حرکت از کوفه به سوی صفین
علی÷پس از آنکه مدت کوتاهی در کوفه اقامت گزید، مسلمانان را برای رویارویی، با معاویه بن ابی سفیان بسیج فرمود. معاویه که کشته شدن خلیفه سوم را بهانۀ نافرمانی خود از مرکزی قرار داد[۱۲۱] ، در حقیقت دلدادۀ امارت و شیفتۀ فرمانروایی بود و به هیچوجه نمیخواست حکومت شام را از دست بدهد. از اینرو در گرماگرم جنگ صفین - چنانکه نصر بن مزاحم آورده است - به علی÷پیشنهاد که در واقع، تجزیۀ سرزمین اسلامی را در برداشت، هرگز به نزد علی÷پذیرفته نیافتاد و با پاسخ استوار و قاطع او روبرو شد. نصر بن مزاحم در کتاب قدیمی: «وقعه صفین» مینویسد: معاویه بن ابی سفیان نامهای برای علی÷نگاشت و آنرا بدست مردی از سکاسک سپرد که او را عبدالله عقبه مینامیدند و از پیکهای عراقیان بود. معاویه در نامۀ خود چنین آورد:
«اما بعد، من گمان میکنم اگر تو پیش از این میدانستهای (و ما نیز میدانستیم) که جنگ، کار ما و تو را بدینجا میکشد که اینکه شاهد آن هستیم هرگز به پیکار با یکدیگر برنمیخاستیم. و هر چند ما اختیار خرد و اندیشۀ خود را ازدست دادیم ولی آنقدر عقل و ادراک برایمان مانده که از آنچه گذشته است پشیمان شویم و به اصلاح آنچه باقیمانده بکوشیم. و من پیش از این شام را از تو خواسته بودم بدین شرط که فرمانبرداری و بیعت تو بر من لازم نباشد و تو از پذیرفتن این پیشنهاد سرباز زدی ولی خداوند، آنچه را که تو از دادنش دریغ ورزیدی بمن بخشید و من امروز تو را به همان چیزی میخوانم که دیروز بدان خوانده بودم. من از ماندن در دنیا امیدی ندارم مگر همان امیدی که تو داری، و از مرگ بیمناک نیستم جز به همان گونه که تو بیمناک هستی، به خدا که سوگند که سپاهیان کاهش یافتند و مردان از بین رفتند و ما فرزندان عبدمناف بر یکدیگر برتری نداریم مگر فضیلتی که در سایۀ آن هیچ عزیزی، ذلیل نشود و هیچ آزادی به اسارت و بردگی نیافتد و السلام ...[۱۲۲] .
امام، هنگامی که نامۀ معاویه را خواند، گفت: شگفتا از معاویه و نامهاش! سپس کاتب خود عبیدالله بن ابی رافع را فرا خواند و دستور داد تا در پاسخ معاویه بنویسد:
«اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی: اگر میدانستی و میدانستیم که جنگ، کار ما و تو را بدینجا میکشد به پیکار با یکدیگر برنمیخاستیم و از این جنگ فاصله میگرفتیم. من اگر هفتاد بار برای خدا کشته شوم و سپس زنده گردم هرگز از سرسختی بخاطر خدا و جهاد با دشمنان او دست بر نمیدارم. اما اینکه گفتهای: آنقدر عقل و ادراک برایمان مانده از آنچه گذشته است پشیمان شویم. من نه از عقل و ادراکم چیزی کاستهام و نه ازکارم پشیمان شدهام. اما اینکه: شام را میخواستهای. من امروز چیزی را به تو نمیدهم که دیرور ندادهام. اما اینکه: در بیم و امید ما را برابر شمردهای. تو در شک، از من در یقین محکمتر نیستی و شامیان در حرص بر دنیا، آزمندتر از عراقیان در حرص بر آخرت نیستند. اما اینکه گفتهای: ما فرزندان عبدمناف بر یکدیگر برتری نداریم. بجان خودم سوگند که هر چند ما فرزندان یک پدر هستیم ولی امیه مانند هاشم نبود و حَربْ به عبدالمُطَّلِب نمیماند و ابوسفیان به أبوطالب شباهت نداشت و مهاجر همچون آزاد شده، نیست و حقدار با باطلگو برابر نباشد و علاوه بر اینها، فضیلت پیامبری در دست ما (بنی هاشم) است (نه در بنی امیه) که بدان، عزیز را خوار میداریم و خوار را عزیز میکنیم. والسلام»[۱۲۳] .
معاویه برای آنکه حکومت شام را از دست ندهد در جنگی وارد شد که به اعتراف خودش گمان نمیکرد که آنهمه آسیب و زیان بهمراه داشته باشد ولی دلبستگی به قدرت، چنان او را مجذوب ساخته بود که هیچگاه و در هیچ شرایطی نخواست از سرکشیهای خود باز ایستد و تسلیم حق شود. نه تنها دلائل نیرومند علی او را قانع نکرد بلکه کشته شدن عماری یاسر بدست سپاهیانش نیز او را از خواب گران بیدار نساخت با اینکه پیامبر خداجدربارۀ عمار به صراحت پیشبینی نموده و بدو گفته بود: «تقتلك الفئة الباغیة»[۱۲۴] . (تو را گروه ستمگری خواهند کشت!). بدیهی است علی که از گذشتههای دور معاویه را میشناخت، هرگز نمیتوانست با وی کنار آید و رضایت دهد که پسر ابوسفیان، ولایت شام را برعهده گیرد. از اینرو یارانش را فرمان داد تا آهنگ شام کنند. پیش از آنکه سپاه امیرمؤمنان از کوفه بیرون رود گروهی از یاران عبدالله بن مسعود (صحابی مشهور) بحضور امام رسیدند و اجازه خواستندتا با سپاه وی همراه باشند ولی در جنگ دخالت نکنند تا حق و باطل به روشنی بر آنها معلوم گردد و سپس به یاری اهل حق بشتابند و امام÷از سر بزرگواری و وسعت نظر، بدانان رخصت داد.
نصربن مزاحم مینویسد:
«آنها (به امیرمؤمنان) گفتند: ما بهمراه تو (از کوفه) بیرون میآییم ولی در لشکرگاهتان وارد نمیشویم و اردویی جداگانه میزنیم تا در کار شامیان بنگریم. آنگاه هر دستهای را دیدیم که میخواهد به کاری پردازد که بر او و روانیست یا ستمی از وی سرزد، بر ضد آندسته وارد پیکار میشویم. علی به آنان گفت: آفرین بر شما باد، خوش آمدید! اینست راه فهم دین و آگاهی از سنت، کسی که بدینکار راضی نشود ستمگر و خائن است[۱۲۵] »!.
بدینگونه اما نشان داد که در اسلام، تا چه اندازه برای اهل پژوهش و انصاف، راه تحقیق باز است.
در همین هنگام، گروه دیگری ازیاران ابن مسعود که ۴۰۰ مرد بودند بهمراه ربیع بن خثیم بحضور امام آمدند و گفتند:
«ای امیرمؤمنان ما درباره این جنگ (داخلی) دچار شک و تردید هستیم هر چند از برتری و فضل تو آگاهی داریم و ما و تو و دیگر مسلمانان بینیاز نیستیم از اینکه کسانی باشند که با دشمن (خارجی) بجنگند پس (درخواست داریم) که ما را به برخی از مرزهای مسلمانان بگماری تا در آن منطقه بمانیم و در دفاع از اهالی آنجا، پیکار کنیم. علی (پیشنهاد این گروه را نیز پذیرفت) و ربیع بن خثیم را (با همراهانش) به مرز ری فرستاد»[۱۲۶] .
سپس دستور حرکت داد و سپاه امیرمؤمنان در بیرون شهر کوفه در محلی بنام نخیله به تدریج گرد آمدند و آنجا را لشکرگاه خود قرار دادند. در نخلیه، گروهها و قبائل گوناگون به امام پیوستند و عبدالله بن عباس نیز از بصره به سپاهیگران به حضور امام رسید و پس از تعیین فرماندهان هر لشکر، در مسیر بینالنهرین به سوی شام روانه شدند. در آستانۀ حرکت سپاه، علی سفارشنامههایی برای فرماندهان و سربازان خود نوشت که از کمال تقوی و دقت وی حکایت میکند. در یکی از این سفارشنامهها آمده است:
«فاعزلوا الناس عن الظلم والعدوان وخذوا علی أیدی سفهائکم واحترسوا أن تعملوا أعمالاً لایرضی الله بها عنا»[۱۲۷] .
«ای فرماندهان سپاه! مردم را (در طی راه) از ستمگری و تجاوز به دیگران باز دارید و جلوی دست نادانان خود را بگیرید و مراقب باشید کارهایی از شما سر نزند که خداوند بدانها از ما ناخشنود شود».
بنابه گزارش نصر بن مزاحم، امام، پیشروان سپاهش را از نخیله حرکت داد و بدانها سفارش نمود تا از فرات فاصله نگیرند و خود در روز چهارشنبه پنجم شوال (سال سی و شش هجری) با بقیۀ سپاهیانش از نخیله بیرون آمد و همچنان راه سپرد تا به دَیْر أبوموسی – در دو فرسنگی کوفه – رسید. در آنجا نماز عصر گزارد و سپس راه را ادامه داد تا به کنار رود نرس فرود آمد (که ازفرات جدا میشود و نرسی، پسر بهرام آنرا حفرکرده بود)، در آنجا نماز مغرب را بجای آورد و شب را نیز در همان محل درنگ کرد و سپیدهدم، پس از نماز بامداد دوباره حرکت آغاز نمود تا به قبین رسید که در آن ناحیه، کنیسه یا پرستشگاهی از آن یهودیان بود. امام، راه خود را ادامه داد و گام در سرزمین بابل نهاد و از دیر کعب گذر کرد و شب را در ساباط خفت. در ساباط دهقانان محلی بحضورش رسیدند و پیشنهاد نمودند که برای او و همراهانش غذا فراهم سازند. امام پیشنهاد آنانرا نپذیرفت و گفت: «لیس ذلك لنا علیکم»[۱۲۸] «تهیۀ غذای ما، برعهدۀ شما نیست». و بدینصورت نشان داد که کمترین تحمیل بر رعیتش را نمیپسندد. سپس از ساباط گذشت و به شهر بهرسیر رسید و از آنجا به مدائن رفت و مردم مدائن را به شرکت در سپاه خود فرا خواند، آنان نیز به دعوت امام پاسخ گفتند و گروهی از ایشان بدو پیوستند. آنگاه عزم أنبار نمود و دهقانهای انبار به استقبالش شتافتند و چون او را دیدند از اسبهای خود پیاده شدند و در رکابش دویدن آغازکردند! امام، از رفتن، باز ایستاد و به آنها فرمود: «پس این چهارپایان که با خود آوردهاید برای چیست، چرا بر آنان سوار نمیشوید؟ و از اینکار چه قصدی دارید؟» آنها گفتند: «اینکار، رسم و خوی ما است که بدینوسیله فرمانداران خود را بزرگ میداریم! اما این اسبها را به پیشگاه تو هدیه آوردهایم. بعلاوه، برای تو و مسلمانان، غذایی نیز ساختهایم و همچنین برای چهارپایانتان علوفۀ بسیار فراهم کردهایم». امام، گفت: «دربارۀ اینکار که پنداشتهاید رسم و خوی شما است و از اینراه فرماندهان خود را بزرگ میدارید، باید بگویم که بخدا فرمانروایانتان از این دویدن هیچ سودی نمیبرند و تنها، شما خود و پیکرتان را رنجه میکنید، بنابراین، آنرا هرگز تکرار مکنید. اما چهارپایانتان، اگر مایل باشید که ما آنها را از شما بپذیریم و به حساب خراجی که باید بدهید بگذاریم، در اینصورت، آنها را میپذیریم. و اما غذایی که فراهم ساختهاید، ما خوش نداریم از اموال شما چیزی بخوری مگر آنکه بهایش را بپردازیم»[۱۲۹] .
دهقانان انبار گفتند: (شما غذا را بخورید) ما قیمت آنرا معین خواهیم کرد و سپس بهایش را میپذیریم. امام تأملی نموده و فرمود:«إذا لاتقدرون قیمته، نحن نکتفی بمادونه!»[۱۳۰] . «در آنصورت، شما (پاس ما میدارید و برای غذایتان) بهای درستی معین نخواهید کرد، از اینرو ما به غذای سادهتر خود بسنده میکنیم»!.
سپس امام، از آنجا گذر کرد و به جزیره وارد شد و قبیلۀ بنیتغلب به پیشوازش آمدند. قبیلۀ مزبور مسیحی بودند و در روزگار رسول خداجبا پیامبر اکرم پیمان بسته بودند که از آیین خویش روی نگردانند ولی فرزندانشان را هم به پذیرش مسیحیت وادار نکنند. امام از اینکه شنید آنان به پیمان خود وفادار نماندهاند به خشم آمد ولی چون مسلمانان بسیاری در میان آن قبیله یافت، آرام و خرسند شد و به سوی رَقَّه حرکت کرد. اهالی رقه، بر اثر تبلیغات معاویه، فریب خورده بودند و از او هواخواهی مینمودند. از اینرو دروازههای رقه را بروی سپاه امیرمؤمنان بستند و در آنجا حصار گرفتند. علی از آنان کمک خواست که پلی بر روی فرات زده شود تا او و سپاهیانش از آن بگذرند. آنان از پذیرفتن این پیشنهاد، خودداری نمودند و قبلاً کشتیها یشان را نیز از کنار فرات جمعآوری کرده بودند. امام از آنکه اهالی رقه را به پلسازی وادارد، امتناع ورزید و از آن محل دور شد تا از پل مَنْبَج گذر کند ولی در غیاب وی مالک اشتر نخعی، اهل رقه را سخت بیم داد، آنها از تهدید مالک ترسان شدند و به ساختن پل پرداختند![۱۳۱] سرانجام امیرمؤمنان از فرات عبور کرد و راه شام را در پیش گرفت.
[۱۲۱] علی÷ضمن یکی از نامههای خود به معاویه در اینباره نوشته است: «وأما قولك: ادفع إلینا قتلۀ عثمان! فما أنت وعثمان؟ إنما أنت رجل من بنيامیۀ وبنو عثمان أولی بذلك منك، فإن زعمت أنك أقوی علی دم أبیهم منهم فأدخل في طاعتي ثم حاکم القوم إلی أحملك وإیاهم علی الـمحجة» (وقعة صفین، ص ۵۸). «آنچه گفتهای که: قاتلان عثمان را بما سپار! تو را با عثمان چکار؟ تو مردی از بنیامیه هستی و پسران عثمان از تو بدینکار سزاوارترند. پس اگر پنداشتهای که بر خونخواهی پدرشان از آنان نیرومندتری، نخست اطاعت مرا (که خلیفه مبسوط الید هستم) بپذیر و سپس با قاتلان عثمان برای محاکمه نزد من آی تا تو و ایشان را بر طریق عدالت وادارم». [۱۲۲] «أما بعد، فإنی أظنك أن لو علمت أن الحرب تبلغ بنا وبك ما بلغت وعلمنا، لم یجنها بعضنا علی بعض وإنا وإن کنا قد غلبنا علی عقولنا فقد بقی لنا ما نندم علی ألایلزمني لك طاعة ولابیعة فأبیت ذلك علی فأعطاني الله ما منعت وأنا أدعوك الیوم إلی ما دعوتك إلیه أمس فانی لا أرجوا من البقاء إلا ما ترجوا ولاأخاف من الـموت إلا ما تخاف وقد والله رقت الاجناد وذهبت الرجال ونحن بنو عبدمناف لیس لبعضنا علی بعض فضل إلا فضل لایستذل به العزیز ولا یسترق حر به والسلام». (وقعة صفین، اثر نصر بن مزاحم منقری، چاپ قاهره، ص ۴۷۰ و ۴۷۱). [۱۲۳] «وأما بعد، فقد جائنی کتابك تذکر: أنك لوعلمت وعلمنا أن الحرب تبلغ بنا و بك وما بلغت لم یجنها بعضنا علی بعض فإنا وایاك منها في غایة لم تبلغها. وإنی لو قتلت في ذات الله وحییت ثم قتلت ثم حییت سبعین مرة فلم ارجع عن الشدة في ذات الله والجهاد لأعداء الله. وأما قولك: انه قدبقی من عقولنا مانندم به علی مامضی. فإنی ما نقصت عقلی ولا ندمت علی فعلي. فإما طلبك الشام فإني لم أکن لأعطیك الیوم ما منعتك أمس. وأما استواءنا في الخوف والرجاء، فإنك لست أمضی علی الشك مني علی الیقین ولیس أهل الشام بالحرص علی الدنیا من أهل العراق علی الأخرة. وأما قولك: انا بنو عبدمناف لیس لبعضنا علی بعض فضل. فلعمري أنا بنو اب واحد ولکن لیس امیة کهاشم ولا حرب کعبدالـمطلب ولا ابوسفیان کأبيطالب ولا الـمهاجر کالطلیق ولا الـمحق کالـمبطل وفي أیدینا بعد فضل النبوة التي أذل بنا بها العزیز وأعززنا بها الذلیل والسلام». (وقعة صفین، ص ۴۷۱. مقایسه شود با: نهج البلاغه، نامه شماره ۱۷). [۱۲۴] این حدیث ازجمله احادیث معتبر و مشهور شمرده میشود و در کتب گوناگون از سیره و مغازی و تاریخ و حدیث با اسناد متعدد گزارش شده است. ابن حجر عسقلانی در کتاب: الاصابة فی تـمییز الصاحبة (ج ۲، ص ۵۱۲ آنرا از احادیث «متواتر» به شمار آورده که در صدور آنها تردید نیست. [۱۲۵] «(أن أصحاب عبدالله بن مسعود أتوه ...) فقالوا له: إنا نخرج معکم ولا ننزل عسکرکم ونعسکر علی حدة حتی ننظر في أمرکم وأمر أهل الشام، فمن رأیناه أراد ما لا یحل له، أو بدا منه بغی، کنا علیه. فقال علي: مرحباً وأهلاً، هذا هو الفقه في الدین والعلم بالسنة، من لم یرض بهذا فهو جائر خائن». (وقعة صفین، ص ۱۱۵). [۱۲۶] «وأتا آخرون من أصحاب عبدالله بن مسعود، فیهم ربیع بن خثیم وهم یومئذ أربعمائة رجل فقالوا: یا امیرالـمؤمنین انا شککنا في هذا القتال علی معرفتنا بفضلك ولا غناء بنا ولا بك ولا الـمسلمین عمن یقاتل العدو، فولنا بعض الثغور نکون به ثم نقاتل عن أهل. فوجهه علی ثغر الری». (وقعة صفین، ص ۱۱۵) مقایسه شود با: (الأخبار الطوال، ص ۱۶۵). [۱۲۷] وقعة صفین، ص ۱۲۵. [۱۲۸] وقعة صفین، ص ۱۳۶. [۱۲۹] «أما هذا الذي زعمتم أنه منکم خلق تعظمون به الأمراء، فوالله ما ینفع هذا، الأمراء و انکم لتشقون به علی أنفسکم و أبدانکم فلا تعودوا له. واما دوابکم هذه فإن أحببتم أن نأخذها منکم فنحسبها من خراجکم، أخذنا منکم. وأما طعامکم الذي صنعتم لنا فإنا نکره أن نأکل من أموالکم شیئاً إلا بثمن». (وقعة صفین، ص ۱۴۴). [۱۳۰] وقعة صفین، ص ۱۴۴. [۱۳۱] تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۵۶۴. و: وقعة صفین، ص ۱۵۱.