ناقرآنی ها

ناقرآنی‌ها: یک نام بی‌معنا

ناقرآنی‌ها: یک نام بی‌معنا

بسم الله الرحمن الرحیم

این بار می‌خواهم کمی غیر معمول تند باشم. مشکل شخصی با کسی ندارم و نمی‌خواهم نوشته‌ام یک عکس‌العمل باشد اما بعضی وقت‌ها باید چیزها را به نامش صدا بزنیم و احتمال‌هایی مانند «اجتهاد شخصی که صاحبش یک اجر می‌برد» را کنار بگذاریم. برخی اندیشه‌ها واقعا این‌گونه‌اند (که البته کم هستند!) اما برخی دیگر هیچ توجیهی را نمی‌پذیرند و رفتار با آن بر اساس حسن نیت گاه از سادگی گذشته و به هم‌دستی و مشارکت مستقیم در جنایت می‌ماند.

سبب سخنم دربارۀ کسانی که خود را «قرآنی» می‌نامند (که طبعا ربطی به قرآن ندارند) نامه‌ای است که مدتی پیش از بانویی فرهیخته دریافت کردم. ایشان نسبت به تاثیر گرفتن فرزند بزرگشان از این جریان شاکی بود… عملا نباید چندان اهمیتی به این موضوع می‌دادم زیرا تاثیر پذیری و انحراف به واسطۀ این جریان‌ها امری است ناگزیر که نمی‌تواند در عمل کاملا جلوی آن را گرفت. برخی از انسان‌ها به آسانی و با ارادۀ کامل خود این را برمی‌گزینند که هیزم جهنم باشند… و هیچ چیز ـ هر چه باشد ـ نمی‌تواند جلوی این را بگیرد. اینگونه انحرافات در طول تاریخ و حتی در حضور پیامبران و با وجود معجزات و اخلاق گرامی‌شان رخ داده است بنابراین امکانش نیست که در پی هر کسی که تحت تاثیر دعوت‌های منحرف قرار گرفته راه بیفتیم و او را به زور به سمت راه درست بکشانیم… همین کافی است که میزان انحراف آن‌ها را بیان کنیم.

من ـ تا وقتی که نامۀ این بانوی گرامی را دریافت نکرده بودم ـ گمان می‌کردم انحراف این جریان خیلی واضح است و نیازی به بیان تناقض‌های وحشتناک ریشه‌ای آن نیست و از سوی دیگر این جریان فاقد هرگونه منظومه‌ای است که بتاوند بر اساس آن در برابر هر مناقشه‌ای دوام بیاورد…

بر همین اساس گمان می‌کردم هر کس از این جریان پیروی می‌کند یکی از این دو است: یا از جمله اهل اهواء است که دنبال هرگونه توجیه و بهانه از سوی کسانی که عالم می‌پندارند هستند تا انجام خواسته‌ها و دلخواه خود را ممکن سازند (ما عراقی‌ها یک ضرب المثل داریم که بیانگر حالت رفتاری عوام در عموم جهان اسلام است. این مثل می‌گوید: بگذارش رو سر عالِم و خودت بیرون بیا سالِم! یعنی: گناهت به گردن کسی است که به تو فتوا داده و خودت هم روز قیامت زیانی نمی‌بینی!) (مترجم: معادل اصطلاحی در برخی مناطق ایران که: والله بالله گردنِ مُلا!).

این دسته عموما با هر معیاری حساب کنیم در بحث و مناقشه جدی نیستند و تنها هدفشان جدل برای جدل است و تفاوتی ندارد به حق برسند یا خیر. این‌ها نمونه‌ای هستند موجود در هر زمان و مکان که این سخن پروردگار متعال درباره‌شان صدق می‌کند:

﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا٧ أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَاۚ وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨[الفرقان: ٧-٨]

«و گفتند: این چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟ چرا فرشته‌ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد؟! * یا گنجی به سویش افکنده نشده یا باغی ندارد که از آن بخورد؟ و ستمکاران گفتند [شما] جز مردی جادو شده را دنبال نمی‌کنید!».

یعنی آنان به هر حال به جدل و نپذیرفتن ادامه می‌دهند و پیروان این جریان منحرف تنها شکلی از این اشکال هستند.

احتمال پیچیده‌تر دوم که عده‌ای کم‌توان را در خود جای می‌دهد ـ منظورم از کم‌توان از ناحیۀ فیزیکی، حرکتی یا عقلی نیست بلکه منظورم از نظر درونی است ـ بیشترشان تحصیل کرده و برخی هم به نوعی نابغه و با استعدادند و باور دارند که به طور کلی از دیگران سرتر هستند… اما غالبا از نظر اجتماعی شکست‌خورده و ناتوان از کسب هر موفقیتی هستند که برایشان موقعیتی فراهم سازد. این شکست در حقیقت بخشی از شکست حکومت‌های عربی و اسلامی است که نتوانسته ارتشی عظیم از فارغ التحصیل‌هایی که سیاست آموزشی این کشورها به جامعه تزریق کرده را به آغوش بگیرد و رهایشان کرده تا به تنهایی به صخرۀ مشکلات زندگی کوبیده شوند و این «عدم اثباتِ خود» نتیجه‌ای نداشته جز نومیدی شدید و سرخوردگی در برابر کل جامعه…

نتیجۀ این سرخوردگی در حالات عادی یا افراط است ـ که در گروه‌های تکفیری نمود می‌یابد که از هرگونه ضابطه‌ای رهایند و به خوبی برای اهداف و منافع سیاسی مورد سوء استفاده قرار می‌گیرند ـ یا در قالب تفریط ـ انحراف و مواد مخدر و جرم و جنایت ـ خود را نمایان می‌سازد.

اما این گروه جزو حالات عادی طبقه‌بندی نمی‌شوند. آنان معلول درونی هستند اما در عین حال از جنبۀ عقلی و درک و تمییز، خود را بهتر از دیگر افراد جامعه می‌دانند. برای همین کینه‌شان در حق جامعه و این احساس سرخوردگی شکلی کاملا متفاوت از دو گروه پیشین می‌گیرد. آنان دقیقا پایه‌های اصلی جامعه و شخصیت‌های نمادین آن که جایگاهی تاریخی دارند را هدف تیرهای خشم و کینۀ خود قرار می‌دهند.

این‌ها قربانی‌های ویژۀ جوامع معاصرند و چه بسا همیشه وجود داشته‌اند بدون آن‌که کسی متوجهشان شود یا درباره‌شان بشنود، اما «اینترنت» به این گروه سکو و تریبونی مجازی داده که باعث شده از پراکندگی در آیند و کم کم کسانی هم پیدا شوند که این ملغمۀ تولیدی‌شان را بخوانند. قطعا خطر آنان از مرتکبان خشونت کمتر است اما فراموش نکنیم که خشونت آنقدر در ظاهر خود زشت است که مردم به آن روی خوش نشان ندهند اما این‌ها زشتی‌شان پنهان‌تر است و نتیجتا در بلندمدت خطرناک‌تر و مضرتر.

تا پیش از دریافت آن پیام گمان می‌کردم تنها همین دو گروه اول از اینگونه جریان‌ها پیروی می‌کنند اما پس از آن‌که ایشان دربارۀ فرزندشان توضیح دادند، تصورم صحیح شد. به نظر می‌رسد دو گروه مذکور (اصحاب هوا و هوس + معلول‌های درونی) همان منبع اصلی است که «نویسنده»های این جریان را تولید می‌کنند. یعنی گروهی که وقت خالی کافی و یک لپ تاپ و اینترنت در اختیار دارند… آن‌ها صفحات اینترنت را به معنای کامل کلمه سیاه می‌کنند و در مورد تولیدات یکدیگر نظر می‌دهند و مساحتی از شبکه را به اشغال خود در می‌آورند، به گونه‌ای که اجازه می‌دهد دیگران هم نوشته‌هایشان را دنبال کنند.

این «دیگران» که جزو هیچ یک از دو گروه پیشن نیست باعث می‌شوند دست به نوشتن ببرند. آن‌ها نیاز به حمایت دارند یا حداقل باید دارو و عوامل پیشگیری را در اختیارشان قرار داد تا منحرف شدنشان سخت‌تر شود یا از روی آگاهی باشد.

گروهی که خود را «قرآنی» می‌نامند به چه چیزی باور دارند؟ طبیعتا آنان مدعی‌اند که تنها به قرآن ایمان دارند و منظورشان این است که به شکل مطلق به سنت نبوی معترف نیستند و به شکلی عجیب و غریب روی این مورد تاکید می‌کنند.

(یکی از شروط مشارکت در سایت «اهل قرآن» بر روی اینترنت چنین است: «سایت اهل قرآن (!) درهای خود را به روی هرگونه اندیشۀ آزاد باز گذاشته است به شرط آن‌که نویسنده هیچ سخنی را به خاتم پیامبران محمد  ÷ که آن را سنت نبوی می‌خوانند منسوب نکند و هیچ سخنی را خارج از قرآن تحت دروغی که حدیث قدسی می‌خوانند به خداوند نسبت ندهد»! اینطور است پس… شرط اول این است که حدیث نبوی بدون در نظر گرفتن صحت یا ضعف یا تواتر یا هر عنوان دیگر، هرگز استفاده نشود. (استفاده از حدیث، ممنوع). یعنی قضیه ربطی به این‌که حدیث نبوی حجتی در تشریع است یا خیر، ندارد. بلکه آنان اساسا هرگونه سندی را که به پیامبر  ج متصل باشند نمی‌پذیرند. انگار ایشان به این دنیا آمده و رفته‌اند، بدون آن‌که سخنی گفته باشند…

آن‌ها هر قدر دربارۀ سببی که باعث شده حدیث نبوی را کنار بگذارند سخن بگویند ـ اسبابی که به زودی شرح خواهیم داد ـ این ادعایشان که تنها به قرآن استناد می‌کنند دروغی بی‌ارزش است، بلکه کنار گذاشتن حدیث نبوی صرفا ابزاری است برای وارد کردن مفاهیمی دیگر از منظومه‌های فرهنگی متفاوت، در نتیجه این حرف که «فقط قرآن منبع قانون‌گذاری است» وسیله‌ای برای وارد سازی مفاهیمی دیگر است. (برای نمونه دموکراسی نزد آنان قدسی‌ترین مقدس است که این یا به سبب جذابیت مُدگونه است یا به سبب منابع مالی. آیا آن‌ها این مفاهیم را در قرآن یافته‌اند یا از تجربۀ غربی؟) من اینجا قصد مناقشۀ تناقض یا توافق دموکراسی با اسلام را ندارم و تنها قصد مناقشۀ این ادعایشان را دارم که «قرآن به عنوان منبع قانون‌گذاری کافی است». آن‌ها این را برای توجیه بی‌نیازی از حدیث نبوی می‌آورند اما عملا قرآن را بر اساس منظومه‌های فرهنگی دیگری می‌خوانند. به معنای دیگر، آن‌ها در خوانش قرآن از کتب دیگری بهره می‌برند و همین باعث می‌شود آن کتاب‌ها به عنوان یک منبع مشارک در قانون‌گذاری باشد.

گفتمان قرآنی‌ها نزد بیشتر «نویسنده»هایشان واضح است. آنان از خوانندگانی بهره‌برداری می‌کنند که به هر سببی اهل تدقیق و نقد و بررسی نیستند (عواملی مانند تنبلی، ناتوانی در تدقیق و بررسی که دلیلش آموزش تلقینی است…) آنان خواننده‌شان را با سیلی از آیات برگزیده شده و خارج شده از سیاق قرآن روبرو می‌کنند که در میانش هم چند هشدار نسبت به ترک قرآن و راه افتادن در پی کتب حدیث می‌گنجانند!

برای مثال این آیات را ذکر می‌کنند که:

﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ[العنكبوت: ٥١]

«آیا برای آنان کافی نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده می‌شود بر تو نازل کردیم»

﴿فَلۡيَأۡتُواْ بِحَدِيثٖ مِّثۡلِهِۦٓ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ٣٤[الطور: ٣٤]

«پس اگر راست می‌گویند سخنی مثل آن بیاورند»

﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَّهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٍ٢٣[الزمر: ٢٣]

«الله زیباترین سخن را [به صورت] کتابی که متشابه و مکرر است نازل کرده. آنان که از پروردگارشان می‌هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه می‌افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد الله نرم می‌گردد. این است هدایت الله هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را الله گمراه کند او را هدایتگری نیست»

﴿فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَهُۥ يُؤۡمِنُونَ٥٠[المرسلات: ٥٠]

«پس به کدامین سخن پس از آن ایمان می‌آورند؟»

این‌ها آیاتی است که هر مسلمانی با آن آشناست اما «قرآنی‌ها» آن را در سیاقی دیگر مطرح می‌کنند. آنان به جای طرح یک آیه در سیاق خودش یعنی گفتگوی ایمان و کفر و حق با باطل ـ یعنی همان سیاقی که همچنان در حال ادامه است و بر حسب قرائن می‌دانیم ادامه خواهد داشت ـ آن را در سیاق مورد ادعایشان یعنی رویارویی با حدیث نبوی می‌آورند!

بیایید یک نمونه را از مهم‌ترین کتاب‌هایشان ذکر کنم:

«… پیامبر نیز پناهگاهی جز قرآن نداشت: ﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧[الكهف: ٢٧] «و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان. کلمات او را تغییر دهنده‌ای نیست و جز او هرگز پناهی نخواهی یافت»! این درباره پیامبر  ÷ است… پس در مورد ما چگونه خواهد بود؟) تمام!

… آن کسی که از آیات خداوند روی‌گردان می‌شود امرش چنان است که به سخنانی دیگر جز قرآن تمسک می‌جوید یعنی همان چیزی که قرآن «لهو الحدیث» نامیده است: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ٦ وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا وَلَّىٰ مُسۡتَكۡبِرٗا كَأَن لَّمۡ يَسۡمَعۡهَا كَأَنَّ فِيٓ أُذُنَيۡهِ وَقۡرٗاۖ فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٧[لقمان: ٦-٧] «و برخی از مردم کسانی‌اند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بدون علم از راه الله گمراه کنند و آن را به ریشخند گیرند. برای آنان عذابی خوار کننده خواهد بود. و چون آیات ما بر او خوانده شود با تکبر روی برمی‌گرداند چنان‌که گویی آن را نشنیده [یا] گویی در گوش‌هایش سنگینی است پس او را به عذابی دردناک بشارت ده».»

یعنی نویسندۀ ما حدیث نبوی را «لهو الحدیث» (سخن بیهوده) می‌داند که خداوند از آن برحذر داشته و خلال این گفته‌ها با لهجه‌ای هشدارگونه خواننده را ترسانده و تهدید می‌کند که اگر حدیث نبوی (و کتب حدیث) را بر قرآن کریم برتری دهد گرفتار عاقبت بد می‌شود و او را تشویق می‌کند تا پیش از سر رسیدن اجل و پشیمانی بی‌حاصل از حدیث نبوی دست بکشد!

برای خواننده‌ای که در رَحِم فرهنگ تلقینی رشد یافته و نسبت به هرگونه هشدار حساس است، افتادن در تله‌ای که این‌ها کار گذاشته‌اند آسان است به ویژه اگر نسبت به رفتارهای برخی از متدینان و برخی مشایخ ایراداتی داشته باشد (کسانی که این قرآنیون وقت و بی‌وقت به آنان هجوم می‌آورند).

علت اساسی در این موضوع این است که کسانی که خود را «قرآنی» می‌نامند با قرآن به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویا صرفا «یک کتاب» است… کتابی تشکیل شده از صفحاتی کاغذی بین دو جلد… محدود سازی قرآن به این معنا باعث می‌شود اینگونه مقایسه‌ها و تناقضات را مدعی شوند… قرآن اما پیش از آن‌که به این معنا کتاب باشد، یک منظومۀ شناختی کامل است. یک قانون اساسی است، یک پیمان میان بشریت و خالقشان. وجود قرآن به شکل یک کتاب کاغذی بین دو جلد (یا به شکل یک نسخۀ دیجیتال بر روی گوشی یا کامپیوتر) صرفا یک کار اجرایی است نه بیشتر… بنابراین مشابهت قرآن با آنچه می‌خوانیم و نوشته‌هایی که بین یکدیگر رد و بدل می‌کنیم صرفا یک تشابه لفظی است. به عبارت دیگر وقتی قرآن را در یک چالش قرار می‌دهیم و ایمان داریم در این چالش پیروز خواهد شد طرف دیگر مبارزه نباید صرفا یک کتاب باشد (یک رمان یا یک دیوان شعر یا کتابی در علم تربیت یا حتی یکی از کتب حدیث شریف)…

در چنین حالتی اساسا هیچ مبارزه‌ای وجود ندارد و بنابراین فرضی که جماعت قرآنیون مدعی شده‌اند از ریشه باطل است چراکه کتب حدیث را در مواجهه با قرآن قرار داده‌اند و فرض کرده‌اند چنین رویارویی ممکن است و بر اساس همین فرض به چنان نتایجی رسیده‌اند.

کتاب‌هایی که می‌توانند در این حالت رویاروی قرآن قرار گیرند کتا‌ب‌هایی است که نشانگر یک منظومۀ فرهنگی متفاوت باشند. برای نمونه کتاب‌های آسمانی یا نوشته‌ها و ادبیات ادیان مشرکانه (ریگ‌ودای هندوها یا تریپیتاکا نزد بودائی‌ها). مانند چنین کتاب‌هایی می‌توانند در این رویارویی قرار گیرند زیرا نمایندۀ یک نگاه به زندگی هستد… منظومه‌های فرهنگی دیگری نیز وجود دارند که ممکن است نه یک کتاب بلکه چندین کتاب آن را نمایندگی کنند (برای نمونه منظومۀ ارزش‌های غربی که یک کتاب بیانگرش نیست بلکه مجموعه‌ای از نوشته‌ها آن را شکل داده‌اند همانند: قرارداد اجتماعی روسو، ماگناکارتا، عصر خرد تامس پین و نوشته‌های فروید و امرسون و دو توکویل و…) این در مجموع خود می‌تواند کتابِ رویاروی دیگری را تشکیل دهد به این اعتبار که نمایندۀ یک نگاه به زندگی است… اما این‌که هر کتاب چاپ شده یا محصول فرهنگی را ـ در هر طبقه‌ای ـ همان رویارویی که در سیاق آیۀ پیشین ذکر شد بدانیم در بهترین حالت سخیف و در بیشترین احتمال تزویر عمدی است.

این روش در نگاه به قرآن که آن را صرفا یک کتاب بدانیم [نه یک نگاه و یک منظومه] همین است که باعث می‌شود کسانی که خود را «قرآنی» می‌نامند کتب حدیث و سنت نبوی را «کتبی دیگر» در رویارویی و تناقض با قرآن ببینند. حدیث نبوی را باید همانند حواشی و شرح بر کتاب اصلی یعنی قرآن دانست و در این حالت حدیث و سنت بخشی جدا نشدنی از منظومه‌ای است که قرآن شکل داده است و نمی‌توان با آن مستقل از متن اصلی رفتار کرد چرا که خواندن حاشیه و شرح به تنهایی و بلکه به دور از کتاب اصلی معنایی ندارد.

این نوع رابطه بین قرآن کریم و حدیث نبوی باعث می‌شود رویارویی بین این دو ـ چنان‌که آنان گمان می‌کنند ـ غیر ممکن باشد. نمی‌گوییم که رابطۀ بین او دو، رابطۀ تکامل است زیرا تکامل بین دو هم‌طراز موضوعیت دارد و مساله اینجا متفاوت است چرا که حدیث نبوی و سنت پیامبر علیه الصلاة والسلام تابع قرآن است و نمی‌تواند وجود مستقل از آن داشته باشد. رابطۀ حاشیه و شرح با متن اینجا به مثابۀ تطبیق و پیاده‌سازی عملی قرآن کریم بر روی زمین واقعیت بشری است. در صورت نبود این حاشیه و شرح نمی‌توانیم فرایند پیاده‌سازی قرآن و مستلزمات آن و گاه قوانینی که در قرآن ذکر نشده اما برای اجرا قوانین قرآن الزامی است را بفهمیم.

کسانی که خود را قرآنیون می‌نامند خواهند گفت: این یعنی قرآن نیازمند بیان و تفصیل است و این چیزی است در تناقض با آنچه در خود قرآن آمده که تبیان و تفصیل هر چیزی در آن موجود است:

﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ[النحل: ٨٩]

«و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم»

﴿وَلَقَدۡ جِئۡنَٰهُم بِكِتَٰبٖ فَصَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ عِلۡمٍ هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٥٢[الأعراف: ٥٢]

«و در حقیقت ما برای آنان کتابی آوردیم که آن را از روی دانش روشن ساخته‌ایم و برای گروهی که ایمان می‌آورند هدایت و رحمتی است».

اما آن‌ها در عین حال دو مساله را فراموش می‌کنند:

نخست این‌که: این‌که کتاب که با بیان و تفصیل همه چیز نازل شده در یک جلد یا یک لوح سنگی از آسمان فرو نیامده بلکه بر پیامبر علیه الصلاة والسلام نازل شده و همین باعث می‌شود زندگی و سخن او و هرچه انجام داده مستقیما به آنچه بر وی نازل شده در ارتباط باشد. بانو عائشه در حدیثی که این‌ها البته معترف به آن نیستند می‌فرماید: «اخلاق ایشان ـ یعنی پیامبر  ج ـ قرآن بود» یعنی ایشان علیه الصلاة والسلام تجسم عملی چیزی بود که بر سینۀ وی نازل شده بود، بنابراین چگونه می‌توانیم چنین چیزی را که امتداد قرآن است ترک کنیم؟

مورد دوم: خود همین کتاب که مدعی استدلال به آن هستنند ما را در چندین موضع به پیامبر  ج حواله می‌دهد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩[النساء: ٥٩]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، الله را اطاعت کنید و پیامبر را اطاعت کنید و [نیز] اولیای امر خود را، پس هر گاه در امری اختلاف نظر یافتید اگر به الله و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] الله و [سنت] پیامبر عرضه کنید. این بهتر و نیک‌فرجام‌تر است».

حال آیا این حواله دادن به پیامبر در تناقض با معنای بیان کامل و تفصیل قرآن است یا این حواله فرصت‌های دیگری را برای فهم از طریق حدیث نبوی و سنت ایشان  ج در اختیار ما قرار می‌دهد؟

البته آن‌هایی که خود را قرآنیون می‌نامند یک کلاه «غیر» شرعی برای فرار از این تنگنا دارند و این چیزی است که به زودی به آن خواهیم پرداخت.