در بیمارستان نظامی
دوستم میگفت: عبدالله جوان صالحی بود... با او رابطهی نزدیکی داشتم و میدانستم پدرش دچار مشکل قلبی است و چند عمل انجام داده و اخیرا در بخش مراقبتهای ویژه بستری شده... بارها در بیمارستان به دیدار او رفتم... بعد از آن دچار وارد کما شد و دیگر هیچ خبری از دور و بر خود نداشت... دوستم که دید رفت و آمد عیادت کنندهها بیشتر باعث مزاحمت برای پدر او شده بر روی در اتاق او نوشتهای نصب کرد به این مضمون: «عیادت به دستور پزشک ممنوع است»... پس از چند روز در حالی که بسیار مضطرب بود به من زنگ زد و گفت: شیخ، میخوام به دیدار پدرم بیاین... شاید خوب باشه کمی روش قرآن بخونی...
زود خودم را به بیمارستان رساندم و پیش پدر او رفتم... کاملا بیهوش روی تخت افتاده بود... چند دستگاه به او وصل بود... یکی برای اندازهی فشار و دیگری برای قند و یکی دیگر برای ضربان قلب و تنفس و ... یک پرستار هم مراقب وضعیت او بود...
نزدیکش شدم و چند کلمه با او حرف زدم اما هیچ پاسخی نداد... گفتم: فلانی... اگه صدام رو میشنوی انگشتت رو تکون بده... اما هیچ حرکتی نکرد...
شروع کردن به خواندن قرآن... ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٣ مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٤...﴾، ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ...﴾
کمی تکان خورد اما چیزی نگفت... ناگهان یکی از دستگاهها بوق زد... پرستار به سرعت خودش را به آن رساند و کمی در آن دست آورد... صدای بوق هشدار دستگاه دیگری بلند شد... پرستار دوباره کمی در آن دست آورد... دستگاه سوم به صدا در آمد... پرستار همینطور مشغول دستگاهها بود و من در حال خواندن قرآن بودم...
دوستم به پرستار که با تعجب به ما نگاه میکرد گفت: «This Qoran.. This Qoran»... من اما به خواندن ادامه دادم و توجهی به آنها نکردم... حدود نیم ساعت به خواندن ادامه دادم و برای او دعا کردم و سپس بلند شدم که بروم...
عبدالله اما پیش پرستار بود و با او به انگلیسی حرف میزد... توی سخنانش متوجه این کلمات شدم: قرآن... اسلام...
عبدالله از من تشکر کرد...
گفتم: من که نفهمیدم چه گذشت... این دستگاهها برای چی این همه سر و صدا میکردن؟! چرا پرستار اینقدر تعجب کرده بود؟!
گفت: خیلی عجیبه شیخ... میدونی که پدرم مشکل قلبی داره و چند تا عمل روش انجام دادن... توی آخرین عمل ناگهان دورهی خون رسانی دچار توقف شد... پزشک که پیش بینی چنین چیزی رو نکرده بود پیش از عمل دستگاه برقی پمپاژ خون رو آماده نکرده بود، برای همین سریع بهش پمپ دستی وصل کرد و از یکی از پرستارا خواست پمپ کنه... اما این کار فایدهای نداشت چون خون به مدت پنج دقیقه حرکت نکرده بود و پدرم نزدیک بود بمیره... اما خدا رحم کرد...
بعد از پایان عمل پدرم رو به اتاقش بردن... فشار خونش اونقدر پایین اومد که به چهل رسید... خواستن به هر وسیلهای فشارش رو ببرن بالا اما نتونستن... برای همین پزشک دستور داد مادهای شیمیایی بهش تزریق کنن تا فشار خونش بالا بره... این ماه خیلی خطرناکه، برای همین پزشک اجازه نمیده بیش از دوازده درجه به بیمار تزریق کنن چون معمولا باعث مرگ بیمار میشه... بهش همین مقدار تزریق کردن اما حالش بهتر نشد... یه درجه بیشتر بهش تزریق کردن اما فایدهای نداشت... باز هم بیشتر کردن تا اینکه فشارش به شصت و هفت رسید... بعد تزریق رو متوقف کردن، با وجود اینکه هنوز فشارش پایین بود... بعدش هم آوردنش روی این تخت و این پرستار رو برای مراقبت وضعیتش گذاشتن پیشش...
اما همینکه شما شروع به خوندن قرآن کردین فشار پدرم شروع کرد به بالا رفتن... شصت و هشت.. شصت و نه... هفتاد... اینجا بود که دستگاه شروع به کرد به بوق زدن... پرستار هم حجم اون ماده رو که برای کم کردن فشار تزریق کرده بودن کم کرد... دوباره فشارش شروع کرد به بالا رفتن... هفتاد و پنج... هشتاد... نود... تا اینکه به صد و بیست و یک رسید...
حالا دونستی چرا پرستار تعجب کرده بود؟! چون پزشکها و متخصصها و اون همه دم و دستگاه و دارو هیچ فایدهای نداشت!
کجاست پزشکی؟! چه شد آن همه تجربه؟ داروها به چه کار آمد؟ پاک و منزه است آنکه قرآن را نازل نمود...
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [الإسراء: ٨٢]
«ما آنچه را برای مؤمنان مایهی درمان و رحمت است از قرآن نازل میکنیم».
همراه بیمار میتواند با خواندن این آیات، بیمار را رقیه نماید:
هفت بار خواندن سورهی فاتحه و سپس فوت کردن بر قسمتهای آسیب دیده یا سر بیماری...
در حدیث ابوسعید خدری آمده که چند تن از اصحاب پیامبر جدر سفری بودند و از کنار یکی از قبایل عرب گذشتند و از آنان خواستند مهمانشان کنند، اما از پذیرش آنان سر باز زدند...
آن اصحاب در کنار راه نشستند... در همین حال بزرگ قبیله را مار گزید... یکی از آنان به نزد اصحاب رفت و گفت: آیا کسی از شما رقیه میخواند؟ سرور قبیله را مار گزیده... یکی از اصحاب گفت: بله... سپس به نزد او رفت و با فاتحة الکتاب بر وی رقیه خواندن و رئیس قبیله بهبود یافت... سپس بزرگ قبیله یک گله گوسفند به او داد، اما او نپذیرفت و گفت: تا نزد پیامبر جبروم و به وی بگویم... نزد رسول خدا جآمد و داستان را برای وی بازگو کرد... پیامبر جفرمود: «چگونه دانستی که این سوره رقیه است؟» سپس فرمود: «از آنها [هدیه] را بگیرید و سهمی نیز به من بدهید» [متفق علیه].
همچنین هفت بار خواندن قل هو الله احد و سورههای فلق و ناس. هفت بار گفتن «أَسْأَلُ اللَّهَ الْعَظِيمَ، رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ أَنْ يَشْفِيَكَ»[ترمذی و ابوداوود] . «بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ، اللَّهُ يَشْفِيكَ بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ»[به روایت مسلم] .
«أَذْهِبْ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ ، اشْفِ وَأَنْتَ الشَّافِي لَا شِفَاءَ إِلَّا شِفَاؤُكَ شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سَقَمًا»[متفق علیه].
«أُعِيذُكَ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ»[بخاری و دیگران]... «أَذْهِبْ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ، اشْفِ وَأَنْتَ الشَّافِي لَا شِفَاءَ إِلَّا شِفَاؤُكَ شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سَقَمًا»... «اللَّهُمَّ اشْفِ عَبْدَكَ، يَنْكَأُ لَكَ عَدُوًّا أَوْ يَمْشِي لَكَ إِلَى صَلاةٍ»[صحیح ابن حبان].
پیامبر خدا جمیفرماید: «هرکس به عیادت بیماری برود که هنوز اجلش فرا نرسیده و هفت بار نزد او بگوید: أَسْأَلُ اللَّهَ الْعَظِيمَ، رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ أَنْ يَشْفِيَكَ؛ الله او را از آن بیماری شفا میدهد» [صحیح است؛ به روایت ترمذی و دیگران].
از جمله کارهایی که همراه بیمار میتواند وقت خود را برای انجام آن غنیمت شمارد:
١- مطالعهی سودمند. چه قرائت قرآن باشد و یا خواندن دیگر کتابهای مفید.
٢- دوری از جلب توجه نامحرم و روابط ناصحیح. چه بسیار دربارهی منکراتی شنیدهایم که در بیمارستانها رخ داده یا از بیمارستانها شروع شده. برخی از دخترانی که همراه بیمار هستند گاه دربارهی حجاب یا رفتار خود سهلانگاری میکنند در حالی که شیطان بیمار نیست!
٣- فراموش نمیکنم که به همراه بیمار بگویم: