تاریخ اهل بیت و عقیده امامت
اگر به تاریخ شیعه نگاه کنید خواهید دید که عقیدۀ امامت که شیعیان امروز براساس آن دوستی و دشمنی میورزند تا زمانی که امام حسن عسکری وفات کرد و شیعه بعد از وفات او به چندین فرق از آن جمله اثناعشری و اسماعیلی تقسیم شدند برای خود شیعه هم کامل و مشخص نبود.
در آن روزها اندیشه انقلاب علیه امویها و عباسیها و حقدارتربودن علویها به خلافت بر همه شیعه مستولی بود و خاستگاه حرکت دستههای شیعه در آن وقت بود بدون آنکه جدول دوازده امام مشخص شده باشد. بنابراین بیشتر شیعهها زیاد ائمه اهل بیت را تشخیص نمیدادند بلکه با هر حرکتی که امام یا فردی شورشی آن را رهبری میکرد همگام میشدند؛ چنانکه با حرکت امام زید بن علی و حرکت ذیالنفس الزکیه و غیره همراه شدند.
اگر به دوران بعد از کشته شدن حسین÷بنگریم میبینیم که علی بن حسین (زینالعابدین) – که امام چهارم شیعه اثنا عشری است – از حیات سیاسی شیعه کنارهگیری کرده بود و رهبری را به کسانی دیگر از ائمه اهل بیت سپرده بود که شیعه را رهبری میکردند و به مشکلاتشان و شورشهایشان میپرداختند. او از رهبری شیعه کنارهگیری جسته و به عبادت مشغول شده بود و زهد و نماز و عبادت زیاد او معروف است... . تا جایی که مفید الاربلی میگویند که او در هر شب و روز هزار رکعت نماز میخواند [۲۱]، و آنچه از این امام نقل میشود فقط مواعظ و دعاها و بعضی از احکام شرعی هستند که معمولاً علما بدان فتوا میدهند. این خلاء واضح در قضیه ی به عهدهگرفتن امام زینالعابدین امامت را، باعث شد تا علمای شیعه بکوشند این نقص را با بیان چند داستان به عنوان معجزه او و با ستایش او جبران کنند و امامت او را ثابت نمایند، با اینکه واقعیت شیعه در آن وقت به این اشاره میکند که شیعیان به خاطر علم و فضل زینالعابدین او را احترام میکردند نه از این دیدگاه که او رهبری سیاسی یا یک امام است [۲۲].
بنابراین زید بن علیسوقتی به کوفه آمد از نظریه مؤمنالطاق و همراهانش که قائل به امامت پدرش علی بن حسین (زینالعابدین) بودند تعجب کرد، و در گفتگویی که بین او و مؤمنالطاق انجام شد به مؤمنالطاق گفت: (ای ابوجعفر! من با پدرم (علی بن حسین) سر سفره مینشستم، او لقمه چرب را در دهان من میگذاشت، و از آنجا که نسبت به من مهربان بود لقمۀ گرم و داغ را برایم سرد میکرد، پس چگونه به این فکر نیافتاد که مرا از جهنم نجات دهد و در این مورد دلش به حال من نسوخت و تو را از دین آگاه کرد و مرا از آن آگاه نکرد؟!).
(مؤمنالطاق) در پاسخ او گفت: (فدایت شوم چون میخواست تو را از گرمای دوزخ نجات دهد تو را خبر نداد، زیرا ترسید که اگر قبول نکنی وارد دوزخ میشوی، و مرا با خبر کرد... اگر بپذیرم نجات مییابم، واگر قبول نکنم او پروایی ندارد که وارد دوزخ شوم چنانکه یعقوب خوابی را که دیده بود از فرزندانش پنهان کرد)!! [۲۳].
فکر کنید... ! پسر امام از امامت پدرش خبر ندارد و از پدرش آن را نشنیده است و در زمان خود از اینکه پدرش امام است خبر ندارد، سپس (مؤمنالطاق) و امثال او از اهل کوفه میآیند و بعد از مرگ پدرش (زینالعابدین) چنین ادعایی میکنند!.
این بخشی از تاریخ شیعه است که نباید به آن بیتوجه بود، و بخشهای دیگر هستند که برای نقض تئوری امامت به عنوان منصبی الهی کافی هستند.
احادیث زیادی هست که به صراحت میگوید که ممکن است شیعه امام را نشناسند، و این احادیث موضعی را که شیعه باید در آن شرایط اتخاذ کند بیان میدارند، بنابراین آنچه این حادیث میگویند با عقیده امامت که شیعه آن را منصبی الهی میدانند و میگویند در شیعه باید هر دوازده امام را بداند جور در نمیآید.
کلینی در الکافی روایت کرده است که مردی از ابوعبدالله÷پرسید: اگر صبح کردم و شام کردم در حالی که اما میرا نمیدیدم که به آن اقتدا کنم چه کار کنم؟...
او گفت: (هر کس را که میخواهی دوست بدار و با هر کس که میخواهی دشمنی کن تا آنکه خداوند امام را آشکار کند) [۲۴].
و صدوق از امام صادق روایت کرده که گفت: (چگونه خواهید بود زمانی که سالها از عمرتان را سپری کنید درحالی که امام خود را نمیشناسید؟.. . گفته شد: وقتی چنین باشد چه کار کنیم؟ گفت: به امام اول تمسک بجویید تا آنکه برایتان روشن شود) [۲۵].
و کلینی و صدوق و مفید ازعیسی بن عبدالله علوی عمری و او از ابوعبدالله جعفر بن محمد÷روایت میکند که گفت: به او گفتم: فدایت شوم! اگر اتفاقی افتاد – خداوند داغ تو را به دلم نگذارد – به چه کسی اقتدا کنم؟ گفت: امام به موسی اشاره کرد، گفتم: اگر موسی نباشد به چه کسی اقتدا کنم؟ گفت: به فرزندش، گفتم: اگر فرزندش رفت و برادری بزرگ و فرزندی کوچک از خود به جا گذاشت از کلام کدام یک پیروی کنم؟ گفت: از فرزندش، و اینگونه تا آخر، گفتم: اگر او را نمیشناختم و جایش را نمیدانستم چه کار کنم؟... گفت بگو: بارخدایا من هر کسی از حجتهای تو از فرزندان امام گذشته باقیمانده را دوست دارم... ! همین برایت کفایت میکند)!!.
و روایتهای دیگری از زراره بن أعین و یعقوب بن شعیب و عبدالاعلی هست که آنها از امام صادق پرسیدند: که اگر برای امام اتفاقی افتاد مردم چه کنند؟ گفت همان گونه باشند که خدا فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢﴾[التوبة: ۱۲۲]. «شایسته نیست مؤمنان همگى (بسوى میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طایفهاى کوچ نمىکند (و طایفهاى در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهى یابند و به هنگام بازگشت بسوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى کنند!».
گفتم: حالشان چگونه خواهد بود؟ گفت: آنها معذورند، گفتم: فدایت شوم! حال آنانی که منتظرند تا جویندگان فقه و دانش برگردند چگونه خواهد بود؟.
گفت: خداوند بر تو رحم نماید، آیا نمیدانی که محمد و عیسی با همدیگر دویست و پنجاه سال فاصله داشتهاند، و مردمانی با انتظار برای دین محمد بر دین عیسی مردهاند، وخداوند به آنان دوبار پاداش داده است؟!.
گفتم: اگر برای آموختن تعلیمات اسلا میبه راه افتادیم و افرادی در میان راه مردند چگونه خواهد بود؟.
گفت: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٠﴾[النساء: ۱۰۰]. «کسى که در راه خدا هجرت کند، جاهاى امن فراوان و گستردهاى در زمین مىیابد. و هر کس بعنوان مهاجرت به سوى خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند، آمرزنده و مهربان است».
گفتم: ما به مدینه آمدیم و دیدیم که صاحب این امر خانهاش را بسته است؟ گفت: این چیز جز با امر روشنی انجام نمیشود، من هم وقتی به مدینه آمدم گفتم فلانی چه کسی را جانشین خود کرده است، گفتند فلانی را [۲۶]. بلکه روایات زیادی هست که به این اشاره میکند که امامان خودشان از امامت خود و یا از امامت امام بعدی مگر زمانی که مرگشان نزدیک میشد، خبر نداشتند، چه برسد به شیعه امامیه که بعد از وفات هر اما میدچار حیرت و اختلاف میشدند، و به هر اما میمتوسل میشدند تا امام بعد از خود را مشخص کند و نام ببرد تا اینطور نباشد که ائمه بمیرند و آنها امام تازه را ندانند، و بیشتر شیعه در تشیخص امام حیران میشدند.
در کتاب بصائر الدرجات ابیجعفر محمد الصفار – از یاران امام حسن عسکری – بابی با این عنوان هست که: (باب في الأئمة أنهم يعلمون إلى من يوصون قبل موتهم مما يعلمهم الله) [۲۷].
«در بیان اینکه ائمه قبل از آنکه بمیرند چون خدا به آنها آموخته است میدانند که چه کسی را وصی وجانشین خود بنمایند».
او در این باب چند روایت ذکر کرده است و از آن جمله روایتی است که عبدالرحمن خزّار از اباعبدالله÷روایت میکند که گفت: اسماعیل بن ابراهیم پسر کوچکی داشت که آن را دوست میداشت و اسماعیل او را میخواست اما خداوند چنین نکرد، و گفت: ای اسماعیل! وصیّ تو فلانی است!، و وقتی که اسماعیل وفات کرد و وصیّ و جانشین او آمد گفت: فرزندم! وقتی مرگ فرا رسید چنان کن که من کردم،؛ پس بنابراین هیچ اما مینمیمیرد مگر آنکه خداوند به او خبر میدهد که چه کسی را جانشین خود کند!.
و همچنین در بصائر الدرجات بابی هست با عنوان (باب در مورد اینکه امام قبل از مردنش میداند که چه کسی بعد از او امام خواهد شد)! و به خاطر این ابها میکه در عقیده منصوصبودن امامت وجود دارد – که حتی خود امام تا اندکی قبل از مرگش امام بعد ازخود را نمیداند – عموم شیعه حیران شدهاند که چه کسی بعد از مرگ امام، جانشین اوست، چه برسد به راویان بزرگ و یاران ائمه!.
زراره بن اعین یکی از یاران بزرگ امام باقر و صادق در حالی وفات کرد که نمیدانست که بعد از امام صادق چه کسی امام است!.
زراره پسرش عبیدالله را از کوفه به مدینه فرستاد تا برای او خبر بیاورد که امام جدید کیست، اما مرگش فرا رسید و قرآن را بر سینهاش گذاشت و گفت: (بارخدایا گواه باش من از کسی پیروی میکنم که این قرآن امامت او را ثابت کرده است) [۲۸].
اگر او و دیگر یاران ائمه میدانستند که بعد از جعفر صادق÷امام است او به امامت کاظم ایمان میآورد و نیازی نبود که بپرسد و در این مورد مشکوک باشد.
صفار و کلینی و مفید و کشی گفتهاند که برجستهترین یاران ائمه مانند هشام بن سالم جوالیقی، و محمد بن نعمان الاحول – در ابتدای امر – بر این باور بودند که بعد از جعفر صادق عبدالله بن افطح امام است، و از روایتی استناد میکردند که از اباعبدالله روایت شده است که گفت: (مسئله (امامت) به فرزند بزرگتر تعلق میگیرد تا وقتی که عیبی نداشته باشد.) و عمار ساباطی (که از یاران امام باقر و صادق بود) تا آخر بر این اصرار میکرد که عبدالله بن افطع امام است [۲۹].
و هشام بن سالم جوالیقی میگوید که او به همراه تعدادی از شیعیان نزد عبدالله افطح آمدند و در مورد برخی مسائل فقهی از او پرسیدند و او پاسخ درستی به آنها نداد، که این امر باعث شد تا آنها در امامت او دچار تردید شوند و از پیش او حیران و راه گمکرده بیرون روند.. . میگویند ما بیرون آمدیم و در یکی از کوچههای کوفه نشستیم و گریه میکردیم و حیران بودیم و نمیدانستیم کجا و پیش چه کسی برویم، و میگفتیم: پیش مرجئه برویم؟!... آیا پیش زیدیه برویم؟!... آیا به سوی معتزله برویم؟!.. . به سوی خوارج برویم؟!... .
ما در همین حالت بودیم که ناگهان پیرمردی را دیدم که با دست به سوی من اشاره کرد، من او را نمیشناختم.. . او به من گفت: وارد شو خدا بر تو رحم نماید! من وارد شدم، ناگهان دیدم که او ابوالحسن موسی است، او گفت: نه به سوی مرجئه و نه به سوی قدریه و زیدیه و نه به سوی خوارج بروید!... به سوی من بیاید به سوی من بیایید... !.
گفتم: فدایت شوم! پدرت از دنیا رفت؟ گفت: بله... گفتم: بعد از او چه کسی امام ما خواهد بود؟ گفت: اگر خدا بخواهد شما راهدایت کند، شما را هدایت خواهد کرد، گفتم فدایت شوم! تو هستی؟.
گفت: نه، من این را نمیگویم، با خود گفتم: شاید درست نپرسیدم، سپس گفتم: فدایت شوم!.
آیا تو اما میداری؟ گفت: نه.. . آنگاه چنان هیبت و شکوه او مرا فرا گرفت که خدا میداند) [۳۰].
در این روایت هشام میگوید که مردم در آغاز کار حداقل عبدالله افطح را به عنوان امام پذیرفتند، و بزرگان امامیه هیچ نصی را نمیدانستند که امام کاظم را امام قرار داده باشد، و خواه هشام بن سالم و یارانش از پذیرفتن امامت عبدالله افطح در دوران حیات او برگشته باشند یا برنگشته باشند، افطح هفتاد روز پس از وفات پدرش درگذشت بدون آنکه فرزندی داشته باشد که امامت در نسل او ادامه پیدا کند، و این آن چیزی بود که بحران جدیدی در صفوف امامیه آن زمان ایجاد کرد، گروهی او را از جدول ائمه حذف کردند و باوری قبلی خود را درخصوص امامت او پس گرفتند، و به امام جدید (موسی بن جعفر) ایمان آوردند که موسوی نامیده میشوند، و گروهی دیگر مانند (عبدالله بن بکر و عمار بن موسی) باطنی گفتند او امام بود، و بعد از برادرش امام است، و اینها به فطحیعه معروفند، و اینها از یاران بزرگ امام صادق و بقیه ائمه بودند.
فکر نکنید که بعد از این حیرت و تردید و دودلی، مسئله برقرار و استوار گردید، بلکه بعد از بحران وصیت برای امامت اسماعیل و بداء در آن، و بحران عبدالله افطح و مرگ او بدون آنکه فرزندی داشته باشد و سپس بحران امامت کاظم و وفات او در زندان هارونالرشید در سال (۱۸۳ه) و به صورت مرموزی که حتی بیشتر شیعه موسوی در آن زمان میگفتند که امام از زندان فرار کرده و غایب شده است! و نمرده است، همه این بحرانها نزدیک بود جان امامت و حیات آن را به پایان برساند. وفات امام کاظم پیچیده و مبهم بود به طوری که بسیاری از شاگردان و فرزندان و یارانش قضیه را دقیق نمیدانستند، و از میان کسانی که قضیه بر ایشان مشتبه و نامعلوم بود اهل اجماع و راویان ثقهای مانند علی بن ابیحمزه و علی بن خطاب و غالب بن عثمان و محمد بن اسحاق بن عمار تغلبی صیرفی و اسحاق بن جریر و موسی بن بکر و هیب بن حفص جریری و یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین و یحیی بن قاسم الحذاء (ابوبصیر) و عبدالرحمان بن حجاج و رفاعه بن موسی و یونس بن یعقوب و جمیل بن دراج وحمّاد بن عیسی و احمد بن محمد بن ابینصر و آل مهران و کسانی دیگر از شاگردان و یاران ثقه او بودند [۳۱].
علت اصلی توقف شیعه موسوی بر امام کاظم و نپذیرفتن امامت پسرش علیالرضاس وجود روایات زیادی است که حکایت از مهدویت امام کاظم دارد و میگوید که قطعاً روزی ظهور خواهد کرد، و طوسی در کتاب (الغیبه) به بعضی از این روایات اشاره کرده و آن را مورد مناقشه قرار داده است [۳۲].
تردیدها و پرسشهایی زیادی پیدر پی در مـورد این مطرح گردید که چگونه رضا÷از مرگ پدرش و کسی باخبر شد.. . و چه وقت دانست که او جانشین پدرش و امام شده است.. . و آیا بین وفات کاظم و شناخت پدرش رضا و به عهدهگرفتن امامت بعد از او فاصلهای بوده است؟ [۳۳].
و شیعیان در آن روز به شک در مورد امام رضا افزودند زیرا حدیثی نزد آنها شایع بود که (امام را فقط اما میغسل میدهد) بنابراین میگفتند: علیالرضا چگونه پدرش را که در بغداد وفات کرد و او در مدینه بود غسل داد؟!! [۳۴].
منصوصبودن امامت علی بن موسیالرضا نه تنها برای عموم شیعیان مبهم و نامعلوم بود بلکه چنانکه تاریخ میگوید برای فرزندان امام کاظم و همسرش (ام احمد) نیز مبهم و نامشخص بود [۳۵].
و یکی از روایات میگوید: شیعیان وقتی در مدینه خبر مرگ امام کاظم را شنیدند جلو خانه امام احمد جمع شدند و با احمد پسر امام کاظم بیعت کردند و او را به عنوان امام پذیرفتند و او از آنها بیعت گرفت [۳۶].
و در حالی که امامیه میکوشیدند تا بوسیله نصوص و معجزهها امامت رضا را ثابت کنند، امام رضا در سال (۲۰۳ ه) در خراسان درگذشت، و پسرش محمدجواد هفت ساله بود، که کوچکبودن او باعث بروز بحران تازهای در صفوف امامیه گردید، و به شدت تئوری رسیدن مقام امامت از پدر به پسر را به مبارزه طلبید؛ زیرا معقول نبود که خداوند برای رهبری مسلمین کودک خردسالی را انتخاب وتعیین کند که حق تصرف در اموال خودش را ندارد و از نظر شرعی مکلف نیست و فرصت آموختن علم از پدرش را نیافته است زیرا پدرش او را در مدینه رها کرد در حالی که چهار ساله بود [۳۷].
و این قضیه سبب شد تا شیعه امامیه به چند گروه تقسیم شوند:
الف- فرقه برگشت و بر کاظم توقف کرد، و ایمانداشتن به امامت رضا را پس گرفت و امامت جواد را نپذیرفت.
ب – گروهی برادر امام رضا، احمد ابن موسی که بر مذهب زیدیه بود و به همراه ابیالسرایا در کوفه قیام کرد و مورد تقدیر و گرامیداشت برادرش رضا بود، و چنانکه المفید [۳۸]در الارشاد میگوید بسیار عالم و متقی و پرهیزگار بود، او را به عنوان امام پذیرفتند، و این گروه میگفتند که امام رضا او را به عنوان جانشین و امام بعد از خود تعیین کرده است [۳۹].
ج – گروهی دیگر از شیعیان پیرامون محمد بن قاسم بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب که در کوفه میزیست جمع شدند، او به عبادت و زهد و پرهیزگاری و علم و فقه معروف بود، و در سال( ۲۱۸ هـ) علیه خلیفه معتصم در طالقان قیام کرد [۴۰].
د – گروهی دیگر امام جواد را به عنوان امام پذیرفتند اما با مشکل دیگری برخورد نمودند؛ زیرا مشکل کوچکبودن امام جواد از نظر سنی بار دیگر در مورد فرزندش علی هادی تکرار شد، زیرا جواد هنوز به بیست و پنج سالگی نرسیده بود که وفات کرد، و دو فرزندش علی و موسی کوچک بودند که بزرگترشان از هفت سال بیشتر سن نداشت، و امام هادی در زمان وفات پدرش جواد کوچک بود و پدرش وصیت کرد که عبدالله بن المسوار از اموال و بردگان حفاظت کند و به او گفت هرگاه هادی به سن بلوغ رسید آنها را به او تحویل بده!! و احمد بن ابیخالد مولای ابوجعفر را بر این امر گواه نمود [۴۱].
و این امر شیعه را بر آن داشت تا از خود بپرسند که وقتی هادی از نظر پدرش چون کوچک است نمیتواند از اموال و املاک پدرش حفاظت نماید، پس چه کسی در این مدّت امام خواهد بود؟!... و چگونه کودکی خردسالی میتواند امام باشد؟! و این همان سوالی بود که بعضی از شیعیان پیش از این بعد از وفات امام رضا وقتی که امام جواد کودک خردسالی بود مطرح کرده بودند، و اینکه از دو برادر علی وموسی کدام یک امام است؟! به حیرت و پیچیدگی و ابهام قضیه افزوده بود.
کلینی و مفید این ابهام و حیرتی که به شیعه وارد شده بود در مورد اینکه چه کسی بعد از جواد امام است را بیان میکند و بزرگان شیعه امام جدید را نمیدانستند و نزد محمد بن فرج گرد آمده بودند که در مورد امامت گفتگو نمایند، آنگاه فردی آمد و گفت که امام جواد به صورت پنهانی وصیت کرده که بعد از پسرش هادی امام است! [۴۲].
این حیرت و ابهام در مورد امامت سبب شد تا شیعه امامیه و پیروان جواد به دو گروه تقسیم شوند:
- گروهی میگفت هادی امام است.
- و گروهی میگفت برادرش موسی المبرقع امام است [۴۳].
اما امام هادی همه را با نامزدکردن پسرش محمد به عنوان جانشین خود همه را غافلگیر و حیران کرد اما این پسر در دوران حیات امام هادی وفات کرد، و آنگاه او پسر دیگرش حسن عسکری را به عنوان امام بعد از خود تعیین کرد و به او گفت: پسرم! شکر خدا را بگذار، در مورد تو چیز تازهای پدید آمده است)!! [۴۴].
کلینی و مفید و طوسی از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری روایت کردهاند که گفت: نزد ابوالحسن عسکری بودم وقتی که پسرش ابوجعفر وفات کرد، او قبلاً او را به عنوان جانشین خود تعیین کرده بود، من با خودم میگفتم: این داستان پدرم ابراهیم و اسماعیل است، ابوالحسن رو به من کرد و گفت: بله ای ابوهاشم! در مورد ابوجعفر چیزی برای خدا آشکار و مشخص شد، پس ابا محمد را به جای او قرار داد، چنانکه اسماعیل را ابوعبدالله تعیین کرد اما برای خدا چیزی در مورد اسماعیل آشکار شد، و این همان طور است که در دِلَت آمده و باطلگرایان آن را انکار کردهاند... پسرم ابومحمد بعد از من جانشین من است شما هرچه نیاز دارید نزد او هست، و الحمدلله وسیله امامت در دست اوست [۴۵].
و همان طور که اسماعیلیه وفات اسماعیل بن جعفر را چون جعفر صادق او را به عنوان جانشین خود تعیین کرده بود انکار کردند، گروهی از پیروان امام هادی وفات پسرش محمد را نپذیرفتند، وگفتند که او زنده اما غایب است و گفتند امام هادی از روی تقیه و پوشاندن حقیقت گفته که فرزندش وفات کرده است!!.
اما وفات حسن عسکری در سامرا در سال (۲۶۰هـ) بدون آنکه جانشینی داشته باشد بحران سختی در صفوف شیعه امامیه که معتقد به ضرورت استمرار امامت به عنوان منصبی الهی بعد از او بودند، ایجاد کرد.
بنابراین طبق گفته ق میدر (المقالات و الفرق)، و طبق قول نوبختی در (فرق الشیعه)، و ابن ابیزینب نعمانی در (الغیبه) و صدوق در (اکمال الدین) و مفید در (الإرشاد) و طوسی در (الغییه) و دیگر علمای شیعه به چهارده گروه تقسیم شدند.
[۲۱] الارشاد، ص ۲۵۶، کشف الغمه ۲/۲۹۳. [۲۲] باید اشاره کرد که هر کس به راحتی میتواند به دروغ به کسی که دوست دارد معجزهای نسبت دهد، اسماعیلیها در مورد امام اسماعیل بن جعفر صادق برای آنکه امامت او را ثابت کنند داستانهایی درست کردهاند، و رفاعیه داستانهای زیادی درباره رفاعی و معجزاتش ساختهاند، و همچنین فرق تیجانیه.. . پس ساختن داستان خیلی راحت است، اما واقعیت آن زمان اعتبار دارد. [۲۳] الکافی، ۱/۱۷۴. [۲۴] الکافی، ۱/۳۴۲. [۲۵] اکمالالدین، (ص ۳۴۸ و ۳۵۰-۳۵۱). [۲۶] تفسیر عیاشی، ۲/۱۱۷ – ۱۱۸ والإمامة والتبصرة من الحیرة ص ۲۲۶)، وإکمال الدین، ص ۷۵. [۲۷] ص، ۴۳۵. [۲۸] اکمال الدین، ۷۵ – ۷۶. [۲۹] الکافی (۱/۳۵۱ – ۳۵۲) و الإرشاد (ص ۲۹۱) و بصائر الدرجات ص ۲۵۰ – ۲۵۱) و رجال الکشی شرح حال هشام بن سالم. [۳۰] الکافی (۱/۳۵۱) و الارشاد (ص ۲۹۱)، و بصائر الدرجات ص ۲۵۰ – ۲۵۱ و منتهی الامال ۲/۲۵۸) و رجال الکشی شرح حال هشام. [۳۱] الغیبه (طوسی ۴۷) والکافی ۱/۳۴، وعیون اخبار الرضا، ص ۳۹. [۳۲] الغیبه، ص ۲۹ – ۴۰. [۳۳] افی، ۱/۳۸۱. [۳۴] الکافی، ۱/۳۸۵. [۳۵] الکافی ۱/۳۸۱ – ۳۸۲. [۳۶] حیاة الإمام موسی بن جعفر از باقر شریف قرشی ص ۴۱ – ۴۱۱ به نقل از تحفة العالم سید جعفر آل بحرالعلوم، ۲/۸۷. [۳۷] المقالات والفرق للأشعری الق می(ص: ۹۶-۹۸)، فرق الشیعه للنوبختی (ص: ۸۸) [۳۸] فرق الشیعه (ص: ۸۸) و المقالات ص: ۹۷. [۳۹] الفصول المختار، (ص: ۲۵۶). [۴۰] مقاتل الطالبین، (ص: ۵۷۹)، و تاریخ الطبری (۷/۲۲۳ [۴۱] الکافی، ۱/۳۲۵. [۴۲] الکافی، ۱/۳۲۴ والارشاد، ص ۳۲۸. [۴۳] فرق الشیعه، ص ۹۱. [۴۴] الکافی (۱/۳۲۶ – ۳۲۷) وبصائر الدرجات صفار، ص ۴۷۳ والارشاد المفید، ص ۳۳۷ و الغیبه طوسی، ص ۱۲۲. [۴۵] الکافی (۱/۳۲۸) الغیبه، ص ۵۵، ۱۳۰) الارشاد، ص ۳۳۷ و بحارالانوار مجلسی، ۵۰/۲۴۱.