تعریف عدالت:
عدالت در لغت: در صحاح جوهری (ص ۴۱۵-۴۱۶) در تعریف لغوی عدالت چنین آمده است؛ عدل متضاد جور است. گفته میشود «عدل علیه فی القضیة فهو عادل» یعنی: «در پرونده با او عادلانه برخورد کرد بنابراین عادل است».
و گفته میشود: «فلانٌ مِن أهل المَعدِلَة» یعنی: از اهل عدل و داد است، و «رجلٌ عدلٌ» یعنی مورد رضا و قانع کننده در شهادت است. در اصل مصدر است و نیز «قومٌ عدلٌ وعدولٌ» جمع است و «قد عدل الرجل بالضم عدالة» آن مرد عدالت را برقرار کرد.... تا آن جا که میگوید: «وتعدیلُ الشیء» تقویمه: یعنی راست کردن و برافراشتن، گفته میشود: « عدلته فاعتدل »: برخواستم و او نیز برخواست.
و در «مصباح الـمنیر» (۲, ۳۹۷) چنین آمده است: «عدلت الشاهد» یعنی عدالت را به او نسبت دادم و وصف کردم. و در قاموس (۴, ۱۳) آمده است: عدل ضد جور است، و هر آنچه که راست و درست اقامه شده باشد مثل عدالة وعدولة ومعدِلة ومعدَلة.
از این تعریف لغوی مشخص میشود که عدالت در لغت استقامت است، و همچنین شخص عادل کسی است که از او شبههای ظاهر نمیشود و کسی است که مردم از او راضی هستند و شهادتش را قبول میکنند و به آن قانع هستند.
عدالت در اصطلاح: عبارات علما در تعریف اصطلاحی عدالت متنوع است:
خطیب بغدادی در «الکفایة» (ص۱۰۳) عدالت را چنین تعریف میکند: شخص عادل کسی است که نسبت به انجام فرایضش آشنا باشد و به آنچه به آن امر شده ملزم و از آنچه که نهی شده دوری جوید و از فواحش خرد کننده اجتناب ورزد و خواهان حق و واجب باشد در افعال و معاملاتش، و در لفظش خود را بپرهیزد از سخنانی که مروت را لکه دار میکند. کسی که اینچنین باشد به عادل بودن در دینش منسوب است و به صدق در گفتهاش معروف است و در این وصف، اجتناب ا ز گناهان کبیرهای که فاعل آن فاسق نامیده میشود کفایت نمیکند، و با این وصف باید ازچیزهایی که خود نمیداند گناه کبیره است ولی مردم میگویند، خودداری کند.
وابن حاجب عدالت را در مختصرالمنتهی (۲/۶۳) چنین تعریف میکند: محافظتی دینی است که حمل میشود بر ملازمت، تقوی و رادمردی و بدعت با آن نیست، و با اجتناب از گناهان کبیره و ترک اصرار بر گناهان صغیره و ترک بعضی از گناهان صغیره و بعضی از مباحات تحقق پیدا میکند.
تعریف ابن همام: او در تعریف عدالت در کتابش «التحریر» (۳/۴۴) آورده است: که استعدادی است که بر ملازمت تقوی و فتوت حمل میشود و شرط آن: کمترین حدش ترک گناهان کبیره اصرار بر صغیره و چیزی که مخل جوانمردی است.
بعضی از اهل عراق در تعریف عدالت میگویند: تنها عبارت است از اظهار اسلام با سالم بودن مسلمانان از فسق ظاهری، پس هروقت حالش چنین باشد واجب است که عادل باشد، و عدل در نزد هر مسلمانی مجهول است [۱۹].
و قرافی در کتابش «شرح تنقیح الفصول » (ص۳۶۱) عدالت را اینگونه تعریف میکند که: اجتناب از گناهان کبیره و بعضی از گناهان صغیره و اصرار بر آن و ترک بعضی از مباحاتی که مروت را خدشه دار میکند.
و غزالی در «المستصفی» (۱/۱۵۷) آن راچنین تعریف میکند: عدالت عبارت است از استقامت سیرت و دین و حاصل آن برمیگردد به هیئت راسخ در نفس که حمل میشود بر ملازمت همیشگی تقوی و مروت تا اینکه مردم به صدق او اطمینان حاصل کنند. وگرنه به قول کسی که از خدا آنچنان ترسی ندارد که او را از دروغ منع کند، هیچ اعتمادی نیست، و در اینکه عصمت از تمام گناهان شرط نیست اختلافی وجود ندارد و همچنین پرهیز از گناهان کبیره کافی نیست بلکه باید از گناهان صغیره همچون دزدیدن یک پیاز و کاستن در دانه از روی عمد وبه طور کامل هر چیزی که دلالت میکند بر ضعف دین او تا جائیکه به خاطر اهداف دنیوی جرأت دروغ گفتن پیدا کند بپرهیزد. حتی دوری از بعضی از مباحات لطمه آور به مروت در عدالت شرط شده است؛ همچون خوردن غذا در حین راه رفتن و ادرار در خیابان و همنشینی با اراذل و شوخی زیاد، و ثابت شده که آنچه اجماع از آن چشم پوشی کرده است به اجتهاد حاکم واگذار میشود، و اگر در نزد او چیزی دلالت کند بر جرأت شخص به دروغ گفتن شهادتش را رد میکند وگرنه خیر.
حافظ ابن حجر در «نزهة النظر» (ص۲۹) عدالت را چنین تعریف میکند: مراد از عادل کسی است که در او توانایی ملازمت تقوی و جوانمردی باشد، و مراد از تقوی: پرهیز از اعمال بد از شرک یا فسق یا بدعت است.
و در کتاب «فتح» نیز آن را اینگونه تعریف میکند: عدل و رضا در نظر جمهور کسی است که مسلمان، مکلف، آزاده، غیر مرتکب گناه کبیرۀ و غیر مصر بر صغیرۀ باشد.
اینها تعریفات علما بود در تعریف اصطلاحی عدالت، و اگر چه عبارات متنوع هستند ولی همه به یک معنی برمیگردند و آن اینست که عدالت: یک ملکه و قدرتی است در نفس که صاحبش را بر ملازمت تقوی و مروت وادار میکند، و این برای انسان محقق نمیشود مگر با انجام مأمورٌبه و ترک منهیٌ عنه، و دوری از آنچه که در مروت اخلال ایجاد میکند، و نیز تحقق نمییابد مگر با اسلام و بلوغ و عقل و سلامت از فسق. و مراد از فسق: ارتکاب گناهان کبیره و اصرار بر یکی از گناهان صغیره، چون اصرار بر گناهان صغیره آن را تبدیل به کبیره میکند.
و مروتی که اهل علم از آن یاد میکنند: آداب نفسانی است که صاحب آن را بر ایستادن در کنار اخلاق والا و عادات نیکو وامی دارد، و آنچه که در مروت اخلال وارد میکند به دو سبب برمی گردد:
اول: ارتکاب گناهان صغیرهای که بر خست و پستی دلالت میکند مثل سرقت یک چیز کوچک همچون پیاز یا کسر دانهای از روی عمد.
دوم: انجام بعضی از چیزهای مباح که کرامت و یا هیبت انسان را از بین میبرد و باعث سبکی میشود، مثل زیاد شوخی کردن مفهوم.
عدالت تحقق پیدا نمیکند در کسی که آن را در اصحاب رسول خداصجویا شود، تمام آنها عادل بودند و صفت عدالت در آنها تحقق یافته است و اگر از یکی از آنها چیزی خلاف آن ثابت میشد مثل افتادن در گناهی، به سرعت متوجه خدا میشدند و توبه نصوح میکردند، توبهای که رجوع او را ثابت میکرد و گناه و لغزشش را میشست، پس خداوند از تمام آنها راضی باد.
[۱۹] «الکفایة» خطیب بغدادی (ص ۱۴۱).