اصول و مبانی دعوت در سیرت تابعین اصحاب محمد

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های امام احمد بن حنبل رحمه الله

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های امام احمد بن حنبل رحمه الله

از امام احمد[٦٢]  / مواضع‌ اجتهادی حکیمانه‌ای به جای مانده که به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌کنیم:

٤- موضع امام احمد در فتنه‌ی خلق قرآن که خداوند به وسیله‌ی او قرآن کریم را حفظ نمود؛

مردم امتی واحد و یکپارچه بوده و دین‌شان برپا و قائم، تا اینکه خوارج ظهور نمود و بزرگان صحابه را تکفیر کرد و پس از آنان روافض و نواصب ظهور کردند و در اواخر دوران صحابه قدریه و پس از آنها معتزله در بصره و جهمیه و مشبهه در خلال عصر تابعین با وجود غالب بودن سنت و اهل آن، در خراسان ظاهر شدند؛ خلفا و پادشاهان و والیان امر نقشی در اظهار بدعت و دعوت به‌سوی آن نداشتند تا اینکه مامون[٦٣] ظهور کرد. پس کتاب‌های اوائل نظر وی را به خود جلب نمود و حکمت یونان را به عربی ترجمه نمود و این‌گونه بود که جهمیه و معتزله و روافض سر بلند کردند.

به این ترتیب مامون در سال ٢١٢ هجری مقوله‌ی خلق قرآن و مخلوق بودن آن‌را مطرح کرد و بلکه ائمه اسلام را به پذیرفتن این امر مجبور کرد و در این زمینه علما را در بوته‌ی آزمایش قرار داده و در سال ٢١٨ هجری به شکنجه آنان روی آورد[٦٤].

وی در پایان عمرش - چند ماهی پیش از مرگ - برای جنگ با روم به‌سوی طرطوس خارج شد و به نائبش در بغداد نامه‌ای نوشته و به او دستور داد تا مردم را به مقوله‌ی خلق قرآن فراخوانده و ایشان را بدان ملزم کند و نائبش چنین کرد و علاوه بر این گروهی از اهل حدیث را به‌سوی مامون فرستاد و مامون نیز آنها را در مورد مقوله‌ی مخلوق بودن قرآن، امتحان نمود و آنها نیز به اکراه و از روی اجبار با وی موافقت کردند. پس آنان را به بغداد بازگرداند و به تشهیر و پراکنده نمودن امرشان در میان فقها دستور داد و نائبش در بغداد چنین کرد. و بر مبنای دستور مامون مردمان بسیاری از ائمه حدیث و فقها و ائمه مساجد و ... را حاضر نموده و آنان را به مقوله‌ی خلق قرآن فراخواند و برای آنها، ماجرای موافقت آن عده از اهل حدیث را مطرح نمود که به این دلیل برخی از آنها این مساله را پذیرفتند[٦٥].

حکومت وقت پیوسته کسانی را که از پذیرفتن این اعتقاد سرباز می‌زدند به تنبیه و قطع ارزاق تهدید می‌کرد تا اینکه همگی آنها این خواسته را پذیرفته و بدان پاسخ مثبت دادند. تا اینکه نوبت احمد بن حنبل و محمد بن نوح[٦٦] رسید. البته تردیدی نیست بسیاری از محدثینی که این مساله را پذیرفتند، بر مبنای تاویل این رهنمود الهی بود که چنین کردند آنجا که می‌فرماید: ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ[النحل: ١٠٦]. «آنان که (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار کفر می‌گردند و در همان حال دل‌های‌شان ثابت بر ایمان است».

اما چون امام احمد و محمد بن نوح خواسته‌ی آنان را نپذیرفته و دست رد به سینه‌ی ایشان زدند، به غل و زنجیر کشیده شده و نزد مامون فرستاده شدند؛ چون به سپاه خلیفه رسیدند، خدمتکاری از میان سپاه نزد آنها آمده و درحالی‌که اشک‌هایش را با گوشه‌ی لباسش پاک می‌کرد، به امام احمد گفت: ای ابوعبدالله، برای من بسیار گران است که مامون شمشیری را برکشد که بیش از این برنکشیده و در غلاف بوده است. او سوگند می‌خورد که اگر خواسته‌اش مبنی بر خلق قرآن را نپذیری، حتما تو را با این شمشیر می‌کشد. پس امام حنبل بر زانوهایش نشسته و با گوشه‌ی چشم نگاهی به آسمان نموده و فرمود: پروردگارا، اگر قرآن کلام تو و غیر مخلوق است، ما را از رنج و مشقتی که در آن افتاده‌ایم، کفایت نموده (و بِرهان). پس در یک سوم آخر شب ندای مرگ مامون بلند شد، پس امام احمد شادمان شد.

پس از این امر بود که خبر رسید معتصم متولی امر خلافت شده و احمد بن ابی‌داود[٦٧] به وی ملحق شده و اوضاع نابسامان و در هم ریخته می‌باشد. پس احمد و محمد همراه برخی از اسیران با کشتی به بغداد بازگردانده شدند که محمد بن نوح در راه جان به جان آفرین تسلیم نموده و احمد بر وی نماز گزارد[٦٨].

امام احمد در رمضان سال ٢١٨ هجری به بغداد رسیده و حدود ٢٨ ماه و نیز گفته شده بیش از ٣٠ ماه زندانی شد. در این مدت با اینکه غل و زنجیر به پایش بسته بودند، برای زندانیان امامت می‌داد[٦٩].

معتصم کسانی را به‌سوی وی می‌فرستاد تا در زندان با او مناظره کنند، اما امام احمد با دلیل و برهانی که داشت بر آنها پیروز می‌شد و این امر باعث افزایش مدت زندان وی می‌گردید.

پس از این بود که معتصم به احضار وی نزد خویش دستور داد، پس با غل و زنجیر او را بر چهارپایی سوار کردند و درحالی‌که هیچ کس جز الله نبود که محافظ و مراقب او باشد - و نزدیک بود به خاطر سنگینی غل و زنجیرها به صورت بر زمین افتد، لیکن الله متعال از او محافظت نموده و سالم و سلامت ماند - وی را نزد معتصم آوردند. چون نزد معتصم آورده شد و احمد بن ابی‌داود نزد وی حاضر بوده و بسیاری از اصحاب و یارانش را جمع کرده بود،[٧٠] معتصم به یارانش گفت: با وی مناظره کنید. پس به امام احمد گفته شد: در مورد قرآن چه می‌گویی؟

امام احمد فرمود: در مورد علم خداوند چه می‌گویی؟ مناظر وی ساکت شد.

امام احمد فرمود: هرکس گمان برد علم خداوند مخلوق است، در حقیقت به خداوند کفر ورزیده است.

با شنیدن این سخن، گفتند: ای امیر مومنان، کافر شده و ما را نیز تکفیر نمود.

برخی از آنان گفتند: آیا خداوند نفرموده که:﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ[الزمر: ٦٢][٧١] و قرآن شیء (چیز) نیست؟

امام احمد در پاسخ فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيۡءِۢ[الأحقاف: ٢٥]. «(تند بادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش در هم می‌کوبد و نابود می‌سازد». آیا این تند باد چیزی جز آنچه خداوند اراده نموده نابود کرد؟ [یعنی مقصود از لفظ (شیء) همان چیزهایی است که مراد و مقصود خداوند است، نه همه‌ی چیزهایی که ما در نظر داریم].

امام احمد می‌گوید: پس هریک به نوبه‌ی خود سخن می‌گفت و سخنانش را پاسخ داده و رد می‌کردم؛ چون اعتراضات همه‌ی آنها بی‌پاسخ نمانده و به پایان رسید، ابن ابی‌داود اعتراض نموده و گفت: ای امیر مومنان، به خدا سوگند که او گمراه و گمراه کننده و مبتدع است. اما معتصم گفت: با وی سخن گفته و مناظره کنید.

پس باری دیگر به مناظره با من پرداختند و پاسخ هریک از ایشان را داده و اعتراضات‌شان را جواب می‌دادم. چون مناظره به پایان رسید، معتصم گفت: وای بر تو ای احمد، چه می‌گویی؟ پس گفتم: ای امیرمومنان، چیزی از کتاب الله و سنت رسول الله در این ادعا برای من ارائه دهید تا بر مبنای آن سخن بگویم.

پس احمد بن ابی‌داود گفت: و تو جز بر مبنای این و آن (قرآن و سنت) سخن نمی‌گویی‌؟! امام احمد فرمود: آیا اسلام جز بر مبنای آنها بر پاست؟ و مناظره‌هایی طولانی جریان یافت.

امام احمد می‌گوید: براستی در این مناظرات به اموری احتجاج جسته و استدلال نمودند که نه قلبم مرا یاری می‌کند و نه زبانم به حرکت می‌آید که آنان را ذکر کنم، بسیاری از آثار را انکار نمودند و گمان نمی‌کردم چنین باشند تا اینکه با گوش‌های خود شنیدم. پس از آن به یاوه گویی پرداخته و می‌گفتند: طرف خصم چنین و چنان گفت. اما من در برابر آنان به قرآن کریم استدلال می‌کردم، به اینکه خداوند متعال می‌فرماید:﴿يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ[مريم: ٤٢]. «ای پدر! چرا چیزی را عبادت می‌کنی که نمی‌شنود و نمی‌بیند». آیا این نزد شما منکر است؟ پس می‌گفتند: ای امیر مومنان، تشبیه می‌کند، تشبیه می‌کند. و مجلس طولانی می‌شد و معتصم برخاسته و امام احمد را در خانه‌اش حبس می‌کرد و کسی را با وی در خانه همراه می‌کرد تا با او مناظره کند. سپس در روز دوم امام احمد احضار شده و تا نزدیکی زوال با وی مناظره می‌کردند. و پس از آن معتصم برخاسته و احمد را به خانه‌اش باز می‌گرداندند. و در روز سوم امام احمد را آورده و با وی مناظره کردند که در همه‌ی این روزها این صدای امام احمد بود که بر صدای آنها غالب و حجت و دلیل و برهانش بر حجت و دلیل آنان چیره و غالب بوده و این چنین با دلیل و برهان بر آنها چیره شد[٧٢].

حتی مسئول سربازان[٧٣] معتصم در مورد امام احمد می‌گوید: «در آن روز مانند احمد کسی را ندیدم که بر پادشاهی وارد شده باشد و چون وی قلبی ثابت و استوار داشته باشد. ما در چشمان وی همچون مگسانی بیش نبودیم»[٧٤].

و چنین مناظرات طولانی شده و به درازا کشید، پس معتصم خشمگین شده و به امام احمد گفت: خداوند تو را لعنت کند، حرص آن داشتم که پاسخم را بدهی، اما جوابم را ندادی. سپس گفت: او را بگیرید و بر روی زمین کشیده و برهنه کنید، پس امام احمد را گرفته و کشیده و برهنه کرده و او را در میان مردم شلاق زده و شکنجه کردند. پس امام احمد فرمود: ای امیر مومنان، به یاد آور حاضر شدنت در برابر خداوند را چنان که امروز من در برابر تو ایستاده‌ام.

زمانی‌که معتصم استقامت و استواری و تصمیم قاطع امام را دید، گویا می‌خواست دست از شکنجه او بردارد اما احمد بن ابی‌داود وی را فریفته و گفت: ای امیر مومنان، اگر او را رها کنی می‌گویند: وی (معتصم) مذهب مامون را رها کرده و از مقوله‌ی وی خشمگین شده است. پس این سخنان او را بر شلاق زدن امام احمد تحریک نمود. پس چون جلادان شروع به شلاق زدن کردند، چون یکی از آنان جلو آمده و دو شلاق می‌زد، معتصم (در هر بار) می‌گفت: بس کن، خداوند دستت را قطع کند.

چنین بود که امام احمد چندین بار بیهوش شد و در هر بار شلاق زدن را از سر می‌گرفتند، چنان که دیگر ضرب شلاق‌ها را احساس نمی‌کرد؛

معتصم سه بار درحالی‌که امام احمد شلاق می‌خورد، نزد وی آمده و او را به اعتقاد خلق قرآن فراخواند و در هر بار امام احمد امتناع می‌ورزید. و شلاق‌ها از سر گرفته می‌شد.

پس از این بود که معتصم به آزاد شدن امام دستور داد، پس از اینکه سی و اندی ضربه‌ی شلاق تحمل نمود. و گفته شده: هفتاد ضربه. اما هریک از این ضربه‌ها، ضربه‌ای شدید و زجرآور بود. اما امام احمد درد آنها را زمانی احساس نمود که در خانه بود و غل و زنجیرها از وی برداشته شده بود. سپس معتصم دستور داد تا وی را آزاد کنند تا به خانواده‌اش بپیوندد.

آزادی امام احمد در ٢٥ رمضان سال ٢٢١ هجری رخ داده و به خانواده‌اش ملحق شد.[٧٥] پزشکی به خانه‌اش آمده و با دیدن جای ضربه‌های شلاق گفت: براستی کسی را دیدم که صد ضربه شلاق خورده بود اما هیچ‌یک از ضربه‌ها همچون جای این ضربه‌ها بر بدنش نمانده بود. و به معالجه‌ی امام پرداخته و گوشت مرده را از بدنش جدا می‌کرد و امام احمد صبور و بردبار بود و با صدای بلند خداوند متعال را شکر می‌گفت. اما اثر شلاق‌ها تا زمان وفات بر پشتش باقی ماند.[٧٦] و پس از اینکه خداوند متعال او را شفا داد همه را بخشید جز اهل بدعت؛ و در این زمینه این آیه را تلاوت می‌کرد که می‌فرماید: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ[الشورى: ٤٠]. «اگر کسی گذشت کند و صلح و صفا به راه اندازد، پاداش چنین کسی با خدا است. خداوند قطعاً ظالمان را دوست نمی‌دارد».

پس از اینکه معتصم وفات نموده و واثق[٧٧] متولی امر خلافت گردید، او نیز راه پدر را در پیش گرفته و اعتقاد و باور خلق قرآن را اظهار نمود.

پس از این نامه‌ی اسحاق بن ابراهیم به امام احمد رسید که در آن گفته بود: امیر مومنان در مورد تو دستور داده هیچ‌کس گرد تو جمع نشود و در شهر و سرزمینی که در آن است، سکونت نکنی، پس به هر سرزمینی که می‌خواهی برو.

پس امام احمد تا زنده بودن واثق در منزلی جز خانه‌ی خودش پنهان شد و چون خبر مرگ وی را دریافت، به منزلش بازگشت. و در این مدت پیوسته در خانه مخفی بود و برای نماز یا هر امر دیگری خارج نمی‌شد، تا اینکه واثق هلاک شد[٧٨].

پس از واثق متوکل[٧٩] عهده‌دار امر خلافت شد و خداوند متعال به وسیله‌ی او سنت را ظاهر نموده و اهل سنت را یاری نمود[٨٠].

پس از به خلافت رسیدن متوکل، امام احمد نامه‌ی بلند بالایی به متوکل نوشت و در آن مردود بودن اعتقاد خلق قرآن و معتقدین آن‌را بیان نمود. و با دلایل و براهین قطعی از کتاب و سنت و آثار صحابه به کلام الله بودن قرآن استدلال کرد و برای توفیق و حسن عاقبت متوکل دعا نمود[٨١].

مردم به ظاهر همگی در اعتقاد خلق قرآن با مامون موافقت کرده‌اند، چه کسانی که با ترس و لرز پذیرفتند و چه آنان که خود به این امر تمایل داشته و آن‌را با میل و رغبت پذیرفتند؛ اما در این میان تنها امام احمد و محمد بن نوح باقی مانده‌اند که منکر این مساله هستند. و پس از مدتی محمد بن نوح فوت شده و تن‌ها این امام احمد است که در میدان امتحان و آزمایش باقی مانده است. پس استقامت کرده و از خداوند متعال یاری جسته و با قول و فعل و مناظره و صبر و بردباری بر شکنجه در عهد مامون و پس از وی معتصم،[٨٢] برای مردم ثابت نمود که قرآن کلام الله   می‌باشد. گرچه این اعتقاد و باور را در برابر دولت اظهار نمی‌کردند لیکن قلبا به آن معتقد بودند.

و ‌چنین بود که خداوند متعال کتابش را حفظ نموده و به وسیله‌ی امام احمد با این مواضع حکیمانه حق را آشکار و روشن نمود.

وصلى الله وسلم على نبینا محمد وعلى آله وصحبه وسلم.

پایان ترجمه

١٧/١٠/٩٣

امین پورصادقی

[٦٢] - عبدالله احمد بن محمد بن حنبل شیبانی؛ یکی از ائمه مشهور و پیشگام. او در سال ١٦٤ هجری در بغداد متولد شد. در‌حالی‌که سه سال داشت پدرش را از دست داد و مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت. پس کسب علم را آغاز نموده و در سال ١٨٧ هجری به حج رفته و پس از آن به صنعاء سفر نمود تا از امام عبدالرزاق، صاحب مصنف، علم فراگیرد، سپس به بغداد بازگشته و به طلب علم و تعلیم پرداخت. سرانجام در روز جمعه ١٢/٤/٢٤١ هجری دار فانی را وداع گفت. و در تشییع جنازه‌اش هزاران هزار نفر و بلکه پانصد هزار نفر حضور داشتند. نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/١٧٧)، (١١/٣٤٠)؛ والبدایة والنهایة (١٠/٣٢٥)، (١٠/٣٤٢)؛ وتهذیب التهذیب، ابن حجر (١/٦٢).

[٦٣]- مأمون، عبد الله بن هارون الرشید، وی در سال ١٧٠هجری متولد شده و در ٢٥ محرم سال ١٩٨هجری به خلافت رسید. وی به اعتقاد خلق قرآن دعوت می‌داد که خداوند متعال با دعوت امام احمد او و دعوتش را در هم شکست. مامون در ٢٥ محرم سال ٢١٨ هجری وفات کرد. نگا: البدایة والنهایة (١٠/٢٧٤).

[٦٤]- سیر أعلام النبلاء (١١/٢٣٦)؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص٣٠٦؛ و تاریخ الإسلامی، محمود شاكر (٥/١٩٧-٢٠٠).

[٦٥] - نگا: البدایة والنهایة (١٠/٢٧٢، ٣٣١).

[٦٦] - امام احمد در مورد محمد بن نوح می‌گوید: هیچ‌کس را همچون وی ندیدم با وجود جوانی و مقدار علمش، پایبندتر از او به امر الله باشد. روزی به من گفت: ای ابوعبدالله، تقوای الهی پیشه کن، تو همچون من نیستی. تو کسی هستی که به تو اقتدا می‌شود، مردم گردن‌شان را برای آنچه نزد توست دراز می‌کنند. پس از خدای بترس و بر امر خداوند ثابت قدم و استوار باش... پس فوت شده و بر او نماز خواندم و او را دفن نمودم.

[٦٧]- احمد بن ابی‌داود، فرج بن جریر بن مالک معتزلی؛ وی در سال ١٦٠ هجری متولد شد، با به خلافت رسیدن معتصم وی قاضی القضاة معتصم شد و پس از وی عهده‌دار همین منصب در زمان واثق بود و مذهب معتزله را ترویج داده و پادشاه را به امتحان کردن مردم در مورد مساله‌ی خلق قرآن و اینکه خداوند متعال در آخرت دیده نمی‌شود وادار می‌نمود. خداوند متعال چهار سال پیش از مرگش او را به بیماری فالج مبتلا نمود که در اثر آن از لذت خوردن و نوشیدن و نکاح و ... محروم ماند. سرانجام در روز شنبه، هفت روز مانده به محرم سال ٢٤٠ هجری وفات کرد. نگا: البدایة و النهایة (١٠/٣١٩-٣٢٢).

[٦٨]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٤٢).

[٦٩]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٣٤٢، ٣٤٣) البدایة والنهایة (١٠/٣٣٢).

[٧٠]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٣٤٣)؛ البدایة والنهایة (١٠/٣٣٢).

[٧١]- «الله آفریدگار همه چیز است».

[٧٢]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٤٤-٢٥٠)؛ البدایة والنهایة (١٠/٣٣٣).

[٧٣]- مسئول سربازان معتصم، محمد بن ابراهیم بن مصعب بود که وی برادر اسحاق بن ابراهیم بن مصعب نائب مامون در بغداد می‌باشد. نگا: البدایة و النهایة (١٠/٢٧٢)، (١٠/٣٣١)؛ سیر أعلام النبلاء (١١/٢٤٠).

[٧٤]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٤٠).

[٧٥]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٥٠-٢٥٤)؛ البدایة والنهایة (١٠/٣٣٢-٣٣٥).

[٧٦]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٥٦)؛ البدایة والنهایة (١٠/٣٣٥).

[٧٧]- واثق بالله، هارون بن معتصم بن هارون الرشید، وی در سال ١٩٦ هجری متولد شد و پس از معتصم در ربیع الاول ٢٢٧ هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال ٢٣٢ هجری فوت کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (١٠/٣٠٦).

[٧٨]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٦٤).

[٧٩]- متوکل علی الله، وی جعفر بن معتصم بن هارون الرشید می‌باشد. او در سال ٢٠٧ هجری متولد شده و پس از برادرش واثق در ذی‌الحجه سال ٢٣٢ هجری عهده‌دار امر خلافت گردید. خداوند متعال به وسیله‌ی او حق و اهل سنت را یاری نموده و پیروز گرداند و اهل باطل و بدعت‌شان را خوار و زبون کرد. سرانجام فرزندش محمد با همکاری برخی از دشمنان اسلام در شوال سال ٢٤٧ هجری وی را کشت. رحمت خداوند بر او باد و او را بیامرزد. نگا: البدایة و النهایة (١٠/٣٤٩).

[٨٠]- نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٦٨-٢٨٠)؛ البدایة والنهایة (١٠/٣٣٨-٣٤٠).

[٨١]- نگا: متن نامه در: سیر أعلام النبلاء (١١/٢٨١-٢٨٦) و آن یکی از بزرگ‌ترین ردود بر قائلین به خلق قرآن می‌باشد؛ والبدایة والنهایة (١٠/٣٤٠)؛ و نگا: سیر أعلام النبلاء (١١/١٧٧-٣٥٨)؛ و البدایة والنهایة (١٠/٣٢٥-٣٤٢).

[٨٢]- معتصم: محمد بن هارون الرشید، وی در سال ١٨٠هجری متولد شده و مادرش ام ولد (کنیز) بود. در عهد مأمون در ١٤/٧/٢١٨ هجری برای خلافت با وی بیعت صورت گرفت. وی مردم را در باب اعتقاد خلق قرآن مورد آزمایش و امتحان قرار داد و بر امام احمد سخت گرفته و با شلاق او را شکنجه کرد و به شهرهای مختلف نامه نوشته و آنها را به اعتقاد خلق قرآن دستور داد و همچنان اعتقاد و باور خلق قرآن باقی بود تا اینکه متوکل آن‌را پس از ١٤ سال مردود اعلان کرد. معتصم در ١١/٣/٢٢٤ هجری فوت نمود درحالی‌که ٤٧ سال و هفت ماه عمر داشت. نگا: سیر أعلام النبلاء (١٠/٣٠٦).