۵- باب: مراقبت (توجه به خداوندﻷو رسيدگي به اعمال خويش)
الله متعال، میفرماید:
﴿ٱلَّذِي يَرَىٰكَ حِينَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ ٢١٩﴾[الشعراء : ٢١٨، ٢١٩]
ذاتی كه چون (به عبادت) مىايستى، تو را مىبيند. و گردش و حركت تو را در ميان سجدهكنندگان (مشاهده مىكند).
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[الحديد: ٤]
و او، با شماست؛ هرجا که باشید.
﴿ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٥ ﴾[آل عمران: ٥]
بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمیماند.
﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤﴾[الفجر: ١٤]
بیگمان پروردگارت در کمینگاه است.
﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩﴾[غافر: ١٩]
(الله) خیانت چشمها و آنچه را سینهها پنهان میدارند، میداند.
آیات فراوانی در اینباره وجود دارد.
شرح:
مؤلف/پس از باب صدق و راستی و ذکر آیات و احادیثی در اینباره، بابی تحت عنوان «مراقبت» گشوده است؛ مراقبت، دو وجه دارد:
وجه اول: این است که همواره به اللهﻷتوجه داشته باشیم.
وجه دوم: این است که الله متعال، همواره شاهد و نگهبان اعمال ماست. همانگونه که میفرماید:
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ رَّقِيبٗا ٥٢﴾[الأحزاب: ٥٢]
و الله بر همه چیز شاهد و نگهبان است.
توجه به خداوندﻷ، این است که بدانیم و یقین داشته باشیم که الله متعال از گفتار، کردار و باورمان آگاه است؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ ٢١٧ ٱلَّذِي يَرَىٰكَ حِينَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ ٢١٩﴾[الشعراء : ٢١٧، ٢١٩]
و بر پروردگار توانا و مهرورز توكل كن؛ ذاتی كه چون (به عبادت) مىايستى، تو را مىبيند. و گردش و حركت تو را در ميان سجدهكنندگان (مشاهده مىكند).
یعنی وقتی که در تاریکی شب، در خلوت و تنهایی خود به نماز میایستی و هیچکس تو را نمیبیند، اللهﻷاز عبادت و نماز شب تو آگاه است و تو را میبیند و تاریکی و ظلمت شب، مانع از این نمیشود که خداوند، تو را نبیند. ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ ٢١٩﴾یعنی: تو را میبیند که در این ساعت با سجدهکنندگان، سجده میکنی؛ آری! اللهﻷقیام و سجدهی انسان را مشاهده میکند. ذکر قیام، از از ذکر سجده برتر است؛ چراکه در حالت قیام، قرآن میخوانیم و قرآن، کلام خدا و برترین کلام است؛ اما حالت سجده، از حالت قیام، برتر میباشد؛ زیرا سجده، نزدیکترین حالتِ بنده به پروردگارش میباشد. چنانکه رسولاللهجفرموده است: «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ».[صحیح مسلم، ش: ۴۸۲] یعنی: «بنده زمانی که در حال سجده است، بیش از هر زمانی به پروردگارش نزدیک میباشد». از اینرو فرمان یافتهایم که در سجده، زیاد دعا کنیم. همچنین برای توجه به خداوندﻷباید بدانیم که او، از همهی سخنان ما آگاه است و همه را میشنود. اللهأمیفرماید:
﴿أَمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيۡهِمۡ يَكۡتُبُونَ ٨٠﴾[الزخرف: ٨٠]
یا گمان میکنند كه ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آنها را نمیشنویم؟ آری؛ (میشنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) مینویسند.
هر سخنی که بگوییم، خوب باشد یا بد، آشکار باشد یا پنهان، به نفع ما یا به زیان ما، ثبت و نوشته میشود؛ الله متعال میفرماید:
﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾[ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
بنابراین هر سخنی که بگویی، روز قیامت دربارهاش بازخواست خواهی شد؛ پس بگذار زبانت فقط سخن نیک بگوید یا سکوت کند. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ»؛[صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۸ و...؛ صحیح مسلم، ش:۴۷] یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید». در نهان و در قلب خود، متوجه اللهﻷباش. بنگر چه در قلبت میگذرد؟ مبادا در دلت شرک به الله، ریا، انحراف، کینهی مؤمنان یا محبت کافران یا چیزهای دیگری باشد که اللهﻷنمیپسندد. مواظب قلب خود باش؛ زیرا الله متعال، میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦﴾[ق: ١٦]
و بهراستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
دربارهی گفتار، کردار و قلب خویش مواظب باش و خدا را از یاد مبر؛ زیرا وقتی از رسولخداجسؤال شد که «احسان» چیست، فرمود: «أن تَعبُدَ اللهَ کأنَّكَ تراهُ فإن لم تَکُن تراه فإنَّهُ یراكَ»؛[صحیح بخاری، ش: (۵۰، ۴۷۷۷)؛ و صحیح مسلم، ش: (۸، ۹] یعنی: «الله را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی؛ و اگر نمیتوانستی اینچنین عبادتش کنی که گویا او را میبینی، پس با یقین به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش نما». بنابراین از این حدیث، چنین بر میآید که: عبادت، دو درجه دارد؛ درجهی اول، عبادت رغبت و امید است؛ و درجهی دوم، عبادت ترس و هراس. پس انسان همواره باید متوجه پروردگارش باشد و بداند که اللهﻷشاهد و نگهبان اوست. لذا هر چه بگوییم، یا هر کاری که انجام دهیم و یا هر رازی را که مخفی کنیم، او، همه را میداند.
مؤلف- نووی/- چند آیه در این باب ذکر کرده است که بیانگر همین نکتهاند. نخست آیهای را آورده که اللهﻷبه پیامبرش میفرماید:
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ ٢١٧ ٱلَّذِي يَرَىٰكَ حِينَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ ٢١٩ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٢٢٠﴾[الشعراء : ٢١٧، ٢٢٠]
و بر پروردگار توانا و مهرورز توكل كن؛ ذاتی كه چون (به عبادت) مىايستى، تو را مىبيند. و حركت تو را در ميان سجدهكنندگان (مشاهده مىكند). همانا او، شنوا و داناست.
الله متعال، میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٥﴾ [آل عمران: ٥]
بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمیماند.
واژهی ﴿ شَيۡءٞ ﴾را به صورت نکره، ذکر کرد؛ و این، همه چیز را دربرمیگیرد. یعنی هیچ چیزی در آسمان و زمین بر اللهﻷمخفی و پوشیده نیست. الله متعال، در سورهی انعام این نکته را با شرح و تفصیل بیشتری بیان میکند و میفرماید:
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩﴾[الأنعام: ٥٩]
و کلیدهای غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمیافتد مگر آنکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت شده است.
علما میگویند: وقتی از برگهایی که به زمین میافتند، آگاه است، پس بهیقین از برگهایی که در حال رشد هستند، غافل نمیباشد و به آنها نیز آگاهی کامل دارد. در این آیه واژههای ﴿وَرَقَة﴾و ﴿حَبَّة﴾به صورت نکره ذکر شدهاند؛ و این، همهی برگها و دانهها را دربرمیگیرد و بدین معناست که او از همهی دانهها و برگهای کوچک و بزرگ آگاه است. حال فرض کنیم دانهی کوچکیست که در زیر دریا در تاریکیهای زمین قرار دارد؛ لذا این دانهی کوچک، در تاریکیهای پنجگانهای قرار گرفته است و با این حال، از اللهﻷمخفی و پوشیده نیست. آری! پنج تاریکی:
تاریکی اول: تاریکی خاک یا گِلی که دانه در آن فرو رفته است.
تاریکی دوم: تاریکی آب دریا.
تاریکی سوم: ظلمت و تاریکی شب.
تاریکی چهارم: سیاهی و تاریکی ابرهای متراکمی که روی هم قرار گرفتهاند.
و تاریکی پنجم: تاریکی بارانیست که نازل میشود.
پنج تاریکی، روی این دانهی کوچک است؛ با این حال اللهﻷبه این دانه، آگاهی کامل دارد. فرمود: ﴿وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩﴾یعنی: «هیچ تَر و خشکی نیست، مگر اینکه در کتابی روشن، ثبت شده» و نزد الله، پروردگار جهانیان واضح و معلوم است. لذا با توجه به علم گسترده و فراگیر الهی، مؤمن باید همواره متوجه خداوندﻷباشد و همانگونه که آشکارا و در میان جمع از او میترسد، در نهان نیز از او بترسد؛ بلکه توفیق واقعی از آنِ کسیست که خوف و خشیتش در نهان، بیشتر است؛ زیرا خشیت الهی در نهان، خالصانهتر میباشد و کسی آنجا نیست که شبههی ریا و خودنمایی پیش آید. ای برادرمسلمان![خطاب علامه عثیمین/از آن جهت متوجه آقایان است که گویا فقط آقایان، پای درس ایشان حضور داشتهاند، وگرنه زیبندهی هر مسلمانی- اعم از زن و مرد- است که از چنین رهنمودهایی غافل نباشد] از یاد مبر که اللهﻷهمواره تو را میبیند؛ پس مواظب باش که از او فرمانبرداری کنی و از آنچه نهی فرموده، خودداری نمایی. شایسته است که از الله کمک و توفیق بخواهیم؛ زیرا اگر او، ما را یاری نکند و به ما توفیق نبخشد، ما خیلی ضعیف و ناتوانیم. او، خود به ما یاد داده که تنها او را بپرستیم و تنها از او یاری بجوییم. هدایت یافتن و کمک گرفتن یا استعانت در چارچوب شریعت، توفیق و دهشی الهیست:
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ [الفاتحة: ۵، ۶]
(پروردگارا!) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم. ما را به راه راست، هدایت فرما.
عبادت باید در راستا و در جهتِ راه مستقیم باشد و گرنه نتیجهای جز زیان ندارد. بنابراین به سه نکتهی مهم راهنمایی فرمود: عبادت؛ استعانت یا کمک خواستن از الله؛ و طلب هدایت. این، راه کسانیست که اللهﻷبه آنان نعمت داده است.
الله متعال، میفرماید:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[الحديد: ٤]
و او با شماست، هرجا که باشید.
آری! اللهﻷبا بندگان خود میباشد، هرجا که باشند؛ در دریا باشند یا در خشکی و یا در فضا؛ در جای تاریکی باشند یا در مکان روشنی؛ هرجا و در هر حالتی که باشند، او، با آنهاست. فرمود: با بندگان خود میباشد، نه در مکانی که بندگانش، آنجا هستند. لذا اللهﻷبا علم، قدرت، تدبیر، شنوایی، بینایی و سیطرهی خود و دیگر صفات کاملش، بر ما بهطور کامل احاطه دارد. این، بدین معنا نیست که ما هرجا که باشیم، الله متعال نیز همانجاست؛ خیر. بلکه اللهﻷفراتر از هر چیزیست. خود، میفرماید:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾[طه: ٥]
(او) پروردگار گستردهمهر و رحمان (است) که بر عرش قرار گرفت.
همچنین میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ﴾[الأنعام: ١٨]
اوست كه بر بندگانش، چیره است.
این آیه، بیانگر صفت علو و برتری اللهﻷمیباشد. و نیز میفرماید:
﴿ءَأَمِنتُم مَّن فِي ٱلسَّمَآءِ﴾[الملك: ١٦]
آیا از پروردگاری که در آسمان است، ایمن شدهاید...؟
و میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥٥﴾[البقرة: ٢٥٥]
و او بلندمرتبه و بزرگ است.
همچنین میفرماید:
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾[الأعلى: ١]
نام پرورگار برتر و بلندمرتبهات را بهپاکی یاد کن.
آیات فراواني وجود دارد که نشان میدهد اللهﻷفراتر از هر چیزیست؛ اما هیچ چیزی در هیچیک از صفات الهی، شبیه و همانند او نیست. الله، ضمن نزدیک بودن به بندگانش، بالاتر و فراتر از آنهاست و ضمن اینکه دارای صفت علو و برتریست یا بالاتر و فراتر از آنهاست، به آنان نزدیک میباشد. خود، میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ﴾[البقرة: ١٨٦]
و چون بندگانم از تو دربارهی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعاکننده را بدانگاه که مرا میخواند، اجابت می-کنم.
نباید چنین بپنداریم که خداوندﻷدر زمین است؛ زیرا در صورتی که دچار چنین توهمی شویم، در حقیقت صفت علو و برتری الله متعال را انکار کردهایم. ضمن اینکه هیچیک از مخلوقات و آفریدههای الهی، گنجایش او را ندارد:
﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ﴾[البقرة: ٢٥٥]
کُرسی پروردگار، آسمانها و زمین را در برگرفته است.
«کرسی»، به همهی آسمانها و زمین احاطه دارد و قدمین (دو پای) پروردگار رحمانﻷبر آن قرار دارد. گفتنیست: «عرش» از کرسی خیلی بزرگتر میباشد؛ چنانکه در حدیث آمده است: «إن السَّمَوات السبع والأرضین السبع بالنِّسبة للکرسی كَحَلقة أُلقِیَت فی فلاة من الأرضِ»؛[آلبانی/این حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است] یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقهای هستند که در زمین پهناوری افتاده است». واضح است که یک حلقهی کوچک، در مقایسه با سرزمینی بزرگ و پهناور، چیزی نیست. فرمود: «وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسی کفَضلِ الفلاةِ علی هذه الحَلَقةِ»؛ یعنی: «بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور نسبت به این حلقه میباشد». پس خالقش چهقدر عظیم است! امکان ندارد که خالق، در زمین باشد؛ زیرا پروردگار سبحان، بزرگتر از این است که در احاطهی چیزی از مخلوقها یا آفریدههایش باشد. باید بدانیم که منظور از همراهی يا «معیتي» که پروردگار متعال، در پارهای از موارد به خود نسبت داده، بر طبق سیاق و قراین، گوناگون است؛ گاه منظور از معیت و همراهی، این است که با علم، قدرت، چیرگی، برتری، تدبیر، شنوایی و بینایی خود و دیگر صفاتش، به مخلوقها احاطهی کامل دارد. مثل این آیه که میفرماید:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[الحديد: ٤]
و او، با شماست؛ هرجا که باشید.
و نیز مانند این آیه که میفرماید:
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْۖ ﴾[المجادلة: ٧]
هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه نفر نیست، مگر اینکه او چهارمینشان است و نیز پنج نفر با هم محرمانه سخن نمیگویند مگر آنکه او ششمین آنهاست و نه تعدادی کمتر از آن و نه بیشتر، مگر آنکه او، با ایشان است؛
گاه منظور از معیت و همراهی، تهدید و هشدار میباشد؛ همانگونه که میفرماید:
﴿يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطًا ١٠٨﴾[النساء : ١٠٨]
آنان اعمال زشتشان را از مردم پنهان میکنند؛ ولی نمیتوانند اعمال ناپسندشان را از الله پنهان نمایند. و آنگاه که شب را در تدابیر و سخنانی میگذرانند که (الله) نمیپسندد، الله با آنهاست؛ و الله به اعمالشان احاطهی کامل دارد.
پروردگار متعال در این آیه آنان را تهدید میکند و به آنها هشدار میدهد که از سخنان و دسیسهگریهای شبانهی آنان، آگاه است؛ سخنان و تدابیری که اللهﻷنمیپسندد و آنها، آن را از مردم پنهان میکنند و تصورشان، این است که خداوند متعال از تدابیر و سخنان شبانهی آنان، بیاطلاع میباشد! حال آنکه الله متعال از همه چیز آگاه است.
و گاه منظور از معیت و همراهی، نصرت و یاری یا تأیید و تقویت میباشد؛ مانند این آیه که فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨﴾[النحل: ١٢٨]
همانا الله با پرهیزکاران و نیکوکاران است.
و مثل این آیه که میفرماید:
﴿فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ وَٱللَّهُ مَعَكُمۡ وَلَن يَتِرَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٥﴾[محمد : ٣٥]
ضعف و سستی نورزید و به صلح و سازش فرا نخوانید که شما برترید و الله با شماست و هرگز از پاداش اعمالتان نمیکاهد.
آیههای زیادی در اینباره وجود دارد. البته این نوع سوم از معیت و همراهی پروردگار، دو گونه است: گاه به کسانی نسبت داده میشود که ویژگیهای مشخصی از آنها، ذکر میگردد. و گاه بهطور مشخّص از معیت و همراهی پروردگار با افراد معینی، سخن به میان میآید. آیهی ۱۲۸ سورهی نحل به معیت و همراهی پروردگار با کسانی اشاره دارد که پرهیزکار و نیکوکار باشند؛ یعنی دو ویژگی داشته باشند: تقوا و احسان یا نیکوکاری؛ اما الله متعال در پارهای از موارد، بهطور مشخّص بیان فرموده که معیت و همراهیاش با فلانشخص میباشد؛ همانطور که پیشتر گفتیم، این نوع معیت نیز به مفهوم تأیید و یاری کردن بنده است. مثل این آیه که اللهﻷمیفرماید:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ٤٠]
اگر پیامبر را یاری نکنید، بهراستی الله یاری-اش نمود؛ آنگاه که کافران او را در آن حال که یکی از دو نفر بود، از مکه بیرون راندند. هنگامی که آن دو (پیامبر و ابوبکر صدیق) در غار بودند و به یارش میگفت: اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست.
پیامبرجو ابوبکر صدیقسدر غار بودند؛ ابوبکرجبه پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! اگر یکی از آنها به پایین پایش نگاه کند، حتماً ما را میبیند». زیرا قریشیها با جدیت تمام در جستجو و تعقیب پیامبرجبودند. همهی کوهها، درهها و زمینهای هموار را گشته و برای کسی که پیامبرجو ابوبکرسرا دستگیر میکرد، دویست شتر، جایزه گذاشته بودند؛ صد شتر برای دستگیری پیامبرجو صد شتر برای دستگیری ابوبکرس. مردم به طمع دستیابی به این جایزه به جستجو پرداختند؛ اما اللهﻷبا پیامبرجو ابوبکرسبود. مشرکان به دهانهی غار رسیدند. ابوبکرسعرض کرد: «ای رسولخدا! اگر یکی از آنها به پایین پایش نگاه کند، حتماً ما را میبیند». رسولاللهجبه او فرمود: «غم مخور که الله با ماست؛ گمانت دربارهی دو نفر که سومینشان خداست، چه میباشد؟» بر خلاف چیزی که مردم میگویند، هیچ مانعی مثل کبوتر یا تار عنکبوت و یا درختی بر دهانهی غار نبود؛ بلکه فقط عنایت اللهﻷ بود که مشرکان آن دو را ندیدند. چون از معیت و همراهی الله برخوردار بودند.
نمونهی دیگری از این نوع معیت و همراهی را دربارهی موسی و هارون علیهماالسلام مشاهده میکنیم؛ آنگاه که خداوندﻷآن دو را به سوی فرعون فرستاد. ببینیم خداوند متعال، چه میفرماید:
﴿قَالَا رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفۡرُطَ عَلَيۡنَآ أَوۡ أَن يَطۡغَىٰ ٤٥ قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦﴾[طه: ٤٥، ٤٦]
گفتند: ای پروردگارمان! ما از این میترسیم که به شکنجه و آزارمان بپردازد یا سرکشی نماید. فرمود: نترسید. من با شما هستم؛ میشنوم و میبینم.
الله اکبر! فرمود: «من با شما هستم؛ میشنوم و میبینم». وقتی الله با آن دو بود، آیا امکان داشت که فرعون و سپاهیانش بتوانند آسیبی به آنها برسانند؟ هرگز. میبینیم که الله متعال، در اینجا از معیت و همراهش بهطور خاص با افراد معینی یعنی موسی و هارون علیهما السلام سخن گفته است. بههر حال باید به معیت و همراهی الله با آفریدههایش ایمان داشته باشیم؛ البته با این باور و آگاهی که الله از بالای عرش خود با بندگانش میباشد و هیچکس در هیچیک از صفاتش، شبیه و همانند او نیست و از اینرو نباید چنین تصور نمود که مگر میشود خداوند که در آسمان است، با ما باشد؟ میگوییم: نشاید و نباید که خداوندﻷرا با مخلوقات و آفریدههایش مقایسه کنیم؛ علاوه بر این، حتی در مخلوقات نیز میبینیم که علو و برتری، یعنی بالا بودن، هیچ تعارض و منافاتی با معیت و همراهی ندارد. همه میدانند که ماه، در آسمان است. همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِيهِنَّ نُورٗا﴾[نوح: ١٦]
و ماه را در میان آسمانها روشنیبخش، قرار داده است.
همچنین همه میدانند که ستارهها در آسمان هستند. با این حال، میگوییم: «به مسیرمان ادامه میدهیم و ماه با ماست» یا میگوییم: «به راهمان ادامه میدهیم و ستارگان با ما هستند». در صورتی که ماه و ستارگان در آسمان هستند؟ آری؛ چون از دیدِ ما، ناپدید نیستند. اللهﻷ بر بالای عرش خود با ماست و بر همهی آفریدههایش احاطه دارد.
مقتضا یا تأثیر این آیه بر رفتار و سلوک انسان چیست؟
وقتی میخوانیم که «الله، با شماست؛ هرجا که باشید» و هنگامی که باور میکنیم كه الله متعال با ماست، بیشتر مواظب خواهیم بود و توجه بیشتری به اللهﻷخواهیم داشت؛ چون میدانیم که هرجا که باشیم، از حال و وضع ما آگاه است؛ حتی اگر در خانهی تاریکی باشیم که هیچکس در آنجا با ما نباشد، بهیقین الله متعال، با ماست. البته این، بدین معنا نیست که خداوند متعال، در همان مکانیست که ما هستیم؛ خیر. بلکه منظور، این است که الله به ما احاطه دارد و هیچ چیزی از ما بر او پوشیده و مخفی نمیباشد. بدین ترتیب بیشتر مواظبیم و از خدا میترسیم و گناه نمیکنیم و از او فرمان میبریم.
فرمود: ﴿ إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ ﴾. الله متعال، این آیه را پس از ذکر سرانجام قوم «عاد» آورده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠ ٱلَّذِينَ طَغَوۡاْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ ١١ فَأَكۡثَرُواْ فِيهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢ فَصَبَّ عَلَيۡهِمۡ رَبُّكَ سَوۡطَ عَذَابٍ ١٣ إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤﴾[الفجر: ٧، ١٤]
همان قوم «ارم» (عاد نخستین که) بلندقامت (و دارای خانههای بزرگ با ستونهای عظیم) بودند. همان قبیلهای که همانندش در هیچ یک از شهرها آفریده نشده بود. و نیز با قوم ثمود که صخرهها را در «وادی القری» تراشیده بودند، چه کرد؟و همچنین با فرعون که دارای سپاه و میخهای شکنجه بود. همان کسانی که در شهرها سرکشی کردند. و فساد فراوانی در آنها ایجاد نمودند. پس پروردگارت، تازیانهی عذاب را بر سرشان فرود آورد. بیگمان پروردگارت در کمینگاه است.
اللهﻷبیان فرمود که همواره در کمین سرکشان است و کمر هر سرکشی را میشکند و او را به نابودی میکشاند و هیچ اثری از او باقی نمیگذارد. قوم عاد، دارای خانههای بزرگی بودند که ستونهای قوی و بزرگی داشت؛ الله متعال به آنان قدرت و نیرو بخشید، ولی آنها در زمین سرکشی کردند و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟» اللهﻷمیفرماید:
﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ﴾[فصلت: ١٥]
آیا توجه نکردند و نیندیشیدند که الله، ذاتی که آنها را آفریده، از آنان نیرومندتر است؟
الله متعال، با این دلیل عقلی که آنها را آفریده است، برایشان بیان فرمود که از آنان قویتر و نیرومندتر است. از اینرو فرمود: ﴿وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَیعنی: «آنان همواره آیات ما را انکار میکردند». نفرمود که آیا توجه نکردند که الله از آنان نیرومندتر است؛ بلکه این را با دلیل عقلی برایشان ثابت کرد؛ زیرا هر عقلی، چنین قضاوت میکند که خالق (آفریننده) از مخلوق یا آفریدهاش قویتر است. لذا ذاتی که آنها را آفریده، از آنان نیرومندتر میباشد. اما آنها همواره آیات الهی را انکار میکردند تا اینکه خداوندﻷایشان را گرفتار خشکسالی نمود؛ بهگونهای كه به آسمان چشم میدوختند و منتظر باران بودند. سرانجام، خدای متعال، صبحِ یکی از روزها بادِ بیخیری به سویشان فرستاد که گرد و غبار زیادی بهپا کرده بود و مانند ابرِ پرباری بهنظر میرسید.
﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِيَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَا﴾ [الاحقاف: ٢٤]
پس هنگامی که عذاب را به صورت ابر گستردهای مشاهده کردند که رو به دشتها و آبگیرهایشان نهاده بود، گفتند: «این، ابریست که بر ما خواهد بارید».
خداوندﻷمیتوانست با فرستادن باد، عذابشان کند؛ اما بهحکمتش، بادِ عذاب، بهگونهای به سراغشان آمد که گمان کردند ابر بارانزاییست تا بدینسان عذاب، بر آنها شدیدتر و ناگوارتر باشد. چون عذابی که انسان، ابتدا آن را رحمت یا مایهی دفع ضرر میداند، به مراتب سختتر و شدیدتر است؛ مثل اینکه پول هنگفتی به کسی بدهید و بلافاصله از او پس بگیرید.
﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِيَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَاۚ بَلۡ هُوَ مَا ٱسۡتَعۡجَلۡتُم بِهِۦۖ﴾
پس هنگامی که عذاب را به صورت ابر گستردهای مشاهده کردند که رو به دشتها و آبگیرهایشان نهاده بود، گفتند: «این، ابریست که بر ما خواهد بارید». بلکه این، همان عذابیست که برای آمدنش شتاب داشتید.
زیرا آنها قُلدری میکردند و به پیامبرشان میگفتند: اگر راست میگویی و عذابی با خود داری، بیاور تا ببینیم.
﴿رِيحٞ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢٤ تُدَمِّرُ كُلَّ شَيۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا فَأَصۡبَحُواْ لَا يُرَىٰٓ إِلَّا مَسَٰكِنُهُمۡۚ﴾[الاحقاف: ٢٤، ٢٥]
بادی که عذاب دردناکی در آن است. به فرمان پروردگارش همه چیز را نابود میکند. پس آنچنان عذاب شدند که چیزی جز خانههایشان دیده نمیشد.
پناه بر خدا! این تندباد سرد و سرکش، هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان وزید؛ زیرا صبح شروع شد و مغرب به پایان رسید. الله متعال، این تندباد را در هفت شب و هشت روز پیاپی و شوم بر آنها مسلط کرد؛ بهگونهای که هر یک از آنها را به آسمان بالا میبرد و سپس به زمین میانداخت و بدینسان مانند تنههای پوسیده و توخالیِ خرما به زمین میافتادند تا اینکه ریشهکن شدند. آنها از ترس و برای نجات خود، سر به زیر میبردند؛ مثلِ حالتِ سجده؛ ولی نجات نیافتند. اللهأمیفرماید:
﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ لِّنُذِيقَهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَخۡزَىٰۖ وَهُمۡ لَا يُنصَرُونَ ١٦﴾[فصلت: ١٦]
پس تندبادی سخت و سرد در روزهایی شوم بر آنان فرستادیم تا عذاب خفتبار را در زندگی دنیا به آنان بچشانیم. و بهطور قطع عذاب آخرت، خفتبارتر است؛ و آنان یاری نخواهند شد.
پناه بر خدا! قوم «ثمود» نیز که در «وادیالقری» صخرهها را تراشیده بودند، چنین وضعی داشتند؛ آنها هم سرکش بودند و هم با پیامبرشان برخورد بدی کردند؛ حتی به او گفتند: «ای صالح! پیش از این در میان ما مایهی امید بودی»[ر.ک: سورهی هود، آیهی: ۶۲] و ما، تو را عاقل میپنداشتیم؛ اما حالا سفیه و بیخرد شدهای! هر پیامبری که پیام الهی را به قومش میرساند، او را به جنون یا جادوگری متهم میکردند. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ ٥٢﴾[الذاريات: ٥٢]
همچنین هیچ پیامبری نزد پیشینیانشان نیامد مگر اینکه گفتند: جادوگر یا دیوانه است.
الله متعال، پس از آنکه مادهشتر را پی کردند، سه شبانه روز به قوم ثمود مهلت داد و سپس هلاکشان کرد:
﴿فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمۡ ثَلَٰثَةَ أَيَّامٖۖ ذَٰلِكَ وَعۡدٌ غَيۡرُ مَكۡذُوبٖ ٦٥ ﴾[هود: ٦٥]
(صالح به آنان) گفت: سه روز (فرصت دارید که) در خانههایتان (از زندگی) برخوردار باشید. این وعدهی راستینی است.
سه روز که گذشت، زمین بهشدت لرزید و بانگی شدید و مرگبار آنها را فراگرفت و ازپا درآمدند و مانند تنههای خرما که در برابر هوا و نور خورشید، تیره و سیاه میشوند، به زمین افتادند و مردند.
اما فرعون، آن سرکش ستمگری که اللهﻷرا انکار کرد و به موسی÷گفت: پروردگار جهانیان، دیگر، چه صیغهایاست؟ و به قومش گفت: شما خدایی جز من ندارید! پناه بر خدا! حتی به وزیرش هامان گفت:
﴿ٱبۡنِ لِي صَرۡحٗا لَّعَلِّيٓ أَبۡلُغُ ٱلۡأَسۡبَٰبَ ٣٦ أَسۡبَٰبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ فَأَطَّلِعَ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ﴾[غافر: ٣٦، ٣٧]
بُرجی برایم بساز تا به دروازههای آسمان برسم؛ به دروازهها و راههای آسمان دست یابم و به خدای موسی بنگرم...
فرعون، این را از روی انکار و تکبر گفت؛ چون موسی÷را دروغگو میپنداشت:﴿وَإِنِّي لَأَظُنُّهُۥ كَٰذِبٗاۚ﴾یعنی: «(فرعون گفت:) من، موسی را دروغگو میپندارم». فرعون دروغ می گفت؛ چون در صداقت موسی÷شک نداشت و خود، میدانست که موسی÷راستگوست. چنانکه در قرآن میخوانیم، زمانی که موسی÷با فرعون مناظره میکرد، به او گفت:
﴿قَالَ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا ١٠٢﴾[الإسراء: ١٠٢]
موسی گفت: تو میدانی که این نشانههای آشکار را تنها پروردگار آسمانها و زمین فرو فرستاده است. و ای فرعون! من تو را هلاکشده میدانم.
میبینیم که موسی÷فرعون را مخاطب قرار داد و به او گفت: «تو میدانی». و دیگر، سخنی از پاسخ فرعون در این آیه نیامده که گفته باشد: «من نمیدانم». این، نشان میدهد که فرعون، حقیقت را میدانسته، اما از پذیرش آن سر باز زده و سرکشی نموده است. چنانکه اللهﻷدربارهی فرعون و فرعونیان میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ﴾[النمل : ١٤]
و نشانههای آشکار را از روى ستم و سركشى انكار كردند.
فرعون و فرعونیان می دانستند که موسی÷راستگوست، اما با این حال، راه انکار و سرکشی را در پیش گرفتند. نتیجهاش چه شد؟ آری! پیاپی شکست خوردند که بزرگترینش، شکست ساحران فرعون در برابر موسی÷بود. فرعون، با موافقت موسی÷همهی جادوگران قلمروش را جمع کرد؛ این موسی÷بود که زمان گردهمایی و مبارزه را تعیین کرد؛ اگر نصرت و یاری الهی با موسی÷نبود، او در برابر فرعون، ضعیف و ناتوان بود. اما خداوندﻷیاریاش کرد و او موعد مبارزه را تعیین نمود. موسی÷به آنان فرمود:
﴿مَوۡعِدُكُمۡ يَوۡمُ ٱلزِّينَةِ وَأَن يُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى ٥٩﴾[طه: ٥٩]
میعادگاهتان روز زینت (روز عید) باشد و (قرار، این)که مردم، هنگام چاشت جمع شوند.
روز عید را بدان سبب، روز زینت مینامند که مردم در روز عید لباس نو می پوشند و به خود میرسند. موسی÷قرار گذاشت که موعدشان، روز عید و هنگام چاشت باشد؛ نه شب و در خفا. فرعون، همهی جادوگران توانا و مشهور و برجسته را جمع کرد. آنها ریسمانها و عصاهایشان روی زمین انداختند و ناگهان مارهای بزرگی که حرکت میکردند، همه جا را گرفتند و مردم به وحشت افتادند. حتی موسی÷نیز در درونش احساس ترس کرد؛ اما الله متعال، یاریاش نمود:
﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ ﴾ [طه: ٦٨، ٦٩]
گفتیم: نترس؛ بهراستی تو، چیره و برتری. آنچه را که در دست راست توست، بینداز.
موسی÷عصایش را که در داست راستش داشت، انداخت؛ و عصایش آنچه را که ساخته و پرداخته بودند، بلعید. سبحان الله العظیم! حتماً تعجب میکنید و میگویید: پس عصا چه شد؟ عصا آنقدر بزرگ نبود که آنهمه ریسمان و عصا را ببلعد؛ اما اللهﻷبر هر کاری تواناست. واضح است که جادوگران، خیلی خوب به جادوگری و اسرار آن آشنا هستند. لذا دریافتند که کار موسی÷و تغییر حالت عصایش، سحر و جادو نیست و فهمیدند که نشانهای از نشانههای اللهﻷمیباشد:
﴿فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِينَ ٤٦﴾[الشعراء : ٤٦]
پس جادوگران به سجده افتادند.
فرمود: «به سجده افتادند»؛ نفرمود: سجده کردند. به سجده افتادن با سجده کردن، تفاوت دارد. به سجده افتادند، یعنی اینکه ناخواسته و بدون اختیار از مشاهدهی معجزهی موسی÷به سجده افتادند و به الله و پیامبرش ایمان آوردند:
﴿فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِينَ ٤٦ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٤٨﴾[الشعراء : ٤٦، ٤٨]
پس جادوگران به سجده افتادند. گفتند: ما به پروردگار جهانيان، پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.
فرعون جادوگرانش را که ایمان آوردند، تهدید کرد و آنان را به تبانی با موسی÷متهم نمود و گفت:
﴿إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ ٱلسِّحۡرَۖ﴾[طه: ٧١]
حتماً او، بزرگ شماست که به شما سحر و جادو آموخته است.
سبحانالله! غرور و کلهشقی، باعث میشود که آدم، بدون منطق و بهدور از عقل و خرد سخن بگوید. فرعون ادامه داد:
﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَرۡجُلَكُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ فِي جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ وَلَتَعۡلَمُنَّ أَيُّنَآ أَشَدُّ عَذَابٗا وَأَبۡقَىٰ ٧١ ﴾[طه: ٧١]
دستها و پاهایتان را بر خلاف یکدیگر قطع میکنم و شما را به تنههای خرما به دار میکشم تا بدانید که عذاب کدامیک از ما سختتر و ماندگارتر است.
فکر میکنید چه پاسخ دادند؟ گفتند:
﴿لَن نُّؤۡثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾[طه: ٧٢]
ما هرگز تو را بر دلایل و نشانههای روشنی که به ما رسیده است، ترجیح نمیدهیم.
گفتند: امکان ندارد تو را بر این دلایل و نشانههای آشکار ترجیح دهیم. تو، دروغگویی؛ تو، پروردگار ما نیستی. پروردگار ما، همان پروردگار موسی و هارون است.
﴿قَالُواْ لَن نُّؤۡثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلَّذِي فَطَرَنَاۖ فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ﴾[طه: ٧٢]
ما هرگز تو را بر دلایل و نشانههای روشنی که به ما رسیده و بر ذاتی که ما را آفریده است، ترجیح نمیدهیم؛ هر حکمی که میخواهی صادر کن.
آری! هر کاری که میخواهی، بکن. تو تنها میتوانی در زندگی دنیا حکم برانی و بیشترین کاری که میتوانی انجام دهی، این است که ما را میکُشی و به زندگی دنیوی ما پایان میدهی. اما بدان که:
﴿إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغۡفِرَ لَنَا خَطَٰيَٰنَا وَمَآ أَكۡرَهۡتَنَا عَلَيۡهِ مِنَ ٱلسِّحۡرِۗ وَٱللَّهُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ٧٣﴾[طه: ٧٣]
بهراستی ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و جادویی را که ما را به انجامش مجبور نمودی، ببخشد. و الله بهتر و پایدارتر است.
فرعون، جادوگرانش را مجبور کرده بود که به مقابلهی موسی÷ برخیزند. دعا کنیم که الله متعال، ما را جزو مؤمنان راستین و اهل یقین بگرداند. هنگامی که ایمان و یقین، در قلب انسان جای بگیرد، هیچ چیزی نمیتواند در آن خللی ایجاد کند، وگرنه جادوگران، مأموران و سپاهیان فرعون بود. در ابتدای روز، به سحر و جادوی خود افتخار میکردند و کافر بودند؛ اما در پایان روز ايمان آوردند و با ایمانی که در دلهایشان جای گرفت، رو در روی فرعون ایستادند؛ این، شکست تلخ و بزرگی برای فرعون بهشمار میرفت؛ اما با این حال، دست از طغیان و سرکشی برنداشت تا اینکه سرانجام، تصمیم گرفت موسی÷را بهقتل برساند. موسی÷و قومش به سوی «دریای سرخ» گریختند و مصر را پشت سرشان، در غرب رها کردند؛ چون به سمت شرق فرار نمودند تا اینکه به دریا رسیدند؛ فرعون و سپاهیانش در تعقیبشان بودند. دشمن، پشت سرشان بود و دریا، پیش رویشان:
﴿قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ ٦١﴾[الشعراء : ٦١]
اصحاب موسى گفتند: حتماً به چنگشان خواهيم افتاد.
گفتند: حالا که دریا، پیشِ روی ماست و فرعون و سپاهیانش پشت سر ما هستند، به کجا فرار کنیم؟
﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢﴾[الشعراء : ٦٢]
(موسى) گفت: چنين نيست؛ بىگمان پروردگارم با من است و راه نجاتمان را به من نشان خواهد داد.
آری! یقین پیامبران علیهمالصلاۀ والسلام، اینچنین است که سختترین شرایط را برایشان آسان میگرداند. اللهﻷبه موسی÷وحی نمود که عصایش را به دریا بزند و موسی÷به فرمان پروردگار، عصایش را به دریای سرخ زد و دوازده راه در دریا باز شد؛ زیرا بنیاسرائیل دوازده طایفه بودند. لااله الاالله؛ دوازده راه در دریا باز شد؛ حال چقدر باید طول بکشد که این دوازده راه، خشک شود؟ هیچ طول نمیکشد؛ زیرا الله به موسی÷وحی کرد:
﴿فَٱضۡرِبۡ لَهُمۡ طَرِيقٗا فِي ٱلۡبَحۡرِ يَبَسٗا لَّا تَخَٰفُ دَرَكٗا وَلَا تَخۡشَىٰ ٧٧ ﴾[طه: ٧٧]
... راهی خشک در دریا برایشان باز کن و از رسیدن دشمن نگران مباش و نترس.
بدین ترتیب موسی و قومش، در امنیت کامل از دریا گذشتند؛ دریا در میان این راهها بهسان کوهی ثابت به نظر میرسید؛ حال آنکه آب، سیال است؛ اما بهامر اللهﻷمانند کوهی ثابت گردید. برخی از علما گفتهاند: الله متعال، در میان لایههای آب که مانند کوه بهنظر میرسیدند، روزنههایی باز گذاشته بود که بنیاسرائیل یکدیگر را از لابهلای آن میدیدند تا گمان نکنند که سایر همراهانشان، غرق شدهاند. وقتی موسی÷و همراهانشان از دریا بیرون آمدند، فرعون و فرعونیان وارد دریا شدند؛ دریا بهامر الله به حالت اولش درآمد و همهی فرعونیان به هلاکت رسیدند. بنیاسرائیل بهاندازهای از فرعون میترسیدند که فکر کردند فرعون، غرق نشده است؛ از اینرو الله متعال، پیکر بیجانِ فرعون را روی سطح آب به آنها نشان داد تا مطمئن شوند که فرعون به هلاکت رسیده است. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿فَٱلۡيَوۡمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنۡ خَلۡفَكَ ءَايَةٗۚ﴾[يونس : ٩٢]
پس امروز جسدت را سالم نگاه میداریم تا عبرتی برای آیندگان باشی.
آری؛ جسدش را دیدند و مطمئن شدند که هلاک شده است. برادرم! در این سه امت بنگر که در اوج طغیان و سرکشی بودند؛ اما الله متعال، چگونه آنها را گرفتار عذاب کرد و در کمینشان بود! بنگر که چگونه متناسب با چیزی که به آن میبالیدند، به هلاکت رسیدند! قوم عاد میگفتند: ما از همه نیرومندتریم؛ پس با چیزی مثل باد هلاک شدند که در اصل، لطیف است! قوم صالح، بهوسیلهی زمینلرزه و فریادی مرگبار هلاک شدند و فرعون و فرعونیان، در آب غرق گشتند و از میان رفتند. فرعون، به پادشاهیاش و آبهایی که در قلمروش جاری بود، افتخار میکرد:
﴿وَنَادَىٰ فِرۡعَوۡنُ فِي قَوۡمِهِۦ قَالَ يَٰقَوۡمِ أَلَيۡسَ لِي مُلۡكُ مِصۡرَ وَهَٰذِهِ ٱلۡأَنۡهَٰرُ تَجۡرِي مِن تَحۡتِيٓۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٥١ أَمۡ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ مَهِينٞ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ ٥٢ فَلَوۡلَآ أُلۡقِيَ عَلَيۡهِ أَسۡوِرَةٞ مِّن ذَهَبٍ أَوۡ جَآءَ مَعَهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ مُقۡتَرِنِينَ ٥٣﴾[الزخرف: ٥١، ٥٣]
و فرعون در میان قومش بانگ برآورد: آیا پادشاهی مصر از آنِ من نیست؟ و این جویبارها از فرودست کاخم روان است؛ آیا نمیبینید؟ مگر نه این است که من از این شخص فرومایه که نمیتواند خوب سخن بگوید، بهترم؟ چرا دستبندهای زرین به او آویخته نشده یا چرا فرشتگانی همراهش نیامدهاند؟
الله متعال، فرعون را در آب غرق نمود؛ یعنی با همان چیزی که بدان افتخار میکرد.
مؤلف/به این آیه اشاره کرده است که اللهﻷدربارهی خود میفرماید:
﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩﴾[غافر: ١٩]
(الله) خیانت چشمها و آنچه را سینهها پنهان میدارند، میداند.
آری! چشمها نیز مرتکب خیانت میشوند. بدینسان که انسان دور از چشم دیگران، مرتکب نگاه حرام میشود؛ گرچه دیگران، بیاطلاع اند؛ اما اللهﻷمیداند که انسان مرتکب نگاه حرام شده است. همچنین نظر سوء به دیگران، در مفهوم خیانت چشمها میگنجد. گرچه شخصی که به او نگاه سوء دارند، خود، درنمییابد که نظر بدی به او کردهاند؛ اما اللهﻷاز نگاه بد، آگاه است. و نیز هنگامی که انسان به چیز حرامی نگاه میکند؛ کسی که نگاهکننده را میبیند، متوجه نمیشود که نگاه او به آن چیز حرام، از روی انکار است یا از روی رضا؛ اما بهیقین اللهأمیداند که این نگاه، از روی انکار است یا از روی رضایت؛ زیرا ذاتیست که از خیانت چشمها آگاه میباشد؛ همانگونه که راز سینهها را میداند. یعنی از آنچه که در دل انسان میگذرد، آگاه است. دلها در سینهها جای دارند و این، دلها هستند که جای اندیشیدن و درک و فهم میباشند؛ یعنی دلها، جایگاه عقل و تدبیر بهشمار میروند. الله متعال، میفرماید:
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ﴾
آیا در زمین به گردش نمیپردازند تا دلهایی داشته باشند که با آن دریابند؟
سپس در ادامهی این آیه میفرماید:
﴿فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾ [الحج : ٤٦]
بهراستی چشمها، نابینا نمیشود؛ بلکه دلهای درون سینههاست که کور میگردد.
سبحانالله! گویا این آیه، دربارهی وضعیت کنونی مردم نازل شده است! همانگونه که به وضعیت مردم گذشته اشاره دارد؛ چون در گذشته و حال، این پرسش وجود داشته که محل عقل، در قلب است یا در مغز؟
کسانی که نگاهی کاملاً مادّی به مسایل و قضایا دارند، دربارهی این مسأله دچار اشتباه شدهاند و به رهنمود الله و پیامبرش مراجعه نمیکنند؛ وگرنه، واضح و روشن است که جای عقل، در قلب میباشد و جای قلب، در سینه است. چنانکه میفرماید:
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾ [الحج : ٤٦]
آیا در زمین به گردش نمیپردازند تا دلهایی داشته باشند که با آن دریابند یا گوشهایی که با آن بشنوند؛ بهراستی چشمها، نابینا نمیشود؛ بلکه دلهای درون سینههاست که کور میگردد.
قضیه کاملاً روشن است که جای عقل در قلب میباشد؛ گفتار رسولخداجنیز همین را تأیید میکند؛ چنانکه فرموده است: «أَلاَ وإِنَّ في الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ كُلُّه: أَلاَ وَهِي القَلْبُ»؛ یعنی: «بدانید که در بدن، پارهگوشتیست که صلاح و فساد همهی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». لذا دربارهی قضیهای که کتاب الله، بهوضوح دربارهاش سخن گفته است، چه فکر و گمانی دارید؟ حال آنکه اللهﻷ، آفرینندهی هر چیزیست و از آن آگاه میباشد. سنت و گفتار پیامبرج نیز در اینباره کاملاً روشن است! پس باید هر دیدگاه یا سخنی را که بر خلاف کلام خدا یا سنت پیامبرشجمیباشد، دور بیندازیم یا آن را زیرِ پاهایمان لگدمال نماییم و هیچ توجهی به آن نکنیم. بنابراین قلب، جایگاه عقل میباشد و مغز، جایِ تصورها و خیالهاییست که به ذهن ما میرسد و مغز، آنها را به سوی قلب میفرستد و آنگاه قلب، امر و نهی میکند. مغز، حکم منشی را برای قلب دارد و این، بعید نیست. الله متعال میفرماید:
﴿وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾[الذاريات: ٢١]
و در وجود خودتان (نیز نشانههاییست)؛ پس آیا نمیبینید؟
در حدیث رسول اللهجبدین نکته اشاره شد که صلاح و فساد همهی بدن، به قلب بستگی دارد. لذا اگر قلب، جای امر و نهی نبود، دیگر معنا نداشت که صلاح و فساد بدن به صلاح و فساد قلب وابسته باشد. از اینرو دل، جای عقل و تدبیر است و با مغز یا ذهن نیز بیارتباط نیست؛ زیرا اگر مغز مختل شود، عقل و قدرت تفکر نیز تباه میگردد. با این حال، توجه داشته باشیم که عقل یا قدرت تدبیر، در دل میباشد؛ یعنی همان قلبی که در سینه است. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾[الحج : ٤٦]
بلکه دلهای درون سینههاست که کور میگردد.
فرمود: «دلهایی که درون سینههاست».
مؤلف/پس از ذکر آیاتی در این باب، حدیث عمر بن خطابسرا آورده است که اساسیترین مسایل دین ما، یعنی اسلام و ایمان و احسان در آن تعریف میشود.
***
مؤلف/میگوید: وأَمَّا الأحاديث:
۶۱- فالأَوَّل: عَنْ عُمرَ بنِ الخطابسقال: بَيْنما نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْد رسولِ اللَّهجذَات يَوْمٍ إِذْ طَلع عَلَيْنَا رجُلٌ شَديدُ بياضِ الثِّياب، شديدُ سوادِ الشَّعْر، لا يُرَى عليْهِ أَثَر السَّفَر، ولا يَعْرِفُهُ منَّا أَحد، حتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّجفَأَسْنَدَ رَكْبَتَيْهِ إِلَى رُكبَتيْه، وَوَضع كفَّيْه عَلَى فخِذيهِ وقال: يا محمَّدُ أَخبِرْنِي عن الإسلام فقالَ رسولُ اللَّهج: «الإِسلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ وَتُقِيمَ الصَّلاَةَ وَتُؤتِيَ الزَّكاةَ وتصُومَ رَمضَان، وتحُجَّ الْبيْتَ إِنِ استَطَعتَ إِلَيْهِ سَبيلاً». قال: صدَقت. فَعجِبْنا لَهُ يسْأَلُهُ ويصدِّقُه، قال: فَأَخْبِرْنِي عن الإِيمان. قَالَ: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ وملائِكَتِه وكُتُبِهِ ورُسُلِه والْيومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه». قال: صدقْتَ قال: فأَخْبِرْنِي عن الإِحْسان. قال: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّه كَأَنَّكَ تَراه. فإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فإِنَّهُ يَراكَ». قال: فَأَخْبِرْنِي عن السَّاعةِ. قال: «مَا المسْؤُولُ عَنْهَا بأَعْلَمَ مِن السَّائِل». قال: فَأَخْبرْنِي عَنْ أَمَاراتِهَا. قَالَ: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ». ثُمَّ انْطلَق، فلبثْتُ ملِيًّا، ثُمَّ قال: «يا عُمر! أَتَدرِي منِ السَّائِلُ؟» قلت: اللَّهُ ورسُولُهُ أَعْلمُ قال: «فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعلِّمُكم دِينَكُمْ». [روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸.]
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: نزد رسولاللهجنشسته بودیم؛ ناگهان مردی که لباس بسیار سفیدی پوشیده بود و موهای بسیار سیاهی داشت، وارد مجلس شد؛ آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچیک از ما، او را نمیشناخت. نزد پیامبرجبهگونهای نشست که زانوهایش را به زانوهای پیامبرجچسباند و دو دستش را روی پاهای خویش گذاشت و گفت: «ای محمد! به من دربارهی اسلام بگو که چیست؟» (پیامبرج) فرمود: «اسلام، این است که گواهی دهی معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستادهی اوست و نماز را برپا داری و زکات دهی و ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی و استطاعت داشتی، به حج خانهی خدا بروی». (سؤالکننده) گفت: «درست گفتی». ما تعجب کردیم که خود، سؤال میکند و خود، تصدیقش مینماید. پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟» فرمود: «ایمان، این است که به الله، و فرشتگانش، و کتابهایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». سؤال کرد: «احسان چیست؟» فرمود: «احسان، این است که الله را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی؛ و اگر نمیتوانستی اینچنین عبادتش کنی که گویا او را میبینی، پس با یقینِ به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش نما». گفت: «به من دربارهی (زمانِ) قیامت خبر بده». فرمود: «کسی که از او میپرسی (یعنی خود رسولخدا) از سؤالکننده، داناتر نیست». گفت: «پس به من از نشانههایش بگو». فرمود: «(از نشانههای قیامت است) که کنیز، آقایش را بزاید[در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر/، مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته است؛ به پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان، امر و نهی میکنند؛ اما همانطور که در شرح حدیث، مشاهده خواهید کرد، علامه ابنعثیمین/این را کنایه از کثرت اموال و داراییها دانسته است؛ بهگونهای که کنیزانِ زیردست بهجایی میرسند که حکم رییس را مییابند. نووی/کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما دربارهی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم])] و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند». پس از آن، سؤالکننده رفت. مدت زیادی درنگ کردم؛ پیامبرجفرمود: «ای عمر! آیا میدانی که سؤالکننده چه کسی بود؟» گفتم: الله و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: «او جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».
شرح
واژهی «بینما» که در حدیث آمده، ظرف است و بر «مفاجئه» یا پیش آمدن ناگهانی مسألهای دلالت میکند؛ از اینرو پس از آن، «حرف مفاجئه» آمده است. [همانطور که در ترجمهی حدیث مشاهده میکنید، راوی میگوید: نزد رسولخداجنشسته بودیم که ناگهان مردی سفیدپوش وارد مجلس شد.] بههر حال، صحابهشنزد رسولخداجزیاد مینشستند؛ زیرا رسولاللهجهمواره در میان اصحاب و خانوادهی خود حضور داشت. در خانه، از هیچ خدمتی به خانواده دریغ نمیکرد؛ حتی گوسفندها را میدوشید، لباس وصله میزد و کفش تعمیر مینمود. و در مسجد نیز با صحابهشبود؛ به عیادت بیمار یا دیدن نزدیکان میرفت و نمیگذاشت که یک لحظه هم از وقتش ضایع شود؛ بلکه همواره مشغول اطاعت و بندگی اللهﻷبود. مثل ما نبود که ارزشی برای وقت خود قایل نیستیم و بهسادگی، اوقاتمان را ضایع میکنیم! واقعاً عجیب است که وقت، گرانبهاترین چیز برای انسان است، اما کمترین ارزش را برایش دارد و بهای اندکی به آن میدهد! اللهأمیفرماید:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ﴾[المؤمنون : ٩٩، ١٠٠]
و چون مرگ هر یک از ایشان فرا رسد، میگوید: ای پروردگارم! مرا بازگردان تا در سرایی که (کارهای نیک را) رها کردم، به انجام اعمال شایسته بپردازم.
انسان پس از مرگش آرزو میکند که به دنیا بازگردد و دیگر، وقتش را ضایع نکند. نمیگوید: مرا به دنیا بازگردان تا از مال و همسر و سواری و خانهام، بهره ببرم؛ بلکه میگوید: مرا به دنیا بازگردان تا به انجام کارهای نیکی بپردازم که نسبت به آنها کوتاهی کردهام. فرصتی که داشتم، گذشت و از آن، استفاده نکردم. متأسفانه ما به وقتمان بهای زیادی نمیدهیم و آن را بیهوده میگذرانیم؛ بلکه گاه وقتمان را در کارهای زیانبار سپری میکنیم. منظورم، شخصِ خاصی نیست؛ بلکه بهطور عموم بیشتر مسلمانان، اوقاتشان را در غفلت و فراموشی یا بازی و سرگرمی، تلف میکنند و نسبت به مسایل دینی خود، جدی نیستند. متأسفانه مسلمانها به خوشگذرانی و تنپروری روی آوردهاند و بدون هیچ توجهی، به دینشان لطمه میزنند؛ حال آنکه پیامبرجهمواره به کارهای مفید میپرداخت.
صحابهشنزدش نشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچکس او را نمیشناخت، وارد مجلس شد. مسافر نبود که صحابهشبگویند که از فلانجا آمده یا اهل فلانجاست؛ لذا تعجب کردند؛ زیرا پاکیزه بود و هیچ اثری از سفر، بر رویش دیده نمیشد. سفرهای آن زمان با شتر یا با پای پیاده انجام میشد و از اینرو گرد و غبار زیادی بر روی مسافر مینشست؛ اما غریبهای که وارد مجلس پیامبرجو صحابهششد، مسافر نبود؛ چون آثار سفر و گرد و غباری بر رویش دیده نمیشد. البته هیچیک از صحابه، او را نمیشناخت. جلو رفت و مقابل پیامبرجنشست؛ او جبرئیل امین÷بود؛ یکی از بزرگترین فرشتگان الهی، بلکه برترین فرشتگان؛ زیرا حامل وحی از سوی اللهﻷبه پیامبران بوده است. جبرئیل، فرشتهی بزرگیست که پیامبرجدو بار، او را به شکل و قیافهی اصلیاش دیده است: یک بار در زمین و یک بار هم در آسمان. باری در زمین در غار «حراء» او را دید که ششصد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود. این فرشتهی بزرگ، همهی کرانهی آسمان را به روی پیامبرجبسته بود و رسولخداجنمیتوانست آسمان را ببیند. سبحانالله! ششصد بال دارد؛ اللهأمیفرماید:
﴿جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ﴾ [فاطر: ١]
ذاتی که فرشتگان را پیامآور و دارای بالهای دوگانه، سهگانه و چهارگانه قرار داده است.
آری! فرشتگان بالهایی دارند که با آن، بهسرعت پرواز میکنند.
پیامبرجدومین بار، جبرئیل÷را در «سدرة المنتهی»مشاهده کرد. الله متعال میفرماید:
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤ عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨ فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩﴾[النجم: ٤، ٩]
سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود.(فرشتهی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشتهای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانهی بلند (آسمان) بود.آنگاه نزدیک شد و فرود آمد. و به اندازهی فاصلهی دو کمان یا نزدیکتر رسید.
این دیدار در زمین بوده است؛ جبرئیل÷از بالا فرودآمد و به محمد مصطفیجنزدیک شد و وحی الهی را به ایشان ابلاغ کرد. اللهأدر ادامهی این سوره میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤﴾[النجم : ١٣، ١٤]
و بهراستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀالمنتهی».
به هر حال، رسولاللهجدو بار جبرئیل÷را به شکل و قیافهی اصلیاش دیده است. البته الله متعال، این توانایی را به فرشتگان داده است که میتوانند خود را به شکلهایی غیر از شکل اصلی خود درآورند. جبرئیل÷به شکل یک مرد، وارد مجلس پیامبرجو صحابهششد و مقابل پیامبرجبهگونهای نشست که زانوهایش را به زانوی ایشان چسباند و دستانش را روی پاهای خویش گذاشت. بنا بر الفاظی که در این روایت آمده است، علما گفتهاند: جبرئیل÷دستانش را روی پاهای خود گذاشت، نه روی پاهای پیامبرج. این، از کمال ادب است که انسان در برابر معلمش مؤدبانه و با آمادگی کامل بنشیند و به درس استاد و سخنانش گوش بسپارد. جبرئیل÷وارد این جلسه شد و گفت: «به من دربارهی اسلام بگو که چیست؟» با عبارت «ای رسولخدا!» ایشان را مخاطب قرار نداد و مانند بادیهنشینان، رسولخداجرا با نام ایشان، مورد خطاب قرار نداد؛ زیرا اعراب، رسولاللهجرا با عبارت «ای محمد!» صدا میزدند؛ البته کسانی که رهنمود اللهﻷرا در اینباره شنیده بودند، با چنین عبارتی، رسولخداجرا صدا نمیزدند؛ بلکه میگفتند: ای رسول خدا! زیرا الله متعال در کتابش فرموده است:
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗاۚ﴾[النور : ٦٣]
صدا زدن پیامبر را همانند صدا زدن یکدیگر قرار ندهید.
این آیه، بدین معناست که پیامبرجرا آن گونه صدا نزنید که یكدیگر را صدا میزنید؛ بلکه ادب را رعایت کنید. از این آیه این مفهوم نیز برداشت میشود که صدا زدن یا فراخوان پیامبرجیا به عبارت دیگر امر و نهی او را مانند فرمان سایر مردم قرار ندهید که به دلخواه خود، اگر خواسته باشید، از آن اطاعت کنید و اگر میلتان نباشد، ترکش نمایید؛ خیر، بلکه همواره از امر و نهی پیامبرجاطاعت نمایید. لذا این آیه، هر دو مفهوم را دربرمیگیرد. البته بادیهنشینها، بهخاطر دوری از علم و دانش و به سبب جهل و ناآگاهی، هنگامی که نزد پیامبرجمیآمدند و میخواستند او را صدا بزنند، میگفتند: «ای محمد!».
جبرئیل÷به پیامبرجگفت که من بگو: اسلام چیست؟ پیامبرجفرمود: «أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ...»؛ یعنی: اسلام، این است که گواهی دهی معبود برحقی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستادهی خداست». این، نخستین رکن یا پایهی اسلام میباشد؛ یعنی اولین رکن اسلام، این است که با زبان، شهادتین را بگویی و بهقلب اعتراف کنی که معبود راستینی جز الله نیست و محمد فرستادهی اوست. الوهیت الله، فرع یا شاخهی ربوبیت اوست؛ چون کسی که به سوی الله روی میآورد و یا او را عبادت میکند یا او را بهفریاد میخواند، در حقیقت به ربوبیت او اقرار و اذعان نموده است؛ چون معبود، باید «رب» باشد؛ یعنی در مقام و جایگاه پروردگار که صفات کاملی دارد؛ از اینرو کسانی که منکِر صفات اللهﻷهستند، نقص بزرگی در عبودیت دارند؛ زیرا با انکار صفات الهی، «هیچ» را میپرستند؛ زیرا رب یا پروردگار باید دارای صفات کامل باشد و معبودی که از صفات کمال برخوردار نیست، در حقیقت، هیچ است. معبود، باید دارای صفات کامل باشد تا بهمقتضای صفات کمالش، عبادت و پرستش شود؛ از اینرو الله متعال، فرموده است:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾[الأعراف: ١٨٠]
و بهترین نامها از آنِ الله است. پس او را با این نامها بخوانید.
یعنی: او را با توسل به این نامها عبادت کنید و با توسل به نامهای نیک اللهﻷ، خواستههای خود را از او درخواست نمایید. دعا، در اینجا، هم دعای عبادت را شامل میشود و هم دعای مسألت یا درخواست را. [دعا، دو معنا دارد: یکی، عبادت؛ و دیگری، درخواست.]
لاإلهإلاالله، یعنی هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد؛ نه فرشتهی مقرّب و نه پیامبری مرسَل؛ نه خورشید و ماه، و نه سنگ و درختی؛ و نه هیچ ولی، صدّیق و شهیدی. لاإلهإلاالله؛ هیچ معبود برحقی جز الله یگانه وجود ندارد. همهی پیامبران، این کلمه یا پیام توحیدی را آورده و با همین کلمه، برانگیخته شدهاند؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾[الأنبياء: ٢٥]
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.
همچنین میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ٣٦]
در هر امتی، پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.
کسی که این کلمه را تصدیق کند و با اذعان و اعتراف قلبی، بر زبان بیاورد و به مقتضای ایمانش، کار نیک و شایسته انجام دهد، وارد بهشت خواهد شد؛ یعنی این کلمه، او را به بهشت میرساند. پیامبرجفرموده است: «مَن كانَ آخِرُ كلامِهِ مِنَ الدُّنيا لا إله إلا الله دَخَلَ الجَنَّةَ»؛ یعنی: «کسی که آخرین سخنش در دنیا لاالهالااللهباشد، وارد بهشت میشود». الله متعال، همهی ما را جزو چنین کسانی بگرداند.
فرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستادهی خداست». آری؛ گواهی به اینکه محمد بن عبدالله هاشمی قریشی عربی، فرستادهی الله متعال است، بخش دوم شهادتین به عنوان نخستین رکن اسلام بهشمار میرود؛ از آن جهت از میان پیامبران، تنها محمد رسولاللهجرا ذکر کرد که با بعثت ایشان، سایر ادیان، منسوخ شد؛ یعنی با بعثت رسول اللهجدین یهود و نصارا باطل گردید و دیگر، دینی جز اسلام، پذیرفته نخواهد شد؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾[آل عمران: ٨٥]
و هر کس دینی جز اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
برای عبادتهای خودساختهی خود، رنج زیادی متحمل میشوند؛ ولی همهاش بیهوده است و هیچ سودی به آنان نمیبخشد و از آنها پذیرفته نمیشود. فرمود: ﴿وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾: «و در آخرت، جزو زیانکاران خواهد بود»؛ یعنی چنین کسانی حتی اگر بهظاهر در دنیا سودی ببرند، ولی در آخرت فقط زیان میبینند؛ زیرا دینشان، باطل است. لذا نصارا که امروزه خود را پیرو عیسی بن مریم میدانند، دروغگو هستند و عیسی مسیح÷از آنان بیزار است و آنگاه که بیاید، با آنها پیکار خواهد کرد؛ همانگونه که در آخر زمان میآید و دینی جز اسلام را نمیپذیرد؛ صلیب، یعنی نماد آیین نصارا را میشکند و خوک (غذای مورد علاقهی نصرانیها) را از میان میبرد و چنین مدعیان دروغینی را به پرداخت جزیه یا مالیات وامیدارد و فقط آیین اسلام، مورد قبول اوست.
محمد، رسول خداست؛ به سوی چه کسانی؟
به سوی همهی مردم. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١﴾ [الفرقان: ١]
بس والا و بابركت است ذاتی كه قرآن را بر بندهاش نازل كرد تا بيمدهندهی جهانيان باشد.
یعنی پیامبرجبرای همهی جهانیان برانگیخته شده است. الله متعال همچنین میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨﴾[الأعراف: ١٥٨]
بگو: ای مردم! بهراستی که من فرستادهی الله به سوی همهی شما هستم؛ فرستادهی پروردگاری که فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده میکند و میمیراند؛ پس به الله و فرستاده-اش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درسنخواندهای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
رسولاللهجسوگند خورد و فرمود: «هر یهودی و نصرانیای که پیام مرا بشنود و به آنچه که آوردهام، ایمان نیاورد، دوزخی خواهد بود».[ر.ک: صحیح مسلم، ش: ۲۱۸، به روایت ابوهریرهس.]
از اینرو ما گواهی میدهیم که همهی یهودیها و نصرانیها و سایر کفار، دوزخیاند؛ زیرا این، گواهی و شهادت پیامبرجاست. بهشت، بر اینها حرام است؛ چون دشمنان الله و پیامبرانش هستند؛ دشمن ابراهیم، نوح، موسی، عیسی و دشمن همهی پیامبران؛ و در مسیر هدایت قرار ندارند.
نخستین رکن اسلام (شهادتین) دو بخش دارد: اقرار به وحدانیت الله به عنوان یگانه معبود برحق؛ و اقرار به رسالت محمد مصطفیج. این دو بخش، دو شرط اساسی عبادت را گرد آوردهاند؛ یعنی اخلاص برای الله و پیروی از رسولخداج؛ زیرا کسی که به وحدانیت الله اقرار میکند، در حقیقت دین و عبادتش را برای الله خالص میگرداند و با اذعان به رسالت محمد مصطفیج، از او پیروی مینماید و از هیچکس جز او پیروی نمیکند. لذا عبادت، دو شرط دارد: یکی اخلاص برای الله؛ و دیگری، اتباع یا پیروی از رسولاللهج. و این دو با هم، یکی از ارکان و پایههای اسلام بهشمار میروند؛ زیرا به یک چیز برمیگردند: تصحیح عبادت. به عبارت دیگر، عبادت در صورتی صحیح و قابل قبول خواهد بود که به مقتضای شهادتین، خالص برای الله و مطابق رهنمود و سنت رسولخداجباشد.
پیامبرجفرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستادهی خداست». لذا بر ما واجب است که با ایمان قلبی، بهزبان شهادت دهیم که محمد، فرستادهی الله میباشد و پروردگار جهانیان، او را به عنوان رحمتی به سوی همهی جهانیان فرستاده است؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧﴾[الأنبياء: ١٠٧]
و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
همچنین باید ایمان و باور داشته باشیم که محمد مصطفیج، آخرین پیامبر است. اللهأمیفرماید:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ٤٠]
محمد، پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ ولی فرستادهی الله و آخرین پیامبر است.
لذا هیچ پیامبری، پس از او نمیآید و هرکس پس از او، ادعای پیغمبری کند، کافر و دروغگوست و هرکس، پیامبر دروغین را تصدیق نماید، او نیز کافر است.
اقرار به رسالت محمد مصطفیج، چنین ایجاب میکند که از شریعت و سنتش پیروی نماییم و در دینش نوآوری نکنیم و چیزهایی را که جزو دینش نیست، به آن نیفزاییم؛ از اینرو اهل بدعت یا کسانی که در دین پیامبرجنوآوری میکنند، در حقیقت رسالت ایشان را تأیید و تصدیق نکردهاند؛ اگرچه ادعا کنند و بگویند که ما، رسولاللهجرا دوست داریم و او را گرامی میداریم؛ زیرا اگر آنها، او را به تمام معنا دوست و گرامی میداشتند، هیچگاه و در هیچ کاری، فراروی پیامبرجپیشدستی نمیکردند و چیزی را که جزو دینش نیست، وارد دینش نمیگرداندند. بدعت در واقع، خردهگیری و عیبجویی بر رسولخداجاست؛ گویا بدعتگذار رسولاللهجرا به کوتاهی در تکمیل دین و شریعت، متهم میکند؛ زیرا بدعتگذار، دین و شریعت یا آیینی پدید میآورد که رسولخداجنیاورده است! پناه بر الله! بدعت و نوآوری در دین، یک اشکال بزرگ دیگر نیز دارد؛ بدعت و نوآوری در دین، تکذیب عملیِ این فرمودهی الهی است که:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ٣]
امروز دینتان را برای شما کامل نمودم.
اینکه اللهﻷدین را کامل کرده، بدین معناست که پس از دین پیامبرج، دیگر، هیچ دینی درست نیست. حرکتها و بدعتهایی که اهل بدعت در نحوهی ذکر پدید آورده و به دین خدا نسبت داده یا افزودهاند، بیانگر این حقیقت است که آنان در واقع، با مفهوم این آیه مخالفت نموده و آن را تکذیب کردهاند. همچنین رسولاللهجرا متهم نمودهاند که دین را تکمیل نکرده است؛ حال آنکه رسولاللهجاز چنین اتهامی، مبرّاست.
مقتضای شهادت و گواهی به رسالت رسولاللهجاین است که فرمودههای آن بزرگوار را که از طرق صحیح به ما میرسد، تصدیق نماییم و بر اساس عقل و تصورات و برداشتهای شخصی، با سنت پیامبرجمخالفت نکنیم؛ زیرا اگر فقط بر پایهی عقل خود، فرمودهها و بهطور کلی سنت او را تأیید کنیم، در حقیقت از هوا و خواستهی نفسانی خویش پیروی نمودهایم و راه هدایت را در پیش نگرفتهایم. کسی که به معنای واقعی به رسولخداجایمان دارد، در برابر سنتش که صحت آن به ثبوت رسیده، میگوید: شنیدم و ایمان آوردم و تصدیق کردم؛ دیگر، چون و چرا نمیکند و چنین و چنان نمیگوید. کسی که در برابر سنت پیامبرجچون و چرا میکند، مؤمن راستین و حقیقی نیست؛ از اینرو برای کسانی که چنین رویکردی در تعامل با سنت پیامبرجدارند، نگرانیم؛ زیرا عقل قاصر خود را در تعامل با سنت، ملاک قرار میدهند. این نگرانی برای اینها وجود دارد که به صورت حقیقی، به رسالت رسولاللهجایمان نیاوردهاند؛ یعنی در گواهی و ایمانشان، متناسب با شک و تردیدی که نسبت به سنت دارند، ضعف و کاستی وجود دارد.
مقتضای ایمان به رسالت رسولخداجاین است که دربارهاش غلو نکنیم و او را فراتر از جایگاهی قرار ندهیم که الله متعال، به او داده است؛ مانند کسانی که گمان میکنند رسولخداجتوانایی رفع مشکلاتشان را دارد! حتی سرِ قبر پیامبرجدعا میکنند و از او، حلّ مشکلاتشان را درخواست مینمایند. این، غلو و زیادهروی در شأن رسولخداجمیباشد و شرک به اللهﻷ، بهشمار میرود. سبحانالله! رسولخداجرا بهفریاد میخوانند، حال آنکه آن بزرگوار پس از مرگش برای خود نیز نمیتواند کاری بکند. مردم در زمان خلافت امیر مؤمنان، عمر بن خطابسگرفتار قحط و خشکسالی شدند؛ صحابهشدر مسجدالنبی طلب باران کردند؛ سرِ قبر پیامبرجنرفتند و نگفتند که ای رسولخدا! برای ما دعا کن یا نزد الله، شفاعت و سفارش نما که برایمان باران نازل کند.! بلکه عمر فاروقسدعا کرد و گفت: «یا الله! ما قبلاً بهوسیلهی پیامبرت، درخواست باران میکردیم و برای ما باران نازل میفرمودی؛ حال به وسیلهی عموی پیامبرمان، (عباس) درخواست باران میکنیم». آنگاه به عباس دستور داد که برخیزد و برای نزول باران دعا کند؛[صحیح بخاری، ش: (۱۰۱۰، ۳۷۱۰). ر.ک: کتاب «التوسل، أنواعه و أحکامه» از محدث معاصر، علامه ناصرالدین آلبانی.] چراکه رسولاللهجوفات نموده و دیگر، هیچ کاری از او ساخته نیست. خود، فرموده است: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاثةٍ: إِلاَّ مِن صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أو عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ»؛[صحیح مسلم، ش: ۱۶۳۱، به روایت ابوهریرهس.] یعنی: «هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود؛ مگر در سه مورد: صدقهی جاری؛ یا علمی که دیگران از آن نفع میبرند؛ یا فرزند صالحی که برایش دعا میکند». از پیامبرجهیچ کاری ساخته نیست و امکان ندارد که در قبرش، بتواند برای تو کاری بکند. لذا کسی که پیامبرجرا فراتر از منزلت و جایگاهی قرار دهد که الله متعال به او داده، مفهوم و حقیقت «محمد رسولالله»را تصدیق نکرده است؛ بلکه گواهی داده که محمد، خداییست که شریک الله میباشد! زیرا معنای پیامبر، این است که بنده یا انسانی همانند سایر انسانهاست و نه دروغ میگوید و نه پرستش میشود. هر یک از ما هر روز در نمازش میگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ محمّدًا عبدُه ورسوله». بدینسان گواهی میدهیم که محمد، بنده و فرستادهی خداست و بندهای همچون سایر بندگان میباشد که پروردهی پروردگار جهانیان و فرستادهی اوست، و الله متعال، پروردگار و معبود برحق است. به کسانی که دربارهی پیامبرجغلو میکنند، میگوییم که شما حقیقت لاإلهإلااللهو همچنین حقیقت محمد رسولاللهرا تصدیق نکردهاید. خلاصه اینکه شهادتین، اساس و پایهی اسلام است و همهی اسلام بر این دو عبارت، استوار میباشد. اگر خواسته باشیم دربارهی مفهوم و شروط این دو اصل مهم سخن بگوییم، روزها طول میکشد و زمان زیادی میطلبد. از اینرو نگاهی کلی و اجمالی به شروط شهادتین انداختیم و از الله متعال، درخواست میکنیم که ما را جزو کسانی قرار دهد که عقیده ، گفتار و کردارشان، مطابق شروط شهادتین میباشد.
و اما دومین رکن اسلام:
دومین رکن اسلام، نماز است؛ در زبان عربی از آن جهت به نماز، «صلاة»گفته میشود که پیوند یا ارتباط بنده با پروردگارش میباشد. چون همریشهی واژهی «صله»است و «صله»، یعنی پیوند و ارتباط. هنگامی که انسان به نماز میایستد، با پروردگارش سخن میگوید و با او راز و نیاز میکند و در واقع، نماز بدهبستانی میان بنده و پروردگارش بهشمار میرود. در حدیث صحیح آمده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجبهنقل از الله متعال فرمود: «قَسَمْتُ الصَّلاةَ بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نِصْفَيْنِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ قَالَ: حَمِدَنِي عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ قَالَ: أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ قَالَ: مَجَّدَنِي عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ قَالَ: هَذَا بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نصفَینِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾ إلی آخِرِه قَالَ اللهُ: هَذَا لِعَبْدِي وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ»؛[صحیح مسلم، ش: ۵۹۸.] یعنی: «من نماز را ميان خود و بندهام دو قسمت کردهام. هنگامی که بنده میگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾الله میفرماید: بندهام مرا حمد و ستايش كرد. و آنگاه که بنده میگوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾الله میفرماید: بندهام مرا ثنا گفت. و زماني كه بنده میگوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾خداوند میفرماید: بندهام مرا بهبزرگی یاد کرد. و چون بنده میگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾خداوند(ﻷ) میفرماید: اين، ارتباط دوطرفهی من و بندهام میباشد. و وقتی بنده، ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾را تا پایانش میخواند، الله میفرماید: این، درخواست بندهی من است و من، خواستهاش را برآورده میسازم».
دقت کنید؛ بدهبستان و گفتگو و راز و نیازی، میان انسان و پروردگارش میباشد؛ با این حال، بسیاری از ما در نماز حضور دل نداریم و با اینکه با ذاتی راز و نیاز میکنیم که از راز سینهها آگاه است، حواسمان به این سو و آنسو میرود. این، نشانهی بیاطلاعی و غفلت ماست. لذا باید با حضور دل نماز بخوانیم تا نمازمان، به درد بخورد و از آن نفعی ببریم؛ زیرا نفع نماز در این است که بهطور کامل ادا شود. همهی ما، این فرمودهی اللهﻷرا میخوانیم که:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾[العنكبوت: ٤٥]
و نماز را برپا دار. بیگمان نماز، از کارهای زشت و ناپسند باز میدارد.
چه بسا انسان، نماز میخواند و در دلش، بدی را بد و خوبی را خوب نمیداند! ضمن اینکه در نمازش حضور دل ندارد. نماز میخواند، ولی قلبش هیچ تکانی نمیخورد و بیفایده است؛ چون نمازش، ناقص میباشد. نماز، بزرگترین رکن و پایهی اسلام پس از شهادتین بهشمار میرود؛ پایه یا رکن مهمی که پروردگار متعال، آن را بدون واسطه و بهطور مستقیم، در والاترین مکانی که بشر به آنجا رفته و در بهترین شب، یعنی در شب معراج پیامرجبر آن بزرگوار و بر امتش فرض نمود؛ پنجاه نماز در شبانهروز كه همان شب به پنج نماز کاهش یافت. لذا چهار نکته دربارهی نماز، درخورِ توجه میباشد:
اول: حکم نماز، مانند حج و روزه، از طریق فرشته و با واسطه به پیامبرجابلاغ نشد؛ بلکه الله متعال، خود حکم نماز را بهطور مستقیم و بدون واسطه، به پیامبرجابلاغ فرمود.
دوم: حکم نماز در بهترین مکانی که بشر به آنجا رسیده، یعنی زمانی که پیامبرجدر زمین نبود، به ایشان ابلاغ شد.
سوم: از لحاظ زمان نیز، نماز در بهترین وقت و بهترین شب پیامبرج، یعنی در شب معراج فرض گردید؛ نه در وقت دیگریإ زیرا شب معراج، بهترین شب برای پیامبرجبود.
چهارم: از لحاظ کمیت یا مقدار نیز فقط یک نماز فرض نشد؛ بلکه پنجاه نماز، فرض گردید. و این، دلیلیست بر اینکه الله متعال، نماز بندهاش را میپسندد و دوست دارد که بندهاش همواره در نماز و عبادت باشد. البته الله متعال، برای هر چیزی سببی قرار داده است؛ رسولاللهجکه تسلیم فرمان الله شده و پنجاه وعده نماز را پذیرفته بود و به زمین بازمیگشت، موسی÷را دید. موسی÷از رسولاللهجپرسید: خداوند، چه چیزی بر امت تو فرض نمود؟ پیامبرجپاسخ داد: «پنجاه نماز در شبانهروز».[صحیح بخاری، ش: (۳۳۶، ۳۵۹۸، ۶۹۶۳)؛ و صحیح مسلم، ش: (۲۳۴، ۲۳۷).] موسی÷گفت: امتت، توانایی این را ندارند؛ من، پیش از تو مردم را آزموده و تجربه کردهام. نزد پروردگارت برو و از او بخواه که مقداری از این نمازها برای امتت بکاهد. رسولاللهجنزد الله متعال بازگشت و الله متعال، بخشی از نمازها را کم کرد؛ اما موسی÷باز هم مقدار باقیمانده را بیرون از توانایی این امت دانست و به رسولخداجپیشنهاد کرد که دوباره نزد الله بازگردد و تخفیف و کاهش بیشتری بخواهد. رسولاللهجچندین بار میان موسیشو اللهﻷرفت و آمد کرد و هربار، بخشی از نمازها کم شد تا اینکه به پنج نماز در شبانهروز رسید. الله متعال به لطف خویش، مقدار نمازها را به پنج وعده کاهش داد؛ اما ثواب پنجاه نماز را به این امت نوید داد. این، با ده برابر شدن پاداش نیکیها، فرق دارد و بر این امت منت نهاد که پنج نماز را در عمل، برای آنها بهمثابه پنجاه نماز قرار داد. لذا ادای پنج نماز به معنای اقامهی پنجاه نماز میباشد و هر نمازی، یک نیکیست که ده برابر میشود. این، لطف خاص و ویژهای بود که دربارهی نماز به این امت عنایت شد و جدا از لطف الاهی در زمینهی چندین برابر شدن نیکیهاست و بیانگر اهمیت نماز میباشد؛ وگرنه دیگر، فرقی بین نماز و سایر اعمال نیک وجود نداشت. بههر حال اللهﻷپنج نماز را در شبانهروز بر بندگانش فرض نمود که حتماً باید انجامش دهند؛ آری! باید در شبانهروز، پنج بار با اللهﻷباشیم و با او راز و نیاز کنیم. اگر شخصی، موفق شود که در یک روز پنج بار به ملاقات پادشاه برود، خوشحال میشود و آن را برای خود یک افتخار میداند. این امکان برای هریک از ما وجود دارد که روزانه پنج بار با شاهِ شاهان، راز و نیاز کنیم؛ پس چرا خوشحال نباشیم؟! لذا خدا را بر این نعمت سپاس بگزاریم و به نمازمان پایبند باشیم.
رسولاللهجفرمود: «و نماز را برپا داری». یعنی نماز را با رعایت همهی شروط، ارکان و واجبات آن، بهدرستی ادا کنی. یکی از مهمترین شرطهای صحت نماز، وقت نماز است؛ زیرا اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾[النساء: ١٠٣]
بیگمان نماز در اوقات مشخص و معینی، بر مؤمنان فرض است.
نمازهای پنجگانه در پنج یا سه وقت ادا میشود؛ پنج وقت برای کسانی که هیچ عذری ندارند و سه وقت برای کسانی که معذورند. همچنین سه وقت برای کسانی که معذور نیستند؛ اما جمع کردن، برای آنها جایز است. وقت نماز ظهر و عصر در شرایطی که جمع کردن جایز است، یکیست و وقت نماز مغرب و عشاء نیز یکیست؛ و وقت نماز صبح جداست. یعنی در حالت عذر یا در حالت جایز بودن جمع، سه وقت میباشد. اللهﻷدر کتابش میفرماید:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾[الإسراء: ٧٨]
از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بیگمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.
نفرمود: «از زوال خورشید تا طلوع آن»؛ بلکه فرمود: ﴿إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ﴾که تاریکی شب یا نیمهشب میباشد. زیرا در نیمهی شب، خورشید بیشترین فاصله را از نقطهای دارد که در آنجا نیمهشب است و از اینرو نیمهشب، تاریکترین زمان شب میباشد؛ بنابراین دیدگاه راجح دربارهی اوقات پنجگانهی نماز این قرار است:
نماز صبح از طلوع صبح صادق تا طلوع خورشید.
نماز ظهر از زوال خورشید تا زمانی که سایهی هر چیزی بهاندازهی خودش شود؛ البته پس از کم کردن سایهی زمان زوال؛ زیرا خورشید، بهویژه در زمستان سایهای به سمت شمال ایجاد میکند که این سایه در محاسبهی وقت نماز ظهر، اعتبار ندارد و محاسبه نمیشود؛ بلکه باید به سایه نگاه کنیم؛ سایه تا زمانی که کوتاه میشود، هنوز زوال خورشید نیست و بلافاصله پس از اینکه سایه، شروع به بزرگ شدن کرد، زوال خورشید، آغاز میگردد. برای محاسبهی وقت ظهر، ابتدای بزرگ شدن سایه را علامتگذاری کنید؛ زمانی که سایهی آن چیز، بهاندازهی طول آن شد، وقت نماز ظهر پایان مییابد و وقت نماز عصر، شروع میشود.
وقت عصر نیز تا زمان زرد شدن خورشید و به هنگام ضرورت، تا غروب خورشید میباشد.
وقتِ مغرب، از غروب خورشید شروع میشود و تا زمان ناپدیدن شدن شَفَق قرمز، ادامه دارد؛ فاصلهی غروب خورشید تا ناپدیدن شدن سرخیِ مغرب، گاه، یک ساعت و ربع میباشد و گاه، یک ساعت و سی و دو دقیقه.
وقت نماز عشاء، از پایان وقت مغرب تا نیمهشب میباشد. برای محاسبهی نیمهشب بدین شکل عمل کنید که وقت غروب خورشید و وقت طلوع اش را بسنجید و سپس نصف، یعنی تقسیم بر دو کنید. بدین ترتیب میتوانید پایان وقت عشاء را محاسبه نمایید. بر این اساس، اگر خانمی در ثلث يا یکسومِ پایانیِ شب از عادت ماهیانهاش پاک شود، دیگر، نماز عشاء و مغرب بر او فرض نیست. چون پس از پایان وقت، پاک شده است.
در صحیح امام مسلم/حدیثی از عبدالله بن عمرو بن عاصبآمده که رسولاللهجفرموده است: «وقتُ العِشاءِ إلی نِصفِ اللّیل»؛[صحیح مسلم، ش: ۶۱۲.] یعنی: «وقت نماز عشاء، تا نیمهشب است». هیچ حدیثی از رسولخداجوجود ندارد که بیانگر وقت عشاء تا سپیدهدم باشد؛ از اینرو قول راجح، این است که وقت عشاء، تا نیمهشب میباشد و آیهی قرآن نیز همین را میرساند؛ زیرا خواندن نماز صبح را از چهار وقت دیگر، جدا نموده و فرموده است:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾[الإسراء: ٧٨]
از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بیگمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.
چهار نماز (ظهر، عصر، مغرب و عشاء) را که به هم پیوستهاند و در میانشان فاصلهای وجود ندارد، با هم ذکر کرد و نماز صبح را جداگانه؛ زیرا قبل و بعد آن، وقتِ هیچ نمازی، متصل به وقت نماز صبح نیست؛ چنانکه از نماز ظهر، نصف روز فاصله دارد و میان نماز عشاء و صبح، بهاندازهی نیمهی دوم شب، فاصله است.
باید دانست که نمازِ پیش از وقت، پذیرفته نمیگردد؛ اگرچه فقط تکبیرةالاحرام، یعنی نخستین تکبیر نماز، قبل از وقت، گفته شود؛ زیرا عبادتی که زمان یا وقت مشخصی دارد، فقط در زمان یا وقت مشخص آن، درست است؛ مثل اینکه کسی بخواهد به جای رمضان، روزِ دیگری، حتی یک روز قبل از رمضان، روزه بگیرد؛ واضح است که روزهی رمضان، همچنان بر عهدهی اوست. نماز نیز اینچنین است؛ البته اگر وقت نماز را نداند و بهخاطر عدم آگاهی از وقت، نمازش را قبل از وقت بخواند، نماز نفل محسوب میشود و باید نماز فرض خود را دوباره بخواند. اگر بعد از وقت، نماز بخواند، دو حالت دارد:
حالت اول: از وقت نماز بیاطلاع باشد که از آن به عنوان «عذر به جهل» یاد میکنیم؛ یا فراموش کند و یا خواب بماند. در این حالت، یعنی در صورت عذر به جهل یا نسیان و یا خواب، نمازی که پس از وقتش خوانده میشود، قابل قبول خواهد بود. جهل، این است که انسان از فرارسیدن وقت نماز، بیاطلاع باشد تا اینکه وقت نماز پایان یابد. چنین شخصی، همینکه متوجه شد، نمازش را بخواند و از آنجا که به سبب بیاطلاعی معذور بوده، نمازش درست است. نسیان یا فراموشی، این است که انسان مشغول کاری باشد و بیآنکه متوجه شود، وقت نماز پایان یابد. چنین کسی، پس از پایان وقت نیز باید نمازش را بخواند. خواب نیز همینگونه است؛ مثلاً شخصی میخوابد و قصد دارد هنگام اذان برخیزد؛ اما خوابش سنگین است و با صدای اذان یا صدای زنگ ساعت بیدار نمیشود تا اینکه وقت نماز پایان مییابد. لذا پس از آنکه بیدار شد، نمازش را بخواند؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «مَنْ نَامَ عَن صَلاةٍ أو نَسِيَها فَلْيُصَلِّها إِذَا ذَكَرَهَا، لا كَفَّارَةَ لَهَا إِلا ذَلِكَ»؛[صحیح بخاری، ش: ۵۹۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۸۴.] یعنی: «کسی که از نماز، خواب بماند یا آن را فراموش کند، وقتی به یادش آمد، نمازش را بخواند و ترک نماز، کفارهی دیگری ندارد».
حالت دوم: اگر نماز را بهعمد به تأخیر بیندازد تا اینکه وقتش پایان یابد، بهاتفاق علما، گنهکار میباشد و از الله و پیامبرش نافرمانی کرده است.
برخی از علما گفتهاند: کسی که نماز را بهعمد به تأخیر بیندازد، از دایرهی اسلام خارج میشود؛ اما قول صحیح که دیدگاه جمهور علماست، این است که کافر نیست؛ البته علما اختلاف نظر دارند که آیا اگر کسی، نماز را ترک کند و سپس بعد از پایان وقت، نمازش را بخواند، نمازش درست یا نه؟ برخی، آن را درست دانستهاند؛ چون به راه درست، باز آمده است. این دسته از علما، چنین حالتی را مانند حالت کسی قلمداد کردهاند که از روی فراموشی، نمازش را پس از وقتِ آن میخواند؛ اما دیدگاه درست بر طبق دلایل، این است که اگر کسی نماز را بهعمد، خارج از وقتش بخواند، نمازش درست نیست.؛ اگرچه هزار بار هم نماز بخواند؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛[صحیح مسلم، ش:۱۷۱۸.] یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است». به عبارت دیگر، عملش باطل و غیر قابل قبول میباشد. واضح است که عمل باطل، پذیرفته نمیشود و اگر کسی نمازی را که بهعمد ترک کرده، خارج از وقتش بخواند، در حقیقت مطابق فرمان الله و پیامبرجعمل نکرده است.[ابنالقیم/در کتابش، «الصلاة وحکم تارکها» این دیدگاه را مطرح و تأیید کرده است؛ ابنحزم نیز همین دیدگاه را دارد. این دیدگاه، گرچه بر خلاف دیدگاه جمهور میباشد، اما صحیح است.]
اما کسی که عذر دارد، معذور بهشمار میرود و وقتی عذرش برطرف شد، باید نمازش را بخواند. کسی که معذور نیست یا عذری ندارد، اگر همهی عمرش را نماز بخواند، باز هم نمیتواند یک نمازی را که بهعمد ترک کرده، جبران نماید. لذا راهش، این است که به سوی الله توبه کند و راه راست در پیش بگیرد و کارهای نیک فراوانی انجام دهد و استغفار و طلب آمرزش کند. «هر کس به سوی الله توبه کند، الله متعال نیز توبهاش را میپذیرد».
دومین شرط نماز، طهارت و پاکیزگیست. هیچ نمازی بدون طهارت، پذیرفته نمیشود. پیامبرجفرموده است: «لا یَقْبَلُ اللهُ صَلاةَ أحَدِکُم إذا أَحْدَثَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ»؛[صحیح بخاری، ش: (۱۳۵، ۶۹۵۴)؛ و مسلم، ش: ۲۲۵] یعنی: «هرگاه یکی از شما بیوضو شود، الله متعال، هیچ نمازی را از او نمیپذیرد تا آنکه دوباره وضو بگیرد». لذا باید به همان شکلی که فرمان یافتهایم، وضو بگیریم. اگر کسی با یکی از عوامل شکنندهی وضو مثل: ادرار یا مدفوع، خروج باد از شکم، خواب و یا خوردن گوشت شتر، بیوضو گردد، باید وضو بگیرد. فرایض وضو عبارتند از:
شستن صورت، شستن دستها تا آرنج، مسح سَر، و شستن پاها تا دو قوزَک پا. همانگونه که اللهﻷفرمان داده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ﴾[المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که (قصد نماز میکنید و) به نماز میایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.
لذا یکی از اندام، یعنی سر، مسح میشود و سه عضو دیگر را باید شست؛ گفتنیست: گوشها، جزو سَر هستند و مسح میشوند و دهان و بینی نیز جزو صورتند و آنها را مانند صورت میشوییم؛ به شستن دهان، «مضمضه» و به شستن بینی، «استنشاق» میگویند.
طهارتِ پس از قضای حاجت با آب یا سنگ که به آن، استنجا و استجمار میگویند، ربطی به وضو ندارد؛ اگر انسان قضای حاجت کند و استنجا نماید و سپس مشغول کاری شود و آنگاه وقت نماز فرارسد، فقط باید وضو بگیرد و دیگر، نیازی به استنجا نیست؛ زیرا استنجا را برای پاک کردن نجاست، انجام میدهند و هر زمان که نجاست، برطرف شود، نیازی به طهارت یا شستشوی دوباره نیست، مگر آنکه دوباره قضای حاجت کند.
شاید این پرسش مطرح شود که کسی، پس از قضای حاجت فراموش کرده که خودش را خوب و به صورت شرعی، پاک نماید و وضو گرفته است؛ حکمش چیست؟ دیدگاه صحیح، این است که وضویش، درست میباشد. زیرا همانطور که گفتم، استنجا، ربطی به وضو ندارد.
اما در حالت ناپاکیِ بزرگتر، مثل حالتِ جنابت باید غسل کند و همهی بدنش را با آب پاک بشوید؛ زیرا اللهأفرموده است:
﴿وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ﴾[المائدة: ٦]
و اگر جُنُب بودید، غسل نمایید.
مضمضه (شستن دهان) و استنشاق (شستن بینی) در غُسل، واجب میباشد؛ زیرا دهان و بینی، جزو صورتاند و باید شسته شوند؛ همانگونه که شستن و پاک کردن پیشانی، گونه و ریش واجب میباشد.
برای انجام غسل، کافیست همهی بدنتان را با آب بشویید؛ فرقی نمیکند که شستن بدن را از سر آغاز کنید یا از سینه و یا از پشت یا از پایین بدن. همچنین کافیست که به نیت غسل در آب استخر یا هرجای دیگر، غوطه بزنید و سپس بیرون بیایید.
وضوی پیش از غسل، سنت است، نه واجب؛ البته پیش از غسل وضو بگیرد و نیازی به وضوی پس از غسل نیست؛ زیرا از رسولاللهجثابت نشده که پس از غسل، وضو گرفته باشد.
در شرایطی که به آب دسترسی ندارد یا هوا سرد است و امکان گرم کردن آب برایش فراهم نیست یا بیمار میباشد، باید تیمم کند؛ زیرا اللهأفرموده است:
﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ﴾[المائدة: ٦]
و چنانکه بیمار یا مسافر بودید یا قضای حاجت کردید یا با زنان آمیزش نمودید و آبی نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید؛ بدین ترتیب که صورت و دستانتان را مسح نمایید.
همانگونه که در این آیه آمده است، در حالت بیماری یا در سفر، میتوان به جای وضو یا غسل، تیمم نمود؛ البته تیمم در سفر، زمانی درست است که آب در دسترس نباشد.
اما ترس از سرما؛ دلیلش داستان عمرو بن عاصسمیباشد که: پیامبرجاو را به عنوان فرمانده با تنی چند از اصحاب به «سریهای»[«سریه» به تحرکات نظامی مسلمانان در زمان رسول اللهجگفته میشود که شخصِ پیامبرجدر آن حضور نداشت.] فرستاد. وی، در این سریه جُنُب شد و پس از آنکه تیمم کرد، برای همراهانش پیشنماز گردید. وقتی (به مدینه) نزد رسول خداجبرگشتند، به او فرمود: «آیا در حالی که جنب بودی، برای یارانت پیشنماز شدی؟» عرض کرد: بله ای رسول خدا! فرمودهی الله را بهیاد آوردم که فرموده است:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا ٢٩﴾[النساء : ٢٩]
و خویشتن را نکشید. بهدرستی که الله به شما مهرورز است.
سپس ادامه داد: من از سرما ترسیدم؛ لذا با خاک پاک تیمم کردم و نماز خواندم.[روایت: ابوداود (۳۳۴)، و احمد در مسندش (۴/۲۰۳)، و حاکم در المستدرک (۱/۲۸۵) و دارقطنی در سننش (۱/۱۷۸)، و بیهقی در الکبری (۱/۲۲۵)، و ابنشاهین در ناسخ الحدیث ومنسوخه (۱۳۷)، و ابنالجوزی در التحقیق (۱/۲۳۹). [بحث رجال این روایت را ببینید در شرح ریاض الصالحین (۱/۱۹۵)؛ همچنین نگا: التلخیص (۱/۱۵۰) و تعلیق التعلیق (۲/۱۸۹) از حافظ/.] پیامبرجکارِ عمروسرا تأیید کرد و به او نفرمود که نمازش را دوباره بخواند؛ زیرا کسی که نگران بیماری یا ضرر است، حکم کسی را دارد که دچار بیماری شده و معذور است؛ البته بدین شرط که ترس یا نگرانی، قطعی یا غالب باشد و بهصرف تصور یا بدین گمان که آب، ضرر خواهد داشت، نباید تیمم کند؛ بلکه باید غسل نماید. طهارتِ تیمم، جایگزین طهارتِ آب است و با همان عواملی باطل میشود که طهارتِ با آب باطل میگردد؛ و نیز هنگامی که عذر برطرف شود. لذا اگر کسی بدین عذر که آبی نیافته، تیمم کرده است و سپس این عذر برطرف شود، یعنی به آب دسترسی پیدا کند، باید خودش را با آب پاک نماید؛ زیرا الله متعال، تیمم با خاک را در نبودِ آب، جایگزین طهارت کرده است. در حدیثی که اصحاب سنن از ابوهریرهسروایت کردهاند، آمده که پیامبرجفرموده است: «خاک پاک (برای) وضو (یا فرمود: برای) طهارت مسلمان است؛ اگرچه ده سال، آب نیابد؛ و اگر به آب دسترسی پیدا کند، از خدا بترسد و برای طهارت (وضو یا غسل)، از آب استفاده نماید».[صحیح لغیره؛ روایت: ترمذی (۱۲۴)، و نسائی (۳۲۲)، و عبدالرزاق (۱/۲۳۸)، و احمد در مسندش (۵/۱۵۵)، و ابنالمنذر در الأوسط (۱۷۵)، و ابن حبان در صحیحش (۱۳۱۳)، و دارقطنی در سنن خود (۱/۱۸۶)، از ابوذرس. در سندش تا ابوذرساختلافاتی وجود دارد؛ نگا: التلخیص الحبیر (۲۱۰)، و علل ابنابیحاتم (۱/۱۱)، التحقیق ابنالجوزی (۱/۵۱، ۲۴۰). خطیب، همهی این اختلافات را در الفصل للوصل المدرج (۲/۹۳۲-۹۵۰) آورده است. همچنین شاهدی به روایت ابوهریرهسدارد که بزار در مسند خود ذکر کرده است؛ و نیز طبرانی در الأوسط و دارقطنی در علل خود (۸/۹۳) آن را مرسل دانسته است؛ ابنالقطان، سندش را آنگونه که در تحفة المحتاج (۱/۲۰۸) آمده، صحیح دانسته است؛ نگا: الإرواء (۱۵۳) و صحیح الجامع (۱۶۶۷) از آلبانی/)]
در صحیح بخاری در حدیثی طولانی بهنقل از عمران بن حصینسآمده که رسولاللهجپس از پایان نماز، مردی را دید که در گوشهای نشسته و با ایشان نماز نخوانده است؛ رسولاللهجعلتش را جویا شد و فرمود: «چرا با ما نماز نخواندی؟» پاسخ داد: «جنب شدهام و آب نیست». فرمود: «با خاک، تیمم کن؛ همین برایت کافیست». وقتی به آب دست یافتند، پیامبرجبه آن شخص، آب داد تا غسل کند و فرمود: «روی خودت، آب بریز»؛[صحیح بخاری، ش: ۳۴۴؛ و مسلم، ش: ۸۱۰.] یعنی: غسل کن. این حدیث بیانگر این است که وقتی آب یافت شود، تیمم باطل میگردد و این، یک قاعده در نزد مردم شده است که میگویند: «وقتی آب باشد، تیمم درست نیست»؛ اما اگر آب نباشد و عذر برطرف نگردد، تیمم جایگزین طهارتِ آب است و با خروج یا پایان وقت، باطل نمیشود. لذا اگر مسافری آب نیابد و برای نماز ظهر تیمم کند، تا زمانی که تیممش را نشکند، یعنی هیچیک از عوامل شکنندهی وضو برایش پیش نیاید، وضویش درست است؛ اگرچه تا نماز عشاء هم طول بکشد و نیازی نیست که برای هر نمازی تیمم کند؛ زیرا تیمم با پایان وقت، باطل نمیشود و نوعی طهارت شرعیست؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾[المائدة: ٦]
پس صورت و دستانتان را مسح نمایید. پروردگار نمیخواهد حکم دشواری بر شما قرار دهد؛ بلکه میخواهد شما را پاک بدارد.
آری؛ اللهﻷبیان فرمود که طهارت تیمم، طهارت بهشمار میرود و رسولاللهجنیز فرموده است: «وَجُعِلَتْ لِيَ الأرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا، فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِي أَدْرَكَتْهُ الصَّلاةُ فَلْيُصَلِّ»؛[صحیح بخاری، ش: ۳۲۳؛ و مسلم، ش: ۸۱۰.] یعنی: «زمين برای من مسجد و پاك گردیده است. بنابراین هر جا وقت نماز فرارسيد، افراد امتم میتوانند همانجا (اگر آب نبود، تيمم کنند) و نماز بخوانند». در حدیث دیگری آمده است: «فَعِندَهُ مسجِدُهُ وطَهُوره»؛[صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۱۷۸۰) از آلبانی/بهنقل از ابوامامهس.] که به همان معناست.
طهارت، یکی از شرایط مهم و اساسی نماز میباشد؛ طهارت بدین معناست که ناپاکی را از لباس، بدن و جای نماز خود رفع کنید. لذا هنگام نماز باید بدن و لباس نمازگزار و همچنین جای نمازش پاک باشد. بدین دلیل که:
۱- رسولاللهجبه زنانی که از عادت ماهیانهی خود پاک شدند، فرمان داد که هر یک از آنها برای خواندن نماز، ابتدا خون را از لباسش پاک کند؛ بدینسان که آن را با ناخنهای خود بتراشد و سپس لباسش را با دستش بساید و آنگاه آن را بشوید.[صحیح است؛ روایت: ابنخزیمه در صحیحش (۲۷۵)، و ابنحبان در صحیحش (۱۳۹۶)، و ترمذی (۱۳۸)، و ابوعوانۀ (۱/۲۰۶) و شافعی در مسندش (ص:۸) و ابوداود (۳۶۲)؛ و نسائی در المجتبی (۲۹۳)؛ و حمیدی (۳۱۸)؛ و بیهقی در بیان من أخطأ علی الشافعی (ص:۱۲۵) و الکبری (۱/۱۳، ۱۳۹، ۲۴۴) به چندین طریق از هشام بن عروه از فاطمه بنت منذر از اسماء بهصورت مرفوع.] باری رسولاللهجدر حالی که کفشهایش در پایش بود، برای یارانش امامت داد؛ در اثنای نماز، کفشهایش را درآورد. صحابهشنیز کفشهایشان را درآوردند. وقتی سلام داد، از آنها پرسید: چرا کفشهایتان را درآوردید؟ گفتند: دیدیم شما کفشهایتان را درآوردید؛ از اینرو ما نیز کفشهایمان را درآوردیم. فرمود: «جبرئیل نزدم آمد و به من خبر داد که کفشهایم پاک نیست».[صحیح است؛ روایت: ابنخزیمه در صحیحش (۱۰۱۷)؛ و ابن حبان در صحیحش (۲۱۸۵)؛ و ابوداود (۶۵۰)؛ احمد در مسندش (۳/۹۲)؛ ابنمنذر در الأوسط (۷۳۲)؛ ابنحزم در الأحکام (۴/۴۵۵) و المحلی (۱/۹۳) بهنقل از ابوسعید خدریسکه آلبانی/آن را در صحیح الجامع (۴۶۱) صحیح دانسته است.] این حدیث نیز نشان میدهد که لباس یا هر پوشیدنی دیگری باید از هرگونه نجاستی پاک باشد.
۲- دربارهی پاکی جای نماز نیز دلایلی وجود دارد؛ از جمله اینکه بادیهنشینی وارد مسجد پیامبرجشد و با وجودی که چند نفر آنجا بودند، در گوشهای از مسجد ادرار کرد. بیشتر بادیهنشینها، از رفتار و سلوک درست و شهری بیاطلاع بودند؛ بههر حال، مردم بر سرش فریاد زدند تا او را از این کار باز دارند. رسولاللهجفرمود: «رهایش کنید». یعنی کاری به او نداشته باشید. وقتی کارش را تمام کرد، پیامبرجصدایش زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لاتَصْلُحُ لِشَيْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ وَلا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِيَ لِذِكْرِ اللَّهِﻷ وَالصَّلاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۲۸۵۰. )] یعنی: «چيزهايي مانند ادرار و نجاست شايستهی اين مساجد نيست؛ بلكه اين مساجد برای ذكر الله، نماز و تلاوت قرآن ساخته شدهاند». آن صحرانشین گفت: «خدایا! من و محمد را مشمول رحمت خویش بگردان و کسی را با ما مشمول این رحمت مگردان»؛ زیرا صحابهشاو را سرزنش کردند؛ اما رسولخداجبا مهربانی و بهنرمی با او سخن گفت. صحرانشین گمان میکرد که رحمت، گنجایش همه را نخواهد داشت؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «لقد تحجّرتَ واسعًا»؛[صحیح است؛ روایت: ابنالجارود (۱۳۱)؛ ترمذی (۱۴۷)؛ شافعی در مسندش (ص:۲۰) و در الأم (۱/۵۲)؛ ابوداود (۳۸۰)؛ نسائی (۱۲۱۷)؛ احمد در مسندش (۲/۲۳۹) از طریق ابنعیینۀ از زهری از ابن مسیب از ابوهریرهسبه صورت مرفوع. یونس بن یزید ایلی با ابنعیینۀ مخالفت کرده و آن را از زهری از ابوسلمه از ابوهریرهسبه صورت مرفوع روایت نموده است؛ نگا: ابنخزیمۀ (۸۶۴)؛ ابنحبان (۹۸۷)؛ ابوداود (۸۸۲). بحث سندی این روایت را در اصل کتاب بنگرید.] یعنی: «رحمت گستردهی الهی را تنگ و محدود پنداشتی». بههر حال، رسولاللهجدستور داد که سطل آبی بیاورند و روی مکانی که صحرانشین ادرار کرده بود، بریزند تا زمین، پاک شود.
۳- در رابطه با پاکی بدن، روایتی در «صحیحین» آمده که عبدالله بن عباسبروایت میکند: رسولاللهجاز کنار دو قبر عبور کرد؛ فرمود: «إنَّهما لَيُعَذَّبَانِ وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا يَسْتَبرئ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ بَینَ النَّاسِ»؛[صحیح بخاری، ش: (۲۱۶، ۲۱۸، ۱۳۶۱، ۶۰۵۲، ۶۰۵۵)؛ و مسلم، ش: ۲۹۲.] یعنی: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهي كه آن را بزرگ نمیدانستند؛ یکی از آنها، از ادرار خود پرهیز نمیکرد و دیگری، در میان مردم سخنچینی مینمود». پناه بر خدا! این حدیث، دلیلیست بر اینکه انسان باید دقت کند که به ادرارش و نیز سایر نجاستها آلوده نشود. فرض کنیم کسی در بیابان است و لباسش نجس میشود و چیزی با خود ندارد که آن را بشوید؛ آیا باید برای نماز بهخاطر نجس بودن لباسش تیمم کند؟
پاسخ: خیر؛ نباید تیمم کند. همچنین اگر بدنش، مثلاً دست یا پایش یا هر عضو دیگری، نجس شود و چیزی برای شستن آن نداشته باشد، نیازی به تیمم نیست؛ زیرا برای رفع نجاست باید آن را از بین برد و اگر امکانش نباشد، باید صبر کرد و نیازی به تیمم نیست تا آنکه امکان برطرف کردن نجاست فراهم شود. والله اعلم. (الله، بهتر میداند).
احکام مسح بر موزه (جوراب) و پانسمان:
پیشتر گفتیم که وضو، چهار رکن دارد: در دو مورد، مسح؛ و در یک مورد، شستن است و در یک مورد دیگر، هم میتوان مسح نمود و هم میتوان شست:
صورت، شسته میشود و فقط زمانی صورت را مسح میکنند که پانسمان شده باشد. لذا اگر کسی، صورتش را برای حفاظت از نور خورشید، با پوشش یا هر چیزی بپوشاند، درست نیست که صورتش را مسح کند؛ بلکه ابتدا باید آن پوشش را بردارد و سپس صورتش را بشوید؛ مگر زمانی که ضرورت، ایجاب کند. در این حالت به جای شستن صورت، روی پوشش صورتش مسح میکند.
دو دست نیز فقط شسته میشوند؛ مگر آنکه ضرورت، ایجاب کند. مثل وجود حساسیت در دست، بهصورتی که آب برایش زیانآور باشد یا دستانش را پانسمان کرده و یا دستکش پوشیده باشد تا آب به آنها نرسد؛ در این حالت اشکالی ندارد که بر روی پانسمان یا دستکش، مسح کند.
اما سر را مسح میکنیم و طهارتش آسانتر از سایر اندام است. اگر زنی، سرش را حنا کرده باشد، نیازی نیست که برای مسح، حنا را پاک کند یا از روی سرش بردارد؛ مثل مُحرِم که در حالت احرام، صمغ یا مادهی چسبندهی دیگری به سرش میزند تا موهایش پراکنده نشود. او نیز نباید برای مسح، صمغ یا مادهی چسبنده را از روی سرش پاک کند.
در رابطه با پا، با توجه به شرایط، هم حکم مسح وجود دارد و هم حکم شستن؛ از اینرو در قرآن کریم حکم با دو قرائت آمده که هم بر حکمِ مسح و هم بر حکم شستن دلالت میکند؛ چنانکه ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾با دو قرائت «فتحه» و «کسره» ثابت است. در قرائت کسر، عطف به این فرمودهی اللهﻷاست که: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ﴾و بدین مفهوم میشود که «پاهایتان را مسح کنید». در قرائت نصب (فتحه) عطف به این بخش آیه است که: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ﴾. در این قرائت، مفهوم آیه این است که «پاهایتان را بشویید». حال، این پرسش مطرح میشود که چه زمانی میتوانیم پاهایمان را مسح کنیم؟
پاسخ: زمانی که انسان، جوراب یا موزه بپوشد. جورابها، معمولاً از جنس پنبه یا پشم و امثال آن هستند. و موزهها، از جنس چرماند. به هر حال مسح بر جوراب و موزه، جایز است، به چهار شرط:
اول: اینکه جورابها یا موزهها، پاک باشند؛ لذا اگر از چرم نجسی ساخته شده باشند، مسح بر آنها، درست نیست؛ زیرا چیزی که در اصلش نجس باشد، نه با مسح، پاک میشود و نه با شستن؛ اما اگر از جنس پاکی باشند، اما با نجاستی خارجی نجس شوند، روشن است که انسان، با چنین وضعیتی نماز نمیخواند و بر جوراب یا موزهای که نجس شده است، مسح نمیکشد.
دوم: باید جوراب یا موزه را در حالت طهارت با آب پوشیده باشد؛ لذا اگر تیمم کند و سپس موزه یا جوراب بپوشد، درست نیست که روی آنها مسح بکشد؛ زیرا در حالت طهارت تیمم، آنها را پوشیده و تیمم به صورت و دو کف دست مربوط میشود و هیچ ربطی به پاها ندارد.
این شرط، برگرفته از فرمودهی رسولاللهجبه مغیره شعبهسمیباشد که: «دَعْهُمَا فَإِنِّي أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَيْنِ»؛ یعنی: «آنها را بيرون نياور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام».
سوم: اینکه فقط در هنگام وضو میتوان بر جوراب یا موزه، مسح نمود؛ نه در غسل؛ بلکه هنگام غسل باید جوابها یا موزهها را بیرون آورد و پاها را شست. لذا انسان در حالت جنابت نمیتواند بر جورابها یا موزههایش مسح کند.
چهارم: باید در محدودهی زمانی مشخصی باشد که شریعت تعیین کرده است؛ یعنی یک شبانهروز برای مقیم و سهشبانهروز برای مسافر؛ اما سؤال این است که زمانِ مسح، از چه وقت شروع میشود؟
پاسخ: از نخستین باری که انسان پس از بیضو شدن، وضو میگیرد و مسح میکند؛ لذا پیش از نخستین مسح، جزو زمان مسح حساب نمیشود. بهطور مثال: اگر شخصی صبح روز سهشنبه ابتدا وضو بگیرد و سپس موزه یا جوراب بپوشد و تا نماز عشاء، بیوضو نشود، روز سهشنبه، جزو زمان مسح برای او به حساب نمیآید؛ زیرا قبل از مسح بوده و هنوز مسح نکرده است؛ آنگاه صبح چهارشنبه وضو میگیرد و بر روی جورابها یا موزههایش مسح میکند؛ زمان مسح، برای او از صبح چهارشنبه آغاز میگردد. زیرا علی بن ابیطالبسنقل کرده که: «پیامبرجبرای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز، تعیین کرد».[صحیح مسلم، ش: ۲۷۶.] یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب).
صفوان بن عسالسمیگوید: «پیامبرجبه ما دستور میداد که در مسافرت، سه شبانهروز موزههایمان را درنیاوریم». بنابراین نخستین مسح، اعتبار دارد؛ نه زمان پوشیدن جوراب (موزه) یا زمانی که انسان، پس از پوشیدن جوراب (موزه) بیوضو میشود. مقیم پس از نخستین مسح، یک شبانهروز، یعنی ۲۴ ساعت حساب میکند و مسافر، سه شبانهروز یا ۷۲ ساعت. اگر انسان هنگامی که مقیم است، مسح کند و پیش از پایان مدت مسح به سفر برود، مدت مسح مسافر را محاسبه میکند. به عنوان مثال: اگر پس از وضوی صبحِ امروز، جوراب (موزه) بپوشد و برای نماز ظهر مسح کند، آنگاه بعد از ظهر عازم سفر شود، سه شبانهروز را حساب کند. و بر عکس، اگر در سفر بود و مسح نمود، سپس مقیم شد، مسح مقیم را حساب نماید؛ زیرا پایان مدت مسح، اعتبار دارد، نه آغاز آن. امام احمد/ابتدا بر این باور بود که آغاز مدت مسح، اعتبار دارد؛ اما از این دیدگاه برگشت و مبنای محاسبه را پایان مدت مسح دانست. تعجبی ندارد که یک عالم، از قول یا دیدگاه قبلیاش برگردد؛ زیرا به دنبال حق است و باید از حق و حقیقت، پیروی نمود؛ از اینرو هر زمان که انسان به حقیقتی پی ببرد، باید از آن پیروی کند. گاه از امام احمد/دربارهی یک مسأله، چهار یا پنج تا هفت دیدگاه روایت میشود. او، به عنوان یک عالم و امام، در پارهای از موارد به رجوع خود از مسألهای تصریح میکند و گاه تصریح نمیکند. در مواردی که به رجوع خود از یک نظریه یا دیدگاه تصریح نموده، دیگر جایز نیست که آن دیدگاه را به او نسبت دهیم، مگر با این قید که ابتدا چنین دیدگاهی داشته و سپس از آن برگشته است. در مواردی که خود، به رجوع از آنها تصریح نکرده، میتوانیم هر دو دیدگاه را به او نسبت دهیم. روایات و دیدگاههای زیادی از امام احمد/نقل شده است؛ چون او، اهل نقل و روایت بود و توجه ویژهای به آثار و روایات داشت. روشن است که آثار و روایات، بهیکباره به اهل روایت نمیرسد که در یک زمان، به همهاش احاطه و آگاهی داشته باشند تا به یک دیدگاه ثابت برسند. امام احمد نیز همینگونه بود و آثار و روایات، بهتدریج به او میرسید. یک روز، این حدیث، و روزی دیگر، حدیثی دیگر دریافت میکرد.
بههر حال، باید بدانیم که هرگاه انسان، مدت مسح را تمام کند و همچنان بر طهارت باشد، یعنی بیوضو نشود، وضویش درست است و همین که بیوضو شد، برای وضوی مجدد، باید جوراب یا موزهاش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی صرفاً پایان مدت مسح، باطلکنندهی وضو نیست. همچنین اگر در حالی که وضو دارد، جورابها یا موزههایش را بیرون بیاورد، وضویش باطل نمیشود؛ البته در چنین حالتی، برای وضوی مجدد، باید پاهایش را بشوید.
سومین شرط نماز، استقبال قبله است؛ یعنی نمازگزار باید رو به سوی قبله نماید و اگر رو به سوی قبله نکند، نمازش، درست نیست؛ زیرا الله متعال، در ابتدای جزء دوم قرآن کریم، چند بار بدین کار، دستور داده است؛ میفرماید:
﴿وَمِنۡ حَيۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾[البقرة: ١٥٠]
و هر جا که رفتی، رویَت را به سوی مسجدالحرام کن؛ و هر جا بودید، رو به سوی مسجدالحرام نمایید.
پیامبرجابتدا که به مدینه رفته بود، به سوی «بیتالمَقدِس» نماز میخواند؛ لذا کعبه پشت سرش قرار میگرفت و شام، پیش رویش. او همواره چشم به آسمان میدوخت و منتظر بود که خداوندﻷ، جبرئیل÷را با حکم تغییر قبله بفرستد و حکم کند که به سوی «مسجدالحرام» که قبلهی مورد پسندش بود، روی بگرداند. همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ﴾[البقرة: ١٤٤]
ما، نگاههایت را به سوی آسمان میبینیم (که در انتظار تغییر قبله هستی). بنابراین تو را به سوی قبلهای متوجه میکنیم که مورد پسند توست. پس رویَت را به سوی مسجدالحرام کن.
بدین ترتیب اللهﻷخواستهی پیامبرش را پذیرفت و حکم نمود که مسلمانان، روی خود را بهسوی مسجدالحرام بگردانند. البته در سه مورد، حکم استقبال قبله مستثناست:
مورد نخست: زمانی که انسان نتواند به سببی مانند بیماری، رویش را به سوی قبله بگرداند؛ در این حالت، حکم روی آوردن به قبله از او برداشته میشود؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن : ١٦]
تا میتوانید، تقوای الله پیشه کنید.
همچنین میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾[البقرة: ٢٨٦]
الله، هیچکس را جز به اندازهی توانش تکلیف نمیدهد.
پیامبرجنیز فرموده است: «إذا أمَرتُکُم بِأمرٍ فأتُوا مِنهُ مَا استَطَعتم»؛ یعنی: «وقتی به شما دستوری دادم، تا میتوانید به آن عمل کنید».
مسألهی دوم: هرگاه انسان در حالتِ ترس باشد، مثل وقتی که از دشمن یا از درندهای فرار میکند و یا از ترس جانش از آتش یا درندهای میگریزد، در چنین حالتی استقبال قبله، شرط صحت نمازش نیست و به هر سو که بتواند، نماز میخواند؛ دلیلش، این است که الله متعال، میفرماید:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ ٢٣٩﴾[البقرة: ٢٣٩]
پس اگر میترسیدید، (باز هم نماز را ترک نکنید) و پیاده یا سواره، نمازها را بهجای آورید. و چون احساس امنیت کردید، پس الله را یاد کنید؛ چنانکه الله چیزهایی به شما آموخت که نمیدانستید.
بخش پایانی این آیه، ﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم﴾تا آخِر، بیانگر این است که انسان هر حکمی را بهخاطر ترس ترک کند، گناهی بر او نیست که شامل استقبال قبله نیز میشود. همچنین دو آیهای که پیشتر گذشت (آیهی ۱۶ سورهی تغابن و آیهی ۲۸۶ سورهی بقره) و نیز حدیث پیامبرجکه بیانش کردم، دلیلیست بر اینکه وجوب هر عملی، به میزان توانایی انسان بستگی دارد.
مسألهی سوم: استقبال قبله در نمازهای نافلهای که انسان در سفر میخواند، واجب نیست؛ فرقی نمیکند که با کشتی سفر کند یا با هواپیما و یا با قطار یا هر وسیلهی دیگری. انسان در حال سفر نمازهای وتر، تهجد (نماز شب) و ضحی و امثال آن را به هر سو که بخواند، درست است. چه خوب است که مسافر نیز مانند مقیم، نمازهای نافله بخواند؛ البته بهاستثنای سنتهای مؤکدهی روزانه مثل سنت ظهر، مغرب و عشاء؛ چون سنت، این است که در مسافرت، ترک شوند. [یعنی چیزی به نام سنت یومیه در مسافرت معنا ندارد.]
اما اگر کسی میخواست در مسافرت نماز نفل بخواند، به همان جهتی نماز بخواند که صورتش به آنسو میباشد. زیرا این کار در «صحیحین» از رسولخداجثابت شده است. گفتنیست که استقبال قبله، بر کسی که جهت قبله را نمیداند، واجب است؛ اما اگر تا آنجا که برایش امکان داشت سعی خود را برای یافتن جهت قبله بهکار بست و پس از آنکه نماز خواند، دریافت که به سمتی غیر از قبله نماز خوانده است، دیگر نباید نمازش را تکرار کند. بدین دلیل که وقتی قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت، صحابهشدر مسجد «قباء» به سوی بیتالمقدس نماز میخواندند که شخصی آمد و به آنها خبر داد که الله متعال، فرمان تغییر قبله را به سوی کعبه نازل فرموده است؛ صحابهشچرخیدند و رو به سوی کعبه نمودند؛ یعنی پیشتر کعبه، پشت سرشان قرار داشت و با شنیدن این حکم، رو به سوی کعبه کردند و نمازشان را ادامه دادند. این اتفاق در زمان پیامبرجافتاد و چون انکارش نکرد و به آنها دستور نداد که نمازشان را دوباره بخوانند، خود، دلیلیست بر اینکه کارشان، مشروع و مورد تأیید بوده است. بنابراین اگر انسان در رابطه با جهت قبله اشتباه کند، واجب نیست که نماز را اعاده یا تکرار نماید. البته اگر در اثنای نماز، متوجه اشتباهش شد، باید بلافاصله با این که در حالِ نماز است، روی خود را به سوی قبله بگرداند. خلاصه اینکه استقبال قبله، جز در سه موردی که ذکر شد، جزو شرایط صحت نماز است؛ مگر آن که انسان با وجود سعی و تلاش برای شناخت قبله دچار اشتباه شود که در این حالت نیز اشکالی در نمازش وارد نمیگردد.
البته اینجا به یک نکتهی مهم اشاره میکنم؛ وقتی انسان به مسافرت میرود و میهمان کسی میشود و میخواهد نماز نفل بخواند، باید از میزبان جهت قبله را بپرسد و به سوی قبله نماز بخواند؛ زیرا غرور و تکبر، برخی از مردم را به گناه وامیدارد و باعث میشود که شرم کنند و جهت قبله را نپرسند! روشن است که چنین شرم و حیایی، نابهجاست. برخی از مردم، خجالت میکشند که سؤال کنند تا دیگران نگویند که نمیدانست! چه ضرری دارد؟ بگذار هرچه میخواهند، بگویند؛ بلکه جهت قبله را از صاحبخانه یا میزبان بپرس. برخی به خاطر همین غرور نابهجا، مرتکب گناه میشوند و بنا بر خیال و تصور خویش، به سمتی غیر از قبله نماز میخوانند! در چنین حالتی باید نمازشان را تکرار کنند؛ یعنی دوباره بخوانند؛ زیرا بر مبنایی عمل کردهاند که شرعی نیست و هر عبادتی که با تکیه بر مبانی شرعی انجام نشود، باطل و مردود میباشد. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛[صحیح مسلم، ش۲۹۸۵.] یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است».
باید بدانیم که هیچ نمازی بدون نیت، درست نیست؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ...»؛ یعنی: «اعمال، به نیتها بستگی دارند». آیات قرآن کریم نیز نشان میدهد که نیت، یکی از شرایط اساسی پذیرش اعمال است؛ همانطور که الله متعال در وصف یاران پیامبرشجمیفرماید:
﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ﴾[الفتح: ٢٩]
آنان را در حال رکوع و سجده میبینی؛ در حالی که فضل و خشنودی الله را میجویند.
همچنین میفرماید:
﴿وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ﴾[البقرة: ٢٧٢]
و فقط به رضای الله انفاق نمایید.
و میفرماید:
﴿۞وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ﴾[النساء : ١٠٠]
کسی که در راه الله مهاجرت نماید، در زمین پناهگاههای بسیار و گشایش در زندگی خواهد یافت. و کسی که از خانهاش به قصد هجرت به سوی الله و رسولش بیرون رود و آنگاه مرگش فرا رسد، پاداش او با الله است.
میبینیم که نیت، در هر عملی شرط است؛ از اینرو یکی از شرایط صحت نماز، نیت است و بدون نیت، نماز درست نیست. نیت، در حقیقت کار دشواری نیست؛ زیرا هر انسان عاقلی که کاری انجام میدهد، ابتدا قصد و نیت انجام آن را میکند و سپس به انجام آن میپردازد؛ لذا نه کارِ دشواریست و نه نیازی به این است که نیت و قصد خویش را بر زبان بیاورد. چون محل یا جای نیت، قلب است. نیت، همان قصد و ارادهی درونی یا قلبیست و رسولاللهجبهزبان نیت نمیکرد و به امتش نیز دستور نمیداد که بهزبان نیت کنند و ثابت نیست که هیچیک از صحابهشبهزبان نیت کرده باشد. لذا بنا بر قول راجح، بر زبان آوردن نیت، بدعت است؛ چون همانطور که گفتم، ثابت نشده که پیامبرجیا هیچیک صحابهشبهزبان نیت کند یا بگوید: نیت کردم که نماز بخوانم....
یکی از دوستان که خدا رحمتش کند، قصهی جالبی تعریف میکرد؛ میگفت: چندین سال قبل، شخصی را در مسجدالحرام دیدم که هنگام اقامهی نماز بهزبان نیت کرد و گفت: «نیت میکنم که ادا گردانم چهار رکعت نماز ظهر را پشت سر امام مسجد الحرام، خالصًا لله تعالی...»! همینکه میخواست تکبیر بگوید، به او گفتم: «صبر کن، هنوز مانده»! پرسید: «چه مانده»؟ گفتم: «بگو: در فلان روز و فلان تاریخ از ماه و سال تا سندش محکمتر باشد»! آن شخص تعجب کرد. جای تعجب هم دارد.
کسی که بهزبان نیت میکند، انگار میخواهد خدا را از قصد و ارادهی خود باخبر سازد! حال آنکه الله متعال از راز سینهها و کوچکترین چیزی که به دل انسان خطور میکند، آگاه است. آیا میخواهید خداوند را از تعداد رکعتها یا از اوقات نماز آگاه کنید که نیت را بر زبان میآورید؟! نیازی نیست؛ اللهﻷخود میداند. بنابراین جای نیت، قلب است؛ نه زبان.
همانطور که میدانید، نماز بر چند گونه است: نفل مطلق، نفل معیّن، و نماز فرض.
نمازهای فرض، عبارتند از: صبح، ظهر، عصر، مغرب، و عشاء. هرگاه که در وقت نماز صبح به مسجد میروید، روشن است که قصد نماز مغرب را ندارید؛ بلکه به نیت ادای نماز صبح رفتهاید. اینجا پرسشی پیش میآید؛ به مسجد میروید و تکبیر میگویید؛ یعنی وارد نماز میشوید. آنگاه از ذهن شما میرود که مشغول خواندن چه نمازی هستید. چنین مواردی، زیاد اتفاق میافتد؛ بهویژه وقتی که انسان برای رسیدن به نماز و از دست ندادن رکعتها، عجله میکند.
اشکالی ندارد؛ همینکه در چنین وقتی در مسجد حاضر شدهاید، بدین معناست که قصد یا نیت ادای نماز وقت را داشتهاید. چون اگر کسی از شما بپرسد که آیا قصد ادای نماز ظهر، یا عصر، یا مغرب و یا عشاء را داشتی، میگویید: نه؛ فقط بهقصد نماز صبح آمدهام.
لذا نیازی نیست که نیت صبح را کرده باشید؛ درست است که اگر نیت صبح را بکنید، بهتر و کاملتر میباشد؛ اما در پارهای از موارد، انسان فراموش میکند که نماز را تعیین کند؛ یعنی در دل، نمازِ معینی را نیت نماید؛ در چنین حالتی وقت نماز، خود گویای این است که انسان، قصد ادای نماز آن وقت را داشته است. بنابراین، تعیین نماز فرض دو حالت دارد:
حالت اول، این است که انسان بهطور مشخص، نماز معینی را نیت میکند؛ مثلاً در دل میگوید که نیت نماز ظهر را دارد.
حالت دوم، این است که وقت، تعیینکنندهی نمازیست که انسان ادا میکند.
حالت دوم، در رابطه با نمازیست که در وقتش ادا میشود. لذا اگر کسی نماز قضایی (از دسترفته) داشته باشد، مثلا از نمازهای ظهر و عصر و مغرب، خواب مانده است؛ در این صورت باید برای ادای این نمازهای قضایی، هر یک را بهطور مشخص در دل نیت کند؛ زیرا از وقتش گذشته است.
اما در رابطه با نفلهای معیّن، مثل نماز وتر یا سنت صبح یا سنتهای مؤکّده، باید نیت با تعیین اسم هریک باشد؛ البته در دل، نه با زبان. به عنوان مثال: اگر میخواستید نماز وتر را بخوانید، اما نیت وتر نکردید و در اثنای نماز، نیت وتر نمودید، این، درست نیست؛ زیرا وتر، جزو نفلهای معین است و نفلهای معین باید نیت معین داشته باشند؛ یعنی برای ادای نفلهای معین، در نیت قلبی خود، نامشان را تعیین میکنیم.
برای نوافل مطلق، فقط نیت نماز کافیست و نیت نماز هم بهطور طبیعی انجام میشود و گریزناپذیر است. مثلاً شخصی به هنگام چاشت وضو میگیرد و نیت میکند هر چه خدا توفیق دهد، نماز بخواند؛ همین کافیست؛ زیرا این نماز، جزو نفلهای مطلق یا نامعین است.
حال، اگر کسی خواسته باشد در اثنای نماز نیتش را جابهجا کند، چه حکمی دارد؟ آیا چنین کاری ممکن است؟
پاسخ: باید بدانیم که جابهجایی نیت یا به عبارت دیگر انتقال نیت از معین به معین یا از مطلق به معین، درست نیست. به عنوان مثال: شخصی مشغول نماز نافلهی مطلقی میشود؛ در بین نماز بهیادش میآید که سنت صبح را نخوانده است. لذا سنت صبح را نیت میکند. میگوییم: در این صورت، سنت صبح درست نیست؛ زیرا نیت را از مطلق به معین تغییر داده است؛ حال آنکه برای ادای نماز معین، از همان ابتدا باید نیت نمود؛ یعنی قبل از تکبیر. در رابطه با انتقال نیت از معین به معین نیز مثالی میزنم: شخصی به نماز عصر میایستد؛ در بین نماز به یادش میآید که نماز ظهر را نخوانده یا آن را بدون وضو خوانده است؛ از همانجا نماز ظهر را نیت میکند. این هم درست نیست؛ زیرا نیتش را از معین به معین تغییر داده است. نماز عصری که شروع کرده نیز درست نمیباشد؛ چراکه با انتقال یا جابهجایی نیتش به ظهر، آن را قطع کرده است.
اما انتقال نیت از معین به مطلق، درست است؛ مثلاً شخصی، نماز فرض را شروع میکند و سپس بهیاد میآورد که قراری دارد و باید سرِ قرارش حاضر شود؛ لذا نیت نفل میکند. درست است؛ اما بدین شرط که وقت نماز فرض، تنگ نباشد و نماز جماعت را نیز از دست ندهد. یعنی دو شرط دارد: یکی، گنجایش وقت و دیگری، از دست ندادن جماعت. لذا شخصی که در نماز جماعت حاضر شده، نمیتواند نیتش را به نفل مطلق، تغییر دهد؛ زیرا لازمهاش، ترک جماعت است. همچنین اگر وقت تنگ باشد، باز هم انتقال نیت به نفل مطلق درست نیست؛ زیرا هرگاه وقت نماز فرض تنگ شود، وقت دیگری جایگزینش نمیگردد. بنابراین انتقال یا جابهجایی نیت، سه حالت دارد:
از مطلق به معین: در این حالت نماز معین، درست نیست و مطلق میماند.
از معین به معین: اولی باطل است و دومی، منعقد نمیشود.
از معین به مطلق: درست است و نماز معین، بر عهدهاش باقی میماند.
نیت امامت و نیت اقتدا:
جماعت، از امام (پیشنماز) و مقتدی تشکیل میشود که حداقل، یک نفر به عنوان پیشنماز و یک نفر به عنوان مقتدیست. هرچه جمعیت حاضر در جماعت بیشتر باشد، نزد پروردگار متعال، بهتر و محبوبتر است. همه در رابطه با نیت اقتدا، اتفاق نظر دارند؛ یعنی وقتی در نماز جماعت شرکت میکنید، باید نیت اقتدا به پیشنمازی را بکنید که به او اقتدا نمودهاید. نیت اقتدا، کارِ زیادی ندارد؛ زیرا کسی که به مسجد میرود، در عمل نیت اقتدا دارد. همچنین وقتی به کسی میگوییم: برو جلو یا پیشنماز شو، در حقیقت نیت کردهایم که به او اقتدا کنیم.
اما علما در رابطه با امام (پیشنماز) اختلاف نظر دارند که آیا نیت امامت بر او واجب است یا خیر؟ برخی گفتهاند: امام باید برای امامت نماز نیت کند؛ اگر دو نفر شخصی را ببینند که نماز میخواند، آنگاه پشت سرش بایستند و او از اقتدای این دو بیاطلاع باشد، بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب میدانند، نماز این دو نفر باطل میباشد؛ چون پیشنمازشان نیت امامت نکرده است؛ اما بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب نمیدانند، نماز این دو نفر درست است. اولی، دیدگاه مشهورِ در مذهبِ امام احمد میباشد و دومی، مذهبِ امام مالک است. دلیل امام مالک/این است که رسولاللهجدر یکی از شبهای رمضان، بهتنهایی نماز میخواند؛ مردم آمدند و پشت سرِ رسولخداجبه نماز ایستادند؛ در حالی که پیامبرجنمازش را بهتنهایی و بدون نیت امامت، آغاز کرده بود. مالکیها همچنین به روایت دیگری استناد کردهاند که ابنعباسبشبی نزد رسولخداجخوابید؛ پیامبرجبرای نماز شب برخاست و بهتنهایی به نماز ایستاد. ابنعباسبنیز برخاست و وضو گرفت و سپس به رسولاللهجاقتدا کرد.
در مورد روایت دوم، شکی نیست که رسولاللهجدر اثنای نماز، نیت امامت کرد و در اینکه در اثنای نماز میتوان نیت امامت نمود، بحثی نیست. بههر حال، احتیاط در چنین مسألهای، این است که وقتی دو نفر میآیند و میخواهند به کسی اقتدا کنند، ابتدا به او خبر دهند؛ اگر سکوت کرد، یعنی پذیرفته که پیشنمازشان باشد و اگر با دستش اشاره نمود که پشت سرم نماز نخوانید، پس بهتر است به او اقتدا نکنند و این، به احتیاط نزدیکتر میباشد.
سؤال دیگری نیز مطرح میشود؛ آیا حتماً نماز امام و مقتدی باید از یک جنس باشد؟ یعنی آیا میتوان برای نماز فرض، به کسی اقتدا نمود که در حال خواندن نفل است و بر عکس؟
پاسخ: اگر انسان برای نماز نفل به کسی اقتدا کند که در حال ادای نماز فرض میباشد، اشکالی ندارد؛ زیرا یک بار رسولاللهجدر مسجد «خیف» در «منا» پس از نماز صبح دید که دو نفر نماز نخواندهاند. از آنان پرسید: «چرا با جماعت نماز نخواندید؟» گفتند: «ای رسولخدا! ما در محل بارانداز خود نماز خواندهایم». احتمال دارد بدین گمان در کنار بارهایشان نماز خوانده بودند که گمان میکردند به نماز جماعت نمیرسند یا دلیل دیگری داشتهاند. خدا میداند، اما رسولاللهجبه آن دو فرمود: «إذَا صَلَّيْتُمَا فِي رِحَالِكُمَا ثُمَّ أَتَيْتُمَا جَمَاعَة فَصَلِّيَا فَإِنَّهَا لَكُمَا نَافِلَةٌ»؛[حسن است؛ روایت: ترمذی (۱۹)؛ دارمی در سننش (۱۳۶۷)؛ نسائی (۸۵۸)؛ احمد در مسندش (۴/۱۶۰)؛ ابن خزیمه (۱۶۳۸)؛ ابنحبان (۱۵۶۴)؛ طحاوی در شرح المعانی (۱/۳۶۳) و... از طریق یعلی بن عطاء از جابر بن یزید الأسود از پدرش به صورت مرفوع. همانطور که در التقریب آمده است، جابر، صدوق (راستگو) میباشد.] یعنی: «وقتی در محل اقامت خود، نماز خواندید و سپس به جماعت آمدید، با جماعت نماز بخوانید که برای شما نافله خواهد بود». به عبارت دیگر، نمازی که با جماعت میخوانید، برای شما حکم نماز نفل را دارد؛ چراکه نماز فرض را خواندهاید و تمام شده است. بنابراین، خواندن نماز نفل پشت سرِ امامی که در حال خواندن نماز فرض است، اشکالی ندارد.
بر عکس؛ اگر امام مشغول خواندن نماز نفل باشد، آیا میتوان برای نماز فرض به او اقتدا کرد؟ مثل رمضان؛ انسان به مسجد میرود و هنوز نماز عشایش را نخوانده است؛ مردم را میبیند که نماز تراویح را شروع کردهاند. آیا میتواند به نیت نماز عشاء، به امامِ نماز تراویح اقتدا کند یا ابتدا نماز عشاء را بخواند و سپس با جماعت، تراویح بخواند؟
پاسخ: علما در اینباره اختلاف نظر دارند؛ برخی بر این باورند که خواندن نماز فرض با جماعتی که نفل میخوانند، درست نیست؛ زیرا نماز فرض، از نماز نفل برتر است و نباید نماز مقتدی از نماز امام، برتر باشد؛ اما عدهی دیگری از علما گفتهاند: خواندن نماز فرض پشت سرِ پیشنمازِ نفل، درست است؛ اینها به روایتی استناد کردهاند که در آن آمده است: معاذ بن جبلسنماز عشاء را پشت سرِ رسولخداجمیخواند و سپس نزد قوم خویش میرفت و همان نماز را برایشان امامت میداد؛ یعنی خود نفل میخواند و قومش برای نماز عشاء به او اقتدا میکردند. پیامبرجنیز او را از این کار منع نکرد. اگر کسی بگوید: شاید پیامبرجاز این ماجرا بیخبر بوده است، میگوییم: اگر خبر داشته که هیچ بحثی در آن نیست؛ چون باید بدانیم که شکایت معاذ بن جبلسرا نزد پیامبرجبردند که نماز عشاء را طولانی میکند. بنابراین، چنین بهنظر میرسد که پیامبرجاز تمام ماجرا اطلاع داشته است. اگر فرض کنیم که پیامبرجهیچ اطلاعی از این ماجرا نداشته است، باز هم هیچ اشکالی وارد نمیشود؛ زیرا پروردگار متعال که خبر داشت معاذسبا پیامبرجنماز عشاء را میخوانَد و سپس نزد قومش میرود و همان نماز را برایشان امامت میدهد؛ بیگمان هیچ چیزی در آسمان و زمین، بر الله متعال مخفی و پوشیده نیست. از آنجا که الله متعال از طریق وحی از چنین کاری منع نفرمود، خود، بیانگر این است که اشکالی در کارِ معاذسوجود نداشته است؛ چراکه اللهﻷهیچگاه بندگانش را در زمینههای دینی، بدون راهنمایی رها نکرده است و اگر اشکالی در این کار بود، بهطور قطع بهصراحت ممنوع میشد. نتیجه اینکه انسان میتواند نماز فرض را پشت سرِ کسی که مشغول خواندن نماز نفل است، بخواند و هرگونه قیاسی در برابر نص، بیاعتبار میباشد. بنابراین اگر در ماه رمضان به نماز عشاء نرسیدید و وقتی به مسجد آمدید، مردم تراویح میخواندند؛ در چنین حالتی به نیت نماز عشاء به جماعت تراویح ملحق شوید و بدینسان نماز عشای خود را با آنها بخوانید. اگر از ابتدای دو رکعت تراویح، به جماعت رسیدید، پس از اینکه امام سلام داد، دو رکعت بخوانید و بدینسان چهار رکعت عشاء را کامل کنید. اگر به رکعت دوم تراویح رسیدید، پس از آنکه امام سلام داد، سه رکعت بخوانید؛ چون با امام، یک رکعت خواندهاید و سه رکعت دیگر از نماز عشای شما مانده است. امام احمد/، خود به جواز این کار تصریح کرده است؛ اگرچه فتوای مذهبش، بر خلاف این است.
خلاصه اینکه:
ادای نماز فرض، پشت سر شخصی که در حال خواندن نماز فرض است، جایز میباشد.
دربارهی خواندن نماز فرض پشت سر پیشنمازی که مشغول نفل است، اختلاف نظر وجود دارد.
بهاتفاق علما خواندن نماز نفل با جماعت فرض، جایز است.
مسألهی سوم دربارهی جنس نماز میباشد؛ سؤال این است که آیا حتماً باید نوبت یا وقت نماز امام و مقتدی، یکگونه باشد؟ یعنی نماز ظهر با جماعت ظهر و نماز عصر با جماعت عصر، یا نه؟
پاسخ: در اینباره نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی از علما گفتهاند: نماز مقتدی و امام باید از لحاظ نوبت یا وقت، یکسان باشد؛ یعنی نماز ظهر را فقط باید پشت سر پیشنمازی خواند که نماز ظهر را میخواند و همینطور سایر نمازهای پنجگانه؛ دلیلشان این است که پیامبرجفرموده است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۷۲۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۱۴.] یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا کنند».
برخی از علما دیدگاه دیگری دارند و یکی بودن نماز امام و مقتدی را از لحاظ نوبت یا وقتش، شرط نمیدانند؛ این دسته از علما گفتهاند: خواندن نماز عصر، پشت سر کسی که نماز ظهر را میخواند، جایز است و همینطور خواندن نماز ظهر پشتِ سرِ پیشنماز عصر و نیز سایر نمازهای پنجگانه؛ زیرا این کار، تأثیری بر امامت یا پیشنمازی ندارد. وقتی خواندن نماز فرض با جماعت نفل یا امامی که در حال خواندن نفل است، جایز میباشد، پس اختلاف اسم نماز تأثیری بر صحت نماز ندارد؛ و این دیدگاه، صحیحتر است. شاید این پرسش پیش آید که مگر میشود نماز ظهر را پشت سر کسی خواند که نماز عشاء را میخواند؟ چطور ممکن است؟
پاسخ: بله؛ برای نماز عشاء به مسجد میروی؛ وقتی نماز عشاء اقامه میشود، بهیادت میآید که نماز ظهر را بدون وضو خواندهای. لذا به نیت ظهر، با جماعت عشاء نماز بخوان؛ بدینسان، نیت تو، نماز ظهر است و نیت امام، نماز عشاء. اشکالی هم ندارد؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»؛[صحیح بخاری، ش: ۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۰۷.] یعنی: «اعمال به نيتها بستگي دارند و دستآوردِ هر کسی، همان چیزیست که نیت کرده است». اما حدیث مورد استناد مخالفان این دیدگاه را نیز بررسی میکنیم؛ حدیث، این است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ فلا تَختَلِفُوا عَلَيهِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۷۲۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۱۴.] یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا شود؛ پس با او اختلاف نکنید». این حدیث، بدین معنا نیست که در نیت با او اختلاف نکنید. یعنی بدین مفهوم نمیباشد که نباید نیت شما با نیت پیشنمازتان متفاوت باشد؛ زیرا پیامبرج،خود شرح و تفسیر این فرمودهاش را بیان نموده است؛ چنانکه در ادامه میفرماید: «فَإِذَا كَبَّرَ فَكَبِّرُوا وَإِذَا سَجَدَ فَاسْجُدُوا وَإِذَا رَفَعَ فَارْفَعُوا»؛ یعنی: «هنگامی که امام تکبیر گفت، شما نیز تکبیر بگویید؛ و آنگاه که سجده کرد، شما نیز به سجده بروید و هنگامی که سر از سجده برداشت، شما نیز سر از سجده بردارید». لذا مفهوم حدیث، این است که هر یک از اعمال نماز را پس از امام انجام دهید و بر او پیشی نگیرید. بخشی از احادیث و سخنان پیامبرج، تفسیر و شرحی بر بخشی دیگر از سخنان اوست.
از این بحث، موضوع دیگری نیز بیرون میآید؛ اینکه: اگر شکل و تعداد رکعتهای نماز امام و مقتدی یکی باشد، هیچ اشکالی پیش نمیآید؛ مانند خواندن نماز ظهر با جماعت عصر که تعداد رکعتها و شکلِ نماز، یکسان است. در این حالت، هیچ اشکالی پیش نمیآید؛ اما اگر نماز امام و مقتدی، با هم متفاوت باشد؛ مثلاً نماز مقتدی، دو رکعت باشد و نماز امام، چهار رکعت یا بر عکس؛ و یا نماز مقتدی، سه رکعتی باشد و نماز امام، چهار رکعتی یا بر عکس؛ در چنین حالتی چه باید کرد؟
پاسخ: اگر تعداد رکعتهای مقتدی، بیش از تعداد رکعتهای امام باشد، اشکالی پیش نمیآید؛ مثلاً شخصی برای نماز مغرب وارد مسجد میشود؛ همینکه نماز مغرب برپا میگردد، به یادش میآید که نماز عصر را بدون وضو خوانده است. حال باید ابتدا نماز عصرش را بخواند. میگوییم: به نیت عصر به پیشنماز مغرب، اقتدا کن و وقتی امام، سلام داد، برخیز و یک رکعت دیگر بخوان؛ بدینسان چهار رکعت خواندهای و اشکالی هم پیش نیامد.
اگر تعداد رکعتهای امام، بیش از تعداد رکعتهای مقتدی باشد، در این صورت، اگر مقتدی در رکعت دوم یا پس از آن به جماعت برسد، باز هم اشکالی پیش نمیآید؛ اما اگر از اولین رکعت جماعت وارد نماز شود، در این صورت، اشکال پیش میآید. فرض کنید به مسجد میروید و امام، نماز عشاء را میخواند. در شرایطی که انسان، بین نمازها جمع میکند، چنین حالتی زیاد پیش میآید؛ یعنی شما میخواهید نماز مغرب را بخوانید. اگر مردم در دو رکعت پایانی نماز عشاء باشند، به نیت مغرب به پیشنماز اقتدا کنید؛ بدینسان دو رکعت با امام میخوانید و وقتی امام سلام داد، برخیزید و یک رکعت دیگر بخوانید. جمعاً سه رکعت شد و اشکالی هم پیش نیامد.
اما اگر در رکعت دوم عشاء بودند، به نیت مغرب به امام اقتدا کن و با امام نیز سلام بده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا بدینسان سه رکعت مغرب را خواندهای.
البته برخی معتقدند که ایراد دارد؛ میگویند: ایرادش در این است که وقتی در رکعت دوم امام به او اقتدا میکنی، در رکعت دوم که امام مینشیند، شما نیز ناگزیر مینشینید؛ حال آنکه رکعت نخست شماست. و بدینسان ایراد را در این میبینند که شما در رکعت اول، برای تشهد نشستهاید. در پاسخ میگوییم: هیچ ایرادی ندارد؛ آیا مگر زمانی که در نماز ظهر، از رکعت اول عقب میمانید و در رکعت دوم به جماعت ملحق میشوید و امام برای تشهد مینشیند و شما هم مینشینید، اشکالی پیش میآید، در صورتی که رکعت اول شماست؟ این دو مسأله، یکسان هستند و هیچ اشکالی در آنها وجود ندارد.
زمانی اشکال پیش میآید که به مسجد میروید و میخواهید نماز مغرب را بخوانید؛ میبینید که مردم، نماز عشاء را میخوانند و در رکعت اول هستند. شما باید سه رکعت بخوانید و آنها چهار رکعت میخوانند؛ یعنی تعداد رکعتهای امام از تعداد رکعتهای شما، بیشتر است؛ اگر پس از سجدهی رکعت سوم، با امام بلند شوید که مغرب، سه رکعت است، نه چهار رکعت؛ و اگر بنشینید، با امام مخالفت کردهاید. اشکال، همینجاست.
میگوییم: رکعت سوم بنشینید و اگر قصد جمع دارید، بدینشکل عمل نمایید که وقتی نشستید، نیت جدا شدن کنید و التحیات را بخوانید و سلام دهید؛ آنگاه دوباره برخیزید و باقیماندهی نماز عشاء را با امام شریک شوید.
اما اگر قصد جمع ندارید یا از شرایط جمع برخوردار نیستید، در این حالت در رکعت سوم، برای تشهد بنشینید و منتظر بمانید که امام، چهار رکعت را تمام کند و برای تشهد بنشیند؛ آنگاه با او سلام دهید. همچنین میتوانید نیت جدایی یا فرادی کنید و سلام دهید. قول راجح، همین است که بیان کردم و شیخالاسلام ابوالعباس حرانی/نیز همین دیدگاه را دارد. نیت انفراد (جدا شدن و بهتنهایی نماز را تمام کردن) در اینجا از روی ضرورت است؛ زیرا انسان نمیتواند در نماز مغرب بیش از سه رکعت بخواند و نشستن در چنین حالتی ضرورتی شرعی و گریزناپذیر است و ایرادی ندارد.
رسولاللهجنماز را دومین رکن اسلام معرفی کرد. حال باید بدانیم که ارکان و پایههای نماز چیست؟
ارکان نماز بر دو گونه است: قولی (گفتاری) و عملی. از آنجمله میتوان به تکبیرة الاحراماشاره کرد؛ یعنی انسان برای ورود به نماز، الله اکبر بگوید و گرنه، نماز بدون تکبیر آغازین منعقد نمیگردد. لذا اگر انسان، تکبیرةالاحرامرا فراموش کند، نمازش درست نیست و مطلقاً منعقد نشده است؛ زیرا همانطور که گفتم، نماز جز با تکبیرة الاحراممنعقد نمیشود. پیامبرجضمن اینکه نماز را به یک نفر آموزش میداد، به او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء ثمّ استَقبِل القَبلَةَ فَكَبِّر»؛ یعنی: «هنگامی که میخواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر و سپس رو به سوی قبله کن و آنگاه تکبیر (الله اکبر) بگو». لذا باید تکبیر گفت؛ همچنانکه پیامبرجهمواره نماز را با «الله اکبر» آغاز میکرد.
قرائت سورهی فاتحه نیز از ارکان نماز است و بدون قرائت فاتحه، نماز درست نیست؛ زیرا الله متعال، میفرماید:
﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ﴾[المزمل: ٢٠]
پس آنچه از قرآن میسر باشد، بخوانید.
این، امر است؛ پیامبرجابهامی را که در ﴿مَا تَيَسَّرَ﴾وجود دارد، بیان نموده که سورهی «فاتحه» میباشد؛ چنانکه فرموده است: «لا صَلاةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۷۵۶؛ و مسلم، ش: ۳۹۴، بهنقل از عبادة بن صامتس.] یعنی: «نماز هیچکس، بدون خواندن سورهی فاتحه درست نیست». همچنین فرموده است: «کُلُّ صَلاةٍ لا يُقْرَأُ فِيهَا بِأُمِّ الکتابَ أو بِأُمِّ الْقُرْآنِ فَهِيَ خِدَاجٌ»؛[صحیح مسلم، ش: ۳۹۵.] یعنی: «هر نمازی که در آن سورهی فاتحه خوانده نشود، ناقص است». به عبارت دیگر، باطل و نادرست میباشد. بنابراین، خواندن سورهی فاتحه یکی از ارکان نماز برای هر نمازگزاریست؛ فرقی نمیکند که امام باشد یا مقتدی و یا نمازش را بهتنهایی (فرادی) میخوانده باشد؛ زیرا نصوص و دلایل شرعی در اینباره، عام میباشد و هیچ موردی را مستثنا نکرده است. وقتی خداوند و پیامبرش چیزی را مستثنا نکنند، حکمش عمومیت دارد؛ زیرا اگر مستثنایی وجود داشت، بهطور قطع الله و پیامبرش آن را بیان میکردند. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ﴾[النحل: ٨٩]
و کتاب (قرآن) را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.
هیچ حدیثِ صحیح و صریحی از پیامبرجثابت نشده که وجوب قرائت سورهی «فاتحه» را از مقتدی، برداشته باشد؛ نه در نمازهای سرّی و نه در نمازهای جهری. البته فرق نمازهای سری و جهری در این است که در نمازهای جهری، فقط سورهی فاتحه را میخوانیم و سپس ساکت شده، به قرائت امام گوش میدهیم؛ اما در نمازهای سری، علاوه بر سورهی فاتحه، از قسمتهای دیگر قرآن نیز میخوانیم تا آنکه امام، تکبیر بگوید و به رکوع برود؛ البته در اینباره، یک مورد مستثنا در سنت وجود دارد؛ و آن، زمانیست که وقتی انسان به جماعت میپیوندد، امام در رکوع است؛ در این حالت، دیگر، قرائت سورهی فاتحه بر مقتدی واجب نیست. دلیلش، روایتیست که امام بخاری/از ابوبکرهسروایت کرده که این صحابی بزرگوار، وقتی به مسجد رسید که پیامبرجدر رکوع بود. لذا بهسرعت و قبل از اینکه به صف برسد، رکوع کرد و آنگاه وارد صف شد. پیامبرجپس از آن که سلام داد، پرسید؟ «کدامیک از شما چنین کاری کرد؟» ابوبکرهسعرض کرد: ای رسولخدا! من بودم. فرمود: «زَادَكَ اللَّهُ حِرْصًا وَلا تَعُدْ»؛[صحیح بخاری، ش: ۷۸۳.] یعنی: «خداوند، علاقهات را به نماز، بیشتر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن».
پیامبرجدریافت که اشتیاق و علاقهی وافرِ ابوبکرهسبه نماز، او را بر آن داشت که با سرعت، حرکت کند و پیش از رسیدن به صف، رکوع نماید تا به آن رکعت برسد. لذا به او فرمود: «خداوند، علاقهات را به نماز، بیشتر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن». رسولاللهجفرموده است: «إِذَا أَتَيْتُمُ الصَّلاةَ فَامشُوا إلی الصَّلاةِ وَعَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ وَالوَقَارِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۶۳۶.] یعنی: «وقتی به نماز میآیید، بهآرامی (با حالت راه رفتن) و با سکون و آرامش به نماز بیایید».
بههر حال، رسولاللهجبه ابوبکرهسدستور نداد که رکعتی را که برای رسیدن به آن با سرعت حرکت کرده بود، بخواند؛ اگر ابوبکرهسبه آن رکعت نمیرسید، بهطور قطع، پیامبرجبه او دستور میداد که آن رکعت را بخواند؛ زیرا امکان نداشت که رسولخداجبیان یک مسأله را که نیاز آن وقت بود، به تأخیر بیندازد و آن را بیان نکند؛ او به عنوان مبلّغ، مطابق نیاز وقت، کارش را انجام میداد و در تبلیغ حقایق یا بیان آنها کوتاهی نمیکرد. لذا همینکه پیامبرجبه ابوبکرهسنگفت که از یک رکعت بازماندهای، خود دلیلی بر رسیدنِ ابوبکرهسبه آن رکعت است؛ اگرچه به قرائت فاتحه در قیام نرسید. بنابراین در چنین حالتی، وجوب قرائت فاتحه برداشته میشود. و این، علّت موجّهی نیز دارد؛ چون قرائت فاتحه در قیام، واجب است و وقتی چنین حالتی پیش میآید، بهخاطر پیروی از امام، حکم قیام برداشته میشود و بدینسان ذکر واجبِ قیام، یعنی قرائت فاتحه نیز ساقط میگردد. لذا دلیل و علت، هر دو، نشان میدهند که وقتی کسی به نماز بیاید و امام در حال رکوع باشد، باید ایستاده، تکبیر احرام را بگوید و بدون قرائت به رکوع برود. البته اگر برای رفتن به رکوع دوباره تکبیر بگوید، بهتر است و اگر تکبیر نگفت، اشکالی ندارد و اولین تکبیر، کافیست.
خواندن سورهی فاتحه در قیام، واجب است؛ متأسفانه برخی از مردم، پس از آنکه امام برای رکعت دوم برمیخیزد، مینشینند و با امام بلند نمیشوند و در همان حال سورهی فاتحه را میخوانند؛ بدینسان زمانی برمیخیزند که نصف سورهی فاتحه را در حالت نشسته خواندهاند؛ حال آنکه توانایی قیام یا ایستادن را داشتهاند. اینها باید بدانند که قرائت سورهی فاتحه، بدینشکل درست نیست؛ زیرا خواندن سورهی فاتحه در حالت قیام، واجب است و اینها توانایی ایستادن را دارند؛ از اینرو قرائت بخشی از فاتحه در حالت نشسته، درست نیست.
در رکعت اول و دوم، علاوه بر قرائت واجب، یعنی قرائت سورهی فاتحه، خواندن سورهها یا آیههای دیگر، سنت است و اگر هر از چند گاهی، در نماز عصر و ظهر، علاوه بر سورهی فاتحه، سورهها یا آیههای دیگری نیز بخوانند، اشکالی ندارد. البته اصل، بر این است که در رکعتهای پس از تشهد اول، فقط سورهی فاتحه را بخوانند.
رکوع، یکی دیگر از ارکان نماز است. رکوع، یعنی خم شدن و کُرنش بهقصد تعظیم اللهﻷ؛ یعنی با این استحضار که در برابر اللهأایستادهایم، سر فرو میبریم و در برابرش خم میشویم تا او را تعظیم نماییم. از اینرو رسولاللهجفرموده است: «فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ»؛[صحیح مسلم، ش: ۴۷۹.] یعنی: «در رکوع، عظمت و بزرگی پروردگار را بیان کنید». بهعبارت دیگر، در رکوع بگویید: «سُبحانَ رَبِّي العظیم»؛ زیرا رکوع، تعظیمِ عملی پروردگار است و گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»، تعظیم زبانی یا گفتاری الله متعال میباشد. بدین ترتیب هر دو تعظیم، در رکوع با هم جمع میشوند و در کنار تعظیم اصلی، یعنی تعظیم با قلب قرار میگیرند؛ زیرا فقط برای الله متعال، تعظیم و کرنش میکنیم و این، همان تعظیم قلبیست. بنابراین، در رکوع هر سه تعظیم، با هم جمع میشوند:
۱- تعظیم قلبی.
۲- تعظیم با جوارح.
۳- تعظیم زبانی.
واجب است که در رکوع، بهاندازهای خَم شویم که دستانمان به زانوهایمان برسد و کمی خم شدن، فایدهای ندارد. لذا باید پُشت خود را به سمت زمین، آنقدر خَم کنیم که دستانمان به زانوهایمان برسد. وضعیت پُشت در رکوع، باید بهگونهای هموار باشد که در راستای سر قرار گیرد و نباید پُشتمان را کوژ نماییم.
همچنین در حال رکوع، بازوها را از پلوها دور میکنیم و انگشتان خود را باز نموده، روی زانوها قرار میدهیم و عبارت «سُبحانَ رَبِّي العظیم»را تکرار مینماییم و یا میگوییم: «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِكَ اللَّهمَّ اغفِر لِي»یا میگوییم: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائكَةِ والرُّوح».
سجده، یکی دیگر از ارکان نماز است؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ﴾[الحج : ٧٧]
ای مؤمنان! رکوع و سجده کنید و پروردگارتان را عبادت و پرستش نمایید.
پیامبرجفرموده است: «أُمِرْتُ أَنْ أَسْجُدَ عَلَى سَبْعَةِ أَعْظُمٍ: عَلَى الْجَبْهَةِ- وَأَشَارَ بِيَدِهِ عَلَى أَنْفِهِ- وَالْيَدَيْنِ وَالرُّكْبَتَيْنِ، وَأَطْرَافِ الْقَدَمَيْنِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۸۱۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۰۹۰؛ به نقل از ابنعباسب] یعنی: «به من دستور داده شده است كه با هفت استخوان بدن (هفت عضو) سجده نمايم: پيشاني- و با دستش به بيني خود اشاره كرد (يعني پيشاني و بيني با هم)- دو دست، دو زانو و سر انگشتان پا».
نماز بدون سجده، درست نیست؛ زیرا سجده، یکی از ارکان نماز است. نمازگزار، در سجده این عبارت را میگوید: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی». در رکوع میگوییم: «سُبحانَ رَبِّي العظیم»؛ زیرا رکوع، حالت تعظیم را دارد. در سجده میگوییم: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»؛ چراکه سجده، حالتِ نزول و فرود آمدن از بالا به پایین را دارد. انسان، بالاترین عضو بدنش، یعنی صورتش را به سمت پایینترین عضو بدن خود، یعنی پاهایش پایین میآورد و بدینسان صورت و پاهایش را در یکجا قرار میدهد و این، کمال خاکساری در برابر الله و تنزیه و ستایش اوست؛ بنده، با گفتنِ «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»، در حقیقت پروردگار والا و بلندمرتبهی خود را که فراتر و والاتر از هر چیزیست، بهپاکی یاد میکند و میگوید: من، سرم را، گرامیترین عضو بدنم را به سمت پاهایم پایین میبرم و به خاک میسایم.
«سُبحانَ رَبِّي الأعلی»را سه بار یا بیشتر، تکرار کنید و بگویید: «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِكَ اللَّهمَّ اغفِر لِي»یا بگویید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائكَةِ والرُّوح»و هر چه میخواهید، در سجده طلب کنید و دعا نمایید؛ چه دینی باشد و چه دنیوی؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ وَأَمَّا السُّجُودُ فَاجْتَهِدُوا فِي الدُّعَاءِ فَقَمِنٌ أَنْ يُسْتَجَابَ لَكُمْ»؛[صحیح مسلم، ش: ۴۷۹.] یعنی: «در ركوع عظمت و بزرگي پروردگار را بيان كنيد؛ اما در سجده در دعا كردن بکوشید (و زياد دعا نمایید)؛ زيرا شايسته است که دعایتان پذيرفته شود». همچنین فرموده است: «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ»؛[صحیح مسلم، ش: ۴۸۲.] یعنی: «بنده، زمانی که در حال سجده است، بیش از هر زمانی به پروردگارش نزدیک میباشد». پس تا میتوانید و هر چه میخواهید، در سجده دعا کنید؛ بهشت را درخواست نمایید؛ از دوزخ پناه بخواهید؛ علم و دانش سودمند، عمل نیک و ایمان راسخ و استوار و... را طلب کنید. حتی میتوانید خانهی خوب، همسر نیک، فرزند شایسته، ماشین و خیرِ دنیا و آخرت، هرچه که میخواهید، درخواست نمایید؛ زیرا دعا، عبادت است؛ گرچه در رابطه با امور دنیوی باشد. اللهأمیفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾[غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
همچنین میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ﴾[البقرة: ١٨٦]
و چون بندگانم از تو دربارهی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعاکننده را بدانگاه که مرا میخواند، اجابت می-کنم.
در این ایام و روزهای دشوار، چه خوبست که سجدههای طولانی کنیم و زیاد دعا نماییم و با لابه و زاری از الله متعال بخواهیم که ستمگران تجاوزگر را از ظلمشان بازدارد و از اجابت دعاهایمان، ناامید نباشیم؛ زیرا الله متعال، حکیم است و چهبسا بهحکمت خویش، بار اول یا دوم و یا سوم، دعای بندگانش را اجابت نمیکند تا بیشتر به نیازشان به الله پی ببرند و بیشتر، دعا و زاری کنند. الله، احکمالحاکمین و بهترین حکمران است و ما، نمیتوانیم به حکمتش پی ببریم؛ بلکه باید همانطور که فرمان یافتهایم، زیاد دعا کنیم.
پس از آنکه سر از رکوع برداشتیم، به سجده میرویم؛ بدین ترتیب که ابتدا، زانوها و سپس دو دست و آنگاه پیشانی و بینی را بر زمین میگذاریم. نباید روی دستهای خود به سجده برویم؛ زیرا رسولاللهجاز این کار نهی فرموده است: «إذا سجد أَحَدُکُم فلا یَبرُك بُرُوكَ البَعیر»؛[صحیح است؛ بهروایت: ابوداود (۸۴۰)؛ دارمی در سنن خود (۱۳۲۱)؛ احمد در مسندش (۲/۳۸۱)؛ طحاوی در شرح المعانی (۱/۲۵۴)؛ ابنالجوزی در التحقیق(۱/۳۹۰)؛ ابنحزم در المحلی (۴/۱۲۹)؛ بیهقی در الکبری (۲/۹۹، ۱۰۰) از طریق محمد بن عبدالله بن حسن از ابیالزناد از اعرج لز ابوهریرهسبهصورت مرفوع. البته این مسأله، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاط متن حدیث، درخورِ تأمل و بررسی بیشتر است. زیرا در این روایت، همچنین آمده است: «ولیضع یدیه ثم رکبتیه». یعنی: «دستانش را بگذارد و سپس زانوهایش را». شیخ/از آن جهت، این را ذکر نکرده است که همچون ابنقیم که در زاد المعاد آورده، این بخش را مقلوب یعنی جابهجا میداند و بر این باور است که ابتدا، باید زانوها را بر زمین گذاشت و سپس دستها را. گفتنیست: این دیدگاه، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاظ متن حدیث، مرجوح است، نه راجح؛ یعنی قول راجح، همان است که ابتدا دستها را بر زمین بگذاریم و سپس زانوها را؛ زیرا در متن حدیث، بدون هیچگونه جابهجاییای، ابتدا دستها و سپس زانوها، ذکر و ثابت شده است؛ از لحاظ لغوی نیز بدین نکته توجه کنیم که: در «النهایة (۵/۲۳۰)» و «اللسان (۱۳/۴۵۱)» بدین صورت معنا شده که هنگام سجده، ابتدا دستها و سپس زانوها را روی زمین قرار دهد؛ مثلِ شتر در هنگامی که میخواهد روی زمین بخوابد.] یعنی: «هر یک از شما هنگامی که میخواهد سجده کند، مانند شتر، ابتدا دستانش را روی زمین قرار ندهد».
حتماً دیدهاید که شتر، وقتی که میخواهد روی زمین بنشیند، ابتدا دستانش را پایین میآورد. رسولاللهجاز آن جهت از این کار منع فرمود که تشبه به حیوانات، بهویژه در نماز، کار پسندیدهای نیست. هر جای قرآن که انسان به حیوان تشبیه شده است، در مقام ذم و نکوهش میباشد؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا﴾[الأعراف: ١٧٥، ١٧٦]
برایشان سرگذشت کسی را بازگو کن که آیاتمان را به او دادیم؛ ولی او از آن جدا شد و شیطان بر او دست یافت و بدینترتیب در شمار گمراهان قرار گرفت. اگر میخواستیم مقامش را به وسیلهی این آیات بالا میبردیم؛ ولی او به پستی گرایید و از خواهش نفسِ خویش پیروی کرد. مثالش همانند سگیست که اگر به آن حمله کنی، دهانش را باز و زبانش را بیرون میآورد و اگر او را به حالش واگذاری، بازهم زبانش را بیرون میآورد. این، مثالِ کسانیست که آیاتمان را تکذیب و انکار نمودند.
همچنین میفرماید:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ﴾[الجمعة: ٥]
مثال کسانی که به عمل کردن به تورات مکلّف شدند و به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتابهایی حمل میکند. مثال مردمانی که آیات الله را تکذیب کردند، چه مثال بدی است!
رسولاللهجنیز فرموده است: «الْعَائِدُ فِي هِبَتِهِ كَالْكَلْبِ يَقِيءُ ثُمَّ يَعُودُ فِي قَيْئِهِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۲۵۸۹؛ و مسلم، ش: ۱۶۲۲ بهنقل از ابنعباسب.] یعنی: «کسی که هدیهاش را پس میگیرد، مانند سگیست که استفراغ میکند و سپس آن را میخورد». همچنین از رسولخداجروایت شده است که: «الَّذی یَتَكَلَّمُ یَوم الجُمُعةِ وَالإمامُ یَخطُبُ كَمَثَلِ الحِمَارِ یَحمِلُ أسفَارًا»؛[ضعیف است؛ روایت: احمد در مسندش (۱/۲۳۰)؛ رامهرمزی در أمثال الحدیث (۵۶)؛ ابنجوزی در التحقیق (۱/۵۰۵) بهنقل از ابنعباسبکه در سندش، مجالد بن سعید میباشد؛ او، ضعیف است.] یعنی: «کسی که در روز جمعه، بههنگام سخنرانی امام صحبت میکند، مانند درازگوشیست که کتابهایی را حمل میکند».
همانطور که مشاهده میکنید، تشبیه انسان به حیوان فقط در مقام ذم و نکوهش میباشد. از اینرو رسولاللهجنمازگزار را از اینکه هنگام سجده کردن، مانند شتر عمل کند و ابتدا دستانش را به سمت زمین ببرد، منع فرموده است؛ بلکه باید ابتدا زانوها را پایین ببریم، مگر آنکه عذری داشته باشیم؛ مثل افراد سالخورده که برایشان دشوار است که ابتدا زانوانشان را به سمت زمین، پایین ببرند. لذا اشکالی ندارد که ابتدا دستها را روی زمین بگذارند. همچنین کسی که بیمار است یا در ناحیهی زانوهایش، دردی دارد و دیگر کسانی که معذورند.
سجده، حتماً باید مطابق حکم اللهﻷو فرمودهی رسولاللهجبر اعضای هفتگانه باشد: پیشانی و به تبع آن، بینی؛ و نیز دو کف دست. تا اینجا سه عضو شد. همچنین دو زانو که جمعاً میشود پنج عضو، بهعلاوهی نوک انگشتان دو پا؛ که در مجموع هفت عضو میگردد. ما نیز فرمان میبریم و بر اعضای هفتگانه، سجده میکنیم. لذا تا وقتی که در سجد هستیم، جایز نیست که هیچیک از این اندام را بالا بیاوریم. در حالت سجده، باید دو پا را به هم بچسبانیم، نه اینکه آنها را دور از هم و با فاصله نگه داریم. در رابطه با زانوها، حکم خاصی ثابت نشده و به همان شکل عادی، روی زمین میگذاریم؛ اما دستها را باید روبهروی گوشها یا شانهها روی زمین قرار دهیم و سرِ خود را در میان دو دست، روی زمین بگذاریم؛ دربارهی قرار دادن دستها، هم تا مقابل گوشها در حدیث آمده و هم تا برابر شانهها ثابت شده است. دستها را از دو پهلو فاصله میدهیم و پشت خود را بالا نگه میداریم، مگر آنکه در صفِ جماعت باشیم و بترسیم که باعث اذیت فردی شویم که در کنار ماست. لذا در این صورت نیازی نیست که دستها یا بازوهای خود را از پهلوها فاصله دهیم؛ چون نباید بهخاطر یک سنت، برادر مسلمان خود را اذیت کنیم. گاه برخی از برادران را دیدهام که میخواهند به سنت عمل کنند و از اینرو در حال سجده، پشتشان را خیلی میکشند؛ طوری که انگار چیزی نمانده دراز بکشند. این، خلاف سنت، و بلکه بدعت است. سنت، این است که پشتشان را بالا نگه دارند. کاری که آنها میکنند، علاوه بر اینکه خلاف سنت است، ضرر هم دارد و تمام وزن بدن را روی پیشانی و بینی قرار میدهد و اگر سجده کمی طولانیتر شود، خستهکننده و آزاردهنده خواهد بود. بنابراین چنین کاری، خلاف سنت است و جسم انسان را اذیت میکند؛ از اینرو اگر کسی را دیدید که بدینشکل سجده میکند، به او تذکر دهید که این کار، سنت نیست و روش درست را به او یاد دهید.
انسان باید در حالت سجده، خشوع داشته باشد و علو و برتری اللهﻷرا بهیاد بیاورد؛ زیرا وقتی میگویید: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»، در حقیقت، الله را با صفت علو و برتریاش بهپاکی یاد میکنید و او را از هرگونه پستی و نزولی پاک میدانید؛ ما معتقدیم که الله، با ذات خود، برتر و فراتر از همهی مخلوقات و آفریدههای خویش است؛ همانطور که میفرماید:
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾[الأعلى: ١]
نام پرورگار برتر و بلندمرتبهات را بهپاکی یاد کن.
صفت علو یا برتری یا بالا بودن برای اللهﻷدر قرآن و سنت، بیش از آن ثابت شده که محدود و محصور باشد. انسان به هنگام دعا، دستهایش را بالاتر از هر چیزی به سوی آسمان بالا میبرد. الله متعال در هفت جای قرآن ذکر کرده که بر عرش قرار گرفته و عرش، والاترین مخلوق پروردگار است و اللهأبالای عرش خویش میباشد.
یکی دیگر از ارکان نماز، سکون و آرامش در انجام ارکان نماز است. یعنی انسان، با سکون و آرامش به رکوع و سجده برود و در قیام پس از رکوع و نیز در فاصلهای که میان دو سجده مینشیند و در همهی نماز، سکون و آرامش داشته باشد. دو استاد بزرگِ حدیث، یعنی امام بخاری و امام مسلم رحمهماالله حدیثی از ابوهریرهسروایت کردهاند که: شخصی وارد مسجد شد و نماز خواند و آنگاه به پیامبرجسلام کرد؛ رسولاللهججواب سلامش را داد و به او فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ چراکه تو نماز نخواندی». یعنی درست نماز نخواندی. آن مرد رفت و دوباره نماز خواند؛ آنگاه نزد پیامبرجآمد و سلام کرد. رسولاللهججواب سلامش را داد و باز فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». لذا رفت و مثل اول، نماز خواند و سپس نزد پیامبرجآمد و سلام کرد؛ پیامبرجبه او فرمود: «برو و نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». آن مرد عرض کرد: سوگند به ذاتی که تو را بهحق فرستاده است، بهتر از این یاد ندارم. به من یاد دهید.[صحیح بخاری، ش: (۷۵۷، ۷۹۳، ۶۲۵۱، ۶۶۶۷)؛ و مسلم، ش: ۳۹۷.]
رسولاللهجهمان ابتدا، کیفیت نماز را به او آموزش نداد؛ بلکه سه بار به او فرمود که برود و نماز بخواند تا بیشتر، مشتاق علم شود و مثل زمین خشک که پذیرای باران است، به استقبال علم برود؛ چنانکه آن شخص، سوگند یاد کرد که بهتر از این نمیداند؛ آنگاه از رسولخداجدرخواست کرد که به او آموزش دهند. و پیامبرجنیز نماز را به او آموزش دادند. اینجا باید به تفاوتی که در نحوهی فراگیری علم وجود دارد، توجه کنیم؛ کسی که خود طلب دارد و میخواهد چیزی یاد بگیرد، خیلی بیشتر به درس و مواد آموزشی توجه میکند و آنها را بهتر حفظ مینماید. نحوهی سوگند خوردن این مرد نیز، درخورِ تأمل است؛ او قسم یاد کرد و گفت: «سوگند به ذاتی که تو را بهحق فرستاده است...». نگفت بهخدا سوگند...؛ چرا؟
پاسخ: برای اینکه بهطور کامل، اعتراف کند که همهی سخنان رسولخداجحق و حقیقت است. بههر حال پیامبرجبه او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء»؛ یعنی: «هنگامی که میخواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر». و افزود: «ثُمّ استَقْبِلْ القَبلَةَ فَكَبِّر»؛ یعنی: «و سپس رو به سوی قبله کن و آنگاه تکبیر (الله اکبر) بگو». منظور، همان تکبیرةالاحراماست. «ثُمَّ اقْرَأْ مَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنَ الْقُرْآنِ»؛ یعنی: «آنچه از قرآن یاد داری و برایت میسر است، بخوان». البته در سنت رسولاللهجبهوضوح بیان شده که خواندن سورهی فاتحه واجب است. «ثُمَّ ارْكَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاكِعًا»؛ یعنی: «سپس با آرامش کامل، رکوع کن». به عبارت دیگر در رکوع، عجله نکن و بیقرار نباش؛ بلکه رکوعت را با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ قَائِمًا»؛ یعنی: «سپس سر از رکوع بردار و با آرامش کامل، بایست»؛ همانگونه که در رکوع عجله نکردی و آرام و قرار داشتی. از اینرو سنت است که قیامِ پس از رکوع، بهاندازهی رکوع یا نزدیک به آن، طول بکشد. «ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا»: «آنگاه با آرامش کامل، سجده کن»؛ یعنی در سجده، عجله نکن و سجدهات را با آرامش انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا»؛ یعنی: «سپس سر از سجده بردار و با آرامش کامل بنشین». منظور، نشستن میان دو سجده است. پس از آن، سجدهی دوم را مانند سجدهی اول با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ افْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلاتِكَ كُلِّهَا»؛ یعنی: «و این را در همهی نمازت انجام بده». به عبارت دیگر: قیام، رکوع، قیام پس از رکوع، سجده، نشستن در میان دو سجده و سجدهی دوم را در همهی نمازت، با آرامش کامل بهانجام برسان.
شاهد و دلیل ما از این حدیث دربارهی موضوع مورد بحثمان، اینجاست که فرمود: «حَتَّى تَطْمَئِنَّ»؛ یعنی «با آرامش کامل...» یا پیش از این به آن شخص فرمود که: «تو، نماز نخواندی». بنابراین، نتیجه میگیریم که نماز بدون آرامش یا نمازی که با عجله خوانده شود، نماز نیست. این آرامش باید در همهی نماز رعایت شود؛ فرقی نمیکند که در رکوع باشد یا در قیامِ پس از رکوع؛ در سجده باشد یا در نشستن میان دو سجده. نمازگزار باید هر یک از ارکان نماز را با آرامش انجام دهد. علما آرامش نماز را بهاندازهی گفتن ذکرِ واجب هر رکن، دانستهاند؛ یعنی رکوع باید حداقل بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»باشد و سجده، بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي الأعلی». نشستن میان دو سجده نیز حداقل باید بهاندازهی گفتنِ «ربِّ اغفِر لي»طول بکشد؛ قیام پس از رکوع نیز بهاندزهی گفتن «ربَّنا ولكَ الحمد».
آنچه از سنت برمیآید، این است که آرامش و سکون، فراتر از این است؛ زیرا اگر بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»در رکوع بمانیم، اثری از آرامش در آن دیده نمیشود. این، چگونه آرامشیست که بگوییم: الله اکبر، سُبحانَ رَبِّي العظیم، و آنگاه سر از رکوع برداریم! آرامش و سکون، بهگونهایست که گفته شود: این شخص، آرام و قرار دارد. عجیب است که شیطان، چگونه با آدم، بازی میکند؟! انسان در برابر اللهﻷمیایستد و با دعا و ثنا به او تقرب و نزدیکی میجوید؛ اما بهگونهای نماز میخواند که انگار دشمن، در تعقیب اوست و دارد از دشمن، فرار میکند! اگر در برابر یکی از پادشاهان دنیا بایستیم و دو یا چند ساعت با او گفتگو کنیم، برای ما خیلی آسان است؛ حتی ممکن است روی پا بایستیم و هیچ حرکت دیگری نکنیم؛ تازه، خوشحال هم باشیم که با آقای پادشاه، همنشین شدهایم یا افتخار کنیم که پادشاه با ما سخن میگوید! پس چرا در برابر پادشاه راستین که ما را آفریده است، به ما روزی میدهد و کمکمان میکند، طوری میایستیم که انگار در حال فرار هستیم؟! بدون شک شیطان، دشمن انسان است و مؤمن خردمند و پخته، کسیست که شیطان را دشمن خویش میداند؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ ٦﴾[فاطر: ٦]
بهراستی شیطان، دشمن شماست؛ پس او را دشمن بگیرید. جز این نیست که پیروانش را فرامیخواند تا از دوزخیان باشند.
بر انسان واجب است که در همهی اعمال و اقوال نمازش، سکون و آرامش داشته باشد.
پرسش: حکم کسی که نماز نمیخواند، چیست؟
پاسخ: کسی که نمازش را درست و کامل نمیخواند؛ یعنی برخی از مواردِ مؤثر در کامل بودن نماز را رعایت نمیکند، از پاداشی که به نماز کامل تعلق میگیرد، محروم خواهد بود، اما گنهکار نیست. مثلاً در رکوع با حفظ سکون و آرامش، به گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»، بسنده میکند؛ این، کافیست؛ اما از آنجا که بیشتر تسبیح نکرده، پاداش کمتری مییابد. البته کسی که بهکلی نماز را ترک کرده است، کافر و مرتد میباشد؛ آنهم کفری که انسان را از اسلام و از جرگهی مسلمانان خارج میکند و در آخرت نیز در شمارِ مسلمانان نخواهد بود. رسولاللهجخبر داده که چنین شخصی، با فرعون، هامان، قارون و ابی بن خَلَف که سران کفر بودند، برانگیخته خواهد شد.
اما در دنیا کافر و مرتد بهشمار میرود و ولی امر یا زمامدار مسلمانان، وظیفه دارد او را به خواندن نماز فرابخواند؛ و اگر نماز نخواند، حکم از دینبرگشتهها یا مرتدها را بر او اجرا کند و او را بکُشد. لذا همانند مرتد، جنازهاش را سوارِ ماشینی کنند و به مکانی دور از مناطق مسکونی ببرند و چالهای حفر نمایند و او را زیر خاک کنند تا بوی تعفنش، دیگران را نیازارد و خانواده و دوستانش نیز از دیدنش رنج نبینند؛ چون چنین آدمی، هیچ حرمت و احترامی ندارد و دفنش، فقط بهخاطر این است که بویش، دیگران را نیازارد؛ نه او را غسل میدهیم و نه کفن میکنیم و نه بر جنازهاش نماز میخوانیم و حتی جنازهاش را برای نماز خواندن نزدیک مساجد مسلمانان نمیبریم؛ زیرا کافر و مرتد بوده است. شاید کسی بگوید: این، چه حرفیست؟ این، دیگر چه گزافهگویی و جفاییست؟ این، غیرمنطقیست.
میگوییم: نه گزافهگوییست و نه بیمهری و جفا؛ بلکه همان چیزی را میگوییم که از کلام خدا و رسولش و از سخنان یاران پیامبرش، برداشت میشود.
اما کلام خدا؛ الله متعال، در سورهی «توبه» دربارهی مشرکان فرموده است:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ﴾[التوبة: ١١]
پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند.
و اگر غیر از این بودند، کافرند و برادران دینی ما نیستند؛ زیرا هر مؤمنی، بههر اندازه که گنهکار باشد، از دایرهی اسلام، خارج نیست و برادر دینی ماست. با اینکه جنگیدن با مسلمان کفر است؛ اما اگر دو گروه از مسلمانان، با هم بجنگند، از جرگهی مسلمانان خارج نمیشوند؛ رسولاللهجفرموده است: «سبابُ المسلم فسوق وقتالُهُ کفر»؛[بخاری، ش: (۴۶، ۵۵۸۴)؛ و مسلم، ش: ۶۴.] یعنی: «ناسزاگویی به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر». با این حال مسلمانی که با برادر مسلمانش میجنگد، کافر نیست و برادر دینی ماست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ﴾[الحجرات: ٩، ١٠]
و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید. و اگر یکی از این دو گروه، به گروه دیگر تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگید تا به حکم الله بازگردد. و اگر (به حکم الله) بازگشت، در میانشان به عدالت و انصاف، صلح برقرار کنید و عدالت و دادگری پیشه نمایید. بیگمان الله، دادگران را دوست دارد. جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.
میبینیم که هر دو گروه، مسلماناند و از اینرو برادران ما هستند؛ اگرچه جنگیدن با مسلمان، گناه بزرگیست.
آیهی۱۱ سورهی «توبه» بیانگر این است که اگر مشرکان توبه نکنند و اعمالی را که در این آیه آمده، انجام ندهند، برادران ما نیستند.
اما دلیل سنت؛ امام مسلم/در صحیح خود از جابر بن عبداللهسروایت کرده که رسولاللهجفرموده است: «بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الْكُفْرِ والشِّركِ تَرْكُ الصَّلاةِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۸۲.] این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصلهی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصلهای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. واژهی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را میرساند و بیانگر مرز بین ایمان با کفر و شرک میباشد؛ بنابراین انسان در رابطه با نماز، یا در محدودهی ایمان قرار میگیرد و یا در محدودهی کفر و شرک.
اصحاب «سنن» از بریدة بن حُصَیبسروایت کردهاند که رسولاللهجفرموده است: «الْعَهْدُ الَّذِي بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ»؛[حَسَن است؛ روایت: ترمذی (۲۶۲۱)؛ ابنحبان (۱۴۵۴)؛ حاکم در المستدرک (۱/۴۸)؛ و احمد در مسندش (۵/۳۴۶)، و ابن ماجه (۱۰۷۹)؛ ابن ابیشیبۀ (۶/۱۶۷)؛ لالکائی در أصول الإعتقاد (۱۵۲۰)؛ و ابننصر در تعظیم قدر الصلاة (۸۹۴) از طریق حسین بن واقد از عبدالله بن بریدة از پدرش به صورت مرفوع.] یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران میباشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است». به عبارت دیگر، فاصله و مرزِ میان ما و میان مشرکان و کافران، نماز است و هرکس نماز را ترک کند، در جرگهی مشرکان و کافران قرار میگیرد و جزو مسلمانان نیست.
این، نص صریح قرآن و سنت دربارهی ترک نماز و حکم آن میباشد؛ اما دیدگاه صحابهشدربارهی ترک نماز:
عبدالله بن شقیق/که تابعیِ مشهوریست، میگوید: «اصحاب پیامبرجترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمیدانستند».[صحیح مقطوع است؛ روایت: ترمذی (۲۷۵۷)؛ و ابننصر در تعظیم قدر الصلاة (۹۴۸).]
امام مشهور، اسحاق بن راهَوَیه/و برخی دیگر از اهل علم، اجماع و اتفاق نظر صحابهشرا دربارهی کافر بودن آدمِ بینماز (تارکالصلاة)نقل کردهاند. حتی اگر فرض کنیم که برخی از صحابهشترک نماز را کفر نداستهاند، اما جمهور صحابه، آنهم آن دسته از ایشان که اهل فتوا بودهاند، تارِک نماز را کافر دانستهاند.
این، دلایلی از کلام خدا و رسولش و سخن صحابهشبود که بیان کردیم؛ حال همین بس که عمر بن خطابسفرموده است: «لا حظَّ فی الإسلامِ لِمَن تَرَكَ الصَّلاة»؛[صحیح موقوف؛ روایت: لالکائی در أصول الإعتقاد (۱۵۲۸)، دراقطنی در سنن خود (۲/۵۲)، ابننصر در تعظیم قدر الصلاۀ (۹۲۳، ۹۲۷)، ابن ابیشیبه در مصنف خود (۷/۴۳۸)؛ عبدالرزاق (۱/۱۵۰) از طریق هشام بن عروۀ از پدرش از سلیمان بن یسار از مسور بن مخرمه از عمرس. مالک، این روایت را بدون سلیمان نقل کرده و دارقطنی در علل خود (۲/۲۰۹) در اینباره سخن گفته و روایت جمع را ترجیح داده است.] «کسی که نماز را ترک کند، هیچ بهرهای از اسلام ندارد». حرفِ «لا»در این عبارت، حرف نفی جنس است و کم و زیاد را دربرمیگیرد؛ بنابراین مفهوم سخن عمرس، این میشود که هرکس نماز را ترک کند، هیچ بهرهای از اسلام ندارد؛ نه کم و نه زیاد؛ بلکه کافر است.
ترک نماز، مسایل و پیآمدهایی در دنیا و آخرت در پی دارد؛ مسایل دنیوی ترک نماز، عبارتند از:
اول: ابتدا بینماز را به خواندن نماز، فرامیخوانند؛ اگر قبول نکرد و نماز نخواند، کشتنش بر ولی امر یا زمامدار مسلمانان، واجب است و اگر در این زمینه کوتاهی کنند، در پیشگاه الله از آنها سؤال خواهد شد؛ زیرا هرکس که از اسلام برگردد و مرتد شود، ابتدا از او میخواهند که دوباره مسلمان شود و اگر قبول نکرد، باید او را بکشند. پیامبرجفرموده است: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ»؛[صحیح بخاری، ش: ۲۷۹۴.] یعنی: «هر کس دینش را تغییر داد (و از اسلام برگشت)، او را بکشید».
دوم: نباید به آدمِ بینماز زن بدهند و اگر به او زن دادند، عقد، باطل است و آن زن، برایش حلال نیست و ارتباطشان با هم نامشروع میباشد. پناه بر خدا! زیرا نکاح یا ازدواجشان، از اساس نادرست است؛ چراکه الله متعال فرموده است:
﴿فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾[الممتحنة : ١٠]
پس اگر آنها را باایمان یافتید، آنان را به سوی کافران (و شوهران کافرشان) بازنگردانید؛ نه این زنان بر کافران، حلالند و نه آن کافران بر این زنان حلال هستند.
سوم: آدمِ بینماز هیچ ولایت یا اختیاری بر فرزندان و خواهرانش و بر هیچکس دیگری ندارد؛ زیرا کافر است و کافر نمیتواند سرپرست یا ولی مسلمان باشد؛ حتی نمیتواند دخترش را بهازدواج کسی درآورد. اگر فرض کنیم که کسی ازدواج کند و صاحب دختر شود و سالها بگذرد و آن شخص همچنان بینماز باشد، نمیتواند دخترش را به ازدواج کسی درآورد. چون هیچ ولایتی بر دخترش ندارد. شاید کسی بگوید: اینطور که مشکلات زیادی پیش میآید؛ خیلیها هستند که بینمازند و دختر دارند! چهکار کنیم؟
پاسخ: در چنین حالتی خواستگار، از طریق برادر آن دختر اقدام به ازدواج کند یا از طریق عموی دختر و یا از طریق محارم نزدیک وی که بر او دارای حق ولایت و سرپرستی هستند تا شرط رضایت ولی دختر در ازدواج رعایت گردد. بههر حال پدرِ بینماز، هیچگونه ولایتی بر دخترش ندارد و اگر هزار بار هم دخترش را به عقد کسی درآورد، عقدش باطل است.
برخی از علما ترک نماز را کفری نمیدانند که انسان را از دایرهی اسلام خارج کند؛ از اینرو معتقدند که بینماز، کافر نیست. اینها به پارهای از نصوص و دادههایی از قرآن و سنت، استناد کردهاند که از پنج حال، خارج نیست:
۱- پارهای از این نصوص، ربطی به ادعایشان مبنی بر عدم کافر بودن بینماز ندارد؛ مثلاً میگویند: تکفیر بینماز با آیهی ۴۸ سورهی نساء منافات دارد. اللهأدر این آیه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء : ٤٨]
همانا الله این را که به او شرک ورزند، نمیآمرزد و جز شرک را برای هر کس که بخواهد میبخشد.
اینها میگویند: بنابر این آیه، الله متعال، جز شرک، هر گناه دیگری از جمله ترک نماز را میبخشد.
میگوییم: بینماز، بنا بر حدیث جابرسکه مسلم/روایت کرده، مشرک است؛ اگرچه برای بت سجده نمیکند،[منظور شیخ/، این نیست که شرک، فقط در سجده کردن برای بتها، منحصر میباشد؛ شیخ، تنها به شرک مشهور در نزد عموم مردم اشاره کرده است و گرنه، شرک، انواع گوناگونی دارد؛ از جمله: دعا و صدا زدن مردهها اعم از پیامبران و دوستان خدا و درخواست کمک از آنها یا قربانی کردن برای آنان و نزدیکی جستن به آنها از طریق نذر یا طواف قبرهایشان و.... چنین جهالتها و خرافههایی در مفهوم شرک میگنجد.] اما تابع هوا و خواستههای نفسانی خویش میباشد و اللهﻷفرموده است:
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ﴾[الجاثية: ٢٣]
آیا به آنکس توجه کردهای که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داد و الله، از روی دانش خود (که او هدایت نمییابد)، گمراهش کرد.
تازه اگر دیدگاه یا استناد آقایان به آیهی ۴۸ سورهی «نساء» را بپذیریم، باز هم باید توجه داشته باشیم که مفهوم این آیه، با احادیثی که بیانگر کافر بودن بینماز میباشد، تخصیص یافته است؛ بهویژه که این احادیث، صریح است و فقط از مفهوم آنها، کافر بودن بینماز برداشت نمیشود و بر کسی پوشیده نیست که دلالت تصریح از دلالت مفهوم، قویتر میباشد.
۲- همچنین به احادیث مقیّدی استناد کردهاند که امکان ندارد در توصیف کسانی باشد که نماز نمیخوانند؛ مثلاً به این حدیث استناد میکنند که رسولاللهجفرموده است: «إنَّ اللهَ حرَّم عَلَی النَّارِ مَن قَالَ لا إله إلا الله یَبتَغِی بِذلكَ وَجهَ اللهِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۴۰۷؛ و مسلم، ش: ۱۰۵۲ از عتبان مالکس.] یعنی: «خداوند، کسی را که بهرضای او لاإلهإلااللهبگوید، بر دوزخ حرام کرده است». بخش پایانی این روایت، آنجا که میگوید: «یَبتَغِی بِذلكَ وَجهَ اللهِ»، خود، بازدارندهی مهمیست که انسان را از ترک نماز بازمیدارد. زیرا کسی که مخلصانه لاإلهإلااللهمیگوید، ناگزیر باید در جهت اخلاصش، عملی انجام دهد که به رضایت و خشنودی الله برسد. روشن است که نماز، بزرگترین عملیست که با آن، رضایت و خشنودی اللهﻷبهدست میآید. این حدیث، به هیچ عنوان بیانگر این نکته نیست که آدمِ بینماز، کافر نمیباشد؛ زیرا در آن، قیدی مانند کسب رضایت الله آمده که انسان را از ترک نماز بازمیدارد.
۳- برخی از احادیث مورد استناد آقایان، مقیَّد به حالت عذر برای ترک نماز است؛ یعنی گاه به احادیثی استناد میکنند که در آنها ترک نماز، بنا بر عذری مانند عدم شناخت اسلام بوده است. مانند حدیث حذیفه[صحیح است؛ روایت: ابن ماجه (۴۰۴۹)؛ حاکم در المستدرک (۴/۵۲۰، ۵۸۷) و بزار در مسند خود (۷/۲۵۹) و گفته است: «این حدیث را عدهای از ابومالک از ربعی از حذیفه بهصورت موقوف روایت کردهاند و ما سراغ نداریم که کسی، آن را با سند ذکر کرده باشد جز ابوکریب از ابومعاویه». همچنین روایت: بیهقی در شعب الإیمان (۲۰۲۸)؛ و نعیم بن حماد در الفتن (۱۶۶۵) از طریق ابومعاویه از ابومالک اشجعی از ربعی بن حراش از حذیفه بهصورت مرفوع. ابومعاویه، همان محمد بن خازم تمیمی سعدی ضریر کوفیست که نسائی و دیگران، او را ثقه دانستهاند؛ البته در غیر حدیث اعمش اضطراب دارد. چنانچه در التهذیب ابنحجر (۵/۹۰) در شرح حالش میخوانیم: «...ابومعاویه، ضریر در غیر حدیث اعمش، مضطرب است و آنها را خوب، حفظ نمیکند». یعقوب بن شیبه میگوید: «جزو ثقات است و گاه تدلیس میکند و مرجئی است». ابنحبان در «الثقات» گفته است: «حافظ متقنی است که حافظهی خوبی دارد، اما مرجئی خبیثی است». گفتنی است: ابومعاویه بهتنهایی روایتش نکرده است. چنانچه محمد بن فضیل در کتابش «الدعاء (۱۵)» آن را از ابومالک متابعت نموده و نیز خلف بن خلیفه در تاریخ بغداد (۱/۴۰۰) (۳۷۳)؛ ابنفضیل، صدوق است و عثمان بن ابیشیبه دربارهی ابنخلیفه گفته است: «صدوق و ثقه میباشد، اما به سبب پیری در احادیثش دچار اضطراب شد». متابعت قوی دیگری هم وجود دارد که بوصیری، آن را در مصباح الزجاجۀ (۹۲۴۱) ذکر کرده و گفته است: «اسنادش، صحیح است و رجالش، ثقه؛ مسدد در مسند خود از ابوعوانه از ابومالک با سند و متنش، روایتش کرده و حاکم نیز در المستدرک از طریق ابوکریب از ابومعاویه، آن را آورده و بنا بر شرط مسلم، صحیحش دانسته است». این متابعتهای سهگانه، دیدگاه کسانی را که حدیث را به سبب تفرد ابومعاویه، ضریر مرجئی کوفی، دارای علت دانستهاند، رد میکند. چون ابومعاویه را به نقلِ روایتهایی متهم میکنند که بدعتش را تأیید کند. اما باید دانست که ایراد این اتهام به تنهایی کافی نیست. زیرا تا زمانی که در چنین روایاتی، زشتیِ نمایان و غیر قابل توجیهی وجود نداشته باشد و بتوان آن را بر مبنای اصول اهل سنت، تأویل کرد، اشکالی وارد نمیشود؛ بهویژه زمانی که راوی، به کذب متهم نباشد یا از ناحیهی حفظ و روایتش ضعیف قلمداد نگردد، اصل بر این است که تفردش پذیرفته میشود.] که برخی از اصحاب سنن دربارهی کسانی روایت کردهاند که شناختشان از اسلام، فقط به گفتن لاإلهإلااللهمنحصر میشود و دربارهی اسلام، فقط همین را میدانند که لاإلهإلااللهبگویند و چیز دیگری از اسلام نمیدانند؛ آری، چنین کسانی از دوزخ نجات مییابند؛ زیرا معذورند و از فرایض اسلام، بیاطلاع میباشند. ما نیز همین اعتقاد را داریم که اگر کسی دور از شهرها و در جنگل و صحرا زندگی کرده و تنها چیزی که از اسلام به او رسیده است، لاإلهإلااللهبوده و بر همین حال بمیرد، کافر نیست.
۴- همچنین به احادیثی استناد کردهاند که «عام» است؛ بنا بر قواعد موجود در اصول فقه، «عام» بهوسیلهی «خاص» تخصیص مییابد. لذا احادیث عام دربارهی بهشتی بودن گویندهی لاإلهإلااللهو دیگر احادیث عام، با احادیث دیگری همچون کافر بودن بینماز، تخصیص مییابند.
۵- و نیز به احادیث ضعیفی استناد نمودهاند که در برابر احادیث صحیح مبنی بر کافر بودن بینماز، هیچ اعتباری ندارند.
آنگاه که از اقامهی دلیل بازماندند و نتوانستند دلیل قانعکنندهای برای ادعایشان بیاورند که «بینماز، کافر نیست»، شرک یا کفری را که در احادیث صحیح به بینماز نسبت داده شده، چنین تأویل کردند که منظور از آن، «کفر و شرک اصغر یا کوچک» است! رسولاللهجفرموده است: «بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الْكُفْرِ والشِّركِ تَرْكُ الصَّلاةِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۸۲.] این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصلهی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصلهای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. اما مخالفان این باور که «بینماز، کافر است»، کفر و شرک مورد اشاره در این حدیث را کفر و شرکِ کوچک دانسته و آن را نمونهای از کفری دانستهاند که ابنعباسببدان اشاره نموده و درجات مختلفی برای کفر، قایل شده است. حال باید بپرسیم: چرا باید شرک و کفر مورد اشاره در این حدیث را بر نوع اصغر یا کوچکِ آن حمل کنیم؛ حال آنکه هیچ دلیلی وجود ندارد؟ پس منظور، شرک و کفر حقیقی یا بزرگ است. واژهی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را میرساند و بیانگر مرز میانِ ایمان، با کفر و شرک میباشد؛ بنابراین، انسان در رابطه با نماز، یا در محدودهی ایمان قرار میگیرد و یا در محدودهی کفر و شرک.
در نتیجه، دلایل شرعی، حاکی از آن است که تارِک نماز، کافر میباشد و دلیلی برای ردّ این دیدگاه وجود ندارد. وقتی حکمی از کتاب خدا و سنت رسولاللهجثابت شد، بندهی مؤمن باید آن را بپذیرد؛ زیرا ما، شارع نیستیم که از پیش خود شریعت بسازیم؛ بلکه شارع، اللهﻷمیباشد و شریعت، همان چیزیست که در کلام خدا و رسولش آمده و ما دینمان را از کلام خدا و رسولش فرامیگیریم و به آن باور داریم و بدان عمل میکنیم؛ چه مطابق میلِ ما باشد و چه نباشد؛ بههر حال باید به احکام شرعی عمل نماییم.
گفتنیست: در رابطه با اختلافاتی که در میان امت پیش میآید، اگر با حسن نیت و تلاش خالصانه برای رسیدن به حقیقت باشد، دیگر نباید کسی را که دیدگاهش با دیدگاه ما متفاوت است، سرزنش کنیم یا او را گمراه بپنداریم؛ خیر، بلکه اجتهاد کرده و پیامبرجنیز فرموده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ وَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَإنِ اجْتَهَدَ وَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۶۸۰۵؛ و مسلم، ش: ۳۲۴۰، بهنقل از عمرو بن عاصساین حدیث در همین کتاب بهشمارهی ۱۸۶۵ آمده است. (مترجم] یعنی: «اگر حاکم اجتهاد کند، اما در صدور حکم دچار اشتباه شود، یک پاداش به او میرسد و اگر اجتهاد کند و حکمِ درستی صادر نماید، دو پاداش به او مي رسد». بنابراین، انسان حق ندارد که برادر مسلمانش را بهصرف اینکه فکر و دیدگاه دیگری دارد، سرزنش کند یا بر او عیب بگیرد؛ کسی سزاوار سرزش است که با وجود اقامهی دلیل، لجاجت میورزد و همچنان بر دیدگاه نادرستش پافشاری میکند.
پیشتر پیرامون پارهای از احکام مربوط به ترک نماز، سخن گفتیم و بدین نتیجه رسیدیم که بینماز، کافر و مرتد است؛ از اینرو اگر کسی که نمازخوان است، همسر نمازخوانی بگیرد و سپس بینماز شود، واجب است که آن دو را از هم جدا کنند تا آنکه نماز بخواند. وقتی از هم جدا شدند، پس از آنکه عدهی زن پایان یافت، دیگر، امکان رجوع برای مرد وجود ندارد؛ اما اگر پیش از پایان عدهی زن، آن مرد دوباره مسلمان شد و نماز خواند، میتواند رجوع کند؛ ولی اگر عدهی زن تمام شده بود، بنا بر قول جمهور علما، آن زن فقط با عقد جدید برایش حلال میشود. برخی از علما گفتهاند: پس از پایان عدهی زن، اختیار زن با خود اوست و اگر آن مرد، دوباره نمازخوان و مسلمان شد، تصمیم با خودِ زن است؛ اگر بخواهد، میتواند بدون عقد جدیدی به زندگی آن مرد بازگردد. و بنا بر آنچه که در سنت آمده، قول راجح، همین است. فایدهی عده، در این است که اگر مرد پیش از پایان عدهی زن، دوباره مسلمان و نمازخوان شود، در این صورت، اختیار زن با خودش نیست و مرد میتواند رجوع کند؛ اما اگر عدهی زن تمام شد و آنگاه مرد، به اسلام بازگشت و نماز خواند، اختیار با خود زن میباشد که رجوع کند یا خیر.
برای هیچکس جایز نیست که بر جنازهی آدمِ بینماز، نماز بخواند. اگر کسی بمیرد و بدانیم که بینماز بوده است، برای ما جایز نیست که او را غسل دهیم یا کفنش کنیم و یا او را نزد سایر مسلمانان ببریم تا بر او نماز بخوانند؛ این کار، فریفتن مسلمانان است و جایز نمیباشد. زیرا اللهأبه پیامبرش فرموده است:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ﴾[التوبة: ٨٤]
و بر جنازهی هیچیک از آنان نماز مخوان و بر قبرشان نایست. همانا آنان به الله کفر ورزیدند.
بدینسان الله متعال، پیامبرش را از نماز خواندن بر منافقان که در حقیقت کافرند و اظهار اسلام میکنند، منع فرموده است؛ از اینرو کفر، مانع نماز خواندن مسلمانان بر کافران یا ایستادن بر سرِ قبرهایشان میباشد. الله متعال، همچنین میفرماید:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾[التوبة: ١١٣]
برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان دوزخیاند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند.
گاه پیش میآید که جنازهی کسی را برای نماز خواندن میآورند که دربارهاش شک داریم که آیا نمازخوان بوده است یا خیر؟ حال، چه کنیم؟ آیا بر او نماز بخوانیم؟
پاسخ: اگر این شک پایه و اساسی دارد، در نماز جنازهاش بدینسان دعا کنید که: «اللَّهم إن کان مؤمنًا فاغفِر له و ارحمه». یعنی: «خدایا! اگر این شخص مؤمن بوده است، او را بیامرز و او را مشمول رحمت خویش بگردان». بدین ترتیب شما با این قید یا شرط که مؤمن بوده است، برایش درخواست آمرزش کردهاید و اینچنین از شرّش درامان خواهید بود و اگر هم بینماز بوده، دیگر شما گنهکار نیستید.
بههر حال باید بهطور جدی از نماز خواندن بر آدمِ بینماز بپرهیزیم و اگر کسی را دیدیم که در این زمینه سهلانگاری میکند و یا بیتوجه به حکم شریعت بر جنازهی آدمهای بینماز، نماز میخواند، بهطور جدی به او تذکر دهیم. امید است که اللهﻷشما را وسیلهی هدایت او قرار دهد و بدینسان به خیر و پاداش فراوانی دست یابید.
رسولاللهجدادن زکات را یکی دیگر از ارکان اسلام برشمرد و فرمود: «...و زکات دهی...». یعنی زکات اموالت را به کسانی بدهی که پروردگار متعال، تعیین فرموده است. واژهی «زکات» برگرفته از «زکاء» میباشد که به معنای «پاکیزگی» و «رشد و نمو» است؛ زیرا زکاتدهنده، خودش را از بُخل پاک میکند و مالش را نیز بهوسیلهی زکات رشد میدهد؛ یعنی در مالش برکت میآید. اللهأبه پیامبرش فرموده است:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة: ١٠٣]
بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدینوسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی.
زکات، سهمِ شرعیِ مشخّصی در اموال مسلمانان است که به افراد و گروههای مشخّصی میرسد؛ البته این سهم، در همهی اموال وجود ندارد؛ بلکه در اموال مشخصیست که رسولاللهجآن را بیان کرده و بخشی از آن در قرآن کریم نیز بیان شده است. در رابطه با همهی اموال، زکات واجب نیست؛ بلکه شروطی دارد. زکات، بخش اندکی از اموال مسلمان است که آن را ادا میکند و رکنی از ارکان اسلام بهشمار میرود که زکاتدهنده بهوسیلهی آن خودش را از بخل و فرومایگی پاک میسازد و نامهی اعمالش را از گناهان و بدیها پاک میگرداند؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «الصَّدَقةُ تُطفِئُ الخطیئةَ كَما یُطفِئُ الماءُ النَّارَ»؛[صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۵۱۳۶) از آلبانی/] یعنی: «صدقه، گناهان را آنگونه از بین میبرد که آب، آتش را خاموش میکند». زکات، بهترین و برترین نوع صدقه میباشد. یک تومان زکاتی که میدهید از یک تومان صدقهای که از مالتان پرداخت میکنید، بهتر است؛ زیرا الله متعال در حدیثی قدسی میفرماید: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۶۰۲۱، بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «بندهام با هیچ چیزی بهتر و محبوبتر از آنچه که بر او فرض کردهام، به من نزدیک نمیشود». لذا یک رکعت نماز فرض، از یک رکعت نماز نفل برتر است.
دادن زکات، سبب بخشش گناهان انسان میگردد. همچنین مایهی فایده رساندن به دیگران است؛ زیرا زکاتدهنده با ادای زکاتش به دیگران، به آنها نیکی میکند و بدینسان در جرگهی نیکوکارانی قرار میگیرد که الله متعال، آنها را دوست دارد؛ همانگونه که میفرماید:
﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٩٥﴾[البقرة: ١٩٥]
و نیکی نمایید؛ بیگمان الله، نیکوکاران را دوست دارد.
زکات، باعث ایجاد الفت و همدلی میگردد؛ زیرا وقتی ثروتمندان زکات اموالشان را به فقیران و نیازمندان بدهند، دیگر، کینه و حسادتی در دل فقرا نسبت به ثروتمندان باقی نمیماند؛ اما اگر ثروتمندان اموالشان را از نیازمندان دریغ کنند و چیزی به آنها ندهند، فقرا نسبت به ثروتمندان کینه پیدا میکنند.
زکات همچنین فقرا را از چپاول و دستدرازی به اموال ثروتمندان بازمیدارد؛ زیرا وقتی آدمِ فقیر و نیازمند هیچ خیری از ثروتمند نبیند، امکان دارد که ارزشها را بشکَند و به دستدرازی و غارت اموال دیگران بپردازد و برای سیر کردن شکم خود و خانوادهاش دست به دزدی یا هر کار دیگری بزند.
دادن زکات، دروازهی برکت آسمان و زمین را به سوی انسان باز میکند؛ همانطور که در حدیث آمده است: «مَا منَعَ قومٌ زکاةَ أموالِهِم إلا مُنِعُوا القَطرَ مِنَ السَّماءِ»؛[صحیح است؛ روایت: حاکم (۴/۵۸۳)؛ ابنماجه (۴۰۱۹)؛ طبرانی در الأوسط (۵/۶۲)، و مسند الشامیین (۲/۳۹۱) به نقل از ابنعمرس؛ نگا: المصباح از بوصیری (۴۱۴۱). آلبانی در صحیح الجامع (۷۹۷۸) آن را صحیح دانسته است] یعنی: «هیچ قومی، از دادن زکات اموالشان خودداری نمیکنند، مگر آنکه از باران آسمان محروم میشوند». بنابراین اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، الله متعال برکتهای آسمان و زمین را به سویشان نازل میفرماید؛ و این با نزول باران و رویش گیاهان و پروارشدن دامها بهانجام میرسد و بدینسان مردم از برکت باران و دیگر منافع آن بهرهمند میگردند.
بهوسیلهی زکات به مجاهدان راه الله کمک میشود؛ زیرا یکی از موارد مصرف زکات، جهاد در راه خداست؛ همانگونه که الله متعال در آیهی۶۰ سورهی «توبه» بدین نکته تصریح فرموده است:﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾.
همچنین زکات، وسیلهای برای آزاد کردن بردگان است؛ انسان میتواند با پولش بردهای را خریداری و آزاد کند؛ زیرا الله متعال فرموده است: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾.
بهوسیلهی زکات میتوان خیلیها را از زیر بار قرضها و بدهیهایشان نجات داد. آدمهای محترمی که زیر بارِ قرض رفتهاند، بسیارند. لذا این امکان برای شما وجود دارد که با زکات اموال خود، از یکسو آدمِ بدهکاری را از این حالت نجات دهید و از سوی دیگر، صاحب حق را به حقش برسانید؛ روشن است که در چنین کاری، خیر فراوانی وجود دارد.
از دیگر فواید زکات، این است که میتوان به مسافران درراهماندهای که بهنحوی اموال خود را در سفر از دست دادهاند و پولی ندارند که با آن، به شهر و منطقهی خود بازگردند، کمک کرد؛ اگرچه در شهر خود، ثروتمند باشند.
خلاصه اینکه زکات، فواید زیادی دارد و از اینرو یکی از ارکان اسلام بهشمار میرود. علما دربارهی کسی که زکات اموالش را نمیدهد، اختلاف نظر دارند که آیا مانندِ آدمِ بینماز، کافر است یا خیر؟
دیدگاه صحیح، این است که کافر نمیباشد؛ به دلیل روایتی که امام مسلم/از ابوهریرهسنقل کرده که رسولاللهجفرموده است: «مَا مِنْ صَاحِبِ ذَهَبٍ وَلا فِضَّةٍ لا يُؤَدِّي مِنْهَا حَقَّهَا إِلاَّ إِذَا كَانَ يَوْم الْقِيَامَةِ صُفِّحَتْ لَهُ صَفَائِحُ مِنْ نَارٍ فَأُحْمِيَ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيُكْوَى بِهَا جَنْبُهُ وَجَبِينُهُ وَظَهْرُهُ كُلَّمَا بَرَدَتْ أُعِيدَتْ لَهُ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ حَتَّى يُقْضَى بَيْنَ الْعِبَادِ فَيَرَى سَبِيلَهُ إِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ وَإِمَّا إِلَى النَّارِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۹۸۷] یعنی: «هر صاحب طلا و نقرهای که زکات آنها را ندهد، طلا و نقرهاش در روزقیامت به ورقهای آتشین تبدیل میشود و با آتش دوزخ، گرم و گداخته میگردد و آنگاه بهوسیلهی آن پشت، پهلو و پیشانیاش را داغ میکنند. و هرگاه سرد شود، دوباره داغ میگردد و این کار در روزی که بهاندازهی پنجاه هزار سال است، تکرار میشود تا اینکه میان بندگان، قضاوت گردد و راهش را بهسوی بهشت یا بهسوی جهنم، مشاهده کند». از این حدیث، چنین برداشت میشود که مانع زکات، یعنی کسی که زکات اموالش را نمیدهد، کافر نیست؛ زیرا اگر کافر باشد، هیچ راهی برایش بهسوی بهشت باز نمیگردد؛ حال آنکه در این حدیث آمده است: «و آنگاه راهش را به سوی بهشت یا به سوی دوزخ، مشاهده میکند».
روایتی از امام احمدسنقل شده که مانع زکات، يعني كسي كه زکات نمیدهد، کافر است؛ زیرا زکات یکی از ارکان و پایههای اسلام بهشمار میرود و وقتی یکی از پایههای خانهای خراب شود، آن خانه فرو میریزد. البته قول صحیح، این است که هرکس زکات مالش را ندهد، کافر نیست؛ اما در معرض خطر بزرگیست و با کفر، فاصلهی زیادی ندارد.[دیدگاه جمهور علما نیز همین است] و این، هشدار بسیار شدیدیست.
اینک به یکی از مسایل زکات میپردازیم؛ باید دانست که همهی اموال، مشمول حکم زکات نیستند؛ در برخی از اموال، زکات واجب است و در برخی، زکات نیست. اموالی که زکات دارند:
اول: طلا و نقره، چه بهصورت سکه یا پول باشند و چه به حالت شِمش یا قطعههایی از طلا و نقره، و چه بهصورت زیورآلات یا هر شکل دیگر. مهم، این است که طلا و نقره به هر شکلی که باشند، زکات دارند؛ البته وقتی به نصاب زکات برسند ویک سال کامل هم بگذرد.
نصاب طلا، هشتاد و پنج گَرَم است، و نصاب نقره، پانصد و نود و پنج گرم. کسی که این مقدار، طلا یا نقره داشته باشد، صاحب نصاب زکات است و با گذشت یک سال کامل بر این مقدار از داراییاش باید زکاتش را بدهد و اگر کمتر از این باشد، زکات ندارد. مثلاً اگر هشتاد گرم طلا یا پانصد و پنجاه گرم نقره داشته باشد، زکات بر او واجب نیست.
علما اختلاف نظر دارند که آیا نصاب طلا با نقره، کامل میشود یا خیر؟ یعنی اگر کسی، نیمی از نصاب طلا داشته باشد و نیمی از نصاب نقره، آیا در مجموعِ این دو، زکات بر او واجب است یا نه؟
پاسخ: قول صحیح این است که مجموع طلا و نقره با هم سنجیده نمیشود؛ یعنی هرکدام، جنس مستقلیست که نصاب مشخصی دارد؛ همانطور که در نصاب گندم، جو محاسبه نمیشود و نصاب جو نیز با گندم تکمیل نمیگردد.
اگر پولهای رایج که جایگزین طلا و نقره شده است، مطابق ارزش طلا و نقره به نصاب زکات برسد، زکات دارد و گرنه، زکات ندارد. مثلاً اگر کسی هفتاد و پنج هزار تومان داشته باشد، چون به نصاب نقره نمیرسد، بر او زکات واجب نیست؛ زیرا مطابق ارزش نقره، محاسبه میشود.
اما جواهر گرانبها مثل الماس، یاقوت و انواع مروارید و امثال آن، به هر اندازه که باشند، زکات ندارند؛ مگر آنچه که کاربرد تجاری داشته و در داد و ستد و فعالیتهای بازرگانی انسان، مورد استفاده قرار بگیرد. در این صورت، زکات دارد؛ از هر جنسی که باشد.
دوم: دامها، یعنی شتر و گاو و گوسفند، زکات دارند؛ البته بهشرطی که به حد نصاب برسند. کمترین حد نصاب در شتر، پنج نفر؛ در گاو، سی رأس و در گوسفند، چهل رأس میباشد. نصاب دام مانند سایر اموال نیست و هرچه بیشتر شود، بر طبق یک ترتیب مشخص، نصابش محاسبه میگردد. زکات چهل گوسفند و نیز زکات صد گوسفند، یک رأس میباشد تا آنکه تعدادشان به یکصد و بیست و یک رأس برسد. زکات صد و بیست و یک گوسفند، دو گوسفند است. در تعداد زیاده بر نصاب، زکات نیست؛ یعنی از چهل رأس تا یکصد و بیست رأس، زکاتش، فقط یک گوسفند است. و از یکصد و بیست و یک تا دویست رأس، دو گوسفند؛ و زکات دویست و یک رأس تا سیصد و نود و نه رأس، سه گوسفند میباشد و زکات چهارصد گوسفند، چهار رأس میباشد. یعنی ترتیب مشخّصی دارد.
وقتی تعداد شترها کمتر از بیست و چهار نفر باشد، زکاتش از جنس گوسفند است؛ یعنی پنج گوسفند. و وقتی تعداد شترها بیست و پنج نفر یا بیشتر باشد، زکاتش از جنس شتر خواهد بود؛ البته متناسب با تعداد شترها، سنّ شتر زکات، متفاوت خواهد بود. شرط وجوب زکات در دامها، این است که به حدّ نصاب برسند و همهی سال یا بیشتر آن از چراگاههای طبیعی استفاده کنند، نه اینکه به آنها علوفه بدهند. لذا اگر کسی چهل گوسفند داشته باشد که تمام سال را بهچرا بگذرانند، زکات دارند؛ یا اگر هشت ماه از سال و یا هفت ماه را در چرا سپری کنند، باز هم زکات دارند. اما اگر یک سال را بهچرا بگذرانند و سالی دیگر علوفه بخورند، زکات ندارند. همچنین اگر تعداد ماههایی که در چرا هستند، کمتر باشد، باز هم زکات ندارند.
گفتنیست: اگر کسی گوسفند را به عنوان مالالتجاره و با هدف تجارت نگه دارد و قصد پرواربندی یا زیاد شدن تعدادشان را نداشته باشد، در صورتی که به نصاب نقره برسد، زکات دارد؛ اگرچه یک گوسفند باشد؛ زیرا اموال تجارتی، در هر حال، زکات دارند و نصاب چنین اموالی، مطابق نصاب طلا و نقره، محاسبه میشود. البته بیشتر، بر طبق نصاب نقره که ارزانتر میباشد؛ چون طلا، گران است.
سومین نوع اموال زکات، محصولهای کشاورزی مانند خرما، گندم، برنج، جو و امثال آن است که از زمین بهثمر میرسد؛ البته باید به حد نصاب برسند؛ یعنی سیصد صاع، مطابق صاعی که رسولخداجتعیین کرده و مأموران جمعآوری زکات ، مقدارش را میدانند.
اگر انسان درخت خرمایی داشته باشد که محصولش به حد نصاب برسد، زکاتش واجب است و بر صاحبش واجب میباشد که زکات آن را از محصول نوع متوسط ادا کند؛ واجب نیست که از مرغوبترین نوع محصول باشد و نیز نباید از نوع نامرغوب محصول، زکات آن را جدا کند.
اگر محصولش را فروخت، زکاتش را از پول حاصل از فروش محصول بپردازد؛ مقدار زکات در رابطه با چنین اموالی، عُشر یا نصف عُشر میباشد. اگر محصولش را بدون استفاده از موتور یا ماشینآلات مخصوص آبیاری میکند، باید عُشر، یعنی یکدهم محصولش را به عنوان زکات بدهد؛ یعنی اگر محصولش، دههزار کیلوست، باید هزار کیلو بهعنوان زکات جدا کند و بدهد؛ اما اگر آب کشاورزی را بهوسیلهی ماشینآلات یا موتور از زمین بیرون میکشد، نصفِ عُشر، یعنی یکبیستم بر او واجب است. لذا در دههزار کیلو، فقط پانصد کیلو، زکات است؛ زیرا در این حالت، کشاورز هزینهی بیشتری برای آبیاری محصولاتش متحمل میشود. لذا بهلطف و حکمت پروردگار متعال مقدارِ کمتری زکات میدهد.
چهارمین نوع اموال زکات، کالاهای تجارتیست؛ کالای تجاری به هر جنسی گفته میشود که انسان، با آن تجارت میکند؛ مانند انواعِ ملک و زمین، پارچه، ظرف و ظروف، ماشین و سایر کالاها. مقدار زکات در کالاهای تجاری مانند طلا و نقره ربععُشر، یعنی یکچهلم یا ۵/۲% میباشد. اگر خواسته باشید مقدار زکات مال خود را بسنجید، خیلی آسان است؛ آن را تقسیم بر چهل کنید، خارج قسمت، مقدار زکات اموال شماست. اگر کسی صد میلیون تومان داشته باشد، زکاتش دو و نیم میلیون تومان است.
در زبان عربی به کالاهای تجاری «عروض» گفته میشود؛ چون همواره در معرض نابودی است؛ میبینید که واژههای عروض و معرض، همریشه یا به عبارت دیگر، همخانواده هستند. در زبان عربی به هر چیزی که در معرض زوال و نابودی باشد، «عرض» میگویند. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾[النساء : ٩٤]
...کالای زوالپذیر زندگی دنیا را....
کالاهای تجاری، نزد تجار و بازرگانان بدینگونه است که صبح کالایی میخرند و بعد از ظهر میفروشند و قصدشان استفاده از خودِ کالا نیست؛ بلکه با این خرید و فروش، در پی کسبِ درآمد هستند.
کیفیت ادای زکات کالاهای تجاری، بدینشکل است که وقتی زمان زکات فرارسید، ارزش همهی کالاهای تجاری خود را میسنجید و یکچهلم قیمت آن را میپردازید؛ قیمت کالاهایی که بهتازگی خریدهاید نیز باید محاسبه شود؛ مثلاً سررسید زکات شخصی، ماه «رجب» میباشد و در ماه «ربیع» کالایی خریده است؛ باید قیمت این کالا را نیز با سایر کالاهای تجاری خود در سررسید زکاتش بسنجد و زکاتش را جدا کند. شاید کسی بگوید که یک سال نگذشته است؛ میگوییم: در رابطه با کالاهای تجاری، گذشتِ سال مطرح نیست؛ مبنای کالاهای تجاری در زمینهی زکات، محاسبهی قیمت و ارزش آنها در سررسید یا زمان ادای زکات است. مثلاً کالایی به دو میلیون و پانصد هزار تومان خریدهاید و هنگام سررسید زکات اموال تجاری شما، قیمتش دو میلیون تومان میباشد. حال، شما باید این قیمت، یعنی دو میلیون تومان را مبنای ادای زکات این کالا قرار دهید و اگر به سودِ حاصل از کالاهای تجاری یا ارزش افزودهی آن مطمئن نبودید، قیمت سرمایه، معتبر میباشد.
موارد مصرف زکات:
پاسخ: الله متعال بهحکمت خویش موارد مصرف زکات را تعیین فرموده است:
﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠﴾[التوبة: ٦٠]
زکات، ویژهی نیازمندان(فقرا)، و مستمندان (مساکین)، و کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان میباشد که به عنوان فریضهای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.
نیازمندان (فقرا) و مستمندان (مساکین)، افرادِ نابرخورداری هستند که از تأمین نیازهای یک سال خود و زیردستانشان، عاجزند. مثلاً شخصی در ماه سیصد هزار تومان درآمد دارد، اما مخارج خانوادهاش پانصد هزار تومان میباشد؛ این شخص، فقیر است. بنابراین دویست هزار تومان در ماه، کم دارد که در سال دو میلیون و چهارصد هزار تومان میشود؛ از اینرو دو میلیون و چهار صد هزار تومان برای تأمین نیازهای یک سالش به او میدهیم. شخص دیگری، ماهیانه پانصد هزار تومان درآمد دارد، اما تعداد افراد خانوادهاش، زیاد است و ماهیانه یک میلیون تومان هزینه دارند؛ لذا شش میلیون تومان در سال کم میآورد که از مال زکات به او میدهیم.
نباید از مال زکات، بیش از نیاز سالیانهاش به او بدهیم؛ زیرا سررسید زکات، سالیانه است. حال، این پرسش مطرح میشود که فقیر، نیازمندتر است یا مسکین (مستمند)؟
پاسخ: علما گفتهاند: با در نظر گرفتن اصل اولویتبندی، از آنجا که الله متعال، ابتدا فقیران را ذکر کرده است، لذا فقرا از مساکین، نیازمندترند.
و اما سومین مورد مصرف زکات، این است که به کارگزاران زکات تعلق میگیرد؛ منظور از کارگزاران زکات، مأموران جمعآوری زکات هستند که از اهل زکات، زکاتِ اموالشان را میگیرند و به مستحقان زکات میدهند. رییس حکومت که آنان را بدین کار گماشته، مزدشان را میدهد؛ اگرچه ثروتمند باشند؛ زیرا مستحق زکاتاند؛ نه از روی نیاز، بلکه به عنوان مزد کارشان. ولی امر یا کاردار مسلمانان، مطابق درآمد ماهیانهی هر یک از کارگزاران زکات، مزدش را میدهد؛ یعنی اگر یکی از آنها کار کند و حقوق ماهیانهاش، دویست و پنجاه هزار تومان باشد، ولی امر یا رییس حکومت، از اموال زکات، دویست و پنجاه هزار تومان به او میدهند و اگر زمامدار یا حکومت بخواهد از بیتالمال یا بودجهی حکومتی، حقوق یا مزد کارگزاران زکات را بپردازد، اشکالی ندارد.
کسانی که باید از آنان دلجویی شود، یکی دیگر از گزینههای مصرف زکاتاند؛ منظور، تازهمسلمانانی هستند که برای به دست آوردن دلشان و ایجاد رغبت بیشتر در آنها به اسلام و مسلمانان، حمایت مالی میشوند تا بدینسان دریابند که اسلام، دین دوست و، صمیمیت و ارتباط با یکدیگر است.
در این میان میتوانیم بخشی از اموال زکات را به کسی بدهیم تا مسلمانان را از شر و شرارتش نجات دهیم؛ یعنی به کسی که نسبت به مسلمانان، کینه و دشمنی دارد. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا کسانی که از آنها دلجویی میشود، باید دارای سیادت یا مقامی در میان اقوام خود باشند یا خیر؟
پاسخ: دیدگاه صحیح، این است که برخورداری چنین افرادی از سیادت یا جایگاه والا، شرط نیست و میتوانیم به یک فرد عادی نیز از اموال زکات بدهیم تا او را به اسلام علاقهمند کنیم؛ اما برای دفع شرارت چنین افرادی، نمیتوانیم از اموال زکات هزینه کنیم؛ چون پیگیری قضایی و کیفری چنین افرادی، امکانپذیر است و میتوانیم از طریق دادگاهها به حقوق خود برسیم، بیآنکه از اموال زکات هزینه نماییم.
الله متعال، در رابطه با پنجمین مورد مصرف زکات، فرمود: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾یعنی: «و در راه آزاد کردن بردگان...».
علما در این مورد، سه نوع یا گزینه را ذکر کردهاند:
۱- اینکه بردهای خریداری و آزاد كنيد.
۲- به بردهای که میخواهد خودش را از آقایش خریداری کند، کمک نمایید.
۳- مسلمانی را که در اسارت کافران است، آزاد کنید؛ حتی مسلمانی که برای فرار از ستمگران، نزد عدهای از مسلمانان پنهان شده، همین حکم را دارد و اگر امکان نجات او از طریق پرداخت پول به ستمگران وجود داشته باشد، میتوان از اموال زکات هزینه کرد.
ششم: الله متعال فرموده است: ﴿ وَٱلۡغَٰرِمِينَ﴾یعنی: «و برای کمک به بدهکاران...».
بدهکار به کسی میگویند که زیر بار قرض رفته و از پرداخت بدهیهایش ناتوان است. همچنین کسی که بهخاطر مصلحتی عمومی بدهکار شده، در این مفهوم میگنجد؛ اگرچه خود، ثروتمند بوده و توانایی پرداخت چنین بدهیهایی را داشته باشد. از اینرو علما، بدهکار را بر دو گونه دانستهاند:
۱- کسی که بهخاطر دیگران، بدهکار است.
۲- کسی که بدهی شخصی دارد.
در رابطه با نوع اول، میتوان شخصی را مثال زد که برای آشتی دادن دو قبیله، تعهدی مالی میپذیرد؛ یعنی دو قبیله با هم درگیری و نزاع و کشمکش دارند. شخصِ نیکوکاری میخواهد میان این دو قبیله، آشتی برقرار کند و از اینرو به پرداخت مبلغی پول متعهد میگردد تا غایله خاتمه پیدا کند. روشن است که اين فرد بهخاطر مسایل شخصی، زیر بار قرض نرفته؛ بلکه مصلحتی عمومی درکار بوده است؛ یعنی ایجاد صلح و آشتی در میان دو قبیله.
علما گفتهاند: بدهی این شخص، از مال زکات پرداخت میشود؛ اگرچه خود، ثروتمند باشد؛ زیرا بهخاطر دیگران، بدهکار شده است.
بهعنوان مثال: شخصی، بیست و پنج میلیون تومان پول دارد؛ سپس در ازای ده میلیون تومان، میان دو قبیله آشتی برقرار میکند. گرچه خود، توانایی پرداخت این مبلغ را دارد، اما میگوییم: لازم نیست که از پول شخصی خود، هزینه کند؛ بلکه این مبلغ را از مال زکات به او میدهیم. چون بهخاطر کاری بزرگ، یعنی ایجاد صلح و آشتی به پرداخت این مبلغ متعهد شده است و اگر به چنین افرادی کمک نکنیم، چهبسا دیگر، کسی حاضر نشود که چنین کارهای بزرگ و ارزشمندی انجام دهد.
اما کسی که بدهی شخصی دارد؛ مثلاً خانهای به مبلغ یک و نیم میلیون تومان در سال اجاره کرده است و توانِ پرداخت این مبلغ را ندارد. اگرچه از عهدهی سایر مخارجش برمیآید، اما از پرداخت این مبلغ، عاجز است؛ لذا این مبلغ را از مال زکات به او میدهیم تا بدهیاش را ادا کند؛ چون بدهکار بهشمار میرود.
همچنین اموال کسی به هر دلیلی مثل آتشسوزی نابود میشود و آن شخص، زیرِ بار قرض میرود و از پرداخت بدهیاش ناتوان است؛ به چنین شخصی نیز بهاندازهی بدهی یا قرضی که دارد، از مال زکات میدهیم. چون نمیتواند بدهیاش را پرداخت کند.
گفتنیست: کسی که بدهی شخصی دارد، زمانی مستحق زکات است که از پرداخت آن، عاجز باشد و اگر توانایی پرداخت بدهیاش را داشت، مستحق زکات نیست؛ ولی آیا جایز است که خودمان نزد بستانکار برویم و به او بگوییم: بفرما؛ این، بدهیِ فلانیست، و نیت زکات کنیم؟
پاسخ: بله؛ جایز است و حتماً نباید عینِ مبلغ را به بدهکار بدهید تا خود، بدهیاش را پبردازد؛ زیرا هدف، رفعِ ذمه و بدهیست و فرقی نمیکند که به بدهکار بگوییم یا نگوییم. خوب است آیهی موارد مصرف زکات را با تأمل و دقت بیشتر، بازخوانی نماییم:
﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠﴾[التوبة: ٦٠]
زکات، ویژهی نیازمندان، و مستمندان، و کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان میباشد که به عنوان فریضهای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.
میبینیم که ابتدا فرمود: ﴿ لِلۡفُقَرَآءِ﴾؛ یعنی: زکات، از آن نیازمندان است؛ سه مورد بعدی، به واژهی ﴿ فُقَرَآءِ﴾که با حرف «لام»آمده است، معطوف میباشد. و آنگاه فرمود: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾، نفرمود: «للرقاب». حرف «فی»، در زبان عربی ظرف است و مفهوم آیه، این میشود که زکات برای نیازمندان، مستمندان، کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود؛ اما در موارد بعدی که با حرف «فی»آمده، مفهوم آیه این است که زکات، در جهت کمک به بردگان، بدهکاران، مجاهدانِ راه الله و درراهماندگان، مصرف میشود؛ اگرچه زکات را بهطور مستقیم به این چهار گروه، از جمله بدهکاران ندهیم؛ مهم، این است که در این راهها هزینه شود. بهطور مثال: چه مال زکات را بهطور مستقیم، به بدهکار بدهیم تا خودش، بدهی خود را بپردازد و چه خودمان، نسبت به پرداخت بدهیهایش اقدام کنیم، فرقی نمیکند. اما پرسش، این است که کدام گزینه برای پرداخت بدهی بدهکار از اموال زکات، بهتر است؟ خودمان بدهیاش را بدهیم یا مبلغ بدهی را به شخص بدهکار بدهیم تا شخصاً نسبت به پرداخت بدهیاش اقدام نماید؟
پاسخ این مسأله، به توضیح بیشتری نیاز دارد؛ اگر نگران بودید که بدهکار پس از دریافت مبلغ، نسبت به پرداخت بدهیاش اقدام نکند و پولی را که به او میدهید، بخورد، در این صورت پول زکات را به او ندهید؛ بلکه خود نسبت به تسویه حساب بدهیاش اقدام نمایید و آن را به بستانکار تحویل دهید. اما اگر بدهکار، آدمِ خردمند و دینداریست و برای خود نمیپسندد که همچنان زیر بار قرض باشد و گمانِ غالب شما، این بود که اگر پول زکات را به او بدهید، بلافاصله نزد بستانکارش میرود و بدهیاش را پرداخت میکند، پس در این صورت، معادل مبلغ بدهیاش به عنوان زکات به او بدهید و بگویید: این پول را بگیر و بدهیهایت را تسویه کن. و این، برای حفظ آبرویش، بهتر است. البته بههنگام تقسیم اموال زکات، باید بههوش باشیم که فریب برخی از فریبکاران را نخوریم! گاه پیش میآید که برخی، صورتحساب بدهی خود را میآورند و شما هم از مال زکات به آنها میدهید تا نسبت به پرداخت بدیهای خود اقدام کنند. یک سال میگذرد و باز، با همان صورتحساب نزدتان میآیند و از بدهیهای آنها، هیچ کم نشده است! چرا؟ چون اینجور آدمها فقط به خالی کردن کیسهی دیگران و پُر کردن کیسهی خود فکر میکنند و حلال و حرام، برایشان مهم نیست. چنین مواردی برای ما زیاد پیش آمده و وقتی برای پرداخت بدهیهایشان نزد بستانکاران رفتهایم، گفتهاند: فلانی که به ما بدهی ندارد یا بدهیاش را داده است! لذا باید دقت کنیم و بههوش باشیم که زکات مالمان را به چه کسی میدهیم؛ البته اگر کسی دقت کرد و با این حال، فریب خورد و بعدها برایش روشن شد که زکاتش را به کسی داده که مستحقش نبوده، از آنجا که سعی کرده با تقوای الهی و آگاهی و روشنبینی زکاتش را بدهد، تکلیف از گردنش برداشته شده و این، از لطف خدای متعال است.
الله متعال، هفتمین موردِ مصرف را زکات را نیز تعیین نموده و فرموده است: ﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾؛ بنابراین یکی از موارد مصرف زکات، در راه الله، یعنی در جهت جهاد و کمک به مجاهدان راه الله میباشد. جهاد، به پیکاری گفته میشود که برای اعلای کلمهی الله و سرافرازی دین انجام میگردد. این، همان تعریفیست که رسولاللهجدربارهی جهاد بیان فرموده است؛ زیرا از رسولخداجدربارهی کسانی پرسیدند که از روی تعصب و حسّ قومی و قبیلهای یا برای نشان دادن شجاعت خود یا برای نام و نشان و خودنمایی میجنگند. رسولاللهجفرمود: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّه»؛[صحیح بخاری، ش: (۱۲۰، ۲۵۹۹)؛ و مسلم، ش: ۱۹۰۴] یعنی: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله بجنگد، او، مجاهد است و در راه الله جنگیده است». این، سخن جامع و کاملیست که پیشتر بهطور مفصل دربارهاش سخن گفتیم.
نکته: کشتن مسلمان ظالم در جنگ، جایز است. حال این پرسش مطرح میشود که: حتی اگر او را بهزور یا بهاجبار به جنگ آورده باشند؟
پاسخ: شیخالاسلام ابوالعباس حراني/گفته است: اگر مسلمانان در کنار قوم «تاتار» جنگیدند، باید با آنان مقابله و پیکار کرد؛ هرچند مسلمان و مجبور باشند.
اگر واقعاً همانطور که میگویند، مجبور باشند، اگر کشته شوند، شهید خواهند بود؛ زیرا کسی مسؤول کشته شدن آنهاست که آنها را مجبور کرده و گناه ظلم، با کسیست که آنان را به جنگیدن، مجبور نموده است. اگر هم راستگو نباشند و دروغ بگویند و بهاختیار خود در کنار قوم تاتار بجنگند، نهبهاجبار، پس نتیجهی کارشان را دیده و خودشان، این بلا را بر سر خویش آوردهاند. امام ابوالعباس حراني/در بیان علت جواز جنگیدن با چنین کسانی میفرماید: امکان تشخیص مسلمانانی که بهاجبار به جنگ آمدهاند و آنان که بهاختیار خود در کنار قوم تاتار قرار گرفتهاند، وجود ندارد؛ زیرا جای تصمیمگیری یا اجبار و اختیار، قلب است و از اینرو تشخیص اینکه فرد، مجبور بوده یا بهاختیار خود آمده، ممکن نیست. لذا در هر صورت، باید بهخاطر دفاع از حق، با او بجنگیم و حسابش با خداوندﻷخواهد بود.
آری! بهفرض اینکه اسیر شود، از آنجا که مسلمان است، کُشتنش جایز نمیباشد؛ اما در میدان نبرد، کشتنش جایز است.
شیخالاسلام/این را در «الفتاوی»، (کتاب: جهاد، جلد: ۲۸ صص: ۵۴۴-۵۵۳) ذکر کرده و در هر حال دیدگاه ما، این است که هرکس برای حفظ مال، خانه (ناموس) یا سرزمینش کشته میشود، از دو حال خارج نیست:
اگر بدینخاطر میجنگد و کشته میشود که کشورش، کشوری اسلامیست، پس پیکارش در راه خدا و بهخاطر اسلام میباشد و اگر بدینخاطر که کشور اوست و میخواهد همانگونه که از مالش دفاع میکند، از کشورش نیز دفاع نماید، اگر کشته شود، شهید است؛ زیرا در حدیث رسولاللهجبهروشنی آمده است: با کسی که میخواهد اموالت را غصب کند، پیکار کن و اگر او را بکشی، دوزخی خواهد بود.
اینکه اللهﻷفرموده است:﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾هم دادن زکات به خودِ مجاهدان را دربرمیگیرد و هم شامل خریداری اسلحه برای آنها میشود. لذا خریداری سلاح برای مجاهدان از پول زکات، جایز است. علما همچنین تأمین هزینههای طلاب را از محل اموال زکات جایز دانستهاند؛ اگرچه طالب علم، خود توانایی کسب درآمد داشته باشد؛ اما از آنجا که وقتش را در کسب علم صرف میکند، لذا میتوان از مال زکات بهاندازهی نیازش به او داد؛ زیرا کسب علم، نوعی جهاد در راه خداست. گفتنیست دادن مال زکات به کسی که برای عبادت یکسو میشود یا وقتش را فقط در عبادت سپری میکند، جایز نیست؛ بلکه خود باید با کار و تلاش، به تأمین هزینههای خویش بپردازد. از اینرو به فضیلت و برتری علم بر عبادت پی میبریم. بنابراین اگر دو نفر نزدمان آمدند و یکی از آنها گفت: من توانایی کسب و کار دارم، اما میخواهم وقتم را فقط برای عبادت و انجام اعمالی مثل: نماز، روزه، ذکر و تلاوت قرآن بگذارم، و درخواست زکات کند، چیزی به نمیدهیم و او را به کسب و کار تشویق میکنیم.
دیگری میگوید: من اگرچه توانایی کسب وکار دارم، اما میخواهم به کسب علم و دانش بپردازم؛ و درخواست کمک یا پشتیبانی مالی کند، از مال زکات میتوانیم به او بدهیم. بلکه با روی باز کمکش میکنیم تا در راه تحصیل علم، موفق شود.
و اما هشتمین، مورد مصرف زکات؛ اللهأمیفرماید: ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾؛ منظور از «ابنسبیل»، مسافر درراهماندهایست که پولش تمام شده و چیزی ندارد که خود را به شهرش برساند. مسافرِ درراهمانده، جزو فقرا و مستمندان نیست و ممکن است در شهر خود، ثروتمند باشد و فقط در اثنای سفرش بیپول شده است. لذا از مال زکات، بهاندازهای که خود را به شهرش برساند، به او میدهیم.
بدین ترتیب به موارد هشتگانهی مصرف زکات پی بردیم. باید بدانیم که مصرف زکات، جز در این موارد هشتگانه جایز نیست. بنابراین، مصرف زکات برای ساخت مسجد، تعمیر و بهسازی راه، و نیز بنای مدرسه و دیگر کارهای خیر، درست و جایز نمیباشد؛ زیرا اللهﻷاین موارد هشتگانه را با صیغهی «حصر» ذکر فرموده است. در زبان عربی به حرف ﴿إِنَّمَا﴾، حرف حصر میگویند.[و همانگونه که در ترجمهی آیهی موارد مصرف زکات (آیهی ۶۰ سورهی توبه) مشاهده میکنید، این مفهوم را رعایت کردهایم و در ترجمهی مفهوم آیه، آوردهایم که زکات، ویژهی نیازمندان، مستمندان و...، تا پایان آیه، میباشد. [مترجم] یعنی موارد مصرف زکات در همین هشت مورد خلاصه میشود و اگر مصرف زکات در سایر کارهای خیر جایز بود، این هشت مورد، بهصورت انحصاری و با حرف حصر، ذکر نمیگردید. برای ساخت مساجد، بهسازی راهها و بنای مدارس، باید از محل کمکهای خیّرین و سایر کارهای خیر، هزینه نمود.
رسولاللهجدر پاسخ جبرئیل÷زکات را سومین رکن اسلام برشمرد و چهارمین رکن اسلام را «روزهی ماه رمضان» ذکر فرمود.
ماه رمضان، پس از شعبان و پیش از شوال قرار دارد. گفته شده که نامگذاری ماههای قمری، مصادف با ماه رمضان و در شدت گرما بوده است. لذا این ماه، «رمضان» نامیده شد که برگرفته از «رمضاء» میباشد؛ رمضاء، یعنی گرمای شدید.
همچنین علت دیگری برای نامگذاری این ماه، بیان کرده و گفتهاند: گناهان، حرارت سوزناکی دارند و چون این ماه، حرارت گناهان را از میان میبرد، بدین اسم نامیده شده است؛ رسولاللهجفرموده است: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»؛ یعنی: «هرکس ماه رمضان را از روی ایمان و برای کسب اجر و ثواب روزه بگیرد، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود». بههر حال ماه رمضان، برای مسلمانان ماه مشخص و نامآشناییست که الله متعال آن را در کتابش ذکر فرموده است:
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾[البقرة: ١٨٥]
ماه رمضان، ماهی است که در آن قرآن نازل شده است.
رمضان، تنها ماهیست که الله متعال، نامش را در کتاب خود ذکر فرموده است. روزهی رمضان، یکی از ارکان اسلام بهشمار میرود که اسلامِ هیچ مسلمانی، بدون آن کامل نیست. البته برای وجوب روزه بر هر شخصی، شرایطی وجود دارد:
مسلمان، بالغ، عاقل، توانا و مقیم باشدو هیچیک از موانع وجوب روزه در او یافت نشود؛ لذا شش شرط دارد. از اینرو بر بچه یا نابالغ، مجنون (دیوانه) و بر کافر، روزه واجب نیست. کسی که توانایی روزه ندارد، از دو حال خارج نیست:
الف: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود دارد، مثلاً بیماری قابل درمانی دارد، در مدت بیماریاش روزه نگیرد و پس از آنکه بهبود یافت، به تعداد روزهایی که روزه نگرفته است، روزه بدارد.
ب: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود ندارد، مثلاً پیر و سالخورده است یا بیماریای دارد که امیدی به بهبودش نیست، باید بهازای هر روز که روزه نمیگیرد، به یک نیازمند غذا دهد.
یکی دیگر از شرایط وجوب روزه این بود که مقیم باشد، یعنی مسافر یا در سفر نباشد. روزه بر مسافر واجب نیست؛ اما باید به تعداد روزهایی که در سفر روزه نمیدارد، روزه بگیرد.
حیض و نفاس، مانع وجوب روزهاند. یعنی روزه بر زنان در حالت حیض (عادت ماهیانه) و نفاس (پس از زایمان) واجب نیست؛ بلکه ناجایز است؛ البته باید پس از پاکی، روزههای قضایی (ازدسترفته) را جبران کنند.
روزهی رمضان به رؤیت هلال ماه بستگی دارد و بیست و نه یا سی روز میباشد؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَيْكُمْ فَأکمِلُوا العدَّةَ ثَلاثِینَ»؛[بخاری، این حدیث را بهشمارهی ۱۷۷۴ بدین الفاظ روایت کرده و با الفاظ دیگری نیز در صحیحین آمده است] یعنی: «هرگاه هلال رمضان را دیدید، روزه بگیرید و هرگاه هلال شوال را دیدید، افطار کنید؛ و اگر آسمان ابری بود و ماه را ندیدید، سی روز را کامل نمایید». اگر در ابتدای ماه رمضان، به سبب ابری بودن آسمان، ماه را ندیدید، ماه شعبان را سیروز حساب کنید و اگر در پایان ماه، آسمان، ابری بود و هلال ماه رؤیت نشد، ماه رمضان را سی روز حساب نمایید.
پنجمین رکن اسلام، حج خانهی خداست. یعنی بهقصد انجام مناسکی که الله متعال از طریق کتابش یا از طریق پیامبرشجبیان فرموده، رهسپار خانهی خدا شوید.
حج خانهی خدا یکی از ارکان اسلام است و «عمره» نیز جزو حج خانهی خدا بهشمار میرود و رسولاللهج عمره را حج اصغر نامیده است؛ البته حج، پنج شرط دارد: بالغ بودن، عاقل بودن، مسلمان بودن، آزاد بودن، و استطاعت و توانایی. اگر یکی از این شرایط ناقص باشد، حج، واجب نیست.
اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد؛ یعنی عجزش، مالی باشد، حج نه بر خودش واجب است و نه بر نایبش؛ اما اگر توانایی جسمی نداشته باشد و امیدی به رفع ناتوانی وجود دارد، منتظر بماند تا تواناییاش را بازیابد و اگر پیر و سالخورده است و امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود ندارد، باید نماینده یا نایبی برای خود بگیرد و او را از طرف خود به حج بفرستد؛ زیرا زنی از رسولخداجپرسید: پدرم شرایط حج را دارد، اما پیر و ناتوان است و نمیتواند خود را روی شتر نگه دارد؛ آیا میتوانم به جای او حج کنم؟ رسول اللهجفرمود: «آری».[بخاری، ش: ۱۴۱۷؛ و مسلم، ش: ۲۳۷۵ بهنقل از ابنعباسس]
آن پیرمرد، توانایی مالی داشت؛ اما چون ضعیف بود و توانایی جسمی نداشت، رسول اللهجبه آن زن فرمود: به جای او، حج کن.
رسولاللهجپنج رکن اسلام را برای جبرئیل÷برشمرد. جبرئیل÷تأیید کرد و گفت: «راست گفتی». عمرسمیگوید: «ما تعجب کردیم که خود، میپرسد و خود، تصدیقش میکند»! زیرا تأیید یا تصدیق شخص، به معنای آگاهی از سخنیست که میگوید؛ و گرنه، سؤالکننده پس از دریافت پاسخش میگوید: فهمیدم؛ نمیگوید: درست گفتی. جبرئیل÷ارکان اسلام را میدانست؛ از اینرو به رسولاللهجگفت: «درست گفتی». آنگاه پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟»
محل ایمان، قلب است و محل اسلام، اندام و جوارح؛ از اینرو اسلام، عملی ظاهری و نمایان میباشد و ایمان، عملی باطنی که جایگاه آن، قلب است.
ایمان، یعنی باور کامل و قطعی انسان به یک چیز؛ بهگونهای که هیچ شک و تردیدی به آن راه نیابد؛ بلکه به آن چیز آنگونه باور داشته باشد که به خورشیدِ وسط آسمان باور دارد و بدون هیچ شک و تردیدی میپذیرد و اذعان میکند که خورشید، در آسمان است؛ لذا ایمان، یعنی قبول و پذیرش آنچه که الله به عنوان شریعت، نازل فرموده و اذعان و اعتراف کامل و بیچون و چرا به شریعت الهی. رسولاللهجدر پاسخ جبرئیلفرمود: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وملائِكَتِه وكُتُبِهِ ورُسُلِه والْيومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «ایمان، این است که به الله و فرشتگانش و کتابهایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». بدین ترتیب، شش رکن ایمان را برشمرد. فرمود: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ»؛ یعنی باور داشته که الله، وجود دارد و زنده، دانا و تواناست؛ پروردگار جهانیان است و هیچ پروردگاری جز او وجود ندارد و فرمانروایی مطلق و حمد و ستایش مطلق از آنِ اوست و همهی امور به او بازمیگردد و تنها او، شایستهی عبادت میباشد و هیچ چیز و هیچ کس جز او سزاوار پرستش نیست. او، ذاتیست که باید بر او توکل و اعتماد نمود و یاری و توفیق، از سوی اوست؛ او به همهی صفات کمال موصوف است؛ بهگونهای که هیچ شباهتی به هیچیک از صفات مخلوقات ندارد؛ زیرا:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست.
لذا به وجود الله، به ربوبیت و الوهیت او و نیز به اسماء و صفاتش ایمان داریم؛ و هرکس وجود الله را انکار کند، کافر است و برای همیشه در دوزخ میماند. همچنین هرکس در وجود الله شک کند، کافر است؛ زیرا لازمهی ایمان، این است که بدون هیچ شک و تردیدی باور داشته باشیم که الله زنده، دانا، توانا و موجود است و هرکس در ربوبیت الله شک کند، کافر میباشد و هرکس، کسی یا چیزی را در ربوبیت الله شریکش بسازد، کافر است؛ اگر کسی بگوید: اولیا در تدبیر هستی نقشی دارند و آنها را بهفریاد بخواند و از آنان مدد و کمک بخواهد، کافر است؛ زیرا در حقیقت، به الله، ایمان نیاورده است. همچنین هرکس، یکی از انواع عبادت را برای غیر الله انجام دهد، کافر است؛ چون الله را در الوهیت یگانه ندانسته و عبادت را تنها برای الله، قرار نداده است. لذا هرکس، برای خورشید یا ماه یا درخت و یا کوه و یا برای فرشته یا برای یکی از پیامبران یا یکی از اولیای خدا سجده کند، کافر است و از دایرهی ایمان، خارج میباشد. چون به الله، شرک آورده است. همچنین اگر کسی، از روی تکذیب و انکار و بدون هیچ تأویلی، یکی از صفات ثابتشده برای الله را انکار کند، کافر است؛ زیرا این کار، به معنای تکذیب و انکار الله و رسولش میباشد. مثلاً اگر کسی بگوید که الله بر عرش خود قرار ندارد و یا به آسمان دنیا نزول نمیکند، کافر است. البته اگر انکارش، برخاسته از تأویل باشد، باید نگریست که آیا تأویلش، هیچ محلی از اجتهاد دارد یا خیر؟ اگرتأویلش جای اجتهاد داشت، آن شخص کافر نیست؛ اما فاسق میباشد و از منهج اهل سنت و جماعت، خارج شده است. ولی اگر تأویلش جای اجتهاد نداشت، حکمِ انکار و تکذیب را دارد و کافر است. این، مفهوم ایمان به الله میباشد.
وقتی بدینسان به الله ایمان بیاورید، به اطاعت و بندگی او میپردازید و به دستورهایش عمل میکنید و از آنچه که نهی فرموده، پرهیز مینمایید؛ زیرا کسی که بهدرستی به الله ایمان بیاورد، بهقطع عظمت و بزرگی الله در دلش میآید و نیز محبت الله در دلش قرار میگیرد و وقتی الله را بیشتر و فراتر از هر محبتی، دوست بدارد و بهگونهای تعظیمش کند که فراتر از هر تعظیمی باشد، نتیجهاش این است که به فرمانهای الله عمل میکند و از آنچه که منع فرموده، دوری مینماید.
همچنین در زمینهی ایمان به الله، باید باور داشته باشیم که اللهﻷفراتر و برتر از هر چیزی، بر بالای عرش خویش است و عرش او، فراتر از همهی مخلوقاتش میباشد و بلکه بزرگترین مخلوق و آفریدهایست که ما سراغ داریم؛ زیرا در روایتی آمده است: «إن السَّمَوات السبع والأرضین السبع بالنِّسبة للکرسی كَحَلقة أُلقِیَت فی فلاة من الأرضِ»؛[آلبانی/این حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است.] یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقهای هستند که در زمین پهناوری افتاده است». واضح است که یک حلقهی کوچک، در مقایسه با سرزمینی بزرگ و پهناور، چیزی نیست. و فرمود: «وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسي کفَضلِ الفلاة علی هذه الحَلَقَةِ». یعنی: «بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور به این حلقه میباشد». ببین؛ عرش چهقدر بزرگ است! از اینرو الله متعال، عرش خود را عظیم و بزرگ، توصیف کرده است:
﴿وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢٩﴾[التوبة: ١٢٩]
و او، پروردگارِ عرشِ بزرگ است.
همچنین میفرماید:
﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ١٥﴾[البروج: ١٥]
صاحب عرش بزرگ است.[حمزه، کسائی و مفضّل از عاصم، «المجید» را با کسره قرائت کردهاند که در این صورت، صفت «عرش» میباشد. [مترجم])]
این، همان عرش است که الله، روی آن قرار گرفته؛ پس الله، فراتر از عرش است و عرش، فراتر از همهی مخلوقات الله میباشد؛ اما کرسی که خیلی کوچکتر از عرش است، وسیعتر از آسمانها و زمین میباشد:
﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾[البقرة: ٢٥٥]
کُرسی پروردگار، آسمانها و زمین را در برگرفته است.
باید باور و ایمان داشته باشیم که الله، فراتر از هر چیزی است و همه چیز، در برابر الله، ناچیز میباشد. لذا اللهﻷفراتر از و بزرگتر از آن است که در عقل و فکر ما بگنجد؛ حتی چشمها از درک الله، عاجزند. اگرچه مؤمنان در بهشت، الله را میبینند، اما امکان ندارد که حقیقت ذاتش را دریابند:
﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَ﴾[الأنعام: ١٠٣]
هیچ چشمی او را در نمییابد (و هیچکس حقیقت ذاتش را درک نمیکند) و او، همه را در مییابد.
لذا شأن الله، فراتر از درک ماست؛ از اینرو باید ایمانی درخورِ عظمت الله داشته باشیم تا آنگونه که حق عبادت اوست، عبادتش کنیم.
لازمهی ایمان به الله، این است که باور داشته باشیم که علم و دانش الله به همه چیز احاطه دارد و او، خیانت چشمها و راز سینهها را میداند و از هر اندک و زیادی یا بزرگ و کوچکی که در آسمانها و زمین است، آگاه میباشد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٥﴾[آل عمران: ٥]
بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمیماند.
همچنین باید باور داشته باشیم که الله، بر همه چیز تواناست و هرگاه ارادهی پیدایش چیزی را بکند، فقط کافیست که بگوید: «پدید آی»، پس پدید میآید؛ هرچه که باشد. میلیونها انسان در دنیا بوده و هستند و تنها اللهﻷتعدادشان را میداند. بنگر که الله متعال دربارهی آفرینش و برانگیختن انسانها چه میفرماید:
﴿مَّا خَلۡقُكُمۡ وَلَا بَعۡثُكُمۡ إِلَّا كَنَفۡسٖ وَٰحِدَةٍۚ﴾[لقمان: ٢٨]
آفرینش و برانگیختن شما (برای الله) جز همانند آفرینش و برانگیختن یک تن نیست.
آری! آفرینش و برانگیختن همهی مردم برای الله، تنها به اندازهی آفرینش و برانگیختن یک تَن است. اللهﻷدربارهی برانگیختن میفرماید:
﴿فَإِنَّمَا هِيَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤﴾[النازعات: ١٣، ١٤]
این بازگشت، تنها با یک بانگ بزرگ است و بس؛ و ناگهان همگی روی زمینِ هموار حاضر میشوند.
در زندگی روزمرهی خود نیز نمونهای از این نشانهها را مشاهده میکنیم؛ هنگامی که انسان میخوابد، پروردگار متعال، روح او را میگیرد یا به عبارتی، او را در خوابِ مرگ فرومیبرد؛ همانگونه که میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ﴾[الأنعام: ٦٠]
و او ذاتیست که شبهنگام شما را در مرگِ خواب فرو میبرد.
خواب مرگ، گرچه مرگ کاملی نیست و روح بهکلی از جسد جدا نمیشود، اما هنگامی که انسان از خواب برمیخیزد، احساس میکند که زندگانی و حیات دوبارهای یافته است. پیش از پیدایش امکانات کنونی یا برقی که اکنون در اختیار ماست، این حس، بیشتر وجود داشت؛ چون وقتی تاریکی شب، همه جا را فرامیگرفت، مردم بیشتر احساس تاریکی، وحشت، و سکون و آرامش میکردند و وقتی صبح میشد، حسّ بهتری از تابش آفتاب و نمایان شدن روشنایی روز به آنها دست میداد و از رفتنِ شب و آمدنِ روز لذت بیشتری میبردند؛ اما امروزه شبها مانند روز، روشن است و آن لذت پیشین را حس نمیکنیم؛ با این حال هنگامی که انسان از خواب برمیخیزد، احساس میکند که دوباره زنده شده و این، از رحمت و حکمت الهیست.
و نیز ایمان داریم که الله، شنوا و داناست؛ هرچه بگوییم، اگرچه پنهان باشد، آن را میشنود. همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿أَمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيۡهِمۡ يَكۡتُبُونَ ٨٠﴾[الزخرف: ٨٠]
یا گمان میکنند که ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آنها را نمیشنویم؟ آری؛ (میشنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) مینویسند.
همچنین میفرماید:
﴿فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾[طه: ٧]
بهراستی که او سخن نهان و پنهانتر (از آن) را میداند.
منظور از سخن پنهانتر، رازیست که انسان در درونش پنهان میدارد؛ همانگونه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ﴾[ق: ١٦]
و بهراستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم.
یعنی اللهﻷاز وسوسههای درونی انسان، آگاه است؛ اگرچه آن را برای بندگان اظهار نکند. اللهأبیناست و حرکت مورچهی سیاه را بر روی سنگ سیاه در تاریکی شب میبیند. وقتی به علم، قدرت، شنوایی و بینایی الله ایمان آوردی، باید در همه حال مواظب باشی و سعی کنی تنها چیزی بگویی یا کاری انجام دهی که الله را راضی میکند؛ زیرا هرچه بگویی و هر کاری که انجام دهی، الله تو را میبیند. از اینرو از پروردگارت میترسی که تو را در کاری ناپسند ببیند یا میترسی که تو را آنجا که دستور داده، نبیند؛ آری، میترسی که سخن ناشایستی بگویی یا دربارهی آنچه که به تو دستور داده است، سکوت نمایی. بدینسان اگر به کمال قدرت الله ایمان بیاوری، هرچه بخواهی از او درخواست میکنی؛ البته با رعایت ادب و بدون اینکه از حد بگذری. دیگر، چیزی را غیرممکن و بعید نمیپنداری؛ زیرا هرچیزی بهقدرت الله، ممکن است. موسی÷از فرعون و فرعونیان گریخته بود و هنگامی که به دریای سرخ رسید، الله متعال به او فرمان داد که عصایش را به دریا بزند؛ موسی÷عصایش را به دریا زد و در لحظهای دریا خشکید و دوازده راه باز شد و دریا در این میان، مانند کوهی بهنظر میرسید. موسی÷و همراهانش به قدرت الله متعال از دریا گذشتند؛ انگار از بیابانی عبور کردند که هیچ آبی به آن نرسیده بود.[این، یکی از نشانههایی بود که الله متعال، به عنوان معجزه به موسی÷داد تا نشان صداقتش باشد.] گفته میشود: زمانی که سعد بن ابیوقاصسدر جریان فتح ایران به رود «دجله» رسید، ایرانیها به کرانهی شرقی این رود بزرگ گریخته و همهی پلها و قایقها را از میان برده بودند تا مسلمانان به آنها دست نیابند. سعدسبا صحابه مشورت کرد. سرانجام تصمیم گرفتند که به رود بزنند و از این رود بزرگ عبور کنند؛ آنها با اسبها، شترها و یا با پای پیاده، از رودخانه گذشتند و هیچ آسیبی به آنان نرسید!
چه کسی این رودخانه را بهصورت سطحی هموار و سخت درآورد که سپاهیان اسلام توانستند از روی آن بگذرند و غرق نشدند؟ بیگمان اللهﻷکه بر هر کاری تواناست. چنین ماجرایی برای علاء بن حضرمیسو سپاهیانش که عازم «بحرین» بودند نیز پیش آمد. وقتی دریا پیش رویشان قرار گرفت، علاءسدعا کرد و بدون اینکه آسیبی به آنان برسد، از روی آب گذشتند.[این، جزو کراماتیست که الله متعال، آن را دلیلی بر پیروی بنده از پیامبران، یا گام نهادن وی در راه آنها قرار داده است؛ معجزه، از آنِ پیامبر میباشد و کرامت، به پیروِ پیامبر تعلق دارد. تفاوت کرامت با جادوگری در این است که کرامت، بدون اراده یا قصد بنده و نیز بدون سعی و درخواست او روی میدهد و بنده، برای روی دادن کرامت، از جنها و شیطانها کمک نمیگیرد؛ اما جادوگران و کاهنها از شیطانها کمک میگیرند و اغلب، برای نزدیکی به شیطانها، کارهایی انجام میدهند که ویژهی اللهﻷمیباشد؛ کارهایی مثل تعظیم و گرامیداشت جنها یا اظهار ترس و خشیت در برابر آنها و درخواست کمک از آنان و امید بستن به آنها تا سحری که میخواهند، روی دهد! همان سحری که برخی از افراد نادان، آن را کرامت و حتی معجزهای برای جادوگر میپندارند.]
نشانههای الله، بیشمار است؛ از اینرو باید مسایل خارقالعادهای را که اللهﻷدر کتابش خبر داده یا پیامبرشجبیان نموده و یا مردم مشاهده کردهاند، باور کنیم و آن را جزو ایمان به الله بدانیم؛ زیرا چنین باوری، در حقیقت، ایمان به قدرت الله متعال است.
لازمهی ایمان به اللهﻷاین است که بدانیم الله متعال، ما را میبیند و اگر نمیتوانستیم الله را چنان عبادت کنیم که گویا او را میبینیم، پس یقین داشته باشیم که او، ما را میبیند. بسیاری از مردم از این مسألهی مهم غافلاند و برخی را میبینیم که الله را از روی عادت عبادت میکنند، نه بهگونهای که گویا الله را میبینند. این، نقصی در ایمان و عمل بهشمار میرود.
همچنین لازمهی ایمان به پروردگار، این است که حکم و فرمانروایی را از آن الله دانا و بزرگ بدانیم. آری؛ فرمان، تکوینی باشد یا تشریعی، از آنِ الله متعال است و فرمانروایی جز الله، وجود ندارد و همه چیز به دست اوست؛ چنانکه میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾ [آل عمران: ٢٦]
بگو: یا الله! ای مالکَ الملک! به هر که بخواهی، پادشاهی و حکومت میبخشی و پادشاهی و حکومت را از هر که بخواهی، میگیری و هر که را بخواهی، عزت میدهی و هر که را بخواهی، خوار و زبون میگردانی. خوبی به دست توست و تو، بر همه چیز توانایی.
چه بسیار پادشاهانی که به شبی از تخت شاهی بهزیر آمدهاند و چه بسیار انسانهایی که بهروزی پادشاه شدهاند! چه بسیار قدرتمندانی که خود را بر همه چیره میدیدند و به نیمروزی خوار و ذلیل گشتند! چرا؟ چون فرمانروایی به دست الله است. حکم شرعی نیز تنها از آنِ الله متعال میباشد و تنها اوست که حلال و حرام میکند و تعیین تکلیف میفرماید و هیچیک از آفریدگانش، سزاوار چنین امتیازی نیست؛ از اینرو الله متعال بندگانش را منع کرده که مبادا جز بهفرمان او یا بدون دلیلی شرعی، چیزی را حلال یا حرام بنامند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦ مَتَٰعٞ قَلِيلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١١٧﴾[النحل: ١١٦، ١١٧]
با دروغهایی که بر زبانتان میآید، نگویید که این حلال و این حرام است تا بدینسان بر الله دروغ ببندید. بیگمان کسانی که بر الله دروغ میبندند، رستگار نمیشوند. بهرهی اندکی (در دنیا نصیبشان میشود) و عذاب دردناکی در پیش دارند.
نتیجه اینکه بحث ایمان به الله، موضوع گستردهایست که سخن گفتن دربارهی آن روزها زمان میبرد؛ اما همین اشارهی کوتاه کافیست.
رسولاللهجفرمود: «وملائِكَتِه»؛ یعنی: «و به فرشتگانش باور و ایمان داشته باشی».
فرشتگان، جزو جهان غیباند و اللهﻷآنها را از نور آفریده و آنان را بر کارهای ویژهای گماشته است و هریک از آنها مطابق فرمان الله متعال به وظیفهاش عمل میکند؛ همانگونه که اللهأدربارهی نگهبانان دوزخ میفرماید:
﴿عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾[التحريم: ٦]
فرشتگان خشن و سختگیری بر آن گماشته شدهاند که از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمیکنند و هر چه فرمان مییابند، انجام میدهند.
آری! فرشتگان بر خلاف انسانها، از هیچ فرمانی سرپیچی نمیکنند و از انجام هیچ فرمانی ناتوان نیستند و توانایی اجرای همهی فرمانها را دارند. انسانها، گاه از اجرای فرمانها سرپیچی میکنند یا از انجامش عاجزند؛ اما فرشتگان برای اجرای فرمانها آفریده شدهاند؛ حال، این فرمانها در رابطه با عبادتهای متعلق به آنان باشد یا در زمینهی امور بندگان و آفریدههای خدا.
مثلاً جبرئیل÷بهعنوان برترین فرشتهی الله، کارگزار وحی میباشد و وحی الهی را از سوی الله به پیامبرانش میرساند؛ او به بزرگترین کار سودمند برای بندگان، گماشته شده و فرشتهی توانا و امانتداریست که سایر فرشتگان از او فرمان میبرند و از اینرو برترین فرشتهی اللهﻷمیباشد. همانگونه که محمد مصطفیجبرترین پیامبران است:
﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧﴾[النجم : ٥، ٧]
(فرشتهی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشتهای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانهی بلند (آسمان) بود.
یعنی: جبرئیل÷، این فرشتهی توانا، قرآن را به پیامبرجآموزش داد. اللهﻷهمچنین میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾ [التكوير: ١٩، ٢١]
بهیقین قرآن، گفتار (ابلاغشده توسط) فرستادهی بزرگوار(ی به نام جبرئیل) است. (همان فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقامی والاست. آنجا (در ملکوت آسمانها) مورد اطاعت (فرشتگان، و) امین است.
برخی از فرشتگان به انجام امور بندگان در رابطه با مسایل حیاتی آنان در دنیا گماشته شدهاند؛ مثل میکائیل÷که مسؤول باران و گیاهان است. زندگی انسانها، به این دو مایهی حیات، یعنی وحی و آب بستگی دارد. جبرئیل÷، کارگزار حیات و زندگانی دلهاست و میکائیل÷، مسئول حیات زمین (آب و گیاهان) میباشد. اسرافیل÷که یکی از حاملان عرش است، مسئول دمیدن در «صور» میباشد. صور، شاخِ نیمدایره و کمانیشکل بزرگی بهاندازهی فاصلهی میان زمین و آسمان است. وقتی اسرافیل در آن میدمَد، مردم صدای وحشتناکی میشنوند که پیش از آن، هرگز نشنیدهاند و از شدت این صدا، بهقدری میترسند که میمیرند. آنگاه دوباره در آن دمیده میشود و ناگهان همهی مردم در حالی که نظارهگرند، بهپا میخیزند و هر روحی به کالبد دنیوی خود بازمیگردد. لذا این سه فرشته، به کارهایی در رابطه با حیات و زندگانی گماشته شدهاند؛ جبرئیل÷کارگزار حیات دلهاست؛ میکائیل÷مسؤول حیات گیاهان و زمین؛ و اسرافیل÷به دمیدن در «صور» گماشته شده که در پیِ آن، پیکرهای بیجان انسانها دوباره جان میگیرند و زنده میشوند؛ از اینرو رسولاللهجدر ابتدای نمازهای شب، به جای «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ وَبحمدِكَ»[صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۴۶۶۷) از آلبانی/.]، الله متعال را با ذکر ربوبیتش برای این سه فرشته ثنا و ستایش میکرد؛ چنانکه در ابتدای نمازش میگفت: «اللَّهمَّ ربَّ جبرائیل ومیکائیل وإسرافیل فاطرَ السَّموات والأرض عالمَ الغیب والشّهادة أنت تحکم بین عبادكَ فیما کانوا فیه یختلفون اهدنی لما اختُلِفَ فیه مِن الحقِّ بإذنک إنّك تهدي من تشاء إلی صراطٍ مستقیمٍ»؛[صحیح مسلم، ش: ۷۷۰ بهنقل از عایشهل.] یعنی: «یا الله! ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل! ای پدیدآورندهی آسمانها و زمین! ای دانای نهان و آشکار! تو در میان بندگانت دربارهی اختلافاتشان داوری میکنی؛ پس مرا به لطف و توفیق خود، به سوی حقیقت و راه راستی که در آن اختلاف کردهاند، هدایت نما؛ بیگمان تو هرکه را بخواهی، به راه راست هدایت میکنی».
برخی از فرشتگان بر گرفتن جانها گماشته شدهاند که در رأسشان، فرشتهی مرگ است و همکارانی نیز دارد؛ اگر خواسته باشند جانِ مؤمنی را بگیرند، با خود کفن و کافور بهشتی برای روح آن شخص میآورند و اگر آن شخص، دوزخی باشد، کفن و کافوری دوزخی و آتشین با خود میآورند و کنارش مینشینند و جانش را از کالبدش بیرون میکشند تا آنکه جانش به گلو میرسد؛ آنگاه فرشتهی مرگ، جانش را میگیرد و به فرشتگان همراه خود تحویلش میدهد تا آن را در کفن و کافور بگذارند.
فرشتگان، روح انسان را در کفن و کافور میگذارند و انسانها، جسدش را. خداوند به ما انسانها چه همه لطف دارد! اللهﻷمیفرماید:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ ٦١﴾ [الأنعام: ٦١]
و چون مرگ هر یک از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را میگیرند و کوتاهی نمیکنند.
یعنی در حفظ جان یا روح او، کوتاهی نمیکنند. الله متعال، آنچنان قدرتی به فرشتهی مرگ داده است که میتواند در یک زمان، جانهای بسیاری را در شرق و غرب زمین و در گوشه و کنار دنیا بگیرد. تعجبی هم ندارد؛ چون فرشتگان با ما انسانها قابل مقایسه نیستند و الله متعال توان و قدرتی به آنها داده که از قدرت جنها بیشتر است و جنها از انسانها، قویترند. داستان سلیمان÷را ببینید که الله متعال اینچنین بیان فرموده است:
﴿قَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣٨ قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ ٣٩﴾[النمل:۳۸-۳۹]
(سليمان) گفت: اى سران و اشراف! كدام يك از شما تخت ملکهی سبا را پيش از آنكه مطیع و فرمانبردار نزدم بیايند، برایم مىآورد؟ يكى از جنهای قوی گفت: من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزى، برایت مىآورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.
این تخت در کجا بود؟ آری! این تخت، در یمن بود و سلیمان÷در شام؛ مسافتی بهاندازهی یک ماه؛ اما ببینیم که یکی دیگر از حاضران، از این جن قوی نیرومندتر است:
﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ﴾[النمل:۴۰]
كسى كه دانشى از كتاب داشت، گفت: من آن را پيش از آنكه پلك ديدهات به هم بخورد، نزدت مىآورم.
و سلیمان÷بلافاصله آن تخت را نزد خویش حاضر دید. علما گفتهاند: این شخص که دانشی از کتاب داشت، اسم اعظم را میدانست و با این اسم دعا کرد و فرشتگان تخت ملکهی سبا را در یک لحظه، از یمن به شام بردند؛ لذا فرشتگان از جنها قویترند. از اینرو نباید تعجب کنیم که انسانهای زیادی در گوشه و کنار دنیا، بهطور همزمان میمیرند و یک فرشته جانشان را میگیرد؛ اللهأمیفرماید:
﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١﴾[السجدة : ١١]
بگو: فرشتهی مرگ که بر شما گماشته شده است، جانتان را میگیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.
آیا امکان دارد که اللهﻷبه این فرشته دستور دهد که جان کسانی را که مرگشان فرارسیده، بگیر و او «نه» بگوید؟ بهقطع امکان ندارد؛ چون فرشتگان هیچگاه از فرمان الله سرپیچی نمیکنند. اللهﻷبه «قلم» دستور داد که همهی چیزهایی را که تا قیامت روی خواهد داد، بنویسد؛ چه شد؟ قلم به عنوان یک موجود بیجان، نوشت یا نه؟ آری؛ نوشت. امکان ندارد که کسی از حکم و فرمان الله متعال سرپیچی کند. فقط انسانها و جنهای سرکش، (آنهم بهخاطر اختیاری که به آنها داده شد و باید پاسخگو باشند) سرکشی مینمایند و فرشتگان، هیچگاه از الله نافرمانی نمیکنند.
پنجمین فرشته، کارگزار دوزخ یا نگهبان آتش جهنم است که «مالک» نام دارد. اللهأمیفرماید:
﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧﴾ [الزخرف: ٧٧]
و (دوزخیان) فریاد میزنند: ای مالک! (ای نگهبان دوزخ! کاش) پروردگارت ما را بکشد. (نگهبان دوزخ) میگوید: شما (در دوزخ) ماندگارید.
دوزخیان درخواست مرگ میکنند تا راحت شوند؛ اما نگهبان دوزخ به آنان میگوید که شما در دوزخ میمانید و عذاب میکشید.
ششمین فرشتهای که از او نام میبریم، کارگزار یا نگهبان بهشت میباشد که بنا بر برخی از روایتها، نامش «رضوان» است.
بههر حال، فرشتگانی که نامشان برای ما ذکر شده، با همان نام، به آنها ایمان داریم و فرشتگانی که نامشان ذکر نشده، بهطور کلی به آنها و عملی که انجام میدهند یا وصفی که در کتاب و سنت دربارهی آنان بیان شده است، ایمان داریم. آیا فرشتگان که جزو جهان غیباند، دیده میشوند؟
پاسخ: آری؛ گاه به شکل و قیافهی اصلی خود دیده میشوند و گاه به صورتها و شکلهایی غیر از شکل اصلی خود. پیامبرججبرئیل÷را دو بار به شکلی اصلیاش مشاهده کرد؛ یک بار در زمین و یک بار در آسمان، در «سدرةالمنتهی». همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤﴾[النجم : ١٣، ١٤]
و بهراستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀالمنتهی».
آیا میدانید که پیامبرججبرئیل÷را چگونه دید؟ او را دید که ششصد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود. اندازهی بالهایش را فقط خدا میداند؛ اما وقتی میگویند همهی افق را گرفته بود، بدین معناست که خیلی بزرگ و گسترده میباشد.
این فرشته که پیامبرجاو را دو بار در شکل و قیافهی اصلیاش دید، گاه، به صورت یک انسان نزد رسولاللهجمیآمد؛ همانطور که در حدیث عمرسآمده است: صحابهشنزد رسولخداجنشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچکس او را نمیشناخت، وارد مجلس شد. الله متعال بر هر کاری تواناست و این توانایی را به فرشتگان داده است که میتوانند خود را به شکل انسان درآورند.
این، وضعیت فرشتگان الهیست که نکات مفصلی دربارهی آنها در کتاب خدا و سنت رسولش آمده و ما باید به همهی آنها ایمان داشته باشیم و بدانیم که نیرومند و توانا هستند؛ همانگونه که اللهأدر غزوهی «بدر» به آنان فرمود:
﴿أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢﴾[الأنفال: ١٢]
من با شما هستم. پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس میاندازم. پس گردنهایشان را بزنید و دستها و پاهایشان را قطع کنید.
فرشتگان در جنگ بدر، در کنار صحابه میجنگیدند و گاه کافری به زمین میافتاد و آثار ضربههای شمشیر بر پیکرش نمایان بود؛ اما معلوم نمیشد که چه کسی، او را شمشیر زده است؛ آری؛ این، فرشتگان الهی بودند که در غزوهی بدر، کافران را شمشیر میزدند و میکشتند؛ زیرا اللهأبه آنان فرمود:
﴿فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن يُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ١٣﴾[الأنفال: ١٢، ١٣]
پس گردنهایشان را بزنید و دستها و پاهایشان را قطع کنید. بدان سبب که آنان با الله و پیامبرش مخالفت و دشمنی نمودهاند؛ و هر کس با الله و فرستادهاش دشمنی نماید، بداند که مجازات الله، سخت و شدید است.
بههر حال، هم به فرشتگانی ایمان داریم که نامشان را میدانیم و هم به فرشتگانی که نامشان در کتاب و سنت ذکر نشده، اما بهطور کلی از عبادتها و اعمالشان ذکری به میان آمده است؛ ایمان به فرشتگان، یکی از ارکان ششگانهی ایمان بهشمار میرود و هرکس فرشتگان را انکار کند یا منکِر وجودشان شود یا بگوید که فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند و شیطانها نیروهای شر میباشند، کافر است و از دایرهی اسلام خارج میباشد؛ زیرا الله و رسولش و اجماع مسلمانان را انکار کرده است. برخی از مردم، بینهایت گمراه شده و وجود فرشتگان را انکار کردهاند. پناه بر خدا! گفتهاند: چیزی به نام عالَم فرشتگان وجود ندارد و فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند! اگر اینها این سخن را از روی تأویل و برداشت و فهم نادرست بگویند، باید نادرست بودن این تأویل و بلکه این تحریف دینی را برایشان بیان کنیم. و اگر چنین سخنی برآمده از تأویل نباشد، انکار فرشتگان بهشمار میرود و کسانی که چنین سخنی میگویند، کافرند. زیرا دادههای صریح کتاب و سنت و نیز اجماع مسلمانان را دربارهی وجود فرشتگان انکار کردهاند. بدون شک الله متعال، میتواند جهان کاملی بیافریند که انسان نتواند با حواس پنجگانهی خود آن را درک کند؛ مانند جنها که وجود دارند و با این حال، بهطور عادی نمیتوانیم آنگونه که سایر اشیا را میبینیم، آنها را درک کنیم. خلاصه اینکه الله متعال، مخلوقات گوناگونی دارد.
رسولاللهجفرمود: «وَکُتُبِهِ»؛ یعنی: «و به کتابهایش باور و ایمان داشته باشی». این، سومین رکن ایمان است. منظور، همهی کتابهاییست که الله متعال، بر پیامبرانش نازل فرموده و هر پیامبری، کتابی داشته است؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِيزَانَ﴾[الشورى: ١٧]
الله، ذاتیست که قرآن را بهحق و درستی نازل کرد و نیز میزان (معیار عدالت) را.
همچنین میفرماید:
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾[الحديد: ٢٥]
بهراستی پیامبرانمان را با نشانههای آشکار فرستادیم و همراهشان کتاب و معیار عدل نازل کردیم تا مردم به عدالت رفتار کنند.
البته ما، برخی از این کتابها را میشناسیم و برخی را نمیشناسیم. «تورات» کتابیست که الله متعال بر موسی÷نازل فرمود و «انجیل» کتابیست که بر عیسی÷فرو فرستاد. در قرآن صحیفههای موسی÷نیز ذکر شده که گویا غیر از تورات است؛ صحیفههای ابراهیم÷و «زبور» داوود÷هم در قرآن کریم، ذکر گردیده است.
هر کتابی که در قرآن ذکر شده، باید به آن ایمان داشته باشیم و در رابطه با کتابهایی که ذکر نشده، بهطور کلی ایمان داریم که الله متعال، کتابهایی بر پیامبرانش فرو فرستاده است. لذا ایمان داریم که اللهﻷتورات را بر موسی و انجیل را بر عیسی و زبور را بر داوود و چند صحیفه بر ابراهیم علیهمالسلام نازل کرده است؛ البته نباید چنین برداشت کنیم که انجیلی که امروزه نصارا در دست دارند، همان کتابیست که الله متعال بر عیسی÷نازل فرموده است؛ زیرا انجیلهای کنونی که در دست نصاراست، تحریف شده و کشیشها و رجال دینی کلیسا، در آن دست برده و آن را تحریف نمودهاند؛ چیزهایی بدان افزوده و چیزهایی نیز از آن کم کردهاند؛ از اینرو امروزه چهار یا پنج نوع انجیل وجود دارد؛ در صورتی که انجیل نازلشده بر عیسی÷یکی بوده است. اما الله متعال، خود حفظ و نگهداری کتابی را که بر محمدجنازل کرده، بر عهده گرفته است؛ زیرا پس از رسولخداجهیچ پیامبری نمیآید که درست و نادرست را برای مردم بیان کند و به آنها نشان دهد که چه تحریفهایی صورت گرفته است. کتابهای گذشته از آن جهت، از تحریف، محفوظ نماند که پیامبرانی برانگیخته میشدند و تحریفهای انجامشده در کتابهای پیشین را بیان میکردند. این، همان رازیاست که پروردگار متعال، خود عهدهدار حفظ و نگهداری قرآن میباشد تا مردم بدانند که هرگاه تحریفی در کتابهای آسمانی صورت گرفته، نیازمند پیامبرانی بودهاند که حق را برایشان بیان کنند. مهم این است که به اصلِ کتابی که به هر پیامبری نازل شده، ایمان داشته باشیم و آن را از سوی الله بدانیم؛ نه اینکه کتابی را که در دست مدعیان پیروی از آن پیامبر میباشد، همان کتابی بدانیم که الله متعال بر آن پیامبر فرو فرستاده است؛ زیرا بدون شک، تحریفیافته است.
لازمهی ایمان به کتابهای الهی، این است که معتقد باشیم هر خبری که در آنها آمده، حق است؛ همانطور که همهی گزارشهای قرآنی، حق میباشد؛ زیرا آنچه در کتابهای پیامبران آمده، از سوی خداست و هر خبری که از سوی خدا باشد، حق است. همچنین باید بر این باور باشیم که همهی احکام این کتابها، حق است. البته این پرسش پیش میآید که آیا این کتابها و محتوای آنها تا کنون بدون تحریف مانده است؟ پیشتر پاسخ این پرسش را دادیم؛ اما اینک بدین نکته میپردازیم که آیا عمل به احکام کتابهای پیشین بر ما واجب است؟
پاسخ: به مواردی که الله متعال، از این کتابها برای ما ذکر فرموده، عمل میکنیم؛ البته در صورتی که حکمی برخلاف آن در شریعت ما نیامده باشد. به عنوان مثال اللهﻷیکی از احکام تورات را در قرآن، اینچنین بیان میفرماید:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ كَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٥﴾[المائدة: ٤٥]
و در تورات برای بنیاسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش به جای گوش و دندان به جای دندان قصاص میشود و زخمها نیز قصاص دارند. پس هرکس گذشت نماید، گذشتش کفارهی (گناهان) اوست. و کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده، حکم نکنند، ستمکارند.
این حکم، در تورات آمده بود و اللهﻷآن را در قرآن نقل فرمود تا ما نیز به این حکم عمل نماییم؛ زیرا اللهأمیفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
همچنین میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾[الأنعام: ٩٠]
ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوهی آنان پیروی کن.
اللهأچیزی را بیهوده ذکر نمیکند و آنچه از کتابهای گذشته نقل نموده، برای ما مشروع است؛ مگر آنکه در شریعت ما به حکمی بر خلاف آن، تصریح شده باشد که در این صورت، ناسخ آن بهشمار میرود. همانطور که در شریعت ما، برخی از احکام با برخی دیگر از آیات احکام، منسوخ شده است.
البته بدین نکته توجه داشته باشیم که در حال حاضر آنچه را در کتابهای غیرمسلمانان وجود دارد، نه تصدیق و نه تکذیب میکنیم؛ زیرا رسولاللهجچنین دستور داده است و امکان دارد ندانسته چیزی را که باطل میباشد، تصدیق کنیم یا چیزی را که درست و حق است، تکذیب نماییم؛ بلکه باید بگوییم: به الله و آنچه که به سوی ما و پیشینیان نازل کرده است، ایمان داریم. لذا چیزی را که شریعت ما دربارهی درستی یا نادرستی آن چیزی نگفته، نه تأیید و نه تکذیب میکنیم؛ اما اگر موردی وجود داشت که در شریعت ما به درستی یا نادرستی آن تصریح شده بود، پس حکمش روشن است و دربارهی آن، مطابق شریعت خود عمل میکنیم.
خوب است به نمونهای از روایتهای بیاساس بنیاسرائیل اشاره کنم؛ میگویند: داوود÷شیفتهی زنِ یکی از سپاهیانش شد؛ لذا آن سرباز را به جنگ فرستاد تا شاید کشته شود و بدین ترتیب داوود، به زن آن سرباز دست یابد! لذا خداوند، دو فرشته را نزد داوود فرستاد.
سپس روایانِ این روایت بیاساس، داستانی را ذکر کردهاند که در سورهی «ص» آمده است:
«آن دو بیمقدمه نزد داوود رفتند؛ او از آنان ترسید. گفتند: نترس؛ ما دو مدعی (دادخواه) هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است؛ پس در میان ما بهحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی نما. یکی از آنها گفت: این، برادر من است که نود و نه میش دارد و من، یک میش دارم؛ میگوید: این یک میش را نیز به من بسپار؛ و در سخن گفتن بر من چیره شده است».[ر.ک: سورهی ص: ۲۳-۲۴.]
راویان این روایتِ بیپایه و دروغین گفتهاند: خداوند، این مثال را برای داوود بیان کرد تا متوجه اشتباهش شود؛ چون داوود نود و نه زن داشت و به زن سربازش چشم دوخته بود تا به او دست یابد و صد زن داشته باشد!
کذب و بیاساس بودن این داستان، روشن است؛ زیرا داوود÷یکی از پیامبران الهی بود و امکان ندارد که از روی هوا و هوس، دست به چنین حیلهای بزند؛ هیچ عاقلی چنین کاری نمیکند، چه رسد به پیامبری معصوم؟ این داستان، در روایتهای بیاساس بنیاسرائیل آمده و از اینرو میگوییم: هیچ پایهای ندارد. چون شایستهی پیامبر خدا و بلکه شایستهی هیچ عاقلی نیست. خلاصه اینکه آنچه در کتابهای غیرمسلمانان آمده، بر دو گونه است:
اول: برخی از آنها را الله متعال در قرآن کریم یا به زبان رسولاللهجبیان فرموده است؛ چنین مواردی قابل قبول و صحیح میباشد.
دوم: مواردیست که بنیاسرائیل، خود روایت کردهاند که از سه حالت، خالی نیست:
حالت اول: شریعت ما به دروغ بودن آن، گواهی داده و ما نیز باید به بیاساس بودن آن، معتقد باشیم.
حالت دوم: شریعت ما به درست بودن آن، شهادت داده است؛ ما هم مطابق شریعت خود، آن را تصدیق میکنیم.
حالت سوم: در شریعت ما به درست بودن یا نادرست بودن آن، تصریح نشده است؛ در این صورت سکوت میکنیم؛ زیرا اهل کتاب، قابل اطمینان نیستند و در خبرهایشان کذب، تحریف، و کم و زیاد بههم آمیخته است.
رسولاللهجفرمود: «وَرُسُلِهِ»؛ یعنی: «و به پیامبرانش ایمان داشته باشی».
پیامبران، همان انسانهایی بودند که اللهﻷآنها را به عنوان پیامرسان و مبلّغ فرمانها و رهنمودهای خود به سوی بندگانش فرستاد. آری؛ آنها مانند سایر انسانها پدر و مادر داشتند، جز عیسی فرزند مریم÷که الله متعال، او را بدون پدر آفرید. بههر حال، خداوندﻷپیامبرانش را رحمتی بر بندگانش قرار داد تا با بندگان خود اتمام حجت کند؛ همانطور که میفرماید:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥﴾[النساء : ١٦٣، ١٦٥]
ما، به تو وحی کردیم؛ همانگونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم. و به ابراهیم، و اسماعیل، و اسحاق، و یعقوب و نوادگانش و به عیسی، و ایوب، و یونس، و هارون و سلیمان نیز وحی کردیم. و به داود زبور دادیم. و پیامبرانی (مبعوث کردیم) که پیشتر داستانشان را برایت گفتهایم و همچنین پیامبرانی که داستانشان را برایت نگفتهایم. الله بهطور ویژه و بیواسطه با موسی سخن گفت. پیامبرانی مژدهرسان و بیمدهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانهای در برابر الله نداشته باشند. و الله، غالبِ باحکمت است.
پیامبران زیادی برانگیخته شدند که نخستین آنها، نوح÷و آخرینشان، محمدجبود. دلیلش این است که اللهأمیفرماید:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾ [النساء : ١٦٣]
ما، به تو وحی کردیم؛ همانگونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم.
همچنین در «صحیحین» و دیگر کتابهای حدیث، در حدیث شفاعت، آمده است: «مردم روز قیامت نزد نوح(÷) میروند و به او میگویند: تو، نخستین پیامبری هستی که الله به سوی اهل زمین فرستاد».
و اما دلیل اینکه محمد مصطفیجواپسین پیامبر میباشد، این فرمودهی الهیست که:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ٤٠]
محمد، پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ ولی فرستادهی الله و آخرین پیامبر است.
همچنین رسولاللهجفرموده است: «أنا خاتم النَّبیین»؛[صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۱۷۷۳، ۴۲۵۸، ۷۴۱۸) از آلبانی/)] یعنی: «من، آخرین پیامبرم». ما باید ایمان داشته باشیم که همهی پیامبران، در رسالتشان و در پیامهایی که از سوی اللهﻷابلاغ کردهاند، صادق و راستگو بودهاند. بر این اساس، به پیامبرانی که با اسم و نام ذکر شده و نیز به پیامبرانی که نامشان ذکر نشده، ایمان داریم و معتقدیم که الله متعال برای هر یک از امتها، پیامبری فرستاده است تا در برابر الله، عذر و بهانهای نداشته باشند؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ٣٦]
در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.
همچنین میفرماید:
﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٞ ٢٤﴾[فاطر: ٢٤]
و در میان همهی امتها هشداردهندهای بوده است.
بر ما واجب است که به پیامهای پیامبران ایمان داشته باشیم و اگر از راه درستی به ما رسیده باشد، آن را بپذیریم و درستیِ آن را باور کنیم. همچنین باید از آخرین پیامبر، محمد مصطفیجپیروی نماییم؛ زیرا الله متعال پیروی از او را بر ما فرض نموده است:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨﴾[الأعراف: ١٥٨]
بگو: ای مردم! بهراستی که من فرستادهی الله به سوی همهی شما هستم؛ فرستادهی پروردگاری که فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده میکند و میمیراند؛ پس به الله و فرستاده-اش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درسنخواندهای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
همچنین به ما دستور داده که از پیامبرش پیروی کنیم؛ میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ٣١]
بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد.
در رابطه با سایر پیامبران، زمانی از آنها پیروی میکنیم که در شریعت ما بهپیروی از عملکرد خاصی از آنها تصریح شده باشد؛ به عنوان مثال رسولاللهجفرموده است: «أَحَبُّ الصَّلاةِ صَلاةُ أخی دَاوُدَ، كَانَ يَنَامُ نِصْفَ اللَّيْلِ وَيَقُومُ ثُلُثَهُ، وَيَنَامُ سُدُسَهُ؛ وَأَحَبُّ الصِّيَامِ إِلَى اللَّهِ صِيَامُ دَاوُدَ، کانَ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمًا»؛ یعنی: «بهترین نماز، نماز داوود÷است که تا نیمهشب میخوابید و یکسوم شب را به نماز میایستاد و آنگاه یکششم آن را میخوابید. و بهترین روزه، روزهی داوود÷است که یک روز در میان، روزه میگرفت». این حدیث، از عبادت و شبزندهداری داوود÷و نیز نحوهی روزه گرفتنش حکایت دارد تا ما نیز در این زمینه از او پیروی کنیم.
آیا اگر شریعت ما بهپیروی از کار مشخصی از یکی از پیامبران دستور نداده باشد، انجام آن عمل برای ما مشروع است یا حتماً باید در شریعت ما به انجام آن عمل، تصریح شده باشد؟ علما در اینباره اختلاف نظر دارند. دیدگاه صحیح، این است که شریعت پیامبران گذشته، برای ما نیز مشروع است؛ مگر آنکه در شریعت ما به خلاف آن، حکم شده باشد؛ زیرا اللهﻷبه پیامبرش دستور داده است:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾[الأنعام: ٩٠]
ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوهی آنان پیروی کن.
بدینسان الله متعال، به پیامبرش دستور داده که از شیوهی پیامبران پیشین پیروی کند. همچنین میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
این آیه در پایان سورهی یوسف آمده که خداوندﻷدر آن، داستانی طولانی برای ما بیان فرموده است تا از آن، درس بگیریم. از اینرو علما رحمهمالله نکات زیادی در زمینهی احکام شرعی از قبیل قضاوت و دادرسی، از این سوره برگرفتهاند؛ مانند این اصل که: صدور حکم باید بر اساس شواهد و قراین موجود باشد؛ و این، برگرفته از این آیه است که:
﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧﴾[يوسف: ٢٦، ٢٧]
یکی از بستگان زن که حضور داشت، شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده است، زن راست میگوید و یوسف دروغگوست. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زن دروغ میگوید و یوسف راستگوست.
یعنی: چگونگی پاره شدن پیراهن یوسف، میتواند دلیل یا قرینهای بر گنهکاری یا بیگناهی او باشد. علما با توجه به قراینی که پیرامون یک مسأله در سنت وجود دارد، حکمش را استنباط و بیان میکنند.
بههر حال دیدگاه راجح این است که شریعت امتهای گذشته تا زمانی که در شریعت ما بر خلاف آن حکم نشده باشد، برای ما نیز جنبهی شرعی دارد.
حق پیامبران الهی بر گردن ماست که آنان را آنگونه که شایستهی آنهاست، دوست و گرامی بداریم و بر این باور باشیم که در میان نیکان، در بالاترین سطح قرار دارند؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء : ٦٩]
آنان که از الله و پیامبر اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
رسولاللهجپنجمین رکن ایمان را ایمان به «روز آخرت» برشمرد؛ یعنی ایمان به روز قیامت. روز قیامت از آن جهت «روز آخرت» یا روز واپسین نامیده میشود که آخرین روز حسابرسی به اعمال بندگان میباشد و پس از آن، روز دیگری (برای حسابرسی) وجود ندارد. هر انسانی چهار مرحله را سپری میکند:
یک مرحله در شکم مادرش، یک مرحله در دنیا، مرحلهای در عالَم بزرخ و یک مرحله نیز در روز قیامت که آخرین مرحله میباشد. از اینرو به روز قیامت، «یومالآخر»یا روز واپسین گفته میشود. در آن روز جای هر کسی مشخص میگردد که در بهشت است یا در دوزخ؛ الله متعال من و شما را جزو بهشتیها بگرداند و ما را از دوزخ پناه دهد.
کتاب «العقیدة الواسطیة»، کتاب مختصری در زمینهی عقاید اهل سنت و جماعت میباشد که از علامه ابوالعباس حراني/بهجای مانده است و جزو بهترین کتابهای شیخ بهشمار میرود و از لحاظ محتوا، روشن بودن مطالب و پاسخگویی به مسایل مختلف، کمنظیر است. شیخالاسلام/در این کتاب میگوید: «هر آنچه که پیامبرجدربارهی مسایلِ پس از مرگ خبر داده است، در مفهوم ایمان به آخرت میگنجد». از جمله: آزمون قبر.
وقتی مرده را به خاک میسپارند، دو فرشته نزدش میآیند و او را مینشانند و از او سه سؤال میپرسند: پروردگارت کیست؟ و دینت چيست؟و پیامبرت کیست؟ الله متعال، در آن هنگام مؤمنان را با سخن استوار توحیدی، ثابت و پایدار میگرداند. از الله درخواست میکنم که همهی ما را جزو اهل ایمان قرار دهد. مؤمن در آن هنگام، میگوید: پروردگارم الله، و دینم اسلام، و پیامبرم، محمدجاست. آنگاه از آسمان ندا میرسد که بندهام، راست گفت؛ پس فرشی از بهشت برایش پهن کنید و از لباسهای بهشتی، بر او بپوشایند و دری به سوی بهشت برایش باز نمایید! سپس تا آنجا که چشمش کار میکند، قبرش گشاد و فراخ میشود و از نسیم خوشبوی بهشت به سویش میوزد و نعمتهای بینظیر بهشت را مشاهده میکند.
اما منافق یا کافر، میگوید: آها! چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. چیزی برای گفتن ندارد؛ زیرا ایمان به قلبش نرسیده و بهزبان همان چیزی را گفته که به گوشش رسیده است! بیآنکه معنایش را بداند. لذا قبرش بر او تنگ خواهد بود؛ این، عذاب و فتنهی بزرگیست که رسولاللهجبه ما دستور داده است در هر نمازی، از آن به الله پناه ببریم و بگوییم: «أعوذُ باللهِ مِن عذَابِ جهنَّمَ ومِن عذابِ القبر»؛[صحیح مسلم، ش: (۹۲۴، ۹۲۶) بهنقل از ابوهریرهس؛ همین مضمون در صحیح مسلم، بهشمارهی ۹۳۰ از ابن عباسسنیز نقل شده است.] یعنی: «از عذاب دوزخ و از عذاب قبر، به الله پناه میبرم».
لذا ایمان به عذاب یا نعمت قبر، جزو ایمان به آخرت بهشمار میرود. نعمت قبر از آنِ مؤمنانیست که سزاوار برخورداری از این نعمتاند و عذابش از آنِ کسانیست که سزاوار عذاباند؛ چنانکه این امر، در کتاب و سنت و اجماع اهل سنت و جماعت، آمده است. الله متعال، در کتابش میفرماید:
﴿كَذَٰلِكَ يَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلۡمُتَّقِينَ ٣١ ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٣٢﴾[النحل: ٣١، ٣٢]
الله، اینچنین به پرهیزکاران پاداش میدهد؛ پاکانی که چون فرشتگان، جانشان را میگیرند، میگویند: سلام و درود بر شما؛ به پاداش کردارتان وارد بهشت شوید.
یعنی در هنگام مرگشان، به آنان گفته میشود که وارد بهشت شوید. اللهأدر پایان سورهی «واقعه» میفرماید:
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾[الواقعة: ٨٨، ٨٩]
ولی اگر از مقربان باشد، پس آسایش و گیاهان خوشبو و باغهای پرنعمت (درانتظار اوست).
اللهأاین نوید را دربارهی کسانی بیان میفرماید که مرگشان نزدیک شده است؛ یعنی در همان روزی که بمیرند، از این نعمتها برخوردار میشوند.
اما ببینید که الله متعال دربارهی عذاب قبر میفرماید:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ ٩٣﴾[الأنعام: ٩٣]
و چون ستمكاران را در سختیهای مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (میگویند:) جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله میگفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی می-کردید، با عذاب خوارکنندهای مجازات میشوید.
کافران هنگام مردن، جان نمیدهند؛ چون مژدهی خوبی به آنها داده نمیشود. به آنها نوید دوزخ را میدهند؛ از اینرو حاضر نیستند که جان دهند؛ لذا فرشتگان مرگ به آنان میگویند: «جان بِکَنید». این عذاب خوارکننده، در زمان مرگشان و همینکه میمیرند، به آنها میرسد.
اللهأدربارهی فرعونیان میفرماید:
﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾[غافر: ٤٦]
(عذابشان) آتش دوزخ است که صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا گردد، (فرمان میرسد:) فرعونیان را وارد سختترین عذاب بگردانید.
فرمود:«صبح و شام بر آتش دوزخ عرضه میشوند». این، قبل از برپاشدن قیامت است؛ چراکه در ادامه میفرماید: «و روزی که قیامت برپا گردد، فرمان میرسد که فرعونیان را وارد سختترین عذاب بگردانید».
البته باید بدانیم که این نعمت و عذاب قبر، جزو عالَم غیب است و ما، در حیات خود آن را احساس نمیکنیم و اگر عذاب قبر را احساس میکردیم، دیگر، مردگان خود را به خاک نمیسپردیم؛ زیرا امکان ندارد كه انسان، مردهاش را به سمت عذاب وحشتناکی ببرد که آن را میشنود. هنگامی که کافران و منافقان، از پاسخ به سؤال قبر بازمیمانند و نمیتوانند جواب دهند، با گُرزی آهنین، به آنها میزنند و بدینسان فریادی سر میدهند که جز انسان، همهی موجودات زمین، آن را میشنوند! رسولاللهجفرموده است: «لَو سَمعها الإنسانُ لَصعق»؛[بخاری، ش: (۱۲۳۰، ۱۲۳۲، ۱۲۹۱).] یعنی: «اگر انسان آن را بشنود، بیهوش میشود». همچنین فرموده است: «لَولا أن تَدَافَنُوا لدعوت اللهَ إن یُسمِعَکُم عذابَ القبرِ»؛[مسلم، ش: ۵۱۱۲، بهنقل از زید بن ثابتس؛ به همین مضمون از انسسبهشمارهی ۵۱۱۳ نیز در صحیح مسلم، آمده است.] یعنی: «اگر بیمِ آن نبود که مردگان خود را دفن نکنید، از الله میخواستم که عذاب قبر را به گوش شما برساند». لذا این لطف خداست که ما، عذاب قبر را احساس نمیکنیم و به آن، بهعنوان یک مسألهی غیبی ایمان داریم. همچنین اگر عذاب قبر، قابل دیدن یا حس کردن بود، مایهی رسوایی میگشت. وقتی از کنار قبری عبور میکردیم و صدای ناله و فریاد به گوشمان میرسید، صاحب قبر پیش ما رسوا میشد. همچنین مایهی نگرانی و ناراحتی خانواده و فرزندانش بود و از غصه، نمیتوانستند بخوابند؛ چون همواره صدای ناله و فریاد عزیزشان را میشنیدند! اما این، لطف خداست که عذاب قبر را یک مسألهی غیبی و پنهان قرار داده است؛ لذا مبادا کسی بگوید: پس چرا پس از خاكسپاری مرده و گذشتِ دو یا سه روز، هیچ اثری از عذاب در کنار قبر مرده، دیده نمیشود؟ پاسخش روشن است؛ برای اینکه عذاب قبر، یک مسألهی غیبیست و الله متعال فقط در پارهای از موارد، هرکه از بندگانش را بخواهد، از غیب مطلع میسازد؛ و گرنه، هیچکس غیب نمیداند.
روایتی در «صحیحین» آمده است که عبدالله بن عباسبمیگوید: رسولاللهجاز کنار دو قبر عبور نمود و فرمود: «إنَّهما لَيُعَذَّبَانِ وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا يَسْتَنزِهُ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ»؛[صحیح بخاری، ش: (۲۰۹، ۲۱۱، ۵۵۹۲، ۵۵۹۵)؛ و مسلم، ش: ۴۳۹.] یعنی: «این دو نفر عذاب میشوند، نه بهخاطر گناه بزرگی؛ یکی از آنها، از ادرار خود پرهیز نمیکرد و دیگری، در میان مردم سخنچینی مینمود». بدینسان اللهأ، پیامبرش ر ا از عذاب شدن دو نفر در قبرهایشان مطلع ساخت.
خلاصه اینکه باید به فتنه و عذاب قبر، ایمان داشته باشیم و بدانیم که در قبر دو فرشته، سه سؤال میپرسند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کیست؟
ایمان به آنچه که در روز قیامت روی میدهد، جزو ایمان به آخرت و روز قیامت است؛ هنگامی که برای دومین بار در «صور» دمیده میشود، مردم از قبرهایشان برانگیخته میشوند و در برابر الله، پروردگار جهانیان در حالی میایستند که لُخت و پابرهنه هستند و هیچ لباسی به تن ندارند و ختنه نشدهاند و زبانشان، از وحشت روز قیامت بند آمده است! حتی پیامبران نیز همینگونه برانگیخته میگردند؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥ﴾[الأنبياء: ١٠٤]
همانطور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار میکنیم.
یعنی همانگونه که انسان، از شکم مادرش برهنه و ختنهنشده به دنیا میآید و هیچ چیزی از دنیا با خود ندارد، روز قیامت نیز از درون زمین به همین شکل خارج خواهد شد؛ در آن هنگام انسانها، مرد و زن، کوچک و بزرگ، و مسلمان و غیرمسلمان، همه در برابر اللهﻷدر حالی میایستند که لخت، پابرهنه و ختنهنشدهاند! اما به یكدیگر نگاه نمیکنند؛ زیرا آنقدر از وحشت روز قیامت به خود مشغولند که دیگر به فکر نگاه کردن به یكدیگر نمیافتند؛ چه بسا زن و مردی در کنار هم باشند، اما به هم نگاه نمیکنند! همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧﴾ [عبس : ٣٣، ٣٧]
پس هنگامی که آن بانگ مهیب و هولناک سر رسد، روزی که آدمی از برادرش فرار میکند، و از مادر و پدر میگریزد؛ و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول میکند.
بر اساس ایمان به آخرت، معتقدیم که خداوندﻷدر روز قیامت، زمین را مانند پوست دباغیشده، پهن و گسترده میسازد. زمین، اینک کروی شکل است؛ اما در روز قیامت، پهن و گسترده میشود؛ اللهأمیفرماید:
﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣﴾[الانشقاق: ١، ٣]
هنگامی که آسمان بشکافد و به فرمان پروردگارش گوش بسپارد و سزاوار (این فرمانبرداری) است. و هنگامی که زمین، کشیده و گسترده شود.
یعنی زمین تنها در روز قیامت که آسمان میشکافد، پهن و گسترده میشود و مانند پوست دباغیشده، بهگونهای صاف و هموار میگردد که هیچ کوه و درخت یا دره و ساختمانی روی آن دیده نمیشود و الله متعال آن را بهسان میدانی صاف قرار میدهد که هیچگونه پستی و بلندیای در آن به چشم نمیخورد.
مردم به همان شکلی که پیشتر بیان شد، برانگیخته میشوند و آسمانها در هممیپیچد و اللهﻷآن را در دست راست خود میپیچاند و خورشید، بالای سرِمردم قرار میگیرد و بهاندازهی یک «میل» از آنان فاصله دارد؛ یک میل میتواند بهاندازهی «چوب سرمهکش» باشد یا بهاندازهی یکسوم فرسنگ. در هر حال، به مردم خیلی نزدیک میگردد؛ ولی ما بر این باوریم برخی از مردم، از گرمای آن روز درامان خواهند بود؛ همان کسانی که اللهأآنها را در زیر سایهاش جای میدهد و آن روز جز سایهی او، هیچ سایهای وجود ندارد. آنها، هفت گروهند که رسولاللهجآنان را نام برده و فرموده است: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ بِالْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِي اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَيْهِ، وَرَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاها حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ يَمِينُهُ، وَرَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ خَالِيًا، فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ»؛[صحیح بخاری، ش: (۲۲۰، ۱۳۳۴، ۶۳۰۸)؛ و مسلم، ش: ۱۷۱۲] یعنی: «الله در روزي كه هيچ سايهای جز سايهی او وجود ندارد، هفت گروه را در زير سايهی خود جای میدهد: فرمانروای عادل؛ جواني كه در اطاعت و بندگيِ الله، رشد يافته است؛ كسي كه همواره به مسجد دلبسته باشد؛ دو مسلماني كه فقط بهخاطر خشنودي الله با يكديگردوست باشند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از يكديگر جدا میشوند؛ كسي كه زني زيبا و صاحبمقام او را به سوی خود بخواند، ولي او نپذيرد و بگويد: من از الله میترسم؛ كسي كه با دست راستش بهگونهای صدقه دهد كه دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه میدهد؛ و كسي كه در تنهايي الله را یاد کند و از چشمانش اشک سرازیر شود».
لذا هفت گروه، از گرما و عذاب روز قیامت درامان خواهند بود:
اول: فرمانروای عادل؛ یعنی فرمانروایی که در میان شهروندانش بهعدالت رفتار میکند. عدالت زمانی تحقق مییابد که مطابق شریعت الله، حکم شود و این، رأس عدالت بهشمار میرود که محبوب اللهﻷمیباشد؛ زیرا اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ﴾[النحل: ٩٠]
همانا الله به عدل و احسان، فرمان میدهد.
لذا هر فرمانروایی که در میان مردمش مطابق حکمِ الله عمل نکند، عدالت را رعایت نکرده است؛ بلکه کافر میباشد؛ زیرا اللهأمیفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: ٤٤]
کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده است، حکم نکنند، کافرند.
لذا اگر حاکمی قوانینی وضع کند که با شریعت الهی مخالف باشد و دانسته چنین کاری انجام دهد و از شریعت، روی بگرداند و بگوید که من از قانون نمیگذرم، کافر میباشد؛ اگرچه نماز بخواند، روزه بگیرد، حج بگزارد و الله را ذکر کند و به رسالت رسولاللهجگواهی دهد؛ با این حال، کافر است و برای همیشه در دوزخ خواهد ماند.
حکمرانی چنین شخصی بر ملت مسلمان در شرایطی که توانایی برکنار کردن او را دارند، جایز نیست. مهمترین شاخص عدالت، این است که فرمانروا یا حاکم در میان مردم مطابق شریعت الله حکم کند. همچنین باید فقیر و ثروتمند را برابر بداند و با دوست و دشمن، یکسان رفتار کند و فرقی میان نزدیکان خود و دیگران نگذارد؛ آری! حتی باید با دوست و دشمن، یکسان رفتار نماید. علما گفتهاند: اگر دو نفر، یکی کافر و دیگری مسلمان، برای دادرسی نزد قاضی بروند، بر قاضی حرام است که بهناحق از مسلمان، جانبداری کند یا در قضاوتش، او را بهنحوی بر غیرمسلمان ترجیح دهد و امتیاز خاصی برایش قایل شود. هر دو با هم وارد مجلس قضاوت میشوند و با هم مینشینند و قاضی با هر دو سخن میگوید؛ نه اینکه با مسلمان با چهرهی باز سخن بگوید و با کافر، سخن نگوید یا با اخم و ترشرویی با او حرف بزند! خیر؛ نباید چنین رفتاری داشته باشد. چون اینک مسلمان و غیرمسلمان، در مقام قضاوت قرار گرفتهاند و باید در میانشان، برابر و بهعدالت حکم شود؛ اگرچه کافر، به هیچ عنوان مانند مسلمان نیست:
﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٦﴾[القلم: ٣٥، ٣٦]
پس آیا مسلمانان را مانند مجرمان قرار میدهیم؟ شما را چه شده است؟ چگونه حکم میکنید؟
یکی از شرایط عدالت، این است که حاکم یا فرمانروا قوانین کیفری یا مجازاتهایی را که خداوندﻷفرض نموده است، اجرا کند؛ حتی بر فرزندانش، و در این زمنیه رفتار تبعیضآمیزی نداشته باشد. رسولاللهجالگوی عدالت و عادلترین فرمانروا بود؛ زنی از «بنیمخزوم» سرقت کرد؛ وقتی رسولخداجدستور داد که دستش را قطع کنند، اسامهسبه درخواست نزدیکان این زن، نزد رسولخداجرفت و از ایشان درخواست نمود که این حکم را اجرا نکنند؛ رسولاللهجبه اسامهسفرمود: «آیا دربارهی حکم و قانون خدا سفارش میکنی؟» آنگاه برخاست و برای مردم سخنرانی نمود؛ پس از حمد و ثنای الله، فرمود: «امتهای پیش از شما (بنیاسرائیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نامداری در میان آنها دزدی میکرد، او را رها میکردند و هرگاه فردِ ضعیفی مرتکب سرقت میشد، دستش را قطع مینمودند». سپس سوگند یاد کرد و ادامه داد: «لَوْ أنَّ فَاطِمَة بنت محمد سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ يَدَهَا»؛[صحیح بخاری، ش: (۳۴۵۳، ۳۹۶۵، ۶۲۹۰)؛ و مسلم، ش: (۳۱۹۶، ۳۱۹۷] یعنی: «اگر دخترم، فاطمه دزدی کند، دستش را حتماً قطع میکنم». درود و سلام الله بر رسولش باد! فاطمه، دختر رسولخدا، برترین زنان، سرور و بانوی زنان اهل بهشت، دختر برترین بندهی خدا؛ اگر دزدی کند، پدرش رسولاللهجدستش را قطع میکند! ببینید، فرمود: «دستش را حتماً قطع میکنم». نگفت: دستور میدهم که دستش را قطع کنند! یعنی خودم این حکم را اجرا میکنم. این، همان عدالتیست که نظام آسمان و زمین، بر پایهی آن حفظ میشود. یکی از نشانههای عدالت فرمانروا یا حاکم، این است که کسانی را بر پستها و مسؤولیتها میگمارد که شایستگی دینی دارند و کارآمد هستند؛ یعنی هم امانتدارند و هم از عهدهی مسؤولیت و کاری که به آنها داده میشود، برمیآیند. ارکان و پایههای مورد نیاز هر مسؤول، دو چیز است: تعهد، و تخصص. اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ ٢٦﴾[القصص: ٢٦]
بهترین کسی که استخدام میکنی، شخص توانا و امانتدار است.
همچنین میفرماید:
﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ ٣٩﴾[نمل:۳۸-۳۹]
يكى از جنهای قوی گفت: من، تخت ملکه سبا را پيش از آنكه از جايت برخيزى، برایت مىآورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.
عدالت چنین ایجاب میکند که حاکم یا فرمانروا، تنها افراد توانا و امانتدار را بر کارها و پستهای عمومی بگمارد و اگر جز این باشد، دیگر، عادل نیست؛ یعنی اگر با وجود افراد شایسته پستها و مسؤولیتها را به کسانی واگذار کند که شایستگی ندارند، حاکم و فرمانروای عادلی بهشمار نمیرود.
به هر حال، رسولاللهجفرمانروای عادل را در رأس کسانی برشمرد که الله متعال روز قیامت، آنها را زیر سایهی خود جای میدهد؛ روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد؛ زیرا رعایت عدالت در میان مردم، بسیار دشوار است و هرکس بهتوفیق خداوندﻷبه مقام فرمانروایی برسد و عدالت پیشه کند، هم خود به خیر و نیکی فراوانی دست مییابد و هم مردم، در زمان حکومتش و حتی پس از آن، نفع زیادی میبرند؛ زیرا الگو و سرمشق نیکی بوده است.
دوم: جوانی که جوانیاش در عبادت و بندگی الله، سپری شود؛ فاصلهی بین پانزده سالگی تا سی سالگی را دوران جوانی مینامند. جوان، اندیشهها و گرایشهای خاص خود را دارد و روی یک چیز ثابت نمیماند؛ چون هنوز خام است و پخته نشده و با احساس و عاطفه، جذب هر چیزی میشود؛ از اینرو رسولاللهجدر جنگ، دستور میداد که جنگجویان سالخوردهی دشمن را بکشند و جوانها را زنده بگذارند؛ زیرا چه بسا هنگامی که اسلام را به جوانها عرضه میکردند، مسلمان میشدند. جوان بهمقتضای جوانی خود علاقهها، سلیقهها، گرایشها و رفتار و اخلاق خاص خودش را دارد و از اینرو اگر جوانیاش را در عبادت و بندگی الله سپری کند، جزو کسانی خواهد بود که الله متعال در روز قیامت آنها را زیر سایهی خود جای میدهد. اطاعت خدا، یعنی اجرای دستورهایش و پرهیز از آنچه که ممنوع قرار داده است. لذا اوامر و نواهی الهی را باید شناخت و این، تنها با کسب علم میسر میشود. پس جوانی که در راه تحصیل علم گام برمیدارد، جوان شایستهایست که به فرمان الهی عمل میکند و از آنچه که نهی کرده، دوری مینماید.
سوم: شخصی که به مساجد دلبسته است؛ یعنی مساجد را دوست دارد. اما آیا منظور از مساجد در این حدیث، مکانهای عبادت است یا خودِ عبادت و کثرت نماز و سجده؟
هر دو احتمال وجود دارد و فرقی نمیکند؛ شخصی به مساجد دلبسته است و همواره در مسجد و در حالِ نماز میباشد و پس از هر نمازی، منتظرِ نماز بعدیست. لذا باید فرق این دو سخن را بدانیم: یکی میگوید: «خدایا! مرا با نماز راحت کن»؛ و دیگری میگوید: «خدایا! مرا از نماز، راحت کن»! اولی خوب است و انسان، از خداوندﻷدرخواست میکند که نماز را مایهی آرامش قلبی او قرار دهد. اما دومی، نماز را سخت و دشوار میداند و از خدا میخواهد که او را از نماز، راحت کند!
چهارم: دو شخصی که بهخاطر الله یکدیگر را دوست دارند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از یکدیگر جدا میشوند؛ یعنی دوستی آنها با یکدیگر فقط بهخاطر اللهﻷمیباشد و دلیل دیگری ندارد؛ نه با هم قوم و خویشند و نه ارتباط مالی با یکدیگر دارند؛ بلکه فقط با هم دوستند و هریک، دیگری را بدان سبب دوست دارد که او را عبادتگزار و فرمانبردار الله میبیند و مشاهده میکند که آدمِ سر به راهیست که در راه راست و مسیر شریعت، حرکت و زندگی مینماید؛ از اینرو با او دوست میشود. البته اشکالی ندارد که دوست آدم، قوم و خویش هم باشد؛ یعنی هم نسبت خویشاوندی با هم داشته باشند و هم بهخاطر ارزشهای ایمانی، یکدیگر را دوست بدارند. این دو، بهخاطر الله با هم دوست میشوند و بهخاطر ارتباط و پیوند دینی با یکدیگر، مانند دو برادر هستند؛ این، خود عبادت است. تا زندهاند، بهخاطر الله با هم ارتباط دوستانهای دارند و چیزی جز مرگ، آنان را از هم جدا نمیکند؛ الله متعال، چنین افرادی را در روز قیامت که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، زیر سایهی خود جای میدهد و این محبت و دوستی، در روز قیامت نیز درمیانشان پابرجا خواهد بود؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾[الزخرف: ٦٧]
دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزکاران.
پنجم: مردی که زنی زیبا و صاحبمقام یا دارای جایگاه اجتماعی، او را به سوی خود بخواند و او بگوید: من، از الله میترسم.
زنی زیبا که از طبقات پایین نیست و نام و جایگاهی دارد، از مردی که دارای توانایی جسمی و جنسیست، در جایی خالی که هیچکس نیست و هیچ کس باخبر نمیشود، درخواست زنا و کار زشت میکند؛ شرایط، فراهم است و این مرد نیز آدم کمتوان یا ضعیفی نیست که میل و شهوتی به زنان نداشته باشد؛ اما این مرد، میگوید: من از الله میترسم. تنها چیزی که او را از این کار زشت باز میدارد، ترس خداست. ببینید؛ همهی شرایط فراهم است؛ هم خود مرد، توانایی و میل جنسی دارد و هم زنی زیبا خودش را در اختیارش قرار داده است و جای خلوتی نیز دارند؛ اما یک مانع قوی و بزرگتر از شرایط موجود برای آن مرد، او را از زنا کردن باز میدارد؛ یعنی ترس خدا. از اینرو میگوید: «من، از خدا میترسم». نگفت: من، میلی به زنها ندارم؛ یا نگفت که تو، زشتی یا از طبقات پایین جامعه هستی. همچنین نگفت که کسی، اینجاست و ما را میبیند؛ خیر، بلکه از خدا ترسید و گفت: «من، از الله میترسم». الله متعال روز قیامت که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، این شخص را زیر سایهی خود جای میدهد.
نمونهی این خداترسی را میتوانیم در یوسف پیامبر÷ببینیم. یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق بن ابراهیم علیهمالسلام. اسماعیل÷، عموی او محسوب میشود؛ زیرا اسحاق بن ابراهیم، جد (پدربزرگ) او بود و اسماعیل، ابوالعرب، یعنی پدرِ عربها بهشمار میرود. زنِ عزیز مصر، عاشق و دلباختهی یوسف÷شد. این زن گذشته از جایگاه والایی که داشت، زنی زیبا بود؛ دور از چشم مردم و درباریان، همهی درها را به روی خود و یوسف÷بست و آنگاه یوسف را به سوی خود خواند و گفت: ﴿هَيۡتَ لَكَ﴾، یعنی: «پیش بیا». یوسف÷جوان بود و بهاقتضای طبیعت بشری، قصد آن زن کرد؛ اما برهان پروردگارش را دید و ترس اللهأدر دلش افتاد و خواستهی زشت آن زن را نپذیرفت. لذا زنِ عزیز مصر، او را به زندان تهدید کرد؛ اما یوسف÷زندان را بر این کار زشت، ترجیح داد و گفت:
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٤ ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥﴾[يوسف: ٣٣، ٣٥]
(یوسف) گفت: ای پروردگارم! زندان برایم محبوبتر از چیزیست که این زنان مرا بهسوی آن فرامیخوانند و اگر مکرشان را از من دور نکنی، به آنان تمایل مییابم و بدینسان از جاهلان میشوم. پروردگارش، دعایش را پذیرفت و مکر زنان را از او دور کرد. همانا الله شنوای داناست. آنگاه پس از دیدن نشانهها(ی پاکی یوسف) تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند.
بدینسان یوسف÷بهخاطر اللهأو ترس از او، زندانی شد و با وجود فراهم بودن شرایط، برهان پروردگارش را دید و از خدا ترسید و از زنا خودداری کرد.
ششم: كسي كه با دست راستش بهگونهای صدقه دهد كه دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه میدهد. این، کمال اخلاص است که انسان سعی کند هیچکس از اعمال نیکش باخبر نشود؛ بلکه خواهان این باشد که عملش، فقط بین او و خدایش بماند و بدینسان دور از چشم مردم صدقه میدهد تا با صدقهاش بر کسی که به او صدقه میدهد، منتی نگذارد؛ زیرا صدقه دادن در پیش چشم دیگران، خود منتی بر صدقهگیرنده بهشمار میرود. لذا صدقهاش را پنهانی و مخفیانه میدهد، بهگونهای که دست چپش نمیداند که دست راستش چه صدقه داده است؛ یعنی اگر امکانش بود، طوری صدقه میداد که دست چپش نیز نفهمد که دست راستش صدقه میدهد. اینچنین شخصی، بینهایت مخلص است؛ الله متعال، چنین شخصی را در روز قیامت زیر سایهی خود جای میدهد.
بنابراین، شکی نیست که صدقهی پنهانی، بهتر است؛ اما در شرایطی که آشکار کردن صدقه باعث تشویق دیگران شود، آشکار نمودن آن، افضل و بهتر میباشد. از اینرو الله متعال کسانی را که در نهان و آشکار صدقه میدهند، ستوده است. برتری صدقه، به نفع یا مصلحتی بستگی دارد که در آن است و سه حالت دارد: اگر نفع اظهار آن بیشتر باشد، بهتر است که علنی و آشکارا صدقه دهیم و اگر نفع پنهان کردن صدقه بیشتر باشد، پس صدقهی پنهانی افضل است و اگر نفع هر دو یکسان باشد، در این صورت نیز صدقهی پنهانی، بهتر و افضل است.
هفتم: كسي كه در تنهايي الله را یاد کند و اشک از چشمانش سرازیر شود؛ یعنی با زبان و قلب خود، الله را ذکر کند و هیچکس نزد نباشد که شائبهی خودنمایی یا ریا پیش آید؛ بلکه به الله دلبستگی داشته و دلش از دنیا و وابستگی به آن، خالی و تهی باشد. لذا وقتی با دل و زبان ذکر خدا میکند و عظمت و بزرگی پروردگار را بهیاد میآورد، مشتاق اللهﻷمیگردد و اشک از چشمانش سرازیر میشود. چنین شخصی، جزو کسانیست که روز قیامت در زیر سایهی الله، جای میگیرند.
گاه انسان، توفیق یکی از این اعمال هفتگانه را پیدا میکند و گاه توفیق مییابد که دو یا سه یا چهار یا پنج و یا شش یا همهی این اعمال را انجام دهد؛ امکانش وجود دارد و هیچ اشکالی هم پیش نمیآید که انسان، از اینهمه توفیق برخوردار شود؛ همانطور که در حدیث رسولاللهجآمده است: بهشت، چندین دروازه دارد؛ «فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّلاةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۱۷۶۴؛ و مسلم، ۱۷۰۵، بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرکس اهل نماز باشد، از دروازهی نماز؛ و هرکس اهل صدقه باشد، از دروازهی صدقه و هرکس اهل جهاد باشد، از دروازهی جهاد و هرکس، اهل روزه باشد، او را از دروازهی «ریان» (به سوی بهشت) صدا میزنند». ابوبکرسپرسید: «ای رسولخدا! اینکه کسی را از یک دروازه صدا بزنند، سخت نیست؛ اما آیا کسی هست که او را از همهی دروازهها صدا بزنند؟» رسولاللهجفرمود: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «آری، و امیدوارم که تو، یکی از آنها باشی»؛ زیرا ابوبکرساهل نماز، صدقه، جهاد و روزه بود و از همهی این کارهای نیک سهمی میگرفت. الله از او راضی باد و ما را در بهشت، در کنار او جای دهد.
یکی از نشانههای رستاخیز، این است که خورشید بهاندازهی یک «میل» به مردم نزدیک میشود؛ حدیث هفت گروهی را که روز قیامت، در زیر سایهی الله جای میگیرند، توضیح دادم. اینک دوست دارم نکتهای را یادآوری کنم. برخی از مردم گمان میکنند که منظور از این سایه، سایهی اللهﻷمیباشد؛ این، گمان نادرستیست که فقط افراد ناآگاه چنین پنداری دارند؛ زیرا مردم، روی زمین هستند و سایه، نتیجهی تابش خورشید بالای سرشان میباشد. اگر چنین فرض کنیم که منظور، سایهی پروردگار متعال میباشد، لزوماً خورشید، باید بالاتر از اللهأباشد و این، محال و غیرممکن است؛ زیرا اللهأاز همهی جهتها، بهطور مطلق والاتر و فراتر است. پس منظور از سایهی الله که در این حدیث آمده، چیست؟
پاسخ: منظور، سایهایست که اللهﻷآن را روز قیامت میآفریند تا کسانی که سزاوارند، زیرِ این سایه جای بگیرند و بدان سبب در حدیث، از این سایه، به عنوان «سایهی الله» یاد شده که پدیدآوردن چنین سایهای در آن روز، فقط از خدای متعال، ساخته است؛ زیرا در آن روز هیچ پستی و بلندی و ساختمانی وجود ندارد و هیچ سایهبانی پیدا نمیشود و هیچ چتری نیست که مردم زیر سایهاش بروند و تنها، همان سایهای وجود دارد که روز قیامت اللهﻷ، آن را برای برخی از بندگانش میآفریند.
نامههای اعمال در روز قیامت، توزیع میشود و هرکس کارنامهی اعمالی را که در دنیا انجام داده است، دریافت میکند؛ زیرا دو فرشته بر هر انسانی گماشته شدهاند؛ یکی در سمت راستش و دیگری، در سمت چپش. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦ إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾[ق: ١٦، ١٨]
و ما از رگ گردن به انسان، نزدیکتریم. آنگاه که دو فرشتهی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند. انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
این دو فرشتهی بزرگوار، هر عملی را که انسان انجام میدهد یا هر سخنی را که میگوید، ثبت میکنند؛ اما آنچه را که در دل انسان میگذرد، نمینویسند؛ رسولاللهجفرموده است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَن أُمَّتِي عَمَّا حَدَّثَتْ بِهِ أَنْفُسَهَا، مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ أَوْ تَكَلَّمْ»؛[صحیح بخاری، ش: ۴۸۶۴، بهنقل از ابوهریرهس.] یعنی: «الله از وسوسههایی که در دلهای امت من میگذرد، تا زمانی که آن را عملی نکرده یا بر زبان نیاوردهاند، درگذشته است».
فرشتهای که در سمت راست انسان نشسته است، گفتار و کردار نیک او را ثبت میکند و فرشتهی سمت چپ، گفتار و کردار بدِ او را مینویسد. این دو فرشته همهی اعمالی را که به نوشتن آن مأمور شدهاند، مینویسند و نامهی اعمال هر کسی در روز رستاخیز بر گردنش آویخته میشود؛ همان طور که الله متعال میفرماید:
﴿وَكُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ﴾[الإسراء: ١٣]
و کردار هر انسانی را به گردنش آویختهایم.
روز قیامت، نامهی اعمال هر انسانی را بیرون میآورند؛ آنگاه به او میگویند:
﴿ٱقۡرَأۡ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا ١٤﴾[الإسراء: ١٤]
کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی.
سپس نامهی اعمالش را میخواند و هرچه دارد، برایش روشن میگردد. برخی از مردم، کارنامهی خود را به دست راست خویش دریافت میکنند و برخی دیگر، به دست چپ و از پشت سرشان. از اللهﻷعاجزانه میخواهم که همهی ما را جزو کسانی قرار دهد که نامهی اعماشان را به دست راست خود دریافت مینمایند. کسی که نامهی اعمالش را به دست راستش دریافت میکند، به مردم میگوید: «بیایید و نامهی اعمالم را بخوانید». بدین ترتیب به سبب لطفی که خدا در حقش کرده است، بهقدری شادمان میشود که نامهی اعماش را به مردم نشان میدهد؛ اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت میکند، از شدت غم و اندوه میگوید:
﴿يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ ٢٥﴾[الحاقة: ٢٥]
ای کاش نامهی اعمالم را به من نمیدادند!
بر اساس ایمان به آخرت و روز رستاخیز، باید باور داشته باشیم که اللهﻷبه حساب مردم رسیدگی میکند؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾ [الأنبياء: ٤٧]
و اگر عملی همسنگِ دانهی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) میآوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.
اللهأهمچنین میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا ٨﴾[الانشقاق: ٧، ٨]
اما کسی که نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، به حسابی آسان (آن هم فقط با عرضهی اعمالش به او) محاسبه میشود.
همانگونه که در این آیه تصریح شده است، حساب مؤمن، حساب آسانی خواهد بود؛ بدینسان که الله متعال، بندهاش را نزد خویش میخواند و او را میپوشاند و دور از چشم مردم، از او اقرار میگیرد که آیا فلان گناه و فلان گناهت را بهیاد داری؟ و بنده به یکایک گناهانش اعتراف میکند. آنگاه اللهﻷبه او میفرماید: «إنِّی قد سَتَرْتُهَا عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَأَنَا أَغْفِرُهَا لَكَ الْيَوْمَ»؛ یعنی: «در دنیا گناهانت را پوشاندم و امروز گناهانت را برایت میآمرزم». چه همه گناه کردهایم و الله متعال، همه را پوشانیده است! این لطف خدا نسبت به مؤمنان خواهد بود؛ اما خداوندﻷکافران را رسوا و خوار میگرداند؛ چنانکه شاهدان در انظار عمومی برضد اینها گواهی میدهند و میگویند:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٨﴾[هود: ١٨]
اینها همان کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند. آگاه باشید که لعنت و نفرین الله بر ستمکاران است.
در بحث ایمان به آخرت، بر ما واجب است که به حوض پیامبرمان، محمد مصطفیجایمان داشته باشیم؛ همان حوضی که روز قیامت، مؤمنان کنارش میروند و از آبِ آن مینوشند. منبع آب یا سرچشمهی این حوض، نهر «کوثر» است که آبش از طریق دو ناودان به این حوض میریزد. «کوثر»، نام نهری در بهشت میباشد که به رسولاللهجاختصاص دارد؛ همانطور که اللهأمیفرماید: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١﴾[الكوثر: ١]یعنی: «ما به تو کوثر را عطا کردیم».
پیامبرجدر توصیف آبِ کوثر فرموده که سفیدتر از شیر، شیرینتر از عسل، و خوشبوتر از مشک است و بهاندازهی مسافت یک ماه، طول و عرض دارد و در آن، ظرفهای سیمینیست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن هرگز تشنه نمیشود.[این اوصاف در چندین حدیث که شیخین (بخاری و مسلم) و سایر محدثان از تعداد زیادی از صحابهشروایت کردهاند، آمده و به حد تواتر رسیده است.] مؤمنان این امت، روز قیامت از آبِ این حوض مینوشند. خدایا! ما را جزو کسانی بگردان که از آب کوثر مینوشند. البته کسانی که به پیامبرجایمان نیاورند، از این حوض رانده میشوند و نمیتوانند از آبِ آن بنوشند. این حوض که خداوندﻷآن را مخصوص رسولاللهجقرار داده، در میان حوضهایی که به پیامبران داده میشود، بزرگترین حوض است؛ هر پیامبری، حوضی خواهد داشت که مؤمنان امتش از آن مینوشند؛ اما حوض هیچ پیامبری به حوض پیامبر اسلامجنمیرسد؛ زیرا این امت، دوسوم جمعیت بهشت را تشکیل میدهند و از اینرو حوض پیامبرجباید از همهی حوضها، بزرگتر و گستردهتر باشد.
از دیگر مواردی که در بحث آخرت، باید به آن ایمان داشته باشیم، ایمان به «صراط» است. «صراط»، نام پلیست که در میانهی راه بهشت، بر روی دوزخ نصب شده است و از مو، باریکتر و از شمشیر، تیزتر میباشد و سرعت عبور مردم از روی آن، به اعمالشان بستگی دارد؛ هرکس به سوی اعمال نیک بشتابد، از روی «پل صراط» بهسرعت عبور میکند و هرکس در انجام اعمال نیک درنگ نماید، آهسته از روی پل خواهد گذشت؛ هرکس که نیک و بد را در هم بیامیزد و خداوند متعال او را نبخشد، در آتش دوزخ خواهد افتاد. پناه بر الله!
بههر حال، سرعت عبور مردم متفاوت است؛ برخی به یک چشم بههم زدن، از روی پل میگذرند و برخی مانند برق عبور میکنند؛ عدهای، مثل باد و بعضی، مانند اسب تیزپا؛ برخی نیز همانند شتر عبور میکنند. عدهای، آهسته و آرام بر روی پاهایشان از روی پل صراط میگذرند و برخی دیگر، چهار دست و پا و افتان و خیزان عبور میکنند. بعضی نیز در دوزخ میافتند.
گفتنیست: فقط مؤمنان از روی این پل عبور میکنند و کافران از روی این پل نمیگذرند؛ زیرا در صحرای محشر، آنان را بهسوی دوزخ میرانند. والله اعلم. خداوند، همهی ما را از آتش دوزخ مصون بدارد. هنگامی که میخواهند از روی پل صراط عبور میکنند، آنها را در میان بهشت و دوزخ نگه میدارند تا تقاص یکدیگر را پس دهند؛ این غیر از قصاصیست که در میدان حشر انجام میشود. این قصاص یا تقاص پس دادن، برای این است که دلهایشان از کینه و دشمنی نسبت به یکدیگر پاک گردد تا در بهترین حالت و بدون کینه، وارد بهشت شوند. لذا وقتی بهطور کامل پاک شدند، اجازه مییابند که وارد بهشت گردند. پیش از ورد رسولخداجبه بهشت، دروازهاش برای هیچکس باز نمیشود؛ از اینرو رسولاللهج، خود برای بهشتیان سفارش میکند که هرچه زودتر وارد بهشت شوند؛ همانطور که رسولاللهجدر میدان حشر برای مردم شفاعت میکند که زودتر حسابرسی به اعمالشان شروع گردد تا زودتر، از سختیها و غم و اندوه رستاخیز رهایی یابند. این دو شفاعت، ویژهی رسولخداجاست. بنابراین نخستین کسی که وارد بهشت میگردد، رسولاللهجاست و امت رسولاللهجنیز اولین امتی هستند که وارد بهشت میشوند؛ اما دوزخیها را گروهگروه به سوی دوزخ میرانند و هر ملت و گروهی که وارد دوزخ میگردند، همنوعان دوزخی خود را لعنت و نفرین میکنند و از یکدیگر بیزاری میجویند. پناه بر خدا! هنگامی که به دوزخ میرسند، میبینند که دروازههای دوزخ باز است تا بهنوبت وارد دوزخ شوند. پس از آنکه وارد دوزخ شدند، برای همیشه در آن میمانند؛ ماندنی که هیچ پایانی ندارد؛ همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ يَكُنِ ٱللَّهُ لِيَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ طَرِيقًا ١٦٨ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ١٦٩﴾[النساء : ١٦٨، ١٦٩]
همانا الله، بر آن نیست که کافران و ظالمان را بیامرزد و آنان را به راه راست هدایت کند. (آنان را) تنها به راه دوزخ میکشاند که جاودانه در آن خواهند ماند. و این کار، بر الله آسان است.
همچنین میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا ٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ٦٥ يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا ٦٨﴾[الأحزاب: ٦٤، ٦٨]
بیگمان الله، کافران را لعنت کرده و برایشان آتش سوزانی آماده نموده است. برای همیشه در آن میمانند؛ هیچ دوست و یاوری نمییابند. روزی که چهرههایشان در آتش گردانیده میشود، میگویند: ای کاش از الله و پیامبر اطاعت میکردیم! و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم؛ پس ما را گمراه کردند. پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب بده و آنان را سخت لعنت کن.
و نیز میفرماید:
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣﴾ [الجن: ٢٣]
و هرکس از الله و فرستادهاش نافرمانی کند، پس بیگمان آتش دوزخ در انتظار اوست و چنین کسانی جاودانه و برای همیشه در دوزخ میمانند.
این سه آیه، بیانگر این است که دوزخیان برای همیشه در دوزخ میمانند و دیگر، سخن هیچکس در اینباره اعتبار ندارد. همانطور که بهشتیان نیز در بهشت جاودانهاند. شاید کسی اعتراض کند که اللهأدر سورهی «هود» فرموده است:
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ شَقُواْ فَفِي ٱلنَّارِ لَهُمۡ فِيهَا زَفِيرٞ وَشَهِيقٌ ١٠٦ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَۚ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٠٧ ۞وَأَمَّا ٱلَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَۖ عَطَآءً غَيۡرَ مَجۡذُوذٖ ١٠٨﴾[هود: ١٠٦، ١٠٨]
افراد تیرهبخت در دوزخ خواهند بود و در آن ناله و فریاد سر میدهند. تا آسمانها و زمین باقیست، جاودانه در دوزخ میمانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. همانا پروردگارت هر چه بخواهد، انجام میدهد؛ ولی افراد خوشبخت و سعادتمند، تا آسمانها و زمین باقیست، جاودانه در بهشت میمانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. و این، عطا و بخششی ناگسستنیست.
آری! شاید کسی اعتراض کند که فرمود: «اهل بهشت، از عطا و بخششی ناگسستنی و پایانناپذیر برخوردار خواهند شد»؛ اما دربارهی دوزخیان بیان نمود که: «پروردگارت هرچه بخواهد، انجام میدهد». لذا شاید این فرمودهی الله بدین معنا باشد که عذاب دوزخیان، سرانجام پایان مییابد؟
پاسخ: میگوییم: اینطور نیست؛ بلکه الله متعال بیان فرموده که وقتی بهشتیان از نعمتهای الهی برخوردار میشوند، دیگر، این نعمتها پایان نمییابد. سپس این نکته را بیان نموده که اللهﻷدربارهی دوزخیان، بهعدالت حکم میکند و الله هرچه بخواهد، انجام میدهد و هیچ چیز نمیتواند حکمش را تغییر دهد یا بهتأخیر بیندازد و وقتی الله متعال دربارهی دوزخیان حکم کند که وارد دوزخ شوند، حکمش قطعیست.
دربارهی ایمان به آخرت، سخن گفتیم و اینک به ششمین رکن ایمان میپردازیم؛ رسولاللهجفرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی».
منظور از تقدیر، هر آن چیزیست که اللهﻷتا روز قیامت رقم میزند یا مقدَّر میفرماید. الله متعال، «قلم» را آفرید و به او دستور داد: «بنویس». پرسید: پروردگارا! چه بنویسم؟ فرمود: «هرآنچه را روی خواهد داد». بدین ترتیب به امر الله، هرچه تا روز قیامت روی خواهد داد، ثبت و مقدّر گردید؛ از اینرو آنچه نصیب انسان باشد، به او میرسد و آنچه نصیب یا قسمتش نباشد، به او نمیرسد. اللهﻷاین را به صورتی کلی و بدون شرح و تفصیل در کتابش بیان نموده و فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٧٠﴾[الحج : ٧٠]
آیا نمیدانی که الله همهی چیزهایی را که در آسمان و زمین است، میداند؟ همه در کتابی (ثبت و محفوظ) است. بیگمان این امر بر الله آسان میباشد.
و میفرماید:
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾[الحديد: ٢٢]
هیچ مصیبتی در زمین و جانهایتان (به شما) نمیرسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بیگمان این امر، بر الله آسان است.
آری! الله متعال، هر مصیبتی را پیش از آفرینش زمین و قبل از آفرینش انسانها و حتی پیش از آفرینش خودِ آن مصیبت، پنجاه هزار سال قبل از آفرینش آسمانها و زمین، ثبت و مقدَّر کرده است. ایمان به تقدیر الهی، چهار مرحله دارد که باید به همهی این مراحل ایمان بیاوریم:
مرحلهی اول: باید ایمان و باور داشته باشیم که اللهﻷبه همه چیز داناست و الله متعال، این نکته را در بسیاری از آیات قرآن بیان نموده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢﴾[الطلاق : ١٢]
تا بدانید که الله بر همه چیز تواناست و (بدانید) که بهراستی علم الله، همه چیز را در برگرفته است.
و میفرماید:
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩﴾[الأنعام: ٥٩]
و کلیدهای غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمیافتد مگر آنکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت شده است.
مرحلهی دوم: این است که ایمان داشته باشیم که الله متعال، اندازه و مقدار هر چیزی را تا برپاشدن قیامت تعیین کرده و آن را پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین ثبت نموده است. هر چیزی که تا روز قیامت پدید آید، نوشته و ثبت شده و پیدایش آن، قلم خورده و دواتش خشکیده و پروندههای تقدیر، بسته شده است؛ لذا هرچه نصیب باشد، میرسد و آنچه قسمت نباشد، نمیرسد. لذا اگر چیزی به تو رسید که انتظارش را نداشتی، نگو اگر چنین و چنان میکردم، نتیجهاش چنین و چنان میشد؛ زیرا آنچه به تو رسیده، قسمت و مقدّر بوده و باید همانگونه که الله برایت رقم زده است، به تو برسد و هر کاری که انجام دهی، نمیتوانی از آن فرار کنی و تقدیر الهی همانگونه که او تعیین کرده، روی میدهد و هیچ دگرگونی و تغییری در آن نخواهد بود؛ زیرا امری قطعیست که الله، مقدّر فرموده است. شاید کسی بگوید: مگر در حدیث نیامده است که: «مَنْ أحَبَّ أَنْ يُبْسَطَ لَهُ فِي رِزْقِهِ وَيُنْسَأَ لَهُ فِي أَثَرِهِ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ»؛[صحیح است؛ بخاری، ش: ۱۹۲۵؛ و مسلم، ش: ۴۶۳۹ بهنقل از انس بن مالکس. همچنین روایت بخاری، ش: ۵۵۲۶، و مسلم ش: ۴۶۳۸ بهنقل از ابوهریرهس.] یعنی: «کسی که میخواهد روزیاش، زیاد و عمرش طولانی شود، پس صلهی رحم یا ارتباطش با خویشانش را رعایت کند»؟
پاسخ: آری؛ در حدیث همینطور آمده است؛ اما باید توجه داشت که برای چنین کسی، رقم خورده و مقدر شده است که پیوند خویشاوندیاش را برقرار کند؛ در نتیجه روزی و عمرش برکت مییابد و از اینرو این شخص، بهتقدیر اللهﻷارتباطش را با خویشاونش حفظ میکند و روزیاش زیاد و عمرش، طولانی میشود و این اتفاق، بهطور قطعی مطابق تقدیر الاهی روی میدهد؛ اما رسولاللهجاز آن جهت، با عبارت: «هرکس دوست دارد...»، این نکته را بیان فرمود که تشویقی برای ما باشد تا به صلهی رحم و پیوند خویشاوندی بیشتر توجه کنیم.
گفتنیست: علاوه بر آنچه که در «لوح محفوظ» ثبت شده است، سرنوشت انسان و امور مختلف، در مراحل دیگری نیز ثبت و ضبط و فیصله میگردد:
زمانی که جنین در شکم مادر خویش است و چهار ماه میگذرد، فرشتهای که بر رحمها گماشته شده، به سویش فرستاده میشود و روح را در او میدمد و فرمان مییابد که رزق، اجل، عمل و سعادت یا شقاوتی را که برای این جنین رقم خورده است، ثبت کند. این ثبت و ضبط، غیر از ثبت و ضبطیست که در «لوح محفوظ» انجام شده است و در رابطه با سرنوشت انسان در طول عمر اوست؛ لذا علما، آن را سرنوشت زندگانی نامیدهاند که در رابطه با وضعیت و سرنوشت انسان در طول زندگیاش ثبت میشود. پس از گذشت چهار ماه یا صد و بیست روز، مادر حرکت جنین را حس میکند؛ زیرا روح یا جان، وارد پیکر جنین شده است؛ حال آنکه پیشتر فقط یک پارهگوشت بیجان بود.
کتابت دیگری نیز انجام میشود؛ یعنی هر سال یکبار. و این، فیصله و ثبت امور سالیانه در شب «قدر» میباشد. الله متعال در شب قدر همهی رویدادها و پدیدههایی را که در آن سال اتفاق میافتد یا پدید میآید، رقم میزند؛ همانطور که میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةٖ مُّبَٰرَكَةٍۚ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ ٣ فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ ٤﴾[الدخان: ٣، ٤]
... بهراستی ما، آن را در شبی پربرکت و خجسته نازل کردهایم؛ همانا ما، هشداردهنده بودهایم. در آن شب هر کار استواری فیصله و مقرّر میگردد.
علت نامگذاری شب «قدر» نیز همین است که امور مختلف در آن شب، مقدّر میگردد.
سومین مرحلهی ایمانِ به تقدیر: این است که باور و ایمان داشته باشیم که همه چیز به اراده و مشیت الله متعال است و هیچ چیز، خارج از اراده و خواستِ او نیست. فرقی نمیکند که این امر در رابطه با مسایلی باشد که به اللهﻷاختصاص دارد، مثل: نازل کردن باران، زنده کردن مردگان و امثال آن؛ یا در رابطه با مسایلی همچون نماز و روزه و امثال آن باشد که مردم میدانند؛ همهی اینها، به حکم و ارادهی الله متعال است؛ همانطور که میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التكوير: ٢٨، ٢٩]
(قرآن، پندیست) برای آنکس از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و شما (پیمودن راه مستقیم را) نمیخواهید مگر آنکه الله، پروردگار جهانیان بخواهد و اراده کند.
و میفرماید:
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ ٢٥٣﴾[البقرة: ٢٥٣]
و اگر الله میخواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، با وجودِ دلایل روشنی که برایشان آمده بود، با هم نمیجنگیدند؛ اما برخی از آنان، ایمان آوردند و برخی، کفر ورزیدند. و اگر الله میخواست، با هم نمیجنگیدند؛ اما الله هر چه بخواهد، به انجام میرساند.
بدینسان الله متعال، بیان فرمود که همهی اعمال ما، بهارادهی او انجام میشود و خواست و ارادهی ما، تنها به خواتست و ارادهی اللهﻷتحقق مییابد. آری، هر چیزی به ارادهی الله روی میدهد و آنچه که او نخواهد، در قلمرو پادشاهی و فرمانرواییاش پدید نمیآید؛ از اینرو مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند که: «هرچه خدا بخواهد، همان میشود و آنچه او نخواهد، نمیشود».
و اما چهارمین مرحله: باور و اعتقاد به این است که همه چیز، مخلوق و آفریدهی الله متعال میباشد؛ چنانکه میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾[الزمر: ٦٢]
الله، آفریدگار همه چیز هست و او نگهبان و ناظر بر همه چیز میباشد.
و میفرماید:
﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا ٢﴾[الفرقان: ٢]
و هر چيزى را آفريده و اندازه و تناسب شایسته و دقیق آن را (بهحکمت خویش) رعایت نموده است.
بنابراین هر اتفاقی که روی میدهد، مخلوق خداست. انسان، آفریدهی خداست و عمل او نیز مخلوق خدا میباشد. چنانکه اللهﻷسخن ابراهیمرا خطاب به قومش، چنین بیان فرموده است که:
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات : ٩٦]
الله، شما و کردارتان را آفریده است.
لذا کردار بنده، مخلوق اللهﻷبهشمار میرود؛ اگرچه بنده آن عمل را انجام میدهد، نه الله؛ خداوندﻷاین اعمال را میآفریند و بنده، مرتکبش میگردد؛ یعنی خلقت عمل به الله نسبت داده میشود و ارتکاب یا انجام دادنش به بنده.
هرچه اتفاق میافتد، مخلوق و آفریدهی اللهﻷمیباشد؛ البته آنچه که جزو صفات خداست، مخلوق نیست؛ مثلاً قرآن که الله متعال، آن را بر بنده و فرستادهاش محمدجنازل کرده است، مخلوق نیست؛ زیرا کلام خداست و کلام خدا، یکی از صفات الهیست و هیچیک از صفات الله، مخلوق نیست.
اینها مراحل چهارگانهی ایمان به تقدیر بود که باید به آنها ایمان داشته باشیم و گرنه، به تقدیر الهی ایمان نیاوردهایم.
ایمان به تقدیر و سرنوشت، فواید زیادی دارد؛ زیرا وقتی انسان بر این باور باشد که همه چیز به ارادهی اللهﻷروی میدهد، آرامش مییابد؛ لذا اگر مصیبتی به او برسد، صبر میکند و آن را از سوی خدا میداند. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا میکند و میگوید: این، از سوی خداست. چنانکه رسولاللهجفرموده است: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْر، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ»؛[صحیح مسلم، ش: ۵۳۱۸ بهنقل از صهیبس] یعنی: «شگفتا از حال مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن چنین وضعی ندارد: اگر مسألهی خوشایندی به او برسد، شکر میکند و اگر زیان و مسألهی ناگواری به او برسد، صبر مینماید؛ و این، به خیرِ اوست».
زیرا مؤمن، ایمان دارد که همه چیز به قضا و ارادهی اللهﻷمیباشد و از اینرو همواره راحت و آسودهخاطر است. چون میداند که آنچه به او رسیده، از سوی خداست؛ اگر مصیبت یا زیانی باشد، صبر میکند و منتظر گشایشی از سوی الله متعال میماند و به الله پناه میبرد و به سوی او زاری میکند تا مشکلش را برطرف نماید. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا میکند و میداند که آنچه به او رسیده، با توان و تدبیر خودش نبوده؛ بلکه از سوی الله بوده است.
رسولاللهجفرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی». منظور از تقدیر نیک، هر آن چیزیست که انسان از آن سود میبرد؛ مثل دانش سودمند، مال فراوان و پاک، سلامتی، داشتن همسر و فرزندان نیک و.... منظور از شر یا تقدیر بد، چیزهایی مثل جهل، فقر، بیماری، و نداشتن همسر و فرزند و چنین مواردیست که برای انسان، ناگوار میباشد. بههر حال، همهی اینها از سوی الله متعال است؛ چه نیک و چه بد و الله متعال، نیک و بد را بهحکمت خویش رقم میزند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَنَبۡلُوكُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَيۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ ٣٥﴾[الأنبياء: ٣٥]
و شما را برای آزمایش با انواع نیک و بد میآزماییم و بهسوی ما بازگردانده میشوید.
اگر الله متعال، حکمت و مصلحت را در امر ناگوار و بدی بداند، تقدیر بد را رقم میزند؛ چون بهطور قطع منافع و مصلحتهای زیادی در آن وجود دارد؛ زیرا میفرماید:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١﴾[الروم: ٤١]
به سبب کارهایی که مردم انجام دادهاند، در دریا و خشکی، فساد و تباهی پدیدار گشته است تا (پروردگار) سزای بخشی از اعمالشان را به آنان بچشاند؛ باشد که (به سوی حق) بازگردند.
شاید کسی بگوید: آیا این فرمودهی پیامبرجکه باید به تقدیر نیک و بد از سوی الله ایمان داشت، با این فرمودهاش در تعارض نیست که: «الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ»؛[صحیح مسلم، ش: ۷۷۱ بهنقل از علیس] یعنی: «شر و بدی، به تو نسبت داده نمیشود».
پاسخ: بهطور قطع شرّ محض، به هیچ عنوان در افعال خدواندﻷوجود ندارد. منظور از شرّ محض، بدی و شرّیست که هیچ خیری در آن نیست؛ نه در حال حاضر و نه در آینده. محال است که چنین شری در افعال خداوند متعال وجود داشته باشد؛ زیرا بدی یا شری که الله متعال مقدّر میکند، حتماً پایان نیکی دارد و یا اگر برای عدهای بد و ناگوار است، برای برخی دیگر سودمند میباشد یا خیری در آن است؛ مثلاً الله متعال باران فراوانی نازل میکند که در نتیجهی آن، بسیاری از کشتزارها از میان میرود؛ اما بهطور کلی برای ذخیرهی آبهای زیرزمینی مفید است و بسیاری از مردم از آن نفع میبرند. لذا اگرچه برای عدهای، بد بوده یا زیان داشته؛ اما برای برخی دیگر، خوب و مفید بوده است؛ یعنی از یکسو، خوب میباشد و از سوی دیگر، بد.
علاوه بر این، باید بدانیم که تقدیر بدی که از سوی الله برای انسان رقم میخورد، در حقیقت خیر است؛ زیرا اگر انسان به نیت اجر و پاداش صبر کند، به اجر و پاداشی دست مییابد که بهمراتب از ضرر و زیانی که به او رسیده، بیشتر است.
گفته میشود: انگشت یا دست بانویی عبادتگزار قطع شد؛ ولی او صبر کرد و شکر خدا گفت. به او گفتند: انگشتت اینطور شده و تو الحمدلله میگویی؟! پاسخ داد: «حلاوت و شیرینیِ اجرش، تلخی صبر را از یادم برد».
همچنین باید توجه داشته باشیم که شر یا بدی، حقیقتیست که در افعالِ الله، هیچ جایی ندارد و فقط در مفعول اوست.[بدیها و شرارتهایی که در دنیا میبینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست. زیرا شر، به کسی نسبت داده میشود که مرتکب بدی میگردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمیتوانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوندﻷمحسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، همانطور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک میباشد. [مترجم] اللهﻷمیفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢﴾[الفلق: ١، ٢]
بگو: به پروردگار سپيدهدم پناه مىبرم، از شرّ آنچه آفریده است.
به عبارت دیگر، از شرّی که الله متعال آفریده است، به او پناه میبرم.
فرض کنید یکی از نزدیکان شما بیمار است و شما را راهنمایی میکنند که باید او را داغ کنید تا خوب شود؛ شما نیز برای بهبود او، داغش میکنید. بدون شک داغ کردن، دردناک است؛ اما این کار شما، بد نیست؛ بلکه برای بیمار، خوب است. چون شما به امید خوب شدن او، داغش میکنید. همینطور این فعل اللهﻷکه امور ناخوشایندی پدید میآورد، بد نیست؛ گرچه این امور پدیدآمده، بهظاهر بد و ناگوار بهنظر میرسند؛ چراکه خیر فراوانی در پی دارند. شاید کسی بپرسد: پس چرا اللهﻷفرموده است:
﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾[النساء : ٧٩]
آنچه از نعمت و خوبی به تو میرسد، از سوی الله (و بهفضل او) است و هر چه بدی به تو میرسد، از سوی خود توست.
پاسخ: مفهوم این آیه، این است که خوبی یا نعمتی که به انسان میرسد، لطف و منت الله نسبت به بندهاش میباشد و بدیهایی که به انسان میرسد، گرچه از سوی خدا مقدر شده است، اما خودِ انسان، بانی و سبب آن میباشد. چنانکه اللهأمیفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾[الشورى: ٣٠]
هر مصیبتی که به شما برسد، به سبب گناهانیست که دستآورد خود شماست. و الله از بسیاری (از گناهان) در میگذرد.
خلاصه اینکه هرچه روی میدهد، به ارادهی الله متعال است؛ چه نیک باشد و چه بد.
روشن است که خیر و نیکی، از سوی الله متعال میباشد؛ اما دربارهی شر، میگوییم: شر و بدی، هیچ جایی در فعل خداوندﻷندارد و فقط در مفعول اوست؛ و فعل با مفعول، فرق دارد. همچنین باید این نکته را هم بهخاطر داشته باشیم که چه بسا در امور بد یا ناخوشایندی که بهارادهی الله به انجام میرسد، خیر فراوانی وجود دارد؛ چه در رابطه با شخصِ مصیبتزده و چه در رابطه با دیگران. مثلاً نزول بارانِ زیاد، گرچه ممکن است زراعت زیادی را از میان ببرد و برای کشاورزان، بهطور مقطعی زیان داشته باشد، اما بهطور عمومی نفع زیادی برای انسانها دارد؛ از اینرو برای عدهای، بد است و برای برخی دیگر، خوب.
یا میگوییم: برای یک نفر، از یک جهت بد است و از سوی دیگر، خوب؛ زیرا بدی یا مصیبتی که به انسان میرسد، میتواند زمینهای برای پایداریاش و شناخت نعمتهای الهی باشد تا بیش از پیش، قدر نعمت بداند و بدینسان برای او خوب است و پایان نیکی دارد.
عمرسمیگوید: جبرئیل÷از رسولخداجپرسید که «احسان» چیست؟ رسولاللهجفرمود: «أن تَعبُدَ اللهَ کأنَّكَ تراهُ فإن لم تَکُن تراه فإنَّهُ یراكَ»؛ یعنی: «الله را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی؛ و اگر نمیتوانستی اینچنین عبادتش کنی که گویا او را میبینی، پس با یقین به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش نما».
احسان، یعنی نیکی کردن؛ و متضاد واژهی «اسائه» (بدی کردن) میباشد. البته در اینجا بدین معناست که انسان، عملش را به کاملترین یا بهترین شکل انجام دهد. رسولاللهج، خود مفهوم احسان را بیان کرد و فرمود: «احسان، این است که الله را چنان عبادت نمایی که انگار او را میبینی و اگر این برایت ممکن بود، با یقین به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش کن». یعنی اللهﻷرا با بیم و امید عبادت کند. بهطور قطع، عبادتی که از روی امید و رغبت است، از عبادتی که از روی ترس و هراس میباشد، بهتر و کاملتر است. بنابراین عبادت، دو درجه دارد؛ درجهی اول، عبادت رغبت و امید است؛ و درجهی دوم، عبادت ترس و هراس؛ البته این دو درجه، هر دو بزرگ و باارزش است؛ گرچه درجهی اول، کاملتر و بهتر میباشد.
سپس جبرئیل÷گفت: «به من دربارهی زمان قیامت خبر بده». رسولاللهجفرمود: «کسی که از او میپرسی، از سؤالکننده داناتر نیست»؛ یعنی من در اینباره بیش از تو نمیدانم. همانطور که تو ای جبرئیل! زمان برپا شدن قیامت را نمیدانی، من نیز از آن بیاطلاع ام. جبرئیل و محمد مصطفیج، هر دو فرستادگان و پیامآوران بزرگوار الله متعال هستند؛ یکی پیامآوری از جنس فرشتگان و دیگری، پیامآوری از جنس بشر و البته برگزیدهترین پیامآوران خداوند متعال بهشمار میروند. جبرئیل، در میان فرشتگان؛ و محمدجدر میان پیامبران بشری. با این حال، هر دو از زمان وقوع قیامت، اظهار بیاطلاعی میکنند؛ زیرا دانش زمان قیامت، فقط نزد ذاتیست که برپا کردن قیامت به دست اوست و او، الله متعال میباشد. همانگونه که اللهأاین نکته را در چندین آیه بیان فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿ يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَا﴾[الأعراف: ١٨٧]
از تو دربارهی قیامت میپرسند که چه زمانی روی می-دهد؟ بگو: علمش تنها نزد پروردگار من است.
و میفرماید:
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾[الأحزاب: ٦٣]
مردم از تو دربارهی رستاخیز میپرسند. بگو: علمش تنها نزد الله است.
لذا هرکس ادعا کند که زمان برپاشدن قیامت را میداند، دروغگوست؛ زمان قیامت را از کجا میداند، حال آنکه رسولاللهجو جبرئیل که برترین پیامآوران الهی هستند، از زمان وقوع قیامت بیخبر بودند؟ البته قیامت نشانههایی دارد؛ همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ﴾[محمد : ١٨]
گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانههایش فرا رسیده است.
از اینرو وقتی رسولخداجبه جبرئیل÷خبر داد که زمان قیامت را نمیداند، جبرئیل÷دربارهی نشانههای قیامت، سؤال کرد؛ یعنی از رسولخداجخواست نشانههایی را که بیانگر نزدیک شدن قیامت است، بیان کند. رسولاللهجفرمود: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ»؛ یعنی: «(از نشانههای قیامت است) که کنیز، سرورش را بزاید و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند».
«کنیز، سرورش را بزاید»، بدین معناست که کنیزانِ زیردستی، به جایی میرسند که ریاست مییابند و بر دیگران، حکم میرانند؛ و این، کنایه از کثرت اموال و داراییهاست.[در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر/مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته است؛ به پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان امر و نهی میکنند. نووی/، کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما دربارهی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم])]
و اما دومین نشانهی قیامت از زبان رسولخداج: «وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ»؛ یعنی: «و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند». به عبارت دیگر: چنین کسانی آنقدر ثروتمند میشوند که به داشتن ساختمان و تجملات دنیوی، افتخار میکنند. لذا اینکه در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند، دو جنبه دارد: یکی، حسی؛ و دیگری معنایی است؛ منظور از حسی، این است که ساختمانهای بزرگ و بلندی میسازند و منظور از جنبهی معنایی آن، این است که بهخاطر ثروت زیادشان، خانههایشان را با انواع تجملات آراسته میکنند.
البته قیامت، نشانههای دیگری نیز دارد که علما آنها را ذکر کردهاند. سپس جبرئیل÷رفت و صحابهشمدت زیادی آنجا ماندند؛ آنگاه رسولخداجاز عمرسپرسید: «آیا میدانی که سؤالکننده چه کسی بود؟» عمرسگفت: «الله و پیامبرش بهتر میدانند». فرمود: «او، جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».
پارهای از نکاتی که از این حدیث برداشت میکنیم:
طرح سؤال برای شاگردان بهقصد ارزیابی وضعیت درسی و علمی آنها؛ همانطور که رسولاللهجاز عمرسسؤال کرد.
همچنین درمییابیم که گفتن این عبارت اشکالی ندارد که: «الله و پیامبرش بهتر میدانند» و لازم نیست که بگوییم: «الله، سپس پیامبرش بهتر میدانند»؛ زیرا علوم شرعی که به پیامبرجمیرسد، از سوی الله و جزو علم و دانش الهیست و از اینرو گفتن این عبارت، اشکالی ندارد. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ﴾[التوبة: ٥٩]
و برایشان بهتر بود اگر به آنچه الله و پیامبرش به ایشان دادهاند، خشنود میشدند.
فرمود: «الله و پیامبرش». نفرمود: الله، سپس پیامبرش. منظور از «آنچه که الله و پیامبرش به ایشان دادهاند»، مسایل و دادههای شرعیست و رهنمودهای پیامبرج، جزو دادههای الهیست. لذا در رابطه با مسایل شرعی، جایز است که بگوییم: «الله و رسولش بهتر میدانند»؛ یعنی نیازی نیست که بین لفظ جلالهی الله و واژهی رسول، کلمهی «سپس» را بگوییم؛ اما در مسایل تکوینی، باید واژهی «سپس» را بهکار ببریم. مثلاً درست نیست که بگوییم: «هرچه خدا و رسولش بخواهند»؛ زیرا شخصی به پیامبرجگفت: «آنچه خدا و شما بخواهید». رسولاللهجفرمود: «أجعلتنی للهِ ندًّا، بل ما شاء الله وحده»؛[حسن لغیره؛ روایت بیهقی در الکبری (۳/۲۱۷)، ابن ابیشیبه در مصنف خود (۵/۳۴۰)، احمد در مسند (۱/۲۱۴، ۲۲۴، ۲۸۳)؛ طبرانی در المعجم الکبیر (۱۲/۲۴۴) از طریق الجلح کندی از یزید بن اصم از ابنعباس. در روایات اجلح، ضعف و اشکالهایی وجود دارد و احادیث منکَر زیادی روایت نموده و گاه، در روایتش دچار اضطراب میشود: نگا: العلل ابن ابیحاتم (۲/۲۴۰) آن را از ابیزبیر از جابرسروایت کرده و آن را منکر دانسته و روایت ابن عباسبرا ترجیح داده است. اما یزید بن اصم، ثقه است؛ بههر حال، هرچه باشد، روایت حذیفه، شاهدی بر این روایت است. )] یعنی: «آیا مرا با الله شریک ساختی؟ بلکه هرچه الله یگانه بخواهد».
نکتهی دیگری که از حدیث عمرسبرداشت میکنیم، این است که وقتی سؤالکننده پرسشی مطرح میکند که آن را میداند، در واقع برای آموزش به دیگران است و معلم یا آموزگارشان بهشمار میرود؛ زیرا مردم سؤالی را که جبرئیل÷پرسید یا پاسخی که رسولخداجداد، یاد نداشتند و نمیدانستند و بدین ترتیب نفع زیادی از این پرسش و پاسخ بردند؛ از اینرو یکی از علما گفته است: دانشآموز، دانشجو و پژوهشگری که در جلسهی یک عالم شرکت میکند، باید گاه مسایل مهمی را که خود میداند، در قالب پرسش مطرح کند تا حاضران در جلسه، نفع ببرند و بدینسان، نکتهی مهمی را به آنها یاد داده یا زمینه را برای فراگیری آنها فراهم نموده است.
همچنین به برکت علم و دانش، پی میبریم و در مییابیم که پرسش و پاسخ، نفع زیادی دارد؛ هم برای پرسشگر و هم برای پاسخدهنده. همانطور که رسولاللهجفرمود: «...تا دینتان را به شما آموزش دهد».
و نیز درمییابیم که این حدیث، حدیث بزرگ و مهمیست که همهی دین را در خود دارد؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «جبرئیل بود که میخواست دینتان را به شما آموزش دهد»؛ چراکه این حدیث، شامل اصول اعتقادی و اصول عملیست. اصول اعتقادی، همان ارکان و پایههای ایمان است و اصول عملی، همان ارکان پنجگانهی اسلام میباشد.
***
۶۲- الثَّاني: عن أبي ذَرٍّ جُنْدُبِ بْنِ جُنَادةَ ، وأبي عبْدِ الرَّحْمنِ مُعاذِ بْنِ جبلب عنْ رسولِ اللَّهِج قال: «اتَّقِ اللَّهَ حَيْثُمَا كُنْتَ وأَتْبِعِ السَّيِّئَةَ الْحسنةَ تَمْحُهَا، وخَالقِ النَّاسَ بخُلُقٍ حَسَنٍ».[ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.][صحیح الجامع الصغیر، از آلبانی/، ش: ۹۷؛ و نیز الروض النضیر، ش: ۸۵۵.]
ترجمه: ابوذر، جندب بن جناده و ابوعبدالرحمن، معاذ بن جبلبمیگویند: رسولاللهجفرمود: «هرجا که بودی، تقوای الله پیشه ساز و پس از هر بدی، نیکی نما تا آن بدی را از میان ببرد و با مردم، با اخلاق نیکو برخورد و رفتار کن».
شرح
مؤلف/این حدیث را در «اربعین» خود نیز آورده است؛ رسولاللهجدر این حدیث سه رهنمود یا سفارش مهم بیان میفرماید:
رهنمود اول: «هرجا که بودی، تقوای الله پیشه کن». تقوا، یعنی اجتناب از آنچه که الله نهی کرده و انجام دادن آنچه که به آن دستور داده است؛ لذا تقوا، این است که فرمان الهی را خالصانه و مطابق سنت و رهنمود رسولاللهجانجام دهی و برای فرمانبرداری از اللهﻷ، آنچه را که نهی نموده، ترک کنی و از آن پرهیز نمایی. مثلاً بزرگترین رکن اسلام را پس از شهادتین که الله بر تو واجب کرده، انجام دهی و نمازت را با همهی شرایط و ارکان و واجباتش به کاملترین شکل بخوانی؛ لذا کسی که شرایط یا واجبات و یا ارکان نماز را رعایت نکند، تقوای الهی پیشه نکرده است؛ بلکه خداترسی و تقوایش، متناسب با آنچه که در انجامش کوتاهی کرده، ناقص است. تقوا در زکات، این است که همهی اموالت را که در آن زکات است، محاسبه کنی و با طیب خاطر و میل دورنی خویش و بهدور از بخل و تأخیر زکات اموالت را بدهی؛ و هرکس چنین نکند، پرهیزکار و خداترس نیست.
تقوا در روزه، این است که همانطور که دستور یافتهای، از بیهودهکاری یا کارهای لغو، دشنام گفتن، کشمکش و سر و صدا، غیبت، سخنچینی و دیگر کارهای زشت که روزه را ناقص میکند، دوری کنی؛ چون روزه در حقیقت، به معنای دوری از کارهاییست که اللهﻷحرام نموده است.
به همینشکل باید سایر وظایف شرعی خود را برای اطاعت از الله و فرمانبرداری از دستورهایش، مخلصانه و با پیروی از رسول گرامیجانجام دهی و از آنچه که الله متعال، نهی فرموده است، بپرهیزی.
رهنمود دوم: «پس از هر کار بدی، نیکی کن تا آن بدی را محو و نابود نماید»؛ زیرا نیکیها، بدیها را از میان میبرد. یکی از نیکیهایی که پس از هر کار بدی باید انجام دهی، این است که به سوی الله توبه کنی؛ زیرا توبه، یکی از برترین نیکیهاست. اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾[البقرة: ٢٢٢]
همانا الله، توبه کنندگان و جویندگان پاکی را دوست دارد.
و میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾[النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
کارهای نیک و شایسته، کفارهی بدیها و گناهان انسان میباشد؛ همانطور که رسولاللهجفرموده است: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ كَفَّارةٌ لِمَا بَيْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْكَبَائِر»؛ یعنی: «نمازهای پنجگانه و نماز جمعه تا جمعهی دیگر و نیز رمضان تا رمضان بعدی، هر یک کفارهی گناهانیست که در میان آنها انجام میشود؛ البته غیر از گناهان بزرگ که باید از آنها پرهیز کند». همچنین فرموده است: «الْعُمْرَةُ إِلَى الْعُمْرَةِ كَفَّارَةٌ لِمَا بینَهما»؛[صحیح مسلم، ش:۳۴۴.] یعنی: «هر عمره تا عمرهی بعد، کفارهی گناهانیست که در میان آن دو انجام میشود». لذا نیکیها، بدیها را از میان میبرند.
رهنمود سوم: «با مردم با اخلاق نیک رفتار کن».
دو رهنمود اول در رابطه با تعامل انسان با خالق میباشد و رهنمود سوم، دربارهی حُسن معاشرت و خوشخُلقی با مردم است؛ یعنی باید با مردم با رفتار و اخلاقی شایسته، نه نکوهیده و زشت، برخورد نماییم و این با گشادهرویی، راستگویی، نیککلامی یا خوشزبانی و دیگر رفتارها و منشهای نیک، میسر است. روایتهای فراوانی دربارهی فضیلت اخلاق نیک وجود دارد؛ چنانکه رسولاللهجفرموده است: «أکملُ المُؤمِنینَ إِیمانًا أحسَنُهم خُلُقًا»؛[صحیح لغیره؛ روایت ترمذی در الجامع (۱۱۶۲) و ابن حبان در صحیحش (۴۷۹، ۴۱۷۶) و حاکم در المستدرک (۱/۴۳) و ابن ابیشیبه در مصنف خود (۶/۱۶۵) و احمد در مسند (۲/۲۵۰، ۲/۴۷۲) و حارث در مسند خود (۸۴۸) «زوائد الهیثمی» و بیهقی در شعب الإیمان (۲۷، ۷۹۸۱)، و ابننصر در تعظیم قدر الصلاة (۴۵۲) و دیگران از طریق محمد بن عمرو از ابوسلمه از ابوهریرهس. سند این روایت، حسن است و طرق و شواهد دیگری نیز دارد که اینجا گنجایش ذکرش نیست.] یعنی: «ایمان مؤمنانی کاملتر است که اخلاقشان، نیکوتر باشد». همچنین رسولاللهجخبر داده است که نزدیکترین و سزاوارترین مردم به ایشان در روز قیامت، کسانی هستند که خوشاخلاقترند.
لذا اخلاق نیک به عنوان یک ارزش و منش خوب در جامعه، انسان را محبوب دیگران میگرداند و پاداش بزرگی دارد که دارد که آدمِ خوشاخلاق در روز قیامت به آن دست مییابد. چه خوب است که همگی ما این سه رهنمود رسولخداجرا رعایت کنیم.
***
۶۳- الثَّالث: عن ابنِ عبَّاسب قال: «كُنْتُ خَلْفَ النَّبِيِّج يوْماً فَقال: «يَا غُلامُ إِنِّي أُعلِّمكَ كَلِمَات: احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَك، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَل اللَّه، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّه، واعلَم: أَنَّ الأُمَّةَ لَو اجتَمعتْ عَلَى أَنْ ينْفعُوكَ بِشيْء، لَمْ يَنْفعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَد كَتَبَهُ اللَّهُ لَك، وإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوك بِشَيْء، لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بَشَيْءٍ قد كَتَبَهُ اللَّه عليْك، رُفِعَتِ الأقْلام، وجَفَّتِ الصُّحُفُ».[ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.][صحیح الجامع (۷۹۵۷)، صحیح الترمذی از آلبانی رحمهالله، ش: ۲۴۳؛ وی در مشکاة المصابیح، ش: ۵۳۰۲، این حدیث را صحیح دانسته است. و السنة، ح: ۳۱۶-۳۱۸.]
وفي رواية غيرِ التِّرْمِذي: «احفظَ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَك، تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ في الرَّخَاءِ يعرِفْكَ في الشِّدةِ، واعْلَمْ أَنّ مَا أَخْطَأَكَ لَمْ يَكُنْ لِيُصيبَك، وَمَا أَصَابَكَ لمْ يَكُن لِيُخْطِئَكَ واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسْراً».
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: روزی (سوار بر اسب) پشت سر رسولاللهجنشسته بودم؛ فرمود: «پسر جان! چند سخن به تو میآموزم: شریعت الله را پاس بدار تا تو را حفظ کند؛ شریعت الله را حفظ کن تا او را در برابر خویش بیابی. هرگاه، چیزی خواستی، از الله بخواه و هرگاه کمک و یاری خواستی، از الله درخواست کمک کن و بدان که اگر همهی مردم جمع شوند تا نفعی به تو برسانند، نمیتوانند؛ مگر آنچه را که الله، برایت مقدَّر کرده است. و اگر همهی مردم جمع شوند تا زیانی به تو برسانند، نمیتوانند مگر زیانی که الله برایت رقم زده است. کار نوشتن تقدیر بهوسیلهی قلمها پایان یافته و نامهها، خشک شده است».
در روایتی غیر از ترمذی آمده است: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی؛ خدا را در آسایش و راحتی بهیاد داشته باش تا تو را در سختیها بشناسد (و تو را یاری کند). و بدان که آنچه برایت مقدّر نشده، امکان ندارد که به تو برسد و آنچه که برایت مقدّر شده است، ممکن نیست که به تو نرسد. بهیقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیباییست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانیست».
شرح
ابنعباسسمیگوید: پشت سر رسولخداجبودم؛ یعنی: سوار بر اسب یا مرکب، پشت سر پیامبرجنشسته بودم. رسولاللهجفرمود: «پسر جان! شریعت الله را پاس بدار تا تو را حفظ کند...». پیامبرجاز آن جهت به ابنعباسبفرمود: «پسر جان» که ابن عباس نوجوانی کمسن و سال بود. ابنعباسببه هنگام وفات رسولاللهجتازهبالغ، یعنی پانزده یا شانزده ساله و یا کمتر از آن بود. لذا او را با عبارتِ «پسر جان» خطاب قرار داد و فرمود: «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ». این، سخن و رهنمود بسیار بزرگیست؛ یعنی شریعت الله را با اجرای دستورهای الهی و دوری از نواهی او، پاس بدار. فراگیری بخشی از علوم و معارف دینی برای انجام عبادتها و معاملات، و نیز فراخواندن به سوی اللهﻷ، در این مفهوم میگنجد و جزو حفظ شریعت الهیست. لذا این معنا که خدا را حفظ کن، درست نیست و منظور، حفظ و پاسداشتِ شریعت الله میباشد؛ زیرا الله متعال، به هیچکس نیاز ندارد. اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾[محمد : ٧]
ای مؤمنان! اگر (دین) الله را یاری کنید، (الله) شما را یاری میکند.
میبینید که در این آیه، منظور از یاری کردنِ الله، یاری رساندن به دین اوست؛ زیرا اللهﻷاز همه، بینیاز است. چنانکه در آیهی دیگری میفرماید:
﴿ذَٰلِكَۖ وَلَوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ﴾[محمد : ٤]
و اگر الله میخواست، خود از آنان انتقام میگرفت.
بهطور قطع، کافران نمیتوانند از عذاب الله فرار کنند یا او را درمانده نمایند:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾[فاطر: ٤٤]
و هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين الله را درمانده نكرده است.
لذا عبارتِ «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ»، بیانگر این است که هرچه انسان دین و شریعت الهی را پاس بدارد، الله متعال نیز او را در حفظ و امان خویش قرار میدهد. حال ببینیم منظور از اینکه الله، او را حفظ میکند، چیست؟
پاسخ: یعنی خداوند جان و مال و خانواده، و دین چنین شخص را که از همه چیز مهمتر است، حفظ میکند و انسان را از همهی گمراهیها و کجرویها مصون میدارد؛ زیرا انسان هرچه راه هدایت را در پیش بگیرد، بر هدایتش افزوده میشود؛ اللهأمیفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ ١٧﴾[محمد : ١٧]
و آنان که هدایت یافتند، (الله) بر هدایتشان افزود و پرهیزکاری و تقوایشان را به آنان بخشید.
همچنین انسان هرچه گمراهی و ضلالت را در پیش بگیرد، بیشتر گمراه میشود؛ چنانکه در حدیثی آمده است: «إنَّ الإنسانَ إذا أذنَبَ صَارَ في قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوداء فإن تابَ مُحِیَت»؛[ابونعیم در حلیة الأولیاء، این روایت را با این الفاظ، به هنوان سخن میمون بن مهران، نقل کرده است؛ نگا: حلیة الأولیاء (۴/۸۹)؛ البته اصل حدیث با الفاظی غیر از این در صحیح مسلم، ش: ۲۰۷ آمده است.] یعنی: «هرگاه انسان گناه میکند، نقطهی سیاهی در دلش ایجاد میشود که اگر توبه نماید، این نقطه از میان میرود». اگر دوباره گناه کند، نقطهی سیاه دیگری در قلبش ایجاد میگردد و با تکرار گناه، این نقطه در دل پدید میآید تا اینکه سرانجام، مُهر تیرهدلی و شقاوت بر دل زده میشود. پس اگر شریعت الهی را پاس بدارید، الله متعال جان و مال و خانوادهی شما را در حفظ خویش قرار میدهد.
آنگاه رسولاللهجفرمود: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی»؛ یعنی اگر به دستورهای الله عمل کنی و از آنچه که نهی کرده است، دوری نمایی، او را در برابر خویش خواهی یافت؛ این فرمودهی رسول خداجبه معنای همان عبارتیست که پیشتر دربارهاش توضیح دادم. به هر حال با حفظ دین الهی، خداوندﻷرا در مقابل خویش مییابی؛ بدینسان تو را بهسوی خیر و نیکی، رهنمون میشود و هر بدی و امر ناگواری را از تو دور میکند؛ به ویژه اگر در راستای حفظ و نگهداری دین الله، تنها از او یاری بجویی؛ زیرا اگر انسان از الله کمک و یاری بجوید و بر او توکل کند، بهیقین الله، برای او کافیست و کسی که خدا برای او کافی باشد، پس از الله، محتاج هیچکس نخواهد بود. اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ٦٤]
ای پیامبر! الله برای تو و برای مؤمنانی كه از تو پيروى كردهاند، کافیست.
و میفرماید:
﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ﴾[الأنفال: ٦٢]
و اگر بخواهند تو را فریب دهند، بدان که الله برایت کافیست.
وقتی الله پشتیبان انسان باشد، دیگر، هیچ گزندی به انسان نمیرسد؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی».
سپس افزود: «هرگاه چیزی خواستی، از الله بخواه و هرگاه کمک و یاری خواستی، از الله درخواست کمک كن». یعنی بر هیچیک از مخلوقها و آفریدههای خداوند، اعتماد مکن. به عنوان مثال: آدمِ فقیر و نیازمند که هیچ مال وثروتی ندارد، دست به دعا برمیدارد و میگوید: یا الله! به من رزق و روزی عطا فرما. و آنگاه از آنجا که گمانش را ندارد، روزیاش میرسدإ اما اگر دست نیاز پیش مردم دراز کند، معلوم نیست که چیزی به او بدهند یا ندهند؛ از اینرو در حدیث آمده است: «لأَنْ يَأْخُذَ أَحَدُكُمْ حَبْلَهُ فَيَحْتَطِبَ ثُمَّ یَبِیعَهُ لَكَانَ خَيْرًا لَهُ مِنْ أَنْ يَسألَ النَّاسَ أَعْطَوهُ أَوْ مَنَعَوهُ»؛[صحیح بخاری، ش: ۱۳۷۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «اگر هریک از شما ریسمانش را بر دارد و با جمعآوری و فروش هيزم امرار معاش كند، برایش بهتر است از اینکه دست گدايي پيش مردم دراز کند؛ و معلوم نيست كه چيزي به او بدهند يا ندهند». لذا اگر چیزی میخواستی، از الله بخواه و بگو: «خدایا! به من روزی بده». «یا الله! بهفضل خویش مرا از غیر خود، بینیاز بگردان». و با چنین دعاهایی، به سوی اللهﻷروی بیاور. همچنین «هرگاه کمک میخواستی، از الله درخواست کمک کن» و از هیچ انسانی، کمک مخواه؛ مگر آنکه سخت نیازمند باشی. البته در شرایط سختی که ناگزیر میشوی، نیازت را با کسی درمیان بگذاری، همهی توکل و اعتمادت به اللهﻷباشد و فقط بهعنوان یک وسیله، مشکلت را با کسی که کاری از او ساخته است، در میان بگذار.
از این دو جمله، بدین نکته پی میبریم که دراز کردن دست نیاز در پیش غیر خدا، با توحید در تعارض است؛ لذا عرض نیاز در پیش غیر خدا، برای چیز کوچکی باشد یا برای نیازی بزرگ، ناپسند و مکروه است. چهبسا الله متعال اگر بخواهد، کمکی برایت فراهم کند و مشکلی را که از توان همه خارج است، برطرف نماید و تو را به دست یکی از بندگان یا آفریدههایش که برای تو مسخّر کرده، یاری رساند و او را بر آن دارد كه به تو کمک کند. با این حال، به هیچ عنوان برایت جایز نیست که مسبِّب اصلی، یعنی اللهﻷرا از یاد ببری. مانند چیزی که امروزه از سوی برخی از افراد جاهل و نادان، شاهدِ آن هستیم؛ بدینسان که چون کافران به کمک حکومتشان آمدهاند، برخی، این کافران را تقدیس میکنند و گویا نمیدانند که این کفار، دشمنشان هستند؛ فرقی نمیکند که کمکشان کنند یا نه.
بههر حال، اینها تا روز قیامت با شما دشمنی دارند و برای هیچکس جایز نیست که با آنان دوستی کند یا بهیاری آنها برخیزد و یا برایشان دعا نماید؛ و متأسفانه گاه از برخی از این افراد نادان میشنویم که میگویند: ما حاضریم برای فلانی و فلانی (که کافر است) جانفشانی کنیم! پناه بر الله! حتی برخی، فرزندانشان را به نام این کفار نامگذاری میکنند! اینها باید بدانند که اگر الله متعال، کافران را برایشان مسخّر نمیکرد، خود نمیتوانستند هیچ کاری از پیش ببرند. نفعدهنده و ضرردهنده، الله متعال است و او، این کفار را مسخّر نمود که به شما کمک کردند؛ در حدیثی آمده است: «إِنَّ اللَّهَ لَيُؤَيِّدُ هذا الدِّينَ بِالرَّجُلِ الْفَاجِرِ»؛ یعنی: «خداوند، این دین را با شخص فاجر نیز یاری میرساند». لذا هیچگاه نباید این لطف خدا را از یاد ببریم که کافران را برای ما مسخّر فرمود و بر ماست که عموم مردم را نیز از این نکته آگاه نماییم. وقتی کسی را دیدیم که به این کافران، تکیه و اعتماد دارد و میگوید: همینها بودند که به ما کمک کردند، باید به او یادآوری کنیم که چنین رویکردی، نقص و خلل در توحید بهشمار میرود. والله اعلم.
رسولاللهجفرمود: «بدان که اگر همهی مردم جمع شوند تا نفعی به تو برسانند، نمیتوانند؛ مگر آنچه را که الله برایت مقدَّر کرده است». لذا اگر نفعی از سوی مردم به تو رسید، بدان که از سوی الله متعال بوده است؛ زیرا الله آن را برای تو مقدّر کرده است. رسولاللهجنفرمود که اگر همهی مردم جمع شوند، نمیتوانند هیچ نفعی به تو برسانند؛ فرمود: «نمیتوانند، مگر آنچه را که الله برایت مقدّر کرده است».
بدون شک، مردم به یکدیگر نفع میرسانند و به هم کمک میکنند؛ اما همهی اینها به خواستِ الله و تقدیریست که برای انسان رقم زده است. لذا اول از همه، لطف خدای متعال است که کسی را مسخّر نموده تا به تو نفعی برساند یا به تو نیکی کند و یا مشکلت را برطرف نماید.
برعکس، اگر همه جمع شوند تا زیانی به انسان برسانند، نمیتوانند؛ مگر زیانی که الله برایش مقدّر کرده است. لازمهی چنین ایمانی، این است که انسان همواره به پروردگارش وابسته باشد و بر او توکل کند و به هیچکس جز او روی نیاورد؛ چون میداند که اگر همهی آفریدهها جمع شوند تا زیانی به او برسانند، نمیتوانند؛ مگر زیانی که الله برایش رقم زده است. لذا امیدش به خداست و به حمایت و پشتیبانی اللهﻷچشم میدوزد و به غیر خدا نمیاندیشد و ترس و واهمهای از غیر او ندارد؛ هرچند بر ضد او ، جمع و یکپارچه شوند؛ از اینرو هنگامی که به گذشتگان این امت نگاه میکنیم، میبینیم که هرگاه به الله متعال، اعتماد و توکل کردهاند، نیرنگ دشمنان و حسادتِ حسودان، هیچ زیانی به آنان نرسانده است:
﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ١٢٠﴾ [آل عمران: ١٢٠]
اگر شکیبایی و تقوا پیشه کنید، مکرشان هیچ زیانی به شما نمیرساند. همانا الله به آنچه انجام میدهند، احاطه دارد.
سپس رسولاللهجفرمود: «رُفِعَتِ الأقْلام، وجَفَّتِ الصُّحُفُ»؛ یعنی: «کار نوشتن تقدیر بهوسیلهی قلمها، پایان یافته و دواتِ نامهها، خشک شده است» و دیگر، بازنگری و مراجعهای در کار نیست؛ از اینرو «آنچه برایت مقدّر شده، ممکن نیست که به تو نرسد». همانطور که در همین حدیث میفرماید: «آنچه برایت مقدّر نشده است، امکان ندارد که به تو برسد».
رسولاللهجفرمود: «بهیقین پیروزی، با صبر و شکیباییست و موفقیت با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانیست»؛ یعنی یقین و باور راسخ داشته باش که پیروزی با صبر و شکیبایی، بهدست میآید و اگر شکیبایی نمودی و مطابق حکم الله، زمینههای پیروزی را فراهم کردی و بدان عمل نمودی، بدان که الله متعال، تو را یاری میکند. صبر در اینجا به معنای پایداری بر اطاعت الله و دوری از معصیت و نافرمانی او و نیز به معنای استقامت در برابر مشکلات و آزمونهای سختیست که از طرف خداوند متعال برای انسان رقم میخورد؛ زیرا دشمن از هر سو به انسان ضربه میزند و گاه، این احساس به آدم دست میدهد که توان رویارویی با دشمن را ندارد و خسته و درمانده میشود و جهاد را ترک میکند. گاه جهاد را آغاز مینماید؛ اما همینکه سختیهایی به او میرسد، جا میزند و درمانده میشود و دیگر، ادامه نمیدهد؛ برخی از اوقات ادامه میدهد؛ اما از سوی دشمن، رنج و سختی زیادی میبیند؛ لذا بر او واجب است که پایداری نماید. اللهأمیفرماید:
﴿إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ﴾[آل عمران: ١٤٠]
اگر (در جنگ احد) به شما آسیبی رسید، به کافران نیز چنین آسیبی رسید.
و میفرماید:
﴿وَلَا تَهِنُواْ فِي ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَكُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ يَأۡلَمُونَ كَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرۡجُونَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ١٠٤﴾ [النساء : ١٠٤]
و در تعقیب و جستجوی دشمن سستی نکنید. اگر شما (هنگام رویارویی با دشمن) متحمل درد و رنج میشوید، آنان نیز همانند شما درد و رنج میکشند؛ ولی شما از الله امیدی دارید که آنها ندارند. و الله دانای حکیم است.
لذا اگر انسان شکیبایی کند و پایداری نماید و مسیر جهاد را ادامه دهد، الله متعال او را یاری میکند و به پیروزی میرساند.
رسولاللهجهمچنین فرمود: «و گشایش، با تحمل رنج و سختیست». هرچه سختیها بیشتر و شدیدتر شود، گشایش، نزدیکتر میگردد؛ زیرا اللهﻷدر کتابش میفرماید:
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢﴾[النمل:۶۲]
آیا (معبودان باطل بهترند یا) ذاتی که دعای درمانده را آنگاه که او را بخواند، اجابت میکند و سختی و گرفتاری را برطرف مینماید و شما را جانشین (یکدیگر) در زمین میگرداند؟ آیا معبود برحقی جز الله وجود دارد؟ اندک پند میپذیرید.
لذا وقتی که سختیها شدت بیشتری مییابد، منتظر گشایشی از سوی الله متعال باش.
رسولاللهجفرمود: «و در کنار هر سختی، آسانیست». آری! پس از هر سختی، آسانی خواهد بود و در دو سوی سختی، آسانیست: یک آسانی، پیش از سختی؛ و آن یکی، پس از سختی؛ الله متعال میفرماید:
﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا ٦﴾[الشرح: ٥، ٦]
پس بیگمان در کنار دشواری، آسانیست. بیشک در کنار دشواری، آسانیست.
ابنعباسبمیگوید: «هیچ سختیای بر دو آسانی، غالب نمیشود».
سزاوار است که انسان، این حدیث را همواره بهیاد داشته باشد و به این سه رهنمود سودمند پیامبرجبه پسرعمویش، عبدالله بن عباسبعمل کند.
***
۶۴- الرَّابع: عنْ أَنَسسقال: «إِنَّكُمْ لَتَعْملُونَ أَعْمَالاً هِيَ أَدقُّ في أَعْيُنِكُمْ مِنَ الشَّعَر، كُنَّا نَعْدُّهَا عَلَى عَهْدِ رسولِ اللَّهِجمِنَ الْمُوِبقاتِ». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۶۴۹۲.]
ترجمه: انسسگفته است: «شما کارهایی انجام میدهید که در نظر شما از مو، باریکتر است.- یعنی در نظر شما ناچیز و بیاهمیت میباشد؛- ولی ما آن را در زمان رسولخداججزو گناهان نابودکننده بهشمار میآوردیم».
۶۵- الْخَامِس: عَنْ أبي هريْرَةَسعن النبيِّجقال: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَغَارُ، وَغَيْرَةُ اللَّهِ تَعَالَى، أنْ يَأْتِيَ الْمَرْءُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۲۲۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۶۱.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «همانا الله متعال غیرت میورزد و این، زمانیست که بنده مرتکب کاری شود که الله بر او حرام کرده است».
شرح
انس بن مالکسعمر زیادی کرد و پس از رسولخداجنود سال زنده بود. وضعیت مردم در زمان او تغییر نمود و برخی از آنها در رابطه با مسایلی که در زمان صحابهشدارای اهمیت فراوان بود، کوتاهی میکردند؛ مانند نماز جماعت که در دوران صحابهش، فقط منافقان و افراد معذور در جماعت، شرکت نمیکردند؛ اما بهتدریج بر خلاف رویکرد صحابهشدر دوران رسولاللهج، مردم نسبت به این امر مهم کوتاهی نمودند و متأسفانه در دوران ما در رابطه با خودِ نماز سستی میکنند تا چه رسد به نماز جماعت؛ برخی نماز نمیخوانند یا گاه میخوانند و گاه نمیخوانند یا نماز را از وقتش بهتأخیر میاندازند. همهی این اعمال، از نظر برخی از مردم مسایل کوچک و ناچیزیست؛ اما در دوران رسولخداجو صحابهش، جزو گناهان هلاککننده بهشمار میرفت.
تقلب و خیانت یا فریب نیز در دوران پیامبرججزو گناهان نابودکننده محسوب میشد؛ رسولاللهجفرموده است: «مَن غَشَّ فَلَیسَ مِنِّي»؛[صحیح مسلم، ش: ۱۰۱ بهنقل از ابوهریرهس.] یعنی: «هرکس تقلب کند، از من- یعنی پیرو من- نیست». مردمِ این زمان را ببین که تقلب، فریبکاری در معامله و کلاهبرداری را از خیلی از مسایل، ناچیزتر و کوچکتر میدانند؛ حتی برخی از آنها، این را زرنگی در معامله میپندارند؛ حال آنکه رسولاللهجاز کسی که تقلب یا خیانت میکند، اظهار بیزاری نموده است! پناه بر الله!
دروغ نیز جزو مسایلیست که صحابهشآن را در شمارِ گناهان نابودکننده میدانستند؛ اما بسیاری از مردم، دروغ را مسألهای عادی و بیاهمیت میدانند و بهسادگی دروغ میگویند و هیچ پروایی ندارند؛ در صورتی که رسولاللهجفرموده است: «لا یَزالُ الرَّجُلُ لَيَكْذِبُ ویَتحرَّی الكَذِب حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً»؛[صحیح مسلم، ش: ۲۶۰۷ بهنقل از عبدالله بن مسعودس.] یعنی: «شخص همواره دروغ میگويد و به دروغ گفتن عادت میکند تا اینکه نزد الله، به عنوان کذاب و دروغگو نوشته میشود».
و گاه در رابطه با مسایل خیلی مهم، مانند حق مردم دروغ میگوید یا بهدروغ مدعی چیزی میشود که مالِ او نیست و حتی برای خوردن مالِ مردم و اثبات دروغ خود، آنها را به دادگاه میکشاند و سوگند دروغ میخورد؛ پناه بر خدا! بدینسان جزو کسانی میشود که هنگام مرگ، خدا از آنها خشمگین است. بههر حال مسایلی وجود دارد که صحابهشآنها را جزو گناهان نابودکننده میدانستند؛ ولی مردم عوض شدهاند و این مسایل را ناچیز و بیاهمیت میدانند. هرچه ایمانِ انسان قویتر باشد، گناه و معصیت را بزرگ میداند و هرچه ایمان انسان ضعیفتر شود، در دلش گناه و معصیت را کوچک میشمارد و آن را عادی و ناچیز میپندارد؛ لذا نسبت به وظایف شرعی خود، سستی و تنبلی میکند و هیچ پروایی ندارد؛ چراکه سستایمان است.
ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «همانا الله متعال غیرت میورزد و این، زمانیست که بنده، مرتکب کاری شود که الله، بر او حرام کرده است».
صفت «غیرت»، یک صفت حقیقی و ثابت برای اللهﻷمیباشد؛ اما همانند غیرت ما نیست؛ بلکه بزرگتر است. خداوند متعال بهحکمت خویش، برخی از چیزها را بر بندگانش واجب و برخی را حرام نموده است؛ آنچه را که بر آنها واجب فرموده، به نفع دین و دنیا و حال و آیندهی آنهاست و آنچه را که بر آنان حرام کرده، به ضررِ دین و دنیا، و حال و آیندهی آنهاست و وقتی انسان مرتکب عملی شود که الله بر او حرام کرده است، پروردگار متعال بهغیرت میآید. واقعاً آدم چگونه مرتکب گناه و معصیتی میشود که اللهﻷآن را بهمصلحت خود او، بر او حرام کرده است، حال آنکه ارتکاب معصیت، هیچ زیانی به الله نمیرساند؟! بنده با آنکه میداند که پروردگار متعال، حکیم و مهربان است و اگر چیزی را بر بندگانش حرام میکند، بهخاطر بخل به آنها یا برای محروم کردنشان از آن چیز نیست؛ بلکه به مصلح خودشان است، باز هم به حرام روی میآورد! لذا الله به غیرت میآید که چگونه بندهاش با درک این قضیه، باز هم مرتکب معصیت و نافرمانی از اللهﻷمیشود؛ بهویژه در رابطه با گناه زنا. رسولاللهجفرموده است: «مَا مِنْ أَحَدٍ أَغْيَرُ مِنَ اللَّهِ أَنْ يَزْنِيَ عَبْدُهُ أَوْ تَزْنِيَ أَمَتُهُ»؛ یعنی: «هرگاه یکی از بندگان الله- مرد باشد یا زن- مرتکب زنا شود، هیچکس بهاندازهی الله بهغیرت نمیآید»؛ زیرا بدکاری و زنا، روش خیلی پست و ناپسندیست؛ از اینرو الله متعال، زنا و همهی زمینههای آن را بر بندگانش حرام نموده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢﴾[الإسراء: ٣٢]
و به زنا نزدیک نشوید؛ بیگمان زنا، کار بسیار زشت و راه بد و ناپسندیست.
غیرت اللهﻷبه گناه زنا که بندهاش مرتکب میشود، بیشتر و شدیدتر از سایر گناهانیست که بندگانش انجام میدهند؛ لذا روشن است که از گناهی همچون لواط یا همجنسبازی، بیش از هر گناه دیگری به غیرت میآید؛ زیرا این گناه، از زنا نیز بدتر و ناپسندتر میباشد و الله متعال آن را بدتر از زنا قرار داده و سخن لوط پیامبر÷به قومش را اینچنین بیان فرموده است که:
﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٠﴾ [الأعراف: ٨٠]
آیا مرتکب کار زشتی میشوید که هیچیک از جهانیان پیش از شما انجام نداده است؟
در این آیه، واژهی «فاحشه» را با «الف و لام» آورد: ﴿ٱلۡفَٰحِشَةَ﴾؛ و دربارهی زنا، بدون «الف و لام»: ﴿فَٰحِشَة﴾و این دو با هم فرق میکند؛ یعنی لواط، عین بدکاری یا بزرگترین کار ناپسند است و زنا، یکی از کارهای ناپسند میباشد.
الله متعال از سایر کارهای حرام مثل دزدی و شرابخواری نیز به غیرت میآید؛ البته هر چه زیان و زشتی گناه بیشتر باشد، الله متعال بیشتر غیرت میورزد.
این حدیث، صفت «غیرت» را برای الله متعال ثابت میکند و روش اهل سنت و جماعت دربارهی این حدیث و سایر احادیث یا آیههای صفات، این است که صفات ثابتشده در آنها را آنگونه که شایستهی اللهﻷمیباشد، برایش ثابت میدانند؛ از اینرو میگویند: الله، بهغیرت میآید، اما غیرتش مانند غیرت مخلوق نیست؛ و الله شادمان میگردد، ولی شادیاش مانند شادی مخلوق نیست؛ الله، دارای صفات کاملیست که شایستهی اوست و هیچ همانندی و شباهتی به صفات آفریدههایش ندارد.
***
۶۶- السَّادِس: عَنْ أبي هُريْرَةَسأَنَّهُ سمِع النَّبِيَّجيَقُول: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِي إِسْرائيل: أَبْرَص، وأَقْرَع، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْتَليَهُمْ فَبَعث إِلَيْهِمْ مَلَكا، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحبُّ إِلَيْك؟ قال: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَن، ويُذْهَبُ عنِّي الَّذي قَدْ قَذَرنِي النَّاس، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِيَ لَوْناً حَسنا. قال: فَأَيُّ الْمالِ أَحَبُّ إِلَيْك؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَكَّ الرَّاوِي فأُعْطِيَ نَاقَةً عُشرَاء، فَقال: بارَك اللَّهُ لَكَ فِيها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحب إِلَيْك؟ قال: شَعْرٌ حسن، ويذْهبُ عنِّي هَذَا الَّذي قَذِرَني النَّاس، فَمسحهُ عنْه. أُعْطِيَ شَعراً حسنا. قال فَأَيُّ الْمَال. أَحبُّ إِلَيْك؟ قال: الْبَقر، فأُعِطيَ بقرةً حامِلا، وقال: بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِيهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْك؟ قال: أَنْ يرُدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَري فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بصَرَه. قال: فَأَيُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِليْك؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِيَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِل، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَر، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص في صورَتِهِ وَهَيْئتِه، فَقال: رَجُلٌ مِسْكينٌ قدِ انقَطعتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ الْيَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِك، أَسْأَلُكَ بِالَّذي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَن، والْجِلْدَ الْحَسَن، والْمَال، بَعيِراً أَتبلَّغُ بِهِ في سفَرِي، فقال: الحقُوقُ كَثِيرةٌ. فقال: كَأَنِّي أَعْرفُكُ أَلَمْ تَكُنْ أَبْرصَ يَقْذُرُكَ النَّاس، فَقيرا، فَأَعْطَاكَ اللَّه، فقال: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ كَابراً عَنْ كابِر، فقال: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيَّركَ اللَّهُ إِلى مَا كُنْت.
وأَتَى الأَقْرَع في صورتهِ وهيئَتِه، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ما قَالَ لهذَا، وَرَدَّ عَلَيْه مِثْلَ مَاردَّ هَذَّا، فَقال: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيّرَكَ اللهُ إِليَ مَاكُنْت.
وأَتَى الأَعْمَى في صُورتِهِ وهَيْئَتِه، فقال: رَجُلٌ مِسْكينٌ وابْنُ سَبِيلٍ انْقَطَعَتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ اليَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِك، أَسْأَلُكَ بالَّذي رَدَّ عَلَيْكَ بصرَكَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا في سَفَرِي؟ فقال: قَدْ كُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصري، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ بِشْيءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ عزَّ وجل. فقال: أَمْسِكْ مالَكَ فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ فَقَدْ رضيَ اللَّهُ عنك، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۴۶۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۶۴.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که فرمود: «سه نفر در بنیاسرائيل بودند که يكي از آنها بيماريِ پيس داشت و ديگري، كچَل بود و سومي نابينا؛ الله متعال اراده کرد که آنها را بیازماید. پس فرشتهای بهسوي آنان فرستاد. فرشته نزد پيس آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: رنگ زيبا و پوست زيبا، و برطرف شدن این عیب كه باعث نفرت و دوری مردم از من شده است. فرشته دستي بر او كشيد و بيماریاش برطرف شد و رنگ و پوست زيبايي به او عطا گرديد. سپس فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: شتر یا گاو. (راوی، در اینباره شک کرده است.) پس شتري آبستن، به او داد و گفت: الله در آن برایت بركت دهد.
سپس فرشته نزد مرد كَچل آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: موي زيبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم از من، شده است. فرشته دستي بر سرش كشيد. در نتیجه کچلیاش برطرف شد و مويي زيبا به او عطا گرديد. آنگاه فرشته پرسيد: كدامین مال نزد تو محبوبتر است؟ گفت: گاو. پس گاوي آبستن به او عطا كرد و گفت: الله در آن برایت برکت دهد.
سرانجام نزد نابينا آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: اينكه الله بیناییام را به من بازگرداند تا مردم را ببينم. فرشته دستي بر چشمانش كشيد و خداوند، بيناییاش را به او بازگردانيد. آنگاه فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: گوسفند. پس گوسفندي آبستن به او عطا كرد. سپس آن شتر و گاو وگوسفند، زاد و ولد كردند؛ بهگونهای كه نفر اول، صاحب يك دره پر از شتر؛ و دومي، صاحب يك دره پر از گاو؛ و سومي، صاحب يك دره پر از گوسفند شد.
سپس فرشته به شكل آدمِ پيس نزد اولی رفت و گفت: فقیر و مسافری غریب و درراهماندهام و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، پس از الله امیدم به توست تا به من كمك کنی که به مقصد برسم. از تو میخواهم بهخاطر همان ذاتی كه به تو رنگ و پوست زيبا و مال فراوان عنايت كرده است، شتري به من بدهی تا بهوسيلهی آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر عهدهی من است- و نمیتوانم به تو کمک کنم-. فرشته گفت: گويا تو را میشناسم؛ آيا تو همان فرد پيس و فقير نيستي كه مردم از تو متنفر بودند و الله متعال همه چيز به تو عنايت كرد؟ گفت: اين اموال را پشت به پشت از نياكانم بهارث بردهام. فرشته گفت: اگر دروغ میگويي، خداوند تو را به همان وضعیت اول برگرداند.
آنگاه فرشته، به شکل فرد مبتلا به کچلی، نزد دومین نفر رفت و سخناني را كه به اولی گفته بود، به او نيز گفت. او، همان پاسخی را داد که اولی داده بود. فرشته گفت: اگر دروغ میگويي، الله تو را به وضعیت اول برگرداند.
سپس فرشته، به شكل همان مرد نابينا نزد او رفت و گفت: مردي مسكين و مسافری غریبم و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، بعد از خدا، امیدم به توست که به من کمک کنی تا به مقصد برسم. بهخاطر همان ذاتی كه بیناییات را به تو برگرداند، گوسفندي به من بده تا با آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من نابينا بودم؛ الله، بينايیام را به من بازگردانيد. هرچه میخواهي، بردار و هرچه میخواهی، بگذار. سوگند به الله كه امروز هرچه برداری، بهخاطر رضای الله، از تو دريغ نخواهم كرد. فرشته گفت: مالت را نگهدار. شما مورد آزمايش قرار گرفتيد؛ الله، از تو خشنود و از دوستانت، ناراض شد.
شرح:
مؤلف/روایتی نقل کرده که ابوهریرهسداستان سه نفر از بنیاسرائیل را از زبان رسولخداجحکایت میکند.
اسرائیل، همان اسحاق[در نسخهی چاپی و نسخهی شنیداری شرح ریاضالصالحین، آمده است که اسرائیل، همان اسحاق میباشد؛ حال آنکه نزد اهل علم، مشهور است که اسرائیل، یعقوب÷است، نه اسحاق. ر.ک: سورهی آلعمران، آیهی۹۳. ابنکثیر رحمهالله در تفسیر آیهی ۴۰ سورهی بقره، میگوید: الله متعال، بنیاسرائیل را به پذیرش اسلام و پیروی از محمدجفرمان میدهد و برای تشویق و برانگیختن آنان، نام پدرشان اسرائیل÷را که همان یعقوب پیامبر است، ذکر میکند.] بن ابراهیم÷، برادر اسماعیل است؛ موسی، هارون، عیسی و همهی بنیاسرائیل، از نسل اسحاق÷هستند. اسماعیل که پدر عربها بهشمار میرود، برادر اسحاق÷میباشد؛ از اینرو بنیاسرائیل و عربها، عموزادگان یکدیگر هستند. روایتهای زیادی دربارهی بنیاسرائیل، نقل شده است و بر سه نوع میباشد:
اول: آنچه در قرآن آمده است.
دوم: آنچه در سنت صحیح آمده است.
سوم: آنچه از علما و پارسایان بنیاسرائیل نقل میشود.
دربارهی گزینههای اول و دوم، هیچ شکی نیست که درست است و در پذیرش آنها هیچ شک و تردیدی وجود ندارد؛ مثل حکایت مورد اشارهی قرآن در آیهی ۲۴۶ سورهی بقره:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ٢٤٦]
آیا آن گروه از بنی اسرائیل را ندیدی که پس از موسی (زندگی میکردند و) به پیامبرشان گفتند: فرماندهی برایمان انتخاب کن تا در راه الله بجنگیم.
یا همانند همین حدیث که ابوهریرهساز پیامبرجروایت کرده است.
اما نوع سوم، یعنی آنچه از علما و پارسایان بنیاسرائیل روایت شده، خود بر سه نوع است:
اول: آنچه که شریعت به نادرستی یا بطلان آن، گواهی داده است و از اینرو نباید چنین روایتهایی را بپذیریم. «اسرائیلیات» زیادی در برخی از تفسیرهای قرآن، مشاهده میشود که با آموزهها و دادههای شریعت در تعارض قرار دارد و شریعت، آنها را باطل و نادرست دانسته است.
دوم: روایتهایی که شریعت به درست بودن آنها گواهی داده است؛ چنین روایتهایی قابل قبول میباشد؛ زیرا اگرچه خبرها یا گزارشهایی از بنیاسرائیل است، اما از آنجا که شریعت، درستیِ آنها را تأیید کرده، لذا قابل قبول است.
سوم: روایتهایی که در شریعت، نه تأیید شدهاند و نه رد. چنین روایتهایی را نه تصدیق میکنیم و نه رد؛ زیرا اگر آنها را تصدیق کنیم، ممکن است نادرست باشند و ما، ندانسته روایتهای باطل را تصدیق نمودهایم. همچنین اگر تکذیب کنیم، امکان دارد که درست باشند و ما، ندانسته آنها را رد نماییم. از اینرو چنین روایتهایی را نه تصدیق میکنیم و نه رد؛ البته اشکالی ندارد که در ترغیب و ترهیب، یعنی در مواردی که تشویقکننده یا ترساننده هستند، از چنین روایتهایی استفاده نماییم.[البته نقل اسرائیلیات در ترغیب و ترهیب نیز شرایطی دارد که علامه عثیمین/بدان اشاره کرد؛ تفصیل این را میتوانید در الإعتصام شاطبی/ببینید. (مترجم).]
رسولاللهجدر این حدیث، به آزمون الهی دربارهی سه نفر از بنیاسرائیل اشاره کرده که بیماری جسمی نمایانی داشتند؛ یکی از آنها بیماری پوستی داشت، یعنی پیس بود؛ دیگری کچل بود و سومی، نابینا. الله متعال اراده کرد که آنها را مورد آزمایش قرار دهد. پروردگار متعال، بندهاش را هرگونه که بخواهد، میآزماید تا مشخص شود که آیا بندهاش در مصیبت صبر میکند یا بیصبری؟ یا اگر نعمتی به او برسد، شکر خدا را بهجا میآورد یا غافل و فریفته میشود؟
اللهﻷیکی از فرشتگانش را به سوی آنها فرستاد. فرشته نزد یکایک آنها رفت و از آنها پرسید که بیش از همه، چه دوست دارند؟ ابتدا نزد پیس رفت و این سؤال را از او پرسید. پاسخ داد: «زنگ زیبا و پوست زیبا و برطرف شدن این عیب که باعث نفرت مردم از من شده است»؛ زیرا برای انسان، خیلی مهم است که عیبی ظاهری نداشته باشد؛ بهویژه عیبهایی که مردم را از انسان، دور یا متنفر میکند. فرشته دستی بر او کشید؛ در نتیجه پیسی یا بیماری پوستیاش برطرف شد و رنگ و پوست زیبایی به او عطا گردید. فرشته از او پرسید: «محبوبترین مال، نزدت چیست؟» پاسخ داد: «شتر یا گاو». چنین بهنظر میرسد که گفته بود: «شتر»؛ زیرا خواهیم دید که به کچل، گاوی آبستن عطا میشود. به هر حال، شتری آبستن به او داد و برایش دعا کرد که خداوند، برای او در این مادهشتر برکت دهد. بدینسان، عیب بدنی او و فقرش از میان رفت و فرشته برایش دعای برکت کرد.
سپس نزد کچل رفت و از او پرسید: «محبوبترین مال، نزد تو چیست؟» گفت: «موی زیبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم، از من شده است». فرشته دستی بر سرش کشید و موی زیبایی به او عطا شد. و وقتی از او سؤال کرد که محبوبترین مال نزد تو چیست، پاسخ داد: «گاو». و گاو آبستنی به او عطا گردید. آنگاه فرشته برایش دعای برکت کرد.
فرشته نزد نابینا رفت و از او پرسید: «بیش از همه، چه دوست داری؟» پاسخ داد: «اینکه الله، بیناییام را به مردم بازگرداند تا بتوانم مردم را ببیینم». دقت کنید که نابینا چه گفت. تنها چیزی که او خواست، این بود که چشمان بینایی داشته باشد تا بتواند بهوسیلهی آنها مردم را ببیند؛ اما پیس و کچل، بیش از نیازشان درخواست کردند؛ پیس گفت: «پوستی زیبا و رنگی زیبا». و کچل نیز درخواست موی زیبا نمود. و خواستهی این دو، فراتر از برطرف شدن بیماری یا عیب ظاهری آنها بود؛ اما تنها چیزی که نابینا درخواست کرد، دو چشم بینا بود. آنگاه فرشته از او پرسید: «محبوبترین مال، نزد تو چیست؟» پاسخ داد: «گوسفند». این هم نشانهی زهد اوست که درخواست شتر یا گاو نکرد؛ چون گوسفند، در مقایسه با گاو و شتر، کمبهاتر و کوچکتر است؛ فرشته، گوسفندی به او داد و برایش دعای برکت کرد.
الله متعال، در شترِ اولی و گاوِ دومی و گوسفند سومی، برکت داد و هر یک از آنها، صاحب درهای از مالی گردید که به او عطا شد.
سپس این فرشته، به شکل آدمِ فقیر و پیس، نزد اولی رفت و به او گفت: «من، فقیر و مسافر غریبی هستم که خرجِ سفرم را ندارم تا به مقصد برسم. امروز، اول به کمک الله، سپس به کمک تو امیدوارم که خودم را به مقصد برسانم». بدینسان خودش را سخت نیازمند، معرفی کرد و به او گفت: «از تو میخواهم بهخاطر ذاتی که پوست زیبا و مال به تو عطا کرده، یک شتر به من بدهی تا بهوسیلهی آن، به مقصد برسم». اما آن شخص با آنکه درهای از شتر داشت، بخل ورزید و گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر گردن من است. بدینسان به او فهماند که نمیخواهد کمکی به او بکند؛ اما چه کسی از او مستحقتر بود؟ او، فقیر و مسافر غریبی بود که هیچ چیزی برای رسیدن به مقصد نداشت!
با این حال، این شخصِ نوکیسه بهانه آورد و به او کمک نکرد. فرشته، گذشتهی او را برایش یادآوری کرد و به او گفت: «گویا من، تو را میشناسم؛ آیا تو، همان فرد پیس و فقیر نیستی که مردم از تو متنفر بودند و خداوند، به تو مال و پوست و رنگ زیبا عطا کرد؟» پناه برخدا! آن شخص نعمت الهی را انکار کرد و گفت: «اینها را پشت به پشت از نیاکان خود، بهارث بردهام». فرشته به او گفت: «اگر دروغ میگویی، خداوند، تو را به همان حال اول برگرداند»؛ یعنی مثل اول، پیس و فقیر شوی. چنین بهنظر میرسد که الله متعال، دعای فرشته را پذیرفت؛ زیرا اگرچه دعای فرشته، به دروغگو بودن آن شخص مشروط بود، اما از آنجا که آن فرد دروغ میگفت، دعای مشروط فرشته، پذیرفته شد.
سپس فرشته نزد کچل رفت و به همان شکل، درخواست کمک کرد؛ اما همان پاسخی را شنید که اولی، گفته بود. لذا دعا کرد: «اگر دروغ میگویی، خداوند، تو را به وضعیت اول برگرداند».
آنگاه نزد نابینا رفت و نعمت الله را به او یادآوری نمود. نابینا پاسخ داد: «من، نابینا بودم و الله، بیناییام را به من بازگردانید؛ من، فقیر بودم و الله به من مال و ثروت بخشید. هرچه میخواهی، بردار و هرچه میخواهی، بگذار. به الله سوگند که امروز هرچه گوسفند برداری، بهخاطر الله، از تو دریغ نخواهم کرد». ببینید که چهقدر سپاسگزار بود و به لطف و نعمت الهی، اعتراف میکرد! فرشته به او گفت: «مالَت را برای خود نگهدار؛ شما مورد آزمایش قرار گرفتید. الله از تو راضی شد و از دوستانت، ناراض». این، نشان میدهد که همه، از این ماجرا باخبر بودند که فرشته به او گفت: «خداوند، از دوستانت ناخشنود گردید». لذا مالش برایش ماند و نعمت بینایی را که الله به او داده بود، از دست نداد؛ اما چنین بهنظر میرسد که آن دو نفر، دوباره فقیر و عیبناک شدند.
لذا نتیجه میگیریم که شکر نعمت، یکی از زمینههای حفظ و افزایش آن است؛ همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّكُمۡ لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ ٧﴾[ابراهيم: ٧]
و زمانی (را بهیاد آورید) که پروردگارتان وعده داد: اگر سپاسگزاری نمایید، حتماً نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسی کنید، بیگمان عذابم سخت و شدید است.
داستان این سه نفر، دلیلی بر پارهای از آیهها و نشانههای اللهﻷمیباشد؛ از جمله:
اثبات وجود فرشتگان؛ فرشتگان، جزو عالَم غیباند که الله متعال آنها را از نور آفریده و برای اجرای فرمانهای خود، قدرت و توان زیادی به آنان بخشیده و به آنها، اراده و تصمیمی داده است که هیچگاه از فرمان الله سرپیچی نمیکنند و همهی دستورهایی را که به آنان داده میشود، انجام میدهند.
همچنین درمییابیم که گاه فرشتگان، خود را به شکل و قیافهی انسانها درمیآورند؛ چنانکه به فرمان الله، فرشتهای به شکل انسان نزد این سه نفر آمد.
و بدین نکته نیز پی میبریم که گاه، فرشتگان خود را به شکل و قیافهی شخص معینی درمیآورند؛ همانطور که این فرشته، بار دوم با شکل و قیافهی قبلی هریک از این سه نفر، نزدشان رفت.
همچنین درمییابیم که اشکالی ندارد که انسان، با شکل و قیافهی مشخصی، برای آزمایش یک نفر اقدام کند؛ چنانکه این فرشته، با شکل و قیافهی یک آدمِ نیازمند و بیمار یا مسافری غریب، به سراغ هر یک از این سه نفر رفت تا دلشان به حالش بسوزد؛ خدا بهتر میداند، اما تا آنجا که ما میدانیم، فرشتگان هیچگاه بیمار نمیشوند؛ ولی گاه الله متعال، آنها را به صورت افراد بیمار درمیآورد تا بندگانش را بیازماید.
همانطور که در این روایت آمده است، عیبِ پیس، کچل و نابینا با دست کشیدن فرشته، برطرف شد؛ زیرا هرگاه الله متعال ارادهای کند، برای تحقق ارادهاش فقط کافیست که بگوید: بشو؛ پس همان چیزی میشود که الله خواسته است. اگر الله متعال میخواست، عیبِ هریک از آنها را برطرف میکرد؛ اما فرشته و دست کشیدن او را وسیله یا سببی برای آزمایش آنها قرار داد.
از این حدیث چنین برمیآید که گاه الله متعال، در مال انسان برکت میاندازد و در نتیجه مال انسان، افزایش مییابد و محصول و نتیجهی زیادی از آن بهدست میآید؛ چنانکه یکی از این سه نفر، صاحب یک دره شتر شد و دیگری به یک دره پر از گاو دست یافت و سومی، صاحب یک دره پر از گوسفند گردید. و این، از برکت خداوندﻷبود.
همچنین درمییابیم که انسانها در شکرگزاری نعمتهای الهی و نفعرسانی به دیگران، متفاوتاند؛ پیش و کچل، با آنکه مال و ثروت بیشتری به آنان داده شد، نعمت الهی را انکار کردند و گفتند که اینهمه ثروت را پشت به پشت، از پدران خود بهارث بردهاند. اما دروغ میگفتند؛ چون پیشتر فقیر بودند و الله متعال به آنها مال و ثروت عطا کرد؛ اما نابینا، شکر خدا نمود و به لطف و احسان پروردگار اعتراف کرد و از اینرو الله متعال، توفیفش داد و او را به راه راست و درست رهنمون شد؛ لذا به فرشته اجازه داد که هرچه میخواهد، بردارد و هرچه میخواهد، بگذارد.
از این حدیث، دو صفت «خشنودی» و «خشم» برای الله متعال ثابت میشود و بدینسان درمییابیم که این دو صفت، جزو صفاتیست که باید آنها را جزو صفات ثابتشده برای پروردگارمان بدانیم؛ زیرا خداوند، خود را با این دو صفت، وصف نموده است؛ در قرآن کریم، آیهی ۱۰۰ سورهی توبه، صفت رضایت یا خشنودی را برای اللهﻷثابت میکند:
﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ﴾
الله، از آنها راضی است و آنها نیز الله خشنودند.
همچنین در اثبات صفت خشم در قرآن کریم میخوانیم که:
﴿أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَفِي ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠﴾[المائدة: ٨٠]
(بدینسان) که الله بر آنان خشم گرفت و آنان برای همیشه در عذاب به سر میبرند.
همچنین میفرماید:
﴿وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ﴾[النساء : ٩٣]
و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده است.
اهل سنت و جماعت، این صفات و دیگر صفات ثابتشده برای الله را قبول دارند و بر این باورند که این صفات، به صورت حقیقی آنها برای الله متعال، ثابت است؛ اما با صفات مخلوقها و آفریدهها، هیچ همانندی و شباهتی ندارد؛ همانگونه که ذاتِ اللهﻷ، شبیه هیچیک از مخلوقها نیست.
این حدیث، بیانگر وجود نشانههای عجیب و شگفتانگیزی در میان بنیاسرائیل است که رسولاللهجرا بر آن داشته که پارهای از آنها را برای ما بیان کند تا از آنها درس بگیریم؛ مثل همین حدیث یا داستان آن سه نفری که وارد غار شدند و صخرهای دهانهی غار را بر روی آنان بست تا اینکه با توسل به اعمال نیکشان، از خداوند متعال درخواست نجات کردند.
آری! پیامبرجداستانهای پندآموز بنیاسرائیل را برای ما بیان فرموده است؛ از اینرو ما باید از این حدیث، عبرت بگیریم و بدانیم که اگر انسان، شکر نعمتهای الهی را ادا کند و به فضل و لطف الله، اعتراف نماید و حقوق اموالش را بدهد، این، خود وسیلهای برای حفظ و برکت اموالش میباشد.
***
۶۷- السَّابِع: عَنْ أبي يَعْلَى شَدَّادِ بْن أَوْسٍس عن النبيج قال: «الكَيِّس مَنْ دَانَ نَفْسَه، وَعَمِلَ لِما بَعْدَ الْموْت، وَالْعَاجِزُ مَنْ أَتْبَعَ نَفْسَه هَواهَا، وتمَنَّى عَلَى اللَّهِ الأماني».[ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.][ضعیف است؛ نگا: ضعیف ابنماجه، ش: ۹۳۰؛ و ضعیف الجامع الصغیر، ش: ۴۳۰۵؛ از آلبانی/.]
ترجمه: ابویعلی، شداد بن اوسسمیگوید: پیامبرجفرمود: «زیرک، کسیست که خویشتن را محاسبه کند و برای پس از مرگ (برای آخرت)، کار نماید؛ و ناتوان، کسیست که از خواستهها و آرزوهای نفسانی خویش، پیروی کند و امید و آرزوی بیاساس و نابهجا به خداوند داشته باشد».
شرح
در حدیث، واژهی «الكَيِّس»آمده است و به آدم زیرک و دوراندیشی گفته میشود که هر فرصتی را غنیمت میداند و هیچیک از لحظههای شب و روز را از دست نمیدهد. «خویشتن را محاسبه میکند»، بدین معناست که اعمالش را وارسی مینماید و نگاه میکند که آیا آنچه را که دستور یافته، انجام داده یا از آنچه که منع شده، پرهیز کرده است؟ لذا اگر ببیند که در انجام دستورها کوتاهی کرده، در صورت امکان جبرانش میکند و اگر دریابد که مرتکب عمل حرامی شده است، از آن دست برمیدارد و پشیمان میشود و توبه و استغفار میکند.
فرمود: «برای بعد از مرگ، کار میکند»؛ یعنی برای آخرت خویش، سعی و تلاش مینماید و این، از خردمندی و دوراندیشی انسان است که برای آخرت خود کار کند. چون دنیا، محلِ گذر است و انسان، رهگذریست که دنیا را به سوی آخرت، پشت سر میگذارد؛ لذا اگر کوتاهی نماید و روزها سپری شود و او، وقتش را ضایع کند یا در کارهایی سپری نماید که نفعی برای آخرتش ندارد، زیرک و دوراندیش نیست.
بدینسان در انجام دستورهای الهی یا دوری از آنچه که از آن نهی شده، کوتاهی میکند و از خواستههای نفسانی خویش پیروی مینماید و با این حال، امید و آرزو دارد که رستگار شود؛ از هوای نفس و خواستههای درونی خویش پیروی میکند و میگوید: الله، آمرزنده و مهربان است؛ بعداً توبه خواهم کرد. امروز و فردا میکند و میگوید: بزرگتر که شدم، آدمِ خوبی خواهم شد. و بدین ترتیب با آرزوهای دروغین و بیاساسی که شیطان فرارویش مینهد، غافل میشود و چهبسا فرصت توبه نمییابد.
این حدیث، تشویقی بر غنیمت شمردن فرصتهاست و انسان را بر آن میدارد که هیچ فرصتی را از دست ندهد و همهی وقتش را در جهت کسب رضایت و خشنودی اللهﻷبهکار گیرد و تنبلی و سستی و آرزوهای بیاساس را کنار بگذارد و بداند که آرزوهای دروغین، هیچ نفعی به او نمیرساند. همانطور که حسن بصریسمیگوید: «ایمان، به آرزو و ادعا نیست؛ ایمان، چیزیست که در قلب جای میگیرد و اعمال نیک، تصدیقش مینماید».[روایت ابنمبارک در الزهد (۱۵۶۵) با سند ضعیف و مبهم.]
لذا باید هر فرصتی را غنیمت بدانیم و آن را برای تقرب و نزدیکی به الله متعال، در انجام کارهای نیک و دوری از بدیها، بهکار بندیم تا هنگامی که به سوی الله میرویم، بهترین وضعیت را داشته باشیم. از الله متعال درخواست میکنم که همهی ما را به ذکر و شکر و عبادتش، توفیق دهد.
***
۶۸- الثَّامِن: عَنْ أبي هُرَيْرَةَس قال: قالَ رسولُ اللَّهج : «مِنْ حُسْنِ إِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ مَالاَ يَعْنِيهِ».[حدیث حسنیست که ترمذی و دیگران، روایتش کردهاند.][صحیح ابن ماجه، از آلبانی/، ش: ۳۲۱۱.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «از نیکی و زیبایی اسلام شخص، ترک کارهای بیهودهایست که فایدهای برایش ندارد».
۶۹- التَّاسع: عَنْ عُمَرَس عَنِ النَّبِيِّج قال: «لا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فيمَ ضَربَ امْرَأَتَهُ».[روایت ابو داود و....][ضعیف است؛ نگا: ضعیف الجامع، ش: ۶۳۵۰؛ و إرواء الغلیل، ش: ۲۰۳۴، از آلبانی/)]
ترجمه: عمرسمیگوید: پیامبرجفرمود: «مرد، بازخواست نمیشود که چرا زنش را زده است».
شرح
اسلام، یعنی تسلیم شدن ظاهری و باطنی بنده در برابر اللهﻷ؛ تسلیم شدن باطنی یا درونی بنده در برابر الله متعال، بدین معناست که بنده، عقیدهی درستی داشته باشد و قلبش را اصلاح نماید؛ بدینسان که به همهی آنچه که ایمان به آن واجب است و پیشتر، در حدیث جبرئیل÷آمد، ایمان داشته باشد.
اما تسلیم شدن ظاهری بنده، این است که کردار ظاهری او، نیک باشد؛ مثل سخنانی که بر زبان میآورد یا اعمالی که با اندام و جوارح خویش انجام میدهد. همانگونه که شکل و قیافهی مردم، با هم متفاوت است و برخی از آنها، بلندقامت و برخی کوتاهقد هستند؛ عدهای چاقاند و برخی، لاغر؛ بعضی، زیبا و خوشقیافهاند و عدهای هم زشت، به همین شکل از نظر کیفیت مسلمان بودنشان نیز گوناگون هستند. چنانکه اللهﻷدر کتابش میفرماید:
﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾[الحديد: ١٠]
آن دسته از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق کردند و (در راه الله) جنگیدند، همسان دیگران نیستند؛ (بلکه اجر و پاداش) کسانی که پس از فتح، انفاق نمودند و جنگیدند، بزرگتر است. و الله به هر یک (از این دو گروه) بهشت را وعده داده است.
از آنجا که مردم در اسلام و درجه یا چگونگی مسلمان بودنشان گوناگون و متفاوت هستند، یکی از مواردی که بر زیبایی و نیکی اسلام شخص میافزاید، این است که کارهای بیهودهای را که در دنیا و آخرت نفعی برای او ندارد، ترک کند. انسان مسلمان، در صورتی که خواهان زیبا کردن یا نیکو نمودن اسلام خود باشد، باید کارهای بیهوده را کنار بگذارد. به عنوان مثال: اگر دربارهی کاری شک و تردید داشتید که آن را انجام دهید یا خیر، نگاه کنید؛ اگر برای دین و دنیای شما مفید است، آن را انجام دهید؛ و گرنه، آن را انجام ندهید.
همچنین دخالت در کارهای مردم یا سَرَک کشیدن در کارهایشان، کار بیهودهایست و باید از آن دوری کرد. متأسفانه امروزه بسیاری از مردم در کارهای دیگران سَرَک میکشند و دوست دارند سر از کارشان درآورند و حتی با آبروی دیگران بازی میکنند! گاه مشاهده میشود که دو نفر با هم صحبت میکنند و دیگری، قدم به قدم خودش را به آن دو نزدیک میکند تا بشنود که چه میگویند! و گاه از جایی میگذری و میبینی که شخصی، بیکار و علاف ایستاده است و دوست دارد در کار مردم فضولی کند؛ بعضی وقتها خود شروع میکند و میگوید: از کجا میآیی؟ فلانی به تو چه گفت؟ تو، به او چه گفتی؟ خلاصه اینکه کارهایی انجام میدهد یا سخنانی میگوید که هیچ ربطی به او ندارد و بیفایده است. لذا باید کارهایی را که برایمان بیفایده است، رها کنیم؛ و این، از خوبیِ اسلام ماست که آسایش خودمان را در پی خواهد داشت.
کسی که فقط به کارهای خود میپردازد و در کار دیگران فضولی نمیکند، راحت است؛ اما کسی که در کارهای دیگران فضولی میکند و همواره پیگیرِ حرفها و کارهای مردم است تا ببیند که چه کردهاند یا چه گفتهاند، هم خودش را خسته و رنجور مینماید و هم وقتش را بیهوده ضایع میکند و خیر و نیکی زیادی از دست میدهد؛ بیآنکه هیچ فایدهای بهدست بیاورد.
لذا به خود مشغول شو و به خود بیندیش و در پی چیزی باش که به تو نفع میرساند و کارهای بیهوده را ترک کن؛ چون از خوبی و زیبایی اسلام هیچ مسلمانی نیست که به دنبال کارهای بیهوده باشد.
میبینیم آدمهایی که به کارهای مفید میپردازند و سرشان در لاک خودشان هست، آرامش فکری و قلبی و جسمی دارند و به نتایج و موفقیتهای چشمگیری دست مییابند.
این فرمودهی رسولاللهج، سخن جامع و کاملیست و این رهنمود را فراروی ما مینهد که هرگاه قصد انجام کاری یا قصد ترک آن را داشتیم، بررسی کنیم و ببینیم که کدام گزینه برای ما مفید است؛ اگر کارِ مفیدی نبود، رهایش کن و خودت را راحت نما. اگر کار مفیدی بود، انجامش بده و متناسب با ارزشی که دارد، به آن مشغول شو. لذا همانگونه که در حدیث قبل آمده بود، «زیرک، کسیست که خویشتن را محاسبه کند و برای آخرت کار نماید».
***