یک دعوت مخلصانه برای نزدیکسازی شیعه وسنی
امروز امت اسلامی ما شامل تعداد زیادی مذاهب فکری و مدارس فقهی و نژادها و زبآنهای مختلف است، بلکه در یک مذهب واحد تعداد زیادی مدارس فقهی وجود دارد، و بین آنها اختلافات زیادی در احکام و آراء اجتهادی به چشم میخورد.
میتوانیم چند نمونهای از اوضاع کنونی سنّی را بیان کنم که بزرگترین مذهب اسلامی است و از لحاظ جمعیّت و پراکندگی در بالاترین سطح است. کشورهایی هستند که فقط یک مذهب میشناسند، مانند کشور مغرب عربی بزرگ که مردم آنجا ادر مورد حکام فقهی اهل سنّت در میان چهار مذهب فقهی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) تنها مذهب (مالکی) را به آغوش گرفته اند. هم چنان که در ترکیه، پاکستان، هند، و جمهوریهای مسلمان نشین استقلال یافته از اتحاد شوروی (سابق) پیروان مذهب حنفی بیش از دیگر مذاهب انتشار یافته است. در گذشتههای نه چندان دور اختلاف بین پیروان آن مذاهب داغ بود، حتی اختلاف به جایی رسیده بود که پشت سر یکدیگر نماز نمیخواندند، و در مساجد مخالفین عبادت نمیکردند. و در مساجد حرمین (مسجدالنبی و مسجدالحرام) اذان و قامت و نماز بر اساس هر چهار مذهب اهل سنّت اقامه میشد.
اضافه میکنم که اختلاف در مسائل فقهی به قضایای ازدواج و خویشاوندی سببی هم سرایت کرده بود، در بعضی از کشورهای عربی، حنفی ازدواج دخترش با مرد شافعی را رد میکرد، و بالعکس. و حنبلی پشت سر مالکی نماز نمیخواند، حال آنکه آن چهار امام بزرگوار برخی شاگرد برخی دیگر بودهاند، اما میان پیروان آنها اختلاف بوجود آمده است.
امروز به نظر میرسد که پیروان مذاهب سنی به قدری که به دلایل شرعی برگرفته از قرآن و سنت اهتمام میدهند؛ به مذهب گرایی فقهی اهتمام نمیدهند، بویژه جوانان متدیّن، به این جهت که همهی آنها از مسئلهی مذهبگرایی صرفنظرکردهاند، و حتی گاهی فقهای یک مذهب بر اساس دیگر مذاهب اهل سنّت فتوا میدهند، و با این کار از مکتب فقهی خود تجاوز میکند.
اینک دانشمند بزرگوار (دکتر یوسف قرضاوی) اگر رأیی را نزدیکتر به حق و درستتر تشخیص دهد از همه مذاهب سنی برمیگیرد، حال آنکه او (حنفی) مذهب است. و سایر فقهای معاصر را بر او قیاس کن، چون دیگر اختلاف مذهبی نزد آنان آنگونه که در میان گذشتگان مشکلساز بوده؛ نیست، بلکه همه مسائل به دلیل شرعی سرچشمه گرفته از دو اصل بزرگ (کتاب و سنت) بر میگردد.
مسأله نزد شیعه نیز چنین است، زیرا آنها هم به نوبهی خود به چند مذهب فکری و مدرسه تقسیم شدند، دوانزده امامی (امامیه) که نزد شیعیان جهان از همهی مدارس آنان بزرگتر و شاملتر است، سپس (زیدیه) در یمن، و (اسماعیلیه) در شبه قارهی هند و در قسمتی از کشورهای شام وجود دارد.
و حتی تنها در یک مذهب شیعه بیشتر از یک مدرسهی فقهی وجود دارد. بعنوان نمونه مذهب (امامیه) موجود در کشورهای خلیج عربی و در جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیر که پیروانشان به دو قسمت (اصولگرا) و (اخباریه) تقسیم میشوند، و گاهی فرقهی (شیخیه) هم به آنها اضافه میشود که در برخی مناطق احساء و عراق وجود دارند.
اختلاف میان آن فرقهها در گذشته تا حد جنگ و درگیری و انگشت نما کردن و افتراء و اتهام زدن پیش رفت تا این که شیخ (یوسف بحرانی) آمد و تلاش کرد و توانست با یکی از کتابهای معروف خود در میان آن دو مدرسه توافق حاصل کند، و بعد از او تعداد زیادی از فقهای امامیه به این راه ادامه دادند، و همانگونه که نزد اهل سنت و جماعت اتفاق افتاد، پیروان مذهب امامیه پارافراتر از اختلاف مذهبی و فقهی گذاشتند، صاحبان مدرسهی اصولی نزد شیعه بزرگتر، غالبتر و عامترگردیدند، بویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تشکیل حکومت که از جانب مدرسهی اصولیها راهنمایی میشود، و آنجا تنها شیعه قدرت دارد، مخصوصا شیعهی امامیه، و در مسائل عبادی و شئون زندگی خویش به مرجع علمی و فقیه جامع الشرایط که آو شروط عبارتند از (آگاهتر بودن، پاکی، عدالت.. تا آخر) مراجعه میکنند.
اما اختلاف بین شیعه و سنّی آنگونه که برخی گمان میبرند تنها در فروع نیست ، بلکه گاهی به اصول اعتقادی هم سرایت میکند که اختلاف در اصول اختلاف در مسئلهای فقهی فرعی همچون قضیهی (ازواج موقّت یا صیغه) نیست که شیعه آن را مباح میپندارند، و سنی حرام میدانند، این مسئلهای نیست که لازم باشد زیاد روی آن توقف شود، هردو طایفه در این مسئله دلیل شرعی دارند، اما قضیهی مهمتر مسئلهی (اصول) است، مثلا شیعه امامت تعیین شده را یک مسئلهی جوهری و اساسی در مذهب امامیه میدانند و ادعا میکنند که به امامت امام علیسو فرزندانش تا امام دوازدهم با نص صریح خداوند متعال منصوب شدهاند، و امامت یکی از ارکان آن مذهب است.
ولی در مقابل؛ اهل سنت (امامت) را یکی از ارکان دین به حساب نمیآورند، همانگونه که معتقد به منصوص بودن امامت (علی) و فرزندانششاز طرف خدا نیستند، لیکن آنان را ائمهی بزرگوار دین و صاحب جایگاه و نسب شریف و از اهل بیت پیامبرصو دارای بزرگواری و احترام میدانند؛ لیکن امامت تعیین شده به آنها اختصاص ندارد همانگونه که شیعه ادعا میکنند، بلکه اهل سنّت تا مرز برتری دادن ابوبکر و عمر و عثمان بر امام علیشپیش میروند، و این امر نزد اهل سنّت معروف و مشهور است.
در رابطه با قضیهی (معصوم بودن ائمه) شیعه اعتقاد دارند که یکی از ضروریات مذهب امامیه است، از این رو به اقوال ائمه تمسّک میجویند و گفتار آنها را در سطح فرمودههای رسول خداصمحسوب میکنند، و از دیدگاه شیعه امامیه تشریع و قانونگذاری از زمان پنهان شدن امام (مهدی) در غیبت کبری متوقف شده است.
اما اهل سنت به معصوم بودن ائمه اعتقاد ندارند، چون معصوم فقط پیامبرصاست، و دین زمانی که پیامبرصاز دنیا رحلت فرمودند تکمیل گردید.
این تصور در مسئلهی معصوم بودن ائمه بر قضیهای دیگر سایه افکنده که در آن اختلاف واضحی میان آن دو فرقه پدید آمد، که قضیهی (جرح و تعدیل) است، یعنی از اعتبار انداختن راوی حدیث و تأیید صداقت راوی – که مخصوص راویان حدیث پیامبر بزرگصاست، و میتوانیم آن مصطلح را به زبان معاصر به مسئلهی (معیارها و یا تصحیح و بهاگذاری) نامگذاری کنیم که مخصوص رجال و راویان حدیث است، با همه اشخاصی که در میان آنان است؛ از صحابه که افتخار مصاحبت با پیامبرصداشتهاند، و احادیث زیادی را در رابطه با تمام شئون زندگی و دین روایت کرده اند.
اهل سنت در گرفتن و پذیرفتن حدیث و روایت، همه افراد صحابه را عادل میدانند. نمیخواهم وارد بحث تعریف شوم که صحابه چه کسی است؟ اما نکته شایان ذکر ایمکه در مورد تعریف صحابه میان سنّی و شیعه اختلاف نظر هست، هرکدام از آن دو دسته قسمتی از اصحاب را تزکیه میکنند که آن قسمت دیگر آنها را تزکیه نمیکنند و قبول ندارند، که به عنوان مثال نه به صورت انحصاری ابوبکر و عمر و عثمان و ابوهریره از جمله آنها هستند که شیعه روایتشان را قبول ندارند، اضافه بر آن؛ کتابهای حدیث حاوی روایاتی هستند که از راه آن بزرگ مردان و غیر آنها به ما رسیده، و در روایات شک افتاده است، از این رو میبینیم که اهل سنّت احادیث (کلینی) را قبول ندارند مگر اینکه آن حدیث با احادیث کتابهای صحیح اهل سنّت موافقت داشته باشد، شیعه نیز در عدم قبول کتابهای امام (بخاری) و امام (مسلم) بدینسان عمل میکنند، مگر اینکه موافق باشد با آنچه نزد آنان معتبر است.
و این قضیه بر بخش عمدهای از مسائل فقه و حدیث نتیجهی معکوس داده است، و سبب آن - به اصطلاح جدید- اختلاف در معیارها و تصحیحها و یا (جرح و تعدیل) خاص به اهل حدیث و راویان آن است.
به نظر میرسد که آن مسئله اینجا کم خطرتر از مسئلهی تحریف قرآن باشد که در تاریخ امّت اسلامی مناقشات طولانی و مناظرات زیادی بر آن جریان داشته است، به این جهت اهل سنت و جماعت شیعهی امامیه را متهم به مقولهی تحریف قرآن میکنند که در میان تفاسیر علمای شیعه ثبت شده است، و در آن کتابها چند نمونه از آن تحریفهای دروغ و غیر واقعی را ذکر کردهاند، از قبیل کتاب (فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب) تالیف نووی طبرسی.
هر چند که اغلب مسلمانان امروز از شیعه و سنی قایل به محفوظ و مصون بودن قرآن کریم از تحریف هستند.
و هرگاه به مسائل عبادتی همچون (روزه) بنگریم میبینیم که اختلاف به طبیعت لغت عربی برمیگردد، و تنها کلمهی(الی) منجر به اختلاف در یک قضیه گردید.
اهل سنت و جماعت از کلمهی «فطر» بعد از روزه گرفتن مذکور در آیهی شریفهی (بقره:۱۸٧) که میفرماید:
﴿ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّيَامَ إِلَى ٱلَّيۡلِۚ ١٨٧﴾.
«سپس روزه را تا شب ادامه دهید».
استنباط میکنند که آن (الی) حدی است، یعنی: به محض غروب خورشید زمان افطاراست، اما شیعه از آن چنین فهمیدهاند که (الی) برای (غایت) است، و گریزی از وارد شدن زمان غایت در مغیّا نیست، یعنی ورود جزئی از شب (حدود یکربع ساعت بعد از غروب) اجباری است، آنگاه فطر و روزه شکستن واجب میگردد، و بقیهی مسائل فقهی را از جمله مسئلهی وضو یا طهارت و حیض و غیره یک اختلاف علمی است که ناشی از اجتهاد در فهم متن قرآن مجید است.
من معتقدم که شیعه نمیخواهند مخالف سنی باشند، و همچنان سنی دوست ندارند که در آن قضایای علمی با شیعه مخالفت داشته باشند، پس اختلاف در فهم کلام الهی ناگزیر بوقوع میپیوندد.
از اینجا من میگویم اگر از مسائلی که ما را متفرق میکند بپرهیزیم، برای فرزندان هردو دسته ممکن خواهد بود حد اقل در قضایای اختصاصی خودشان همدیگر را یاری کنند، و نوعی نزدیکسازی بوجود آورد، بعنوان مثال
اولا: ما فرزندان معاصر مسئولیت جنگهای خونینی را بر عهده ندارم که در عصر صحابهی کرام اتفاق افتاده و دربارهی آنها از ما سؤال نمیشود- خداوند به همهی ما چنین توصیه فرموده است:
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾[البقرة: ۱۳۴]
«به هر حال، جنگ و جدل درباره آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و رفتند، آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آوردهاید، از آن شما است، و درباره آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود».
هرگاه در آن مسئله توافق حاصل گردید؛ حتماً در فراهم کردن عوامل و اسباب آشتیدهی و نزدیکسازی میان شیعه و سنی قدمی به جلو برداشتهایم.
دوم: هیچکدام از ما فساد اداری و مالی و اخلاقی را در جوامع اسلامی و مسلمین دوست نداریم، پس برای مبارزه با آن بیماری که ویژگیهای انسان و زندگی آیندهاش را تخریب و ویران میکند بیایید همکاری کنیم.
سوم: در مقابل خطراتی که عموما ما مسلمانان را در این منطقه از جهان احاطه کردهاند بصورت یک صف واحد ایستادگی کنیم، چرا که دشمنان خدا و پیامبرص(شیعه و سنی) بودن ما را در نظر نمیگیرند، بلکه در نظر آنها همه ما مسلمان هستیم، و در یک کلمه خلاصه میشویم، و به خاطر آن قرآن در سورهی انفال توجه ما را به آن قضیهی سرنوشتسازجلب میکند:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَكُن فِتۡنَةٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ كَبِيرٞ٧٣﴾[الأنفال: ٧۳] «و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فتنه و فساد عظیمی در زمین روی میدهد».
پس گزیری از وحدت و تعاون بر نشر اسلام و دعوت به سوی آن در این جهان آشفته و پریشان نیست، این قدم سوم بود در مسئلهی نزدیکسازی.
چهارم: دعوت به سوی گفتگوی سازنده میان پیروان آن دو مذهب بزرگ و پرهیز از مسائل تنشزا و تعصب و طائفهگری که جز تفرقه و اختلاف و جنگ و جدال بهرهای را برای ما در برندارد. ای سروران برای ما کافی است از جنگهای دو عهد عثمانی و صفوی عبرت بگیریم. جنگهایی که پارچه تنهی اسلام را پاره پاره کردند، گفتگو یک مبدأ و اصل مشروع اسلامی ریشهدار است، ننگ است بر ما که میبینیم گفتگو در بین کلیساهای مختلف و مذاهب نصرانی متعدد مفید و مثمر ثمر واقع میشود، ولی بر ما اهل اسلام سخت و دشوار است که با هم به گفتگو بنشینیم، پس به همه نوع گفتگوی فردی یا جمعی در همه سطوح و در اطراف مسائل مورد اختلاف به گفتگو دعوت میکنم. و اینجا قبل از همه نوبت علمای دین است، آنها در آن خصوص الگوی خوبی هستند.
پنجم: دعوت بسوی احترام و رعایت حقوق و کرامت انسان؛ هر مذهب یا نژاد و زبانی داشته باشد، و از طایفهگری، گزینش، حزبگرایی و شلی و سستی دور باشیم، و بدین ترتیب دعوت بسوی آزاد اندیشی و آزادی فکر و عقیده و آزادی نقدسازنده دعوت کنیم، که اینها و مسائلی دیگر که خداوند ما را به حفظ و صیانت از آنها توصیه فرموده، و میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ ٧٠﴾[الإسراء: ٧۰].
«ما آدمیزادگان را (با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و غیره) مورد اکرام قرار دادهایم....»
پس همهی بنیآدم بدون فرق و جدایی و بدون امتیازبندی بین جنس یا رنگ یا نژاد نزد خدا گرامی هستند.
ششم: برای هوشیاری و بیداری بخشیدن به کشورهای عربی و اسلامی به طور عموم تلاش کنیم و تلاش نماییم، دور از فضای طایفهگری مبغوض و تجزیه طلبی، و پرهیز از تمام صورتها و اشکال ارعاب و افراط و خشونتمآبی و سختگیری منفی، چرا که در غیر اینصورت منجر به تشکیل دریایی از خون در کشورهای اسلامی میشود که نه آرام میگیرد و نه کوتاهی میآیند.
هفتم: کاشت مبادی گذشت و انسانیت، به هنگام ارتباط بین افراد این دو مذهب بزرگ، بخواهد یا نخواهد مسلمان برادر مسلمان است، همانگونه که در قرآن کریم آمده است، مؤمنان همه با هم برادرند، آنها همه اهل یک دین، و دارای یک پیامبرصو یک قبله هستند، موضعگیری امیرمؤمنان علی بن ابی طالبسبهترین الگو است، او در پرداختن به جنگ با خوارج که بر او شوریده بودند با شتاب عمل نکرد، و به آنها گفت: «شما را از نماز خواندن در مساجدی که مربوط به ما است منع نمیکنیم، و شما را از برگشتن بازنمیداریم، و تا شما اقدام به جنگ نکنید وارد جنگ باشما نمیشوم..» وقتی که خوارج خون حرام را ریختند و شمشیر را مقابل آنان کشیدند، بر امیرمؤمنان واجب گردید که با آنها بجنگد و دست آنها را کوتاه کند، تا این که به دست یکی از خوارج گمراه به شهادت رسید.
هشتم: گریزی از تقویت اعتماد بین پیروان این دو مذهب نیست، هرگاه اینجا نوعی تبادل اعتماد مبتنی بر صراحت و راستگویی وجود نداشته باشد، ممکن نیست که رویکرد دو جانبه اتفاق بیفتد، پس نباید یکی از آنها با طرف مقابل خیانت کند، و نباید طرف را متهم کنند، و نسبت به نیات طرف بدگمان باشند، زیرا محل نیّات قلب است و خداوند حتی از صاحب قلبها بهآنها آگاهتر است، ما حق نداریم جز بر ظاهر حکم کنیم، آنچه امروز و قبل از هر چیز برای ما مطلوب است تصریح و راستگویی است، اوّل صراحتگویی و صداقت، سپس دست دادن و ارتباط.
قطعاً وجود تبادل اعتماد و اطمینان متقابل برای شروع آشتیدهی و تقریب بین شیعه وسنی امری اساسی است. در اینجا گفتگویی را ذکر میکنم که در بین حکیم چینی و شاگردش دایرگردید، شاگرد از معلمش پرسید:
ای استاد شایسته! به من بگو دولتها بر اساس چه چیزی استوار هستند؟
حکیم در جواب گفت: بر اساس سه چیز: لشکر، سپس کار و بعد اعتماد.
شاگردگفت: هرگاه بخواهیم یکی از این سه چیز را رها کنیم از کدامیک دست بکشیم بهتر است؟
حکیم گفت: از لشکر.
شاگرد گفت: اگر بخواهیم از دوّمی دست بکشیم از میان آن دو که باقی ماند از کدام دست بکشیم؟
حکیم گفت: از کار، اما ای شاگرد نجیب ممکن نیست که از اعتماد دست بکشیم و دولت همچنان پابرجا باقی بماند، چون مردم تنها به وسیلهی آن چه نزد خود دارند از تبادل اعتماد و محبت کنار هم زندگی و داد و ستد میکنند.
و این مصداق ما پیروان آن دو مذهب بزرگ در منطقهی عربی و اسلامی است، و خلاصه این که آن نکته مصداق احوال و اوضاع ماست. بدیهی است که بر ماست ابتدا به مصلحت وطن و سرزمینمان بیندیشیم، سپس مصلحت فرزندان و ملتمان را در نظر داشته باشیم و بدان بیندیشیم، و پیش از همه و بعد از همه به فکر مصلحت دین اسلام عزیز باشیم که خداوند به وسیلهی آن ما را عزیز کرده و عزّت بخشیده است. سپس لازم است همه بدانیم که ما همه مسافران یک کشتی هستیم، هرگاه که کف کشتی سوراخ شود آنکه در طبقهی بالای کشتی هم قرار گرفته نجات نخواهد یافت.
مطالب فوق یک دعوت راست و درست و مخلصانه است از همهی امّت اسلامی خواستارم به اسباب و عوامل نزدیکسازی توجه کنند و در مورد آن بیندیشند برای بناسازی آیندهای وسیع و با گذشت و اعتماد بیشتر تلاش نمایند، و باید در اموری که مورد اتفاق همه است با هم همکاری کنیم، و در اموری که در آنها اختلاف داریم معذرت یکدیگر را پذیرا باشیم.
از خدای متعال خواستارم که دست همهی ما را به سوی راههای خیر و امنیت و صلح برای وطن و امت اسلامی بزرگمان بگیرد.