بین النهرین در روزگار خلفای راشدین

ستیز امیر‌مؤمنان با غُلاه[۱۰۷]

ستیز امیر‌مؤمنان با غُلاه[۱۰۷]

گزارشهای تاریخی نشان می‌دهند که پس از پیروزی علی÷در جنگ بصره (یا جمل)، اندیشه‌های برخی از مردم دربارۀ امام تغییر کرد وگروهی از افراد و قبائل عرب که از یاری امیر‌مؤمنان در آن جنگ سرباز زده بودند، برای پوزش‌خواهی بحضورش رسیدند. نصر بن مزاحم ازقول محمدبن مخنف آورده است که وی گفت:

«هنگامی که علی÷(پیروزمندانه) در شهر بصره وارد شد، من که تازه به سال بلوغ رسیده بودم، با پدرم بدیدارش رفتم. در آن هنگام مردانی چند را در برابرش دیدم که (امام) آنها را توبیخ می‌کرد و می‌گفت: چه چیز شما را که بزرگان قومتان هستید واداشت که در یاری من درنگ کنید؟ به خدا سوگند اگر اینکارتان از سستی عقیده و کوته‌بینی بود که شما تباه شده‌اید و اگر از شک در فضل من و تردید در پشتیبانیم سرزد که شما مخالف من بشمار می‌آیید! آنها می‌گفتند: ای امیر‌مؤمنان اینچنین نیست، ما فرمانبردار تو‌ایم و با دشمنت در جنگیم. آنگاه همگی عذر‌خواهی نمودند، و کسانی از آنان عذرشان را (بتصریح) یاد کردند، برخی بیماری را بهانه آوردند و بعضی از نبودنشان در وقت جنگ سخن گفتند ...[۱۰۸] !.

همینکه امام به کوفه رهسپار شد، چنانکه پیش از این آوردیم، مسلمانان از نواحی دور و نزدیک به سوی کوفه حرکت کردند. بسیاری از ایشان «نومسلمان» بودند و به دیدۀ اعجاب و تحسین به پیروان اسلام می‌نگریستند، چرا که آنها توفیق یافته بودند در مدت کوتاهی به فتوحات بزرگی دست یابند و جهان را پر از غوغا کنند. این نو مسلمانان، چون به رهبران جامعۀ اسلامی می‌نگریستند، آنها را همانند پادشاهان و فرمانروایان گذشته نمی‌دیدند، مخصوصاً از زهد و پارسایی و حکمت و عدالت علی÷، سخن در شگفتی فرو رفته بودند. این بود که به مبالغه و غلو دربارۀ امیر‌مؤمنان گراییدند بویژه که برخی از ایشان، اندیشه‌های غلو‌آمیزی را از مذاهب پیشین، بهمراه داشتند و آنها را با شخصیت امام تطبیق می‌کردند. ابوعمرو کشی که از رجال‌نویسان قدیم شیعه بشمار می‌رود، در کتابش آورده است: «هنگامی که علی÷نزد همسرش أم عمرو از قبیلۀ عنزه، بود، ناگهان (خادمش) قنبر آمد و گفت که ده تن بر در ایستاده‌اند و چنین می‌پندارند که تو خداوندگار ایشان هستی! (امام) فرمود: آنها را به درون خانه بیاور. همگی بر علی وارد شدند. (امام) از آنان پرسید: شما چه می‌گویید؟ پاسخ دادند: می‌گوییم که تو خداوندگار ما هستی! و تو همان کسی که ما را آفریده‌ای و به ما روزی می‌دهی! (امام) گفت: وای بر شما باد، از این سخن باز ایستید، من آفریده‌ای همچون شما هستم. اما آنها از سخنشان دست برنداشتند و همان ادعا را تکرار کردند. آنگاه علی÷ایشان را در آتش افکند[۱۰۹] ».

از گزارش ضعیفی که کشی در جای دیگر از کتابش آورده است معلوم می‌شود که غالیان در آنروزگار، بیشتر از سیاه‌پوستان «زُطّ»[۱۱۰] بودند و پس از جنگ بصره به حضور علی رسیدند[۱۱۱] .

ما اگر بر این گزارش‌ها اعتماد نکنیم، از آثار فراوانی که دربارۀ مخالفت امام با غلات آمده، نمی‌توانیم روی گردانیم و همین آثار بر حضور چنین اشخاصی در عصر امام، می‌توانند دلالت داشته باشند. چنانکه به عنوان نمونه از علی÷مأثور است که گفت:

«نحن النمرقه الوسطی، بها یلحق التالی وإلیها یرجع الغالی»[۱۱۲] .

«ما تکیه‌گاه میانه‌ایم، آنکس که واپس مانده است بما می‌پیوندد و آنکس که زیاده‌روی نموده (به غلو افتاد) بما بازمی‌گردد».

«هلك في رجلان، محب غال ومبغض قال»[۱۱۳] .

«دو مرد دربارۀ من به هلاکت افتاده‌‌اند، دوستی که از اندازه در می‌گذرد (غلو می‌کند) و دشمنی که خصومت می‌ورزد».

و نیز گفت:

«سیهلك في صنفان، محب مفرط یذهب به الحب إلی غیر الحق ومبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحق وخیر الناس في حالاً النمط الأوسط»[۱۱۴] .

«دو دسته بخاطر من هلاک خواهند شد، دوستی که زیاده ‌روی‌ کند و محبتش او را به ناحق کشاند. و دشمنی که تجاوز‌گر باشد و دشمنیش او را به ناحق کشاند و احوال مردمی در حق من نیکو است که گروه میانه‌رو باشد».

و نیز گفت:

«هلك في رجلان، محب مفرط وباهت مفتر»[۱۱۵] .

«دو مرد دربارۀ من به هلاکت افتاده‌اند، دوستی که زیاده‌روی می‌کند و بهتان‌زننده‌ای که دروغ می‌بندد».

و نیز به کسب که در ستایش وی مبالغه نمود (و در باطن، با امام مخالف بود)، گفت:

«أنا دون ماتقول، وفوق ما نفسك!»[۱۱۶] .

«من کمتر از آنم که می‌گویی و بالاتر از آنم که در دل داری».

و نیز هنگامی که گروهی، امام را پیش رویش ستودند، گفت:

«اللهم إنك أعلم بي من نفسي، وأنا أعلم بنفسي منهم، اللهم اجعلنا خیراً مـما یظنون واغفرلنا ما لا تعلمون»[۱۱۷] .

«خداوندا تو بهتر از من، مرا می‌شناسی و من نیز خود را بهتر از آنها می‌شناسم. خدایا ما را برتر از آن کن که ایشان می‌پندارند و آنچه را که دربارۀ ما نمی‌دانند بیامرز».

و همچنین به کسی که پیاده در رکابش راه می‌آمد، گفت:

«إرجع فان مشی مثلك مع مثلی فتنة للوالی ومذلة للمؤمن»[۱۱۸] .

«باز گرد، که پیاده آمدن کسی چون تو با کسی چون من، مایۀ تکبر حکمران و موجب خواری مؤمن می‌شود»!.

و به دیگری که درباره‌اش به ثناگویی پرداخت، در حضور سپاهیان خود گفت:

«إن من حق من عظم جلال الله في نفسه وجل موضعه في قلبه أن یصغر عنده -لعظم ذلك- کل ما سواه»[۱۱۹] .

«کسی که شکوه خداوند در روانش با عظمت آمیخته و مقام او در دلش بزرگ آمده، سزاوار است که بخاطر این بزرگی، هر چه جز خدا باشد در نظرش کوچک آید».

این قبیل آثار – که در مآخذ تاریخی فراوان یافت می‌شوند – نمایشگر آنند که در دوران فرمانروایی و پیروزی علی÷، برخی از مدعیان دوستی امام در کوفه و بصره، به غلو و افراط گراییده بودند و امیر‌مؤمنان نیز از ستیز و مخالفت با آنان کوتاهی نمی‌ورزید و اندیشه‌های نادرست ایشان را – که ممکن بود، عقاید توحیدی مسلمانان را به خاطر افکند – تخطئه می‌نمود و آنانرا از زمرۀ طرفداران و پیروان حقیقی خود نمی‌شمرد چنانکه ابوجعفر طبری در تاریخش آورده است که امام در حضور جمعی برخاست وخطبه خواند و در خلال آن فرمود:

«ألا وإن هذه الأمة ستفترق علی ثلاث وسبعین فرقه شرها فرقه تنتحلنی ولا تعمل بعملي! فقد أدرکتم ورأیتم فالزموا دینکم واهدوا بهدی نبیکمج واتبعوا سنته واعرضوا ما أشکل علیکم علی القرآن، فما عرفه القرآن فالزموه وما أنکره فردوده، وارضوا بالله جل وعز ربا وبالإسلام دینا وبمحمد ج نبیا وبالقرآن حکما وإماما»[۱۲۰] .

«بدانید که این امت ۷۳ فرقه خواهد شد و بدترین آنها فرقه‌ایست که خود را به من منسوب می‌دارد ولی عمل مرا بجای نمی‌آورد، امام شما (آنچه را لازم بود) دریافتید و دیدید، پس به دین خودتان پای‌بند باشید و از رهبری پیامبرتانجبهره گیرید و از سنت او پیروی کنید و هر چه بر شما دشوار آمد، آنرا بر قرآن عرضه دارید وهر چه را که قرآن شناخت (تصدیق کرد) پای‌بند آن باشید و هر چه را انکار نمود، رد کنید. و خشنود از آن باشید که خدای عزوجل پروردگارتان و اسلام آئینتان و محمدجپیامبرتان و قرآن، داور و پیشوایتان است».

شگفت آنکه آثار تاریخی گواهی می‌دهند که پس از عزیمت امام به نبرد صفین و توقف جنگ مزبور، باز هم دشمنی و مخالفت با امیر‌مؤمنان از سوی دوستان نادان، آغاز شد و سرانجام به شهادت امام پیوست!.

[۱۰۷] ممقانی در «مقباس الهدایة» می‌نویسد: «والـمشهور أن الغلاة هم الذین یقولون في أهل البیت÷ ما لا یلتزمون أهل البیت بثبوت تلك الـمرتبة لهم کمن یدعی فیهم النبوة کالبزیعیة والالهیة کالنصریة والعلیاویة والـمخمسة ونحوهم مأخوذ من الغلو بمعنی التجاوز عن الحد». (مقباس الهدایة فی علم الدرایة، چاپ سنگی، ص ۸۸). یعنی: «مشهور آنستکه غلاوة کسانی هستند که درباره خاندان پیامبرجچیزهایی می‌گویند که خود آنان برای خودشان، بدان مراتب قائل نبودند! همچون گروهی که درباره آنان، ادعای نبوت می‌کنند - مانند بزیعیه - یا ادعای الوهیت در حق آنها دارند - مانند نصیریه و علیاویه و مخسمه و امثال ایشان - و واژه غلاوة از غلو بمعنای درگشتن از اندازه گرفته شده است. [۱۰۸] «قال دخلت مع أبی علي÷ حین قدم من البصرة وهو عام بلغت الحلم، فإذا بین یدیه رجال یؤنبهم ویقول لهم: ما ابطأکم عني وأنتم أشراف قومکم؟ والله لئن کان من ضعف النیة وتقصیر البصیرة، انکم لبور. والله لئن کان في شك من فضلی ومظاهرة علی، إنکم لعدو، قالوا: حاش لله یا أمیر‌الـمؤمنین، نحن سلمك وحرب عدوك. ثم اعتذر القوم فمنهم من ذکر عذره ومنهم من اعتل بمرض ومنهم من ذکر غیبه...». (وقعة صفین، ص ۷ و ۸). [۱۰۹] «بینما علی÷ عند إمراة له من عنزة وهي أم عمرو، إذا أتاه قنبر فقال له إن عشرة نفر بالباب یزعمون انك ربهم! قال إدخلهم. قال فدخلوا علیه، فقال لهم ما تقولون؟ فقالوا: نقول انك ربنا وأنت الذي خلقتنا وأنت الذي ترزقنا! فقال لهم: ویلکم لا تفعلوا، إنما أنا مخلوق مثلکم، فأبوا وأعادوا علیه ... فقذفهم في النار». (اختیار معرفة الرجال، اثر ابو عمرو کشی، چاپ مشهد، ص ۷۲ و ۳۰۸). [۱۱۰] در لسان العرب اثر ابن منظور آمده که: زط، نام گروهی از سیاهان سند بوده است: (الزط بالضم و التشدید: قوم أسود من السند...). [۱۱۱] «إن علیا÷ لـما فرغ من قتال أهل البصرة، أتاه سبعون رجلاً من الزط ...». (اختیار معرفة الرجال، ص ۱۰۹). [۱۱۲] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۰۹. مقایسه شود با: العقد الفرید، اثر ابن عبدربه، ج ۲، ص ۳۰۷ و الاشتقاق، اثرابن درید، ص ۴۶۲. [۱۱۳] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۴۹۶. مقایسه شود با: عیون الاخبار، اثر ابن قتیبه، ج ۱، ص ۳۲۶ و تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۲. [۱۱۴] نهج البلاغة، خطبه شماره ۱۲۳. [۱۱۵] نهج البلاغة، کملات قصار، شماره ۴۶۹. مقایسه شود با تحف العقول، اثر ابن شعبه، ص ۲۱۶ و جمهرة الامثال، اثر ابو هلال عسکری، ج ۱، ص۹۴۱۹. [۱۱۶] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۸۳. مقایسه شود با: البیان و التبیین، اثر جاحظ، ج ۱، ص ۱۷۹ و ج ۲، ص ۲۲۰ و انساب الاشراف، اثر بلاذری، ص ۱۸۸. [۱۱۷] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۱۰۰. مقایسه شود با أنساب الاشراف، اثر بلاذری، ص ۱۸۸. [۱۱۸] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۳۲۲. مقایسه شود با وقعة صفین، اثر نصر بن مزاحم، ص ۵۳۱. [۱۱۹] نهج البلاغة، خطبه شماره ۲۱۱. مقایسه شود با روضة الکافی، ص ۳۵۲. [۱۲۰] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۴۷۹ و البدایة والنهایة ج ۷، ص ۲۵۶.