رد این شبه و ابطال آن:
این شبۀ را از چند جهت میتوان رد کرد:
۱- اینکه آنها میگویند پیامبرصاز نوشتن احادیث نهی کرده و برای نوشتن و حفظ قرآن اصحاب را تشویق نموده است، حرفی است کاملاً نادرست و در واقع تدلیس و فریب است، بعضی حق را گفته و بعضی دیگر حق را پنهان کردهاند، شکی نیست که قرآن مجید عنایت و توجه خاصی به نوشتن و حفظ خود داشته است که این توجه برای سنت وجود ندارد، قرآن مصدر و منشأ اول دینی است، از سنت بلند مقامتر و مهمتر و مقدستر میباشد، پس بیشتر جای اهتمام است، و اینکه اصحاب بیشتر از سنت به نوشتن و حفظ قرآن توجه کردهاند دلایل زیادی دارند از جمله: قرآن محدود به حدودی بود که بر قلب پیامبرصنازل میشد در نتیجه نوشتن آن و تسلط بر آن آسانتر بود و برای نوشتن آن توانایی بیشتری داشتند، ولی سنت از اقوال و افعال پیامبرصخیلی زیاد بود و شعبههای فراوانی که شامل کارهای روزمره و اقوال پیامبرصمیشد، که شامل بیست و سه سال زندگی پیامبرصدر میان اصحاب میشد، که این کار و نوشتن آن بسیار مشکل بود، به خصوص کسانی که نوشتن را میدانستند اندک بودند.
دلیل دیگر این است که نوشتن قرآن فرض و واجبی است که وحی بودن قرآن برای پیامبرصبا لفظ و معنی آن را حتمی و ثابت میکند. و روایت آن فقط، با معنی درست نیست، اما سنت روایت کردن با فقط با معنی درست است و درست است که روایتکننده بگوید: همانطور که پیامبرصمیفرماید: و یا چیزی مشابهه این عبارت، در حالی که برای قرآن درست نیست.
یکی دیگر از دلایل این است، نویسندگان میان صحابهها بسیار کم بودند، توان نداشتند هم سنت هم قرآن را با هم و هم زمان بنویسند، و اگر بین نوشتن قرآن و حدیث مختار میشدند قطعاً قرآن را انتخاب میکردند، تا آن را خیلی منظم و مطمئن و کامل و بدون نقص و بدون اضافه تحویل نسل آینده بدهند.
اما دلیل آنها مبنی بر اینکه رسولصاز نوشتن غیر قرآن نهی کرده است، و غیر قرآن هم سنت نبوی منظور است، این دلیل از چند جهت باطل و بیمورد است.
این حدیث که امام مسلم از ابی سعید حذری روایت کرده است: «لاتكتبوا عني، ومن كتب عني غیر القرآن فلیمححه»(از من چیزی غیر از قرآن ننویسید، هر کس غیر از آن را نوشته است آن را پاک کند) این حدیث معلول است و امیر المومنین آن را معلول شمردهاند.
اگر از این مسائل بگذریم، پیامبرصهمانطور که از نوشتن نهی کرده است، از پیامبرصاجازۀ نوشتن و امر به نوشتن آن شده است، به همین خاطر میگوییم استدلال آنها فریب و نیرنگ است و دلایل دیگر را میپوشانند آن صورتی که احادیث نهی را ذکر میکنند ولی به احادیثی که به نوشتن اجازه داده است اشاره نمیکنند. از جمله احادیثی که به نوشتن و اجازۀ آن اشاره دارند عبارتند از:
روز فتح مکه خطبهای ایراد کردند و فرمود: «ان الله حبس عن مكه القتل – او الفیل الشك من البخاری وسلط علیهم رسول الله والمومنون، ولما انتهی من خطبته جاء رجل من اهل الیمن فقال: اكتب لی یا رسول الله فقال رسول اللهصاكتبوا لابی شاه».
خداوند قتل و کشتار را از مکه نگه داشته است (و یا به روایتی از بخاری که در آن شک داشته است به جای قتل فیل را آورده است که پیامبر و مسلمانان بر آنها تسلط کامل داشتند) – زمانی که پیامبر از خطبهاش تمام شد مردی از یمن آمد و گفت: ای رسول خداصاین خطبه را برای من بنویس، پیامبرصفرمود برای ابوشاه بنویسید.
از احادیث دیگر که دلیل نوشتن احادیث را ثابت میکند. حدیثی است که از ابو هریرهسروایت شده است که پیامبرصمیفرماید: هیچ کس نسبت به احادیث حضرت رسولصبیشتر از من به آنها آگاهی نداشت جز عبدالله بن عمرسچون او آنها را مینوشت و من نمینوشتم و از عبداللهبن عمر روایت شده است که بعضی از اصحاب با او صحبت کردند و گفتند: شما هر چه را که پیامبرصمیفرماید مینویسید، و رسول خداصهم مثل ما انسان است عصبانی میشود و ممکن است چیزهایی را بگوید که شرعی نباشند، عبداللهبن عمر نزد پیامبرصرفت و جریان را به ایشان گفت، پیامبرصفرمود: «اكتب، فوالذي نفسی بیده ما یخرج من فمی الا الحق»بنویس، قسم به کسی که جان من در دست او است جز حق چیزی از دهان من خارج نمیشود.
که همۀ این روایات صحیح میباشند، و روایات ضعیف هم زیادند، زمانی که میان روایات منعکننده و اجازهدهنده موازنهای برقرار کنیم در مییابیم که احادیث اجازهدهنده بسیار زیاد هستند، ابوبکر خطیب/روایات منع نوشتن احادیث را جمعبندی کرده است که جز حدیث ابی سعید حذری که بیان کردیم و امام بخاری آن را موقوف دانسته است همه ضعیف و موضوع هستند. در حالی که احادیث صحیح که اجازۀ نوشتن را دادهاند خیلی زیاد هستند که بعضی از آنها را ذکر نمودیم، یکی دیگر از این احادیث، این است که پیامبرصهنگام مرض الموت خود فرمودند: «ائتونی بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده»قلم و کاغذی را بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید.
عالمان و دانشمندان برای جمعبندی میان احادیثی که از نوشتن نهی میکنند و میان احادیثی که اجازۀ آن را میدهند چنین اجتهاد کردهاند و مهمترین نتیجۀ آن به شرح زیر است:
الف: این موضوع نسخ شدن سنت به سنت است یعنی در ابتدا منع نوشتن آمد ولی بعداً به وسیلۀ اجازۀ نوشتن نسخ شدند، که جمهور علما این رای و نظر را قبول دارند. از جمله ابن قتیبه در کتاب تاویل مختلف الحدیث آن را بیان کرده است. و همچنین گفتهاند که در ابتدا به این خاطر نوشتن سنت منع شد ترس التباس آن به قرآن وجود داشت هنگامی که این ترس و التباس برطرف شد اجازۀ نوشتن آن صادر گردید.
ب: نهی به صورت مطلق و کلی نبود، بلکه منظور نوشتن قرآن و حدیث در یک صفحه بود، اما نوشتن آنها به صورت جداگانه اجازه داده شده بود.
ج: اجازۀ نوشتن احادیثی به بعضی از اصحاب داده شده بود که آن را برای خود مینوشتند، و از اختلاط آن با قرآن کاملاً مطمئن بودند. و آرا و نظرهای دیگری نیز وجود دارد ولی آنچه واضح و روشن است این است که روایات اجازهدهنده در آخر آمدهاند و در واقع آنها ناسخ هستند و جمهور علما بر این نظر میباشند.
با این توضیح استدلال آنها به حدیث ابی سعید خدری که آن را مهمترین دلیل و حجت خود میدانند باطل میشود و از بین میرود.
۲- اما ادعای آنها مبنی بر اینکه اصحاب از پیامبرصگمان نمودهاند که سنت شرع و قانون دین نیست در نتیجه از آن منصرف شدند و به نوشتن آن اهتمام و توجه نکردند و خود را به آن ملتزم نمیدانستند این ادعا دروغ و عناد است، کسی که از کتابهای حدیث و سنت و از تاریخ علوم و از آنچه که علما در موضعگیری امت مسلمان از سنت رسول خداصنوشتهاند آگاهی پیدا کند، علیالخصوص موقف و موضعگیری صحابههاشاز سنت رسولصبه خوبی در مییابد که این ادعا دروغ است و از نهایت تکبر و غرور آنها تعجب میکند، و برایش روشن میشود که چگونه برای جلوه دادن برعکس کردن دلایل و درست کردن افترا تلاش میکنند. اصحاب پیامبرصحریصترین افراد برای توجه به اقوال و افعال پیامبرصبودند و آن را حفظ میکردند و به آن عمل مینمودند. به طوری که حرص آنها به جایی رسید که از کوچک و بزرگ به آن عمل میکردند، آن را حفظ میکردند و آنها را عملی مینمودند. این عمر بن خطابساست که بخاری از آن روایت میکند و میگوید: من و یکی از همسایههایم (از انصار از طایفه بنی امیه بنی زید از نواحی مدینه) بین خود نازل شدن احادیث پیامبرصرا تقسیم کرده بودیم به این صورت که هر زمان پیامبرصحدیثی را میفرمود و من خبر مییافتم ایشان را مطلع میساختم و اگر او اطلاع پیدا میکرد مرا خبر میداد، این کار جز اهتمام شدید برای شناخت سنت پیامبرصو پیروی و التزام به آن چیز دیگری را نمیرساند.
اصحاب پیامبرصبرای اینکه یکی از احکام الهی بر ایشان روشن شود و از پیامبر سوال کنند مسافتهای طولانی را میپیمودند.
امام بخاری از عقبۀ بن حارث روایت میکند که زنی اطلاع یافت او و همسرش با هم شیر خوردهاند، فوراً سوار اسب شد و از مکه بسوی پیامبرصدر مدینه رفت، زمانی که به پیامبر رسید حکم خداوند را در مورد کسی که با زنی ازدواج کند و نداند او خواهر رضاعی اوست و بعداً اطلاع پیدا کند و شیردهنده آنها را مطلع سازد حکم خدا چیست؟ پیامبرصکیفیت و چگونگی آن را پرسید و توضیح داده شد، فوراً از همسرش جدا شد و با یکی دیگر ازدواج کرد.
اصحاب پیامبرصخیلی حریص بودند که از همسران او دربارۀ روش و سنتهای او در خانه سوال و پرسش کنند و زنان هم به خانۀ پیامبرصمیرفتند و از همسران او در مورد اخلاق و سیرۀ ایشان سوال میکردند و در مورد چیزهایی که برای آنها پیدا میشد سوال میکردند. و این واقعهها خیلی معروف و مشهور میباشد که نیازی به مثال و شاهد نیست. التزام صحابهها به سنت و روش پیامبرصبه جایی رسید که آنها آنچه که پیامبر انجام میداد و یا چیزی را ترک میکرد طوری پیروی میکردند بدون اینکه از حکمت و فلسفۀ آن پرسش کنند و یا حکمت آن را بدانند.
امام بخاری در صحیح خود از ابن عمرسروایت میکند: «اتخذ رسول اللهصخاتماً من ذهب تم بنذه النبيصوقال: انی لن البسه ابداً فنبذ الناس خواتیمهم».
پیامبرصانگشتری از طلا را برای خود تهیه نمود، سپس آنرا دور انداخت و فرمود: هرگز آن را نخواهم پوشید، به تبعیت از ایشان همۀ مردم انگشتریهای خود را دور انداختند.
قاضی عیاض در کتاب خود به نام «الشفا» از ابی سعید حذریسروایت میکند قال: «بینما رسول اللهصیصلی باصحابه اذ خلع نعلیه فوضعها عن یساره فلما رای القوم ذلك القوا نعالهم فلما قضی صلاته قال: ما حملكم علی القاء نعالكم؟ قالوا یا رسول الله رایناك القیت نعلیك، فقال: ان جبریل اخبر نی ان فیهما قذراً».
زمانی که پیامبرصبا اصحاب نماز میخواند، در میان نماز کفشهایش را بیرون آورد و آنها را طرف چپ خود گذاشت، زمانی که مردم این عمل را مشاهده کردند، همگی کفشهایشان را بیرون آوردند و کنار گذاشتند، بعد از اینکه پیامبرصنمازش را به اتمام رساند فرمود: چه چیزی باعث شد که کفشهایتان را بیرون بیاورید؟ گفتند: ای رسول خداصشما را دیدیم که کفشهایت را بیرون آوردی، پیامبرصفرمود: حضرت جبرئیل مرا مطلع ساخت که در کفشهایم کثافت وجود دارد.
ابن عبدالله در کتاب خود «جامع بیان العلم و فضله» از ابن مسعودسروایت میکند: «انه جاء یوم الجمعه والنبيصیخطب، فسمعه یقول: اجلسوا فجلس بباب المسجد ای حیث سمع النبيصیقول ذلك، فرآه النبيصفقال: تعال یا عبدالله بن مسعود».
عبدالله بن مسعود روز جمعهای وارد مسجد شد در حالی که پیامبرصخطبه میخواند و در لحظۀ ورود عبدالله بن مسعود فرمود بنشینید، عبدالله بن مسعود درب مسجد نشست، یعنی به محض اینکه شنید بنشینید نشست، پیامبرصاو را دید فرمود: بیا جلو ای عبدالله بن مسعود عشق و علاقۀ اصحاب تا این اندازه به شناخت و پیروی از سنت پیامبرصرسیده بود، و در تمام شرایط به آن ملتزم بودند و اوامر و نواهی ایشان را اطاعت میکردند، همانطور که عبدالله بن مسعود آن را انجام داد، بدون اینکه حکمت آن را بدانند، همانطور که در نماز کفشهایشان را در آوردند و یا انگشتری طلای خود را دور انداختند، همۀ این کارها نشانۀ اطاعت از پیامبرصو نشانۀ پیروی از سنت ایشان میباشد، همانطور که پیامبر میفرماید: «خذوا عني مناسككم»عبادات خود را از من یاد بگیرید و از من پیروی کنید و یا میفرمایند: «صلوا كما رایتمونی اصلی»آنچنان که من نماز میخوانم به همان صورت هم شما هم نماز بخوانید و به من نگاه کنید. و یا میفرماید: «كل امتی یدخلون الجنه الا من ابی قالوا: یا رسول الله ومن یابی؟ قال: من اطاعنی دخل الجنه ومن عصانی فقد ابی»پیامبرصفرمود: همۀ امت من داخل بهشت میشوند، جز کسی که سر پیچی کند، اصحاب گفتند: ای رسول خداصآن کسی که سر پیچی میکند کیست؟ پیامبرصفرمود هر کس از من اطاعت و پیروی کند وارد بهشت میشود و کسی که از فرمان و دستور من اطاعت نکند سرپیچی نموده است.
و همچنین میفرماید: «اوصیكم بتقوی الله والسمع والطاعه وان عبدا جشیاً فانه من یعش منكم فیسری اختلافاً كثیراً فعلیكم بسنتي وسنه الخلفاء المهدیین الراشدین تمسكوا وعضوا علیها بالنواجذ وایاكم ومحدثات الامور فان كل محدثه بدعه وكل بدعه ضلاله ....».
شما را به تقوی و اطاعت و پیروی توصیه میکنم، اطاعت و پیروی داشته باشید با اینکه امیر شما فردی سیاه و خوش قیافه نباشد، اگر طول عمر کنید در آینده اختلافهای زیادی را میبینید، در آن موقع لازم است به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده ملتزم باشید، آن سنتها را محکم و با چنگ و دهان بگیرید، و از چیزهای جدید که وارد دین میشوند خودداری کنید چون هر چیز جدیدی که وارد دین شود بدعت شمرده میشود و هر بدعتی ضلالت و گمراهی است .....)
این احادیث تعداد کمی از احادیث زیاد پیامبرصمیباشد که موقف و موضع اصحاب را نسبت به سنت پیامبرصرا بیان میکند. که این موقوف و موضعگیری محکم و اهتمام ویژه و جدی اصحاب برای شناخت سنت رسول خداصرا نمایان میکند. و آنها ضمن پیروی از آنها برای تبلیغ این سنتها نیز حریص بودند، آن هم به خاطر اطاعت از فرمان آن پیامبرصبود که میفرماید: «نضر الله امراً سمع مقالتی ووعاها فاداها كما سمعها، فرب مبلغ اوعی من سامع»خداوند فردی را شاد و چهرۀ او را نورانی کند که سخنان مرا گوش فرا دهد و آن را حفظ نماید و آنچنان که شنیده است همانطور آنها را بیان کند چون خیلی از کسانی که این سخنان را میشنوند از شنونده خوبتر و بهتر آن به یاد و حافظه میسپارد و آن راخوبتر حفظ میکند.
با بیان این احادیث نهایت دروغ دشمنان سنت نبوی و دشمنان خدا و رسول او در ادعای باطل ایشان روشن میشود.
۳- و اما ادعای آنها مبنی بر اینکه اصحاب والامقام پیامبرصروایت حدیث را دوست نداشتند و حضرت عمرسراویان احادیث را تهدید میکرد و تهدید خود را عملی نمود و سه نفر از اصحاب را به علت روایت زیاد احادیث زندانی کرد، این ادعایی است دروغ و به دروغهای قبلی اضافه میشود. و نوعی فریب و تدلیس میباشد.
اما اینکه اصحابشروایت احادیث را مکروه و ناخوشایند میدانستند این سخن باطل و بیاساس است، حقیقت آن است که آنها به خاطر اینکه روایت حدیث مسئولیت بسیار بزرگ و خطیری بود از آن هراس داشتند و از وعید پیامبرصنسبت به کسی که به دروغ بر او سخنی را درست میکند واهمه و ترس داشتند، آنجا که پیامبرصمیفرمایند: «من كذب علی متعمداً فلیتبوا مقعده من النار»هر کس به طور عمدی بر من دروغی ببندد و درست کند، جایگاه خود را در جهنم آماده کند.
اصحاب پیامبرصمیان دو مسئلۀ مهم قرار داشتند، و نسبت به هر کدام حریص بودند، از یک طرف تبلیغ دین خدا برای کسانی که بعد از خود میآمدند، و از طرف دیگر بررسی و تحقیق شدید و محکم برای هر چه از پیامبرصروایت میکردند، به همین خاطر زمانی که یکی از آنها حدیثی را از پیامبرصروایت میکرد رنگ صورتش تغییر میکرد و ترس وجود و درون او را فرا میگرفت، در واقع اصحاب به خاطر شدت ترس آنها از دروغ بستن به زبان پیامبرصو یا خطا و اشتباه در روایتشان از روایت کردن احادیث میترسیدند، نه به خاطر اینکه سنت نبوی مصدر و منشأ قانون و تشریع نیست.
اما ادعای اینکه حضرت عمرس۳ نفر از اصحاب را زندانی کرد، آنها: عبدالله بن مسعود، ابوذر، و ابو درداءشبودند. این روایت روایتی باطل و دروغ میباشد و سخن خود را با دروغ آراستهاند، و بر زبانها جاری شده است و در بعضی کتابهای احادیثی موضوع نوشته شده است، در واقع هر چه بر زبانها جاری شود و یا هر چه در بعضی از کتابها نوشته شود صحیح نمیباشد. امام «ابن حزم»/در کتاب خود به نام «الاحکام» جواب این دروغ و ادعای باطل را داده است، و میفرماید: (و روی عن عهر انه حبس ابن مسعود، و آبادرداء، و اباذر من اجل الحدیث عن رسول اللهصروایت شده که عمر ابن مسعود، ابو درداء و ابوذر را به خاطر روایت حدیث زندانی کرد، بعد از اینکه ابنحزم روایت را منقطع میداند و آن را صحیح نمیداند میگوید: این حدیث خیلی واضح و روشنی دروغ است، چون از دو حال خارج نیست: یا اینکه عمرساصحاب را متهم میساخت، که این مطلب را هیچ کس تایید نمیکند و یا اینکه عمر از نفس احادیث و تبلیغ سنت نهی میکرد و آنها را به کتمان آن ملزم مینمود، که این کار خارج شدن از اسلام است، که خداوند امیر المومنین عمرسرا از همۀ این کارها محفوظ نمود.
و این سخن را هیچ مسلمانی بر زبان نمیآورد، و اگر عمر آنها را زندانی کرده است و آنها هم متهم نباشند و بیگناه باشند، عمر به آنها ظلم کرده است! پس ادعاکننده برای مذهب فاسد خود که به این روایات دلیل میآورد کدام یک از این دو راه خبیث را اختیار میکند؟