برنامههای اساسی تهاجم فکری
استعمارگران نقشهها و تاکتیکهای مختلفی را به منظور دورکردن یک ملت از دین و آیینشان پیاده میکنند تا بتوانند به آسانی به اهداف و مقاصد پلیدشان برسند و سرزمین، اندیشه و سرمایههای ملیشان را تسخیر کنند، زیرا هدف عمدهی آنها در تهاجم فکری نابودی دو چیز است:
۱- ایدئولوژی ملتی که اهداف و افکار و عقایدشان را مطرح نموده و برای ترویج آن میکوشند.
۲- اخلاق و رفتارهای درونی و بیرونی فرد که بیانگر عقیده و باور اوست.
در بعد رفتار و کردارهای انسان خصوصاً رفتارهای بیرونی تلاش کردهاند که عقیده و اهداف و باورها را تغییر دهند، زیرا بسیار طبیعی است که با تغییر آنها اخلاق و رفتار آدمی نیز تغییر مییابد و هیچ نشانی از رفتارهای گذشته در او باقی نمیماند، به جز آنهایی که وابسته به آداب و رسوم باشند.
البته باید دانست که اخلاق و رفتار را میتوان با تلاش و کوشش تغییر داد به شرط آنکه زمینهی نیکوکاری برایش فراهم گردد. بعد از تغییر اخلاق، عقاید، اهداف و برنامهها نیز تغییر میکنند، آنگاه هیچ اثری از گذشته در او باقی نخواهد ماند؛ البته به جز اهداف ظاهری و کلی که از اخلاق سرچشمه گرفتهاند و پیوسته صورت میگیرند؛ یا آن دسته از رفتارهایی که تأثیری ظاهری دارند ولی برعکس دستهی اول هستند. پس نتیجهی روشن و اخلاق آنها بیانگر این حقیقت است که انسان نمیخواهد با خود به مخالفت بپردازد و دارای شخصیتی دوگانه شود، یعنی اخلاق و رفتارش برخلافی اهداف و افکار و عقایدش باشند.
وقتی که فرد دچار تضاد درونی میشود، همزمان با آن جدال میان دو نیرو شروع میشود و سرانجام موجب تردید و اضطراب درونی و پریشانی فرد خواهد شد و همین مسأله انسان را به سرعت به سوی سرنوشت نامعلومی سوق خواهد داد و آثار بسیار مخربی در او به جا میگذارد.
از این نظر هم بعضی اوقات ممکن است انسان برای مدتی کوتاه نفس خود را به خاطر اشتباهات و گناهانش سرزنش کند، به همین خاطر احتمال بازگشت به راه مستقیم دارد؛ اما هرگاه این مدت طولانی شود، افکار و اهداف به مرور رنگ باخته و از مسیر اصلی منحرف میشوند، آنگاه اهداف و ایدئولوژیهایی که با اخلاق فردی سازگارند، تحمیل میشوند. از دو راه به آراء و اندیشهها و اخلاقیات حمله میشود؛ اول از راه فکر، دوم از راه اخلاق.