سوم: مشکلات رویارویی با نظریه امامت:
همچنان که استاد احمد کاتب بیان کرد مشکلاتی که تفکر منصوص بودن و تعیین و عصمت امام با آن مواجه شد، نقش بزرگی در ایجاد عقیده امامیه داشت. از جمله این مشکلات:
- اهل بیت این نظریه را قبول نداشتند و این امر طبق عقیده کاتب منجر به پناه آوردن امامیه به سلاح تقیه شده است. و تمام آنچه که از امامان بر خلاف تقیه صادر شده بود، تفسیر کردند. از جمله لعن راویان غلات توسط ائمه را اینگونه تفسیر کردهاند که امام میخواسته است با این کار چشم سلطان را از وی دور کند تا آسیبى به او نرساند. و امثال این تفسیرها[۵۴] .
- مرگ اسماعیل بن جعفر صادق در زمان امام صادق. در حالی که حامیان عقیده امامت به طور پنهانی در عراق میگفتند که امام بعد از صادق اسماعیل است. و این همان چیزی است که منجر به پیدایش عقیده ظهور شد.
- تقسیم شیعه بعد از کاظم؛ و پاسخ به بعضی از شورشیانی که برای امامت شورش کرده بودند، و گرفتن بیعت از آنها برای خودشان. مانند عیسی بن زید و شهید فخ و سایرین. و این همان چیزی بود که منجر به غلو در دلیل معجزات شد.
- مخالفت مأمون عباسی با امام رضا. اینگونه بود که مأمون به اصلاح شکاف میان آل علی و آل عباس پرداخت وقتی که از رضا (/) بیعت گرفت که بعد از وی در سال ۲۰۱ه ولایت عهدی او را داشته باشد و این به معنای اقرار به امارت مأمون است[۵۵] .
- مشکل کودکی و کم سنى فرزندان که بعد از وفات رضا تجلی پیدا کرد. و این امر سؤال مهمی را ایجاد کرد که: چگونه ممکن است کسی که قبل از بلوغ حق تصرف در اموالش را ندارد، بتواند امام شود. و این همان چیزی است که وصیت امام رضا به اموال خود به عبدالله بن مساور تا زمان بالغ شدن جواد، آن را تأیید میکند، و همچنین مشکل کودکی نیز در زمان جواد نیز تکرار شد چون وقتی وفات کرد فرزندش هادی هفت سال داشت[۵۶] .
اینها بعضی از مشکلاتی بود که کاتب در جواب آن به این سؤال مهم ذکر کرده است که: چگونه عقیده امامیه شکل گرفت؟ و به دست چه کسی توسعه یافت؟ والله اعلم.
تحولات فکر سیاسی شیعه بعد از غیبت:
کاتب بیش از یک سوم کتابش «تطور الفکر السیاسي الشیعي» را به تحولات تفکر سیاسی شیعه بعد از غیبت اختصاص داده است، جدای از هر مرحلهای که «تفکر انتظار» بر آن غالب بود، و به مرحله معاصری رسیده است که مجموعه پیشنهادهای ایجابی[۵۷] و سیاسی شیعه بر آن غالب شده است، و ولایت فقیه بارزترین آنها است.
کاتب وصف علمی دقیقی را آورده است، به گونهای که در هر مرحلهای فتواها و آرای علمای آن مرحله را نشان میدهد. به گونهای که برای خواننده نگرشهای تفکر رایج و تفکر غیررایج در هر دورهای را توضیح میدهد.
همچنان که کاتب بیان کرد مرحله اول بعد از غیبت، دلیل سلبیبودن صحنههای سیاسی و اجتماعی است. به گونهای که برجستهترین علمای امامیه در مرحله تازهای بستهشدن باب جهاد و اجتهاد و جمود روایات را بنیان نهادند. همچنان که تعطیل کردن حدود (حد شرعی جرایم) و منع اجرای قصاص را بنا نهادند. و از بسیاری از مظاهر امر به معروف و نهی از منکر خودداری کردند و نماز جمعه را تعطیل کردند و سایر مظاهر دیگر[۵۸] .
ولی کاتب دو واقعه مهم را به تفکر شیعه اختصاص داده است:
نخست: باز بودن اجتهاد
بعد از اینکه مذهب اخباری مذهبِ رایج بود، حسن بن عقیل نعمانی در اواسط قرن چهارم نظریه جایز بودن اجتهاد در زمان غیبت امام را آورد. سپس بعد از وی سید مرتضی آن را تأیید کرد. ولی از طرف گروه تقلیدی با حمله بزرگی مواجه شدند. و این جریانی بود که با اصل امامت شایع شد. امامتی که بخاطر آن وجود امام معصوم واجب شده بود. این گروه اصولی که قائل به باز بودن دروازه اجتهاد است همچنان توسعه پیدا کرد تا جایی که در میان شیعیان امروز غلبه یافت[۵۹] .
دوم: به دست گرفتن رهبری سیاسی به وسیله ولایت فقیه
بعد از آنکه شیعیان حرکت وارد شدن به فعالیت سیاسی را همراه با نظریه فراگیر نص و عصمت دیدند، تفکر باز بودن مشارکت سیاسی با فتوای واگذاری اجرای بعضی از حدود به فقها شروع شد. (که در اصل جزء صلاحیتهای امام بود) سپس این امر نیز توسعه پیدا کرد به طوری که ابوصلاح حلبی (۴۷۴-۳۷۳ه) بخشهای زکات و خمس را در صلاحیتهای فقها وارد کرد[۶۰] .
بعد از او ابوالحسن کرکی[۶۱] آمد و نیابت محدود فقها را به نیابت عمومی برای فقیه گسترش داد تا در خلال آن بتواند کار سیاسی بکند، و برای اولین بار در تاریخ مذهب شیعه کتابی را در مورد احکام خراج تألیف کرد[۶۲] .
سپس این امر ادامه پیدا کرد تا اینکه خمینی تفکر ضرورت ولایت فقیه را آورد و گلپایگانی قائل به وجوب آن شد. و در اینجا کاتب تأمل کرده و بیان میکند که شیعه از لحاظ عملی نظریه امامت را نداشتند. چون آنها اجرای دو رکن امامت را به فقها واگذار کرده بودند، یعنی دو رکن: تشریعی و تنفیذی.
احمد کاتب میگوید: «شایسته است که در اساس تفکر امامیه بازنگری شود و از شروط عصمت و منصوص بودن امام در سلاله علوی حسینی (امام) دست بردارند و در مورد فرضیه «مهدویت» که از نظریه «امامت الهی» و حتمی بودن وجود «امام معصوم و معین از طرف خداوند» تجدیدنظر کنند. وقتی امکان برپایی یک دولت توسط فقیهی عادل یا مؤمنی عادل را جایز بدانیم، دیگر نیازی به فرضیت «امام معصوم» نیست، بدون اینکه در مدت بیش از هزار سال با مردم نیز هیچ تعامل و ارتباطی هم داشته باشد»[۶۳] .
بنابراین کاتب تردیدی ندارد در اینکه نظریه امامت را به یک نظر از بین رفته و بیهوده وصف کند. چون شیعه از لحاظ عملی از مفهوم امامت کنارهگیری کردند. و واقعیت آنها با واقعیت کسانی که قائل به نص و عصمت نیستند هیچ فرقی ندارد.
به طور خلاصه افکار اساسی کاتب در مورد امامت عبارتند از:
الف) قرآن و سنت متواتر و وقایع تاریخی، بر نقیض نظریه امامت دلالت میکنند.
ب) اعتقاد به منصوص بودن امام و عصمت و آن را به عنوان یکی از شروط حاکم مسلمان قراردادن، از ابداعات بعضی از متکلمان شیعه مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی و مؤمن الطاق در نیمه قرن دوم هجری است. این بر خلاف مدرسه اهل بیتی است که عصمت برای آنها شرط نیست و هیچ نص صحیحی از آنها در این مورد نیامده است.
ت) ضعف نصوص در بسیاری از جاها برای اثبات امامت و بارز شدن اشخاص متعددی از بنیهاشم در زمان ائمه، صاحبان نظریه امامت را بر آن داشت که «دلیل عقل» و «دلیل اعجاز» را برای اثبات امامت خلق کنند و در این راه داستانهای خیالی زیادی درست کردند.
ث) مشکلاتی که نظریه امامت با آن مواجه شد نقش بزرگی در تبلور افکار جدید در مورد این نظریه داشت. و مهمترین این مشکلات عبارتند از: مخالفت اهل بیت که اولین آنها صادق بود با نظریه نص و عصمت و اظهار بیزاری و برائت خود از بعضی از اشخاص. همچنان که دیدیم مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش، سپس مشکل کودکی امامان و وفات حسن عسکری بدون فرزند. و این امر به نظر من (کاتب) همان چیزی است که به تدریج نظریه امامت را درست کرد.
ج) امامیه هنگامی که باز بودن باب اجتهاد در مذهب را اعلام کردند، از لحاظ علمی از مفهوم امامت کنارهگیری کردند. و اخیراً باب فعالیت سیاسی را به اسم ولایت فقیه وارد صحنه کردند.
[۵۴] تطور الفکر السیاسی، ۸۵-۸۲. [۵۵] منبع سابق ۹۷. [۵۶] منبع سابق، ۱۰۶-۱۰۲. [۵۷] ایجابی نقیض سلبی است (العقود والاستسلام) و منظور از آن تزکیه علمی مطلق نیست. [۵۸] نگا:فتاوی و نظرات علمای شیعه در این مرحله: تطور الفکر السیاسی، ۳۱۳-۲۷۲. [۵۹] نگا:تطور الفکر السیاسی ۳۳۲-۳۲۵. [۶۰] نگا:منبع سابق ۳۶۸-۳۶۷. [۶۱] ابوالحسن علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی ملقب به محقق ثانى و معروف به علایی، به مصر و عراق مسافرت کرد سپس در ایران ماندگار شد و مورد اکرام شاه ایران طهماسب صفوی قرار گرفت و در سال ۹۴۰هـ در عراق وفات کرد. نگا:الاعلام ، الزرکلی، ۴/۲۸۱. [۶۲] تطور الفکر السیاسی ۳۸۱-۳۷۹. [۶۳] منبع سابق، ۴۴۳-۴۴۲.