حادثهی غمانگیز عبدالرحمن پسر حضرت عمر س
در آن هنگام عمرو بن عاص حاکم مصر بود، وی این حادثه را این چنین برای ما نقل میکند.
یک روز عبدالرحمن بن عمر سو دوستش ابوسروعه در حالی که از خجالت سرهایشان را پایین انداخته بودند نزد من آمدند و گفتند: «بر ما حد خدا را جاری کن زیرا ما دیشب شراب نوشیدیم» من آنها را مورد سرزنش قرار دادم و از خود راندم. اما عبدالرحمن تهدید کرد که اگر بر ما حد را جاری نکنی هنگامی که پدرم آمد موضوع را به او خواهم گفت.
عمرو بن عاص میگوید: من که قصد داشتم آنها را از خود دور کنم و از منزل بیرون نمایم، اما پس از شنیدن سخنان عبدالرحمن، آنها را به حیاط خانه آورده و حد را جاری کردم، و عبدالرحمن پسر حضرت عمر، برادرش و ابوسروعه را به خانه برد و سر آنها را تراشید. در این قسمت از حادثه باید مقداری بیندیشم!.
پسر خلیفه با دوستش شراب مینوشد و پس از آن در اثر عذاب وجدان نزد حاکم میرود و از او میخواهد که مجازات شرعی را در مورد آنان اجرا کند اما حاکم از اجرای مجازات سرباز میزند، ولی پسر خلیفه او را تهدید میکند که اگر فرقی بین او و بقیه مسلمین قایل شود به پدرش امیرالمومنین خبر خواهد داد. عمرو بن عاص مجبور میشود که قوانین شرعی را در مورد آنان اجرا کند و سرشان را بتراشد! در این مورد باید بگوییم؟ زیرا این موضوع نیاز به شرح بیشتر و حاشیه نویسی ندارد. طبیعی است که مردم از موضوع با خبر میشوند و آنچه را که برای فرزند خلیفه اتفاق افتاده میفهمند. زیرا آنان در حیاط منزل حاکم که در معرض دید عابرین قرار داشته مجازات شدهاند.
این خبر پس از تحریف به حضرت عمر سرسید و گفته شد که عمرو بن عاص مجازات لازم را در حیاط منزلش اجرا نکرده تا مردم ببینند، بلکه آنان را در داخل منزلش تنبیه کرده است، این خبر، خشم خلیفه را بر انگیخت و آنگاه نامهای به حاکم مصر به این مضمون نوشت: «من از عمل و جرات تو تعجب میکنم، زیرا بر خلاف پیمان من عمل کردی. نظرم این است که تو را از کار بر کنار کنم و این رفتار برای تو زشت است، تو عبدالرحمن را در خانهات مجازات کردی و سرش را در خانهات تراشیدی و میدانی که با این کار در واقع با من مخالفت کردهای؟ عبدالرحمن یک نفر از عامهی مردم است، با او همان رفتار را باید داشته باشی که با دیگران داری، اما تو با خودت گفتهای که او فرزند امیرالمومنین است! میدانی من در حقی که خدا واجب کرده است برای هیچ کس گذشت و سهلانگاری ندارم. هرگاه نامهی من به دستت رسید فرزندم را با عبایی پاره نزد من بفرست تا نتیجهی عمل زشت خودش را ببیند».
عمرو بن عاص نامهای به خلیفه نوشت و به او خبر داد که فرزندش را در حیاط منزل حد زده است و نامهای را به عبدالرحمن داد و برای اجرای دستور خلیفه مجبور شد عبایی زبر و خشن به رنگ تیره بر تن مجرم کند و سپس او را نزد پدرش فرستاد.
عبدالرحمن دچار بیماری سختی شد و زمانی که به حضور پدرش رسید توانایی راه رفتن را نداشت، خلیفه که بشدت ناراحت بود، علاقهای به دیدن او نداشت و همین که چشمش به او افتاد با خشم فریاد زد: «ای عبدالرحمن، آیا شراب نوشیدی و مست شدی؟» عبدالرحمن بن عوف هم آن روز در آنجا حاضر بود و گفت: «ای امیرالمومنین، او یک مرتبه مجازات شده است».
خلیفه فریاد زد: تو ساکت باش!.
عبدالرحمن بن عوف سدیگر چیزی نگفت.
در این موقع عبدالرحمن از پدرش خواست که به علت بیماری از مجازات او صرف نظر کند و گفت: من بیمارم اگر دستور دهی مرا بزنند تو قاتل من هستی!.
عمر بن خطاب سبه بیماری پسرش و اینکه گفته شده بود که حد بر او یک مرتبه جاری شده، توجهی نکرده و شاید باور نکرده بود و یقین داشت که عمرو بن عاص با عبدالرحمن به خوبی رفتار کرده، زیرا او فرزند خلیفه بوده است. شاید هم حق خودش میدانست که به عنوان یک پدر که حاکم حکومت اسلامی نیز هست پسرش را ادب کند تا روش بدی برای دیگران باقی نماند. دستور مجازات پسرش را صادر کرد و بعد از جاری شدن حکم، او را زندانی نمود که پس از مدتی عبدالرحمن بر اثر بیماری درگذشت.
بعضی از تاریخ نویسان میگویند: عبدالرحمن هنگام شلاق خوردن فوت کرد و پدرش دستور داد تا حد شرعی را بعد از مردن او تکمیل کنند، ولی این روایت قابل قبول نیست. بسیاری از مورخین این حادثه را مفصلتر بیان کردهاند ولی در مجموع، این روایات برای ما روشن میکند که عمر بن خطاب سدر اجرای عدالت دقیق بود و اوامر حق را در مورد همگان یکسان اجرا میکرد. و در مورد احدی گذشت نداشت.
رفتاری که حضرت عمر سبا پسرش داشت در واقع انتقام از خودش محسوب میشود، زیرا عبدالرحمن پارهی تن او بود!.