ستایش ابوبکر صدیقسخلیفه پیامبر ج، بر اهل بیتش
بخاری در صحیح خود روایت میکند که ابوبکرسبه علیسگفت: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست! رعایت خویشاوندی پیامبر جبرایم مهمتر از رعایت خویشاوندی خودم است» [۷۲].
و همچنین ابن عمرب از ابوبکرسروایت میکند که گفت: در مورد اهل بیت پیامبر رعایت ایشان را بکنید [۷۳].
و در مسند ابی یعلی از عقبه بن حارث روایت است که ابوبکرسچند روزی بعد از وفات پیامبر نماز عصر را خواند و سپس بیرون رفت و شروع به قدمزدن نمود، آنگاه حسنسرا دید که همراه با بچهها بازی میکند، او حسن را بر دوش خود گذاشت و گفت: به پیامبر شباهت دارد و به علی شباهت ندارد، و علیسمیخندید [۷۴].
و اینکه در حدیث آمده که «چند شب بعد از وفات پیامبر»، دلیلی است بر اینکه آنچه در بعضی از کتابهای تاریخ آمده که علیسبیعت نکرد و تا چند ماه از جماعت جدا شد صحت ندارد، و شایسته مقام علیسنیست که از برادران صحابهاش جدا شود، و یا جماعت مسلمین را متفرق نماید و همچنین به او نمیسزد که از حق شرعی خویش دست بکشد، چون در آن وقت صحابه به اتفاق با ابوبکر بیعت کردند حتی علی بن ابی طالبسو زبیر بن عوامسبا او بیعت کردند، چنانکه بیهقی از ابی سعید خدریسروایت میکند که گفت: پیامبر جوفات یافت و مردم در خانه سعد بن عباده گرد هم آمدند، ابوبکر و عمر نیز آنجا بودند. سخنران انصار بلند شد و گفت: آیا میدانید که ما انصار و یاوران رسول خدا هستیم پس همانطور انصار و یاوران خلیفه پیامبر هستیم. آنگاه عمر بن خطاب گفت: راست میگوئید و اگر غیر از این را میگفتید با شما بیعت نمیکردیم. آنگاه دست ابوبکر را گرفت و گفت: با این بیعت کنید و سپس عمر با او بیعت کرد و مهاجرین و انصار با او بیعت نمودند، پس از آن ابوبکر بر منبر رفت و به چهرههای مردم نگاه کرد و زبیر را ندید، زبیر را فرا خواند و به او گفت: پسر عمه رسول خدا آیا میخواهی در میان مسلمین تفرقه ایجاد شود؟ زبیر گفت: علامتی بر شما نیستای خلیفه رسول خدا! و بلند شد و با او بیعت کرد، سپس به چهرههای مردم نگاه کرد و گفت: علی را ندید و علی را صدا زد، و گفت: پسر عموی رسول خدا و دامادش! میخواهی در میان مسلمین تفرقه ایجاد شود؟ علی گفت: ملامتی نیستای خلیفه رسول خدا و با او بیعت کرد. حافظ ابوعلی نیشابوری میگوید: از ابن خزیمه شنیدم که میگفت: مسلم بن حجاج نزد من آمد و مرا در باره این حدیث پرسید، من آن را در کاغذی برای او نوشتم و آن را برایش خواندم، او گفت: این حدیث یک شتر ارزش دارد، گفتم: برابر با یک شتر است خیر بلکه برابر با بدره [۷۵]است، و این حدیث این حدیث را در مسند به طور مختصر و حاکم در مستدرک از طریق عفان بن مسلم از وهیب به صورت مطول روایت کرده است [۷۶].
روایت مذکور با حدیثی که عائشهلروایت کرده که علیستا شش ماه بیعت نکرد منافاتی ندارد، چون عائشه براساس آگاهی خود سخن گفته و ابوسعید خدری براساس آگاهی خود سخن گفته است و سخن کسی که میداند بر کسی که نمیداند و خبر ندارد حجت است:
و دارقطنی در فضائل صحابه و مناقبشان از عبدالله بن جعفرسروایت میکند که گفت: رحمت خدا بر ابوبکر باد او فرمانروای ما بود، او بهترین فرمانروای ما بود هیچگاه پرورشدهندهای [۷۷]بهتر از او ندیدهایم، روزی در خانه نزد او نشسته بودیم که ناگهان عمر آمد، -رسم اجازه گرفتن سه بار بود- او یک بار اجازه گرفت و به او اجازه داده نشد، سپس بار دوم اجازه ورود خواست و به او اجازه داده نشد و در بار سوم به او اجازه دادند، ابوبکر به او گفت: وارد شو، او به همراه تنی چند از صحابه وارد شد و به ابوبکر گفت: ای خلیفه رسول خدا! چرا ما را پشت درب نگاه داشتی؟ ما دو بار اجازه ورود خواستیم اجازه داده نشد و این بار سوم بود که اجازه خواستیم و به ما اجازه دادند. گفت: فرزندان جعفر مشغول خوردن غذا بودند، ترسیدم که شما وارد شوید و در غذایشان با آن شریک شوید.
و در اینجا میبینیم که ابوبکرسخیلی مراقب فرزندان جعفرسبوده و از آنان مواظبت میکرده است.
[۷۲]صحیح بخاری: ۳۷۱۲، باب مناقب خویشاوندی با رسول الله جوبحارالانوار: ۴۳/۳۰۱. [۷۳] صحیح بخاری: ۳۷۱۳، باب مناقب حسن وحسینب. [۷۴] مسند ابی یعلی: ش ۳۸ و اصل حدیث در بخاری به شماره ۳۵۴۲ روایت شده و همچنین در کشف الغمة فی معرفة الأئمة: ۲ / ۱۶ روایت شده است. [۷۵] بدره به نوعی شتر نفیس میگویند و یا به ده هزار درهم قدیم. [۷۶] البدایة والنهایة: ۶ / ۳۰۱. [۷۷] بعد از شهادت جعفرسابوبکرسبا اسماء مادر عبدالله بن جعفر ازدواج کرد، و از او صاحب فرزندی به نام محمد شد، و پس از وفات ابوبکر علی با اسماءش ازدواج کرد و از او صاحب فرزند گردید.