۲- باب: توبه
علما، گفتهاند: توبه از هر گناهی، واجب است؛ اگر گناه میان بنده و پروردگارش باشد و به حقوق مردم ربطی نداشته باشد، سه شرط دارد:
اول: دست کشیدن از گناه.
دوم: پشیمانی از انجام گناه.
سوم: تصمیم بگیرد که هرگز به آن گناه برنگردد. بدون هر یک از این شرطهای سهگانه، توبه، درست و کامل نیست.
و اگر گناه، به حقوق مردم تعلق داشته داشته باشد، توبه، چهار شرط دارد: سه شرط بالا و اینکه خودش را از زیر بار صاحب حق درآورد؛ اگر آن حق، مال یا همانند آن باشد، آن را به صاحبش بازگرداند و اگر تهمتی به کسی زده باشد، از او درخواست بخشش کند یا بگذارد که حدّ قذف (مجازات شرعی مربوط به تهمت) را بر او اجرا نماید؛ و اگر از او غیبت کرده است، از او حلالی بطلبد. بر هر کسی واجب است که از همهی گناهان، توبه کند. اگر از برخی از گناهان توبه کند، توبهاش از آن گناهان، درست است و سایر گناهان، همچنان بر گردن اوست. دلایل کتاب و سنت و اجماع علما بر وجوب توبه، آشکار و نمایان است: اللهأمیفرماید:﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾[النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
و میفرماید:﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ﴾[هود: ٣]
و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید و بهسوی او توبه کنید.
همچنین میفرماید:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾[التحريم: ٨]
ای مؤمنان! به سوی الله توبهی خالصی نمایید.
شرح:
توبه در لغت به معنای بازگشت است و در شریعت به مفهوم بازگشت از معصیت اللهﻷبه سوی اطاعت و فرمانبرداریست. واجبترین و بزرگترین نوع توبه، بازگشتن از کفر به سوی ایمان است؛ اللهأمیفرماید:﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾[الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشته-هایشان بخشیده میشود.
و پس از آن، توبه از گناهان کبیره و بزرگ، در اولویت قرار دارد. و توبه از گناهان کوچک، در رتبهی سوم میباشد. بر هر شخصی واجب است که از هر گناهی به سوی الله توبه کند. همانطور که مؤلف/گفته است، توبه سه شرط دارد. ولی اگر خوب بررسی کنیم، میبینیم که پنج شرط دارد:
شرط اول: اخلاص برای الله؛ یعنی قصد توبهکننده از توبهاش، این باشد که الله از او راضی شود و توبهاش را بپذیرد و از معصیتی که مرتکب شده، درگذرد؛ نه اینکه قصدش خودنمایی به مردم و نزدیکی جستن به آنان باشد یا بخواهد از این طریق از مجازات درامان بماند؛ بلکه فقط باید به قصد رضایت الله و به خاطر آخرت و به امید عفو و بخشش الهی، توبه کند.
شرط دوم: از گذشتهاش و گناهی که در گذشته مرتکب شده است، پشیمان باشد؛ زیرا احساس پشیمانی، بیانگر صداقت و راستی انسان در توبه است؛ یعنی بر گذشتهی خود افسوس بخورد و از بابتش، پیش خود شرمنده و دلگیر باشد و گمان نکند که بهخاطر فرصت توبه، میتواند انجامش دهد.
شرط سوم که مهمترین شرط توبه بهشمار میرود، این است که از گناهی که در آن بهسر میبرد، دست بکشد؛ یعنی اگر گناهی که مرتکب میشود، ترک واجبی شرعیست، بلافاصله به انجام آن بپردازد. مثلاً اگر شخصی زکات نمیدهد، توبهاش این است که هرچه از زکات گذشته بر گردن اوست، از مالش درآورد و زکات مالش را ادا کند. اگر در نیکی به پدر و مادر کوتاهی کرده، بر او واجب است که بیهیچ درنگی به پدر و مادرش نیکی نماید. اگر در صلهی رحم و رعایت پیوند خویشاوندی کوتاهی نموده، بر او واجب است که پیوند خویشاوندی را با خویشان خود برقرار نماید.
اگر گناهی که مرتکب میشود، انجام یک فعل حرام است، توبهاش این است که بیدرنگ از انجامِ آن معصیت دست بکشد و لحظهای هم تأخیر نکند. به عنوان مثال: اگر ربا میخورد، بر او واجب است که رباخواری را رها کند و از آن دوری گزیند و مال و ثروتی را که با رباخواری فراهم کرده است، از اموالش خارج کند.
و اگر با تقلب و خیانت به مردم، و یا با خیانت در امانت مرتکب معصیت شده، بر او واجب است که دست از چنین اعمالی بکشد و اگر از این طریق مالی بهدست آورده است، باید آن را به صاحبش بازگرداند و از صاحب حق بخواهد که او را حلال کند. و اگر گناهش غیبت است، باید دست از غیبت دیگران و ریختن آبروی آنان بردارد. بنابراین اگر کسی بگوید که توبه کرده، ولی همچنان به ترک واجب و یا انجام عمل حرام ادامه دهد، بهطور قطع چنین توبهای پذیرفته نمیشود؛ بلکه این نوعی ریشخند به اللهﻷمیباشد. مگر میشود به سوی اللهأتوبه کنی و به انجام معصیت ادامه دهی؟!
اگر در تعامل با شخصی، چنین رویکردی داشته باشی و بگویی که من از فلان کاری که در رابطه با تو انجام دادهام، پشیمانم، ولی در دل و درونت قصد انجام دوبارهی آن عمل را داشته باشی، این، مسخره کردن و بهریشخند گرفتن آن شخص بهشمار میرود. و چنین رویکردی دربارهی پروردگار جهانیان نیز استهزا و مسخره، محسوب میشود. پس توبهکار واقعی، کسیست که دست از گناه برمیدارد. خیلی عجیب است که برخی از ربا و رباخواری در جامعه مینالند و خود، غرق در این گناه هستند! یا از غیبت و خوردن گوشت مردم، اظهار ناراحتی میکنند و با این حال، بیش از همه غیبت میکنند! و یا از دروغ و خیانت در امانت، آه سر میدهند و خود بیش از همه به دروغ و خیانت در امانت مبتلا هستند!
بههر حال، انسان باید از گناهی که از آن توبه کرده است، دست بردارد و اگر از انجام گناه باز نیاید، توبهاش پذیرفته نیست و نزد اللهﻷسودی به حالش ندارد. در پارهای از موارد بازآمدن از گناه، ترک معصیتیست که به حقوق الهی مربوط میشود. در این حالت فقط کافیست که انسان از آن گناه توبه کند. گفتنیست: درست و بلکه جایز نیست که انسان دربارهی معصیتش، چه انجام عمل حرام و چه ترک واجب شرعی، نزد دیگران سخن بگوید؛ زیرا حقوق الهی، بین بنده و پروردگار است و وقتی خداوندﻷبر تو منت نهاده و پردهپوشی تو را کرده، دیگر دربارهی گناهت با هیچکس سخن نگو؛ رسولاللهجفرموده است: «كُلُّ أُمَّتِي مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِينَ»؛ یعنی: ««همهي افراد امتم بخشيده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتكب گناهي شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام»؛ از اینرو برخی از علما گفتهاند: وقتی انسان، مرتکب گناهی شود که حدّ شرعی دارد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و بگوید که مرتکب فلان معصیت شده است تا او را با اجرای مجازات شرعی پاک نماید؛ ولی بهتر و افضل، این است که بر خود پردهپوشی کند؛ یعنی اگر مرتکب گناهی مثل زنا شد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و اجرای حکم شرعی را درخواست نماید؛ زیرا اجرای مجازات شرعی، کفارهی گناه محسوب میشود؛ اما در مورد سایر گناهان، همانطور که الله بر تو پردهپوشی نموده، تو نیز رازت را به کسی نگو و گناهانی مثل زنا و امثال آن را جز با مسؤول یا قاضی اجرای احکام شرعی در میان مگذار و خودت را رسوا مکن. با این شرایط، مادامی که توبهات مربوط به حقوق الهی باشد، فقط کافیست که توبه کنی؛ زیرا الله توبهی بندگانش را میپذیرد و از گناهانشان درمیگذرد. ولی اگر گناهت به حقوق مردم مربوط میشود، مثل مالی که از مردم بر گردن توست، باید آن را به صاحبش بازگردانی و توبه، فقط با ادای آن پذیرفته میگردد. مثلاً کسی چیزی دزدیده است؛ برای توبه باید مالِ دزدیده را به صاحبش بازگرداند. یا شخصی، طلب (بستانکاری) کسی را انکار کرده است؛ حال که میخواهد توبه کند، چارهای جز این ندارد که نزد بستانکار برود و اعتراف کند که حقش را خورده است تا طلبکار، حق خود را بازپس بگیرد. و اگر به بستانکار دسترسی نداشت و نمیدانست که به کجا رفته است و یا مرده بود، آن را به وارثانش پس دهد و اگر وارثان طلبکارش را نمیشناخت، آن را از طرف او صدقه دهد تا از شرّ دَینی که بر گردن اوست، رهایی یابد؛ اللهأنیز میداند و امید است که آن را به او برساند.
اگر معصیت انجامشده، این بوده که به کسی زده است، برای توبه باید نزد آن شخص برود و به او اجازهی تلافی بدهد؛ اگر به سرش زده، باید در سرش قصاص شود و اگر به پشتش زده، در پشتش قصاص گردد و همینطور، قصاص در اندامی انجام میشود که به آن زده است. زیرا اللهأمیفرماید:﴿وَجَزَٰٓؤُاْ سَيِّئَةٖ سَيِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ﴾[الشورى: ٤٠]
کیفر هر بدی، مجازاتی همانند آن میباشد.
و نیز میفرماید:﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡۚ﴾[البقرة: ١٩٤]
... بنابراین کسی که به شما تجاوز و تعدی کند، شما نیز همانطور که به شما تعدی کرده، به او تعدی (یعنی قصاص) نمایید.
و اگر با سخنش کسی را رنجانده باشد، مثلا در میان مردم به او دشنام گفته یا او را سرزنش کرده و یا بر او عیبجویی نموده، باید نزدش برود و بر سرِ هرچه که با هم توافق کنند، بخشش بخواهد؛ حتی اگر آن شخص، درخواست چیزی مثل پول بکند تا حقش را ببخشد، باید برای جلب رضایتش، هرچه میخواهد، به او بدهد.
اگر پشت سر کسی غیبت کرده است؛ مثلاً دربارهی کسی پشت سرش حرف زده و از او نزد مردم، بد گفته است. علما در اینباره اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: باید نزدش آن شخص برود و به او بگوید: فلانی! من پشت سرت، پیش مردم حرف زدهام و از تو میخواهم که مرا ببخشی و حلالم کنی. عدهی دیگری از علما گفتهاند: نباید نزد آن شخص برود. البته این موضوع، شرح بیشتری دارد؛ اگر شخصی که از او غیبت شده، خبر دارد که پشت سرش حرف زدهاند، غیبتکننده باید نزدش برود و درخواست بخشش کند؛ ولی اگر خبر ندارد، غیبتکننده نباید نزدش برود و همین کافیست که برایش استغفار و درخواست آمرزش کند و در مجالسی که غیبتش را کرده، از او بهخوبی یاد نماید؛ زیرا نیکیها، بدیها را از میان میبرند. و این دیدگاه، صحیحتر به نظر میرسد؛ چون در حدیث آمده است: «كَفَّارَةُ مَنْ اغْتَبْتَه أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُ»؛[خرائطی در مساوئ الاخلاق (۲۱۳) آن را آورده و نیز حارث در مسندش(۱۰۸۰) (زوائد هیثمی) به روایت انس، در سندش، عنبسۀ بن عبدالرحمن میباشد که متروک است و حدیث، جعل میکرد. و به طریق دیگری نیز از انس روایت شده است: خرائطی (۲۱۴) و ذهبی در تذکرة الحفاظ (۳/۹۶۷) که در سند این روایت نیز عنبسۀ دیده میشود. طریق سوم: خطیب در تاریخ بغداد (۷/۳۰۳) که طرق و شواهد دیگری دارد و عجلونی در کشف الخفا (۱۹۳۲) ذکرش کرده است. آلبانی، آن را در ضعیف الجامع (۴۱۹۰) موضوع و ساختگی دانسته است] یعنی: «وقتی از کسی غیبت کردی، کفارهاش این است که برایش درخواست آمرزشی کنی». یعنی بگویی: خدایا! او را بیامرز. یکی از شروط اساسی توبه، این است که حقوق ضایعشده را به صاحبانش برگردانیم.
شرط چهارم توبه، این است که تصمیم بگیرد در آینده مرتکب آن معصیت نشود. این، توبه نیست که انسان شرایط و توانایی لازم برای گناه کردن را از دست بدهد؛ یعنی اگر در دل قصد کند که در صورت فراهم شدن شرایط، دوباره آن معصیت را انجام دهد، توبهاش درست و پذیرفته نیست. مثلاً شخصی با پولی که دارد، مشروبات الکلی میخرد و یا زنا میکند؛ ولی وقتی بیپول میشود: میگوید: خدایا! توبه کردم. حال آنکه دروغ میگوید و در دل نیت دارد که اگر دوباره ثروتی بیابد و شرایط فراهم شود، گناهان گذشتهاش را تکرار کند. اینچنین توبهای، توبهی آدم عاجز و ناتوان است؛ زیرا چه توبه کند و چه نکند، نمیتواند معصیت نماید. برخی از مردم در چنین شرایطی اظهار توبه و ندامت میکنند، ولی در دل چنین میپرورانند که اگر بتوانند باز هم گناه و معصیت خواهند کرد. چنین توبهای، پذیرفته نمیشود.
شرط پنج توبه، این است که در زمان پذیرش توبه انجام شود؛ یعنی اگر کسی در زمانی توبه کند که در آن، توبه پذیرفته نمیشود، توبهاش سودی به حالش ندارد. زمان توبه بر دو نوع است:
نوع اول، ویژهی هر انسانی میباشد و نوع دوم، عمومیست و همه را در برمیگیرد. نوع اول، بدین معناست که توبه باید پیش از فرارسیدن مرگ باشد؛ یعنی اگر انسان در زمان مرگش توبه کند، چنین توبهای هیچ سودی به حالش ندارد؛ زیرا اللهأمیفرماید:﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾[النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
توبهی چنین کسانی پذیرفته نمیشود. الله متعال میفرماید:﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَكَفَرۡنَا بِمَا كُنَّا بِهِۦ مُشۡرِكِينَ ٨٤ فَلَمۡ يَكُ يَنفَعُهُمۡ إِيمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ فِي عِبَادِهِۦۖ وَخَسِرَ هُنَالِكَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٥﴾[غافر: ٨٤، ٨٥]
وقتی عذاب شدید ما را مشاهده کردند، گفتند: به الله یگانه ایمان آوردیم و منکر معبودانی شدیم که شریک پروردگار میساختیم. پس زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نبخشید؛ این قانون را الله بنا نهاده که همواره در میان بندگانش اجرا شده است. و آنجا کافران، زیانکار گشتند.
بنابراین در زمانی که انسان، مرگش را میبیند و اجلش فرا میرسد، یعنی هنگامی که از زنده ماندن ناامید میشود، توبهاش در این حالت، در زمان نامناسبیست! در زمانیست که از زندگی ناامید شده و دیگر امیدی به ماندن ندارد؛ در آن هنگام، توبه میکند! این، توبه از سرِ ناچاریست و سودی به حالش ندارد و از او پذیرفته نمیشود و باید پیشتر که ناچار نبود، توبه میکرد.
اما در مورد زمان عمومی توبه؛ رسولاللهجفرموده است: «لا تَنْقَطِعُ الْهِجْرَةُ حَتَّى تَنْقَطِعَ التَّوْبَةُ، وَلا تَنْقَطِعُ التَّوْبَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»[صحیح است؛ ابوداود (۲۴۷۹)، مسند احمد (۴/۹۹)؛ بهتصحیح آلبانی در صحیح الجامع (۴۶۹] یعنی: «هجرت، پایان نمییابد تا آنکه فرصت توبه، تمام شود؛ و زمان توبه، به پایان نمیرسد تا آنکه خورشید از مغرب طلوع کند». بنابراین زمانی که خورشید از مغرب طلوع کند، توبهی هیچکس سودی به حالش ندارد. اللهأمیفرماید:﴿يَوۡمَ يَأۡتِي بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗاۗ﴾[الأنعام: ١٥٨]
روزی که برخی از نشانههای پروردگارت فرا رسد، دیگر ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا با وجود ایمان، کار نیکی نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت.
همانطور که در حدیث آمد و رسولاللهجتفسیر نمود، منظور از برخی از نشانههای پروردگار، طلوع خورشید از مغرب است. بههر حال، توبه باید در زمانی باشد که پذیرفته میشود و اگر در زمان پذیرش توبه نباشد، توبهی انسان قبول نمیگردد. علما همچنین اختلاف نظر دارند که آیا توبهی کسی که به انجام گناه دیگری عادت دارد، پذیرفته میشود یا خیر؟ در اینباره سه دیدگاه وجود دارد:
۱- برخی گفتهاند: توبه، درست و پذیرفته است؛ هرچند توبهکننده به گناه دیگری عادت داشته باشد. گناهی که از آن توبه کرده، قبول میشود و گناهی که همچنان انجام میدهد، بر گردنش باقی میماند.
۲- عدهی دیگری از علما بر این باورند که توبه کردن از یک گناه در صورت ادامه دادن یک گناه دیگر، پذیرفته و صحیح نیست.
۳- گروه دیگری از علما با تفصیل بیشتری در این باره سخن گفتهاند؛ دیدگاه اینها، این است که اگر گناهی که مرتکب میشود، از جنس گناهی باشد که از آن توبه کرده است، در این صورت، توبهاش پذیرفته نمیشود و اگر از جنس آن گناه نباشد، قبول میگردد.
مثلاً شخصی، از گناه ربا توبه میکند و در عین حال، به گناه زنا ادامه میدهد یا شرابخوار است؛ در اینباره علما، سه دیدگاه یادشده را دارند:
برخی گفتهاند که توبهاش از ربا قبول نمیشود؛ زیرا چگونه به سوی الله توبه کرده، در حالی که به معصیت دیگری مثل شرابخواری ادامه میدهد؟
عدهای نیز بر این باورند که توبهاش از ربا پذیرفته و صحیح میباشد و شرابخواری، گناه دیگریست. نووی/همین دیدگاه را دارد و گفته است: نزد اهل حق، توبه از یک گناه، با وجود پرداختن به یک گناه دیگر، پذیرفته میشود. اگر هر دو گناه، از یک جنس باشند، مثل گناه زنا و گناه چشمچرانی؛ در اینباره اختلاف است که آیا اگر از زنا توبه کند، ولی به چشمچرانی ادامه دهد، توبهاش از زنا پذیرفته میشود یا خیر؟ برخی گفتهاند: توبهاش درست است و برخی، توبهاش را درست نمیپندارند.
نظر درست دربارهی این مسأله، این است که توبهاش درست میباشد؛ ولی چنین انسانی را نمیتوان بهطور مطلق، توبهکار و شایستهی ستایش و فضایلی دانست که دربارهی توبهکاران وجود دارد؛ زیرا توبهاش، توبهی ناقصیست. از یک گناه توبه کرده و این گناه از او برداشته میشود، اما بهطور مطلق توبهکار بهشمار نمیرود و در ضمن، از فضیلت توبهای که کرده، محروم نخواهد بود. این، همان دیدگاهیست که صحیح به نظر میرسد و مایهی آرامش است.
مؤلف/به فراوانیِ نصوصی از کتاب و سنت دربارهی وجوب توبه از همهی گناهان اشاره کرده و درست هم گفته است. آیات و همینطور احادیث فراوانی دربارهی تشویق به توبه و فضیلت و اجر آن وجود دارد. اللهأدر کتابش بیان فرموده که توّابین (توبهکنندگان) و پاکان را دوست دارد. توّابین، کسانی هستند که بهکثرت توبه میکنند و هر بار که گناهی از آنان سر میزند، به سوی الله باز میگردند. نووی/به آیهی ۳۱ سورهی نور اشاره کرده و بخش پایانی این آیه را آورده است که در واقع، پایانبخش دو آیهی ۳۰ و۳۱ این سوره دربارهی وجوب خودداری از نگاه کردن به زنان است:﴿ قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِكَ أَزۡكَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ ٣٠ وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّۖ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيۡرِ أُوْلِي ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا يَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِيُعۡلَمَ مَا يُخۡفِينَ مِن زِينَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١ ﴾[النور : ٣٠، ٣١]
به مردان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ کنند. این، برایشان پاکیزهتر است. بیگمان الله به کردارشان آگاه است. و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزادهها یا خواهرزادهها و یا زنان همکیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بیرغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند؛ و (زنان،) پاهایشان را به زمین نکوبند که زیورآلات پنهانشان جلب توجه کند. و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه نمایید تا رستگار شوید.
این آیه، بيانگر وجوب پایین گرفتن چشمها و حفظ شرمگاههاست. پایین انداختن چشمها، بدین معناست که انسان از چشمچرانی بپرهیزد؛ زیرا چشمچرانی و لاابالیگری، یکی از مهمترین زمینههای هلاکت و بدبختی بهشمار میرود. رسولاللهجفرموده است: «مَا تَرَكْتُ بَعْدِي فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۵۰۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۱] یعنی: «پس از من، زيانبارترین فتنهای که برای مردان برجای میماند، فتنهی زنان است». همچنین فرموده است: «فإنَّ أَوَّلَ فِتْنَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَتْ فِي النِّسَاءِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۲] یعنی: «نخستین فتنهای که در بنیاسرائیل پدید آمد، بهخاطر زنان بود». از اینرو دشمنان ما، دشمنان اسلام، بلکه دشمنان الله و پیامبرج، یهود و نصارا، مشرکها و بیدینها و نیز پیروانشان، همواره تلاش میکنند تا مسلمانان را از طریق زنان بفریبند؛ چنانکه به نام حقوق بشر، به خودنمایی و خودآرایی زنان در برابر بیگانگان و همچنین به اختلاط و همنشینی زن و مرد فرا میخوانند؛ به کنار زدن تمام ارزشهای اخلاقی فرا میخوانند و در این راستا از همهی امکاناتشان، از قلم، زبان و رسانهها و هر چه در اختیار دارند، استفاده میکنند؛ چون میدانند که این، بزرگترین فتنهایست که انسان را از خدا و دنیش غافل میکند. آری! زن، بهگونهایست که میتواند صاحبان اندیشه و خرد را بفریبد؛ چنانکه رسولاللهجبه زنان فرمود: «هیچکس را ندیدهام که همچون شما بتواند مردان عاقل را فریب دهد». آیا از این واضحتر که زن، توانایی فریفتن مردان عاقل را دارد؟ پس دربارهی افراد کمخرد و سستعنصری که دین و مردانگی چندانی ندارند، چه فکری میتوان کرد؟ بهطور قطع چنین کسانی، بیش از دیگران در معرض فتنهانگیزی زنان هستند. این، یک واقعیت است. از اینرو پروردگار متعال، پس از آنکه به پایین انداختن چشمها و پرهیز از چشمچرانی دستور میدهد، میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾[النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
همهی ما وظیفه داریم که یکدیگر را به توبه و انابت به سوی الله سفارش نماییم و جویای وضعیت هم باشیم که آیا از گناهان خود توبه میکنیم یا همچنان به گناه و معصیت میپردازیم؛ چراکه خطاب قرآن، عمومیست و همه را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای مؤمنان! همه به سوی الله توبه کنید». اینکه میفرماید: «تا رستگار شوید»، دلیلیست بر اینکه توبه، از مهمترین عوامل رستگاری بهشمار میرود. مفسران گفتهاند: رستگاری، واژهی پرمعناییست که مفهوم دستیابی به هر خواسته و مطلوبی و رهایی از هر مسألهی نگرانکنندهای را در خود دارد. هر انسانی، خواهان خیر دنیا و آخرت است؛ حتی کافر نیز چیزی جز خیر نمیخواهد، ولی برخی از مردم توفیق مییابند و عدهای هم توفیق نمییابند.
کافر خواهان خیر و خوبی است؛ ولی او، فقط خیر و خوبی دنیا را میخواهد؛ زیرا کافر، بهسان چارپاییست که بدترین جنبنده نزد الله بهشمار میرود:﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ٥٥﴾[الأنفال: ٥٥]
بدترین جنبندگان نزد الله، کسانی هستند که کفر ورزیدند؛ و آنان ایمان نمیآورند.
کافر، از همهی جانوران روی زمین، بدتر است؛ با این حال به دنبال خیر و رفاه دنیاست. آری! او خواهان دنیاست؛ چراکه دنیا، بهشت اوست و آخرت، عذاب و دوزخ او خواهد بود. خلاصه اینکه هر انسانی مطابق همت و ارادهی خود، در پی خیر و نیکیست. باید به یاد داشت که توبه و انابت به سوی الله، از مهمترین اسباب و عوامل رستگاری محسوب میشود. همانطور که در آیهی ۳۱ سورهی نور، بدین نکته اشاره شده است.
***
۱۴- وعَنْ أبي هُرَيْرَةَسقال: سمِعتُ رسولَاللهجيَقُول: «واللَّه إِنِّي لأَسْتَغْفرُ اللهَ وَأَتُوبُ إِليْه في اليَوْم أَكثر مِنْ سَبْعِين مرَّةً». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۶۳۰۷.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «سوگند به الله که من، روزانه بیش از هفتاد بار از الله آمرزش میخواهم و به سوی او توبه میکنم».
۱۵- وعن الأَغَرِّ بْن يَسار المُزنِيِّسقال: قال رسولُاللهج: «يا أَيُّها النَّاس تُوبُوا إِلى اللَّهِ واسْتغْفرُوهُ فإِنّي أَتوبُ في اليَوْمِ مائة مَرَّة». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش:۲۷۰۲، ۴۲.]
ترجمه: اغَرّ بن یسار مُزَنیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید و از او آمرزش بخواهید که من، روزانه صد بار به سوی او توبه میکنم».
شرح:
پیشتر پیرامون نوشتار مؤلف/دربارهی وجوب توبه و شروط آن و آیاتی که در اینباره آورده است، سخن گفتیم. وی، این دو حدیث را در تأیید بر این نکته آورده است كه توبه، واجب میباشد؛ چراکه هر چه دلایل بیشتری دربارهی یک موضوع ارائه شود، آن موضوع قوت و اهمیت بیشتری مییابد و بیشتر درخور توجه و عمل قرار میگیرد. ابتدا حدیث ابوهریرهسرا آورده است که رسولاللهجسوگند یاد نمود و فرمود که روزانه بیش از هفتاد بار به سوی الله، توبه و استغفار میکند.
آری! این، رسولخداست که الله متعال هیچ گناهی بر او نگذاشته است؛ ولی او، روزانه بیش از هفتاد بار توبه و استغفار میکند! و بنا به روايت اغر بن یسارسروزانه صد بار توبه مینماید.
از این دو حدیث، چنین برداشت میشود که توبه کردن واجب است؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید». انسان، با توبه و انابت به سوی پروردگارش به دو فایدهی بزرگ دست مییابد:
اول اینکه با توبهاش، در واقع از الله و پیامبرش فرمانبرداری میکند که سراسر، خیر است؛ چراکه فرمانبرداری از الله و پیامبرش، محور سعادت دنیا و آخرت میباشد.
و دوم اینکه بدینسان به رسولاللهجاقتدا نموده است؛ چنانکه رسولاللهجروزانه یکصد بار به سوی الله توبه میکرد؛ یعنی میگفت: «أتوب إلی الله»؛ «به سوی الله توبه میکنم».
توبه باید صادقانه باشد؛ بهگونهای که وقتی انسان به سوی پروردگارش توبه میکند، دست از گناه بردارد؛ ولی انسانی که بهزبان توبه مینماید و قلبش، پیچیده در انجام گناه یا ترک واجب است و یا بهزبان توبه میکند و با اندامش به انجام معاصی میپردازد، توبهاش پذیرفته نمیشود و گویا پروردگارش را مسخره مینماید.
چگونه ادعا میکنی که از گناهی توبه کردهای و باز هم انجامش میدهی؟ یا میگویی از فلان معصیت توبه کردهام، ولی در دل، قصد انجامش را داری؟! اگر با انسانی همچون خود چنین برخوردی داشته باشی، خواهد گفت که مرا مسخره میکند؛ چگونه نزد من از این کار اظهار بیزاری مینماید، ولی انجامش میدهد؟ انگار مرا مسخره دارد! آری! پس گمانت دربارهی پروردگار جهانیان چیست؟
برخی از مردم ادعا میکنند که دست از ربا کشیدهاند، ولی متأسفانه غرق در رباخواریاند! پناه بر خدا؛ آشکارا ربا میخورند و با حیله و نیرنگ به رباخواری مشغولند. جرم و گناه کسی که با نیرنگ و حیله و با نام و روش دیگری، ربا میخورد، از جرم و گناه کسی که ربا میخورد و قبول دارد که رباست، بیشتر میباشد؛ چون چنین شخصی به خودش دو جنایت روا داشته است:
اول اینکه ربا خورده است.
و دوم اینکه انگار خدا را فریفته و روش و رویکردی برای رباخواری داشته است که گویا خدا نمیداند. متأسفانه امروزه بهعیان میبینیم که برخی از مردم، آشکارا ربا میخورند و برخی هم با نیرنگ و حیله به رباخواری مشغولند. سالهاست که اجناس فراوانی در مغازهی آقای دکاندار مانده است؛ ثروتمندی، فقیری را با خود به این مغازه میآورد و با یک معاملهی صوری، این اجناس را خریداری میکند و بدینسان فقیر بیچاره را به کشتارگاه رباخواری میکشاند! بیآنکه در حقیقت، معاملهای صورت گرفته باشد و این را همهی آنها میدانند؛ زیرا خریدار، به آن اجناس و به کیفیت آنها نگاه نمیکند و اصلاً برایش مهم نیست که در کیسهها خاکستر باشد یا چیز دیگری، بلکه این کالا در بین است تا این معاملهی صوری شکل بگیرد و به نام معامله، به مبلغ ده هزار و با مهلت یکساله به فقیر بفروشد و مبلغ نه هزار به صاحب مغازه بپردازد و بدین ترتیب از دو جهت، از فقیر بینوا بخورند: هم از آن جهت که به او قرض دادهاند و هم از جهت صاحب دکان! تازه، میگویند: معاملهی درستیست! و حتی نامش را «تصحیح»، یعنی روش درست کردن معامله یا پرداخت وام مدتدار میگذارند! سبحانالله! آیا این، درست است؟ این، چیزی جز آلوده شدن به گناه نیست. پناه بر الله.
بر ماست که اگر در توبهی خود با پروردگارمان صادقیم، واقعاً دست از گناه برداریم و بر کردار گناهآلود خویش پشیمان شویم و معصیت را زشت بدانیم تا توبهی ما، توبهی خالصی باشد.
از این دو حدیث، چنین برداشت میکنیم که پیامبرمان، محمد مصطفیج بیش از همهی مردم، عبادتگزار بوده است؛ او از همه خداترستر، خداشناستر و باتقواتر بوده است. همچنین از این دو حدیث، این نکته را در مییابیم که رسولخداجبا زبان و عملش، معلم نیکیها بوده است؛ چنانکه از الله، درخواست آمرزش میکرد و مردم را به استغفار و طلب آمرزش فرمان میداد تا به فرمانش عمل کنند و از عملش پیروی نمایند. و این، از کمال خیرخواهی آن بزرگوار نسبت به امتش بود و چه خوبست که به او اقتدا نماییم و وقتی مردم را به کاری فرا میخوانیم، بکوشیم که نخست، خودمان به آن عمل نماییم و هرگاه مردم را از کاری باز میداریم، سعی کنیم که ابتدا خودمان دست از آن کار برداریم. این، حقیقت و ویژگی راستین یک دعوتگر است و بلکه حقیقت دعوت، میباشد. حقیقت دعوت به سوی الله، این است که خود به آنچه دعوت میکنی، عمل نمایی و نیز از آنچه که باز میداری، خودداری کنی. همانطور که رسولاللهجما را به توبه فرا خواند و خود، بیش از ما توبه و استغفار میکرد. امیدوارم که الله، به همهی ما توفیق توبه عنایت کند و توبهی ما را بپذیرد و ما را به راه راست هدایت نماید.
***
۱۶- وعنْ أبي حَمْزَةَ أَنَس بن مَالِكٍ الأَنْصَارِيِّس، خَادِمِ رسولاللهجقال: قال رسولاللهج: «للَّهُ أَفْرحُ بتْوبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِكُمْ سقطَ عَلَى بعِيرِهِ وقد أَضلَّهُ في أَرضٍ فَلاةٍ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۶۳۰۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۷.]
وفي رواية لمُسْلمٍ: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِين يتُوبُ إِلْيهِ مِنْ أَحَدِكُمْ كان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَيْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَيِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ في ظِلِّهَا، وقد أَيِسَ مِنْ رَاحِلتِه، فَبَيْنما هوَ كَذَلِكَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَه، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرح: اللَّهُمَّ أَنت عبْدِي وأَنا ربُّكَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح».
ترجمه: ابوحمزه، انس بن مالک انصاریس، خادم رسولاللهجمیگوید: رسولاللهجفرمود: «بهراستی که شادمانی الله از توبهی بندهاش، بیشتر از شادی یکی از شماست که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد».
و در روایتی از مسلم/آمده است: «خداوند، از توبهي بندهاش بيشتر از فردی شادمان میشود كه در بیابانی بر شتر خود سوار است؛ شترش که آب و غذای او را بر پشت دارد، از او میرمد و فرار میکند و او، از یافتنش ناامید میشود؛ زیر سایهی درختی میرود و ناامید از یافتن شترش، دراز میکشد. در آن حال که بهکلی ناامید شده، ناگهان شترش را میبیند که کنارش ایستاده است؛ افسار شتر را میگیرد و از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
شرح:
انس بن مالکس، خادم رسولاللهجبود. زمانی که رسولاللهجبه مدینه آمد، مادر انس، او را نزد رسولخداجبرد و گفت: این، انس بن مالک است که در خدمتت خواهد بود. رسولاللهجپذیرفت و از آن پس، انسسخدمتگزار رسولاللهجشد. انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «الله، از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد». شخصی در بیابانی خشک که هیچکس در اطرافش نیست و به آب و غذا دسترسی ندارد، شترش را گم میکند. هرچه به دنبالش میگردد، آن را نمییابد؛ زیر درختی میرود و آنجا در انتظار مرگ، سر به زمین میگذارد و میخوابد. از یافتن شترش و بلکه از زندگی، بهکلی ناامید میشود؛ چراکه آب و غذایش، بارِ شتر بوده و حالا شترش را گم کرده است. در این حال، ناگهان شترش را در کنار خود میبیند؛ افسارش به درخت بسته است؛ به نظر شما خوشحالی آن فرد در آن هنگام، حد و اندازهای هم دارد؟
کسی حد و اندزهاش را میداند که در چنین موقعیتی قرار گرفته باشد. خوشحالی بزرگیست! خوشحالیِ برآمده از امید به زندگی، پس از ناامیدیست. آنقدر خوشحال میشود که از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: «آه! خدای من! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم». میخواهد شکر خدا را بگوید که نجاتش داده است، ولی از فرط خوشحالی، اشتباه میکند و میگوید: «خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
این حدیث، بیانگر این است که الله، از توبهی بنده اش شادمان میشود و دوست دارد که بندهاش به سوی او توبه کند؛ البته این، از روی نیازش به اعمال و توبهی ما نیست؛ بلکه الله، بینیاز است و از محبت و بخشندگی اوست که دوست دارد بندهاش را ببخشد. آری! خداوندﻷبیش از آنکه مجازات بنده اش را دوست داشته باشد، دوست دارد که او را ببخشد و از اینرو از توبهی بندهاش شاد میشود.
در این حدیث، به توبه تشویق شده است؛ زیرا الله، توبهی بندهاش را دوست دارد و این، به مصلحت بنده است که توبه کند.
همچنین به صفت شادی برای الله پی میبریم و در مییابیم که الله، شادمان و خشمگین میشود، هم دوست میدارد و هم ناگوار میداند؛ ولی این صفات، همانند صفات ما نیست؛ بلکه منظور، شادمانی و فَرَحیست که شایستهی جلال و عظمت اوست و هیچ شباهتی با شادمانی آفریدههایش ندارد؛ زیرا میفرماید:﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾[الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
از این حدیث چنین میفهمیم که اگر انسان بهاشتباه سخنی بگوید، هرچند سخن کفرآمیزی باشد که بهاشتباه و به سبب لغزش زبان، گفته است، سزاوار سرزنش و مؤاخذه نخواهد بود. همانطور که در حدیث آمده، آن شخص، سخن کفرآمیزی گفت؛ چراکه اگر انسان به پروردگارش بگوید: تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم، بدون شک سخن کفرآمیزی گفته است؛ ولی از آنجا که این سخن را از شدت خوشحالی، بهاشتباه بر زبان آورد، مؤاخذه نشد. حکم دیگر عباراتی که بهاشتباه گفته میشود نیز همین است. مثل دشنامگویی به دیگران بهاشتباه و بدون قصد؛ یا طلاق دادن همسر، بدون قصد و از روی خطا؛ در چنین مواردی که انسان، بهاشتباه و بدون قصد چیزی میگوید، حکمش مانند سوگند لغو و بیهوده میباشد. اللهأمیفرماید:﴿لَّا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتۡ قُلُوبُكُمۡۗ﴾[البقرة: ٢٢٥]
الله، شما را به خاطر سوگندهای بیهودهای که میخورید، مؤاخذه نمیکند؛ ولی شما را به خاطر آنچه که در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد.
البته کسی که بهقصد استهزا سخن کفرآمیزی بگوید، کافر است و از دایرهی اسلام خارج میشود؛ زیرا اللهأمیفرماید:﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡۚ﴾[التوبة: ٦٥، ٦٦]
و اگر آنان را بازخواست کنی (که چرا چنین سخنانی گفتید)، میگویند: ما فقط شوخی و بازی میکردیم. بگو: آیا الله، و آیات و پیامبرش را به مسخره میگیرید؟ عذر و بهانه نیاورید؛ بهراستی پس از ایمانتان، کفر ورزیده-اید.
مسخرهکننده با گفتن سخنان کفرآمیز، عبارات کفرآمیز و مفاهیم آن را در نظر میگیرد و بهقصد، چنین سخنانی را بر زبان میآورد؛ از اینرو کافر است؛ بر خلاف کسی که بدون قصد، دچار لغزش زبان میشود و اگرچه سخن کفرآمیز بر زبانش میآید، ولی کافر نیست. و این، از رحمت بیکران اللهﻷمیباشد.
***
۱۷- وعن أبي مُوسى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَيْسٍ الأَشْعَرِيسعن النَّبِيِّجقال: «إِن الله تعالى يبْسُطُ يدهُ بِاللَّيْلِ ليتُوبَ مُسيءُ النَّهَارِ وَيبْسُطُ يَدهُ بالنَّهَارِ ليَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مغْرِبِها». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۲۷۵۹.]
ترجمه: ابوموسی، عبدالله بن قیس اشعریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «الله متعال دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند و دستش را در روز، باز میکند تا توبهی گنهکار شب را بپذیرد».
۱۸- وعَنْ أبي هُريْرةَسقال: قال رسولُ اللهج: «مَنْ تاب قَبْلَ أَنْ تطلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مغْرِبِهَا تَابَ الله علَيْه». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۲۷۰۳.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد».
۱۹- وعَنْ أبي عَبْدِ الرَّحْمن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمرَ بن الخطَّاببعن النَّبيِّجقال: «إِنَّ اللهجيقْبَلُ توْبةَ العبْدِ مَا لَم يُغرْغرِ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است][صحیح الجامع، ش: ۱۹۰۳؛ و مشکاۀ المصابیح، ش: (۲۳۴۳، ۲۴۴۹).]
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عبدالله بن عمربمیگوید: پیامبرجفرمود: «اللهﻷتوبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد».
شرح:
این سه حدیث که مؤلف/ذکر کرده، دربارهی توبه است.
اما حدیث ابوموسی اشعریسکه رسولاللهجفرمود: «الله متعال، دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند...».
این، از لطف و بخشندگی اللهﻷاست که توبهی بنده را اگرچه با درنگ و تأخیر باشد، میپذیرد؛ انسانی که در روز مرتکب گناهی میشود و در شب توبه میکند، الله متعال توبهاش را میپذیرد.
و همینطور اگر کسی در شب گناه کند، اللهﻷتوبهاش را میپذیرد؛ اگرچه آن بندهی گنهكار، در روز توبه نماید. آری! اللهأدستش را میگشاید تا توبهی این بندهی مؤمنش را قبول کند. این حدیث، بیانگر این است که الله متعال، توبهی بندهاش را دوست دارد؛ چنانکه پیشتر این حدیث گذشت که از توبهی بندهاش بیشتر از کسی شادمان میشود که شترش را در بیابان گم میکند و سپس آن را مییابد.
از این حدیث، همچنین صفت «ید» یا «دست» برای اللهﻷثابت میشود؛ بلکه اللهأدو دست دارد. چنانکه خود، میفرماید:﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾[المائدة: ٦٤]
و یهودیان گفتند: «دست الله بسته است»! دستشان بسته باد و نفرینشان که چنین گفتند. بلکه دو دست الله باز است و هرگونه بخواهد، میبخشد.
بر ما واجب است که به صفت «دست»، بلکه «دو دست» که الله برای خود ثابت کرده است، ایمان بیاوریم و باور داشته باشیم که الله، دو دست دارد؛ البته جایز نیست که گمان کنیم دو دست الله، همچون دستان ماست؛ زیرا اللهأمیفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾[الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
همینطور باید به تمام صفات الله، ایمان بیاوریم؛ البته بیآنکه صفات الله را همانند صفات آفریدگانش بدانیم؛ زیرا هیچ چیزی همانند او نیست؛ نه در ذاتش و نه در صفاتش.
از این حدیث چنین میفهمیم که خداوندﻷتوبهی بندهاش را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد؛ ولی باید برای توبه شتاب کنیم؛ زیرا هیچ انسانی نمیداند که چه زمانی میمیرد و شاید پیش از آنکه توبه کند، با مرگ ناگهانی بمیرد. از اینرو واجب که برای توبه شتاب نماییم؛ ولی الله متعال، توبه را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد.
این حدیث، بیانگر این است که وقتی خورشید از مغرب طلوع کند، زمان پذیرش توبه پایان مییابد. شاید کسی بپرسد: آیا مگر خورشید از مغرب، طلوع خواهد کرد؟
آری؛ اگرچه نظام هستی از آغاز تا کنون بر این بوده که خورشید از مشرق طلوع کند، ولی در آخر زمان، اللهأبه خورشید فرمان میدهد که باز گردد و بدینسان گردش زمان، وارونه میشود! حرکت خورشید، برعکس میگردد و از مغرب طلوع میکند. در آنهنگام همهی انسانها، حتی یهود و نصارا و بوداییها و کسانی که منکر خدا هستند، همه ایمان میآورند؛ ولی ایمان کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب ایمان نیاورده است، سودی به حالش ندارد.
همه توبه میکنند، ولی توبهی کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه نکرده است، پذیرفته نمیشود؛ زیرا همه، این نشانه را میبینند و زمانی که نشانههای بیمناک فرارسد، ایمان و توبه هیچ سودی ندارد.
اما حدیث ابنعمربکه «اللهﻷتوبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد». وقتی جان، به گلو برسد، دیگر، توبه قبول نمیشود. این نکته در نصوص دیگری نیز آمده است؛ الله متعال میفرماید:﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾[النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
برادر مسلمانم! بر توست که برای توبه به سوی الله شتاب کنی و دست از گناهان برداری و دیگر، در انجام وظایف و واجبات دینی خود کوتاهی نکنی و از الله بخواهی که توبهات را بپذیرد.
***
۲۰- وعَنْ زِرِّ بْنِ حُبْيشٍ قال: أَتيْتُ صفْوانَ بْنِ عسَّالٍسأَسْأَلُهُ عن الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ فقال: مَا جَاءَ بِكَ يَا زِر؟ فقُلْت: ابْتغَاءُ الْعِلْم، فقَال: إِنَّ الْملائِكَةَ تَضَعُ أَجْنِحتها لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاء بمَا يَطلُب، فَقلْت: إِنَّه قدْ حَكَّ في صدْرِي الْمسْحُ عَلَى الْخُفَّيْنِ بَعْدَ الْغَائِطِ والْبوْل، وكُنْتَ امْرَءاً مِنْ أَصْحاب النَّبِيِّجفَجئْت أَسْأَلُك: هَلْ سمِعْتَهُ يذْكرُ في ذَلِكَ شيْئا؟ قال: نعَمْ كانَ يأْمُرنا إذا كُنا سفراً أوْ مُسافِرين أَن لا ننْزعَ خفافَنا ثلاثة أَيَّامٍ ولَيَالِيهنَّ إِلاَّ مِنْ جنَابةٍ ، لكِنْ مِنْ غائطٍ وبْولٍ ونْوم. فقُلْت: هَل سمِعتهُ يذكُر في الْهوى شيْئا؟ قال: نعمْ كُنَّا مَع رسول اللهجفي سفر، فبيْنا نحنُ عِنْدهُ إِذ نادَاهُ أَعْرابي بصوْتٍ له جهوري: يا مُحمَّد، فأَجَابهُ رسولُاللهجنحْوا مِنْ صَوْتِه: «هاؤُمْ» فقُلْتُ له: وَيْحَكَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ فإِنَّك عِنْد النَّبيِّجوقدْ نُهِيت عَنْ هذا، فقال: واللَّه لا أَغضُض: قَالَ الأَعْرابِي: الْمَرْءُ يُحِبُّ الْقَوم ولَمَّا يلْحق بِهِمْ؟ قال النَّبِيُّج: «الْمرْءُ مع منْ أَحَبَّ يَوْمَ الْقِيامةِ». فما زَالَ يُحدِّثُنَا حتَّى ذكر باباً من الْمَغْرب مَسيرةُ عرْضِه أوْ يسِير الرَّاكِبُ في عرْضِهِ أَرْبَعِينَ أَوْ سَبْعِينَ عَاماً. قَالَ سُفْيانُ أَحدُ الرُّوَاةِ: قبل الشَّامِ خلقَهُ اللَّهُ تعالى يوْم خلق السموات والأَرْضَ مفْتوحاً لِلتَّوبة لا يُغلقُ حتَّى تَطلُعَ الشَّمْسُ مِنْهُ. [روایت ترمذي و دیگران؛ ترمذی، گفته است: این حديث، حسن صحيح است.][آلبانی/در إرواء الغلیل، ش: ۱۰۴، آن را حسن دانسته است.]
ترجمه: زِرّ بن حُبَیش میگوید: نزد صفوان بن عسّالسرفتم تا از او دربارهی مسح بر «موزه» (نوعی جوراب) سؤال کنم. صفوان پرسید: «چه چیزی باعث آمدن تو به اینجا شده است؟» گفتم: طلب علم. گفت: «فرشتگان بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». گفتم: دربارهی مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت، در دلم شک آمده است. تو، از اصحاب پیامبرجبودهای؛ از اینرو آمدهام تا از تو بپرسم که آیا در اینباره چیزی شنیدهای؟ پاسخ داد: «آری؛ پیامبرجبه ما دستور میداد که در مسافرت، سه شبانهروز موزههایمان را درنیاوریم؛ البته از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». پرسیدم: آیا دربارهی محبت و میل و رغبت به کسی، چیزی از پیامبرجشنیدهای؟ گفت: «بله؛ در سفری همراه پیامبرجبودیم. نزد رسولاللهجبودیم که در این میان، صحرانشینی که صدای بلندی داشت، رسولاللهجرا صدا زد و گفت: «ای محمد!» رسول اللهجنیز همچون او، با صدای بلند فرمود: «بله؛ (من، اینجا هستم)». به صحرانشین گفتم: وای بر تو! صدایت را پایین بیاور. تو نزد پیامبرجهستی و از صدابلندی در نزد او، منع شدهای. صحرانشین گفت: «والله صدایم را پایین نمیآورم». و ادامه داد: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» پیامبرجفرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد». آنگاه پیامبرجهمچنان برای ما سخن میگفت تا اینکه ذکری از دروازهی مغرب به میان آورد که پهنای آن یا مسیری که یک سوارکار در عرض آن طی میکند، چهل یا هفتاد سال است. یکی از راویان به نام سفیان میگوید: «این دروازه در سمت شام قرار دارد که الله متعال، در روز آفرینش آسمانها و زمین، آن را آفریده و برای توبه، باز است و بسته نمیشود تا آنکه خورشید از آن، طلوع کند».
شرح:
مؤلف/این حدیث را در شمار احادیث توبه آورده که در بیان زمانیست که پذیرش توبه پایان مییابد؛ البته نکات و مفاهیم دیگری نیز در خود دارد:
از جمله اینکه زِرّ بن حبیش برای کسب علم نزد صفوان بن عسالسرفت. صفوانسبه او گفت: «فرشتگان، بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». این، نکتهی بزرگیست که بیانگر فضیلت علم و کسب علم میباشد. منظور، علم شرعیست؛ یعنی دانشی که رسولاللهجآورده، و گرنه دانش دنیا، برای دنیاست. ولی کسب علمی که پیامبرجآورده، همان کار ارزشمند و درخورِ ستایشیست که در قرآن و سنت، بدان تشویق شده و نوعی جهاد در راه الله بهشمار میرود؛ چراکه پیشرفت و بالندگی این دین، با علم و دانش، و جهاد و سرنیزه بوده است. حتی برخی از علما، گفتهاند: «کسب علم، از جهاد مسلحانه در راه الله، برتر است»؛ زیرا تنها بهوسیلهی علم و دانش است که دین، حفظ میشود و جهاد مسلحانه نیز بر پایهی علم، استوار است؛ چون حرکت، پیشروی، پیکار و یورش مجاهد و رزمنده، و نیز تقسیم غنایم جنگی و تصمیمگیری دربارهی اسیران، تنها از طریق علم صورت میگیرد. بنابراین علم، همه چیز است. اللهأمیفرماید:﴿ يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾[المجادلة: ١١]
الله (جایگاه) مؤمنانتان و کسانی را که علم و دانش یافتهاند، به درجات بزرگی بالا ببرد.
آری! فرشتگان که کار طالب علم را میپسندند، بهاحترام و بزرگداشت او، بالهایشان را برایش میگسترانند و نباید کسی بگوید که من، این را حس نمیکنم؛ زیرا باید هر خبر صحیحی را که از رسولاللهجبه ما رسیده، بهگونهای باور کنیم که گویا آن را بهچشم مشاهده مینماییم و این، بر ما واجب است. آیا خبر نداریم که رسولاللهجفرموده است: «يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ، يَقُولُ: مَنْ يَدْعُونِي فَأَسْتَجِيبَ لَهُ؟ مَنْ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ؟ مَنْ يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ؟»یعنی: «پروردگارمان هر شب پس از گذشتن دوسوم شب، به آسمان دنيا فرود میآید و میفرماید: آيا كسي هست كه مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ آيا كسي هست كه از من بخواهد تا به او بدهم؟ آيا كسي هست كه از من درخواست آمرزش كند تا او را بیامرزم»؟
این سخن را ما، از خداوندﻷنمیشنویم، ولی چون روایت صحیحیست که از پیامبرجبه ما رسیده، گویا این ندای الهی را در سحرگاهان میشنویم؛ از اینرو بر ما واجب است که به آنچه رسولاللهجفرموده است، و به امور غیبی که از طریق صحیح به ما رسیده، ایمان داشته باشیم و بهگونهای به آن یقین کنیم که گویا آن را با چشم میبینیم و با گوش، میشنویم.
سپس زر بن حبیش با صفون بن عسالسدربارهی شک و تردید قلبی خودش پیرامون مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت سخن گفت؛ یعنی خداوند متعال، در قرآن به شستن پاها دستور داده و حکمی دربارهی مسح بر موزه در قرآن نیست. الله متعال میفرماید:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ﴾[المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که به نماز میایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.
پرسش زر از صفوانساین بود که من دربارهی مسح بر موزه دچار شک شدهام که آیا درست است یا خیر؟
صفوانسبرایش بیان کرد که مسح بر موزه، جایز است؛ زیرا رسولاللهجبه آنان دستور میداد که در سفر، موزههایشان را پس از قضای حاجت، برای وضو درنیاورند؛ البته نه برای غسل و رفع جنابت. و این، دلیلیست بر جواز مسح بر موزه؛ بلکه اگر کسی موزه (جوراب) پوشیده باشد، مسح موزه، افضل و بهتر از شستن پاهاست. حدیثی در «صحیحین» آمده که مغيرۀ بن شعبۀسدر سفری همراه رسولاللهجبود. رسولاللهجوضو گرفت. مغیرهسمیخواست موزههای پیامبرجرا بیرون بیاورد. رسولاللهجفرمود: «دَعْهُمَا فَإِنِّي أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَيْنِ»، فَمَسَحَ عَلَيْهِمَا»؛ یعنی: «آنها را بيرون نياور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام». سپس رسولالله جبر موزههايش مسح نمود.
این، دلیل روشنیست بر اینکه وقتی انسان موزه یا جوراب میپوشد، بهتر است كه آنها را مسح کند، نه اینکه پاهایش را بشوید.
از روایت زر بن حبیش، چنین برداشت میکنیم که هرگاه انسان در مسألهای دچار مشکل شد باید از داناتر از خود بپرسد تا در قلبش، شک و تردیدی نماند. برخی از مردم، چیزی از احکام شرعی میشنوند و دچار شک و تردید میشوند، ولی دربارهاش سؤال و تحقیق نمیکنند تا شکشان برطرف شود. این، اشتباه است؛ بلکه انسان باید بپرسد تا به پاسخ مطمئنکنندهای برسد و شک و تردیدش برطرف گردد. چنانکه زر بن حبیش/دربارهی حکم مسح بر موزهها از صفوان بن عسالسسؤال کرد. این حدیث، نشان میدهد که مسح بر موزه، جایز میباشد و احادیث، در این باره به تواتر رسیده و به همین خاطر است که اهل سنت، بر موزه (جوراب) مسح میکنند. حتی برخی از علما، موضوع مسح بر موزه را در کتابهای عقیده آوردهاند؛ زیرا اهل بدعت، بر خلاف اهل سنت مسح بر موزه را قبول ندارند؛ ولی جالب است که یکی از راویان مسح بر موزه، علی بن ابیطالبسمیباشد. با این حال، اینها، مسح بر موزه را انکار میکنند و قبولش ندارند. مسح بر موزه (جوراب) جزو علامتها و نشانههای اهل سنت است که نزدشان به تواتر رسیده و شکی ندارند که از رسولاللهجثابت شده است.
امام احمد/میگوید: «در قلبم هیچ شکی دربارهی مسح بر موزه نیست». یا میگوید: «در اینباره چهل حدیث از پیامبرجو اصحابش وجود دارد». البته مسح بر موزه (جوراب)، چند شرط دارد:
شرط اول: باید موزهها را در حالت طهارت پوشیده باشد. دلیلش، روایت مغیره بن شعبهسمیباشد که چند سطر قبل، گذشت. فرقی نمیکند که این طهارت، با شستن پاها یا مسح بر موزههای زیرین، حاصل شده باشد. مثلاً شخصی، وضوی کاملی میگیرد و پاهایش را میشوید و سپس جورابها یا موزههایش را میپوشد؛ یعنی آنها را در حال طهارت، میپوشد. همینطور اگر قبلاً جوراب پوشیده و مسحشان کرده و سپس روی آن، جورابهای دیگری پوشیده است، برای مسح مجدد، بر جورابهایی که بار دوم پوشیده، مسح میکند؛ البته ابتدای زمان مسح، از زمان پوشیدن جورابهای اول، محاسبه میشود، نه از زمان پوشیدن جورابهای بار دوم. قول صحیح این است که: هرگاه روی جورابهایی که مسح کرده، جورابهای دیگری بپوشد، مدت مسح از زمان پوشیدن جورابهای زیرین، سنجیده میشود و در مدت مسح، بر جورابهای رویی، مسح میکند. همچنین باید طهارت با آب باشد. بنابراین اگر در حال طهارت حاصل از تیمم، جوراب بپوشد، دیگر، مسح بر جوراب درست نیست؛ به عنوان مثال: مسافری تیمم می کند و سپس جوراب میپوشد. آنگاه آب مییابد و میخواهد وضو بگیرد. در این حالت برای وضو، باید جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جورابها در چنین حالتی درست نیست؛ زیرا او، جورابها را در حالت طهارت حاصل از شستن، نپوشیده است.
شرط دوم: مسح بر جورابها فقط برای وضو اعتبار دارد، نه برای غسل. چنانکه صفوانسبدین نکته تصریح کرد که: «از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». از اینرو اگر کسی جُنُب شود، باید جورابها یا موزههایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جوراب، برای او درست نیست؛ چون در غسل، باید همهی اندام را شست و از اینرو برای غسل، سر را میشویند و مسح نمیکنند. البته به حسب ضرورت، مسح بر پانسمان یا آتل، مستثناست.
شرط سوم: مسح بر جوراب، فقط در مدتزمانی که رسولاللهجمشخص کرده، درست است؛ برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز. چنانکه مسلم/در صحیح خود از علی بن ابیطالبسنقل کرده که: «پیامبرجبرای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز، تعیین کرد»؛ یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب). با پایان یافتن این مدت، مسح درست نیست و باید برای وضو، موزهها یا جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی اگر زمان مسح، پایان یافت و همچنان بر طهارت بودی (وضو داشتی)، وضویت درست است؛ ولی اگر میخواستی پس از پایان مدت مسح وضو بگیری، باید پاهایت را بشویی.
سپس زر بن حبیش/از صفوان بن عسالسپرسید که آیا چیزی دربارهی محبت و رغبت به کسی شنیده است؟ صفوانسپاسخ داد: آری. و سپس داستان صحرانشین را بازگو کرد که صدای بلندی داشت و نزد پیامبرجآمد و فریاد زد: ای محمد! به او گفتند: «وای بر تو! چرا نزد پیامبرجصدابلندی میکنی؟ اللهﻷفرموده است:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾[الحجرات: ٢]
ای مؤمنان! صداهایتان را فراتر از صدای پیامبر نبرید و با او، آنگونه سخن نگویید که با یكدیگر سخن میگویید تا مبادا بیآنکه دریابید، اعمالتان نابود شود.
رسولاللهجنیز همانند آن صحرانشین با صدای بلند فرمود: «بله». صحرانشین پرسید: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» یعنی عملش در حد و اندازهی عمل آنان نیست. آیا با آنان خواهد بود یا نه؟ پیامبرجفرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد».
الحمدلله؛ نعمت بزرگیست. انس بن مالکساین بخش حدیث را چنین نقل کرده که پیامبرجبه شخصی که خدا و رسولش را دوست داشت، فرمود: «تو با کسی خواهی بود که دوستش داری».
انسسمیگوید: «من، رسولاللهجو ابوبکر و عمر را دوست دارم و امیدوارم که (در آخرت) با آنان باشم». ما نیز اللهﻷرا گواه میگیریم که رسولاللهج، اصحابش و خلفای راشدينشو پس از آنان، امامان و پیشوایان هدایت را دوست داریم و درخواست میکنیم که ما را همراهشان قرار دهد. این، مژدهای برای انسان است که اگر کسانی را دوست داشته باشد که عملش به حد و اندازهی عمل آنان نمیرسد، در بهشت همراهشان خواهد بود و الله، او را با آنها محشور میگرداند و همه با هم از حوض رسولاللهجخواهند نوشید. بنابراین هر مسلمانی، باید از کافران بیزار باشد و بداند که آنان، هرچه ادعای دوستی کنند، باز هم دشمنش هستند و اگر خود را به او نزدیک میکنند، به خاطر منافع خودشان میباشد و قصدی جز ضرر رساندن به او را ندارند و بعید است که به خاطر منافع مسلمان، به او نزدیک شوند. مگر میشود آب و آتش را یکجا جمع کرد؟ همینطور امکان ندارد که بتوانیم محبت و عداوت کافران نسبت به خودمان را یکجا جمع کنیم؛ زیرا اللهأ، آنان را دشمن، نامیده و فرموده است:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾[الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
همچنین میفرماید:﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾[البقرة: ٩٨]
کسی که دشمنِ الله و فرشتگانش و (نیز) دشمن پیامبران الهی و جبرئیل است، بداند که الله دشمن کافران است.
الله دشمن هر کافریست، و هر کافری، دشمن ماست و کافران، چیزی جز بدیِ ما را نمیخواهند. از اینرو باید از تهِ دل، از هر کافری از هر نوع که باشد و به هر اندازه که به ما نزدیک باشد، بیزاری بجوییم و بدانیم که دشمن ماست. همانطور که الله فرموده است:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾[الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
پس این قاعده را که رسولاللهجبنا نهاده است، فرامیگیریم و از یاد نمیبریم که: «انسان، با کسی خواهد بود که دوستش دارد». پس ای برادر مسلمان! قلبت را بر محبت الله، پیامبر و اصحاب بزرگوارش، و خلفای راشدین و امامان هدایت، استوار ساز تا همراهشان باشی.
از الله درخواست میکنیم که این سعادت را برای ما، محقق فرماید.
***
۲۱- وعنْ أبي سعِيدٍ سَعْد بْنِ مالك بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِيِّسأَن نَبِيَّ اللهجقال: «كان فِيمنْ كَانَ قَبْلكُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعين نفْسا، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِب، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِينَ نَفْسا، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَة؟ فقال: لا. فقتلَهُ فكمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرض، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبة؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ يحُولُ بيْنَهُ وبيْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ كذا وكذا، فإِنَّ بها أُنَاساً يعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُم، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِكَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوء، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّريقُ أَتَاهُ الْموْتُ فاختَصمتْ فيهِ مَلائكَةُ الرَّحْمَةِ وملائكةُ الْعَذاب. فقالتْ ملائكةُ الرَّحْمَة: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى وقالَتْ ملائكَةُ الْعذاب: إِنَّهُ لمْ يَعْمَلْ خيْراً قط، فأَتَاهُمْ مَلكٌ في صُورَةِ آدمي فجعلوهُ بيْنهُمْ أَي حكماً فقال قيسوا ما بَيْن الأَرْضَين فإِلَى أَيَّتهما كَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التي أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائكَةُ الرَّحمةِ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۴۷۰؛ و صحیح مسلم، ش:۲۷۶۶.]
وفي روايةٍ في الصحيح: «فكَان إِلَى الْقرْيَةِ الصَّالحَةِ أَقْربَ بِشِبْر، فجُعِل مِنْ أَهْلِها». وفي رِواية في الصحيح: «فأَوْحَى اللَّهُ تعالَى إِلَى هَذِهِ أَن تَبَاعَدِى، وإِلى هَذِهِ أَن تَقرَّبِي وقال: قِيسُوا مَا بيْنهمَا، فَوَجدُوه إِلَى هَذِهِ أَقَرَبَ بِشِبْرٍ فَغُفَرَ لَهُ». وفي روايةٍ : «فنأَى بِصَدْرِهِ نَحْوهَا».
ترجمه: ابوسعید، سعد بن مالک بن سنان خُدریسمیگوید: پیامبرخداجفرمود: «در میان امتهای پیش از شما، شخصی بود که نود ونُه نفر را کشته بود؛ آنگاه به جستجوی داناترین فرد آن سرزمین پرداخت؛ راهبی را به او نشان دادند. نزدش رفت و گفت: نود ونه نفر را کشته است. آیا راهی برای توبه دارد؟ راهب پاسخ داد: «خیر». پس او را نیز کشت و با کشتن او، شمارِ کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین فرد آن سرزمین پرداخت. عالمی را به او نشان دادند. به عالم خبر داد که صد نفر را کشته است. آیا راه توبه دارد؟ عالم پاسخ داد: چه کسی میان او و توبه، مانع میشود؟ و به او گفت: به فلان سرزمین برو؛ آنجا مردمی هستند که الله را عبادت میکنند. تو نیز با آنان، الله را عبادت کن و به سرزمین خودت بازنگرد که سرزمین بدیست. آن شخص به راه افتاد و در نیمهی راه مرگش فرارسید. میان فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، دربارهاش اختلاف پیش آمد. فرشتگان رحمت گفتند: او، با توبه و قلبی که متوجه خدا شده بود، به سوی الله روی آورد. فرشتگان عذاب گفتند: او، هرگز کار نیکی انجام نداده است. آنگاه فرشتهای در شکل و قیافهی انسان، نزدشان آمد. آنها، او را میان خود داور قرار دادند. گفت: فاصلهی دو سرزمین (مبدأ و مقصد) را اندازه بگیرید. به هر کدام نزدیکتر بود، جزو اهالی آنجاست. اندازه گرفتند و دیدند به سرزمین مقصدش نزدیکتر است. پس فرشتگان رحمت، (جان) او را گرفتند».
در روایت صحیح است که: «یک وجب، به روستای صالحان، نزدیکتر بود؛ پس از اهالی آنجا محسوب شد». همچنین در روایت صحیح است که: «الله، به سرزمین مبدأ وحی کرد (دستور داد) که (از او) دور شود و به سرزمین مقصد وحی نمود (فرمان داد) که به او نزدیک گردد. و فرمود: این دو فاصله را اندازه بگیرید. آنگاه فرشتگان او را یک وجب به روستای مقصد نزديكتر يافتند؛ در نتيجه آمرزیده شد». در روایتی آمده است: «آن شخص، سینهاش را به سوی سرزمین مقصد، متمایل ساخت».
شرح:
مؤلف/این حدیث را از ابوسعید خدریسنقل کرده که رسولاللهجفرمود: «فردی از امتهای قبل، نود ونه نفر را کشت». و سپس پشیمان شد و به جستجوی داناترین شخص آن سرزمین پرداخت تا از او بپرسد که آیا راه توبه دارد. راهبی را به او نشان دادند؛ یعنی او را راهنمایی کردند که نزد فلان عابد برود که علم چندانی نداشت. نزد عابد بیعلم رفت و پرسید: آیا با آنکه نود ونه نفر را کشته است، راه توبه دارد؟ عابد، گناه وي را بهقدری بزرگ دانست که گفت: هیچ راه توبهای وجود ندارد. آن شخص، خشمگین شد و راهب را نیز کشت و تعداد کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین شخص آن سرزمین پرداخت. و چون داناترین فرد را به او نشان دادند، نزدش رفت و پرسید: صد نفر را کشته است؛ آیا راه توبه دارد؟ عالم، پاسخ داد: بله؛ درِ توبه، باز است و هیچکس نمیتواند او را از توبه بازدارد. و به او سفارش کرد: به فلان روستا برو که مردم عابدی دارد. در میانهی راه، مرگش فرارسید. برای گرفتن جانش بین فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، اختلاف پیش آمد؛ زیرا جان مؤمن را فرشتگان رحمت میگیرند و جان کافر را فرشتگان عذاب. فرشتگان عذاب، گفتند: او، پس از توبهاش هیچ عمل نیکی انجام نداده است و فرشتگان رحمت گفتند: او، توبه کرده و با توبه و پشیمانی به سوی الله روی آورده است. بدینترتیب میانشان اختلاف پیش آمد. خداوند متعال، فرشتهای را فرستاد تا در میانشان داوری کند. او به فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب پیشنهاد کرد که فاصلهی مبدأ و مقصد آن قاتل توبهکننده را اندازه بگیرند و نگاه کنند، به هر کدام که نزدیکتر بود، از اهالی آنجا محسوب میشود. اگر به سرزمین کفر نزدیک تر بود، فرشتگان عذاب، جانش را بگیرند و اگر به سرزمین ایمان نزدیک بود، فرشتگان رحمت، او را قبض روح کنند. اندازه گرفتند و دیدند که به اندازهی یک وجب به سرزمین مقصد، یعنی سرزمین ایمان، نزدیکتر است؛ از اینرو فرشتگان رحمت، جانش را گرفتند.
از این حدیث به نکات فراوانی پی میبریم؛ از جمله اینکه قاتل، امکان توبه دارد. دلیلش، این فرمودهی الهیست که:﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾[النساء : ٤٨]
همانا الله، این را که به او شرک ورزند، نمیآمرزد و جز شرک، هر گناهی را برای هر که بخواهد میبخشد.
جمهور علما، همین دیدگاه را دارند؛ ولی دیدگاه عبدالله بن عباسباین است که قاتل، امکان توبه ندارد؛ زیرا اللهأفرموده است:﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا ٩٣﴾[النساء : ٩٣]
و هر کس مؤمنی را بهعمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است.
البته دیدگاه جمهور علما، درست است و شاید آنچه از ابنعباسسروایت شده، بدین معنا باشد كه برای قاتل در رابطه با حق مقتول، امکان توبه وجود ندارد؛ زیرا در گناه قتل، سه حق وجود دارد:
حق اول، از آنِ الله متعال است؛ حق دوم، از آن مقتول و حق سوم به اولیای مقتول، تعلق دارد.
بدون شک الله متعال، حقش را با توبه میبخشد؛ زیرا فرموده است:
﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ﴾[الزمر: ٥٣]
بگو: ای بندگان من که با زیادهروی در گناهان به خویشتن ستم کردهاید! از رحمت الله ناامید نباشید. بیگمان الله، همهی گناهان را میآمرزد.
همچنین فرموده است:﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾[الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان كه معبودی جز الله را نمىپرستند، و كسى را كه الله، خونش را حرام كرده است، جز بهحق نمىكشند و زنا نمىكنند؛ و كسى که مرتکب اين (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قيامت عذابش دوچندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند؛ مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بیاورند و كار شايسته انجام دهند كه الله، بدىهايشان را به نیکی تبديل مىكند.
اما در رابطه با حق مقتول؛ قاتل از ادای حق مقتول، عاجز است؛ زیرا با مرگ مقتول، به او دسترسي ندارد تا از او بخشش بطلبد و از اینرو این حق، بر گردنش میماند و مقتول میتواند روز قیامت، حقش را درخواست نماید؛ حتی اگر قاتل، توبه کند. بههر حال خداوندﻷروز قیامت در میانشان داوری خواهد کرد.
دربارهی حق اولیای مقتول باید بدین نکته اشاره کنم که توبهی قاتل درست نیست، مگر آنکه خودش را به اولیای دم معرفی و تسلیم نماید و به قتل، اعتراف کند و بگوید: من، در اختیار شما هستم؛ اگر میخواهید، مرا بکشید و اگر میخواهید، دیه (خونبها) بگیرید و اگر مایلید، مرا ببخشید.
***
۲۲- وعَنْ عبْدِ اللَّهِ بنِ كَعْبِ بنِ مَالك، وكانَ قائِدَ كعْبٍسمِنْ بَنِيهِ حِينَ عَمِيَ، قال: سَمِعْتُ كعْبَ بن مَالكٍسيُحَدِّثُ بِحدِيِثِهِ حِين تخَلَّف عَنْ رسول اللهجفي غزوةِ تبُوك. قَال كعْب: لمْ أَتخلَّفْ عَنْ رسولِ اللهجفي غَزْوَةٍ غَزَاها إِلاَّ في غزْوَةِ تَبُوك، غَيْر أَنِّي قدْ تخلَّفْتُ في غَزْوةِ بَدْر، ولَمْ يُعَاتَبْ أَحد تَخلَّف عنْه، إِنَّما خَرَجَ رسولُ اللهجوالمُسْلِمُونَ يُريُدونَ عِيرَ قُريْش حتَّى جَمعَ الله تعالَى بيْنهُم وبيْن عَدُوِّهِمْ عَلَى غيْرِ ميعاد. وَلَقَدْ شهدْتُ مَعَ رسولِ اللَّهِجليْلَةَ العَقبَةِ حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلام، ومَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشهَدَ بَدْر، وإِن كَانتْ بدْرٌ أذْكَرَ في النَّاسِ مِنهَا وكان من خبري حِينَ تخلَّفْتُ عَنْ رسول اللهجفي غَزْوَةِ تبُوك أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى ولا أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخلَّفْتُ عَنْهُ في تِلْكَ الْغَزْوَة، واللَّهِ ما جَمعْتُ قبْلها رَاحِلتيْنِ قطُّ حتَّى جَمَعْتُهُما في تلك الْغَزوَةِ، ولَمْ يكُن رسول اللهجيُريدُ غَزْوةً إِلاَّ ورَّى بغَيْرِهَا حتَّى كَانَتْ تِلكَ الْغَزْوةُ، فغَزَاها رسول اللهجفي حَرٍّ شَديد، وَاسْتَقْبَلَ سَفراً بَعِيداً وَمَفَازاً وَاسْتَقْبَلَ عَدداً كَثيرا، فجَلَّى للْمُسْلمِينَ أَمْرَهُمْ ليَتَأَهَّبوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بوَجْهِهِمُ الَّذي يُريد، وَالْمُسْلِمُون مَع رسول اللهجكثِيرٌ وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابٌ حَافِظٌ «يُريدُ بذلكَ الدِّيَوان» قال كَعْب: فقلَّ رَجُلٌ يُريدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ إِلاَّ ظَنَّ أَنَّ ذلكَ سَيَخْفى بِهِ مَا لَمْيَنْزِلْ فيهِ وَحْىٌ مِن اللَّه، وغَزَا رسول اللهجتلكَ الغزوةَ حين طَابت الثِّمَارُ والظِّلال، فَأَنا إِلَيْهَا أَصْعر، فتجهَّز رسول اللهجوَالْمُسْلِمُون معه، وطفِقْت أَغدو لِكىْ أَتَجَهَّزَ معهُ فأَرْجعُ ولمْ أَقْض شيئا، وأَقُولُ في نَفْسى: أَنا قَادِرٌ علَى ذلك إِذا أَرَدْتُ، فلمْ يَزلْ يتمادى بي حتَّى اسْتمَرَّ بالنَّاسِ الْجِد، فأَصْبَحَ رسول اللهجغَادياً والْمُسْلِمُونَ معَه، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جهازي شيْئا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَم أَقْض شَيْئا، فَلَمْ يزَلْ يَتَمادَى بِي حَتَّى أَسْرعُوا وتَفَارَط الْغَزْو، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِل فأَدْركَهُم، فَيَاليْتَني فَعلْت، ثُمَّ لَمْ يُقَدَّرْ ذلك لي، فَطفقتُ إِذَا خَرَجْتُ في النَّاسِ بَعْد خُرُوجِ رسُول اللهجيُحْزُنُنِي أَنِّي لا أَرَى لِي أُسْوَةً ، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصاً عَلَيْه في النِّفاق، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ تعالَى مِن الضُّعَفَاء، ولَمْ يَذكُرني رسول اللهجحتَّى بَلَغ تَبُوك، فقالَ وَهُوَ جَالِسٌ في القوْمِ بتَبُوك: ما فَعَلَ كعْبُ بْنُ مَالكٍ؟ فقالَ رَجُلٌ مِن بَنِي سلمِة: يا رسول الله حَبَسَهُ بُرْدَاه، وَالنَّظرُ في عِطْفيْه. فَقال لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍس: بِئس ما قُلْت، وَاللَّهِ يا رسول الله مَا عَلِمْنَا علَيْهِ إِلاَّ خَيْرا، فَسكَت رسول اللهج. فبَيْنَا هُوَ علَى ذلك رَأَى رَجُلاً مُبْيِضاً يَزُولُ به السَّرَاب، فقالَ رسولُ اللهج: كُنْ أَبَاخَيْثمَةَ، فَإِذا هوَ أَبُوخَيْثَمَةَ الأَنْصَاريُّ وَهُوَ الَّذي تَصَدَّقَ بصاع التَّمْر حين لمَزَهُ المنافقون قَالَ كَعْب: فَلَّما بَلَغني أَنَّ رسول اللهجقَدْ توَجَّهَ قَافلا منْ تَبُوكَ حَضَرَني بَثِّي، فطفقتُ أَتذكَّرُ الكذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ من سَخطه غَداً وَأَسْتَعينُ عَلَى ذلكَ بِكُلِّ ذِي رَأي مِنْ أَهْلي، فَلَمَّا قِيل: إِنَّ رسول اللهجقدْ أَظِلَّ قادماً زاحَ عَنِّي الْبَاطِلُ حَتَّى عَرَفتُ أَنِّي لم أَنج مِنْهُ بِشَيءٍ أَبَداً فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وأَصْبَحَ رسول اللهجقَادما، وكان إِذا قدمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بالْمَسْجد فرَكعَ فيه رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ جَلس للنَّاس، فلمَّا فعل ذَلك جَاءَهُ الْمُخلَّفُونَ يعْتذرُون إِليْه وَيَحْلفُون لَه، وكانوا بضعاً وثمَانين رَجُلا فقبل منْهُمْ عَلانيَتهُمْ وَاسْتغفَر لهُمْ وَوَكلَ سَرَائرَهُمْ إِلى الله تعَالى.
حتَّى جئْت، فلمَّا سَلَمْتُ تبسَّم تبَسُّم الْمُغْضب ثمَّ قال: تَعَالَ، فجئتُ أَمْشي حَتى جَلَسْتُ بيْن يَدَيْه، فقالَ لِي: مَا خَلَّفَك؟ أَلَمْ تكُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَك، قَالَ قُلْت: يَا رَسُولَ الله إِنِّي واللَّه لَوْ جلسْتُ عنْد غيْركَ منْ أَهْلِ الدُّنْيَا لَرَأَيْتُ أَني سَأَخْرُج منْ سَخَطه بعُذْر، لقدْ أُعْطيتُ جَدَلا، وَلَكنَّي وَاللَّه لقدْ عَلمْتُ لَئن حَدَّثْتُكَ الْيَوْمَ حديث كَذبٍ ترْضى به عنِّي لَيُوشكَنَّ اللَّهُ يُسْخطك عليَّ، وإنْ حَدَّثْتُكَ حَديث صدْقٍ تجدُ علَيَّ فيه إِنِّي لأَرْجُو فِيه عُقْبَى اللهج، واللَّه ما كان لِي من عُذْر، واللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلا أَيْسر مِنِّي حِينَ تَخلفْتُ عَنك. قال: فقالَ رسول اللهج: «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى يَقْضيَ اللَّهُ فيكَ». وسَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلمة فاتَّبعُوني، فقالُوا لِي: واللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ أَذنْبتَ ذَنْباً قبْل هذَا، لقَدْ عَجزتَ في أن لاتَكُون اعتذَرْت إِلَى رسول اللهجبمَا اعْتَذَرَ إِلَيهِ الْمُخَلَّفُون فقَدْ كَانَ كافِيَكَ ذنْبكَ اسْتِغفارُ رسول اللهجقال: فوالله ما زَالُوا يُؤنِّبُوننِي حتَّى أَرَدْت أَنْ أَرْجِعَ إِلى رسول اللهجفأَكْذِب نفسْي، ثُمَّ قُلتُ لهُم: هَلْ لَقِيَ هَذا معِي مِنْ أَحد؟ قَالُوا: نَعَمْ لقِيَهُ معك رَجُلان قَالا مِثْلَ مَا قُلْت، وقيل لَهمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لك، قَال قُلْت: مَن هُمَا؟ قالُوا: مُرارةُ بْنُ الرَّبِيع الْعَمْرِيُّ ، وهِلال ابْن أُميَّةَ الْوَاقِفِيُّ. قال: فَذكَروا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْن قدْ شَهِدا بدْراً فِيهِمَا أُسْوَةٌ. قال: فَمَضيْت حِينَ ذَكَروهُمَا لِي.
وَنهَى رسول اللهجعن كَلامِنَا أَيُّهَا الثلاثَةُ مِن بَين من تَخَلَّف عَنه، قال: فاجْتَنبَنا النَّاس أَوْ قَالَ: تَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرت لِي في نفسي الأَرْض، فَمَا هيَ بالأَرْضِ التي أَعْرِف، فَلَبثْنَا عَلَى ذَلكَ خمْسِينَ ليْلَةً. فأَمَّا صَاحبايَ فَاستَكَانَا وَقَعَدَا في بُيُوتهمَا يَبْكيَانِ وأَمَّا أَنَا فَكُنتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُم، فَكُنتُ أَخْرُج فَأَشهَدُ الصَّلاة مَعَ الْمُسْلِمِينَ، وَأَطُوفُ في الأَسْوَاقِ وَلا يُكَلِّمُنِي أَحد، وآتِي رسول اللهجفأُسَلِّمُ عَلَيْه، وَهُو في مجْلِسِهِ بعدَ الصَّلاةِ، فَأَقُولُ في نفسِي: هَل حَرَّكَ شفتَيهِ بردِّ السَّلامِ أَم لا؟ ثُمَّ أُصلِّي قريباً مِنهُ وأُسَارِقُهُ النَّظَر، فَإِذَا أَقبَلتُ على صلاتِي نَظر إِلَيَّ، وإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتى إِذا طَال ذلكَ عَلَيَّ مِن جَفْوَةِ الْمُسْلمينَ مشَيْت حَتَّى تَسوَّرْت جدارَ حَائط أبي قَتَادَةَ وَهُوَ ابْن عَمِّي وأَحبُّ النَّاس إِلَيَّ، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ فَواللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلام، فَقُلْت لَه: يا أَبَا قتادَة أَنْشُدكَ باللَّه هَلْ تَعْلَمُني أُحبُّ الله وَرَسُولَهج؟ فَسَكَتَ، فَعُدت فَنَاشَدتُه فَسكَت، فَعُدْت فَنَاشَدْته فَقال: الله ورَسُولُهُ أَعْلَم. فَفَاضَتْ عَيْنَاي، وَتَوَلَّيْتُ حَتَّى تَسَوَّرتُ الْجدَارَ فبَيْنَا أَنَا أَمْشي في سُوقِ المدينةِ إِذَا نَبَطيُّ منْ نبطِ أَهْلِ الشَّام مِمَّنْ قَدِمَ بالطَّعَامِ يبيعُهُ بالمدينةِ يَقُول: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كعْبِ بْنِ مَالك؟ فَطَفقَ النَّاسُ يشيرون له إِلَىَّ حَتَّى جَاءَني فَدَفَعَ إِلى كتَاباً منْ مَلِكِ غَسَّان، وكُنْتُ كَاتِبا. فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فيه: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ بلَغَنَا أَن صاحِبَكَ قدْ جَفاك، ولمْ يجْعلْك اللَّهُ بدَارِ هَوَانٍ وَلا مَضْيعَةٍ، فَالْحقْ بِنا نُوَاسِك، فَقلْت حِين قرأْتُهَا: وَهَذِهِ أَيْضاً من الْبَلاءِ فَتَيمَّمْتُ بِهَا التَّنُّور فَسَجرْتُهَا.
حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُون مِن الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَث الْوَحْىُ إِذَا رسولُ رسولِ اللهجيَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رسول اللهجيَأَمُرُكَ أَنْ تَعْتزِلَ امْرأَتك، فقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟ قَالَ: لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا، وَأَرْسلَ إِلى صَاحِبيَّ بِمِثْلِ ذلِك. فَقُلْتُ لامْرَأَتِي: الْحقِي بِأَهْلكِ فَكُونِي عِنْدَهُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللّهُ في هذَا الأَمر، فَجَاءَت امْرأَةُ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَجفقالتْ لَه: يا رسول الله إِنَّ هِلالَ بْنَ أُميَّةَ شَيْخٌ ضَائعٌ ليْسَ لَهُ خادِم، فهلْ تَكْرهُ أَنْ أَخْدُمه؟ قال: لا، وَلَكِنْ لا يَقْربَنَّك. فَقَالَت: إِنَّهُ وَاللَّه مَا بِهِ مِنْ حَركةٍ إِلَى شَيء، وَوَاللَّه ما زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ إِلَى يَوْمِهِ هَذَا. فَقَال لِي بعْضُ أَهْلِي: لَو اسْتأَذنْت رسول اللهجفي امْرَأَتِك، فقَدْ أَذن لامْرأَةِ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فقُلْتُ: لا أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رسول اللهجومَا يُدْريني مَاذا يَقُولُ رسولُاللهجإِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ فلَبِثْتُ بِذلك عشْر ليال، فَكَمُلَ لَنا خمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حينَ نُهي عَنْ كَلامنا.
ثُمَّ صَلَّيْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صباحَ خمْسينَ لَيْلَةً عَلَى ظهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبينَا أَنَا جَالسٌ عَلَى الحال التي ذكَر اللَّهُ تعالَى مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَليَّ الأَرضُ بمَا رَحُبَتْ، سَمعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أوفي عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بأَعْلَى صَوْتِه: يَا كَعْبُ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، فخرَرْتُ سَاجِدا، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ فَآذَنَ رسول اللهجالنَّاس بِتوْبَةِ اللهجعَلَيْنَا حِين صَلَّى صَلاة الْفجْرِ فذهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُوننا، فذهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُون، وركض رَجُلٌ إِليَّ فرَساً وَسَعَى ساعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي وَأَوْفَى عَلَى الْجَبل، وكَان الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَس، فلمَّا جَاءَنِي الَّذي سمِعْتُ صوْتَهُ يُبَشِّرُنِي نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ ببشارَته واللَّه ما أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يوْمَئذ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبسْتُهُمَا وانْطَلَقتُ أَتَأَمَّمُ رسول اللهجيَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجاً فَوْجاً يُهَنِّئُونني بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُون لِي: لِتَهْنِكَ تَوْبَةُ الله عَلَيْكَ، حتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رسول اللهججَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاس، فَقَامَ طلْحَةُ بْنُ عُبَيْد اللهسيُهَرْوِل حَتَّى صَافَحَنِي وهَنَّأَنِي، واللَّه مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ غَيْرُه، فَكَان كَعْبٌ لا يَنْساهَا لِطَلحَة.
قَالَ كَعْب: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رسول اللهجقال: وَهوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُور أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْك، مُذْ ولَدَتْكَ أُمُّك، فقُلْت: أمِنْ عِنْدِكَ يَا رَسُول اللَّهِ أَم مِنْ عِنْد الله؟ قال: لاَ بَلْ مِنْ عِنْد اللهج، وكانَ رسولالله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِذَا سُرَّ اسْتَنارَ وَجْهُهُ حتَّى كَأنَّ وجْهَهُ قِطْعَةُ قَمر، وكُنَّا نعْرِفُ ذلِكَ مِنْهُ، فلَمَّا جلَسْتُ بَيْنَ يدَيْهِ قُلتُ: يَا رسول اللَّهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِن مَالي صدَقَةً إِلَى اللَّهِ وإِلَى رَسُولِه.
فَقَالَ رَسُول اللهج: أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْر لَك، فَقُلْتُ إِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِي الَّذي بِخيْبَر. وَقُلْت: يَا رَسُولَ الله إِن الله تَعَالىَ إِنَّما أَنْجَانِي بالصدق، وَإِنْ مِنْ تَوْبَتي أَن لا أُحدِّثَ إِلاَّ صِدْقاً ما بَقِيت، فوالله ما علِمْتُ أحداً مِنَ المسلمِين أَبْلاْهُ اللَّهُ تَعَالَى في صدْق الْحَديث مُنذُ ذَكَرْتُ ذَلكَ لرِسُولِ اللهجأَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي اللَّهُ تَعَالَى، وَاللَّهِ مَا تَعمّدْت كِذْبَةً مُنْذُ قُلْت ذَلِكَ لرَسُولِ اللَّهِجإِلَى يَوْمِي هَذَا، وَإِنِّي لأَرْجُو أَنْ يَحْفظني اللَّهُ تَعَالى فِيمَا بَقِي، قال: فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ حَتَّى بَلَغ:﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ﴾ حتى بلغ: ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾
قالَ كعْب: واللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ إِذْ هَدانِي اللَّهُ لِلإِسْلام أَعْظمَ في نَفسِي مِنْ صِدْقي رَسُولَ اللَّهِجأَن لاَّ أَكُونَ كَذَبْتُه، فأهلكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا إِن الله تَعَالَى قَالَ للَّذِينَ كَذَبُوا حِينَ أَنزَلَ الْوَحْيَ شَرَّ مَا قَالَ لأحد، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى:﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٩٦﴾
قال كَعْب: كنَّا خُلِّفْنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْر أُولِئَكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللهِجحَلَفوا لَه، فبايعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُم، وِأرْجَأَ رَسولُ اللهِجأمْرَنا حَتَّى قَضَى اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ بِذَلك، قَالَ اللُّه تَعَالَى: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾.
وليْسَ الَّذي ذَكَرَ مِمَّا خُلِّفنا تَخَلُّفُنا عَن الغزو، وَإِنََّمَا هُوَ تَخْلَيفهُ إِيَّانَا وإرجاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ واعْتذَرَ إِليْهِ فَقَبِلَ مِنْه. [مُتَّفَقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۴۴۱۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۶۹.]
وفي رواية: «أَنَّ النَّبِيَّجخَرَجَ في غَزْوةِ تَبُوك يَوْمَ الخميس، وَكَان يُحِبُّ أَنْ يَخْرُجَ يَوْمَ الخميس».
وفي رِوَايةٍ : «وَكَانَ لاَ يَقدُمُ مِنْ سَفَرٍ إِلاَّ نهَاراً في الضُّحَى. فَإِذَا قَدِم بَدَأَ بالمْسجدِ فصلَّى فِيهِ ركْعتيْنِ ثُمَّ جَلَس فِيهِ».
ترجمه: عبدالله بن کعب بن مالک که از میان پسران کعبس، عصاکش او در زمان نابیناییاش بود، میگوید: از پدرم شنیدم که داستان بازماندنش را از همراهی با رسولاللهجدر غزوهی «تبوک»، بازگو میکرد. میگفت: در هیچ غزوهای جز غزوهی تبوک، از همراهی با رسولاللهجتخلف نکردم؛ البته در غزوهی بدر نیز شرکت نداشتم. هیچیک از کسانی که در «بدر» حضور نیافتند، سرزنش نشد؛ زیرا در اين غزوه (بدر) رسولاللهجو مسلمانان، بهقصد كاروان قريش، بيرون رفتند تا اينكه الله متعال، آنها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. گفتنیست كه من در شب بيعت «عقبه»، هنگامي كه با رسولاللهجبر سرِ اسلام پيمان بستيم، حضور داشتم و دوست ندارم كه بهجای بيعت عقبه، در بدر میبودم؛ اگرچه بدر از بيعت عقبه، شهرت بيشتري در ميان مردم دارد. داستان از اين قرار بود كه من هنگام تخلف از غزوهی تبوك، از هر زمان ديگری قویتر و سرمايهدارتر بودم. والله كه قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای اين غزوه، دو شتر فراهم نمودم. هرگاه رسولاللهجمیخواست به غزوهای برود، توريه میكرد[یعنی: مقصدش را آشکار نمیکرد و به عنوان یک راهبرد جنگی، طوری وانمود میکرد که مثلاً به منطقهی شمارهی۲ خواهند رفت، حال آنکه مقصدش منطقهی شمارهی۳ بود. (مترجم] تا اينكه زمان اين غزوه، فرارسيد. رسولاللهجدر گرمای شديد به اين غزوه رفت و سفري طولاني، بياباني خشک و دشمني بزرگ، پيش رو داشت. از اینرو وضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد. مسلمانان همراه پیامبرجبهقدری زياد بودند كه اسامي آنان در دفتري بزرگ، نمیگنجيد. كعبسمیگويد: هركس میخواست در جنگ شرکت نکند، خیال میكرد کسی از غیبتش اطلاع نمییابد، مگر آنکه از سوی خداوند، دربارهاش وحي نازل شود. آری؛ رسولاللهجزمانی به اين غزوه رفت كه ميوهها رسيده بود و نشستن در زير سايهها لذت داشت. من نیز به چیدن میوه و نشستن در زیر سایهی درختان، علاقهمند بودم. بههرحال، پيامبرجو مسلمانان همراهش آماده شدند. من هر روز صبح تصميم میگرفتم تا خودم را همراه آنان، آماده سازم، ولي بدون اينكه كاري انجام دهم، بازمیگشتم و با خود میگفتم: هر وقت بخواهم، میتوانم بروم. روزها به همینشکل گذشت تا اينكه مردم بهطور كامل، آماده شدند و رسولاللهجو مسلمانان همراهش، صبح زود بهراه افتادند و من، هنوز خود را آماده نكرده بودم. فردای آن روز، تصميم گرفتم تا خود را آماده كنم؛ ولی بدون اينكه كاري انجام دهم، برگشتم. (آنقدر امروز و فردا کردم که) روزها بدينگونه سپري شد و آنها بهسرعت رفتند و من، از غزوه بازماندم. تصميم گرفتم بروم و خود را به آنان برسانم، و ای كاش چنين میكردم! ولي اين كار، برایم مقدر نشد. پس از خروج رسولاللهجهرگاه به ميان مردم میرفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمییافتم و این، مرا غمگین میکرد كه تنها منافقان و افراد ضعيفي را میدیدم كه الله متعال، آنها را معذور شمرده است. رسولاللهجهیچ از من یاد نکرد تا آنکه به تبوک رسید. آنجا در حالي كه در ميان مردم نشسته بود، پرسید: «كعب، چهكار كرد»؟ مردي از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زيبا و نگريستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلسگفت: سخن بدي گفتي. ای رسول خدا! به الله سوگند که ما جز خير و نیکی، چيز ديگري از او نمیدانيم. و رسولاللهجسكوت كرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرجفرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمهی انصاریسبود؛ همان کسی که یک صاع خرما، صدقه داده بود و منافقان، او را سرزنش کرده بودند. کعبسمیگوید: نگراني من، زماني شروع شد كه خبر بازگشت رسول اللهجبه من رسيد. دروغهای مختلفي از ذهنم میگذشت و با خود میگفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسولخداجنجات دهم و بدین منظور از همهی افراد صاحبنظر خانوادهام، كمك گرفتم؛ ولي هنگامي كه به من گفتند: رسولاللهجبرگشته است، افكار باطل از سرم بيرون رفت و دریافتم كه با کذب و دروغ، نمیتوانم خود را از خشم و ناخشنودي پیامبرجبرهانم. لذا تصميم گرفتم كه راست بگويم. صبح آنروز، رسولخداجوارد مدینه شد. عادتش، اين بود كه هرگاه از سفري بازمیگشت، نخست به مسجد میرفت و دو ركعت نماز میخواند و با مردم مینشست. وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلفکنندگان كه هشتاد و چند نفر بودند، يكیيكي، نزدش میآمدند و عذرهايشان را بيان میكردند و سوگند میخوردند. رسولاللهجنيز آنچه را كه در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذيرفت و با آنها بيعت كرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به الله سپرد.
من نيز نزد پیامبرجرفتم. هنگامي كه به او سلام کردم، تبسم خشمآلودی كرد و فرمود: «بيا». و من، جلو رفتم و روبهرويش نشستم. پرسید: «علت نيامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخريده بودي»؟ گفتم: بله؛ به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنيا نشسته بودم، بهگمانم میتوانستم عذري بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم، ولي به الله سوگند، يقين دارم كه اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، بهزودي خداوند تو را از من ناخشنود میگرداند. و اگر به شما راست بگويم، از من میرنجيد؛ اما راست میگويم و اميدوارم كه خداوند مرا ببخشد. والله، هیچ عذري نداشتم. بهخدا سوگند، هنگامي كه از جهاد بازماندم، از هر زمان ديگری، قویتر و سرمايهدارتر بودم. رسولالله جفرمود: «اين شخص، راست گفت. برخيز (و برو) تا خداوند دربارهات قضاوت كند». من برخاستم. تعدادي از مردان بنیسلمه، دنبال من آمدند و به من گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداريم كه پیش از اين، مرتكبِ گناهي شده باشي. چرا مانند ساير تخلفکنندگان، عذري برای رسولخداجنیاوردی؟ همینکه رسولاللهجبرای تو استغفار و درخواست آمرزش میکرد، برای بخشش گناهت، كافي بود.
بهخدا سوگند، بهاندازهای سرزنشم كردند كه خواستم برگردم و سخنان قبلیام را تكذيب كنم. سرانجام، از آنها پرسيدم: آيا اين رفتار، با شخص ديگری هم شده است؟ گفتند: بله. دو نفر مانند تو سخن گفتند و پیامبرجبه آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. پرسيدم: آنها كيستند؟ گفتند: مراره بن ربيع عَمري و هلال بن اميهی واقفي. مردان بنیسلمه، دو مرد نيكوكار را نام بردند كه در بدر حضور یافته و نمونه و خوشنام بودند. از اینرو به راه خود، ادامه دادم. رسولاللهجهمچنین مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر که تخلف کرده بودیم، منع فرمود. لذا مردم، رفتارشان را با ما تغيير دادند و از ما كنارهگيري نمودند تا جايي كه زمين، با من بيگانه شد و گويا آن زميني كه من میشناختم، نبود. پنجاه شب را بدینحال سپری کردیم. دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانههايشان نشستند و گريه میكردند. و من كه از آن دو، جوانتر و قویتر بودم، از خانه بيرون میرفتم و با مسلمانان، در نماز جماعت شركت میكردم و در بازارها میگشتم؛ ولی كسي با من سخن نمیگفت. وقتی رسولاللهجپس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آيا لبهايش را برای جواب سلام حركت میدهد يا خير؟ آنگاه نزديكش نماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میكردم. هنگامي كه نماز میخواندم، به من نگاه میكرد؛ ولي وقتي زیرچشمی، به او مینگریستم، صورتش را از من برمیگرداند.
و چون جفای مردم، طولاني شد، از ديوار باغ ابوقتاده كه پسرعمويم و محبوبترين مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی بهخدا سوگند كه جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده! تو را بهخدا سوگند، آيا میداني كه من، الله و رسولش را دوست دارم؟ او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سكوت كرد. بار ديگر او را سوگند دادم. اين بار، گفت: «الله و رسولش بهتر میدانند». اشك از چشمانم، جاري شد و برگشتم و از ديوار بالا رفتم (و بيرون شدم). باری در بازار مدينه میگشتم؛ دیدم يكي از كشاورزان اهل شام (كه نصراني بود)، برای فروش مواد غذايي به مدينه آمده بود و میگفت: چه كسي كعب بن مالك را به من نشان میدهد؟ مردم به سوي من اشاره كردند. او، نزد من آمد و نامهای از پادشاه «غسان» به من داد. و چون خواندن و نوشتن میدانستم، نامه را خواندم؛ در آن نوشته بود: اما بعد، به ما خبر رسيده كه رفیقت (محمد)، به تو ستم كرده است. خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضايع گردد. نزد ما بيا تا از تو قدرداني كنيم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: اين هم بخشي از آزمايش است. پس آنرا در تنور انداختم و سوزاندم.
پس از اينكه چهل شب از پنجاه شب گذشت، پیک رسولاللهجنزدم آمد و گفت: رسولاللهr به تو دستور داده است كه از همسرت كنارهگيري كني. پرسيدم: چه كار كنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلكه با او نزدیکی نکن. و همين پيام را برای دوستانم نیز فرستاد. به همسرم گفتم: نزد خانوادهات برو و آنجا باش تا اينكه خداوند در اين باره، حکم كند. كعبسمیگويد: همسر هلال بن اميهسنزد رسولاللهr رفت و گفت: ای رسول خدا! هلال بن اميه، پيرمرد ناتوانیست كه خادمي ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد به او خدمت كنم؟ فرمود: «خير، ولي نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالسگفت: بهخدا سوگند كه او، هيچ حركت و رغبتی به چیزی ندارد. والله، از زماني كه اين مسأله برایش پيش آمده است تا به امروز، همواره گريه میكند. كعبسمیگويد: يكي از اعضای خانوادهام، پس از شنيدن اين ماجرا به من گفت: چه خوب بود از رسولخداr اجازه میگرفتي که همسرت به تو خدمت کند؛ همانطور كه به همسر هلال بن اميه اجازهی خدمت به شوهرش را داده است. گفتم: بهخدا سوگند، از رسولخداr چنین درخواستی نمیکنم. چون نمیدانم رسولاللهجچه پاسخی خواهد داد؛ چراكه من، جوانم. بدینسان ده شب ديگر نيز صبر كردم و پنجاه شب كامل، از زماني كه رسولخداr مردم را از سخن گفتن با ما منع کرده بود، گذشت. نماز صبح پنجاهمين شب را خوانده و بر بام يكي از خانههايم نشسته بودم و همان حالی را داشتم كه الله متعال، ذكر کرده است؛ يعني زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، بهتنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنيدم كه بالای كوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند میگفت: ای كعب بن مالك! تو را بشارت باد. از شنيدن اين سخن، به سجده افتادم و دانستم كه گشايشي حاصل شده و رسولاللهr پس از نماز صبح، پذيرش توبهی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است. لذا مردم بهراه افتادند تا به ما مژده دهند. مژدهدهندگان، نزد دوستانم (هلال و مراره) رفتند. مردي بهقصد مژده دادن، سوار بر اسبش بهسوي من تاخت و شخص ديگري از طايفهی «اسلم»، پياده دويد و بر بالای کوه رفت و صدايش زودتر از سوارکار به من رسيد. وقتی آن شخصي كه صدايش را شنيده بودم، برای تبريك نزدم آمد، لباسهايم را درآوردم و بهخاطر مژدهای كه به من داده بود، به او بخشیدم. بهخدا سوگند، در آن وقت، لباس ديگري نداشتم؛ از اینرو دو لباس (ازار و ردايي) بهامانت گرفتم و پوشيدم و بهسوي رسولخداr بهراه افتادم. مردم، گروهگروه برای تبریک و تهنیت به خاطر قبولی توبهام، به استقبالم میآمدند و میگفتند: پذيرش توبهات از سوی الله، مباركت باد. تا اينكه وارد مسجد شدم. ديدم رسولاللهr نشسته و مردم، اطرافش را گرفتهاند. طلحه بن عبيداللهسبرخاست و به سوي من دويد و با من مصافحه كرد و به من تبريك گفت. بهخدا سوگند، تنها او از میان مهاجران، برخاست و دیگر، هیچکس بلند نشد. کعبسهیچگاه برخاستن طلحهسرا فراموش نکرد.
میگوید: هنگامي كه به پیامبرجسلام کردم، در حالي كه چهرهاش از خوشحالي میدرخشيد، فرمود: «تو را به بهترين روزي مژده باد كه از وقتی متولد شدهای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پرسيدم: ای رسولخدا! آيا اين مژده، از سوی شماست يا از سوي الله؟ فرمود: «خير؛ بلكه از سوی اللهﻷ». گفتنیست: چهرهی پیامبرr در هنگام شادی، مانند قرص ماه میدرخشيد و ما، اين حالتش را میدانستيم. هنگامي كه روبهرويش نشستم، گفتم: ای رسولخدا! از بابت توبهام، میخواهم اموالم را در راه الله و رسولش، صدقه دهم. رسولاللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود، نگه دار. اين، برایت بهتر است». گفتم: پس سهميهام از غنایم «خيبر» را نگه میدارم. سپس عرض کردم: ای رسولخدا! بهیقین الله، مرا به سبب راستگويي، نجات داد. لذا از بابت توبهام، تا زماني كه زنده باشم، هرگز دروغ نخواهم گفت. بهخدا سوگند، از زماني كه اين سخن را به رسول اللهجگفتهام، هیچ مسلمانی را سراغ ندارم که الله متعال، او را در صداقت و راستگویی، بهزیبایی آزمايش من، آزموده باشد و از آن هنگام تاكنون، هيچگاه بهعمد دروغ نگفتهام و اميدوارم كه الله در باقیماندهی عمرم نيز مرا از دروغ حفاظت كند.
میگوید: الله متعال، این آیات را نازل کرد:﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾[التوبة: ١١٧، ١١٩]
بهطور قطع الله، لطف و رحمت ویژهاش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان دچار لغزش شود، باز هم از لغزشهای آنان درگذشت. همانا الله نسبت به آنان بخشایندهی مهرورز است. و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است. ای مومنان! تقوای الله پیشه سازید و با راستگویان باشید.
كعبسمیگويد: به الله سوگند، پس از اينكه الله مرا به اسلام هدايت كرد، بزرگترین نعمتی که به من بخشیده، راستگویی و صداقتم با رسولاللهجاست که به او دروغ نگفتم؛ زیرا اگر دروغ میگفتم، مانند كساني كه دروغ گفتند، هلاك میشدم. چون الله متعال با نزول وحي، بدترين سخنانی را كه به كسي میگويد، دربارهی این دروغگویان، گفته است؛ چنانكه میفرماید:﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٩٦﴾[التوبة: ٩٥، ٩٦]
هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد میکنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آنها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آنچه مرتکب میشدند، دوزخ است. برایتان سوگند میخورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، بهطور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.
كعبسمیگويد: ما سه نفر، بهظاهر از کسانی که سوگند خوردند و پیامبرجعذرشان را پذيرفت و با آنان بيعت كرد و برایشان درخواست آمرزش نمود، عقب افتاديم و رسولاللهr مسألهی ما سه نفر را به تأخير انداخت تا اینکه الله در اینباره حکم کرد؛ چنانکه فرمود:﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾[التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود...
كعبسمیگويد: آنچه اللهﻷدر آيهی فوق ذكر كرده است، بازماندن ما از جهاد نيست؛ بلكه بهتأخير افتادن مسألهی ما از كسانیست كه برای رسولاللهr عذر آوردند و سوگند ياد كردند و پیامبرجنیز عذرشان را پذيرفت.
در روایتی آمده است که: «پیامبرجروز پنجشنبه عازم غزوهی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنجشنبه سفرش را آغاز کند».
و در روایتی آمده است: «همواره در روز و بههنگام چاشت، از سفر بازمیگشت و هنگام ورود، به مسجد میرفت و دورکعت نماز میخواند و آنجا مینشست».
***
۲۳- وَعَنْ أبي نُجَيْد بِضَم النُّونِ وَفَتْح الْجيِمِ عِمْرانَ بْنِ الحُصيْنِ الخُزاعيِّبأَنَّ امْرأَةً مِنْ جُهينةَ أَتَت رَسُولَ اللهجوَهِيَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فقَالَت: يَا رسول الله! أَصَبْتُ حَدّاً فأَقِمْهُ عَلَيَّ، فَدَعَا نَبِيُّاللهجوَليَّهَا فَقال: أَحْسِنْ إِليْهَا، فَإِذَا وَضَعَتْ فَأْتِنِي فَفَعَلَ فَأَمَرَ بِهَا نَبِيُّ اللهِجفَشُدَّتْ عَلَيْهَا ثِيَابُها، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فرُجِمت، ثُمَّ صلَّى عَلَيْهَا. فَقَالَ لَهُ عُمَر: تُصَلِّي عَلَيْهَا يَا رَسُولَ اللهِ وَقَدْ زَنَت، قال: لَقَدْ تَابَتْ تَوْبةً لَوْ قُسِمَتْ بَيْن سبْعِينَ مِنْ أَهْلِ المدِينَةِ لوسعتهُمْ وَهَلْ وَجَدْتَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ جَادَتْ بِنفْسهَا لِلّهِﻷ؟» [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۱۶۹۶.]
ترجمه: ابونُجَید، عمران بن حصین خُزاعیبمیگوید: زنی از طایفهی «جهینه» که زنا کرده و باردار بود، نزد رسولاللهجآمد و گفت: سزاوار حد (مجازات شرعی) شدهام؛ آن را بر من اجرا کن. رسولاللهجولی (=سرپرست) او را فراخواند و فرمود: «به او خوبی کن و وقتی وضع حمل کرد، او را نزدم بیاور». (و چون وضع حمل کرد،) سرپرستش، او را نزد پیامبرجبرد؛ به فرمان پیامبرخداجلباسش را محکم بر او پیچیدند و سنگسارش کردند و آنگاه پیامبرجبر او نماز خواند. عمرسعرض کرد: او، زنا کرده و شما بر او نماز میخوانید؟! فرمود: «این زن، چنان توبهای کرده که اگر توبهاش را میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنها را دربرمیگیرد. آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهﻷکرد؟»
شرح
مؤلف/از عمران بن حصینسنقل کرده است: زنی که زنا کرده و باردار شده بود، نزد پیامبرجآمد و گفت: «عملی انجام دادهام که سزاوار حد شرعی شدهام؛ مجازات شرعی را بر من اجرا کنید». پیامبرجسرپرست آن زن را احضار کرد و به او دستور داد که رفتار خوبی با این زن داشته باشد و پس از وضع حمل، او را نزد ایشان بیاورد. وقتی آن زن وضع حمل کرد، سرپرستش، او را نزد پیامبرجبرد. به فرمان پیامبرجلباسهایش را محکم بر او پیچیدند تا وقتی سنگسارش میکنند، برهنه نشود. و سپس مطابق دستور رسولخداج، سنگسارش نمودند تا اینکه آن زن، جان باخت و رسولاللهجبر جنازهاش نماز خواند. عمرسعرض کرد: ای رسولخدا! این زن، زنا کرده است؛ با این حال، بر او نماز میخوانید؟ زنا، یکی از گناهان کبیره است. رسولاللهجفرمود: «او، چنان توبهای کرده است که اگر آن را در میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنان را دربرمیگیرد»؛ یعنی به همهی این هفتاد انسان گنهکار، فایده میرساند. و افزود: «آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهﻷکرد؟» یعنی آیا وضعی بهتر از این سراغ داری که زنی، اینچنین خودش را بهقصد تقرب و نزدیکی به الله، تسلیمش نماید تا از گناه زنا، پاک شود؟ چه کاری از این بهتر؟!
نکات فراوانی از این حدیث برداشت میکنیم؛ از جمله اینکه: اگر کسی که ازدواج کرده، زنا نماید، سنگسارش واجب میباشد؛ زیرا ابتدا آیهی رجم، در قرآن وجود داشت که مسلمانان، آن را میخواندند، حفظش داشتند و به حکمش، عمل میکردند. پیامبرجو خلفای پس از او نیز این حکم را اجرا کردهاند. ولی اللهﻷبهحکمت خویش، الفاظ مربوط به این حکم را از کتابش برداشت و به عبارتی، الفاظ آیهی رجم را منسوخ نمود؛ اما حکمش را در این امت، ابقا کرد. از اینرو اگر کسی که ازدواج کرده، زنا کند، باید سنگسارش کنند تا آنکه بمیرد. بدین ترتیب که او را در زمین هموار و وسیعی، سرِپا میبندند و مردم، اطرافش جمع میشوند و او را سنگسار میکنند تا بمیرد.
این، از حکمت اللهﻷمیباشد که به زدن سرش دستور نداده که کارش، بهیکباره تمام شود. بلکه او را سنگسار میکنند تا عذاب شود و طعم عذاب را در برابر لذت حرام، بچشد. از آنجا که همهی بدنش از انجام این عمل حرام، لذت برده است، بدنش، باید مطابق لذتی که برده، عذاب شود. از اینرو علما گفتهاند: سنگسار نباید با سنگ بزرگ انجام شود؛ زیرا به مرگش سرعت میبخشد و زود میمیرد و رنج و درد کمتری تحمل میکند. همینطور نباید با سنگ کوچک سنگسارش کنند؛ چراکه بیش از حد، باعث اذیت و آزارش میشود و دیر میمیرد؛ بلکه باید با سنگهای متوسط سنگسارش کنند تا مقداری درد بکشد و بمیرد.
شاید کسی بگوید: مگر رسولخداجنفرموده است که: «إِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ، وَإِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذَّبْحَ»؟[مسلم، ش: ۱۹۵۵.] یعنی: «هرگاه میخواستید بکشید، به بهترین روش بکشید و هرگاه میخواستید ذبح کنید، بهنیکی ذبح نمایید». آری؛ رسولاللهجچنین فرموده است؛ ولی منظور از اینکه به نیکی بکشید، این است که کشتن، مطابق شریعت باشد و سنگسار کردن، از این احسان، خارج نیست؛ زیرا حکمی شرعیست. از اینرو اگر جنایتکاری، شخصی را بهعمد بکشد و قبل از آنکه او را به قتل برساند، اندامش را قطع کند، ما نیز در قصاصش، ابتدا اندامش را میبُریم و بعد او را میکُشیم. به عنوان مثال: اگر جنایتکاری، ابتدا دست و پای کسی را قطع کند، و سپس سرش را ببُرد و او را بکشد، ابتدا دست و پایش را میبُریم و سپس سرش را تنش جدا می کنیم؛ نه این که با یک ضربه شمشیر کارش را یکسره نماییم؛ بلکه احسان و نیکی، در این است که مطابق شریعت، درست قصاص شود؛ به هر شکلی که باشد.
در حدیث، بدین نکته اشاره شده که اگر کسی زنا کرد، جایز است که به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند و بدینسان پاک شود. البته اعترافش نباید بهقصد رسوا کردن خود باشد. بنابراین کسی که بهقصد اجرای حکم شرعی، نزد قاضی، به گناهش اعتراف میکند، سزاوار سرزنش نیست؛ ولی اگر کسی نزد عموم از زناکردن خود سخن میگوید، در حقیت، خود را رسوا میکند و جزو کسانیست که بخشیده نخواهد شد؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «كُلُّ أُمَّتِي مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِينَ»؛ یعنی: ««همهي افراد امتم بخشيده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتكب گناهي شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام».
گروه سومی هم وجود دارد؛ فاسقان بدکاری که به عمل بدشان افتخار میکنند. پناه بر خدا! مثل کسی که میگوید: به فلان کشور رفته و با چند زن، زنا کرده است!
ابتدا به چنین افرادی توصیه میشود که توبه کنند. اگر توبه کردند که هیچ، و اگر توبه نکردند، باید کشته شوند؛ زیرا فقط کسی به زناکردن افتخار میکند که آن را روا و درست میداند و هرکس، عمل حرامی مثل زنا را جایز بداند، کافر است. متأسفانه برخی از فاسقان بدکار به گناهی که مرتکب میشوند، میبالند؛ همان کسانی که مسلمانان بهخاطر آنان و بهخاطر کردار زشتشان، به بلا افتادهاند. برخی، به «بانکوک» یا به دیگر شهرها و کشورهای پلیدی میروند که شرابخواری، زنا و همجنسبازی و دیگر کارهای زشت، در آنها آزاد است و وقتی برمیگردند، کارهای زشتشان را باافتخار، پیش دوستانشان تعریف میکنند! ابتدا به چنین افرادی، فرصت توبه داده میشود و از آنها میخواهند که توبه کنند؛ اگر توبه نکردند، کشته میشوند؛ زیرا کسی که زنا و دیگر کارهایی را که بهاجماع، حرام است، حلال میداند، کافر است.
شاید این پرسش مطرح شود که: اگر کسی مرتکب زنا شود، بهتر است نزد قاضی برود و به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند یا بهتر است که هیچ نگوید و بر خود، پردهپوشی نماید؟
پاسخش، مفصّل است؛ اگر توبهی خالصی کرده و پشیمان شده و مطمئن است که دیگر، به سراغ این عمل زشت نخواهد رفت، افضل و بهتر، این است که نزد قاضی نرود و به گناهش، اعتراف نکند و این راز را میان خود و پروردگارش نگه دارد؛ زیرا هر کس توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد؛ ولی اگر میترسید که توبهاش، توبهی خالصی نباشد و نگران بود که شاید دوباره هم مرتکب چنین گناهی بشود، بهتر است با مراجعه به قاضی، خواهان اجرای مجازاتش شود.
***
۲۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وأنس بن مالکٍشأنَّ رسولَاللهِ جقالَ: «لَوْ أنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيًا مِنْ ذَهَبٍ، أحَبَّ أَن یکونَ لَهُ وَادِيَانِ، وَلَن يَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَابُ، وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ». [متفق علیه][حدیث ابنعباس: صحیح بخاری، ش: (۶۴۳۶، ۶۴۳۷) و صحیح مسلم، ش: ۱۰۴۹. حدیث انس: صحیح بخاری، ش: ۶۴۳۹ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۴۸)]
ترجمه: ابنعباس و انس بن مالکشمیگویند: رسولاللهجفرمود: «اگر انسان یک درهی پر از طلا داشته باشد، دوست دارد که صاحب دو درهی طلا باشد و فقط خاک است که دهان انسان را پُر میكند؛ و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذيرد».
۲۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَسأَنَّ رَسُولَ اللَّهِجقَالَ: «يَضْحَكُ اللَّهُ سبحانَه وتعالی إِلَى رَجُلَيْنِ يَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ يَدْخُلانِ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلُ ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَیُسلِمُ فَيُسْتَشْهَدُ». [متفق علیه][صحیح بخاری، ش: ۲۸۲۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۸۹۰)]
ترجمه: ابوهريرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «الله سبحانه و تعالی، به دو نفري كه يكي از آنها ديگري را به قتل میرساند و هر دو وارد بهشت میشوند، میخندد؛ بدین صورت که يكي از آنها، در راه الله میجنگد و (بهوسيلهی ديگري) كشته میشود. سپس الله، توبهی قاتل را میپذیرد و او، اسلام میآورد و به شهادت میرسد».
شرح
این دو حدیث، دربارهی توبه و بیانگر این نکته هستند که الله، توبهی هر توبهکنندهای را میپذیرد؛ هرچند گناهش، خیلی بزرگ باشد؛ زیرا الله متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾[الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان كه معبودی جز الله را نمىپرستند، و كسى را كه الله، خونش را حرام كرده است، جز بهحق نمىكشند و زنا نمىكنند؛ و كسى که مرتکب اين (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قيامت عذابش دو چندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند. مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بیاورند و كار شايسته انجام دهند كه الله، بدىهايشان را به نیکی تبديل مىكند.
حدیث نخست، یعنی حدیث ابنعباس و انس بن مالکشبدین معناست که انسان، از ثروت و ثروتاندوزی سیر نمیشود؛ اگرچه یک درهی پر از طلا داشته باشد، باز هم در جستجوی درهی دوم برمیآید و فقط خاک است که شکم انسان را پُر میکند. و این، زمانیست که میمیرد و به خاک سپرده میشود و دنیا و لذتها و نعمتهایش را ترک مینماید؛ آن وقت است که قانع میشود. قانع نشود، چه کند که دستش از همه جا کوتاه شده است!
«چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور»
با اینهمه حرص و آزی که انسان دارد، رسولاللهجبه توبه کردن، تشویق نموده است؛ زیرا آدمِ آزمند و حریص، فقط به مالاندوزی میاندیشد و چندان برایش مهم نیست که از چه راهی به مال و ثروت، دست یابد؛ حتی اگر از راه حرام باشد. دوا و درمان چنین مرضی، توبه و بازگشت به سوی الله است؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذيرد». آری! اللهأتوبهی هر توبهکنندهای را قبول میکند؛ اگرچه توبهاش در زمینهی نحوهی کسب مال و ثروت باشد، باز هم الله توبهاش را میپذیرد.
و اما حدیث دوم، حدیث ابوهریرهس؛ اللهأبدان سبب به این دو نفر میخندد که در دنیا، دشمنی و کینهی شدیدی نسبت به یکدیگر داشتهاند؛ بهگونهای که یکی از آنها، دیگری را به قتل رسانده است؛ ولی خداوندﻷکینهی موجود در دلهایشان را دگرگون میسازد و آن را از میان میبرد؛ زیرا بهشتیان از هرگونه کینه و عداوتی که نسبت به یکدیگر داشتهاند، پاک میشوند. همانطور که اللهأدر توصیفشان می فرماید:﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾[الحجر: ٤٧]
و کینهای را که در سینههایشان هست، بیرون میکشیم و برادروار بر تختهایی روبهروی یکدیگر قرار دارند.
از این حدیث، چنین درمییابیم که وقتی کافری از کفرش توبه کند، حتی اگر مسلمانی را کشته باشد، خداوندﻷتوبهاش را میپذیرد؛ زیرا پذیرش اسلام، همهی گناهان گذشتهی هر تازهمسلمانی را از میان میبرد.
***