بین النهرین در روزگار خلفای راشدین

برخورد مسلمانان با مردم بین‌النهرین

برخورد مسلمانان با مردم بین‌النهرین

باید دانستکه بخش مهمی از بین ‌النهرین، نه از راه جنگ بلکه از طریق «مصالحه» گشوده شد و مسلمین با ساکنان آن سرزمین‌ها به ملایمت رفتار نمودند و بدانها در حفظ آئین خود، آزادی دادند بلکه دفاع وحمایت از ایشان را برعهده گرفتند!.

ابن اثیر در تاریخش می‌نویسد:

«در محرم این سال (۱۲ هجری قمری) ابوبکر به خالد بن ولید که یمامه بود نامه نوشت و او را فرمان داد تا به سوی عراق حرکت کند. و برخی گفته‌اند که خالد از یمامه به مدینه وارد شد و ابوبکر وی را روانۀ عراق کرد (بهر صورت) خالد رهسپار عراق گردید و در بانقیا و با روسما و الیس فرود آمد و اهالی آن دیار با او مصالحه کردند»[۱۶] . بنابه گزارش طبری و ابن اثیر و بلاذری، خالد مسیر خود را ادامه داد و به «حیره» رسید و کارش با مردم حیره نیز به مصالحه پیوست[۱۷] اینگونه مصالحه‌ها که در نواحی دیگری از بین‌النهرین هم پیش آمد، بدان صورت بود که قبائل غیر مسلمان، بدون آنکه مجبور باشند از کیش و آئین خود دست بردارند، با مسلمین از در آشتی در می‌آمدند و جزیه یا «مالیاتی سرانه» بدیشان می‌پرداختند و در برابر اینکار، ازحمایت جدی مسلمانان برخوردار می‌شدند بطوریکه اگر مورد هجوم کسانی قرار می‌گرفتند، مسلمین موظّف بودند تا از ایشان دفاع کنند و حفظ جان و ناموس و مال و امنیت آنان را برعهده گیرند.

مقدار مالیات سرانه نیز گران و کمرشکن نبود، مثلاً بنا به نوشتۀ مورخان در همان مصالحۀ بانقیا و باروسما و الیّس، هر کس وظیفه داشت سالیانه ۴ درهم به دولت اسلامی بپردازد، ابن اثیر می‌نویسد: کانت علی کل رأس أربعه دراهم![۱۸] . «برعهدۀ هرکس چهاردهم بود»! و چه بسا زکاتی که مسلمانان به دولت می‌پرداختند، چند برابر بیش از آن مقدار شمرده می‌شد به ویژه که زنان و کودکان از دادن جزیه معاف بودند[۱۹] .

در برابر این مالیات سبک، مسلمانان نسبت به اهل ذمّه[۲۰] وظائف سنگینی داشتند چنانکه پیامبر بزرگوار اسلامجبه آنان آموزش داده بود و نخستین بارکه عبدالله بن أرقم را برای گرفتن جزیه فرستاد، همینکه عبدالله به راه افتاد پیامبرجاو را ندا در داد و فرمود:

«أَلاَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهَدًا وَانْتَقَصَهُ وَكَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَيْئًا بِغَيْرِ طِيبِ نَفْسٍ مِنْهُ فَأَنَا حَجِيجُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۲۱] .

«بدان، هر کس که به همپیمانی غیر مسلمان ستم روا دارد، یا او را به کاری بیش از توانش وا دارد، یا بر او (بی‌دلیل) عیب نهد، یا از او چیزی را بدون رضایتش بگیرد، من روز رستاخیز با وی ستیزه می‌کنم!».

مسلمان در صدر اسلام این سفارش را از یاد نبرده بودند از اینرو، رفتار نیک آنان در دیگران اثر خوبی به جای نهاد و اهل ذّمه را برای پذیرفتن اسلام آماده ساخت بدانگونه که مورخان آورده‌اند: «چون اهل ذّمه، وفای مسلمین و خوشرفتاری ایشان را دربارۀ خود دیدند با دشمنانشان، دشمنی کردند و در برابر آنها، یاور مسلمانان شدند»[۲۲] . در اینجا مناسب می‌دانم، رأی یکی از خاورشناسان آگاه و برجستۀ غرب را گزارش کنم تا معلوم که مورّخان و پژوهشگران اسلامی، در این داوری تنها نیستند.

توماس آرنولد Thomas Arnold شرقشناس مشهور انگلیسی در کتاب: «تاریخ گسترش اسلام» چنین می‌نگارد:

«از شواهد و نمونه‌هایی که قبلاً در مورد آزادی‌هایی که برای اعراب مسیحی از طرف مسلمانان فاتح در قرن اول هجری و سپس ادامۀ آن در زمانهای بعد نقل شد، می‌توان استنتاج نمود که قبائل مسیحی که اسلام را پذیرفتند تنها با طیب خاطر و به اختیار و با آزادی عمل کامل، به اسلام گرویدند»[۲۳] .

پس، مسلمان شدن مسیحیان در بین‌النهرین از بیم‌ شمشیر مسلمین صورت نپذیرفت و اگر آنان می‌خواستند بر آئین خود استوار مانند، راه اینکار بروی ایشان باز و هموار بود. قبائل شورشگری هم که به جنگ مسلمانان آمده و منهزم شدند، با ملاحظۀ شکست ابرقدرتی چون ایران، به سوی اسلام رغبت یافتند بویژه که دلگرمی آنها به دولت ایران بود و از سوی دولت مزبور حمایت می‌شدند. آنها هنگامی که شور ایمان و فداکاری جنگاوران مسلمان را تکان خوردند و چون با منطق روشن مسلمین دربارۀ توحید برخورد کردند، بدان روی آوردند. بی‌تناسب نیست که دربارۀ هر یک از این امور، توضیحاتی را ارائه دهیم تا معلوم شود که آنچه گفتیم مبتنی بر رخدادهای تاریخی است نه چیزی دیگر!.

دولت ساسانی هر چند از قبائل شورشی بر ضدّ مسلمانان پشتیبانی می‌کرد ولی از آنجا که اوضاع داخلی کشورش به لحاظ تزلزل سلطنت و ناخشنودی مردم، وخیم بود طبعاً نمی‌توانست با نیروی مؤمن و پرحرارت سپاه اسلام مقابله کند از اینرو حمایتش از قبائل عرب در سواد عراق و حیره بجایی نرسید بلکه در رویارویی با مسلمین، تمام قلمرو خود را از دست داد!.

بَلاذُری گزارش می کند که: «در روز نبرد قادسیّه، چهار هزار سپاهی با رستم فرّخزاد درجنگ حضور داشتند که آنانرا گارد شاهنشاهی! می‌نامیدند. این چهار هزار تن ایرانی، از مسلمانان امان خواستند تا در هر کجا از سرزمین اسلام مایل بودند فرود آیند، و با هر کس که دوست داشته باشند همپیمان گردند و برای آنان عطایی مقرر شود، و مسلمین نیز آنچه درخواست نمودند، بدیشان بخشیدند»[۲۴] . اینگروه، چنانکه مورخان نوشته‌اند: سرانجام به میل خود، مسلمان شدند و در شهر کوفه اقامت گزیدند[۲۵] . هنگامی که زبدگان سپاه ایران با چنین روحیه‌ای به میدان جنگ آمده بودند، چگونه دولت ساسانی می‌توانست قلمرو خود را از دست ندهد یا در حیره و سواد، به پیروزی نائل آید؟ و هنگامی که یزدگرد پادشاه ایران، در داخل کشور خود آنقدر بی‌پشتیبان و بی‌یاور باشد که بنا به روایتی، بدست آسیابانی کشته شود[۲۶] چگونه می‌توان گفت که مردم ایران از فرمانروایی وی راضی بودند و آرزوی زوال حکومتش را نداشتند؟

پس نبرد مسلمانان با دولت ساسانی در حقیقت «نبردی آزادی‌بخش» شمرده می‌شد، بهمین جهت ایرانیان، ورود اسلام را به ایران گرمی داشتند و آنرا ازجان و دل پذیرا شدند، در صورتیکه می‌توانستند «جزیه» بپذیرند و بر آئین خود پایدار مانند که پیامبر بزرگوار اسلامجدربارۀ ایشان فرموده بود:«سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ»[۲۷] . «با آنان رفتاری کنید که با اهل کتاب باید کرد».

مردم حیره و سواد و دیگر نواحی بین‌النهرین که به عرب آمیخته و با ایشان نزدیکتر از پارسیان بودند، نیز از این ماجراها بی‌خبر نماندند و سرانجام دل به اسلام سپردند بویژه که می‌دیدند در هر منطقه‌ای جنگ رخ می‌دهد، مسلمانان با نیروی عجیب ایمان و توکل به خدا پیکار می‌کنند و اعتماد اصلی آنان به عِدَّه و عُدَّه نیست!چنانکه در آغاز نبرد با رومیان، یکی از سربازان که فراوانی دشمن و کمی رزمندگان مسلمان را دید، به خالدبن ولید گفت:

«ما أکثر الروم وأقل الـمسلمین»!.

«رومیان چه بسیار و مسلمانان چه اندکند!».

خالد به او پاسخ داد:

«ما أقل الروم وأکثر الـمسلمین، إنما تکثر الجنود بالنصر وتقل بالخذلان لا بعدد الرجال»[۲۸] .

«مسلمانان چه بسیار و رومیان چه اندکند، سپاهیان تنها با یاری خدا افزایش می‌یابند و با یاری نکردنش کاهش می‌گیرند، نه با شمار مردان !».

همین خالد بود که به قبیصه بن ایاس – فرماندار حیره – گفت: «فقد أتیتکم بأقوام هم أحرص علی الـموت منکم علی الحیوة!»[۲۹] .

«من با گروههای به سوی شما آمده‌ام که بیش از آنچه شما به زندگی حرص دارید، آنان مشتاق مرگ‌اند!».

و نیز به عبدالمسیح بن عمرو – نمایندۀ مردم حیره – گفت:

«فقد جئناکم بقوم یحبون الـموت کما تحبون أنتم شرب الخمر!»[۳۰] .

«من با گروهی به سوی شما آمده‌ام که مرگ را چنان دوست دارند که شما شرابخواری را دوست می‌دارید!».

پیدا است که این ایمان پرشور، تودۀ مردم را جلب می‌کرد و آنان را برای شنیدن پیامی که چنین طوفانی در دل پیروانش پدید آورده بود، آماده می‌ساخت.

از سوی دیگر پیام تازه، از روشنی و صراحت و استواری ویژه‌ای برخوردار بود و در خلال آن، آراء پیچیده و متناقض مذاهب دیگر دربارۀ مبداء عالم و روابط انسان با خدا، دیده نمی‌شد. اسلام نه مانند مسیحیّت نِسّطوری، خدای قائم بذات و بی‌نیاز را با بشری همچون عیسی÷که روزی زاده شد و روزی دیگر از جهان برفت و خود نیازمند و عبادتگر و دردمند بود، متحد می‌شمرد[۳۱] و نه همچون آئین زرتشت، در کار آفرینش به دو مبداء مستقل («اهورا مزدا و اهریمن) قائل بود که یکی «نیک آفرین» و دیگری «شرّ آفرین»[۳۲] . بلکه خیر و شر را در سایۀ قدرت خدای یکتا می‌دید و می‌گفت:

﴿كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ[النساء: ۷۸] .

«بگو همگی از نزد خدا است».

قرآن، کتاب آسمانی مسلمانان تعلیم می‌داد که: با خدای جهان، دیگری نیست چرا که در آنصورت هر دسته از آفریدگان تابع خداوند خود بودند و همچون خدا یا نشان از یکدیگر جدایی و استقلال داشتند و در نتیجه، خیر و شر چنانکه در این جهان ملاحظه می‌شود، بهم نمی‌آمیختند، قرآن کریم می‌گوید:

﴿وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ[المؤمنون: ۹۱] .

«و هیچ معبود [دیگرى‏] با او نیست. [اگر باشد] آن گاه هر معبودى آنچه را که آفریده بود، مى‏برد».

اسلام، به آئین مانی نیز شبیه نبود که شرک را از زرتشیگری و رهبانیت را از مسیحیگری گرفته و به پندار خود، آئین تازه‌ای ساخته بود![۳۳] .

از اینرو اسلام برای مردم بین‌النهرین، به صورت پیامی نو و روشن و استوار جلوه‌گر شد که پیروانی با ایمان و پرشور داشت و بر قدرت‌های بزرگ (ایران و بیزانس و مصر... ) فائق آمد و با توکل بر خدای یگانه، آنها را درهم شکست. این بود که آنمردم، به تدریج مذاهب خود را به دست فراموشی سپردند و به سوی اسلام گرویدند و به برکت وحدت و هماهنگی با دیگر مسلمانان، آماده شدند تا تمدّن درخشندۀ اسلامی در سرزمینشان گام نهاد.[۱۶] در عبارت ابن اثیر چنین آمده است: «في هذه السنة في الـمحرم منها أرسل أبوبکر إلی خالد بن ولید وهو بالیمامة یأمره بالـمسیر إلی العراق. وقیل: بل قدم الـمدینة من الیمامة فسیره أبوبکر إلی العراق فسار حتی نزل ببانقیا وباروسما وألیس وصالحه أهلها». (الکامل، ج ۲، ص۳۸۴). [۱۷] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۳، ص ۳۴۴ و الکامل، ج ۲، ص ۳۹۲ و فتوح البلدان، ص ۲۴۶. [۱۸] الکامل، ج ۲، ص ۳۸۴. [۱۹] مالک در کتاب «الـموطأ» می‌نویسد: «مضت السنة أن لاجزیة علی نساء أهل الکتاب ولاعلی صبیانهم وأن الجزیة لاتؤخذ إلا من الرجال الذي قد بلغوا الحلم». (الـموطأ، جزء ۱، ص ۲۰۷، چاپ قاهره) یعنی: «سنت (رسول خداج) بر این امر جاری شده که جزیه بر زنان اهل کتاب و کودکانشان نباشد و جزیه، جز از مردانی که به بلوغ رسیده‌‌اند گرفته نشود». [۲۰] برخی از اهل غرض «جریه اسلامی» را با «باج گرفتن چنگیز» یکسان شمرده‌اند! در صورتیکه چنگیز در برابر «ترک تعرض» باج می‌گرفت ولی اسلام، از کسانی که جزیه می‌پرداختند، حمایت می‌کرد و خدماتی را بدیشان ارائه می‌داد. بهمین مناسبت، مسلمانان از جزیه‌دهندگان به «معاهدین» یا «اهل ذّمه» تعبیر می‌کردند یعنی کسانی که با مسلمین همپیمانند و یاری و حمایت آنان بر ذمه دولت اسلامی است. مورخان آورده‌اند که پس از پیکار صفیّن، سپاه معاویه گاهی به برخی از شهرهای حجاز و عراق، تاخت و تاز می‌کرد، در یکی از این غارتگری‌ها، سربازان معاویه خلخالی را بزور از پای‌ زنی یهودی بدر آورده و گردنبندش را به غنیمت بردند. چون این خبر اسفناک را به علی÷رساندند امام، مردم کوفه را گرد آورد و ماجرای مزبور را حکایت نمود و سپس گفت: «فلو أن امرء مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ماکان به ملوما بل کان به عندي جدیرا». (نهج البلاغة، خطبه جهاد، شماره ۲۶. مقایسه شود با: الأخبار الطوال، اثر دینوری، ص ۲۱۲) یعنی: «اگر مرد مسلمانی در پی این حادثه، از شدت اندوه بمیرد، بر او ملامتی نیست بلکه به نزد من امری شایسته است»!. اسلام در برابر حمایتی تا این اندازه، اندک مالیاتی از اقلیت‌های مذهبی می‌گرفت، ایا این روش را با رفتار چنگیز و آتیلا می‌توان برابر شمرد؟!. [۲۱] الخراج، اثر قاضی ابویوسف، چاپ قاهره، ص ۱۳۵، و نیز فتوح البلدان، ص ۱۶۷. [۲۲] «فلما رأی أهل الذمة وفاء الـمسلمین لهم وحسن السیرة فیهم صاروا أشداء علی عدو الـمسلمین وعونا للمسلمین علی أعدائم». (الخراج، ص ۱۴۹). [۲۳] تاریخ گسترش اسلام، اثر توماس آرنولد، ترجمه دکتر ابوالفضل عزّتی، چاپ دانشگاه تهران، ص ۳۹. [۲۴] «کان مع رستم یوم القادسیة أربعة آلاف یسمون جند شهانشاه، فاستأمنوا علی أن ینزلوا حیث أحبوا ویحالفوا من أحبوا ویفرض لهم في العطاء فأعطوا الذي سألوه». (فتوح البلدان، ص۲۷۹). [۲۵] در فتوح البلدان، (ص ۲۷۹) می‌خوانیم: «أسلموا علی مثل أسلم علیه أساورة البصرة وأتوا الکوفة فأقاموا بها...». [۲۶] دینوری در «الأخبار الطوال» می‌نویسد: «فنام یزدجرد لـما ناله شدّة التعب فلما استثقل نوما قام إلیه الطحان بمنقار الرحی، فقتله وأخذ سلبه وألقأه في النهر...!». (الأخبار الطوال، اثر احمد بن داود دینوری، چاپ قاهره، ص ۱۴۰) یعنی: «یزدگرد را از شدت رنج و خستگی خواب در ربود، چون خوابش سنگین شد آسیابان با چنگک آسیابش او را کشت و جامه‌اش را بر گرفت و جسد وی را در رودخانه افکند». [۲۷] الخراج، اثر قاضی ابویوسف، ص ۱۴۰. والـموطأ، اثر مالک ابن انس، چاپ قاهره، جزء ۱، ص ۲۰۷ (جالب آنستکه گزارش مالک از طریق ائمه شیعه به رسول اکرمجمی‌رسد. در سند او چنین می‌خوانیم: «مالك عن جعفر بن محمد عن أبیه أن عمر بن الخطاب ذکر الـمجوس فقال: ما أدري کیف أضع في أمرهم؟ فقال عبدالرحمن بن عوف أشهد لسمعت رسول اللهج یقول: سنوا بهم سنة أهل الکتاب». [۲۸] تاریخ الأمم والـملوك (تاریخ طبری)، ج ۳، ص ۳۹۷. [۲۹] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۳، ص ۳۴۴. [۳۰] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۳، ص ۳۴۵. [۳۱] فرقه نسطوری، به قول دکتر جرج شحاته قنواتی عقیده داشتند که: در مسیح، دو شخصیت‌ الهی و انسانی همراه بوده است! وی می‌نویسد: «مؤدی موقف النسطوریة هو أن في الـمسیح شخصین، أحدهما الهی والآخر انسانی»!. (الـمسیحیة والحضارة العربیة، چاپ بیروت، ص ۷۹). [۳۲] چنانکه کتاب اوستا (بخش و ندیداد)، آفرینش زمستان و گرمای سخت و مورچه و امثال اینها را به اهریمن نسبت می‌دهد و آفرینش امور خیر را به اهورا مزدا منسوب می‌دارد (به: وندیداد اوستا، ترجمه دکتر موسی جوان، «دینگرد» نیز دفاع از ثنویت به وضوح دیده می‌شود بطوریکه دکتر محمد معین می‌نویسد: در دینکرد، نصف بیشتر مطالب، وقف دفاع از ثنویت در برابر یکتا‌پرستی مطلق ادیان کلیمی، مسیحیت و اسلام است». (مزدیسنا و ادب پارسی، چاپ تهران، ص ۲۵). البته برخی گفته‌اند که: «درگات‌های زرتشت، از ثنویت خبری نیست و این اندیشه، در دیگر بخشهای اوستا آمده است»! به هر صورت، اسلام هنگامی با زرتشتیان، روبرو شد که به ثنویت گرایش داشتند خواه این پندار را از زرتشت گرفته بودند یا از دیگری! با اینهمه، درگاتها نیز سخنانی دیده می‌شود که رنگ ثنویت تندی دارد مانند آنچه که در زیر می‌خوانیم: «من می‌خواهم سخن بدارم از آن دو گوهری که در آغاز زندگانی بوده‌اند، از آنچه آن یکی مقدس، بدیگری خبیث، گفت که فکر و تعلیم و خرد و آرزو و گفتار و کردار و روح ما با هم یگانه و یکسان نیست»!. (گاتها، یسنای ۴۵، فقره ۲ ترجمه ابراهیم پور داود). [۳۳] در اینباره به: «آثار الباقیة» اثر بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، چاپ تهران، ص ۲۲۹ نگاه کنید. محمدبن اسحق ندیم هم درکتاب: «الفهرست» بگونه‌ای گسترده از مانی و کیش او سخن گفته است.