دوران تولد
اذیت و آزار مشرکان بر مسلمانان روز به روز شدت میگرفت تا جایی که قطعنامهای را نوشتند و در آن بر قطع رابطه با مسلمانان و هرکس که از دین آنها راضی باشد یا با آنها همدردی نماید یا از آنها حمایت کند، رأی دادند. علاوه بر آن هیچ چیزی هم از آنها خریداری نشود. نه از آنها زن بگیرند و نه به آنها زن بدهند. هنوز این قطعنامه کاملاً نوشته نشده بود که مسأله محاصره مسلمانان در شعب بنیهاشم (ابیطالب) اجرا شد و مسلمانان حق خروج از آنجا را نداشتند. مشرکان نمیگذاشتند که مردم دیگر هم داخل آن شعب شوند و یا با آنها ارتباط داشته باشند.
لبابه هم با این که حامله بود همراه شوهرش عباس وارد شعب بنیهاشم شدند زیرا آنها هم از قبیله بنیهاشم و در این محاصره و تحریم با آنها شریک بودند. در این شرایط لبابه به خاطر ایمانی که به خدا و پیامبر گرامیجداشت تمام ناراحتی و درد حاملگی و سختی زندگی را تحمل کرد و این مصیبتها و سختیها را با جان و دل پذیرفت. همصحبتی و همدلیاش با حضرت خدیجهلبزرگترین عامل آرامشی بود تا بتواند بر مصائب و ناراحتیهای دریاگونۀ خود مسلط باشد. علاوه بر آن حضرت خدیجه مقداری از غذا و پوشاکی که از طرف خویشاوندانش پنهانی برایش فرستاده میشد به لبابه میداد. هنگامی که درد زایمان او شروع شد، عباسسنزد پیامبر جرفت و او را از جریان مطلع گردانید. پیامبر گرامیجهم در جواب فرمودند: «شاید خداوند رویمان را به [تولد] پسری روشن گرداند» [۸].
وقتی دوران حاملگی لبابه به روزهای آخر خود رسید و علامت بیماری و سختی آن در چهرهاش نمایان شد پیامبر جنزد لبابه آمد به او سلام کرد و فرمود: ام الفضل!
لبابه گفت: بله! امر بفرمایید.
پیامبر جفرمود: تو صاحب پسر میشوی!!
لبابه گفت: یا رسولالله! چگونه ممکن است در حالی که قریش با یکدیگر پیمان بستهاند که نباید زنها بچهدار شوند.
آن حضرت فرمودند: همین که گفتم! هر وقت بچه متولد شد آن را نزد من بیاور.
بعد از مدتی بچۀ لبابه (امالفضل) متولد شد، [و طبق سفارش پیامبر ج]آن را در پارچهای قرار داد و نزد پیامبر گرامی جرفت. پیامبر جهم نام او را عبدالله گذاشت و با آب دهانش به اطراف کام نوزاد مالید و فرمودند: «بچه را بگیر، مطمئن باش انسانی هوشیار و زیرک میشود».
لبابه مشغول شیر دادن و پرورش و تربیت عبدالله بود با این حال همیشه اوضاع مسلمانان را زیر نظر داشت. به ویژه هنگامی که حضرت خدیجهلو ابوطالب از دنیا رفتند [٩]و اذیت و آزار قریش بیشتر شد.
لبابه همواره شوهرش را تشویق میکرد که همیشه در کنار برادرزادهاش یعنی حضرت محمد جباشد ولی او از ترس نابود شدن اموال و ثروتش که بین سران مکه پراکنده بود و فکر میکرد اگر مسلمان شدن یا دوستی خود با پیامبر جرا اعلام کند دار و ندارش برباد میرود، این کار را نمیکرد [۱۰].
[۸] البداية والنهاية، ۸/۲٩۵. [٩] در تاریخ اسلام به این سال، که در آن پیامبر جدو تن از بهترین یاوران خود یعنی حضرت خدیجه و ابوطالب را از دست داد عامالحزن؛ یعنی سال غم و اندوه میگویند (و). [۱۰] البدایة والنهایة، ۸/۲٩۵.