انطباق عقاید ابن تیمیه - رحمه الله- با علی علیه السلام

مسئله خلافت و امامت

مسئله خلافت و امامت

در مورد دستور جانشینی بلافصل پیامبر صاز جانب خداوند، هرگز حضرت علی ÷چنین ادعایی نکرده، و احادیثی هم که چنین چیزی در آن است، جعلی هستند، و شیخ الاسلام ابن تیمیه نیز در منهاج السنه موارد بسیاری را ذکر کرده؛ به طور مثال گفته: اگر رسول خدا صدر غدیر خم قصد تعیین خلیفه داشت باید صریحاً می‌گفت: علی خلیفتی بعد وفاتی. و این امر عظیم را آشکارا بیان می‌کرد و حال آنکه نکرده است [۱۴]. به علاوه، لازم بود خلافت علی را در مراسم حجه الوداع که خطبه خواند و تبلیغ را درآن تمام نموده بیان می‌کرد در حالیکه در آن مراسم نفرمود و در روز ۱۸ ذی الحجه که کلماتی در دوستی علی بیان نمود اکثر مردم حضور نداشتند. و در جایی دیگر نیز گفته: اگر عمر در هنگام رحلت می‌دانست که برای علی به واسطه نصی یا به اولویتی حقی در خلافت است هر آئینه او را به خاطر توبه و طلب رضای خداوند مقدم می‌داشت، و عادتا چنین نیست که مرد وقت لقاء الله کاری کند که موجب عقاب او شود، کاری که نه نفع دنیا دارد و نه آخرت. به اضافه ما می‌گوییم: به گمان شما اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد، کسی که در کمال اقتدار خود اقرار به فضل علی کرده چگونه در حال ممات با او دشمنی می‌کند؟! و در جایی دیگر نیز گفته: مختصر اینکه اهل سنت خلافت علی را حق می‌دانند و او را امام راشد می‌شمرند و اگرچه بسیاری از مسلمین با او بیعت نکردند زیرا اعتبار به اهل حل و عقد است و در زمان او، اهل حل و عقد مهاجرین و انصاری بودند که با او بیعت نمودند.

حال سخنان حضرت علی ÷را در مورد خلافت می‌بینیم؛ حضرت علی در نهج البلاغه نامه ۶ به معاویه فرموده: «همان کسانی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان با همان شرایط بیعت کردند، پس آنکه در بیعت حضور داشته نمی‌تواند خلیفه‌‌ای دیگر انتخاب کند، و آنکه غایب بوده نمی‌تواند بیعت مردم را نپذیرد. همانا شورای مسلمین از آنِ مهاجرین و انصار است». در مقابل این نامه علمای شیعه دوباره دست به تاویل و بازی با کلمات می‌زنند و می‌گویند: در این نامه حضرت علی با زبان خود معاویه با او صحبت می‌کرده است! چون معاویه امامت او از جانب خدا را قبول نداشته، و شورای مسلمین را قبول داشته، پس امام هم به شورای مهاجرین و انصار اشاره کرده است.

ما نمی‌دانیم چرا هر چه در احادیث و تاریخ به نفع شیعه است آنها فوری آن را می‌پذیرند، ولی هرچه به ضرر آنهاست فوری شروع می‌کنند به تاویل و تغییر دادن معنا و مفهوم آن، آیا به راستی اصول دین خدا نیازی به تاویل دارند، و اگر واقعاً در مسائلی که شیعیان مطرح می‌کنند حق دارند پس چرا اینقدر در اثبات آنها توضیحات لازم است؟!.

در حدیث غدیر خم هزاران سفسطه به کار می‌بندند تا معنای خلافت را از کلمه مولی در آورند، چرا در اصول دیگر مثل توحید و معاد و نبوت چنین چیزهایی نیست، و همه آنها را قبول دارند؟

شیعه خواهد گفت: این امر برای امتحان امت اسلامی بوده، و برای همین خداوند امامت را به طور صریح بیان نکرده!!!!.

آیا خداوند در مورد آخرین کتاب و آخرین فرستاده چنین کاری می‌کند؟ یا اینکه حجت را بر بندگان تمام می‌کند تا در آن دنیا بهانه‌‌ای نداشته باشند؟

در نامه حضرت علی ÷به معاویه نیز همین قضیه صدق می‌کند، و علمای شیعه معنای آن را به میل خود تغییر می‌دهند، در صورتیکه در نامه به طور صریح حضرت علی ÷انتخاب خلیفه را به دست شورای مهاجرین و انصار دانسته، و اگر حق با شیعه بود می‌فرمود: من طبق آیه قرآن و از جانب خداوند و رسول اکرم صدر غدیر خم خلیفه شده ام، و صد هزار نفر هم با من بیعت کردند، و چرا پیامبر صبا زبان ابوجهل و ابولهب با آنها صحبت نکرد؟ و به طور صریح گفت: من از جانب خدا برای هدایت مردم و نابودی بتها آمده ام، اگر واقعاً امامت از سوی خدا بوده نباید در تبلیغ آن کوتاهی کرد، تازه در زمان پیامبر صشرایط بسیار سخت‌تر و تعداد یاران او کمتر بوده تا در زمان حضرت علی که خود خلیفه بوده است، و از همه اینها گذشته، گیریم که در این نامه حضرت علی با زبان خود معاویه صحبت کرده، اما حضرت علی صهمین سخنان را در مدینه نیز خطاب به تمامی مردم گفته است، آیا آنجا هم داشته در پرده سخن می‌گفته؟!!، در نهج البلاغه در خطبه ۱۷۳ در مورد ویژگیهای رهبر اسلامی فرموده: «اگر شرط انتخاب رهبر حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلکه آگاهان دارای صلاحیت و رای و اهل حل و عقد رهبر و خلیفه را انتخاب می‌کنند که عمل آنها نسبت به دیگر مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بیعت کننده حق تجدید نظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابی دیگر خواهند داشت».

می بینید که همان سخنانی که در اینجا می‌باشند خطاب به معاویه نیز در نامه ۶ آمده بود و حضرت علی÷به مردم حقیقت را گفته است همانطور که در خطبه ۱۵۴ در مورد شرایط رهبری فرموده: «پس باید امام و راهنمای مردم به مردم راست بگوید و راه خرد پیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده و بدانجا خواهد رفت» ولی شیعه می‌گوید امام تقیه کرده و یا به زبان مردم سخن گفته و...

حضرت علی ÷در خطبه ۹۲ فرموده: «مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید». و فرموده: «من وزیر و مشاور باشم بهتر است تا خلیفه و حاکم (یعنی تا کنون مشاور و وزیر خلفا بوده‌ام)». در اینجا باز عالم شیعی می‌گوید: منظور حضرت علی از اینکه مرا رها کنید این بوده که شما توان عدل مرا ندارید؛ در جواب می‌گوئیم: چرا پیامبر صبه کفار و مشرکین مکه این جملات را نگفت؟!!!

طبق این عقیده پیامبر صهم باید به اهالی مکه می‌گفته: شما تحمل قوانین سخت اسلام را ندارید، و توان از بین بردن بتهایی که اجداد شما می‌پرستیده‌اند را ندارید، و تحمل خواندن نماز در پنج وقت را ندارید، یا تحمل یک ماه روزه داری یا دادن زکات و یا بقیه قوانین اسلام؛ مگر حضرت علی ÷می‌خواسته چکار بکند؟!!، کارهایی که پیامبر صدر همان ابتدای بعثت با آن فرهنگ جاهلیت و تعصب مردم انجام داد بسیار سخت‌تر بود، و اگر واقعاً خلافت حضرت علی ÷واجب بوده نمی‌فرمود: مرا رها کنید و دیگری را به دست آورید، بلکه خود در اجرای آن تلاش می‌نمود؛ در خطبه ۱۳۷ فرموده: «شما مردم برای بیعت به سوی من روی آوردید همانند مادران تازه زاییده که به طرف بچه‌های خود می‌شتابند و پیاپی فریاد می‌کشیدید بیعت بیعت، من دستان خویش فرو بستم اما شما به اصرار آن را گشودید، من از دست دراز کردن سرباز زدم و شما دستم را کشیدید».

اگر دستوری از جانب خدا بوده و خلافت واجب بوده چرا حضرت علی ÷فوری بیعت نکرده و از آن سرباز زده است؟

حضرت علی ÷در خطبه ۲۲۹ فرموده: «دست مرا برای بیعت می‌گشودید و من می‌بستم، شما آن را به سوی خود می‌کشیدید و من آن را می‌گرفتم». و در خطبه ۹۰ فرموده: «پس از محمد صحجتی نیست».

حضرت علی ÷دائماً از خلافت بیزاری می‌جسته و می‌فرموده: که خلافت از آب بینی بزغاله‌‌ای برای من کم ارزش‌تر می‌باشد (خطبه ۳) و یا از لنگه کفشی برای من کم ارزش‌تر است.

اگر خلافت امری الهی و از سوی خداوند می‌بود حضرت علی ÷در مورد آن چنین سخنانی نمی‌گفت، همانطور که پیامبر صنیز هیچگاه در مورد نبوت خویش چنین سخنانی نگفت.

در خطبه ۶۷ نهج البلاغه آمده که حضرت علی ÷در مورد ماجرای سقیفه از یارانش پرسید که انصار در سقیفه چه گفتند؟ و پاسخ شنید که انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرین انتخاب گردد، پس حضرت علی ÷فرمود: چرا با آنها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید که یارانش پرسیدند: چگونه این سخن آنها را از زمامداری و خلافت دور می‌کرد؟ که حضرت علی ÷فرمود: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود سفارش کردن در مورد آنها معنایی نداشت.

حال ما در اینجا طبق گفته خود حضرت علی ÷می‌گوئیم: اگر خلافت فقط منحصر به اهل بیت پیامبر صبوده است، پس چرا اینقدر پیامبر صدر مورد اهل بیت سفارش می‌کرده است؟ (شیعه نیز دائم به این سفارشات اشاره دارد) اگر خلافت در بین اهل بیت می‌بود سفارش مکرر در مورد آنها معنایی نداشت؛ و به طور مثال، ممکن بود مردم در غدیر خم یا جاهایی که شیعه معتقد است علی به عنوان خلیفه بلافصل معرفی می‌شده است به پیامبر صبگویند: تو می‌بایست سفارش ما را به علی بکنی نه سفارش او را به ما، چون او پس از تو خلیفه و حاکم بر ما خواهد شد پس طبق این سخن حضرت علی ÷نتیجه می‌گیریم که دستوری از سوی خداوند یا پیامبر صبر مبنای خلافت در اهل بیت نبوده است، و شما نیز نمی‌توانید سخن حضرت علی صرا قبول نکنید.

در خطبه ۲۰۵ در جواب طلحه و زبیر فرموده: «به خدا سوگند من به خلافت رغبتی نداشته و به ولایت بر شما علاقه‌‌ای نشان نمی‌دادم، و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آن را بر من تحمیل کردید».

آیا کسی نبوت حضرت محمد صرا بر وی تحمیل کرده بود؟ یا خود پیامبر صاز جانب خدا مامور بدان بود؟، پس چرا حضرت علی ÷در این جا نسبت به خلافت الهی فرموده: علاقه‌‌ای بدان نداشتم، و شما آنرا بر من تحمیل کردید؟ پس نتیجه می‌گیریم که دستوری از جانب خداوند نبوده، و گرنه اولین مقصر خود حضرت علی می‌شود که در گرفتن آن کوتاهی کرده، و شما مطمئن باشید اگر دستوری از جانب خداوند بود حضرت علی ÷اجازه نمی‌داد احدی آنرا پایمال کند، و همینطور اصحاب پیامبر صآن دستور را انجام می‌دادند، و به کسی اجازه نافرمانی در امر الهی را نمی‌دادند.

در جلد۱ کافی کتاب العقل والجهل حضرت صادق ÷فرموده: «حجة الله علی العباد النبي، والحجة فیما بین العباد وبین الله العقل» و انبیاء و عقل را فقط حجت دانسته نه کسی دیگر؛ و در سوره نساء/۱۶۵ آمده که پس از پیامبران حجتی بر مردم نیست، (یا بالعکس مردم نیز حجتی بر خداوند نخواهند داشت، حجت بین خدا و بندگان، یا بندگان و خدا).

حضرت علی ÷در خطبه ۹۰ نهج البلاغه فرموده: «حجت خدا با پیغمبر ما محمد صتمام شد (تمت بنبینا محمد حجته)».

حضرت علی ÷در خطبه ۲۲۹ فرموده: «دست مرا برای بیعت می‌گشودید و من می‌بستم، شما آنرا به سوی خود می‌کشیدید و من آنرا می‌گرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم می‌آورند بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند».

حضرت علی ÷در نامه ۷ به معاویه فرموده: «همانا بیعت برای امام یک بار بیش نیست، و تجدید نظر در آن میسر نخواهد بود، و کسی اختیار از سرگرفتن آن را ندارد، آن کس که از بیعت عمومی سرباز زند طعنه‌زن و عیب‌جو خوانده می‌شود، و آن کس که نسبت به آن دو دل باشد منافق است».

پس طبق این نامه بیعتی برای خلافت بلافصل علی از جانب خداوند در غدیر خم نبوده است.

و حضرت علی ÷پیش از آنکه با وی بیعت شود فرموده: «فامهلوا تجتمع الناس ویتشاورون» یعنی: مهلت دهید تا مردم جمع شوند و با یکدیگر مشورت کنند (تاریخ طبری ج۴ ص۴۳۳ ) و همچنین فرموده: «إنما الخیار للناس قبل أن یبایعوا» یعنی: پیش از بیعت کردن اختیار با مردم است (تا چه کسی را انتخاب کنند) (بحارالأنوار ج۸ ص۲۷۲، چاپ تبریز و مستدرک نهج البلاغه ص۸۸).

و حضرت علی ÷در خطبه ۱۳۴ و ۱۴۶ به حضرت عمر سمشورت داده است که درآن حضرت عمر می‌خواسته با لشکر مسلمین برای جنگ علیه روم و ایران برود، و وقتی از حضرت علی نظر می‌خواهد حضرت علی به او می‌گوید: «هرگاه خود به جنگ روی و آسیبی ببینی مسلمانان دیگر پناهگاهی ندارند و پس از تو کسی نیست تا بدان روی آورند». (خطبه ۱۳۴)

و هنگامی که حضرت عمر در مورد رفتن به میدان جنگ علیه ایرانیان نیز می‌پرسد، حضرت علی مانع او شده و فرموده: «جایگاه رهبر مانند ریسمان محکم است که مهره‌ها را متحد ساخته و به هم پیوند می‌دهد، و اگر این رشته بگسلد مهره‌ها پراکنده می‌شوند، و سپس هرگز جمع آوری نخواهند شد».

اگر علی با عمر دوستی نداشته، و عمر هم خلافت را غصب کرده، و علی باید خلیفه می‌شده، پس چرا جلوی او را گرفته و از رفتن او به میدان جنگ جلوگیری کرده؟، اگر واقعا خلافت الهی غصب شده بود و غاصب آن هم از نظر شیعه جزء بدترین انسانهاست، پس باید علی می‌گذاشت تا عمر به میدان جنگ برود و در آنجا کشته شود، و یا حداقل سکوت می‌کرد و مشورتی نمی‌داد؛ چون ممکن است شیعیان بگویند: حضرت علی جوانمردانه مشورت داده و خیانت نمی‌کرده است، ولی اگر سکوت می‌کرد نیز خلافت را به دست می‌آورد، و مگر حضرت علی نفرموده که مشورت دادن به ظالم مانند این است که در ظلم با او شریک باشی؟ پس چرا خود او مرتب به عمر مشورت می‌داده است؟ و اگر شما عمر را دشمن اسلام می‌دانید پس چرا او برای پیشرفت اسلام با علی مشورت می‌کرده؟ و علی هم به قول شما برای نابود نشدن اسلام مشورت داده‌است، ای کاش اسلام همیشه این چنین دشمنانی داشته باشد.

حضرت علی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بود و اگر آنها غاصب خلافت الهی بودند با آنان بیعت نمی‌کرد؛ حال شیعه خواهد گفت: امام تقیه کرده است!!!، ولی پیامبر صبه حضرت علی ÷فرموده بود: «حق را بگو هر چند به هلاک تو باشد، و از باطل بپرهیز اگرچه به نفع تو باشد، و اگر تمام دنیا در یک سمت رفتند تو به سمتی که حق می‌باشد برو». و تازه طبق خطبه ۸ نهج البلاغه تقیه در بیعت رد می‌شود، در این خطبه حضرت علی در مورد بیعت حضرت زبیر فرموده: «زبیر می‌پندارد با دست بیعت کرده نه با دل، پس به بیعت با من اقرار کرده، ولی مدعی انکار بیعت با قلب است، بر او لازم است بر این ادعا دلیل روشنی بیاورد یا به بیعت گذشته بازگردد».

در خطبه ۵ آمده که پس از وفات پیامبر صعباس و ابوسفیان به حضرت علی پیشنهاد خلافت دادند و می‌خواستند با او بیعت کنند که در جواب آنان فرمود: «اینگونه زمامداری چون آبی بدمزه و لقمه‌ای گلوگیر است» و قبول نکرده که شیعه خواهد گفت: که حضرت علی از نیت ابوسفیان آگاه بوده، و می‌دانسته که او برای ایجاد تفرقه و نابودی اسلام می‌خواسته با او بیعت کند. خواهیم گفت: شاید این سخن درست باشد و آنها نیتی دیگر داشته‌اند ولی اگر واقعا دستوری بدین مهمی پیرامون خلافت بود حضرت علی ÷آنرا قبول می‌کرد، و پس از اینکه خلیفه شد به ابوسفیان اجازه ایجاد تفرقه و نابودی اسلام را نمی‌داد.

لازم به تذکر است که اگر هم حضرت علی ÷در جایی در مورد خلافت صحبتی کرده فقط منظور این بوده است که آن را حق خویش می‌دانسته، نه اینکه منظورش خلافت الهی از جانب خداوند باشد، وگرنه اگر آیه یا دستوری از سوی خداوند بود حتماً بدان اشاره می‌کرد، و اصلا معنی شورای مسلمین نیز همین است که عده‌‌ای برای انتخاب خلیفه جمع می‌شوند و به طور طبیعی کسانی خود را دارای صلاحیت بیشتر برای زمامداری می‌دانند، شورایی که همه جمع شوند و همه هم یک نظر را بدهند و همه هم تائید کنند، این که دیگر مشورت نمی‌شود، مشورت یعنی آراء و نظرات مختلف را بررسی کنیم، و شیعه مرتب به سخنانی از حضرت علی ÷اشاره دارد که در آن خلافت را حق خود دانسته، در صورتیکه که آن سخنان ربطی به خلافت از سوی خداوند ندارند مثل خطبه شقشقیه (خطبه۳) که البته راوی آن از خوارج می‌باشد، و بر فرض اینکه آن را درست بدانیم در هیچ جای آن به خلافت از سوی خداوند که واجب بوده اشاره‌ای ندارد، و تنها می‌توان گفت که خطبه از نظر سیاسی خلفا را مورد نقد قرار داده است، و یا حضرت علی ÷خلافت را حق خود دانسته است، نه چیزهایی دیگر که مورد نظر شیعیان است؛ مثل خطبه ۱۷۲ که در روز شورا شخصی به حضرت علی فرمود: ای فرزند ابوطالب، نسبت به خلافت حریص می‌باشی که حضرت علی فرمود: به خدا سوگند شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید حریص‌تر می‌باشید اما من شایسته‌تر و نزدیکتر به پیامبر اسلام هستم، همانا من تنها حق خود را مطالبه می‌کنم که شما بین من و آن حائل شدید، و دست رد بر سینه‌ام زدید.

و حضرت علی ÷فرموده: «أيها الناس، عن ملأٍ وإذن، إن هذا أمركم ليس لأحد فيه حق إلا من أمرتم» یعنی: «ای مردم انبوه و هوشیار این کار شما (زمامداری) حق هیچکس نیست مگر کسی که شما او را امارت دهید» (تاریخ طبری ج۴ ص ۴۳۵ و بحارالأنوار ج۸ ص ۳۶۷ )

در سوره الصف/۶ آمده که عیسی به بنی اسرائیل می‌گوید: بعد از من پیامبری می‌آید که نامش احمد است، چطور نام پیامبری که ۶۰۰ سال بعد می‌آید را خداوند بیان نموده، ولی نام جانشین بلافصل آخرین پیامبر را بیان نکرده است [۱۵].

[۱۴] معنای کلمه مولی که در حدیث غدیرخم می‌باشد، فقط با قرینه آن و در جمله مشخص می‌شود، و قرینه‌اش را پیامبر صآورده که دوستی می‌باشد، و اما در قرآن نیز آشکارترین معنای آن همان دوستی است، در سوره‌های البقرة /۲۸۶، الأحزاب/۵، التحریم/۴، الحج/۱۳/۷۸، محمد/۱۱، الأنفال/۴۰، التوبة /۵۱، آل عمران/۱۵۰، الدخان/۴۱ که مولی و جمع آن موالی به معنی دوست آمده است. [۱۵] در مورد نبودن نام امام زمان و همینطور علی در قرآن علمای شیعه می‌گویند: آمدن نام گذشتگان چون ذوالقرنین در قرآن قابل قیاس با افرادی که در آینده می‌آیند نیست، چون نسبت به آیندگان حسد و کینه و دشمنی ایجاد خواهد شد ولی این امر نسبت به گذشتگان نمی‌باشد. در جواب می‌گوئیم: پس چطور در این آیه توسط عیسی ÷نام پیامبرص که ۶۰۰ سال بعد و در آینده می‌آمده بیان شده است .