ابو عبید و کتاب «الاموال»:
در آغاز روایت ابو عبید آمده است که حضرت عبدالرحمن بن عوف سبه عیادت ابوبکر سرفت و پس از عرض سلام به وی گفت:
«ما أری بک بأساً، والحمدلله، ولا تأس على الدنیا فو الله أن علمناک إلا کنت صالحاً مصلحاً»[۵۸] .
«من برایت مشکلی نمیبینم، و خداوند را سپاس میگویم، بر دنیا غم مخور، بخدا قسم تو نیک بودی و به نیکویی امر میکردی».
و در ادامه روایت میآید که حضرت ابوبکر فرمود:
«آری، از آنچه در دنیا رخ داده، تأسف ندارد، جز اینکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم و کاش سه چیز را از پیامبر سوال میکردم؛ اما آن سه چیزی که انجام داده ام و کاش که انجام نمیدادم، عبارتند از:
در اینجا ابو عبید میگوید:
«فوددت أنی لم اکن فعلت کذا و کذا»[۵۹] .
یعنی: «من دوست داشتم که چنین و چنان نمیکردم».
ابو عبید تصریح نکرده است که حضرت ابوبکر سچه گفته است؛ لذا استدلال از «کتاب الاموال» بیارزش و فاقد اعتبار است چه در کتاب مزبور آنچه مورد نظر ما بوده، ذکر نشده است و دیگر آنکه محمد خلیل هراس محقق کتاب «الأموال» در پاورقی مینویسد:
قال الذهبی فی (المیزان): «علو أن بن داود البجلی مولی جریر بن عبدالله ویقال علوان بن صالح،» قال البخاری : «منکر الحدیث».
وقال العقیلی: «له حدیث لا یتابع علیه ولا یعرف الا به وقال أبوسعید بن یونس: منکر الحدیث، قیل مات سنة ثمانین ومائة»[۶۰] .
یعنی: «در اسناد روایت مذکور شخصی به نام علوان بن داود بجلی که بردۀ جریر بن عبدالله است وجود دارد، و برخی میگویند: که نام وی علوان بن صالح است. امام بخاری دربارۀ او میگوید: احادیثش قابل قبول نیست»
و امام عقیلی میگوید: «حدیثی را که او روایت کرده است کسی دیگر آن را روایت نکرده است و فقط با همان روایت شناخته میشود». و ابو سعید بن یونس میگوید: «احادیثش مورد قبول نیستند و در سال ۱۸۰ ه وفات نموده است».
حال با وجود چنین راوی بیاعتباری چگونه میتوان روایت فوق را صحیح دانست و آن را به عنوان دلیل ارائه نمود!؟
[۵۸] کتاب الاموال، ص، ۱۴۴ (دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۶ه. ۱۹۸۶م). [۵۹] همان، مرجع، ص، ۱۴۴. [۶۰] همان، مرجع ص، ۱۴۴.