شيطان از حضرت عمر سمیترسد!
عمر بن خطاب سمسلمان شد. او پیامبر را بسیار دوست داشت و محبت قلبی او به رسول اکرم صبه حدی بود که مرگ پیامبر را باور نکرد بعد از وفات ایشان بین مردم رفت و با خشم زیاد فریاد زد: بریده باد دست و پای کسانی که گمان میکنند محمد صمرده است! حضرت ابوبکر سبه نزد وی رفت و او را آرام کرد سپس این سخنان را که بسیار معروف است برای مسلمانان گفت: ((هان! کسی که محمد صرا عبادت میکرد باید بداند که محمد صمرده است و کسی که خدا را عبادت میکرده است پس خدا زنده است و نمیمیرد. سپس این آیۀ کریمه را خواند: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۴]. «جز این نیست که محمد صپیامبری است که پیش از او پیامبرانی بوده و رفتهاند، آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شما به آیین پیشین خود باز میگردید؟ هر کس که باز گردد، کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
با شنیدن این سخنان، حضرت عمر بر زمین افتاد و خدا را سجده کرد. شخصیت او با وجود هیبت و بزرگواری در برابر شخصیت رسول اکرم صمحو میشد. اما پیامبر صکه بطور فطری بسیار با ادب بودند و با لطف و نرمی با دیگران رفتار میکردند، همیشه شخصیت حضرت عمر سرا در مقابل مردم و خانواده شان مورد احترام قرار میدادند. مورخین بعضی حوادث جالب و شگفت انگیز را روایت کردهاند. یکی از این داستانها در مورد کنیزی است که در یکی از غزوات نذر کرده بود اگر پیامبر سالم برگردد، برای شادمانی نزد رسول خدا صدایره بزند. پس از اینکه پیامبر سالم از میدان جنگ برگشتند او نزد ایشان رفت و برای ادای نذری که کرده بود، اجازه خواست، پس از موافقت آن حضرت، کنیز شروع به دایره زدن و خواندن اشعاری در بزرگداشت مقام ایشان و مسلمین کرد، پس از مدتی حضرت ابوبکر صدیق و حضرت علی بوارد شدند، هنوز کنیز مشغول خواندن بود که عثمان سو تعدادی از صحابه نیز به دیدار پیامبر آمدند، اما آن زن همچنان به خواندن شعرها ادامه داد تا اینکه حضرت عمر سوارد شد و به محض اینکه چشم کنیز به ایشان افتاد ساکت شد، گویا زبانش بند آمده است. دایره اش را پشت سرش گرفت و به دنبال جایی میگشت تا پنهان شود. با دیدن این منظر، پیامبر صدر حالی که لبخند به لب داشتند فرمودند: «ای عمر، بدرستی که شیطان از تو میترسد!» [۳].
این داستان نمونهای از چگونگی رفتار پیامبر صبا یاران و تازه مسلمانان است، که نشان دهنده شخصیت عظیم آن رسول گرامی است. زیرا ایشان با توجه به آینده نگری و نظریات روشن بینانهء خود میدانستند که باقی ماندن شخصیت و هیبت حضرت عمر سبه نفع اسلام و مسلمین است.
[۳] «إن الشیطان لیخاف منك یا عمر».