توقیع نهایی امام زمان و داستان ایجاد مسجد جمکران

فهرست کتاب

ادامه داستان

ادامه داستان

دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:

ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم اگربر هفت روز حمل کنى شب بیست و سوم مى‌شود و شب قدر است.

جهت توضیح می‌بایست تذکر داده شود که در ابتدای شرح واقعه می‌خواندیم که این ماجرا در شب ۱۷ رمضان اتفاق افتاده است. جالب است که در این داستان امام به حسن بن مثله می‌گوید هفت روز دیگر اینجا هستیم که می‌شود شب بیست وسوم! معلوم می‌شود داستان نویس آن لحظه حواسش جمع نبوده است. زیرا هفت روز پس از ۱۷ رمضان می‌شود شب بیست وچهارم و نه شب بیست و سوم!

می‌خواهید حساب کنیم!! ( قاعدتا پس از شب هفدهم روز هفدهم می‌آید) پس خواهیم داشت: روز هفدهم، روز هجده‌ام، روز نوزدهم، روز بیستم، روز بیست ویکم و روز بیست ودوم، اکنون پس از گذشت این ۶ روز به شب بیست و سوم رسیدیم و اگر روزی دیگر را محاسبه کنیم که عدد هفت تکمیل شود می‌شود روز بیست و سوم یا شب بیست و چهارم که به اعتقاد ما دیگر شب قدر محسوب نمی‌شود.

حسن بن مثله در ادامه می‌گوید:

«و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم. صبح نمازم را خواندم و به نزد على المنذر رفتم و قصه را براى او نقل کردم و علامتى که از امام زمان÷باقى مانده بود در محلّ مسجد فعلى زنجیرها و میخ‌هائى بود که در آن‌جا ظاهر بود دیدیم».

در مورد بی‌تفاوتی حسن بن مثله از اینکه با خضر روبرو شده و بی‌اعتنا از او براحتی گذشته پیش از این صحبت شده است.اما در داستان آمده است که آن تخت و جبروت را پس از رفتن امام و حضرت خضر، یاران امام باز نموده‌اند و تنها چند میخ و زنجیر بجا مانده است. همانگونه که گفتم احتمالا نویسنده داستان کتب کمی حواسش نبوده که باز نمودن آن تخت و جبروت سر وصدا ایجاد می‌نماید که باعث بیداری مردم روستای جمکران خواهد شد. اما اگر باز نمودن تخت، کار جنیان و یا نیروی امداد غیبی بوده، این را بداند که نیرویی که از غیب فرمان می‌گیرد آن قدر فراموشکار نیست که چند میخ و زنجیر از خود بجا بگذارد. البته وجود این میخ و زنجیرها مقدمه‌ای است که درپایان داستان، نتیجه جالب خواهد گرفت.

«در راه جعفر چوپان دیدیم که با گله‌ى گوسفندانش در کنار راه بود من به میان گوسفندان او رفتم بزرا با جمیع خصوصیاتى که فرموده دیدم در عقب گله‌ى گوسفندان مى‌آید. آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم اما او قسم خورد که من تا به امروز این بز را میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولى نزد شما آمد و آن را گرفتید».

در این داستان آمده که امام جهت تایید صحبت‌های خویش به حس بن مثله، بزی را معرفی می‌کند که در گله جعفر چوپان وجود دارد که دارای نشانه هایی است.

یک نکته این‌جاست، اینکه وجود یک بز عجیب و غریب در گله جعفر چوپان، چه ربطی به حسن مسلم و واگذاری زمینش دارد؟ اگر این بز با این نشانه‌ها در گله حسن مسلم پیدا می‌شد، خب یک چیزی.

درثانی اگر جعفر چوپان بزی را در گله خویش ندیده است معجزه است؟ اگر جعفر چوپان نتواند یک بز غریبه را بگیرد معجزه است؟

یک معما پیدا می‌شود.به دنبال راه حل باید بود. من حلش می‌کنم! یکی از راه حل‌ها می‌تواند این باشد.

احتمالا این بز توسط خود حسن بن مثله در صبح آن روز در گله جعفر چوپان رها شده و چون توسط خودش اهلی شده بوده، تنها به آغوش او می‌رفته. بز هم دانید که مانند گوسفند نیست! بسیار تند و تیز است و اگر بخواهد از دست انسان فرار کند می‌تواند. حسن مثله به همراه سید ابوالحسن رضا براحتی جعفر چوپان را فریب می‌دهند. ایندو به همراه جعفر چوپان فریب خورده، به سوی حسن مسلم می‌روند. ماجرا با شور و حرارت برای حسن مسلم بیان می‌شود. حسن مسلم به فکر فرو می‌رود. او که پیش از این ۲ پسر از دست داده، گفته‌های آنان را باور می‌کند و ریسک نمی‌کند و از خیر آن تکه زمین که ابتدا بسیار کوچک بوده می‌گذرد.

حال اگر حسن مسلم همان روز از حسن بن مثله درخواست می‌کرد که از امامت بخواه بجای اینکه درب خانه تو را بکوبد این‌جا نزد خودم بیاید و با من صحبت کند کار بدینجا نکشیده بود که ایرانیان از اقصی نقاط فرسنگ‌ها طی طریق کنند و خود را به این مسجد برسانند تا مگر عریضه‌ای را به چاهی بیاندازند که کرم وسوسک و لجن و کثافت در آن غوطه ور است.

حسن مسلم به فکرش نرسید که آن امامی که سراغ حسن بن مثله می‌رود، سراغ او هم می‌تواند بیاید. ضمنا من جای حسن مسلم بودم از امام دلیل اینکه این زمین را غصب نموده‌ام را می‌پرسیدم.