«ستّ الشّام دختر أیوب»
زنی است جلیل القدر و عظیم الشأن...
شأن و منزلت بزرگی دارد...
در او صفاتی جمع شده که در هیچ زن دیگری مگر تعداد معدود و انگشت شماری در تاریخ اسلامی جمع نشده است!..
خداوند نعمت تفضّل و احسان و انواع نیکیها و راست کرداری را به او بخشیده است.. آنچه که تاریخ از به خاطر آوردن امثال آن، عاجز است..
«ابن کثیر» در تاریخش از او یاد کرده و او را خواهر ملوک و سلاطین و عمۀ فرزندانشان دانسته، او حتّی مادر پادشاهان نیز بوده است.
۳۵ پادشاه و ملوک و والیان از محارم و بستگان نسبی او به شمار میروند..
که «نوۀ ابن جوزی» آنها را نام برده است:
پادشاهان بنیایوب تا آخرین نفری که دارای سلطنت و قلمرو و ولایتی از بلاد و سرزمینهای مشهور بودهاند، همه از محارم و بستگانش هستند. حال یا برادرش بودهاند، و یا برادرزاده که جمعاً ۳۵ ملک و والی میباشند:
برادرانش چهار نفر بودند: معظّم توران شاه، صلاحالدین، عادل و سیفالإسلام... و فرزندان و اولاد صلاح الدین عبارتند از: عزیز و پسرش منصور، أفضل، زاهر، ظاهر و پسرش عزیز و فرزند پسرش ناصر یوسف.
و امّا اولاد و فرزندان عادل: کامل و سه پسرش: مسعود و صالح و عادل.
و پسران صالح معظم که در مصر کشته شدند.
و موحّد، والی «حمص».
و پسر عادل فرزند کامل مغیث، والی «کرک».
و معظّم پسر عادل أکبر.
و فرزندش ناصر داود.
و أشرف پسر عادل، و صالح پسر عادل، و أوحد.
و حافظ، عزیز و پسرش سعید.
و شهابالدین غازی و پسرش کامل محمّد.
و پسر سیف الإسلام، اسماعیل که مدّعی خلافت یمن گردید.
و فرّخشاه پسر شاهنشاه فرزند أیوب، و پسرش أمجد والی «بعلبک».
و تقیالدین و پسرش منصور... و فرزندان و ذرّیۀ او که پادشاهان «حماۀ» کنونی بودند... و امّا ستّ الشام خود دختر أیوب فرزند شاذی که خواهر صلاح الدین أیوبی و معظّم توران شاه پسر أیوب، والی «یمن» است:
نام او: زمرّد خاتون است.
و لقبش: عصمة الدین.
که ما مطلقاً او را به: ستّ الشام میشناسیم.
او «سيدة الـملكات» و «سيدة الـخواتين» در عصرش بوده است.
او زنی عاقل... و دارای فضل و احسان و نیکیهای بسیاری بوده است.
و در مقابل هزار دینار طلا در سال، در خانهاش برای درست کردن شربتها و معجونها و داروهای گیاهی و غیرگیاهی به کارگری گرفته شد... و آنها را بین بیماران و ناتوانان و محتاجان پخش میکرد..
درِ خانهاش بر روی هر کسی باز بود و پناهگاه بیماران و گرفتاران و بلا دیدگان محسوب میشد..
با آنها همچون مادری مهربان و دلسوز رفتار میکرد، به آنها کمک مینمود و از مصیبتهایشان میکاست و از بخشش مال و سخاوت برایشان، هیچ دریغی نمیکرد...
خداوند آنچنان موهبتی به او عطا کرده بود که مال و دارایی را زمانی نیک و پسندیده میدانست که به مستحقّان داده شود و در راههای خیر، علوم نافع و سودمند، و در گشودن درهای نیکی و احسان صرف شود... و او این چنین بود..
واقعاً این نعمت و فضلی بس عظیم است... این که زنی در این مرتبه قرار گیرد و به این اندازه ابهّت و قدرت داشته باشد... و بتواند همّ و غمّش را از شهوت قدرت و سلطنت و امیال و خواستههای سیاسی باز دارد و بهسوی درهای خیر و نیکی و صلاح و منفعت مردم سوق دهد... و تمام غلامان و کارگران و کنیزان و مزدبگیران خود را به خدمت نیازمندان و ضعیفان مسلمان درآورد..
علاقۀ او به علم و دانش به حدّی بود که تمام همّ و غمّش، تعلیم پسرش «حسام الدّین عمر» بود.. هیچ چیزی در نظرش از علم بالاتر نبود... و هیچ اجر و پاداشی نزد او به پای تعلیم و تربیت فرزند- به خاطر این که برایش از صدقات جاریه محسوب میشد نمیرسید..
و این چنین، هر چه میخواست داشت و هر ارادهای میکرد، به انجام میرساند..
«ابن کثیر» آورده است: «حسام الدین عمر پسر لاجین از اکابر و بزرگان علماء نزد داییاش صلاح الدین أیوبی بوده است».
او ابتداء با پدر حسام ازدواج کرده بود... و سپس به همسری پسر عمویش، ناصرالدین محمّد پسر أسدالدین شیرکوه فرزند شاذی، والی حمص درآمد..
او دو مدرسۀ بزرگی را تأسیس و به پا داشت: مدرسۀ «شام بیرونی» و «شام داخلی»... که به زودی بحث دربارۀ آن دو خواهد آمد.
بالاخره «ست الشام» روز جمعه، ۱۶ ذیالقعدة سال ۶۱۶ هجری وفات یافت و در مدرسۀ «شام بیرونی» دفن گردید...
این مدرسه را «حسامیه» نیز نامیدهاند و نسبتی است که به پسرش حسامالدین پسر لاجین دادهاند. مادرش او را نیز در آنجا دفن کرده بود و خود نیز در همان قبری دفن شد که پسرش در آن مدفون بود... این سومین قبری بود که پشت سر قبرهای دیگر قرار میگرفت. قبر اوّلی همان قبر برادرش توران شاه، و قبر وسطی نیز به پسر عمو و همسرش ناصرالدین محمّد پسر شیرکوه فرزند شاذی اختصاص داشت.
در مراسم خاکسپاری و دفنش جمعیت بسیار عظیمی شرکت داشتند. رحمت خدا بر او باد! هیچ شکی نیست که فضایل و مناقب و روایات بسیاری دارد... ولیکن مصادر آن بیشتر از آنچه ذکر شد، نیست و از اینجا، آنچه خواهد آمد دربارۀ دو مدرسۀ شامی خواهد بود.
چقدر خوب میشد که آن کتابچهای که شیخ تقیالدین پسر قاضی شبهۀ در موردش تصنیف کرده بود و أبوشامۀ مقدّسی گفته که آن کتابچه نزد من است، به دست میآوردیم!.
اما اکنون تنها خدا میداند که کجاست...
مصادر تاریخی از مواقف و آگاهیهای سیاسیاش، چیزی برایمان بازگو نکردهاند... بلکه تنها به کارهای خیریهاش نگریسته که او واسطۀ خیر و خوبی بین برادرانش بوده، و موضع و محل تجمّع و اتفاق بین خانواده و نزدیکانش بوده است... و همچنین این که همیشه بر علم و خیر و اصلاح تشویق و تشجیع کرده است... و در مقابل، شفیع بدکاران میشد و از گناهکاران میگذشت و چشم پوشی میکرد... نسبت به خانوادهاش دلسوز و علاقهمند بود و دلش برای اهلش پر میکشید و با آنان بسیار مهربانی میکرد..
در سال دهم از ولایت سلطان صلاح الدین یوسف پسر أیوب بر مصر که مصادف با سال ۵٧۶ هجری بود، ملک معظم فخرالدین شمس الدوله توران شاه، برادر تنی سلطان صلاح الدین و ستّ الشام وفات میکند... او از لحاظ سن از صلاحالدین بزرگتر بود و خود را شایستهتر از صلاحالدین یوسف در ملک و سلطنت میدید... به همین جهت صلاح الدین او را تبعید کرد و به یمن... و سپس به بعلبک.. و بعد از آن به اسکندریه فرستاد... و در همانجا ماند و تنها به کارهای لهو و بیهودهاش میپرداخت و هرگز در هیچ یک از جنگهای برادرش صلاح الدین حاضر نشد و در همان اسکندریه مُرد. خواهرش ست الشام کسانی را به آنجا فرستاد و او را در تابوتی بهسوی دمشق آوردند و در آنجا دفن کردند. توران شاه، بسیار بخشنده و به حسن اخلاق ستوده بود، به جز این که سیره و تاریخ بنیایوب را سیاه و تیره کرد و راه و روششان را زشت و ناپسند دانست!.
در سال ۱۵ از ولایت سلطان صلاح الدین بر مصر- مطابق با سال ۵۸۱ هجری محمّد پسر ملک منصور أسد الدین شیر کوه فرزند شاذی، پسر عموی صلاح الدین میمیرد... او نیز کسی بود که ادّعا میکرد در ملک و سلطنت از صلاح الدین شایستهتر است... او داماد سلطان صلاحالدین بود، یعنی شوهر ستّ الشام دختر ایوب... که بعدها در حمص وفات یافت... همسرش ستّ الشام، او را نیز در همان قبرستانی که در دمشق بر پا داشته بود انتقال داد و کنار برادرش ملک معظم توران شاه به خاک سپرد...