حقایقی تازه از نهج البلاغه

امامت

امامت

اهل تشیع معتقدند که امامت از اصول دین است، و بعضی هم می‌گویند که از ضروریات مذهب می‌باشد و همه شیعه به اتفاق معتقدند که ائمه از علی س تا مهدی تعیین شده‌اند، به این ترتیب که پیامبر بعد از خودش علی س را به عنوان امام تعیین کرده و هر امامی، امام بعد از خود را مشخص کرده است! بنابراین آنها می‌گویند که همه کارهای ائمه از وحی الهی سرچشمه می‌گیرد و اجتهاد و نظر شخصی نیست، از این رو بر این باورند که ائمه از خطا و اشتباه مصون و معصومند. منابع و کتاب‌های مختلف شیعه در گذشته و حال به صورت یکسان این نظریه و عقیده را بیان داشته‌اند، اما اینک ما گفته‌ها و تصریحات امام علی س را در مورد امامت و خلافت با عقیده شیعه مقایسه می‌کنیم و خواهیم دید که گفته‌های امام علی س با عقیده شیعه مخالف و متضاد است، به عنوان مثال امام علی س می‌فرماید: «أول الدين معرفته».«نخستین و مهم‌ترین مسئله دین شناخت خدا است» [۱].

امام در این سخن تأکید می‌کند که مهم‌ترین اصل دین و بزرگ‌ترین امر آن و آنچه دانستن آن بر هر مکلّفی واجب است، شناخت خداوند و یگانه‌دانستن اوست.

و تردیدی نیست که قرآن و سنت نیز تأکید زیادی بر این مسأله دارند، بنابراین شناخت امام یا امامت، مهم‌ترین مسأله در دین نیست، برای روشن‌شدن بیشتر به آنچه نهج‌البلاغه در این درباره می‌گوید، برمی‌گردیم:

۱- امام علی س در سخنانی خطاب به کمیل بن زیاد النخعی تأکید می‌کند که: «لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة، إما ظاهرًا مشهورًا، وإما خائفًا مغمورًا، لئلا تبطل حجج الله وبيناته».«همواره در زمین فردی خواهد بود که با حجت و دلیل برای [خدمت به دین] خدا به پا می‌خیزد و این فرد یا معروف و مشهور است و یا پنهان و گمنام. و این برای آن است که حجت‌ها و دلایل الهی از بین نروند» [۲].

سپس می‌فرماید: «أولئك الأقلون عددًا، والأعظمون عند الله قدرًا، يحفظ الله بهم حججه وبيناته، حتى يودعها نظراءهم، ويزرعها في قلوب أشباههم...».«اینها تعدادشان اندک است و نزد خداوند مقام والایی دارند، و خداوند به وسیله آنان حجت‌ها و نشانه‌هایش را حفظ می‌نماید، و به افرادی دیگر که همانند آنها هستند، می‌سپارد و در دل کسانی دیگر که همسان آنها هستند، بذر آن را می‌کارد...».

آیا شما می‌دانید که اینها چه کسانی هستند؟

اینها علما می‌باشند نه ائمه. چنان که شیعه می‌گویند ائمه حجت‌های خدا روی زمین هستند!.

سپس علی س سخنش را کامل می‌کند و می‌فرماید: «أولئك خلفاء الله في أرضه والدعاة إِلى دينه.. آهٍ آهٍ.. شوقًا إِلى رؤيتهم..». «ایشان خلفای خدا در زمین و دعوتگران به سوی دین او هستند... آه، آه ... دوست دارم آنها را ببینم...». به این ترتیب این صحابی بزرگوار علی س علما را می‌ستاید و از مقام والای آنها در دنیا و آخرت سخن می‌گوید.

و ائمه در کجای این سخن مهم علی س ذکر شده‌اند؟!.

و ما می‌گوییم: اگر امام از سوی خدا تعیین می‌شود، نباید نیازی به آموختن و فراگیری علم و دانش داشته باشد، زیرا خداوند حکیم و آگاه او را تعلیم داده است و چنان که کتاب‌های شیعه می‌گویند به او وحی می‌شود، با این تفاوت که امام فرشته‌ را نمی‌بیند. اما علی بن ابی‌طالب س می‌فرماید: «من نصب نفسه إِمامًا، فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه، ومعلّم نفسه ومؤدبها أحقّ بالإجلال من معلّم الناس ومؤدبهم».«هر کس خود را به عنوان امام قرار دهد باید قبل از دیگران به تعلیم و تزکیه‌ی خودش بپردازد و قبل از آن که با زبان، دیگران را ادب بیاموزد باید با رفتارش به دیگران ادب یاد دهد، و کسی که خودش را تعلیم می‌دهد و به خودش ادب می‌آموزد بیشتر از کسی که معلم مردم است و به آنها ادب یاد می‌دهد، سزاوار بزرگداشت و احترام است» [۳].

منظور امام علی از این جمله که «هر کس خودش را امام قرار دهد» چیست؟ آیا ایشان کسی را که خلافت را غضب کرده و به زور گرفته است، امام می‌نامد؟ به علاوه این سخن علی س برخلاف آنچه در کتاب‌های شیعه آمده است مبنی بر اینکه که امام دارای علم لدنی است، تأکید می‌نماید که امام باید علم بیاموزد و به تزکیه و تربیت خود بپردازد!.

۲- علی س در یکی از نامه‌های مهم خود می‌فرماید: «أما بعد: فإن الله سبحانه بعث محمدًا ص نذيرًا للعالـمين، ومهيمنًا على الـمرسلين، فلمـا مضى ص تنازع الـمسلمون الأمر من بعده؛ فوالله ما كان يلقى في روعي، ولا يخطر ببالي، أن العرب تزعج هذا الأمر من بعده ص عن أهل بيته، ولا أنهم منحّوه عني من بعده، فمـا راعني إِلا انثيال الناس على فلان يبايعونه، فأمسكت بيدي حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام، يدعون إلى مَحقِ دين محمد ص؛ فخشيت إن لـم أنصر الإِسلام وأهله أن أرى فيه ثلمًـا أو هدمًا، تكون الـمـصيبة به عليّ أعظم من فوت ولايتكم التي إِنمـا هي متاع أيام قلائل، يزول منها ما كان كمـا يزول السراب، وكمـا يتقشّع السحاب، فنهضت في تلك الأحداث حتى زاح الباطل وزهق، واطمأن الدين وتنهنه».«اما بعد: خداوند محمد ص را به عنوان بیم‌دهنده‌ای برای جهانیان و خاتم پیامبران مبعوث کرد. وقتی پیامبر ص از دنیا رحلت نمود مسلمانان بعد از او اختلاف کردند؛ سوگند به خدا که هیچگاه به ذهنم خطور نمی‌کرد که عربها بعد از پیغمبر ص امر خلافت را از اهل بیت او دور می‌کنند و مرا از آن کنار می‌زنند. و ناگهان دیدم که مردم به سوی فلانی هجوم آورده و با او بیعت می‌کنند. من بیعت نکردم و دست نگاه داشتم تا اینکه دیدم بعضی از مردم از دین اسلام برگشتند و می‌خواهند دین محمد ص را نابود کنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمین را یاری نکنم در آن رخنه‌ای ایجاد شود، یا از هم بپاشد که آنگاه مصیبت برایم از دور ماندن از حکومت و زمامداری - که متاع و سرمایه روزهای اندکی است و چون سراب زود از بین می‌رود و همانند ابرها از هم می‌پاشد – بزرگ‌تر می‌بود، بنابراین در این حوادث به پا خاستم تا آن که باطل از بین رفت و دیگر برقرار و استوار شد» [۴].

این نامه علی س به اهل بصره بود که وقتی مالک اشتر را به عنوان فرماندار مصر مقرر کرد این نامه را با او به مصر فرستاد. نامه بهتر از سخنرانی حفظ می‌شود و راویان آن را برای یکدیگر نقل می‌کنند، و در نقل کلمات نامه کم‌تر اشتباه روی می‌دهد و در نقل کلمات سخنرانی اشتباه بیشتر است، بعضی مفهوم سخنرانی را نقل می‌کنند اما نامه مکتوب و محفوظ است و قرآن و روایات با نوشتن کتابت محافظت شده‌اند.

آنچه مهم است مفاهیم این نامه می‌باشد، به کلمات آن نگاه کنید:

الف- مسلمانان بعد از پیامبر ص در مورد خلافت با یکدیگر اختلاف کردند...، علی س نمی‌فرماید کافران یا کسانی که بعد از وفات پیامبر مرتد شدند و یا فاسقان اختلاف کردند، بلکه آنها را مسلمان می‌نامد.

سپس می‌فرماید: «به ذهنم خطور نمی‌کرد ... که بعد از او ...». خواننده عزیز! از این کلمات چه چیزی را استنباط می‌کنید؟

ب- از نامه چنین برمی‌آید که نصّ صریحی وجود ندارد تا امام علی س در قضیه خلافت و امامت خود به آن استناد کند، زیرا اگر نصّی می‌بود علی س آن را بیان می‌کرد، و چگونه آن را برای مردم نمی‌گفت در صورتی که در آن روز به شدّت به چنین نصّی نیاز داشت، تا یکی از مهم‌ترین مسایلی را که برای امت پیش آمد و سبب تفرقه آن گردید، توضیح دهد. قضیه‌ای که حتّی نزدیک بود اصحاب پیامبر را دچار چنددستگی کند، بنابراین وقتی امام علی س به چنین نصّ استناد نکرده است برای این بوده که او می‌دانست در مورد این قضیه نصّی وجود ندارد.

ج-¬ سپس به سخن آن بزرگوار بنگرید که می‌فرماید: «ناگهان دیدم که مردم به سوی فلانی هجوم آورده‌اند و با او بیعت می‌کنند...».

یعنی مردم شتابان به سوی ابوبکر رفته و با او بیعت کردند و این یعنی اینکه مردم خودشان ابوبکر را انتخاب کردند، بنابراین بیعت به زور از مردم گرفته نشد، و شمشیر بالای سر آنها نبود، بلکه در انتخاب خود آزاد بودند، و مسلمانان این را درست و خوب می‌دانستند.

د- و می‌فرماید: «بیعت نکردم و دست نگاه داشتم ... یا از هم بپاشد»، منظور امام علی از آن بعضی که از اسلام برگشتند و می‌خواستند اسلام را نابود سازند، مرتدان و کسانی هستند که از پرداختن زکات خودداری ورزیدند. آنان که ابوبکر س به کمک اصحاب با آنها جنگید. بنابراین کسانی که ابوبکر س با آنها جنگید، کسانی نبودند که از بیعت‌کردن با ابوبکر سرباز زده باشند، بلکه آنها، همان طور که امام علی س می‌فرماید، گروه‌هایی بودند که از دین اسلام برگشتند. و امکان ندارد که بگوییم منظور امام علی س، ابوبکر صدیق س و صحابه بوده است، زیرا امام علی س با آنها همراهی کرد و برای خلافتشان، حکم یک وزیر را داشت.

۳- علی س در یکی از وصیت‌نامه‌هایش می‌فرماید: «هذا ما أمر به عبد الله علي بن أبـي طالب أمير الـمؤمنين في ماله. وإن لابني فاطمة من صدقة عليّ مثل الذي لبني عليّ، وإني إنمـا جعلت القيام بذلك إلى ابني فاطمة ابتغاء وجه الله، وقربة إلى رسول الله ص، وتكريمًـا لحرمته، وتشريفًا لوصلته، ويشترط على الذي..». «این فرمانی است که بنده خدا، امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب، در مورد مال و دارایی‌اش صادر می‌کند: سهم دو فرزند فاطمه به اندازه سهم دیگر فرزندان علی است، و اینکار را به دو فرزند فاطمه می‌سپارم تا از این طریق، رضایت خدا را به دست بیاورم و به خویشاوندی و حرمت پیامبر ص احترام بگذارم و کسی که ...» [۵].

ملاحظه می‌کنید که:

الف- او همه فرزندانش را برابر می‌داند و بین حسن و حسین و دیگران در قضیه صدقه و سهم [ارث] فرقی نمی‌گذارد.

ب- مسئله دوم و مهم این است که می‌فرماید: «مسئولیت را به فرزندان فاطمه می‌سپارم»، آنهم نه به خاطر اینکه نصّی دربارۀ ولایت و امامت آنها وجود دارد، هرگز. بلکه برای کسب رضایت خدا چنین می‌کند.

آیا بهتر نبود که امام علی س با استناد به نص ولایت، مسئولیت را به آنها بسپارد و در وصیت‌نامه آن را ذکر کند و به یارانش بیاموزد که به خاطر نصوص ولایت و امامت، دو فرزند فاطمه را مقدم داشته است؟!.

و این وصیت است و وصیت آخرین چیزی است که هر کسی به خانواده‌اش می‌گوید و مسائل [مهم] را در آن توضیح می‌دهد. بسیاری از فقها می‌گویند که تأخیر در بیان، به خصوص در چنین قضایای مهمّی جایز نیست، زیرا علی س نمی‌دانست چه زمانی مرگ به سراغ او خواهد آمد، و حتی اگر زمان وفاتش را نیز می‌دانست، در بیان چنین امر مهمّی تأخیر نمی‌کرد.

۴- امام علی س می‌فرماید: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقًا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضًا، ولا يستوجب بعضها إِلا ببعض، وأعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق: حق الوالي على الرعية، وحق الرعية على الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه وتعالی لكل على كل، فجعلها نظامًا لألفتهم، وعزًا لدينهم، فليست تصلح الرعية إلا بصلاح الولاة، ولا تصلح الولاة إِلا باستقامة الرعية، فإذا أدت الرعية إلى الوالي حقه، وأدى الوالي إليها حقها؛ عزّ الحق بينهم، وقامت مناهج الدين، واعتدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، وطمع في بقاء الدولة، ويئست مطامع الأعداء».«سپس خداوند متعال یکی از حقوقش را حقّی قرار داده که آن را وظیفه مردم نسبت به یکدیگر می‌نامد. و بزرگ‌ترین حقی که خداوند مقرر کرده است، حق زمامدار و حاکم بر رعیت و حق رعیّت بر حاکم و زمامدار است، و این حق، که خداوند آن را بر همه فرض کرده است، و آن را باعث الفت و محبت مردم نسبت به یکدیگر و مایه قدرت دینشان گردانیده است، بنابراین اوضاع رعیت درست نمی‌شود مگر آن که حاکمان و زمامداران، خوب و صالح باشند، و حکام و زمامداران جز با صلاح و درستی رعیت، درست نخواهند شد. پس هرگاه رعیّت، حق زمامدار را ادا کرد، و زمامدار حق رعیت را به وی داد، حق میان آنها قدرت می‌گیرد و پرچم دین برپا می‌شود، نشانه‌های عدالت قد برمی‌افرازند و آنگاه بدینوسیله روزگار خوبی خواهد بود و دولت پایدار می‌ماند و دشمنان از چشم طمع‌دوختن به دولت اسلامی ناامید می‌شوند» [۶].

الف- در این کلمات خوب فکر کنید: اینها کلمات بی‌معنایی نیستند، بلکه هر کس می‌خواهد خلافت و ولایت را از دیدگاه امام علی س بفهمد، این کلمات بهترین پاسخ را به او می‌دهند و این کلمات می‌گویند که از دیدگاه علی س، خلافت امری برآمده از نص نیست، زیرا او می‌فرماید: «رعیت جز با درست شدن حکّام و زمامداران، درست نخواهد شد، و حکام و زمامداران جز با صلاح و درستی رعیّت، درست نخواهند شد».

این کلمه فقط یک معنی مشخّص دارد و آن اینکه حاکم و زمامدار، انسانی است غیرمعصوم، زیرا علی بن ابی طالب س صلاح و درستی حاکم را در گرو درستی رعیت می‌داند. اگر خلیفه و حاکم با نص الهی تعیین می‌گردید، خلیفه معصوم می‌بود و در این صورت سخن علی س بی‌معنی می‌شد، و ایشان می‌بایست بگوید: «کسانی از آل محمد که خداوند آنها را حاکم قرار داده است، هرگز منحرف نمی‌شوند، هرچند که رعیت دچار انحراف گردد».

ب- علی س با این کلام مشخص می‌کند که مردم باید امیری داشته باشند [٧]و اگر این امیر فرد صالحی باشد و عدالت و دستور خدا را اجرا نماید و حقوق مردم را به جا آورد، مهم نیست که چه کسی باشد.

۵- علی س بعد از آن که برای خلافت با او بیعت شد، خطاب به طلحه و زبیر ب ‌فرمودند:

«لقد نقمتما يسيرًا، وأرجأتما كثيرًا، ألا تخبراني أي شيء كان لكما فيه حق دفعتكما عنه! أم أي قسم استأثرت عليكما به! أو أي حق رفعه إلي أحد من الـمسلمين ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه؟!.

والله ما كانت لي في الخلافة رغبة، ولا في الولاية إربة، ولكنكم دعوتموني إليها، وحملتموني عليها، فلما أفضت إلى نظرت إِلى كتاب الله، وما وضح لنا وأمرنا بالحكم به فاتبعته، وما استنّ النبي ص فاقتديته، فلم أحتج إِلى رأيكما، ولا رأي غيركما، ولا وقع حكم جهلته فأستشيركما وإخواني من الـمسلمين، ولو كان ذلك لم أرغب عنكما ولا عن غيركمـا.

وأما ما ذكرتما من أمر الأسوة، فإِن ذلك أمر لم أحكم أنا فيه برأيي، ولا وليته هوى مني، بل وجدت أنا وأنتما ما جاء به رسوله الله ص قد فرغ منه، فلم أحتج إِليكما فيما فرغ الله من قسمه، وأمضى فيه حكمه، فليس لكما والله عندي ولا لغيركما في هذا عتبى، أخذ الله بقلوبنا وقلوبكم إِلى الحق، وألهـمنا وإِياكم الصبر».

«شما دو نفر کمی ناراحت شده‌اید و خود را زیاد عقب کشیده‌اید. آیا به من نمی‌گویید شما را از کدام حقّتان بازداشته‌ام؟! و در کجا چیزی را تقسیم نموده و به دیگران بیشتر از شما داده‌ام؟! و از گرفتن حق کدام مسلمان که به من مراجعه کرده، ناتوان مانده‌ام، یا حق را ندانسته‌ام و یا به خطا رفته‌ام؟! سوگند به خدا که علاقه‌ای به خلافت و حکومت نداشتم، اما شما مرا به آن فرا خواندید و بر مسند خلافت نشاندید، و وقتی خلافت به من سپرده شد، به کتاب خدا نگاه کردم تا آنچه را که برای ما روشن است و به آن فرمان یافته‌ایم، انجام دهم و از سنّت‌های پیامبر ص اطاعت نمودم، از این رو به نظر شما و دیگران نیازی نداشتم. و چنان مسئله‌ای پیش نیامده که آن را ندانسته باشم تا مجبور شوم با شما و دیگر برادران مسلمانم مشوره نمایم، و اگر چنین می‌بود از شما و دیگران روی‌گردان نمی‌شدم.

و اما آنچه شما دربارۀ اسوه گفته‌اید، باید بگویم که این قضیه‌ایست که من در آن طبق رأی و میل خودم حکم نکرده‌ام، بلکه هم من و هم شما می‌بینیم که آنچه پیامبر ص در این مورد با خود آورده، کار را تمام کرده است. پس من در آنچه خداوند آن را تقسیم نموده و فرمانش را دربارۀ آن صادر کرده است، به شما نیازی نداشتم. بنابراین، سوگند به خدا! که شما و دیگران نمی‌توانید در این مورد مرا سرزنش کنید. خداوند دل‌های ما و شما را به سوی حق بکشاند و به من و شما صبر و شکیبایی بدهد» [۸].

[۱] شرح نهج ‌البلاغة ۱/٧۲. [۲] (۱۸/۳۴٧) – ۱۴۳. [۳] ۱۸/۲۲۰) (٧۱). [۴] ٧/۱۵۱ (۶۲). [۵] ۱۵/۱۴۶ (۳۴). [۶] (۱۱/٩۱). [٧] ۲/۳۰٧ (۴۰). [۸] ۱۱/٧ (۱٩۸).