جنگ در بینالنهرین
هنگامی که علی÷در مدینه بسر میبرد، خبر یافت که طلحه و زبیر بیعت شکنی نموده و سرخلاف دارند. به امام گزارش دادند که آندو در مکه با عائشه - همسر رسول خداج- پیوستهاند و از خونخواهی دربارۀ خلیفۀ سوم عثمان، سخن میگویند. علی، مردم مدینه را از این ماجری آگاه کرد ولی واکنشی که در برابر اینکار از خود نشان داد، نرم و اصلاحطلبانه بود چنانکه فرمود:
«تا آنجا که از (پراکندگی)» جمعیت شما مسلمانان، به هراس نیافتم شکیبایی خواهم ورزید، و اگر آنان (از اقدامات تند) دست باز دارند من نیز از چنین کاری خود داری مینمایم و بهمین خبری که بمن رسیده بسنده میکنم[۸۴] »!.
پس از آنکه دوباره خبر آمد مخالفان مزبور، آهنگ بصره کردهاند، امام با گروهی از اهل مدینه، به جانب بصره شتافت و کسانی را فرستاد تا یارانش را از کوفه نیز گردآورند و این نخستین باری بود که علی پس از خلافت خود، پای به بینالنهرین نهاد.
بلاذری در کتاب «أنساب الأشراف» آورده است که: در آستانۀ جنگ جمل، حرث بن حوط به نزد امام آمده و گفت: «مگر ممکن است که طلحه و زبیر و عائشه بر امر باطلی گرد آمده باشند؟!» علی بدو پاسخ داد:
«یار حرث أنت ملبوس علیك، إن الحق والباطل لایعرفان بأقدار الرجال وبإعمال الظن، أعرف الحق تعرف أهله واعرف الباطل تعرف أهله»[۸۵] .
«ای حارث! به اشتباه درافتادهای حق و باطل، از راه ارزیابی رجال و خوش گمانی به این آن شناخته نمیشود، حق و باطل را (با دلیل و برهان) بشناس تا اهل آندو را بشناسی»!.
جنگ جمل بدانگونه که میدانیم، به پیروزی سپاه امام و شکست دشمنانش انجامید ولی آنچه با شکوهتر بنظر میآید، رفتار علی÷در این جنگ با مخالفان سیاسی خود بود. زیرا پیش از جنگ مزبور، یاران خویش را از دشمنی و حتی ناسراگویی به مخالفان باز میداشت و امیدوار بود که فتنۀ مزبور از راه صلح و آشتی فرو نشیند و آتش پیکار شعلهور نگردد. طبری در تاریخش آورده که علی÷در مسیر خود به سوی بصره برای سپاهیانش خطبه خواند و گفت:
«یا أیها الناس املکوا أنفسکم، کفوا أیدیکم وألبسنتکم عن هؤلاء القوم فإنهم إخوانکم، واصبروا علی مایأتیکم، وإیاکم أن تسبقونا فإن الـمخصوم غداً من خصم الیوم»[۸۶] !.
«هان ای مردم، بر خودتان مسلط باشید و دست و زبانتان را از این قوم باز دارید که ایشان برادران شما هستند و در برابر آنچه (از ایشان) به شما میرسد شکیبایی ورزید و از این بپرهیزید که (در ستیزهگری با آنان) از دستور ما پیشی گیرید زیرا که فردا، کسی محکوم است که امروز، دشمنی آغاز کند»!.
همینکه امام، به سپاه مخالفان رسید و دانست که آتش پیکار بزودی افروخته خواهد شد، طلحه و زبیر را ندا کرد تا با آنان سخن گوید (و اتمام حجت نماید). ابن کثیر در کتاب: «البدایه و النهایه» مینویسد:
«چون دو سپاه بر مرکبها نشستند و در برابر هم قرار گرفتند، علی÷، طلحه و زبیر را فرا خواند تا با آندو سخن گوید، سپس همه گرد یکدیگر آمدند تا آنجا که گردن اسبانشان در هم رفت! گویند در این هنگام علی به آندو گفت: میبینم که اسبان و مردان و سپاه بسیار فراهم آوردهاید، آیا هیچ عذری هم برای روز رستاخیز مهیا داشتهاید؟ ازخدا بترسید و مانند آن زنی مباشید که رشتۀ خویش را پس از آنکه به قوت تابید از هم گسست و پاره پاره کرد[۸۷] ! آیا من برادر دینی شما نبودم که (ریختن) خون مرا حرام میشمردید و من نیز خون شما را حرام میشمردم؟ پس چه حادثهای رخداده که خون مرا بر شما حلال کرده است؟ طلحه پاسخ داد: کار را بر عثمان تباه کردی! علی÷این آیه را بخواند که:
﴿يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ﴾[النور: ۱۲۵] .
«در آنروز خداوند، سزایشان را هر چه تمامتر میدهد»[۸۸] .
سپس گفت: نفرین خد بر قاتلان عثمان باد! ای طلحه آیا همسر رسول خداجرا برای جنگ آوردهای و همسر خویش را در خانه پنهان داشتهای؟! مگر نه آنکه با من (به خلافت) بیعت کردهای؟ طلحه پاسخ داد: با تو در حالی بیعت کردم که شمشیر برگردنم بود[۸۹] ! آنگاه علی÷روی به زبیر نمود و از او پرسید: تو را چه چیزی به خروج واداشته است؟! زبیر پاسخ داد: تو را در امر خلافت سزاروارتر از خود نمیبینم! علی÷گفت: آیا به یاد داری که روزی با رسول خداجاز محل بنیغنم گذر میکردی آنگاه پیامبر نگاهی به من کرد و خندید و تو نیز در روی پیامبر خندیدی و گفتی که: پسر ابوطالب، دست از تکبرش برنمیدارد! پیامبر در پاسخت گفت: او اهل تکبر نیست و تو در آینده به جنگ وی خواهی رفت در حالی که بر او ستم کردهای! زبیر (ناگهان بخود آمد و) گفت: خداوندا! آری (بخاطر میآورم) و اگر پیش از این به یادم افتاده بود، این راه را نمیپیمودم و سوگند به خاطر که هرگز با تو پیکار نخواهم کرد»[۹۰] !.
با وجود این مذاکرات، علی÷دانست که فتنهگران اجازه نمیدهند تا صلح و دوستی برقرار گردد و هر چند طلحه و زبیر از جنگ کناره گیرند، آنان از آشوبگری و جنگافروزی دست بر نمیدارند، ناچار بدستاویز دیگری روی آورد به امید آنکه وجدان مخالفان را بیدارکند و از بردارکشی و خونریزی جلوگیری بعمل آورد.
طبری مینویسد:
«علی÷به یاران خود گفت: کدامیک از شما آماده است تا این مصحف (قرآنی) و آیاتش را بر مخالفان عرضه کند که اگر دستش را جدا سازند، آنرا بدست دیگر گیرد و چون آندست را نیز قطع کنند، مصحف را بدندان گیرد؟ نوجوانی گفت: من! علی÷در میان یارانش بگردید و این کار را بر آنها عرضه داشت. اما جز همان جوان، کسی پیشنهادش را نپذیرفت. علی÷بدو گفت: این مصحف را بدانها نشان ده و بگو که: این قرآن از آغاز تا انجامش میان ما و شما (داور) است و دربارۀ خونهای ما و خودتان خدا را بیاد آرید. مخالفان، بدان نوجوان که مصحف قرآنی در دست داشت حملهور شدند و دو دستش را قطع کردند و او، مصحف را بدندان گرفت تا سرانجام کشته شد. علی÷فرمود: اینک زد و خورد بر شما روا گردید، با ایشان پیکار کنید»[۹۱] .
امام، پس از پایان گرفتن جنگ و شکست دشمن، در میان سپاهیان خود فریاد برآورد: «ألا! لا تتبعوا مدبراً، ولا تجهزوا علی جریح، ولا تدخلوا الدور!»[۹۲] .
«هان ای (پیروزمندان)، فراریان را دنبال مکنید و زخمی را نکشید و به خانهها وارد مشوید»!.
ابن کثیر در تاریخش مینویسد:
«(پس از جنگ جمل) علی÷مدت سه روز در بیرون بصره درنگ کرد آنگاه بیامد و بردکشتگان هر دو نماز گزارد بویژه بر قریشیان آنها نماز دیگر خواند[۹۳] . سپس هر کالایی که از یاران عائشه در لشکرگاه آنان یافت همه را جمع کرد و فرمان داد تا آنها را به مسجد بصره برند تا هر کس (از سپاه عائشه) چیزی از کالاهای خودشان را شناخت، بیاید و آنرا برگیرد مگر سلاحی که از آن بیتالمال بود و نشان دولتی داشت»[۹۴] .
این نمونهای از شیوۀ برخورد امام با مخالفان خود بود که نشان میدهد علی÷از چه مقام ارجمندی در اخلاق و تقوی بهرهور بوده است. مورخان نوشتهاند که امام، پس از شکست دشمنانش، در برابر عائشه نیز رفتاری بس پسندیده و کریمانه از خود نشان داد. طبری و ابن اثیر و ابن کثیر روایت کردهاند که:
امیرمؤمنان علی÷، پس ازآرام شدن اوضاع جنگ، آهنگ ورود به خانهای کرد که عائشه را بدانجا برده بودند. امام در آستانۀ ورود به منزلگاه عائشه با چند زن مخالف، روبرو شد که بر کشتگان جنگ جمل میگریستند. یکی از آنها چون دیدهاش بر امام افتاد نسبت بدو، بد زبانی آغاز کرد! علی÷سخنان وی را ناشنیده گرفت و به سوی اتاق عائشه رفت و پس از اجازه خواستن، وارد شد و سلام کرد و چند لحظه در آنجا نشست. سپس بیرون آمد و دوباره با همان زن روبرو گردید و بد زبانیهای وی را شنید اما پاسخی نداد و گذر کرد. یکی از یارانش که به خشم آمده بود گفت: ای امیرمؤمنان، آیا در برابر این زن سکوت میکنی با اینکه میشنوی چه میگوید؟! امام فرمود:
«ویحك! إنا أمرنا ان أن نکف عن النساء وهن مشکرات، أفلا نکف عنهن وهن مسلمات»[۹۵] ؟!.
«وای بر تو (از این اندیشۀ ناصواب)! بما دستور داده شده که در برابر ناسزاهای زنان مشرک از پاسخ خودداری ورزیم، آیا در برابر ناسزاهای زنان مسلمان خاموشی نگیریم؟!».
سپس به محمد بن ابی ابکر و زنانی چند از پیروان خود فرمان داد تا عائشه را با توشۀ کافی، به مدینه باز گردانند و خود با پسرانش چند میل او را مشایعت کرد و به فرزندانش سفارش فرمود که تا یک روز با وی رهسپار و همراه باشند[۹۶] .
[۸۴] «سأصبر مالم أخف علی جماعتکم، وأکف إن کفوا، وأقتصر علی ما بلغني». (الکامل في التاریخ، اثر أبن اثیر، ج ۳، ص ۲۰۵). [۸۵] أنساب الاشراف، اثر احمدبن یحیی بلاذری، جاپ لبنان، ص ۲۳۸ و ۲۳۹ و نیز ۲۷۴. [۸۶] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۴۹۶. [۸۷] اشاره به آیه ۹۱، از سوره نحل است که میفرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّتِي نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنكَٰثٗا﴾[النحل: ۹۱] . [۸۸] اشاره به آنستکه: سزای این تهمت را در روز داوری میبینی (آیه کریمه درباره تهمتزنندگان نازل شده است). [۸۹] علی÷، هیچیک از صحابه را بر بیعت با خود مجبور نکرد. ابوجعفر طبری در تاریخش نوشته است که: «(در آغاز بیعت با علی) سعد بن ابیوقاص را بحضور (امام) آوردند و علی÷بدو فرمود: بیعت کن. سعد پاسخ داد تا مردم بیعت نکنند، من بیعت نخواهم کرد، به خدا که خطری از سوی من متوجه تو نیست! علی÷فرمود: بگذارید برود. آنگاه عبدالله بن عمر را نزد (امام) آوردند و علی÷بدو فرمود: بیعت کن. عبدالله نیز پاسخ داد: تا مردم بیعت نکنند، بیعت نخواهم نمود. علی÷فرمود: ضامنی بیاور. عبدالله گفت: من ضامنی ندارم! مالک اشتر (به خشم آمده و به امام) گفت بگذار گردنش را بزنم! علی÷فرمود: رهایش کنید، خودم ضامن او هستم ...». (تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۴۲۸) بنابراین، ادعای طلحه در برابر علی÷درست نبود و امیرمؤمنان، کسی را به بیعت با خود وادار نفرمود و اگر طلحه از اطرافیان علی (چون مالک اشتر) بیم کرده بود، ترس وی ربطی به امام نداشت. طلحه هم میتوانست در حضور علی÷- همچون سعد و عبدالله – از بیعت خودداری نماید. پس بیعتش او را به اطاعت از امام ملزم میداشت. [۹۰] «فلما رکب الجیشان وتراءی الجمعان وطلب علی طلحة والزبیر لیکلمهما، فإجتمعوا حتی التفت أعناق خیولهم، فیقال أنه قال لهما: إني أراکما قد جمعتما خیلاً ورجالاً وعدداً وفهل أعددتم عذراً یوم القیامة؟ فاتقیا الله ولا تکونا: کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثاً، ألم أکن أخاکما في دینکما؟ تحرمان دمی واحرم دمکما؟ فهل من حدث أحل لکما دمی؟ فقال طلحة: البت علی عثمان. فقال علی: یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق. ثم قال: یا طلحة، أجئت بعرس رسول اللهج تقابل بها وخبأت عرسك في البیت؟ أبایعتنی؟ قال: بایعتك والسیف علی عنقی! وقال للزبیر: ما أخرجك؟ قال: أنت ولا أراك بهذا الأمر أولی به منی! فقال له علی: اما تذکر یوم مررت مع رسول اللهج فی بنيغنم فنظر إلی وضحك و ضحکت إلیه، فقلت له: لا یدع ابن ابيطالب زهوه! فقال لك رسول اللهج س: إنه لیس بمتمرد، لتقاتلنه وأنت ظالم له! فقال الزبیر: اللهم نعم، ولوذکرت، ماسرت مسیری هذا والله لا أقاتلك أبدا». (البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۲۶۲ و ۲۶۳ ضمناً به تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۵۰۱ و ۵۰۲ والاخبار الطول دینوری، ص ۱۴۷ و أنساب الاشراف بلاذری، ص ۲۵۱ نیز نگاه کنید). [۹۱] «فقال علي لأصحابه: أیکم یعرض علیهم هذا الـمصحف وما فیه، فإن قطعت یده أخذه بیده الأخری، وإن قطعت أخذه وبأسنانه؟ قال فتی شاب أنا، فطاف علي علی أصحابه یعرض ذلك علیهم، فلم یقبله إلا ذلك الفتی، فقال له علي: أعرض علیهم هذا وقل: هو بیننا وبینکم من أوله إلی آخره، والله في دمائنا ودمائکم. فحمل علی الفتی وفي یده الـمصحف فقطعت یداه، فأخذه بأسنانه حتی قبل، فقال علی: قد طاب لکم الضراب فقاتلوهم». (تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۵۰۹) مقایسه کنید با: (أنساب الاشراف، اثر بلاذری، ص ۲۴۰). [۹۲] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۴۹۲ و نیز: الکامل في التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۳ و ۲۵۴. [۹۳] زیرا که نسبت خویشاوندی با وی داشتند و تجدید نماز میت، در شرع اسلام مستحب است. [۹۴] «وأقام علي بظاهر البصرة ثلاثا ثم صلى على القتلى من الفريقين، وخص قريش بصلاة من بينهم، ثم جمع ما وجد لاصحاب عائشة في الـمعسكر وأمر به أن يحمل إلى مسجد البصرة، فمن عرف شيئا هو لأهلهم فليأخذه، إلا سلاحا كان في الخزائن عليه سمة السلطان». (البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۲۶۷). مقایسه شود با آنچه طبری در (ج ۴، ص ۵۳۸) از تاریخ خود آورده است. از اینجا فقهاء استدلال کردهاند که گرفتن غنیمت از اهل قبله، مشروع نیست چنانکه ابن کثیر هم در تاریخش نوشته است: «وقد سأل بعض أصحاب علی علیا أن یقسم فیهم أموال أصحاب طلحة والزبیر فأبی علیهم». (البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۲۶۷). «یعنی: (پس از جنگ جمل) برخی از یاران علی از وی درخواست کردند که اموال یاران طلحه و زبیر را در میان ایشان تقسیم کند ولی او از این کار خودداری نمود». [۹۵] البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۲۶۸. مقایسه شود با: تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۵۴۰ و: الکامل في التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۷. [۹۶] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۵۴۴.