بین النهرین در روزگار خلفای راشدین

دولت فرخندۀ علوی در بین‌النهرین

دولت فرخندۀ علوی در بین‌النهرین

عثمان بن عفان در سال سی‌ و پنجم هجری قمری در مدینه کشته شد و مسلمانان با علی÷به خلافت، بیعت کردند. در حکومت علوی، خورشید عدالت با درخشندگی بیشتری تجلی کرد و بر جهان اسلامی پرتو افکند و بین‌النهرین نیز مانند دیگر سرزمینهایی که در حوزۀ حکومت علی بود، از رفتار دادگرانه و کریمانۀ وی برخوردار شد. بویژه که مرکز خلافت در آنروزگار، از حجاز به بین‌النهرین انتقال یافت و شهر کوفه، نخستین طلوعگاه عدل علوی، به شمار آمد.

علی÷از همان روزهای آغازین خلافتش، وظایف مردم را برابر خود، و تکلیف خود را برابر مردم روشن ساخت و خطوط اساسی حکومتش را ترسیم نمود و راه و روشی را که می‌خواست درپیش گیرد، برای مسلمانان توضیح داد. در یکی از خطبه‌هایش از وظایف و تکالیف مزبور چنین یاد می‌کند: «ای مردم! مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی. حق شما بر من آنستکه خیرخواهتان باشم، و سهمتان را کامل دهم، و به تعلیمتان پردازم تا نادان نمانید، و آدابتان آموزم تا دانش فرا گیرید. و امّا حق من بر شما آنستکه بر بیعتم وفادار مانید و در حضور و غیاب خیرخواهی کنید و چون شما را بخوانم پذیرا شوید و هنگامی که فرمانتان دهم، فرمان برید»[۷۰] .

در این سخنرانی، علی به حقوق مالی و فرهنگی جامعه که مسئولیت آن، بر عهدۀ زمامدار نهاده شده، اشاره می‌نماید و ما در تاریخ می‌بینیم که دولت علوی، حقوق مزبور را در کمال شایستگی اداء کرده است.

در دوران خلافت عمر، اموالی که در بیت‌المال فراهم می‌آمد، به تناسب مقام و درجات مسلمانان تقسیم می‌شد بدین معنی که خلیفه، خدمات گذشتۀ آنانرا نسبت به اسلام در نظر می‌گرفت و سهم مسلمانان پیشتاز را بیش از دیگران مقرر می‌داشت. وی در یکی از سخنرانیهای خود، از این موضوع بدین صورت یاد کرد که:

«سوگند به خدایی که جز او معبودی نیست - این را سه بار تکرار نمود - هیچکس (از مسلمانان) نیست مگر که در این مال حقی دارد، چه به او داده شود و چه محرومش دارند، و هیچکس سزاوارتر از دیگری نسبت به این مال نیست مگر آنکه غلامی مملوک باشد (که غالباً اسیران جنگی بودند وحقی از بیت‌المال نداشتند») سهم من نیز مانند یکی از مسلمانان است. اما هر یک از ما بر اساس منزلتی که در کتاب خدا و نزد رسولش داریم، سهم می‌بریم و همچنین، بر حسب سختیهایی که کسی در راه اسلام دیده است (بهره‌ای دارد) و نیز، به دلیل پیشگام بودن و حاجتمندی افراد، به آنها نصیبی داده می‌شود»[۷۱] .

نتیجۀ سیاست مالی عمر این بود که گروهی از مهاجران وانصار – بدلیل خدماتشان به اسلام – ازدیگر مسلمانان ثروتمندتر شدند و فواصل مالی بسیاری در میان مردم پدید آمد. خلیفه در سال آخر عمرش، از این کار ناخرسندی نشان داد و متوجه شد که سیاست مالی مزبور، درست نبوده است از اینرو اعلام داشت که: «اگرآنچه را که اکنون می‌دانم از پیش دانسته بودم، مازاد اموال توانگران را می‌گرفتم و میان مهاجران فقیر تقسیم می‌کردم[۷۲] ». در دوران عثمان نیز «سیاست تبعیض» در تقسیم بیت‌المال ادامه یافت و خلیفۀ سوم به تصمیمی که عمر بن خطاب در اواخر عمرش گرفته بود، وقعی ننهاد. علی÷چون به خلافت رسید بنای تقسیم اموال را برسم مساوات میان مسلمانان نهاد و درجات ایمانی و خدمات دینی آنها را در توزیع سهامشان دخالت نداد و ثواب خدمتگزاری آنان را موکول به پاداش خداوند دانست که:

﴿ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا[القصص: ۸۰] [۷۳] .

امام، در اینباره گفت: «اگر این مال از آن من بود، میان مسلمانان بگونه‌ای برابر تقسیم می‌کردم در صورتی که این مال از آن خدا است[۷۴] »!.

ابواسحاق ثقفی کوفی در کتاب «الغارات» آورده که: «گروهی از یاران علی÷به نزد وی آمدند و گفتند: ای امیر‌مؤمنان، این اموال را به مردم ببخش و أشراف عرب و قریش را بر موالیان و عجم‌ها برتری ده! و هم بر کسانیکه بیم‌داری راه مخالفت پویند و به سوی (معاویه) گریزند ... علی÷پاسخ داد: آیا بمن دستور می‌دهید که پیروزی را از راه ستمگری بجویم؟! سوگند به خدا که تا خورشید طلوع می‌کند و ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد دست بدینکار نخواهم زد، بخدا اگر اموال ایشان از آن من بود، میان آنها بگونه‌ای برابر تقسیم می‌کرد تا چه رسد بدانکه اموال، ازآن خودشان است[۷۵] »!.

ثقفی می‌نویسد: «علی÷هر روز جمعه، بیت‌المال را آب پاشی می‌کرد سپس نماز نافله در آنجا می‌گزارد و می‌گفت: در روز رستاخیز گواهم باش که من مال مسلمانان را در تو زندانی نکردم[۷۶] !».

ابن اثیر در تاریخش می‌نویسد: «مالی از اصفهان به نزد علی آوردند و آنرا به هفت سهم (به شمار بخش‌های کوفه) تقسیم نمود و در میان آنمال، گرده نانی یافت، آنرا نیز هفت‌ پاره کرد. آنگاه فرماندهان هفتگانۀ کوفه را فرا خواند و میانشان قرعه افکند تا ببیند که در پرداختن سهم ‌ها از کدامین آغاز کند[۷۷] ».

باز هم ابن اثیر می‌‌نویسد: «هارون بن عنتره از پدرش روایت کرده که: من، در فصل زمستان بر علی÷در خورنق وارد شدم و او حوله‌ای کهنه و فرسوده بر دوش افکنده بود و در آن می‌لزرید. گفتم: ای امیر‌مؤمنان، خدا در مال برای تو و خانواده‌ات سهمی مقرر داشته و تو با خود چنین می‌کنی؟! فرمود: (آری) سوگند به خدا که از سهم شما چیزی برنگرفتم و این حوله را هم از مدینه با خود آورده‌ام[۷۸] »!.

علی÷می‌کوشید تا سختی‌های زندگی را بر خود هموار کند شاید با ملاحظۀ احوال او، سنگینی معیشت بر نیازمندان سبک‌تر آید و می‌گفت:

«أقنع من نفسی بأن یقال هذا أمیر‌الئـمؤمنین ولا أشارکهم في مکاره الدهر أو أکون اسوة لهم في جشوبة العیش؟»[۷۹] .

«آیا خودم را بهمین راضی کنم که مردم بگویند: این امیر‌مؤمنان است، بی‌آنکه در ناخوشامدهای روزگار با آنها شریک باشم و در سختی زندگی، سرمشق آنان شوم؟».

پیدا است دستاورد دولتی که رهبرش بدینگونه رفتار کند، جز برقراری عدل و انصاف درجامعه چیزی نیست و بی‌تردید در سایۀ چنین حکومتی، حتی مردمی که به اسلام گردن ننهاده‌اند از نعمت عدالت برخوردار خواهند شد چنانکه در دولت علوی مثلاً مسلمانان وظیفه داشتند تا نهرهای اهل ذمه را برای ایشان آباد سازند و در برابر جزیه‌ای که دولت اسلامی از آنان دریافت می‌کرد، از کمکهای مادی و معنوی بدانان دریغ نورزند.

یعقوبی در تاریخش نامه‌ای را از علی÷به قرظه بن کعب انصاری گزارش کرده که مفاد نامۀ مزبور، این امر را به روشنی نشان می‌دهد، در آن نامه، امام نوشته است:

«پس (از ستایش خدا و درود بر پیامبر) مردانی از اهل ذمه که در حوزۀ مأموریت تو قرار گرفته‌‌اند، از رودخانه‌ای در اراضی خود یاد کرده‌‌اند که بی‌ اثر شده و بزیر خاک رفته است، آباد ساختن رودخانۀ مزبور برای ایشان، وظیفه‌ای است که مسلمین بر عهده دارند. پس تو و آنان در این کار بنگرید سپس آن نهر را آباد و بازسازی کن ...[۸۰] ».

از تدبیر معیشت و تنظیم امور مالی مسلمین که بگذریم، علی÷در تعلیم و تربیت مسلمانان و آشنا ساختن آنها با معارف اسلام نیز سخت کوشا بود. خطبه‌های حکیمانه‌ای که از این امام بزرگ رسیده، خود نشان می‌دهد که چه اندازه می‌کوشیده تا محیط اسلامی را از معارف الهی و علوم قرآنی و حکمت عقلی گرم و سرشار کند. رسم خلفای پیشین این بود که در میان تودۀ مردم می‌آمدند و برای آنان قرآن می‌خواندند و با ایشان از اسلام سخن می‌گفتند چنانکه ابن اثیر آورده است: «عمر، در بازارها می‌گردید و قرآن می‌خواند و هر جا که مدعیان با او برخورد می‌کردند، در میان آنها داوری می‌نمود»[۸۱] ! علی÷این سنت فرخنده را به اوج خود رسانید و مسلمانان را در کوی و برزن و مسجد و منبر با معارفی عمیقتر از آنچه خلفای پیشین گفته بودند، آشنا ساخت.

ثقفی در کتاب «الغارات» می‌‌نویسد: «علی÷به بازار وارد شد و ندا در داد: ای گوشت‌فروشان! هر کس از شما در گوشت حیوانات بَدمَد (و آنرا فربه نشان دهد) از ما مسلمانان نیست! بناگاه مردی که (روبروی علی ایستاده بود) از امام روی برگرداند و گفت: سوگند به کسی که در پس هفت پرده نهان است، چنین نیست! امام، دست به پشت او زد و گفت: ای گوشت‌فروش، چه کسی در پس هفت پرده نهان است؟! وی پاسخ داد: خداوندگار جهانیان ای امیر‌مؤمنان! امام فرمود: به خطا رفته‌ای، میان خدا و آفریدگانش پرده‌ای نیست چرا که هر کجا باشند او با ایشان است. آنمرد گفت: ای امیر‌مؤمنان کفارۀ آنچه که به خطا گفتم چیست؟ فرمود: آنستکه بدانی هر جا که هستی خدا با تو است! باز آنمرد گفت: آیا فقیران را (به رسم کفاره سوگند) خوراک دهم؟ علی فرمود: لازم نیست زیرا که توبه کسی جز خدایت سوگند یاد کرده‌ای![۸۲] ». علی÷نه تنها خود پیوسته به آموزش مسلمانان می‌پرداخت بلکه نزدیکان و فرماندهانش را نیز بر اینکار می‌گمارد. یعقوبی گزارش نموده که امام، به قیس بن سعد بن عباده – فرماندار آذربایجان – نامه‌ای نگاشت که با چنین عبارتی آغاز شده بود:

«أما بعد فأقبل علی خراج بالحق وأحسن إلی جندك بالانصاف وعلم من قبلك مـما علمك الله...[۸۳] ».

«پس از ستایش خداوند و درود و بر پیامبرش برگرد‌آوری مالیاتی که بر عهده‌ داری، بحق روی آور و از ره انصاف و برابری، با سپاهیانت نیکی کن و از آنچه خدایت به تو آموخته به کسانی که نزد تو هستند بیاموز ...».

آموزشهای امام که بخشی از آنها در نهج ‌البلاغة گرد آمده، بیشتر در بین‌النهرین صورت پذیرفته است زیرا چنانکه دانستیم علی مرکز حکومت خود را از مدینه به کوفه انتقال داد و در آنجا به تدابیر امور خلافت و تعلیم و تربیت مردم اهتمام نمود.

[۷۰] «أیها الناس إن لي علیکم حقاً ولکم علی حق. فأما حقکم علی فالنصیحة لکم وتوفیر فیئکم وتعلیمکم کیلا تجهلوا وتأدیبکم کیما تعلموا. وأما حقي علیکم فالوفاء بالبیعة والنصیحة في الـمشهد والـمغیب والإجابة حین أدعوکم و لطاعة حین آمرکم» (نهج البلاغه، با شرح شیخ محمد عبده، چاپ مصر، خطبه ۳۳ و أنساب والأمم والـملوك، ج ۵، ص ۹۰ و ۹۱) مقایسه شود با انساب الأشراف، اثر احمد بن یحیی بلاذری، چاپ لبنان، ص ۳۸۰). [۷۱] «والله الذي لا إله ألا هو ثلاثاً ما من أحد إلا له في هذا الـمال حق أعطیه أو منعه، وما أحد أحق به من أحد الا عبد مملوك وما أنا فیه إلا کأحدهم ولکنا علی منازلنا في کتاب الله وقسمنا من رسول اللهج والرجل وبلائه في الإسلام، والرجل وقدمه في الإسلام، والرجل وغنائه في الإسلام، والرجل وحاجته». (تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۲۱۱). [۷۲] «لو استقبلت من أمري ما استدبرت، لأخذت فضول أموال الأغنیاء فقسمتها علی فقراء الـمهاجرین». (تاریخ الأمم والـملوك، ج ۴، ص ۲۲۶). [۷۳] «پاداش الهی برای کسی که به حق گرایید و به کار شایسته پرداخت، بهتر است». [۷۴] «لو کان الـمال لي لسویت بینهم، فیکیف وأنما الـمال مال الله؟(نهج البلاغة، خطبه ۱۲۲). [۷۵] «إن طائفة من أصحاب علی÷ مشوا إلیه فقالوا: یا أمیر‌الـمؤمنین أعط هذه الأموال وفضل هؤلاء الأشراف من العرب وقریش علی الـموالی والعجم ومن تخاف خلافه من الناس وفراره ... فقال لهم علی÷: أتامروني أن أطلب النصر بالجور؟! والله لا أفعل ما طلعت شمس ولا مالاح في السماء نجم، والله لو کان مالهم مالي لواسیت بینهم فکیف وإنما هي أموالهم». (الغارات، اثر ابواسحاق ثقفی، چاپ تهران، ج ۱، ص ۷۵). چنانکه ملاحظه می‌شود در نهج البلاغه تصریح شده که اموال بیت‌المال، از آن خدا است و در گزارش ثقفی آمده که اموال مزبور از آن مردم است! باید دانستکه میان ایندو تعبیر، اختلافی وجود ندارد زیرا خدای سبحان نیازمند به مال و منال نیست و اموالی که بنام او نامگذاری می‌شود، به مردمی که استحقاق آنرا دارند می‌رسد و از آن ایشان است. [۷۶] «أن علیاً÷ کان ینضح بیت‌الـمال ثم یتنفعل فیه ویقول: أشهد لي یوم القیامة انی لم احبس فیك الـمال علی الـمسلمین» (الغارات، ج ۱، ص ۵۰). [۷۷] «قدم علي علی مال من اصبهان فقسمه علی سبعة أسهم، فوجد فیه رغیفاً فقسمه علی سبعة، ودعا امراء الاسباع فأقرع بینهم لینظر أیهم یعطی أولاً». (الکامل في التاریخ، ج ۳، ص ۳۹۹).
امام÷علاوه بر رعایت برابری و عدالت در کمک‌های مالی به مسلمین، احوال روحی نیازمندان را نیز از نظر دور نمی‌داشت و نمی‌خواست که آنها هنگام درخواست کمک، احساس حقارت کنند. ابن کثیر دمشقی در تاریخش آورده که: روزی نیازمندی نزد امام آمد و گفت حاجتی دارم! امام فرمود: «أکتب حاجتك علی الأرض فانی أکره أن أری ذل السوال في وجهك!». یعنی: «حاجت خود را بر روی زمین بنویس که من خوش ندارم ذلت درخواست را در چهره‌ات ببینم! آنمرد، بر روی زمین نوشت که: أنی محتاج، من نیازمندم! و علی÷دستور دارد تا جامه‌ای برایش بیاورند و مقداری پول نیز بدو بخشید». (البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۰ و ۱۱).
[۷۸] «قال هارون بن عنترة عن أبیه: دخلت علی علی بالخورنق وهو فصل الشتاء وعلیه خلق قطیفة وهو یرعد فیه! فقلت: یا أمیر‌الـمؤمنین إن الله جعل لکك ولا هلك في هذا الـمال نصیباً وأنت تفعل هذا بنفسك؟! فقال: والله ما ارزأکم شیئاً وما هي الا قطیفتي التي أخرجتها من الـمدینة». (الکامل في التاریخ، ج ۳، ص ۳۳۹ و ۳۴۰ و البدایة والنهایة، اثر ابن کثیر، ج ۸، ص ۳ و ۴). [۷۹] نهج البلاغة، نامه شماره ۴۵. [۸۰] «أما بعد فإن رجالاً من أهل الذمة من عملك وذکروا نهراً في أرضهم قد عفا وأدفن وفیه عمارة علی الـمسلمین، فانظر أنت وهم، ثم اعمر، أصلح النهر ...». (تاریخ الیعقوبی، ج ۲، چاپ بیروت، ص ۲۰۳). [۸۱] «کان عمر یطوف في الآسواق ویقرأ القرآن ویقضي بین الناس حیث أدرکه الخصوم». (الکامل في التاریخ، ج ۳، ص ۶۰). [۸۲] «عن علي÷ أنه دخل السوق فقال: یا معشر اللحامین! من نفخ منکم في اللحم فلیس منا فإذا هو برجل مولیه ظهره، فقال کلا والذي احتجب بالسبع! فضربه علي÷ علی العالـمین یا أمیر‌الـمؤمنین! فقال له أخطاب... إن الله لیس بینه وبین خلقه حجاب لأنه معهم أینما کانوا. فقال الرجل: ما کفارة ما قلت یا أمیرالـمؤمنین؟ قالان تعلم أن الله معك حیث کنت، قال: أطعم الـمساکین؟ قال: لا، إنما حلفت بغیر ربك!» (الغارات، ج ۱، ص ۱۱۲). [۸۳] تاریخ الیعقوبی، جزء ۲، ص ۲۰۲.