چرا نام حضرت علی رضی الله عنه در قرآن نیست؟

پاسخ چهارم خمینی

پاسخ چهارم خمینی

به این سوال به نقل از کتاب کشف الاسرار ص ۱۱۳خمینی می‌گوید:

«قرآن اگر نام را می‌نوشت مخالفان قبول نمی‌کردند،

فرضاً قرآن اسم امام را تعیین می‌کرد باز اختلاف بین مسلمان‌ها واقع می‌شد آن‌هایی‌که سال‌ها به طمع ریاست خود را به پیغمبر و دین چسپانده بودند و دست‌بندی‌ها می‌کردند ممکن نبود به گفته قرآن از کار خود دست بردارند، بلکه شاید به این صورت اختلاف بین مسلمان‌ها طوری می‌شد که به انهدام اساس اسلام منتهی می‌شد، زیرا ممکن بود آن‌هایی‌که به اسم اسلام در صدد ریاست بودند چون دیدند به اسم اسلام نمی‌شود به مقصود خود برسند یکسره حزبی بر ضد اسلام تشکیل می‌دادند در این صورت ناچار علی ابن ابی طالب و دیگر دینداران سکوت را روا نمی‌داشتند و نهال نورس اسلام با یک چنین اختلاف بزرگ بین مسلمان‌ها از بین می‌رفت و آن نیمه اسلام را هم به باد فنا می‌داد پس نام‌بردن از علی ابن ابی طالب در قرآن برخلاف صلاح اصل امامت که هیچ، برخلاف صلاح دین هم می‌شد».

جواب ما

اولاً: اسلام نیمه فایده ندارد فرض کنید نومسلمانی بگوید من تا ظهر نصف روزه را می‌گیرم خداوند کی راضی می‌شود؟ تا به نصف اسلام ابوبکر و عمر راضی شود نصف مسلمان‌بودن با نامسلمانی هیچ فرقی ندارد، بلکه بدتر است. منظور اینکه در حفظ نصف اسلام هیچ مصلیتی نیست!

دوماً: خمینی می‌گوید: خداوند از ترس آنکه اسلام از بین نرود از حق‌گویی در قرآن دست کشید اما نمی‌گوید این ترس و این نگرانی را چرا پیغمبر برای اسلام نداشت که از زبان ایشان شیعه هزاران بار و حتی در لحظۀ مرگ هم نقل قول می‌کند که می‌فرمود علی علی.

سوماً: خمینی توضیح نمی‌دهد که پیغمبر چرا این‌هایی که برای ریاست به او چسپیده بودند را از خود دور نکرد و باز توضیح نمی‌دهد پیغمبری که غول‌های بزرگ چون ابوجهل را از بین برد از جوانی چون عمر و مرد بی‌قدرتی چون ابوبکر چرا این همه واهمه داشت.

همین حالا طرفداران پیغمبر کذاب بهاالله می‌گویند نام پیغمبر ما صراحتاً در قرآن نیست چون مسلمان‌ها راضی نمی‌شدند این حرف چقدر چرند است.

در قرآن آیه‌های بسیاری (حتی در مکه در وقت ضعف) است که مشرکان خوش نداشتند اما نازل شد از علی بالاتر، قرآن بت‌های آن‌ها را درهم کوبید و هرکس اعتراض کرد جانش را از دست داد آخر مگر خمینی تاریخ نمی‌داند مگر نمی‌داند که عمر و ابوبکر و مهاجران در مدینه آنقدر قوی نبودند و قدرت در دست انصار بود و آنگهی چطور ممکن است که فرد قدرت‌طلبی برای کسب قدرت عوض آنکه برود و خود را به پاشاه زمان -ابوجهل- بچسباند می‌آید و با یک نفر بی‌قدرت فراری هم داستان می‌شود؟

آیا نه اینکه وقتی که عمر و ابوبکر به حضرت محمدصایمان آوردند، ایشان فردی بود که طرفدارانش حتی نمی‌توانستند عقیده خود را علنی کنند و آخر از شهر خود رانده شدند؟ برای هذیان‌گویی هم باید حدی باشد اما خمینی مرزی نمی‌شناسد.