هجرت پیامبر جبه مدینه
پس از آنکه بیعت عقبهی دوم صورت گرفت و اسلام این توفیق را یافت که وطنی جدید برای خود تأسیس کند، ارتباط با مدینه و گسترش دعوت پیامبر جدر این شهر، بزرگترین امتیازی بود که اسلام از آغاز دعوتش به آن دست یافته بود. پیامبر جاجازه دادند تا مسلمانان به تدریج به این وطن جدید مهاجرت نمایند.
هجرت نه تنها به معنای از دست دادن موقعیت و مقام اجتماعی و فداکردن دارایی بود، بلکه شخص مهاجر نیز میبایست جان خویش را فدا مینمود. مسلمانان نیز با توجه به اینکه همهی این مسائل را میدانستند، و مشرکان مانع خروج آنان میشدند، اما همواره قصد سفر و مهاجرت میکردند. مشرکان مکه، وقتی مهاجرت یاران پیامبر جرا یکی پس از دیگری مشاهده نمودند و متوجه شدند که آنان با اموالشان به مردمان یثرب (مدینه) میپیوندند، بسیار اندوهگین و ناراحت شدند و یک خطر جدی در مقابل خودشان احساس نمودند.
قوم قریش میدانستند که پیامبر جدارای چه شخصیت توانا و با نفوذی است که دیگران را به سوی خویش جلب مینماید، و از آنجایی که منافع مادی و اقتصادی خویش را در خطر میدیدند، لذا در صدد آزار و اذیت پیامبر جو اصحاب و یارانش بر آمدند و تنها به این هم اکتفا نکردند بلکه در محلی به نام « دارالندوه» جمع شدند تا تکلیف خودشان را با پیامبر جمشخص نمایند و برای همیشه به دعوت اسلام خاتمه بخشند.
آنان برای از بین بردن پیامبر جچاره جویی و حیله گریهای بسیار زیادی اندیشیدند؛ یکی از بزرگان قریش پیشنهاد کرد که محمد جرا از شهر خود بیرون کنیم تا از دست او راحت شویم.
اما این رای پذیرفته نشد؛ زیرا که آنان میدانستند که اگر از این شهر بیرون رود، مردم دور و بر او جمع خواهند شد. دیگری پیشنهاد کرد تا پیامبر جزندانی شود، اما این پیشنهاد هم پذیرفته نشد.
ابو جهل پیشنهاد داد تا پیامبر جرا به قتل برسانند؛ به اینگونه که از هر قبیلهای، جوانی با اصل و نسب جمع گردد و آنگاه به هر یک از آنان شمشیری تیز دهیم تا زمانی که از خانه بیرون آمد، همه با هم او را با شمشیر از بین ببرند تا خون او در میان همهی قبایل پراکنده گردد و فرزندان عبد مناف نتوانند با همهی قریش بجنگند و تنها به گرفتن خون بها راضی گردند.
هنگامی که قریش چنین تصمیمی گرفتند، جبرئیل÷بر پیامبر جوحی فرود آورد و آن حضرت را از توطئهی آنان آگاه نمود و به پیامبر جگفت: ای پیامبر! اکنون زمان آن رسیده است که هجرت کی و نباید بر بستری بخوابی که هر شب در آن میخوابیدی.
مسلمانان، مهاجرت خود را به مدینه شروع کرده بودند و تنها کسانی که در مکه باقی مانده بودند، عبارت بودند از: ابوبکرسو علیس.
پیامبر جدر گرمای آفتاب ظهر به سراغ ابوبکرسرفت تا ابوبکرسنیز از ماجرای هجرت اطلاع پیدا نماید. و علیسنیز مأمور شد تا در بستر پیامبرجبخوابد.