۷- باب: یقین و توکل
الله متعال میفرماید:
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢﴾[الأحزاب: ٢٢]
و آنگاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعدهایست که الله و فرستادهاش به ما دادهاند و الله و فرستادهاش راست گفتهاند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمانبرداری آنان افزود.
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ ١٧٤﴾[آل عمران: ١٧٣، ١٧٤]
همان کسانی که مردم به آنان گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما گرد آمدهاند. این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: الله برای ما کافیست و چه نیک کارسازیست. مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بیکرانیست.
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾[الفرقان: ٥٨]
و بر پروردگار همیشهزندهاى توكل کن كه هرگز نمىميرد.
﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١١﴾[ابراهيم: ١١]
و مؤمنان باید بر الله توکل کنند.
﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾[آل عمران: ١٥٩]
و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.
آیات فراوانی دربارهی توکل وجود دارد؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق : ٣]
و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافیست.
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢﴾[الأنفال: ٢]
مؤمنان، تنها کسانی هستند که چون الله یاد شود، دلهایشان ترسان میگردد و هنگامی که آیاتش بر آنان تلاوت گردد، ایمانشان -افزایشمییابد و بر پروردگارشان توکل میکنند.
آیههای فراوانی در فضیلت توکل وجود دارد.
شرح
مؤلف/یقین و توکل را با هم ذکر کرده است؛ زیرا توکل، یکی از ثمرهها و نتیجههای یقین بهشمار میرود. یقین، همان قوت ایمان و پایداری بر آن است؛ بهگونهای که گویا انسان آنچه را که الله و رسولش خبر دادهاند، با چشم مشاهده میکند. پس یقین، ایمان محکم و راسخیست که شک و تردید به هیچ وجه به آن راه نمییابد و گویا غیبی را که خدا و رسولش گفتهاند، پیش روی خود میبیند. یقین والاترین درجهی ایمان است و پیآمدها و نتایج بزرگی در پی دارد که توکل بر اللهﻷ، یکی از آنهاست. توکل بر الله، بدین معناست که انسان در ظاهر و باطنش، در همهی حالتها برای جلب منفعت و دفع ضرر و زیان، به پروردگارش اعتماد کند:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾[الطلاق : ٣]
و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافیست.
انسان با وجودِ یقین و توکل، به هدفش در دنیا و آخرت دست مییابد و آسودهخاطر است و با آرامش و سعادت زندگی میکند؛ زیرا به آنچه که الله و پیامبرش گفتهاند، یقین دارد و بر اللهﻷتوکل کرده است.
سپس مؤلف/، آیههایی را در اینباره ذکر کرده است؛ از جمله:
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢﴾[الأحزاب: ٢٢]
و آنگاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعدهایست که الله و فرستادهاش به ما دادهاند و الله و فرستادهاش راست گفتهاند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمانبرداری آنان افزود.
احزاب یا لشکرهای کفر، چندین دسته از قبایل مختلف عرب بودند که برای جنگ و رویارویی با رسولاللهجگرد هم آمدند و شمارشان به ده هزار نفر از قریش و سایر قبایل میرسید و مدینه را محاصره کردند تا با پیامبرجبجنگند و به خیال خود، کارش را یکسره کنند. در این غزوه، بحران بزرگی برای اصحاب پیامبرجپیش آمد که الله متعال، در اینباره میفرماید:
﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ ١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا ١١﴾[الأحزاب: ١٠، ١١]
و آن هنگام که چشمها (از ترس و نگرانی) خیره شد و جانها به گلو رسید و گمانهای گوناگونی به الله میبردید. آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.
مردم در این وضعیت بحرانی، دو دسته شدند که اللهﻷدربارهی هر دو دسته سخن گفته و فرموده است:
﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢﴾[الأحزاب: ١٢]
و زمانی (را به یاد آورید) که منافقان و بیماردلان میگفتند: «الله و فرستادهاش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند».
منافقان کسانی هستند که بهظاهر ادعای ایمان میکنند، اما از درون و باطن خویش کافرند؛ و بیماردلان، مسلمانانی هستند که یقینشان ناقص است. اینها در آن شرایط بحرانی، وعدههای الله و پیامبرش را دروغ پنداشتند؛ گفتند: چگونه محمد ادعا میکند که کسری (پادشاهی ایران)، قیصر یا سزار (پادشاهی روم) و نیز صنعا (حکومت یمن)، فتح خواهد شد، حال آنکه اینک خود در محاصرهی قبایل عرب قرار دارد؟!
گروه دوم، مؤمنانی بودند که الله متعال دربارهی آنها فرموده است:
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢﴾[الأحزاب: ٢٢]
و آنگاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعدهایست که الله و فرستادهاش به ما دادهاند و الله و فرستادهاش راست گفتهاند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمانبرداری آنان افزود.
ببین که این دو گروه، چهقدر با هم تفاوت دارند! مؤمنان هنگامی که لشکرهای کفر و آن شرایط سخت و بحرانی را دیدند، دریافتند و باور داشتند که پیروزی و گشایشی در پسِ این همه سختی و شرایط بحرانی وجود دارد و گفتند: این، همان نویدیست که خدا و پیامبرش به ما دادهاند و خدا و پیامبرش، راست گفتهاند و ما پیروز خواهیم شد و قیصر و کسری و یمن را فتح خواهیم کرد؛ و همینطور هم شد.
شاهد موضوع، همینجاست که گفتند: «این، همان وعدهایست که الله و رسولش به ما دادهاند». این، نهایت یقین است که انسان در سختیها، استوار و پابرجا باشد و شک و تردیدی به خود راه ندهد؛ اما بر عکس، کسی که یقین و توکلش ضعیف باشد، معمولاً در سختیها و مشکلات، کم میآورد و عقبنشینی میکند. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَيۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ ١١﴾[الحج: ١١]
و برخی از مردم الله را در حاشیه و با شک و دودلی عبادت میکنند؛ اگر خیری به آنان برسد، به آن آرامش مییابند و اگر بلایی به آنان برسد، رویگردان میشوند؛ در دنیا و آخرت زیان میبینند. این، همان زیان آشکار است.
بسیاری از مردم تا زمانی که در عافیت و آرامش زندگی میکنند، آسودهخاطرند و همینکه مشکلی در زندگی آنها پیش میآید، رویگردان میشوند و گاه از دین بر میگردند و تا حد کفر، پیش میروند و به الله و تقدیری که برای آنها رقم زده است، اعتراض میکنند و با اظهار نارضایتی از تقدیر الهی، به خدا بد میگویند؛ پناه بر خدا! زیرا اصلاً هیچ سختی و مشکلی را تجربه نکردهاند و همینکه دچار مشکلی میشوند، رویگردان میگردند.
چنین آیاتی، بیانگر این است که انسان باید از انحراف و کجیِ دلش یا میل آنِ به باطل، بترسد و نگران باشد و همواره از خدا درخواست پایداری و ایستادگی نماید؛ زیرا دلِ همهی آدمها در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و الله هرگونه که بخواهد، دل انسان را دگرگون میسازد؛ اگر بخواهد، آن را راست میسازد و اگر اراده کند، آن را کج و منحرف میگرداند.
از الله متعال که دگرگونکنندهی دلهاست، درخواست میکنیم که دلهای همهی ما را بر اطاعتش استوار بسازد و به ما استقامت و پایداری بر دینش عنایت کند.
و اما دومین آیهای که مؤلف/ذکر کرده است:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣﴾[آل عمران: ١٧٣]
همان کسانی که مردم به آنان گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما گرد آمدهاند. این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: الله برای ما کافیست و چه نیک کارسازیست.
این آیه دربارهی صحابهشنازل شد که در جنگ «احد» تعدادی از آنها زخمی شدند و عدهای نیز به شهادت رسیدند. پس از جنگ احد، به آنها خبر رسید که ابوسفیان قصد دارد دوباره به آنان حمله کند و مردم را بدین منظور بسیج کرده است. رسولاللهجیارانش را به رویارویی با سپاه قریش فراخواند و آنها نیز فراخوان الله و پیامبرش را لبیک گفتند؛ آنهم در شرایطی که تعدادی از آنها مجروح شده و هفتاد نفر نیز شهید شده بودند و هنوز مصیبت سنگین احد، تازه بود. با این حال، فرمان خدا و پیامبرش را پذیرفتند. اللهأمیفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ﴾[آل عمران: ١٧٢، ١٧٣]
آنان که پس از رسیدن جراحات و آسیبهای بسیار، دعوت الله و پیامبر را پاسخ گفتند؛ آن دسته از ایشان که نیکوکاری و تقوا پیشه نمودند، پاداش بزرگی (در پیش) دارند؛ همان کسانی که مردم به آنان گفتند: دشمنان برای نبرد با شما گرد آمدهاند.
یعنی: ابوسفیان و دیگر سران قریش که زنده ماندهاند، تصمیم گرفتهاند که دوباره به جنگ پیامبرجبیایند و کارش را یکسره کنند؛ اما خواست خداوندﻷجز این نمیخواست که نورش را کامل بگرداند و دعوت رسولاللهجرا به سرانجام برساند.
این خبر را به صحابهشرساندند و به آنها گفتند که باید از این تصمیم مشرکان، بترسید؛ اما این سخن، بر ایمان صحابه افزود؛ زیرا هرچه سختیها شدت بیشتری بیابد، ایمان مؤمن نیز بیشتر میشود؛ چون باور و ایمان دارد که موفقیت و پیروزی با صبر و شکیباییست و به دنبال هر سختی و مشکلی، گشایشیست. لذا این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾یعنی: «الله، برای ما کافیست و چه نیک کارسازیست». البته اللهﻷکسی را یاری میکند که از او یاری بخواهد؛ الله متعال، بخشندهترین بخشندگان است و وقتی انسان در مسایل و مشکلات خود به سوی الله روی بیاورد، او نیز بندهاش را یاری و کمک میکند؛ اما انسان در بسیاری از موارد رویگردان میشود و بدون توجه به مسایل معنوی، به امور مادی تکیه و اعتماد میکند.
الله متعال میفرماید:
﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ﴾[آل عمران: ١٧٤]
مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید.
صحابهشبه قصد رویارویی با ابوسفیان از مدینه به مسیر مکه بازگشتند؛ اما ابوسفیان و همراهانش به مکه برگشته بودند؛ لذا هیچ جنگی رخ نداد و برای صحابهشپاداش جهاد و این فضیلت بزرگ ثبت شد که الله متعال میفرماید:
﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ ١٧٤﴾[آل عمران: ١٧٤]
مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بیکرانیست.
الله متعال در ادامه میفرماید:
﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥﴾[آل عمران: ١٧٥]
این فقط شیطان است که شما را از دوستانش میترساند؛ پس، از آنان نترسید و تنها از من بترسید، اگر به راستی مؤمن اید.
آری؛ شیطان به سراغ مؤمن میآید و به او میگوید: مواظب باش که دربارهی فلانی، صحبتی نکنی؛ چون ممکن است تو را زندانی کند یا با تو چنین و چنان نماید؛ اما امکان ندارد که مؤمن، از دوستان شیطان بترسد؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا ٧٦﴾[النساء : ٧٦]
پس با دوستان شیطان پیکار نمایید؛ همانا نیرنگ شیطان ضعیف است.
البته نیرنگ شیطان در برابر حق و حقیقت، ضعیف است. بنابراین، انسان نباید در راه خدا از هیچ سرزنشی بترسد و تنها باید خوف خدا در دلش باشد. همچنین باید در مسیر هدایت و رهنمود الهی حرکت کند و اگر رهنمود الله را در پیش بگیرد، از هیچکس نخواهد ترسید. الله متعال میفرماید:
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾[الفرقان: ٥٨]
و بر پروردگار همیشهزندهاى توكل کن كه هرگز نمىميرد.
یعنی در همهی امور و کارهای بزرگ و کوچک خود، بر اللهﻷتوکل کن؛ زیرا اگر الله متعال کاری را برایت میسر نکند، هرگز به انجام آن موفق نمیشوی؛ یکی از اسباب موفقیت، توکل بر خداست؛ بهویژه زمانی که انبوهی از مسایل و مشکلات، تو را گرفتار و نگران کند و گرفتاریها زیاد شود. هیچ پناهگاه و فریادرسی جز اللهﻷنداری؛ پس بر او اعتماد و توکل کن تا تو را کفایت کند.
فرمود: ﴿ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾یعنی: «ذاتی که نمیمیرد»؛ این، دلیلیست بر اینکه اللهﻷهرگز نمیمیرد و از مردن، پاک و منزه است:
﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾[الرحمن: ٢٦، ٢٧]
همهی کسانی که روی زمین هستند، فناپذیرند و ذات پروردگارت، صاحب شکوه و بخشش، باقی میماند.
اللهﻷاز آن جهت که حیاتش کامل است و هیچ نقصی بدان راه ندارد، هرگز نمیمیرد؛ او، همیشهزندهایست که اول بود و هیچ نبود؛ و آخِر هست و هیچکس نیست. و چون حیاتش کامل است، هیچگاه نمیخوابد و او را چُرت نمیگیرد:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾[البقرة: ٢٥٥]
الله؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ همیشهزندهایست که اداره و تدبیر تمام هستی را در دست دارد و او را هرگز نه چُرت میگیرد و نه خواب.
انسانها و جنها میخوابند و میمیرند؛ اما پروردگار متعال هیچگاه نمیخوابد؛ زیرا از خواب، بینیاز است و انسانها به خواب نیاز دارند؛ چون خسته میشوند و خواب، خستگی را برطرف میکند و باعث میشود که انسان، نیرویش را برای کار کردن باز یابد.
الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق : ٣]
و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافیست.
پس اگر بر الله توکل کنی، تو را از همه چیز بینیاز میگرداند و تو را کفایت میکند؛ اما اگر بر غیر خدا توکل نمایی یا به غیر او دل ببندی، خداوندﻷتو را به همان چیزی وامیگذارد که به آن اعتماد کردهای و بدین ترتیب، موفق نمیشوی و خواستههایت تحقق نمییابد.
اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢﴾[الأنفال: ٢]
مؤمنان، تنها کسانی هستند که چون الله یاد شود، دلهایشان ترسان میگردد و هنگامی که آیاتش بر آنان تلاوت گردد، ایمانشان افزایش مییابد و بر پروردگارشان توکل میکنند.
﴿إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ﴾یعنی زمانی که عظمت، بزرگی، جلال و قدرت و شکوه اللهﻷذکر گردد، دلها ترسان میشود و میلرزد و انسان، متأثر و دگرگون میگردد. برخی از سلف صالح با شنیدن چنین آیههایی، بیمار میشدند؛ بهگونهای که مردم به دیدنشان میرفتند. اما دلهای ما، سخت شده و وقتی آیههای خوف بر ما تلاوت میگردد، هیچ متأثر و دگرگون نمیشویم و پند نمیگیریم؛ مگر کسی که الله متعال بر او رحم کند. از خداوندﻷبخواهیم که دلهایمان را نرم بگرداند.
مؤمن، کسیست که وقتی یادِ الله شود، ترسان میگردد. هنگامی که به برخی از سلف گفته میشد: «از خدا بترس»، میلرزیدند و آنچه در دستشان بود، به زمین میافتاد. ﴿وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾یعنی هنگامی که کلام اللهﻷرا میشنوند، بر ایمان آنها افزوده میشود. زیرا:
۱- امور غیبی و پنهانی را که اللهﻷاز گذشته و آینده خبر داده است، تصدیق میکنند.
۲- احکام الهی را میپذیرند و آنچه را که دستور داده است، اجرا میکنند.
بدینسان ایمانشان، افزایش مییابد و با فرمانبرداری از اللهﻷو دوری از آنچه که نهی کرده است، به او تقرب و نزدیکی میجویند و از او میترسند و بر ایمان آنها افزوده میشود. لذا هرگاه کلام الهی را شنیدید یا تلاوت کردید و بر ایمان شما افزوده شد، این، خود یکی از نشانههای توفیق است؛ اما اگر از شنیدن یا تلاوت قرآن متأثر و دگرگون نمیشوید، باید خود را درمان کنید؛ منظورم، این نیست که به پزشک یا بیمارستان مراجعه کنید یا قرص و دارو مصرف نمایید. منظورم، این است که دل خود را مداوا کنید؛ زیرا قلبی که از تلاوت قرآن فایده نبَرَد و پند نگیرد، قلب سخت و بیماریست که باید مداوایش نمود. تو، خود طبیب خویش هستی؛ نزد کسی نرو؛ بلکه قرآن بخوان و اگر متوجه شدی که ایمانت افزایش یافته و بیش از پیش فرمانبردار اللهﻷشدهای، مبارکت باد که تو، مؤمنی؛ و گرنه باید پیش از آنکه قلبت بمیرد، به مداوای آن بپردازی؛ وقتی دل بمیرد، حیات و زندگانی نیست. مرگ دل، با مرگ جسد یا پیکر انسان فرق میکند. پیکر انسان پس از مردن، زنده و برانگیخته میشود؛ اما دل که مُرد، دیگر مرده است و پند نمیگیرد.
﴿وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ﴾یعنی: همهی کارهایشان را فقط به مالک و مدبر خویش میسپارند، نه به کسی جز او. ساختار این جمله در زبان عربی، بهگونهایست که اختصاص و حصر را میرساند و بدین معناست که تنها بر پروردگارشان، توکل میکنند؛ زیرا اگر بر کسی جز الله توکل کنی، در حقیقت بر کسی چون خود توکل کردهای و او، آنگونه که خودت به فکر خویش و منفعت خود هستی، به تو و منفعت تو نمیاندیشد؛ پس در امور دینی و دنیوی خود، بر اللهﻷتوکل نما. اللهأدر ادامه میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣﴾[الأنفال: ٣]
آنان که نماز را بر پا میدارند و از آنچه به ایشان دادهایم، انفاق میکنند.
نماز را برپا میدارند و نمازشان را با رعایت واجبات، شرایط و ارکان آن، بهطور کامل ادا میکنند و آن را سرِ وقت و با جماعت و در مسجد، میخوانند؛ زیرا در زمان پیامبرج، همه در نماز جماعت شرکت میکردند؛ مگر افراد منافق یا کسانی که معذور بودند. ابنمسعودسمیگوید: همه با رسولخداجنماز میخواندیم؛ مگر منافقان یا کسانی که بیمار بودند؛ حتی کسی که نمیتوانست راه برود، با تکیه بر دو نفر به مسجد میآمد و در صف جماعت قرار میگرفت. یعنی هیچ چیز، آنان را از حضور در مسجد باز نمیداشت، حتی بیماری؛ اما متأسفانه امروزه بسیاری از مردم، تنبلی میکنند و کمتر به مسجد میروند. اگر تعداد نمازگزاران را در نماز صبح با سایر نمازها مقایسه کنید، میبینید که فرق زیادی وجود دارد؛ چون نماز صبح، تنبلی میکنند و به جماعت صبح، اهمیت نمیدهند.
﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾یعنی اموالشان را بهخاطر رضای الله و مطابق فرمان او، در جای مناسب انفاق میکنند. و در ادامه میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤﴾[الأنفال: ٤]
چنین کسانی به راستی مؤمن هستند و نزد پروردگارشان از درجاتی بالا و آمرزش و روزی نیک و فراوان برخوردارند.
از الله متعال درخواست می کنیم که همهی ما را به لطف بزرگواری خویش، در جرگهی چنین کسانی قرار دهد. بیگمان او، بخشنده و بزرگوار است.
وأمَّا الأحادیث:
۷۵- فَالأوَّل: عَن ابْن عَبَّاسٍبقال: قال رسولُ اللَّهج: «عُرضَتْ عليَّ الأمَم، فَرَأيْتُ النَّبِيَّ وَمعَه الرُّهيْطُ والنَّبِيَّ ومَعهُ الرَّجُل وَالرَّجُلان، وَالنَّبِيَّ وليْسَ مَعهُ أحدٌ إذ رُفِعَ لِى سوادٌ عظيمٌ فظننتُ أَنَّهُمْ أُمَّتِي، فَقِيلَ لِى: هذا موسى وقومه ولكن انظر إلى الأفق فإذا سواد عظيم فقيل لى انظر إلى الأفق الآخر فإذا سواد عظيم فقيل لي: هَذه أُمَّتُك، ومعَهُمْ سبْعُونَ أَلْفاً يَدْخُلُونَ الْجَنَّة بِغَيْرِ حِسَابٍ ولا عَذَابٍ». ثُمَّ نَهَض فَدَخَلَ منْزِلَه، فَخَاض النَّاسُ في أُولَئِكَ الَّذينَ يدْخُلُون الْجنَّةَ بِغَيْرِ حسابٍ وَلا عذاب، فَقَالَ بعْضهُم: فَلَعَلَّهُمْ الَّذينَ صَحِبُوا رسول اللَّهجوقَال بعْضهُم: فَلعَلَّهُمْ الَّذينَ وُلِدُوا في الإسْلام، فَلَمْ يُشْرِكُوا باللَّه شيئاً وذَكَروا أشْياء فَخرجَ عَلَيْهمْ رسول اللَّهجفَقال: «مَا الَّذي تَخُوضونَ فِيه؟» فَأخْبَرُوهُ فَقال: «هُمْ الَّذِينَ لا يرقُونَ، وَلا يَسْتَرْقُون، وَلاَ يَتَطيَّرُون، وَعَلَى ربِّهمْ يتَوكَّلُونَ». فقَامَ عُكَّاشةُ بنُ مُحْصِن فَقال: ادْعُ اللَّه أنْ يجْعَلَني مِنْهُم، فَقال: «أنْت مِنْهُمْ». ثُمَّ قَام رَجُلٌ آخَرُ فَقال: ادْعُ اللَّه أنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ فقال: «سَبَقَكَ بِهَا عُكَّاشَةُ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۷۰۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۰. شیخ آلبانی/میگوید: سزاوار بود که مؤلف/یادآوری میکرد که این، لفظ مسلم/میباشد؛ چون در روایتی که بخاری/نقل کرده، «لایرقون» نیامده و به جای آن، «لایکتوون» آمده است؛ یعنی: «از کسی نمیخواهند که آنها را داغ کند». لفظ مسلم، از لحاظ سند و متن، شاذ است.]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «امتها به من نشان داده شدند؛ پیامبری دیدم که کمتر از ده نفر با او بودند و پیامبری مشاهده کردم که یک یا دو نفر همراهش بودند و پیامبری دیدم که هیچکس با او نبود تا اينكه گروه بزرگي به من عرضه گرديد. گمان کردم که امت من هستند. به من گفته شد: اينها، موسي و قومش هستند؛ به افق نگاه كن. نگاه کردم و جمعیت انبوهی دیدم. به من گفته شد: افق دیگر را بنگر. آن سوی افق نیز جمعیت انبوهی مشاهده کردم؛ به من گفتند: اين، امت توست كه هفتاد هزار نفر از آنها بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشوند». سپس رسولاللهجبرخاست و به خانهاش رفت. آنگاه مردم دربارهی کسانی که بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند، به بحث و گفتگو پرداختند. برخی میگفتند: شاید آنها، اصحاب رسولاللهجباشند. و برخی دیگر میگفتند: شاید آنها، کسانی باشند که در دوران اسلام متولد شدهاند و هیچگاه به الله شرک نورزیدهاند. رسولاللهجاز خانهاش بیرون آمد و پرسید: «دربارهی چه موضوعی، بگو مگو دارید؟» لذا موضوع بگومگوی خود را با رسولخداجدر میان گذاشتند. فرمود: «آنها، كساني هستند كه «دَم» نمیکنند و درخواست تعويذ (دم) نمینمایند، فال نمیگيرند و بر پروردگارشان توكل میکنند». عكاشه بن محصنسبرخاست و گفت: از الله بخواهید که من، جزو آنها باشم. پیامبرجفرمود: «تو، جزو آنها هستی». مردي ديگر برخاست وگفت : «از خدا بخواهید که من نیز جزو آنها باشم». فرمود: «عكاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت».
شرح:
مؤلف/پس از ذکر چند آیه دربارهی یقین و توکل، این حدیث بزرگ را آورده است که پیامبرجخبر میدهد: امتهای گذشته و پیامبرانشان، به او نشان داده شدهاند. میفرماید: «پیامبری دیدم که کمتر از ده نفر با او بودند». در متن حدیث، واژهی «رُهَیط»آمده و به گروهی گفته میشود که بین سه تا ده نفر باشند. در ادامه میفرماید: «و پیامبری مشاهده کردم که یک یا دو نفر همراهش بودند و پیامبری دیدم که هیچکس با او نبود».
چنین بهنظر میرسد که همهی امتهای گذشته، از پیامبرانشان پیروی نکردهاند؛ بلکه پیامبرانی بودهاند که هیچکس، دعوتشان را نپذیرفته است و پیامبرانی بودهاند که کمتر از ده نفر به آنها ایمان آورده بودند. همچنین برخی از پیامبران، فقط یک یا دو نفر، پیرو داشتهاند. نوح÷نُهصد و پنجاه سال امتش را به سوی الله فراخواند؛ اما عدهی اندکی به او ایمان آوردند؛ اللهأمیفرماید:
﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ﴾[هود: ٤٠]
و جز اندکی همراهش ایمان نیاوردند.
خدای متعال، از زبان نوح÷میفرماید:
﴿وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوۡتُهُمۡ لِتَغۡفِرَ لَهُمۡ جَعَلُوٓاْ أَصَٰبِعَهُمۡ فِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَٱسۡتَغۡشَوۡاْ ثِيَابَهُمۡ وَأَصَرُّواْ وَٱسۡتَكۡبَرُواْ ٱسۡتِكۡبَارٗا ٧﴾[نوح: ٧]
و هرگاه که دعوتشان دادم تا آنان را بیامرزی، انگشتانشان را در گوشهایشان قرار دادند و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و (بر کفرشان) پافشاری نمودند و بهشدت سرکشی کردند.
هر بار که از کنار نوح÷میگذشتند، او را مسخره مینمودند.
رسولاللهجافزود: «تا اینکه گروه بزرگی به من عرضه گردید. گمان کردم که امت من هستند. به من گفته شد: اينها، موسي و قومش هستند»؛ زیرا شمار پیروان موسی÷در میان پیامبران بنیاسرائیل، از همه بیشتر است و «تورات» که اللهﻷآن را بر موسی÷نازل کرده، اصلیترین کتاب آسمانی بنیاسرئیل بهشمار میرود.
رسولاللهجافزود: «سپس به من گفته شد: به افق نگاه كن. نگاه کردم و جمعیت انبوهی دیدم. به من گفته شد: افق دیگر را بنگر. آن سوی افق نیز جمعیت انبوهی مشاهده کردم...». پیامبرجبیشترین پیروان را در میان همهی پیامبران دارد؛ زیرا از زمانی که مبعوث شده تا قیامت، مردم از او پیروی میکنند و از اینرو امتش، دو سوی افق را گرفته بودند. فرمود: «هفتاد هزار نفر از آنها بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشوند». خداوندﻷما را در جرگهی این دسته از امت پیامبرجقرار دهد. در روایتی آمده که با هر یک از اینها، یک نفر دیگر نیز خواهد بود. ببینید که چه جمعیت زیادی از امت رسولاللهج، بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند!
«سپس رسولاللهجبرخاست و به خانهاش رفت. آنگاه مردم دربارهی کسانی که بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند، به بحث و گفتگو پرداختند. برخی میگفتند: شاید آنها، اصحاب رسولاللهجباشند. و برخی دیگر میگفتند: شاید آنها، کسانی باشند که در دوران اسلام متولد شدهاند و هیچگاه به الله شرک نورزیدهاند. رسولاللهجاز خانهاش بیرون آمد و پرسید: دربارهی چه موضوعی، بگومگو دارید؟ لذا موضوع بگومگوی خود را با رسولخداجدر میان گذاشتند». فرمود: «هُمْ الَّذِينَ لا يرقُونَ، وَلا يَسْتَرْقُون، وَلاَ يَتَطيَّرُون، وَعَلَى ربِّهمْ يتَوكَّلُونَ». این، لفظ امام مسلم/میباشد که در آن آمده است: «لا يرقُونَ»؛ یعنی: «دم نمیکنند».
مؤلف/در پایان این روایت میگوید: «متفق علیه»؛ یعنی این حدیث را هم امام بخاری و هم، امام مسلم روایت کردهاند؛ حال آنکه این، لفظ امام مسلم میباشد و شایسته بود که مؤلف/این نکته را بیان میکرد؛ زیرا عبارت «لايرقُونَ»، صحیح نیست. مفهومش این است که بر بیماران دعا نمیخوانند و دم نمیکنند؛ این، درست نیست؛ زیرا رسولاللهجبر بیماران، «دم» میکرد و خواندن دعا و دم کردن بر بیماران، کار پسندیدهایست و چگونه امکان دارد که ترک چنین کاری، یکی از زمینه های ورود به بهشت، آنهم بدون حساب و عذاب باشد؟
بههر حال، این لفظ، لفظ شاذ[شافعی/میگوید: شاذ، این است که راوی معتبر، حدیثی را نقل کند که بر خلاف حدیث سایر راویان معتبر (ثقه) باشد. حافظ ابویعلی قزوینی نیز همین تعریف را از تعدادی از حجازیها، نقل کرده است. حفاظ حدیث، بر این باورند که شاذ، حدیثیست که فقط یک سند دارد؛ چه راوی ثقه، روایتش کند و چه راوی غیرثقه که در این صورت، روایتش قابل احتجاج نیست و روایت شاذِ راوی غیر ثقه رد میشود. حاکم نیشابوری/، حدیثی را که یک راوی ثقه، روایت کند و حدیث دیگری، برای تقویت آن نباشد، شاذ دانسته است. ابنصلاح، اشکالهای این تعریف را بررسی کرده است. لذا صحیحترین تعریف دربارهی حدیث شاذ، همان است که امام شافعی/گفته است. [مترجم] و نادرستیست و اعتبار ندارد و صحیح، همان است که: «هُمُ الَّذِينَ لا يَسْتَرْقُونَ، وَلا يَتَطَيَّرُونَ، وَلا يَكْتَوُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»؛ یعنی: «آنها، كساني هستند كه درخواست تعويذ (دم) نمیکنند، فال نمیگيرند، (و هنگامی که بیمار میشوند، از کسی) نمیخواهند که آنها را داغ کند و بر پروردگارشان توكل مینمايند». لذا چهار ویژگی دارند که ذکر شد. شاهد موضوع، اینجاست که فرمود: «و بر پروردگارشان توکل میکنند». لذا از کسی نمیخواهند که بر آنها دم کند؛ چون بر اللهﻷتوکل میکنند و کمک خواستن از دیگران، نوعی خفت و خواریست؛ چون به نحوی، التماس از غیر خداست و امکان دارد که خود شخص نخواهد دم کند، اما با اصرار تقاضاکننده، رودربایستی پیدا کند و حتی ممکن است بخواند و دم کند؛ اما بیمار بهبود نیابد و بدین سان انگشت اتهام به سوی دَمکننده، دراز شود.
از دیگر ویژگیهای کسانی که بدون حساب وارد بهشت میشوند، این است که وقتی بیمار میشوند، از کسی نمیخواهند که آنها را داغ کند؛ زیرا داغ کردن، نوعی شکنجه به وسیلهی آتش بهشمار میرود و نباید جز به ضرورت شدید، چنین کاری انجام داد.
همچنین به هیچ چیزی فال نمیگیرند. عربها در دوران جاهلیت بهوسیلهی پرنده فال میگرفتند. اگر پرنده به سمت چپ پرواز میکرد، فال بد میزدند و آن کار را شوم یا بدشگون میدانستند و همینطور اگر پرنده پرواز میکرد و برمیگشت؛ اما اگر به جلو یا سمت راست پرواز میکرد، آن را به فال نیک میگرفتند. فال گرفتن، حرام است و برای هیچکس جایز نیست که با چیزی مثل روزها، ماهها، قرآن و تسبیح و امثال آن، فال بگیرد. مثلاً عربهای پیش از اسلام، ازدواج کردن در ماه «شوال» را بدشگون میدانستند. سبحان الله! این، در حالیست که به فرمودهی عایشهل، رسولاللهجدر ماه شوال با او ازدواج کرد و عایشهلمحبوبترین همسر رسولخداجبود. پس چگونه کسی که در ماه شوال ازدواج میکند، ازدواجش سرانجام خوبی ندارد!
همچنین روز چهارشنبه را بدشگون میدانستند؛ حال آنکه روز چهارشنبه، مانند سایر ایام هفته است. عدهای هم، برخی از چهرهها یا سیمای افرادی را که نمیپسندیدند، بدشگون میپنداشتند. حتی گاه پیش میآمد که شخصی مغازهاش را باز میکرد، اما اگر نخستین خریدارش کور یا لوچ بود، میگفت: امروز از درآمد، خبری نیست!
فال بد زدن یا بدشگونی، گذشته از اینکه شرک اصغر یا کوچک بهشمار میرود، افسوس و پشیمانی هم به دنبال دارد و باعث میشود که انسان با دیدن هر چیزی که آن را بدشگون میداند، ناراحت شود؛ اما اگر اعتماد و توکل انسان بر خدا باشد و این خرافهها را رها کند، راحت میشود و زندگی آرام و سعادتمندی خواهد داشت.
فرمود: «و بر پروردگارشان توکل میکنند»؛ یعنی در همه حال و در همه چیز، به الله اعتماد مینمایند و به غیر او، تکیه و اعتماد نمیکنند؛ زیرا در کتابش فرموده است:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق : ٣]
و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافیست.
کسی که الله برای او کافی باشد، از همه چیز بینیاز میشود.
این حدیث، بیانگر ویژگیهای کسانیست که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشوند.
عکاشه بن محصنسبرخاست و گفت: ای رسولخدا! دعا کن که خداوند، مرا جزو آنها بگرداند.
آفرین بر او که چگونه به سوی خیر و نیکی شتافت؛ رسولاللهجبه او فرمود: «تو، جزو آنها هستی». از اینرو ما اینک گواهی میدهیم که عکاشه بن محصنس بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشود؛ زیرا پیامبرجاین نوید را به او داد و فرمود: «تو، جزو آنها هستی».
شخصِ دیگری برخاست و گفت: از خداوند بخواه که مرا جزو آنها بگرداند. پیامبرجدر پاسخش فرمود: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت». و بدینسان بهزیبایی، خواستهاش را رد کرد. نفرمود: تو، جزو آنها نیستی؛ بلکه فرمود: «عکاشه بر تو پیشی گرفت». علما دربارهی چرایی یا علت چنین پاسخی اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: پیامبرجمیدانست که این شخص، منافق است و منافق، وارد بهشت نمیشود؛ چه رسد به اینکه هیچ حساب و عذابی نداشته باشد.
برخی از علما گفتهاند: رسولخداجاز آن جهت، چنین پاسخی داد که دروازهی چنین خواستهها یا ادعاهایی باز نشود و هرکس، خود را سزاوار چنین فضیلت یا امتیازی نداند که بدون حساب و عذاب وارد بهشت خواهد شد.
بههر حال، ما میدانیم که بهطور قطع، دلیلی وجود داشته که رسولخداجبرای آن شخص دعا نکرده است؛ اما از نحوهی پاسخ رسولاللهجبه ارزش و اهمیت پاسخ یا ردّ زیبا پی میبریم؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت» و آن شخص را ناراحت و جریحهدار نکرد.
حتی این پاسخ پیامبرجدر میان عربها، زبانزد شده و به صورت ضربالمثل درآمده که وقتی کسی، چیزی تقاضا میکند که پیش از او تقاضا کردهاند، به او میگویند: «سَبَقَكَ بِهَا عُكَّاشَةُ»؛ یعنی: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت».
برخی پرسشی مطرح میکنند و میپرسند: شخصی را چشم زدهاند یا سحر (جادو) کردهاند و یا او را جن گرفته است و بهشدت نیاز دارد که از کسی بخواهد تا دعاهای شرعی را بر او بخواند یا بر او دم کند؛ آیا اگر نزد کسی برود و از او بخواهد که بر او دَم نماید، دیگر، مستحق آن نخواهد بود که بدون حساب و عذاب وارد بهشت شود؟
برخی از علما میگویند: آری؛ از ظاهر حدیث چنین برمیآید و باید توکلش بر خدا باشد و صبر پیشه کند و از خداوندﻷ، عافیت بخواهد.
عدهی دیگری از علما گفتهاند: این، دربارهی کسیست که پیش از آن که دچار چنین مشکلاتی شود، درخواست دم (تعویذ) میکند و میگوید: دعایی بر من بخوان که هیچ چشمی بر من کار نکند یا دچار سحر و جادو نشوم یا جن، مرا نگیرد.
یا موضوع داغ کردن؛ سؤال، این است که آیا کسانی که داغ میکنند، از این فضیلت محروم میشوند؟
پاسخ: خیر؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «ولا یَکتَوون»؛ یعنی: «از کسی نمیخواهند که آنها را داغ کند». نگفت: داغ نمیکنند؛ بلکه رسولاللهجرگِ دست سعد بن معاذسرا داغ کرد. سعد بن معاذسدر غزوهی احزاب از ناحیهی رگِ دستش آسیب دید؛ همان رگی که اگر پاره شود، انسان خیلی زود از پای درمیآید. رسولاللهجاین رگ را داغ کرد و خونریزی قطع شد؛ حال آنکه پیامبرجنخستین کسیست که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشود. لذا کسانی که داغ میکنند، نیکوکارند و همینطور کسانی که بر مردم دعاهای شرعی را میخوانند؛ در این حدیث، سخن دربارهی کسانیست که درخواست دم (تعویذ) نمیکنند و همچنین از کسی نمیخواهند که آنها را داغ کند.
***
۷۶- الثَّانِي: عَنْ ابْن عبَّاسب أيْضاً أَنَّ رسولَ اللَّهِج كانَ يقُول: «اللَّهُم لَكَ أسْلَمْتُ وبِكَ آمنْت، وعليكَ توَكَّلْت، وإلَيكَ أنَبْت، وبِكَ خاصَمْت. اللَّهمَّ أعُوذُ بِعِزَّتِك، لا إلَه إلاَّ أنْتَ أنْ تُضِلَّنِي أنْت الْحيُّ الَّذي لا تمُوت، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ يمُوتُونَ».[متفق عليه؛ این، لفظ مسلم میباشد و بخاری، آن را به صورت مختصر ذکر کرده است.][صحیح بخاری، ش: ۷۳۸۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۱۷.]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: رسولاللهجدعا میکرد: «یا الله! تسلیم تو شدم، به تو ایمان آوردم، بر تو توکل کردم، به سوی تو روی آوردم و به کمک تو، با دشمنان مقابله نمودم. یا الله! هیچ معبود راستینی جز تو نیست، به عزت تو پناه میبرم که مبادا مرا گمراه کنی؛ تو، همیشهزندهای هستی که هرگز نمیمیری و جنها و انسانها میمیرند».
۷۷- الثَّالِث: عن ابْنِ عَبَّاسبأيضاً قال: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾قَالَهَا إبْراهِيمُجحينَ أُلْقِى في النَّار، وَقالهَا مُحمَّدٌجحيِنَ قَالُوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ [روایت بخارى][صحیح بخاری، ش: ۴۵۶۳.]
وفي رواية له عن ابْنِ عَبَّاسٍبقال: «كَانَ آخِرَ قَوْل إبْراهِيمَجحِينَ ألْقِي في النَّارِ: «حسْبي اللَّهُ وَنِعمَ الْوَكِيلُ».
ترجمه: ابنعباسبمیگويد: هنگامي كه ابراهيمجرا در آتش انداختند، گفت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾و هنگامی که به محمدج(و یارانش) گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما جمع شدهاند، این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند:﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾یعنی: «الله، برای ما کافیست و او، بهترین کارساز است».
در روایت دیگری از بخاری، آمده است که ابن عباسبمیگوید: هنگامی که ابراهیمجرا در آتش انداختند، آخرین سخنش، این بود که: ﴿حسْبي اللَّهُ وَنِعمَ الْوَكِيلُ﴾؛ یعنی: «الله برای من کافیست و او، بهترین کارساز است».
شرح:
ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام، هر دو خلیلِ اللهﻷهستند. اللهأمیفرماید:
﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا ١٢٥﴾[النساء : ١٢٥]
الله، ابراهیم را به دوستی برگزید.
رسولاللهجفرموده است: «إنَّ اللهَ قد اتَّخَذَنِی خلیلاً کما اتَّخذَ إبراهیمَ خَلیلاً»؛[صحیح مسلم، ش: ۸۲۷ به نقل از جُندَبس] یعنی: «الله همانطور که ابراهیم را بهدوستی گرفته، مرا نیز به دوستی برگزیده است». خلیل، به دوستِ بسیار خاصی و ویژهای گفته میشود که بیشترین محبت و دوستی را دارد و تنها ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلامبه این مقام از دوستی رسیدهاند. گاه میشنویم که برخی از مردم میگویند: ابراهیم خلیلالله، محمد حبیبالله و موسی، کلیمالله. در سخنِ کسی که رسولاللهجرا «حبیبالله»مینامد، این اشکال وجود دارد که خُلّت از محبت، بلیغتر است؛ یعنی مقام خلیل، از مقام حبیب بالاتر میباشد. لذا اگر رسولاللهجرا حبیبالله بدانیم، نه «خلیلالله»؛ در آن نوعی نقص یا کاستی نسبت به حق رسولاللهجوجود دارد؛ زیرا خیلیها از چنین مقامی برخوردارند؛ مؤمنان، نیکوکاران و افراد عادل، همه دوستان خدا هستند و الله، آنها را دوست دارد. اما دوست خاص و ویژهی الله، فقط ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام، هستند؛ لذا درست، این است که بگوییم: ابراهیم خلیلالله، محمد خلیلالله و موسی، کلیمالله. ضمن اینکه اللهﻷهنگامی که محمدجرا بالای هفت آسمان برد، با او بدون واسطه و بهطور مستقیم، سخن گفت.
هنگامي كه ابراهيمجرا در آتش انداختند، ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ گفت. آری؛ ابراهیم÷را در آتش انداختند؛ زیرا قومش را به عبادت الله یکتا و بیشریک، فراخواند؛ اما قومش قبول نکردند و بر کفر و شرک پافشاری نمودند. روزی ابراهیم÷همهی بتهایشان، جز بت بزرگ را شکست و آنها را تکهتکه کرد. وقتی از سور و جشن خویش بازگشتند، دیدند که چه بر سرِ معبودانشان آمده است؛ لذا تصمیم گرفتند ابراهیم÷را مجازات کنند. گفتند: حال با ابراهیم، چه کنیم؟
﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨﴾[الأنبياء: ٦٨]
گفتند: اگر میخواهید کاری بکنید، او را بسوزانید و معبودانتان را یاری دهید.
آتش بزرگی برافروختند و ابراهیم÷را در آن انداختند. گفته میشود: آتش بهاندازهای بزرگ بود که نمیتوانستند به آن نزدیک شوند و ناگزیر شدند که ابراهیم÷را از دور، با منجنیق در آتش بیندازند. وقتی او را در آتش انداختند، گفت: ﴿حسْبي اللَّهُ وَنِعمَ الْوَكِيلُ﴾. یعنی: «الله برای من کافیست و او، بهترین کارساز است». چه اتفاقی افتاد؟ اللهأمیفرماید:
﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩﴾[الأنبياء: ٦٩]
گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.
سرد باش، نه گرم یا داغ؛ سلامت باش، نه بهگونهای که ابراهیم هلاک شود؛ زیرا آتش، داغ و سوزان است و خداوندﻷبه آتش دستور داد که بر ابراهیم÷سرد و سلامت باشد و همینطور هم شد.
برخی از مفسران بهنقل از بنیاسرائیل آوردهاند که وقتی خداوند متعال به آتش دستور داد که بر ابراهیم÷، سرد و سلامت باشد، همهی آتشهای دنیا خاموش شد.
این، روایت درستی نیست؛ زیرا اللهﻷهمان آتشی را خطاب قرار داد که ابراهیم÷را در آن انداختند. کارشناسان زبان عربی و علمای نحو میگویند: چنین خطابی با این ترکیب و ساختار، این را میرساند که خطاب، شامل هر آتشی نمیشود؛ بلکه خطاب فقط متوجه آتشیست که ابراهیم÷را در آن انداختند و از اینرو سایر آتشهای دنیا خاموش نشد.
الله متعال به دنبال اینکه به آتش، امر نمود که بر ابراهیم÷سرد شود، دستور داد که بر او سلامت نیز باشد؛ از اینرو علما گفتهاند: اگر فقط فرمان میداد که سرد باشد، آتش بهاندازهای سرد میشد که ابراهیم÷را هلاک میکرد؛ زیرا همه چیز از الله فرمانبرداری میکند. ببینید که خدای متعال میفرماید:
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١﴾[فصلت: ١١]
سپس به آفرینش آسمان که به صورت دود بود، پرداخت؛ به آسمان و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید. گفتند: به دلخواه آمدیم و فرمانبرداریم.
دومین خلیل، محمد مصطفیجنیز ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ گفت. رسولاللهجو صحابهشپس از آنکه از غزوهی احد بازگشتند، به آنها گفته شد: مردم، دوباره برای نبرد با شما جمع شدهاند و میخواهند به مدینه حمله نمایند و کارتان را تمام کنند؛ اما پیامبرجو یارانش گفتند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ یعنی: «الله برای ما کافیست و او بهترین کارساز است». اللهأمیفرماید:
﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ ١٧٤﴾[آل عمران: ١٧٤]
مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بیکرانیست.
پسندیده است که انسان هنگام رویارویی با دشمنانش بگوید: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾؛ لذا خدای متعال، او را از شرّ دشمنانش مصون میدارد؛ همانگونه که ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلامرا کفایت و محافظت نمود.
***
۷۸- الرَّابع: عَن أبي هُرَيْرةَسعن النَّبيِّج: «يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أقْوَامٌ أفْئِدتُهُمْ مِثْلُ أفئدة الطَّيْرِ». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۲۸۴۰.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «مردمانی وارد بهشت میشوند که دلهایشان مانند دلهای پرندگان است».
[نووی/میگوید: گفته شده که منظور، کسانی هستند که بر خداوند توکل میکنند. همچنین گفته شده که آنها، دلنازکاند.]
۷۹- الْخَامِس: عنْ جَابِرٍسأَنَّهُ غَزَا مَعَ النَّبِيِّجقِبَلَ نَجْدٍ فَلَمَّا قَفَل رسول اللَّهجقَفَل مَعهُم، فأدْركتْهُمُ الْقائِلَةُ في وادٍ كَثِيرِ الْعضَاه، فَنَزَلَ رسولُ اللَّهِجوتَفَرَّقَ النَّاسُ يسْتظلُّونَ بالشجر، ونَزَلَ رسولُ اللَّهجتَحْتَ سمُرَةٍ، فَعَلَّقَ بِهَا سيْفَه، ونِمْنَا نوْمةً، فإذا رسولُ اللَّهِجيدْعونَا، وإِذَا عِنْدَهُ أعْرابِيٌّ فقال: «إنَّ هَذَا اخْتَرَطَ عَلَيَّ سيْفي وأَنَا نَائِم، فاسْتيقَظتُ وَهُو في يدِهِ صَلْتًا، قال: مَنْ يَمْنَعُكَ منِّي؟ قُلْت: اللَّه ثَلاثاً». وَلَمْ يُعاقِبْهُ وَجَلَس. [متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۹۱۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۴۳.]
وفي رواية: قَالَ جابِرس: كُنَّا مع رسول اللِّهِجبذاتِ الرِّقاع، فإذَا أتينا على شَجرةٍ ظليلة تركْنَاهَا لرسول اللَّهجفَجاء رجُلٌ من الْمُشْرِكِين، وسيف رسول اللَّهجمُعَلَّقٌ بالشَّجرةِ ، فاخْترطهُ فقال: تَخَافُنِي؟ قال: «لا». قال: فمَنْ يمْنَعُكَ مِنِّي؟ قال: «اللَّه».
وفي رواية أبي بكرٍ الإِسماعيلي في صحيحِه: قال: منْ يمْنعُكَ مِنِّي؟ قال: «اللَّهُ». قال: فسقَطَ السَّيْفُ مِنْ يدِه، فأخذ رسَول اللَّهجالسَّيْفَ فَقال: «منْ يمنعُكَ مِنِّي؟» فَقال: كُن خَيْرَ آخِذ، فَقال: «تَشهدُ أنْ لا إلَه إلا اللَّه، وأنِّي رسولُ اللَّه؟» قال: لا، ولكِنِّي أعاهِدُك أن لا أقَاتِلَك، ولا أكُونَ مع قوم يقاتلونك، فَخلَّى سبِيله، فَأتى أصحابَه فقال: جِئتكُمْ مِنْ عِندِ خيرِ النَّاس.
ترجمه: از جابرسروایت است که با رسولخداجبرای جهاد، به منطقهی «نجد» رفت و در بازگشت نیز با رسولخداجو همراهانش بود. نیمروز و در شدت گرمای ظهر به سرزمینی رسیدند که پر از درختان خاردار بود. پیامبرجآنجا اتراق کرد و مردم پراکنده شدند و زیر سایههای درختان رفتند. رسولاللهجزیر درختی پربرگ و سایهدار، به استراحت پرداخت و شمشیرش را به درخت آویخت. اندکی خوابیدیم؛ ناگهان متوجه شدیم که رسولاللهجما را صدا میزند. صحرانشینی نزدش بود. رسولاللهجفرمود: «من خوابیده بودم که این مرد شمشیرم را از نیام بیرون کشید. پس بیدار شدم و دیدم که شمشیر برهنه را در دست گرفته است؛ به من گفت: چه کسی تو را از من نجات میدهد؟ سه بار گفتم: الله». پیامبرجاو را مجازات نکرد و نشست.
در روایتی دیگر، آمده است که جابرسمیگوید: در غزوهی «ذاتالرقاع»با رسولاللهجبودیم؛ به درخت سایهداری رسیدیم و آن را برای رسولاللهجگذاشتیم. شمشیر رسولاللهجبه درخت آویخته بود که مشرکی آمد و آن را از نیام بیرون کشید و (به پیامبرج) گفت: آیا از من میترسی؟ فرمود: «نه». گفت: چه کسی، تو را از من نجات میدهد؟ پیامبرجفرمود: «الله».
در صحیح ابوبکر اسماعیلی آمده است: ... شمشیر از دست صحرانشین افتاد. پیامبرجآن را برداشت و فرمود: «چه کسی، تو را از من نجات میدهد؟» گفت: از من بگذر. رسولاللهجفرمود: «آیا گواهی میدهی که معبود برحقی جز الله وجود ندارد و من، فرستادهی الله هستم؟» گفت: نه؛ اما قول میدهم که هیچگاه با تو نجنگم و با کسانی که با تو میجنگند، همراهی نکنم. لذا رسولخداجاو را رها کرد. وی پیش دوستانش رفت و گفت: از نزد بهترین شخص، پیشِ شما میآیم.
۸۰- السادِس: عنْ عمرَس قال: سمعْتُ رسولَ اللَّهج يقُولُ: «لَوْ أنَّكم تتوكَّلونَ على اللَّهِ حقَّ تَوكُّلِهِ لرزَقكُم كَما يرزُقُ الطَّيْر، تَغْدُو خِماصاً وترُوحُ بِطَانًا».[ترمذي، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.][السلسلة الصحیحة، از آلبانی/، ش: ۳۱۰؛ و صحیح الجامع، ش :۵۲۵۴.]
ترجمه: عمرسمیگوید: از رسولخداجشنیدم که میفرمود: : «اگر آنگونه که باید و شاید بر الله توکل کنید، روزیِ شما را میرساند؛ آنگونه که به پرندگان روزی میدهد. ابتدای روز، لانههایشان را گرسنه و با شکمِ خالی ترک میکنند و در پایان روز با شکم سیر بازمیگردند».
شرح:
توکل حقیقی و شایسته بر الله متعال، این است که در کسب روزی و دیگر موارد، بهطور کامل به اللهﻷاعتماد کنید. در این صورت، الله متعال روزیِ شما را مانند پرندگان میدهد؛ زیرا پرندگان کسی ندارند که به آنها دانه و غذا بدهد؛ در آسمان پرواز میکنند و پس از گشت و گذاری که روزی خود را بهدست میآورند، با شکم سیر به لانههایشان باز میگردند.
در متن حدیث، عبارت «تَغْدُو خِماصاً»آمده است؛ یعنی: ابتدای روز با شکم گرسنه، لانههایشان را ترک میکنند. واژهی «خِماصاً»، همخانوادهی واژهی «مخمصة»میباشد که به معنای گرسنگیست. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣﴾[المائدة: ٣]
پس هرکس بدون رغبت به گناه، در حال گرسنگی شدید، (به خوردن محرّمات) ناگزیر شود، بداند که الله آمرزندهی مهرورز است.
پرندگان ابتدای روز لانههایشان را در حالی ترک میکنند که چیزی در شکمشان نیست؛ چون به پروردگارشان توکل و اعتماد دارند. و در پایان روز، با شکم پُر و سیر به لانههایشان بازمیگردند. لذا در مییابیم که:
اولاً: انسان باید آنگونه که حق توکل و اعتماد به اللهﻷمیباشد، به او اعتماد نماید.
ثانیاً: هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگر آنکه روزیاش با خداست؛ حتی پرندهای که در آسمان پرواز میکند و تنها پروردگار متعال، او را در آسمان نگه میدارد و به او روزی میدهد.
روزیِ هر جنبندهای که در زمین وجود دارد، از مورچه گرفته تا فیل، با خداست؛ همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿۞وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَيَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ كُلّٞ فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٦﴾[هود: ٦]
هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگر آنکه روزیاش با الله است و او، محل ماندن و انتقال هر جنبندهای را میداند. همه در کتابی آشکار، (ثبت) است.
کسی که نسبت به پروردگارش بدگمان است، در گمراهی شدیدی بهسر میبرد؛ مثل شعاری که امروز برای تنظیم خانواده سر میدهند و میگویند: «فرزند کمتر، زندگی بهتر». به پروردگار عرش سوگند که دروغ میگویند. هر فرزندی، روزیِ خودش را دارد؛ چون هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگر آنکه روزیاش با خداست. پس فراموش نکن که روزی فرزندانت با اللهﻷمیباشد و اوست که دروازههای روزی را به روی تو می گشاید تا خرج و نفقهی فرزندانت را بدهی؛ اما بیشتر مردم گمان بدی به پروردگارشان دارند و به امور مادی و ظاهری نگاه میکنند و به دوردست و کرانهی آسمان نمینگرند و به قدرت الله توجه نمیکنند و گویا از یاد بردهاند که الله روزیرسان است؛ هرچند که تعداد فرزندان، زیاد باشد. باور صحیح، همین است که هرچه بچهها بیشتر شوند، روزیات بیشتر میگردد و افزایش مییابد.
همچنین از این حدیث در مییابیم که انسان در کنار توکل حقیقی و شایسته بر اللهﻷ، باید از اسباب و زمینههای کسب روزی، استفاده کند و کسی که ادعای توکل میکند و اسباب را کنار میگذارد، در اشتباه است. متوکل، کسیست که با بهکارگیری اسباب بر اللهﻷتوکل مینماید؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «همانطور که به پرندگان روزی میدهد، روزیِ شما را میرساند. پرندگان در ابتدای روز با شکم خالی لانههایشان را ترک میکنند». آری؛ لانههایشان را ترک میکنند و به دنبال روزی میروند؛ در لانههای خود نمیمانند. «از تو حرکت، از خدا برکت»؛ لذا وقتی بهطور شایسته بر الله متعال توکل کردی، باید از اسباب شرعیِ کسب روزی مانند کشاورزی و تجارت، استفاده کنی تا به روزی حلال دست یابی.
از این حدیث درمییابیم که پرندگان و دیگر آفریدههای اللهﻷ، او را میشناسند. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ﴾[الإسراء: ٤٤]
آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست، او را به پاکی یاد میکنند و هیچ موجودی نیست، مگر آنکه پروردگار را به پاکی و بزرگی میستاید.
همهی موجودات آسمانها و زمین، الله را بهپاکی یاد میکنند؛ ولی ما ستایش آنها را نمیفهمیم:
﴿وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡ﴾[الإسراء: ٤٤]
ولی شما ستایش و تسبیحشان را درنمییابید.
اللهﻷمیفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَكَثِيرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن يُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّكۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يَشَآءُ۩ ١٨﴾ [الحج : ١٨]
آیا نمیدانی همهی کسانی که در آسمانها و زمین هستند و نیز خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و چارپایان و بسیاری از مردم برای الله سجده میکنند و بسیاری هم سزاوار عذاب هستند. و هر کس که الله خوارش نماید، دیگر کسی نیست که او را گرامی بدارد. بیگمان الله هر چه بخواهد، انجام میدهد.
بنابراین پرندگان، پروردگارشان را میشناسند و بنا بر فطرت و نهادی که خداوندﻷآنها را بر آن سرشته است، به سوی منافع و نیازهای خود رهنمون میشوند و روزیِ خود را کسب میکنند و با شکم سیر به لانههایشان باز میگردند و این روال، هر روز ادامه دارد و بدینسان اللهﻷ، به پرندگان روزی میدهد و روزیِ آنها را فراهم میسازد.
حکمت الهی را بنگرید که چگونه پرندگان به جاهای دور کوچ میکنند و بدون هیچ اشتباهی، دوباره به جای اصلی خود باز میگردند؛ زیرا الله به هر مخلوقی، آفرینش ویژهای بخشیده و آنگاه او را به سوی نیازهایش رهنمون شده است.
***
۸۱- السَّابِع: عن أبي عِمَارةَ الْبراءِ بْنِ عازِبٍبقال: قال رسولُ اللَّهج: «يا فُلان إذَا أَويْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَقُل: اللَّهمَّ أسْلَمْتُ نفْسي إلَيْك، ووجَّهْتُ وجْهِي إِلَيْك، وفَوَّضْتُ أمري إِلَيْك، وألْجأْتُ ظهْرِي إلَيْك. رغْبَة ورهْبةً إلَيْك، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبنبيِّك الَّذي أرْسلت، فَإِنَّكَ إنْ مِتَّ مِنْ لَيْلَتِكَ مِتَّ عَلَى الْفِطْرَةِ، وإنْ أصْبحْتَ أصَبْتَ خيْراً». [متفق عليه][صحیح بخاری، در چندین جا؛ از جمله: (۶۳۱۳، ۷۴۸۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۱۰.]
وفي رواية في الصَّحيحين عن الْبرَاءسقال: قال لي رسول اللَّهج: «إذَا أتَيْتَ مضجعَكَ فَتَوَضَّأْ وُضُوءَكَ للصَّلاَةِ، ثُمَّ اضْطَجِعْ عَلَى شِقِّكَ الأيْمَنِ وقُل: وذَكَر نحْوَه ثُمَّ قَالَ وَاجْعَلْهُنَّ آخرَ ما تَقُولُ».
ترجمه: ابوعماره، براء بن عازببمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای فلانی! هنگامی که به رختخوابت رفتی، این دعا را بگو: «اللَّهمَّ أسْلَمْتُ نفْسي إلَيْك، ووجَّهْتُ وجْهِي إِلَيْك، وفَوَّضْتُ أمري إِلَيْك، وألْجأْتُ ظهْرِي إلَيْك. رغْبَة ورهْبةً إلَيْك، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبنبيِّك الَّذي أرْسلت». اگر در آن شب بمیری، بر فطرت (ایمان) از دنیا رفتهای و اگر شب را به صبح رساندی (و از دنیا نرفتی)، به نیکی فراوانی دست یافتهای».
[ترجمهی دعا: «یا الله! با بیم و امید، خود را تسلیم تو نمودم و به سوی تو روی آوردم؛ کارهایم را به تو سپردم و به تو پناه آوردم (به تو توکل کردم)؛ در برابر تو هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد. به کتابی که نازل فرمودهای و به پیامبری که فرستادهای، ایمان دارم».]
در روایتی دیگر، در صحیحین آمده است که براءسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «هنگامی که میخواستی به رختخوابت بروی، همانند وضوی نماز، وضو بگیر و سپس بر پهلوی راست خود، بخواب و این دعا را بخوان ـ همان دعایی که پیشتر ذکر شد ـ و آن را آخرین سخن خویش قرار بده».
شرح:
مؤلف/حدیث براء بن عازببرا در باب یقین و توکل، ذکر کرده است که رسولاللهجبه براءسسفارش نمود که وقتی به رختخوابش رفت، این دعا را بخواند که در آن به سپردن کارها به الله و اعتماد و توکل بر او در ظاهر و باطن، اشاره شده است. رسولاللهجهمچنین به براءسسفارش نمود که بر پهلوی راست بخوابد؛ چون این کار، بهتر است و پزشکان نیز خوابیدن بر پهلوی راست را برای بدن، مفیدتر میدانند و برای حفظ تندرستی، از خوابیدن بر پهلوی چپ، بهتر و مؤثرتر است.
همچنین برخی از کسانی که به عبادت شبانه خو گرفتهاند، میگویند: هنگامی که انسان بر پهلوی راست میخوابد، بهسادگی بیدار میشود؛ زیرا هنگام خوابیدن بر پهلوی چپ قلب انسان نیز میخوابد؛ بر عکس خوابیدن بر پهلوی راست که خواب انسان سنگین نمیشود و میتواند بهسرعت یا بهسادگی از خواب برخیزد؛ چون قلب انسان در خواب سنگین فرو نمیرود.
در این حدیث ذکر شده که رسولاللهجبه براءسسفارش کرد که این دعا را آخرین سخنش قبل از خواب، قرار دهد؛ اگرچه اذکار دیگری هم پیش از خواب، گفته میشود؛ مثل سی و سه بار سبحانالله، سی و سه بار الحمدلله، و سی و چهار بار الله اکبر؛ اما حدیث براءس، بیانگر این است که مطابق سفارش رسولاللهجبه براءساین دعا باید آخرین سخنی باشد که انسان، پیش از خواب میگوید.
براء بن عازبسبهقصد یادگیری، این دعا را نزد رسولاللهجتکرار کرد و گفت: «آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ». رسولاللهجفرمود: «بگو: وبنبيِّك الَّذي أرْسلت، نگو: وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ».
گرچه معنا یکیست، اما علما گفتهاند: یکی از تفاوتهای رسول و نبی در این است که رسول، هم از میان انسانها برانگیخته میشود و هم از میان فرشتگان؛ اما نبی، فقط از میان انسانها مبعوث میگردد. اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠﴾[التكوير: ١٩، ٢٠]
... بهیقین قرآن، گفتار (ابلاغشده توسط) فرستادهای بزرگوار است، (جبرئیل، فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش، دارای مقام والاییست.
لذا رسول میتواند از جنس فرشتگان نیز باشد؛ اما نبی فقط از جنس انسانهاست و اگر در دعا میگفت: «وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ»، لفظ رسول (فرستاده)، شایستهی فرشتهای چون جبرئیل÷نیز بود؛ اما واژهی نبی (پیامبر) در این دعا، ویژهی محمدجمیباشد.
از سوی دیگر، دلالت معنایی واژهی رسول، از نوع دلالت التزام است؛ اما دلالت معنایی واژهی نبی، مطابقت میباشد و دلالت مطابقت، از دلالت التزام قویتر است.
شاهد موضوع در این حدیث، آنجاست که میگوید: «کارهایم را به تو سپردم»؛ و نیز آنجا که میگوید: «در برابر تو هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد»؛ زیرا توکل، این است که انسان همهی کارهایش را به الله واگذار کند و بر این باور باشد که در برابر الله هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودش وجود ندارد و فقط از الله درخواست نجات کند؛ چراکه اگر الله متعال برای کسی امر ناگواری اراده کرده باشد، هیچکس نمیتواند مانعش شود و اگر امر خوشایندی برای انسان اراده نماید، هیچ کس نمیتواند لطف و احسانش را باز دارد. لذا شایسته است که انسان قبل از خوابیدن بر پهلوی راستش، این دعا را بگوید و آن را واپسین سخنش قرار دهد.
***
۸۲- الثَّامِن: عنْ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيق، عبدِ اللَّه بنِ عثمانَ بنِ عامِرِ بنِ عُمَرَ بن كعب بن سعد بْنِ تَيْمِ بْن مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْن لُؤيِّ بْنِ غَالِب الْقُرَشِيِّ التَّيْمِيِّسوهُو وأبُوهُ وَأُمَّهُ صحابَةٌشقال: نظرتُ إلى أقْدَامِ المُشْرِكِينَ ونَحنُ في الْغَارِ وهُمْ علَى رؤوسنا فقلتُ: يا رسولَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أحَدَهمْ نَظرَ تَحتَ قَدميْهِ لأبصرَنا فقال: «مَا ظَنُّك يا أبا بكرٍ باثْنْينِ اللَّهُ ثالثُِهْما». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۶۵۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۸۱.]
ترجمه: ابوبکر صدیق، عبدالله بن عثمان بن عامر بن عمرو[صحیح، عامر بن عمرو میباشد؛ اما در متن، عامر بن عُمَر ثبت شده است. نگا: الإصابۀ از ابنحجر (۴/۱۴۴، ۱۴۵)؛ نسب ابوبکر صدیقسدر پُشت ششم، یعنی در مره بن کعب، به نسب رسولخداجمیرسد. [مترجم] بن کعب بن سعد بن تَیم بن مره بن کعب بن لُؤَیّ بن غالب قریشی تَیمیسکه خود و پدر و مادرش از اصحاب پیامبرند، میگوید: هنگامی که من و پیامبرجدر غار بودیم، پاهای مشرکان را دیدم که بالای سرمان ایستاده بودند. گفتم: ای رسولخدا! اگر یکی از آنها به پایین نگاه کند، حتماً ما را میبیند. فرمود: «ای ابوبکر! دربارهی دو نفر که سومین آنها خداست، چه گمانی داری؟»
شرح:
«ای ابوبکر! دربارهی دو نفر که الله، سومین آنهاست، چه میپنداری؟» یعنی آیا به نظر تو کسی میتواند آسیبی به آنها برساند؟
این ماجرا، زمانی روی داد که پیامبرجاز مکه به مدینه هجرت میکرد؛ زیرا از آن زمان که رسولاللهجدعوتش را آشکار ساخت و مردم دعوتش را پذیرفتند، مشرکان به مقابله با او و دعوتش برخاستند و عرصه را بر او تنگ کردند و با گفتار و کردارشان به اذیت و آزارش پرداختند؛ از این رو الله متعال به پیامبرجفرمان داد که از مکه به مدینه هجرت نماید. لذا سیزده سال پس از بعثت، از مکه به مدینه هجرت کرد و کسی جز ابوبکر صدیقس و خدمتکار و یک راهنما همراهش نبود.
هنگامی که مشرکان از خروج پیامبرجو ابوبکر صدیقساطلاع یافتند، جایزهای برای دستگیری آن دو تعیین نمودند و اعلام کردند که هرکس زنده یا مردهی آنها را تحویل قریش دهد، در مقابل هر نفر، یکصد شتر جایزه میگیرد؛ صد شتر برای دستگیری پیامبرجو صد شتر برای دستگیری ابوبکرس.
مردم برای دستگیری پیامبرجو ابوبکر صدیقسبسیج شدند و برای یافتن آنها در کوهها، درهها، غارها و هرجا که به ذهنشان میرسید، به جستجو پرداختند تا اینکه به غار «ثور» رسیدند؛ همان غاری که پیامبرجو ابوبکرسسه شب در آن پنهان شدند تا آتش جستجو، فروکش کند.
ابوبکرسبه رسولخداجعرض کرد: اگر یکی از مشرکان به پایین نگاه کند، حتماً ما را میبیند. رسولاللهجفرمود: «دربارهی دو نفر که سومین آنها خداست، چه گمانی داری؟» در کتاب خدا آمده است که پیامبرجبه ابوبکر صدیقسفرمود:
﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ٤٠]
اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست.
اما آیا کسی توانست بر آنان دست یابد؟ چه اتفاقی افتاد؟
هیچکس بر آنها دست نیافت؛ زیرا ارادهی خداوندی بود که کسی آنها نبیند و هیچ چیز، مانع از بخشش و عطای الهی نمیگردد و هیچ کس نمیتواند بر خلاف ارادهی الله نفعی به کسی برساند؛ و هرکس که الله گرامیاش بدارد، هیچکس نمیتواند او را خوار کند و هرکس که الله زبونش بگرداند، هیچکس نمیتواند او را عزیز و گرامی بسازد:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾[آل عمران: ٢٦]
بگو: یا الله! ای مالکَ الملک! به هر که بخواهی، پادشاهی و حکومت میبخشی و پادشاهی و حکومت را از هر که بخواهی، میگیری و هر که را بخواهی، عزت میدهی و هر که را بخواهی، خوار و زبون میگردانی. خوبی به دست توست و تو، بر همه چیز توانایی.
این ماجرا بیانگر کمال توکل پیامبرجبر پروردگارش میباشد و نشان میدهد که رسولخداجبر اللهﻷتوکل و اعتماد نمود و کارش را به او سپرد. همین، شاهد موضوع توکل است که مؤلف/این حدیث را در باب یقین و توکل ذکر کرده است. همچنین درمییابیم که داستان تنیدن عنکبوت بر دهانهی غار، صحیح نیست. در پارهای از کتابهای تاریخی آمده که تار عنکبوت، کبوتر و یک درخت، بر دهانهی غار بود و هنگامی که مشرکان به دهانهی غار رسیدند، گفتند: کبوتر روی شاخهی این درخت که بر دهانهی غار است، نشسته و عنکبوت بر دهانهی غار تنیده است. این، روایت بیاساس و نادرستیست؛ زیرا آنچه که مانع مشرکان از دیدن پیامبرجو ابوبکر صدیقسشد، اموری مادی نبود؛ بلکه اموری معنوی و امدادی غیبی بود که جزو نشانههای الهیست و شامل حال آن دو گردید؛ همانطور که شامل حال بسیاری دیگر از بندگان نیک خدا نیز میگردد.
اللهﻷچشمان مشرکان را از دیدن پیامبرجو یار غارش، ابوبکر صدیقسبازداشت.
***
۸۳- التَّاسِع: عَنْ أُمِّ المُؤمِنِينَ أُمِّ سلَمَةَ، واسمُهَا هِنْدُ بنْتُ أبي أُمَيَّةَ حُذَيْفةَ المخزوميةل أنّ النبيَّج كانَ إذَا خَرجَ مِنْ بيْتِهِ قال: «بسم اللَّهِ، توكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أعوذُ بِكَ أنْ أَضِلَّ أو أُضَل، أَوْ أَزِلَّ أوْ أُزل، أوْ أظلِمَ أوْ أُظلَم، أوْ أَجْهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ».[حديث صحيحیست که ابو داود و ترمذي و دیگران، با سندهای صحیح روایتش کردهاند. این لفظ ابوداود است و ترمذی گوید: حسن صحیح میباشد.][صحیح الجامع، ش: ۴۷۰۹؛ و صحیح ابنماجه از آلبانی/، ش: ۳۱۳۴؛ آلبانی در مشکاة المصابیح، آن را صحیح دانسته است، حدیث شمارهی: ۲۴۴۲. به توضیح علامه آلبانی/دربارهی سند این روایت در مقدمهی همین کتاب مراجعه کنید]
ترجمه: مادر مؤمنان، امسلمهلکه نامش، هند دختر ابوامیه حذیفهی مخزومیست، میگوید: هرگاه پیامبرجمیخواست از خانهاش بیرون برود، این دعا را میگفت: «بسم اللَّهِ، توكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أعوذُ بِكَ أنْ أَضِلَّ أو أُضَل، أَوْ أَزِلَّ أوْ أُزل، أوْ أظلِمَ أوْ أُظلَم، أوْ أَجْهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ»؛ یعنی: «به نام الله؛ بر الله توکل کردم. یا الله! از اینکه گمراه شوم یا مرا گمراه کنند، و از اینکه خطا کنم یا مرا دچار خطا و لغزش نمایند، و از اینکه ستم کنم یا به من ستم شود، یا از اینکه کار جاهلانهای انجام دهم یا کار جاهلانهای در حق من انجام گردد، به تو پناه میبرم».
شرح:
شاهد، اینجاست که فرمود: «بسم اللَّهِ، توكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ»؛ لذا درمییابیم که باید هنگام بیرون رفتن از خانه، این ذکر را که حاوی مفاهیم ارزشمندی از جمله توکل بر اللهﻷو پناه بردن به اوست، بر زبان بیاوریم؛ زیرا هنگامی که انسان از خانهاش بیرون میرود، بیشتر در معرض خطر و آسیبهایی مانند گزیدن مار و عقرب میباشد. لذا میگوید: «آمَنتُ بِاللهِ، اعتَصَمتُ باللهِ، تَوَکَّلتُ عَلَی اللهِ».
در دعای هنگام خروج از منزل آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أعوذُ بِكَ أنْ أَضِلَّ»؛ یعنی: «پروردگارا! به تو پناه میبرم از اینکه خود، گمراه شوم»، «أو أُضَلَّ»؛ یا اینکه کسی مرا گمراه کند.
«أَوْ أَزِلَّ»یا اینکه خطا کنم؛ «أوْ أُزَل»یا کسی مرا به خطا و لغزش بکشاند. «أوْ أَظلِمَ»یا به کسی ستم کنم «أوْ أُظلَم»یا به من، ستم شود. «أوْ أَجْهَلَ»یا کار نابخردانهای انجام دهم «أو يُجهَلَ عَلَيَّ»و یا کسی نسبت به من کار جاهلانهای انجام دهد و به من، تعدی نماید.
پسندیده است که انسان هنگام بیرون رفتن از خانهاش این دعا را که به مفهوم پناه بردن به اللهﻷمیباشد، بخواند.
***
۸۴- الْعَاشِر: عنْ أنسٍسقال: قال: رسولُ اللَّهِج: «مَنْ قَالَ يعنِي إذا خَرَج مِنْ بيْتِهِ: بِسْم اللَّهِ توكَّلْتُ عَلَى اللَّه، ولا حوْلَ ولا قُوةَ إلاَّ بِاللَّه، يقالُ لهُ: هُديتَ وَكُفِيت و وُقِيتَ، وتنحَّى عنه الشَّيْطَانُ».[روایت ابو داود، ترمذي و نسائی و... ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.][صحیح ترمذی، ش: ۲۷۲۴]
زاد أبو داود: «فيقول: يعْنِي الشَّيْطَانَ لِشَيْطانٍ آخر: كيْفَ لك بِرجُلٍ قَدْ هُدِيَ وَكُفي وَوُقِى»؟
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس (هنگام بیرون رفتن از خانهاش) بگوید: بِسْم اللَّهِ توكَّلْتُ عَلَى اللَّه، ولا حوْلَ ولا قُوةَ إلاَّ بِاللَّه، (از سوی فرشتگان) به او گفته میشود: هدایت، کفایت، و حفاظت شدی و شیطان از او دور میگردد».
ابوداود، افزون بر این آورده است: «شیطان به شیطان دیگری میگوید: چگونه میتوانی کسی را فریب دهی که هدایت، کفایت و حفاظت شده است؟»
***
۸۵- وَعنْ أنَسٍسقال: كَان أخوانِ عَلَى عهْدِ النبيِّج< وكَانَ أَحدُهُما يأْتِي النبيِّجوالآخَرُ يحْتَرِف، فَشَكَا الْمُحْتَرِفُ أخَاهُ للنبيِّجفقال: «لَعلَّكَ تُرْزَقُ بِهِ».[ترمذی، با سند صحیح بنا بر شرط مسلم، روایتش کرده است.][صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: ۱۹۱۲؛ و در مشکاة المصابیح (ش: ۵۳۰۸) گفته است: سندش، نیکوست]
ترجمه: انسسمیگوید: دو برادر در دوران پیامبرجبودند که یکی از آنها، نزد پیامبرجمیآمد و دیگری کار میکرد. دومی نزد پیامبرجآمد و از برادرش شکایت کرد که کار نمیکند. رسولاللهجفرمود: «چه بسا تو نیز به برکت او روزی مییابی».
***