۳- باب: صبر
الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ﴾[آل عمران: ٢٠٠]
ای مومنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید.
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥﴾[البقرة: ١٥٥]
ما، بهطور قطع شما را با اموری (مثل) ترس، گرسنگی، به وجود آمدن نقص در اموال و نیز با مصیبتهای جانی و کاهش محصولات، آزمایش میکنیم. و به صابران مژده بده.
﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ ١٠﴾[الزمر: ١٠]
جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت میکنند.
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣﴾[الشورى: ٤٣]
و هرکس بردباری ورزد و درگذرد، بداند که چنین رویکردی از کارهای بس بزرگ است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٣﴾[البقرة: ١٥٣]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! به وسیلهی صبر و نماز کمک بگیرید؛ همانا الله با صابران است.
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ﴾[محمد : ٣١]
و بهطور قطع شما را میآزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.
آیات فراوان و مشهوری دربارهی امر به صبر و فضیلت آن وجود دارد.
شرح
صبر در لغت، به معنای حبس (بازداشتن) است و در شریعت به حبس نفس در برابر سه مورد اطلاق میشود:
اول: حبس نفس یا پایداری بر اطاعت الله. دوم: حبس نفس یا خویشتنداری در برابر محرمات الهی. و سوم: حبس نفس یا بردباری در برابر مشیتهای تلخ و ناگوار پروردگار.
اینها، انواع صبر و شکیبایی هستند که علما ذکر کردهاند. نوع اول، این است که انسان بر اطاعت الله، پایداری ورزد؛ زیرا اطاعت و بندگی بر نفس انسان، سنگین و دشوار است و همینطور برای جسم و کالبد آدمی، ناگوار میباشد؛ بهگونهای که باعث خستگی جسمی میشود و از جنبهی مادی نیز سختیهایی در برخی از عبادتها وجود دارد؛ مثل زکات و حج. از اینرو عبادت، بهطور عادی بر جسم و نفس انسان، ناگوار و مشقتبار میباشد و به همین خاطر نیازمند صبر و پایداری و تحمل رنج و سختیست. الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ﴾[آل عمران: ٢٠٠]
ای مومنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید.
نوع دوم صبر، این است که انسان در برابر محرمات الهی خویشتندار باشد؛ بهگونهای که نفس خود را از آنچه که اللهﻷحرام کرده است، بازدارد؛ زیرا نفس امّاره، انسان را به سوی بدی فرمان میدهد؛ ولی انسان باید آن را از بدی بازدارد. مثل دروغ و تقلب در معاملات و خوردن مال دیگران بهناحق، رباخواری، زنا، شرابخواری، دزدی و سایر گناهان.
انسان باید نفس خویش را از پرداختن به چنین گناهانی بازدارد؛ این کار، سختی زیادی در پی ندارد و چندان، مشکل نیست. فقط باید مراقب نفس و خواستههای نفسانی خود باشد و خویشتنداری کند.
و اما نوع سوم صبر، این است که در برابر مشیتهای ناگوار و تلخ پروردگار متعال، شکیبایی ورزد؛ زیرا مشیتی که از سوی اللهﻷبرای انسان رقم میخورد، یا خوشایند است و یا ناگوار. اگر خوشایند باشد، باید شکر و سپاس الله را بهجا آورد و از آنجا که سپاسگزاری، نوعی طاعت و عبادت است، پس در نوع اول صبر میگنجد؛ اما منظور از مشیتهای ناگوار الهی، رخدادهاییست که برای انسان، خوشایند نیست؛ چه بسا انسان، به بلایی جانی یا مالی دچار میشود؛ حتی به بلاهایی که فراگیر است و جامعه را دربرمیگیرد. بلاهای زیادی وجود دارد که باید در برابرش شکیبا باشیم. انسان، با صبر و بردباری، نفسش را از آنچه که خداوندﻷبر او حرام کرده است، باز میدارد واز بیصبری با زبان یا قلب و سایر اندام، خودداری میکند. انسان، بههنگام مصیبت چهار حالت دارد:
حالت اول: خشمگین میشود و بیصبری و اوقاتتلخی میکند.
حالت دوم: صبر و بردباری میورزد.
حالت سوم: راضی و خشنود است.
و حالت چهارم: شاکر و سپاسگزار میباشد.
اینها، حالتهای چهارگانهی انسان در زمانیست که مصیبتی به او میرسد.
در حالت اول، انسان با قلب، دل و اندامش، بیصبری و اظهار ناخشنودی میکند. بیصبری با دل، بدینشکل است که انگار از پروردگارش رنجیده و ناراحت است و احساس میکند که العیاذ بالله، خداوند با این مصیبت، به او ستم کرده است!
بیصبری با زبان، بدینگونه است که فریاد و واویلا سر میدهد و به زمین و زمان دشنام میگوید.
و بیصبری با اندام، بدین صورت است که به سر و صورتش میزند و گریبان، چاک میدهد و موهایش را میکشد.
این ناخشنودی و بیصبری، حالت انسانهای ناشکیبا و بیطاقتیست که با بیتابی خود، هم از ثواب محروم میشوند و هم از مصیبت، رهایی نمییابند؛ بلکه گنهکار نیز میگردند. بدین ترتیب دو مصیبت، به آنها میرسد: یکی، همان مصیبت دنیوی و دیگری، مصیبت دینی که پیآمد بیصبریست.
در حالت دوم، انسان در برابر مصیبت، بردبار و خویشتندار است؛ بدینگونه که اگرچه مصیبت برایش ناگوار است و دوست ندارد که اتفاق مصیبتباری روی دهد، ولی بردباری میورزد و سخنی نمیگوید که سبب خشم پروردگار شود و با اندامش، کاری نمی کند که خشم الهی را بهدنبال داشته باشد و در قلبش نیز احساس بدی نسبت به الله ندارد و در عین حال که آن مصیبت را ناگوار میداند، صبور و شکیباست.
و حالت سوم؛ رضایت و خشنودی، بدین صورت است که با سینهی باز از مصیبت، استقبال میکند و بهطور کامل از مصیبتی که بر سرش آمده، راضیست؛ بهگونهای انگار مصیبتی به او نرسیده است.
و اما در حالت چهارم، به سبب مصیبتی که به او رسیده است، شکر خدا میکند. همانطور که هرگاه پیامبرجامر ناگواری میدید، میگفت: «الحمدلله علی کل حال».
آری! خدا را از آن جهت شکر و سپاس میگوید که بیش از مصیبتی که به او رسانده است، به او ثواب و پاداش میدهد. گفته میشود: بانوی عبادتگزاری، از ناحیهی انگشتش دچار مشکل شد؛ ولی «الحمدلله» گفت. به او گفتند: انگشتت، اینطور شده و تو، الحمدلله میگویی؟! پاسخ داد: حلاوت و شیرینیِ اجرش، تلخی صبر را از یادم برد.
مؤلف/در باب صبر، به آیهی۲۰۰ سورهی آلعمران اشاره کرده است که اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠﴾[آل عمران: ٢٠٠]
ای مؤمنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید و برای جهاد آماده باشید و تقوای الهی پیشه کنید.
اللهﻷمؤمنان را به اقتضا و به شرافت ایمانشان، به سه، بلکه به چهار کار مهم فرمان داد: ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾
﴿ٱصۡبِرُواْ ﴾یعنی: از گناه و معصیت، بازآیید. ﴿صَابِرُواْ ﴾یعنی: بر اطاعت و بندگی، پایداری نمایید. ﴿رَابِطُواْ ﴾یعنی: پیوسته به دنبال خیر و نیکی باشید (که جهاد، در رأس آن است). و سپس به تقوا دستور داد که همهی این موارد را دربرمیگیرد.
پس مفهوم شکیبایی در برابر محرمات الهی، این است که به آنها نزدیک نشویم و از آنها، اجتناب و پرهیز کنیم.
خودداری از معصیت، زمانیست که نفس انسان، به سوی معصیت فرا میخواند؛ از اینرو دربارهی انسانی که معصیتی به ذهنش خطور نکرده است، نمیگویند که از معصیت خودداری نموده است. ولی اگر نفست، تو را به انجام معصیت فراخواند، خودداری کن و شکیبایی نما.
صبر در واژهی ﴿صَابِرُواْ ﴾، به مفهوم پایداری بر اطاعت است؛ زیرا دو نکته دربارهی اطاعت، درخورِ توجه میباشد:
اطاعت، عملیست که انسان، انجامش را میپذیرد و خود را به انجام آن، ملزَم میداند.
اطاعت، بر نفس انسان، دشوار است؛ همانگونه که ترک معصیت، بر نفس انسان، دشوار میباشد.
بنابراین پایداری بر اطاعت، از خودداری از معصیت، برتر است. از اینرو الله متعال، فرمود:﴿وَصَابِرُواْ﴾همانطور که انسان، در جنگ و جهاد، در برابر دشمنش پایداری میکند.
﴿وَرَابِطُواْ﴾مفهوم فراوانی و پیوستگی نیکی را میرساند. از اینرو رسولاللهجفرموده است: «إسباغ الْوُضوءِ على الْمَكَارِهِ وكَثْرةُ الْخُطَا إِلَى الْمسَاجِد، وانْتِظَارُ الصَّلاةِ بعْدِ الصَّلاةِ، فَذلِكُمُ الرّبَاطُ، فَذلِكُمُ الرّبَاطُ»؛ یعنی: «تکمیل وضو در سختیها، و گامهای زیاد به سوی مساجد، و پس از نماز، به انتظار نماز بودن، (سبب از میان رفتن خطاها و رفع درجات است)؛ بر اینها پایبندی کنید. بر اینها پایبندی کنید (که چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است)».
زیرا بیانگر نیکیهای فراوان و استمرار یا تداوم اطاعت است.
تقوا در آیهی ۲۰۰ سورهی آلعمران، همهی موارد مذکور در آیه را شامل میشود؛ زیرا تقوا به مفهوم در پیش گرفتن رویکردیست که انسان را از مجازات الهی، مصون میدارد. و این، با انجام اوامر الهی و پرهیز از نواهی، میسر است. بنابراین در این آیه، یک مفهوم عام یعنی تقوا به سه مفهوم خاص (صبر در برابر معصیت، پایداری بر اطاعت و انجامِ فراوان و پیوستهی کار نیک)، عطف شده است و سپس اللهأبیان میفرماید که پرداختن به این امور چهارگانه، سبب فلاح و رستگاریست: ﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾
مفسران گفتهاند: رستگاری، واژهی پرمعناییست به مفهوم دستیابی به هر خواسته و مطلوبی و رهایی از هر مسألهی نگرانکنندهای. بنابراین کسی که تقوا پیشه کند، به خواستهی خود میرسد و از آنچه مایهی نگرانی اوست، مصون میماند.
اما آیهی ۱۵۵ سورهی بقره که مؤلف/در این باب، ذکر کرده است؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥﴾[البقرة: ١٥٥]
ما، بهطور قطع شما را با اموری (مثل) ترس، گرسنگی، به وجود آمدن نقص در اموال و نیز با مصیبتهای جانی و کاهش محصولات، آزمایش میکنیم. و به صابران مژده بده.
اللهأدر این آیه تأکیده کرده است که شما را با چنین مسایلی میآزماییم. ﴿وَصَابِرُواْ﴾یعنی: بهطور قطع شما را آزمایش میکنیم. ﴿بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ﴾یعنی: شما را به مقداری از ترس میآزماییم، نه با همهی آن؛ زیرا همهی ترس، هلاککننده است و باعث هلاکت میشود. خوف یا ترس، بدین معناست که انسان احساس امنیت نمیکند و به مراتب، سختتر از گرسنگیست. از اینرو پیش از واژهی «جوع» یا گرسنگی، ذکر شد. انسان گرسنه، هرطور شده کاری میکند و حتی برای رفع گرسنگی، ممکن است ریشهی گیاهی را بخورد؛ ولی آدمی که دچار ترس شده، نه در خانهاش احساس امنیت میکند و در محل کارش. بیشترین چیزی که باید از آن بترسیم، گناهان ماست؛ زیرا گناه، سبب بسیاری از بدبختیهاست و مشکلات و پیآمدهای دینی و دنیوی فراوانی به دنبال دارد.
﴿وَٱلۡجُوعِ﴾شما را با گرسنگی، میآزماییم.
جوع، دارای دو معناست:
یکی اینکه خداوندﻷمردم را به بیماری همهگیر گرسنگی مبتلا میکند؛ بهگونهای که هرچه میخورند، سیر نمیشوند. چنانکه مردم اینجا [گویا منظورش، یکی از مناطق کشور عربستان است] یک سال، این را تجربه کردهاند و این سال، نزدشان به سال گرسنگی مشهور است.
در این حالت، ممکن است انسان، مقدار زیادی نان یا خرما بخورد؛ ولی به خاطر بیماری، سیر نشود.
و معنای دوم جوع، خشکسالیست؛ یعنی هیچ بارانی نمیبارد و در نتیجه محصولات کشاورزی، کاهش چشمگیری پیدا میکند و کشت و زراعت چندانی بهبار نمیرسد.
﴿وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ﴾یعنی: اقتصاد، دچار رکود و نقص میشود؛ به گونهای که مردم، از کمبضاعتی و فقر رنج میبرند و اقتصاد کشور، با مشکلات زیادی روبهرو میگردد که پیآمد اسباب و عواملیست که اللهﻷبرای امتحان مردم، مقدّر میفرماید.
﴿وَٱلۡأَنفُسِ﴾یعنی: مصیبتهای جانی؛ که منظور، مرگ است. بهگونهای که بیماریهای همهگیر شیوع مییابد و بسیاری از مردم میمیرند. چنانکه یک سال در «نجد» وبا شیوع یافت. مردم، آن سال را «سال رحمت» مینامند! چه بسیار خانوادههایی که به وبا مبتلا شدند و هیچکس از آنها زنده نماند. حتی کشتههای برخی از خانوارها، ده نفر و گاهی بیشتر بود؛ یک نفر از اعضای خانواده مبتلا میشد، روز بعد یکی دیگر و به همین ترتیب همه مبتلا میشدند و میمردند. وضعیت بهگونهای بحرانی بود که در این مسجد- جامع کبیر «عنیزه»- روزی بر هفت تا هشت نفر نماز میخواندند. آن زمان، عنیزه اینقدر بزرگ نبود؛ ولی با این حال، روزانه بر چندین نفر که به علت وبا مرده بودند، نماز میخواندند.
﴿وَٱلثَّمَرَٰتِ﴾یعنی: با کاهش محصولات کشاورزی؛ اگرچه خشکسالی نیست، ولی برکت از محصولات باغی و زراعی، برداشته میشود. اللهﻷبندگانش را به چنین مسایلی گرفتار میکند تا نتیجهی برخی از اعمالشان را بچشند و در نتیجه، به خود آیند و به سوی الله بازگردند.
مردم، رویکردهای متفاوتی در قبال این مشکلات دارند؛ برخی بیصبری میکنند؛ بعضی هم بردبارند؛ و عدهای نیز راضی و شاکرند. اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ ١٠﴾[الزمر: ١٠]
جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت میکنند.
فرمود: ﴿بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾یعنی: بدون حساب؛ زیرا اعمال نیک، ده تا هفتصد برابر و بلکه بیشتر، افزایش مییابد. پاداش صبر، بیشمار است و این، نشان میدهد که صبر، پاداش بزرگی در پی دارد؛ بهگونهای که انسان نمیتواند مقدارش را تصور کند و یا بهشمارش درآورد. نگفت: ده تا هفتصد برابر؛ بلکه فرمود: «بیشمار، پاداش مییابند». در این آیه بهقدری به صبر تشویق شده که روشن و واضح است. همچنین میفرماید:
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣﴾[الشورى: ٤٣]
و هرکس بردباری ورزد و درگذرد، بداند که چنین رویکردی از کارهای بس بزرگ است.
یعنی کسانی که در برابر اذیت و آزار مردم، شکیبا هستند و آنان را تحمل میکنند و بدیهایشان را میبخشند، کارشان، کار بسیار بزرگیست که صبر و شکیبایی فراوانی میطلبد؛ بهویژه اگر اذیت و آزاری که به انسان میرسد، به سبب جهادش در راه اللهﻷو یا به خاطر فرمانبرداری و اطاعتش از پروردگار متعال باشد. اذیت و آزاری که انسان از مردم میبیند، اسباب و انگیزههای متفاوتی دارد؛ اگر سببش، اطاعت از اللهﻷو جهاد در راه او و امر به معروف و نهی از منکر باشد، در این صورت، انسان از دو جهت سزاوار ثواب و پاداش میگردد:
به خاطر اذیت و آزاری که به او میرسد.
و بهخاطر پایداریاش بر فرمانبرداری و طاعتی که از بابت آن، متحمل رنج و اذیت شده است.
در این آیه، به صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار دیگران، و بخشیدن بدیهایشان تشویق شده است؛ ولی باید دانست که بخشش بدیهای دیگران، بهطور مطلق و در همه حال، پسندیده نیست. بخششی پسندیده است که با اصلاح همراه باشد؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾[الشورى: ٤٠]
هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است.
اگر پیآمد بخشیدن اصلاح نباشد، دیگر، نباید بخشید. به عنوان مثال: شخصی که به شما بدی میکند، آدم شروریست که به شرارت مشهور میباشد و اگر شما، او را ببخشید، شرارتش بیشتر میشود. در چنین حالتی، بهتر است که او را نبخشید؛ بلکه حقتان را بهقصد اصلاح از او بگیرید. ولی اگر بخشیدن، پیآمدی منفی نداشته باشد، بهتر است که عفو و گذشت پیشه کنید؛ زیرا اللهأمیفرماید:
﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾[الشورى: ٤٠]
هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است.
اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٣﴾[البقرة: ١٥٣]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! به وسیلهی صبر و نماز کمک بگیرید؛ همانا الله با صابران است.
الله متعال دستور داده است که در برابر سختیها، از صبر و شکیبایی کمک بگیریم؛ زیرا وقتی انسان، راه صبر و تحمل سختیها را در پیش میگیرد و منتظر گشایشی از سوی الله میشود، تحمل سختیها بر او آسان میگردد. بنابراین هرگاه مصیبتی به شما رسید که نیازمند صبر و تحمل بود، صبر و تحمل کنید. رسولاللهجفرموده است: «وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ، وَأَنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»؛[حدیث صحیحی است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی/، ش: ۶۸۰۶] یعنی: «بدان که نصرت و موفقیت، با صبر و شکیباییست و گشایش، در کنار رنج و سختی؛ و در کنار دشواری، آسانیست». بهیقین نماز، کمک زیادی به انسان در اموری دینی و دنیوی میکند. دربارهی رسولاللهجگفتهاند: «هرگاه دچار مشکلی میشد، به نماز روی میآورد».[حسن است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی، ش: ۴۷۰۳. بدین الفاظ: (کان إذا حزبه أمر صلی]
اللهﻷدر کتابش بیان فرموده است که نماز، از کارهای زشت و ناپسند بازمیدارد. بنابراین اگر انسان در برابر سختیها به نماز روی بیاورد، الله متعال سختیها را بر او آسان میگرداند؛ زیرا نماز، پیوند بنده با پروردگار اوست. انسان بههنگام نماز در برابر پروردگارش میایستد و با او راز و نیاز میکند و با دعا و تضرع و دیگر زمینههای نزدیکی به الله، به او تقرب میجوید. اللهأدر این آیه فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٣یعنی: «الله، با صابران است». منظور از این معیت و همراهی، همراهی خاص و ویژهی الله متعال میباشد؛ زیرا معیت و همراهی اللهﻷبر دو گونه است:
معیت و همراهی عام که شامل هر کسی میشود؛ چنانکه در آیهی ۴ سورهی حدید به آن اشاره شده است:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾و هر جا که باشید، او با شماست.
آیهی ۷ سورهی مجادله نیز به همین نوع معیت و همراهی، اشاره دارد:
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْۖ﴾[المجادلة: ٧]
هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه نفر نیست، مگر اینکه او چهارمینشان است و نیز پنج نفر با هم محرمانه سخن نمیگویند مگر آنکه او ششمین آنان است و نه تعدادی کمتر از آن و نه بیشتر، مگر آنکه او، با ایشان است؛ هر جا که باشند.
این، معیت و همراهی عام پروردگار است که شامل همهی آفریدههایش میشود و هیچ مخلوقی نیست، مگر آنکه الله، با اوست؛ یعنی به علم، قدرت، شنوایی و بینایی خود بر او احاطه دارد.
معیت و همراهی خاص و ویژه که مقتضایش، نصرت و یاریست و ویژهی پیامبران الهی و پیروان آنان است و شامل هر کسی نمیشود. چنانکه اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨﴾[النحل: ١٢٨]
همانا الله با پرهیزکاران و نیکوکاران است.
در این آیه و همینطور آیهی مورد بحث ما، منظور از معیت و همراهی، معیت خاص الله متعال میباشد.
البته باید دانست که منظور از معیت و همراهی، معیت و همراهی مکانی نیست و بدین معنا نمیباشد که الله، در مکانی که بندگانش هستند، با آنهاست؛ بلکه او، بالای آسمانهایش، بر عرش است و در عین حال معیت و همراهیاش، با بندگان اوست؛ و این، هیچ ایرادی ندارد. زیرا وقتی میگوییم: «به مسیرمان ادامه میدادیم و ماه با ما بود»، اشکالی وارد نمیشود؛ چون همه میدانند که ماه در آسمان است. پس دیگر، جای چانهزنی بر سر این موضوع باقی نمیماند که اللهﻷ، فراتر از هر چیزی بر بالای عرش خود، به همه چیز و همهکس، احاطه دارد؛ یعنی هرجا که باشید، الله، با علم و قدرت و شنوایی و بینایی خود، بر شما احاطه دارد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾یعنی: «الله، با صابران است». مفهومش این است که الله، صابران را یاری میکند و به آنان، توفیق و توان میدهد که صبرشان را آنگونه که خود میپسندد، کامل کنند.
مؤلف/همچنین آیهی ۳۱ سورهی محمد را در این باب، ذکر کرده است. اللهأمیفرماید:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ﴾[محمد : ٣١]
و بهطور قطع شما را میآزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.<
ابتلا، همان مفهوم آزمایش یا آزمودن را میرساند. این آیه، بدین مفهوم است که اللهﻷبا فرمان جهاد، بندگانش را میآزماید تا مشخص کند که چه کسی صبر و پایداری میورزد و چه کسی، توان صبر و پایداری ندارد؛ از اینرو در آیهی دیگری فرموده است:
﴿وَلَوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰكِن لِّيَبۡلُوَاْ بَعۡضَكُم بِبَعۡضٖۗ وَٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٤ سَيَهۡدِيهِمۡ وَيُصۡلِحُ بَالَهُمۡ ٥ وَيُدۡخِلُهُمُ ٱلۡجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمۡ ٦﴾[محمد : ٤، ٦]
و اگر الله میخواست، خود از آنان انتقام میگرفت. ولی (میخواهد با فرمان جهاد) برخی از شما را بهوسیلهی برخی دیگر ییازماید. و (پروردگار) هرگز اعمال کسی را که در راه الله کشته شدند، تباه و نابود نمیکند. (الله) هدایتشان خواهد کرد و وضعیتشان را (در دنیا و آخرت) سامان میدهد. و آنان را وارد بهشتی خواهد نمود که به آنان شناسانده است.
ممکن است برخی از افراد کمعلم از اینکه فرمود: ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ﴾، چنین برداشت کنند که اللهﻷزمانی از یک موضوع آگاه میشود که آن موضوع، اتفاق بیفتد و در صحنهی واقعیت، نمایان گردد. این، پندار نادرستیست؛ زیرا الله، همه چیز را قبل از وقوعش میداند. همانطور که فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٧٠﴾[الحج : ٧٠]
آیا نمیدانی که الله، همهی چیزهایی را که در آسمان و زمین است، میداند؟ همه، در کتابی (ثبت و محفوظ) میباشد. بیگمان این امر بر الله آسان است.
منظور از علمی که در این آیه آمده که: ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ، علمیست که بر اساس آن، پاداش یا عقوبت، معنا و مفهوم مییابد؛ زیرا اللهﻷقبل از روی دادن چیزی، از آن آگاه است، ولی تا زمانی که به عنوان یک عمل از بنده سر نزند و یا در قابل یک فعل، از بندهاش نمایان نشود، پاداش و عقابی به آن تعلق نمیگیرد؛ چراکه انسان در صحنهی عمل، در بوتهی آزمایش قرار میگیرد و در عمل است که مشخص میشود سزاوار پاداش است یا سزاوار مجازات. برخی از مفسران گفتهاند: در این آیه، به علم ظهور اشاره شده است؛ یعنی برای اینکه مجاهدان، مشخص شوند و مجاهدت و شکیبایی افراد، نمایان گردد؛ زیرا علم الهی، آنچه را که در حال حاضر، ظاهر و نمایان است و آنچه را که در آینده، ظاهر و نمایان خواهد شد، دربرمیگیرد. به عبارتی، دو علم شد که با هم فرق دارند: یکی، علم به آنچه که ظاهر است؛ و دیگری، علم به آنچه که ظاهر خواهد شد.
به عنوان مثال: شخصی میگوید: «میخواهم فردا فلان کار را انجام دهم». با شنیدن سخنش، درمییابی و باخبر میشوی که فلانی، میخواهد فردا فلانکار را انجام دهد؛ ولی فردایش که آن کار را انجام داد، علم و دانش دیگری مییابی و حال، میدانی که فلانی فلانکار را انجام داده است. یعنی، آگاهی از رویدادن یک چیز در آینده با آگاهی از آنچه که روی داده است، متفاوت میباشد. و این دو وجه را باید در مفهوم ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ﴾، مد نظر قرار دهیم.
﴿ٱلۡمُجَٰهِدِينَ﴾؛ مجاهد به کسی گفته میشود که تمام تلاش خود را برای اعلای کلمۀ الله بهکار میگیرد و از اینرو مفهومی عام مییابد و شامل هر کسی میشود که با علم و دانش خود، یا با سلاح برای اعلای کلمه ی الله، تلاش میکند. پس هر دو، مجاهد راه الله بهشمار میروند. کسی که به فراگیری علم و همینطور آموزش آن به دیگران میپردازد و با نشر و گسترش علم، در راستای تحکیم شریعت الهی میکوشد، مجاهد است. همچنین کسی که سلاح برمیدارد و به مقابله با دشمنان برمیخیزد، مجاهد است. البته به شرطی که قصدشان، اعلای کلمه ي الله باشد.
﴿وَٱلصَّٰبِرِينَ﴾؛ صابران، کسانی هستند که برای اجرای فرمان طاقتفرسای جهاد، پایداری میورزند و به این فریضهی بزرگ میپردازند.
﴿ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَكُمۡ﴾؛ یعنی: «تا اوضاع و احوال شما را آزمایش نماییم». و وضعیت شما، نمایان شود و بدین ترتیب، مطابق اوضاع و احوال خودتان، به شما پاداش دهیم یا مجازاتتان کنیم.
الله متعال، پس از بیان آزمونش، میفرماید: ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾یعنی: «و به صابران، مژده بده». خطاب، متوجه پیامبرجو همهی کسانیست که این خطاب به آنان میرسد؛ یعنی: ای محمد و ای کسی که این سخن به او میرسد! به صابران مژده دهید؛ همان کسانی که بر این بلایا، صبر میکنند و با بیصبری و ناشکیبایی با مصیبتها روبهرو نمیشوند؛ بلکه در برابر سختیها، شکیبایی میورزند.
و کاملتر از چنین رويكردی، با سختیها با رضایت و خشنودی، برخورد میکنند و رویکرد کاملتری که در قبال مصیبتها در پیش میگیرند، این است که شاکر و سپاسگزارند. همانطور که در بیان حالتها و رويكردهای چهارگانه در قبال مصیبتها بیان کردیم. وقتی مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾؛ یعنی: «ما، از آن الله هستیم». در حقیقت، در چنین شرایطی به مالکیت فراگیر پروردگار، اعتراف میکنند. چون، در مِلک الله هستند و الله هرطور که بخواهد، در مِلک خود، تصرف میکند. از اینرو رسولاللهجبه یکی از دخترانش فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ وَلِلَّهِ مَا أَبْقَى»؛[صحیح بخاری، ش: (۶۶۵۵، ۷۴۴۸)؛ و مسلم، ش: ۹۲۳] یعنی: «از آنِ خداست، آنچه بگیرد و آنچه بگذارد». همهی ما، مِلک الله هستیم و هرگونه که بخواهد، به حکمت خویش در ما تصرف میکند.
﴿وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾؛ اعتراف میکنند که ناگزیر باید به سوی پروردگارشان بازگردند تا آنان را به سزا و جزای اعمالشان برساند. اگر بیصبری کنند، آنان را به سزای بیصبری آنها میرساند و اگر همانطور که ویژگی صابران است، شکیبایی ورزند، الله پاداش صبرشان را به آنها میدهد. آری؛ الله با سختیها و بلایا بندگانش را میآزماید و به افراد صابر و شکیبا پاداش میدهد. اللهﻷمیفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧﴾[البقرة: ١٥٧]
درود و رحمت الله، شامل حال این گروه می-شود؛ و اینها، هدایتیافتهاند.
منظور از درود و صلوات الهی بر صابران، این است که الله متعال، نزد فرشتگانش، آنان را میستاید.
﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ﴾یعنی: اینها، کسانی هستند که الله هدایتشان کرده است و هنگام بروز مشکلات و سختیها، بیصبری نمیکنند؛ بلکه شکیبایی میورزند. از این آیه بدین نکته پی میبریم که منظور از درود و صلوات الهی، چیزی غیر از رحمتش میباشد. بلکه درودش خاصتر، برتر و فراگیرتر از رحمت اوست. برخی از مفسران گفتهاند: منظور از صلوات الهی، رحمت اوست و منظور از صلوات فرشتگان، دعای نیک آنان میباشد و هرگاه واژهی صلوات به انسانها نسبت داده میشود، به معنای استغفار است. گفتنیست: این، سخن بیدلیلیست. زیرا صلوات، چیزی غیر از رحمت میباشد و در این آیه، اللهﻷ، واژهی رحمت را به صلوات، عطف داده است؛ از اینرو هر کدام، معانی و مفاهیم مستقلی دارند؛ چراکه علما، اتفاق نظر دارند که جایز و درست است که بگوییم: اللهم ارحم فلانا. یعنی: خدایا! فلانی را رحمت کن. ولی دربارهی صلوات فرستادن، اختلاف نظر دارند؛ برخی، آن را بهطور مطلق درست دانستهاند و عدهای نیز آن را بهطور مطلق نادرست میدانند. در این میان برخی از علما، آن را با این شرط درست میدانند که قرینهای داشته باشد. و همین، درست است؛ همانطور که بر رسولاللهجدرود و صلوات میفرستیم و میگوییم: «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد». همچنین اگر مبتنی بر دلیل و سبب درستی باشد، اشکالی ندارد که بر کسی صلوات بفرستیم و بگوییم: «درود و صلوات الهی، بر تو باد!» همانگونه که اللهأفرموده است:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ﴾[التوبة: ١٠٣]
بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدینوسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی و برایشان دعا کن.
بنابراین اگر صلوات فرستادن بر کسی، مبتنی بر دلیل و سببی باشد و یک عادت نشود، اشکالی ندارد؛ یعنی میتوان برای کسی با چنین الفاظی دعا کرد که: «اللّهُمَّ صَلِّ علی فلان»؛ اگر کسی، نزدت بیاید و زکات اموالش را به تو بدهد تا در میان فقرا تقسیم کنی، میتوانی به او بگویی که درود و صلوات الله، بر تو باد. در واقع، برایش دعا میکنی؛ همانطور که خداوندﻷبه پیامبرش دستور داده است.
***
۲۶- وعن أبي مَالِكٍ الْحَارِثِ بْنِ عَاصِم الأشْعريِّسقال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِج: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإِيمَان، وَالْحَمْدُ للَّه تَمْلأَ الْميزانَ وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَيْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ وَالصَّلاَةُ نور، والصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ، وَالصَّبْرُ ضِيَاءٌ، والْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَكَ أَوْ عَلَيْك. كُلُّ النَّاس يَغْدُو، فَبائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۲۲۳.]
ترجمه: ابومالک، حارث بن عاصم اشعریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «پاكيزگي، نصف ايمان است. و "الحمدلله"ترازوي(نیکیها) را پُر میكند و "سبحاناللهو الحمدلله"فاصلهی ميان آسمانها و زمين را پُر میكنند. نماز، نور است و صدقه، برهان؛ و صبر، روشنايیست. و قرآن، حجتی به نفع تو يا حجتی بر ضد توست. و همهی مردم شب را در حالی به صبح میرسانند که دربارهی خویشتن داد و ستد میکنند؛ پس برخی، خود (را با انجام نیکی، از عذاب) رها مینمایند و عدهای، خود را (با انجام بدی) به هلاکت میرسانند».
شرح
پیشتر پیرامون آیاتی که مؤلف دربارهی صبر و شکیبایی آورده است، سخن گفتیم. مؤلف پس از ذکر پارهای از آیههای قرآن، تعدادی حدیث در اینباره آورده است. از جمله، حدیث ابومالک اشعریسکه رسولاللهجدر فرازی از آن فرموده است: «وَالصَّبْرُ ضِيَاءٌ»؛ یعنی: «صبر، روشناییست». بدینسان پیامبرجبیان فرموده که صبر، روشنیبخش راه انسان در زماني ست که تاریکیها، سخت سیاه میگردد و سختیها، شدت مییابد. صبر در چنین شرایطی، روشنیبخش راه انسان است و او را به سوی حق، رهنمون میشود. به همین خاطر است که اللهﻷ، صبر را در شمار کارهای ارزشمندی قرار داده که باید در هنگام سختیها، از آن، کمک گرفت. چون صبر روشنیبخش قلب، و روشناييِ راه و روش و کردارِ انسان است؛ زیرا هربار که انسان بر طریق صبر گام مینهد و به سوی الله حرکت میکند، اللهﻷبر هدایت و روشنایی قلبش میافزاید و به او بصیرت میبخشد.
رسولاللهجفرمود: «پاکیزگی، نصف ایمان است»؛ زیرا ایمان، دو بخش دارد؛ یک بخش، تهی شدن یا پاک شدن از زشتیها و پلیدیهاست و بخش دیگر، آراسته شدن به نیکیها.
رهایی از شرک و فسق و بیزاری از مشرکان و بدکاران، نخستین بخش ایمان است؛ و این، یعنی پاکیزگی. مفهوم پاکیزگی، این است که انسان از تمام آلودگیهای حسی و معنوی پاک شود؛ این، همان پاکیزگی و طهارتیست که پیامبرجاز آن، به عنوان نصف ایمان، یاد کرد.
همچنین فرمود: «الحمدلله، ترازوی نیکیها را پُر میکند». ابنعلان میگوید: «الحمدلله» را از آن جهت، جدا و بهطور خاص، ذکر کرد که برترین ساختار برای حمد و ستایش بهشمار میرود؛ لذا قرآن کریم، با چنین عبارتی آغاز شده است. «الحمدلله»، یعنی بهترین، کاملترین و زیباترین ثنا و ستایش برای اللهﻷ، و در حقیقت، رضایت به تقدیریست که رقم میزند. میزان یا ترازو که در حدیث آمده، به مفهوم واقعی آن میباشد؛ یعنی سنجه و ترازویی که با آن، اعمال را میسنجند؛ چه اعمال، مجسّم و سپس وزن شوند و چه کارنامهها را در ترازوی اعمال بسنجند و وزن نمایند؛ در هر صورت گفتن «الحمدلله»، کفهی بدیها را سبک و کفهی نیکیها را سنگین میکند. پاداش این کلمه بهقدری زیاد است که کفهی ترازو را با همهی گنجایشی که دارد، پُر مینماید؛ زیرا نیکیهای ماندگار، در ضمن مفاهیمش میگنجد. ثنا و ستایش، گاه با اثبات کمال است و گاهی با نفی نقص؛ گاه با اعتراف به عجز بنده میباشد و گاه با اذعان به وحدانیت و یگانگی الله در داشتن والاترین درجات. الف و لام در واژهی «الحمد»، برای استغراق است؛ یعنی: همهی حمد و انواع ثنا و ستایش، اعم از ستایشی که میشناسیم و نمیشناسیم. ذاتی که به چنین حمد و ستایشی توصیف شود، سزاوار الوهیت است.
فرمود: «وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَيْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ». راوی، شک کرده است که پیامبرجفرمود: «تَمْلآنِ»یا «تَمْلأ». البته فرقی نمیکند و معنا، یکیست؛ یعنی: «سبحان الله و الحمدلله»فاصلهی ميان آسمانها و زمين را پُر میكنند؛ زیرا «سبحانالله»، تنزیه و پاکی اللهﻷاز هر عیب و نقصی را میرساند و «الحمدلله»، توصیف الله متعال، به هر کمالیست. درواقع، «سبحان الله و الحمدلله»، هر دو بخش ایمان را در خود دارند.
تسبیح، یعنی تنزیه و پاک دانستن اسماء، صفات، افعال و احکام اللهﻷاز آنچه که شایستهی او نیست. به عبارت دیگر: الله متعال در اسماء، صفات، افعال و احکام خویش از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است و هیچ اسمی در میان نامهایش نمیبینید که عیب و نقصی در آن وجود داشته باشد. چنانکه میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾[الأعراف: ١٨٠]
و بهترین نامها از آنِ الله است.
کاملترین و والاترین توصیف از هر جهت، ویژهی اللهﻷمیباشد و او از هر عیبی در افعالش بهطور مطلق و کامل، پاک و منزّه است. همانگونه که میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ ١٦﴾[الأنبياء: ١٦]
و آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنهاست، بهبازی و بیهوده نیافریدهایم.
آری! در آفرینش الهی، بیهودگی نیست؛ بلکه آفرینش او، بر حکمت، استوار است. در احکامش نیز هیچ عیب و نقصی وجود ندارد. میفرماید:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡكَمِ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٨﴾[التين: ٨]
آیا الله، بهترین حکمکنندگان نیست؟
و نیز میفرماید:
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾[المائدة: ٥٠]
آیا خواهان حُکم جاهلیتند؟ و برای کسانی که یقین دارند، چه حکمی بهتر از حکم الله است؟
اللهﻷدر هر حال، سزاوار و شایستهی حمد و ثناست؛ همانگونه که اگر مسألهی خوشحالکنندهای برای پیامبرجپیش میآمد، میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتِ»؛ یعنی: «حمد و ستایش، از آن الله است که به لطفش نیکیها به انجام میرسد». و اگر مسألهی دیگری، برایش پیش میآمد، میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ».[صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی/، ش: ۴۶۴۰.]
متأسفانه به جای عبارت مذکور، عبارت دیگری در میان مردم رایج شده که میگویند: «الحمد لله الذی لا یُحمد علی مکروه سواه». یعنی: «حمد و ستایش از آن خداست که کسی جز او در برابر ناخوشیها ستایش نمیشود». این، حمد و ستایش ناقصیست. زیرا بیانگر کمصبریِ ستایشگر است یا حداقل نشان میدهد که چنین ستایشگری، از کمال صبر برخوردار نیست. بنابراین هرگاه مسألهی ناگواری پیش آمد، با همان الفاظی، اللهﻷرا حمد و ستایش کنید که رسولاللهجستایش کرده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ»؛ یا بگویید: «الحمد لله الّذي لایُحمد علی کلِّ حالٍ سواه». یعنی: «حمد و ستایش از آنِ الله است که تنها او، در همه حال ستایش میشود».
دقت کنید؛ سخنم، این نیست که انسان نباید بلایی را که بر سرش میآید، ناگوار بداند. خیر؛ این، طبیعت انسان است که بلا و مصیبت را ناگوار میداند؛ بلکه نباید در مقام حمد و ثنای الهی، از ناگوار بودن مصیبت، سخن بگوید. درست، این است که در چنین حالتی، همان عبارت پیامبرجرا بر زبان بیاورد.
فرمود: «وَالصَّلاَةُ نورٌ»؛ یعنی: «نماز، نور است». نماز، نورِ بنده است؛ نورِ قلب، نور چهره، نور قبر و نور حشر او. از اینرو میبینیم کسانی که بیشتر نماز میخوانند و نمازشان خاشعانه است، نورانیترند. نماز، نورِ قلبِ مؤمن است و دروازهی معرفت اللهﻷرا برایش میگشاید. دروازهی معرفت در احکام، افعال، اسماء و صفات اللهﻷمیباشد. نماز همچنین نوری برای مؤمن در قبر اوست؛ زیرا نماز، ستون اسلام است که بود و نبودِ ساختمان، به این ستون بستگی دارد.
نماز، نوری برای مؤمن در روز قیامت است. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ حَافَظَ عَلَيْهَا كَانَتْ لَهُ نُورًا وَبُرْهَانًا وَنَجَاةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَمَنْ لَمْ يُحَافِظْ عَلَيْهَا لَمْ تَكُنْ لَهُ نُورًا وَلاَ بُرْهَانًا وَلا نَجَاةً وَحُشِرَ مَعَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَ قَارُونَ وأُبَيّ بْنِ خَلَفٍ»؛ یعنی: «هرکس بر نماز پایبندی کند، برایش در روز قیامت نور، برهان و مایهی نجات خواهد بود و هرکس بر آن پایبندی نکند، برایش نور، برهان و مایهی نجات نخواهد بود و با فرعون، هامان، قارون و ابی بن خلَف برانگیخته خواهد شد».
پس نماز، نوری برای انسان، در همهی اوضاع و احوالش میباشد و این، چنین اقتضا میکند که انسان بر آن پایبندی کند و بهشدت مشتاقش باشد و زیاد، نماز بخواند تا نور و علم و ایمانش، افزایش یابد.
فرمود: «وَالصَّبْرُ ضِيَاءٌ»؛ یعنی: «صبر، روشناییست». ضیاء، به نوری گفته میشود که حرارت و گرما دارد. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلشَّمۡسَ ضِيَآءٗ وَٱلۡقَمَرَ نُورٗا﴾[يونس : ٥]
او، ذاتیست که خورشید را درخشان و ماه را تابان گردانید.
ضیاء، حرارت و گرما دارد و همینطور، صبر؛ زیرا صبر، با رنج و مشقت، همراه است و از اینرو پاداش صبر، بیشمار است. بنابراین تفاوت نور نماز و نور صبر، در این است که صبر به سبب اندوه درونی و گاه رنج جسمی، با حرارت همراه میباشد و به همین سبب از نورِ صبر به «ضیاء» تعبیر فرمود.
همچنین فرموده است: «والصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ».
صدقه یعنی بذل و بخشش مال بهقصد تقرب و نزدیکی به الله؛ برای خانواده، فقیران یا برای انجام کارهای عامالمنفعه مثل ساختن مسجد. صدقه، برهان است؛ یعنی دلیلی بر درستی و صداقت ایمان بنده میباشد؛ زیرا هرکسی، مال و ثروت را دوست دارد و زمانی که انسان، بهخاطر الله صدقه میدهد، در واقع آنچه را که دوست دارد، در راه کسی بذل و بخشش میکند که برایش محبوبتر است. بنابراین کسانی که ایمان قویتری دارند، در زمینهی صدقه، دست و دلبازترند و بیش از دیگران، صدقه میدهند.
سپس رسولاللهجفرمود: «والْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَكَ أَوْ عَلَيْك»؛ یعنی: «قرآن، حجتی به نفع تو یا به زیان توست»؛ زیرا قرآن، ریسمان محکم و ناگسستنی اللهﻷو حجتش بر بندگان اوست. قرآن حجتی به نفع تو خواهد بود، زمانی که از طریق قرآن با پروردگارت در ارتباط باشی و وظایفت را در قبال این قرآن انجام دهی: اخبار غیبی قرآن را تصدیق کنی، فرمانهایش را اجرا نمایی، و از آنچه که نهی کرده، بازآیی و در بزرگداشت قرآن، کوتاهی نکنی. در این صورت، حجتی به نفع تو خواهد بود؛ ولی اگر بر عکس، به قرآن بیاحترامی کنی، و الفاظ، معانی و عمل به رهنمودهایش را ترکش نمایی و به وظایف خویش در قبال قرآن نپردازی، در روز قیامت گواهی بر ضد تو خواهد بود.
از دو حال، خارج نیست؛ یا گواهی به نفع تو خواهد بود و یا شاهدی بر ضد تو. رسولاللهجحالتی در میان این دو حالت، ذکر نکرد؛ یعنی نفرمود که ممکن است قرآن، نه به نفع تو گواهی دهد و نه به زیان تو. از الله درخواست میکنیم که قرآن را حجت و گواهی به نفع ما قرار دهد تا بهوسیلهی آن در دنیا و آخرت، راهمان را بیابیم و به سرمنزل مقصود برسیم.
فرمود: «كُلُّ النَّاس يَغْدُو، فَبائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا»؛ یعنی: «همهی مردم شب را در حالی به صبح میرسانند که دربارهی خویشتن معامله میکنند؛ پس برخی، خود (را با انجام نیکی، از عذاب) رها میسازند و عدهای، خود را (با انجام بدی) به هلاکت میرسانند».
صبح، سرآغاز فعالیتهای روزانهی انسانهاست. اللهﻷشب را زمان استراحت قرار داده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ يَبۡعَثُكُمۡ فِيهِ﴾[الأنعام: ٦٠]
و او ذاتی است که شب هنگام شما را در مرگِ خواب فرو میبرد و از اعمالی که در روز انجام میدهید، آگاه است و سپس شما را در روز بلند میکند.
خواب شب، بهسان مرگ کوچکیست که اعصاب و روان انسان، در آن آرامش مییابد و بدن، استراحت میکند تا از خستگی کار و فعالیت گذشته، درآید و برای کار و فعالیتی که در پیش دارد، تجدید نیرو کند.
هنگامی که صبح میشود، مردم به سراغ کارهای روزانهی خود میروند؛ برخی از آنها یعنی مسلمانان، به انجام کارهای نیک میپردازند و عدهای دیگر، یعنی کافران، به سوی بدیها میشتابند. بدینسان که مسلمان صبح که میشود، وضو میگیرد که به فرمودهی رسولاللهج: «پاکیزگی، نصف ایمان است». مسلمان، سپس نماز میگزارد و روزش را با عبادتِ اللهﻷآغاز میکند؛ بلکه سرآغاز فعالیتهای روزانهی مسلمان، توحید است؛ چراکه این، یک کار و رهنمود شرعیست که انسان هنگام برخاستن از خواب، الله را ذکر کند و ده آیهی پایانیِ سورهی آلعمران را بخواند. صبح مسلمان، اینگونه است که با انجام کار نیک، خودش را (از بدیها و در نتیجه از عذاب الهی) میرهاند.
اما کافر، صبحش را با کارهایی آغاز میکند که مایهی هلاکت و نابودی اوست؛ زیرا سرآغاز فعالیتهای روزانهی کافر، با معصیت است؛ حتی اگر خورد و نوش باشد. زیرا روز قیامت دربارهی خورد و نوش خویش، مجازات خواهد شد. هر لقمهای که کافر در دهانش میگذارد، و هر جرعهی آبی که فرو میبرد و هر لباسی که میپوشد، روز قیامت، بهخاطر آن مجازات میشود؛ زیرا اللهأفرموده است:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾[الأعراف: ٣٢]
بگو: چه کسی زینت الهی و پوشیدنیهایی را که برای بندگانش پدید آورده و خوراکیهای حلال و پاک را حرام نموده است؟ بگو: اینها در زندگی دنیا از آنِ مؤمنان است و روز قیامت ویژهی آنان می-باشد.
آری؛ ویژهی مؤمنان است، نه دیگران. به عبارت دیگر، روز قیامت هیچ شائبهای برای مؤمنان در این نعمتها، نخواهد بود و در حقیقت، این نعمتها بر غیرمؤمنان حرام است و بدینخاطر مجازات خواهند شد. این آیه، در سورهی اعراف آمده که سورهای مکیست. همچنین در سورهی مائده که از آخرین سورههای نازلشده بر پیامبرجمیباشد، آمده است:
﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ﴾[المائدة: ٩٣]
بر کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک و شایسته انجام دادهاند، گناهی در مورد آنچه که خوردهاند، نیست.
مفهوم این آیه، این است که غیرمؤمنان در مورد آنچه که میخورند، مجازات خواهند شد. آری! کافر از زمانی که صبحش را آغاز میکند، در جهت هلاکت خویش گام برمیدارد؛ اما مؤمن زمینهی نجات و رهایی خویش از دوزخ را فراهم مینماید. رسولاللهجدر پایان این حدیث، بیان فرمود که مردم، به دو گروه تقسیم میشوند:
یک گروه، کسانی هستند که قرآن، به نفع آنان گواهی میدهد؛ چنانکه فرمود: «قرآن، حجتی به نفع توست...».
و گروه دیگر، کسانی هستند که قرآن، به زیانشان شهادت میدهد: «قرآن، حجتی بر ضد توست».
گروهی خویشتن را با انجام کارهای نیک و شایسته، نجات میدهند.
و عدهای با انجام کارهای زشت، خودشان را به هلاکت میرسانند.
***
۲۷- وَعَنْ أبي سَعيدٍ، سعد بْن مَالِك بْن سِنَانٍ الخُدْرِيِّبأَنَّ نَاساً مِنَ الأنصَارِ سَأَلُوا رَسُولَاللهجفأَعْطاهُم، ثُمَّ سَأَلُوهُ فَأَعْطَاهُم، حَتَّى نَفِد مَا عِنْدَه، فَقَالَ لَهُمْ حِينَ أَنَفَقَ كُلَّ شَيْءٍ بِيَدِه: «مَا يَكُنْ مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ أدَّخِرَهُ عَنْكُم، وَمَنْ يسْتعْفِفْ يُعِفَّهُ الله وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ الله، وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللهُ. وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ». [متّفَق عليه][صحیح بخاری، ش: (۱۴۶۹، ۶۴۷۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۵۳.]
ترجمه: ابوسعید، سعد بن مالک بن سنان خدریسمیگوید: برخي از انصار، از رسولاللهجچيزي درخواست كردند. رسولاللهجآنچه را خواسته بودند، به آنان بخشید. دوباره از او طلب كردند و پیامبرجنیز آنچه را خواسته بودند، به آنها عطا فرمود تا اينكه هرچه داشت، تمام شد. آنگاه که همه چیز را بهدست خود انفاق کرد، به آنها فرمود: «آنچه نزد من باشد، ذخيرهاش نمیکنم و آن را از شما دریغ نمیدارم؛ ولي هركس پاکدامنی پیشه کند، الله، او را پاکدامن میگرداند و هركس، (از دیگران) بینيازي بجوید، الله او را بینياز میسازد. و هركس صبر و شکیبایی ورزد، الله به او صبر میدهد. و نعمتي بهتر و فراختر از صبر، به هیچکس عنايت نشده است».
شرح:
از اخلاق کریمانهی رسولاللهجبود که اگر چیزی از او درخواست میکردند و نزد یافت میشد، حتماً آن را میبخشید. هیچگاه اتفاق نیفتاد که کسی چیزی از رسولخداجدرخواست نماید و آن بزرگوار، به او عطا نکند؛ بلکه بهگونهای بذل و بخشش میکرد که هیچ، از فقر نمیترسید و خود، زندگی فقیرانهای داشت؛ حتی گاهی اوقات از گرسنگی، سنگ به شکمش میبست. آری! پیامبر اکرمجشجاعترین و بخشندهترین مردم بود.
وقتی بذل و بخشش کرد و آنچه داشت، تمام شد، فرمود: «آنچه نزد من باشد، ذخيرهاش نمیکنم و آن را از شما دریغ نمیدارم»؛ یعنی: امکان ندارد که چیزی داشته باشم و آن را از شما دریغ کنم. سپس رسولخداجبه پاکدامنی، بینیازی از مردم و صبر و شکیبایی تشویق نمود و فرمود: «وَمَنْ يسْتعْفِفْ يُعِفَّهُ الله وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ الله، وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللهُ». در حقیقت، به سه کار مهم تشویق کرد:
اول: «وَمَنْ يسْتعْفِفْ يُعِفَّهُ الله»؛ یعنی: هرکس نسبت به زنانی که خداوندﻷبر او حرام کرده است، پاکدامنی پیشه کند، خداوند او را پاکدامن میگرداند. هرکس عفت و پاکدامنی اختیار کند، خداوندﻷاو و خانوادهاش را از حرام، مصون میدارد.
دوم: «وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ الله»: هرکس به آنچه که مردم دارند، چشم ندوزد و فقط امیدش به الله و لطف و نعمت او باشد، اللهﻷاو را از مردم، بینیاز میسازد و برعکس، هرکس به آنچه مردم دارند، چشم بدوزد، قلبش فقیر و نیازمند میماند و هیچگاه بینیاز نمیشود و احساس بینیازی نمیکند. غنا و بی نیازی واقعی، غنای قلب است؛ وقتی انسان از اموال مردم احساس بینیازی کند، خداوندﻷاو را از مردم بینیاز میکند و عزت نفسش را حفظ میفرماید.
سوم: «وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللهُ»: کسی که صبر و شکیبایی در پیش بگیرد، الله به او صبر میدهد. بنابراین اگر از آنچه که الله حرام کرده است، خودداری کنی و بر فقر و نیاز خود، شکیبایی ورزی و عزت نفس خویش را حفظ نمایی و دست نیاز به سوی مردم دراز نکنی، الله متعال به تو صبر میدهد. شاهد مؤلف، همین بخش حدیث بوده که آن را در باب صبر آورده است. سپس رسولخداجفرمود: «وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»؛ یعنی: بزرگترین منتی که الله در زمینهی روزی دادن بر بندهاش مینهد، این است که به او صبر و شکیبایی عنایت میکند؛ زیرا اگر انسان صبور و شکیبا باشد، تحمل هر چیزی را خواهد داشت؛ اگر مصیبتی به او برسد، صبر میکند و اگر شیطان او را در معرض گناه قرار دهد، در برابر گناه، پایداری مینماید و اگر شیطان او را از انجام فرمان الهی باز دارد، استقامت میورزد. بدینسان صبر، بهترین و فراخترین نعمتیست که الله به انسان میدهد؛ از اینرو اگر کسی اذیت و آزاری به انسان شکیبا برساند و یا سخن نیشداری به او بگوید، میبینیم که آرام و بیخیال است و خشمگین نمیشود؛ زیرا در برابر امتحان الهی، شکیباست و قلبی مطمئن و درونی آرام دارد. به همین سبب رسولاللهجفرمود: «نعمتي بهتر و فراختر از صبر، به هیچکس عنايت نشده است».
***
۲۸- وَعَنْ أبي يَحْيَى صُهَيْبِ بْنِ سِنَانٍسقال: قَالَ رَسُولُ اللهج: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْر، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۸.]
ترجمه: ابویحیی، صهیب بن سنانسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «شگفتا از حال مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن، چنین وضعی ندارد: اگر مسألهی خوشایندی به او برسد، شکر میکند و اگر زیان و مسألهی ناگواری به او برسد، صبر مینماید؛ و این، به خیرِ اوست».
شرح:
«صهیب»، همان صهیب رومیساست. رسولاللهجفرمود: «شگفتا از حال مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، برای او خیر است». گویا رسولاللهجوضعیت مردم را پسندید و از این جهت، اظهار تعجب نمود. سپس سببش را بیان کرد که چرا همهی کارها و اوضاع مؤمن، برای او خوب است؛ فرمود: اگر خوشی به او برسد، شکر میکند و اگر ناخوشی به او برسد، صبر مینماید». این، وضع مؤمن است. انسانها در رابطه با قضا و قدر الهی، دو وضعیت دارند:
یا در خوشی بهسر میبرند و یا در ناخوشی. مردم در تعامل با قضا و قدر، دو گونهاند:
مؤمن و غیرمؤمن. هرچه برای مؤمن رقم خورده باشد، برایش خوب است؛ زیرا اگر زیانی به او برسد، به آنچه خدا برایش خواسته، راضیست و صبر میکند و گشایشی از سوی پروردگار را انتظار میکشد و به پاداش الهی دل میبندد؛ از اینرو اجر و پاداش صابران را درمییابد. همچنین اگر از نعمتی دنیوی مانند مال و فرزند برخوردار شود یا به نعمتی دینی مانند علم و عمل صالح دست یابد، شکر خدا را بهجا میآورد؛ البته منظور از شکر، فقط شکر زبانی نیست؛ بلکه در اطاعت و فرمانبرداری از الله کوتاهی نمیکند. مؤمن، شکر خدا میکند و بدینسان از دو نعمت، برخوردار میشود:
یکی شادمانی که نعمتی دنیویست و دیگری، نعمت شکر که نعمتی دینی بهشمار میرود. این، وضعیت مؤمن است.
اما کافر؛ پناه بر خدا! همیشه وضعیت بدی دارد. اگر مصیبت و امر ناخوشایندی به او برسد، بیصبری میکند و آه و واویلا سر میدهد و به زمین و زمان، دشنام میگوید. میدانید که ناسزاگویی به روزگار، ناسزاگویی به خداوندﻷمیباشد. تازه اگر نعمتی به او برسد، شکر خدا نمیکند و بدینترتیب حتی نعمتی که از آن برخوردار میشود، در آخرت مایهی عذابش خواهد بود؛ زیرا کافر هرچه بخورد و بیاشامد، گناهی بر او نوشته میشود. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾[الأعراف: ٣٢]
بگو: چه کسی زینت الهی و پوشیدنیهایی را که برای بندگانش پدید آورده و خوراکیهای حلال و پاک را حرام نموده است؟ بگو: اینها در زندگی دنیا از آنِ مؤمنان است و روز قیامت ویژهی آنان می-باشد.
نعمتهای پاک الهی، در دنیا از آنِ مؤمنان است و در آخرت نیز، بیهیچ شائبهای به آنان تعلق دارد و در حقیقت، حق کافران نیست که از آن بخورند و بهره ببرند؛ از اینرو کافران در روز قیامت بهخاطر خوردن حق مؤمنان، مجازات خواهند شد. آری! کافر، همواره وضع بدی دارد؛ هم در خوشیها و هم در ناخوشیها. بر خلاف مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، به خیر اوست.
از این حدیث به جایگاه و اهمیت ایمان پی میبریم و درمییابیم که مؤمن، همواره در نعمت و خوبی بهسر میبرد.
این حدیث، به صبر و شکیبایی در برابر سختیها و ناخوشیها تشویق میکند و نشان میدهد که این ویژگی، یعنی صبر در ناخوشیها، از صفات و ویژگیهای مؤمنان است. بنابراین اگر خودت را در ناخوشیها، آنچنان صبور دیدی که به گشایش و پاداش الهی امیدوار میشدی، بدان که این، نشانهی ایمان است. و اگر چنین حالتی نداشتی، خود را سرزنش کن و به سوی الله توبه نما و راه و منش خویش را اصلاح بگردان.
در این حدیث همچنین به شکر و سپاسگزاری در خوشیها تشویق شده است؛ در حقیقت، به توفیق خداست که انسان او را در برابر نعمت هایش شکر میکند و این، زمینهای برای افزایش نعمتهاست؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّكُمۡ لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ ٧﴾[ابراهيم: ٧]
و آنگاه که پروردگارتان وعده داد: اگر سپاسگزاری نمایید، حتماً نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسی کنید، بیگمان عذابم، سخت و شدید است.
وقتی خداوندﻷبه بندهاش توفیق شکر میدهد، این، خود نعمتیست که باید شکر و سپاسش را بهجا آورد و هر شکری، سپاسی دیگر میطلبد؛ زیرا انسانهای شاکر و سپاسگزار که به دنبال هر شکری، سپاسی دیگر بگزارند، کم و اندک اند. پس اگر الله، بر تو منّت نهاد و چنین توفیقی به تو داد، بدان که نعمتش را بر تو ارزانی داشته است. ولی متأسفانه ما، در این زمینه غافلیم. از الله درخواست میکنیم که دلهایمان را بیدار بگرداند و اعمال همهی ما را اصلاح نماید.
***
۲۹- وعنْ أَنسٍسقال: لمَّا ثقُلَ النَّبِيُّججَعَلَ يتغشَّاهُ الكرْبُ فقَالتْ فاطِمَةُل: واكَرْبَ أبَتَاه، فَقال: «ليْسَ عَلَى أبيك كرْبٌ بعْدَ اليَوْمِ». فلمَّا مَاتَ قالَت: يَا أبتَاهُ أَجَابَ ربّاً دعَاه، يا أبتَاهُ جنَّةُ الفِرْدَوْسِ مأوَاه، يَا أَبَتَاهُ إِلَى جبْريلَ نْنعَاه، فلَمَّا دُفنَ قالتْ فاطِمَةُ رَضِيَاللهعَنهَا: أطَابتْ أنفسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا عَلَى رسُولاللهجالتُّراب؟ [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۴۴۶۲)]
ترجمه: انسسمیگوید: هنگامی که بیماری پیامبرجشدید شد، شدت و رنج بیماری تا حد بیهوشی بر پیامبرجنمایان میگشت. فاطمهلگفت: «آه! پدرم چهقدر درد میکشد!» پیامبرجفرمود: «از امروز به بعد، هیچ درد و رنجی بر پدرت نخواهد بود». و چون رسولخداجدرگذشت، فاطمهلگفت: «ای وای پدرم! پدرم، دعوت پروردگار را لبیک گفت. آه، پدر جان! بهشت فردوس، جایگاه پدرِ من است. آه، پدرم! خبر وفاتش را به جبرئیل میگوییم». وقتی پیامبرجرا بهخاک سپردند، فاطمهلگفت: «آیا دلتان راضی شد که روی رسولخداجخاک بریزید (و دفنش کنید؟)».
شرح:
رسولاللهجاز شدت بیماری بیهوش میشد؛ شدت بیماری پیامبرجدو برابر شدت بيماريِ سایر مردم بود. حکمتش، این بود که پیامبرجبه بالاترین درجات صبر و شکیبایی برسد؛ چراکه صبر، رتبهی والاییست که تنها در بوتهی آزمایش و آزمون الهی، میتوان به آن دست یافت و صبر و شکیبایی، در سختیها معنا و مفهوم مییابد.
تا زمانی که انسان گرفتار رنج و سختی نشود، شکیبایی و صبرش مشخص نمیشود؛ از اینرو اللهأفرموده است:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ﴾[محمد : ٣١]
و بهطور قطع شما را میآزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.
شدت بیماری رسولاللهجبهاندازهی بیماری دو نفر بود. فاطمهلزمانی که آنهمه درد و رنج پدرش را دید، رنجور شد و گفت: «آه! پدرم، چقدر درد میکشد!» رسولاللهجفرمود: «پدرت از امروز به بعد، هیچ درد و رنجی نخواهد داشت»؛ زیرا از دنیا به ملکوت اعلی و فرشتگان عالَم بالا میپیوندد. همانطور که در واپسین لحظههای حیاتش در حالی که به سقف خانه نگاه میکرد، میگفت: «اللّهمّ الرفیق الأعلی، اللّهمَّ الرفیقَ الأعلی».
رسولاللهجدرگذشت و فاطمهلبهآرامی و بیهیچ سر و صدایی بر وفات پدرش گریست و این، دلیل آن نیست که در برابر قضا و قدر الهی، بیصبری کرده است. میگفت: آه، پدرم! خبر وفاتش را با جبرئیل که هر صبح و شب، برایش وحی میآورد، درمیان میگذاریم. با وفات رسولاللهجنزول وحی، منقطع شد. میگفت: «پدرم، دعوت پروردگار را اجابت کرد». زیرا فرمانروایی هر چیزی به دست الله متعال است؛ اجلِ آفریدههایش، به دست اوست؛ تدبیر امور آفریدههایش، به دست اوست. همه چیز به دست خداست و همهی امور به او برمیگردد. آری! رسولخداجدعوت فرشتهی مرگ را پذیرفت و در این زمینه تفاوتی با سایر مؤمنان ندارد که روحش را بالای هفت آسمان میبرند تا اینکه در پیشگاه اللهﻷمیایستد. فاطمهلگفت: «بهشت فردوس، جایگاه اوست»؛ زیرا پیامبرجوالاترین بنده و مخلوق پروردگار است و باید والاترین مقام بهشت را داشته باشد؛ چنانکه فرموده است: «ثُمَّ سَلُوا اللهَ لِيَ الْوَسِيلَةَ، فَإِنَّهَا أَعْلَى مَنْزِلَة فِي الْجَنَّةِ، وَلا تَكون إِلَّا لِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللهِ، وَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَنَا هُوَ»؛ یعنی: «برای من "وسیله" را که والاترین درجه در بهشت است، درخواست کنید؛ این درجه فقط از آنِ یکی از بندگان خداوند خواهد بود و من امیدوارم که آن شخص، من باشم». بدون شک جایگاه رسولاللهجدر بهشت فردوس است. بهشت فردوس، والاترین درجهی بهشت میباشد که سقفش، عرش پروردگار متعال است.
پس از اينكه پیامبرجرا به خاک سپردند، فاطمهلچنین گفت: «آیا دلتان آمد که روی رسولاللهجخاک بریزید؟» در واقع از شدت غم و اندوه و از آن جهت، این سخن را گفت که میدانست دلهای صحابه# آکنده از محبت پیامبر÷است. البته جوابش روشن است. آری، دلشان آمد؛ چون خداوندﻷهمین را میخواهد و فرمان شریعت است که باید مردگان را دفن نمود؛ هرچند رسولخداجباشد که صحابهشحاضر بودند همهی زمین را فدایش کنند. بازگشت همهی امور به سوی الله متعال است و اوست که حکم میراند؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾[الزمر: ٣٠، ٣١]
بیگمان تو خواهی مُرد و بیشک آنان نیز خواهند مُرد و آنگاه روز قیامت نزد پروردگارتان به مجادله و کشمکش میپردازید.
از این حدیث درمییابیم که پیامبرجمانند همهی انسانها، بیمار و گرسنه و تشنه میشد و احساس سرما و گرما میکرد؛ در حقیقت مثل همهی آدمها، ویژگیهای بشری داشت. چنانکه فرموده است: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ، أَنْسَى كَمَا تَنْسَوْنَ»؛[صحیح بخاری، ش: ۴۰۱ و صحیح مسلم، ش: ۵۷۲] یعنی: «من، بشری همچون شما هستم؛ همانگونه که شما دچار فراموشی میشوید، من نیز دچار فراموشی میشوم». و این، رديست بر کسانی که رسولخداجرا میخوانند و از او کمک میخواهند؛ حال آنکه رسولاللهجوفات نموده و در قبر خویش است. بلکه برخی، از الله نمیخواهند و فقط پیامبرجرا صدا میزنند! پناه بر خدا! گویا این، رسولخداست که دعایشان را اجابت میکند! آنها در دینشان دچار انحراف و گمراهیشدهاند و عقلشان را از دست دادهاند. رسولاللهجدربارهی خودش، مالک هیچ نفع و ضرری نبود؛ پس چگونه میتواند به دیگران نفع یا ضرر برساند؟! اللهأبه پیامبرش فرمان داده است:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ﴾[الأنعام: ٥٠]
بگو: نمیگویم گنجها و خزانههای الله نزد من است. و من، غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من فرشته-ام.
بلکه پیامبرجبندهای از بندگان الله بود؛ از اینرو فرمود:
﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ﴾بلکه تنها از چیزی پیروی میکنم که به من وحی می-شود.
همچنین به او فرموده است:
﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ﴾[الجن: ٢١، ٢٣]
بگو: من، مالک هیچ زیان و یا هدایتی برای شما نیستم. بگو: هیچکس نمیتواند مرا از عذاب الله پناه دهد و هرگز پناهگاهی جز او نمییابم. وظیفهام تنها ابلاغ (پیام) از سوی الله و رساندن پیامهای اوست.
وقتی اللهﻷبه پیامبرجفرمان داد که خویشاوندان نزدیکش را بیم دهد، پیامبر اکرمجنزدیکانش را صدا زد تا اینکه خطاب به دخترش فاطمهلفرمود: «يَا فَاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّدٍ سَلِينِي مَا شِئْتِ مِنْ مَالِي لا أُغْنِي عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا»؛[صحیح بخاری، ش: (۲۴۰، ۲۷۵۳، ۴۷۷۱)؛ و مسلم، ش: ۲۰۶] یعنی: «ای فاطمه دختر محمد! از ثروتم هر چه میخواهي، طلب كن؛ ولي من نمیتوانم برای تو نزد الله كاري انجام دهم». تا این حد! دخترش که پارهی تن اوست؛ به دخترش میگوید: نمیتوانم در برابر الله برایت کاری بکنم.
وقتی برای دخترش نمیتواند کاری انجام دهد، پس دیگران چه توقعی دارند؟ این، بیانگر گمراهی کسانیست که رسولاللهجرا صدا میزنند. آنان را در کنار مسجدالنبی میبینیم که هنگام دعا کردن، رو به قبر میکنند و روبهروی قبر به گونهای میایستند که گویا در برابر الله به نماز ایستادهاند؛ بلکه خشوع بیشتری هم دارند!
از حدیث انسسبدین نکته پی میبریم که گریستن بر مرده، اگر آرام و بدون بیصبری باشد، اشکالی ندارد؛ زیرا فاطمهلبر پدرش گریست؛ البته بدون سر و صدا و بیآنکه در آن، نشانی از اعتراض به خداوندﻷوجود داشته باشد. فاطمهلتنها فرزند رسولخداجبود که پس از ایشان، زنده ماند؛ همهی دختران و پسران پیامبرجدر حیاتش از دنیا رفتند. فقط فاطمهلماند و همچون سایر خانوادهی پیامبرج، مانند همسران آن بزرگوار و عمویش عباسسو دیگر نزدیکان وی، از ایشان ارث نبرد؛ زیرا هیچکس از پیامبران ارث نمیبرد. رسولاللهجفرموده است: «إِنَّا مَعْشَرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»؛ یعنی: «هیچکس از ما پیامبران، ارث نمیبرد؛ آنچه از خود میگذاریم، صدقه است». این، از حکمت الهیست؛ زیرا شاید عدهای، پیامبران را در ادای رسالتشان متهم میکردند که آمدهاند تا حکومت را در خاندان خویش، میراثی کنند. آری! هیچکس از پیامبران ارث نمیبرد و آنچه از آنان میماند، به عنوان صدقه برای کسانی که مستحقاند، هزینه میشود.
***
۳۰- وعنْ أبي زيْد أُسامَة بن زيد حَارثَةَ موْلى رسُولاللهجوحبَّهِ وابْنِ حبِّهِبقال: أَرْسلَتْ بنْتُ النَّبِيِّج: إنَّ ابْنِي قَدِ احتُضِرَ فاشْهدْنَا، فأَرسَلَ يقْرِئُ السَّلامَ ويَقُول: «إن للَّه مَا أَخَذ، ولهُ مَا أعْطَى وكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بأجَلٍ مُسمَّى، فلتصْبِر ولتحْتسبْ». فأرسَلَتْ إِليْهِ تُقْسمُ عَلَيْهِ ليأْتينَّها. فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبادَةَ، وَمُعَاذُ ابْنُ جَبَل، وَأُبَيُّ بْنَ كَعْب، وَزَيْدُ بْنِ ثاَبِت، وَرِجَالٌشفَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِجالصبي، فأقعَدَهُ في حِجْرِهِ ونَفْسُهُ تَقعْقع، فَفَاضتْ عَيْناه، فقالَ سعْد: يَا رسُولَ الله مَا هَذَا؟ فقالَ: «هَذِهِ رَحْمةٌ جعلَهَا اللَّهُ تعَالَى في قُلُوبِ عِبَادِهِ». وفي روِايةٍ : «في قُلُوبِ منْ شَاءَ مِنْ عِبَادِهِ وَإِنَّمَا يَرْحَمُ اللَّهُ منْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ». [متّفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۱۲۸۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۲۳.]
ترجمه: ابوزید، اسامه فرزند زيد- غلام آزادشدهی پیامبرج- که هم خودش و هم پدرش، به حبیب و دوست رسولخداجمشهور بودند، میگويد: دختر پیامبرج، پیکی برای پدرش فرستاد که فرزندم در حالِ مرگ است؛ پیشِ ما بیایید. رسولالله جبه قاصد دخترش فرمود: سلام مرا به دخترم برسان و به او بگو: «از آنِ خداست آنچه بدهد و بگيرد. همه، نزد او مهلت و زمان مشخّصی دارند. پس صبر كند و اميد ثواب داشته باشد». دخترِ رسولالله جبرای بار دوم، قاصدي فرستاد و سوگندش داد كه حتماً بيايد. پیامبرج بههمراه سعد بن عباده، ابي بن كعب، زيد بن ثابت و چند تن ديگر از يارانش نزد دختر خود رفت. بچه را به رسولخداجدادند در حالي كه نفسش تند میزد و سینهاش بالا و پایین میرفت. پیامبرجبچه را در آغوش گرفت و اشك از چشمانش سرازير شد. سعدسگفت: ای رسولخدا! اين چيست؟ پيامبر اكرمجفرمود: «اين، رحمتیست که الله متعال در دل بندگانش نهاده است». و در روایتی آمده که فرمود: «این، رحمتیست که الله متعال در دل هر بندهای که بخواهد، قرار میدهد و الله به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند».
شرح:
راوی، اسامه بن زید بن حارثه است؛ زید بن حارثه، غلام آزادشدهی پیامبرجبود. وی، ابتدا غلامی بود که خدیجهلبه رسولخداجبخشید و ایشان، آزادش کردند. زیدسبه حبیب (دوست) پیامبرجملقّب بود. و همینطور فرزندش، اسامهس.
یکی از دختران پیامبرجقاصدی برای پدرش فرستاد که فرزندش، در حال مرگ است؛ او، از پدرش خواست که نزدشان برود. پیک خبر را به پیامبرجرساند؛ رسولاللهجفرمود: «به او بگو: صبر كند و اميد ثواب داشته باشد؛ از آنِ خداست آنچه بدهد و بگيرد. همه، نزد او زمان مشخّصی دارند». این، فرمان و سفارش رسولاللهجبه دخترش بود.
«فلتصْبِر»یعنی: مصیبت را تحمل نماید و بیصبری نکند.
«ولتحْتسبْ»یعنی: با صبر و تحملش، امید ثواب داشته باشد. برخی از مردم صبر میکنند، ولی به ثواب امید ندارند. در برابر مصيبت اگرچه بیصبری نمیکنند، اما به پاداش الهی نیز دل نمیبندند و بدینسان خیرِ زیادی را از دست میدهند. در صورتی که اگر صبر کنند و در کنارش به اجر و ثواب امیدوار باشند، به این میگویند: احتساب.
فرمود: «از آنِ خداست آنچه بدهد و بگيرد». این، جملهی بزرگیست. وقتی همه چیز از آنِ خداست، اگر چیزی از تو بگیرد، ملک اوست و اگر چیزی به تو بدهد، باز هم ملک اوست؛ پس وقتی آنچه را که از خودِ اوست، بگیرد، چرا ناراحت شویم یا چرا بیصبری کنیم؟ بنابراین اگر چیزی از تو گرفت که دوستش داری، بگو: این، از آن خداست؛ هرچه بخواهد، میبخشد و هرچه بخواهد، میگیرد. از اینرو سنت است که انسان، بههنگام مصیبت، بگوید: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ یعنی ما، ملک الله و از آنِ او هستیم و او، هرطور که بخواهد با ما رفتار میکند. همچنین اگر چیزی را که دوستش داریم، از ما میگیرد، در حقیقت، از آنِ خود اوست و حتی چیزی را که به ما میبخشد، به او تعلق دارد و ما، مالکش نیستیم. از اینرو فقط اجازه داریم طوری از آن استفاده کنیم که او، به ما اجازه داده است و حق نداریم طبق میل خود یا هرگونه که دوست داریم، در آن تصرف کنیم. اگر انسان بخواهد، بیقید و بند و هر طور که میخواهد در اموالش تصرف کند، به او میگوییم: دست نگه دارد؛ تو حق نداری، چنین کاری بکنی؛ زیرا این مال، در حقیقت، از آنِ خداست. چنان که میفرماید:
﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡ﴾[النور : ٣٣]
و از مالِ الله که به شما بخشیده است، به آنان بدهید.
پس در ثروتی که الله به تو بخشیده، بهگونهای تصرف کن که به تو اجازه داده است. از اینرو رسولاللهجفرمود: «از آنِ خداست آنچه بدهد و بگيرد». پس وقتی آنچه خدا میگیرد، از آنِ اوست، چرا بیتابی میکنیم. اینکه مالک، ملکش را پس بگیرد و ما ناراحت شویم و بیصبری نماییم، با عقل و آموزههای دینی سازگار نیست.
فرمود: «هر چیزی نزد او، سرآمد و زمان مشخصی دارد». همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَكُلُّ شَيۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ ٨﴾[الرعد: ٨]
و هر چیزی نزدش بهاندازه است.
یعنی زمان، مکان، وجود، درونمایه و ویژگیهای هر چیزی، نزد اللهﻷبه اندازهی مشخصیست.
وقتی انسان به اجل یا موعد و زمان مشخص باور داشته باشد، به قسمت خویش راضیست و میداند که هرگز نمیتواند آن را پس و پیش نماید. اللهﻷمیفرماید:
﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌۚ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَلَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ ٤٩﴾[يونس : ٤٩]
هر امتی، موعد و اجل مشخصی دارد؛ وقتی اجلشان فرا رسد، لحظهای تأخیر یا تعجیل نخواهند داشت.
آری، هنگامی که اندازهی هر چیزي مشخّص است و هیچ پس و پیش نمیشود، بیتابی و بیصبری، هیچ فایدهای ندارد و واقعیت را تغییر نمیدهد.
رسولاللهجپس از تأکید دخترش، با تعدادی از یارانش نزدشان رفت. بچه را پیشِ رسولاللهجآوردند. بچه، طوری نفَس میزد که سینهاش بالا و پایین میرفت. رسولخداجبا دیدن این حالت نوهاش، گریست و اشک از چشمانش سرازیر شد. سعد بن عبادهسکه رییس قبیلهی «خزرج» بود، پرسید: «این، چیست؟» گویا گمان کرد رسولاللهجاز بیتابی میگرید. رسولاللهجفرمود: «این، رحمت است»؛ یعنی از روی دلسوزی و شفقت به بچه میگریم، نه از روی بیصبری. سپس افزود: «الله به بندگانی رحم میکند که رحم و شفقت دارند». این، دلیلیست بر اینکه گریستن از روی مهر و دلسوزی بر کسی که به دردی دچار شده است، اشکالی ندارد؛ مثلاً از روی دلسوزی بر کسی که معلولیت ذهنی یا جسمی دارد، میگریید؛ این، اشکالی ندارد و نشاندهندهی رحمتیست که خداوندﻷدر دلتان قرار داده است. و اگر اللهأدر دل بندهاش چنین رحمت و شفقتی قرار دهد، در این صورت، انسان از بندگان دلسوز و مهربانی خواهد بود که الله به آنان رحم میکند.
از این حدیث همچنین به وجوب صبر و شکیبایی پی میبریم؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «به او بگو: صبر کند و امید ثواب داشته باشد». بنابراین بهترین روش در تسلیت دادن، این است که مصیبتدیده را به صبر و شکیبایی و امیدوار بودن به پاداش الهی، سفارش کنیم. و اگر با همان عبارتی به مصیبتدیده تسلیت بگوییم که رسولاللهجبه دخترش تسلیت داد، بهتر از عبارتیست که برخی از مردم میگویند: «أعظم الله أجرک، وأحسن عزاءک وغفر لمیّتک». گرچه برخی از علما این عبارت را برگزیدهاند، ولی عبارت رسولخداجافضل است و بیشتر، مایهی خرسندی و آرامش خاطر مصیبتدیده میگردد. تعزیت، بر خلاف پندار عوام و تودهی مردم، یک گردهمایی یا جلسهی عمومی نیست که صندلی بچینند و شمع روشن کنند و قرآن بخوانند و غذا بدهند. خیر؛ بلکه تعزیت، برای تسلی دادن به مصیبتدیده و تقویت روحیهی صبر در اوست. در واقع به کسی تسلیت میگویند که با مرگِ کسی، متأثر شود و مصیبتدیده محسوب شود؛ اگر کسی با مرگ نزدیکش مثلاً با مرگ پسرعمویش احساس مصیبت نکند، یعنی برایش مهم نباشد، دیگر، تسلیت گفتن چه معنایی دارد. از اینرو علما، «تسلیت گفتن به مصیبتدیده» را سنت میدانند، نه «تسلیت گفتن به نزدیک و خویشاوند مرده» را؛ زیرا چهبسا یک خویشاوند، از مرگ قوم و خویش خود احساس مصیبت نمیکند؛ ولی کسی که پیوند دوستی محکمی با او دارد، دچار مصیبت میشود و مصیبتدیدهبهشمار میرود. متأسفانه اینک معیارها، عوض شده و به خویشاوند، تسلیت میگویند؛ اگرچه با وجود مرگِ نزدیکش، شاد باشد و طبل بزند. شاید کسی فقیر باشد و پسرعمویش میلیونرش بمیرد و با مرگ او، پول و ثروت زیادی به این بینوا برسد؛ آیا این بینوا، از مرگ پسرعمویش ناراحت میشود یا خوشحال؟ چهبسا بگوید: خدا را شکر که مُرد و مرا از نداری نجات داد! روشن است که به چنین کسی، تسلیت نمیگویند و تبریک گفتن، بیش تر مناسب حالش میباشد.
***
۳۱- وَعَنْ صُهَيْبٍسأَنَّ رَسُولَ اللَّهِجقال: «كَانَ مَلِكٌ فيِمَنْ كَانَ قبْلَكُمْ، وَكَانَ لَهُ سَاحِر، فَلَمَّا كَبِرَ قَالَ لِلْمَلِك: إِنِّي قَدْ كَبِرْتُ فَابعَثْ إِلَيَّ غُلاَماً أُعَلِّمْهُ السِّحْر، فَبَعَثَ إِلَيْهِ غُلاَماً يعَلِّمُه، وَكَانَ في طَريقِهِ إِذَا سَلَكَ رَاهِبٌ، فَقَعَدَ إِلَيْهِ وَسَمِعَ كَلاَمهُ فأَعْجَبه، وَكَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ مَرَّ بالرَّاهِب وَقَعَدَ إِلَيْه، فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَه، فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى الرَّاهِبِ فقال: إِذَا خَشِيتَ السَّاحِر فَقُل: حبَسَنِي أَهْلي، وَإِذَا خَشِيتَ أَهْلَكَ فَقُلْ: حَبَسَنِي السَّاحر. فَبيْنَمَا هُو عَلَى ذَلِكَ إذْ أتَى عَلَى دابَّةٍ عظِيمَة قدْ حَبَسَت النَّاس فقال: اليوْمَ أعْلَمُ السَّاحِرُ أفْضَل أم الرَّاهبُ أفْضل؟ فأخَذَ حجَراً فقال: اللهُمَّ إنْ كان أمْرُ الرَّاهب أحَبَّ إلَيْكَ مِنْ أَمْرِ السَّاحِرِ فاقتُلْ هَذِهِ الدَّابَّة حتَّى يمْضِيَ النَّاس، فرَماها فقتَلَها ومَضى النَّاسُ، فأتَى الرَّاهب فأخبَره. فقال لهُ الرَّاهب: أىْ بُنيَّ أَنْتَ اليوْمَ أفْضلُ منِّي، قدْ بلَغَ مِنْ أمْركَ مَا أَرَى، وإِنَّكَ ستُبْتَلَى، فإنِ ابْتُليتَ فَلاَ تدُلَّ علي، وكانَ الغُلامُ يبْرئُ الأكْمهَ والأبرص، ويدَاوي النَّاس مِنْ سائِرِ الأدوَاء. فَسَمعَ جلِيسٌ للملِكِ كانَ قدْ عمِىَ، فأتَاهُ بهدايا كثيرَةٍ فقال: ما ههُنَا لك أجْمَعُ إنْ أنْتَ شفَيْتني، فقال إنِّي لا أشفِي أحَداً، إِنَّمَا يشْفِي الله تعَالى، فإنْ آمنْتَ بِاللَّهِ تعَالَى دعوْتُ الله فشَفاك، فآمَنَ باللَّه تعَالى فشفَاهُ اللَّهُ تَعَالَى، فأتَى المَلِكَ فجَلَس إليْهِ كما كانَ يجْلِسُ فقالَ لَهُ المَلك: منْ ردَّ علَيْك بصَرك؟ قال: ربِّي. قَالَ: ولكَ ربٌّ غيْرِي؟ قال: رَبِّي وربُّكَ الله، فأَخَذَهُ فلَمْ يزلْ يُعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الغُلاَمِ فجئَ بِالغُلاَم، فقال لهُ المَلك: أىْ بُنَيَّ قدْ بَلَغَ منْ سِحْرِك مَا تبْرئُ الأكمَهَ والأبرَصَ وتَفْعلُ وَتفْعَلُ فقال: إِنَّي لا أشْفي أَحَدا، إنَّما يشْفي الله تَعَالَى، فأخَذَهُ فَلَمْ يزَلْ يعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الرَّاهب، فجِیء بالرَّاهِبِ فقيل لَه: ارجَعْ عنْ دِينكَ، فأبَى، فدَعا بالمنْشَار فوُضِع المنْشَارُ في مفْرقِ رأْسِهِ، فشقَّهُ حتَّى وقَعَ شقَّاه، ثُمَّ جِئ بجَلِيسِ المَلكِ فقِیلَ لَه: ارجِعْ عنْ دينِكَ فأبَى، فوُضِعَ المنْشَارُ في مفْرِقِ رَأسِه، فشقَّهُ به حتَّى وقَع شقَّاه، ثُمَّ جیء بالغُلامِ فقِيل لَه: ارجِعْ عنْ دينِك، فأبَى، فدَفعَهُ إِلَى نَفَرٍ منْ أصْحابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ إِلَى جبَلِ كَذَا وكذَا فاصعدُوا بِهِ الجبل، فإذَا بلغتُمْ ذروتهُ فإنْ رجعَ عنْ دينِهِ وإِلاَّ فاطرَحوهُ فذهبُوا به فصعدُوا بهِ الجَبَل فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شئْت، فرجَف بِهمُ الجَبَلُ فسَقطُوا، وجَاءَ يمْشي إِلَى المَلِك، فقالَ لَهُ المَلك: ما فَعَلَ أَصحَابك؟ فقال: كفانيهِمُ الله تعالَى، فدفعَهُ إِلَى نَفَرَ منْ أصْحَابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ فاحملُوه في قُرقُور وَتَوسَّطُوا بِهِ البحْر، فإنْ رَجَعَ عنْ دينِهِ وإلاَّ فَاقْذفُوه، فذَهبُوا بِهِ فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شِئْت، فانكَفَأَتْ بِهِمُ السَّفينةُ فغرِقوا، وجَاءَ يمْشِي إِلَى المَلِك. فقالَ لَهُ الملِك: ما فَعَلَ أَصحَابك؟ فقال: كفانِيهمُ الله تعالَى. فقالَ للمَلِكِ إنَّك لسْتَ بقَاتِلِي حتَّى تفْعلَ ما آمُركَ بِه. قال: ما هُو؟ قال: تجْمَعُ النَّاس في صَعيدٍ واحد، وتصلُبُني عَلَى جذْع، ثُمَّ خُذ سهْماً مِنْ كنَانتِي، ثُمَّ ضعِ السَّهْمَ في كَبدِ القَوْسِ ثُمَّ قُل: بسْمِ اللَّهِ ربِّ الغُلاَمِ ثُمَّ ارمِنِي، فإنَّكَ إذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ قَتَلْتنِي. فجَمَع النَّاس في صَعيدٍ واحِد، وصلَبَهُ عَلَى جذْع، ثُمَّ أَخَذَ سهْماً منْ كنَانَتِه، ثُمَّ وضَعَ السَّهمَ في كبِدِ القَوْسِ، ثُمَّ قال: بِسْم اللَّهِ رَبِّ الغُلام، ثُمَّ رمَاهُ فَوقَعَ السَّهمُ في صُدْغِه، فَوضَعَ يدَهُ في صُدْغِهِ فمَات. فقَالَ النَّاس: آمَنَّا بِرَبِّ الغُلاَم، فَأُتِىَ المَلكُ فَقِيلُ لَه: أَرَأَيْت ما كُنْت تحْذَر قَدْ وَاللَّه نَزَلَ بِك حَذرُك. قدْ آمنَ النَّاس. فأَمَرَ بِالأخدُودِ بأفْوَاهِ السِّكك فخُدَّتَ وَأضْرِمَ فِيها النيرانُ وقال: مَنْ لَمْ يرْجَعْ عنْ دينِهِ فأقْحمُوهُ فِيهَا أوْ قيلَ لَه: اقْتَحم، ففعَلُوا حتَّى جَاءتِ امرَأَةٌ ومعَهَا صَبِيٌّ لهَا، فَتقَاعَسَت أنْ تَقعَ فِيهَا، فقال لَهَا الغُلاَم: يا أمَّاهْ اصبِرِي فَإِنَّك عَلَي الحَقِّ». [روایت مسلم][صحیح مسلم، ش: ۳۰۰۵.]
ترجمه: صهیبسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «در میان امتهای پیش از شما، پادشاهی بود که ساحری داشت. وقتی ساحر پیر شد، به پادشاه گفت: من، پیر شدهام؛ نوجوانی نزدم بفرست تا به او جادوگری یاد دهم. پادشاه، نوجوانی نزدش فرستاد و او، به این نوجوان، سحر آموزش میداد. در مسیر این نوجوان، راهبی بود؛ باری نوجوان، نزد راهب رفت و به سخنانش گوش داد و به او علاقهمند شد. از آن پس، هرگاه میخواست نزد ساحر برود، در مسیرش پیش راهب میرفت و نزدش مینشست. و چون (با تأخیر) نزد ساحر میرفت، ساحر کتکش میزد. نوجوان از این بابت نزد راهب، دردِ دل کرد. راهب به او گفت: وقتی از ساحر ترسیدی، بگو: خانوادهام، مرا معطل کردند و هنگامی که از خانوادهات ترسیدی، بگو: ساحر، مرا نگه داشت. نوجوان، به همین منوال عمل میکرد تا اینکه روزی جانور بزرگی دید که راه مردم را بسته بود. با خود گفت: امروز برایم روشن میشود که راهب، بهتر است یا ساحر. سنگی برداشت و گفت: خدایا! اگر کار راهب، نزد تو پسندیدهتر از کار ساحر است، این جانور را بکُش تا مردم، عبور کنند. سپس سنگ را به سوی جانور پرتاب کرد و او را کشت و مردم، عبور کردند. نزد راهب رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. راهب به او گفت: پسر جان! تو امروز از من بهتری؛ میبینم که کارَت، پیشرفت کرده است و بهزودی امتحان خواهی شد. اگر امتحان شدی، مرا معرفی نکن. نوجوان، کورِ مادرزاد و پیس و سایر بیماریهای مردم را درمان میکرد. یکی از ندیمان پادشاه که کور شده بود، این خبر را شنید و با هدیههای فراوانی نزد این نوجوان آمد و به او گفت: اگر مرا شفا دهی، هرچه اینجاست، از آنِ تو خواهد بود. نوجوان گفت: من، کسی را شفا نمیدهم؛ فقط الله متعال شفا میبخشد. اگر به الله متعال ایمان بیاوری، دعا میکنم که تو را شفا دهد. ندیم شاه به الله، ایمان آورد و الله متعال شفایش داد. سپس نزد پادشاه رفت و مثل گذشته، کنارش نشست. پادشاه از او پرسید: چه کسی بیناییات را به تو برگرداند؟ پاسخ داد: پروردگارم. شاه گفت: مگر پروردگاری جز من داری؟ ندیمش پاسخ داد: پروردگار من و تو، الله است. پادشاه، او را دستگیر کرد و آنقدر شکنجهاش نمود که سرانجام، آن نوجوان را نام برد. (به دستور پادشاه) آن نوجوان را نزدش آوردند. پادشاه به او گفت: پسر جان! سحر تو به آنجا رسیده که کورِ مادرزاد و پیس را شفا میدهی و چنین و چنان میکنی؟ نوجوان گفت: من، هیچکس را شفا نمیدهم؛ شفادهنده، فقط الله متعال است. پادشاه، او را دستگیر و شکنجه کرد تا اینکه راهب را معرفی نمود. (به فرمان پادشاه) راهب را نزدش آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او قبول نکرد. پادشاه دستور داد که ارّهای بیاورند و آن را روی سرش گذاشتند و او را دو نیمه کردند؛ بهگونهای که دو نیمهاش به زمین افتاد. سپس ندیمش را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او نپذیرفت. ارّه را روی سرش گذاشتند و او را دو نیمه کردند و دو نیمهاش به زمین افتاد. آنگاه نوجوان را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او قبول نکرد. پادشاه، او را به تعدادی از یارانش سپرد و گفت: او را به بالای فلانکوه ببرید و وقتی به قلّهی کوه رسیدید، اگر از دینش برنگشت، او را به پایین پرتاب کنید. بدینسان او را بالای کوه بردند. وی دعا کرد: یا الله! هرگونه که میخواهی، شرّشان را از سرم کوتاه کن. کوه بهلرزه درآمد و همهی آنها، پایین افتادند. نوجوان، نزد پادشاه بازگشت. پادشاه از او پرسید: همراهانت، چه شدند؟ پاسخ داد: الله، مرا از شرشان حفظ کرد. پادشاه دوباره او را به چند نفر از یارانش سپرد و گفت: او را سوار قایق کنید و به وسط دریا ببرید. اگر از دینش برنگشت، او را درون دریا بیندازید. بدینترتیب او را بردند. نوجوان دعا کرد: یا الله! هرگونه که میخواهی، مرا از شرشان حفظ کن. قایق، واژگون شد و آنها در دریا غرق شدند. نوجوان، نزد پادشاه برگشت. پادشاه از او پرسید: همراهانت، چه شدند؟ پاسخ داد: الله، مرا از شرشان حفظ کرد. آنگاه به پادشاه گفت: تو تنها در صورتی میتوانی مرا بکُشی که کاری را که میگویم، انجام دهی. پادشاه پرسید: چه کاری؟ نوجوان گفت: مردم را در میدانی جمع کن و مرا به دار بکش؛ سپس تیری از تیردان خودم بردار و آن را در وسط کمان بگذار و بگو: به نام الله، پروردگار این جوان، و سپس مرا هدف بگیر. اگر چنین کنی، میتوانی مرا بکشی. پادشاه، مردم را در میدان (زمین همواری) جمع کرد و نوجوان را بر شاخهای از درخت خرما، بهدار کشید. سپس تیری از تیردان نوجوان برداشت و در وسط کمان گذاشت و گفت: به نام الله، پروردگار این نوجوان؛ و آنگاه تیر را رها کرد. تیر به شقیقهی نوجوان خورد. او، دستش را روی شقیقهاش گذاشت و جان باخت. مردم گفتند: به پروردگار این نوجوان ایمان آوردیم. عدهای نزد پادشاه رفتند و گفتند: دیدی؛ آنچه از آن بیم داشتی، اتفاق افتاد؛ بهخدا سوگند که آنچه از آن میترسیدی، بر سرت آمد و مردم ایمان آوردند. پادشاه فرمان داد چالههایی بر سرِ راهها حفر کنند. چالههايی حفر کردند و در آنها آتش افروختند. پادشاه گفت: هرکس از دینش برنگشت، او را در آتش بیندازید یا مجبورش کنید وارد آتش شود. همه این کار را کردند تا اینکه زنی با کودکش پیش آمد و خودش را عقب کشید تا در آتش نیفتد. کودک به او گفت: مادر جان! صبور باش که تو، برحقی».
شرح:
مؤلف/این حدیث را که حاوی داستان عجیبیست، در باب صبر آورده است؛ یکی از پادشاهان گذشته، جادوگری داشت که مشاور ویژهی او بود و در مسایل شخصی خود، حتی به نام دین، از او استفاده میکرد. پادشاه، فقط به منفعت خود میاندیشید؛ زیرا همانگونه که در حدیث دیگری آمده است، پادشاه ستمگر و خودکامهای بود که مردم را به بردگی میگرفت.
ساحرش وقتی پا به سن گذاشت، به پادشاه گفت: من، پیر شدهام؛ نوجوانی نزدم بفرست تا به او سحر، آموزش دهم. او، از آنجهت نوجوانی را برای این کار انتخاب کرد که استعدادش را داشته باشد؛ زیرا مطالبی که انسان در این مقطع سنّی میآموزد، ماندگارتر است و از یادش نمیرود. کسب علم در خردسالی، بهتر از دوران بزرگسالیست؛ گرچه در هر دو دوران، خوب است. کسب علم در خردسالی، فواید زیادی دارد:
اول اینکه: معمولاً حافظهی خردسال یا کودک، از حافظهی بزرگسال بهتر است؛ زیرا انسان در این دوران، فراغت بال بیشتری دارد و کمتر درگیر مشکلات و روزمرگیهای خود میباشد.
دوم اینکه کودک یا نوجوان هرچه حفظ کند، در ذهنش بیشتر میماند؛ ضربالمثل مشهور و حکیمانهایست که گفتهاند: فراگیری علم در کودکی، مانند حَک کردن نقش بر روی سنگ است.
سومین فایدهاش، این است که انسان از همان ابتدا فرهیخته بار میآید و علم و دانش، وجودش را میگیرد و برای او، بهسان یک ارزش و میل درونی میگردد که بر همین اساس رشد میکند و بزرگ میشود.
ساحرِ پادشاه به عنوان جادوگری بزرگ و سالخورده، کولهباری از تجربه داشت و سرد و گرم روزگار را چشیده بود؛ از اینرو از پادشاه خواست که نوجوانی را برای فراگیری سحر، نزدش بفرستد؛ پادشاه بهدرخوست ساحر، نوجوانی را نزدش فرستاد؛ ولی اللهﻷبرای این نوجوان، ارادهی خیر کرده بود. روزی گذرِ نوجوان به راهبی افتاد و سخنانی از او شنید که آن را پسندید؛ زیرا این راهب، موحد بود و الله را عبادت میکرد و فقط سخن خوب میگفت. گویا این راهب، اهل علم نیز بوده و به سبب کثرت عبادتش، به عنوان راهب یا پارسا از او یاد شده است. بههر حال، نوجوان به این راهب علاقهمند شد؛ هرگاه خانه را ترک میکرد، سرِ راهش نزد راهب میرفت و از اینرو دیر، پیش ساحر میرسید و ساحر هم کتکش میزد که چرا دیر کردهای؟ نوجوان از این بابت نزد راهب، دردِ دل کرد. راهب به او یاد داد که برای نجات خودش از کتکهای ساحر، به او بگوید: خانوادهام مرا معطل کردند و همینطور وقتی نزد خانوادهاش برمیگردد، بهانه بیاورد که ساحر، او را نگه داشته است. با اینکه چنین کاری دروغ بود، ولی راهب آن را به غلام یاد داد؛ خدا بهتر میداند؛ ولی گویا راهب، مصلحت را در این میدیده و توجیهی برایش داشته است! نوجوان به پیشنهاد راهب عمل کرد؛ وقتی ساحر میخواست او را بهخاطر تأخیرش تنبیه کند، عذر میآورد که خانوادهام، باعث تأخیرم شدند و هنگامی که از نزد ساحر، دیروقت نزد خانواده باز میگشت، میگفت: ساحر، مرا معطل کرد. روزی جانور بزرگی دید که راه مردم را بسته بود. نام این جانور در حدیث نیامده است. آنجا بود که نوجوان تصمیم گرفت تا دریابد که آیا ساحر بهتر است یا راهب؟ سنگی برداشت و دعا کرد: خدایا! اگر کارِ راهب بهتر است، با این سنگ، این جانور را از بین ببر. و سپس سنگ را پرتاب کرد و آن جانور را کشت و مردم عبور کردند. بدینسان نوجوان، دریافت که کار راهب، از کار ساحر بهتر است؛ این، مسألهی روشنیست؛ زیرا ساحر، یا ستمگرو فریبکار است یا کافر و مشرک. ولی در هر صورت، با جادو و فریبی که به خورد مردم میدهد، ستمکار میباشد. ولی راهب، آدمِ پارسا و هدایتیافتهای بود که اللهﻷرا عبادت میکرد و اگر هم مقداری، جهالت و گمراهی داشت، نیتش درست بود. نوجوان، داستان را برای راهب بازگو کرد. راهب به او گفت: تو اینک از من بهتری؛ زیرا نوجوان دعا کرده و دعایش قبول شده بود. این، لطف خداست که انسان، در مسألهای دچار شک و تردید شود و سپس از خدوندﻷنشانهای درخواست کند تا حقیقت امر، برایش روشن شود و الله متعال نیز خواستهاش را بپذیرد. آری، این از فضل خداست. به همین خاطر، استخاره برای انسان، مشروع شده تا اگر دربارهی انجام کاری، دچار تردید شد که انجامش دهد، بهتر است یا انجام ندهد. در چنین حالتی، باید استخاره کرد. اگر با صداقت و ایمان استخاره کند، خداوندﻷراهكاری فرارویش مینهد که با آن، میتواند تصمیمش را بگیرد؛ گاهی اوقات چیزی در دلش میافتد که میتواند تصمیمگیری نماید و گاه خوابی میبیند و در پارهای از موارد نیز مشورت و نظری دریافت میکند که چارهساز اوست.
از کرامات این نوجوان بود که کور و پیس را درمان میکرد؛ یعنی برایشان دعا مینمود و آنها بهبود مییافتند. این، از الطاف الهی بر او بود.
راهب به نوجوان خبر داد که در معرض امتحان قرار خواهد گرفت و از او خواست که در چنین شرایطی نامی از او نبَرد. گویا این نوجوان، مستجابالدعوه بوده است. خدا بهتر میداند. پادشاه، ندیمی داشت که کور شده بود. ندیم شاه، هنگامی که آوازهی این نوجوان را شنید، هدایای زیادی برایش برد و به او گفت: همهاش از تو خواهد بود، اگر مرا شفا دهی. نوجوان به او گفت: خداست که شفا میدهد. ایمانش را ببینید که به خود، فریفته نشد و ادعا نکرد که من، شفا میدهم؛ بلکه گفت: اللهﻷشفا میدهد.
چنین اتفاقی برای شیخ الاسلام ابوالعباس حراني/نیز روی داد؛ باری جنزدهای را نزدش آوردند. هرچه شیخ/بر آن بیمار خواند، جن از وجودش بیرون نرفت تا اینکه شیخ الاسلام بهشدت به گردن بیمار زد؛ بهگونهای که دست خودش درد گرفت. جنّی که در بدن آن شخص بود، به سخن درآمد و گفت: باشد؛ بهشرافت و بزرگواری شیخ، بیرون میروم. شیخالاسلام/فرمود: لازم نیست بهاحترام من و به خاطر کرامت من، بیرون بروی؛ بلکه به خاطر اطاعت از الله و رسولش بیرون برو.
آری! شیخ، نمیخواست اظهار فضل کند؛ بلکه همهی فضیلت و برتری را بهطور کامل از آنِ الله و رسولش میدانست. بدین ترتیب جن در حضور شیخ، از وجود بیمار بیرون رفت و آن بیمار، بهخود آمد و گفت: چرا من اینجا هستم؟ گفتند: سبحانالله؛ اینهمه تو را زد و تو نفهمیدی؟! پاسخ داد: اصلاً احساس نکردم که مرا زده است؛ داستان را برایش بازگو کردند و بهبود یافت.
نتیجه اینکه اهل علم و ایمان، لطف و نعمت خدا را به خود نسبت نمیدهند؛ بلکه آن را فضلِ اللهﻷمیدانند که به آنها عنایت فرموده است. آری؛ آن نوجوان به ندیم پادشاه گفت: اگر به الله ایمان بیاوری، دعا میکنم تو را شفا دهد. او هم ایمان آورد و نوجوان برایش دعای بهبود کرد و بدینسان خداوند متعال، او را شفا داد. این شخص، طبق عادتش نزد پادشاه رفت و داستان به اینجا رسید که به فرمان پادشاه، نوجوان را آوردند و شکنجهاش کردند که بگوید این را از چه کسی آموخته است. با اینکه راهب از آن نوجوان خواسته بود که او را معرفی کنند، ولی نوجوان، زیر شکنجه تاب نیاورد و نام راهب را اعتراف کرد. پادشاه بهقدری ستمگر بود که ندیمش را شکنجه کرد؛ چون گفته بود: به الله ایمان آوردهام. این، پادشاه را عصبانی کرد؛ پرسید: مگر پروردگاری جز من داری؟ پناه بر خدا.
خلاصه اينكه راهب را آوردند؛ راهب، موحد و عبادتگزار بود. از او خواستند اعتراف کند که پادشاه، پروردگار اوست؛ ولی او، قبول نکرد که از دینش برگردد. ارّهای آوردند و روی سرش گذاشتند و ابتدا سرش، آنگاه گردنش و سپس نیمتنهی بالایش و به همین ترتیب تمام بدنش را دو تکه کردند؛ اما او از دینش برنگشت و چنین مرگی را بر اینکه از دینش برگردد، ترجیح داد. ماشاءالله! آفرین بر او. سپس ندیم شاه را آوردند که به اللهأایمان آورده و به پادشاه، کافر شده بود. از او خواستند که از دینش برگردد، ولی قبول نکرد و با او نیز همان کاری را کردند که با راهب، کرده بودند. این، بیانگر ارزش صبر و امیدوار بودن به پاداش الهیست؛ اما این پرسش مطرح میشود که آیا در چنین شرایطی بر انسان واجب است که تا سرحد مرگ، صبر کند یا میتواند کفر بگوید؟
این پرسش، به بحث و تفصیل زیادی نیاز دارد؛ اگر مسأله، فقط به خودش مربوط باشد، اختیار دارد که در صورتِ اطمینان قلبی و ایمان محکم درونی، برای رفع شکنجه، کفر بگوید و نیز میتواند بر توحیدش پافشاری نماید تا کشته شود. این، زمانیست که مسأله، فقط به خودش مربوط باشد؛ اما اگر مسأله فراتر از این، و به دین مربوط باشد؛ در این صورت، حکمش فرق میکند؛ یعنی اگر بهظاهر ناگزیر شود که در برابر مردم، کفر بگوید و این، باعث کافر شدن عموم مردم گردد، پس برایش جایز نیست که کفر بگوید؛ بلکه بر او واجب است که تا سرحدّ مرگ نیز صبر نماید؛ همانند جهاد در راه الله. مجاهد برای اعلای کلمه ی الله، به قیمت کشته شدن، در راه الله میجنگد. بنابراین اگر در جایگاه یک پیشوا یا حاکم باشد و او را به گفتن سخنِ کفر مجبور کنند، برایش جایز نیست که کفر بگوید؛ بهویژه در زمان فتنه. بلکه باید صبر کند، هرچند کشته شود.
به عنوان نمونه میتوان به امام احمد بن حنبل/اشاره کرد که در معرض امتحان شدیدی قرار گرفت که مشهور است. میخواستند او را مجبور کنند که بگوید: قرآن، مخلوق است و کلامِ الله، نیست؛ ولی او، از گفتن چنین سخنی خودداری کرد و در این راه، شکنجه و اذیت فراوانی متحمل شد؛ حتی او را که امام اهل سنت بود، سوارِ بر قاطری میگرداندند و آنقدر تازیانه میزدند که بیهوش میشد. اما هر بار که بههوش میآمد، میگفت: قرآن، کلام پروردگار من است و مخلوق نیست. او با آنکه زیر شکنجه بود، برای خود جایز ندانست که سخنِ کفر بگوید؛ چون چشم همهی مردم به امام احمد دوخته شده بود که چه میگوید؛ اگر میگفت: قرآن، مخلوق است، همه بهپیروی از او این پندار نادرست را میپذیرفتند و دین، در آستانهی تباهی قرار میگرفت؛ اما آن بزرگوارسخودش را فدای دین کرد و به امید پاداش الهی، صبر و شکیبایی پیشه نمود و الحمدلله، ختم بهخیر شد. خلیفه، مُرد؛ خلیفهی بعدی هم از دنیا رفت و بهخواست الله، خلیفهی صالحی روی کار آمد که امام احمد/را خیلی گرامی داشت؛ امام احمد پیش از وفاتش توانست با صدای بلند، حق را فریاد بزند و مردم نیز همراهش حق را فریاد زدند و بدینسان خداوندﻷچشمان آن بزرگوار را با فریاد حق، روشن ساخت و دشمنانش، خوار و زبون گشتند. این، نشان میدهد که فرجام نیک، از آنِ صابران است.
نوجوان یادشده در حدیث، از برگشتن از دین حق سر باز زد. پادشاه، او را به تعدادی از یاران خود تحویل داد و گفت: او را بالای فلانکوه ببرید؛ کوه بلندی که همهی آنها، آن را میشناختند. و به آنان دستور داد که وقتی به قلهی کوه رسیدید، او را از بالا به پایین بیندازید تا بمیرد. البته ابتدا به او فرصت دهید تا از دینش برگردد و اگر برنگشت، او را به پایین پرتاب کنید. هنگامی که به قلهی کوه رسیدند، از او خواستند که از دینش برگردد، ولی او قبول نکرد؛ زیرا ایمان، در دلش ریشه کرده بود و امکان نداشت که دچار تزلزل شود. وقتی میخواستند او را پایین بیندازند، دعا کرد و گفت: «خدایا! شرشان را هرطور که میخواهی، از سرم کوتاه کن». دعای مؤمن ستمدیده و درمانده پذیرفته شد و بهخواست الله، کوه لرزید و همه افتادند و هلاک شدند. نوجوان، نزد پادشاه رفت. پادشاه، از او پرسید: چگونه به اینجا آمدهای؟ همراهانت چه شدند؟ پاسخ داد: اللهﻷمرا از شرّشان نجات داد. پادشاه دوباره او را به چند نفر از هواداران خود سپرد و به آنها فرمان داد که او را سوارِ قایق کنند و به وسط دریا ببرند و به او پشنهاد کنند که از دینش برگردد؛ اگر برنگشت، او را در دریا بیندازند. هنگامی که به وسط دریا رسیدند، از او خواستند که از دینش، یعنی از ایمان به الله دست بردارد؛ اما پاسخش، همچنان «نه» بود. دعا کرد: «خدایا! مرا از شرّ اینها حفظ کن». بدینترتیب قایق، واژگون شد و همه غرق شدند و الله، او را نجات داد. باز، نزد پادشاه برگشت. پادشاه، سراغ یاران خود را گرفت. نوجوان، ماجرا را برایش بازگو کرد و گفت: تو نمیتوانی مرا بکشی، مگر اینکه کاری را که میگویم، انجام دهی. پادشاه، پرسید: چه کاری؟ نوجوان به او گفت: همهی مردم شهر را در میدان بزرگی جمع کن و مرا بر شاخهی خرمایی به دار بکش و آنگاه تیری از تیردان من بردار و آن را در کمان بگذار و به سوی من پرتاب کن و بگو: به نام الله، پروردگار این جوان. اگر این کار را بکنی، میتوانی مرا بکشی. پادشاه، طبق پیشنهاد نوجوان عمل کرد و هنگام پرتاب کردن تیر، گفت: به نام الله، پروردگار این جوان. تیر به شقیقهی نوجوان خورد. او، دستش را روی شقیقهاش گذاشت و جان باخت. مردم با دیدن این صحنه ایمان آوردند و گفتند: به پروردگار نوجوان ایمان آوردیم و به پادشاه، کافر شدند. این، همان چیزی بود که آن نوجوان میخواست.
نکاتی که تا به اینجای حدیث میتوانیم برداشت کنیم، عبارتند از:
اول: قوت ایمان این نوجوان که هرگز دچار تزلزل نشد.
دوم: اللهﻷاو را با پذیرش دعاهایش، گرامی داشت و کوه را بر کسانی که میخواستند او را از آن پایین بیندازند، بهلرزه درآورد و بدینسان نشانهای از نشانههای خود را نمایان ساخت.
سوم: اللهﻷدعای درمانده را بدانگاه که او را بخواند، اجابت میکند. اگر انسان در چنین شرایطی، پروردگارش را با يقین به اینکه اجابتش میکند، صدا بزند، الله متعال پاسخش را میدهد؛ حتی خواستهی کافران را هم در چنین حالتی میپذیرد؛ هرچند میداند که باز، به سوی کفرشان باز خواهند گشت. و هنگامیکه امواج پرتلاطم و کوهآسا بر آنان سایه اندازد، الله را مخلصانه و در حالی میخوانند که دین و عبادت را ویژهی او میدانند؛ و چون نجاتشان دهد، باز هم شرک میورزند.[نگا: آیهی ۳۲ سورهی نور] با این حال، نجاتشان میدهد؛ زیرا در هنگام دعا و تضرع، صادقانه به سوی الله باز میگردند و الله متعال، دعای کافر درمانده را نیز میپذیرد.
چهارم: برای انسان جایز است که خودش را بهخاطر مصلحت عموم مسلمانان، به خطر بیندازد؛ چنانکه این نوجوان، پادشاه را راهنمایی کرد که چگونه میتواند او را به قتل برساند و بدینسان خود را در معرض مرگ قرار داد. شیخالاسلام ابوالعباس حراني/میگوید: «زیرا این، جهاد در راه خداست؛ امتی، ایمان آوردند و آن جوان، چیزی از دست نداد و دیر یا زود، باید میمُرد». البته آنچه که امروزه برخی از مردم در قالب عملیات انتحاری انجام میدهند و با مواد منفجره به میان کافران میروند و خود را منفجر میکنند، نوعی خودکشیست. طبق حدیث رسولخداجکسی که خودکشی کند، برای همیشه در دوزخ میماند؛ زیرا بر خلاف داستان آن نوجوان، عملیات انتحاری، اگرچه ممکن است به کشته شدن دهها و یا صدها تن بینجامد، ولی هیچ نفعی برای اسلام ندارد و باعث مسلمان شدن مردم نمیشود؛ بلکه در بسیاری از موارد، دشمن را خیرهسرتر و سرسختتر میکند و خشم دشمن را آنچنان برمیانگیزد که او را به خونآشامی بیشترِ مسلمانان وامیدارد. چنانکه این نتیجه را در برخورد یهودیها با مسلمانان در فلسطین مشاهده میکنیم. شاید یک فلسطینی بتواند با کشتن خود، شش یا هفت نفر از یهودیها را از پا درآورد، ولی در مقابل، یهودیها شصت یا هفتاد نفر را میکشند و بدین ترتیب میبینیم که عملیات انتحاری، هیچ نفعی برای مسلمانان ندارد. چنین عملی، خودکشیست و سبب ورود به دوزخ میباشد و کسی که به چنین عملیاتی دست میزند، شهید نیست. البته اگر به گمان اینکه جایز است، مرتکب چنین عملی شود، امیدواریم که گناهی بر او نباشد؛ ولی بهطور قطع، شهید نیست؛ زیرا راه شهادت را در پیش نگرفته است. ضمن اینکه اگر اجتهاد- يا سعی و تلاش- کسی بر این بوده که راه درست را برود، ولی دچار اشتباه شود، یک اجر خواهد داشت.
***
۳۲- وَعَنْ أَنَسٍسقال: مَرَّ النَّبِيُّجبِامْرَأَةٍ تَبْكِي عِنْدَ قَبْرٍ فَقال: «اتَّقِي الله وَاصْبِرِي». فَقَالَت: إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنِّكَ لَمْ تُصَبْ بمُصِيبتى، وَلَمْ تعْرفْه، فَقيلَ لَها: إِنَّه النَّبِيُّج، فَأَتتْ بَابَ النَّبيِّجفلَمْ تَجِد عِنْدَهُ بَوَّابين، فَقالت: لَمْ أَعْرِفْك، فقال: «إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۱۲۸۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۲۶.]
وفي رواية لمُسْلم: «تَبْكِي عَلَى صَبيٍّ لَهَا».
ترجمه: انسسمیگوید: پیامبرجبر زنی که در کنار قبری میگریست، گذشت و فرمود: «از الله پروا کن و صبور باش». زن گفت: از من دور شو! تو، به مصیبت من دچار نشدهای. و پیامبرجرا نشناخت. به او گفتند: او، پیامبرجبود. پس به خانهی پیامبرجآمد و آنجا هیچ دربانی نیافت. گفت: من، شما را نشناختم. رسولاللهجفرمود: «صبر، آن است که در آغاز مصیبت باشد».
در روایتی از مسلم، آمده است که آن زن، بر کودک خود گریه میکرد.
شرح:
انس بن مالکسمیگوید: پیامبرجزنی را دید که کنار قبر کودکش گریه میکرد و چون فرزنش را خیلی دوست داشت، طاقت نیاورد و کنار قبرش رفت و آنجا میگریست. وقتی رسولاللهجاو را دید، به او فرمان داد که تقوا و صبر پیشه کند. ولی آن زن که پیامبرسرا نشناخت، به ایشان گفت: «از من دور شو». این، نشاندهندهی بزرگی آن مصیبت است. پیامبرجنیز از آنجا دور شد و رفت. سپس به آن زن گفتند که او، رسولاللهجبود. از اینرو پشیمان شد و به خانهی پیامبرجرفت و درب خانه، هیچ نگهبانی ندید که مانع ورودش شود. عذرخواهی کرد و گفت: من، شما را نشناختم. پیامبرجفرمود: «إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى»؛ یعنی: صبری که انسان، بهخاطر آن پاداش مییابد، صبریست که در آغاز مصیبتی باشد که به او میرسد.
آدم پس از گذشتِ مدتی از مصیبت، بهطور طبیعی آرام میشود؛ بنابراین صبر حقیقی، این است که وقتی دچار مشکل یا مصیبتی میشود، از همان آغاز، صبر کند و امید پاداش داشته باشد و خوب است که بگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اللهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي، وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا»؛ یعنی: «ما، از آنِ الله هستیم و به سوی او بازمیگردیم؛ یا الله! در مصیبتم به من پاداش بده و عوضی بهتر از آن، به من عنایت کن».
پارهای از نکاتی که از این حدیث برداشت میکنیم، عبارتند از:
اول: اخلاق نیک رسولاللهجو دعوتش به سوی حق و نیکی؛ چنانکه وقتی آن زن را دید که کنار قبری گریه میکرد، او را به تقوا و صبر سفارش نمود.
با اینکه آن زن به ايشان گفت: «از من دور شو»، ولی پیامبرجبرخورد تندی با او نکرد؛ زیرا دریافت که غم و اندوه زیادی به او رسیده و نمیتواند خودش را کنترل کند و همین نیز او را از خانه به کنار قبر فرزندش کشانده بود.
شاید کسی بگوید: مگر زیارت قبور، برای زنان حرام نیست؟ میگوییم: آری، حرام است و از گناهان کبیره (بزرگ) بهشمار میرود؛ زیرا رسولاللهجزنانی را که به زیارت قبور میروند و نیز کسانی را که آنجا را محل عبادت قرار میدهند و چراغافشانی میکند، لعنت و نفرین نموده است. ولی آن زن، بهقصد زیارت به آنجا نرفته بود؛ بلکه از سوز فراق فرزندش و اندوه شدیدی که داشت، سرِ قبر کودکش رفته بود؛ از اینرو رسولاللهجعذرش را پذیرفت و او را مجبور نکرد که به خانهاش بازگردد.
از دیگر نکاتی که از این حدیث درمییابیم، این است که جهالت یا عدم آگاهی، عذری برای انسان محسوب میشود؛ چه این جهل، عدم آگاهی از حکم شرعی باشد و چه عدم شناخت واقعیت یا وضعیت موجود. آن زن به پیامبرجگفت: از من دور شو. چون پیامبرجرا نشناخت. از اینرو رسولاللهجبدون هیچ برخورد تندی، او را به تقوا و صبر، سفارش فرمود.
همچنین درمییابیم که مسؤولان و کسانی که عهدهدار امور مردم هستند، نباید دربانها یا نگهبانانی داشته باشند که مانع مردم از حضور در نزدشان شوند، مگر اینکه مراجعهکنندگان، زیاد باشند. در این صورت برای ساماندهی و ایجاد نظم و ترتیب در رسیدگی به امور مراجعهکنندگان و دادن نوبت به آنها، وجود منشی یا دربان، اشکالی ندارد.
از این حدیث، بدین نکته نیز پی میبریم که صبر انسان، زمانی درخورِ قدردانیست که در آغاز مصیبت باشد. آنگاه که انسان، صبر و شکیبایی پیشه میکند و به اجر و ثوابش امیدوار است و میداند که آنچه خداوند بگیرد و آنچه ببخشد، از آنِ اوست و هرچیزی، نزدش، اندازه و اجل یا سرآمد مشخّصی دارد.
و نیز درمییابیم که گریستن در کنار قبر، با صبر منافات دارد؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «از خدا بترس و صبور باش». برخی از مردم هنگامی که دچار مصیبت میشوند و عزیزی از دست میدهند، همواره سرِ قبرش میروند و گریه میکنند. این هم با صبر، منافات دارد؛ به چنین کسانی میگوییم: اگر میخواهید که نفعی به مردهی خود برسانید، در خانه بنشینید و برایش دعا و درخواست آمرزش کنید؛ نیازی نیست که همواره سرِ قبرش بروید؛ زیرا این کار باعث میشود که انسان، همیشه، مرده را بهخاطر داشته باشد و هیچ وقت یاد او، از ذهنش نرود؛ بدین ترتیب انسان، هیچگاه مصیبت را فراموش نمیکند؛ بلکه بهتر است که انسان، هرچه میتواند خودش را سرگرم کند تا مصیبت را از یاد ببرد.
***
۳۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِجقَالَ: «يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: مَا لِعَبْدِي الْمُؤْمِنِ عِنْدِي جَزَاءٌ إِذَا قَبَضْتُ صَفِيَّهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا ثُمَّ احْتَسَبَهُ إِلاَّ الْجَنَّةُ». [روایت بخارى][صحیح بخاری، ش: ۶۴۲۴.]
ترجمه: ابوهريرهسمیگويد: رسولاللهجفرمود: «الله متعال میفرمايد: هرگاه يکي از عزيزان بندهی مؤمنم را در دنيا از او میگیرم و او به امید اجر و ثواب، صبر میکند، نزد من پاداشي جز بهشت ندارد».
شرح:
رسولاللهجاین حدیث را از اللهﻷنقل میکند؛ علما به اینچنین احادیثی، حدیث قدسی میگویند.
واژهی «صفی» که در حدیث آمده، به هر کسی گفته میشود که انسان، او را برمیگزیند و رابطهی محکمی با او دارد؛ مثل: فرزند، برادر، عمو، پدر، مادر یا دوست انسان. وقتی خداوندﻷ، عزیزِ انسان را از او میگیرد و او به امید ثواب، صبر میکند، پاداشی جز بهشت نخواهد داشت. بدینسان میفهمیم که صبر و بردباری بر مرگِ عزیزِ ازدسترفته، فضیلت فراوانی دارد و اللهﻷپاداش آن را بهشت قرار داده است.
همچنین به فضل و لطف بیکران الله متعال نسبت به بندگانش پی میبریم؛ زیرا ملک، ملک اوست و هرطور که بخواهد، حکم میکند؛ هم خودِ انسان، و هم عزیزش، از آنِ الله هستند. وقتی خداوند، عزیزِ انسان را از او میگیرد و او، به امید ثواب صبر میکند، از این پاداش بزرگ بهرهمند میشود.
در این حدیث، به افعال اللهﻷنیز اشاره شده است؛ آنجا که میفرماید: «إِذَا قَبَضْتُ صَفِيَّهُ»؛ یعنی: «هنگامی که عزیزش را از او میگیرم». بدون شک، اللهأهر کاری که بخواهد، انجام میدهد؛ ولی ما باید بدانیم که همهی کارهای الله، خیر است و هرگز شر یا بدی، به الله نسبت داده نمیشود. یعنی فعل (کار) الله، شر نیست؛ شر، فقط در مفعول است.[بدیها و شرارتهایی که در دنیا میبینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست؛ زیرا شر، به کسی نسبت داده میشود که مرتکب بدی میگردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمیتوانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوندﻷمحسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، همانطور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک میباشد. [مترجم] به عنوان مثال: امر ناگواری که خداوندﻷبرای انسان مقدّر میکند، در رابطه با انسان، شر بهشمار میرود، نه در رابطه با تقدیر الهی؛ به عبارت دیگر، شر یا بدی در آنچه که مقدّر شده میباشد و تقدیر الهی، شر نیست؛ زیرا هرچه الله متعال، مقدّر میکند، بر حکمت بزرگی استوار است؛ گاه این حکمت، در رابطه با کسیست که این سرنوشت، برایش رقم خورده و در پارهای موارد نیز همه را دربرمیگیرد و شامل همه میشود. به هر حال اگر انسان بر امر ناگواری که برایش مقدّر شده، به امید ثواب صبر کند، به خیر فراوانی دست مییابد. مثلاً ممکن است در آن شرایط ناگوار، به سوی الله باز گردد؛ زیرا انسان در شرایطی که همواره در ناز و نعمت بهسر میبرد، شکر خدا را فراموش میکند و توجهش به اللهﻷکم میشود؛ ولی در ناخوشیها، بهخود میآید و به سوی پروردگارش بازمیگردد. و این، فایدهی بزرگیست که در نتیجهی ناخوشیها، حاصل میشود. همچنین ممکن است یک مسألهی ناگوار یا زیانبار برای یک شخص، به دیگران فایده برساند. مثلاً باران، برای کسی که خانهی گلی دارد، بهظاهر زیانآور است، ولی برای دیگران، مفید میباشد. البته زیانش، برای خود آن شخص نیز نسبیست و از جهات دیگری، برایش مفید میباشد.
چه بسا انسان در شرایط سخت و ناگوار بهخود میآید و درمییابد که هیچ پناهی جز الله ندارد و بدینسان فایدهی بزرگی بهدست میآورد که به مراتب از زیانی که به او رسیده، بزرگتر است.
خلاصه اینکه مؤلف/این حدیث را در باب صبر آورده است؛ زیرا حدیث ابوهریرهس، بیانگر این است که اگر انسان بر مرگ عزیزش به امید ثواب صبر کند، پاداشی جز بهشت نخواهد داشت.
***
۳۴- وعَنْ عائشَةَلأنَّهَا سَأَلَتْ رسولَ اللهجعَن الطَّاعون، فَأَخبَرَهَا أَنَهُ كَانَ عَذَاباً يَبْعَثُهُ اللهُ تعالى عَلَى منْ يَشَاء، فَجَعَلَهُ اللهُ تعالَى رحْمةً للْمُؤْمنِين، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يَقَعُ في الطَّاعُون فَيَمْكُثُ في بلَدِهِ صَابِراً مُحْتَسِباً يَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ يُصِيبُهُ إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ إِلاَّ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الشَّهِيدِ». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۳۴۷۴ و....]
ترجمه: عايشهلمیگويد: از رسولاللهجدربارهی طاعون پرسيدم. فرمود: «طاعون، عذابیست كه الله متعال بر هركس كه بخواهد، میفرستد؛ اما الله متعال، آن را رحمتی برای مؤمنان قرار داده است. بنابراین هر بندهای، هنگام شيوع طاعون، با شكيبايي و نيت ثواب در شهر خود بماند و بداند که هيچ زیانی بدون تقدير الله به او نمیرسد، اجري همانند اجر شهيد خواهد داشت».
۳۵- وعَنْ أَنسٍسعنه قال: سَمِعْتُ رسول اللَّهجيقول: «إنَّ اللهجقال: إِذَا ابْتَلَيْتُ عَبدِي بحبيبتَيْهِ فَصبَرَ عَوَّضْتُهُ مِنْهُمَا الْجنَّةَ». يُريدُ عينيْه. [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۵۶۵۳.]
ترجمه: انسسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که فرمود: «اللهﻷفرموده است: هرگاه بندهام را با گرفتن چشمانش بیازمایم و او صبر کند، در عوضش به او بهشت میبخشم».
شرح:
مؤلف/در ضمن احادیثی که در باب صبر نقل کرده، حدیث عائشهی صدیقه و انس بن مالکبرا آورده است. در حدیث عایشهل، رسولاللهجخبر داد که طاعون، عذابیست که الله متعال بر برخی از بندگانش میفرستد.
برخی، طاعون را همان وبا كه يك بیماری همهگیر مشخّصیست، دانستهاند و برخی هم گفتهاند: طاعون به هر بیماری همهگیری گفته میشود که در جایی شیوع یابد و مردم از بابت آن بمیرند.
در هر صورت، طاعون یا وبا به عنوان یک بیماری همهگیر، عذابی ست که خداوندﻷمیفرستد؛ ولی رحمتی برای مؤمنان است؛ البته به شرطی که مؤمن در شهری که طاعون شیوع یافته، با صبر و امید ثواب بماند و باور داشته باشد که هیچ زیانی بدون تقدیر الهی به او نمیرسد؛ بدینسان اجری مانند اجر شهید خواهد داشت.
در حدیث صحیح از عبدالرحمن بن عوفسآمده است که رسولاللهجفرمود: «إِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ فَلاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا فِرَارًا مِنْهُ»؛[صحیح بخاری، ش: (۵۷۲۹، ۵۷۳۰)؛ و مسلم، ش: ۲۲۱۹] يعني: «هرگاه شنيديد كه در جايي، طاعون (وبا) شیوع یافته است، به آنجا نرويد و هرگاه در جايي بوديد كه طاعون (وبا) شیوع پیدا کرد، بهخاطر گريز از آن، آنجا را ترك نكنيد».
بنابراین اگر در جایی طاعون آمد، به آنجا نمیرویم؛ زیرا اگر به چنین جایی برویم، خود را در معرض هلاکت قرار دادهایم. همچنین اگر در جایی بودیم و طاعون شیوع پیدا کرد، به خاطر ترس از آن، آنجا را ترک نمی کنیم؛ چراکه نمیتوانیم از مشیت الهی بگريزيم.
داستانی را بهیاد بیاوریم که خداوندﻷبرای ما بیان فرموده است:
﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡۚ ﴾[البقرة: ٢٤٣]
آیا آن جمعیت چند هزار نفری را ندیدی که از ترس مرگ (و به قصد فرار از جهاد، بیماری طاعون را بهانه قرار دادند و) سرزمینشان را ترک کردند. الله به آنان فرمود: بمیرید (و با بیماری طاعون، هلاکشان کرد و) سپس آنان را زنده نمود.
برخی از علما در تفسیر این آیه گفتهاند: در سرزمینشان، وبا شیوع یافت؛ از اینرو آنجا را ترک کردند و گریختند. الله، آنها را هلاک و سپس زنده کرد تا بدانند که نمیتوانند از مشیت الهی فرار کنند.
حدیث عايشهلاشارهای به فضیلت صبر و احتساب (امید به ثواب) میباشد و نشان میدهد که اگر انسان در سرزمينی که وبا آمده، صبر کند و بمیرد، الله متعال ثواب شهید را به او میدهد؛ زیرا انسان، علاقهی زیادی به زندگی دارد و همین، باعث میشود که برای نجات خود از آن سرزمین فرار کند؛ ولی وقتی با صبر و شکیبایی و امید به ثواب در شهر وبازدهی خود میماند و میداند که هیچ زیانی بدون مشیت و تقدیر الله به او نمیرسد، اجر شهید برایش ثبت میگردد و این، از فضل و لطف اللهﻷمیباشد.
اما حدیث انس بن مالکس؛ در این حدیث آمده است که رسولاللهجفرمود: «الله متعال فرموده است: هرگاه انسانی را به گرفتن چشمانش که خیلی دوستشان دارد، بیازمایم و او صبر کند، در عوضِ دو چشمش، بهشت را به او خواهم داد». هر کسی، چشمانش را دوست دارد؛ ولی اگر اللهﻷاو را بیازماید و بیناییاش را از او بگیرد و او بیقراری نکند، اللهﻷدر عوضش بهشت را به او عنایت میفرماید. بهشتی که با همهی دنیا برابری میکند. رسولاللهج فرموده است: «وَمَوْضِعُ سَوْطِ أَحَدِكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فيهَا»؛[صحیح بخاری، ش: ۲۸۹۲] یعنی: «و به اندازهی جای شلاق شما در بهشت، از دنيا و آنچه در آن است، بهتر میباشد». به عبارت دیگر: یک متر از بهشت، از دنیا و مافیها بهتر است؛ زیرا آخرت، باقی و ماندگار میباشد و دنیا فانیست و پایان مییابد. این مساحت اندک بهشت، از دنیا و آنچه که در آن است، بهتر میباشد.
وقتی الله متعال، یکی از حواس پنجگانهی انسان را میگیرد، معمولاً در عوضش، یکی از دیگر حواسش را قویتر میکند. چه بسا یک انسان نابینا، بهقدری از توانایی حسی و ادراکی برخوردار است که بهتنهایی و بدون عصاکش، در کوچه و بازار راه میرود و پستیها و بلندیهای مسیرش را میداند؛ گاه تاکسی میگیرد و رانندهی تاکسی، مسیر خانهی او را یاد ندارد؛ ولی او، خود به راننده میگوید: برو راست، برو چپ تا اینکه به درب خانهاش میرسند.
***
۳۶- وعنْ عطاءِ بْن أَبي رَباحٍ قال: قالَ لِي ابْنُ عبَّاسٍبألا أريكَ امْرَأَةً مِن أَهْلِ الجَنَّة؟ فَقُلت: بلَى، قال: هذِهِ المْرأَةُ السوْداءُ أَتَتِ النبيَّجفقالَت: إِنِّي أُصْرَع، وإِنِّي أَتكَشَّف، فَادْعُ اللَّه تعالى لِي قال: «إِن شئْتِ صَبَرْتِ ولكِ الْجنَّةُ، وإِنْ شِئْتِ دعَوْتُ اللَّه تَعالَى أَنْ يُعافِيَكِ». فقَالت: أَصْبر، فَقالت: إِنِّي أَتَكشَّف، فَادْعُ اللَّه أَنْ لا أَتكشَّف، فَدَعَا لَهَا. [متَّفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۶۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۷۶)]
ترجمه: عطاء بن ابیرباح میگوید: عبدالله بن عباسببه من گفت: آيا زني بهشتي به تو نشان ندهم؟ گفتم: بلي. ابنعباسبگفت: اين زن سياه؛ نزد پیامبرجآمد و گفت: من، «صرع» دارم؛ وقتی بیهوش میشوم، برهنه میگردم. از الله بخواه تا مرا شفا دهد . پيامبرجفرمود: «اگر میخواهي، صبر كن. و در عوض، بهشت از آنِ تو خواهد بود. و اگر میخواهی، برایت دعا میکنم تا الله تو را شفا دهد». گفت: صبر میكنم. ولی (هنگام بیهوشی) برهنه میشوم. از الله بخواه تا بدنم نمایان نشود. و پیامبرجبرایش دعا كرد.
شرح:
ابنعباسببه عطاء بن ابیرباح/پیشنهاد کرد که زنی بهشتی را به او نشان دهد. باید دانست که اهل بهشت، دو دستهاند: عدهای بر اساس ویژگیهایشان گواهی میدهیم که بهشتیاند و عدهای نیز بهطور مشخص و با نام و نشان، به بهشت مژده داده شدهاند.
در دستهی اول، هر مؤمن پرهیزکاری میگنجد و ما، دربارهی هر مؤمن باتقوایی گواهی میدهیم که بهشتی خواهد بود. همانگونه که اللهﻷ(در آیهی ۱۳۳ سورهی آلعمران) میفرماید: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾یعنی: «(بهشت،) برای پرهیزکاران آماده شده است». همچنین میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ ٧ جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ﴾[البينة: ٧، ٨]
بیشک کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آنها، بهترین آفریدگان هستند. پاداششان نزد پروردگارشان، باغهای جاودانهایست که زیر درختانش جویبارها روان است و آنها در آن، جاودانهاند.
ما، دربارهی هر مؤمن پرهیزکاری که کارهای شایسته انجام میدهد، گواهی میدهیم که بهشتی خواهد بود؛ البته بهطور مشخّص از کسی نام نمیبریم و نمیگوییم که فلانی، بهشتیست؛ زیرا نمیدانیم که آیا ختم به خیر میشود یا خیر و نیز از باطنش خبر نداریم که آیا مانند ظاهرش میباشد یا نه. از اینرو وقتی آدمِ مؤمن و نیکوکاری میمیرد، قاطعانه نمیگوییم که بهشتیست؛ بلکه میگوییم: امیدواریم بهشتی باشد.
دستهی دوم بهشتیان، کسانی هستند که بهطور مشخّص، از آنان به عنوان اهل بهشت یاد شده است؛ مانند کسانی که رسولاللهجبه بهشتی بودن آنها گواهی داده است؛ مثل: عشرهی مبشره، یعنی ده نفری که مژدهی بهشت یافتهاند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، سعید بن زید، سعد بن ابیوقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبیدالله، ابوعبیده عامر بن جراح، و زبیر بن عوامش. یا همانند: ثابت بن قیس بن شمّاس، سعد بن معاذ، عبدالله بن سلام و بلال بن رباح و دیگر کسانی که رسولاللهجاز آنان، بهطور مشخّص به عنوان اهل بهشت یاد فرمود.
ما، دربارهی اینها با ذکر نامشان گواهی میدهیم که بهشتیاند؛ از اینرو شهادت میدهیم که ابوبکر و عمرببهشتیاند و همینطور دربارهی سایر کسانی که بهروشنی و با ذکر نامشان، بشارت بهشت یافتهاند. همانند این بانوی سیاهپوست که ابنعباسببه شاگردش عطاء بن ابیرباح/خبر داد که به فرمودهی رسولاللهج، بانویی بهشتیست.
شاید یک زن سیاه، ارزش و جایگاهی در جامعه نداشته باشد؛ او، صرع دارد و وقتی بیهوش میشود، بدنش نمایان و برهنه میگردد؛ از اینرو از رسولاللهجمیخواهد تا برایش دعا کند. پیامبرجبه او میفرماید: «اگر میخواهي، صبر كن. و در عوض، بهشت از آنِ تو خواهد بود. و اگر میخواهی، برایت دعا میکنم تا الله تو را شفا دهد». او، گزینهی اول را انتخاب میکند؛ ولی بهخاطر برهنه شدنش در هنگام بیهوشی، ناراحت است؛ میگوید: پس دعا کنید که برهنه نشوم. رسولاللهجبرایش دعا کرد و از آن پس، هربار دچار صرع میشد، بدنش نمایان نمیگشت.
صرع، دو سبب دارد:
یک نوع صرع، به سبب تشنج اعصاب میباشد و نوعی بیماری جسمیست که پزشکان سعی میکنند با شیوههای درمانی، معالجهاش کنند.
نوع دیگر صرع، به سبب تسلط جنها یا شیاطین بر انسان میباشد؛ بدین صورت که جنّی وارد بدن انسان میشود و باعث بیهوشی او میگردد؛ بهگونهای که شخصِ جنزده به زمین میافتد و از شدت صرع، هوش و حواسی ندارد و بیهوش میشود. چه بسا جن یا شیطانی که به درون انسان راه یافته است، به زبان آن شخص سخن میگوید و شنونده، گمان میکند که آن شخص، حرف میزند؛ حال آنکه جنّ درون اوست که سخن میگوید. از اینرو از افراد جنزده، سخنانی میشنویم که در حالت عادی و وقتی بههوش هستند، چنین سخنان بیربطی نمیگویند. این نوع صرع، با قرائت و خواندن آیات قرآن بر بیمار توسط اهل علم درمان میشود. گاهی جن، به سخن درمیآید و علت ورودش به انسان را به عالمی که بر او میخواند، میگوید. در قرآن کریم نیز به این نوع صرع اشاره شده است؛ آنجا که اللهﻷمیفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ﴾[البقرة: ٢٧٥]
آنان که ربا میخورند، همانند کسی (از قبرشان) بر میخیزند که شیطان، او را بهشدت دچار جنون و اختلال حواس کرده است.
این آیه نشان میدهد که شیطان، انسان را به اختلال حواس دچار میکند که همان «صرع» است. در سنت نیز به جنزدگی اشاره شده است؛ امام احمد/در مسند خود روایت کرده که: رسولاللهجدر یکی از سفرهایش زنی را دید که با خود کودکی داشت و آن کودک، بیهوش میشد. آن زن، کودکش را نزد پیامبرجآورد. پیامبرجبا جنی که بر کودک چیره شده بود، سخن گفت و بدین تریب جن، بیرون رفت و آن زن بهپاس لطف پیامبرجهدیهای به ایشان داد.[صحیح لغیره؛ روایت احمد در المسند (۴/۱۷۰) بهروایت یعلی بن مرة، در سندش انقطاع وجود دارد و در السلسلة الصحیحة بهشمارهی ۴۸۵ آمده است. نگا: «برهان الشرع فی إثبات المس والصرع» از شیخ علی حسن بن عبدالحمید الحلبی الأثری که در آن، به خوبی دربارهی این موضوع بحث کرده و به پاسخگویی شبهاتی در اینباره پرداخته است]
اهل علم با جنّی که بر شخص مبتلا به صرع چیره میشود، سخن میگویند؛ مانند شیخالاسلام ابوالعباس حراني/. شاگردش ابنالقیم/میگوید: باری جنزدهای را نزدش آوردند. هرچه شیخ/بر آن بیمار خواند، جن از وجودش بیرون نرفت. جنّی که در بدن آن شخص بود، به سخن درآمد و گفت: من، این مرد را دوست دارم.- آن جن، مؤنث بود.- شیخ/به او گفت: ولی او، تو را دوست ندارد. از خدا بترس و بیرون برو. ولی جن قبول نکرد تا اینکه شیخ الاسلام/بهشدت به گردن بیمار زد؛ بهگونهای که دست خودش درد گرفت. سرانجام، جن گفت: باشد؛ بهشرافت و بزرگواری شیخ، بیرون میروم. شیخالاسلام/فرمود: لازم نیست بهاحترام من و به خاطر کرامت من، بیرون بروی؛ بلکه به خاطر اطاعت از الله و رسولش بیرون برو. بدین ترتیب جن در حضور شیخ، از وجود بیمار بیرون رفت و آن بیمار، بهخود آمد و گفت: چرا من اینجا هستم؟ گفتند: سبحانالله؛ اینهمه تو را زد و تو نفهمیدی؟! پاسخ داد: اصلاً احساس نکردم که مرا زده است؛ داستان را برایش بازگو کردند و بهبود یافت.
مثالها و نمونههای زیادی از این دست وجود دارد. گفتنیست: این نوع صرع، هم درمان دارد و هم پیشگیری. برای پیشگیری باید به اذکار و اوراد صبح و شب پایبند باشیم؛ از جمله: آیةالکرسیکه هرکس آن را در شب بخواند، تا صبح در حفظ و امانِ الله خواهد بود و هیچ شیطانی، به او نزدیک نمیشود. همچنین سورههای اخلاص، فلق و ناس و اورادی که در احادیث رسولاللهجآمده است.
و اما درمان این نوع صرع؛ برای درمان کسی که دچار جنزدگی شده است، آیههايی از قرآن که حاوی هشدار، پند و استعاذه یا پناه بردن به اللهﻷمیباشد، بر بیمار یا جنزده میخوانند تا جن، بیرون برود.
در این حدیث، به فضیلت صبر که سبب ورود به بهشت میباشد، اشاره شده است. آنجا که رسولاللهجبه آن زن فرمود: «اگر میخواهی، صبر کن و بهشت، پاداش تو خواهد بود».
***
۳۷- وعنْ أَبي عبْدِ الرَّحْمنِ عبْدِ اللَّه بنِ مسْعُودٍسقال: كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى رسولِ اللهجيحْكيِ نَبيّاً من الأَنْبِياء، صلواتُ اللَّهِ وسَلاَمُهُ عَليْهم، ضَرَبُهُ قَوْمُهُ فَأَدْموْهُ وهُو يمْسحُ الدَّم عنْ وجْهِه، يقُول: «اللَّهمَّ اغْفِرْ لِقَوْمي فإِنَّهُمْ لا يعْلمُونَ». [متفقعليه][صحیح بخاری، ش: (۳۴۷۷، ۶۶۲۹)؛ ومسلم، ش: ۱۷۹۲.]
ترجمه: عبد الله بن مسعودسمیگويد: گويا هم اكنون، رسولاللهج را میبينم كه از پيامبري حكايت میكند كه قومش، او را زدند و خونآلودش کردند و او در حالي كه خون را از چهرهاش پاك میکرد، میگفت: «یا الله! قوم مرا ببخش؛ چراكه آنها نمیدانند».
شرح:
پیامبرجدر این حدیث به بخشی از سختیهایی اشاره میفرماید که بر پیامبران علیهمالسلام گذشته است. الله متعال، وظیفهی ابلاغ رسالت را به پیامبرانش داد؛ زیرا آنها، شایستگی چنین مقامی را داشتند. همانگونه که اللهﻷفرموده است:
﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾[الأنعام: ١٢٤]
الله، خود میداند رسالتش را به چه کسی بدهد.
پیامبران شایستگی پذیرش رسالت، تبلیغ، دعوت و امر به معروف و نهی از منکر را داشتند و میتوانستند سختیهای این راه را تحمل کنند و در این راه صبر نمایند. پیامبران الهی را با سخنان نیشدار و کارهای آزاردهندهی خود، اذیت کردند و حتی در پارهای از موارد، آنها را کشتند. چنانکه الله متعال، به پیامبرش خبر داده است:
﴿وَلَقَدۡ كُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ وَلَقَدۡ جَآءَكَ مِن نَّبَإِيْ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٣٤ وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بَِٔايَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٥﴾[الأنعام: ٣٤، ٣٥]
پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند و در برابر تکذیبِ دیگران شکیبایی نمودند و اذیت و آزار دیدند تا آنکه یاری ما به آنان رسید. هیچ چیز نمی-تواند حکم و قانون الله را تغییر دهد. بدون شک بخشی از سرگذشت پیامبران به تو رسیده است. چنانکه رویگردانی آنان بر تو سنگین و دشوار است، اگر توانستی سوراخی در زمین پیدا کن یا نردبانی به سوی آسمان جستجو نما و برایشان نشانهای بیاور (تا ایمان بیاورند). و اگر الله اراده کند، آنان را بر هدایت گرد میآورد؛ پس، از جاهلان مباش.
این آیه به رسولاللهجمیگوید: حکمت الهی، چنین اقتضا کرده است که تو را تکذیب کنند تا حق و باطل به دنبالِ درگیری و رویارویی با هم، مشخّص شوند.
پیامبرمان که درود خدا بر او باد، حکایت یکی از پیامبران را بیان فرمود که قومش، او را زدند و خونآلودش کردند؛ او، خون را از صورتش پاک میکرد و میگفت: «خدایا! قوم مرا ببخش؛ آنها نمیدانند». این، کمال صبر یک انسان است که او را بزنند، و باز خیرخواهشان باشد. اگر کسی را بهخاطر دنیا بزنند، آکنده از خشم میشود و درصدد انتقام برمیآید؛ اما پیامبر خدا را میزنند و او برایشان دعای آمرزش میکند؛ تازه، دعوتش را بیمزد و بیمنت انجام میدهد و هیچ پاداشی از آنها نمیخواهد. با این حال، او را آنقدر میزنند که از سر و صورتش، خون میآید و او، دست به دعا برمیدارد و برای قومش درخواست مغفرت میکند.
رسولاللهجاین حکایت را بیهوده یا برای پر کردن وقتمان، بازگو نکرده است؛ بلکه آن را برای ما حکایت نموده تا از آن درس بگیریم و طبق آن، در مسیر دعوت حرکت کنیم؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ﴾[يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
درسی که از حکایت این پیامبر فرامیگیریم، این است که باید در راه دعوت به سوی الله، سختیهای گفتاری و رفتاری دیگران را تحمل کنیم و در برابرش شکیبا باشیم و سختیهای رسولخداجرا بهیاد بیاوریم و به او اقتدا کنیم که وقتی انگشتش در جهاد، زخمی شد، میگفت:
هَلْ أَنْتِ إِلاَّ إِصْبَعٌ دَمِيت وَفِـي سَبِيـلِ اللَّهِ مَا لَقِيت
«تو انگشتي بيش نيستي كه زخمي شدهای و آنچه به تو رسیده، در راه الله است».
آری! باید در برابر سخنان آزاردهندهای که در راه دعوت، به خود ما میگویند یا به ما میرسد، صبور باشیم و آن را مایهی رفع درجاتمان یا بخشش گناهانمان بدانیم؛ چراکه شاید از لحاظ اخلاص، یا شیوهی کار، خللی در دعوتمان وجود داشته باشد. تحمل سختیهای راه دعوت، کفارهی نقصی خواهد بود که در دعوتمان وجود دارد؛ زیرا انسان هر کار کند، باز هم امکان ندارد که در کارش هیچ عیبی نباشد؛ بنابراین سختیهای راه دعوت، زمینهای برای تکمیل کاستیهای کارِ دعوتگر و همچنین رفع درجاتش خواهد بود؛ از اینرو دعوتگر باید صبورانه به راهش ادامه دهد، نه اینکه عقبنشینی کند و بگوید: خسته شدهام و مجبور نیستم که اینهمه سختی را تحمل کنم. خیر؛ بلکه باید صبور باشد. دنیا، طولانی نیست؛ چند روزیست که میگذرد و پایان مییابد. پس در راه دعوت صبر کن تا الله هرطور که بخواهد، حکم کند.
ابنمسعودسگفت: «گويا هم اكنون، رسولاللهجرا میبينم كه برای ما حکایت آن پیامبری را بیان میکند که...». این شیوهی بیانی عبدالله بن مسعودسنشان میدهد که انسان، برای بیان صحت خبر یا سخنی که بازگو میکند، میتواند از چنین عباراتی استفاده نماید که نشان میدهد آن خبر یا سخن را بهدرستی حفظ کرده است. وقتی انسان، چنین شیوهای را برای تثبیت سخنش بهکار میگیرد، در واقع، به سلف صالحشاقتدا کرده و این، امریست که در میان عموم مردم رواج دارد.
***
۳۸- وَعنْ أَبي سَعيدٍ وأَبي هُرَيْرة بعن النَّبيِّجقال: «مَا يُصِيبُ الْمُسْلِمَ مِنْ نَصَبٍ وَلاَ وَصَبٍ وَلاَ هَمٍّ وَلاَ حَزَن وَلاَ أَذًى وَلاَ غم، حتَّى الشَّوْكَةُ يُشَاكُها إِلاَّ كفَّر اللَّه بهَا مِنْ خطَايَاه». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری در چندین مورد، از جمله، ش: (۵۶۴۱، ۵۶۴۲)؛ و مسلم، ش: ۲۵۷۳.]
ترجمه: ابوسعيد (خدري) و ابوهريرهبمیگويند: پیامبرجفرمود: «هیچ رنج، بيماري، نگراني، ناراحتي، آزار و غم و اندوهی به مسلمان نمیرسد، مگر اینکه الله بهوسیلهی آن، گناهانش را میبخشد؛ حتی خاری که در پایش فرو میرود».
۳۹- وعن ابْن مسْعُودسقال: دَخلْتُ عَلى النَبيِّجوَهُو يُوعَكُ فَقُلْتُ: يا رسُولَ اللَّه! إِنَّكَ تُوعكُ وَعْكاً شَدِيداً قال: «أَجَلْ إِنِّي أُوعَكُ كَمَا يُوعَكُ رَجُلانِ مِنْكُم». قُلْت: ذلك أَنَّ لَكَ أَجْريْن؟ قال: «أَجَلْ ذَلك كَذَلك مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُصِيبُهُ أَذًى، شوْكَةٌ فَمَا فوْقَهَا إلاَّ كَفَّر اللَّه بهَا سيئاته، وَحطَّتْ عنْهُ ذُنُوبُهُ كَمَا تَحُطُّ الشَّجرةُ وَرقَهَا». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۶۴۸؛ و مسلم، ش: ۲۵۷۱.]
ترجمه: ابن مسعودسمیگوید: نزد پیامبرجرفتم؛ و ایشان تب داشتند. گفتم: ای رسولخدا! شما، تب شدیدی دارید. فرمود: «بله، من بهاندازهی دو نفر از شما، تب میکنم». گفتم: آیا برای این است که دو پاداش به شما میرسد؟ فرمود: «بله، همینطور است؛ به هیچ مسلمانی آزاری همچون خار یا کمتر از آن نمیرسد، مگر آنکه الله، آن را کفارهی گناهاش قرار میدهد و گناهانش، آنچنان میریزد که برگ درختان میریزد».
شرح:
این دوحدیث، دلیلیست بر اینکه هر غم و اندوه و بیماری یا رنجی که به مسلمان میرسد، نعمتی از سوی اللهﻷمیباشد که آن را کفارهی گناهان مسلمان قرار میدهد و با آن، گناهانش می ریزد.
امکان ندارد که انسان، در دنیا همیشه شاد باشد؛ روزی شاد است و روزی غمگین؛ یک روز به خواستهی خود میرسد و روزی هم نمیرسد. بدینسان در ابعاد مختلف زندگی خود، در مورد جسم و روان خویش، و دربارهی خانواده و جامعهی خود، در معرض امتحان و مشکلات فراوانی قرار دارد؛ ولی با وجود همهی این مشکلات، همهی اوضاع و احوال مؤمن، برای او خیر است؛ زیرا اگر زیان یا مشکلی به او میرسد، شکیبایی میورزد و اگر از خوشی یا نعمتی برخوردار میگردد، شکر خدا میکند و این، به نفع اوست.
بنابراین اگر به مصیبتی گرفتار شدی، خیال نکن که اندوهی که به تو رسیده یا درد و رنجی که گرفتارش شدهای یا حتی خاری که در پایت فرورفته، بینتیجه و بدون پاداش خواهد بود یا فراموش خواهد شد؛ تو در عوضش خیر فراوانی مییابی و گناهانت، مثل برگ درختان میریزد و این، از نعمتی از سوی اللهﻷمیباشد.
اگر انسان در کنار صبر و شکیبایی، به اجر و ثواب نیز امیدوار باشد، در این صورت از اجر و پاداش نیز برخوردار میشود. بنابراین مشکلات و سختیها، دو صورت دارند:
مسلمانی، به مصیبتی گرفتار میشود؛ اگر اجر و پاداش آن را بهخاطر بیاورد و به ثواب آن نزد الله، دل و امید ببندد، در این صورت، در مصیبتی که به او رسیده، دو فایده وجود دارد: هم کفارهی گناهان اوست و هم سبب افزایش نیکیهایش.
اما اگر از احتساب یا امید به اجر و ثواب، غافل بماند و از بابت مصیبتی که به او رسیده است، دلگیر باشد، اگرچه بر نیکیهایش افزوده نمیشود، ولی باز هم این مصیبت، کفارهی گناهان اوست. اگرچه بدان سبب که صبر نکرده و به اجر آن امیدوار نبوده است، پاداشی نخواهد داشت.
بنابراین چه خوب است که انسان، در هر رنج و مصیبتی که به او میرسد، حتی بههنگام فرورفتن خار در پایش، به نیت دستیابی به ثواب، صبر نماید. این، لطف خداست که بندهی مؤمنش را گرفتار مصیبت میکند و در عوض، به او پاداش میدهد یا گناهانش را میبخشد.
***
۴۰- وعنْ أَبي هُرَيرةسقال: قال رسولُ اللَّهِج: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْراً يُصِبْ مِنْهُ». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش:۵۶۴۵.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «کسی که الله، خیرِ او را بخواهد، او را گرفتار مصیبت میکند».
۴۱- وعَنْ أَنَسٍسقال: قال رسولُ اللَّهج: «لا يتَمنينَّ أَحدُكُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ أَصَابَه، فَإِنْ كَانَ لا بُدَّ فاعلاً فليقُل: اللَّهُمَّ أَحْيني ما كَانَت الْحياةُ خَيراً لِي وتوفَّني إِذَا كَانَتِ الْوفاَةُ خَيْراً لِي». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۶۷۱؛ و صحیح مسلم، ش:۲۶۸۰.]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هيچيك از شما بهخاطر مصيبتي كه به آن گرفتار میشود، آرزوي مرگ نكند؛ اما اگر چارهي دیگری ندارد، بگويد: يا الله! تا زماني كه زندگي به نفع من است، مرا زنده نگه دار و آنگاه که مرگ به نفع من است، مرا بميران».
شرح:
مؤلف/، دو حدیث دربارهی پاداش صبر و احتساب (امیدواری به پاداش الهی) آورده است؛ حدیثی از ابوهریره و حدیثی دیگر از انس بن مالکشکه هردو، بیانگر وجوب صبر و شکیبایی و تحمل مصیبتها و سختیهاست.
اما حدیث ابوهریرهسکه رسول اللهجفرمود: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْراً يُصِبْ مِنْهُ». واژهی «یصب»، به دو صورت آمده است: به فتحِ «صاد» و به کسر آن؛ و هردو، صحیح است. به فتح صاد، بدین معناست که اللهﻷاو را به مصیبتها و سختیها گرفتار میکند تا او را بیازماید که صبر میکند یا بیصبری. اما «يُصِبْ مِنْهُ»، مفهومِ فراگیرتری دارد؛ یعنی از سوی الله یا دیگران، گرفتار مصیبت میشود. این حدیثِ مطلق، مقیّد به احادیث دیگریست که نشان میدهد: کسی که الله، خیرِ او را بخواهد، او را گرفتار مصیبت میکند و او نیز به امید و نیت ثواب، صبر میکند؛ ولی اگر صبر نکند، هیچ خیری در آن نیست و در حقیقت، الله، برای او ارادهی خیر نکرده است. کافران به مصیبتها و سختیهای فراوانی دچار میشوند، ولی بر کفرشان میمانند و در حالِ کفر میمیرند؛ شکی نیست که الله، برای اینها ارادهی خیر نکرده است. لذا منظور، این است که هر کس بر سختیها صبر کند، برای او خیر است؛ زیرا همانگونه که پیشتر بیان شد، هر مصیبتی کفارهی گناهان است و چه خوبی و خیری بالاتر از اینکه گناهان انسان بخشیده شود؛ چراکه سختیها هرچه باشند، حداکثر، دنیوی هستند و با گذشت ایام، پایان مییابند و یا سبکتر میشوند؛ اما عذاب آخرت، ماندگار است. از اینرو هر مصیبتی که کفارهی گناهانت باشد، به نفع توست.
و اما حدیث انسس؛ رسولاللهجاز اینکه انسان در سختی یا مصیبت آرزوی مرگ کند، منع فرمود. چه بسا انسان، به مصیبتی گرفتار میشود که چون تاب تحمل آن را ندارد، آرزوی مرگ میکند و میگوید: خدایا! مرا بکُش. گاهی این را به زبان میآورد و گاهی در قلب، آرزوی مرگ میکند. رسولاللهجاز این نهی فرموده است؛ زیرا همین مصیبت، میتواند به خیر و صلاح او باشد. بنابراین اگر به مصیبتی گرفتار شدیم، باید از الله بخواهیم که به ما توفیق صبر عنایت نماید و این، به خیر ماست؛ اما اگر آرزوی مرگ کنیم، نمیدانیم؛ شاید مرگ به زیان ما باشد و با مردن نیز راحت نشویم؛ زیرا به دنبال هر مرگی، آرامش و راحتی نیست. به گفتهی شاعر:
لیسَ مَن مات فاستراح بمیِّتٍ
إنّمـا المّیِـتُ مَیِّـتُ الأحیــاء
«کسی که بمیرد و راحت شود، مرده نیست؛ مرده، زندهنماهایی هستند که راحت نیستند».
آری! چه بسا مرگ انسان، به مجازات و عذاب قبر بینجامد؛ ولی تا وقتی که زنده است، فرصت توبه دارد و شاید توبه کند و به سوی الله بازگردد. واضح است که این، به نفع اوست. بههر حال، اگر به مصیبتی گرفتار شدید، آرزوی مرگ نکنید. رسولاللهجاز آرزوی مرگ در سختیها، منع فرموده است؛ اما کسی که در سختیها خودکشی میکند چه حالی خواهد داشت؟ آدمهای نادانی پیدا میشوند که وقتی در تنگنا قرار میگیرند، خود را حلقآویز میکنند یا با چاقو و یا با خوردن سَم، خود را میکُشند و در حقیقت، به عذاب دردناکتری گرفتار میگردند و راحت نمیشوند؛ بلکه از یک عذاب، به عذاب بزرگتر و سختتری انتقال مییابند؛ زیرا کسی که خودکشی میکند با همان وسیلهای که خود را میکُشد، در دوزخ مجازات میشود. اگر با چاقو خودکشی کند، در آخرت، به همان شکل به خود، چاقو میزند. همینطور اگر با سَم خودکشی نماید یا خودش را از بالای کوه بیندازد و یا به هر روشی که خود را بکشد، به همان روش عذاب میشود.
عادت رسولاللهجبود که وقتی از چیزی منع میکرد، در صورتی که جایگزین مباحی برای آن وجود داشت، آن را بیان میفرمود و بهپیروی از اللهﻷامر مباح را ذکر میکرد؛ نمونهاش را میتوانیم در آیهی ۱۰۴ سورهی بقره ببینیم که اللهأاز گفتن واژهی «راعنا» منع فرموده و واژهی «انظرنا» را به عنوان جایگزین، بیان نموده است؛ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا﴾[البقرة: ١٠٤]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! (خطاب به پیامبر) نگویید: راعنا (مراعتمان را بکن که این لفظ در زبان عبری، اهانتآمیز است)؛ بلکه بگویید: أُنظرنا (که به همان معناست و اهانتآمیز نیست).
در اینباره به نمونهای از سنت نبوی اشاره میکنم: خرمای مرغوبی نزد رسولاللهجآوردند. رسولاللهجپرسيد: «آيا همهی خرماهای خيبر، اينگونه مرغوبند»؟ گفتند: خير. ما، يك صاع از اين خرما را در مقابل دو صاع، و دو صاع را در مقابل سه صاع از خرماهای ديگر، خریداری میکنیم. رسولاللهجفرمود: «چنين نكنيد؛ بلکه ابتدا خرمايی را که کیفیت پایینتری دارد، بفروشيد و از پول آن، خرمای مرغوب خریداری کنید». میبینیم که اگر رسولاللهجاز یکسو از معاملهی خرما بهخرما منع نمود، از سوی دیگر، راهکار و جایگزینی برای خریداری خرمای مرغوب ارائه فرمود.
در حدیث انسسنیز رسولاللهجضمن اینکه از آرزوی مرگ منع نموده، راهِ درست و سالمی نیز فراروی ما قرار داده است؛ زیرا آرزوی مرگ، نشاندهندهی بیصبری و نارضایتی انسان در برابر قضا و قدر الهیست؛ ولی با دعایی که در حدیث آمده، انسان، کارش را به خدا میسپارد و بیآنکه تمنای مرگ نماید، از اللهﻷمیخواهد که تا زمانی که زندگی، برای او بهتر است، او را زنده بدارد و هرگاه مرگ، به خیر اوست، او را بمیراند؛ چراکه انسان، غیب نمیداند و از اینرو کارش را به دانای نهان و آشکار واگذار میکند.
آرزوی مرگ، در واقع این است که انسان از خدا میخواهد که هرچه زودتر او را بمیراند و بدینسان، از خوبی و خیر فراوانی محروم میگردد؛ از خوبیهایی مثل توبه و انجام هرچه بیشتر کارهای نیک. در حدیث آمده است: «هرکسی که میمیرد، پشیمان میشود؛ اگر نیکوکار باشد، پشیمان میگردد که نیکیهای بیشتری انجام نداده است و اگر بدکار باشد، از اینکه توبه و عذرخواهی نکرده، پشیمان میشود». شاید کسی بگوید: چه معنایی دارد که دعا کنیم: خدایا! تا زمانی که زندگی، به نفع ماست، ما را زنده بدار و آنگاه که مرگ، به نفع ماست، ما را بمیران؟
میگوییم: اینطور نیست؛ بلکه اللهﻷاز آینده و فرجام انسان، بهطور مطلق آگاه میباشد و این، انسان است که از یک لحظهی بعد نیز خبر ندارد. اللهأمیفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾ [نمل:۶۵]
بگو: جز الله هیچیک از موجودات آسمانها و زمین، غیب نمیداند.
همچنین میفرماید:
﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ﴾[لقمان: ٣٤]
و هیچکس نمیداند که فردا چه دستآوردی خواهد داشت و هیچکس نمیداند در کدامین سرزمین میمیرد.
آری، هیچیک از ما نمیداند که زندگی، به نفع اوست یا مردن. بنابراین وقتی برای کسی دعای طول عمر میکنیم، باید این را هم قید کنیم که خداوندﻷ، عمرِ او را در اطاعت و بندگی خویش، طولانی بگرداند تا بدینسان در طول عمرش، خیر و خوبی باشد. شاید کسی اعتراض کند که چرا مریم بنت عمرانلآرزوی مرگ کرد؛ چنانکه در آیهی ۲۳ سورهی مریم آمده است:
﴿قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣ ﴾
گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یادها رفته بودم.
پاسخش، این است که:
اولاً: آنچه برای امتهای گذشته مشروع بوده و در آیین ما ممنوع شده است، برای ما حجت نیست؛ زیرا دین ما، آیینهای گذشته را منسوخ کرده است.
ثانیاً: مریم آرزوی مرگ نکرد؛ بلکه آرزو نمود که ای کاش پیش از این آزمون، از دنیا میرفت؛ اگرچه مثلاً هزار سال هم عمر کرده بود. این، آرزوی مرگ زودهنگام نیست.
شخصی بهخاطر گرفتاریها و تنگناهای زندگیاش آرزوی مرگ میکند و شخصی دیگر، بر پایهی مسایلی تمنای مرگ مینماید که اللهﻷآن را میپسندد؛ باید میان این دو فرق بگذاریم. رسولاللهجاز مورد نخست منع کرده و مورد دوم، جایز است؛ زیرا هنگامی که انسان بهخاطر سختی یا مصیبتی آرزوی مرگ میکند، به سبب بیصبریست؛ حال آنکه بر انسان واجب است که در برابر سختیها صبر نماید و به اجر و پاداش الهی امیدوار باشد. هر رنج، سختی، بیماری و غم و اندوهی که به انسان میرسد، کفارهی گناهانش خواهد بود و اگر به امید اجر و ثواب، صبر و شکیبایی پیشه کند، سبب رفع درجاتش میگردد و بدینترتیب همان مصیبت ناگوار، به نفع انسان میشود؛ همانگونه که در حدیث آمده است: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْر، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ»؛[صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۹] یعنی: «شگفتا از حال مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن، چنین وضعی ندارد: اگر مسألهی خوشایندی به او برسد، شکر میکند و اگر زیان و مسألهی ناگواری به او برسد، صبر مینماید؛ و این، به خیرِ اوست».
***
۴۲- وعنْ أبیعبدِاللهِ خَبَّابِ بْن الأَرتِّسقال: شَكَوْنَا إِلَى رسولِ اللَّهِجوَهُو مُتَوسِّدٌ بُردةً لَهُ في ظلِّ الْكَعْبةِ، فَقُلْنَا: أَلا تَسْتَنْصرُ لَنَا أَلا تَدْعُو لَنَا؟ فَقال: قَد كَانَ مَنْ قَبْلكُمْ يؤْخَذُ الرَّجُلُ فيُحْفَرُ لَهُ في الأَرْضِ فيُجْعَلُ فِيهَا، ثمَّ يُؤْتِى بالْمِنْشارِ فَيُوضَعُ علَى رَأْسِهِ فيُجعلُ نصْفَيْن، ويُمْشطُ بِأَمْشاطِ الْحديدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ وَعظْمِه، ما يَصُدُّهُ ذلكَ عَنْ دِينِه، واللَّه ليتِمنَّ اللَّهُ هَذا الأَمْر حتَّى يسِير الرَّاكِبُ مِنْ صنْعاءَ إِلَى حَضْرمْوتَ لا يخافُ إِلاَّ الله والذِّئْبَ عَلَى غنَمِه، ولكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: (۳۶۱۲، ۳۸۵۲، ۶۹۴۳).]
وفي رواية : «وهُوَ مُتَوسِّدٌ بُرْدةً وقَدْ لقِينَا مِنَ الْمُشْركِين شِدَّةً».
ترجمه: خباب بن اَرَتسميگويد: رسولاللهجشالِ خود را در سايهی كعبه، بالش ساخته و تكيه زده بود؛ (از شکنجههای مشرکان مکه) به او شكايت کردیم و گفتيم: آيا برای ما درخواست پيروزي نمیكني؟ آيا برای ما دعا نمیكني؟ فرمود: «در امتهای گذشته برای شخصی (که ایمان آورده بود) چالهای در زمين، میكَندند و او را در آن میگذاشتند. سپس ارهای میآوردند و روی سرش مینهادند و او را از وسط، دونيم میكردند. و شانههای آهني در بدنش فرو میبردند تا جايي كه به استخوان و عصب میرسيد؛ ولی اینهمه شکنجه، او را از دینش باز نمیداشت. به الله سوگند که الله، اين دين را كامل میکند و بهنتیجه میرساند؛ تا جایی که سوارکار (مسافر) از «صنعاء» تا «حضرموت» میرود و جز ترس خدا و خطر گرگ برای گوسفندانش، از هیچ چيز ديگری نمیترسد؛ اما شما عجله میکنید».
در روایتی آمده است: رسولاللهجشالِ خود را بالش کرده و تکیه زده بود و چون شکنجه و سختی زیادی از مشرکان دیده بودیم...
شرح:
حدیث ابوعبدالله، خبّاب بن اَرَتساز شکنجهها و آزارهای فراوانی حکایت دارد که مسلمانان از کفار قریش دیدند؛ از اینرو برای شکایت نزد رسولاللهجرفتند که در زیرِ سایهی کعبه بر شال خود تکیه زده بود. پیامبرجبرایشان بیان کرد که مسلمانانِ امتهای گذشته، در راه دینشان رنج و مشقت بیشتری متحمل شدهاند؛ بهگونهای که برای هریک از آنها گودالی میکَندند و او را در آن میگذاشتند و سپس او را با اره دونیم میکردند. همچنین شانهی آهنی در بدنش فرو میبردند، تا جایی که به استخوان میرسید. چه شکنجههای عجیب و دردناکی! سپس رسولاللهجسوگند خورد که اللهﻷاین دین، یعنی اسلام و دعوت پیامبرجرا به نتیجه میرساند، تا جایی که مسافر، در کمال امنیت از صنعاء به حضرموت میرود و جز ترس خدا و خطر گرگ بر گوسفندانش، هیچ ترس دیگری ندارد. و همینطور نیز شد. این، یکی از نشانههای الهی و از معجزههای پیامبرجاست که طبق فرمودهاش اتفاق افتاد و خود، گواهی و شهادتی از سوی الله بر صداقت و رسالت محمد مصطفیجمیباشد. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿لَّٰكِنِ ٱللَّهُ يَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيۡكَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَشۡهَدُونَۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا ١٦٦﴾[النساء : ١٦٦]
اما الله، در مورد آنچه نازل نموده، ثابت می-کند که آن را به علم و دانش خود نازل نموده است؛ و فرشتگان نیز گواهی میدهند. و همین بس که الله گواه است.
این حدیث همچنین دلیلی بر وجوب صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار دشمنان میباشد. انسان، با صبر و شکیبایی به پیروزی میرسد. بر هر مسلمانی واجب است که در برابر اذیت و آزار کفار، به امید اجر و ثواب پایداری نماید و منتظر گشایشی از سوی اللهﻷباشد و گمان نکند که قضیه، بهسرعت و بهآسانی تمام میشود و پایان مییابد. اللهﻷمؤمنان را بهوسیلهی کفار میآزماید و چه بسا مسلمانان، به دست کفار کشته میشوند؛ همانگونه که پیامبران کشته شدند. چه بسیار پیامبرانی که به دست یهودیان بنیاسرائیل به قتل رسیدند؛ حال آنکه بهعنوان پیامآوران الهی، از دعوتگران و مسلمانان، برتر بودند. لذا مسلمان باید به امید ثواب، پایداری نماید و منتظر گشایشی از سوی الله متعال باشد و خسته و درمانده نشود. آری! مسلمان باید همانند کوه، استوار باشد و بداند که فرجام نیک، از آنِ پرهیزکاران است و الله، با صابران میباشد. با شکیبایی و پایداری در راه حق و پیمودن این راه سخت به مقصد خواهیم رسید؛ البته بهدور از هرگونه هرج و مرجطلبی، آشفتگی و بینظمی یا فعالیتهای تحریکآمیز؛ بلکه با رعایت نظم و برنامهریزی سنجیده و درست به نتیجه میرسیم؛ زیرا دشمنان اسلام، با روشهای هدفمند و برنامهریزیشده، به سوی اهدافشان گام برمیدارند و به مقصودشان میرسند. متأسفانه افراد قشرینگر و سطحی، گرفتار احساسات و عواطف خویش میشوند و با آشوب و هیاهو و فعالیتهای تحریکآمیز، خود و امت اسلام را از خیر فراوان محروم میکنند و گاهی دچار لغزشهایی میشوند که اگر هم دستآوردی داشتهاند، همهاش را از میان میبرند؛ ولی مؤمن، با صبر و حوصله عمل میکند و با تصمیمگیریهای درست و برنامهریزیهای سنجیده، خود را آماده میسازد تا کار دشمنان خدا را یکسره کند و هر فرصتی را از آنها میگیرد؛ زیرا آنها در کمین نشسته و در انتظار فرصت مناسب برای نابود کردن اهل خیر هستند. دشمن، در پیِ تحریک مسلمانان است تا همانطور که امروزه میبینیم کوچکترین حرکت نسنجیدهای از برخی از مسلمانان سر بزند و بهانهای به دست دشمن بیفتد و بدینسان به سوی مسلمانان لشکرکشی کنند و بر آنان، چیره شوند.
رسولاللهجاصحابش را به صبر و پایداری فراخواند و برایشان بیان نمود که مؤمنان امتهای گذشته، شکنجههای شدیدتری میدیدند، ولی صبر میکردند. گویا به آنان فهماند که شما بیش از امتهای گذشته، شایستگی صبر و شکیبایی را دارید؛ لذا شما ای امت محمد! امت صبر و شکیبایی هستید؛ امت احسان و نیکوکاری هستید؛ صبر کنید و پایداری نمایید تا حکم الله فرا رسد و فرجام نیک، از آن پرهیزکاران گردد.
تو ای انسان! در برابر شرارتها ساکت مباش؛ ولی سنجیده و حسابشده عمل کن و منتظر گشایشی از سوی الله باش و خسته و درمانده مشو که راه، طولانیست و تازه، تو در ابتدای راه هستی. کسانی که در این راه قرار میگیرند، همهی تلاش خود را بهکار مي برند تا به قلهی اهداف خویش برسند. تو از آنان سبقت بگیر و تازهنفس و قویتر از آنها گام بردار و سعی کن تدبیرت از مکر و نیرنگ دشمنانت، قویتر باشد. آنها، دسیسه میکنند و اللهأنیز تدبیر میکند و مکرشان را باطل و نابود میگرداند؛ بهیقین او، از همهی دسیسهگران، تواناتر است.
***
۴۳- وعن ابن مَسعُودٍسقال: لمَّا كَانَ يَوْمُ حُنَيْنٍ آثر رسولُ اللهجنَاساً في الْقِسْمَةِ فأَعْطَى الأَقْرعَ بْنَ حابِسٍ مائةً مِنَ الإِبِلِ وأَعْطَى عُييْنَةَ بْنَ حِصْنٍ مِثْلَ ذلِك، وأَعطى نَاساً منْ أشرافِ الْعربِ وآثَرهُمْ يوْمئِذٍ في الْقِسْمَةِ. فَقَالَ رجُلٌ: واللَّهِ إنَّ هَذِهِ قِسْمةٌ ما عُدِلَ فِيها، وما أُريد فِيهَا وَجهُ اللَّه، فَقُلْتُ: واللَّه لأُخْبِرَنَّ رَسُولَ اللَّهِج، فأتيتُهُ فَأخبرته بِما قال، فتغَيَّر وَجْهُهُ حتَّى كَانَ كَالصِّرْف. ثُمَّ قال: «فَمنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ يعدِلِ اللَّهُ ورسُولُه؟» ثم قال: «يرحَمُ اللَّهُ موسى قَدْ أُوْذِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصبرَ». فَقُلْتُ: لا جرمَ لا أَرْفعُ إلَيه بعْدها حدِيثاً. [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۱۵۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۶۲.]
ترجمه: ابنمسعودسمیگويد: رسولاللهجدر تقسیم غنایم «حنین» سهم بیشتری به برخی از مردم داد: به اقرع بن حابس، صد شتر بخشید و به عيينه بن حِصن نیز همین مقدار بخشید و به تعدادي از اشراف عرب هم عطا نمود و سهمی بیش از دیگران به آنها داد. يكي گفت: بهخدا سوگند که در اين تقسيم، عدالت رعايت نشده و خشنودي خدا مورد توجه قرار نگرفته است. گفتم: بهخدا سوگند که به رسولاللهجخبر میدهم. سپس نزد پیامبرجرفتم و گفتهی آن شخص را به ايشان خبر دادم. چهرهاش تغییر کرد و بهشدت قرمز شد؛ آنگاه فرمود: «اگر الله و رسولش عدالت را رعايت نكنند، پس چه كسي عدالت را رعايت میكند؟ رحمت خدا بر موسي كه بيش از اين مورد اذيت و آزار قرار گرفت، ولي صبر كرد». با خود گفتم: از این پس، هیچ سخنی را به پیامبرجنمیرسانم.
شرح:
منظور از جنگ حنین، غزوهی طائف است که پس از فتح مکه روی داد. رسولاللهجدر این غزوه، به غنایم فراوانی دست یافت؛ شتر، گوسفند، و درهم و دینار. آنگاه رسولاللهجدر مکانی به نام «جعرانه» که پایان حرم از سمت طائف میباشد، اردو زد و به تقسم غنایم پرداخت. غنایم را در میان سران قبایل تقسیم کرد تا رغبت و گرایش بیشتری به اسلام بیابند و سهم زیادی به آنان بخشید؛ بهگونهای که به هریک از آنها صد شتر داد. در این میان شخصی، به نحوهی تقسیم غنایم توسط پیامبرجاعتراض کرد و گفت: «بهخدا سوگند که در اين تقسيم، عدالت رعايت نشده و خشنودي خدا مورد توجه قرار نگرفته است». بدینسان شیطان و محبت دنیا، انسان را به نابوی میکشانند. چنین سخنی، کفر است؛ به عبارت دیگر، ایراد اتهام به الله و پیامبرش یا گفتن این سخن که آنها عدالت را رعایت نکردهاند و پیامبر، رضای خدا را مد نظر قرار نداده، کفر است. بدون شک رسولاللهجخشنودی اللهﻷرا مد نظر قرار داده و قصدش، این بود که سران قبایل و طوایف را جذب اسلام کند تا بر قوت و توان اسلام افزوده شود؛ زیرا وقتی سران قبایل، به اسلام گرایش بیشتر و قویتری پیدا کنند و ایمانشان تقویت گردد، قبایل و طوایف زیردستشان نیز از آنها پیروی میکنند و این، نفع زیادی دربردارد و باعث قدرت اسلام میشود؛ ولی جهالت و نادانی، انسان را در ورطهی نابودی میاندازد. عبدالله بن مسعودسکه این سخن را دربارهی رسولاللهجشنید، آن را به ایشان رساند و به پیامبرجخبر داد که این مرد، چنین گفته است. چهرهی رسولاللهجتغییر کرد و قرمز شد. آنگاه فرمود: «اگر الله و رسولش، عدالت را رعايت نكنند، پس چه كسي عدالت را رعايت میكند؟» پیامبرجکاملاً درست فرمود؛ بهراستی اگر تقسیم الله و رسولش عادلانه نباشد، پس چه کسی عدالت را رعایت میکند؟ سپس فرمود: «رحمت خدا بر موسي كه بيش از اين مورد اذيت و آزار قرار گرفت، ولي صبر كرد». شاهد و دلیل مورد بحث، اینجاست که پیامبران مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند و صبر میکردند. هشت سال از هجرت پیامبرجمیگذرد و چنین سخن زشتی دربارهاش میگویند؛ یعنی زمانی که مدت زیادی از آغاز دعوتش گذشته و توان و قدرتی یافته و صداقتش برای همه، روشن شده و اللهﻷنشانههای رسالتش را آشکار نموده است؛ با این حال گفته میشود که پیامبر، غنایم را عادلانه تقسیم نکرده و رضای خدا را مد نظر قرار نداده است! وقتی کسی، در میان اصحاب پیامبرجو در حضور آنها چنین سخنی میگوید، دیگر نباید تعجب کرد که مردم دربارهی علما، سخنان ناشایستی بگویند و خرده بگیرند که فلانعالم، چنین و چنان است و بر او عیبجویی کنند؛ زیرا شیطان، مردم را به عیبجویی و خردهگیری بر علما، وادار میکند. خردهگیری از علما یا غیبت از آنان، باعث میشود که از چشم مردم بیفتند و دیگر، مردم، توجهی به سخنانشان نداشته باشند و در نتیجه کسی برای مردم باقی نمیماند که آنها را با کتاب خدا و آموزههای دینی، راهنمایی و پیشوایی کند؛ بلکه شیطان و پیروانش، زمامدار مردم میشوند و آنها را به سوی هلاکت سوق میدهند. لذا غیبت کردن از علما بهمراتب بدتر و شدیدتر از غبیت کردن از سایر مسلمانهاست؛ زیرا غیبتِ غیرعلما، یک غیبت شخصیست و نه عمومی؛ و زیانش فقط به کسی میرسد که غیبت میکند یا از او غیبت میشود؛ ولی غیبت علما، به همهی مسلمانها زیان میرساند؛ زیرا علما پرچمداران اسلام هستند و وقتی از سخنانشان سلب اعتماد گردد، پرچم اسلام به زمین میافتد و زیان بزرگ و جبرانناپذیری به امت اسلامی میرسد. وقتی غیبت مردم، حکم خوردن گوشت مرده را دارد، غبیت علما مانند خوردن گوشت مردهایست که مسموم نیز میباشد؛ زیرا ضرر و زیانش، خیلی بیشتر است. لذا وقتی میشنویم که فلانی، غیبت علما را کرده است، نباید تعجب کنیم؛ زیرا پشت سرِ رسولاللهجحرف میزدند؛ ولی آن بزرگوار صبر میکرد و به اجر و پاداش الهی امیدوار بود. بههر حال، عاقبت نیک، از آن پرهیزکاران است. مردمی پیدا میشوند که با دیدن یک اشتباه از دوست یا نزدیکشان، به عیبجویی و بدگویی از او میپردازند و هر دشنامی که بخواهند، نثارش میکنند! فقط به خاطر یک اشتباه یا لغزش! ولی انسان باید در برابر این خردهگیریها و عیبجوییها، صبر و حوصله داشته باشد و بداند که پیامبران را دشنام دادهاند، آنها را اذیت کردهاند و تکذیبشان نمودهاند و حتی آنان را به جنون متهم کردهاند و یا گفتهاند که شاعر یا کاهن و یا جادوگرند! ولی پیامبران، چه واکنشی داشتند؟ ببینیم اللهﻷچه میفرماید:
﴿فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ ﴾[الأنعام: ٣٤]
در برابر تکذیب دیگران شکیبایی نمودند و اذیت و آزار دیدند تا آنکه یاری ما به آنان رسید.
حدیث ابن مسعودسبیانگر این نکته است که حاکم یا پیشوای مسلمانان میتواند در صورتی که مصلحت بداند، عطا و بخشش کند و حتی به عدهای بیش از دیگران بدهد؛ البته این کار باید به مصلحت اسلام باشد و منافع یا مصالح شخصی، دخلی در این قضیه نداشته باشد؛ بهگونهای كه به هرکس که دلش بخواهد، بدهد و یا برعکس، بهخاطر منافع شخصی، از بذل و بخشش به عدهای دیگر، دریغ کند.
اما اگر حاکم یا پیشوای مسلمانان، به مصلحت اسلام چنین کاری بکند، به خودش مربوط میشود و در پیشگاه الله، مسؤل خواهد بود و برای کسی درست نیست که بر او اعتراض نماید و اگر اعتراض کند، به خودش بد کرده است.
از این حدیث درمییابیم که رسولاللهجاز سرگذشت پیامبران گذشته درس میگرفت؛ چنانکه فرمود: «موسی بیش از این آزار دید، ولی صبر کرد». الله متعال، میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ ﴾[يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
همچنین به پیامبرش میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ ﴾[الأنعام: ٩٠]
ایشان- يعني پیامبران-، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوهی آنان پیروی کن.
بدین ترتیب اللهﻷبه پیامبرش فرمان داد که از شیوهی پیامبران پیش از خود، پیروی کند. ما هم باید بهپیروی از پیامبران، در برابر اذیت و آزار دیگران، به امید اجر و ثواب صبور باشیم و بدانیم که این امر، کفارهی گناهان ما و مایهی رفع درجاتمان خواهد بود.
***
۴۴- وعن أنسسقال: قال رسولُ اللَّهج: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بعبْدِهِ خَيْراً عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ في الدُّنْيَا، وإِذَا أَرَادَ اللَّه بِعبدِهِ الشَّرَّ أمسَكَ عنْهُ بذَنْبِهِ حتَّى يُوافِيَ بهِ يَومَ الْقِيامةِ» .
وقَالَ النبِيُّج : «إِنَّ عِظَمَ الْجزاءِ مَعَ عِظَمِ الْبلاء، وإِنَّ اللَّه تعالى إِذَا أَحَبَّ قَوماً ابتلاهُم، فَمنْ رضِيَ فلَهُ الرضَا، ومَنْ سَخِطَ فَلَهُ السُّخْطُ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و آن را حَسَن دانسته است.][سلسلة الصحیحة از آلبانی/، ش: (۱۲۲۰، ۱۴۶]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه الله، برای بندهاش ارادهی خیر کند، عقوبت یا نتیجهی اعمال بدش را در دنیا بهتعجیل میاندازد و اگر نسبت به بندهاش ارادهی بد نماید، او را در گناهش رها میکند تا در روز قیامت به حسابش برسد».
پیامبرجفرمود: «هرچه مصیبت بزرگتر باشد، پاداش آن بزرگتر (بیشتر) است. و الله متعال، کسانی را که دوست دارد، به سختیها گرفتار میکند؛ کسی که (به مشیت الهی) راضی باشد، دستآوردش، رضایت خداست و هرکس ناخشنود باشد، نتیجهاش خشم خدا خواهد بود».
شرح:
همهی امور، به دست خدا و به ارادهی اوست. اللهﻷدر وصف خود میفرماید:
﴿إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٠٧﴾[هود: ١٠٧]
همانا پروردگارت هر چه بخواهد، انجام میدهد.
و در آیهی ۱۸ سورهی حج نیز همین توصیف را دربارهی خود، بیان میفرماید. پس، همهی امور به دست خداست.
هیچ انسانی، خالی از خطا و معصیت یا کوتاهی در انجام وظایف شرعی خود نیست. هرگاه الله، خیر و خوبیِ بندهاش را بخواهد، او را در دنیا به کیفرِ اعمال بدش میرساند؛ این کیفر، ممکن است در مال، جان و عزیزانش روی دهد تا با چنین مصایبی، به نتیجهی کارهای بدش برسد و بدینسان کفارهی گناهانش باشد و دیگر، گناهی بر او نماند و این بلایا، باعث پاکی او شوند. حتی ممکن است به خاطر یک یا دو گناه، مرگ سختی داشته باشد تا در حالی از دنیا برود که از همهی گناهان ، پاک شده است. بهطور قطع این، نعمت بزرگیست؛ زیرا عذاب دنیا، از عذاب آخرت، آسانتر میباشد.
ولی خداوندﻷ، به کسی که برای او ارادهی شر کرده است، مهلت میدهد و او را غرق در ناز و نعمت میکند و بدیها را از او دور مینماید و بدینسان أن شخص با سرگرم شدن به نعمتهای الهی دچار غفلت میشود و بهتدریج به سوی شقاوت و بدبختی پیش میرود تا اینکه در حالی میمیرد که غرق در گناه و معصیت است و کیفرش را در آخرت، میبیند. لذا اگر کسی را دیدیم که آشکارا معصیت میکند و هیچ بلایی به او نمیرسد، و تازه، در ناز و نعمت نیز بهسر میبرد، بدانیم که خداوندﻷبرای او ارادهی شر کرده است؛ زیرا عقوبتش را به تأخیر اندخته است تا در آخرت به حسابش برسد.
سپس فرمود: «هرچه مصیبت بزرگتر باشد، پاداش آن بزرگتر (بیشتر) است». از اینرو مصیبت کوچکتر یا آسانتر، پاداش کمتری دارد و مصیبت هرچه سختتر و بزرگتر باشد، اجر و ثواب بیشتری در پی خواهد داشت؛ زیرا اللهﻷ، فضل و لطف زیادی نسبت به بندگانش دارد و هرگاه آنها را سختیها گرفتار کند، پاداش بزرگی به آنان میدهد و مقدار پاداش، به میزان مصیبت بستگی دارد.
آنگاه افزود: «و الله متعال، کسانی را که دوست دارد، به سختیها گرفتار میکند؛ کسی که (به مشیت الهی) راضی باشد، دستآوردش، رضایت خداست و هرکس ناخشنود باشد، نتیجهاش خشم خدا خواهد بود».
این، مژدهای برای مؤمن است که وقتی گرفتار بلا و مصیبت میشود، گمان نکند که الله متعال بر او خشم گرفته است؛ بلکه این، نشاندهندهی محبت الله به بندهاش میباشد که او را گرفتارِ مصیبت میکند. اگر بنده، به مشیت الهی راضی باشد و به نیت ثواب صبر کند، نتیجهاش خشنودی خدا خواهد بود و اگر ناخشنود باشد، برایش پیآمدی جز خشم خدا نخواهد داشت. این حدیث، تشویقیست بر اینکه انسان در برابر سختیها صبور باشد تا به خشنودی اللهﻷدست یابد.
***
۴۵- وعنْ أَنَسٍسقال: كَانَ ابْنٌ لأبي طلْحةَسيَشْتَكي، فخرج أبُوطَلْحة ، فَقُبِضَ الصَّبِي، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُوطَلْحةَ قال: ما فَعَلَ ابنِي؟ قَالَت أُمُّ سُلَيْم وَهِيَ أُمُّ الصَّبي: هو أَسْكَنُ مَا كَان، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فرغَ قَالَت: وارُوا الصَّبي، فَلَمَّا أَصْبحَ أَبُو طَلْحَة أَتَى رسولَ اللَّهجفَأَخْبرهُ، فَقَالَ: «أَعرَّسْتُمُ اللَّيْلَة؟» قال: نَعَم، قال: «اللَّهمَّ باركْ لَهُما» فَولَدتْ غُلاماً فقَالَ لِي أَبُوطَلْحَةَ: احْمِلْهُ حتَّى تَأَتِيَ بِهِ النبيَّجوبَعثَ مَعهُ بِتمْرَات، فقال: «أَمعهُ شْيء؟» قال: نعم، تَمراتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِيُّجفَمضَغَهَا، ثُمَّ أَخذَهَا مِنْ فِيهِ فَجَعَلَهَا في فيِّ الصَّبيِّ ثُمَّ حَنَّكَه وسمَّاهُ عبدَ اللَّهِ. [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۵۴۷۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۴۴.]
وفي روايةٍ للْبُخَاري: قال ابْنُ عُيَيْنَة: فَقَالَ رجُلٌ منَ الأَنْصار: فَرَأَيْتُ تَسعة أَوْلادٍ كلُّهُمْ قدْ قَرؤُوا الْقُرْآن، يعْنِي مِنْ أَوْلادِ عَبْدِ اللَّه الْموْلُود.
وفي روايةٍ لمسلِم: ماتَ ابْنٌ لأبِي طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَيْم، فَقَالَتْ لأهْلِهَا: لا تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بابنِهِ حتَّى أَكُونَ أَنَا أُحَدِّثُه، فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ عَشَاءً فَأَكَلَ وشَرِب، ثُمَّ تَصنَّعتْ لهُ أَحْسنَ ما كانتْ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذلك، فَوقَعَ بِهَا، فَلَمَّا أَنْ رأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعِ وأَصَابَ مِنْها قَالتْ: يا أَبَا طلْحةَ ، أَرَايْتَ لَوْ أَنَّ قَوْماً أَعارُوا عارِيتهُمْ أَهْل بيْتٍ فَطَلبوا عاريَتَهُم، ألَهُمْ أَنْ يمْنَعُوهَا؟ قال: لا، فَقَالَت: فاحتسِبْ ابْنَك. قال: فغَضِب، ثُمَّ قال: تركتنِي حتَّى إِذَا تَلطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبرتِني بِابْني، فَانْطَلَقَ حتَّى أَتَى رسولَ اللَّهجفأخْبَرهُ بما كَان، فَقَالَ رسولُ اللَّهج: «بَاركَ اللَّه لكُما في ليْلتِكُما». قال: فحملَت، قال: وكَانَ رسول اللَّهجفي سفَرٍ وهِي مَعَهُ وكَانَ رسولُ اللَّهجإِذَا أَتَى الْمَدِينَةِ مِنْ سَفَرٍ لاَ يَطْرُقُها طُرُوقاً فَدنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ، فَضَرَبَهَا الْمَخاض، فَاحْتَبَس عَلَيْهَا أَبُوطلْحَةَ، وانْطلَقَ رسولُ اللَّهج. قال: يقُولُ أَبُوطَلْحةَ إِنَّكَ لتعلمُ يَا ربِّ أَنَّهُ يعْجبُنِي أَنْ أَخْرُجَ معَ رسولِ اللَّهجإِذَا خَرَج، وأَدْخُلَ مَعهُ إِذَا دَخَل، وقَدِ احْتَبَسْتُ بِما تَرى. تقولُ أُمُّ سُلَيْم: يا أَبَا طلْحةَ مَا أَجِد الَّذي كنْتُ أَجِد، انْطَلِق، فانْطَلقْنَا، وضَربهَا المَخاضُ حينَ قَدِمَا فَولَدتْ غُلاما. فقالَتْ لِي أُمِّي: يا أَنَسُ لا يُرْضِعُهُ أَحدٌ تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رسُول اللَّهج، فلمَّا أَصْبحَ احتملْتُهُ فانطَلقْتُ بِهِ إِلَى رسولِ اللَّهج. وذَكَرَ تمامَ الْحَدِيث.
ترجمه: انسسمیگوید: پسرِ ابوطلحهسبیمار بود؛ ابوطلحهسبیرون رفت و در غیابش کودک، فوت کرد. وقتی ابوطلحه بازگشت، پرسید: حال بچه چهطور است؟ امسلیم- مادر کودک- گفت: از همیشه، آرامتر است. سپس برای ابوطلحهسشام آورد و او، شام خورد و با همسرش نزدیکی کرد. آنگاه امسلیملبه شوهرش گفت که (بچه مرده) و باید دفنش کنید. ابوطلحهسصبح، نزد پیامبرجرفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. رسولاللهجفرمود: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» گفت: بله. رسولاللهجدعا کرد: «خدایا! به این دو برکت عنایت کن». چندی بعد، امسلیملپسری به دنیا آورد. ابوطلحهسبه من گفت: بچه را نزد پیامبرجببر و چند خرما با او فرستاد. پیامبرجفرمود: «آیا همراهش چیزی هست؟» گفتم: بله، چند خرما همراه اوست. پیامبرجآن را گرفت و خرمایی جوید و سپس آن را از دهانش درآورد و در دهان کودک گذاشت و به کامش مالید و او را «عبدالله» نامید.
در روایت بخاری/آمده است: ابنعیینه میگوید: مردی از انصارشمیگفت: نُه نفر از فرزندان عبدالله (بن ابیطلحه) را دیدم که همه قاری قرآن بودند.
در روایت مسلم/آمده است: یکی از پسران ابوطلحه که از همسرش امسلیم بود، فوت نمود. امسلیم به افراد خانوادهاش گفت: به ابوطلحه چیزی نگویید تا خودم به او بگویم. وقتی ابوطلحهسبه خانه آمد، امسلیملبرایش شام آورد و او شام خورد. امسلیملبهتر از همیشه خودش را برای ابوطلحه آراست و ابوطلحه با او نزدیکی کرد. وقتی امسلیم دید که شوهرش از خوردن شام، سیر شده و نزدیکی کرده است، به او گفت: ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانوادهای بسپارند و بعد امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آنها پس ندهند؟ پاسخ داد: نه؛ امسلیم گفت: پس باید بر مرگ پسرت به نیت ثواب، صبور باشی. ابوطلحهسعصبانی شد و گفت: گذاشتی که من آلوده شوم، آنگاه مرگ پسرم را به من خبر میدهی؟! از خانه خارج شد و نزد رسولاللهجرفت و ماجرا را بازگو کرد. رسول اللهجفرمود: «خداوند، شبِ شما را بابرکت و خجسته بگرداند». انسسمیگوید: امسلیم، باردار شد و در سفری با رسولاللهجهمراه بود. رسولاللهجعادت داشت که هنگام بازگشت از سفر، شب وارد مدینه نمیشد. وقتی به نزدیکی مدینه رسیدند، امسلیم را درد زایمان گرفت و ابوطلحه ناگزیر شد نزد همسرش بماند و رسولاللهجبه راهش ادامه داد. راوی میگوید: ابوطلحه دعا کرد و گفت: خدایا! تو میدانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسولاللهجبا ایشان باشم و میبینی که بهناچار اینجا ماندهام. امسلیم گفت: ای ابوطلحه! الآن مثل قبل، درد ندارم؛ میتوانیم برویم. و رفتند. وقتی به مدینه رسیدند، او را درد زایمان گرفت و پسری به دنیا آورد. مادرم به من گفت: ای انس! هیچکس، او را شیر نمیدهد تا صبح، او را نزد پیامبرجببری. صبح که شد، او را نزد رسولاللهجبردم. و سپس ادامهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
در این حدیث، داستان ابوطلحهی انصاریسآمده که پسرش بیمار بود. ابوطلحه، شوهر مادرِ انس بن مالکشبوده است. پسر ابوطلحه بیمار بود. وقتی ابوطلحه برای کارهای روزانهاش از خانه بیرون رفت، کودک فوت کرد.
هنگامی که ابوطلحهسبه خانه بازگشت، جویای حال بچه شد. امسلیملگفت: «از همیشه آرامتر است». راست هم گفت؛ زیرا بچه مرده بود و مرگ، بزرگترین سکون است. ابوطلحهساینطور برداشت کرد که حال بچه بهتر میباشد و از اینرو آرام شده است. امسلیم برای شوهرش شام آورد و ابوطلحه هم خوشحال از اینکه کودکش خوب شده، شامش را خورد و سپس با همسرش نزدیکی کرد. آنگاه امسلیملبه او گفت: بچه مرده است و باید دفنش کنید. صبح که شد، ابوطلحهسپس از دفن بچه نزد رسولاللهجرفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد. پیامبرجپرسید: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» پاسخ داد: بله. آنگاه رسولاللهجبرایشان دعا کرد که خداوند در شبِ آنها برکت دهد. چندی بعد، امسلیملفرزندی به دنیا آورد که رسولخداجنامش را عبدالله گذاشت. و سالها بعد، عبدالله صاحب نه فرزند شد که همهی آنان به برکت دعای رسولاللهج، قاری قرآن بودند.
از این روایت، به میزان صبر و شکیبایی امسلیملپی میبریم؛ پسرش میمیرد و او با صبر و حوصله، از شوهرش پذیرایی میکند و پس از زمینهسازی به شوهرش میگوید: بچه را دفن کنید.
این حدیث، دلیلی بر جواز توریه میباشد؛ یعنی انسان سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش میباشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) میرسد، غیر از نیت یا منظور گویندهی آن است.
توریه، جایز است؛ البته در صورتی که از روی مصلحت یا نیاز ضروری و یا برای دفع ضرر باشد و گرنه، چنین کاری شایسته نیست؛ زیرا اگر انسان توریه کند و بعد، برای شنونده روشن شود که قضیه بر خلاف گمان و تصور او بوده است، توریهکننده را دروغگو خواهد پنداشت و به او بدبین خواهد شد؛ ولی اگر واقعاً ضرورت حکم کند، اشکالی ندارد.
در این حدیث آمده است که انسسبرادر مادریاش را با تعدادی خرما، نزد رسولاللهجبرد. پیامبرجنوزاد را گرفت و خرمایی جوید و در دهان بچه گذاشت و آن را به کامش مالید. به این کار میگویند: «تحنیک». بدینسان آن کودک، به آبِ دهان رسولاللهجمتبرک شد و نخستین چیزی که به معدهاش رسید، آبِ دهان پیامبرجبود. صحابهشهرگاه صاحب دختر یا پسر میشدند، او را نزد پیامبرجمیبردند تا خرما به کامش بمالد.
تحنیک بهقصد تبرک، ویژهی رسولاللهجبوده است و درست نیست که مثلاً فلانشخص، برای تبرک به کام کودک، خرما بمالد؛ زیرا تبرک جستن، فقط به عرق و آب دهان رسولاللهججایز بود و بس.
اما اگر تحنیک، بدین منظور انجام شود که نخستین چیزی که به معدهی نوزاد میرسد، خرما باشد، پس به کام هر نوزادی، خرما میمالیم؛ زیرا باعث تقویت معدهاش میشود.
در این حدیث، به یکی از نشانههای الهی اشاره شد. چنانکه این نوزاد سالها بعد، به برکت دعای پیامبرج، صاحب نُه فرزند شد که همهی آنها قاری قرآن بودند.
از این حدیث چنین برداشت میکنیم که گذاشتن نام «عبدالله» بر نوزاد، مستحب است؛ و همینطور نام «عبدالرحمن»؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إِنَّ أَحَبَّ أَسْمَائِكُمْ إِلَى اللهِ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ»؛[صحیح مسلم، ش: ۲۱۳۲.] یعنی: «محبوبترین نامهای شما نزد الله، عبدالله و عبدالرحمن هستند». در این میان، روایت بیاساسی را به رسولاللهجنسبت میدهند که در حقیقت، حدیث پیامبرجنیست؛ این روایت که: [بهترین نامها، نامهایی هستند که با پیشوند «عبد» و یا با ریشهی «حمد» باشند.][[بهطور قطع نامهایی مثل «حامد» و «محمود» که از ریشهی «حمد» گرفته شدهاند یا نامهایی که در کنار نامهای نیک خداوند با پیشوند «عبد» میآیند، اسمهای خوبی هستند؛ ولی روایتی که در این زمینه در میان مردم، رایج و مشهور است، پایه و اساسی ندارد]؛ چنانچه عجلونی در «کشف الخفا» (۲۴۴) سخن سخاوی را دربارهی بیاساس بودن این روایت، آورده است.]
حدیث صحیح، این است: «وَأَحَبُّ الْأَسْمَاءِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَأَصْدَقُهَا حَارِثٌ وَهَمَّامٌ»؛[روایت ابوداود، ش: ۴۹۵۰ و مسند احمد (۴/۳۴۵)، و بخاری در الأدب المفرد (۸۱۴)؛ نگا: علل ابن ابی حاتم (۲/۳۱۲، ۳۱۳).] یعنی: «بهترین نامها، عبدالرحمن و عبدالله هستند و راستترین آنها، حارث و همّام». [حارث، یعنی کشاورز یا کسی که زمین را شخم میزند و به هر کسی گفته میشود که کار میکند؛ همام به معنای تصمیمگیرنده میباشد]. حارث و همام از آن جهت، راستترین نامها هستند که با واقعیت، مطابقت و همخوانی دارند؛ زیرا هر انسانی، بهنحوی کار میکند و همینطور تصمیمهایی میگیرد. به عبارت دیگر هر انسانی، دارای کار و اراده است. اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾[الانشقاق: ٦]
ای انسان! بهیقین تو تا ملاقات پروردگارت در تلاشی سخت خواهی بود و سپس ملاقاتش خواهی کرد.
یعنی هر انسانی همواره در تلاش و تکاپو و مشغول کار و کوشش میباشد. به هر حال، باید نامهای خوبی برای دختران و پسران خود انتخاب کنیم تا از یکسو از اجر و ثواب این کار برخوردار شویم و از سوی دیگر، به فرزندانمان خوبی نموده و حقشان را در این زمینه رعایت کرده باشیم. کسانی که نامهای عجیب و غریبی برای فرزندانشان انتخاب میکنند، آنها را در آینده دچار مشکلات و ناراحتیهای روانی مینمایند؛ بهطور قطع گناه رنجی که فرزند از بابت نام غیرمتعارف و زشت خود میکشد، بر پدر و مادرش خواهد بود؛ زیرا پدر و مادر، با انتخاب چنین اسمی، او را انگشتنمای مردم میکنند! البته نامگذاری فرزندان، به اسمهای کافران، حرام است؛ زیرا تشبه یا همانند شدن به آنهاست که حرام میباشد. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «هرکس که خود را شبیه قومی بسازد، از جرگهی آنهاست».
بر ما مسلمانان واجب است که بهشدت از کافران بیزاری بجوییم و کینهی آنها را از دل بیرون نکنیم؛ زیرا آنها هرچهقدر که خود را به ما نزدیک نمایند یا با ما اظهار دوستی کنند، باز هم دشمنان ما و دشمنان اللهﻷهستند و با فرشتگان الهی و پیامبران و بندگان نیک خدا دشمنی دارند. نباید هیچ فرقی بین کافران بگذاریم؛ بلکه باید از همه بیزاری بجوییم، چه آنها که در دنیا قدرتی دارند و چه کافرانی که قدرتی ندارند؛ حتی کارگران کافری که در کشور ما کار میکنند؛ زیرا پیامبرمان، محمد مصطفیجفرموده است: «أَخرِجُوا الیَهُودَ والنَّصاری مِن جَزیرةِ العربِ»؛[ابنابیعاصم در الآحاد والمثانی (۲۳۴) به روایت ابوعبیدهس؛ فاکهی در أخبار مکه (۱۷۴۹)، و بزار در مسندش (۲۳۰) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (۲/۸۱۰) به روایت عمرسو مسلم بهشمارهی ۱۷۶۷ بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهود والنصاری من جزیرة العرب حتی لا أدع إلا مسلما».] یعنی: «یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون کنید». همچنین فرموده است: «لَأُخْرِجَنَّ الْيَهُودَ، وَالنَّصَارَى مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ حَتَّى لَا أَدَعَ إِلَّا مُسْلِمًا»؛[صحیح مسلم، ش: ۱۷۶۷.] یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون خواهم کرد و فقط کسی را که مسلمان باشد، در آن میگذارم». و در واپسین روزهای حیاتش که میخواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخْرِجُوا المُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ»؛[صحیح بخاری، ش: (۳۰۳۵، ۳۱۶۸، ۴۴۳۱) و مسلم، ش: ۱۶۳۷.] یعنی: «مشرکان را از شبهجزیرهی عرب، بیرون کنید». متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح میدهند. پناه بر خدا! دلها، دچار کجی و انحراف شده و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده که کارگر کافر، بهتر است؛ چنانکه میگویند: کافر بیشتر به درد کار میخورد؛ زیرا تماموقت کار میکند؛ چون نماز نمیخواند و برای ادای حج و عمره، مرخصی نمیگیرد و روزه نمیگیرد و توان بیشتری برای کار دارد! حال آنکه آفرینندهی آسمانها و زمین میفرماید:
﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكُمۡۗ أُوْلَٰٓئِكَ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ﴾[البقرة: ٢٢١]
بردهی مؤمن از مردِ (آزاد و) مشرک بهتر است؛ اگر چه (موقعیتش) شما را به شگفت وادارد. مشرکان به سوی جهنم دعوت میدهند و الله با شریعتش به سوی بهشت و مغفرت فرا میخواند.
عزیزانی که میتوانند باید برادران خود را که دچار فریب شیطان شدهاند و کارگران و کارشناسان غیرمسلمان را به سرزمین اسلامی میآورند و استخدامشان میکنند، نصیحت نمایند؛ آنها باید بدانند که استخدام غیرمسلمانان در سرزمین اسلامی، کمک به کافران در برابر مسلمانان است؛ زیرا اینها به کشورهای خود مالیات میپردازند و این، کمکی به آنها در برابر مسلمانهاست. دلایل و مدارک کافی در این زمینه وجود دارد؛ بههر حال بر ما واجب است که تا میتوانیم، از کافران دوری و بیزاری بجوییم؛ نه نامهای آنها را انتخاب کنیم و نه با آنها دوستی نماییم؛ همچنین در سلام کردن به آنها، پیشدستی نکنیم و اگر در مسیری از روبهروی ما میآمدند، برایشان راه را باز نگذاریم؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِيتُمُوهُمْ فِي طَرِيقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْيَقِه»؛[صحیح مسلم، ش:۲۱۶۷.] یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آنها روبهرو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگترین قسمتِ راه بروند».
ما کجا و این رهنمودهای پیامبرج، کجا؟! ما، با فرمودهی رسولاللهجکه از روی هوس سخن نمیگفت، چههمه فاصله داریم! چرا با اینهمه فسق و فجوری که زیاد شده، از هلاکت و نابودی نمیترسیم و بهخود نمیآییم؟ باری رسولاللهجدر حالی از خواب برخاست که چهرهاش سرخ شده بود؛ فرمود: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ». یعنی: ««لاإله إلاالله، وای بر عرب از شري كه نزديك شده است». و در حالي كه انگشت شست و سبابهاش را حلقه کرده بود، افزود: «فُتِحَ الْيَوْمَ مِنْ رَدْمِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ»؛ یعنی: «امروز، اين اندازه از سد يأجوج و مأجوج، باز شد». هشدار شدیدی به عربهاست که پرچمداران اسلام بودند. مادر مؤمنان، زینبلپرسید: آیا با وجود افراد نیکوکار در جامعه، هلاک میشویم؟ پیامبرجفرمود: «نَعَمْ إِذَا كَثُرَ الْخَبَثُ».[صحیح بخاری، ش: (۳۳۴۷، ۳۵۹۸، ۷۰۵۹)؛ و مسلم، ش:۲۸۸۰.] یعنی: «بله، هنگامی که فسق و فجور زیاد شود».
فرقی نمیکند که این خباثت و پلیدی، برآمده از اعمال زشت ما باشد یا بهسبب وجود آدمهای پلید در سرزمین اسلامی؛ در هر دو صورت، ما در معرض نابودی هستیم و واقعیت، همین است که امروزه مشاهده میکنیم. خداوند، سرزمین اسلام را از شر دشمنان شناختهشده و ناشناخته در حفظ و امان خویش قرار دهد و دسیسه و نیرنگ کافران و منافقان را به خودشان برگرداند.
به سخن امسلیملبرمیگردیم که به شوهرش گفت: «ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانوادهای بسپارند و بعد، امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آنها پس ندهند؟» مفهومش، این است که فرزندان، امانتهای الهی در دست ما هستند و اللهﻷهر زمان که بخواهد، آنها را پس میگیرد. امسلیملاز آن جهت چنین پرسشی مطرح کرد که زمینه را آماده کند تا ابوطلحهسبتواند این خبر را بشنود و به نیت اجر و ثواب، صبر کند. این، بیانگر فراست و زیرکی امسلیملمیباشد و نشان میدهد که او، بانویی دانا و صبور بود؛ چراکه مرگِ فرزند، برای مادر خیلی سنگین است و بلکه بر مادر دشوارتر است تا پدر؛ ولی آفرین بر صبر و شکیبایی این بانو.
برکت دعای پیامبرجرا در این حدیث مشاهده میکنیم که نتیجهاش نُه قاری قرآن از فرزندان عبدالله بن ابیطلحهببود. این حدیث همچنین بیانگر کرامت ابوطلحهسمیباشد. ابوطلحه و همسر باردارش در سفری همراه پیامبرجبودند. هنگام بازگشت و قبل از رسیدن به مدینه، همسرش را درد زایمان میگیرد؛ ناگزیر میشود پیش همسرش بماند و رسولاللهجبرای اینکه به شب نخورند، به راهش ادامه میدهد. چون پیامبرجعادت نداشت که هنگام بازگشت از سفر، در شب؛ و بیخبر، نزد خانوادهاش برود.[نگا: بخاری، ش:۵۲۴۳، و مسلم، ش:۷۱۵.] آنجا بود که ابوطلحهسدعا کرد: «خدایا! تو میدانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسولاللهج، با ایشان باشم و میبینی که بهناچار اینجا ماندهام». با خدایش راز و نیاز کرد و درد همسرش کمتر شد و توانستند به راهشان ادامه دهند. وقتی به مدینه رسیدند، همسرش وضع حمل کرد. این، کرامتی برای ابوطلحهسبود که وقتی دعا نمود، درد همسرش کم شد و توانستند با پیامبرجبه مدینه بروند. امسلیملپس از زایمان به پسرش، انس بن مالکسگفت که بچه را نزد پیامبرجببر. میدانید که این نوزاد، از ناحیهی مادر، با انسسبرادر بود. انسسبرادرش را طبق عادت مردم مدینه نزد پیامبرجبرد؛ مردم مدینه وقتی صاحب فرزندی میشدند، او را با تعدادی خرما نزد پیامبرجمیبردند و پیامبرجمقداری از آن خرما میجوید و سپس آن را به کام کودک می مالید. در این کار دو فایده بود: یکی، برکتِ آب دهان رسولاللهج؛ چون صحابهشبه عرق و آبِ دهان پیامبرجتبرک میجستند. حتی عادت داشتند که صبحها پس از نماز صبح، ظرف آبی با فرزندانشان میفرستادند و پیامبرجدستانش را در آب فرو میبرد و دستانش را میشست؛ آنگاه بچهها، آن آب را نزد خانوادههایشان میبردند و بدین ترتیب صحابهشبه آثار پیامبرج، تبرک میجستند. همچنین وقتی رسولاللهجوضو میگرفت، هر یک از صحابه سعی میکرد که خود را به ماندهی آب وضوی پیامبرجبرساند. همانطور که از عرق و مویش، تبرک می جستند. چنانکه یکی از همسران پیامبرج، مادر مؤمنان، امسلمهلجام یا صندوقچهای سیمین داشت که چند تار مو از رسولخداجرا در آن نگه میداشت و مردم برای بهبود بیماریهای خود، دو یا سه تار از این موها را در آب میگذاشتند و هم میزدند تا به این آب، تبرک بجویند؛ اما باید دانست که این امر، مخصوص پیامبر علیه الصلاة والسلامبوده است.[گفتنیست: کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسولاللهجمانده باشد و این، از حکمت الهیست تا زمینهی شرک، مرتفع گردد. همچنین هیچیک از مسلمانان، پس از رسولخداجبه ابوبکر و عمربو سایر سرآمدان دینی تبرک نجستهاند و خود، دلیلیست بر اینکه این امر، مخصوص رسولاللهجبوده است؛ ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانی/که در این موضوع، بینظیر است.]
دومین فایدهی تحنیک، این است که خرما، خیر و برکت فراوانی دارد و برای معده، بسیار مفید است. رسولاللهجبه کام این نوزاد، خرما مالید و برایش دعای برکت کرد.
در سخن امسلیم به شوهرش، به موضوع مورد بحث ما در باب صبر، اشاره شده است؛ آنجا که به شوهرش میگوید: پس باید بر فقدان پسرت صبور باشی و اجر این صبوری را از خدا بخواهی.
***
۴۶- وعنْ أَبِي هُريرةَسأَن رسولَ اللَّهجقال: «لَيْسَ الشديدُ بالصُّرَعةِ إِنمَّا الشديدُ الَّذي يمْلِكُ نَفسَهُ عِنْد الْغَضَبِ». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۶۱۱۴ ؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۰۹.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «پهلوان، کسی نیست که رقیب (همآوردش) را به زمین بزند؛ پهلوان، کسیست که هنگام خشم، خودش را کنترل کند».
۴۷- وعنْ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدٍسقال: كُنْتُ جالِساً مع النَّبِيج، ورجُلان يستَبَّانِ وأَحدُهُمَا قَدِ احْمَرَّ وَجْهُه. وانْتفَخَتْ أودَاجه. فقال رسولُ اللَّهج: «إِنِّي لأعلَمُ كَلِمةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ عنْهُ ما يجِد، لوْ قال: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ذَهَبَ عنْهُ ما يجد. فقَالُوا لَه: إِنَّ النَّبِيَّجقال: «تعوَّذْ بِاللِّهِ مِن الشَّيَطان الرَّجِيمِ». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: (۶۰۴۸، ۶۱۱۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۱۰)]
ترجمه: سلیمان بن صُرَدسمیگوید: با پیامبرجنشسته بودم؛ دو نفر به یکدیگر دشنام میدادند؛ به گونهای که چهرهی یکی از آن ها سرخ شده و رگهای گردنش، باد کرده بود. رسولاللهجفرمود: «من، کلمهای میدانم که اگر آن را بگوید، خشمش فرو مینشیند. اگر بگوید: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، خشمش، برطرف میشود». به او گفتند: پیامبرجمیفرماید: «از شر شیطان راندهشده به الله پناه ببر».
شرح
این دو حدیث، بیانگر این نکتهاند که خشم و عصبانیت، اخگر یا پارهآتشیست که شیطان، در دل انسان میاندازد و باعث میشود که انسان، از خشم بسوزد و بدنش، داغ شود و رگهایش باد کند و چهرهاش سرخ گردد و سخنان بیربطی بر زبان بیاورد یا کارهای غیرعادی و نابخردانهای انجام دهد. شخصی، نزد پیامبرجرفت و گفت: مرا راهنمایی کنید. فرمود: «خشمگین مشو». گفت: باز هم مرا وصیت کنید. دوباره فرمود: «خشمگین مشو».
پیامبرجدر حدیث ابوهریرهسکه مؤلف/آورده است، میفرماید: «پهلوان، کسی نیست که رقیبش را به زمین میزند». مردم، کسی را پهلوان میپندارند که هنگام کُشتی یا رویارویی با حریفانش، آنها را نقش زمین کند. مردم، چنین کسی را قهرمان یا پُرزور میدانند؛ ولی رسولاللهجبیان فرموده است که در حقیقت، چنین کسی، پهلوان نیست؛ بلکه: «پهلوان، کسیست که هنگام خشم، خویشتندار باشد». آری؛ پهلوان واقعی، کسیست که وقتی نفس و امیال درونی، بخواهند او را با خشم و عصبانیت به زمین بزنند، بر خود مسلّط باشد. این، قوت یا توانی درونیست که انسان میتواند بهوسیلهی آن بر شیطان غلبه کند؛ زیرا شیطان، آتش در دلِ انسان میاندازد تا او را عصبانی و خشمگین نماید. این حدیث، انسان را به خویشتنداری در هنگام عصبانیت تشویق مینماید تا خشمش را دنبال نکند که پس از آن، پشیمان میشود. بسیار اتفاق میافتد که انسان، در حالِ عصبانیت، همسرش را طلاق میدهد و گاه آخرین طلاقیست که دیگر، بازگشتی ندارد. چه بسا انسان به هنگام خشم، مالش را نابود کند؛ آن را بسوزاند یا بشکند. گاه اتفاق میافتد که پدر در شدت عصبانیت، فرزندش را کتک میزند و حتی ممکن است فرزندش زیر کتک بمیرد! و یا در حالت خشم و غضب، همسرش را طوری میزند که او را زخمی و حتی ناکار میکند! به همین خاطر است که رسولاللهجقاضی را از قضاوت و داوری در میان دو نفر، در هنگامی که خشمگین میباشد، منع فرموده است؛ زیرا خشم و غضب، مانع از آن میشود که قاضی، قضیه را درست درک کند و سپس حکم شرعیاش را اجرا نماید؛ بدینسان حکم ناعادلانهای صادر میکند که حق کسی ضایع میگردد و خود را در معرض نابودی قرار میدهد.
مؤلف/همچنین روایت سلیمان بن صُرَدسرا آورده است که دو نفر در حضور رسولخداجبه یکدیگر دشنام میدادند؛ یکی از آنها، طوری خشمگین گردید که رگهای گردنش بالا آمد و چهرهاش، برافروخته و قرمز شد. رسولاللهجفرمود: «من کلمهای میدانم که اگر آن را بگوید، خشمش فرو مینشیند. اگر بگوید: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، خشمش برطرف میشود». بدان سبب باید از شیطان راندهشده به الله پناه ببرد که عصبانیتش، از سوی شیطان است. راهکار خوبی برای فروبردن خشم وجود دارد؛ وقتی که انسان عصبانی میشود، باید خودش را کنترل کند و بر خود، مسلّط باشد؛ به عبارتی، صبر و خویشتنداری کند و از شیطان راندهشده به الله پناه ببرد و وضو بگیرد؛ زیرا وضو، آتش خشم را خاموش میکند. اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، دراز بکشد و اگر باز هم فکر میکرد که نمیتواند خودش را کنترل کند، آن مکان را ترک نماید تا دیگر، امکان دنبال کردن خشم برایش وجود نداشته باشد که رفتار خشمآلود، نتیجهای جز پشیمانی نخواهد داشت.
***
۴۸- وعنْ مُعاذ بْنِ أَنَسٍس أَنَّ النَّبِيَّج قال: «مَنْ كظَمَ غيظا، وهُو قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنْفِذَه، دَعَاهُ اللَّهُ سُبْحانَهُ وتَعالَى عَلَى رُؤُوسِ الْخلائقِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَتَّى يُخَيِّرَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ مَا شَاءَ».[ابوداود و ترمذی، روایتش کردهاند و ترمذی، آن را حَسَن دانسته است.][صحیح ابنماجۀ، ش: ۳۳۷۵، و صحیح الجامع، ش: ۶۵۱۸ از آلبانی/.]
ترجمه: معاذ بن انسسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس خشمش را فرو ببرد، در حالی که میتواند آن را عملی سازد (یا انتقام بگیرد)، الله سبحانه وتعالی روز قیامت او را در انظار عمومی صدا میزند و به او اجازه میدهد که هرچه از زنان زیبای بهشتی که میخواهد، برای خود برگزیند».
۴۹- وعنْ أَبِي هُريْرَةَسأَنَّ رَجُلاً قَالَ للنَّبِيِّج: أوْصِني، قال: «لا تَغضَبْ». فَردَّدَ مِراراً قَال: «لا تَغْضَبْ». [روایت بخاري][صحیح بخاری، ش: ۶۱۱۶.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: شخصی، به پیامبرجگفت: مرا نصیحت کن. فرمود: «خشمگین مشو». او چندین بار درخواست نصیحت کرد و پیامبرجفرمود: «خشمگین مشو».
۵۰- وَعَنْ أبي هُرَيْرةَس قال: قال رسولُ اللَّهِج : «مَا يَزَال الْبَلاءُ بِالْمُؤْمِنِ وَالْمؤمِنَةِ في نَفْسِهِ وَولَدِهِ ومَالِهِ حَتَّى يَلْقَى اللَّهَ تعالى وَمَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ».[ترمذی، روایتش کرده و آن را حَسَن صحیح دانسته است.][السلسلة الصحیحة، از آلبانی/، ش: ۲۲۸۰.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «زن و مرد مؤمن همواره در جان و مال و فرزند خویش مورد آزمایش قرار می گیرند تا آنکه الله متعال را در حالی ملاقات میکنند که هیچ خطا و گناهی بر آنها نیست».
شرح
هر سه حدیث، بر فضیلت صبر دلالت میکنند؛ در حدیث اول، یعنی حدیث معاذ بن انسس، واژهی «غیظ» آمده که به معنای خشم و عصبانیت شدید میباشد. انسان خشمگین، خودش را بر عملی ساختن خشم خود، توانا میبیند؛ کسی که توانایی انتقام گرفتن یا عملی کردن خشم خود را ندارد، اندوهگین میشود؛ از اینرو صفت خشم، به الله نسبت داده میشود، ولی صفت حزن و اندوه را نمیتوان به الله نسبت داد؛ چراکه حزن یا اندوه، نقص محسوب میگردد؛ ولی خشم و غضب در جایش، صفت پسندیدهایست و کمال بهشمار میرود. وقتی انسان، از کسی خشمگین شود و توانایی انتقام گرفتن از او را داشته باشد، ولی بهخاطر رضای خدا، از خشمش بگذرد و در برابر قضیهای که او را خشمگین کرده است، صبر کند، از این ثواب بزرگ بهرهمند خواهد شد که اللهﻷروز قیامت او را در انظار عمومی صدا میزند و به او اجازه میدهد که هرچه حور عین میخواهد، برای خود انتخاب کند.
اما حدیث ابوهریرهس: شخصی، نزد رسولاللهجآمد و درخواست نصیحت کرد. پیامبرجبه او فرمود: «خشمگین مشو». و هربار که آن مرد، خواستهاش را تکرار کرد، پیامبرجفرمود: «خشمگین مشو». پیشتر در اینباره توضیح دادیم.
و حدیث سوم؛ این حدیث، دلیلیست بر اینکه صبر و احتساب (امیدواری به پاداش الهی)، کفارهی گناهان انسان است. انسان همواره در جان و مال و فرزند خویش مورد آزمایش قرار میگیرد و اگر صبر و شکیبایی نماید، الله متعال او را بهقدری به این آزمایش، مبتلا میکند که دیگر، هیچ گناهی بر او نمیماند و سرانجام، در حالی روی زمین راه میرود که هیچ گناهی بر او نیست. البته این، زمانی خواهد بود که شکیبایی ورزد؛ اما اگر بیصبری کند، نتیجهای جز خشم و غضب نخواهد داشت.
***
۵۱- وَعَنْ ابْن عَبَاسٍبقال: قَدِمَ عُيَيْنَة بْنُ حِصْنٍ فَنَزلَ عَلَى ابْنِ أَخيِهِ الْحُر بْنِ قَيْس، وَكَانَ مِن النَّفَرِ الَّذِين يُدْنِيهِمْ عُمرُسوَكَانَ الْقُرَّاءُ أَصْحابَ مَجْلِسِ عُمَرَسوَمُشاوَرَتِهِ كُهولاً كَانُوا أَوْ شُبَّانا، فَقَالَ عُييْنَةُ لابْنِ أَخيِه: يَا ابْنَ أَخِى لَكَ وَجْهٌ عِنْدَ هَذَا الأمِيرِ فَاسْتَأْذِنْ لى عَلَيْه، فاستَأذنَ فَأَذِنَ لَهُ عُمر. فَلَمَّا دخَلَ قال: هِيْ يا ابْنَ الْخَطَّاب، فَوَاللَّه مَا تُعْطِينَا الْجَزْلَ وَلا تَحْكُمُ فِينَا بالْعَدْل، فَغَضِبَ عُمَرُسحتَّى هَمَّ أَنْ يُوقِعَ بِهِ فَقَالَ لَهُ الْحُر: يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّه تعَالى قَال لِنبِيِّهِج: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩ ﴾[الأعراف: ١٩٩] وإنَّ هَذَا مِنَ الجاهلين، وَاللَّه ما جاوَزَها عُمَرُ حِينَ تلاها، وكَانَ وَقَّافاً عِنْد كِتَابِ اللَّهِ تعالى. [روایت بخارى][صحیح بخاری، ش:۴۶۴۲.]
ترجمه: ابنعباسسمیگوید: عیینه بن حصن- به مدینه- آمد و بهخانهی برادرزادهاش، حر بن قیس رفت. حُر، جزو افرادی بود که عمرسآنها را به خود نزدیک میکرد (و گرامی میداشت)؛ قاریان قرآن، پیر بودند یا جوان، همواره در مجلس عمرسحضور داشتند و طرفِ مشورتش بودند. عیینه به حصن به برادرزادهاش گفت: تو نزد این امیر، قدر و منزلت داری؛ از او بخواه که مرا به حضور بپذیرد. عیینه هنگامی که وارد مجلس عمرسشد، گفت: های! ای پسر خطاب! تو چیزِ زیادی به ما نمیدهی و در میان ما بهعدالت حکم نمیکنی. عمرسخشمگین شد و میخواست او را تنبیه کند. حر به عمر گفت: ای امیر مؤمنان! الله متعال، به پیامبرشجفرموده است:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾[الأعراف: ١٩٩]
عفو و گذشت (در پیش) بگیر و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان.
و ادامه داد: و این شخص نیز از جاهلان است. (ابنعباسبمیگوید:) بهخدا سوگند، هنگامی که حر، این آیه را تلاوت نمود، عمرساز حکم آن تجاوز نکرد؛ عمرسدر برابر کتاب خدا، بسیار مطیع بود.
شرح
مؤلف/در ادامهی احادیثی که در باب صبر آورده، حدیثی از ابنعباسبدربارهی امیر مؤمنان، عمر بن خطابسذکر کرده که دومین خلیفه پس از ابوبکر صدیقسبود. عمرسبه رعایت عدالت در میان شهروندانش و به فروتنی در برابر حق، مشهور بود. چنانکه زنی، آیهای از قرآن را به او تذکر داد و او، بدون چانهزنی تسلیم شد. عیینه بن حصن که از سران قومش بود، نزد عمرسرفت و با لحنی ناپسند گفت: های! ای پسر خطاب! تو، چیز زیادی به ما نمیدهی و در میان ما عادلانه رفتار نمیکنی.
ببینید که این شخص، با خلیفهی عادل چگونه سخن میگوید؟! خلیفهای که قاریان قرآن را گرامی میداشت و آن دسته از اصحاب رسولاللهجرا که قاری بودند، در کنار خود مینشاند و فرقی نمیکرد که پیر و میانسال بودند یا جوان؛ بلکه آنها را گرامی میداشت و با آنها مشورت میکرد. هر خلیفه و حاکمی باید اینچنین باشد و مشاوران و همنشینان نیک و شایستهای برای خود انتخاب نماید؛ زیرا در غیر این صورت، هم خودش را نابود میکند و هم امت را به نابودی میکشاند. اما اگر همنشینان خوبی داشته باشد، الله، او را مایهی خیررسانی به امت میگرداند. بر ولی امر و زمامدار مسلمانان، واجب است که برای خود مشاوران و همنشینانی از اهل علم و ایمان برگزیند. قاریان صحابهش، همان علما بودند؛ زیرا تا زمانی که علوم و معارفِ دَه آیه را فرا نمیگرفتند و به آن عمل نمیکردند، به حفظ آیههای بعد نمیپرداختند.
خلاصه اینکه سخنان ناپسند آن مرد، خشم عمرسرا برانگیخت و چیزی نمانده بود که عمرستنبیهش کند؛ اما حر بن قیس، برادرزادهی عیینه، آیهی ۱۹۹ سورهی اعراف را به عمرسیادآوری کرد که اللهﻷپیامبرش را به رویگردانی از جاهلان فرمان میدهد و سپس عرض کرد که عیینه هم جهالت کرده است. عمرسبا شنیدن این آیه، دیگر حرکتی نکرد و از تنبیه عیینه، خودداری نمود؛ زیرا سخت مطیع قرآن بود. صحابهشدر برابر قرآن و احکام الهی، چه همه ادب داشتند! وقتی به آنها گفته میشد: این، سخن یا حکم الله است، جلوتر نمیرفتند و مطیع میشدند.
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ﴾، یعنی عفو گذشت در پیش بگیر و تا میتوانی از حقّ خود بگذر که نمیتوانی به آن دست یابی. ﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ﴾و به کار پسندیده، یعنی کاری که مردم و شریعت میپسندند، فرمان بده و به منکر یا غیرعرف فرامخوان؛ مسایل، در یک نگاه کلی سه دستهاند:
منکر یا زشت که باید از آن نهی کرد.
عُرف یا پسندیده که باید به آن فرمان داد.
کارهایی که نه منکر است و نه پسندیده؛ دربارهی چنین کارهایی سکوت میکنیم.
البته همواره باید سعی کنیم که فقط سخنانی بگوییم که در آن خیری وجود دارد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ»؛ یعنی: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، باید سخن نیک بگوید و گرنه، سکوت کند».
فرمود: ﴿وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾یعنی هر کس نسبت به تو جهالت نمود و به تو تعدی یا زباندرازی کرد، از او روی بگردان؛ به ویژه اگر رویگردانیات، از روی ضعف یا خفت و خواری نباشد. مانند عمر بن خطابسکه از روی خفت و خواری یا ضعف و ناتوانی، رویگردانی نکرد؛ بلکه میتوانست آن مرد را تنبیه کند، ولی بهحکم این آیه از این کار صرف نظر نمود. جهل، دو معنا دارد:
عدم آگاهی از چیزی.
سفاهت و نادانی یا تعدی و گستاخی نسبت به دیگران. چنانکه شاعر دوران جاهلی میگوید:
ألا لا یجهلنّ أحدٌ علینـا فنجهل فوق جهل الجاهلینا
یعنی: «هان! مبادا کسی نسبت به ما جهالت و گستاخی کند که ما نیز بیش از جاهلان و فراتر از آنها بر او جهالت خواهیم کرد».
البته واضح است که این شعر، شعری جاهلیست و ادب اسلامی، غیر از این است؛ اللهأمیفرماید:
﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِي بَيۡنَكَ وَبَيۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ كَأَنَّهُۥ وَلِيٌّ حَمِيمٞ ٣٤﴾[فصلت: ٣٤]
نیکی و بدی یکسان نیست. (بدی را) به بهترین شیوه پاسخ بده که اگر چنین کنی، ناگاه کسی که میان تو و او دشمنیست، چنان میشود که گویا دوستی صمیمی و نزدیک است.
سبحان الله! میفرماید: پاسخ کسی را که به تو بد میکند و میان شما دشمنیست، به بهترین شیوه بده؛ اگر این کار را بکنی، بلافاصله پاداش آن را مییابی؛ یعنی آن شخص، چنان میشود که گویا دوست صمیمی و نزدیک توست. چه کسی، این را میگوید؟ بله، اللهﻷکه دلها در دست اوست و آنها را هر گونه که بخواهد، میگرداند. دلِ هر انسانی در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است. چه بسا الله، دل بندهاش را بهگونهای بگرداند که دوستی، جای دشمنی را بگیرد و آن شخص، دوستی صمیمیات گردد.
خلاصه اینکه وقتی آیهی ۱۹۹ سورهی اعراف را نزد امیر مؤمنان، عمر بن خطابسخواندند، دیگر هیچ حرکتی نکرد و از تنبیه آن مرد، خودداری نمود. ما نیز باید در هنگام خشم و عصبانیت، آموزههای قرآن و سنت پیامبرجرا بهیاد آوریم و به رهنمودهای کتاب و سنت عمل کنیم تا به خطا و لغزش دچار نشویم؛ زیرا کسی که به رهنمود الاهی عمل کند، هیچگاه گمراه نمیگردد. اللهأمیفرماید:
﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ ١٢٣﴾[طه: ١٢٣]
هرکس از هدایت و رهنمود من پیروی کند، گمراه نمیشود و در رنج و زحمت نمیافتد.
***
۵۲- وعَن ابْنِ مسْعُودٍسأنَّ رسولَ اللَّهجقال: «إِنَّهَا سَتكُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ وَأُمُورٌ تُنْكِرونَها»، قَالُوا: يا رسُولَ اللَّهِ فَما تَأمرُنا؟ قال: «تُؤَدُّونَ الْحقَّ الَّذي عَلَيْكُمْ وتَسْألونَ اللَّه الذي لكُمْ». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۶۰۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۸۴۳.]
ترجمه: ابن مسعودسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «پس از من، خودخواهی یا تبعیض و حقکُشی و اموری پدید خواهد آمد که آنها را نمیپسندید». گفتند: ای رسولخدا! فرمان شما به ما (در چنین شرایطی) چیست؟ فرمود: «حقی را که بر شماست، ادا کنید و حقّ خود را از الله، درخواست نمایید».
۵۳- وَعن أبي يحْيَى أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍسأَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ قال: يا رسولَ اللَّهِ أَلا تَسْتَعْمِلُني كَمَا اسْتَعْملتَ فُلاناً وفلاناً فَقال: «إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدي أَثَرَةً فاصْبِرُوا حَتَّى تلقَوْنِي علَى الْحوْضِ». [متفق عليه][صحیح بخاری، ش: ۳۷۹۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۸۴۵.]
ترجمه: ابویحیی، اُسيد بن حضيرسمیگويد: مردي از انصار گفت: ای رسولخدا! آيا همانطور كه به فلاني و فلانی مسؤوليتي واگذار كردهايد، مرا به کار یا وظیفهای نمیگمارید؟ رسولاللهجفرمود: «پس از من، تبعيض و حقکُشی خواهید دید؛ پس صبر كنيد تا مرا در كنار حوض ملاقات نماييد».
شرح
حدیث ابن مسعود و حدیث اسید بن حضیربدربارهی صبر و شکیباییست و از اینرو مؤلف، این دو حدیث را در باب صبر آورده است.
در حدیث عبدالله بن مسعودسآمده است که رسولاللهجفرمود: «إِنَّهَا سَتكُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ».
أَثَرَة، بدین معناست که انسان چیزی را که دیگران در آن حق دارند، از آنِ خود بداند که در واقع، نوعی تبعیض یا خودخواهی و حقکُشی بهشمار میرود. منظور، این است که حاکمانی بر مسلمانان چیره و مسلّط میشوند که اموال مسلمانان را هرگونه که بخواهند، خرج میکنند و آنها را از حق و حقوقشان، محروم مینمایند. بدینسان که اموال مسلمانان را برای منافع شخصی خود، هزینه میکنند؛ صحابه پرسیدند: در اینباره چه دستوری به ما میدهید؟ فرمود: «حقی را که بر شماست، ادا کنید». به عبارت دیگر: تبعیض و خودخواهی و حقکُشی حاکمان، شما را بر آن ندارد که از انجام وظایف خود دربارهی آنها کوتاهی کنید و دیگر، از آنها اطاعت نکنید و به آشوب و نافرمانی روی بیاورید؛ بلکه صبر کنید و همچنان از آنان اطاعت نمایید و با آنها حتی بر سرِ حقّ خود، درگیر نشوید. همچنین فرمود: «و حق خود را از الله درخواست کنید». از الله بخواهید که حاکمانتان را هدایت کند تا حق و حقوقتان را بدهند. این، از حکمت و فرزانگی رسولاللهجبود که چنین فرمود؛ زیرا میدانست که بخل و آز، ریشه در وجود انسان دارد و از اینرو انسانها نمیتوانند بهسادگی در برابر تضییع حقوق خویش صبر کنند و خویشتنداری نمایند؛ اما رسولاللهجیاران و امتش را به راهی رهنمون شد که سراسر، خیر است.
بر مسلمان واجب است که حق فرمانبرداری و اطاعت از حاکمش را ادا کند و به ستیز و کشمکش با او برنخیزد و اگر حقی از او ضایع میشود، از الله بخواهد که به حاکم، توفیق ادای حقوق شهروندانش را عنایت کند تا بدین ترتیب به حق خویش برسد. این حدیث، دلیلی بر نبوت رسول خداجمیباشد؛ زیرا از قضیهای خبر داد که سالها بعد، حاکمان و امیران، به تبعیض و خودخواهی و تضییع حقوق دیگران روی آوردند؛ بهگونهای که میبینیم با اموال مردم، عیش و نوش کردهاند و اموال مردم را در جهت منافع شخصی خود، هزینه نمودهاند. ولی این، بدین معنا نیست که دست از اطاعتشان بکشیم یا به ستیز و کشمکش با آنها بپردازیم؛ بلکه باید از الله بخواهیم که ما را به حقوقمان برساند و در عین حال، از انجام وظایف خود کوتاهی نکنیم.
همچنین باید در مسایلی که ممکن است به آشوب بینجامد، حکمت داشته باشیم؛ زیرا تبعیض، خودخواهی و حقکُشی حاکمان، یکی از زمینههای شورش مردم برای مطالبهی حقوقشان میباشد؛ ولی رسولاللهجبه خویشتنداری و صبر و حوصله در چنین شرایطی دستور داده و این وظیفه را فراروی ما نهاده است که به وظایف شرعی و شهروندی خود در قبال حاکمان عمل کنیم و از الله بخواهیم که ما را به حقوقمان برساند.
در حدیث اُسَید بن حُضَیرسنیز به همان مسألهای اشاره شده که در حدیث ابنمسعودسآمده است؛ یعنی پدیدار شدن تبعیض، خودخواهی و حقکُشی؛ اما رسولاللهجفرمود: «صبر كنيد تا مرا در كنار حوض ملاقات نماييد». یعنی اگر صبر و حوصله کنید، اللهﻷبهپاس این صبر و حوصله، به شما از حوض پیامبر خویش، آب خواهد داد. از خداوندﻷبخواهیم که همهی را کنار حوض پیامبرجببرد تا از آب آن، بنوشیم. همان حوضی که روز قیامت، سرشار از آب میباشد؛ یعنی در مکان و زمانی که انسان، بیشترین نیاز را به آب دارد؛ زیرا در شرایط سختی قرار میگیرد که غم و اندوه و رنج و گرما آزارش میدهد و بهشدت به آب نیاز پیدا میکند. آری! کنار حوض پیامبرجمیروند و از آبِ آن مینوشند. حوض پیامبرج، حوض بزرگیست که بهاندازهی مسافت یک ماه، طول و عرض دارد و از طریق دو ناودان از «کوثر» به آن، آب میریزد. «کوثر»، نام نهری در بهشت میباشد که به رسولاللهجاختصاص دارد. آبی سفیدتر از شیر، شیرینتر از عسل، و خوشبوتر از مشک به این حوض میریزد و در آن، ظرفهای سیمینیست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی، مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن، هرگز تشنه نمیشود. خدایا! ما را جزو کسانی بگردان که از آب کوثر مینوشند.
پیامبرجبیان نمود که اگر امت در برابر خودخواهی، تبعیض و ستم و خودکامگی حکام خود شکیبا باشند، کنار حوض ایشان خواهند رفت و از آبِ آن، خواهند نوشید.
در این دو حدیث، به صبر و خویشتنداری در برابر حکامی که حقوق شهروندی را نادیده میگیرند، سفارش شده است؛ البته نباید از یاد ببریم که خلایق، هرچه لایق؛ یعنی نوع رفتار حکومتها با مردم، به مردم و رفتار خودشان بستگی دارد. اگر مردم، رویکرد و رفتار نامناسبی در میان خود و در رابطه با اللهﻷداشته باشند، الله متعال، حاکمان ستمگری بر آنها مسلّط میگرداند؛ چنانکه فرموده است:
﴿ وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٢٩ ﴾[الأنعام: ١٢٩]
اینچنین برخی از ستمکاران را بر برخی دیگر به سبب کردارشان مسلّط میکنیم.
اگر مردم خود خوب باشند، حاکمانشان نیز به خواست پروردگار متعال، خوب خواهند بود و اگر مردم، خود خوب نباشند، نباید توقع داشت که حاکمان خوبی بر آنان حکم برانند. گفته میشود: یکی از خوارج نزد علی بن ابیطالبسرفت و پرسید: ای علی! چرا مردم از ابوبکر و عمر اطاعت میکردند، ولی از تو اطاعت نمیکنند؟ علیسپاسخ داد: «برای اینکه شهروندان ابوبکر و عمر، من و امثال من بودیم؛ اما شهروندان من، تو و امثال تو هستند»؛ یعنی در تو و امثال تو خیری نیست؛ و همین امر نیز باعث شد که در برابر علیسسر برآورند و آشوب بهپا کنند تا آنجا که حتی او را به قتل رساندند. همچنین گفته میشود که به یکی از شاهان اموی، خبر رسید که پشت سرش سخنانی میگویند؛ گمان میکنم عبدالملک بن مروان بوده است؛ از اینرو مردم و بزرگانشان را جمع کرد و گفت: ای مردم! گویا شما میخواهید که ما برای شما، مثل ابوبکر و عمر باشیم؟ گفتند: آری. گفت: اگر میخواهید که ما برای شما همانند ابوبکر و عمر باشیم، شما برای ما مثل مردم و شهروندان ابوبکر و عمر باشید!
آری! اللهﻷحکیم است و کسی را بر مردم مسلّط میکند که مطابق اعمالشان با آنها رفتار مینماید. اگر مردم، خود نیک بودند، رفتار نیکی از حکومت میبینند و اگر بد بودند، وضعیت، برعکس خواهد بود. با این حال، شکی نیست که درستکار بودن شخصِ حاکم، خیلی مهم و بلکه اساس حکمرانیست؛ اگر حکام درستکار باشد، مردم نیز نیک و درستکار خواهند بود؛ چراکه حاکم با امکاناتی که در اختیار دارد، میتواند کسانی را که دچار لغزش میشوند، اصلاح کند.
***
۵۴- وَعنْ أبي إِبْراهيمَ عَبْدِ اللَّه بْنِ أبي أَوْفيبأَنَّ رسولَ اللَّهجفي بعْضِ أَيَّامِهِ التي لَقِيَ فِيهَا الْعَدُو، انْتَظرَ حَتَّى إِذَا مَالَتِ الشَّمْسُ قَامَ فِيهمْ فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ لا تَتَمنَّوا لِقَاءَ الْعدُو، وَاسْأَلُوا اللَّه العَافِيَةَ، فَإِذَا لقيتُموهم فاصْبرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّة تَحْتَ ظِلاَلِ السُّيُوفِ». ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّج: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِيَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَيْهِمْ». [متفقٌ عليه][صحیح بخاری، ش: (۲۹۶۵، ۲۹۶۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۴۲.]
ترجمه: ابوابراهیم، عبدالله بن ابیاوفیبمیگوید: رسولاللهجدر يكي از روزهایی که با دشمن روبهرو شد، تا پس از زوال آفتاب منتظر ماند. سپس در میان برخاست و فرمود: «ای مردم! رويارويي با دشمن را آرزو نكنيد و از الله، عافيت بخواهيد؛ ولي اگر با دشمن روبهرو شديد، صبر و پایداری كنيد و بدانيد كه بهشت، زير سايهی شمشيرهاست». سپس دعا كرد: «یا الله! ای نازلكنندهی كتاب و ای ذاتی که ابرها را بهحرکت درمیآوری! ای شکستدهندهی دستههای دشمن! احزاب- يعني گروههای دشمن- را شکست بده و ما را بر آنها پیروز بگردان».
شرح:
در حدیثی که مؤلف/از عبدالله بن ابیاوفیسنقل کرده، آمده است که پیامبرجدر یکی از غزوهها، تا زوال آفتاب منتظر ماند؛ یعنی منتظر ماند تا خورشید، از وسط آسمان بگذرد و هوا سردتر شود و مردم، سرحال و بانشاط گردند؛ آنگاه برخاست و برایشان سخنرانی کرد. گفتنیست: برخی از خطبهها و سخنرانیهای رسولاللهجبهطور ثابت، زمان مشخصی داشت؛ مثل سخنرانی روز جمعه. برخی از خطبهها، به حسب ضرورت و مطابق شرایط، انجام میشد؛ یعنی رسولاللهجطبق نیاز، برای مردم سخنرانی میکرد؛ و دراين خطبههایی زیاد هم پیش میآمد. در خطبهای که- در غزوهی احزاب- ایراد کرد، چنین فرمود: «رويارويي با دشمن را آرزو نکنید»؛ یعنی انسان نباید آرزوی رویارویی با دشمن را داشته باشد و یا دعا کند که خداوند، او را با دشمنش روبهرو نماید؛ خیر، بلکه باید بهفرمودهی رسولاللهجدعای عافیت کند. اما اگر زمانی با دشمن روبهرو شد، وظیفه دارد که پایداری نماید: «فَإِذَا لقيتُموهم فاصْبرُوا». همین بخش حدیث، مورد استناد مؤلف بوده که آن را در باب صبر آورده است؛ یعنی هنگام رویارویی و پیکار با دشمن، صبور و پایدار باشید و از اللهﻷکمک بخواهید و برای اعلای کلمه ی الله بجنگید «و بدانید که بهشت، زیر سایهی شمشیرهاست». آری؛ بهشت، زیر سایهی شمشیریست که مجاهد با خود دارد. هرگاه مجاهد راه الله کشته شود، بهشتیست؛ همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ ١٦٩ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ١٧٠ ۞يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٧١﴾[آل عمران: ١٦٩، ١٧١]
هرگز کسانی را که در راه الله کشته شدند، مرده مپندار؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی مییابند. به آنچه الله از فضل خویش به آنان داده است، شادمانند و در حق کسانی که هنوز به آنان نپیوستهاند و به دنبال ایشان (شهید مىشوند) شادی میکنند؛ چراکه نه ترس و هراسی بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند. آنان، به نعمت و فضل پروردگار و از اینکه الله، پاداش مؤمنان را از میان نمیبرد، شادمانند.
شهید در هنگام شهادتش در راه الله، هیچ دردی حس نمیکند؛ جز اینکه جدایی روحش از دنیا را احساس مینماید و درمییابد که روحش به سوی نعمتهای جاوید و همیشگی بهشت میرود. انس بن نضرس، یکی از اصحاب پیامبرجبود که پیش از شهادتش گفت: «من، بوی بهشت را از سمت "اُحُد" استشمام میکنم». ببینید که خداوندﻷحس بویایی انس بن نضرسرا آنچنان باز کرد که بوی بهشت از سمت احد به مشامش رسید تا اینکه شهید شد.
رسولاللهجفرمود: «بهشت، زیر سایهی شمشیرهاست». و سپس دعا کرد: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِيَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَيْهِمْ». رسولالله با توسل به نشانههای الهی از قبیل فروفرستادن کتاب، درخواست نصرت و یاری نمود؛ منظور از کتاب، قرآن کریم است و شامل سایر کتابهای آسمانی هم میشود. «ای ذاتی که ابرها را بهحرکت درمیآوری!» این، یکی از نشانههای هستیست. کسی جز اللهﻷ، ابری را که در میان آسمان و زمین قرار دارد، حرکت نمیدهد؛ اگر همهی انسانها با وسایل و ابزاری که در اختیار دارند، بخواهند ابری را بهحرکت درآورند یا جهتش را تغیر دهند، جز بهارادهی الله، نمیتوانند کاری از پیش ببرند؛ بلکه ذاتی، آن را به جریان میاندازد که هرگاه پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط کافیست که بگو: پدید آی و بیدرنگ پدید میآید. «وَهَازِمَ الأَحْزاب»، اللهﻷیگانه ذاتیست که احزاب و گروههای کفر را شکست میدهد؛ چنانکه در جنگ «احزاب» دستههای کفر را شکست داد؛ هزاران جنگجوی دشمن در اطراف مدینه جمع شده بودند تا با پیامبر÷بجنگند؛ اما الله متعال، کافران را در حالی که به هیچ غنیمتی دست نیافتند، شکست داد و آنان را مالامال از خشم و عصبانیت بازگرداند؛ بدینسان که بادی سهمگین به سوی آنها فرستاد که آنان را بهشدت تکان داد و ظرفهایشان را زیر و رو کرد و خیمهها و چادرهایشان را از جا کَند و آرامش آنها را بههم زد؛ باد سرد و شدیدی که آنان را ناگزیر کرد بازگردند و از جنگ، منصرف شوند. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿ وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ ﴾[الأحزاب: ٢٥]
و الله، کافران را در حالی که به هیچ پیروزی و غنیمتی دست نیافتند، مالامال از خشم و عصبانیت بازگرداند. و الله، مؤمنان را از جنگ بینیاز کرد.
پس، اللهﻷذاتیست که گروهها و دستههای کفر را شکست میدهد. قدرت رزمی و توانایی انسان، یک وسیله و سبب میباشد که گاهی مفید و کارآمد است و گاهی فایدهای ندارد. البته ما وظیفه داریم ساز و برگ جنگی فراهم کنیم و در رویارویی با دشمن، از توان رزمی خویش به عنوان سبب یا وسیله استفاده نماییم؛ ولی در حقیقت، الله متعال است که دشمن را شکست میدهد. اینک به پاره ای از نکاتی اشاره می کنم که از حدیث عبدالله بن ابیاوفیسبرداشت میکنیم:
انسان، نباید رویارویی با دشمن را آرزو کند؛ البته آرزوی شهادت، چیزِ دیگریاست. آرزوی شهادت، جایز میباشد و نه تنها از آن نهی نشده، بلکه بدان سفارش هم شده است؛ ولی هیچگاه نباید آرزوی روبهرو شدن با دشمن را داشته باشیم؛ زیرا بهحکم شرع و بهفرمودهی پیامبرجممنوع است.
همچنین درمییابیم که باید از اللهﻷدرخواست سلامت و عافیت بکنیم؛ زیرا عافیت یا سلامتی، نعمت بزرگیست. لذا هیچگاه تمنای جنگ و پیکار نکنید و از خداوند عافیت و پیروزی دین را درخواست نمایید؛ ولی اگر با دشمن روبهرو شدید، پایداری کنید.
از این حدیث بدین نکته پی میبریم که باید در هنگام رویارویی با دشمن، صبور و پایدار باشیم. اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٤٥ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦﴾[الأنفال: ٤٥، ٤٦]
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبهرو شدید، پایداری نمایید و الله را زياد یاد کنید تا رستگار شوید. و از الله و پیامبرش اطاعت نمایید و با هم نزاع نکنید که سُست میشوید و شکوهتان از میان میرود؛ و شکیبایی ورزید. همانا الله با صابران است.
حدیث عبدالله بن ابیاوفیسبیانگر این نکته است که فرمانده یا امیر لشکر باید با سپاهیانش، خوشرفتار باشد و ضمن رعایت حالِ سربازانش، جنگ را در زمان مناسبی آغاز کند؛ چه در ساعت مناسبی از روز و چه در فصل مناسبی از سال؛ بنابراین روزهای گرم تابستان، زمان مناسبی برای جنگ نیست؛ همینطور در سرمای شدید زمستان. خلاصه اینکه فرمانده یا امیر لشکر باید شرایط را بهخوبی بررسی کند و بهترین زمان ممکن را برای جنگ انتخاب نماید.
مجاهد راه خدا، باید بهپیروی از پیامبرجدعا کند و بگوید: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِيَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَيْهِمْ».
یکی از نکات آموزندهی این حدیث، این است که همواره باید برای شکست دشمنان خود، دعا کنیم؛ زیرا آنها در حقیقت، دشمن خدا هستند و همهی کافران، گذشته از کینهای که نسبت به مسلمانان دارند، با الله و پیامبران او و نیز فرشتگان و همهی مؤمنان دشمنی دارند.
***