احترام و تقدیر متبادل بین صحابه و اهل بیت

فهرست کتاب

امیرالمؤمنین عمر بن خطابسو اهل بیت

امیرالمؤمنین عمر بن خطابسو اهل بیت

تردیدی نیست که فاروقسبا اهل بیت روابط بسیار خوبی داشت، چنانکه عمرساز اهل بیت تمجید می‌کرد و آنان نیز او را می‌ستودند و عمر با أم کلثوم دختر علی ازدواج کرد، و بسیاری از اهل بیتش اسم فرزندان‌شان را عمر می‌گذاشتند، و در بخاری روایت است که هرگاه قحط‌سالی می‌شد عمر از عباس بن عبدالمطلب می‌خواست برای باران دعا کند و گفت: بار خدایا! به دعای پیامبرت متوسل می‌شدیم و شما به ما باران می‌دادی و اینک به دعای عموی پیامبر متوسل می‌شویم پس ما را باران بده [۷۸].

و در طبقات ابن سعد آمده که عمرسبه عباس بن عبدالمطلبسگفت: «سوگند به خدا! روزی که مسلمان شدی اسلام‌آوردنت برایم از اسلام‌آوردن خطاب پسندیده‌تر بود، چون پیامبر مسلمان‌شدن شما را از مسلمان‌شدن خطاب بیشتر دوست داشت» [۷۹].

و در فضائل الصحابه امام احمد ش [۱۰۸۹] از عروه بن زبیر روایت است که گفت: «مردی در حضور عمر به علی توهین کرد، عمر به او گفت: صاحب این قبر را می‌شناسی او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب است، پس علی را به بدی یاد مکن، اگر نسبت به علی کینه داشته باشی این را در قبرش آزار داده‌ای» [۸۰].

و در الاستیعاب ابن عبدالبر از عمرسروایت است که گفت: «آگاه‌ترین ما به قضاوت علی است» [۸۱].

و در تاریخ دمشق ابن عساکر روایت شده که «عمر بن خطاب وقتی دیوان را تدوین کرد و عطاء را مقرر کرد برای حسن و حسین سهمیه‌ای به اندازه پدرشان که از اهل بدر بود مقرر کرد، چون نوه‌های پیامبر جبودند، از این رو عمر برای هریک پنج هزار مقرر کرد» [۸۲].

و ابن سعد از جبیر بن حویرث بن تقید روایت کرده که عمر بن خطاب با مسلمین در باره تدوین دیوان مشوره کرد، علی به او گفت: هر سال مالی که نزد تو جمع می‌شود آن را تقسیم کن و از آن چیزی در دست خود نگاه ندار، و عثمان بن عفان گفت: به نظرم مال زیادی مردم را کفایت می‌کند حتی اگر شمرده نشوند تا کسی را که گرفته از کسی که نگرفته بدانی، ولید بن هشام بن مغیره به او گفت: «ای امیرالمؤمنین به شام رفتم و پادشاهان آنجا را دیدم که دیوانی درست کرده‌اند و سربازانی تشکیل داده‌اند، پس دیوانی تدوین کن و لشکری درست نما، پس سخن او را پذیرفت و دیوان درست کرد و سرباز تشکیل داد، و عقیل بن ابی طالب و مخرمه بن نوفل و جبیر بن مطعم که از نسب دانان قریش بودند فرا خواند و گفت: اسم مردم را براساس جایگاه‌شان بنویسید، آنان نوشتند و از بنی هاشم شروع کردند، سپس اسامی ابوبکر و قومش را نوشتند و سپس عمر و قومش وقتی عمر به این نوشته نگاه کرد، گفت: سوگند به خدا دوست داشتم که همینطور می‌شد، اما از خویشاوندان پیامبر جشروع کنید تا عمر را در جایگاهی قرار دهید که خداوند او را قرار داده‌است.

و از محمد بن عمر روایت می‌کند که گفت: اسامه بن زید بن اسلم از پدرش از جدش روایت می‌کند که گفت: وقتی نوشته را به عمر تقدیم کردند او را دیدم، بنی تیم به دنبال بنی هاشم و بنی عدی به دنبال بنی تیم ثبت شده بودند، از عمر شنیدم که گفت: عمر را در جایگاهش قرار دهید، و از نزدیک‌ترین خویشاوندان پیامبر جشروع کنید، آنگاه بنی عدی نزد عمر آمدند و گفتند: تو خلیفه رسول خدا هستی یا خلیفه ابوبکر هستی و ابوبکر خلیفه پیامبر جاست، پس اگر خود را در جایگاهی این قوم تو را قرار داده‌اند قرار می‌دادی بهتر بود، عمر گفت: بنی تیم می‌خواهید با سوارشدن بر پشت من نان بخورید و نیکی‌هایم را برایتان از بین ببرم نه سوگند به خدا! مگر آنکه فرا خوانده شوید و طبق آنچه در دفتر ثبت شده اید براساس آن با شما رفتار کنم -یعنی حتی اگر آخرین نفر باشید- دو دوست دارم که راهی را رفته‌اند اگر با آنان مخالفت کنم با من مخالفت می‌شود، سوگند به خدا که ما فضیلت را در دنیا و آخرت به دست نیاورده‌ایم مگر به سبب محمد جپس او افتخار ماست و قومش شریف‌ترین مردم عرب می‌باشند [۸۳].

و در کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبی آمده است: «عمرسبه فرزندان صحابه لباس داد و لباسی که مناسب حسن و حسین باشد نبود، به یمن فرستاد و برای آنان لباسی آوردند، آنگاه عمر گفت: اکنون خوشحال و راحت شدم» [۸۴]. ببینید عمرسحتی به لباس حسن و حسینب اهمیت می‌داد، و آنان نزد عمر مانند دیگران نبودند.

و ابن عساکر در تاریخ دمشق می‌گوید: «عمرسبه حسین گفت: فرزندم، نزد ما بیا، حسینسمی‌گوید: روزی آمدم او با معاویه تنها نشسته بودند و ابن عمر دم درب بود و به او اجازه ورود داده نشد من هم برگشتم، بعداً عمر مرا دید گفت: فرزندم! نزد ما نمی‌آیی؟ گفتم: آمدم و تو و معاویه تنها نشسته بودید و دیدم که به پسرت ابن عمر برگشت من هم برگشتم. تو به اجازه ورودیافتن از ابن عمر سزاوارتری آنچه در سر ما روئیده از خدا و سپس شماست. و دستش را بر سرش گذاشت» [۸۵].

شما سن حسنسرا در زمان عمرسدر نظر بگیرید که چقدر کوچک بود، اما بازهم عمرسبه او علاقه شدیدی داشت و به او اهتمام می‌ورزید، آیا این دلیل اهمیت‌دادن فاروق به اهل بیت نیست؟

و بخاری از ابن عباسسروایت می‌کند که گفت: « عمر به من اجازه می‌داد که همراه او و بزرگان بدر بنشینم، یکی از آنان گفت: چرا این جوان را در جمع ما می‌آوری؟ گفت: این از کسانی است که شما می‌دانید [۸۶].

و ابن عبدالبر از عمرسروایت می‌کند که او در باره ابن عباسب می‌گفت: «عبدالله بن عباس چه ترجمان خوبی است برای قرآن» و وقتی ابن عباس می‌آمد عمر می‌گفت: «جوان بزرگسال و دارای زبان پرسشگر و دل عاقل آمد» [۸۷].

و در مستدرک حاکم از علی بن حسین روایت است که عمر بن خطابساز علیسدخترش ام کلثوم را خواستگاری کرد. و گفت: او را به نکاح من دربیاور. علی گفت: می‌خواهم او را به ازدواج برادر زاده‌ام عبدالله بن جعفر دربیاورم، آنگاه عمر گفت: سوگند به آنگونه که من سعادت او را می‌خواهم کسی نمی‌خواهد او را به ازدواج من دربیاور، سپس عمر نزد مهاجرین آمد و گفت: آیا به من تبریک نمی‌گوئید؟

گفتند: به چه کسی‌ای امیرالمؤمنین؟ گفت: به ام کلثوم دختر علی و فاطمه دختر پیامبر ج، من از پیامبر شنیدم که می‌گفت: هر نسب و ارتباطی روز قیامت قطع می‌گردد جز نسب و سبب من [۸۸].

و در سیر أعلام النبلاء از محمد بن علی (ابن الحنفیه) روایت است که گفت: «عمر وارد شد و من نزد خواهرم ام کلثوم بودم، او مرا به آغوش گرفت و گفت: به او حلوا بده» [۸۹].

اگر عمرسعلیسو فرزندانش را دوست نمی‌داشت محمد بن علیسرا به آغوش نمی‌گرفت و از ام کلثوم نمی‌خواست که به او حلوا و شیرینی بدهد.

[۷۸] این توسل در واقع توسل به دعای پیامبر جدر قید حیاتش بوده است. و اما پس از مرگ ایشان توسل به عباسسمیشد زیرا ایشان از بستگان پیامبر جبودند. [۷۹] الطبقات: ۴/ ۲۳، البدایة والنهایة: ۲/ ۲۹۸. [۸۰] محقق کتاب روایت را صحیح دانسته است. [۸۱] الاستیعاب: ۱۸۷۱. [۸۲] تاریخ دمشق ابن عساکر: ۱۴/ ۱۷۹. [۸۳] الطبقات الکبری: ۳ / ۲۹۵-۲۹۶. [۸۴] سیر أعلام النبلاء: ۳/ ۲۸۵ و تاریخ دمشق: ۱۴/ ۱۸۰. [۸۵] تاریخ دمشق: ۱۴/ ۱۷۹. [۸۶] بخاری: ۴۲۹۴. [۸۷] الاستیعاب: ۱۴۴۷. [۸۸] حاکم: ۴۶۸۴، ۳ / ۱۵۳ و آلبانی السلسلة الصحیحة: ۲۰۳۶. [۸۹] سیر أعلام النبلاء: ۴/ ۱۱۵.