بخش اول: اسباب و خاستگاههای اختلاف صحابه و تابعین در فروع
باید دانست که فقه، در دوران ارزنده و مبارک رسولخدا ج، مدون و گردآوری نشده بود؛ در آن زمان، چنین رایج نبود که مباحث فقهی به شیوهی فقیهان مورد بررسی قرار بگیرد. همان فقهایی که تمام تلاش و توان خود را برای تبیین ارکان، شروط و آداب بهکار میبرند، هر چیزی را بهطور جداگانه و با دلایلش، مورد کنکاش و بررسی قرار میدهند، موضوعاتی را که ساخته و پروردهی خودشان هست، به عنوان پیشفرضهایی مطرح نموده و به شرح و تبیین آن میپردازند، حد و مرز مسایل تعریفپذیر را مشخص میکنند و آنچه را قابل حصر است، محصور و بسته میدارند.
صحابهشوضوی رسولخدا جرا میدیدند و بیآنکه برایشان معلوم شود که آنچه، آن حضرت در وضویشان انجام دادند، از ارکان (و واجبات) وضو میباشد و یا از آداب (و مستحبات) آن، به همان شکل و کیفیت، وضو میگرفتند. [۵]
رسولخدا جنماز میخواندند و صحابهشنیز (چگونگی) نماز آن حضرت جرا میدیدند و همانطور هم نماز میگزاردند. [۶]رسولخدا جحج گزاردند و مردم نیز چگونکی حج آن حضرت جرا دیدند و (در مناسک حج) همانند ایشان عمل کردند. [۷]بیشتر اعمال و احوال رسولخدا ج[و صحابه] به همین وضع و منوال بود. چنانچه آن حضرت ج، بیان نکردند که فرایض وضو، چهار عمل است یا شش تا؛ همچنین این پیشفرض را نیز در نظر نگرفتند که شاید شخصی، اعضای وضو را پیوسته و پشت سر هم نشوید تا بدینسان حکم کنند که آیا وضوی چنین فردی که اعضایش را پیوسته و پشت سر هم نشسته، درست است و یا نه؟ تنها در پارهای از موارد که خواست خدا بود، احکام به صورت تفصیلی بیان شد و عادت یاران رسولخدا جنیز بر این بود که خیلی کم، دربارهی چنین مسایلی سؤال میکردند. [۸]ابنعباسبمیگوید: «هیچ گروهی را ندیدم که از یاران رسول خدا جبهتر باشند؛ آنان، از آن حضرت جکم سؤال میکردند و در طول حیات ایشان، تنها در مورد یازده مسأله، پرس و جو نمودند که همهی این مسایل، در قرآن بیان شده است؛ از جمله: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ﴾[البقرة: ۲۱۷]. و ﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِ﴾[البقرة: ۲۲۲]. ابنعباسبمیافزاید: «صحابهش، تنها دربارهی مسایلی پرس و جو میکردند که برایشان نافع و سودمند بود (و کمیت و کیفیت عملشان را افزایش میداد.)» [۹]
ابنعمربمیگوید: «دربارهی آنچه وجود عینی ندارد، مپرس که من، از عمر بن خطابسشنیدم که آن کس را که جویای مسایل غیرحادث و بهوجود نیامده میشد، لعن و نفرین مینمود.»
قاسم میگوید: «شما، دربارهی چیزهایی سؤال میکنید که ما، دربارهاش پرس و جو نمیکردیم و دربارهی مسایلی بحث و جستجو مینمایید که ما به دنبالش نبودیم. پرس و جوی شما، دربارهی مسایلی است که من، از ماهیت آن چیزی نمیدانم و اگر هم دربارهاش چیزی میدانستیم، برایمان روا نبود که آن را پهنان بداریم.»
عمرو بن اسحاق/ میگوید: «آن دسته از یاران رسولخدا جرا که دیدهام، افزون از کسانی بودند که پیش از آنکه آنها را ببینم، وفات کردند؛ هیچ قومی ندیدم که همانند صحابهشسلوک و منش بیتکلف و آسانی داشته باشند.»
از عباده بن نُسَی کندی دربارهی زنی سؤال شد که بیآنکه ولیای داشته باشد، در جمع قومی وفات نمود. عباده گفت: «من، کسانی دیدهام که همانند شما در مسایل تکلف و سختی به خرج نمیدادند و دربارهی مسایلی چون مسایل شما، پرس و جو نمینمودند.» دارمی رحمهالله، این روایتها را نقل نموده است. [۱۰]
مردم از رسولخدا جدربارهی مسایلی سؤال میکردند که اتفاق میافتاد و آن حضرت جنیز دربارهی موضوع و پرسش صحابه، اظهار نظر کرده و فتوا میدادند. پیامبر اکرم ج(وقتی) میدیدند که مردم، کار خوبی انجام میدهند، از آن کار تعریف کرده (و تأییدش مینمودند) و یا کار بدی را که میدیدند، انکار می کردند. البته همهی حکمها و فتواهای صادرشده از آن حضرت جبرای پرسشگران و یا رد و انکار برخی از افعال و کردهها، در اجتماعات و حضور گروهی افراد، نبود و از اینرو نیز چنانچه ابوبکر و عمرب، دربارهی مسألهای بیخبر بودند و چیزی نمیدانستند، از مردم سؤال می کردند که آیا از رسولخدا جدربارهی آن مسأله، چیزی شنیدهاند؟ باری ابوبکرسفرمود: «من، در کتاب خدا سهمی برای جدّه (مادربزرگ) نمیبینم و نمیدانم که آیا رسولخدا جسهمی برای او معین کردهاند یا نه.» ابوبکرس دربارهی این موضوع که مادربزرگ از نوهاش ارث میبرد یا نه، از مردم جستوجو کرد. مغیرهسگفت: «من دیدم که رسولخدا جبه مادربزرگ، یک ششم را دادند.» ابوبکرسپرسید: «کسی با تو هست که گواهی دهد؟» محمد بن مسلمه، گفتهی مغیره را تأیید کرد و ابوبکر صدیقسنیز بر همین اساس، سهم یکششم برای مادربزرگ تعیین نمود. [۱۱]
(از این دست میتوان به) ماجرای پرسش عمر فاروقساز مردم دربارهی مسألهی غلام یا کنیز(ی اشاره کرد که در ازای سقط جنین آزاد میشوند.) عمرسدر این مسأله، خبر (روایت) مغیره را پذیرفت. [۱۲]
[همچنین میتوان به پرسش و نظرخواهی عمرس]دربارهی وبا اشاره کرد که خبر و روایت عبدالرحمن بن عوفسرا در این باره پذیرفت. [۱۳]عمرسدربارهی مجوس نیز، به روایت عبدالرحمن بن عوفسرجوع نمود. [۱۴]
سرور و خوشحالی عبدالله بن مسعودساز شنیدن روایت معقل بن یسارسکه موافق نظر ابنمسعود بود؛ [۱۵]ماجرای بازگشت ابوموسیساز درِ خانهی عمرسو پرسش وی از ابوسعید خدریسدربارهی حدیث و گواهی ابوسعیدسمبنی بر اینکه حدیث را از رسولخدا جشنیده است. [۱۶]امثال این روایتها، در صحیحین و کتب سنن، مشهود و بسیار میباشد و بهکثرت روایت شده است.
بههر حال، عادت رسولخدا جهمین بود که گفتیم؛ هر یک از صحابه، به اندازهای که خدای متعال، برایش میسر میکرد، عبادات، فتواها و احکام صادرشده از رسول اکرم جرا میدید و میشنید، حفظش میکرد و در آن میاندیشید و در نتیجه فحوای هر چیزی را از نشانهها و قراین متناسب با آنچه دیده و شنیده بود، بازمیشناخت. از اینرو، برخی را بر اباحه و جواز، حمل مینمود و برخی را بر استحباب؛ از بعضی هم بنا بر شواهد و قراینی که با خود داشت، حکم نسخ، برداشت میکرد. عمدهی رویکرد صحابه در این پهنه، مبتنی بر این بود که بدون گذر از راهها و شیوههای استدلالی و توجه به آن، با آرامش و اطمینان خاطر (و از زاویهی عمل، به آنچه دیده و شنیدهاند،) بنگرند. چنانچه اعراب، ناخودآگاه و بدون تکلف، سخنان همدیگر را چه از روی اشاره و کنایه باشد و چه صریح و روشن، میفهمند و دلهایشان، به درک گفتههای یکدیگر، آرامش مییابد. دوران رسول خدا جبه همین منوال سپری شد و پس از آن صحابه به سرزمینهای مختلف رفتند و هر یک از آنان، در حکم پیشوا و مقتدای مردم یک منطقه یا ناحیه قرار گرفت. رویدادها، فزونی یافت و مسایل جدید، مطرح شد. از هر یک از این پیشوایان (صحابه) که در مورد مسألهای سؤال میشد، حسب یادداشتها و استنباط خود، پاسخ میگفت و چنانچه در محفوظاتش چیزی سراغ نداشت که پاسخ سؤالات تازه را بدهد و یا نمیتوانست با استنباط از دلایل و قراین، به پاسخگویی پرسشها برآید، به رأی خود اجتهاد میکرد و با، بازشناسی و پردازش عللی که رسولخدا جدر فرمودههای صریح خود در مورد مسألهای، حکم صادر نموده بودند، بهگونهای فتوا میدادکه با خواستههای رسول اکرم جسازگار باشد و در صدور حکم، هیچگونه کوتاهی و تقصیری در سازگاری با اهداف آن حضرت، صورت نگیرد. در این بحبوحه، گونههای مختلفی از اختلاف آرا و اقوال صحابه، شکل گرفت که به موارد ذیل میتوان اشاره کرد:
۱- بسیار اتفاق میافتاد که یک صحابی، در مورد مسألهای فتوا و حکم رسولخداجرا شنیده و صحابی دیگری نشنیده بود؛ بنابراین آنکه از فتوا و حکم صادرشده، بیخبر بود، شخصاً اجتهاد میکرد:
الف) کمال تلاشش را بهکار میبرد تا اجتهادش، موافق حدیث باشد: بهطور مثال: امام نسائی/ و دیگران [۱۷]، روایت کردهاند که: از ابنمسعودسدربارهی زنی سؤال شد که شوهرش وفات کرده و چیزی (مهری) برایش تعیین نکرده است؛ ابن مسعودسگفت: «من، سراغ ندارم که رسولخدا جدر چنین موردی، حکمی صادر کرده باشند.» یک ماه به همین حال گذشت و آنان، (در مورد تعیین مهریه برای آن زن شویمرده) پافشاری میکردند تا اینکه ابنمسعودسبه اجتهاد خود، فتوا داد که برای آن زن، مهری همانند هووهایش تعیین کنند و نه بر آن، چیزی بیفزایند و نه از آن چیزی کم کنند. همچنین فتوا داد که چنین زنی، باید عدّه بگذراند و از شوهرش، ارث نیز میبرد. معقل بن یسارسنیز گواهی داد که رسولخدا جدرباهی یکی از زنها، به همین شکل حکم دادند. عبدالله بن مسعودسبا شنیدن گواهی معقلس(که موافق فتوایش بود) بهقدری خوشحال شد که پس از پذیرش اسلام، به آن اندازه خشنود نشده بود.
ب) میان دو (یا چند) صحابی، مناظره و بگومگویی دربارهی مسألهای به وجود میآمد و در بحبوحهی بحث، حدیثی در مورد آن مسأله بیان میشد؛ کسی که حدیث، تا آن زمان به گوشش نرسیده بود، از گفتهاش عقب مینشست و به حدیث عمل میکرد: مثلاً ابوهریرهسبر این باور بود که اگر کسی، در حال جنابت، صبح کند، بر او روزه (روا) نیست تا اینکه برخی از زنان رسولخدا جبرای ابوهریره روایتی گفتند که بر خلاف نظرش بود. [۱۸]
ج) حدیث، به شخص میرسید؛ اما نه به شکلی که قابل پذیرش باشد. از اینرو اجتهادش را رها نمیکرد و به دلایلی، بر درستی حدیث، خرده میگرفت: بهطور مثال: فاطمه بنت قیس رضی الله عنها در حضور عمر فاروقسگواهی داد که او، زنی بوده که سه بار طلاق داده شده [۱۹]و رسولخدا جنیز برایش نفقه و مسکنی، تعیین نکردهاند. عمرسگفتهی فاطمه رضیالله عنها را نپذیرفت و فرمود: «ما، کتاب خدا را در برابر گفتار یک زن که نمیدانیم راست میگوید یا دروغ، رها نمیکنیم؛ برای زن مطلقه، حق نفقه و مسکن، محفوظ است.»
عایشه رضیالله عنها نیز فرمود: «ای فاطمه [بنت قیس]! آیا از خدا نمیترسی (که میگویی: زن مطلقه، در مورد نفقه و مسکن، حقی ندارد)؟» [۲۰]
مثال دیگر اینکه: بنا به روایت شیخین نظر عمر فاروقسبر این بود که تیمم برای شخص جنبی که آب نمییابد، درست نیست. عمارسدر حضور عمرسروایت کرد که: او(عمار)، در سفری جنب شده و چون آب نیافته، در خاک غلتیده است. رسولخدا جکه از این ماجرا اطلاع یافتند، به او فرمودند: «برای تو همین بس بود که چنین کنی» و دستان مبارکشان را بر زمین زده، صورت و دستهایشان را مسح کردند.. اما عمرسروایت عمارسرا نپذیرفت و در برابرش دلیلی هم نیاورد که از نظرش دفاع کند و بدین ترتیب حدیث، درمیان مردم شهرت یافت و مورد پذیرش آنها واقع شد و گمان خردهگیر مرتفع گردید (و در اینباره به نظر عمرسعمل نشد.)
د) یکی از خاستگاههای اجتهاد شخصی صحابی، نرسیدن حدیث به او بود: از آن جمله، اینکه در صحیح مسلم/ آمده است: عبدالله بن عمرسبه زنان دستور میداد که در هنگام غسل، گیسوان خود را باز کنند. عایشه رضیالله از این موضوع آگاه شد و فرمود: «شگفتا از ابنعمر که زنان را به باز کردن گیسوانشان (بههنگام غسل) دستور میدهد! خوبست که به آنها دستور نمیدهد موهایشان را بتراشند! من و رسولخدا جاز یک ظرف، غسل میکردیم و من، فقط سه بار روی سرم آب میریختم.»
مثالی دیگر: این روایت به هند نرسیده بود که رسولخدا جدر مورد نماز زنی که ناوقت خون دیده، رخصت دادهاند [۲۱]و از اینرو بهخاطر آنکه نمیتوانست نماز بگزارد، میگریست.
۲- خاستگاه دیگر اختلاف نظر درمیان صحابه، این بود که برخی از آنها عملی را که از رسولخدا جمیدیدند، نشانهی جواز آن عمل میپنداشتند و بعضی هم آن عمل را مستحب میدانستند: بهطور مثال میتوان به روایت تحصیب [۲۲]اشاره کرد که عبارت است از فروآمدن در ابطح بههنگام بازگشت از عرفات.
رسولخدا جدر ابطح فروآمدند؛ ابوهریرهساین عمل را مستحب دانست و از اینرو (برخی) آن را از سنتهای حج پنداشتهاند. عایشه و ابنعباسشبر این باورند که نزول رسولخدا جدر ابطح، اتفاقی بوده و از اینرو نزول در ابطح را سنت نمیدانند.
مثالی دیگر: جمهور (صحابه) بر این باورند که رملکردن (شتاب و تند رفتن) در طواف، سنت است؛ اما عبدالله ابن عباسب، آن را اتفاقی و بدین دلیل میدانست که مشرکان میگفتند: «تب و رطوبت یثرب (مدینه)، مسلمانان را ناتوان کرده و از پای درآورده است» وی، به همین سبب تند رفتن در طواف را سنت نمیداند.
۳- (سومین عامل اختلاف صحابه،) اختلاف در گمانها و برداشتها: نمونهاش اینکه: رسولخدا جحج گزاردند و مردم، شاهد حج آن حضرت جبودند؛ برخی، این گمان را برگزیدند که رسولخدا جحج تمتع ادا کردند؛ بعضی، به این باور رفتند که ایشان، حج قران گزاردند؛ عدهای هم پنداشتند که پیامبر اکرم ج، مفرِد بوده و حج مفرد گزاردهاند. [۲۳]
مثالی دیگر: ابوداود [۲۴]از سعید بن جبیر روایت کرده که به عبدالله ابن عباسسگفته است: ای اباالعباس! از این در شگفتم که صحابهشچگونه در مورد (زمان) احرام بستن رسولخدا جبا هم اختلاف نظر دارند؟ ابنعباسسفرمود: «من، از همه به این مسأله آگاه ترم؛ رسولخدا جیک حج ادا کردند و صحابه از همان زمان با هم اختلاف نظر داشتند؛ (جریانش چنین بود که) رسول اکرم جبه نیت حج بیرون شدند و وقتی در ذوالحلیفه، دو رکعت نماز گزاردند، در همان مجلس و زمانی که نمازشان را تمام کردند،احرام بسته و برای حج لبیک گفتند؛ عدهای، لبیک رسولخدا جرا آنجا شنیدند و همین را به خاطر سپردند. آنگاه پیامبر اکرم جسوار مرکب شدند و هنگامی که سواری آن حضرت جحرکت کرد، رسولخدا ج(دوباره) لبیک گفتند و عدهای از مردم نیز تنها در آنجا لبیک آن حضرت را شنیدند؛ چراکه مردم دستهدسته و جداگانه میآمدند؛ لذا زمانی لبیک رسولخدا جرا شنیدند که مرکب ایشان، حرکت کرد. از اینرو اینها گفتند: رسولخدا جهنگامی لبیک گفتند که (ایشان بر مرکب نشسته و) مرکب، حرکت کرد.
سپس رسولالله جبه راه افتادند و وقتی از بیداء [۲۵]بالا رفتند، لبیک گفتند. عدهای که رسولخدا جرا دیدند که در بیداء لبیک گفتند، پنداشتند که همانجا آغاز احرام آن حضرت جاست.
به خدا سوگند که رسولخدا جدر محل نمازش احرام بست و هنگام حرکت ناقهاش، لبیک گفت و هنگامی که از بیداء بالا رفت، (آنجا هم) لبیک گفت.
۴- نسیان و فراموشی، خاستگاه دیگر اختلاف صحابه بود: مثال: روایت شده که ابنعمربمیگفت: رسولخدا جدر ماه رجب، عمره گزاردهاند. هنگامی که [امالمؤمنین] عایشهلاز گفتهی ابنعمر اطلاع یافت، آن را ناشی از نسیان و فرموشی ابنعمربدانست. [۲۶]
۵- اختلاف در فهم حدیث: بهطور نمونه میتوان به روایت عبدالله بن عمرباز رسولخدا جاشاره کرد که: «مرده، در قبر به سبب گریهی خانوداهاش بر او، عذاب میشود.» عایشه رضی الله عنها با شنیدن روایت ابنعمرباظهار کرد که ابنعمر، در یادگیری حدیث و فهم آن دچار وهم و اشتباه شده است. [۲۷]رسولخدا جاز کنار قبر زنی یهودی گذشتند که خویشانش، بر او گریه میکردند. فرمودند: «إنّهم ليبكون عليها وإنها لتعذب في قبرها»یعنی: «خویشاوندان این میت، بر او میگریند در حالی که خودش در قبر عذاب میشود.» برداشت ابنعمرباز فرمودهی رسولخدا جاین بود که گریهی خویشان میت، سبب عذاب وی میباشد؛ همچنین عبدالله بن عمربگمان کرد که این حکم، عمومیت دارد. [۲۸]
۶- اختلاف در شناخت علت حکم: از این دست میتوان به برخاستن برای جنازه اشاره کرد که برخی، تعظیم و بزرگداشت فرشتگان را سبب این کار میدانند [۲۹]و از اینرو معتقدند که این مسأله، عمومیت دارد و برخاستن برای جنازهی مؤمن و کافر را شامل میشود. بعضی، میگویند: قیام برای جنازه، به سبب دشواریهای مرگ است؛ [۳۰]اینها نیز معتقدند که باید [سنت است] برای جنازه -چه مؤمن باشد و چه کافر- برخاست. عدهای میگویند: جنازهی شخصی یهودی را از کنار رسولخدا جبردند؛ آن حضرت جبرخاستند تا جنازهی یهودی فراتر از سر ایشان قرار نگیرد. از اینرو باید فقط برای جنازهی کافر برخاست. [۳۱]
۷- اختلاف در جمع میان احکام مختلف: مثال: رسولخدا جدر سال فتح خیبر، در مورد متعهی زنان (ازدواج موقت)، رخصت دادند و سپس از آن منع فرمودند؛ آنگاه در سال اوطاس [فتح مکه] در مورد متعه، اجازه دادند و سپس منع نمودند. [۳۲]ابنعباسبمیگوید: «اجازهی متعه، از روی ضرورت بود و با پایان این ضرورت، رخصت برداشته شد؛ لذا این حکم، بر همین اساس (جواز در زمان ضرورت و حرمت به غیر ضرورت) ماندگار است.» [۳۳]البته جمهور، بر این باورند که: ابتدا در مورد ازدواج موقت، رخصت داده شد و بعدها (برای همیشه) حکم، رخصت و روابودن، منسوخ گردید.
مثالی دیگر: رسولخدا جاز رو به قبله بودن بههنگام استنجا (قضای حاجت) نهی نمودهاند. [۳۴]اغلب، بر این باورند که این حکم، عمومی و همهجایی است و منسوخ نشده است. جابرسیک سال پیش از وفات رسولخدا ج، ایشان را دید که رو به قبله ادرار میکنند [۳۵]و از اینرو معتقد بود که ممنوعیت ادرار کردن به طرف قبله، منسوخ شده است.
ابنعمربرسولخدا جرا دید که پشت به قبله و رو به شام، قضای حاجت نمودند. [۳۶]و بر همین اساس، گفتار مخالف را نپذیرفت. برخی، میان این دو روایت، جمع کردهاند؛ شعبی و کسان دیگری غیر از او معتقدند که نهی و ممنوعیت ادرار کردن رو به قبله، مخصوص قضای حاجت در بیابان است و قضای حاجت در دستشویی و فضای بسته، پشت و یا رو به قبله اشکالی ندارد.
برخی، حکم را فراگیر و غیرمنسوخ میدانند و معتقدند که ادرار کردن آن حضرتجرو به قبله، مخصوص ایشان بوده و از اینرو، نمیتوان حکم مطلق و فراگیر ممنوعیت را منسوخ دانست و یا آن را تخصیص داد. [۳۷]
خلاصه اینکه: دیدگاههای یاران رسولخدا جمختلف گردید؛ هر یک از تابعین نیز بهاندازهای که برایش میسر شد، مسایل را از صحابه فراگرفت و ضمن شنیدن احادیث رسولخدا جو مذاهب (و اقوال) صحابه، آنها را به خاطر سپرده و در آنها اندیشید و مفاهیمش را دریافت؛ احادیث و اقوال مختلف را به اندازهی توان خود، گرد آورد و برخی را بر بعضی دیگر ترجیح داد و بدین ترتیب از نظر تابعین، پارهای از روایات-هرچند که از بزرگان صحابه نقل شده بود- ناپدید ماند (و یا مورد پذیرش قرار نگرفت). از آن جمله میتوان به گفتار روایتشده از عمر و عبدالله بن مسعود رضی الله عنهما دربارهی تیمم جنب، اشاره کرد؛ چراکه احادیثی از عمار [۳۸]و عمران بن حصین [۳۹]و… که به تفصیل این موضوع میپرداخت، منتشر و اجرا شده بود. از اینرو هر یک از علمای تابعین، مذهب جداگانهای داشت و در هر شهر و منطقهای، عالم و پیشوایی، برخاست؛ مانند:
سعید بن مسیب و سالم بن عبدالله بن عمر در مدینه و پس از این دو، زهری، قاضی یحیی بن سعید و ربیعه بن عبدالرحمن، در مدینه پیشوایان علمی قرار گرفتند.
عطاء بن ابیرباح در مکه، ابراهیم نخعی و شعبی در کوفه، حسن بصری در بصره، طاووس بن کیسان در یمن و مکحول در شام به عنوان پایههای علمی، مطرح شدند.
خدای متعال، دلهایی را تشنهی علوم و دانستنیهای اینها کرد و بدینسان عدهای، شیفتهی علوم (و داشتههای علمی اینها) شدند و از ایشان، حدیث، فتاوا و اقوال صحابهشرا فراگرفتند و باورها و پژوهشهای این دسته از علما را آموختند؛ پرسشگران، از اینها فتوا و احکام شرعی را پرسیدند و اینچنین مسایل، درمیان آنها مورد بحث و بررسی قرار گرفت و قضایا، برای رسیدگی به آنان ارجاع داده شد.
سعید بن مسیب و ابراهیم نخغی و امثال آنها، تمام ابواب فقهی را در حالی گرد آوردند که در هر بابی، اصولی داشتند که آنها را از سلف، فراگرفته بودند.
سعید بن مسیب و یارانش، معتقد بودند که مردم مکه و مدینه، در فقه و دانش احکام شرعی راستاندیشتر هستند. اصل و ریشهی مذهب ایشان، فتاوای عمر، عثمان، عبدالله بن عمر، عایشه و ابنعباس و قضاوتها و احکام قضایی عمر، عثمان و قاضیان مدینه میباشد. اینها، آنچه را که خداوند، برایشان میسر نمود، گرد آوردند و به آن با دیدهی پژوهش و تحقیق نگریستند؛ آنچه را که مورد اجماع علمای مدینه بود، محکم گرفتند و در مواردی که میان آنها، اختلاف نظر وجود داشت، موردی را پذیرفتند که از قوت و رجحان بیشتری برخوردار بود. اعتبار و مشخصهی قوت و رجحان، یا بدین سبب بود که نظر و دیدگاه عدهی زیادی از آنان، محسوب میشد یا از این جهت بود که همسو و موافق قیاسی قوی قرار داشت و یا برگرفته از دادههای صریح کتاب و سنت بود یا مشخصههایی اینچنین داشت. این دسته از عالمان، هرگاه جواب مسألهای را نزد علمای مدینه [عمر، عثمان و… و قاضیان مدینه] نمییافتند، از [چاچوب]کلام و گفتههای ایشان، درآمده و به جستجوی اشارات و مقتضیات مسألهی مورد بحث میپرداختند که در نتیجه در هر بابی، مسایل و دیدگاههای فراوانی، شکل گرفت.
باور ابراهیم نخعی و اصحابش، بر این بود که پایهی علمی و فقهی عبدالله بن مسعودسو یارانش، بیش از دیگران، میباشد؛ چنانچه علقمه از مسروق پرسید: «آیا از ایشان کسی هست که ثبوت و توان علمیش از عبدالله، بیشتر باشد؟»
ابوحنیفهسبه اوزاعی فرمود: «ابراهیم، در مسایل فقهی از سالم آگاهتر است و اگر فضیلت همصحبتی و صحابی بودن نبود و عبدالله، چنین فضیلتی نمیداشت، میگفتم: علقمه از عبدالله بن عمربفقیهتر است.»
اصل مذهب او، فتاوای عبدالله بن مسعودسو قضاوتها و فتاوای علیسو قضاوتهای شریح و سایر قاضیان کوفه میباشد. وی، از این فتاوا و قضاوتها آنچه را که خدای متعال، برایش میسر نمود، فراهم آورد و سپس در آثارشان، همان کاری را کرد که هواداران مکتب مدینه، در آثار اهل مدینه انجام دادند و همانند آنان، به اثبات و توجیه مسایل پرداخت و بدین ترتیب برایش مسایل فقهی هر بابی، روشن و هویدا گردید.
سعید بن مسیب، زبان فقهای مدینه بود و بیش از همه احکام و فتاوای عمرسو احادیث ابوهریرهسو مسایل میراث را یاد داشت؛ ابراهیم نیز لسان فقهای کوفه بود. در بسیاری از موارد این دو، پیرامون مسألهای سخن میگفتند و آن را به کسی از سلف نسبت نمیدادند؛ اما اغلب –چه بهصراحت و چه به اشاره- به یکی از سلف منسوب میباشد. خلاصه اینکه فقهای شهرهایشان، پیرامون آنها گرد آمدند، از ایشان دانش آموختند، مسایل را مورد بررسی قرار دادند و به توجیه و توضیح مسایل، بر اساس اصول و قواعد آنان پرداختند.
[۵] از جمله مصادیق این نوشتار میتوان اشاره کرد به: روایت: بخاری (۱۶۴)، مسلم (۲۲۶)، ابوداود (۱۰۶)، نسائی (۱/۶۴) و ابنماجه(۲۸۵). از حمران، آزادشدهی عثمان بن عفانسروایت است که ایشان، آب خواست و وضو گرفت؛ نخست سه بار از ظرف آب برداشت و بر دستانش ریخت (و تا مچ شست). سپس با دست راستش آب برداشت و مضمضه (آب در دهان) و استنشاق (آب در بینی) کرد و بعد سه بار صورتش را شست. آنگاه دستش را تا آرنج سه بار شست و بعد هم سرش را مسح نمود و آنگاه هر پایش را سه بار شست و سپس فرمود: رسولخدا جرا دیدم که همانند وضویی که الآن گرفتم، وضو گرفتند و فرمودند: «مَن تَوَضَّأَ نَحْوَ وُضُوئِي هذَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ لايُحَدِّث فِيهِمَا نفسَهُ غَفَرَ اللّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنبِهِ»یعنی: «هر کس، مانند این وضوی من، وضو بگیرد و بااخلاص، دو رکعت نماز بگزارد، خداوند متعال، تمام گناهان گذشتهاش را میآمرزد.» [۶. ] در حدیث مالک بن حویرثسآمده است که رسولخدا جفرمودند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُوني أُصَلِّي»یعنی: «آنگونه نماز بخوانید که مرا میبینید که نماز میگزارم.» نگاه کنید به: روایت: بخاری (۶۳۱)، مسلم (۳۹۱)، ابوداود (۵۸۹)، ترمذی (۲۰۵)، نسائی (۲/۷۷) و ابنماجه(۹۷۹) [۷. ] جابر بن عبداللهسمیگوید: رسولخدا جرا دیدم که سوار بر مرکب در روز نحر (دهم ذیحجه و روز قربان) رمی میکردند و میفرمودند: «لِتَأْخُذُوا مَناسكَكُم، فإنِّي لا أدري لعلّي لا أحج بعد حجتي هذه»یعنی: مناسکتان (و چگونگی حجگزاردن) را (از من) فرابگیرید؛ زیرا من، نمیدانم که (اجلم، چه موقع فرا میرسد و شاید) پس از این، حج دیگری نگزارم.» نگا: مسلم (۱۲۹۷)، ابوداود (۱۹۷۰)، نسائی (۵/۲۷۰)، احمد (۳/۳۱۸). [۸. ] این، بدین معنا نیست که صحابه، نسبت به فراگیری احکام و دستورهای دینی، بیتوجه بودند؛ بلکه عدم کنجکاوی آنان، از آن جهت بود که آنها، نسبت به عمل به تمام دین و دستورهای شرعی توجه وافری داشتند و بدون تقسیمبندی دادههای دین در قالبهای نظری، اصل را بر عمل به دادههای شرعی نهاده بودند؛ از اینرو، پرشسگری آنان اندک و عملشان، از لحاظ چند و چون، بسیار بالا بود.[مترجم] [۹] سنن دارمی (۱/۴۸)، الکبیر طبرانی (۱۱/۴۵۴، شمارهی۱۲۲۸۸) با سند ضعیف. حافظ ابنحجر هیثمی در مجمعالزوائد (۱/۱۵۸) نیز این روایت را آورده و گفته است: «یکی از راویان این روایت، عطاء بن سائب است که ثقه و مورد اطمینان میباشد؛ اما حافظهاش کم شده و روایات را در هم درآمیخته و قاطی کرده است. سایر راویان، مورد اطمینان هستند.» بنده (محقق) میگویم: آنچه ابنعباسبگفته است، مربوط به آن دسته از پرسشهای صحابه میباشد که در قرآن کریم آمده است و گرنه سؤالهای صحابه که در قرآن نیامده، خیلی بیشتر از آن است که شمرده شود. نگا: أعلام الموقعین (۴/۱۶۶-۴۱۴) از امام ابنقیم/. [۱۰] این روایات در سنن دارمی (۱/۴۷-۴۸) آمده است. دارمی: مفسر، حافظ، محدث و فقیهی است با نام عبدالله بن عبدالرحمن بن فضل بن بهرام بن عبدالصمد تمیمی دارمی سمرقندی (ابومحمد) که به مناطق مختلف، سفر مینمود و حدیث میگفت. [۱۱] برگرفته از روایت قبیصة بن ذؤیبس. روایت: احمد در مسند (۴/۲۲۵)، ابوداود (۲۸۹۴)، ابنماجه (۲۷۲۴) و ترمذی (۲۱۰۱). ترمذی گوید: «این حدیث، حسن صحیح است.» ابنحبان (ص۳۰۰ به شمارهی۱۲۲۴) و حاکم در المستدرک (۴/۳۳۸) روایت کردهاند. حاکم گوید: «صحيح على شرط الشيخين» که ذهبی نیز با او موافقت نموده است.. روایت مالک در مؤطا (۲/۵۱۳)، ابنجارود به شمارهی۹۵۹ و بیهقی در سنن (۶/۲۳۴) و دارقطنی (۴/۹۴) به طرقی که به قبیصه میرسد، این روایت را آوردهاند. این حدیث، ضعیف است؛ نگا: (تلخیص الحبیر) از حافظ ابنحجر و هم چنین (الإرواء، شمارهی۱۶۸۰) از آلبانی. [۱۲] روایت: بخاری به شمارهی(۶۹۰۵) و (۶۹۰۶)، مسلم (۱۶۸۳)، ابوداود (۴۵۷۰) و ابنماجه (۲۶۴۰) از مسور بن مخرمه که گوید: عمرسدربارهی ملاص یا املاص (یعنی سقط جنین کردن زن)، نظر خواست. مغیره بن شعبهسدر پاسخ عمرسگفت: «من، دیدم که رسولخدا جدر اینباره به (آزاد کردن) غلام یا کنیزی حکم فرمودند.» عمرسبه مغیره فرمود: «کسی بیاور که با تو گواهی دهد (و گفتهات را تأیید کند.)» راوی گوید: محمد بن مَسلَمه، بر درستی روایت مغیره گواهی داد.. نووی در شرح مسلم (۱۱/۱۸۰) میگوید: ملاص، به کسر میم، جنین زن را گویند…. در نزد اهل لغت، به معنای وضع حمل زودرس میباشد و به چیزی که از دست، بلغزد هم گفته میشود. نووی میافزاید: «در روایت بخاری رحمهالله، از هشام بن عروه، از پدرش(عروه)، از مغیره روایت شده که عمر، دربارهی سقط جنین زن پرسید. چارهای جز این نیست که مسور و عروه، هر دو در سلسلهی روایت، ذکر شوند تا (سلسلهی راویان) حدیث، متصل باشد؛ چراکه عروه، دوران عمربن خطابسرا درنیافته و او را به چشم ندیده است.» [۱۳] نگا: روایت: بخاری (۵۷۲۹)، مسلم (۲۲۱۹)، ابوداود (۳۱۰۳)، از عبدالله بن عباسسبدین مضمون که: عمرسبه سوی شام حرکت کرد و چون به سَرغ [نام روستایی در مسیر شام و حجاز –مترجم] رسید، فرماندهان و سپاهیان اسلام -ابوعبیدهسو همراهانش- با عمر دیدار کردند و به ایشان خبر دادند که در شام، وبا شیوع پیدا کرده است. ابنعباسسمیگوید: عمرسبه من گفت: «مهاجران نخستین [که به دو قبله نماز گزاردهاند-مترجم] را به حضورم بخوان.» آنان را به حضور خواستم و از آنها نظرخواهی کرد: (اینک که)در شام، وبا شیوع یافته (چه کنیم؟) مهاجرین، در این باره با هم اختلاف نظر داشتند؛برخی گفتند: «ما، برای کار (مهم و بزرگـ)ی بیرون شدهایم و سزاوار نمیبینیم که بازگردیم.» بعضی هم گفتند: «عدهای از مردم و یاران رسول خدا جبا شما هستند و ما، صلاح نمیبینیم که آنان را در معرض خطر وبا قرار دهید. عمرسفرمود: «از پیشم برخیزید و (بروید).» و سپس به من گفت: «انصار را به حضورم بخوان.» من، آنان را به حضور عمرسخواندم. عمر، از آنها مشورت خواست و آنان نیز همانند مهاجرین (بر سر این موضوع که با شیوع وبا به شام بروند و یا بازگردند) اختلاف نظر پیدا کردند. عمرسبه آنها فرمود: «از پیشم برخیزید و (بروید).» آنگاه به من گفت: «آن دسته از بزرگان و ریشسفیدان قریش را که پس از فتح مکه، هجرت کردند، احضار کن.» آنان را به حضور عمر خواستم. آنها بیآنکه دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند، نظر دادند و گفتند: «ما، صلاح میبینیم که مردم را بازگردانی و آنان را در معرض ابتلا به وبا قرار ندهی.» عمرسدرمیان مردم بانگ برآورد که: «من، سوار بر مرکبم باز میگردم.» مردم نیز برای بازگشت، آماده شدند. ابوعبیده بن جراحسفرمود: «آیا از تقدیر الهی میگریزی؟» عمرسفرمود: «ای کاش (تو این حرف را نمیزدی و) شخص دیگری این حرف را میگفت. آری، از تقدیر الهی به حکم و مشیت الهی میگریزیم. آیا غیر از این است که اگر شتری داشته باشی و به شیلهای بروی که دو کناره دارد: یکی، سرسبز و پرگیاه (و بیخطر) و دیگری، خشک (و پرخطر)؛ در هر یک از این قسمتها که شترت را بچرانی، به حکم و مشیت الهی، شترت را چراندهای. ابنعباسسمیگوید: عبدالرحمن بن عوفسکه تا آن هنگام به خاطر ضرورتی، حضور نداشت، آمد و گفت: «من، در اینباره، خبر دارم؛ از رسولخدا جشنیدم که فرمودند: «إذا سمعتم به بأرضٍ فلا تَقْدموا عليه وإذا وقع بأرضٍ وأنتم بها فلا تخرُجُوا فرارًا منه»یعنی: «هرگاه شنیدید که در جایی، وبا آمده به آنجا نروید و هرگاه در جایی بودید که وبا، آمد، بهخاطر گریز از آن، آنجا را ترک نکنید.» عمرسخدا را سپاس گفت (که برابر دستور رسولخدا جتصمیم گرفته بود.) و سپس بازگشت. [۱۴] نگا: صحیح بخاری (۳۱۵۶و۳۱۵۷)؛ بجاله میگوید: من، کاتب جَزْء بن معاویه، عموی احنف بودم که یک سال پیش از شهادت عمر بن خطابس، نامهای از ایشان به ما رسید که دستور داده بود: «مجوسهایی را که با محارم خود ازدواج کردهاند، از یکدیگر جدا کنید» عمرساز مجوسیان، جزیه نمیگرفت تا اینکه عبدالرحمن بن عوفسگواهی داد که رسول اکرم جاز مجوس (منطقهی) هَجَر، جزیه گرفتند. [۱۵. ] - تخریج این روایت در صفحات بعد آمده است. [۱۶] نگا: روایت بخاری (۶۲۴۵)، مسلم (۲۱۵۳) و ابوداود (۵۱۸۰)؛ ابوسعید خدریسمیگوید: «در یکی از جلسات انصارشنشسته بودم که ابوموسیسبا سیمایی پریشان و وحشتزده آمد و گفت: «عمرسپیام فرستاده بود که به نزدش بروم؛ درِ خانهاش رفتم و سه بار سلام کردم ( و در زدم). اما جوابم را نداد؛ لذا بازگشتم. (اینک) عمر، مرا مؤاخذه کرده که چرا به نزدش نرفتهام. به او گفتم: من، نزدتان آمدم و سه بار در زدم؛ اما کسی، جوابم را نداد؛ آنگاه بازگشتم. رسولخدا جفرمودهاند: «إذا استأذن أحدكم ثلاثًا فلم يُؤْذَنْ له فَلْيرجعْ»یعنی: «هرگاه یکی از شما، سه بار اجازه خواست و به او اجازه(ی ورود به خانه) داده نشد، باید بازگردد.» عمرسبه من گفته است: «در مورد روایتی که گفتی، باید گواهی بیاوری و گرنه تو را تنبیه میکنم.» آیا کسی از شما هست که این حدیث را از رسولخدا جشنیده باشد؟.» ابی بن کعبسکه آنجا حضور داشت، گفت: «به خدا که تنها کمسنترین فرد به عنوان شاهد برمیخیزد.» ابوسعیدسمیافزاید: من، از همه کوچکتر بودم؛ با ابوموسیسبه نزد عمر رفتم و گواهی دادم که رسولخدا جاین را گفتهاند. [نووی/میگوید: منظور از این گفتهی ابی بن کعب که کمسنترین فرد، به عنوان گواه برمیخیزد، این است که این حدیث، مشهور میباشد و بزرگ و کوچک ما، از آن خبر دارند. (مترجم] [۱۷] نگا: سنن نسائی (۶/۱۲۱)، ابوداود (۲۱۱۴و۲۱۱۵)، ترمذی (۱۱۴۵) و ابنماجه (۱۸۹۱)؛ این حدیث صحیح، از علقمه و اسود روایت شده است. [۱۸] نگا: روایت بخاری (۱۹۲۵و۱۹۲۶)، مسلم (۱۱۰۹)، ابوداود (۲۳۸۸) و ترمذی (۷۷۹) ابوبکر [بن عبدالرحمن بن حارث]میگوید: از ابوهریره شنیدم که میگفت: «اگر فجر، طلوع کرد و کسی، در حال جنابت بود، روزه نگیرد.» این را به پدرم، عبدالرحمن بن حارث گفتم. او، این قضیه را رد کرد و با هم نزد عایشه و امسلمهلرفتیم. هر دوی آنها گفتند: «گاهی فجر در حالی طلوع میکرد که رسولخدا جبهخاطر همبستری، جنب بودند و روزه میگرفتند.» راوی میگوید: من و عبدالرحمن (پدرم) نزد مروان رفتیم و عبدالرحمن، این مسأله را برای مروان تعریف کرد. مروان گفت: «اجرای دستور من، بر تو لازم است مگر اینکه به نزد ابوهریره بروی و او را به اشتباهش متوجه کنی.» به نزد ابوهریره رفتیم و عبدالرحمن، ماجرا را به او گفت. ابوهریرهسپرسید: «آیا عایشه و امسلمه، این را گفتند؟» عبدالرحمن گفت: آری. ابوهریرهسفرمود: «آن دو، داناترند.» و سپس ابوهریره، گفتهاش را به فضل بن عباس، نسبت داد و گفت: «من، این را از فضل شنیدم؛ نه از رسولخدا ج» بدین ترتیب ابوهریرهسبا شنیدن روایت عایشه و امسلمهب[که به چنین مسایلی آگاهتر بودند] از گفتار گذشتهاش منصرف شد. [۱۹] شوهر فاطمه بنت قیس که این بانو را طلاق داد، ابوعمرو بن حفص بوده است.(مترجم) [۲۰] نگا: روایت بخاری به شمارهی (۵۳۲۳و۵۳۲۴)، مسلم (۱۴۸۰) [۲۱] نگا: بخاری (۳۰۶)، مسلم (۳۳۳)؛ عایشهلمیگوید: فاطمه بنت ابیحبیش به رسولخدا جعرض کرد: «ای رسولخدا! من، پاک نمیشوم؛ پس آیا نمازم را ترک کنم؟» رسولخدا جفرمودند: «إنّما ذلك عرق وليس بالحيضة؛ فإذا أقبلت الحيضة فاتركي الصلاة فإذا ذهب قدرها فاغسلي عنكِ الدمَ وصلّي»یعنی: «آن، فقط زردابه و خون رقیق است و خون حیض نیست؛ پس هرگاه آن خون رقیق آمد، نمازت را ترک کن و چون بند آمد، خون را از خودت بشوی و نماز بگزار.» [۲۲] تحصیب: عبارت است از فروآمدن در وادی محصّب یا ابطح به هنگام بازگشت از منی به مکه در پایان مراسم حج. محصب، درمیان دو کوه و در ورودی مکه قرار دارد. [۲۳] نگا: بخاری (۱۶۵۱)، مسلم (۱۲۱۶)، اوداود (۱۷۸۵و۱۷۸۹)، بیهقی (۵/۷-۸-۹) و احمد (۳/۳۲۰) از حدیث جابر به الفاظ مختلف: رسولخدا جفرمودهاند: «لو أنّي استقبلت مِن أمري ما استدبرتُ ما أهديتُ ولو لا أن معيَ الهدي لأحللتُ»یعنی: «اگر آنچه را که اینک میدانم، اول میدانستم، با خود هدی نمیآوردم و اگر هدی، با من نبود، از احرام بیرون میآمدم.» نگا: (مؤطا-۱/۲۵۳)، بخاری (۱۵۶۲)، مسلم (۱۲۱۱)، ابوداود (۱۷۷۹) و نسائی (۵/۱۴۵) به روایت عایشهی صدیقهلکه میگوید: در سال حجة الوداع، همراه رسولخدا ج، بهقصد حج از مدینه بیرون شدیم. بعضی از ما، برای حج و عمره و برخی، فقط برای عمره و عدهای نیز تنها برای حج، احرام بسته بودیم. رسولخدا جفقط نیت حج کرده بودند. نگا: روایت مالک در (المؤطا-۱/۳۳۵) به نقل از عایشهی صدیقهلکه: «رسولخدا جحج مفرد گزاردند.» همینطور نگا: مسلم (۱۲۱۱)، ابوداود (۱۷۷۷)، ترمذی (۸۲۰)، نسائی (۵/۱۴۵) و ابنماجه (۲۹۶۴) و... نگا: بخاری (۷۳۶۷)، مسلم (۱۲۱۶) به روایت عطاء که به نقل از جابر بن عبداللهسمیگوید: من، با رسولخدا جدر روزی که با خود، قربانی برد، همراه بودم و (صحابه) نیت حج مفرد کرده بودند که رسولخدا جبه آنان فرمودند: «از احرام بیرون بیایید.» نگا: بخاری (۱۶۹۱)، مسلم (۱۲۲۷): ابن عمرسمیگوید: رسول اکرم جدر حجة الوداع، حج و عمره را با هم ادا کردند و با خود هدی داشتند که آن را از ذوالحلیفه با خود آورده بودند…» نگا: بخاری (۱۵۳۴)، احمد (۱/۲۴)، ابوداود (۱۸۰۰۹، ابنماجه (۲۹۷۶)، طحاوی (شرح معانی الآثار-۲/۱۴۶) و بیهقی (۵/۱۳): عمر بن خطابسکه میگوید: از رسولخدا جدر وادی عقیق شنیدم که فرمودند: «أتاني آت من ربي فقال: أهلَّ في هذا الوادي المبارك وقل بالعمرة في حجة»یعنی: «قاصدی، از طرف پروردگارم آمد و گفت: در این وادی مبارک نماز بخوان و نیت کن که حج و عمره را با هم ادا کنی.» نگا: بخاری (۱۵۶۳)، طیالسی (۱/۱۲۰، شمارهی۱۰۰۴)، احمد (۱/۱۳۶)، نسائی (۵/۱۴۸)، طحاوی در شرح معانی الآثار (۲/۱۴۹) و بیهقی (۵/۲۲): روایت شده که عثمانساز حج تمتع و قران (حج و عمره با هم) منع میکرد؛ زمانی که علیساز این امر آگاه شد، به نیت حج و عمره لبیک گفت و فرمود: «برای حج و عمره با هم، احرام بستهام؛ من، سنت رسولخدا جرا به خاطر سخن کسی ترک نمیکنم.» نگا: بخاری (۴۳۵۳و۴۳۵۴)، مسلم (۱۲۳۲)، احمد (۳/۹۹)، ابوداود (۱۷۹۵)، نسائی (۵/۱۵۰)، ابنماجه (۲۹۶۸) و طحاوی در شرح معانی الآثار (۲/۱۵۲) و بیهقی (۵/۹) و…. انسسمیگوید: از رسولخدا جشنیدم که فرمودند: «لبيك عمرة وحجة». نگا: بخاری (۱۷۲۵)، مسلم (۱۲۲۹)، ابوداود (۱۸۰۶)، نسائی (۵/۱۳۶)، ابنماجه (۳۰۴۶) و بیهقی (۵/۱۳۴): از حفصهلروایت شده که رسولخدا جفرمودند «إنّي قلدت هديي ولبّدت رأسي فلا أحل حتي أنحر هديي»یعنی: «من، هدی خود را قلاده کرده و موی سرم را صمغاندود نمودهام و تا هدی خود را نحر نکنم، از احرام درنمیآیم.» [۲۴] نگا: سنن ابوداود (۱۷۷۰)، احمد (۱/۲۶۰)، حاکم (۱/۴۵۱) و بیهقی (۵/۳۷)؛ این حدیث، صحیح است. [۲۵] بیداء، در کنار ذوالحلیفه، قرار دارد. (مترجم) [۲۶] نگا: بخاری (۳/۵۹۹، شمارهی۱۷۷۵،۱۷۷۶)، مسلم (۲/۹۱۶، شمارهی۲۱۹ و۱۲۵۵): عروة بن زبیرسمیگوید: من و ابنعمر، بر دیوار خانهی عایشه تکیه داده بودیم و صدای مسواک زدن امالمؤمنین را میشنیدیم. من، از عبدالله بن عمرسپرسیدم: رسولخدا جچند بار عمره گزاردند؟ ابنعمر فرمود: «چهار بار که یکی از آنها در ماه رجب بود.» نزد عایشهلرفتم و گفتم: ای امالمؤمنین! شنیدهای که ابوعبدالرحمن [کنیهی عبدالله بن عمر است] چه میگوید؟ عایشهلپرسید: «چه میگوید؟» گفت: او میگوید: «پیامبر اکرم جچهار عمره انجام دادهاند که یکی از آنها در ماه رجب بوده است.» عایشهلفرمود: «خداوند، بر ابوعبدالرحمن رحم کند؛ رسول اکرم جدر ماه رجب، هیچ عمرهای انجام ندادهاند. او (ابنعمر)، در تمام عمرههای رسولخدا جحضور داشته است.» ابنعمرسکه صدای عایشهلرا میشنید، سکوت کرد و گفتهی ایشان را نه رد کرد و در تأیید آن، بله گفت. ابنجوزی/میگوید: سکوت ابنعمرساز دو حال، خالی نیست: یا از آن جهت سکوت کرده که او را شک، برداشته است و یا با شنیدن گفتهی عایشهل، آنچه را فراموش کرده، به یاد آورده است و با سکوتش، گفتهی امالمؤمنین را تأیید نموده است. (نگا: الإجابة لإيراد ما استدركته عائشة على الصحابة، از بدرالدین زرکشی، ص۹۴و۹۵) [۲۷] نگا: بخاری (۳/۱۵۲، شمارهی۱۲۸۹)، مسلم (۲/۶۳۴-شمارهی۲۷/۹۳۲): … به عایشهلگفته شد که عبدالله بن عمرسمیگوید: «مرده، بهخاطر گریهی زندهها (و بازماندگانش) عذاب میشود.» عایشهلفرمود: خداوند، بر ابوعبدالرحمن رحم کند؛ او، دروغ نمیگوید؛ اما شاید اشتباه میکند و یا فراموش کرده است. یک بار رسولخدا جاز کنار قبر زنی یهودی، گذر کردند که خویشانش بر او میگریستند. آن حضرت جفرمودند: «إنّهم ليبكون عليها وإنها لتعذب في قبرها»یعنی: «خویشاوندان این میت، بر او میگریند در حالی که خودش در قبر عذاب میشود.» [۲۸] البته، بازنگاهی به مجوعهی احادیثی که در این موضوع روایت شده، بیانگر این است که نوحه و گریهی خویشان میت، سبب عذابش میگردد. نگاه کنید به: صحیح بخاری، شمارهی۱۲۹۱: رسول اکرم جفرمودهاند: «من نيح عليه يُعَذَّبُ بما نيح عليه»یعنی: «برای هر میتی که نوحه خوانده شود، به سبب آن نوحه، عذاب میگردد.» برخی از علما، این عذاب را مقید به آن دانستهاند که خود شخص، وصیت کند که برایش نوحه بخوانند. رجوع کنید به: احکام جنایز، نوشتهی محدث آلبانی/ و ترجمهی عبدالله ریگی، انتشارات حرمین.[مترجم] [۲۹] نگا: سنن نسائی (۴/۴۷-۴۸، شمارهی۱۹۲۹) با سند صحیح: انسسمیگوید: جنازهای یهودی را از کنار رسولخدا جعبور دادند؛ رسولخدا جبرخاستند؛ به ایشان گفتند: این. جنازهی شخصی یهودی است. فرمودند: «إنّما قمنا للملائكة»یعنی: «ما، فقط برای فرشتگان برخاستیم.» [۳۰] نگا: بخاری (۳/۱۷۹، شمارهی۱۳۱۱) مسلم (۲/۶۶۰-۶۶۱، شمارهی۷۸/۹۶۰): جابر بن عبداللهبمیگوید: جنازهای از جلوی ما گذشت؛ رسولخدا جبرای آن جنازه بلند شدند و ما نیز همراه ایشان برخاستیم و سپس گفتیم: ای رسولخدا! این جنازه یهودی است. فرمودند: «إن الموت فزعٌ فإذا رأيتم الجنازة فقوموا»یعنی: «مرگ، دشوار است؛ هرگاه جنازهای دیدید، برخیزید.» [۳۱] نگا: نسائی (۴/۴۷، شمارهی ۱۹۲۷) با سند صحیح: جعفر بن محمد از پدرش روایت میکند که حسن بن علیبنشسته بود که جنازهای از جلویش بردند؛ مردم، برخاستند تا اینکه جنازه از جلوی آنها رد شد. حسنسفرمود: «جنازهی شخصی یهودی را از کنار رسولخدا جبردند؛ آن حضرت جخوشایند ندانستند که جنازهی یهودی فراتر از سر ایشان قرار بگیرد. از اینرو برخاستند.» [۳۲] نگا: مسلم (۱۸/۱۴۰۵)، صحیح ابنحبان (۴۱۵۱)، بیهقی (۷/۲۰۴)، ابن ابیشیبة (۴/۲۹۲): سلمة بن اکوع میگوید: رسولخدا جدر سال اوطاس [فتح مکه] در مورد متعه، سه روز رخصت دادند و سپس از آن منع فرمودند. [۳۳] آلبانی در إرواء (۶/۳۱۹) مینویسد: سه قول در مورد متعه، از ابنعباسبروایت شده است: (اول): جواز آن بهطور مطلق. (دوم): جواز آن بههنگام ضرورت. (سوم): حرمت آن بهطور مطلق و همیشه. بنده (محقق) میگویم: دلیل (اول)،. روایتی است که عبدالرزاق، به شمارهی ۱۴۰۲۲ از عطاء آورده که گوید: «من، از ابنعباس شنیدهام که او متعه را اینک روا میدانست و آیهی «فما استمتعتم به إلي أجل فآتوهن أجورهن»را میخواند (و آن را دلیل روا بودن متعه میدانست). این روایت، به طرق صحیح در مورد ابنعباس نقل شده است. دلیل (دوم): روایت بخاری (۵۱۱۶) که: متعه، به هنگام ضرورت شدید روا است و یا زمانی که سببی مانند کم بودن زنان و یا دلیلی اینچنینی وجود داشته باشد. این روایت نیز صحیح است. دلیل (سوم) روایت ترمذی (شمارهی۱۱۲۲): ابنعباس میگوید: متعه، در ابتدای اسلام بود، بدین نحو که شخصی، به جایی میرفت و در مدت اقامتش در آنجا، زنی را به ازدواج خود درمیآورد تا اینکه این آیه، نازل شد: ﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦﴾ابنعباس میافزاید: ازدواج و لذتجویی از زنان، به غیر این دو راه، حرام است.» ابن حجر در مورد این روایت میگوید: سندش، ضعیف است. [۳۴] نگا: بخاری (۱/۴۹۸: الفتح)، مسلم (۲۶۴)، ابوداود (۹)، ترمذی (۸)، نسائی (۱/۲۳) و ابنماجه (۳۱۸). [۳۵] نگا: احمد (۳/۳۶۰) و (۵/۳۰)، ابوداود (۱۳)، ترمذی (۹)، ابنماجه (۳۲۵)، ابنجارود، شمارهی۳۲۵؛ صحیح ابن خزیمه (۱/۳۴، شمارهی۵۹)، ابنحبان (ص۶۴، شمارهی۱۳۴)، حاکم (۱/۱۵۴) و دارقطنی (۱/۵۸)؛ این حدیث، حسن است. [۳۶] نگا: بخاری (۱/۲۵۰: الفتح)، مسلم (۲۶۶)، مالک در مؤطا (۱/۱۹۳و۱۹۴)، ابوداود (۱۲)، ترمذی (۱۱)، نسائی (۱/۲۳)، ابنماجه شمارهی(۳۲۲)، و شافعی در الرسالة (۸۱۲) [۳۷] نگا: الدراری المضیئة از شوکانی/(۱/۱۰۹-۱۱۰) به تحقیق: محمد صبحی حسن حلاق. [۳۸] نگا: بخاری (۱/۴۵۵، شمارهی۳۴۷)، مسلم (۱/۲۸۰، شمارهی۱۱۰/۳۶۸)، ابوداود (۱/۲۷۷، شمارهی ۳۲۱) و نسائی (۱/۱۷۰): عمار بن یاسرسمیگوید: رسولخدا ج، مرا برای انجام کاری (به جایی) فرستادند؛ من جنب شدم و آبی نیافتم که غسل کنم؛ بنابراین همانند آنگونه که حیوانات در خاک میغلتند، من نیز در خاک غلتیدم؛ آنگاه به حضور رسولخدا جآمدم و ماجرا را بازگو کردم. آن حضرت جفرمودند: «برای تو همین بس بود که چنین کنی» و دستان مبارکشان را یک بار بر زمین زده و سپس دست چپ را بر دست راست کشیدند و محل پیدای دست و صورتشان را مسح کردند. [۳۹] نگا: بخاری (۳۴۴)، مسلم (۳۱۲و۶۸۲)، احمد (۴/۴۳۴)، نسائی (۱/۱۷۱)، طحاوی در «شرح معنی الآثار (۱/۴۶۶)» ابن جارود در المنتقی، شمارهی (۱۲۲)، دارقطنی (۱/۲۰۲)، بیهقی (۱/۲۱۸-۲۱۹) و ابونعیم در «ذکر أخبار إصبهان (۲/۲۶۴) و بغوی در شرح السنة (۲/۱۱۰-۱۱۱) و ابن خزیمة (۱/۱۳۶، شمارهی۲۷۱) به چند طریق از عوف، ابیرجاء و عمران بن حصین که برخی از این روایتها، مختصر و بعضی هم طولانی است.