قطع سر برای درمان سردرد!
راز نگفتهام اگر بگویم مسالۀ تعامل با حدیث نبوی شریف چیز جدیدی نیست که با ظهور این گروه شکل گرفته باشد. گروهی که خود را قرآنی مینامند و به آن ربطی ندارند ـ و همه افتخار میکنیم به این نام خوانده شویم ـ بلکه این چالش حتما به دورانی بسیار زود از تاریخ اسلام برمیگردد که در عمل نیز به راهها حلهایی گوناگون در تعامل با سنت نبوی انجامیده است.
ریشۀ چالش رفتار با حدیث نبوی به سادگی تمام به ضرورت اطمینان از آن برمیگردد. علمای تلاشگر در مرحلهای بسیار زود که حداقل به دوران خلیفۀ دوم فاروق س برمیگردد به تفاوت طبیعت منبع اول (قرآن کریم که بنابر تواتر شامل حفظ شده و مجال وارد کردن حتی یک ایراد در آن نیست) و منبع دوم پی بردند که ممکن است جملهای باشد که پیامبر ج در حضور تعدادی اندک از اصحاب گفته باشد و چه بسا فهم آنان از سخن پیامبر ج متفاوت بوده و در نتیجه نقل آنان از سخن ایشان علیه الصلاة والسلام نیز تحت تاثیر این فهم قرار گرفته باشد.
بنابر همین مکانیسمهای گوناگونی برای تعامل با حدیث نبوی شکل گرفت که عموما محور آن بر اطمینان از ارتباط یک سخن به پیامبر بزرگوار ما ج و پس از آن اطمینان از درستی فهم یک حدیث بود.
وقتی میگوییم «اطمینان یافتن» این به شکل ضمنی معنیاش این میشود که اصل در تعامل با هر حدیث حکم بر ضعیف بودن آن است تا آنکه برعکسش ثابت شود و این از نسل مابعد صحابه آغاز شد.
این میل پیشین به نپذیرفتن هر روایتی که نشود ربط آن به پیامبر ج را ثابت کرد در حقیقت نشانگر دقتی علمی است که فکر نکنم متناقض باشم اگر آن را «وَرَع» بنامم و این بخشی کوچک از حالت ورع و تقوایی بود که در آن دوران همۀ جامعۀ اسلامی را در برگرفته بود و نتیجۀ اشباع جامعه از مفاهیمی بود که اسلام به شکل کلی و قرآن علی الخصوص در دل مردم کاشته بود… همۀ مساله این است که این حالت، آثاری را با خود همراه داشت که میتوان تا امروزه پیگیریاش کرد اما با این تفاوت که این حالت آن روزه در جزئیات زندگی ما، در خرید و فروش و تعاملات بین مردم وجود داشته است.
آنچه میتوان دربارۀ وَرَع و دقت علمی در موضوع اطمینان از صحت احادیث پیامبر ج گفت ـ که قطعا باید بر دیگر نمونههای ورع موجود پیشی میگرفت ـ این است که این یک وَرَع ایجابی بود نه ورعی که صرفا به رد کردن بیانجامد و تلاشی برای اثبات به خرج ندهد. یعنی این موضعِ نپذیرفتن آنچه به اثبات نمیرسید به جستجو و اثبات میانجامید و اهل حدیث ماههای طولانی را برای اطمینان از یک حدیث بین شهرها و سرزمینها مسافرت میکردند. این ورع تا وقتی که به تلاش و به دقت منجر میشود یک وروع مثبت است. در حالی که امروزه برخی را میبینی که با بیخیالی و در اوج لامبالاتی شانه بالا میاندازند و میگویند: اگر این مهم بود باید در قرآن میآمد، کتب احادیث پر از دروغ است!
این وَرَع علمی دو ویژگی بسیار مهم را به نمایش میگذارد:
نخست: اینکه این یک کار کاملا گروهی بوده که به بهترین شکل ممکن یک فعالیت جمعی را به نمایش گذاشته است. فعالیت راویان را که احادیث را از راوی دیگر نقل میکنند و تلاش علمای جرح و تعدیل که به بررسی یکایک راویان میپردازند را میشود مانند یک کارگاه دستجمعی تصور کرد که بر اساس نظم و دقت و قانون اداره میشود و این همان چیزی است که امروزه به شدت کمبود آن را حس میکنیم. (نمیتوانم قاطعانه بگویم که آیا نبودن چنین چیزی باعث عقبماندگی تمدنی ما شده یا عقبماندگی تمدنی ما بوده که به نبود چنین نظمی انجامیده!)
مورد دوم این است که این دقت و ریزبینی در مورد مکانیزم و ابزار بوده و به «متن حدیث» نپرداخته که این شاید در وهلۀ نخست عجیب به نظر برسد اما همین مورد فضای کافی را برای بیطرفی و حرفهایگری لازم فراهم ساخته و باعث شده راویان حتی از کسانی وابسته به دیگر فرقهها ـ مادامی که در حدی معین که اهل جرح و تعدیل قرار دادهاند باشند ـ نقل کنند. همینطور گاه احادیثی را نقل کردهاند که ممکن بود به نفع این فرقهها تفسیر شوند اما آنها دیدهاند که روایت مورد نظر بر حسب شروط و قواعد صحیح است. این نگاه حرفهای در تعامل با یک پدیده معانی تمدنی بسیاری در خود دارد به طوری که سوال قبلی را میتوان اینجا نیز مطرح کرد.
همۀ این مکانیزمها که بخشهای گوناگونی را شامل میشود در پایان این علم بزرگ را تشکیل داده که در حقیقت پاسخی بود به چالشی که در تعامل با حدیث نبوی پیش آمده بود یعنی اطمینان نسبت به روایت از منظر پذیرش یا رد آن. بنابراین نتیجۀ کار با اثبات صحت تعدادی از این احادیث که پس از حذف روایات تکراری به دههزار حدیث نمیرسد، یک امر طبیعی است و سعی در زیاد جلوه دادن تعداد احادیث یک تلاش بسیار احمقانه است که هرگز نمیتوان معصومانهاش دانست چرا که اگر پیامبر ج پس از هجرت به مدینه تنها روزی دو جمله میفرمود و دیگر در طول روز سخنی به زبان نمیآورد به تعدادی در همین حد خواهیم رسید، البته با در نظر گرفتن این امر که برخی از این احادیث به معنای «سخن» نیست بلکه توصیف کاری بود که پیامبر ج انجام میداد بدون آنکه سخنی گفته باشد… و همۀ این فرض در صورتی است که ما سیزده سال آغاز دعوت را به حساب نیاوریم.
آیا این بدان معناست که علم حدیث و نتایجش هیچ اشتباهی ندارد؟ قطعا خیر، چرا که این نیز در پایان یک تلاش بشری است. وقتی که افتخار میکنیم که پس از پیامبران به عصمت هیچ کس باور نداریم باید وجود چند اشتباه در این مورد را نیز به عنوان یک فعالیت بشری مسالهای حتمی بدانیم و در عین حال نباید اجازه دهیم این اشتباهات طبیعی دلیلی شود برای ویران سازی آن همه تلاش. (همانطور که نباید از روی انفعال این اشتباهات را منکر شویم).
اما اشتباهات بشری را تا چه زمان میتوان پذیرفت و چه هنگام باید رد کرد؟
آنچه باید در مورد این اشتباهات روشن باشد (اشتباهات و نه خود علم حدیث) یعنی بشری بودن و حتمی بودن این اشتباهات که در ذات علم حدیث ایراد وارد نمیسازد دو مساله است:
نخست: این اشتباهات نه در اصل منهج مورد پیروی در علم حدیث بلکه در پیادهسازی آن است. به معنای آنکه این خطاها در خود قانون اصلی و قاعدۀ مورد پیروی نیست و به عبارت دیگر قواعد درستی حدیث از جمله اتصال سند و عدالت راویان، درست و هماهنگ است اما اینکه برخی از طرق احادیث یا برخی از راویان ـ به اشتباه ـ از زیر این قواعد بیرون روند، چنین چیزی اشتباه در پیادهسازی و تطبیق است و بس.
دوم: درصد این اشتباهات بالا نباشد به طور که در نتیجۀ کلی این تلاش خلل ایجاد نکند. به معنای دیگر حجم زیادی از احادیث ضعیف از چارچوب این قواعد سالم بیرون نیاید به طوری که فضا را بر احادیث صحیح تنگ کرده یا به ظن تناقض بیانجامد.
این همان چیزی است که در مورد احادیث رخ داده: مکانیزم علم حدیث در حد خود هماهنگ و بیطرف و موضوعی است تا جایی که اهل جرح و تعدیل از پذیرش روایت برخی از کسانی که به فرقههای دیگر وابسته بودند و در عقیده متفاوت (مانند شیعه و خوارج) یا برخی احادیث که ممکن بود به سود فرقههای دیگر تفسیر شود ممانعت نمیکردند.
اما نسبتی از اشتباه حتمی است و درصد موجود چیزی مقبول و بلکه بهتر از نسبت خطایی است که در دقیقترین آزمایشهای علمی وجود دارد.