س- چرا فقهاء بر گردن ما شیعیان طوق بندگی گذاشتهاند؟
ج- فقهاء با علم به اینکه ما شیعیان امامی مردمانی هستیم که با هوا و هوسهای آنان مخالفت نکرده و در مقابل ادعاها و اقوالشان از آنان دلیل و برهان نمیطلبیم، بر گردنمان طوق بندگی و بردگی گذاردند. فقهاء کاملا با طبع و حالتهای نفسانی ما در عهد تاریکی که برای تسلیم شدن در مقابل خواستههای ایشان آمادگی داشت، آشنائی داشتند. پس خود را به عنوان وصی و ولی بر ما تحمیل کرده و به عنوان اتمام حجت از دو روایت که آنان را به امام مهدی منسوب کردند نیز استفاده کردند که روایت اول چنین میگوید: «هر کسی از فقهاء که نفس خود را مصون داشته، و از دین خود محافظت کرده و با هوا و هوس خود بجنگد و به امر مولای خویش مطیع باشد، بر همه مردم اطاعت از وی واجب است». و روایت دوم نیز اینچنین بیان میکند: «در مورد جریانات و حوادثی که واقع میشوند از راویان حدیث یاری گرفته، و به آنها مراجعه کنید».
این دو روایت حتی در صورت صحت به معنای واجب بودن تقلید بدان صورت که فقهاء اظهار میدارند نیست هرگز به فقهاء این حق را نمیدهد که شیعیان را به انجام کلیه اعمال حق و باطلی که آن را صحیح میپندارند مجبور سازند. این دو روایت هرگز به آنان حق ولایت را نمیدهد و هرگز بدین معنی نیست که هر آنکه در مسئلهای فقهی رای آنان را نپذیرفت اعمالش عاطل و باطل خواهد شد. آنان از این دو روایت -حتی اگر صدور آن از امام مهدی صحیح باشد- مفاهیم و مضامینی استخراج کردهاند که با متن این دو روایت تناقض کامل دارد و لیکن در زمانیکه سادگی بر عقول انسانی حکمفرما گردد و این عقول ساده، با دقت و ظرافت نقشههای طرح ریزان باهوش و زیرک روبرو شوند، آنزمان است که این عقلهای ساده محکوم به تسلیم در مقابل خواستههای ایشان میگردند، عقیده من بر این است که فقیهان ما نه تنها قصد به بندگی کشیدن ما شیعیان، از لحاظ روحی و فکری را داشتهاند، بلکه دو نقشه بزرگ و خطیر دیگر را نیز در سر میپروراندهاند.
نقشه اول آنان دستیابی به اموال شیعه بود که زمینه را برای طرح دوم آنان یعنی تسلط بر کرسی حکومت آماده میکرد.
پس بدین وسیله فقهاء بدعتی بسیار بزرگ در عقیده شیعه وارد کرده و این آیه کریمه را تفسیر کردند:
﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ...﴾[الأنفال: ۴۱] . تفسیر آنان بر این بود که این آیه در مورد سود کسب و کار نازل شده است، در حالیکه مفسرین و راویان حدیث و فقهاء بر حق، این عقیده را داشتند که این آیه در مورد غنائم جنگی نازل شده و هیچ ارتباطی به سود کسب و کار ندارد. سپس فتوائی صادر کرده و تسلیم نمودن این خمس به فقهاء را واجب نمودند، و اضافه نمودند که اگر شیعه این خمس کسب و کار را به فقهاء و مجتهدین نپردازند نماز، روزه، حج، و کلیه اعمال آنها باطل میگردد. و شیعیان بیچاره در مقابل این فتوا که خداوند هیچ دلیلی در مورد آن نازل نکرده است، سر تسلیم فرود آوردند. و میبینیم که شیعیان چگونه در طول تاریخ خمس سود کسب و کار خود را به فقهاء میپردازند و هرگز حتی یکی از آنان نیز این سئوال را نکرده است که چگونه این فقیهان فقط در نفع کسب و کار با آنان شریک گشته و در سرمایه و زحمات و مشکلات کار با آنان شراکتی ندارند؟ هرگز نپرسیدند که چگونه شما در سود کسب با ما شریک میشوید و با استناد به چه دلیلی ما باید رنج برده و کار کنیم و شما راحت بنشینید و ثمره رنج و کوشش ما را بخورید؟
شیعه در مقابل پرداخت این مالیات ظالمانه بدون سئوال و دلیل کمر خم نموده و فقهاء همانگونه که شیر شتر رام شده را میدوشند، شیر آنان را دوشیدند. اما فقهاء تنها به مشارکت در سود کسب و کار شیعیان اکتفا نکردند و ادعا کردند که آنان نسبت به شیعه حکم ولی و وصی را داشته و اطاعت شیعه از آنان واجب است.
آنان اذعان نمودند که هر کسی بر علیه آنها به مبارزه بپردازد، بر علیه خداوند به مبارزه برخاسته و هر کسی که در مقابل آنان بایستد، در مقابل خداوند ایستاده است و قتل و قمح او واجب میگردد. در نتیجه بسیاری از شیعیان در مقابل این فاجعه فکری تسلیم شده و به این سخنان ایمان آورده و آنان را قبول نمودند. و خود و فرزندان خود را قربانی مطامع این دسته که بدون دلیل و سند ادعای سلطه الهی میکردند، نمودند. براستی که آنچه را که این گروه ادعا میکردند نه تنها با عقیده توحید و شریعت الهی منافات دارد، بلکه با کلیه مبادئ فکری و بدیهیات اولیه نیز متناقض میباشد. حقیقتا در عصری که عقل انسانی توانسته است به جنگ سیاره نپتون برود که چهار هزار میلیون مایل از کره زمین فاصله دارد، دچار بودن شیعه به این مصیبت فکری و ایمان و جانبازی آنان در راه این عقیده به تمسخری بیش نمیماند.
در ابتدای این مقاله آنچه را که سنوحی در عهد تاریکی فرعون آمفسیس مشاهده نموده بود بیان کردم و آن را با اعمال ولایت فقیه در عصر نور و فضا مقایسه نمودم. اما به این نکته که امفسیس چگونه توانست بر مردم مصر حکمرانی کند، و اینکه اصلا آمفسیس که بود که بر مردم مصر حکمرانی کند اشارهای نکردم. پس بگذارید داستان آمفسیس را بیان کرده تا شاید جوابی برای سئوالات بوجود آمده پیدا کنم و شاید بتوانیم جواب این سئوال را نیز داده باشیم که چگونه شیعه در مقابل ولیان فقیه تسلیم شد و چگونه ولاة فقیه طوق بندگی و بردگی بر گردن شیعه گذاردند؟
آمفسیس در جوانیش کاهن کوچکی بود که بر عمل دفن و مومیائی اموات در مقابر عمومی نظارت داشت، و در مقابل این عمل مزد اندکی دریافت میکرد. وی پس از اندک زمانی از فرصت استفاده کرده و ادعای تملک مقابر را نمود و نتیجتا دستمزدش افزایش پیدا کرده و مردم ادعای وی را مبنی بر پرداخت مالیات جدید قبول کردند.
چیزی نگذشت که وی ادعای ولایت شهر را نمود و همان مردم در مقابل ادعای وی بدون هیچ اعتراضی سر تسلیم فرود آوردند. سپس او شروع به حکمرانی بر مردم نموده و همه در مقابل اوامرش مطیع بودند. سپس ادعای پادشاهی کرد و مردم با وی بر این اساس بیعت نمودند. او هنگامی که مشاهده نمود ارادهاش بدون هیچگونه مقاومت و اعتراضی بر مردم تحمیل میشود ادعای خدائی کرد و کاهنان نیز از او پشتیبانی کردند، و شهادت دادند که او خداوند آفریننده بندگان بوده، و قدرت انجام هر امری که بخواهد را دارد. مردم نیز با مشاهده تایید کاهنان به این ادعا رضایت داده و با اطاعت کامل به وی سجده بردند. پس آمفسیس فرعون مصر شد و بر مردم با آتش و آهن حکم راند. در نتیجه، عهد وی خراب و دماری را شامل شد که از قبل هیچ نظیر و مشابهی نداشت.
مرد کوچکی از رجال دین شهر قم بر منبرها بالا رفته و مردم را در عزاداریها و مراسم دینی وعظ داده و ارشاد مینمود. او پس از چندی ادعای فقیه بودن و اجتهاد نمود و کسی با وی مخالفت نکرد. سپس ادعای مرجعیت و فقیه بودن نموده و هم قطاران دینی وی و کاهنان فقه شیعه بر این امر شهادت دادند. و مردم در مقابل گفتههای وی رام شده و به عنوان فقیه مجتهد با وی بیعت نمودند. پس از آن ادعای ولایت بر مردم و سلطه خداوندی را نموده و بزرگ کاهنان فقه و مجتهدین شیعه بر این امر شهادت دادند. در نتیجه تعداد کثیری از شیعه ایران مطیع فرمان او گشته و او سمت حاکمیت به امر خداوند را بدست آورد، و بر شیعه مدت ده سال با آتش و آهن حکمرانی کرد، و هر کسی که به سلطه الهی وی اعتراف نکرد را به میادین اعدام و تیرباران فرستاد.
این مقایسه بسیار ساده حقیقت واحدی را بر ما روشن میسازد که: ادعاهای باطل هر چند که بزرگ، مردود، و مسخره باشند، در صورتیکه از طرف تبلیغگران حاکم تایید شوند، براحتی مورد قبول عقول ساده جمعیت قرار میگیرند. سازمان تبلیغات عصر فراعنه را کاهنان تشکیل میدادند. و در عصر ما این تبلیغات را رجال دین و واعظان هیئت حاکم و بال پرهای منتشر آنان در دنیای تشیع، یعنی کوچک مردان دین و مجلات و نشریات و کتب بر عهده دارند.
اینگونه که پیداست سایه سنگین این ادعاهای باطل همچنان سرزمین شیعه را فرا گرفته است. و اینچنین است که مشاهده میکنیم، باطل به حق تبدیل گردیده، و حق به عنوان باطل معرفی میگردد ...... بالاخره این ولی فقیه درگذشت و در پشت سر خود آنچنان خرابی و دماری را بر جای گذاشت که هرگز قابل اصلاح نیست. او در عهد حیاتش از افرادی که سلطه مملکت را در دست گرفته بودند کمک میگرفت که در حقیقت ایادی وی بودند که امر و نهی میکردند. و هر شقاوت و جنایتی که در مجتمع شیعه در مدت حکم او پدیدار گشت بدست این افراد انجام گرفت. و پس از مرگ وی همین خلفای او حکم را در دست گرفته و همانگونه که جانشینان اسکندر پس از مرگش ایران را بین خود قسمت کردند، ایران شیعه را در میان خود تقسیم نمودند.
پس میبینیم که نفوذ شعبده و باطل به مرحله بسیار خطرناکی رسیده است. گروهی که باید آنان را همانند مجرمان جنگی محاکمه نموده و بخاطر زشتترین جنایات در طول ده سال، از صحنه وجود پاک شوند، زمام امور را بار دیگر در دست گرفته و اعلام میدارند که آنان بر راه امام راحل قدم بر میدارند.