۴- باب: صدق و راستي
اللهأمیفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩ ﴾[التوبة: ١١٩]
ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
﴿وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ﴾[الأحزاب: ٣٥]
...و مردان و زنان راستگو...
﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ ٢١﴾[محمد : ٢١]
اگر با الله صادق باشند، بهطور قطع برایشان بهتر است.
شرح:
صدق، به معنای خبریست که واقعیت داشته باشد؛ یعنی اگر کسی خبری بدهد و آن خبر مطابق واقعیت باشد، میگویند: راست گفته است؛ مثلاً امروز، یکشنبه هست و شما میگویید: امروز، یکشنبه است؛ این، خبرِ راستیست. اما اگر بگویید: دوشنبه است، خبر دروغیست.
گذشته از صدق و راستی در اقوال و سخنان، صدق و راستی افعال نیز دارای اهمیت است؛ صدق و راستی در افعال، این است که باطن انسان همانند ظاهرش باشد. به عبارت دیگر، عمل انسان، مطابق نیت قلبیاش باشد. بنابراین آدمِ ریاکار، صادق نیست؛ زیرا پیشِ مردم چنین وانمود میکند که عابد است؛ ولی در حقیقت، عبادتگزار نیست. مشرک نیز با الله صادق نمیباشد؛ چراکه خودش را موحد و یکتاپرست نشان میدهد؛ ولی اینچنین نیست. منافق، صادق بهشمار نمیرود؛ چون گرچه اظهار ایمان میکند، ولی مؤمن نیست. همچنین بدعتگذار؛ زیرا در ظاهر خود را پیرو رسولاللهجنشان میدهد، ولی پیرو ایشان نیست. بههر حال صدق و راستی یعنی مطابقت خبر با واقعیت؛ و یکی از صفات و ویژگیهای اساسی مؤمنان بهشمار میرود؛ متضاد صدق، کذب و دروغ است که یکی از ویژگیها و نشانههای منافقان میباشد.
مؤلف/چند آیه دربارهی صدق و راستی ذکر کرده است؛ الله متعال، میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩ ﴾[التوبة: ١١٩]
ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
این آیه، پس از ذکر داستان سه نفری نازل شد که از غزوهی تبوک تخلف نمودند که یکی از آنها کعب بن مالکسبود و انشاءالله حدیثش را ذکر خواهیم کرد. این سه نفر که بدون هیچ عذری در غزوهی تبوک شرکت نکرده بودند، پس از بازگشت رسولخداجاز تبوک، صادقانه به رسولاللهجگفتند که هیچ عذری نداشتهاند. در این آیه به همین سه نفر اشاره میشود؛ آنجا که اللهﻷمیفرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ یعنی: «و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود»؛ زیرا منافقان پس از بازگشت پیامبرجاز تبوک، نزدش میرفتند و عذر میآوردند و سوگند میخوردند که معذور بودهاند. الله متعال، دربارهی آن ها چنین نازل فرمود که:
﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٩٦﴾[التوبة: ٩٥، ٩٦]
هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد میکنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آنها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آنچه مرتکب میشدند، دوزخ است. برایتان سوگند میخورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، بهطور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.
اما این سه نفر، صادقانه به رسولاللهجگفتند که هیچ عذری نداشتهاند. لذا رسولاللهجتصمیمگیری دربارهی آنها را تا پنجاه روز به تأخیر انداخت؛ از اینرو زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست؛ سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و آنگاه توبهی آنها را پذیرفت. سپس فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾[التوبة: ١١٩]
ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
بدینترتیب الله متعال، به مؤمنان فرمان داد که تقوا پیشه کنند و با صادقان باشند، نه با دروغگویان.
مؤلف/سپس به آیهی ۳۵ سورهی احزاب اشاره کرده که الله متعال، در آن مردان و زنان راستگو را ستوده و از پاداش بزرگی که برایشان آماده نموده، خبر داده است:
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا ٣٥﴾[الأحزاب: ٣٥]
بهراستی مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمانبردار، و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان بردبار، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقهدهنده و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که الله را بسیار یاد میکنند، الله برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است.
اللهأمیفرماید:
﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ ٢١﴾[محمد : ٢١]
اگر با الله صادق باشند، بهطور قطع برایشان بهتر است.
آری! اگر با الله صادق باشند، برایشان بهتر است؛ ولی اگر نفاق ورزند و خلاف آنچه را که در دل دارند، اظهار کنند و تعاملشان با پیامبرجبر پایهی دروغ باشد و اظهار پیروی از او را داشته باشند و در حقیقت از او پیروی نکنند، هیچ خیری نخواهند دید. اگر از دل، و در عمل و گفتار با پروردگارشان صادق بودند، بهطور قطع برایشان بهتر بود؛ ولی دروغ گفتند و برایشان خیلی بد شد. اللهﻷمیفرماید:
﴿لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ وَيُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ إِن شَآءَ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٢٤﴾[الأحزاب: ٢٤]
تا الله، صادقان و راستگویان را بهپاس راستی و صدقشان پاداش دهد و اگر بخواهد، منافقان را عذاب کند یا توبهی آنها را بپذیرد.
این آیه، اهمیت و جایگاه والای صدق و راستی را نشان میدهد و بیانگر این است که نتیجهی راستی، پاداش بزرگ الهیست. لذا باید راست بگوییم و با راستگویان باشیم و رُک سخن بگوییم و بهقصد چاپلوسی یا ریا چیزی را پنهان نکنیم و حرفمان را صریح بزنیم. چرا از مردم خجالت بکشیم و با خالق خود، صادق نباشیم؟ پس در هر شرایطی راست بگویید و در این زمینه هیچکس برایتان مهم نباشد؛ وقتی خود را به صداقت و راستگویی عادت دهید، نتیجهاش را خیلی زود میبینید؛ ولی اگر صادق نباشید و حقیقت را از مردم پنهان کنید، در ادامهی کارتان نیز گرفتار دروغ و فریب و گناه خواهید شد؛ اما اگر راست بگویید، ادامهی راهتان را درست و هموار کردهاید. پس در هر شرایطی، چه به نفع شما باشد و چه به زیانتان، راست بگویید تا در جرگهی راستگویانی قرار بگیرید که اللهﻷبه همراهی با آنان فرمان داده است.
اما حدیث کعب بن مالکس:[این حدیث، بهشمارهی ۲۲ در همین کتاب، آمده است]
این حدیث، در داستان بازماندن کعب بن مالکساز همراهی با رسولخداجدر غزوهی تبوک آمده است. ماجرای غزوهی تبوک، از این قرار بود که رسولاللهجدر سال نهم هجری به جنگ رومیان رفت؛ وقتی به پیامبرجخبر رسید که رومیهای نصرانی، قصد جنگ با مسلمانان را دارند، به رویارویی با آنها رفت و بیست شبانهروز در محلی به نام «تبوک» اردو زد؛ اما هیچ جنگی رخ نداد. این غزوه در گرمای تابستان و زمانی روی داد که میوهها و خرماها به ثمر رسیده بود. منافقان دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و چون رنج این سفر دور و دراز بر آنان دشوار بود، به سایهی نخلها پناه بردند تا خرمای تازه بخورند و از حضور در این غزوه تخلف نمودند؛ ولی مؤمنان مخلص با رسولاللهجاز مدینه خارج شدند و طولانی بودن راه و میوههای تازهی مدینه، عزمشان را سست نکرد. کعب بن مالکسکه از مؤمنان مخلص و وفادار بود، بدون هیچ عذری از این غزوه بازماند. خود، میگوید: «در هیچ غزوهای، جز غزوهی تبوک، از همراهی با رسولاللهجتخلف نکردم». آری! او از مجاهدان راه الله بود. همچنین میگوید: «البته در غزوهی بدر نیز شرکت نداشتم». جز کعبسعدهی دیگری نیز در «بدر» شرکت نداشتند؛ زیرا رسولاللهجقصد جنگ نداشت و از اینرو فقط کمتر از سیصد و بیست نفر با ایشان خارج شدند تا به كاروان تجارتی قريش که از نزدیک مدینه میگذشت، حمله کنند و مال و غنیمت بگیرند؛ چراکه اهل مکه، پیامبرجو یارانش را از شهرشان اخراج کرده و اموالشان را مصادره کرده بودند. بنابراین گرفتن اموال این کاروان تجارتی، برای پیامبرججایز بود و بدینسان میتوانستند بخشی از حقشان را بگیرند. رسولاللهجو کمتر از سیصد و بیست تن از اصحابشاز مدینه بیرون رفتند و هفتاد شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما الله متعال، آنها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. کاروانسالار این قافلهی تجارتی، ابوسفیان، از حرکت پیامبرجباخبر شد و مسیر کاروان را به سمت ساحل، عوض کرد و برای قریش پیام فرستاد و از آنها درخواست نیروی کمکی نمود. بدین ترتیب حدود نُهصد تا هزار نفر از قریشیها و سران و اشرافشان، از روی سرکشی و خودنمایی به مردم یا بهخاطر روکمکنی، از خانههایشان بیرون آمدند تا مانع پیامبرجو یارانش شوند. در بین راه به آنها خبر رسید که کاروان بهسلامت، نجات یافته است؛ از اینرو در لشکر مکه، دودستگی بهوجود آمد. عدهای گفتند: حالا که کاروان نجات یافته است، برگردیم؛ اما سرکش قریش، ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمیگردیم تا به بدر برویم و سه شبانهروز در آنجا بمانیم و شترها را نحر کنیم و شراب بنوشیم و جشن و سور برپا کنیم و به مردم غذا دهیم و همهی عربها، حرکت و شوکت ما را بشنوند و همواره از ما حساب ببرند.
آری! اینچنین از روی ریا و روکمکنی و سرکشی، به بدر رفتند؛ اما الحمدلله که آوازهی شکستشان به همهی عربها رسید و چنان شکستی خوردند که هیچگاه عربها، چنان شکستی را نچشیده بودند. این جنگ در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری روی داد.
وقتی مسلمانان، رویاروی کفار قریش قرار گرفتند، اللهﻷبه فرشتگانش وحی کرد که:
﴿أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ﴾[الأنفال: ١٢]
من با شما هستم؛ پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس میاندازم.
الحمدلله مسلمانان، سخت شکستشان دادند و هفتاد نفر از آنها را کشتند و هفتاد نفر نیز اسیر کردند. کشتههای قریش، از سربازان و ردههای پایین آنها نبودند؛ بلکه همه، از سران و اشراف قریش بودند. به فرمان پیامبرججنازههای بیست و چهار تن از سران قریش را کشانکشان آوردند و در یکی از چاههای بدر انداختند. آنگاه رسولاللهجسرِ همان چاهی که اجساد مشرکان را در آن ریخته بودند، ایستاد و تکتک کشتههای قریش را با نام و نامِ پدرشان، مخاطب قرار داد و فرمود: «ای فلان بن فلان! آیا وعدهی پروردگارتان را حق یافتید؟ ما، وعدهی پروردگارمان را حق یافتیم».[صحیح مسلم، ش: ۲۸۷۵] پرسیدند: ای رسولخدا! چگونه با مردمانی که مردهاند، سخن میگویید؟ فرمود: «به الله سوگند که شما، سخنان مرا بهتر از آنها نمیشنوید و از آنها شنواتر نیستید؛ اما آنها پاسخ نمیدهند». چون مردهاند. این، نعمتی بزرگ بر امت اسلام بود که هرگاه آن را یاد میکنیم، باید خدا را شکر نماییم. اللهﻷپیامبرش را یاری نمود و این روز را روز فرقان، یعنی روز جدایی حق از باطل نامید. به قدرت خدا در آن روز بنگر که چگونه سیصد و چند نفر را بر حدود هزار جنگجوی مسلّح پیروز گردانید، حال آنکه ساز و برگ جنگی مسلمانان، خیلی کم بود و تعداد اندکی شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما وقتی نصرت الهی بر قومی نازل شود، هیچکس نمیتواند در برابرشان، ایستادگی کند. الله متعال، میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢٣﴾[آل عمران: ١٢٣]
الله شما را در جنگ بدر یاری کرد، در حالی که ناتوان بودید. پس تقوای الهی پیشه کنید؛ باشد که سپاسگزاری نمایید.
زمانی که مسلمانان، مکه را فتح کردند و با دوازده هزار رزمنده، به جنگ «هوازن» و «ثقیف» رفتند، به کثرت خود مغرور شدند و گفتند: امروز تعدادمان، کم نیست و شکست نمیخوریم؛ اما در برابر سههزار و پانصد جنگجوی دشمن، شکست خوردند! چرا؟ چون به تعدادِ زیادِ خود، فریفته شدند. اللهﻷبه آنها نشان داد که فراوانی و کثرت افراد، سودی به آنان نبخشید؛ اللهأمیفرماید:
﴿لَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٖ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ ٢٥﴾[التوبة: ٢٥]
الله، شما را در نبردهای فراوانی و در روز حنین یاری داده است؛ آنگاه که کثرت و فراوانی شما، مغرورتان کرد؛ ولی فراوانی شما، سودی به شما نبخشید و زمین با آنهمه گستردگی بر شما تنگ شد و بدین ترتیب (در میدان نبرد) پشت(به دشمن)کرده، گریختید.
خلاصه اینکه کعب بن مالکسدر غزوهی بدر حضور نداشت؛ زیرا پیامبرجبهقصد جنگ بیرون نرفته بود؛ اما اللهأ، مسلمانان و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. آیا میدانید چه نتیجهای، عاید اهل بدر شد؟ اللهﻷبه اهل بدر نظر انداخته و به آنان فرموده است: «هرکار که میخواهید، بکنید؛ من، شما را بخشیدهام».
آری؛ هر گناهی که از اهل بدر سر زده، الله متعال، آن را بخشیده است؛ زیرا بهایش را پیشتر پرداختهاند. غزوهی بدر، خیر فراوانی برای اصحاب داشت. حتی یکی از بدریها به نام حاطب بن ابیبلتعهسبا اشتباه بزرگی که مرتکب شد، بهخاطر خیر و برکت این غزوه، مورد عفو قرار گرفت. زمانی که رسولاللهجتصمیم گرفت مکه را فتح کند، حاطبسنامهای به اهل مکه نوشت و آنها را از تصمیم رسول اللهجآگاه ساخت. الله متعال، پیامبرش را از این ماجرا باخبر فرمود. حاطبسنامه را با یک زن، به مکه فرستاد. پیامبرجاز طریق وحی از این قضیه اطلاع یافت و علی بن ابیطالبسو شخصی دیگر را فرستاد تا نامه را از آن زن پس بگیرند. آن دو بهراه افتادند و در سبزهزاری به نام «روضهی خاخ» به آن زن رسیدند و دستگیرش کردند و به او گفتند: نامه کجاست؟ گفت: نامهای با من نیست. گفتند: بهخدا سوگند که نه ما دروغ میگوییم و نه پیامبرجبه ما دروغ گفته است؛ نامه را بده و گرنه، تو را برهنه و بازرسی میکنیم. آن زن، هنگامی که دید آن دو جدّی هستند، نامه را بیرون آورد. نامهای از حاطب بن ابیبلتعهسبه قریش. خداوندﻷبر مسلمانان و بر حاطبسمنت نهاد و الحمدلله که این نامه، به قریش نرسید. وقتی نامه را به پیامبرجدادند، از حاطب پرسید: «ای حاطب! چگونه چنین کاری کردی؟» حاطبسعذرش را بیان کرد و عذرخواهی نمود. عمرسعرض کرد: ای رسولخدا! او، منافق شده است؛ اجازه دهید گردنش را بزنم. پیامبرجفرمود: «الله، به اهل بدر نظر کرده و فرموده است: هرکاری که میخواهید، بکنید؛ همانا من، شما را بخشیدهام».[بخاری، ش: ۳۹۸۳] حاطبس، جزو کسانی بود که در بدر حضور داشتند.
کعب بن مالکسدر بدر حضور نداشت؛ اما باید دانست که در سایر غزوهها حاضر بوده است. وی، در پیمان «عقبه» که در «منا» با رسولاللهجبیعت بستند، حضور داشت؛ او، خود میگوید: «دوست ندارم كه بهجای بيعت عقبه، در بدر میبودم». اگرچه بدر از بيعت عقبه، شهرت بيشتري در ميان مردم دارد. کعبسبه خود تسلّی میداد که اگرچه در بدر شرکت نداشته، اما در پیمان عقبه، حاضر بوده است. خداوند از کعب و همهی صحابه راضی باد.
کعبسمیگوید: «من هنگام تخلف از غزوهی تبوك، از هر زمان ديگری، قویتر و سرمايهدارتر بودم. والله كه قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای اين غزوه، دو شتر فراهم نمودم».
عادت پیامبرجبود که هرگاه میخواست به غزوهای برود، توريه میكرد؛ یعنی مقصدش را آشکار نمیساخت؛ زیرا اگر بهطور مشخّص مقصدش را بیان مینمود، ممکن بود که دشمن باخبر شود و برای مقابله آماده گردد یا از صحنه فرار کند. از اینرو رسولاللهجمقصدش را آشکار نمیساخت و به عنوان یک راهبرد جنگی، اگر میخواست به جنوب برود، چنین وانمود میکرد که به شمال خواهند رفت و اگر مقصدش، به سمت مشرق بود، طوری نشان میداد که میخواهند به سمت مغرب بروند تا دشمن، از حرکت و اسرار آن ها باخبر نشوند. رسولاللهجبر خلاف عادتش، در غزوهی تبوک، توریه نکرد و مقصد را بهطور مشخص بیان فرمود؛ زیرا:
رسولاللهجدر گرمای شديد به اين غزوه رفت؛ زمانی که میوهها میرسد و انسان، سست و بیحال است و رغبت زیادی به خواب و استراحت دارد.
سفري طولاني، بياباني خشک و دشمني بزرگ پيش رو داشتند.
قرار بود به جنگ دشمن بزرگی بروند که طبق اطلاعات پیامبرج، سپاهیان زیادی فراهم دیده بود.
از اینرو پیامبرجوضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد. مسلمانان با رسولخداجرهسپار تبوک شدند و جز منافقان، و کسانی که واقعاً معذور بودند و نیز کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهشکه جزو مؤمنان مخلص و وفادار بهشمار میرفتند، هیچکس از این غزوه باز نماند و تنها کسانی از حضور در این غزوه تخلف نمودند که در نفاق، غوطهور بودند. پیامبرجبا تعداد زیادی از مسلمانان، به سمت تبوک حرکت کرد و بيست شبانهروز در آنجا اردو زدند و بدون اینکه جنگی روی دهد، بازگشتند.
کعبسمیگوید: «پيامبرجو مسلمانان همراهش، آماده شدند»؛ اما کعب، تأخیر کرد؛ او، هر روز صبح تصميم میگرفت تا خود را آماده کند؛ ولي بدون اينكه كاري انجام دهد، بازمیگشت و با خود میگفت: هر وقت بخواهم، میتوانم بروم؛ اما هیچ کاری نکرد و آنقدر امروز و فردا نمود که روزها سپري شد و آنها بهسرعت رفتند و کعب، از غزوه بازماند.
بنابراین وقتی انسان تصمیمِ خوبی میگیرد، باید خیلی زود دست بهکار شود؛ زیرا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از انجام آن کار شایسته باز بماند. اللهأمیفرماید:
﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ١١٠﴾[الأنعام: ١١٠]
همانطور که ابتدا ایمان نیاوردند، (این بار هم) دلها و چشمانشان را وارونه و دگرگون میکنیم و آنان را در سرکشی و طغیانشان وامیگذاریم تا سرگردان بمانند.
اگر انسان بلافاصله پس از شناخت حق، به آن روی نیاورد و به حقیقت عمل نکند، چه بسا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از حق محروم بماند؛ همانطور که اگر انسان در ابتدای مصیبتی که بر سرش میآید، صبر نکند، از پاداش آن محروم میگردد؛ چون رسولاللهجفرموده است: «صبر، آن است که در آغاز مصیبت باشد».
پس ای برادر مسلمانم! باید برای انجام کارهای شایسته، شتاب نمایی و درنگ نکنی تا مبادا بیآنکه کاری انجام دهی، روزها سپری شود و از انجام کارهای شایسته باز بمانی یا تنبلی کنی و شیطان و هوای نفس، تو را از انجامش باز بدارند. کعبسهر روز با خود میگفت: خودم را به آنها خواهم رساند، ولی نتوانست. وی میگوید: پس از خروج رسولاللهجهرگاه به ميان مردم میرفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمییافتم». آری! از خانهاش بیرون میرفت و رسولاللهجو ابوبکر، عمر، عثمان، علی و هیچیک از مهاجران پیشگام و انصار را نمیدید؛ بلکه تنها منافقان و افراد ضعيفي را میدید كه الله متعال، آنها را معذور شمرده است. لذا از خود ناراحت میشد که چگونه با چنین کسانی در مدینه مانده است؟ رسولاللهجهیچ از او یاد نکرد تا آنکه به تبوک رسیدند. آنجا در حالي كه در ميان مردم نشسته بود، پرسید: «كعب، چهكار كرد»؟ مردي از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زيبا و نگريستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلساز کعب دفاع کرد و گفت: سخن بدي گفتي. ای رسولخدا! به الله سوگند که ما جز خير و نیکی، چيز ديگري از او نمیدانيم. و رسولاللهجسكوت كرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرجفرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمهی انصاریسبود؛ این، بیانگر فراست و تیزبینی رسولاللهجاست. بدون شک، قدرت بینایی، شنوایی و گویایی پیامبرجاز همه بیشتر بود و بهاندازهی سی مرد قوی، قدرت داشت. ابوخیثمهسهمان کسیست که وقتی پیامبرجبه صدقه دادن تشویق نمود، یک صاع خرما، صدقه داد و منافقان، او را سرزنش کردند. وقتی صحابهشبه تشویق پیامبرجصدقه میدادند، منافقان هر کسی را مطابق وضعیتش، مسخره یا سرزنش میکردند؛ اگر کسی، چیز زیادی برای صدقه میآورد، منافقان میگفتند: آدمِ ریاکاریست! و اگر یکی از اصحاب فقیر، صدقهی اندکی با خود میآورد، میگفتند: خداوند، از این صدقهی اندک، بینیاز است! و بهشیوههای مختلف، مؤمنان را بهریشخند میگرفتند. اللهﻷاین آیه را نازل فرمود:
﴿ٱلَّذِينَ يَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَيَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٧٩﴾[التوبة: ٧٩]
کسانی که بر آن دسته از مؤمنان که زیاد صدقه میدهند و نیز بر مؤمنانی که به اندازهی توانشان صدقه میدهند، ایراد میگیرند و آنها را مسخره میکنند، بدانند که الله (نیز در مقابل) آنان را مسخره میکند و عذاب دردناکی در پیش دارند.
منافق، نه تنها هیچ خیری برای مسلمانان ندارد که سراسر شر است؛ اگر اهل خیر را ببیند که زیاد صدقه میدهند، آنها را سرزنش میکند و اگر ببیند که کسی بهاندازهی توان خود، نمیتواند چیز زیادی در راه خدا بدهد، باز هم مسخره مینماید؛ بدترین و پلیدترین بندگان خدا، منافقان هستند و در پایینترین ردهی دوزخ قرار میگیرند.
منافقان زمان ما اهل خیر، دعوتگران و کسانی را که امر به معروف و نهی از منکر میکنند، به عقبماندگی متهم میکنند و میگویند: اینها، آدمهای سختگیر و مرتجعی هستند. همهی این اتهامات، میراثِ منافقان زمان رسولخداجاست که همچنان ادامه دارد. نگویید: در زمان ما، منافقی وجود ندارد؛ بلکه نزد ما نیز منافقانی هستند که نشانههای زیادی دارند! ابنالقیم/در کتابش «مدارج السالکین» بسیاری از صفات و ویژگیهای منافقان را بر اساس آموزهها و دادههای کتاب خداوندﻷ، برشمرده است. اگر کسی را دیدید که به مؤمنان در شرایط گوناگون و از جهات مختلف طعنه میزند، بدانید که منافق است. تا اینجا به دو نکتهی مهم پی بردیم:
نکتهی اول: انسان نباید در انجام کارهای نیک و تصمیمهای خوبی که میگیرد، درنگ کند؛ بلکه باید بلافاصله دست بهکار شود و سستی و تنبلی به خود راه ندهد. رسولاللهجدربارهی کسانی که زود به مسجد میروند، ولی در صفهای اول، حاضر نمیشوند و در صفهای عقبتر میایستند، فرموده است: «کسانی هستند که همواره (در صفهای) عقب میایستند تا اینکه الله هم آنها را (از رحمتش) عقب میاندازد». وقتی انسان به تأخیر و درنگ در کارهای نیک عادت کند، اللهﻷنیز او را از فضایل و امتیازات کارهای شایسته عقب میاندازد. بنابراین باید در انجام کارهای نیک شتاب کنیم، پیش از آنکه دیگر، فرصتی از سوی الله برای ما باقی نماند.
نکتهی دوم: منافقان همواره به مؤمنان، طعنه میزنند.
ابوخیثمهسیک صاع صدقه داد؛ منافقان به او طعنه زدند و گفتند: خداوند، از یک صاع صدقهی این مرد، بینیاز است. منافقان درک و شعور ندارند؛ چراکه رسولاللهجفرموده است: «مَنْ تَصَدَّقَ بعَدلِ تَمْرَةٍ مِنْ كَسْبٍ طَيِّبٍ، وَلا يَقْبَلُ اللهُ إلا الطَّيبَ، فَإنَّ اللهَ يَقْبَلُهَا بِيَمِينِهِ، ثُمَّ يُرَبِّيهَا لِصَاحِبِهَا كَمَا يُرَبِّي أحَدُكُمْ فَلُوَّهُ حَتَّى تَكُونَ مِثْلَ الجَبَلِ»؛ یعنی: «هركه بهاندازهی یک خرما از کسب حلال و پاک صدقه دهد- و الله جز مال حلال و پاک را نمیپذیرد- اللهﻷآن را به دست راست خود میگیرد و آنچنان برای صدقهدهنده پرورش میدهد که مثل کوه، بزرگ میشود؛ همانطور که شما کره اسب خود را پرورش میدهید». همچنین فرموده است: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ»؛ یعنی: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصفِ یک خرما باشد». اللهﻷمیفرماید:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾[الزلزلة: ٧، ٨]
پس هرکس هموزن ذرهای نیکی کند، آن را میبیند. و هر کس هموزن ذرهای بدی نماید، آنرا میبیند.
آری! اللهﻷپاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
کعبسمیگوید: نگراني من، زماني شروع شد كه خبر بازگشت رسول اللهجبه من رسيد. دروغهای مختلفي از ذهنم میگذشت و با خود میگفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسولخداجنجات دهم و بدین منظور از همهی افراد صاحبنظر خانوادهام، كمك گرفتم؛ ولي هنگامي كه به من گفتند: رسولاللهجبرگشته است، افكار باطل از سرم بيرون رفت و دریافتم كه با کذب و دروغ، نمیتوانم خود را از خشم و ناخشنودي پیامبرجبرهانم. لذا تصميم گرفتم كه راست بگويم.
صبح آنروز، رسولخداجوارد مدینه شد. عادتش، اين بود كه هرگاه از سفري بازمیگشت، نخست به مسجد میرفت و دو ركعت نماز میخواند و با مردم مینشست. به جابرسنیز دستور داد که هنگام بازگشت از سفر به همین شکل عمل کند که انشاءالله حدیثش را ذکر خواهم کرد.
وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلفکنندگان، يكیيكي نزدش میآمدند و عذرهايشان را بيان میكردند و سوگند میخوردند. رسولاللهجنيز آنچه را كه در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذيرفت و با آنها بيعت كرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به خدا واگذار نمود. ولی این کار، هیچ نفعی برایشان نداشت؛ زیرا اللهﻷاین آیه را نازل کرد:
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ﴾[التوبة: ٨٠]
(میخواهی) برایشان طلب آمرزش کن یا برایشان درخواست آمرزش نکن؛ اگر هفتاد بار هم برایشان آمرزش بخواهی، الله هرگز آنان را نمی-آمرزد.
کعبسمیگوید: تصمیم گرفتم که راست بگویم؛ لذا به مسجد، نزد پیامبرجرفتم. هنگامي كه به او سلام کردم، تبسم خشمآلودی كرد و فرمود: «بيا». و من، جلو رفتم و روبهرويش نشستم. پرسید: «علت نيامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخريده بودي»؟ گفتم: بلي. به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنيا نشسته بودم، بهگمانم میتوانستم عذري بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولي به الله سوگند، يقين دارم كه اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، بهزودي خداوند تو را از من ناخشنود میگرداند. و اگر به شما راست بگويم، از من میرنجيد؛ اما راست میگويم و اميدوارم كه خداوند مرا ببخشد. والله كه هیچ عذري نداشتم. بهخدا سوگند، هنگامي كه از جهاد بازماندم، از هر زمان ديگری، قویتر و سرمايهدارتر بودم. رسولالله جفرمود: «اين شخص، راست گفت. برخيز (و برو) تا خداوند دربارهات قضاوت كند».
بدینسان درمییابیم که وقتی بندهای، حُسن نیت داشته باشد و تصمیم درستی بگیرد، اللهﻷبه او لطف میکند و او را از معصيت مصون میدارد؛ همانگونه که کعبستصمیم گرفت به پیامبرجدروغ بگوید، اما اللهﻷقلبش را پاک کرد و همهی افکار باطل را از سرش بیرون برد و بدین ترتیب کعبستصمیم گرفت که به پیامبر÷راست بگوید.
همچنین بدین نکته پی میبریم که باید سعی کنیم هنگامی که از سفر باز میگردیم، پیش از رفتن به خانه، به مسجد برویم و دو رکعت نماز در مسجد بخوانیم؛ زیرا این، سنت گفتاری و کرداریِ پیامبرجاست. سنت کرداری، همین روایت کعبسمیباشد؛ اما سنت گفتاری:
جابر بن عبداللهسشترش را در سفری، در بین راه به پیامبرجفروخت و شرط گذاشت که تا مدینه، بر آن سوار شود؛ پیامبرجنیز شرط او را پذیرفت. پیامبرجپیش از او به مدینه رسیدند؛ وقتی جابرسنزد پیامبرجرفت، به او دستور دادند که به مسجد برود و دو رکعت، نماز بخواند.
متأسفانه امروز، عدهی خیلی کمی به این سنت عمل میکنند؛ چون خیلیها نمیدانند که این کار، سنت است؛ حال آنکه دشوار هم نیست. فرقی نمیکند که این دو رکعت را در مسجد محلهات بخوانی یا در نزدیکترین مسجد به ورودی شهر.
از سخنان کعبسدرمییابیم که او، آدمِ زباندار و سخنوری بوده است؛ ولی بهخاطر تقوا و ترسَش از خداوندﻷبه پیامبرجدروغ نگفت؛ بلکه راست گفت.
همانطور که در حدیث کعبسآمده است، چهبسا انسان در حالت خشم و عصبانیت نیز لبخند میزند؛ شاید کسی بپرسد: چگونه بفهمیم که این، لبخند رضایت است یا لبخند خشم؟ میگوییم: با شواهد و قراینی مثل رنگ چهره و امثال آن، نوع خنده را درک میکنیم.
بدین نکته نیز پی میبریم که سلام کردن کسی که ایستاده، به کسی که نشسته است، اشکالی ندارد؛ زیرا کعبسدر حالی که ایستاده بود به پیامبرجکه نشسته بودند، سلام کرد و پیامبرجبه او فرمود: «(جلو) بیا».
بهتر است انسان، از نزدیک با مخاطبش سخن بگوید؛ زیرا با کعب بن مالکسدور ایستاده بود و پیامبرجمیتوانست از دور با او سخن بگوید، اما به او فرمود که نزدیکتر برود. چون برای شنیدن سخنان طرف مقابل و همینطور رساندن حرفِ خود به او، مؤثرتر است و اگر سرزنشی در کار باشد، بهتر آن را درمییابد. از اینرو پیامبرجبه کعبسفرمود: «نزدیک بیا».
همچنین به کمال ایمان و باور راستین کعبسپی میبریم که به پیامبرجعرض کرد: «میتوانستم عذري بیاورم و خود را از خشم شما برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولي به الله سوگند، يقين دارم كه اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، بهزودي خداوند، تو را از من ناخشنود میگرداند».
بهیقین اللهأسخنِ پنهان و نهانتر از آن را میداند؛ از اینرو کعبسترسید که اگر دروغ بگوید، خداوندﻷبا شنیدن سخن دروغینش، آیهای دربارهی دروغش نازل کند. همانگونه که در ابتدای سوره مجادله آمده است که زنی، نزد پیامبرجرفت و از شوهرش شکایت داشت که او را «ظهار» کرده بود. بنابراین اللهﻷآیهای قرآن، دربارهاش نازل فرمود:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ١﴾[المجادلة: ١]
بهراستی الله، سخن زنی را که دربارهی شوهرش با تو گفتگو میکرد و به الله شکایت مینمود، شنید؛ و الله، گفتگویتان را میشنید. بیگمان الله، شنوای بیناست.
کعبسدربارهی خودش میگوید که نزد رسولاللهجرفت و به ایشان، راست گفت و اعتراف کرد که هیچ عذر مالی یا جانی نداشته است؛ بلکه پذیرفت که هنگام حرکت پیامبرجو صحابهشبرای غزوهی تبوک، دو شتر داشته؛ حال آنکه پیش از آن، در هیچ غزوهای دارای دو شتر نبوده است.
پیامبرجپس از شنیدن سخنان کعبسفرمود: ««اين شخص، راست گفت». همین افتخار، برای کعبسکافیست که رسولاللهجاو را به صداقت و راستگویی توصیف نمود. سپس فرمود: «برخيز (و برو) تا خداوند دربارهات قضاوت كند». و کعبسدر حالی آنجا را ترک کرد که تسلیم امر الهی بود و به اللهﻷایمان راسخی داشت و میدانست آنچه خدا بخواهد، همان میشود و آنچه خواست خدا نباشد، نمیشود.
تعدادي از مردان بنیسلمه، نزد کعبسرفتند و او را تشویق کردند که نزد پیامبرجبازگردد و اعترافش را پس بگیرد. به او گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداريم كه پیش از اين، مرتكبِ گناهي شده باشي؛ یعنی تا کنون از رسولخداجتخلف نکردهای؛ همینکه رسولاللهجبرای تو استغفار و درخواست آمرزش کند، برای بخشش گناهت، كافیست. برگرد و سخنان قبلیات را تکذیب کن تا پیامبرجهمانگونه که برای سایر تخلفکنندگان، طلب آمرزش کرده، برای تو نیز درخواست آمرزش کند. کعبستصمیم گرفت به پیشنهادشان عمل کند؛ اما الله متعال، نجاتش داد و این فضیلت بزرگ را برایش در قرآن ثبت کرد که تا برپایی قیامت، تلاوت میشود. کعبساز افراد قبیلهاش (بنیسلمه) پرسيد: آيا شخص دیگری نیز مانند من سخن گفته است که با او مثل من رفتار شود؟ گفتند: بله؛ مراره بن ربيع عَمري و هلال بن اميهی واقفي، مانند تو سخن گفتند و پیامبرجبه آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. کعبسمیگوید: «مردان بنیسلمه، دو مرد نيكوكار را نام بردند كه در بدر حضور یافته و نمونه و خوشنام بودند». گاهی اللهﻷالگوها و نمونههایی پیشِ روی انسان قرار میدهد که او را بر آن میدارد با الگوبرداری از غیر خود و بهپیروی از آنها، از یک کار زشت دست بردارد یا از تصمیم بدی که گرفته است، منصرف شود. وقتی این دو مرد نیکوکار را که از اصحاب بدر بودند، برای کعبسنام بردند، دیگر، نزد پیامبرجبازنگشت؛ خود میگوید: «دو مرد نیکوکار را نام بردند که برایم حکم الگو را داشتند». رسولاللهجدستور داد که کسی با این سه نفر سخن نگوید؛ از اینرو مسلمانان با آنها قطع رابطه کردند. آنها در این دوران اگرچه در میان مسلمانان راه میرفتند، ولی گویا دچار فراموشی شده و حافظهی خود را از دست داده بودند. زمین، برایشان ناشناخته شده بود؛ زمینی که در آن قدم میگذاشتند، گویا زمینِ قبلی نبود. چون به هر کس سلام میکردند، جواب سلامشان را نمیداد تا چه رسد به اینکه اول او، به آنها سلام کند! حتی خوشاخلاقترین انسانها، رسولخداجنیز پاسخ سلامشان را نمیداد. کعبسمیگوید: نزد رسولخداجمیرفتم و مینشستم و به او سلام میکردم و زیرچشمی نگاهش مینمودم که آیا لبهایش را برای جواب سلام حرکت میدهد یا خیر؟ واقعاً خیلی سخت است که در جامعهی اسلامی، جامعهای که بهترین انسانها را در خود داشت، با انسان قطع رابطه کنند؛ از اینرو زمین، با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود بهتنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز خودش وجود ندارد. همه با آنها قطع رابطه کردند؛ انگار اینها، شترهای گَری بودند که هیچکس به آنان نزدیک نمیشد و حتی جواب سلامشان را هم نمیداد. شرایط سخت و دشواری بود؛ با این حال، کعب بن مالکسنماز جماعت را ترک نکرد و به مسجد میرفت و به پیامبرجسلام میکرد، ولی سرانجام او نیز در آن شرایط دشوار، بهقدری بهتنگ آمد که کمتر به مسجد میرفت؛ چون خجالت میکشید که با کسانی نماز بخواند که یک کلمهی محبتآمیز به او نمیگفتند و حتی یک سرزنش کوچک هم از آنان نمیشنید که دلش خوش شود با او سخن گفتهاند. زمین بر آنان تنگ شد و پنجاه شب کامل به همین شکل سپری کردند. چهل روز گذشته بود که رسولاللهجبرایشان پیام فرستاد از همسرانشان، کنارهگیری کنند. کنارهگیری از همسر برای کعب بن مالکسکه جوان بود، کارِ سادهای بهنظر نمیرسید؛ اما وقتی پیک رسولاللهجاین پیام را برایش آورد، از او پرسید: باید طلاقش دهم یا نه؟
زیرا اگر رسولاللهجبه او دستور میداد که همسرت را طلاق بده، برای اطاعت از الله و رسولش، بهراحتی این کار را میکرد. قاصد رسولاللهجبه او گفت: پیامبرجدستور داده که از همسرت کنارهگیری کنی. دیگر، از خودش حرف درنیاورد؛ بلکه دستور پیامبرجرا درست مطابق واژهها و عبارات ایشان، به کعب ابلاغ نمود و فرمان آن بزرگوار را در لفظ و معنا، تحریف نکرد. این، از ادب صحابهشبود که نمونهاش را در رویکرد قاصدِ پیامبرجمیبینیم؛ بدینسان که نگفت: منظور پیامبرج، حکمِ طلاق بوده یا نه؛ بلکه فقط فرمان پیامبرجرا بدون شرح و تفسیر شخصی بیان کرد و گفت: پیامبرجچنین دستور داده است.[البته مطابق حدیث شمارهی ۲۲ همین کتاب، قاصد پیامبرجفرمان ایشان مبنی بر کنارهگیری کعبساز همسرش را توضیح داد؛ چنانكه کعب پرسید: «أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟» قَالَ: «لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا». یعنی: چه كار كنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلكه با او نزدیکی نکن. [مترجم]] کعبسبه همسرش گفت: نزد خانوادهات برو.
کعبسمیگوید: «دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانههايشان نشستند و گريه میكردند». چون آن دو، نمیتوانستند این را تحمل کنند که از خانههایشان بیرون بروند و هیچکس، هیچ توجهی به آنان نکند. لذا از تحمل این وضعیت درمانده شدند و خانهنشین گشتند و گریه میکردند. وی، در ادامه میگوید: «و من كه از آن دو جوانتر و قویتر بودم، از خانه بيرون میرفتم و با مسلمانان در نماز جماعت شركت میكردم و در بازارها میگشتم؛ ولی كسي با من سخن نمیگفت. وقتی رسولاللهجپس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آيا لبهايش را برای جواب سلام حركت میدهد يا خير؟» اما رسولخداججواب سلامش را نمیداد؛ زیرا اگرچه خوشاخلاقترین مردم بود، ولی اللهﻷبه او دستور داده بود که با اینها قطع رابطه کند. کعب میگوید: «نزديك پیامبرجنماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میكردم. هنگامي كه نماز میخواندم، به من نگاه میكرد؛ ولي وقتي زیرچشمی نگاهش مینمودم، صورتش را از من برمیگرداند. در همین دوران، یک بار از ديوار باغ ابوقتاده كه پسرعمويم و محبوبترين مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی بهخدا سوگند كه جواب سلامم را نداد». خدا میداند، انگار درب باغ بسته بوده است. کعب بهشدت از سوی مردم رانده شده بود و هیچکس با او سخن نمیگفت و حتی جواب سلامش را نمیداد. همانگونه که پسرعمویش ابوقتادهسنیز پاسخ سلامش را نداد. همهی اینها بهخاطر اطاعت از الله و رسولش بود؛ زیرا صحابهشاز هیچ سرزنشی در راه الله نمیترسیدند و بهخاطر دین الله، از هیچکس پروا نداشتند؛ گرچه آنشخص برایشان از همه محبوبتر بود. کعبسبه پسرعمویش گفت: «ای ابوقتاده! تو را بهخدا سوگند، آيا میداني كه من، الله و رسولش را دوست دارم؟» اما او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند داد. ابوقتادهسمیدانست که کعبسخدا و رسولش را دوست دارد، ولی باز هم سكوت كرد و چون کعب برای سومین بار او را سوگند داد. اين بار گفت: «الله و رسولش بهتر میدانند». در واقع به او توجه نکرد و «نه» یا «بله» به او نگفت. کعبسمیگوید: «اشك از چشمانم جاري شد». آری؛ برای اینکه با اینهمه تأکید و سوگند، باز هم پسرعموی عزیزش، جوابش را نداد. اگرچه سوگند دادن دیگران، یک مسألهی تعبدیست و نوعی استشهاد یا گواهی خواستن بهشمار میرود، اما ابوقتادهسبا اینکه بهخوبی میدانست که کعب، الله و رسولش را دوست دارد، با این حال، شهادت نداد. کعبسبرگشت و از باغ بيرون رفت. در بازار مدينه راه میرفت که یکی از نبطیهای شام را دید که آدرس او را میپرسید. نبطی به کسانی میگفتند که نه عرب بودند و نه عجم و در جستجوی آب، به سرزمینهای مختلف کوچ میکردند. بیابانگردهایی که با آداب و رسوم و زبان عربها و غیرعربها آشنایی داشتند. این کشاورز یا دهقان شامی، میگفت: چه كسي كعب بن مالك را به من نشان میدهد؟
ببینید که اهل شر، چگونه به دنبال فرصت هستند؟ کعب بن مالکسخودش را معرفی کرد و آن کشاورز، نزدش رفت و نامهای از پادشاه «غسان» به او داد. در آن زمان، کمتر کسی سواد داشت. اما کعبسکه خواندن و نوشتن میدانست، نامه را خواند؛ در آن نوشته بود: «اما بعد، به ما خبر رسيده كه رفیقت (محمد)، به تو ستم كرده است». گفتنیست: حاکم غسان، کافر بود. وی، در نامهاش به کعبسنوشته بود: «خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضايع گردد»؛ یعنی: در سرزمینی که به تو اهانت میشود، نمان. «نزد ما بيا تا از تو قدرداني كنيم»؛ یعنی تو را در اموال و پادشاهی خود، شریک نماییم. اما کعبسمردِ باایمانی بود که الله و رسولش را دوست داشت. با خود گفت: اين هم بخشي از آزمايش الهیست.
سبحان الله! همه با او قهرند و او را از خود راندهاند. نزدیکترین و بهترین دوستانش، با او قطع رابطه کردهاند؛ اگر ذرهای ضعف ایمان در قلبش وجود داشت، از چنین فرصتی استفاده میکرد و دعوت پادشاه غسان را میپذیرفت و نزدش میرفت. اما کعبسبه سوی تنوری رفت و نامه را در تنور انداخت و آن را آتش زد. او، لحظهای نامه را با خود نگه نداشت که مبادا وسوسه شود؛ بلکه بلافاصله نامه را از میان برد و آن را نزد خویش نگه نداشت تا دیگر، دعوتنامه یا بهانهی برای رفتن به نزد پادشاه غسان در دست نداشته باشد.
تا اینجا درمییابیم که ترک جماعت برای کسی که بهحکم قاضی از جامعه رانده شده و تاب تحمل چنین وضعی را ندارد، جایز است؛ زیرا وقتی چنین شخصی به مسجد میرود، نه به او سلام میکنند و نه جواب سلامش را میدهند؛ چون چنین حکمی، برای او صادر شده است و شکی نیست که چنین وضعی، برای او رنجآور و آزاردهنده است. از اینرو علما، چنین شرایطی را عذری برای ترک جماعت دانستهاند.
همچنین به میزان فرمانبرداری صحابهشاز رسولاللهجپی میبریم؛ همانطور که این امر، در برخورد ابوقتادهسبا کعبسبهروشنی نمایان است.
و نیز درمییابیم که باید از اهل شر و افراد بدخواه پرهیز و دوری نماییم؛ زیرا در پی هر فرصتی، سعی میکنند که به آدم ضربه بزنند و او را بهنابودی بکشانند. چنانکه پادشاه غسان، شرایط کعبسيا همچون فرصتی را غنیمت دانست و او را به سوی ضلالت و گمراهی فراخواند تا بلکه از دین خود برگردد و دین او را بپذیرد.
علاوه بر این، به قوت و پایداری کعب بن مالکسدر دین خدا پی میبریم و درمییابیم که او، از مؤمنان راستین و مخلص بوده است؛ نه از کسانی که اللهﻷدربارهی آنها میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ فَإِذَآ أُوذِيَ فِي ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ كَعَذَابِ ٱللَّهِۖ ﴾[العنكبوت: ١٠]
و از مردم کسانی هستند که میگویند: «به الله ایمان آوردیم» و چون در راه الله اذیت و آزار ببینند، اذیت و آزار مردم را مانند عذاب الله میشمارند.
یعنی ادعای میکنند، ولی ایمانشان ضعیف است و اگر در راه الله، اذیت و آزاری ببینند، از دین برمیگردند و راه فسق و نافرمانی را در پیش میگیرند. کعب بن مالکسامتحان بزرگی در راه خدا شد، اما صبر کرد و به امید ثواب و پذیرفته شدن توبهاش، منتظر گشایشی از سوی الله ماند تا اینکه اللهﻷبهگونهای کم نظیر، مشکل او و دو دوستش را حل نمود و آیههایي دربارهی آنها نازل فرمود که تا روز قیامت تلاوت میشود و ما گاه در قرائت نمازمان نیز داستانشان را میخوانیم؛ این، فضیلت بسیار بزرگیست.
از دیگر نکات قابل برداشت از حدیث کعبس، این است که وقتی انسان در معرض فتنه قرار میگیرد، باید زمینه یا خاستگاه فتنه را بخشکاند و آن را از بین ببرد. همانطور که کعبسدعوتنامهای را که میتوانست برایش حکم سند یا مدرک پناهندگی را داشته باشد، آتش زد. بههر حال وقتی انسان در معرض فتنه قرار میگیرد، باید هیچ زمینهای برای آن برجای نگذارد تا مبادا دچار فتنه گردد. مثل اتفاقی که برای سلیمان بن داود علیهماالسلام افتاد؛ چنانکه در پایان روز و هنگام عصر به تماشای اسبهایش رفت و آنقدر به اسبها مشغول شد که از یاد پروردگارش غافل گشت تا اینکه خورشید، غروب نمود و او، نماز عصرش را نخوانده بود. دستور داد اسبها را دوباره بیاورند و آنگاه از خود انتقام گرفت و به قطع کردن ساقها و گردنهایشان پرداخت و بدینسان از خود انتقام گرفت؛ زیرا تماشای اسبهای تیزرو، او را از یاد خدا غافل کرد:
﴿فَقَالَ إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ عَن ذِكۡرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ ٣٢ رُدُّوهَا عَلَيَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣﴾[ص : ٣٢، ٣٣]
گفت: محبت اسبها را بهگونهای بر محبت پروردگارم ترجیح دادم که از یاد پروردگارم غافل شدم تا آنکه (خورشید) در پرده(ی افق) پنهان گشت. (گفت: ) اسبها را دوباره نزدم بیاورید؛ و آنگاه به دست کشیدن (و قطع کردن) ساقها و گردنهایشان پرداخت.
بنابراین هرگاه دریافتی که چیزی از اموال و داراییهایت، تو را از یاد اللهﻷغافل میکند، هر طور که شده، آن را از خود دور کن تا دیگر، تو را از یاد الله متعال، غافل نکند و سبب هلاکت و نابودیات نگردد. چون هر چیزی که انسان را از یاد الله، غافل کند، زیانبار است. اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩﴾[المنافقون: ٩]
ای مؤمنان! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد الله غافل نکنند. و کسانی که چنین رویکردی دارند، زیانکارند.
کعبسمیگوید: «پس از اينكه چهل شب گذشت...». آری! یک ماه و ده روز گذشت و هنوز وحی نازل نشده بود. این، از حکمت الهیست که نزول وحی را دربارهی مسایل مهم بهتأخیر میانداخت؛ مانند این ماجرا یا ماجرای افک که به مادر مؤمنان، عایشهی صدیقهلتهمت زدند. چنین مواردی، از حکمت الهی بوده است تا مردم، منتظر نزول وحی بمانند و اشتیاق بیشتری پیدا کنند تا ببینند که پروردگار جهانیان، چه حکمی نازل میکند؟
چهل شبانهروز گذشت و وحی نازل نشد؛ رسولاللهجبرای کعب و دوستانش (مراره و هلال) پیام فرستاد که از زنانشان کنارهگیری کنند. همسر هلال بن امیهبنزد پیامبرجرفت و گفت: «ای رسولخدا! هلال بن اميه، پيرمرد ناتوانیست كه خادمي ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد که به او خدمت كنم؟» فرمود: «خير، ولي نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالسگفت: «بهخدا سوگند كه او، هيچ شهوتی ندارد. والله، از زماني كه اين مسأله برایش پيش آمده است تا به امروز، همواره گريه میكند». چون نمیدانست که سرانجام، چه میشود؟
كعبسمیگويد: «ده شب ديگر نيز گذشت. نماز صبح پنجاهمين شب را خوانده و بر بام يكي از خانههايم نشسته بودم و همان حالی را داشتم كه الله متعال، ذكر کرده است؛ يعني زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، بهتنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنيدم كه بالای كوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند میگفت: ای كعب بن مالك! تو را بشارت باد. از شنيدن اين سخن، به سجده افتادم و دانستم كه گشايشي حاصل شده و رسولاللهr پس از نماز صبح، پذيرش توبهی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است». چون رسولخداجدوست داشت که اصحاب و امتش توبه کنند و به سوی الله باز گردند. کعبسمیافزاید: «مردم بهراه افتادند تا به ما مژده دهند».
اصحاب پیامبرج، برای برادرانشان همان چیزی را میپسندیدند که برای خود دوست داشتند؛ از اینرو نه تنها به برادرانشان حسادت نکردند که الله، پذیرش توبهی آنها را در قرآن بیان فرمود، بلکه به آنها تبریک هم گفتند.
نکاتی که تا اینجای روایت، درمییابیم:
اول: شدت حکم پیامبرجمبنی بر قطع رابطه با این سه نفر؛ بهگونهای که حتی دستور داد از زنانشان کنارهگیری کنند. چون جدایی مرد و زن از یکدیگر چندان آسان نیست.
دوم: اگر مردی به همسرش بگوید: نزد خانوادهات برو، طلاق صورت نمیگیرد؛ زیرا کعبسهمین را به همسرش گفت و طلاق، واقع نشد. بنابراین اگر کسی به همسرش بگوید: نزد خانوادهات برو و قصد یا نیت طلاق نداشته باشد، طلاق، واقع نمیگردد. اما اگر قصد طلاق داشته است، طلاق، واقع میشود؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...».
سوم: به میزان فرمانبرداری صحابهشاز رسولخداجپی میبریم؛ چراکه کعبسبه محض شنیدن دستور پیامبرجتسلیم شد و دیگر نزد پیامبرجنرفت تا از ایشان دربارهی حکمش، تخفیف بخواهد یا از پیک رسولخداجتقاضا کند که نزدشان بازگردد و چنین تقاضایی را مطرح کند. خیر؛ بلکه همه چیز را پذیرفت.
چهارم: پیامبرجنسبت به امتش بسیار مهربان بود. میبینیم که هلال بن امیهسبه خدمت همسرش نیاز داشت؛ از اینرو رسولاللهجبه او اجازه داد که همسرش به او خدمت کند.
پنجم: هنگام پرسیدن سؤال شرعی یا هنگام شهادت دادن و در سایر موارد اینچنینی، بیان وضعیت یا شرح حال فرد، اشکالی ندارد؛ اگرچه او، خود دوست نداشته باشد که کسی، از وضعیتش باخبر شود؛ زیرا وقتی رسولاللهجبه همسر هلالساجازه داد که به او خدمت کند و فرمود: نباید با تو نزدیکی نماید، همسر هلال گفت: او هیچ شهوتی ندارد.
ششم: کسی که در چنین شرایطی قرار میگیرد و مردم بهحکم قاضی با او قطع رابطه میکنند، میتواند تا صدور حکم جدید یا تا پایان اجرای حکمش، از حضور در جماعت خودداری کند؛ چون رنجی که از این بابت متحمل میشود، عذری برای او بهشمار میرود و نمیتواند نمازش را راحت و با خیال آسوده بخواند. همانطور که کعب بن مالکسنمازش را در خانه میخواند و پیشتر در این باره سخن گفتم.
هفتم: صحابهشاشتیاق زیادی داشتند که بشارت پذیرش توبه را به برادرانشان برسانند و بدین منظور با هم مسابقه میدادند؛ زیرا خوشحال کردن مسلمان، مایهی تقرب و نزدیکی به اللهﻷمیباشد و نوعی نیکی محسوب میشود و الله متعال، نیکوکاران را دوست دارد و اجرشان را ضایع نمیکند.
از اینرو اگر خبر خوشحالکنندهای برای برادر مسلمان خود داشتید، یا خواب خوبی برایش دیده بودید، باید آن را به او برسانید یا برایش تعریف نمایید؛ چون با این کار خوشحالش میکنید.
هشتم: مژدگانی دادن، کار پسندیدهایست؛ زیرا کعب بن مالکسلباسهایش را به عنوان مژدگانی به کسی بخشید که خبر پذیرش توبهاش را به او داد. نظیرش را دربارهی عبدالله بن عباسبسراغ داریم؛ نظرش دربارهی حج، این بود که مردم میتوانند حج و عمره را با هم انجام دهند؛ یعنی انجام حج و عمره را با هم نیت کنند. به این نوع حج، «تمتع» میگویند؛ اما عمر بن خطابساز حج تمتع باز میداشت و نظرش، این بود که باید عمره و حج را در زمانهای جداگانهای ادا کنند تا خانهی خدا همواره، آکنده از زایر باشد. گرچه این، اجتهاد عمر فاروقسبود، اما سنت رسولاللهجحج تمتع را تأیید میکند و به پیروی سزوارتر است. خلاصه اینکه شخصی در خواب دید که یک نفر به او میگوید: حج و عمرهات پذیرفته باد. این شخص که فتوای درست بودن حج تمتع را از ابن عباسسگرفته بود، خوابش را برای او، تعریف کرد. ابنعباسبخوشحال شد که فتوای درستی داده بود؛ لذا از آن شخص خواست تا اندکی درنگ کند؛ چون میخواست هدیهای به او بدهد. و بدینسان بهخاطر خواب خوبی که آن مرد برایش دیده بود، به او مژدگانی داد.
نتیجه اینکه اگر کسی به تو خبر خوبی داد، حداقل باید برایش دعای خیر نمایی یا در حد توان خود، به او مژدگانی بدهی.
کعبسمیگوید: «...وارد مسجد شدم. ديدم رسولاللهr نشسته است و مردم، اطرافش را گرفتهاند. طلحه بن عبيداللهسبرخاست و به سوي من دويد و با من مصافحه كرد و به من تبريك گفت. بهخدا سوگند، تنها او از میان مهاجران برخاست و دیگر، هیچکس بلند نشد». کعبسهیچگاه برخاستن طلحهسرا فراموش نکرد.
هنگامي كه کعبسنزد پیامبرجرفت، چهرهی ایشان از خوشحالي میدرخشيد؛ زیرا خوشحال بود که اللهﻷتوبهی این سه نفر را که به الله و رسولش راست گفته بودند، پذیرفته است. رسولاللهجبه کعب فرمود: «تو را به بهترين روزي مژده باد كه از وقتی متولد شدهای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پیامبرجراست و درست فرمود؛ زیرا الله متعال، قبول شدن توبهی کعب و دوستانش را در قرآن نازل کرده بود؛ قرآني که تلاوت میشود و کلام پروردگار جهانیان است و به واسطهی جبرئیل÷بر محمد مصطفیجنازل شده و تا قیامت، محفوظ خواهد بود. میدانید که فقط داستان پیامبران و افراد مشخّصی، در قرآن کریم آمده و ثبت و حفظ شده است؛ مثل داستان کعب و مراره و هلالش. این داستان، در کتاب خدا ماندگار شد و در محراب نماز و بر منبرهای مساجد، خوانده میشود و هرکس آن را بخواند، با هر حرفی که تلفظ میکند، ده نیکی مییابد. چون آیات قرآن است.
کعبسمیگوید: «پرسيدم: ای رسولخدا! آيا اين مژده، از سوی شماست يا از سوي الله؟» فرمود: «خير؛ بلكه از سوی اللهﻷ». بهطور قطع مژدهای که از سوی الله باشد، بزرگتر است و ارزش و شرافت بیشتری دارد. کعبسعرض کرد: «ای رسولخدا! از بابت توبهام میخواهم اموالم را در راه الله و رسولش صدقه دهم». رسولاللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود نگه دار. اين، برایت بهتر است». و کعبسمطابق دستور پیامبرجعمل کرد.
حدیث کعبسدلیلیست بر اینکه تبریک گفتن به کسانی که نعمتی دینی یا دنیوی به آنها میرسد، سنت است. چنان که فرشتگان الهی به ابراهیم مژده دادند که صاحب فرزندی بردبار و پسری دانا خواهد شد. پسر بردبار، اسماعیل بود و فرزند دانا، اسحاق علیهماالسلام.
همچنین درمییابیم که برخاستن برای دیگران به منظور دست دادن یا تبریک گفتن، اشکالی ندارد. یکی، برخاستن به سوی یک شخص است که حدیث کعبسو برخاستن طلحهسبرای او دلیل بر جوازش میباشد. و دیگری، برخاستن برای اوست؛ بدون اینکه انسان، به سمت آن شخص برود. این هم اشکالی ندارد. بهویژه وقتی که مردم، به آن عادت کرده باشند؛ زیرا نهی و ممنوعیتی در اینباره در سنت رسولاللهجوارد نشده است. آنچه در سنت نهی شده، در رابطه با کسیست که برایش برمیخیزند. آنهم در صورتی که خود دوست داشته باشد که برایش بلند شوند. پیامبر÷فرموده است: «مَن أحبَّ أن يتمثَّل له الناسُ قيامًا، فليتبوَّأ مقعدَه مِن النَّارِ»؛[صحیح است؛ روایت: ترمذی (۲۷۵۵)، ابن ابیشیبه (۵/۲۳۴) و بغوی در مسند ابنالجعد (۱۴۸۲) وهناد در الزهد (۸۳۷) بهنقل از معاویه، که در صحیح الجامع بهشمارهی ۵۹۵۷ آمده است؛ نگا: علل ابن ابیحاتم (۲/۳۳۶] یعنی: «هرکس دوست دارد که مردم برایش بایستند، باید جایگاه خود را در دوزخ آماده (مشخّص) کند». علما برخاستن را بر سه نوع دانستهاند:
برخاستن به سوی شخص. (برخاستن برای شخصی و حرکت کردن یا رفتن به سوی او).
برخاستن برای شخص (بدون حرکت کردن یا رفتن به سوی او).
ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است.
اما گزینهی نخست؛ پیامبرجسعد بن معاذسرا برای داوری و قضاوت دربارهی بنیقریظه به میان آنها فرستاده بود. وقتی سعدسبازگشت، پیامبرجفرمود: «قُومُوا إِلَى سَيِّدِكُمْ»؛[صحیح بخاری، ش: (۳۰۴۳، ۴۱۲۱، ۶۲۶۲) و مسلم، ش: ۱۷۶۸] یعنی: «برخیزید و بهسوی سرورتان بروید». سعد بن معاذسدر غزوهی احزاب از ناحیهی رگِ دستش آسیب دید؛ همان رگی که اگر پاره شود، انسان خیلی زود از پای درمیآید. سعدسدعا کرد که زنده بماند تا نتیجهی خیانت «بنیقریظه» را ببیند. بنیقریظه، همپیمان قبیلهی «اوس» بودند و بر خلاف پیمانی که با رسولاللهجبسته بودند، در جریان جنگ احزاب یا «خندق» خیانت کردند و با دستهها و گروههای دشمن، همراهی و همکاری نمودند. سعدسنزد رسولخداججایگاه ویژهای داشت؛ بهگونهای که به دستور پیامبرجخیمهی کوچکی در درون مسجد برای او برپا کردند تا پیامبرجبتوانند از نزدیک عیادتش کنند؛ چون سعدسدر غزوهی احزاب از ناحیهی رگ دستش مجروح شد. پس از غزوهی احزاب و بازگشت گروههای دشمن و شکسته شدن محاصرهی مدینه، غزوهی بنیقریظه روی داد؛ سعدسبه سبب جراحتی که در احزاب برداشته بود، در غزوهی بنیقریظه حضور نداشت. بنیقریظه تسلیم شدند و به داوری و قضاوت سعد بن معاذسدربارهی خود تن دادند و قرار شد سعد بن معاذسدربارهی آنها حکم کند. رسولخداج، سعدسرا برای قضاوت دربارهی بنیقریظه به حضور خواست و سعدسدر حالی که بر الاغی سوار بود، نزد پیامبرجآمد. چون همانطور که گفتیم، زخمی شده بود. رسولاللهجفرمود: «برخیزید و به سوی سرورتان بروید». آنگاه افراد قبیلهی اوس، برخاستند و سعدسرا از الاغ پایین آوردند. رسولالله÷به سعد فرمود: «یهودیان بنیقریظه به داوری تو راضی شدهاند». سعدسپرسید: «آیا هرچه حکم کنم، انجام میشود؟» پیامبرجفرمود: آری؛ و همه اعلام کردند که قضاوت سعدسبرای آنها قابل قبول خواهد بود. سعدسگفت: «قضاوت من، این است که جنگجویانشان، کشته و زنها و بچهها، اسیر گردند و اموالشان بهغنیمت گرفته شود». رسولاللهجفرمود: «دربارهی اینها همان حکمی را صادر کردی که الله از بالای هفت آسمان، صادر کرده بود».[صحیح بخاری، ش: ۳۰۴۳؛ و مسلم، ش: (۱۷۶۸، ۱۷۶۹] رسولاللهجحکمِ سعدسرا اجرا کرد؛ بدینسان هفتصد نفر از مردانشان کشته شدند و زنها و بچههایشان بهاسارت درآمدند و اموالشان درمیان مسلمانان تقسیم گردید. البته این روایت را بدین سبب نقل کردم که به این فرمودهی پیامبرجاستناد کنم که فرمود: «برخیزید و بهسوی سرورتان بروید». یکی دیگر از دلایل جواز برخاستن به سوی افراد، این است که وقتی کعب بن مالکسوارد مسجد شد، طلحه بن عبیداللهسبرخاست و به سویش رفت. پیامبرجآنجا حضور داشت و اگر اشکالی در این کار بود، طلحهسرا از برخاستن به سوی کعبسمنع میکرد.
همچنین زمانی که نمایندگان «ثقیف» پس از پایان جنگ، در «جعرانه» نزد رسولخداجآمدند، رسولاللهجبرایشان برخاست و حتی چند قدمی به استقبالشان رفت.
نوع دوم، برخاستن برای شخص بود؛ این هم اشکالی ندارد؛ بهویژه زمانی که در میان مردم رایج شده است و اگر برای کسی بلند نشوند، بیاحترامی به او بهشمار میرود. گرچه بهتر است که مطابق سنت، برای کسی بلند نشویم.
و اما ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است؛ این کار، ممنوع و ناجایز میباشد؛ از رسولخداجروایت شده که: «لَا تَقُومُوا كَمَا تَقُومُ الْأَعَاجِمُ، يُعَظِّمُ بَعْضُهَا بَعْضًا»؛[ضعیف است؛ نگا: ضعیف الجامع، ش: ۶۲۶۲ از شیخ آلبانی/] یعنی: «شما همانند غیرعربها که برای تعظیم یکدیگر برمیخیزند، بلند نشوید». حتی باید بدانیم که وقتی امام یا پیشنماز نمیتواند ایستاده نماز بخواند و مینشیند، نمازگزارانی که به او اقتدا کردهاند، نشسته نماز میخوانند؛ اگرچه توان قیام یا ایستادن را دارند تا مشابهتی به پارسیان قدیم نباشد که برای تعظیم شاهان خود، بالای سرشان میایستادند. بنابراین ایستادن بالای سرِ افراد، ممنوع است؛ مگر در شرایطی که ضرورت، ایجاب کند. مثلِ وقتی که انسان از ناحیهی یک نفر نگران است که شاید به او حملهور شود؛ در این صورت، اشکالی ندارد که بالای سرش بایستد. یا مانندِ ایستادن بالای سرِ یک نفر در برابر چشم دشمن تا از یکسو دوست و همکیش خود را گرامی بدارد و از سوی دیگر، دشمن را تحقیر کند. چنانکه مغیره بن شعبهسدر جریان صلح حدیبیه، بالای سرِ پیامبرجکه نشسته بودند، ایستاد و شمشیری در دست داشت تا رسولخداجرا در برابر چشمان نمایندگان قریش که برای مذاکرهی صلح میآمدند، گرامی بدارد و برعکس، آنها را تحقیر کند. بنابراین نتیجه میگیریم که ما مسلمانان، باید با گفتار و کردار خود، کفار را رنج دهیم؛ اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ ﴾[التوبة: ٧٣]
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.
همچنین میفرماید:
﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾[الفتح: ٢٩]
تا بهوسیلهی آنان کافران را به خشم آورد.
و میفرماید:
﴿وَلَا يَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّيۡلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ﴾[التوبة: ١٢٠]
و در هیچ مکانی که مایهی خشم کفار میشود، قدم نمیگذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمیشوند مگر آنکه در برابرش برایشان عمل شایستهای ثبت میگردد.
متأسفانه برخی از ما، به جای اینکه رفتار خشمآلودی با آنها داشته باشیم، آنان را شادمان میسازیم و در جشنها، شادیها و اعیاد کفرآمیزشان شرکت میکنیم؛ اعیادی که نه تنها رضایت خدا در آن نیست، بلکه مایهی خشم اوست و هر لحظه امکان دارد در حالی که سرگرم جشن و شادیاند، عذاب الهی بر سرشان نازل شود. بهگفتهی ابنالقیم در «أحکام أهل الذمة»، مردمانی پیدا میشوند که ارزش زیادی برای دین قایل نیستند.
باید با رفتارمان، مایهی رنج و اندوه آنها شویم و آنان را در تنگنا قرار دهیم؛ زیرا آنها دشمنان خدا، دین، فرشتگان، پیامبران، بندگان راستگو و صدیق خدا و نیز دشمنان شهدا و بندگان شایستهی الله هستند. بههر حال مغیره بن شعبهسدر حالی که شمشیری در دست داشت، بالای سرِ پیامبرجایستاد؛ به عبارت دیگر صحابهشدر روزي که مذاکرات صلح انجام میشد، بر خلاف روزهای عادی، این کار را انجام دادندتا دشمن را تحقیر کنند.
وقتی رسولخداجآب دهانش را بیرون میانداخت، صحابه آن را با دستانشان میگرفتند و به صورت و سینهی خویش میکشیدند؛ صحابهشدر شرایط عادی این کار را انجام نمیدادند؛ بلکه میخواستند میزان علاقهی خود به رسولخداجرا به رُخِ نماینده یا قاصد کفار بکشند تا وقتی نزدشان بازمیگردد، از علاقهی بینظیر صحابهشبه پیامبرشان سخن بگوید. همینطور هم شد؛ وقتی نمایندهی قریش نزدشان بازگشت، به آنها گفت: من نزد شاهان زیادی رفتهام و خسرو، سزار و نجاشی را دیدهام؛ ولی ندیدهام که یارانشان، آنها را آنگونه گرامی بدارند که اصحاب محمد، محمد را گرامی میدارند. لذا اگر ایستادن در بالای سر شخصی، بهقصد احتیاط در برابر حملهی احتمالی او و یا به نیت رنج دادن دشمن باشد، اشکالی ندارد.
یکی دیگر از نکاتی که از حدیث کعبسدرمییابیم، این است که وقتی خداوندﻷنعمتی به انسان میبخشد، سنت است که بخشی از ثروتش را به عنوان صدقه در راه خدا ببخشد. همانطور که کعبستصمیم گرفت بهشکرانهی پذیرش توبهاش از سوی الله متعال که تا رستاخیز مایهی افتخارش گردید، مقداری از ثروتش را صدقه دهد و رسولخداجنیز تصمیمش را تأیید کرد. کعبسهمچنین یکی از شرایط توبهاش را این قرار داد که هیچگاه دروغ نگوید؛ چون اللهﻷاو را بهواسطهی صدق وراستی، نجات داد. او، تصمیمش را عملی ساخت و هیچگاه دروغ نگفت و بدینسان در صدق و راستی، زبانزد و نمونه قرار گرفت؛ چنانکه اللهﻷ، از او و دوستانش مراره و هلال، به عنوان صادقان یاد نمود و فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾[التوبة: ١١٩]
ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
الله متعال، بر آنان منت نهاد و توبهی آنها را پذیرفت؛ چنانکه در بیان این منت، آیههایی از قرآن نازل فرمود:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ﴾[التوبة: ١١٧]
بهطور قطع الله، لطف و رحمت ویژهاش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان دچار لغزش شود...
در این آیه، پروردگار متعال تأکید فرمود که لطف و رحمت ویژهاش را به پیامبرجو مهاجران و انصار، ارزانی داشته و از لغزشهای آنان درگذشته است؛ آنجا که فرمود: ﴿ لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ ﴾منظور از «نبی» در این آیه، محمد رسولاللهجاست که خداوندﻷهمهی گناهان او را آمرزیده است و مهاجران، کسانی هستند که بهخاطر الله و رسولش، از شهرشان مکه به مدینه مهاجرت کردند و از فضیلت ترک وطن و هجرت و نصرت رسولخداجبرخوردار شدند. انصار، کسانی هستند که پیش از مهاجران در سرای هجرت جای گرفتند و ایمان را برگزیدند؛ یعنی اهالی مدینه که از پیامبرجاستقبال کردند و او را یاری دادند و همانگونه که از عزیزان خود دفاع مینمودند، به دفاع و پشتیبانی از ایشان برخاستند. اللهﻷبدان سبب، ابتدا مهاجران را نام برده که آنها از دو فضیلت هجرت و نصرت برخوردارند و از اینرو بر انصارشبرتری دارند.
فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ ﴾یعنی در آن زمان دشوار از او پیروی کردند. منظور، غزوهی تبوک است؛ تبوک، از مدینه خیلی دور بود و زمانی رهسپار این منطقه شدند که میوهها و محصولات کشاورزی بهثمر رسیده و هوا، بهشدت گرم بود؛ زمانی که سایههای درختان، حکم اقامتگاه تابستانی را داشت و لذتبخش بود. اما صحابهشدر آن هوای گرم و در شرایط دشوار رهسپار جهاد شدند؛ در شرایطی که نزدیک بود دلهای برخی از ایشان، دچار لغزش شود: ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ﴾چیزی نمانده بود که برخی از آنها بدون هیچ عذری در غزوهی تبوک شرکت نکنند، اما اللهﻷبر آنها منت نهاد و به آنان پایداری و استقامت عنایت نمود و بدینسان توفیق یافتند که با رسولخداجبه سوی تبوک حرکت کنند. ﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ﴾یعنی «باز هم از لغزشهای آنان درگذشت»؛ و بدین ترتیب، بر لطف ویژهی خدا نسبت به آنان تأکید نمود. ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾یعنی «الله، نسبت به آنان بخشایندهی مهرورز است» و رأفت و رحمت خویش را شامل حالشان کرد. مهر و رحمتی که در مفهوم «رؤوف» میباشد، لطیفتر و بزرگتر از مفهوم رحمت در واژهی «رحیم» است. به عبارتی بخشایش یا لطف و رحمت خاص خود را شامل حالشان کرد و بهطریق اولی، رحمت عام او، شامل حالشان بود. سپس فرمود: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ ﴾یعنی: لطف و رحمت ویژهی خود را به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنها بهتأخیر افتاد، عنایت نمود. این سه نفر کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهشهستند که پذیرش توبهی آنها بهتأخیر افتاد و آنچه در اینجا ذکر شده، بازماندن آنها از عزوهی تبوک نیست؛ بلکه پیامبرجصدور حکم دربارهی آنها را بهتأخیر انداخت تا ببیند که حکم الله متعال، دربارهی آنان چیست. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ﴾یعنی: «آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد». کعب بن مالکسمیگوید: «زمین برایم بیگانه و ناشناخته شده بود؛ بهگونهای که گویا نمیدانستم در مدینه هستم یا در جای دیگری». ﴿وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ ﴾«و از خود بهتنگ آمدند». گاهی انسان، از خود بهتنگ میآید و دیگر تحمل خودش را هم ندارد؛ اما این سه نفر صبر کردند تا اینکه اللهﻷآنها را از این تنگنا رهانید.
﴿وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ﴾ظن، در اینجا به معنای یقین است؛ یعنی یقین کردند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز او وجود ندارد. به عبارت دیگر دریافتند که هیچکس نمیتواند کاری برایشان بکند یا نفعی به آنان برساند و تنها راهی که دارند، این است که به الله پناه ببرند؛ چون همه چیز به دست اللهﻷمیباشد.
﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨﴾سپس توفیقشان داد و رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و به مراتبی از توبه دست یابند که فقط دوستان الله به آن میرسند؛ همانگونه که فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾[البقرة: ٢٢٢]
همانا الله، توبه کنندگان و جویندگان پاکی را دوست دارد.
اما منافقان، نزد پیامبرجعذر و بهانه آوردند و پیامبرجبرایشان درخواست آمرزش کرد و باطنشان را به خدا واگذار نمود؛ اللهﻷ با نزول وحي، بدترين سخنانی را كه به كسي میگويد، دربارهی این دروغگویان فروفرستاد:
﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ﴾[التوبة: ٩٥]
هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد میکنند تا از آنان صرف نظر کنید...
پس آنان را سرزنش نکنید؛ بلکه ﴿فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ ﴾از آنان روی بگردانید که بیگمان آنان، پلیدند. پناه بر خدا! فرمود: «آنها نجس و پلید هستند». شراب، نجس است؛ کثافتی که از انسان دفع میشود، نجس میباشد؛ سرگین الاغ، نجس است؛ و منافقان نیز نجس و پلید هستند. آری! مثال منافقان، اینچنین است﴿وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٩٥﴾«و جایگاهشان به سبب آنچه مرتکب میشدند، دوزخ است». پناه بر الله! چه جایگاه بدی! آنها از این دنیا به دوزخ، نقل مکان میکنند. الله نجاتمان دهد؛ آتشی سوزان و شعلهور که به دلها میرسد و در ستونهایی بلند و کشیده، بر آنها گماشته شده است.
﴿يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ﴾«برایتان سوگند میخورند تا از آنها راضی شوید». چون شما از باطنشان خبر ندارید و فقط برای شما ظاهرنمایی میکنند. ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٩٦﴾«اگر شما از آنها راضی شوید، بیگمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمیگردد». اگر همهی مردم از انسان راضی باشند و خداوندﻷراضی نباشد، چه فایدهای دارد؟ اما اگر الله از انسان خشنود گردد، مردم را نیز از انسان، خشنود و راضی میگرداند و دلهایشان را به سویش متمایل و علاقهمند میسازد؛ در حدیثی آمده است: وقتی اللهﻷبندهای را دوست میدارد، به جبرئیل÷اعلام میکند که من فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. آنگاه جبرئیل، دوستش میدارد و در آسمان ندا میدهد که الله، فلانی را دوست دارد؛ شما هم دوستش بدارید و بدینسان اهل آسمان دوستش میدارند و نزد اهل زمین نیز محبوب میگردد». اللهﻷفرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا ٩٦﴾[مريم: ٩٦]
بیگمان پروردگار رحمان، دوستی و محبتی برای مؤمنان و نیکوکاران پدید خواهد آورد.
اما اگر انسان سعی کند به قیمت نارضایتی الله، به خشنودی و رضایت مردم دست یابد، نتیجهاش برعکس خواهد بود و اللهﻷبر او خشم میگیرد و مردم را نیز از او ناخشنود میگرداند. وقتی معاویهسخلافت را در دست گرفت، مادر مؤمنان، عایشهی صدیقهلنامهای بدین مضمون برایش نوشت که: از پیامبرجشنیدم که فرمود: «مَنِ التَمَسَ رِضَاءَ اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ مُؤْنَةَ النَّاسِ، وَمَنِ التَمَسَ رِضَاءَ النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ»؛ یعنی: «هرکس خشنودی الله را در چیزی طلب کند که مایهی خشم مردم است، الله متعال او را از شر یا ظلم مردم حفظ مینماید و هرکس در ازای ناخشنودی الله در پی خشنودی مردم باشد، الله متعال بر او خشم میگیرد و او را به مردم وامیگذارد (و مردم را از او خشمگین میکند)». چه بسیارند کسانی که رضای مردم را در ازای خشم خدا طلب میکنند!
اینها در خشم خدا هستند، اگرچه رضایت و خشنودی مردم را بهدست بیاورند و خشنودی مردم، هیچ نفعی به آنان نمیرساند؛ همانگون که اللهﻷفرموده است: ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٩٦ ﴾یعنی: «اگر شما از آنها راضی شوید، بیگمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمیگردد». حتی اگر بهترین و برگزیدهترین مخلوق اللهﻷ، رسولخداجاز آنان راضی شود، هیچ نفعی برایشان ندارد؛ زیرا الله متعال، از مردم فاسق و نابکار راضی نمیگردد.
این آیه نسبت به فسق و نافرمانی از پروردگار متعال، هشدار میدهد. فسق، یعنی ارتکاب معصیت یا نافرمانی از خداوند ﻷکه بزرگترین نوع آن، کفر میباشد. هر فسق و فجوری، متناسب با سطح و اندازهی خود، باعث ناخشنودی الله متعال میشود. فسق به عنوان یکی از عوامل ناخشنودی خداوند متعال، مراتب و انواع گوناگونی دارد؛ نافرمانی پدر و مادر، قطع رابطهی خویشاوندی، تقلب و خیانت به مردم، پیمانشکنی، دروغگویی، و همهی معاصی، فسق و فجور محسوب میشوند؛ اما گناهان کوچک با کارهای نیک و پسندیده، از میان میروند و بخشیده میگردند. البته در صورتی که انسان، کارهای نیک را به نحو احسن و به بهترین شکل انجام دهد؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾[الإسراء: ٧٨]
از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بیگمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.
همچنین میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ﴾[هود: ١١٤]
بیگمان نیکیها، بدیها را از میان میبرند.
اما گناهان کبیره فقط با توبه بخشیده میشوند.
بههر حال فسق، سبب محروم شدن از رضایت و خشنودی اللهﻷمیباشد و طاعت و بندگی، زمینهای برای دستیابی به رضایت الهیست. پس ای برادر مسلمان! اگر خواهان رضایت و خشنودی الله متعال هستی، به اطاعت و بندگیاش پایبند باش و اگر میخواهی مردم از تو راضی باشند، در اطاعت و بندگی اللهﻷبکوش.
در روایتی آمده است که: «پیامبرجروز پنجشنبه عازم غزوهی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنجشنبه سفرش را آغاز کند». البته چنین نبود که همیشه سفرش را در روز پنجشنبه آغاز نماید؛ چنانکه آخرین سفرش به مکه را در حج وداع در روز شنبه آغاز کرد و گاه اتفاق میافتاد که در یکی دیگر از روزهای هفته عازم سفر میشد؛ گرچه غالباً روز پنجشنبه سفر خود را آغاز میفرمود. رسولخداجوارد مدینه شد. عادتش، اين بود كه هرگاه از سفري بازمیگشت، نخست به مسجد میرفت و دو ركعت نماز میخواند و با مردم مینشست. پیشتر در اینباره سخن گفتیم. این دو رکعت را در هر وقتی میتوانیم بخوانیم و محدودیت زمانی ندارد؛ حتی در اوقاتی که از نماز خواندن نهی شده است؛ زیرا مشروعیت این دو رکعت به سبب ورود به شهر میباشد و در هر زمانی که این سبب فراهم شود، حتی در اوقات ممنوع، خواندن این دورکعت، سنت است.
***
وأما الأحادیث:
۵۵- فَالأَوَّل: عَن ابْنِ مَسْعُودٍسعن النَّبِيَّجقال: «إِنَّ الصَّدْقَ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ وَإِنَّ الْبِرَّ يَهْدِي إِلَى الجَنَّةِ، وَإِنَّ الرَّجُلَ ليصْدُقُ حَتَّى يُكتَبَ عِنْدَ اللَّهِ صِدِّيقا، وإِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الفجُورِ وَإِنَّ الفجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّار، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ حَتَّى يُكتَبَ عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۶۰۹۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۰۷.]
ترجمه: ابنمسعودسمیگوید: پیامبرجفرمود: «همانا صدق و راستي، انسان را بهسوي نيكي رهنمون میشود. و نيكي، انسان را به بهشت میرساند. و شخص، پیوسته راست میگويد تا اینکه نزد الله به عنوان صدیق و راستگو نوشته میشود. و بیگمان کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور میکشاند و فسق و فجور، انسان را به جهنم میرساند. و شخص همواره دروغ میگويد تا اینکه نزد الله به عنوان کذاب و دروغگو نوشته میشود».
شرح:
پیامبرجفرموده است: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ»؛ یعنی: همواره راست بگویید. صدق، یعنی خبری که مطابق واقعیت باشد. داستان کعب و دوستانش، بیانگر اهمیت راستگویی و فرجام نیک آن است و نشان میدهد که آدم صادق و راستگو، ختم بهخیر میشود و آدم دروغگو، هیچ دستآوردی ندارد. یکی از عوام به دوستش گفت: دروغ، انسان را از مخمصه نجات میدهد؛ اما دوستش این را رد کرد و گفت: صدق و راستی، مایهی نجات انسان است؛ فقط راستگویی. دروغ، میتواند به صورتِ زبانی یا در عمل باشد. دروغِ زبانی، این است که انسان دروغ بگوید. و دروغ عملی، این است که انسان، عملی انجام دهد که بر خلاف باطنش میباشد؛ از اینرو منافق، دروغگو بهشمار میرود؛ زیرا پیش مردم چنین وانمود میکند که مؤمن است؛ با مردم نماز میخواند، روزه میگیرد، و حتی صدقه میدهد؛ اما در حقیقت، بخیل است؛ و گاه حج میگزارد و اگر کسی اعمالش را ببیند، به درستکاری او گواهی میدهد؛ اما این اعمال، باطنش را برملا نمیکند؛ چون در باطن، دروغگوست.
از اینرو میگوییم: دروغ، هم در زبان است و هم در عمل. اگر خبری مطابق واقعیت باشد، راست است؛ و این، در زبان میباشد. هرگاه اعمال انسان، مطابق باطن و نیت قلبیاش باشد، صدق و راستی بهشمار میرود؛ یعنی صدق در اعمال.
رسولاللهجعاقبت صدق و راستی را بیان کرد و فرمود: «صدق و راستی به سوی نیکی؛ و نیکی، به سوی بهشت رهنمون میشود». در متن حدیث واژهی «بِر» آمده که به معنای نیکیست؛ یکی از نامهای اللهﻷ، «بَرّ» میباشد که از همین ریشه گرفته شده و به معنای «بسیار نیکوکار» است.
نیکی، یکی از نتایج صدق و راستیست؛ فرمود: «نیکی، به سوی بهشت رهنمون میشود». پس عملِ آدمِ نیکوکار، او را به بهشت میرساند و بهشت، هدف نهایی و آرزوی همه است. الله متعال، همهی ما را بهشتی بگرداند؛ از اینرو انسان باید از خداوندﻷبهشت را درخواست کند و از دوزخ به او پناه ببرد:
﴿فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ ﴾[آل عمران: ١٨٥]
پس هرکس از آتش جهنم دور گردد و وارد بهشت شود، رستگار است.
رسولاللهجفرمود: «شخص همواره راست میگوید تا آنکه نزد الله به عنوان راستگو و صدیق نوشته میشود». صدیق، دومین جایگاه را در میان بندگان برگزیدهای دارد که اللهﻷبه آنان نعمت بخشیده و آنها را گرامی داشته است:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء : ٦٩]
آنان که از الله و رسول اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
شخصی که صدق و راستی پیشه میسازد و همواره راست میگوید، نزد اللهﻷبه عنوان صدیق نوشته میشود. روشن است که تنها افراد اندکی، به چنین جایگاه والایی دست مییابند؛ البته فرقی نمیکند که زن باشند یا مرد؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ ﴾[المائدة: ٧٥]
مسیح پسر مریم، فقط فرستادهایست که پیش از او نیز فرستادگانی آمده و رفتهاند؛ و
مادرش، صدیقه و بانویی راستگو بود.
بهطور قطع برترین و راستگوترین صدیقان، ابوبکر صدیقسبوده است. یعنی عبدالله بن عثمان بن ابیقحافهسکه بدون هیچ تردید و درنگی، دعوت رسولاللهجرا پذیرفت و بلافاصله پس از آنکه پیامبرجاو را به اسلام فراخواند، مسلمان شد و زمانی که قوم پیامبرج، تکذیبش کردند، او فرستادهی خدا را تصدیق نمود؛ همچنین زمانی که پیامبرجاز معراجش سخن گفت، مردم او را تکذیب کردند؛ اما ابوبکر صدیقستصدیقش نمود. مردم میگفتند: ای محمد! چگونه در یک شب، از مکه به بیتالمقدس رفتهای و بازگشتهای؟ حتی ادعا میکنی که به آسمان نیز رفتهای! امکان ندارد.
سپس نزد ابوبکر صدیقسرفتند و گفتند: آیا شنیدهای که رفیقت چه میگوید؟ ابوبکر صدیقسپرسید: چه میگوید؟ گفتند: او، چنین و چنان میگوید. گفت: «اگر او چنین فرموده، پس بهیقین راست گفته است». از آن پس، ابوبکرس، «صدیق» نامیده شد.
رسول خداجاز کذب و دروغ برحذر داشت و فرمود: «وإیاکم والکذب». یعنی: «از دروغگویی بپرهیزید». دروغ، به معنای خبریست که واقعیت ندارد؛ فرقی نمیکند که بهزبان باشد یا در عمل. اگر کسی بپرسد: امروز چند شنبه است؟ و جواب دهند که پنجشنبه یا سهشنبه میباشد؛ حال آنکه چهارشنبه است؛ در اینصورت، دروغ گفتهاند؛ چراکه واقعیت ندارد. منافق، دروغگو بهشمار میرود؛ زیرا از ظاهرش چنین برمیآید که مسلمان است؛ حال آنکه چنین نیست و در حقیقت کافر میباشد؛ یعنی منافق، در عمل، دروغگوست.
رسولاللهجفرمود: «و بیگمان، کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور میکشاند». فجور، یعنی خروج از اطاعت اللهﻷو روی آوردن به معصیت و نافرمانی از او؛ کفر، بزرگترین نوع فجور میباشد. به تعبیر قرآن کافران، فاجر و نابکارند:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢﴾[عبس : ٤٢]
آنها همان کافران بدکارند.
همچنین میفرماید:
﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٖ ٧ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا سِجِّينٞ ٨ كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٩ وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ١٠ ٱلَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ١١﴾ [المطففين: ٧،١١]
چنین نیست (که میپندارند)؛ بهراستی نامهی اعمال بدکاران در «سجین» است. و تو چه میدانی که «سجین» چیست؟ کتابی که (در «سجین» است، کتابی) ممهور و نوشتهشده (در مورد سرنوشت بدکاران) میباشد. در آن روز وای به حال تکذیبکنندگان! آنان که روز جزا را انکار میکنند.
و نیز میفرماید:
﴿وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٖ ١٤﴾[الانفطار: ١٤]
و بهیقین بدکاران، در دوزخاند.
بنابراین کذب و دروغ، انسان را به سوی فسق و فجور سوق میدهد و فسق و فجور، او را به دوزخ میکشاند.
رسولاللهجفرمود: «شخص همواره دروغ میگويد تا اینکه نزد الله، به عنوان کذاب و دروغگو نوشته میشود». دروغگفتن حرام است؛ بلکه علما آن را جزو گناهان کبیره دانستهاند؛ زیرا رسولاللهجبیان فرموده که هرکس به دروغ گفتن عادت کند، نزد اللهﻷبه عنوان دروغگو و کذاب نوشته میشود. یکی از بزرگترین انواع دروغ، این است که امروزه برخی از مردم مرتکب میشوند؛ یعنی دروغ میگویند تا دیگران را بخندانند. در حدیثی، وعید و هشدار شدید در اینباره آمده که رسولاللهجفرموده است: «وَيْلٌ لِلَّذِي يُحَدِّثُ فَيَكْذِبُ لِيُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ، وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ»؛[حسن است؛ روایت: ترمذی، ش: ۲۳۱۵؛ و ابوداود، ش: ۴۹۹۰؛ و احمد در مسندش (۵/۲، ۵، ۷)؛ و رویانی در مسندش (۹۱۰) و هناد در الزهد (۱۱۵۰) و ابنقانع در معجم الصحابة (۳/۷۱) و دیگران از طریق بهز بن حکیم از پدرش از جدش به صورت مرفوع] یعنی: «وای به حال کسی که برای خنداندن مردم، سخن دروغ سرِ هم کند؛ وای بر او! باز هم وای بر او». این، هشدار شدیدیست که برخی از مردم، آن را ساده میگیرند.
کذب و دروغ، بهکلی حرام است و انسان را به فسق و فجور میکشاند و جز سه مورد، هیچ استثنایی ندارد؛ یعنی در سه مورد، جایز میباشد؛ چنانکه در حدیث آمده است: در جنگ؛ برای آشتی دادن مردم با یکدیگر، و نیز سخنی که زن و مرد برای تقویت زندگی زناشویی به هم میگویند. البته برخی از علما، کذب و دروغ را در این حدیث، به «توریه» معنا کردهاند و آن را دروغ آشکار نمیدانند. گاه توریه، دروغ نامیده میشود؛ همانگونه که در حدیث ابوهریرهسآمده است که پیامبرجفرمود: «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ ÷إِلاّ ثَلاثَ كَذَبَاتٍ: ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللَّهِﻷ: قَوْلُهُ إِنِّي سَقِيمٌ وَقَوْلُهُ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا وواحدة في شَأْنِ سَارَة...»[صحیح بخاری، ش: (۳۳۵۸، ۴۷۱۲، ۵۰۸۴)؛ و مسلم، ش: ۲۳۷۱] یعنی: «ابراهيم÷فقط سه بار دروغ گفت؛ دو بار بهخاطر خدا. آنجا كه فرمود: ﴿إِنِّي سَقِيمٌ﴾يعني من بیمارم. و ديگری آنجا كه گفت: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا﴾يعني بت بزرگ، اين كار را كرده است. و سومین دروغش بهخاطر (نجات) ساره از پادشاه ستمگر بود». البته ابراهیم>÷دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. در هر حال چه توریه کرده و چه دروغ گفته باشد، باید بدانیم که مطابق دیدگاه بیشترِ علما، دروغ گفتن فقط در سه موردی که ذکر شد، جایز است. بدترین و شدیدترین نوع دروغ، این است که انسان بهدروغ، مدعی اموال دیگران شود و برای اثبات دروغش، قسم بخورد؛ مثل اینکه کسی، حق خودش را مطالبه نماید و انسان با آنکه میداند که مطالبهکننده راست میگوید، سوگند یاد کند و بگوید که بهخدا، هیچ حقی نزد من نداری! یا برعکس، بهدروغ مدعی چیزی شود که هیچ حقی در آن ندارد و سوگند یاد کند و بگوید که فلان چیز و فلان کالا که نزد توست، مالِ من است! اگر بر ادعای دروغینش سوگند بخورد، به چنین سوگندی، سوگند «غموس» میگویند؛ غموس، یعنی غوطهدهنده؛ چون صاحبش را در گناه و در نتیجه، در دوزخ غوطهور میکند. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ يَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَيْهَا فَاجِرٌ لَقِيَ اللَّهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ»؛[صحیح بخاری، ش: ۴۵۵۰، ۶۶۷۶) و مسلم، ش: (۱۱۰، ۱۳۸] یعنی: «هركس با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالي الله را ملاقات میكند كه الله بر او خشمگين است». نتیجه اینکه دروغ، حرام است و بهطور مطلق برای انسان جایز نیست که دروغ بگوید؛ مگر در سه موردی که ذکر شد. آنهم با اختلافی که دربارهاش وجود دارد؛ یعنی برخی توریه را در این سه مورد جایز دانستهاند و برخی، دروغ را.
***
۵۶- الثَّاني: عَنْ أبي مُحَمَّدٍ الْحَسنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أبي طَالِبب قَالَ حفِظْتُ مِنْ رسولِ اللَّهج : «دَعْ مَا يَرِيبُكَ إِلَى مَا لَا يَرِيبُكَ، فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِينَةٌ، وَالْكَذِبَ رِيبَةٌ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و آن را صحیح دانسته است.][صحیح الجامع، ش: (۳۳۷۷، ۳۳۷۸)، و إرواء الغلیل از آلبانی بهشمارهی ۲۰۷۴؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است]
ترجمه: ابومحمد، حسن بن علی بن ابیطالببمیگوید: بهیاد دارم که رسولاللهجفرمود: «آنچه را که دربارهی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که دربارهاش شک نداری. صدق و راستی، مایهی اطمینان و آرامش است و دروغ، مایهی شک و اضطراب».
شرح:
رسولاللهجفرموده است: «دَعْ ما يَرِيبُكَ»؛ یعنی: «آنچه را که دربارهاش شک داری و به آن مطمئن نیستی، ترک کن. «إِلَى مَا لا يَريبُك»: «و به چیزی روی بیاور که دربارهی درست بودن آن، مطمئن هستی».
امام نووی/این حدیث را در «الأربعین» نیز آورده است و حدیث مهم و جامعیست و در بحث تقوا و احتیاط در مسایل، اهمیت زیادی دارد. علما در مسایل فقهی، جنبهی احتیاط را در نظر گرفتهاند و دلایل زیادی بر آن ذکر کردهاند؛ به عنوان مثال، لباس کسی آلوده شده است و او نمیداند که سمت راست لباسش، آلوده است یا سمت چپ. اگر سمت راست را بشوید، همچنان شک دارد که شاید سمت چپ، آلوده باشد و همینطور اگر سمت چپ را بشوید، باز هم مطمئن نیست و شک دارد که شاید سمت راست لباسش آلوده باشد؛ احتیاط، چیست؟ روشن است که هم سمت چپ و هم سمت راست لباسش را بشوید تا مطمئن شود و هیچ شکی برایش باقی نماند.
همچنین اگر انسان در نمازش دچار شک شد که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت و نتوانست به یکی از اینها مطمئن شود که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت؛ يعني اگر دو رکعت را در نظر بگیرد، شک دارد که شاید نمازش ناقص باشد و همینطور اگر حساب کند که سه رکعت خوانده است، باز هم مطمئن نیست. در چنین حالتی باید تعداد رکعات کمتر را مد نظر قرار دهد؛ چون در این صورت، دیگر شکی باقی نمیماند که نمازش یا تعداد رکعتهای آن، ناقص نیست؛ یعنی اگر بین سه رکعت و چهار رکعت شک کرد، سه رکعت را در نظر بگیرد و بر همین اساس نمازش را کامل نماید.
این حدیث، یکی از اصول فقه بهشمار میرود که اگر در چیزی شک کردی، آن را ترک کن و به چیزی روی بیاور که در آن شک نداری یا به آن، مطمئن هستی.
این حدیث، در زمینهی تربیت و پرورش درونی نیز حایز اهمیت است؛ یعنی انسان با چنین رویکردی به آرامش میرسد و اضطراب و نگرانی ندارد. چون بسیاری از کسانی که دلِ زندهای دارند یا اصطلاحاً زندهدل هستند، با پرداختن یا روی آوردن به مسایل و کارهای شبههانگیز، دچار اضطراب و نگرانی میشوند و اگر شک و تردیدشان از میان برود و به یقین برسند، دیگر نگران و آشفته نیستند.
پیامبرجفرمود: «صدق و راستی، مایهی آرامش است». این بخش حدیث، مورد استناد مؤلف/بوده که آن را در باب صدق و راستی، آورده است. آری! صدق و راستی، آرامشبخش است و کسی که صدق و راستی پیشه سازد، هیچگاه پشیمان نمیشود و نمیگوید که ای کاش، چنین و ای کاش چنان میکردم! چون صدق و راستی، مایهی نجات است و انسان راستگو را به سرمنزل مقصود میرساند؛ چنانکه اللهﻷصادقان و راستگویان را نجات میبخشد و از اینرو آدمهای راستگو را همواره آرام و مطمئن میبینیم بر هیچ چیزی تأسف و افسوس نمیخورند: «ومَن صدق نجا»: «هرکس راست بگوید، نجات مییابد». بر عکسِ دروغ که بهفرمودهی رسولاللهج، مایهی شک و بیقراریست. دروغ، اول از همه دروغگو را دچار شک و اضطراب میکند؛ زیرا همواره بیقرار و مضطرب است که آیا مردم، حرفش را باور خواهند کرد یا نه؟ از اینرو میبینیم که افراد دروغگو، معمولاً برای اثبات حرف خود، قسم میخورند تا کسی در سخنشان، شک نکند. مثل منافقان که برای اثبات سخنانشان به نام الله، سوگند یاد میکنند؛ چون همواره نگرانند که شاید کسی حرفشان را باور نکند. اللهﻷمیفرماید:
﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ يَنَالُواْۚ ﴾[التوبة: ٧٤]
به نام الله سوگند میخورند که (هیچ سخنی برضد پیامبر) نگفتهاند؛ در صورتی که سخن کفرآمیز گفتهاند و پس از اسلام آوردن، کفر ورزیدند و تصمیمی گرفتند که به آن دست نیافتند.
لذا شکی نیست که دروغ، سبب تردید و بیقراری انسان میگردد و او را نگران میکند که مبادا مردم به دروغش پی ببرند و از اینرو همواره مضطرب و نگران است. از این حدیث، درمییابیم که انسان باید دروغ را ترک کند و به صدق و راستی روی بیاورد؛ زیرا دروغ، مایهی شک و اضطراب است و راستی، مایهی اطمینان و آرامش؛ و پیامبرجفرموده است: «آنچه را که مایهی شک توست، رها کن و به چیزی روی بیاور که تو را در شک نمیاندازد».
***
۵۷- الثَّالث: عنْ أبي سُفْيانَ صَخْرِ بْنِ حَربٍسفي حديثِه الطَّويلِ في قِصَّةِ هِرقْل، قَالَ هِرقْل: فَماذَا يَأْمُرُكُمْ يعْني النَّبِيَّجقَالَ أَبُوسُفْيَانَ: قُلْت: يقول: «اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لا تُشرِكُوا بِهِ شَيْئا، واتْرُكُوا ما يَقُولُ آباؤُكُم، ويَأْمُرنَا بالصَّلاةِ والصِّدق، والْعفَاف، والصِّلَةِ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۷؛ و مسلم، ش: ۱۷۷۳.]
ترجمه: ابوسفیان، صَخر بن حربسدر حدیث طولانیاش در داستان ملاقاتش با «هرقل» میگوید: هرقل پرسید: شما را به چه چیزی امر میکند؟ منظورش پیامبرجبود. ابوسفیانسپاسخ داد: میگوید: «الله یگانه را عبادت و پرستش نمایید و به او شرک نورزید و عقاید و اعمال (شرکآمیز) پدرانتان را ترک کنید؛ و ما را به نماز، راستگویی، پاکدامنی و صلهی رحم (رعایت پیوند خویشاوندی) امر میکند».
شرح:
ابوسفیان، مشرک بود و در فاصلهی صلح حدیبیه و فتح مکه مسلمان شد. پیمان صلح حدیبیه در سال ششم هجری بسته شد و مکه در سال هشتم هجری فتح گردید.
ابوسفیان و تعدادی از قریشیان به شام رفتند. در آن زمان «هرقل»، پادشاه نصارا بود؛ او، تورات و انجیل را خوانده و پادشاهی زیرک بود و با کتابهای پیشین، آشنایی داشت. وقتی شنید که گروهی از اهل حجاز، یعنی ابوسفیان و همراهانش به شام آمدهاند، آنها را به حضور خواست و دربارهی پیامبرجو نَسَب ایشان و همچنین در مورد اصحاب آن بزرگوار و میزان احترامی که به ایشان میگذارند، سؤال کرد. همچنین دربارهی وفاداری رسولخداجبه عهد و پیمانش پرسید و سؤالهای دیگری نیز مطرح کرد و بدینسان دریافت که بهراستی، محمد، همان پیامبریست که کتابهای پیشین، خبرِ آمدنش را دادهاند؛ اما بهخاطر حرص و محبت پادشاهی، و بهحکمت اللهﻷمسلمان نشد. او، از ابوسفیان پرسید که محمد(ج) شما را به چه امر میکند؟ ابوسفیان به او خبر داد که محمد (مصطفیج) آنها را به عبادت و پرستش الله یگانه فرمان میدهد و به آنها دستور میدهد که چیزی را با الله، شریک نسازند؛ و جز الله، هیچ پادشاه و پیامبر یا سنگ و درختی را عبادت نکنند و ماه و خورشید و هیچ چیزی جز الله را نپرستند. چون عبادت، ویژهی اللهﻷمیباشد و این، همان دعوت یا پیامیست که پیامبرجو سایر پیامبران آوردهاند. اللهأمیفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾[الأنبياء: ٢٥]
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.
همچنین میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾[النحل: ٣٦]
در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.
یعنی الله را عبادت کنید و از شرک دوری نمایید. این، دعوت همهی پیامبران الهی بود و پیامبرمان محمد مصطفیجنیز همین پیام را برای انسانها آورده است؛ چنانکه فرمود: «عقاید و اعمال شرکآمیز پدرانتان را ترک کنید». ببینید که چگونه حق را آشکارا بیان نمود! پیامبرجامت را از عبادت بتها منع کرد و فرمانشان داد که دیگر، مانند پدرانشان، جز الله را پرستش نکنند؛ البته در مواردی که پدرانشان، اخلاق و منش نیکی داشتند، آنها را به ترک اخلاق و منش نیکی که از پدرانشان به جای مانده بود، دستور نداد. الله متعال، میفرماید:
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَيۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ [الأعراف: ٢٨]
و چون کار زشتی انجام دهند، میگویند: پدرانمان را بر این کار یافتهایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است.
اما الله متعال، تکذیبشان کرده و فرموده است:
﴿ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [الأعراف: ٢٨]
بگو: الله به کار زشت فرمان نمی-دهد.
آری! پیامبرجهمینکه دعوتش را آغاز کرد، به امتش فرمان داد که دیگر، همچون پدرانشان شرک نورزند و شرک به الله را ترک کنند.
ابوسفیانسدر پاسخ هرقل چنین گفت که: «ما را به اقامهی نماز امر میکند». نماز، پیوند میان بنده با پروردگار اوست و پس از شهادتین، بزرگترین رکن اسلام بهشمار میرود و مؤمن و کافر را از هم جدا میکند. بهفرمودهی رسولاللهجنماز، پیمانیست که فرق میان مسلمانان و غیرمسلمانان محسوب میشود و بهواسطهی این پیمان، خون مسلمانان، یعنی جانِ کسانی که نماز میخوانند، حکم جان همهی مسلمانان را دارد و نباید مورد تعرض قرار گیرد؛ رسولاللهجفرمود: «الْعَهْدُ الَّذِي بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ»[حَسَن است؛ روایت: ترمذی (۲۶۲۱) و احمد در مسندش (۵/۳۴۶)، و ابن ماجه (۱۰۷۹) و ابننصر در تعظیم قدر الصلاۀ (۸۹۶) و دارقطنی در سنن خود (۲/۵۲)؛ و دوری در تاریخ ابن معین (۱۲۰۵) و... بهنقل از بریده]. یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران میباشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است»؛ یعنی کافر شده و از دایرهی اسلام، بیرون رفته است. تلاش آن دسته از علما که ترک نماز را کفر اصغر دانستهاند، بیهوده و نادرست است؛ بلکه ترک نماز، کفر اکبر و سبب خروج از اسلام میباشد. اندکی تأمل و دقت نظر در حدیث نشان میدهد که چنین تأویلی، نادرست میباشد؛ زیرا همانطور که در حدیث آمده، نماز، فرق ایمان و کفر است و کفر و ایمان را از هم جدا میکند؛ اگر ترک نماز کفر نباشد، پس چه معنا دارد که نماز را فاصله یا فرق کفر و ایمان دانسته است؟ از اینرو تلاش کسانی که ترک نماز را مانند «طعنه زدن به نسبها یا نوحهخوانی بر میّت»،[نگا: صحیح مسلم، ش: ۶۷] کفر اصغر دانستهاند، تلاش بیجا و نادرستیست. نماز، مثل مرز یا حدود دو زمین است که یکی از آنِ زید و دیگری، از آنِ عمرو میباشد؛ کسی که در زمین زید باشد، در زمین عمرو نیست و کسی که در زمین عمرو باشد، در زمین زید نیست؛ نماز نیز همینگونه است و مرز کفر و ایمان میباشد. لذا انسان با توجه به این مرز، یا در محدودهی کفر است و یا در محدودهی ایمان؛ و حالت سومی ندارد. نماز در میان اعمال، تنها عملیست که ترکش، کفر میباشد؛ اما کسی که در ماه رمضان روزه نمیگیرد یا با وجود استطاعت و توانایی، حج نمیگزارد، کافر نیست؛ اما اگر نماز نخواند، میگوییم که کافر است؛ همچنین کسی كه زکات نمیدهد، کافر نمیباشد؛ اما اگر نماز را ترک کند، از دایرهی اسلام خارج میشود و کافر است. عبدالله بن شقیق/که تابعیِ مشهوریست، میگوید: «اصحاب پیامبرجترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمیدانستند». بنابراین اگر انسان نمازی را که رسولخداجبه آن امر می کرد، ترک نماید، مثل این است که توحید را رها کند؛ یعنی انسان، با ترک نماز کافر و مشرک میشود. پناه بر خدا! حدیث جابرسکه امام مسلم/روایتش کرده، این نکته را تأیید میکند؛ جابرسمیگوید: پیامبرجفرمود: «بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الْكُفْرِ والشِّرْكِ تَرْكُ الصَّلاةِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۸۲] آری! نماز، فاصلهی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصلهای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است.
ابوسفیان در پاسخ هرقل گفت: «ما را به صدق و راستگویی امر میکند». نکتهی مورد استناد، در همین بخش حدیث است که مؤلف، آن را در باب صدق و راستی آورده است؛ همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾ [التوبة: ١١٩]
ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
صدق، بر دو نوع است: صدق و راستی با اللهﻷو صدق و راستی با بندگان او. متضاد صدق و راستی، کذب یا دروغ است که به معنای گفتن خبرِ خلاف واقعیت میباشد و یکی از ویژگیهای منافقان بهشمار میرود. چنانکه رسولاللهجفرموده است: «نشانهی منافق، سه چیز است...». یکی از ویژگیها یا نشانههای منافق، این است که: «هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید».[ر.ک: صحیح بخاری، ش: (۳۳، ۲۶۸۲) و صحیح مسلم، ش: ۵۹] متأسفانه برخی از مردم به بیماری دروغگویی مبتلا هستند و تا دروغ نگویند، راحت نمیشوند. هرگاه دهان به سخن میگشایند، حتماً باید دروغ بگویند یا وقتی در مجلسی مینشینند، کارهای مضحکی انجام میدهند تا دیگران را بخندانند.
ابوسفیان همچنین در پاسخ هرقل به او خبر داد که محمد (مصطفیج) به عفت و پاکدامنی، امر میکند. عفت، بر دو نوع است: عفت از شهوتهای جنسی و عفت از شهوت شکم.
عفت از شهوت جنسی، این است که انسان از زنا و زمینههای آن (مثل چشمچرانی) دوری کند؛ زیرا اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢﴾[الإسراء: ٣٢]
و به زنا نزدیک نشوید؛ بیگمان زنا، کار بسیار زشت و راه بد و ناپسندیست.
به کسی که مرتکب زنا شود، باید صد شلاق یا تازیانه بزنند و او را به مدت یک سال تبعید کنند؛ این در صورتیست که پیشتر ازدواج نکرده باشد؛ اما اگر ازدواج نموده و با همسرش نزدیکی کرده باشد و سپس مرتکب زنا گردد، سنگسار میشود تا آنکه بمیرد. این، برای عبرت مردم است تا به چنین کار زشتی روی نیاورند؛ چراکه زنا و بدکاری، اخلاق و دین را از میان میبرد و پیآمدهای فردی و اجتماعی ناگواری در زمینهی نسب پدید میآورد و باعث پیدایش بیماریهایی میشود که امروزه به سبب گسترش بیبند و باری مشاهده میکنیم. اللهﻷاز همهی زمینهها و عواملی که به بیبند و باری میانجامد، منع فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: ٣۳]
و در خانههایتان بمانید و به شیوهی دوران جاهلیت پیشین، اظهار زینت نکنید.
بهترین مکان برای زن، خانهی اوست و باید در خانهاش بماند و بدون ضرورت بیرون نرود. و اگر ضرورتی برای بیرون رفتن پیش آمد، بهفرمودهی رسولخداجبدون اظهار زینت و بدون استفاده از عطر و مواد خوشبوکننده بیرون برود. همچنین باید هنگام بیرون رفتن از خانه، خودش را از همهی نامحرمان بپوشاند؛ حجاب شرعی، این است که زن، همهی اعضایی را كه سبب فتنه میشود، بپوشاند؛ بهویژه صورتش را. پوشاندن صورت از مردان نامحرم، واجب است و بیش از پوشاندن سر یا دست و پا، اهمیت دارد و دیدگاه کسانی که پوشاندن صورت را برای زن واجب نمیدانند، بیاعتبار است.[آلبانی/، کتابی به نام «الرد المفحم» دارد که در آن دلایلی مبنی بر عدم وجوب پوشش صورت ذکر کرده است؛ وی، پوشش صورت را برای زن، مستحب یا سنت میداند. چه خوبست که پژوهشگران، دلایل طرفین را در این موضوع، بهخوبی بررسی و ارزیابی کنند تا رویکردشان در قبال این مسأله، عالمانه و مبتنی بر کتاب و سنت صحیح رسولخداجباشد. [مترجم] زیرا در گفتارشان، تناقض وجود دارد؛ از یکسو پوشاندن صورت را واجب نمیدانند و از سوی دیگر، معتقدند که پوشاندن پا، واجب است. حال آنکه باید پرسید: کدامیک از این اندام، بیشتر مایهی فتنه میباشد؟ صورت یا پا؟ هر انسان عاقلی میفهمد که چه میگوید؛ بدون شک اگر زن، صورتش را نپوشاند و به خود عطر بزند و از خانهاش بیرون برود، مردم را دچار فتنه میکند؛ همینطور اگر در حالی که عطر یا مواد خوشبوکننده استفاده کرده، به بازار برود و در بازار قدم بزند، باعث فتنه شده است؛ لذا برای هیچ مردی جایز نیست که نسبت به ناموس خود، همسر یا دختر و یا خواهر و مادر خویش سهلانگاری کند؛ بلکه باید همواره به نحوهی پوشش و رفت و آنها، توجه داشته باشد.
نوع دوم عفت، یعنی عفت از شهوت شکم؛ بدین معناست که انسان، مناعت طبع یا عزت نفس داشته باشد و به آنچه مردم دارند، چشم ندوزد. اللهأمیفرماید:
﴿يَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِيَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ﴾[البقرة: ٢٧٣]
از بس مناعت دارند، افراد بیخبر آنان را ثروتمند میپندارند.
یعنی دست نیاز پیش مردم دراز نمیکنند و از کسی چیزی درخواست نمینمایند؛ چون مناعت دارند؛ و خواستن از مردم، خفت و خواریاست و دستی که به سوی مردم، دراز میشود، پایین است و دستِ دهنده، بالاست. لذا جایز نیست که از کسی چیزی درخواست کنیم، مگر زمانی که چارهای نباشد و ضرورت و نیاز شدید، اقتضا کند؛ اما بدون ضرورت و نیاز شدید، حرام است که کسی پیش مردم، دست دراز کند و از آنان چیزی بخواهد؛ احادیثی وجود دارد که از چنین کاری، برحذر داشته است؛ چنانکه رسولاللهجخبر داده که گدا یا کسی که پیش مردم دست دراز میکند، روز قیامت در حالی حشر میشود که چهرهاش بدون گوشت میباشد و استخوانش نمایان شده است؛ در روزی که همه حضور دارند، سؤالکننده یا گدا، در انظار مردم، چنین وضعی خواهد داشت!
صحابهشهنگام بیعت با رسولخداجقرار میگذاشتند که از مردم چیزی درخواست نکنند؛ حتی اگر یکی از آنها سوار شتر یا اسب خود بود و شلاقش افتاد، باز هم از کسی نخواهد که شلاق را بردارد و به او بدهد؛ بلکه خود پیاده شود و شلاقش را بردارد. انسانی که خداوندﻷاو را از مردم بینیاز کرده یا غنای دل به او بخشیده، از ذلت و خواریِ سؤال و درخواست از مردم، خبر ندارد و نمیداند که اینکار، چقدر ذلتبار است! چرا و چگونه دست خود را پیش مخلوقی چون خود، دراز میکنی؟! «و هرگاه چیزی خواستی، از الله بخواه و اگر میخواستی کمک بگیری، از الله درخواست کمک کن».
بنا بر روایت ابوسفیانس، پنجمین چیزی که پیامبرجبه آن امر میکرد، صلهی رحم یا رعایت پیوند خویشاوندی بود که در رأسش، ارتباط با پدر و مادر میباشد؛ چون ارتباط با والدین، هم نیکی بهشمار میرود و هم صلهی رحم. بنابراین باید با خویشاوندان خود، متناسب با نسبتی که با ما دارند، رابطه داشته باشیم؛ با برادر، بیش از عمو و با عمو، بیش از عموی پدر و به همین ترتیب، خویشاوند هرچه به انسان نزدیکتر باشد، باید ارتباط بیشتری با او داشت. بحث ارتباط یا پیوند، در قرآن و سنت، بدون قید و بهصورت مطلق آمده است؛ هرچه در کتاب و سنت بدون قید باشد، به عُرف برمیگردد. بنابراین باید تعریف یا چگونگی ارتباط و پیوند را در عُرف جستجو کنیم؛ از اینرو نوع ارتباطها به اشخاص، وضعیت آنها و همچنین زمان و مکان بستگی دارد. مثلاً خویشاوندی دارید که از شما بینیاز است و از دور، احوالپرس او هستید و میدانید که نیازی به شما ندارد؛ همین مقدار که در ماه یا یکو نیم ماه یکبار از او سر بزنید، مطابق عُرف ما به عنوان صلهی رحم یا رعایت حق خویشاوندیاش، کافیست؛ اما اگر این شخص خیلی به شما نزدیک باشد، مثل پدر و مادر یا برادر و عمو، باید خیلی بیشتر به او سر بزنید و ارتباط بیشتری با او داشته باشید؛ بهویژه اگر فقیر یا بیمار باشد. در این صورت به ارتباط بیشتری از سوی شما نیاز دارد. در قرآن و سنت، تأکید زیادی به صلهی رحم شده و برعکس، دربارهی کسانی که ارتباط خویشاوندی را رعایت نمیکنند، وعیدها یا هشدارهای شدیدی وجود دارد.
***
۵۸- الرَّابِع: عَنْ أبي ثَابِت، وقِيل: أبي سعيد، وقِيل: أبي الْولِيد، سَهْلِ بْنِ حُنيْف، وَهُوَ بدرِيسأَن النبيَّجقال: «مَنْ سَأَلَ اللَّهَ تعالَى الشِّهَادَة بِصِدْقٍ بَلَّغهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهدَاء، وإِنْ مَاتَ عَلَى فِراشِهِ». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۱۹۰۹.]
ترجمه: سهل بن حُنَیفسکه از اصحاب بدر است و برخی، کنیهاش را ابوثابت گفتهاند و عدهای، کنیهاش را ابوسعید دانستهاند و ابوولید نیز گفته شده، میگوید: پیامبرجفرمود: «کسی که صادقانه از الله متعال درخواست شهادت کند، الله، او را به درجه یا جایگاه شهدا میرساند؛ گرچه در رختخواب خود بمیرد».
شرح:
مؤلف/این حدیث را از آن جهت در باب صدق و راستی آورده که در آن آمده است: «کسی که صادقانه از الله متعال شهادت را بخواهد، الله او را به درجهی شهدا میرساند». شهادت، یکی از رتبهها و درجات والای صدیق بودن میباشد. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء : ٦٩]
آنان که از الله و پیامبر اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
یکی از انواع شهادت، گواهیِ علماست که احکام اللهﻷرا برای بندگانش بیان میکنند و این، نوعی شهادت یا گواهی دادن است؛ اللهﻷدر اینباره میفرماید:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ﴾الله گواهی میدهد که هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ و فرشتگان و علما (نیز همینگونه گواهی میدهند).
شهادت، انواع فراوانی دارد:
برخی از علما در تفسیر آیهی پیشین، واژهی ﴿وَٱلشُّهَدَآءِ﴾را به مفهوم علما دانستهاند؛ شکی نیست که علما، شهدا یا گواهانی هستند که شهادت میدهند اللهﻷپیامبرش را با آیین راستین و هدایت فرستاده است و در برابر امت گواهند که شریعت الهی به آنها رسیده است؛ بدینسان که حلال و حرام را در احکام الهی بیان میکنند و گواهی میدهند که این کار، واجب است یا مستحب و این حرام است یا مکروه؛ از آنجا که تنها اهل علم، به کنه احکام الهی پی میبرند و آن را میشناسند، شهدا یا گواهان حق محسوب میشوند.
همچنین کسانی که به سبب بیماریهای همهگیر میمیرند و یا میسوزند یا غرق میشوند و یا با علتهایی اینچنین از دنیا میروند، شهید بهشمار میروند.
کسانی که در راه الله کشته میشوند، شهیدند. و نیز آنانکه در دفاع از جان یا مال خود بهقتل میرسند، در جرگهی شهدا قرار میگیرند. مردی از رسولخداجپرسید: شخصی میخواهد مالم را بهناحق تصاحب کند؛ چه کنم؟ فرمود: «مالَت را به او نده». سؤال کرد: «اگر با من جنگید، (یا با من درگیر شد) چه کنم؟» فرمود: «با او پیکار و مقابله کن». عرض کرد: «اگر او را کشتم، حکمش چیست؟» فرمود: «دوزخیست»؛ چون او، ظلم و تجاوز نموده است. و فرمود: «اگر او، تو را به قتل برساند، بهشتی هستی». رسولاللهجهمچنین فرموده است: «کسی که در دفاع از مال و خانوادهی خویش کشته شود، شهید است».[تخریج این احادیث در صفحات گذشته آمده است]
کسی که بهناحق و مظلومانه کشته میشود، حکم شهید را دارد؛ مثل کسی که او را بدون هیچ دلیلی میکُشند.
اما واضح است که والاترین درجهی شهادت را کسانی دارند که در راه الله کشته میشوند؛ همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ ١٦٩ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ١٧٠ ۞يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٧١﴾ [آل عمران: ١٦٩، ١٧١]
هرگز کسانی را که در راه الله کشته شدند، مرده مپندار؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی مییابند. به آنچه الله از فضل خویش به آنان داده است، شادمانند و در حق کسانی که هنوز به آنان نپیوستهاند و به دنبال ایشان (شهید مىشوند) شادی میکنند؛ چراکه نه ترس و هراسی بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند. آنان، به نعمت و فضل پروردگار و از اینکه الله، پاداش مؤمنان را از میان نمیبرد، شادمانند.
اینها، همان کسانی هستند که برای اعلای کلمۀالله میجنگند، نه برای اهداف و منافع شخصی خود یا بهخاطر اموالشان؛ بلکه برای سرافرازی دین الله، جهاد میکنند؛ چنانکه از رسولاللهجدربارهی مردی پرسیدند که از روی شجاعت (برای اظهار شجاعت)، و از روی تعصب، یا از روی ریا و خودنمایی میجنگد. سؤال کردند: کدامیک در راه خداست؟ فرمود: «کسی که برای اعلای کلمۀ الله (وسرافرازی دین او) بجنگد، او مجاهد راه الله است».
این، معيار و ترازوی دقیقیست که رسولخداجدر اختیارمان قرار داده تا اعمال خود را با آن بسنجیم. اگر برای سرافرازی دین الله بجنگی و کشته شوی، شهید هستی و اگر به پیروزی برسی، به سعادت رسیدهای؛ یا شهادت و یا پیروزی. اللهأمیفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَيَيۡنِۖ وَنَحۡنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمۡ أَن يُصِيبَكُمُ ٱللَّهُ بِعَذَابٖ مِّنۡ عِندِهِۦٓ أَوۡ بِأَيۡدِينَا﴾[التوبة: ٥٢]
بگو: آیا دربارهی ما انتظاری جز یکی از دو نیکی (شهادت یا پیروزی) را دارید؟ حال آنکه ما دربارهی شما انتظار میبریم که الله از سوی خویش یا به دست ما عذابی به شما برساند.
در هر دو صورت، به زیان دشمنان اسلام است؛ همانگونه که الله متعال، احزاب و گروههای کفر را از سوی خویش گرفتار عذاب کرد؛ آنها مدینه را محاصره کرده بودند و میخواستند با رسولخداجبجنگند؛ اما اللهأباد و سپاهیانی به سویشان فرستاد و در دلهایشان ترس و وحشت انداخت.
﴿بِأَيۡدِينَا﴾«یا به دست ما عذابی به شما برساند». همانطور که در غزوهی «بدر» روی داد و الله متعال، عذاب سختی به دست پیامبرجو صحابهشبه مشرکان رساند.
اگر انسان، صادقانه از خداوندﻷدرخواست شهادت کند و دعا نماید و بگوید: «یا الله! شهادت در راه خودت را نصیبم بگردان»، و در عین حال بداند که شهادت، فقط با پیکار و جهاد خالصانه در راه الله بهدست میآید، خداوندﻷاو را به رتبهی شهدا میرساند؛ هرچند در رختخواب خود بمیرد. شرطش این است که در نیت و خواستهاش، صادق باشد. شاید این سؤال مطرح شود که آیا کسی که در دفاع از کشور یا سرزمین خود کشته میشود، شهید است یا نه؟ میگوییم: اگر بدینخاطر از کشورش دفاع میکند که کشوری اسلامیست، پیکارش در راه خداست؛ زیرا در حقیقت برای سرافرازی دین خدا جنگیده است؛ اما اگر فقط بهخاطر کشورش میجنگد، نه برای دفاع از دین خدا، پیکارش در راه خدا نیست؛ زیرا طبق سنجه یا معیار رسولاللهج(برای سرافرازی دین) نجنگیده است.
* **
۵۹- الخامِس: عَنْ أبي هُريْرةسقال: قال رسولُ اللَّهج: «غزا نَبِيٌّ مِنَ الأَنْبِياءِ صلواتُ اللَّه وسلامُهُ علَيهِمْ فَقَالَ لقوْمِه: لايتْبعْني رَجُلٌ ملَكَ بُضْعَ امْرَأَةٍ. وَهُوَ يُرِيدُ أَن يَبْنِيَ بِهَا وَلَمَّا يَبْنِ بِها، ولا أَحدٌ بنَى بيُوتاً لَمْ يرفَع سُقوفَهَا، ولا أَحَدٌ اشْتَرى غَنَماً أَوْ خَلَفَاتٍ وهُو يَنْتَظرُ أوْلادَهَا. فَغزَا فَدنَا مِنَ الْقَرْيةِ صلاةَ الْعصْرِ أَوْ قَريباً مِنْ ذلك، فَقَال للشَّمس: إِنَّكِ مَأمُورةٌ وأَنا مأمُور، اللهمَّ احْبسْهَا علَينا، فَحُبستْ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عليْه، فَجَمَعَ الْغَنَائِم، فَجاءَتْ يَعْنِي النَّارَ لتَأكُلهَا فَلَمْ تطْعمْهَا، فقال: إِنَّ فِيكُمْ غُلُولاً، فليبايعنِي منْ كُلِّ قبِيلَةٍ رجُل، فلِزقتْ يدُ رَجُلٍ بِيدِهِ فَقال: فِيكُم الْغُلول، فليبايعنِي قبيلَتُك، فلزقَتْ يدُ رجُليْنِ أو ثلاثَةٍ بِيَدِهِ فقال: فِيكُمُ الْغُلُول، فَجاءوا برَأْسٍ مِثْلِ رَأْس بَقَرَةٍ مِنْ الذَّهب، فوضَعها فَجَاءَت النَّارُ فَأَكَلَتها، فلمْ تَحل الْغَنَائِمُ لأحدٍ قَبلَنَا، ثُمَّ أَحَلَّ اللَّهُ لَنا الغَنَائِمَ لمَّا رأَى ضَعفَنَا وعجزنَا فأحلَّها لنَا». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۱۲۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۴۷.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «یکی از پیامبران صلواتالله وسلامه علیهم میخواست به جنگ برود. به قومش گفت: كسي كه زني را نكاح كرده، ولي هنوز او را به خانهاش نبرده است و مي خواهد او را به خانه ببرد و نيز كسي كه خانهای ساخته و هنوز سقفش را درست نکرده است؛ همچنين كسي كه شترهای آبستنی خريده و منتظر زاييدن آنهاست، با من نیاید. سپس عازم جنگ شد. هنگام نماز عصر يا نزدیک به عصر بود که به نزدیکی روستای مورد نظر رسید. خطاب به خورشيد گفت: تو مأموري و من نيز مأمورم. خدايا! آن را برای ما متوقف کن؛ و خورشيد، متوقف شد تا آنكه خداوند، او را پيروز گردانيد؛ آنگاه به جمعآوری غنایم پرداخت. سپس آتشي آمد تا اموال غنیمت را بخورد و نابود كند؛ ولي به آنها نزديك نشد. آن پيامبر گفت: حتماً در ميان شما خیانت یا سرقتي از مال غنيمت، صورت گرفته است. از هر قبيله يك نفر با من، بيعت كند. (هنگام بيعت) دست يك نفر از آنان به دست او چسبيد. گفت: سرقت در قبیلهی شما انجام شده است. همهی افراد قبيلهات بايد با من بيعت كنند. آنگاه دست دو يا سه نفر از افراد آن قبيله، به دست پیامبر چسبيد. گفت: شما سرقت كردهايد. آنها (اعتراف کردند و) چيزي مانند سرِ گاو را كه از طلا ساخته شده بود، آوردند و پیامبر آن را (روی سایر غنایم) گذاشت . سپس آتش آمد و همهی اموال را خورد و نابود کرد. پیش از ما، اموال غنیمت برای هیچکس حلال نبوده است؛ اما خداوند كه ضعف و ناتواني ما را ديد، غنايم را برای ما حلال ساخت».
شرح:
در این حدیث که مؤلف/آورده است، نشانههای بزرگی وجود دارد؛ رسولاللهجداستان یکی از پیامبران علیهمالصلاة والسلام را بیان فرموده که میخواست به جهاد برود؛ ولی چند گروه را از همراهی با خود منع نمود: هر کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده بود؛ هرکس که خانهای ساخته و سقفش را آماده نکرده بود و نیز هر کسی که شتران آبستنی خریده و منتظر زاییدن آنها بود؛ چون اینها دغدغهی فکری دیگری جز جهاد داشتند: کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده، اشتیاق زیادی دارد که هرچه زودتر همسرش را به خانه ببرد؛ همینطور کسی که خانهاش ناتمام است، مشتاق کامل شدن خانهاش میباشد تا با زن و بچهاش زیر سقفی برود که مال اوست. همچنین کسی که دامهای آبستنی دارد برای زاییدن دامهایش لحظهشماری میکند؛ حال آنکه جهاد بهگونهایست که انسان باید برای آن، فراغت داشته و یکسو باشد؛ یعنی به چیزی جز جهاد نیندیشد و فکر و خیالی جز جهاد نداشته باشد. اللهﻷمیفرماید:
﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧﴾[الشرح: ٧]
پس هنگامی که فراغت یافتی، (در عبادت و نیایش) بکوش.
یعنی هنگامی که از کارهای دنیا فراغت یافتی و دیگر مشغلهی ذهنی نداشتی، به عبادت و نیایش بپرداز. پیامبرجفرموده است: «لا صَلاةَ بِحَضْرَةِ طَعَامٍ وَلا وَهُوَ يُدَافِعُهُ الأَخْبَثَانِ»؛[صحیح مسلم، ش:۵۶۰] یعنی: «هنگامی که غذا آماده و حاضر است یا وقتی که انسان تنگوضوست، نماز درست نیست». [رأی جمهور علما، این است که نماز خواندن در چنین حالتی، مکروه میباشد]. بههر حال وقتی که انسان میخواهد به عبادت بپردازد، باید قلب و تمام وجودش را فارغ کند تا با اشتیاق و فراغت بال و یکسویی و نیز با آرامش و توجه کامل، به عبادت مشغول شود.
آن پیامبر، عازم جنگ شد و زمانی به منطقهی دشمن رسید که مقداری از نماز عصر گذشته و چیزی به شب نمانده بود؛ و چون نگران بود که مبادا پیش از تمام شدن جنگ شب شود، رو به خورشید کرد و گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. مأموریت خورشید، مأموریتی تکوینیست و مأموریت پیامبر، مأموریتی شرعی. پیامبر مأموریت داشت که جهاد نمايد و خورشید وظیفه دارد مطابق امر و فرمان اللهﻷبه سوی قرارگاهش حرکت کند؛ چنانکه الله متعال، میفرماید:
﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٣٨﴾[يس: ٣٨]
و خورشید همواره به سوی قرارگاهش درحرکت است؛ این، تقدیر و اندازهگیری (پروردگار) توانا و داناست.
خورشید از زمانی که آفریده شده، در مسیرش درحرکت بوده و هیچگاه از مسیرش منحرف نشده است؛ نه بالا رفته و نه پایین؛ نه کُند شده است و نه تند.
آن پیامبر، دعا کرد:«خدایا! خورشید را برای ما متوقف کن». و الله متعال دعایش را پذیرفت و بدین ترتیب خورشید غروب نکرد تا اینکه این پیامبر جنگید و غنایم زیادی بهدست آورد. گفتنیست: استفاده از غنایم برای رزمندگان امتهای گذشته، حلال نبوده است؛ بلکه غنایم بهطور خاص برای مجاهدان این امت، یعنی امت رسولاللهجحلال میباشد.
امتهای گذشته، غنایم جنگی را در محلی جمع میکردند و آنگاه آتشی از آسمان، برای سوزاندن غنایم نازل میشد؛ اما چنانکه از این حدیث برمیآید، آتش، غنایم بهدست آمده از جهاد همرزمان آن پیامبر را نسوزاند؛ و این، نشانهی خیانت در غنایم بود. پیامبر به همراهانش گفت: سرقت یا خیانتی در غنایم صورت گرفته است. و سپس دستور داد که از هر قبیلهای، یک نفر با او بر سر اينكه قبیلهاش خیانت نکردهاند، بیعت کند. هنگام بیعت، دست یکی از بیعتکنندگان به دست پیامبرشان چسبید. معلوم شد که خیانت، در قبیلهی آن شخص بوده است. به دستور پیامبر÷همهی افراد آن قبیله با او بیعت کردند؛ دست دو یا سه نفر از آنها به دست پیامبرشان چسبید. پیامبر به آنها گفت: شما خیانت کردهاید. خیانت در غنیمت، یعنی سرقت از غنایم یا پنهان کردن چیزی که به غنیمت گرفتهاند. اینها نیز چیزی زرین، شبیه سرِ گاو را پنهان کرده بودند؛ وقتی آن را آوردند، پیامبر÷آن را روی سایر غنایم گذاشت و آنگاه آتش، غنایم را سوزاند. این هم از نشانههای اللهﻷبود.
نکاتی چند از این حدیث درمییابیم؛ از جمله:
جهاد در میان امتهای گذشته نیز مشروع بوده است؛ همانگونه که در این امت نیز مشروعیت دارد. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ ﴾[آل عمران: ١٤٦]
چه بسیار پیامبرانی که خداپرستان زیادی، همراهشان نبرد کردند و در برابر سختیهایی که در راه الله به آنان رسید، سست نشدند و ضعیف نگشتند و زبونی نکردند.
داستان طالوت و جالوت و داود÷نیز که در آیات ۲۴۶ تا ۲۵۲ سورهي بقره آمده، بیانگر مشروعیت جهاد در میان امتهای گذشته است.
این حدیث همچنین دلیلی بر عظمت اللهﻷمیباشد؛ اوست که امور هستی را تدبیر میکند و اوست که جریان مسایل و رويدادها را بر خلاف طبیعت یا روال عادی آنها برای تأیید و نصرت پیامبر و یا دور کردن شر و بدی از او، و بهطور کلی برای مصلحت اسلام و به نفع آیین راستین، دگرگون میسازد.
نشانهها یا معجزههای پیامبران هر شکلی که داشتهاند، برای تأیید پیامبران بودهاند. خورشید، مطابق آفرینش و روال عادی خود، بهامر الله در مسیر مشخّصی حرکت میکند و از مسیرش منحرف نمیشود؛ اما در اینجا اللهﻷآن را متوقف کرد و بدین ترتیب فاصلهی میان عصر تا مغرب طولانی شد تا آنکه پیامبرش را به پیروزی رساند. این، ردّی بر کسانیست که میگویند: افلاک و گردش ستارگان، ثابت و تغییرناپذیر است. چه کسی، افلاک را آفریده است؟ اللهﻷ. ذاتی که آن را آفریده، خود میتواند دگرگونش کند؛ اما بسیاری از اخترشناسان حرکت افلاک و گردش ستارگان را بر طبق طبیعت میپندارند و گمان میکنند که هیچکس نمیتواند تغییری در آن ایجاد نماید. آنها از آن جهت چنین پنداری دارند که منکر خالق و آفریدگار هستی هستند و دلیل و علت هر چیزی را طبیعت میدانند!
دلایلی از کتاب و سنت وجود دارد که افلاک و بهطور کلی هستی، بهامر الله، تغییر میکند. چنان که این پیامبر، دعا کرد و بهامر الله، خورشید متوقف شد.
مشرکان از رسولخدا، محمد مصطفیجخواستند که برای اثبات صداقتش، نشانهای به آنها نشان دهد؛ پیامبرجبه سوی ماه اشاره فرمود و آنگاه ماه، دو نیمه شد و آنها دیدند که یک نیمهی ماه بالای «صفا» قرار گرفت و نیمهی دیگر بر بالای «مروه» نمایان شد. همانگونه که اللهﻷدر اینباره میفرماید:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢﴾[القمر: ١، ٢]
قیامت نزدیک شد و ماه شکافت. و اگر نشانهای ببینند، روی میگردانند و میگویند: جادوی باطلیست.
مشرکان با دیدن این معجزه گفتند: محمد، ما را جادو کرده و ماه، نشکافته است؛ بلکه محمد، ما را چشمبندی نموده است. کافر با لجاجتی که دارد، حتی هنگامی که حق و حقیقت برایش ثابت شود، باز هم ایمان نمیآورد؛ همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ حَقَّتۡ عَلَيۡهِمۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ ٩٦ وَلَوۡ جَآءَتۡهُمۡ كُلُّ ءَايَةٍ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ ٩٧﴾[يونس : ٩٦، ٩٧]
بیگمان کسانی که فرمان پروردگارت بر آنان تحقق یافت، ایمان نمیآورند؛ اگرچه همهی نشانهها برایشان بیاید، تا آنکه عذاب دردناک را مشاهده کنند.
دلها در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و الله، دلها را هر گونه که بخواهد، میگرداند؛ لذا کسی که سزاوار عذاب الهی گردد، هرگز ایمان نمیآورد. هرچند همهی نشانهها را به او نشان دهید. از اینرو مشرکان، از رسولاللهجخواستند که نشانهای به آنها نشان دهد و پیامبرج نیز این نشانهی شگفتانگیز را به آنان نشان داد؛ نشانهای که از توان همه خارج است؛ اما چه گفتند؟ ببینیم الله متعال، در اینباره چه میفرماید؟
﴿وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢ وَكَذَّبُواْ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَكُلُّ أَمۡرٖ مُّسۡتَقِرّٞ ٣﴾[القمر: ٢، ٣]
و اگر نشانهای ببینند، روی میگردانند و میگویند: جادوی باطلیست. و (پیامبر و رسالتش را) دروغ شمردند و از خواستههای نفسانی خویش پیروی کردند. و هر امری، سرانجام (در محل خود) قرار میگیرد.
از حدیث ابوهریرهسبدین نکته پی میبریم که الله متعال، لطف زیادی به این امت فرموده که غنایم جنگی را برایشان حلال نموده است؛ حال آنکه غنایم جنگی بر امتهای گذشته حرام بود. در غنایمی که مسلمانان از کافران به دست میآورند، خیر فراوانی وجود دارد و در زمینهی جهاد، بهکارِ مسلمانان میآید و در این عرصه کمک زیادی به آنها میکند. مثلاً با اموالی که در جهاد از کفار بهغنیمت میگیرند، برای جهاد و پیکار دوباره با آنها، آماده میشوند و میتوانند باری دیگر، با آنان بجنگند. این، از فضل و لطف اللهﻷمیباشد؛ چنانکه رسولاللهجفرموده است: «أُعْطِيتُ خَمْسًا، لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي»؛ یعنی: «پنج چیز به من عطا شده است که به هیچ پیامبری عطا نشد». سپس یکی از موارد پنجگانهای که برشمرد، این بود که فرمود: «وَأُحِلَّتْ لِيَ الْمَغَانِمُ وَلَمْ تَحِلَّ لأَحَدٍ قَبْلِي»؛[صحیح بخاری، ش: (۳۳۵، ۴۳۸) و صحیح مسلم، ش: ۵۲۱] یعنی: «اموال غنیمت برایم حلال شد؛ حال آنکه پیش از من برای هیچ پیامبری حلال نشده بود».
از دیگر نشانههایی که در این حدیث آمده، این است که دست خیانتکاران به دست پیامبرشان چسبید؛ و این، امری غیرعادیست؛ اما الله متعال بر هر کاری تواناست.
همچنین درمییابیم که پیامبران الهی غیب نمیدانستند؛ مگر آنکه خداوندﻷآنها را از یک مسألهی غیبی آگاه میساخت. واضح است که پیامبران، غیب نمیدانستند. گذشته از این حدیث، دلایل زیادی وجود دارد که پیامبران از غیب، بیاطلاع بودهاند و غیب نمیدانستهاند؛ چنانکه اسرار و مسایل زیادی بر پیامبرمان÷مخفی و پوشیده میماند؛ نمونهاش را میتوانیم درسومین آیه از سورهی «تحریم» ببینیم که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣﴾[التحريم: ٣]
و هنگامی که پیامبر، رازی را به یکی از همسرانش گفت و او، آن راز را (نزدِ یکی دیگر از همسران پیامبر) فاش کرد. و الله، پیامبر را از آن آگاه ساخت؛ (پیامبر) بخشی از آن را برای او بازگو کرد و از (بازگو کردن) بخش دیگرش خودداری نمود و چون پیامبر، آن زن را از این موضوع باخبر ساخت، آن زن گفت: «چه کسی تو را از این موضوع باخبر ساخته است؟» (پیامبر) گفت: «(پروردگار) دانا و آگاه به من خبر داده است».
به هر حال پیامبرجغیب نمیدانست؛ حتی وقتی یارانش در سفری با او بودند و به جایی میرفتند، نمیدانست که کجا رفتهاند؛ مگر آنکه از آنها سؤال میکرد. چنانکه ابوهریرهسدر سفری همراه پیامبرجبود؛ در بین راه مدتی برای غسل جنابت، غیبت کرد. وقتی نزد پیامبرجرفت، از او پرسیدند: «کجا بودی؟» بنابراین پیامبرجغیب نمیدانست و هیچیک از آفریدههای الاهی، غیب نمیداند. اللهﻷمیفرماید:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧﴾[الجن: ٢٦، ٢٧]
دانای نهان است و هیچکس را برغیب خود آگاه نمیکند. مگر کسی را که به پیامبری برگزیند (آنهم به عنوان معجزه) و نگهبانانی پیش رو و پشت سرش گسیل میدارد.
این حدیث، از سوی دیگر نیز دلیلی بر قدرت خداست؛ چون آتشی که برای سوزاندن غنایم آمد، از درختان یا هیزمهای زمین، درست نشده بود؛ بلکه بهامر الله، از آسمان نازل شد تا غنیمتهایی را که گرد آورده بودند، بسوزاند.
***
۶۰- السادِس: عن أبي خالدٍ حكيمِ بنِ حزَامسقال: قال رسولُاللَّهج: «الْبيِّعَان بالخِيارِ ما لم يَتفرَّقا، فإِن صدقَا وبيَّنا بوُرِك لهُما في بَيعْهِما، وإِن كَتَما وكذَبَا مُحِقَتْ بركةُ بيْعِهِما». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۲۰۷۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۳۲.]
ترجمه: ابوخالد، حکیم حزامسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «فروشنده و خريدار تا زماني كه از هم جدا نشدهاند، اختيار فسخ معامله را دارند؛ اگر راست بگويند و عيب كالا را بيان كنند، در معاملهی آنها خير و بركت خواهد بود؛ و اگر عيب كالا را پنهان كنند و دروغ بگويند، معاملهی آنها بي بركت خواهد شد».
شرح:
در حدیث، واژهی «الْبيِّعَان»آمده که به معنای فروشنده و خریدار است؛ همانطور که در زبان عربی میگویند: «قمران»یعنی «دو ماه» که منظور خورشید و ماه است؛ یا گفته میشود: «عُمَرانِ»، یعنی دو عمر که منظور ابوبکر و عمر هستند.
فرمود: «بالخِيارِ»؛ یعنی: هر دو اختیار فسخ معامله را دارند؛ البته تا زمانی که محل معامله را ترک نکرده و از هم جدا نشده باشند؛ چون فرمود: «ما لم يَتفرَّقا». به عنوان مثال: شخصی، خودروی خود را به پنج میلیون تومان میفروشد؛ تا زمانی که فروشنده و خریدار، در محل معامله هستند و از هم جدا نشدهاند، هر یک از آن دو، حق فسخ معامله را دارد. این، لطف خداست که بر بندگانش آسان گرفته است؛ زیرا کالا تا زمانی که در دست دیگران است، برای انسان ارزشمند میباشد و دوست دارد که هرطور شده، به آن دست یابد؛ ولی وقتی به آن دست مییابد، علاقهاش به آن کمتر میشود؛ از اینرو شارع، این امکان را برای انسان فراهم کرده که با تأنی و دقت نظر، معاملهاش را انجام دهد و عجله نکند. لذا تا زمانی که فروشنده و خریدار، از هم جدا نشدهاند، هر چقدر هم که طول بکشد، حق فسخ معامله را دارند؛ چون فرمود: «ما لم يَتفرَّقا». در حدیث ابنعمربآمده است: «أو یخَیِّر أحدُهُما الآخر»؛ یعنی: «یا اینکه یکی از آن دو (فروشنده یا خریدار)، حق فسخ معامله را به دیگری بدهد». به عبارت دیگر، به طرف معاملهاش بگوید: حق فسخ معامله فقط با توست. بدین ترتیب این حق، از او سلب میشود و به طرف مقابلش میرسد. یا حتی میتوانند با موافقت یکدیگر، حق فسخ معامله را از هر دوی خود سلب کنند. لذا این مسأله، چهار صورت دارد:
هر دو، حق فسخ معامله را برای خود محفوظ نگه دارند؛ این، در زمانیست که بدون قید و شرط خاصی در این زمینه، با هم معامله میکنند.
معامله، با این شرط انجام میشود که هیچیک از آن دو حق فسخ معامله را نداشته باشد. در این صورت، بلافاصله پس از عقد قرارداد، معامله تمام است و هیچیک حق به همزدن معامله را ندارد.
هنگام معامله، توافق کنند که حق فسخ، فقط با فروشنده است؛ بنابراین خریدار، دیگر حق فسخ معامله را ندارد.
توافق میکنند که حق فسخ معامله با خریدار باشد، نه با فروشنده؛ لذا فروشنده، دیگر، حق فسخ معامله را ندارد.
بههر حال خریدار و فروشنده، هر دو حق فسخ معامله را دارند و از اینرو میتوانند این حق را برای خود محفوظ نگه دارند یا آن را از خود سلب کنند؛ به توافقشان بستگی دارد که در اینباره چه تصمیمی بگیرند و چگونه با هم به توافق برسند؛ چون رسولاللهجفرموده است: «المُسلمونَ عَلَی شروطِهم إلا شرطًا أحلَّ حرامًا أَو حرَّمَ حلالاً»؛[روایت: ترمذی (۱۳۵۲)، و طبرانی در الکبیر (۱۷/۲۲)؛ و حاکم در المستدرک (۴/۱۱۳) و برای شرط اولش، شواهدی وجود دارد] این حدیث، بیانگر این است که شرایط مورد توافق مسلمانان در معاملههایشان اعتبار دارد، مگر شرایطی که حلالی را حرام، یا حرامی را حلال کند.
پیامبرجفرمود: «تا زمانی که جدا نشدهاند»؛ و نوع یا چگونگی جدایی را بیان نکرد؛ اما منظور، جدا شدن از یکدیگر و ترک محل معامله میباشد. و اما نکتهی مورد توجه مؤلف از این حدیث که در باب صدق و راستی ذکرش کرده، این است که رسولاللهجفرمود: «اگر راست بگويند و عيب كالا را بيان كنند، در معاملهی آنها، خير و بركت خواهد بود». اگر راست بگویند و در تعریف از کالای مورد معامله، صادق باشند و عیبهایش را بیان کنند، معاملهی آنها مبارک خواهد بود؛ به عنوان مثال: شخصی میخواهد ماشین خود را بفروشد؛ میگوید: ماشین جدیدیست؛ چنین امکاناتی دارد و چنین و چنان است؛ خلاصه اینکه تا میتواند از آن تعریف میکند؛ ولی واقعاً طوری که او میگوید، نیست. لذا دروغ گفته است. همچنین اگر هنگام فروختن ماشین، عیبهایش را نگوید، در واقع عیبهای ماشین را کتمان کرده است؛ حال آنکه برکت معامله، در صداقت و بیان عیبهای کالای مورد معامله میباشد. صداقت و راستگویی با بیان عیبهای کالا، تفاوت دارد؛ صداقت در تعریف از کالا و بیان کیفیت آن است؛ و بیان، در رابطه با عیبهای کالای مورد معامله میباشد. در معامله، کتمان عیب یا مخفی کردن آن، متضاد بیان است و تعریف نابهجا و بیاساس از کالا، متضاد راستگویی.
مثال دیگری میزنم: شخصی، گوسفندی دارد و میخواهد آن را بفروشد. گوسفندش، بیمار است؛ اما بیماریاش نمایان نیست. یعنی کسی با نگاه کردن به گوسفند، متوجه بیماریاش نمیشود. فروشنده هم نمیگوید که این گوسفند، بیمار است. یعنی عیبش را بیان نمیکند؛ حتی طوری از گوسفندش تعریف میکند که واقعیت ندارد؛ به عبارتی، دروغ میگوید. بدینسان، نه راست گفته و نه عیب گوسفندش را بیان کرده است.
متأسفانه امروزه نمونهی این تقلب را زیاد میبینیم؛ آقای فروشنده، خرمای خوب و مرغوب را روی جعبه میچیند و خرمای نامرغوب را پایینتر؛ یعنی صادقانه معامله نمیکند و عیب کالایش را مخفی نگه میدارد. خدا به ما رحم کند.
***