گفتگویی آرام با دوست شیعه ام

جایگاه پیامبر صو ائمّه اطهار

جایگاه پیامبر صو ائمّه اطهار

از آن برادر شیعه سؤال کردم: از دیدگاه شما شیعیان امامیه پیامبرصبزرگ‏تر است یا ائمه اطهار اهل بیت؟ در جواب گفت: قطعاً پیامبرصبزرگ‏تر و والا مقام‏تر و بهتر است، او صاحب پیام و رسالت الهی است، او حامل دعوت اسلام و دعوت‌گر اول است، او کسی است که قرآن برایشان نازل گردید، و او... و.. تا آخر.

گفتم: آن چه گفتید زیبا است، و حق همین است، آفرین برشما، امّا شیعه علاوه بر آن‏چه تو گفتی می‏گویند: «اطاعت از امامان همچون اطاعت از پیامبران واجب است، و ائمه مانند پیامبران معصوم هستند، و کسی که معتقد به ائمه معصوم است اهل بهشت است هر چند که ظالم و فاسق و گناهکار باشد، و مقام ائمه همچون مقام پیامبر است، و ائمه اختیار حلال و حرام نمودن اشیاء را دارند، خلاصه همچون پیامبر هستند، و مقام و جایگاه آنان نزد خدا مانند مقام و منزلت پیامبرصاست، و حتّی آن‌ها از تمام پیامبران خدا بزرگ‌تر و بالاتر است، و گاهی از گذشته و آینده باخبر هستند» [۵].

همچنین ادعا می‏کنند که هر شب و روز اعمال بندگان بر ائمه عرضه می‏شود، و فرشته پیش آن‌ها می‏روند، و بر آنان نازل می‏شوند، و دنیا و آخرت از آنِ ایشان است، هر چه بخواهند می‏توانند به هرکس بدهند، آن‌ها جز به اذن و رضای خودشان نمی‏میرند.. تا آخر این اعاهای دروغین که نه عقل سالم، و نه سرشت درست آن‌ها را نمی‏پذیرد، و در واقع این حرف‏ها مجموعه‏ای افسانه و خرافات بیش نیستند.

همراه من بخوان آنچه را خمینی در کتاب خود (حکومت اسلامی) خود نوشته، که در رابطه با ائمه می‏گوید: «ائمه‏ی ما دارای مقام شایسته و درجه‏ی رفیع وخلافت تکوینی هستند، که نه ملائکه‏ی مقرّب، و نه پیامبر مرسل به آن مقام نمی‏رسند، و آن‌ها پیش از خلق این جهان نورهایی بوده اند که اطراف عرش الهی حلقه زده بودند، برای آن‌ها منزلت وجایگاهی در نظر گرفته شده که تنها خدا از کیفیت آن مطلع است».

در جایی دیگر از همان کتاب می‏گوید: «ما حالت‌هایی با خدا داریم که نه ملائکه‏ی مقرّب و نه نبیّ مرسل نمی‏توانند به آن دست یابند».

و در جایی دیگر در همان کتاب می‏گوید: «تعالیم ائمه همچون تعالیم قرآن است، از این جهت که مربوط به یک نسل مخصوص نیستند، بلکه در هر زمان و مکان برای همه‏ی انسان‌ها تا روز قیامت درس و تعلیم است و واجب است اجرا و تطبیق گردد، و از آن پیروی شود، و در مورد ائمه سهو وغفلت قابل تصور نیست».

و این سخنان خمینی است که در واقع تکرار سخن علمای پیشین شیعه است. یک سؤال مهم از شما و از هر برادر عاقل شیعه این است که اگر ائمه شما دارای چنین مقام و جایگاهی هستند و بر تمام ذرات جهان هستی تسلط دارند، و دارای خلافت تکوینی هستند، چرا این قدرت مطلقه را جهت تغییر حوادث و مسیر و مجرای تاریخ و به سود و مصلحت خود به کار نگرفته‏اند؟

از جمله چرا خلافت را به امام علیسسپس بعد از وفات او به فرزندانششندادند اگر در این جهان قادر و مسلط بر همه چیز بوده‏اند، چرا بر وفق خلافت تکوینی که خمینی در مورد آن سخن گفته به سود خود آن قدرت را به کار نگرفته‏اند؟ مگر با گفتن یک کلمه و اشاره‏ی دست از طرف آن‌ها نمی‏توانستند طبق خلافت تکوینی که خمینی و هم‏نوعان و ادامه‏دهندگان راه او ادعا می‏کنند، همه چیز را تغییر دهند، چون قطعاً امام علیسدر توان داشته مسیر جریان تاریخ را دگرگون کند، و در نهایت اصحاب بزرگوارشبه جای ابوبکر صدیقسبا او بیعت می‏کردند، و آن‏که خلافت تعیین شده و مقرر را به خود و فرزندان و نوه‏ی خویش واگذار می‏نمود، لیکن این امر هرگز واقع نشد، و جز علی و فرزندش حسنشبه خلافت نرسیدند، و بقیه‏ی ائمه در طول زندگی خود خلیفه نشدند.

بلکه خود امام علیسدر کتاب (نهج البلاغه) که کتاب مورد تأیید شیعیان است، می‏گوید: «کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند؛ بر همان شروط آن‌ها با من هم بیعت کردند، حاضرین حق اختیار وغائبین حق رد کردن را نداشتند، بلکه شورا حق مهاجرین وانصار است، هرگاه در مورد کسی اجتماع می‏کردند و او را امام نامی‏دند؛ رضایت خداوند هم در همین بود، و هرگاه کسی با طعنه زدن و بدعت‏گری از امر آن‌ها خارج می‏شد، او را برمی‏گرداندند به جائی که از آن خارج شده بود، و اگر امام را قبول نداشت؛ با او مبارزه می‏کردند، به جهت این‏ که راهرو راه غیر مسلمین است، و خدا هم از او رویگردان بود تا زمانی که او از خدا رویگردان بود» [۶]. سخنان امام علی در اینجا تمام شد.

پس کجا است آن (خلافت تکوینی) که تمام ذرات جهان هستی در برابر قدرت و سیطره‏ی آ تسلیم‏شده و ناتوان هستند، آن ائمه که از دیدگاه شیعه هرچه می‏خواستند انجام می‏دادند، ولی ما می‏بینیم که آن‌ها از انجام آن کار مهم به نفع و مصلحت خویش ناتوان مانده‏اند، با آن که امامت نزد شیعه‏ی امامیه رکنی از ارکان ایمان است.

اکنون به قضیه‏ا‏ی دیگر می‏پردازیم که بسیار با اهمیت است، و شیعه از آن بحث می‏کنند، و علمای آن‌ها در کتاب و درس و بحث‌های علمی و فقهی خودشان آن را ذکر می‏کنند و آن مسئله‏ی آگاهی از (غیب) و آگاهی بر آینده است، که کلینی در کتاب خود (الکافی) یک باب را تحت عنوان (ائمه از گذشته و آینده خبر دارند و چیزی بر آنان پوشیده نیست) تدوین کرده که همه مخالف و نقیض فرموده‏ی خداوند هستند که فرموده:

﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧[الجن: ۲۶ و ۲٧]

‏ «داننده غیب خدا است ، و هیچ کسی را بر غیب خود آگاه نمی‌سازد. مگر پیغمبری که خدا از او خوشنود باشد. خدا (برای حفظ آن مقدار غیبی که او را از آن مطّلع می‌کند، از میان فرشتگان) محافظان و نگهبانانی در پیش و پس او روان می‌دارد.»

ما منکر آن نیستیم که خداوندأبرخی از بندگان صالح خود را جهت تکریم و بزرگداشت بر امری از امور غیبی مطلع سازد، امّا ما قبول نداریم که علم و اطلاع از غیب در هر مخلوقی یک اصل و اساس باشد.

خود پیامبر جز آن که خداوند بدو تعلیم کرده‏ باشد و خبر داده‏ باشد، هیچ غیبی را نمی‏دانست، و آن هم با نص صریح قرآن بیان شده، آنجا که می‏فرماید:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠[الأنعام: ۵۰].

«(ای پیغمبر! بدین کافران) بگو: من نمی‌گویم گنجینه‌های (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهیت و مالکیت جهان تنها و تنها از آن خدای سبحان است و بس) و من نمی‌گویم که من غیب می‌دانم (چرا که کسی از غیب جهان باخبر است که در همه مکآن‌ها و زمآن‌ها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ام. (بلکه من انسانی همچون شمایم. این است عوارض بشری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بازار راه رفتن، در من دیده می‌شود، جز این که به من وحی می‌شود و) من جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم (و سخن کسی جز سخن خدا را نمی‌شنوم و تنها به فرمان او راه می‌روم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هردو مساوی در پیشگاه یزدانند؟) مگر نمی‌اندیشید (تا در پرتو عقل، حق برای‌تان نمودار و آشکار شود؟)».

و در آیه‏ای دیگر می‏فرماید:

﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨[الأعراف: ۱۸۸].

«بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گرداند.) اگر غیب می‌دانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود می‌کردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمی‌رسد (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مضرّات بی‌خبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیم‌دهنده و مژده‌دهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمی‌باشم».

پس اگر ائمه غیب می‏دانند و بر ظاهر و باطن و بر آینده و وقایع آن مطلع هستند، ولی پیامبرصاز غیب اطلاع ندارد (همانگونه که قران بیان فرمود)، در این صورت مقام آن‌ها بزرگ‌تر و بالاتر از مقام پیامبرصاست، زیرا کسی‏ که برغیبیات و گذشته و آینده مطلع است، بهتر و بزرگتر از کسی است که بر آن غیبیات هیچ اطلاعی ندارد.

کسی که قدرت و توانایی آفریدن و ابداع و صورت‏ نگاری و چرخش افلاک وکهکشان‌ها را دارد، و هر کاه که از او درخواست شود قادر به قبول کردن و استجابه‏ی دعا است، همانگونه که شیعه در سختی‏ها و مصیبت و گرفتاری‏ها ائمه را به فریاد می‏خوانند، او بدون گمان بزرگ‏تر و بهتر از کسی است که این توانایی‏ها را نداشته باشد، و به اتفاق تمام عاقلان و صاحبان فطرتهای سالم موجود توانا بزرگتر و بهتر از ناتوان.

آن برادر شیعی گفت: آری این درست است، کسی که غیب بداند، و از آینده اطلاع داشته باشد، قطعا برتر است، و مقام قادر و توانا بالاتر از مقام جایگاه موجود عاجز و ناتوان است، و عالم برتر و بالاتر از جاهل است.

گفتم: اگر این مسئله از ما پذیرفته شده است، خواهشمندم به یک محور دیگر از محورهای گفتگو بپردازیم. آفرین بر شما، بارک الله.

[۵] اصول الکافی (۱/۲۶۰) چاپ دار صعب ودار التعارف بیروت - لبنان ۱۴۰۱ﻫ. [۶] کتاب "نهج البلاغه" ص (۳۲۲) چاپ دار الحديث، قاهرة.