* عبادت باطن
این امر ما را به عظیمترین و مهمترین و بزرگترین عبادات رهنمون میسازد که عبارت است از: عبادت باطنی، عبادت قلبی، عبادت پنهانی. خدایتعالی فرموده است: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا﴾[الروم: ۳۰]
(پس روی خود را با حقگرایی (و اخلاص) به سوی دین آور).
پس بدون استثناء، توجه به اللهتعالی و توکل بر او و تنها رضای او را در نظر داشتن، از عظیمترین عبادات و اصلاح قلب و تزئین آن میباشد و باعث محبت به اللهتعالی و مراقبت از آن میشود و همین علت جدایی مومنین از فجار و منافقین میگردد. پس چنانکه انسان برای زیبایی ظاهرش حرص میورزد و زیباترین لباس را میپوشد تا ظاهری زیبا داشته باشد؛ پس شایسته است که باطنش را نیز تزئین کند؛ و چنانکه دوست ندارد که مردم او را در حالی ببینند که از او بدگویی کنند، بنابراین، شایسته است که بداند فساد باطن بزرگتر از فساد ظاهر میباشد، برای همین گویندهای گفته است:
لا یعجبن مضیماً حسنُ بِزَّته
و هل یروق دفیناً جودةُ الکفنِ
شایسته نیست مظلوم از زیبایی لباسش شگفت زده شود، آیا مرده از کفن زیبا شگفت زده میشود.
پس کفن نو و زیبا برای جسد میت هیچ نفعی ندارد، همچنین است اگر انسان باطن بدی داشته باشد، باطنی سرشار از کینه، حسد، نفاق؛ زیرا زیبایی ظاهر برای کسی که منافق است نفعی ندارد. چنانکه گفته شده است:
یا خادم الجسم کم تشفی بخدمته
أتعبت نفسك فیما فیه خسران
أقبل علی النفس فاستکمل فضائلها
فأنت بالروح لا بالجسم إنسان
ای خدمت کننده جسم! چه وقت خدمت به آن را رها میکنی، نفس خود را در چیزی به زحمت میاندازی که در آن ضرر میباشد.
به سوی نفس خود روی آور و فضایل آن را کامل کن، چرا که تو به روح انسان هستی نه به جسم.
انسان بخاطر قدرت و بزرگی جسم، انسان مکرم و برگزیده نشده است، اگر چنین میبود، در بین چهارپایان و درندگان قویتر و تنومندتر از انسان وجود دارد، برای همین، مقیاس فضل اشخاص و سبب تقدم آنان، هیکل ایشان نیست؛ چنانکه شاعری گفته است:
تَرَى الرَّجُلَ النَّحِيفَ فتزْدَرِيهِ
وفِي أثْوابِهِ أَسَدٌ هَصُورُ
مردی لاغر را میبینی، پس او را حقیر میشماری؛ حال آنکه در لباس خود شیری است که پوشیده میباشد.
ويُعْجِبُك الطَّرِيرُ فتَبْتَلِيهِ
فيُخلفُ ظنُّك الرجلُ الطَّريرُ
و تو را نوجوان قوی به شگفت میاندازد، اما بعد از امتحان میبینی که درباره او اشتباه کردی.
لَقدْ عَظُمَ البَعِيرُ بغَيْرِ لُبٍّ
فَلمْ يسْتَغْنِ بالعِظَمِ البَعيرُ
بدون تردید شتر بی عقل از نظر جسم بزرگ است، ولی این شتر را بزرگ نمیگرداند.
بُغاثُ الطَّيْرِ أَكْثَرُها فِراخاً
وأُمُّ الصَّقْرِ مِقْلاتٌ نَزُورُ
کرکس با آن بزرگیاش، مردار خوار و بسیار جوجه دار است، ولی شاهین ماهی خوار است و جوجه اندک دارد.
پس مقیاس به فراوانی و نیرو و ظاهر زیبا نیست، بلکه مقیاس این قطعه گوشت[ قلب] است که هرگاه اصلاح شود، همه جسد اصلاح میگردد، هرگاه فاسد شود، کل جسد فاسد میشود. بدون تردید صدیق این امت، ابوبکرس شخصی کم وزن و لاغر بود، با این وجود اگر ایمان ابوبکرس را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان بقیه امت را در ترازوی دیگر، صد البته ایمان ابوبکر سنگینتر میباشد. عبدالله بن مسعودس که یکی از سابقین اولین و از مقربین رسول الله ج و از نظر منزلت از نزدیکترین افراد به الله تعالی بود، چنانکه حذیفه بن یمانس گفته: «بدون تردید محفوظون [کسانی که خداوند آنان را از تحریف در قول یا عمل حفظ نموده] اصحاب محمد ج میدانستند که ابن مسعود نزدیکترین ایشان به اللهتعالی است». [۸] با این وجود، وی از نظر جسمی بسیار کوچک و ضعیف و دارای ساقهایی باریک بود، تاجایی وقتی که باد شدید میوزید او را به این طرف و آن طرف میغلطاند. زر بن حبیش درباره ابن مسعودس گفته: «أَنَّهُ كَانَ يَجْتَنِي سِوَاكًا مِنْ الْأَرَاكِ وَكَانَ دَقِيق لسَّاقَيْنِ فَجَعَلَتْ الرِّيحُ تَكْفَؤُهُ فَضَحِكَ الْقَوْمُ مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّ تَضْحَكُونَ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ مِنْ دِقَّةِ سَاقَيْهِ فَقَالَ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَهُمَا أَثْقَلُ فِي الْمِيزَانِ مِنْ أُحُدٍ» [۹].
(وی چوب مسواکی را از اراک جدا میکرد، او دارای پاهایی باریک بود، پس باد شروع به وزیدن کرد و او را به حرکت در آورد، گروهی که در آنجا بودند به او خندیدند. رسول الله ج فرمود: «برای چه میخندید؟»، گفتند: ای رسول خدا! به باریکی پاهای او میخندیم. آن حضرت ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در ید قدرت او است، دو پایش در میزان از کوه اُحد سنگینتر است»).
و چنانکه مردمانی هستند که ظاهرشان را زینت میدهند و به شکل و قیافه ظاهر خود میرسند و اهمیت میدهند؛ ولیکن از درون و باطن خود غافل هستند؛ اما گروه دیگری را نیز میبینیم، این گروه ظاهر خود را به بعضی اعمال صالح زینت میدهند تا مردم ببینند، سپس این اعمال را ادامه میدهند، چون مردم انتظار دارند آن اعمال را از وی ببینند؛ چراکه اگر دست از آن اعمال بردارد، مردم میگویند: فلانی در دینش ضعیف شده است؛ و چه بسا که آبرویش در نزد آنان برود، یا از منزلتش در نزد آنان بکاهد؛ زیرا منزلت وی در نزد مردم به این دلیل بوده که وی امام، عالم، دعوتگر، فقیه، مفتی بوده يامناصب دینی دیگری داشته است. بنابراین، اگر از بعضی رسومی که مردم ظاهراً از او میدیدند دست بردارد، میترسد که در نزد مردم آبرویش برود، پس از آن کارهای ظاهری محافظت کامل میکند، تا اینکه از منزلتش در نزد مردم کاسته نشود. ولیکن منظور او از انجام این اعمال، موافقت با سنت نبی ج، یا حرص بر طاعت الله ﻷ نیست؛ بلکه باطنش سرشار از محبت به دنیا، شرف، بزرگی، مقام و منصب است. پس این غمها، قلبش را پریشان کرده و فکر او را مشغول میدارد، پس فکری برای آخرت و آمادگی برای آن نمیکند، به کار امت و مصیبتها و مشکلات آنان و راههای خلاصی از آنها و راه علاج آنها فکر نمینماید. درباره امر دعوت به سوی الله تعالی و نشر آن، همچنین برای چیرگی بر مشکلات و ترقی اعمال آن فکر نمیکند، لذا افکارش محدود و کوچک میباشد، چه بسا که توان عقلی وی بدون سود به هدر رود، یا وی دارای قلبی است که در آن حسهای نیکو و بزرگ جایی ندارد، حال آنکه واجب است حسهای نیکو و بزرگی همچون: محبت الله تعالی، محبت بندگان صالح، ترس الله تعالی، امید ثواب يا دیگر اعمال قلبی در آن جای داشته باشد. پس قلب محل حب و بغض، رضا و خشم، خوشی و اندوه و دیگر احساساتی مانند اینها میباشد.
و برای همین الله تعالی درباره کافران فرموده است: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱتَّبَعُواْ مَآ أَسۡخَطَ ٱللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضۡوَٰنَهُۥ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ٢٨﴾[محمد: ۲۸].
(این (کیفر) بدان سبب است که آنها از آنچه الله را به خشم میآورد پیروی کردند، و خشنودیش را کراهت داشتند، پس (الله) اعمالشان را نابود کرد).
پس ببین که چگونه قلب، محور یا اصلی است که همه امور از آن نشأت میگیرد، پس بندهای که بعضی اعمال را برای ظاهر انجام میدهد، ولیکن در قلبش از آن خشمگین است، هیچ ارزشی ندارد؛ و چه بسا بعضی گناهان را ترک نماید، ولیکن آن را در قلبش دوست دارد، آرزوی آن را داشته و با بهدست آوردن آن خوشحال میگردد، پس پیوسته بنده در این حال هست تا اینکه معصیت را انجام میدهد و طاعت را ترک مینماید.
و مانند این، انسانی است که آنچه را خداوند از آن نهی کرده، دوست دارد؛ و از آنچه که خداوند آن را دوست دارد، دوری میکند! به یقین که اعضای بدنش از قلبش پیروی میکنند؛ پس آنچه که مورد علاقهاش باشد ولی به سبب محبت به غیر الله، یا ترس از مخلوق، ترس از مردم، مریضی و فقر و مرگ، یا از سلطان که به او ضرری بزند و مانند آن ـ همچون ـ طمع و امید در مخلوقات برای بهدست آوردن منفعت دنیوی به سبب آن، یا فزونی، وظیفه، دفع مفسده از خودش، از خانواده، یا از مالش، انجام ندهد، چون قلب به این چیزها تعلق داشته و متعهد به آنها است، از آنجا که پادشاه است بر اعضا، املا میکندکه انجام ندهد، پس اعضای بدن هم از آن پیروی میکنند، بنابراین، هرگاه قلب از اموری مانند محبت یا ترس یا امید دور باشد، همه اعضای بدن از آن تبعیت و پیروی میکنند؛ و برای همین در حدیثی از نعمان بن بشیرس رسول الله ج فرموده است: «أَلاَ وَإِنَّ في الْجَسَدِ مُضْغَةً إذا صَلَحَتْ صَلَحَ الْجَسَدُ كُلُّهُ، وَإِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الْجَسَدُ كُلُّهُ: أَلاَ وَهِيَ الْقَلْبُ» [۱۰]
(آگاه باشيدکه در بدن انسان پاره گوشتی وجود دارد كه اگر سالم و صالح شود، تمام بدن سالم و اگر فاسد و تباه شود، تمام بدن فاسد میشود، بدان كه آن پاره گوشت، قلب است).
پس قلب املا میکند و اعضا مینویسد؛ و برای همین خدایتعالی نجات در آخرت را وابسته به صلاح قلب قرار داده و فرموده است: ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩﴾[الشعراء: ۸۸-۸۹].
(روزیکه مال و فرزندان سودی نبخشد. مگر کسیکه با قلب سلیم (خالی از شرک و کفر و نفاق) به پیشگاه الله بیاید).
لذا کسی که با قلب سلیم [ خالی از شکر و کفر و نفاق ] بیاید، مال و فرزند و عملش برای او سودمند است و اعضایش به او سود میرسانند؛ اما کسی که با قلب مرده یا مریض به پیشگاه خدای تعالی بیاید، مال و فرزند و عمل و اعضای بدن به او سودی نمیرسانند.
خداوند کسی را که قلبش را با حواس صالح از محبت الله، محبت صالحین، محبت خیر، ترس از الله تعالی و امید به او آباد نکند، او را جزو کسانی شمرده که قلب ندارد، اگرچه این پاره گوشت در بدنش موجود است، لیکن خالی و میان تهی است، الله تعالی فرموده است: ﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُ﴾[فاطر: ۲۲]
(و (هرگز) زندگان و مردگان یکسان نیستند).
یعنی مومن و کافر، گناهکار و پرهیزگار برابر نیستند. خداوند سبحان فرموده است: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ لَيۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَاۚ﴾[الأنعام: ۱۲۲]
(آیا کسیکه (با کفر) مرده بود، پس (با هدایت) او را زنده کردیم، و نوری برایش قرار دادیم که با آن در (میان) مردم راه میرود، همانند کسی است که در تاریکیها باشد، و از آن خارج نگردد؟!).
نبی ج فرمودند: «مَثَلُ الَّذِي يَذْكُرُ رَبَّهُ وَالَّذِي لاَ يَذْكُرُ رَبَّهُ مَثَلُ الْحَيِّ وَالْمَيِّتِ» [۱۱]
(مثال کسی که پروردگار خود را یاد میکند و کسی که او را یاد نمیکند، مثال زنده و مرده است).
خداوند سبحان فرموده است: ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ﴾[ق: ۳۷]
(بیگمان در این (سخن) برای صاحب دلان، پندی است).
همه اینها، بر حقیقت بزرگی تاکید دارد که عنایت بدان را واجب میکند و آن اینکه: اصلاح قلب و سلامت مقاصد باطنی، همانا اصلی اساسی است که واجب است همه اعمال بر آن استوار باشد؛ چون هرگاه قلب فاسد شود، عمل با آن هیچ سودی ندارد؛ چراکه ـ در آن هنگام ـ نیت را فاسد، قصد را خراب و انسان را منحرف میسازد؛ پس قلب مصدر اعمال ظاهری است؛ از همین روی نبی اکرم ج فرمودهاند: «إنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ = تمام کارها به نیت (شخص) بستگی دارد»، مراد همه اعمال است؛ پس درستی و قبولی اعمال اعضای بدن بستگی به نیت دارد «وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرئٍ مَا نَوَى = و با هر كس، مطابق نيتش رفتار میشود» [۱۲]، این شامل اعمال قلب نمیشود؛ زیرا از قلب حقیقتی صادر نمیشود، مگر اینکه خالص برای رضای خدا باشد، مانند: ترس، امید و محبت، برخلاف اعمال ظاهری که در آن ریا جای دارد؛ بلکه از فضایل اعمال قلوب این است که به ثواب میرسد، اگر چه انجام نداده باشد؛ و برای همین وقتی که رسولالله ج از غزوه تبوک برگشتند و به مدینه نزدیک گردیدند، به یارانش فرمود: «إِنَّ بِالْمَدِينَةِ لَرِجَالاً مَا سِرْتُمْ مَسِيْراً، وَلاَ قَطَعْتُمْ وَادِياً إِلاَّ كَانُوا مَعَكُمْ. قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَهُمْ فِي المَدِينَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ حَبَسَهُمُ العُذْرُ » [۱۳].
(در مدینه مردانی هستند که مسیری را نپیمودید، و از درهای نگذشتید مگر اینکه آنان با شما بودند. یاران گفتند: ای رسول خدا! آنان در مدینه میباشند [نه همراه ما]؟! فرمود: آری، عذر مانع از آمدن ایشان با شما گردیده است).
در همین معنی شاعری گفته است:
يا راحلين إلى البَيت العتيق لَقَدْ...
سرْتُم جُسُوما وسرْنا نحنُ أرواحا...
ای روندگان به خانه کعبه! شما با جسم راه کعبه را میپیمایید و ما با ارواح.
إنَّا أقَمنا على عُذْرٍ نكابده...
ومَنْ أقامَ على عذْرٍ فقد راحا
ما بهخاطر داشتن عذر از پیمودن مسیر باز ماندهایم؛ و کسی که بهخاطر عذر باز میماند، مانند کسی است که راه را میپیماید.
و نبی اكرم ج یادآوری نمودند که: گروههایی داخل بهشت میشوند که عمل خیری انجام ندادهاند، چون در بین آنان و کار خیر مانعی بوده است. ابوهریرهس به یارانش میگفت: «حَدِّثُونِي عَنْ رَجُلٍ دَخَلَ الْجَنَّةَ لَمْ يُصَلِّ قَطُّ فَإِذَا لَمْ يَعْرِفْهُ النَّاسُ سَأَلُوهُ مَنْ هُوَ فَيَقُولُ أُصَيْرِمُ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ عَمْرُو بْنُ ثَابِتِ بْنِ وَقْشٍ» [۱۴].
(آیا از مردی که هرگز نماز نخواند و وارد بهشت شد برای شما سخن بگویم، پس اگر مردم آن شخص را نمیشناختند، درباره آن مرد سوال میکردند و میگفتند: او کیست؟ ابوهریره میگفت: وی اصیرم بنی عبدالاشهل عمرو بن ثابت بن وقش میباشد).
و چنانکه به انسان به خاطر نیتش ـ حتی اگر به سبب عذری نتواند آن را انجام دهد ـ پاداش بزرگی داده میشود، اعمال و گفتار ظاهری هرگاه با نیت صالح همراه نباشد، بر صاحب خود بار گناه میشود، احادیث بسیاری در ترساندن از مفسدات اعمال آمده است، بزرگترین آنها: ریا میباشد، در حدیثی قدسی آمده است: «اذْهَبُوا عَلَى الَّذِينَ كُنْتُم تُرَاءُونَ فِي الدُّنْيَا، فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ جَزَاءً» [۱۵]؛
(به نزد کسانی که در دنیا برای آنان ریا میکردید و مینمایاندید بروید، پس ببینید آیا در نزد آنان جزایی و پاداشی هست؟).
در حدیث قدسیِ دیگری آمده است که خداوند تبارک و تعالی فرموده است: «أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ مَنْ عَمِلَ عَمَلاً أَشْرَكَ فِيهِ مَعِي غَيْرِي تَرَكْتُهُ وَشِرْكَهُ» [۱۶].
(من بینیازترین شریکان از شرک (و شراکت) هستم، هرکس عملی انجام دهد و دیگری را با من در آن شریک نماید، او را با شرکش ترک میکنم و فرو میگذارم و به او توجه نمیکنم).
در صحیح بخاری از اسامه بن زیدس روایت است که پیامبر ج فرمودند: «يُؤْتَـى بِالرَّجُلِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُلْقَى فِي النَّارِ، فَتَنْدَلِقُ أَقْتَابُ بَطْنِهِ، فيَدُورُ بِهَا كَمَا يَدُورُ الحِمَارُ في الرَّحَا، فَيَجْتَمِعُ إِلَيْهِ أَهْلُ النَّارِ فَيَقُولُونَ: يَا فُلانُ، مَالَكَ؟ أَلَمْ تَكُنْ تَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ؟ فَيَقُولُ: بَلَى، كُنْتُ آمُرُ بالمَعْرُوفِ وَلاَ آتِيْهِ، وَأَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَآتِيْهِ» [۱۷].
(روز قیامت مردی احضار شده و در آتش انداخته میشود، آنگاه رودههای او از شكمش بیرون میریزد و او به دور آن میچرخد، مانند خری که به دور آسیاب میگردد، اهل دوزخ بر او جمع میشوند و میگویند: ای فلانی! این چه حالی است که تو داری؟ (چه گناهی انجام دادهای؟!) مگر تو امر به معروف و نهی از منکر نمیکردی؟ جواب میدهد: بلی، من امر به معروف میکردم، ولی خود انجام نمیدادم، نهی از منکر مینمودم، اما خودم آن را انجام میدادم).
در ذهن بعضی از مردم شاید سوال پیش آید که چرا این شخص عذاب میشود؟ وی با اینکه در عمل کوتاهی کرده، اما امر به معروف و نهی از منکر نموده است! این نوع برداشت، از خطاهای بزرگ است؛ چون امر به معروف و نهی از منکر از احکامی است که اگر بنده نیتش صحیح و برای رضای خدا باشد، پاداش میگیرد، حال آنکه این انسان عقوبت و مجازات میگردد؛ چون او منکری را که از آن نهی مینموده، انجام داده است و معروفی را که بدان دستور میداده، خودش آن را ترک مینموده است. برای همین گفته: «وَلاَ آتِيْهِ = آن را انجام نمیدادم» یعنی معروف را خودم ترک مینمودم و گفته: «آتِيْهِ= آن را انجام میدادم» یعنی منکر را انجام میدادم. پس به سبب اینکه منکر را انجام میداده و معروف را ترک کرده است، اینگونه شکنجه و عذاب میگردد. این شخص ظاهرش را اصلاح کرده است، اما باطنش فاسد بوده است. وی امر به معروف و نهی از منکر مینموده است، ولیکن معروف را ترک کرده است، یا خلاف آنچه را که مردم را از آن نهی میکرده، عمل کرده است و به محرمات نزدیک میشده است. لذا همین کارش سبب عقوبت و عذاب او شده، نه اینکه بهخاطر امر به معروف و نهی از منکر عذاب میگردد! و اما قول خداوند: ﴿۞أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤﴾[البقرة: ۴۴].
(آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید، و خودتان را فراموش میکنید، در حالیکه شما کتاب (آسمانی) را میخوانید؟! آیا نمیاندیشید؟!).
معنی آیه چنین است: خدای تعالی از این جهت آنان را مورد سرزنش و توبیخ و عذاب قرار داده که: آنان حق را با علم و آگاهی ترک کردند و از آن روی گرداندند، برخلاف کسی که این کار را از روی جهل انجام میدهد؛ زیرا اگر وی میدانست آن را بجای میآورد؛ و برای همین شایسته است بداند حق این است که: مردم را امر به معروف نماید، اگرچه آن را انجام ندهند، همچنین آنان را از منکر نهی کند، اگر چه آن را انجام دهند.
إذَا لَمْ يَعِظْ النَّاسَ مَنْ هُوَ مُذْنِبٌ
فَمَنْ يَعِظُ الْعَاصِينَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ
اگر مردم گناهکار کسی را وعظ و نصیحت نکنند، پس بعد از محمد چه کسی گناهکاران را نصیحت و وعظ نماید؟!
بعد از رسول الله ج کسی معصوم نیست و همه انسانها خطا کردهاند، پس بر انسان واجب است که چهار امر را انجام دهد:
۱- انجام معروف.
۲- امر بدان.
۳- ترک منکر.
۴- نهی از آن.
پس اگر در یکی از این مقامات چهارگانه خللی در او بود، درست نیست که دیگر امو را انجام ندهد، به همین جهت بر کسی که مرتکب محرمات میشود، واجب است که از آن نهی نماید، اگر چه خودش به آن عمل کرده است.
در این صورت، پس ریا در اقوال و اعمال یکی از مرضهای کشنده است که بدان، شخص مستحق دوزخ و عذاب میشود. پس ظاهراً انسان عمل صالح انجام میدهد، اما باطنش مراقب مخلوقات بوده و راضی به ثواب آنان است، نه ثواب الله تعالی. بنابراین، به حمد و ستایش و شگفتزدگی مردم بسنده و کفایت میکند. این نوعی از نفاق است که سلف از آن پرهیز میکردند و میترسیدند، چنانکه حسن بصری/ میگوید: «سوگند به ذاتی که جانم در ید او است! از آن در امان نیست، مگر منافق؛ و از آن نمیترسد، مگر مومن». یعنی: ریا و نفاق، ایشان میترسیدند که اعمالشان رد گردد، چنانکه الله سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ٢﴾[الحجرات: ۲]
(که مبادا در حالیکه نمیدانید اعمال شما نابود گردد).
امام بخاری/ در صحیح خود بابی گشوده و در آن گفته است: «باب مخافة الانسان أن یحبط عمله وهو لا یشعر»، سپس حدیث انس بن مالکس را ذکر نموده است: «أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ افْتَقَدَ ثَابِتَ بْنَ قَيْسٍ فَقَالَ رَجُلٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَعْلَمُ لَكَ عِلْمَهُ فَأَتَاهُ فَوَجَدَهُ جَالِسًا فِي بَيْتِهِ مُنَكِّسًا رَأْسَهُ فَقَالَ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ شَرٌّ كَانَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ. فَأَتَى الرَّجُلُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَالَ كَذَا وَكَذَا فَقَالَ النبي ج: اذْهَبْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ إِنَّكَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَلَكِنْ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ» [۱۸].
(نبی ج خواست از ثابت بن قیس دلجویی نماید. مردی گفت: ای رسول خدا! من میدانم کجاست و خبرش را برای شما میآورم. پس به نزد وی رفت، دید در خانهاش نشسته و سرش فرو افتاده است. گفت: تو را چه شده است؟ گفت: شر و بدی. او صدایش را بالاتر از صدای نبی ج نموده بود، پس عملش تباه گردیده بود و از اهل دوزخ شده بود. آن مرد به نزد رسولالله ج برگشت و ماجرا را برای آن حضرت تعریف کرد که چه و چه گفته است. نبی اکرم ج فرمودند: به نزد او برو و به وی بگو: تو از اهل دوزخ نیستی، بلکه از اهل بهشت میباشی).
[۸] ـ به روایت بخاری (۳۷۶۲) و ترمذی (۳۸۰۶) ، این لفظ از ترمذی است. [۹] ـ به روایت احمد در مسندش(۳۹۹۱)؛ و ابویعلی (۵۳۱۰)؛ و طبرانی (۸۴۵۲) و دیگران از حدیث ابن مسعودس روایت کردهاند. هیثمی این حدیث را در مجمع الزوائد (۹/۲۸۹) آورده و گفته است: این را احمد و ابویعلی و بزار از طرق روایت نموده است. در طرق آن عاصم بن ابی نجود وجود دارد، وی علی رغم ضعفی که دارد، حدیثش حسن است، اما بقیه رجال احمد و ابی یعلی، رجالی صحیح میباشند. برای حدیث شواهدی هست که آن را به درجه صحیح ارتقا میدهد، برای تحقیق به مسند امام احمد به شماره (۳۹۹۱) مراجعه شود. [۱۰] ـ به روایت بخاری (۵۲)؛ و مسلم (۱۵۹۹) از حدیث نعمان بن بشیرس. [۱۱] ـ به روایت بخاری (۶۴۰۷) و این لفظ از بخاری است؛ و مسلم (۷۷۹) از حدیث ابوموسی اشعریس. [۱۲] ـ به روایت بخاری (۱)؛ و مسلم (۱۹۰۷) از عمر بن الخطابس. [۱۳] ـ به روایت بخاری (۴۴۲۳) از حدیث انسس. [۱۴] ـ این را احمد در مسند (۲۳۶۳۴) از ابوهریرهس روایت کرده است، و در آن آمده: حصین بن عبدالرحمن وی یکی از راویان است گفت که به محمود بن لبید گفتم: حال اصیرم چگونه بوده است؟ گفت: وی از پذیرفتن اسلام خودداری میکرد، چون روز احد شد، رسولالله ج به سوی احد حرکت کرد، پس اسلام را به وی عرضه نمود. وی اسلام آورد، پس شمشیرش را گرفت تا به مسلمانان رسید، پس در کنار آنان شروع به جنگ نمود، تا اینکه جراحات برداشت، وقتی که مردان بنی اشهل به دنبال کشته شدگان خود در جنگ میگردیدند، اصیرم را دیدند و گفتند: به خدا این اصیرم است، او به جنگ نیامده و ما او را در حالی ترک کردیم که منکر اسلام بود. پس از او سوال کنید برای چه آمده است. گفتند: ای اباعمر برای چه آمدی؟ برای قومگرایی آمدی یا برای رغبت به اسلام؟ گفت: برای تمایل به اسلام، به خدا و رسولش ایمان آوردم و مسلمان شدم، سپس شمشیرم را گرفتم و همراه رسولالله ج آمدم، پس جنگ کردم تا اینکه رسید به من آنچه که رسید. راوی گفت: اندکی نگذشت که بر روی دستان اقوامش جان به جان آفرین تسلیم کرد. آنان این مسئله را برای رسولالله ج یادآوری کردند. فرمود: «إِنَّهُ لَمِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ = او از هل بهشت میباشد». این روایت را هیثمی در مجمع الزوائد (۹/۳۶۲) روایت کرده و گفته: رجال آن ثقه هستند. [۱۵] ـ امام احمد در مسند (۲۷۴۴۲ و ۲۳۱۱۹) از حدیث محمود بن لبیدس روایت کرده است؛ و هیثمی در مجمع الزوائد روایت کرده و گفته: رجال آن صحیح هستند و اسناد آن حسن میباشد، چون در مورد عمرو مولی المطلب بن حنطب سخن است، ذهبی در باره وی گفته: او راستگو است. [۱۶] ـ به روایت مسلم (۲۹۸۵) از حدیث ابوهریرهس. [۱۷] ـ به روایت مسلم (۲۹۸۹) از حدیث اسامه بن زیدس. [۱۸] ـ به روایت بخاری(۳۶۱۳)؛ و مسلم (۱۱۹) از حدیث انسس. حافظ در الفتح گفته است: " وی صدایش را بالا کرده بود....... ". چنانکه به لفظ غایب ذکر نموده است. و این التفات است؛ و سیاق اقتضا میکند که بگوید: " من صدایم را بلند نمودم...... ". فتح الباری (۷/۳۲۸).