تحفه اثنا عشری

مطاعن حضرت عثمان س

مطاعن حضرت عثمان س

و آن ده طعن است

طعن اول: آنکه او کسانی را والی و امیر ساخت بر مسلمانان که از آنها ظلم و خیانت به وقوع آمد و مرتکب امور شنیعه شدند مثل ولید بن عقبه که شراب خورد و در حالت مستی پیش نماز شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و بعد از آن گفت که أازیدکم و معاویه را هرچهار صوبه شام داد و آن قدر زور داد که در عهد خلافت حضرت امیر آنچه به عمل آورد پوشیده نیست و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را والی مصر ساخت ساخت و او بر مردم آنجا ظلم شدید کرد که ناچار شده به مدینه امدند و بلوا کردند و مروان را وزیر خود گردانید و منشی ساخت که در حق محمد بن ابی بکر عذر صریح نمود و به جای اقبلوه اقتلوه نوشت و بعد از اطلاع بر عمال خود سکوت نمود و عجلت در عزل آنها نکرد تا انکه مردم از دست‌شان تنگ آمده تنفر شدید از عثمان پیدا کردند و باز عزل آنها فایده نکرد و نوبت به فساد و قتل او رسید و تدارک این نتوانست کرد و هرکه چنین سئ التدبیر باشد و امین را از خاین و عادل را از ظالم تمیز نکند و مردم شناس نبود قایل به امامت نباشد جواب از این طعن انکه امام را می‌باید که هرکه را کاری داند آن کار را به او بسپارد و علم غیب اصلاً نزد اهل سنت بلکه نزد جمیع طوایف مسلمین غیر از شیعه شرط امامت نیست و عثمان س با هرکه حسن ظن داشت و کارفهم دانست و امین و عادل شناخت و مطیع و منقاد خود گمان برد ریاست و امارت به او داد و فی الواقع عمال عثمان آنچه که از روی تاریخ معلوم می‌شود در محبت و انقیاد عثمان س و در فوج کشی و فتح بلدان بعیده دور دست و معرکه آرایی و چستی و چالاکی و عدم تکاسل و آرام طلبی نادره روزگار بودند از همین جا قیاس باید کرد که جانب غرب تا قریب‌اندلس سرحد اسلام را رسانیدند و از جانب شرق تا کابل و بلخ در روم داخل شدند و در بحر و بر بار و میلان قتال نموده غالب آمدند و عراق حجم و خراسان را که همیشه در عهد خلیفه ثانی مصدر فتنه و فساد می‌بودندآن قسم چاروب داده غربال نمودند که سر نمی‌دانستند برداشت و اگر از آن اشخاص در بعضی امور خلاف ظن عثمان س ظاهر شد عثمان را چه تقصیر و باز هم سکوت بر آن نکرد مگر در تحقیق پرداخت تا ثابت کند طوریکه .بن تهمت گویان دراز نشود زیرا که عامل و کار دار دشمن بسیار دارد و زبان خلق خصوصا رعایا در حق او بی‌صرفه جاری می‌شود عجلت در عزل عمال کردن باعث خرابی ملک و سلطنت است آخر چون خیانت و شناعت بعضی به تحقیق پیوست مثل ولید او را عرض نمود و معاویه در عهد عثمان بمصدر بغی فساد نشد تا اورا عزل می‌کرد بلکه غزوه روم نمود و فتوح نمایان کرد و عبدالله بن سعد ابی سرح بعد از عثمان کناره گزین شد و اصلا در مشاجرات و مقاتلات دخل نکرد از اینجا پی حسن حاله صلاح مال او توان برد این همه شکایات که از و به مدینه می‌رسانیدند توطیه‌های‌‌ عبدالله بن سبا واخوان او بود و محمد بن ابی بکر که خیلی فتنه انگیز و شور پشت انسان بود چون با عبدالله بن سعد در آویخت اورا البته اهانت و تذلیل نمود بالجمله آن چه بر ذمه عثمان واجب بود ادا کرد چون تقدیر موافق تدبیر او نبود سد باب فتنه و فساد نتوانست شد و حال او مثل حال حضرت امیر است قدم به قدم که هرچند حضرت امیر هم تدبیرات عمده و کنکاشهای کلی در باب انتظام امور ریاست و خلافت به عمل آورد چون تقدیر مساعد نبود کرسی نشین نشد و در حال عمال هم حال حضرت امیر و عثمان یکسانست این قدر هست که عمال عثمان س با وی به تسلیم و انقیاد و محبت و وفا می‌گذارنیدند و کارها عمده سر انجام می‌کردند و غنایم و اخماس پی در پی بدار الخلافه ارسال می‌دادند که تمام اهل اسلام به همان اموال مستغنی گشته داد تنعم و تعیش می‌دادند و آخر همان تعیش و تنعم مفرط موجب بغی فساد گردید و عمال حضرت امیر هرگز مطیع ومنقاد حضرت امیر هم نبودند و کار را ابتر می‌ساختند و از هر طرف شکست خورده و ذلیل شده با وصف خیانت و ظلم رو سیاهی دارین حاصل کرده می‌گریختند و حال اقارب و بنی اعمام حضرت امیر همین بود چه جای دیگران اگر این سخن باور نباشد در کتاب نهج البلاغه که اصح الکتب نزد شیعه است نامه حضرت امیر را که برای ابن عم خود رقم فرموده‌اند ملاحظه باید کرد عبارت نامه کرامت شمامه این است این نامه اشهر نامهای حضرت امیر است که در اکثر کتب امامیه موجود است اما بعد «فاني اشركتك في امانتي وجعلتك شعاري وبطانتي ولـم يكن في اهلي رجل اوثق منك في نفسي لـمواساتي وموازرتي واداء الامانه الي» در این عبارت تامل باید کرد و مرتبه حسن ظن حضرت امیر را در حق آن رو سیاه باید فهمید «فلمـا رايت الزمان علي ابن عمك قد كلب والعدوقد حرب وامانه الناس قدخربت وهذه الامه قد فتكت وشغرت وقلبت لابن عمك ظهر الـمجن ففارقته مع الـمفارقين وخذلته مع الخاذلين وخنته مع الخائنين فلا ابن عمك واسيت ولا الامانه اديت وكان لـم تكن الله تريد بجهادك وكان لـم تكن علی بينيه من ربك وكانك تكيد هذه الامه عن دنيا هم وتنوي عرتهم عن فيئهم فلمـا امكنتك الشده في خيانه الامه اسرعت الكره وعاجلت الوثبه واختطفت ما قدرت عليه من اموالـهم الـمصونه لا راملهم وايتامهم اختطاف الذئب الازل داميه الـمعزي الكسيره فحملته الى الحجاز رحب الصدر تحمله غير متاثم من اخذه كانك لا ابا لك احرزت الى اهلك ترائك من ابيك وامك فسبحان الله اوما تومن بالـمعاد اوما تخاف من نقاش الحساب ايها الـمعدود ممن كان عندنا من ذوي الالباب كيف تسيغ طعاما وشرابا وانت تعلم انك تاكل حراما وتشرب حراما وتبتاع الاماء وتنكح النساء من اموال اليتامي والـمساكين والـمومنين والـمجاهدين الذين افا الله عليهم هذه الاموال واحضر لهم هذه البلاد فاتق الله وارد الى هولاء القوم اموالهم فانك ان لـم تفعل فامكنني الله منك لاعذرن الى الله فيك ولاضربنك بسيفي الذي ماضربت به احد الا دخل النار».

در تمام مضمون این نامه تامل باید کرد و خیانت و خباثت آن عامل رو سیاه باید در یافت که هرگز این قدر خیانت و خباثت من جمله عمال عثمان از کس منقول نشده خصوصا مال خوری و گریختن از خلیفه و نیز از اعمال حضرت امیر منذر بن جارود عبدی بود که او هم خیلی خاین و دزد بر آمد و بعد از ظهور خیانت او حضرت امیر به او نیز تهدید نامه رقم فرموده و آن پند نامه نیز از مشاهیر کتب حضرت است و در نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه مذکور و مسطور عبارت ارشاد اشارتش این است اما بعد «فصلاح ابيك غرني منك وظننت انك تتبع هديه وتسلك سبيله فاذا فيمـا نمي‌الي عنك لا تدع هواك انقيادا ولاتبقي لاخرتك عتادا اتعمر دنياك بخراب آخرتك وتصل عشيرتك لقطيعه دينك الى آخر الكتاب الـمكرم بالجملة» نزد اهل سنت است عثمان و حضرت امیر در این باب فرقی ندارند زیرا که هردو آن چه بر ذمه خود واجب داشتند ادا فرمودند و بنابر حسن ظن خود عمل به عمال دادند و علم غیب خاصه خداست پیغمبران هم نظر به حال آرایان باطن خراب نفاق پیشه فریفته می‌شوند تا وقتی که وحی الهی و وقایع الهی کشف حال شان نکند قوله تعالی ﴿وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ١٤١[آل عمران: ۱۴۱]. و قوله تعالی ﴿مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ١٧٩[آل عمران: ۱۷۹]. امام را علم غیب ضرور نیست که در حسن ظن خطا نکند و هرکس را به حسب آن چه صادر شدنی است بداند اما نزد شیعه پس فرقی است بس عظیم آن است که حضرت امیر قبل از ظهور خیانت و قبل از دادن عمل و خدمت می‌دانست که فلانی خاین است و ازو ظهور خیانت خواهد شد زیرا که نزد شیعه ائمه را علم ما کان و ما یکون ضرور است و بر این مسئله اجماع دارند و محمد بن یعقوب کلینی و دیگرعلماء ایشان بر روایات متنوعه و طرق متعدده این مسئله را ثابت کرده گذاشته‌اند پس حضرت امیر نزد ایشان دیده و دانسته خائنین و مفسدین را والی امور مسلمانان می‌فرمود و آخر کار آن خائنان مال خوری کرده حقوق مسلمین گرفته گریخته می‌رفتند و غیر از پند نامه و وعظ و نصیحت مدار کسی نمی‌دانست شد و عثمان بیچاره کورانه نادانسته بنابر حسن ظن خود تفویض اعمال می‌کرد و از آن ها خیانت ها به ظهور می‌رسید و عثمان بر کرده خویش پیشمانی می‌شد حالا قصه عامل دیگر از عمال حضرت امیر باید شنید که با خاندان خود حضرت امیر که کعبه و قبله خلایق و جای دین و ایمان جمیع طوایف است چه کرد و چه‌اندیشید و آن عامل مردود زیاد ولد الزنا است که صوبه دار ملک فارسی و شیراز بود و آن بی‌حیا به ولد الزنا بودن افتخار می‌کرد و این را ببانگ بلند می‌گفت و بر مادر خود که کنیزکی بود سمیه نام گواهی زنا می‌داد قصه‌اش آنکه ابو سفیان پدر معاویه در جاهلیت با زنی سمیه نام که کنیزک حارث ثقفی طیب مشهور بود گرفتار شد و لیل و نهار نزد او آمد و رفت می‌کرد و حظ نفس بر میداشت در همان ایام سمیه پسری آورد که نام او زیاد است لیکن چون آن کنیزک مملوکه حارث بود و هم در نکاح غلام حارث آن پسر را در صغر سن بعبد الحارث لقب می‌کرد و تا آنکه کثیر السن هوشیار شد و آثار نجابت و بلاغت و خوش تقدیری لسانی او زبان زد خلایق گشت و زیرکی و فطنت او شهره آفاق گردید روزی عمرو بن العاص که یکی از بزرگان قریش و دهاه ایشان بود گفت «لوكان هذا الغلام من قريش لساق العرب بعصاة» ابوسفیان این را شنید و گفت: «والله اني لا عرف من وضعه في بطن امة» حضرت امیر هم آن مقام حاضر بود پرسید که «من هويا اباسفيان فقال ابوسفيان انا فقال مهلا يا اباسفيان فقال اباسفيان».

واما والله لولا خوف شخص
يراني يا علي من الاعادي
اظهر سره صخر بن حرب
ولـم تكن الـمقاله عن زياد
وقد طالت مجاملتي ثقيفا
وتركي فيهم ثمر الفؤاد

زیاد هم این قصه را شنیده بود و از فرط بی‌حیائی پیش مردم می‌گفت که من در اصل نطفه ابو سفیان و از نسل قریش‌ام چون امیر المومنین اورا والی فارس ساخت و در ضبط بلاد و اصلاح فساد از وی تردد نمایان و تدبیرات نیک به ظهور رسید معاویه با او پنهان مکاتبه و مراسله شروع کرد و خواست که اورا به طمع استلحاق به نسب خود رفیق سازد و از رفاقت امیر جدا کند که جدا شدن این قسم سردار خویش تدبیر صاحب جمعیت از حریف غنیمت است و اورا وعده مصم داد که اگر بسوی من آیی ترا برادر خود خوانم و از اولاد ابوسفیان قرار دهم چه آخر نطفه ابوسفیانی در نجابت و شهامت و فطانت و زیرکی شاهد صدق این دعوی داری چون حضرت امیر بر این مکاتبات و مراسلات پنهانی وقوف یافت بسوی زیاد نامه نوشت که عبارتش این است «قد عرفت ان معاويه كتب اليك يستزل لبك ويستفل غربك فاحذره فانمـا هوشيطان ياتي الـمرء من بين يديه ومن خلفه وعن يمينه وعن شمـاله ليقتحم غفلته ويستلب عزته فاحذره ثم احذره وكان من ابي سفيان في زمن عمر بن الخطاب فلته من حديث النفس ونزعه من نزعات الشيطان لا يثبت بها لنسب ولا يستحق بها ميراث والـمتعلق بها كالواغل الـمدفع الـمنوط الـمذبذب» چون این نامه را زیاد خواند گفت و رب الکعبه شهد لی ابوالحسن بانی ابن ابی سفیان و این هم از راه کمال بی‌حیائی بود تا وقت شهادت حضرت امیر به حال ظاهر داری می‌کرد و ترک رفاقه آن جناب بی‌پرده نمی‌نمود چون بعد از شهادت حضرت امیر سیدنا و مولانا الحسن المجتبی تفویض امر ملک و سلطنت بمعاویه فرموده و معاویه در استمالت زیاد که سرداری بود با جمیعت فراوان وخیلی مدبر و شجاع و زیرک و پادشاهان را از این مردم ناگریز است زیاده از حد گذرانیده تا در وفات او مانند رفاقت حضرت امیر ترددات شایسته نماید به همان کلمه ابو سفیان که به حضور عمرو بن العاص و حضرت امیر از زبان آمده بود تمسک جسته اورا برادر خود قرار داد و در سنه چهل و چهار از هجرت در القاب اوزیاد ابن ابی سفیان رقم کرد و در مملکت منادی گردانید که اورا زیاد بن ابی سفیان می‌گفته باشند حالا شرارت این زیاد زنا زاد باید دید که بعد از وفات معاویه اول فعلی که از او صادره شد عداوت اولاد حضرت امیر بود تا وقتی که سبط اکبر حسن مجتبی درقید حیات ماند قدری ملاحظه می‌کرد چون آن جناب هم رحلت فرمود و زیاد از طرف معاویه والی عراق شد و در کوفه تصرف او به هم رسید پیش از همه کارها سعید بن شریح را که از خلص شیعیان جناب امیر بود و از محبین و مخلصین آن خاندان عالی‌شان در پی افتاد و خواست تا اورا گرفته مصادره نماید او خبر دار شده گریخته در مدینه منوره خود را به امام ثانی سید الشهداء خاتم ال العبا سیدنا و امامنا الحسین س رسانید و زیاد خانه اورا در کوفه ضبط نمود و نقد و جنس اورا ربود بعد از آن خانه اورا هدم و سوختن فرمود چون این ماجرا بگوش مبارک حضرت امام رسید در این مقدمه نامه سفارش برای زیاد بنا براین گمان که آخر از رفقای قدیم جناب امیر است و نمک پرورده آن درگاه تا کجا داد بی‌حیائی خواهد داد و نرد بی‌وفائی خواهد باخت رقم فرمود که عبارتش این است من «الحسين بن علي الى زياد اما بعد فقد عمدت الى رجل من الـمسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم فهدمت داره واخذت ماله وعياله فاذا اتاك كتابي هذا فابن داره واردد اليه ماله وعياله فاني قد اجرته فشفعني فيه» در جواب حضرت امام آن کافر النعم این قسم می‌نویسد من «زياد ابن ابي سفيان الى الحسين بن فاطمه اما بعدفقد اتاني كتابك تبدا فيه باسمك قبل اسمي وانت طالب للحاجه وانا سلطان وانت سوقه وكتابك ايل في فاسق لايوديه الا فاسق مثله وشر من ذلك اذا اتاك وقد آويته اقامه منك علی سوء الراي ورضي بذلك وايم الله لا يسبقني اليه سابق ولوكان بين جلدك ولـمك فان احب لحم الى ان اكله للحم انت فيه فاسلمه بجريرته الى من هواولي به منك فان عفوت عنه لم اكن شفعتك فيه وان قتلته لم اقتله الا بحبه اياك» چون این نامه نا پاک که صاحب آن را حق تعالی عدل خود چشاند زیاده از این چه گوئیم به حضرت امام رسید به جنس آن را نزد معاویه ملفوف کرده فرستاد و رقم فرمود که قصه چنین است و من زیاد را چنین نوشته بودم و او در جواب من این نامه نوشته است به مجرد رسیدن این نامه معاویه بر آشفت و بدست خود برای زیاد نوشت من معاویه بن ابی سفیان الی زیاد اما بعد «فان الحسين بن علي بعث الى بكتابك اليه جواب كتابه اليك في ابن شريح فعلمت انك بين رايين راي من ابي سفيان وراي من سميه اما رايك من ابي سفيان فحلم وعزم واما الذي من سميه فكمـا يكون راي مثلها ومن ذلك كتابك الى الحسين تشتم اباه وتعرض له بالفسق ولعمري انت اولي بالفسق من الحسين ولابوك اذ كنت تنسب الى عبد اولي بالفسق من ابيه وان كان الحسين بدا باسمه ارتفاعا عنك فان ذلك لـم يضعك واما تشفيعه فيمـا شفع فيه فقد دفعته عن نفسك الى من هواولي به منك فاذا اتاك كتابي هذا فخل ما في يدك لسعيد بن شريح وابن له داره ولا تعرض له واردد عليه ماله وعياله فقد كتبت الى الحسين ان يخبر صاحبه بذلك فان شاء اقام عنده وان شاء رجع الى بلده فليس لك عليه سلطان بيد ولسان واما كتابك الى الحسين باسمه ولاتنسبه الى ابيه بل الى امه قال الحسين ويلك من لا يرمي به الرجون افاستصغرت اباه وهوعلي بن ابي طالب ام الى امه وكلته وهي فاطمه بنت الرسول فتلك افخر له انت تعقل والسلام بالجمله شرارت وبد ذاتي» این زیاد و اولاد نا پاک او خصوصا عبیدالله قاتل حضرت امیر حسین س در حق کافه مسلمین عموما و در حق خاندان حضرت امیر خصوصا به حدیست که زبان اقلام از تقریر بیان آن تن بعجز در داده و مسئله مشکل نزد شیعه آن است که این زیاد ولد الزنا بود و ولد الزنا نزد امامیه نجس العین است و به وصف این حضرت او را بر مردم فارس و لشکر مسلمانان امیر فرمود و در آن وقت امامت نماز پنج گانه و عیدین و جمعه بر ذمه امیر می‌بود پس همین ولد الزنا پیش می‌رفت و نمازهای خلق الله را تباه می‌کرد و این مسئله نزد امامیه مصرح بها است که نماز به امامت ولد الزنا فاسد است پس امامیه را هرگز نمی‌رسد که به سبب ظهور خیانت و ظلم عمال عثمان بر وی طعن نمایند.

طعن دوم: آنکه حکم بن ابی العاص را که پدر مروان بود و آن حضرت جوی را بر تقصیری اخراج فرموده بود باز در مدینه طلبید جوابش آنکه حکم را آن حضرت جبرای دوستی او با منافقین و فتنه انگیزی او درمیان مسلمین و معاونت کفار اخراج فرموده بود و چون بعد از وفات پیغمبر و خلافت شیخین ÷ زوال کفر و بطلاق نفاق به حدی شد که نام و نشانی این دو فرقه در بلاد حجاز و مدینه منوره خصوصا از بیضه شیطان هم کمیاب تر گشت و قاعده اصول مقرر است که «الحكم المعلول بالعله يرتفع عند ارتفاعها» پس حکم به اخراج او نیز مرتفع شد و شیخین به آن جهت آمدن او را روا دار شدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قایم بود زیرا که حکم از بنی امیه بود و شیخین در تیم وعدی بنابر عداوت جاهلیت باز عرق حمیتش به جوش می‌آید و درمیان مسلمین موشک دوانی کند و چون عثمان خلیفه شد که برادر زاده او می‌شد ازاین معنی هم اطمینان کلی دست داد لهذا اورا به مدینه منوره طلبید و صله رحم نمود و خود عثمان را از این باب سؤال کرده بود که حکم را چرا در مدینه آوردی او خود جواب شافی فرمود گفت که من اجازت آوردنش در مدینه منوره مرض موت آنجناب گرفته بودم چون ابوبکر خلیفه شد و با او گفتم شاهد دیگر برای اجازت در خواست چون شاهد دیگر نداشتم سکوت کردم و هم چنین عمر س رفتم که شاید گفته مرا تنها قبول نماید او هم بدستور ابوبکر شاهد دیگر خواست باز سکوت کردم چون خود خلیفه شدم به علم یقینی خود عمل کردم و شاهد این مقوله عثمان در کتاب‌های اهل سنت موجود است به روایت صحیح که در مرض موت آن حضرت جروزی فرمودند که کاش نزد من مردی صالح بیاید که با وی سخن کنم ازواج مطهرات و دیگر خادمان محل عرض کردند یا رسول الله ابوبکررا بطلبیم فرمود نه باز گفتند عمر را طلبیم فرمودنه باز گفتند که علی را بطلبیم فرمود نه باز گفتند عثمان را بطلبیم گفت آری و چون عثمان آمد و خلوت فرمود و تا دیر با او سر گوشی نمود عجب نیست که در آن سر گوشی که وقت لطف و کرم بود شفاعت این گنهکار کرده باشد و پذیرا هم شده باشد و دیگری بر آن مطلع نشده و نیز ثابت شده است که حکم آخر عمر خود از نفاق و فساد توبه کرده بود چنان چه من بعد از او چیزی بوقوع نیامد و مع هذا پیر فرتوت شده بود و قوای او متساقط گشته خوف از فتنه از او نمانده بود پس در آوردن او در مدینه در این حالت از قبیل نظر به اجنبیه که زوال فرتوت که دیو شکل باشد خواهد بود اصلا محل طعن نیست.

طعن سوم: آنکه اهل بیت و اقارب خود را مال‌های کثیر بخشش فرمود و اسراف از حد گذارنید و بیت المال را خراب کرد چون حکم ابن ابی العاص را به مدینه آورد یک لکهه درم به او بخشید و پسر اورا که حارث بن الحکم بود محصول بازارهای مدینه و عشور گنج و مندویات آنجا دهانید و مروان را خمس افریقیه داد و عبدالله بن خالد بن اسید بن ابی العاص بن امیه را چون از مکه نزد او آمد سه لکهه درم انعام فرمود و یک دختر خود را دو دانه مروارید داد که قیمت آنها از حساب تجار و جوهریان در گذشته بود و دختر دیگر را مجمری از زر مرصع به یاقوت و جواهر گران قیمت بخشید و اکثر بیت المال را در تعمیر عمارات و باغات و اراضی و مزارع خود صرف نمود و عبدالله بن الارقم و معیقب دوسی این حالت را دیده از حدمت داروغگی بیت المال که از عهد عمر بن الخطاب به ایشان تعلق داشت استعفا نمودند و گذاشتند ناچار شده آن خدمت بزید بن ثابت معین نمود و روزی بعد از تقسیم بیت المال بقیه که باقی بود آن را به زید بن ثابت بخشید آن بقیه زیاده از لکهه درم بود و ظاهر است که مبذر و مسرف در مال خود مطعون وملام شرع است چه جای آنکه در مال مسلمین این قسم کارها کند و اتلاف حقوق نماید جواب این انفاق کثیر را از بیت المال قراردادن و محل طعن گرفتن و افترا و بهتان صریح است مالداری و ثروت عثمان س قبل از خلافت خصوصا در آخر عمر خلافت عمر س که فتوح بسیار از هر طرف می‌رسید و قسمت می‌شد تمام صحابه صاحبان ثروت و دولت شده بودند چنان چه بعضی از فقرا و مهاجرین را که در زمان آن سرور به نان شب محتاج بودند هشتاد هشتاد هزار درم زکات بر آمد و حضرت امیر را نیز وسعت و فراخی تمام بود وعمارات و باغات و مزارع هر همه پیدا کرده بودند عثمان س چون از سابق هم غنی بود و تجارت عمده در این وقت خیلی مال دار شده بود و این خرج و بذل او محض بر قبیله خودش نبود در راه خدا و اعتاق برده ها و دیگر وجوه خیرات و مبرات صرف می‌کرد چنان چه هر جمعه یک برده آزاد می‌کرد و هر روز مهاجرین و انصار را ضیافت می‌نمود و طعام‌ها مکلف به هیئت مجموعی می‌خورانید چنان چه حسن بصری گفته است که شهدت «منادي عثمـان ينادي يا ايها الناس اغدوا علی اعطياتكم فيغدون فياخذونها وافره يا ايها الناس اغدوا علی ارزاقكم فيغدون فياخذونها وافيه حتی والله لقد سمعته اذناي يقول علی كسوتكم فياخذون الحلل واغدوا علی السمن والعسل قال الحسن وارزاق داره وخير كثيره رواه ابوعمر في الاستيعاب وانفاقات» او را در تواریخ باید دید و سخاوت وجود اورا از آن باید فهیمد و هیچ کس جود و انفاق فی سبیل الله را اسراف نگفته «لاسرف في الخير» حدیث صحیح است و ظاهر است چون انفاق بر اقارب و خویشاوندان خود باشد اجر مضاعف می‌شود چنان چه در حدیث صحیح است که صدقه بر مسکین تنها صدقه است و بر اقارب دو خیر است هم صدقه و هم صله رحم و در قرآن مجید نیز اقارب را بر دیگر مصارف مقدم ساخته‌اند قوله تعالی ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ١٧٧[البقرة: ۱۷۷]. و امام احمد از سالم بن ابی الجعد روایت کرده است که عثمان جماعه را از اصحاب رسول جمن جمله آنها عمار ابن یاسر هم بودنزد خود طلبید و گفت من شما را سؤال می‌کنم باید که راست بگوئید قسم می‌دهم شما را به خدا آیا می‌دانید که پیغمبر جدر بخشش و عطایا قریش را بردیگر مردم ترجیح می‌داد و باز بنی هاشم را بر دیگر قریش تمام جماعت صحابه سکوت کردند پس عثمان س گفت اگر به دست من کلیدها جنت بدهند البته من بنی امیه بدهم تا هیچ‌کس از اینها بیرون نماند همه در بهشت داخل شوند لیکن این همه انفاقات را از بیت المال فهمیدن محض تعصب و عناد است و خود عثمان را چون از این باب پرسیدند در جواب گفت که مال من پیش از خلافت معلوم دارید و بذل و انفاق من نیز می‌دانید پس این شبهات بی‌جا و مظنه‌های دور از عدالت و تقوی چرا به من می‌نمائید آمدیم بر شرح این قصه ها که مذکور شد باید دانست که در این نقل سراسر غلط و خبط راه یافته است قصه دیگر است و اینها دیگر روای می‌کنند اصلا ذکر بیت المال در روایت هیچ قصه‌ای نیامده آن چه مرویست این است که عثمان پسر خود را با دختر حارث بن حکم نکاح کرد و اورا از اصل مال خود یک لک درم برسم ساچق فرستاد و دختر خودرا ام رومان بود با مروان بن حکم نکاح کرد و در جهیز او نیز یک لک درم داد و آن همه از خاص مال خودش بود نه از بیت المال و این دادن صله رحم است که در زمان عام و خاص محمود است عندالله و عند الناس به خوبی و نیکی مشهور است و قصه بخشیدن خمس افریقیه به مروان نیز غلط محض است اصل قصه آن است که عثمان س عند عبدالله بن سعد بن ابی سرح را لکهه کس از لشکر سوار و پیاده همراه داده برای فتح مغرب زمین فرستاد و چون متصل شهر افریقیه که پایتخت مغرب است جنگ واقع شد مسلمانان بعد از کشش و کوشش بسیار فتح یافتند و غنایم بی‌شمار بدست آوردند عبدالله بن سعد بن ابی سرح خمس آن غنایم که از نقود به قدر پنج لکهه اشرفی رایج الوقت آن دیار بود بر آورده نزد خلیفه وقت فرستاد و آن چه بابت خمس ازقسم لباس و مواشی و اثاث و امتعه دیگر باقی بود و به سبب بعد مسافت که از دار الخلافت یعنی مدینه منوره چندماهه راه بود بار برداری آن خرج بسیار می‌خواست و مع هذا مشقت عظیم داشت آن همه بدست مروان بیک لکهه درم فروخت و ازمروان اکثر ان مبلغ وصول کرده نیز به مدینه فرستاد قدری از قیمت آن اسباب بر ذمه مروان باقی بود که در معرض وصول نیامده و مروان در این اثنا نقود خمس را گرفته به مدینه روانه شد و با عبدالله قرار کرد که من بقیه قیمت این اسباب را نیز در مدینه به حضور خلیفه خواهم رسانید و در مدینه منوره به سبب صعوبت این جنگ و عد مسافت آن دیار و امتداد پر خاش وانسداد طرق و شوارع جمیع مسلمین در تب و تاب سر بودند و هریک را برداری یا پسری یا پدری یا شوهری یا دیگر قریبی در این جنگ بود و از حال انها اطلاعی نمی‌شنیدند که غنیم پر زور است جنگ بسیار سخت و مردم بسیار شهید شده‌اند هر همه را حواس پرا گنده و دلها بر بال کبوتر بسته عجب بی‌آرامی داشتند که بیک ناگاه مروان با این مبالغ خطیره در مدینه منوره رسید و بشار وتهنیت به هر خانه رسانید و اخبار خطوط مردم لشکر به تفصیل آورد و هر همه را عید جدید و فرحت و شادی پر مزید حاصل شد در تواریخ مطالعه باید کرد که آن روز در حق مروان چه دعاها که در مدینه نشد و چه ثناها که بران نالایق ننمودند و هنوز مروان مصدر فعلی نشده بود که این همه عمل اورا حبط می‌کردند و اصلا بکار او اعتداد نمی‌نمودند پس عثمان در جلد وی این بشارت و مژدگانی این کار نمایان که این مبالغ کثیره را با وصف بعد مسافت و خطر راه امانت با سلامت رسانید و جمیع اهل مدینه را فرحت و شادمانی داد آن چه از قیمت اثاث ومواشی خمس بر ذمه او بود به او بخشید و امام را می‌رسد که مبشرین و جواسیس و دیگر اصناف مردم را که باعث تقویت قلوب مجاهدین و موجی اطمینان خواطر پس ماندگان شوند از بیت المال انعام فرمایدو مع هذا این امر به محضر صحابه و تطییب قلب جمیع اهل مدینه واقع شد اصلا محل طعن نمی‌تواند شد و نیز در اینجا دقیقه باید دانست که انعام و عطا و بخشش و بذل را بر مالی که از آن این امور به عمل آید قیاس باید کرد اگر شخصی از لکهه رو پیه یک رو پیه به کسی دهد با صد یا هزار آن را اسراف نتوان گفت زیرا که نسبت هزار بار لکهه چون نسبت ده یا هزار است و در جمیع امور عقلیه و حسیه مرعات نسبت به هم مقتضای عقل و حکم شرع است مثلا اگر در معجونی ده جز حار و صد جز بارد ترکیب کنند آن معجون را مفرط الحراره هرگز نخواهند گفت و در شرع نیز اگر در جای خراج لکهه رو پیه باشد و از آنجا پنجاه هزار رو پیه بگیرند عین عدل و انصاف است و ظلم افراط گفتنش خلاف حکم شرع است و علی هذا القیاس در مقادیر زکات و دیگر تقدیرات شرعیه و تقسیمات غنایم و فی مراعات نسبت ملحوظ است و بس است که مبلغ خطیر نسبت نسبت به مبلغی که از باقی مانده جدا کرده‌اند حکم شی تافه و چیز بی‌قیمت دارد نسبت به مبلغ قلیل پس اگر انفاقات عثمان س را نسبت به آن چه در وقت او در بیت المال جمع می‌شد و قسمت می‌یافت ملاحظه کنند هرگز اسراف نخواهد بود آری اگر جداگانه آن انفاقات را ملاحظه نمایند بی‌نسبت به مجموع مال حکم به اسراف می‌تواند لیکن چون در جمیع امور عقلیه بدون ملاحظه نسبت حکم بع افراط نمودن مردود و نا مقبول است در اینجا چرا مقبول خواهد شد و آن چه گفته‌اند که عبدالله بن خالد بن اسید را سه لک درم انعام فرمود نیز غلط است و از روی تواریخ معتبر ثابت است که این مبلغ اورا از بیت المال قرض داد و بر ذمه او نوشت تا باز ستاند چنان چه خود عثمان این امر را در جواب اهل مصر وقتی که محاصره‌اش کرده بودند گفته است و آخر عبدالله مذکور آن مبلغ را در بیت المال رسانید آن چه گفته‌اند که حارث بن حکم را بازارهای مدینه و گنج و مندویات داد که عشور آنها را گرفته به تصرف خود برده باشد و نیز غلط است صحیح این است که حارث به طریق محتسبان داروغه امر بازار کرده بود تا از نرخ خبر دار باشد و دعا و خیانت و غش و ظلم و تعدی واقع نشود و مکاییل و موازین و صنجات را تعدیل و تقویم نماید دوسه روز به این خدمت قیام نموده بود که اهل شهر شکایت او آوردند و گفتند که تمام خسته‌های‌‌ خرما را برای شتران خود خرید کرد ودیگر بیو پاریان را خریدن نداد و شتران مردم از دانه ماندند عثمان همان وقت اورا عزل فرمود و توبیخ نمودو اهل شهر را تسلی داد و درین چه عیب عثمان عاید می‌گردد بلکه عین انصاف اوست که با وجود قرابت قریه او به مجرد سماع شکایت عزلش فرمود و در وجه استعفا ابن ارقم و معیقیب دوسی نیز تلبیس و کذبی داخل کرده‌اند صحیح این است که این هردو به جهت کبر سن و عجز از قیام به حق این خدمت محنت طلب استعفا نمودند و عثمان بعد از استعفای ایشان این خطبه بر خواند که «ايها الناس ان عبدالله ابن ارقم لـم يزل عيل خزانتكم منذ زمن ابي بكر وعمر الی يوم وانه قد كبر وضعف وقد لينا عمله زيد بن ثابت» و آن چه از عمارات و باغات و مزارع عثمان را نسبت کرده‌اند که از بیت المال بود و نیز دروغ و افتراست حقیقت الامر این است که عثمان س در باب تکثیر مال علمی داده بودند که هیچ‌کس را بعد از وی این معنی میسر نشده که بوجه حلال به کمال عزت بی‌تعب و مشقت این قدر مال را کسب نماید و این همه را در مرضیات خدا بوجوه خیرات و مبرات صرف می‌فرمود و مصدق «نعم الـمـال الصالح للرجل الصالح» می‌شد پیشتاز خلافت هم طرق کسب مال او بسیار بود و در انواع تجارات تفنن می‌نمود و بعد از خلافت تدبیر دیگر خاطرش رسید که هر جا زمین موات می‌یافت هم در سواد عراق و هم در حجاز در آن ضیعه می‌ساخت و جماعه را از غلامان و موالی خاص خود را با اسباب و آلات زراعت در آنجا نگاه می‌داشت تا آن بقعه را معمور سازند و از محصول آن قوت خود نمایند و در نشاندن باغ‌ها و اشجار میوه دار و کندن آبار و اجرای انهار مشغول شوند تا آنکه زمین عرب با وصف مقحوطیت و بیرونقی که داشت در زمان رفاهیت نشان او حکم زمین مازندران و کشمیر و کوکن گرفته بود که هر جا چشمه ایست جاری و آبشاریست روان و اشجار میوه دار مهیا و زراعات گوناگون موجود و نیز به سبب آبادی و بودن غلامان و موالی اودر صحراهای و اودیه و بیشه‌های قطع طریق و عیاری و دزدی همه موقوف شده بود و ضرر سباع درنده مثل شیر و پلنگ و گرگان نیز قریب بعدم رسیده و جای نزول مسافران و یافتن علف و آذوقه پیدا گشته به این اسباب مسافران و تجار به امنیت خاطر میامدند و نقل امتعه نفسیه و تحایف بلدان و اقالیم مختلفه به سهولت انجامیده و ازاین هردو معنی یعنی حصول امن و رفاهیت و آبادی و زراعت که در عهد سعادت مهد او بوقوع آمده و نسبت ببلاد عرب از خوارق عادات وعجایب واقعات می‌نمود و در حدیث شریف خبر داده‌اند لا تقوم حتی تعود ارض العرب مروجا و انهارا و نیز عدی بن حاتم طائی را فرمودند که «ان طالت بك حيوه لرين الظعينه تسافر من حيره النعمـان اي الكعبه لايخاف احد الا الله» و از وفور خزاین و کسرت مال و ثروت و تکلفات مردم در زمان عثمان س نیز در احادیث بسیار خبر فرموده‌اند و به کمار خوشی و بشاشت آن را ذکر نموده و چون عثمان س بادی این تدبیر نیک شد اکثر صحابه کبار این روش را پسندیده اختیار آن نمودند از آن جمله حضرت امیر در حوالی ینبع و فدک و زهره و دیگر قری و طلحه درغابه و آن نواح و زبیر در جرف و ذی خشب و آن ضلعه همین عمل شروع کردند و علی هذا القیاس صحابه دیگر رفته رفته در زمین حجاز خاصه در حوالی مدینه منوره خیلی آبادانی ومعموری به هم رسید اگر چند سال دیگر عثمان رضی دراز می‌شدزمین حجاز رشک گلگشت مصلای شیراز و لاله زار گازرگاه هرات می‌شد و چون احیا موات تعمیر اراضی غیر مملوکه به مال خود هرکس را به اذن امام جایز است خود امام را چرا جایز نباشد و محصول اورا چرا حلال نداند و متصرف نشود و در روایات صریح واقع است و در تواریخ مسطور و مذکور که احیا موات و تعمیر اراضی و احداث باغات و حفر آبار و اجرا انهار همه از مال خالص خود می‌کرد و به حکم المال یجر المال و مداخل او هر روز در تضاعف و ازدیاد بود و کدام یک از اهل مدینه در زمان او بود که زراعت نمی‌کرد و باغ نمی‌نشاند و قصه دادن مال باقی از بیت المال بزید بن ثابت نیز تلبیس و غلط صدق با کذب است روایت صحیح این است که عثمان س روزی حکم فرمود به تقسیم بیت المال در مستحقین پس به قدر هزار درم باقی ماند و مستحقان تمام شدند به زید بن ثابت حواله نمود که موافق صوابدید خود در مصالح مسلمین خرج نماید چنان چه زید بن ثابت آن مبلغ را بر ترمیم و اصلاح عمارت مسجد نبوی علی صاحبه الصلوات التسلیمات صرف نمود «هكذا ذكره الـمحب الطبري وغيره من اهل السنه في جميع القصص الـمتقدمه» غرض که این گروه به سبب سو ظنی که دارند هر جا لفظ عثمان و دادن مال بی‌محابا به اقارب خود ودیگر مسلمانان یا تعمیر مسجد رسول الله جو دیگر مواضع متبرکه می‌شنوند همه را بر تصرف در بیت المال و اتلاف حقوق مردم حمل می‌کنند این سو ظن را و این نادانی را علاجی نیست و این کلام ایشان بدان ماند که چون در فتنه احمد شاه ابدالی درانیان در شهر دلهی در آمدند و اموال و امتعه مردم را تصرف کردند هرگاه بازار می‌بر آمدند و مساجد طلائی و عمارات منقش مدارس و رباطات را که ملوک و امرا آن شهر ساخته بودند می‌دیدند بی‌اختیار کلمات حسرت و افسوس از زبان شان بر می‌آمد و بعضی را چهره گریان می‌نمود اهل شهر از این بابت پرسیدند در جواب گفتند که افسوس و حسرت ما از این است که این همه مال شاه را چه قسم ضایع کردند اگر کاش این اموال را ذخیره کرده می‌گذاشتند به کار شاه می‌آمد.

طعن چهارم آنکه عثمان س در خلافت خود عزل کرد و جمعی از صحابه را مثل ابوموسی اشعری را از بصره و بجای او عبدالله بن عامر بن کزیر منصوب ساخت و عمرو بن العاص را از مصر وبجای او عبدالله بن سعد بن ابی شرح را فرستاد و او مردی بود که در زمان آن جناب مرتد شده بود با مشرکین ملحق گردیده و آن حضرت خون او را مباح فرموده در روز فتح مکه تا آنکه عثمان اورا به حضور آن حضرت آورد و بجد تمام عفو جرایم او کنانید و بیعت اسلام نمود و عمار بن یاسر را از کوفه و مغیره بن شعبه را نیز کوفه و عبدالله بن مسعود را از قضا کوفه و داروغگی خزاین بیت المال آنجا جواب از ین طعن آنکه عزل و نصب عمال کار خلفا و ایمه است لازم نیست که عمال سابق را به حال دارند و الا مهان و محقر شوند آری عزل عامل بی‌وجه نباید کرد و عزل این همه اشخاص را وجوهی است که در تواریخ مفصله مذکور و مسطور است بعد از اطلاع بر آن وجوه حسن تدبیر عثمان س معلوم می‌شود و فی الواقع عزل این اشخاص و نصب اشخاصی که مذکور شدند موجب انتظام امور فتوح بسیار شد و رنگ خلافت دگرگون گشت و جیوش عساکر و ولایت و اقالیم و قلمرو مملکت طول و عرضی پیدا کرد که هرگز در زمان اکاسره و قیاصره به خواب نمی‌دیدند از قسطنطینیه تا عدن عرض ولایت اسلام بود و از‌اندلس تا بلخ و کابل طول آن کاش اگر قتله عثمان ده دوزاده سال دیگر هم تن بصیرت می‌دادند و سکوت کرده می‌نشستند سند و هند و ترک و چین نیز مثل ایران وخراسان یا علی یا علی می‌گفتند آن اشقیا نه فهیمدند که هرچند عثمان س بنی امیه را مسلط کرده و از دست ایشان کار گرفته اما آخر نام محمد و علی است خراسان را عبدالله بن عامر بن کریز فتح نموده و حالا در مشهد و شیراز و نیشابور و هرات غیر از نعره حیدری شنیده نمی‌شود آخر چون عثمان و بن امیه در ترک و چین و راجپوتانه هندوستان نرسیدند محمد و علی را هم بر مردم این دیار نشناختند وغیر از رام و کشن و گنگا و جمنا پیری و مرشدی نه دارند و در چین و خطا ترک این قدر هم نیست که نام این بزرگان را کسی بشناسد و تعظیم نماید در این مقام ناچار به طریق قصه خوانی علی سبیل الاجمال وجوه این عزل و نصب را بیان کرده آید و ابن قتبیه و ابن اعثم کوفی و سمساطی را که عمده مورخین شیعه‌اند شاهد این افسانه سرائی آورده شود تا قابل اعتبار باشد اما قصه ابو موسی پس اگر عزل او نمی‌کرد فسادی عظیم بر کمی خاست که تدارکش ممکن نمی‌شد و کوفه و بصره همه خراب می‌گشت به سبب اختلاف و نفاقی که در لشکر هردو شهر واقع شده بود تفصیلش آنکه در زمان خلافت عمر بن الخطاب س ابو موسی اشعری والی بود به جهت قرب حدود فارس و شوکت زمین داران آنجا ابو موسی از پیشگاه خلافت در خواست مدد نمود از حضور خلافت لشکر کوفه برای مدد او متعین گردید قبل از آنکه لشکر کوفه نزد ابو موسی برسد از اثنا راه آنها را متعین فرمود به جنگ رامهرمز که شهریست عظیم مابین فارس و اهواز لشکر کوفه به آن سمت متوجه شد و فتح نمایان کرد و شهر را تصرف نمود و غارت کرد و قلعه را نیز تسخیر نمودو مال بسیار و بندیان بیشمار از زن و بچه به دست آورد چون این خبر به ابوموسی رسید خواست که لشکر کوفه را تنها با غنایم مخصوص نکند و لشکر بصره را که بارها مشقت جنگ بلاد کشیده بودند محروم نگذارد به لشکر کوفه گفت این امکانات را که شما غارت کردید من امان شش ماه را داده بودم و مهلت منظور داشتم تا معاملت بواجبی بگیرم و نقض عهد لازم نیاید را محض برای تخویف آنها متعین کرده بودم عجلت نمودید و با آنها در افتادید لکشر کوفه این امر را انکار نمودند و گفتند که قصه امان محض افتراست و درمیان رد و بدل بسیار واقع شد فیما بین هردو لشکر نزاع قایم گردید آخر این ماجرا به خلیفه نویشتند عمر بن الخطاب س فرمود که آن چه صلحا لشکر ابوموسی و کبرا صحابه که در آنجا هستند مثل حذیفه بن الیمان و برا بن عازب و عمران بن حصین و انس بن مالک و سعید بن عمرو انصاری و امثال ایشان بعد از تفتیش و قسم دادن ابوموسی برد تا آنکه شش ماه امان داده بودم بنویسید بر طبق آن عمل خواهیم نمود ابوموسی به حضور اعیان مذکور قسم خورد وحکم خلیفه رسید که مال بندیرا بااهل بلاد مذکور بازدهند و تا مدت موجله تعرض ننمایند این قصه موجب دل گرانی لشکر کوفه ازابوموسی شد و جماعه از آن لشکر به حضور خلیفه رسیدند و اظهار نمودند که اگر امان می‌داد در لشکر بصره خود البته معلوم و مشهور و معروف می‌شد تا حال کسی از لشکر بصره بر این معنی اطلاع ندارد پس ابوموسی قسم دروغ خورده خلیفه ابوموسی را به حضور طلبید و از قسم او سؤال کرد او گفت و الله قسم به حق خورده ام خلیفه گفت که پس چرا لشکر بر سر آنها فرستاد تا کردند آن چه کردند اگر دروغ در قسم نداری در مصلحت ملکداری البته خطا کاری این وقت ما را میسر نیست که دیگری قابل این کار به جای تو نصب کنیم برو بر صوبه داری بصره و سرداری لشکر آنجا قیام نما ترا و قسم ترا به خدا سپردیم تا وقتی که شخصی قابل این کار در نظر ما پیدا شود آنگاه ترا عزل کنیم و در این اثنا عمر س بدست ابولولو شهید شد و نوبخت خلافت به حضرت عثمان س رسید لشکریان بصره نیز دفتر دفتر شکایت و تنگی نمودن در داد و دهش از ابوموسی به حضور خلیفه وقت آمده و اظهار نمودند و لشکریان کوفه خود از سابق دل افسرده گی داشتند عثمان س دانست که اگر حالا این را تغییر نکنم هردو لشکر بر هم می‌شوند و در کارها عمده دل نمی‌دهند و حال ملک هردو صوبه به خرابی می‌انجامد ناچار اورا تغییر کرد و عبدالله بن عامر کریز را که اکرم قتیان قریش بود و طفل بود که او را به حضور پیغمبر آورده بودند و آن جناب آب دهن مبارک خود در گلوی او چکانده بودو آثار شهامت و نجابت و لوازم سردایر و ریاست از حرکات و اقوال و افعال او در نوجوانی ظاهر می‌شد به جای او نصب کرد و موجب کمال انتظام آن نواحی و هردو لشکر گردید احمد بن ابی سیار در تاریخ مرو روایت می‌کند که «لـمـا فتح عبدالله بن عامر خراسان قال لا جعلن شكري لله ان اخرج من موضعي هذا محرما فخرج من نيشابور ورواه سعد بن منصور في سننه ايضا واما عمر بن العاص» پس اورا به جهت کثرت شکایت اهل مصر عزل فرمود و سابق در عهد عمر س هم به سبب بعضی امور که از و به حضور خلافت معروض شده بود چون اظهار توبه نمود باز بر حال کرده بودند بالجمله عثمان را بر عزل ابوموسی .و عمر بن العاص مطعون کردن به شیعه نمی‌زیبد که این هردو نزد ایشان واجب القتل‌اند و لهذا بعضی ظریفان اهل سنت این طعن را از طرف شیعه برنگ دیگر تقریر کرده‌اند که عثمان س چرا این هردو اکتفا بر عزل فرمود و قتل ننمود تا در واقعه تحکیم بدسگالی امت و امام وقت از یشان بوقوع نیامد و بعضی ظریفان دیگر جواب این طعن به این روش داده‌اند که عثمان س دانست که اگر این هردو را بکشم امامت من نزد عام و خاص ثابت خواهد شد زیرا که علم غیب خاصه امام است و شیعه را جای انکار نخواهند ماند و از آنجا که خلق حیا بر مزاج عثمان غالب بود از تکذیب صریح شیعه شرم کرد و اکتفا بر عزل نموده تا اشاره باشد به صحت امامت او و اگر شیعه گویند که اگر ابوموسی جایز العزل می‌بود حضرت امیر اورا چرا از طرف خود حکم می‌کرد گوئیم از روی تواریخ ثابت است که این حکم کردن بنا چاری بود نه به اختیار و اگر بالفرض به اختیار هم باشد چون در این کار هم خطا کرد معلوم شد که قابل عزل بوده فایده جلیله در اینجا دانست که مطاعن شیخین را غیر از شیعه کسی تقریر نمی‌کند لهذا در کتب اهل سنت که این مطاعن از کتب شیعه منقول‌اند اکثر بر اصول شیعه می‌نشنید و چسپان می‌شوند بر خلاف مطاعن عثمان س که اکثر بر اصول شیعه نمی‌نشینند و وجه این عدم انطباق آن است که طاعنین بر عثمان دو فرقه‌اند شیعه و خوارج پس مطاعن عثمان س نیز دو قسم‌اند قسمی آنکه بر اصول شیعه می‌نشینند و قسمی آنکه بر اصول خوارج منطبق می‌شوند و در کتب اهل سنت هردو قسم را مخلوط کرده می‌آرند بلکه شیعه نیز در کتب خود بر تکثیر سواد مطاعن هردو قسم را بی‌تمیز و تفرقه ذکر می‌کنند از این سبب بعضی از مطاعن عثمان س که در کتب اهل سنت و شیعه موجود است و اصول شیعه و مذهب ایشان درست نمیشود و طعن عزل ابوموسی نیز از همین باب است و الله اعلم و طعن عزل عمرو بن العاص نه بر اصول شیعه منطبق می‌شود و نه بر اصول خوارج که هردو فرقه اورا تکفیر می‌نماین و هر چنددر آن وقت عثمان اورا عزل کرد کلمات و حرکات کفر از او صادر نشده بود لیکن چون آخرها کافر و مرتد شد عزل او از عثمان محض کرامات عثمان باید فهیمد ونیز خارقه که از وی در باب عزل معاویه شیعه در خواست می‌کردند در اینجا به ایشان نمود که عمر بن العاص را عزل فرمود و عبدالله بن سعد بن ابی سریح راب ه جای او منصوب کرد و او هر چنددر ابتدای امر مرتد شده بود لیکن بعد از اسلام دوباره هیچ امری شنع از او بوقوع نیامد بلکه به حسن تدبیر و خوبی نیت او تمام مغرب زمین مفتوح شد وم خزاین و افره به حضور خلافت فرستاد و بلاد دور دست را دار الاسلام ساخت تا آنکه در جزایر مغرب نیز غارتها کرد و غنایم آورد و اهل تاریخ نوشته آنکه از غنایم او بیست و پنج لکهه دینار زر سرخ نقد جمع شده بود و اثاث پوشاک و زیور و مواشی و دیگر اصناف مال خود شماری نبود و خمس این همه را به حضور خلافت فرستاد و درمیان مسلمین مقسوم شد و چهار خمس باقی را درمیان لشکر خود بوجه مشروع تقسیم نمود و در لشکر او بسیاری از صحابه و اولاد صحابه بودند همه از سیرت او خوش ماندند و به هیچ وجه بر اوضاع او انکار نکردند از جمله آنها عقبه بن عامر جهنی و عبدالحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمرو العاص باز چون فتنه قتل عثمان س بوقوع آمد خود را کنار کشید و در هیچ طرف شریک نشد و گفت که ما با خدا عهد بسته‌ام که بعد از قتل کفار قتال مسلمین نکنم تا آخر عمر به انزوا گذارنید و اما عمار بن یاسر پس عزل اورا نسبت به عثمان س کردن خلاف واقع است اورا عمر بن الخطاب س عزل کرد به جهت کثرت شکایت اهل کوفه از و بعد از عزل او عمر بن الخطاب این کلمات گفت من یعذرنی من اهل الکوفه ان استعملت علیهم تقیا استضعفوه و ان استعملت علیهم قو یا فجروه و به جای او مغیره بن شعبه را والی کرد چون در عهد عثمان س از مغیره بن شعبه نیز شکایات آوردند و اورا متهم بر شوت کردند حالا آنکه همه افترا بود ناچار بنابر پاس خاطر رعایا اورا معزول نمود و حال ابن مسعود ان شاء الله تعالی در طعن دیگر عن قریب معلوم شود که باعث طلبیدن او از کوفه به مدینه چه بود و با قطع نظر از این وجوه مذکوره والی امر را عزل و نصب عمال می‌رسد جای طعن نیست و عزل کردن صحابی بی‌تقصیر و بی‌وجه و نصب کردن غیر صحابی به جای او از حضرت امیر بارها بوقوع آمده از آن جمله عمر بن ابن سلمه که پسر ام سلمه بود از جانب حضرت امیر بر بحرین صوبه دار بود اورا بی‌تقصیر و بی‌وجه چنان چه خود حضرت امیر در عزلنامه برای او نوشته‌اند در باب مطاعن ابوبکر نص آن نامه از نهج البلاغه گذشت تغیر فرمود و به جای اونعمان بن عجلان دورقی را که صحابی نبودو بعشر عشیر مرتبه عمر بن ابی سلمه در علم تقوی و عدل ودیانت نمی‌رسد منصوب فرمودو قیس بن سعد بن عباده را که نشان بردار حضرت پیغمبر جبود و صحابه عمده صحابی زاده حضرت امیر از مصر عزل فرمود و مالک اشتر را که نه صحابی بود و نه صحابی زاده و مصدر فتنه و فساد گردیده عثمان را شهید کرده و طلحه و زبیر را ترسانیده باعث بربغی گشته بود و بی‌قین معلوم بود که چون او در مصر خواهد رسید معاویه هرگز سکوت نخواهد کرد و بر مصر افواج خواهد فرستاد و کار دشوار خواهد شد به جای او نصب فرمود و علی هذا القیاس.

طعن پنجم آنکه از عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب سالیانه ایشان که از عهد عمر الخطاب س مقرربود بند فرمود و ابوذر را از مدینه منوره بسوی قصبه ربد اخراج نمود و عباده بن الصامت را بابت امر معروفی که با معاویه کرده بود عتاب کرد و عبدالرحمن بن عوف را منافق گفت و عمار بن یاسر را آن قدر زد که فتق پیدا کرد و کعب بن عبده بهزی را اهانت وتذلیل نمود بنابر کلمه حقی که از او صادر شده بود و انها اجله کباراند که اهانت شان نزد اهل بیت موجب طعن در دیانت شخص می‌شود و چون دیانت او نزد اهل سنت درست نباشد امامت او چه گونه صحیح خواهد بود تفصیل این قصه ها آنکه ابوذر غفاری در شام بود چون اورا کردارهای ناشایسته عثمانی زبانی قاصدان مدینه مکشوف شد عیوب عثمان را بر ملا گفتن آغاز نهاد و انکار بر افاعیل او شروع نمود معاویه به عثمان س نوشته که ابوذر ترا نزد مردم حقیر می‌کند ومردم را از اطاعت تو خارج می‌نماید تدارک این واقعه زود فرما عثمان س به معاویه نوشت که اشخصه الی علی مرکب و عر و سائق عنیف معاویه همین صفت اورا به مدینه روان کرد چون نزد عثمان س رسید عثمان س اورا عتاب نمود که چرا مردم را بر من خیره می‌کنی و از اطاعت من بیرون می‌آوری ابوذر گفت که از رسول صل الله علیه و سلم شنیده‌ام که چون اولاد حکم بن ابی العاص مال خدا را دولت خود قرار دهند و ناداده گان خدا را غلام و کنیزک خود شمارند ودین خدا را بحیله و تزویردغل سازند و چون چنین کنند حق تعالی بر ایشان غضب فرمانید و بندگان خود را از شر ایشان خلاص دهد عثمان س به صحابه حاضرین گفت که ایاکسی از شما احادیث از پیغمبر شنیده است همه گفتند نی باز علی س را طلبید و از وی پرسید علی س گفت من این احادیث خواز پیغمبر جنشنیده‌ام لیکن ان حدیث دیگر شنیده‌ام که «ما اظلت الخضرا ولا اقلت الغبرا اصدق لهجه من ابي ذر» پس عثمان س خشمناک شد و ابوذر را گفت که از این شهر بدر برو و ابوذر بدر رفت و تا آخر حیات خود همان جا بود و عباده بن الصامت نیز در شام بود در لشکر معاویه دید که قطاری از شتران می‌گذرد و بر آن شتران شراب مسکر در تنگ‌ها بار کرده‌اند پرسید که چیست گفتند شرابی است که معاویه برای فروختن فرستاده عباده کاردی گرفته و برخاست و تنگ‌ها و پخال‌ها را بدرید تا شراب همه ریخت باز اهل شام را از سیرت عثمان و معاویه تحذیر نمود و معاویه این همه ماجرا به عثمان س نوشت و در نامه درج کرده که عباده را به حضور خود طلب فرما که بودن او موجب فساد ملک و لشکر می‌شود عثمان س عباده را نزد خود طلبید و برو عتاب کرد که تو چرا بر من و بر معاویه انکار می‌کنی اطاعت اولی الامر را واجب نمی‌شناسی عباده گفت که من از پیغمبر جشنیده‌ام که «لا طاعة لـمخلوق في معصية الخالق» و عبدالله بن مسعود را چون قضا و خزانه داری کوفه معزول ساخت و لید بن عقبه را والی ساخت ابن مسعود جور و ظلم ولید را دیده آشفته شد و نزد مردم معایب اورا ذکر کردن گرفت و مردم را در مسجد کوفه جمع نموده بدعت‌های عثمان پیش ایشان یاد کرد و گفت که ای مردم اگر امر بالمعروف و نهی عن المنکر نخواهید کرد خدای تعالیبر شما غضب خواهد فرمود و بدان را بر شما تسلط خواهد و دعا نیکان مستجاب نخواهدشد و چون خبر اخراج ابوذر به دو رسید در محفل عام خطبه بر خواند و این آیت به طریق تعریض بر عثمان تلاوت نمود ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ٨٥[البقرة: ۸۵]. ولید تمام این قصه ها را به عثمان س نوشت و عثمان اورا از کوفه طلبید چون به مسجد نبوی رسید عثمان س غلام سیاه خود را فرمود که اورا بزند آن غلام اورا زده از مسجد بیرون کرد و مصحف اورا گرفته احراق فرمود و خانه اورا محبس او ساخت و سالیانه اورا تا چهار سال بند داشت تا آنکه مرد و بر جنازه خود زبیر را امامت وصیت نمود و گفت که عثمان بر جنازه من نماز نخواند عثمان س خبر دار شد و به عیادت اورفت و گفت ای ابن مسعود برای من از خدا استغفار کن ابن مسعود گفت بار خدایا تو عفوی و کریمی لکن از عثمان در گذر نکنی تا قصاص من از وی نگیری و چون صحابه همه از عثمان س آزرده شدند و عبدالرحمن بن عوف را بر تولیت او عتاب نمودند عبدالرحمن نادم شد و گفت من ندانستم که چنین خواهد آمد و حال اختیار بدست شماست پس این مقوله به عثمان رسید گفت که عبدالرحمن منافق است هیچ پروا ندارد که چه می‌گوید عبدالرحمن قسم غلیظ یاد کرد تا زنده است با عثمان سخن نگوید و بر همین متارکت و مهاجرت مرد اگر عبدالرحمن منافق بود بیعت او با عثمان صحیح نشد و اگر منافق نبود پس عثمان به تهمت کردن او به منافق فاسق شد و فاسق قابل امامت نیست و قصه ضرب عمار بن یاسر آنکه قریب پنجاه کس از اصحاب رسول الله جمجتمع شده قبایح عثمان رادر نامه نوشتند و عمار را گفتند که این نامه را به عثمان بر سان تا باشد متنبه شود و از این امور شنیعه باز آید و در آن نامه این هم مرقوم بود که اگر از این بدعات باز نگردی ترا عزل کنیم و به جای تودیگری را عزل نصب نمائیم چون آْن نامه را عثمان بر خواند بر زمین‌انداخت عمار گفت که این نامه را حقیر مپندار که اصحاب رسوا این را نوشته‌اند و نزد تو فرستاده و قسم به خدا که من را از راه نصیحت و خیر خواهی برای تو آمده‌ام و بر تو می‌رسم عثمان گفت کذبت یا ابن شمیه و غلامان خود را فرمود که او را بزنند آن قدر زدند که بر زمین و بیهوش شد بعد از آن عثمان س خود بر خاست و بر شکم و مذاکیر او لکد کرد بحدیکه اورا فتق پیدا شد و تا چهار وقت نماز بیهوش ماند و بعد از افاقه قا کرد و اول کسی برای فتق پوشید او بود بنو مخزوم آشفته شدند و گفتند که اگر عمار از این فتق بمیرد ما در عوض شخص عظیمی را از بنی امیه به قتل برسانیم و عمار از آن باز در خانه خود نشست تا آنکه حضرت امیر خلیفه شد و قصه کعب بن عبده بهزی آنکه جماعه از اهل کوفه نامه نوشتند برای عثمان و بدعات اورا در آن نامه شمردند و نوشتند که اگر از این بدعات باز آمدی فیها و الا ما از اطاعت توخارج می‌شویم خبر شرط است بدست شخصی از کاروان سپردند و کعب بن عبده جدا گانه نامه نوشت که در آن کلام عنیف تر و خشونت بسیار مندرج بود و بدست همان قاصد داد عثمان س بعد از خواندن نامه بر او آشفت و سعید بن ابی العاص را نوشت که کعب بن عبیده رااز کوفه اخراج بکن و به کوهستان سرده او در خانه کعب رفت و اورا برهنه ساخت و بیست تازیانه زد باز اخراجش فرمود و به کوهستان و همین سعید بن ابی العاص اشتر نخعی را نیز اهانت نمود و هتک حرمت کرد قصه‌اش آنکه چون سعید مذکور صوبه دار کوفه شد و در مسجد در آمد و مردم همه مجتمع شدند و ذکر کوفه و خوبی سواد او درمیان آمد عبدالرحمن بن حنین که کوتوال سعید و رساله دار پیادگانش بود گفت کاش سواد کوفه همه در جاگیر امیر باشد اشتر نخعی گفت این چه قسم می‌شود خدای تعالیاین ملک را به شمشیرهای ما مفتوح نموده و مارا مالک آن کرده عبدالرحمن گفت خاموش اگر امیر خواهد همه سواد ضبط نماید اشتر یا او سخت و ترشی کرد و تمام اهل کوفه به حمایت اشتر و به پاس زمینها خود به عبدالرحمن بلوا کرده و آن قدر کوفتند و زدند که بر پهلو خود افتاد سعید این ماجرا را به عثمان س نوشت عثمان س نوشت و که اشتر را با جمعی اعانت او کرده بودند از کوفه به‌‌‌سوی شام اخراج نماید به شام و تا فتنه قتل عثمان همان جا ماندند و آخر سعید بن العاص به مدینه گریخته و بند و بست کوفه از و سر انجام نشد و مردم برو بلوا کرده خروج نمودند ودر این وقت سرداران کوفه برای اشتر نوشتند که برادران مسلمان تو همه یک عهد و یک قسم شده‌اند و سعید را بر آورده و اراده خروج بر عثمان دارند این وقت را غنیمت دارو خود را به ما رسان که به اتفاق این مهم را پیش برین اشتر به عجلت تمام در کوفه رسید و ثابت بن قیس را که کوتوال شهر بود زده بر ْآوردند و اشتر و جمیع عساکر کوفه مجتمع شدند سوگند یاد کردند که من بعد عمال عثمان را در کوفه آمدن ندهند آخر عثمان س ناچار شده به موجب فرمایش ایشان ابو موسی اعر را صوبه دار کوفه فرستاد جواب اجمالی از این طعن آنست که اکثر اشخاصی که مذکور شدند نزد شیعه واجب القتل بودند و هیچ حرمت نداشتند زیرا که نص پیغمبر جرا کتمان کردند و حق اهل بیت را به مدد گاری تلف نمودند و از شهادت حق سکوت نمودند پس آن چه حضرت امیر را در حق آنها بایستی کرد عثمان به جا آورد جای طعن چرا باشد وابوذر و عمار هرچند نزد شیعه به حسب ظاهر ازاین گروه مستثنی بودند و قابل اخراج و اهانه نه لیکن به حکم خبر التقیه دینی و دین آبائی تقیه را که بر ذمه آنها واجب بود از دست دادند و ترک واجب نمودند واقتدا به حضرت امیر نکردند که به رعایت تقیه ان همه امور را از عثمان گوارا می‌کرد و سکوت می‌نمود و نیز بیوفائی این هردو به ثبوت پیوست که برای نفسانیت خود به کمال انکار مقابله عثمان بر خاستند واخراج و اهانه و ضرب و شلاق از دست او قبول کردند و وقت اظهار نص امامت در عهد ابوبکر که خلل در حق واجبی حضرت امیر و دین پیغمبر می‌شد پنبه در دهان کرده نشستند خوب شد که بسزا خود رسیدند در این باب اصلا جای طعن نیست زیرا که عثمان س ایشان را تا دیب و تعریز محض بر ترک تقیه و ارتکاب مجاهره نمود جواب دیگر امر خلافت امامت از آن جنس نیست که در باب حفظ آن امر عظیم این قسم ها حرمت ها را مراعات کرده شود و مساهلت نموده آید حضرت امیر پاس رسول جو ام المومنین نفرمود و طلحه و زبیر را که حواریان پیغمبر و قدیم الاسلام و زبیر خصوصا عمه زاده پیغمبر بود قتل نمود در مقام مدافعت از خلافت چه قطعا معلوم است که طلحه و زبیر و عایشه خواهان جان حضرت امیر نبودند مگر آنکه قاتلان عثمان را در خواست می‌کردند و جدا شدن این قدر فوج کثیر از لشکر درذ امر خلافت ومملکت خلل می‌کرد و حکم خلیفه سستی می‌پذیرفت به همین جهت مقابله فرمودو اصلا پاس قرابت و مصاهرت و زوجیت و صحبت رسول ننمود ابوموسی اشعری را چون اهل کوفه از رفاقت حضرت امیر منع می‌کرد سیاست نمود و سوختن خانه و او غارت کردن اسباب او به دست مالک اشتر بوقوع آمد و حضرت امیر آن همه را تجویز فرمود اینک تواریخ طرفین موجود است اگر سر موی در این مقدمات تفاوت بر آید پس معلوم شد که مصلحت خلافت عمده مصالح است فوت شدن مصالح جزئیه در جنب آن چندانی نیست اگر عثمان س هم چند کس را از صحابه رسول جتخویف و اهانت نمود چه باک که کمتر از قتل است و آن چه ام المومنین را از اهانات بعد از جنگ جمل بوقوع آمده بر تاریخ دانان پوشیده نیست این است آن چه بر مذاق شیعه و تقریر توان کرد و آن چه اهل سنت در جواب ان طعن از روی روایات صحیحه خود تنقیح کرده‌اند و جواب دیگر است که عثمان س را به حضرت پیغمبر جبه حضور مردم و تنها نیز بارها تقید فرموده بودند که ترا خدای تعالیدر وقتی از اوقات خلعت خلافت خواهد پوشانیداگر منافقان خواهند که آن را از تو نزع کنند هرگز نخواهی کرد و صبر خواهی نمود چنانچه در صحاح اهل سنت موجود است که آن حضرت جروزی درمیان یاران خود ذکر فتنه می‌فرمود و آن فتنه را نزدیک بیان می‌کرد مردم را سراسیمه یافت فرمود که این مرد و اشاره به عثمان نمود روز نزدیک بر هدایت خواهد بود و جمعی کثیر از صحابه این قصه را روایت کرده‌اند و درذکر همین فتنه جای دیگر فرمود که هر در آن فتنه نشست باشد بهتر است از کسی که ایستاده باشد و استاده بهتر است از رونده و رونده بهتر است از دونده و نیزدر مرض موت خود روزی فرمود که لیت عندی رجلا اکلمه چون اهل بیت عرض کردند که به جهت موانست ابوبکر وعمر را بطلبیم فرمود و لا باز گفتند علی را بطلبیم فرمود لا باز گفتند عثمان را بطلبیم،گفتند نعم چون آمد با وی در سر گوشی تا دیر چیزها فرمود و جناب پیغمبر را در آن وقت طاقت شستن نبود سر عثمان را بر سینه خود گرفته با او وصایا می‌فرمود و چهره عثمان متغیر می‌شد به آواز بلند بی‌اختیار از زبان او بر می‌آمد که الله المستعمان الله المستعان و این حدیث را نیز چند کس از ازواج مطهرات خادمان خانگی آن جناب که در آن وقت حاضر بودند روایت کرده‌اند و ابوموسی اشعری را نیز فرمودند که عثمان را بشارت بهشت ده و بگو که بلوای عالم بر تو خواهد شد بالجمله در این واقعه خاص نصوص قطعیه و وصایای تاکیدیه پیغمبر نزد عثمان محفوظ و موجود بود و عثمان س برآن وصیت مستقیم ماند چون دید که بعضی از اصحاب نیز با این منافقین در باب خلع و خلعت هم صفیر و هم آواز می‌شوند خواست تا این فتنه را حتی الامکان فرو نشاند‌اند صحابه را فی الجمله چشم نمائی کرد تا بشرکت ایشان این فتنه قوت نگیرد و منافقین و او باش را برفیق بودن ایشان پشت گری نشود اهل سنت گویند عصمت خاصه انبیاست صحابه را معصوم نمی‌دانند و لهذا حضرت امیر و شیخین بعضی از صحابه را حد زده‌اند و خود جناب پیغمبر جمسطح را که از اهل بدر بود و حسان بن ثابت را زیر حد قذف گرفته‌اند و کعب بن مالک و مراره بن الربیع و هلال بن امیه را که دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودن بسبب تخلف از غزوه تبوک تا پنجاه روزمطرود و مغضوب داشته‌اند و ماعزاسلمی را رجم فرموده‌اند و بسیاری را تعذیر و حد شرب خمر جاری فرموده چون تعزیر هرکس به حسب منصب و مرتبه اوست عثمان س نیز این چند کس را به موجب حال شان فرمود تا هم داستان منافقین و او باش نه شوند و در بلوا شریک نگردند و بحمدالله همین قسم واقع شد که هچ کس از صحابه کرام به قتل عثمان آلوده نشده محض منافقین و فاسقین و او باش مصدر این حرکت گردیدند و در آن وقت عثمان چون تقدیر را از زبان ان حضرت جدانسته بود هرگز مدافعت نکرد و تن بکشتن در داد و صبر عظیم کرد و لهذا اکثر ان مردم را بعد از گومال و چشمنای راضی کرد و عذر خواست و حال عثمان س در این امر هم نزد اهل سنت مثل حال حضرت امیر است قدم به قدم که او را نیز جناب پیغمبر جوصیت فرموده بود که «يا علي لا يجتمع الامه عليك بعدي وانك تقاتل الناكثين والقاسطين والـمـارقين» وقتی که حضرت امیر سر آرای خلافت راشده پیغمبر شد به قدر مقدور در تسکین فتنه و دفع مخالفان که طلحه و زبیر ام المئومنین عایشه صدیقه و یعلی بن منبه و ابوموسی اشعری و دیگر صحابه کرام بودند کوشش سعی فرمود از قتل و قتال و جنگ جدال با ایشان باک نفرمود هرچند تقدیر مساعد نشد و انتظام امور خلافت صورت نه بست پس در صورتی که امر صریح آن حضرت جبه هریک ازاین هردو بزرگوار در این باب متحقق بود و دیگر ادب صحبت قرابت را نگاه داشتن و امر آن جناب را تقویت نمودن چه گنجایش داشته باشد مثل مشهور است که الامر فوق الادب چون این جوابها اجمالی به خاطر نشست.

حالا جواب تفصیلی از این قصه ها باید شنید دانستیدکه این قصه ها بوضعی که در طعن منقول شد همه از اختراعات و مفتریات شیعه‌اند و در تواریخ معتبره اصل وجودی ندارند این قصه ها را بوضعی که در تواریخ معتبره مذکوراند باید شنید تا خود به خود جواب حاصل گردد اما قصه اخراج اوذر پس موافق روایت ابن سیرین و دیگر ثقات تابعین چنین است که ابوذر در اصل مزاج خشونتی و سلاطت لسانی داشت و به حضور پیغممبر جبا بعضی خدمت گذاران آن جناب که بلال موذن بود و بزرگی او مجمع علیه طوایف اهل اسلام است در افتاده بود و با او ذکر مادرش کرده جناب پیغمبر اورا بر این زبان درازی توبیخ شدید فرمودند و گفتند اعیرته بامه انک امرا فیک جاهلیه چون در لشکر شام اتفاق اقامتش شد فرمودند و در عهد عثمان س دولت و ثروت عظیم بدست اهل اسلام آمد و همه از مهاجرین و انصار صاحب ملک شدند ابوذر زبان طعن در حق جمیع مالداران دراز نمود و اول با معاویه گفتگو کرد و این آیت متمسک ساخت ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٣٤[التوبة: ۳۴]. و انفاق قدر زکوه است نه کل مالو شاهد بر این اراده آیت و میراث و فرایض است زیرا که اگر انفاق کل مال واجب می‌بود تقسیم متروکه وجهی نداشت اصرار بر معتقد خود نمود و خشونت و عنف با هرکس آغاز نهاد لشکریان شام اورا مخالف جمهور دانسته انگشت نما کردند هر جا که می‌رفت جماعه جماعه و چون چوق گرد او می‌شدند و این آیه را به آواز بلند می‌‌‌خواندند تا در جنون در آید و ستیزه نماید چون این حالت که منجر به تمسخر و طنز گشت مناسب شان و مرتبه او نبود معاویه این ماجرا را به عثمان س نوشت عثمان فرمود تا اورا به مدینه رخصت نماید و به عزت و احترام به مدینه روان شد نه آن چه گفتند که بر مرکب عنیف و سایق شدید روانه‌اش کردند چون در مدینه منوره می‌رسد مردم را قصه او با مردم شام مسموع شده بود در اینجا نیز دنبال او جوانان خوش طبع و صبیان و مزاح دوست افتادند و اورا از این آیه کریمه و معین آن پرسیدن گرفتند تا او را نقل مجلس سازند و در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف که بالقطع مبشر به جنت و یکی از ده یار بهشتی بود رحلت فرمود و مال فراوان گذاشت به حدیکه بعد از ادا دیون و تنفیذ وصایای او چون ترکه اورا تقسیم نمودند ثمن مال باقیش به جهار زن او رسید و من جمله آن چهار زن زیاده بر هشتاد هزار درم صاح نمودند با ابوذر حال اورا در مرض مطلقه نموده بود تمام حصه‌اش ندادند بر هشتاد هزار درهم در حصه می‌رسد چون اورا همین مردم ظرافت طلب بیان کردند اواز راه تشددی که در این امر داشت از بشارت پیغمبر در حق او غفلت ورزید و حکم بناری بودنش نمود و این معنی صریح خلاف نص نبوی شد کعب احبار که یکی از علماء اهل کتاب بود ودر عهد عمر بن الخطاب به شرف اسلام مشرف شده او گفت که ای ابوذر بالاجماع ثابت است که ملت حنیفه اسهل الملل و اوسع آنهاست انفاق کل مال در ملت یهودیت که اضیق الملل و اشد آنهاست و نیز واجب نیست در ملت حنیفه چه قسم واجب خواهد بود سخن را فهمیده گو ابوذر در سبب حدتی که در مزاج داشت بر آشفت و گفت ای یهودی ترا با این مسایل چه کار عصا بر داشت تا کعب احبار را بزند کعب احبار از آنجا گریخت و ابوذردنبال او گرفت تا آنکه به مجلس عثمان رسیدند کعب احبار در پشت عثمان پناه گرفت و ابوذر دیوانه وار هیچ نیندیشید و عصای خود را راند گویند که ضرب عصا به پای عثمان هم رسید چون عثمان ان حالت را مشاهده کرد غلامان خود را فرمود تا ابوذر را از کعب باز دارند که خیلی بی‌حواس و بیخود است مبادا اورا بی‌جا بزند و موجب قتل او گردد غلامان عثمان ساو را به آهستگی بر داشته به خانه‌اش رسانیده بعد افاقت از آن حال ابوذر پیش عثمان س آمد و گفت که مذهب همین است که انفاق کل مال را واجب می‌شناسیم و مردم در شام و حالا مردم مدینه گرداگرد من جمع می‌شوند و می‌خواهند که مرا دیوانه وار مسخره سازند در حق من صلاحیت چیست و عثمان س فرمود که فی الواقع امر چنین است که مردم بر تو جمع می‌شوند و انبوه می‌کنند اگر تو را به خاطر آید از مجامع مردم کناره گیر و در قصبه قصبات نواحی مدینه اقامه نما ابوذر بعداز آن در قصبه ربذه که بر سه مرحله از مدینه است رخت اقامت‌انداخت و بعد چندی برای زیارت مسجد نبوی و ملاقات عثمان س آمد و دراین حالات هرگز شکایت عثمان از وی منقول نه شده بلکه کمال اطاعت و انقیاد نسبت بوی داشت دلیل واضح بر این آنکه جمیع مورخین نوشته‌اند که چون در قصبه ربذه رسیده عامل آن قصبه از طرف عثمان س غلامی‌بود از غلامان عثمان که امامت نماز پنج گانه در مسجد می‌کرد وقت نماز راآن غلام به ابوذر تقدیم کرد و گفت تو افضل و بهتر از منی باید که امام شوی ابوذر گفت تو نایب عثمانی و عثمان بهتر از من است و نایب شخص در حکم آن شخص است لازم همین است که تو امام باشی اخر آن غلام را امام کرد و عقب او نماز گزارد قصه ابوذر این است که به تحریر امد و این فرقه از راه بغض و عنادی که دارند تحریف قصهها‌ واقعه می‌نماین و سر یک را با دم قصه دیگر می‌بندند و از آن تمثالی خیالی و صنمی موهوم از روح تحقیق و قوع خالی برای خود تراشیده آن را معبود می‌سازند ﴿قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ٩٥[الصافات: ۹۵]. و قصه عباده بن الصامت خود محض افترا و بهتان است نه معاویه شکایت او نوشت ونه اورا عثمان به مدینه طلبید در هیچ تاریخ مذکور نیست بلکه در تواریخ معتبره چنین مسطور است که چون معاویه بر جزیره قبرس غزوه نمود عباده بن الصامت نیز همراه او بود زیرا که فضایل این غزوه و شهادت به مغفرت غازیان آن دریا از جانب پیغمبر او وزوجه او ام خرام بنت ملحان شنیده بودند چون جزیره مذکور فتح شد و غنایم آنجا به دست مسلمین افتاد معاویه خمس آن را جدا کرده بدار الخلاقه فرستاد و خود نشست تا باقی در لشکر تقسیم نماید و جماعه از صحابه آن حضرت در گوشه جدا نشستند تا وضع تقسیم را ملاحظه نمایند که بر طبق سنت پیغمبر است یانه از آن جمله عباده بن الصامت و شداد بن اوس فهری و ابو الدردا و واثله بن الاسقع و ابو امامه باهلی و عبد الله بسر مازنی در اثنا این حال دو کس از لشکریان دو دراز گوش خوب را حی کرده می‌بردند و عباده بن الصامت از آنها پرسید که این هردو دراز گوش را کجا می‌برید و اینها‌ چه کاره‌اند لشکریان گفتند که معاویه به ما بخشیده است به جهت آنکه بر اینها‌ حج نمائیم عباده گفت که این گرفتن شما را حلال نیست و دادن معاویه را حلال نیست پس آن لشکریان آن دراز گوش را به حضور معاویه بازگردانید و گفتند که عباده چنین گفته است چون مارا حلال نباشد ما چگونه بگیریم و بر آن حج بگذاریم معاویه عباده را طلبید و از صورت مسئله پرسید عباده گفت که «سمعت رسول الله جيقول في غزوه حنين والناس يكلمونه الغنانم فاخذ وبره من بعير وقال «مالي مما افاء الله عليكم من هذه الخمس والخمس مردود عليكم فاتق الله يا معاويه واقسم الغنائم علی وجهها ولاتعط احدا منها اكثر من حقه» معاویه گفت قسمت غنایم را به مسؤلیت خود بگیر و مرا از این بار عظیم سبکبار گردان که منت تو خواهم برداشت عباده داروغه قسمت شد و ابو امامه و ابوالدردا نیز با وی در این مهم شریک و رفیق شدند و تا آخر خلافت عثمان س بر همین اسلوب ماندند و وفات عباده بن الصامت در شام است و مدفن او بیت المقدس او هرگز از معاویه جدا نشده و به مدینه نیامده پس این قصه سراسر غلط است و آن چه در وجه نا خوشی عبدالله بن مسعود ذکر کرده‌اند نیز غلط و افترا است و درکتب صحیحه از آن اثری نیست و صحیح این قدر هست که چون عثمان اختلاف مردم در قرائت قرآن به حدی مشاهده نمود که اکثر عوام الفاظ غیر منزله می‌‌‌خواندند و به اختلاف قرائت بهانه می‌جستند و به مشوره حذیفه بن الیمان و دیگر اجلای صحابه که حضرت امیر هم از ان جمله بود خواست تا همه طوایف عرب و عجم بر یک مصحف جمع شوند و از آن تخلف نورزند و این عزم را به فعل آورد عبدالله بن مسعود وابی بن کعب که بعض قرائت‌های‌‌ شاذه در مصحفهای خود نوشته بودندحالا آنکه بعضی عبارات ادعیه قنوت بودند و بعضی از عبارات تفاسیر که جناب پیغمبر جدر وقت تلاوت قرآن بیان معانی آن می‌فرمودند از موقوف کردن مصاحف خود ابا ورزیدند و در ابقا مصاحف ایشان فتنه عظیم در دین پیدا می‌شد که در نفس قرآن اختلاف واقع بود و رفته رفته منجر بقیایح بسیار می‌شد در گرفتن مصاحف غلامان عثمان س البته با ابن مسعود خشونت نمودند و ضرب و صدمه هم به او رسید بی‌آن که عثمان س ایشان را به این امر امر کرده باشد و ابی بن کعب مصحف خود را بی‌مزاحمت حواله نمود با وی پر خاشی به میان نیامده و کدورتی نمانده و مع هذا عثمان به هرچه ممکن بود استرضا ابن مسعود خواست و عذرها کرد پس اگر ابن مسعود قبول نکند ملامت بر ابن مسعود خواهد بود نه بر عثمان و چون ابن مسعود مریض شد عثمان به خانه او آمد و استغفار از و در خواست و عطا اورا نیز اورد و ابن مسعود گفت عطای ترا نمی‌گیرم چون من محتاج بودم نرسانیدی و حالا آنکه از جهان مستغنی شدم و سفر آخرت می‌نمایم به من می‌دهی عثمان س گفت به دختران خود بده ابن مسعود گفت دختران خود را بخواندن سوره واقعه در هر شب فرموده‌ام و از جناب پیغمبر جشنیده‌ام که هرکه سوره واقعه هر شب بخواند بفاقه مبتلا نگردد عثمان س بر خاسته نزد ام حبیبه زوجه مطهره رسول الله جرفت و از او استدعا نمود که ابن مسعود را از من راضی گردان ام حبیبه ابن مسعود را مراتب بسیار گفته فرستاد باز عثمان نزد ابن مسعود رفت و گفت که ای عبدالله چرا تو هم مثل یوسف پیغمبر به برادران خود نمی‌گویی که ﴿قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ٩٢[یوسف: ۹۲]. ابن مسعود سکوت کرد و جواب نداد پس از طرف عثمان س در استرضا و استعفا قصوری واقع نشد و اقصی الغایه در این مقدمه کوشید و بری الذمه شد این فعل ابن مسعود بود گفته است که «دخلت علي ابن مسعود في مرضه الذي توفي فيه وعنده قوم يذكرون عثمان س فقال لهم ومهلا فانكم ان تقتلوه لا تصبيون مثله» بالجمله این چیزها در عالم سیاست ملکی کثیر الوقوع می‌‌باشد اگر این امور را در مطاعن شمرده شود دایره بر شیعه تنگ تر خواهد شد و چه خواهند گفت در هجران حضرت امیر س برادر عینی خود را عقیل بن ابی طالب عطا اورا ان قدر ناقص فرمود که بعد از مراجعت از جنگ صفین بر خاست نزد معاویه رفت و ابوایوب انصاری را که از اعاظم اصحاب بود و از خلص شیعه آن جناب بودعزل فرمود و خشونت نمود و هجران او کرد و عطای او بند ساخت تا آنکه از وی جدا شد و به معاویه ملحق گردید عقیل و ابو ایوب چه کمی دارند از ابوذر و ابن مسعود اگر عثمان س در این مورد طعن است حضرت امیر س نیز شریک اوست معاذالله که صهرین پیغمبر جرا کسی از اهل ایمان به طعن یاد کند با این امر قبیح به خاطر او گذرد قصور فهم خود است که امثال این امور را طعن فهمیده شود.

مصرع:

سخن شناس نه دلبرا خطا این جاست

و قصه عبدالرحمن بن عوف خود هیچ اصلی ندارد و عبدالرحمن اگر بر تولیه عثمان ل نادم می‌شد چرا به تصریح نمی‌گفت این قدر صحیح است که عبد الرحمن و عثمان را جناب پیغمبر ج با هم عقد اخوت بسته بود به آن جهت عبدالرحمن با عثمان مباسطات بسیار داشت روزی عثمان س از کثرت مباسطات او تنگ شد ومتوحش گشت و گفت انی اخاف یا ابن عوف ان تبسط من دمی و این چنین امور درمیان یاران و برادران صحبت بسیار واقع می‌شد و اثری از آن دردلها نمی‌ماند از حضرت امیر س نیز این قسم مزاح و انبساط با مردم واقع شده دار قطنی از زیاد عبدالله نخعی روایت می‌کنند که «كنا جلوسا مع علي س «في الـمسجد الاعظم والكوفه يومئذ بها خصاص فجاء الـموذن فقال الصلوه يا امير الـمومنين للعصر فقال اجلس فجلس ثم عاد فقال ذلك فقال علي س هذا الكعب يعلمنا بالسنه» و نیز دارقظعنی روایت می کند «عن زياد الـمذكور قال جاء رجل الى علي بن ابي طالب فساله عن الوضوفقال ابد باليمين اوالشمـال فاضرط علی هذا ثم دعا بمـاء فبدا بالشمـال قبل اليمين» و قصه عمار به صورتی که نقل نموده‌اند نیز صحیح نیست بلکه قصه او موافق روایات اهل سنت این است که روزی عمار و سعد بن ابی وقاص در مسجد مقدس امدند و کسی را نزد عثمان س فرستادند که ما در مسجد امده ایم ترا می‌باید که حاضر شوی تا با تو در بصغی اموریکه از تو صادر شده است و موجب شکایت عوام گشته مطارحه نمائیم عثمان س بدست غلام خود گفته فرستاد که مرا امروز اشغال بسیار است این وقت باز گردید و فلان روز موعد شماست بیائید و آن چه خواهید بگوئید سعد بر خاسته رفت و عمار باز کسی را فرستاد که همین روز باید امد عثمان س عذرکرد غلامان عثمان س عمار را زده از مسجد کشیده بیرون کردند و گفتند استیذان در شرع سه مرتبه است حالا از حد شرعی تجاوز کردی و تعزیر تو واجب شد چون این خبر به عثمان س رسید خود دویده به مسجد امد و مردم را حاضر کرد وعمار را طلبید و سوگند یاد کرد که این امر شنیع به گفته من واقع نشده است و آن غلام را توبیخ فرمود و گفت هذه یدی لعمار فقلیقتص منی ان شاء عمار دست او را بوسید و راضی شد دلیل قوی بر این آنکه در ایام محاصره عثمان س عمار از آن فرقه بود که عوام بلوائیانرا حقوق عثمان می‌فهماند و ایشان را از محاصره او منع می‌کرد و چون آب را بر عثمان س بند کرده بودند عمار بر آمد و به آواز بلند گفت سبحان الله قد اشتری بئر رومه و تمنعونه مائها باز دویده نزد علی کرم الله وجهه آمد و گفت که مردم بلوا امروز بر عثمان س آب بندکردند مگر از راه دیگر که مخفی است سعی می‌کنیم آخر به سعی و تلاش یک پخال شترآب از آن راه به عثمان س رسانیدند پس به جهت عمار طعن بر عثمان س نمودن و مضرب و مصدق آن مثل عربی شدنست که رضی الخصمان و لم یرض القاضی و قصه کعب تو نامه درشتی به من نوشت این مشوره و نصیحت برادران نمی‌‌باشد نصیحت را به لین و رفق باید نوشت نه بدرشتی خصوصا نسبت روسا و خلفا در حق فرعون که از اشقیا مقریست خدا تعالی پیغمبر اولوالعزم خود را ادب تعلیم فرموده که ﴿فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى٤٤[طه: ۴۴]. ومن بزدن تو نه نوشته بودم بی‌امر من ترا ضرب واقع شد اینک قمیص خود را از بدن می‌کشم و چابک حاضر می‌کنم اگر می‌خواهی قصاص از من بگیر کعب گفت چون به این مرتبه انصاف فرمودی من از حق خود گذشتم و فی الواقع در نوشتن کلمات غلیظه تقصیر دارم من بعد کعب نزد عثمان ماند و از مصاحبان خاص او بود.

و اما قصه اشتر نخعی پس صحیح است و او نه صحابی بود و نه صحابی زاده بلکه از او باش کوفه بود که پاس اولوالامر ننمود و عوام را بر اهانت عاملا عثمان بر غلانید که موجب فساد عظیم می‌گردید و اشتر نخعی همان است که مصدر فتنه‌ها‌ گردید و نوبت به قتل عثمان رسانید و باز موشک دوانی نگذاشت و طلحه و زبیر را تخویف به قتل کرد تا از مدینه گریخته به مکه رفتند ام المومین ل را سپر ساختند و با امیر قتال و جدال بوقوع امد و همه ان حرکات اشتر نخعی بود و بر حضرت امیر هم تحکمات می‌کرد و همه این حرکات اشتر نخعی باعث بی‌انتظامی امور خلافت حضرت امیر گشت و کما ینبغی اطاعت بجا نمی‌آورد چنانچه در تواریخ مسطور و مشهور است و بعد از آنکه عثمان س موافق فرمایش او و یاران او ابوموسی را بر اهل کوفه والی کرد و حذیفه بن الیمان را بر خراج داروغه ساخت سکوت نکرد و غوغای کوفه را گرفته بر سر عثمان س آمد و اهل مصر را نیز رفیق خود ساخت و اورا قتل نمود بلکه مباشر قتل او شد علی مافی بعض الروایات وقتل عثمان س سبب فتنه شد تا بقیام قیامت چنانچه در حدیث صحیح آمده است «لا تقوم الساعه حتی تقتلوا امامكم وتجلدوا باسيافكم ويرث دنياكم شراركم» این قسم شخصی را بایستی قتل نمود که فساد امت منتفی می‌شد چه نمود.

طعن ششم آنکه عثمان س قصاص را از عبید الله بن عمر موقوف داشت حالانکه عبیدالله بن عمر هر مزان پادشاه اهواز را که در زمان عمر س مسلمان شده بود کشت به تهمت انکه شریک قتل عمر س است و تهمت به ثبوت نپیوست و یک دختر خورد سال ابو لولو را قتل نمود و جفینه نصرانی را نزد عثمان آمدند و گفتند که قصاص از عبیدالله بستان و امیر المومنین نیز همین مشوره داد عثمان از بیت المال دیت دهانید و قصاص موقوف داشت حالانکه قصاص حکم کتاب الله است و هرکه حکم کتاب الله را جاری نکند قابل امامت نیست جواب ازین طعن آنکه در قتل دختر ابولولو خود البته قصاص نمی‌رسد نزد جمهور علما که دختر مجوسی بود وعلی هذا القیاس جفینه نصرانی که از سکنه حیره بود و مذهب نصاری داشت زیراکه فیما بین المسلم و الکافر قود نیست قال ÷«لا يقتل مسلم بكافر»آمدیم بر هر مزان که بظاهر مسلمان بود در ترک قصاص از عبیدالله بابت قتل او اهل سنت سه وجه ذکر کرده‌اند اول آنکه این هرمزان پادشاه اهواز بود و جمیع ملوک فارس را بسبب خروج ملک از دست شان غیظ و خشم بر اسلام و ائمه اسلام بیش از حد بود چون بجنگ نتوانستند کار را پیش ببرند ناچار این مکار حیله انگیخت که امان از خلیفه ثانی بدغا و مکر حاصل نمود چنانچه قصه او در تواریخ مشهور است که او را گرفته آورده بودند و مشوره جمیع صحابه بران قرار یافته بود که او را باید کشت چون بحضور خلیفه رسید بکمال قلق و اضطراب اظهار تشنگی نمود چون کاسه پر از آب خلیفه بدست او داد گفت اگر تا خوردن آب و سیر شدن مرا امان بدهید من میخورم و الا چه حاصل که در اثناء خوردن آب سر از تن من جدا کنند خلیفه فرمود تا این آب را ننوشی ترا امان است کسی نخواهد کشت دوسه بار بحضور مردم بتکرار این اقرار کرد وآب را بر زمین‌انداخت وگفت که حالا اگر می‌کشید نقض امان لازم می‌آید خلیفه ازین حرکت او خیلی متعجب شد و فرمود که مرد زیرک می‌نمائی بهتر که در اسلام درائی او کلمه اسلام بر زبان راند و باین تقریب در مدینه منوره سکونت ورزید و چند پرگنه از عراق در جا گیر یافت و درینجا نشسته وضع خلیفه را دیده که مخالف وضع ملوک نه دربان دارد و نه پاسبان تنها در بازارها میگردد افسوس کرد که این قسم رئیسان بی‌احتیاط را کشتن چه قدر کار آسان است ملوک ملک فارس خیلی در غفلت‌اند آخر خفیه طور ابولولو بفرموده او اینکار کرده و جفینه و دیگر کفره را با خود رفیق ساخت و تدبیر و کنکاش این مهمت در خلوت با آنها می‌کرد چنانچه عبیدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکرودیگر صحابه را شاهد گذرانید که ابولولو و جفینه نزد هرمزان در خلوت می‌نشستند و مشوره قتل عمر س می‌نمودند و خنجر دو رویه هرمزان طیار کرده بود و می‌گفت که کدام جوانمرد باشد که بحمیت قوم و دین خود ازین شخص که نه ناموس مارا گذاشت و نه دولت مارا و نه دین مارا داد بستاند ابولولو اینرا قبول نمود پس در آمر بودن هرمزان شکی نماند و لهذا بحضور صحابه چنین قرار یافت که آن خنجر را بیارند اگر مطباق آن صفت باشد که شاهدان می‌گویند شرکت این هرسه کس در قتل عمر س ثابت می‌شود و الا نه چون خنجر آوردند هر همه دیدند که مطابق آن صفت بود ازین راه عثمان در گرفتن قصاص توقف نمود که قتل آمر بقتل نیز واجب دانست چنانچه مذهب شافعی و مالک و اکثر ایمه برین است در حق آحاد ناس چه جای خلفا و روسا که آمر بقتل ایشان را خود البته اگر قصاصا نه کشند سیاسه کشتن واجب است ووجه دوم آنکه در گرفتن قصاص فتنه عظیم بر می‌خاست زیراکه بنوتمیم و بنوعدی مانع بودند از قتل بلکه بنوامیه و بنوجمح نیز و بنوسهم هم اراده پرخاش داشتند و می‌گفتند که اگر عثمان از عبیدالبله قصاص گیرد خانه جنگی خواهم کرد چنانچه عمروبن العاص که رئیس بنوسهم بود باآواز بلند در محکمه گفت که ای یاران این کدام انصاف است «قتل امير الـمومنين بالامس ويقتل ابنه اليوم لا والله لايكون هذا» و بجهت دفع فتنه اگر از قصاص گذشته ورثه مقتول را راضی نمایند بجاست و چه گفته آید در قصه قتله عثمان س که حضرت امیر س بجهت خوف فتنه ازانها قصاص هم نه گرفت و دیه هم بورثه عثمان نداد وورثه اورا راضی هم نه کرد و عثمان س خود ورثه هرمزان را بااموال خطیره راضی ساخت که اصلا باز شکایت نکردند اگر ترک قصاص بجهت خوف فتنه در نفس الامر جای طعن می‌شد طعن نواصب را در حق حضرت امیر س جوابی بهم نمی‌رسید حالا همین جواب است که در هردو جا خوف فتنه بود بلکه در حق عثمان س که ورثه هرمزان را راضی نمودند اشکالی نماند بعضی حنیفه نوشته‌اند که محمد بن جریر طبری و جمیع ایمه تواریخ تصریح نموده‌اند بانکه جمیع ورثه هرمزان حاضر نبودند در مدینه بعضی ایشان در فارس بودند و چون امیر المومنین عثمان آنها را طلبید بجهت ترسی که خورده بودند حاضر نشدند و حضور جمیع ورثه در گرفتن قصاص شرط است پس گرفتن قصاص عثمان س را جایز نبود غیر از دیت دادن چاره نداشت و آن هم از بیت المال نه از مال قاتل و عاقله او زیراکه در کتب حنیفه هم تصریح است بانکه هرکه در قتل امام عادل اعانت نماید که مباشرت نکند واجب القتل میگردد و حاضر نبودن بعض ورثه او در مدینه منوره در کتاب شریف مرتضی و دیگر کتب امامیه نیز موجود است مدار بر تواریخ اهل سنت نیست باید دانست که درینجا بعض شیعه چند طعن دیگر درین مقام ذکر کنند مثل نصیر طوسی که در تجرید آورده اما تاریخ دانان شیعه آن طعن‌ها را حذف نمودند لهذا بالاستقلال آن طعن‌ها را مذکور نه کرده شد اما اجمالا در ضمن همین طعن گفته می‌آید یکی ازان طعن‌ها اینست که ولید بن عقبه شراب خورد و حضرت عثمان س حد شرب بروجاری نه کرد جواب این طعن آنکه این روایت محض غلط است چنانچه صاحب استیعاب می‌گوید و «قد روي فمـا ذكر الطبري انه تعصب عليه قوم من اهل الكوفه بغيا وحسدا وشهدوا عليه زورا انه تقيا الخمر وذكر القصه وفيها ان عثمـان س قال له يا اخي اصبر فان الله ياجرك ويبوء القوم بائمك وهذا الخبر من اهل الاخبار لا يصح عند اهل الحديث ولا له عند اهل العلم اصل والصحيح عندهم ما رواه عبدالعزيز ابن النختار وسعيد بن ابي عروبه عن عبدالله الداناج عن حصين ابن الـمنذر ابي ساسان انه ركب الى عثمـان س فاخبره بقصه الوليد وقدم علی عثمـان رجلان فشهدا عليه بشرب الخمر وانه صلي الغداه بالكوفه اربعاثم قال ازيدكم قال احدهما رايته يشربها وقال الاخر رايته يتقيئها فقال عثمـان س لـم يتقئها حتی شربها فقال لعلي اقم عليه الحد فقال علي لابن اخيه عبدالله بن جعفر اقم عليه الحد فاخذ السوط فجلده وعثمـان س يعد حتی بلغ اربعين فقال علي امسك جلد رسول جاربعين وجلد ابوبكر س اربعين وجلد عمر س ثمـانين وكله سنه وروي ابن عتبه عن عمروبن دينار عن ابي جعفر محمد بن علي البالقر جلد علی الوليد بن عقبه في الخمر اربعين جلده بسوط له طرفان اخرجه ابوعمرو»آنکه روز احد بگریخت و در غزوه بدر و بیعت الرضوان حاضر نشد جواب آنکه چون گریختن روز احد از عثمان س و از جمیع صحابه غیر از سی کسی بوقوع آمده تنها بر عثمان جای طعن نیست و مع هذا چون حق تعالی عفو ازان کبیره قران مجید نازل فرمود دیگر طعن بر هیچ‌کس نماند قوله تعالی ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ١٥٥[آل عمران: ۱۵۵]. و بالفرض اگر عثمان نمی‌گریخت اورا نزد شیعه ازین چه می‌گشود ابوبکر و عمر بکه نه گریختند و ثابت ماندند کی از زبان شیعه خلاص شدند که او می‌شد سیزده کس از مهاجرین و باقی از انصار دران واقعه صعب پای ثبات افشرده بودند همه را یا اکثر را شیعه زیر سهام طعن گرفته‌اند «فمن الـمهاجرين ابوبكر وعمر وطلحه وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابي وقاص وكلهم عند الشيعه مطعونون وعلي هذا القياس حال الانصار» و نزد اهل سنت بعد وقوع فرار که نهایتش ارتکاب کبیره است و بتوبه محو شد لیاقت امامتش جای نرفته و اگر از روی کتب سیر تمام ان واقعه را کسی بتامل مطالعه نماید فرار کنند کان را معذور دارد که بعد از انتشار خبر کشته شدن سردار و تباهی لشکر ثبات خیلی دشوار است و در غزوه بدر بحکم انحضرت جبرا‌ی خدمت بیمار داری حضرت رقیه خاتون تخلف نمود در رنگ تخلف حضرت امیر در غزوه تبوک که برای خبر گیری عیال آنجناب ایشان را مامور فرموده بودند و این قسم حاضر نشدن بهتر از حاضر شدنست و لهذا جناب پیغمبر جفرمود که ان لعثمان اجر رجل ممن شهد بدرا و سهمه و بیعت الرضوان خود محض برای عثمان س واقع شد چون کسی از صحابه قبول نمیکرد که بمکه برود و با کافران سوال و جواب نماید عثمان باین رسالت و سفارت مامور شد و بعد از رفتن او ناگاه خبر در لشکر فاش شد که کافران عثمان س را کشتند و بجمعیت فراوان مستعد جنگ می‌آیند آنحضرت جاز یاران خود بیعت بر موت گرفت تا در بدل عثمان و گرفتن کین او جنگ سخت فرماید درین اثنا خبر منقح رسید که عثمان را نکشته‌اند در لشکر تسکین شد پس حاضر نشدن در بیعت الرضوان برای اینست که بیعت الرضوان بتقریب خبر موت او واقع شده بود حضور او متصور نبود و اگر او حاضر می‌شد بیعت الرضوان چرا وقوع می‌یافت و مع هذا نیز جناب پیغمبر جدست راست خود را بر دست چپ خود زد و فرمود که هذه ید عثمان و در بعض روایات هذه لعثمان وارد است یعنی این بیعت از طرف عثمان است پس کسی را که این قسم نایبی در جای موجود باشد حاضر نشدن او چه نقصان دارد بالجمله این هردو طعن را نظر بوضوح بطلان آنها کرده اکثر علماء امامیه از کتب خود دور کرده‌اند.

طعن هفتم آنکه عثمان س تغیر سنت رسول نمود و در منی که مقام بودن حاجیان است از دهم ذی حجه تا چهاردهم چهار رکعت خواند حالانکه جناب پیغمبر جهمیشه در سفرها قصر می‌فرمود و بالخصوص درین مقام هم چهار گانی را دو گانه گزارده است چنانچه جمیع صحابه بروی انکار این فعل نمودند جواب ازین طعن انکه در حضور عثمان س این طعن براو کرده بودند چون از حقیقت حال او اطلاع نداشتند وقتی عثمان س وا نمود کرد که من در مکه نکاح ئکرده‌ام و خانه دار شده‌ام و قصد اقامت دران بقعه مبارک دارم مسافر نمانده‌ام تا سفرانه ادا نمایم و مقیم را به اجماع قصر جایز نیست ازین جهت است که اتمام نماز میکنم هر همه صحابه از انکار باز ماندند و این جواب عثمان را امام احمد و طحاوی و ابوبکر بن ابی شبیه و ابن عبدالبر در کتب خود آورده‌اند و لفظ آن روایت اینست «ان عثمـان صلي با الناس بمني اربعا فانكر الناس عليه فقال «ايها الناس اني تاهلت بمكه منذ قدمت واني سمعت رسول الله جيقول من تاهل ببلده فليصل صلوه الـمقيم فيها اخرجه احمد عن عبدالله بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابي ذباب عن ابيه وعن»غیره پس اصلا اشکال نماند که درین صورت به اجماع علما اتمام واجب است.

طعن هشتم آنکه عثمان س از بقیع که در حوالی مدینه است و چراگاه مشهور بود مردم را ازان چراگاه منع فرمود و آهسته آهسته اضعاف ان مکان را داخل رمنه ساخت حالانکه پیغمبر جفرموده است «الـمسلمون شركاء في ثلاث الـمـاء والكلاء والنار» و بازار مدینه را قرق فرمود که کسی ازانجا خسته خرما نخرد تا وقتی که گذاشته عثمان س از خرید خود فارغ نشود و سفاین بحر را فرق ساخت که سوای تجارت او دیگری مال نه برد جواب ازین طعن آنکه قصه قرق نمودن چراگاه بقیع صحیح است و خود عثمان از آن جواب گفته و خاطرنشان صحابه ساخته که آنحضرت جفرموده است «لا حمي الالله ولرسوله» و من برای شتران صدقه و بیت المال و اسپان جهاد حمی گرفته‌ام و چراگاه را رمنه گردانیده‌ام و پیغمبر جنیز برای اسپان جهاد و شتران صدقه حمی نموده بود و چون صحابه گفتند که پیغمبر جزمین قلیلی را حمی‌فرمود و تو برای قدر اضعاف مضاعف زیاده کرده که عثمان گفت که بیت المال این وقت را با بیت المال آن وقت قیاس کنید و حمی را بقدر آنها بفهمید جمیع صحابه ساکت شدند و تسلیم نمودند و قرق نمودن بازار سراسر غلط است همان قدر صحیح است که دوسه روز حارث بن الحکم داروغه بازار شد ه بود و او از طرف خود این عمل کرده بود چون عثمان س بر ان مطلع شد او را عزل نمود و قرق سفاین نیز صحیح است لیکن سفاین مملوکه خود را فرق فرمود که دئران سفاین مال غیری نه برند با دیگر سفاین تعرضی نداشت و سابق ازین مردم در سفاین عثمان س که بسمت مصر و مغرب برای تجارت می‌رفتند اموال خود را نیز بار می‌کردند و گماشتهای خود را همرا میدادند چون این عمل بسیار شد و مردم دیگر نیز سفاین طیار ساختند عثمان س سفاین خود را پروانگی نداد تا مال دیگری بر دارند بهر حال تبرعی بود که می‌کرد بر ترک تبرع چه ملامت و طعن متوجه تواند شد.

طعن نهم آنکه یاران و مصاحبان خود را جاگیرات و اقطاعات بسیار داد از زمین بیت المال و اتلاف حقوق مسلمین نمود جواب ازین طعن آنکه عثمان س اذن میداد یاران و رفقاء خود را در احیاء زمین موات و زمین آباد و مزروع بکسی نداده چنانچه تواریخ موجوداند و احیاء زمین موات سبب آبادی ملک و کثرت محصول و وسعت ارزاق عوام الناس است چه خوبی است درانکه هزاران جریب از زمین افتاده و خراب بماند نه ازو محصولی در سر کار آید و نه دیگری باو منتفع شود و چون ملک آباد شود و جابجا کشتکاری رایج گردد قطاع الطریق و عیاران و مفسدان خاموش نشینند و نیز اهل سیر ذکر کرده‌اند که جماعه از اشراف یمن خانه کوچ در زمان او امدندن و گفتند که ما برای جهاد خانهها‌ و اراضی مزرعه خود را گذاشته امده ایم باید که مارا در محل قرب جهاد اراضی بدهی تا در جهاد اعدائ دین حاضر باشیم و نوبت بنوبت در لشکرها برائیم عثمان آنها را در مقابله فارس که صوبه زور طلب بود و زمین داران سرکش داشت آبادان ساخت و عوض اراضی آنها ازان حدود اقطاعات نمود و از بعضی صحابه هم معاوضه اراضی آن جماعه بداد و از اشعت بن قیس زمین او را که در کنده بود گرفت و او را عوض‌اش از جای دیگر داد و این همه به تراضی بوداصلا جای طعن و ملامت نیست.

طعن دهم انکه صحابه همه به قتل او راضی بودند و از او تبرا می‌نمودند و هجو و مذمت او می‌کردند و او را بعد از قتل او تا سه روز افتاده گذاشتند و به دفن او نپرداختند جواب این طعن آنکه این همه کذب صریح و بهتان ظاهر است که بر صبیان هم پوشیده نمی‌ماند طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمروبن العاص برای طلب قصاص همین عثمان می‌جنگیدند یا برای قصاص عثمان موهوم متخیل و تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضرند صحابه در دفع بلوا از وی قصور نکردند و تا ماکان بود بکلمه و کلام اصحاب بلوا را فهمانیدند چون معقول ایشان نشد استیذان قتال نمودند عثمان اصلا روا دار قتال نشد و بحد تمام مانع آمد ناچار شده خاموش نشستند و مع هذا در رسانیدن آب و دفع ضیق از وی الی آخر الوقت تدبیرها و حیله‌ها می‌کردند و زیدبن ثابت با جمیع انصار آمد و جوانان انصار با وی گفتند که ان شئت کنا انصار الله مرتین و عبدالله بن عمر با مهاجرین آمد و گفت که کسانی که بر تو بلوا کرده‌اند همان اشخاص‌اند که بضرب شمشیرهای ما مسلمان شده‌اند و هنوز از خوف آن ضربات نینان زرد می‌کنند این همه بلند خوانی و بالا پروازی این‌ها از آنست که کلمه میخوانند و تو حرمت کلمه نگاه میداری اگر بفرمائی این‌ها را بر حقیقت حال خود آگاه سازیم و باز همان حالت فراموش شده ایشان بیاد شان دهیم عثمان گفت لله این سخن مگو و برای جان من فقط کشاکشی در اسلام مکن و با وصف این همه حسنین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر و ابو هریره و عبدالله بن عامر بن ربیعه و دیگر صحابه همراه عثمان در دار بودند و چون مردم بلوا هجوم می‌کردند این‌ها بسنگ وچوب و بستن دروازه مدافعت می‌کردند و غلامان عثمان س که فوجی کثیر بودند بحدیکه اگر حکم می‌کرد دریک ساعت اهل بلوا را حقیقت کار معلوم می‌شد با سلاح و اسباب حاضر آمدند زاری و بی‌قراری نمودند که مایان همان جماعت ایم که از خراسان تا افریقیه تاب شمشیر ما کسی نیاورده اگر حکم فرمائی این جماعه بخود مغرور را تماشاء کار ایشان نمائیم که بسخن و کلام اصلاح این‌ها نمی‌شود و چون این‌ها می‌دانند که ما را کسی بحرمت کلمه متعرض نمیشود اصلا رو براه نمی‌آرند و سخن ترا و دیگر کبراء صحابه را بجای نمی‌شمارند عثمان همین می‌گفت که اگر رضای من می‌خواهید و حق نعمت من ادا می‌نمائید سلاح دور کنید و در خانه‌های‌‌ خود بنشینید و هرکه از شما سلاح دور کند او را آزاد کردم «والله لئن اقتل قبل الدماء احب الى من ان اقتل بعد الدماء» یعنی شهادت من مقدر است و مرا بان پیغمبر بشارت داده اگر شما قتال خواهید کرد من البته مقتول خواهم شد پس چه حاصل که قتل و خون هم واقع شود و مدعا هم بر کرسی نه نشیند و در تواریخ فریقین ثابت است که حضرت امیر هم پسران خود را و اولاد ابوجعفر را و چیله خود قنبر را بر دروازه عثمان متعین ساخته بود و طلحه و زبیر نیز پسران خود را بر دروازه او نشانده تا بلوائیان را مزاحمت نمایند و چون بلوائیان هجوم آوردند بسنگ و چوب جنگ می‌کردند تا انکه حضرت امام حسن خون آلوده شد و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند و از راه دروازه امدن آنها ممکن نشد از عقب خانه بعض انصاریان را نقب زده داخل شدند و عثمان س را شهید کردند و اینک نهج البلاغه که اصح الکتب شیعه است برین ماجرا گواه است از حضرت امیر روایت می‌کند که فرمود و الله قد دفعت عنه و شراح نهج البلاغه قاطبه برای بیان این قسم اهتمام حضرت امیر را در ذب از عثمان روایت کرده‌اند و هرگاه حضرت امیر بخانه عثمان س در آن ایام می‌آمد بلوائیانرا بچابک میزد و دور می‌کرد و لعن و شتم می‌فرمود و کار اهل ایمان نیست که این همه مقالات و معاملات حضرت امیر را بر نفاق و مخالفت ظاهر و باطن محمول نماید اینجا منافقی می‌باید تا بحکم المرء یقیس علی نفسه این خیال باطل را نسبت به انجناب پاک پیرامون خاطر خبث ذخایر خود بگرداند.

مصرع: چو کفر از کعبه بر خیزد کجا ماند مسلمانی

و اگر بالفرض المحال نفاق بود دران وقت بود در خطبه‌های‌‌ کوفه چرا قسم یاد فرمود بر دفع قاتلان عثمان س و چرا بعد از شهادت عثمان س باآواز بلند گفت که «انمـا مثلي ومثل عثمـان كمثل اثوار ثلاثه كن في اجمه ابيض واسود واحمر ومعهن فيها اسد فكان لا يقدر فيهن علی شي لاجتمـا عهن عليه فقال للثور الاسود والثور الاحمر لايدل علينا في اجتنا هذه الا الثور الابيض فان لونه مشهور ولوني علی لونكمـا فلوتركتمـا في اكلته وصفت لكمـا الاجمه فقالا دونك فكله فاكله ثم قال للاحمر الان اكلك فقال دعني انادي ثلاثا فقال افعل فنادي ثلاثا الا اني اكلت يوم اكل الابيض ثم رفع امير الـمومنين صوته فقال الا اني هنت يوم قتل عثمـان»و این قصه در شهرت و تواتر بحدی رسیده که در کتب فریقین مذکور و مسطور است جای انکار نیست و عبدالله بن سلام هر صبح نزد بلوائیان میرفت و می‌گفت لا تقتلوه زیراکه بعد از قتل او فتنه‌ها‌ و فسادها خواهد بر خاست و حذیفه بن الیمان که صاحب علم المنافقین بود و حضرت امیر نیز در حق او باین علم گواهی داده همیشه تحذیر می‌کرد از قتل عثمان و می‌گفت که موجب فتنه‌ها‌ خواهد شد اما ترک دفن او پس بنابر فساد عظیمی‌بود که در مدینه منوره بعد از قتل او روداد و اوباش و بلوائیان هر صحابی را اخافت می‌کردند و مردم بحال خود گرفتار شده بودند آخر وقت شب که بلوائیان بخواب رفتند زبیربن عوام و حکیم بن حزام و مسور بن محزمه و جبیربن مطعم و ابوجهم بن حذیفه بدری و یسارین مکرم و پسر او عمروبن عثمان او را در جام‌های خون آلوده به دستور شهیدان بعد از اداء نماز جنازه دفن کردند و جبیربن مطعم امامت نماز او نمود و از تابعین نیز جماعه همراه بودند از انجمله حسن بصری و مالک جد امام مالک است و ملایکه بر جنازه او عوض آدمیان حاضر شدند چنانچه حافظ دمشقی مرفوعا از جناب پیغمبر جروایت کرده که می‌فرمود «يوم يموت عثمـان يصلي عليه ملائكه السمـاء وراوي گويد قلت يا رسول الله عثمـان خاصه اوالناس عامه قال عثمـان خاصه مويد اين روايت روايت ابن ضحاك است از سهم بن خنيس وكان مـمن شهد قتل عثمـان قال فلمـا امسينا قلت لئن تركتم صاحبكم حتی يصبح مثلوا به فانطلقنا به الى بقيع الغرقد فامكنا له من جوف الليل ثم حملناه فغشينا سواد من خلفنا فهبناهم حتی كدنا نتفرق فاذا مناد ينادي لاروع عليكم اثبتوا فانا جنياه لنشهده وكان ابن خنيس يقول هم الـملائكه وهجووذم» او را نسبت بصحابه کردن

مطاعن ام المؤمنین عایشه صدیقه

زوجه محبوبه مطهره رسول جو آن ده طعن است.

طعن اول آنکه آن مطهره از مدینه بمکه و ازانجا ببصره رفت حالانکه خدای تعالیازواج را از بر آمدن از خانه‌های‌‌ خود منع فرموده و با استقرار دران بیوت مطهره امر نموده قوله تعالی ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣[الأحزاب: ۳۳]. پس او را چه مناسب بود که ناموس رسول جرا محافظت ننمود و در لشکریکه زیاده بر شانزده هزار کس از اوباش و ارازل دران جمع بودند بر آمد جواب ازین طعن آنکه قرار در بیوت و عدم خروج از خانه‌ها‌ اگر مطلق می‌بود بایستی که آن حضرت جازواج را بعد نزول این آیه برای حج و عمره نمی‌بر آورد و در غزوات همراه نمی‌برد و به زیارت والدین و عیادت مریضات و تعزیه مردگان از ارقاب ایشان اجازه رفتن نمیداد و هو باطل قطعا پس معلوم شد که مراد ازین امر و نهی تاکید امر تستر و حجاب است تا مثل چادر پوشان در کوچه و بازار هر زه گردی نکنند و سفر کردن منافی تستر و حجاب نیست زنان مخدره که در غایت تستر و احتجاب می‌باشند مثل خواتین بزرگ و بیگمات پادشاه نیز در لشکرها می‌بر آیند خاصتا چون سفری باشد متضمن مصلحت دینی یا دنیوی مثل جهاد و حج و عمره و این سفر نیز چون برای اصلاح ذات البین و تنفیذ حکم قصاص خلیفه عادل که بظلم مقتول شده بود واقع شد مثل حج و عمره گردید و اگر درین زمان هم بطور عام کسی بگوید که فلان زن خانه نشین است بیرون نمی‌براید از وی چه فهمیده می‌شود انصاف باید کرد و غلط فهمی را باید گذاشت جواب دیگر در کتب شیعه مشهور و متواتر است که در زمان خلافت ابوبکر صدیق س چون غصب حقوق اهل بیت واقع شد حضرت امیر حضرت زهرا برا سوار کرده در محلات مدینه و مساکن انصار خانه بخانه و در بدر وقت شب گردانید و طلب امداد و اعانت نمود درینجا غور باید کرد که دختر در ناموس بودن اگر زیاده بر زوجه نباشد کمتر البته نخواهد بود و از خانه خود بر آمده بخانه‌های دیگران رفتن نسبت بآن که از خانه خود براید و در خیمه و خرگاه خود بماند و بخانه دیگری نرود چه قدر تفاوت دارد و مقدمه دو سه دیه مغصوبه که ضرر قلیلی ازان بخود عاید می‌شود و مقدمه قتل خلیفه بر حق بی‌موجب و فساد و فتنه درمیان امت که ضرر آن عاید به تمام دین است باهم چه فرق دارند چون آن امور موجب طعن نشدند این امور چرا موجب طعن خواهند شد جواب دیگر جمیع ازواج مطهرات مثل ام سلمه و صفیه بکه نزد شیعه مقبول و معتبر‌اند در حج و عمره می‌برآمدند بلکه ام سلمه ل درین سفر نیز تا مکه معظمه شریک بود و می‌خواست تا همراه عایشه ل بر آید عمر بن ابی سلمه پسرش بنابر مصالح مرعیه خود مانع آمد و چون خدای تعالیازواج مطهرات را تجویز خروج باپرده و ستر فرموده باشد دیگر طعن و تشنیع نمودن ژاژ خای محض است قوله تعالی ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٥٩[الأحزاب: ۵۹]. و در حدیث صحیح وارد است که آن حضرت جبعد نزول این آیه فرمود «اذن لكن ان تخرجن لحاجتكن» آری شرط مسافرت زنان وجود محرم است همراه ایشان و درین سفر عبدالله ابن الزبیر س همشیره زاده حقیقی وی همراه وی بود و طلحه بن عبیدالله س شوهر خواهرش بود ام کلثوم بنت ابی بکر و زبیر بن العوام شوهر خواهر دیگرش بود اسما بنت ابوبکر شو اولاد این هردو نیز همراه و ابن قتیبه که بر تاریخ او اعتماد شیعه زیاده از کتاب الله است در تاریخ خود می‌نویسد «لـمـا بلغها ل بيعه علي س امرت ان يعمل لـها هودج من حديد وجعل فيها موضع للدخول والخروج فخرجت وابناء طلحه والزبير معها» و نیز ازواج مطهرات پیغمبر جرا جمیع رجال امت در محرمیت حکم پسران بدارند پس آنها را با هریک از افراد امت خروج درست است و همین است مذهب جمیع علماء امت و لهذا خلیفه ثانی در عهد خود چون ازواج مطهرات را برای حج فرستاده عثمان و عبدالرحمن بن عوف را همراه داد و گفت که انکما ولدان باران لهن پس یکی از شما پیش پیش این‌ها باشد و یکی در عقب و با قطع نظر ازین امور لفظ ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖصریح دلالت می‌کند بر آنکه از خروج مطلق منع نفرموده‌اند بلکه از برآمدن بی‌پرده با زینت و زیور و اظهار لباس رنگین که رسم جاهلیه بود پس نهی خود از تمسک ساقط گشت آمدیم بر امر ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣[الأحزاب: ۳۳]. و از سابق بارها معلوم شده که امر نزد شیعه متعین برای وجوب نیست تا در مخالفت آن محذوری باشد .

طعن دوم آنکه عایشه ل سفر کرد برای طلب خون عثمان س حالانکه او را با خون عثمان س چه علاقه وارث وی نبود و قرابتی با وی نداشت پس معلوم شد که بجهت بغض امیر المؤمنین س و کدورتی که با او داشت این همه فتنه بر پا کرد و سابق خود مردم را بر قتل عثمان س تحریض می‌کرد و می‌گفت «اقتلوا نعثلا» چنانچه ابن قتیبه در کتاب خود ذکر کرده که «ان عائشه اتاها خبر بيعه علي وكانت خارجه من الـمدينه فقيل لـها قتل عثمـان وبايع الناس عليا فقالت ما ابالي ان تقع السمـاء علی الارض قتل والله مظلوما وانا طالبه بدمه فقال لـها عبيد اول من حمش عليه واطمع الناس في قتله لانت ولقد قلت اقتلوا نعثلا فقد فجر فقالت عائشه قد والله قلت وقال الناس فقال عبيد فمنك البداء ومنك الغبر ومنك الرياح ومنك الـمطر وانت امرت بقتل الامام وقلت لنا انه قد فجر» جواب ازین طعن آنکه خون خلیفه عادل حق جمیع مسلمین است تخصیص به ورثه ندارد زیرا که خلیفه عادل نایب جمیع مسلمانان است در حفظ اموال ایشان و تقسیم فئ و غنایم و عایشه ل که ام المؤمنین و حرم رسول الله جبود چرا برای تنفیذ احکام الهی که عمده آنها قصاص است خاصتا قصاص همچو مظلومی که بی‌غیر وجه شرعی با وصف خلافت و ریاست کشته شده باشد نه بر آید و دست و پا نزند و حاشا که عایشه ل را بغض علی یا علی را بغض عایشه ل در دل باشد هر یکی ازین‌ها فضایل و مناقب هم دیگر روایت کرده‌اند «اخرج الديلمي عن عائشه ل انها قالت قال رسول الله ج«حب علی عباده» و بر آمدن آن مطهره برای قتال امیر نبود محض برای اصلاح ذات البین و استیفای قصاص از قتله عثمان س و اخراج آنها از لشکر حضرت امیر س بود تا طلحه و زبیر و دیگر صحابه که از مقوله قاتلان عثمان متوهم شده گریخته بودند بااطمینان خاطر رفیق حضرت امیر س شوند و بااتفاق ایشان کار خلافت منتظم گردد و معاویه و دیگر بغاه نیز سر حساب باشند و بالقطع از تواریخ معلوم است که قاتلان عثمان س بعد از قتل آن مظلوم طلحه و زبیر و دیگر صحابه را تخویف بقتل می‌نمودند و کلمات نفاق از آنها بر ملا ظاهر می‌شد و تحریض نمودن عائشه ل بر قتل عثمان س و او را نعثل گفتن همه از مفتریات ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی است و این جماعه کذابان مشهوراند و در واقعه جمل و دیگر وقایع چیزها ذکر کرده‌اند که بااتفاق شیعه و سنی افتراء محض و بهتان صرف است سخت بی‌انصافی است که در حق حضرت عایشه صدیقه زوجه محبوبه رسول جشهادت خدا و رسول خدا رابر طاق نهاده در پی اقوال کاذبه اخوان الشیاطین چندی از کوفیان بی‌ایمان برویم و دین و ایمان خود را در راه اتباع این‌ها در بازیم قوله تعالی ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٢٦[النور: ۲۶]. اهل سنت چه قسم این خبر ابن قتیبه در حق حضرت عائشه ل باور دارند حالانکه ترمذی و ابن ماجه و ابو حاتم رازی بطریق متعدده روایت کرده‌اند که عائشه ل میگفت «قال رسول الله جلعثمـان «يا عثمـان لعل الله يقمصك قميصا فان روادوك علی خلعه فلا تخلعه لهم ثلاثا» طعن سوم آنکه حضرت عائشه ل مخالف رسول الله جنمود و اصرار کرد بر مخالفت در واقعه جمل تفصیلش آنکه نعیم ابن حماد در کتاب الفتن و محمد بن مسکویه در تجارب الامم و ابن قتیبه در کتاب السیاسه آورده‌اند که چون لشکر عائشه ل در راه به آبی رسیدند که آن آب را حواب برون جعفر می‌گفتند سگان آن مکان نباح آغاز نهادند حضرت عائشه ل با محمد بن طلحه گفت که این اب چه نام دارد محمد بن طلحه گفت که این حواب گویند گفت که پس مرا بر گردانید محمد بن طلحه گفت چرا حضرت عائشه گفت من از رسول الله جشنیده‌ام که به ازواج خود می‌گفت کانی با حدیکن تنبحها کلاب الحواءب فایاک ان تکونی یا حمیراء پس با وجود یاد کردن این نهی اصرار بر مخالفت آن نمود و باز نه گشت جواب ازین طعن آنکه اراده رجوع از حضرت عائشه ل بموجب این روایت هم ثابت شد چنانچه در روایات اهل سنت مصرح بها است که فرمود ردونی ردونی لیکن در روایات اهل سنت تتمه این قصه چنین صحیح شده که حضرت عائشه ل در باب مراجعت استادگی کرد و اهل عسکر در رجوع با وی موافقت نمی‌نمودند و باهم مطارحه این امر بود درین اثنا مروان بن الحکم و دیگر مردم عسکر قریب هشتاد کس را از دهاقین گرد و نواح شاهد آوردند که این آب را حواب نام نیست آبی دیگر است پس عائشه ل بیشتر روانه شد اینست جواب این طعن موافق روایت اما بحسب درایت جواب دیگر دارد و آن آنست که در حدیث نهی از مرور بر آب واقع نیست و نه اشارتی بآن دارد آنچه ازین حدیث مستفاد می‌شود همین قدر است که یکی را از شما این مصیبتی پیش خواهد آمد و فی الواقع آن حادثه مصیبتی عظیم بود که موجب خفت حرم محترم حضرت رسول الله جشده و کاری که مقصود بود یعنی اصلاح ذات البین سر انجام نیافت و مفت تقاتل مسلمین واقع شد و از حدیث زیاده برین مستفاد نمی‌شود پس ازین حدیث نهی فهمیدن بعد از آن مخالف و اصرار بر مخالفت نسبت کردن از چه راه تواند بود علی الخصوص که لفظ ایاک ان تکونی یا حمیرا و در کتب معتبره اهل سنه وجودی ندارد و اگر بالفرض موجود هم باشد پس ازان باب است که هر کسی از عقلاء اهل و عیال و اولاد و ازواج خود را تحذیر می‌کند از آفات معلومه الوقوع یا مظنونه الوقوع مثل مخاوف طریق و سوء تدابیر خانگی و این تحذیر نهی شرعی نمی‌شود حضرت رسول الله جهم این قسم امور بعمل می‌آورد تا وقتی که صریح نهی شرعی نباشد مخالفت آن را معصیت گفتن ناشی از کمال تعصب و عناد است و حضرت امیر را چون جناب پیغمبر جشب هنگام بخانه‌اش تشریف فرموده تقید نماز تهجد نمود صریح در جواب گفت «والله لا نصلي الا ما كتب الله لنا» و جناب پیغمبر جاز انجا بر گشت و رانهای مبارک را میکوفت و می‌فرمود ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا٥٤[الکهف: ۵۴]. این مخالفت را با آن مخالفت باید سنجید و این اصرار را با آن اصرار موازنه باید کرد حالانکه حضرت عایشه ل درین اصرار معذور بود زیرا که وقت خروج از مکه نمیدانست که درین راه چشمه حواب نام واقع خواهد شد و بر آن گذشتن لازم خواهد آمد و چون برآن آب رسیدند و دانست اراده رجوع مصمم کرد لیکن میسرش نشد زیرا که کسی از اهل لشکر همراه او سخافت در رجوع نه کرد و در حدیث نیز بعد از وقوع واقع هیچ ارشاد نه فرموده‌اند که چه باید کرد ناچار بقصد اصلاح ذات البین که بلا شبهه مأمور به است پیشتر روانه شد پس حالت حضرت عائشه ل درین امر در حالت شخصی است که طفلی را از دور دید که میخواهد در چاهی بیفتد بی‌اختیار برای خلاص کردن او دویدن و در اثنای دویدن بیخبر محاذی نماز گزارنده مرور واقع شده او را در وقت محاذات اطلاع دست داد که من محاذی نماز گزارنده‌ام پس اگر بر عقب میگردد آن طفل در چاه می‌افتد و این مرور واقع شده را تدارک نمی‌تواند شد ناچار قصد خلاصی طفل خواهد کرد و این مرور را در حق خود معفو خواهد شناخت .

طعن چهارم آنکه لشکر عائشه ل چون به بصره رسیدند بیت المال را نهب کردند و عامل حضرت امیر را که عثمان بن حنیف انصاری بود صحابی رسول ÷ به اهانت اخراج کردند جواب ازین طعن آنکه این چیزها به امر و رضای عائشه ل واقع نشده چنانچه بعد از وقوع این واقعه در ارضای خاطر عثمان بن حنیف بیش از مقدور سعی فرمود و عذرها خواست و مثل این واقعه نیز از لشکریان حضرت امیر که مالک اشتر و غیره بودند در کوفه نسبت به ابو موسی اشعری و احراق خانه او و نهب متاع او که به وقوع آمده اگر محل طعن است در هردو جاست و اگر نیست در هردو جا نیست و مع هذا فرقی هم هست زیرا که بیت المال حق جمیع مسلمین است و طلحه و زبیر در اول امر عثمان بن حنیف را پیغام کرده بودند که همراه ما جمع کثیر از مسلمین برای طلب قصاص خلیفه مقتول فراهم آمده‌اند و زاد راه که آورده بودیم تمام شد اگر اموال بیت المال نزد ما حاضر آری درمیان این‌ها تقسیم نمائیم چون عثمان بن حنیف سرباز زد و مستعد قتال شد بلکه مردم لشکر را از در آمدن بشهر بصره ممانعت نمود و علف و دانه و آذوقه بر لشکریان بند نمود قریب که لشکر بسبب فقدان قوت تلف شوند ناچار مدافعت این واقعه صعب نمودند و چون اوباش لشکر و اجلاف عرب که کما ینبغی کسی محکوم نمی‌‌باشد در شهر بااین وضع در آمدند وبیت المال را که حق خود می‌دانستند نهب کردند درین صورت چه جای ملامت و عتاب تواند شد و بعد از اللتیا و التی کسی از اهل سنت معتقد عصمت عائشه و طلحه و زبیر نیست چه جای آنکه معتقد عصمت تمام لشکر ایشان باشد تا صدور این امور از لشکریان مخل اعتقاد ایشان باشد هرگاه صدور قتل طلحه و زبیر و اهانت عائشه شکه از لشکریان حضرت امیر واقع شد مخل اعتقاد ایشان نشده باشد و مرتبه این اشخاص معلوم است که نزد اهل سنت نسبت به عثمان بن حنیف حکم هم آسمان با زمین دارد صدور این امور چرا مخل اعتقاد ایشان شود «عن جحش عن بن زياد الضبي «قال سمعت الاحنف بن قيس يقول لـمـا ظهر علی علي اهل الجمل ارسل الى عائشه ارجعي الى الـمدينه قال فابت قال فاعاد اليها الرسول والله لترجعن اولابعثن اليك نسوه من بكر بن وائل معهن شفار حداد يا خذنك بها فلمـا رأت ذلك خرجت رواه ابوبكر بن ابي شبيه في الـمصنف».

طعن پنجم آنکه عائشه ل افشاء سر پیغمبر جنمود بموجب نص قرآنی که ﴿وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ٣[التحریم: ۳].جواب آنکه افشاء سر بااتفاق مفسرین حفصه ل نموده است که آنحضرت جرا با ماریه قبطیه بر فراش خود از در دروازه دید و آن حضرت او را فرمود که «اني حرمت ماريه علی نفسي فاكتمي علي ولا تفشيه» پس حفصه رفت و بکمال فرحت و سرور که از شنیدن تحریم ماریه او را دست داداز حفظ سر آنجناب غفلت ورزیده با عائشه این بشارت را اظهار نمود و باین تقریب معامله آنجناب را با ماریه نیز ذکر کرد و چنان گمان برد که آنحضرت صلی الله علیه کتمان سر ماریه را که از درز دروازه دیده بود فرموده است نه قصه تحریم را پس نسبت افشاء این سر به عائشه ل محض تهمت و افترا است و آنچه از حفصه به وقوع آمده نیز مخل اعتقاد اهل سنت در حق او نیست زیرا که اگر امری برای وجوب باشد نه ندب نهایت کار آنکه معصیت خواهد بود و آیه ﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ٤[التحریم: ۴]. صریح دلالت می‌کند که ازین معصیت توبه مقبول است و بالاجماع ثابت است که حفصه توبه نمود و مقبول شد چنانچه تا آخر عمر در ازواج مطهرات داخل بود و بشارات یافت در « مجمع البيان» طبرسی که از معتبرترین تفاسیر شیعه است می‌گوید «قيل ان رسول الله جقسم الايام بين نسائه فلمـا كان يوم حفصه قالت يا رسول الله صلي الله جان لي الى ابي حاجه فاذن لي ان ازوره فاذن لها فلمـا خرجت ارسل رسول الله جالي جاريته ماريه القبطيه ام ابراهيم وقد كان اهداها الـمقوقس فادخلها بيت حفصه فوقع عليها فاتت حفصه فوجدت الباب مغلقا فجلست عند الباب فخرج رسول الله جووجهه يقطر عرقا فقالت حفصه انمـا اذنت لي من اجل هذا ادخلت امتك بيتي ثم وقعت عليها في يومي وعلي فراشي اما رايت لي حرمه وحقا فقال ج (أليس هي جاريتي قد احل الله ذلك لي اسكتي فهي حرام علی التمس بذلك رضاك ولا تخبري بذلك امرأه منهن وهوعندك امانه) فلمـا خرج رسول الله جقرعت حفصه الجدار الذي بينهمـا وبين عائشه فقالت الا ابشرك ان رسول الله جقد حرم عليه امته ماريه وقد اراحنا الله منها واخبرت عائشه بمـا رأت وكانتا متصافتين متظاهرتين علی ساير ازواجه فنزلت﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ١[التحریم: ۱]. فاعتزل نسائه تسعه وعشرين يوما وقعد في مشربه ام ابراهيم ماريه حتی نزلت آيه التخيير وقيل ان النبي جخلا يوما لعائشه مع جاريته القبطيه فوقفت حفصه علی ذلك فقال لـها رسول الله ج( لا تعلمي عائشه بذلك ) وحرم ماريه علی نفسه فاعلمت حفصه عائشه الخبر واستكتمتها اياه فاطلع الله نبيه علی ذلك وهوقوله﴿وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ٣[التحریم: ۳]. يعني حفصه ولـمـا حرم ماريه القبطيه اخبر حفصه انه يملك من بعده ابوبكر وعمر فعرفها بعض ما افشت من الخبر واعرض عن بعض ان ابابكر وعمر يملكان بعدي وقريب من ذلك ما رواه العياشي بالاسناد عن عبدالله بن عطاء املي عن ابي جعفر ÷ الا انه زاد في ذلك ان كل واحد منهمـا حدثت اباها بذلك فعاتبهمـا في امر ماريه وما افشتا عليه من ذلك واعرض ان يعاتبهمـا في الامر الاخر انتهي» و ازین روایت صریح معلوم شد که افشاء سر حفصه نمود نه عایشه و حفصه هم بنابر کمال فرحت و شادی با عائشه گفت و قصد عصیان پیغمبر و افشاء سر او نداشت از جهت غلبه سرور و فرحت امساک سر نتوانست نمود و نیز معلوم شد بموجب روایت عیاشی از امام باقر ÷ که عمده اخباریین شیعه است معلوم بودن خلافت شیخین بآنجناب و ترک عتاب فرمودن بر افشاء آن سر صریح دلالت بر رضا می‌کند و الحمدلله علی وضوح الحجه و چون خلافت شیخین آنجناب را بوحی معلوم بود دیگر نص بر خلافت امیر نمودن مخالف حکم الهی کردنست و انبیا خلاف تقدیر الهی دعا نمی‌کنند چه جای عزل و نصب خلافت قوله تعالی ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ٧٤ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ٧٥ يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ٧٦[هود: ۷۴-۷۶]. طعن ششم آنکه عائشه ل خود گفته است «ما غرت علی احد من نساء النبي جما غرت الله علی خديجه وما رايتها قط ولكن كان رسول الله ج» یکثر ذکرها جواب ازین طعن آنکه غیرت و رشک کردن جبلت زنانست و بر امور جبلیه مؤاخذه نیست آری اگر بمقتضای غیرت قولی یا فعلی مخالف شرع صدور یابد آنوقت ملامت متوجه می‌شود و در حدیث صحیح وارد است که یکی از امهات المؤمنین که در خانه او آنجناب تشریف داشتند و خاتون دیگر از ازواج مطهرات برای آنجناب طعامی لذیذ ساخته فرستاد غیرت کرد و طبقی که دران طعام بود از دست خادمه آن خاتون دیگر گرفته بر زمین زد که طبق هم شکست و طعام هم ریخت آنحضرت خود بنفس نفیس برای حرمت طعام که نعمت الهی است بر خاست و طعام را از زمین می‌چید و می‌فرمود که غارت امکم و دران وقت عتابی و توبیخی در حق آن ام المؤمنین نفرمود دیگر امتیان را در حق آن امهات خود چه لایق که درین قسم امور هدف سهام طعن خود سازند معاذالله من ذلک و جائیکه در کتب امامیه حسد حضرت آدم ابوالبشر و رشک بردن او بر منازل ایمه مروی و منقول باشد این قدر غیرت عائشه را چه جای شکایت خواهد بود .

طعن هفتم آنکه عائشه ل در آخر حال می‌گفت که قاتلت علیا و لوددت انی کنت نسیا منسیا جواب آنکه این روایت باین لفظ صحیح نشده صحیح این قدر است که هرگاه یوم الجمل را یاد می‌فرمود آن قدر می‌گریست که معجر مبارکش با اشک تر می‌گشت بسبب آنکه در خروج عجلت فرمود و ترک تامل نمود و از بیشتر تحقیق نفرمود که اب حواب در راه واقع است یا نه یا آنکه این قسم واقعه عظمی روداد و در کتب صحیحه اهل سنت این لفظ از حضرت امیر مروی و صحیح است که چون شکست بر لشکر ام المؤمنین افتاد و مردم از طرفین مقتول شدند و حضرت امیر قتلی را ملاحظه نمود رانهای خود را کوفتن گرفت و می‌فرمود ﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗااگر از عائشه ل این عبارت ثابت شود از همین قبیل ندامت خواهد بود که درین قسم خانه جنگیها هردو جانب را رو می‌دهد و این از کمال انصاف طرفین و رجوع بحق و معرفت مراتب هم دیگر می‌‌باشد چه بلاست که این را در مطاعن می‌شمارند اگر اصرار بر آن می‌نمودند چه خوبی داشت .

طعن هشتم آنکه حجره رسول جرا که مسکن او بود مقبره پدر خود و دوست پدر خود که عمر بود گردانید جواب ازین طعن آنکه در احادیث صحیحه آن حضرت جدر کتب اهل سنت موجود است که آنحضرت جگاهی صراحتا و گاهی اشاره شیخین را بشارت بجوار خود در دفن داده‌اند چنانچه حضرت امیر در وقتی که دفن عمر بن الخطاب س دران حجره متبرکه قرار یافت فرمود «واني كنت لاظن ان يجعلك الله مع صاحبيك اذ كنت كثيرا اسمع رسول الله ج:كنت انا وابوبكر وعمر وقمت انا وابوبكر وعمر وانطلقت انا وابوبكر وعمر» و این بشارت با کمال رضا و خوشنودی اول است از صریح امر بر جواز دفن این‌ها و اگر صریح امر آنحضرت جدر کار می‌شد پس حضرت امام حسن ÷ چرا دفن خود دران حجره می‌خواست که حصول امر شریف در آن وقت از محالات بود بالبداهه جواب دیگر حجرات ازواج بتملیک پیغمبر جملک آنها بود موافق حکم فقهی که نزد فقها ثابت است که چون شخصی خانه بسازد بنام یکی از اولاد خود یا بخرد و باز در قبض آنکس بدهد ملک او می‌شود دیگر اولاد و وارثان را درو دخل نمی‌ماند و علی هذا القیاس ازواج و دیگر اقارب را هم همین حکم است و بلا شبهه آنجناب هر حجره را بنام هریک از زوجه‌هایش ساخته بود و آن زوجه در آن حجره شکست و ترمیم و تضییق و توسیع و بر آوردن دروازه و ناودان و دیگر تصرفات مالکانه بحضور آنحضرت جمی‌کرد و هم برین منوال حال حجره حضرت زهرا و خانه اسامه بن زید است که همه مالک مساکن خود بودند و اشاره قرآنی در حق ازواج قریب بتصریح انجامیده قوله تعالی ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّواستیذان عمر س از عائشه ل بمحضر صحابه و عدم انکار کسی نیز دلیلی قطعی است بر ملکیت عائشه ل دران حجره و معلوم است که صحابه در ادنی تغیرات گریبان خلفا خصوصا عمر بن الخطاب می‌گرفتند و او ممنون ایشان می‌شد بلکه نزد او مقرب تر همانکس بود که دران ادنی مخالفت شرعیه بر وی و غیر وی شدت نماید و اصلا پاس کسی نکند پس معلوم شد که نزد جمیع صحابه و تابعین مالکیت ازواج حجرات خویش را مسلم الثبوت بود و لهذا هیچ‌کس در استیذان عمر س حرفی نکرد و در کتب شیعه نیز ثابت است که حضرت امام حسن ÷ نیز از عائشه صدیقه ل اذن خواسته است در دفن خود در جوار جد اطهر خود علیه الصلوه و السلام لیکن بعد از واقعه آنجناب مروان شقی ازان مانع آمد و حضرت امام حسین ÷ با اهالی و موالی خود سلاح پوشیده مستعد مقابله و پیکار شد و مروان با فوج گرداگرد مسجد مقدس نبوی و حجره شریفه مصطفوی انبوه نمود و معنی حفت الجنه بالمکاره نمودار گشت خوف قوی بود که چشم زخمی از دست آن اشقیا بحضرت امام و لواحق او برسد ابوهریره بطور مصالحه درمیان آمد و تسکین شدت غضب و جلال حضرت امام نمود و مصلحت وقت را در جناب آن پاک سرشت عرض نمود پس اگر ملکیت حجره عائشه ل را ثابت نبود حضرت امام از وی چرا استیذان فرمود اگر حجره در ملکیت عائشه ل نمی‌بود از مروان که حاکم وقت و متصرف بیت المال و اوقاف بود بایستی اذن گرفت حال آنکه با وصف ممانعت او که صیغه حکومت داشته اذن دادن عائشه صدیقه کاری نکرد و اگر کسی از شیعه منکر این روایت شود باید که در کتاب خود که فصول مهمه فی معرفه الائمه است و دگر کتب خود ببینند و درینجا جمعی از شیعه بطریق تهمت و افترا بر عائشه ژاژ خائی و بهتان سرائی آغاز نهند و گویند که عائشه بعد از اذن دادن به امام حسن نادم شد و بر استری سوار شده بر در مسجد بر آمد و مانع دفن شد و ادعاء میراث نمود و ابن عباس در جواب او این شعر غیر مربوط المعنی و الوزن و القافیه افشا نمود .

بیت :

تجملت تبغلت وان عشت تفيلت
لك التسع من الثمن وبالكل تطعمت

حالانکه عایشه ل خود روایت حدیث «نحن معاشر الانبياء لانرث و لانورث» نموده و سایر ازواج را از طلب میراث مانع آمده چه قسم ادعاء میراث می‌نمود و سوار شده بر آمدن را چه حاجت بود مسکن عائشه ل همان حجره خاص بود اگر ممانعت منظور می‌شد در حجره را بند می‌کرد و جواب ابن عباس چه قسم صحیح شود حالانکه تسع از ثمن کل متروکات آنحضرت جاز حجرات و زمین سکنی و زرعی و دیگر سلاح و اشتران و استرها و اسپان بالیقین زاید بر حجره عائشه ل بود و عائشه را چرا بر خوردن کل میراث طعن می‌کرد که کل میراث آنحضرت جبالقطع در دست او نبود و نه او خورد غرضکه از پیش و پس و چپ و راست بر این افترا توده توده فضیحت و رسوائی می‌بارد و همین است برهان الهی که کاذبان را بزبان خود رسوا می‌کند .

طعن نهم آنکه روزی آنحضرت جخطبه خواند و اشاره بمسکن عائشه ل فرمود و گفت «الا ان الفتنه ههنا ثلاثا من حيث يطلع قرن الشيطان» پس مراد از فتنه عائشه ل است وقتی که از مدینه ببصره بر آمد برای قتال امیرالمؤمنین و باعث قتل هزاران کس از مسلمین گردید جواب ازین طعن آنکه این معنی باطل ازین حدیث حق فهمیدن تحریف صریح است در کلام پیغمبر جزیرا که این عبارت در مواضع بسیار و جاهای بیشمار فرموده است و اشاره بجهت مشرق نموده و در هر جا مسکن عائشه ل نمیبود اتفاقا دران وقت که این خطبه در مسجد می‌خواند و اشاره بمشرق فرمود بمسکن عائشه واقع شد زیرا که مسکن او دران سمت بود و عبارت آینده یعنی حیث یطلع قرن الشیطان نص ظاهر است درین مراد زیرا که طلوع قرن شیطان بالقطع از مسکن عائشه ل نمی‌شد و روایتی که تصریح باین مراد یعنی سمت مشرق می‌نماید نیز در کتب شیعه موجود است از راه شراره و فرط بغض و عناد اغماض نظر از ان نموده این معنی فاسد را ترویج می‌کنند و روایت ابن عباس و دیگر صحابه این قصه را در حل این اشتباه بیجا کافی است لفظش اینست «رأس الكفر ههنا» و اشار نحو المشرق حیث تطلع قرن الشیطان فی ربیعه و مضر و درین امت مرحومه هر فتنه که بر خاسته از همین طرف بر خاسته اول فتنه ها خروج مالک اشتر است و اصحاب او بر عثمان از کوفه که شرق مدینه است و در حوالی آن مساکن ربیعه و مضر واقع‌اند باز فتنه عبیدالله بن زیاد که موجب شهادت امام حسین س گردید باز فتنه مختار ثقفی و دعوای نبوت کردنش باز خروج اکثر اهل بدعتها و حدوث عقاید زائغه از همان نواح پس معدن روافض قاطبه کوفه است و نشو و نمای معتزله از بصره و سرچشمه ایشام واصل بن عطاء بصری است و قرامطه از سواد کوفه پیدا شده‌اند و خوارج از نهروان و دجال از اصفهان و هرکه حجره عائشه را در آن وقت که عائشه ل را سفر بصره در پیش آید محل فتنه گمان برد بلا شبهه کافر است زیرا که مسکن رأس اهل ایمان محمد مصطفی جبود که کفر و فتنه از نام او می‌گریزد و طرفه آنست که عائشه ل ازان حجره به اراده حج بمکه روانه شده بود نه برای فتنه گری اگر عائشه را فتنه‌گر قرار دهند عایشه از مکه ببصره روانه شد بایستی مکه را محل فتنه می‌گفتند نه حجره عائشه را.

بیت :

چو کفر از مکه بر خیزد
کجا ماند مسلمانی

طعن دهم آنکه روایت کنند ان عائشه شوفت جاریه و قالت لعلنا نصید بها بعض فتیان قریش یعنی عائشه یک دختر خانه پرورد خود را اماده ساخت و گفت که بعضی جوانان قریش را بسبب این دختر آراسته و پیراسته شکار میکنم و او را مشغوف محبت این دخترک می‌سازم که بی‌اختیار خواهان نکاح او شود و در دام انقیاد من درآید جواب این طعن آنست که اول این روایت بچند وجه مجروح است زیرا که این خبر را وکیع بن الجراح عن عمار بن عمران عن امراه من غنم عن عائشه س آورده است و عمار بن عمران مجهول الحال است و امراه من غنم مجهول الاسم و المسمی است فلا یصح الاحتجاج بهما و باز درین روایت عنعنه است که محتمل ارسال و انقطاع باین قسم روایات بی‌سرو بن در مطاعن امهات المؤمنین تمسک جستن شان مؤمنین نیست و اگر از جهات دیگر یا شخصی عداوه مفرط کسی داشته باشد باز هم باین قسم واهیات در دین او خلل‌انداز شود دور از انصاف است چه جای آنکه بموجب همین شهیق و نهیق اسباب عداوت پیدا کند دوم جای طعن نیست زیرا که طلب کفو کریم برای دختر خانه پرورد خود چه عار دارد و تزیین و تحلیه زنان برای ترغیب مردم در نکاح آنها مسنون و مستحب است و همیشه رایج و جاریست در صحاح موجود است که حضرت پیغمبر جدر حق متبنا زاده خود که اسامه ابن زید بود و ذمیم المنظر و سیاه پوست بود می‌فرمود «لوكان اسامه جاريه لكسوتها وحليتها حتی الففها» یعنی اسامه با وجود ذمامت شکل و سواد لون آن قدر محبوب من است که اگر بالفرض دختر می‌بود او را بپوشاک و زیور زینت میدادم و آراسته میکردم تا مردان درو رغبت می‌کردند و همیشه در شرفا و غیر شرفا قاعده مستمره است که زنان باکره را هنگام خطبه می‌آرایند و زیور و پوشاک مستعار می‌پوشانند تا زنانی که از طرف خاطب برای دیدن مخطوبه می‌آیند در نظر آنها زشت ننماید و اگر حسن خدا داد داشته باشد دو بالا نمودار شود و موجب رغبت ناکح گردد چیزی که در جمیع طوایف مروج و معمول است و در شرع هم مسنون و مستحب چرا محل طعن و ملامت گردد.

طعن اصحاب کرام

عموما بی‌تخصیص نیز ده طعن است

طعن اول: آنکه صحابه دو بار مرتکب کبیره شدند یکی آنکه فرار نمودند در جنگ احد دوم آنکه فرار نمودند در جنگ حنین و هردو جنگ با کفار بود و در رفاقت آنجناب و فرار از جنگ کفار خاصتا چون در رفاقت آنحضرت جباشد کبیره است جواب ازین طعن آنکه فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود و مع هذا معفو هم شد بموجب نص قرآنی که ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ١٥٥[آل عمران: ۱۵۵]. و نیز فرار منافقین قبل از قتال بود و فرار مؤمنین بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر جو چون رؤساء لشکر مقتول شوند و جمعیت تباه گردد باز فرار منهی عنه نمی‌ماند اما فرار روز حنین پس در حقیقت فرار نبود بلکه بسبب بی‌تدبیری و سبقت خالد بن الولید و غفلت از کمین کفار که از چپ و راست درمیان بیشه نشانده بود و گذرگاه تنگ بود پس و پیشی و نشیب و فرازی در لشکر رو داد و دران اثنا بعضی مردم پشت دادند که از صحابه کبار نبودند بلکه طلقاء مکه بودند و بران اصرار نکردند بلکه بر گشتند و سرانجام فتح شد بدلیل کلام الهی ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ٢٦[التوبة: ۲۶]. و نیز آن حضرت جکسی را بر این امر عتاب نفرمود زیرا که عذر معلوم داشت پس دیگران را هم جای عتاب و طعن نماند و نزد شیعه چون استیقان هلاک شود فرار از جنگ کفار جایز است نص علیه ابوالقاسم ابن سعید فی الشرائع و درینجا همین صورت بود زیرا که در گذرگاه تنگ از هردو طرف زیر زخم سهام مشرکین آمده بودند و هرگز تیرهای آنها خطا نمیکرد ناچار عقب باز گشتند تا کفار در میدان بر آیند یا از راه فراخ بر کفار حمله نمایند و چون در حق بعضی رسل ارتکاب کبائر را شیعه در روایات صحیحه خود ثابت کرده باشند مثل حضرت آدم و حضرت یونس و غیرهما حالانکه عصمت انبیا مقطوع به و مجموع علیه است اگر از اصحاب رسول الله جکه بالاجماع معصوم نبودند گناهی صادر شود باز بزلال توبه و استغفار و رحمت الهی شسته گردد چه عجب باشد و کدام محل طعن گردد و مع هذا این قدر گناه مقادم طاعات و مشقات جهاد ایشان نمی‌تواند شد و بشارتی که در حق ایشان بنصوص قطعیه قرآن و احادیث متواتره آمده است ازان چشم پوشیدن و این عیوبات نادره ایشان را تجسس کردن شان ایمان نیست و الزام بر اهل سنت باین شبهات وقتی تمام شود که مخل اعتقاد ایشان باشد چون از اصل معتقد عصمت کسی جز انبیا نیستند اگر صدور گناه از وی شود چه باک این قدر هست که اهل سنت جمیع امور صحابه را از حقوق صحبت و خدمت رسول جو جانبازیها و ترک خان و مان و بذل مال و نفس در راه خدا و ترویج دین و شریعت غرا و آیات نازله در شان ایشان و احادیث ناطقه برفعت و علو مکان ایشان در نظر دارند و فرقه شیعه غیر از عیوب و گناه ایشان چیزی نمی‌بینند.

طعن دوم: برخی از صحابه بلکه اکثر ایشان چون آواز طبل و تکتک پای شتران غله شنیدند پیغمبر جرا تنها در خطبه گذاشته متوجه تماشای لهو و سودای تجارت گشتند و این متاع قلیل دنیا را بر نماز که عمده ارکان اسلام است خاصتا با رسول جایثار کردند و این دلیل صریح بر بی‌دیانتی ایشان است قوله تعالی ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ١١[الجمعة: ۱۱].جواب ازین طعن آنکه این قصه در ابتداء زمان هجرت واقع شد و هنوز از آداب شریعت کما ینبغی واقف نشده بودند و ایام قحط بود رغبت مردم بخرید غله زیاده از حدبود و می‌دانستند که اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد باین جهات اضطرارا از مسجد برآمدند و مع هذا کبراء صحابه مثل ابوبکر و عمر بقایم ماندند و نرفتند چنانچه در احادیث صحیحه وارد است و آنچه قبل از تأدب بآداب شریعت واقع شود حکم وقایع زمان جاهلیه دارد که مورد عتاب نمی‌تواند شد چنانچه در قرآن مجید هم برین فعل ایعاد بنار و لعن و تشنیع واقع نیست عتابست و بس و جناب پیغمبر جاصلا کسی را درین امر معاتب نفرموده دیگری که باشد که طعن و تشنیع نماید و صدور زله از صحابه و امتیان چه بعید است جائیکه از انبیا و رسل زلات صادر شده باشد و بر آنها عتاب شدید از حضور الهی رسیده باشد بشریت همین امور را تقاضا می‌کند تا وقتی که تأدیب الهی پی در پی واقع نشود تهذیب تام محال است .

طعن سوم: آنکه از ابن عباس س در صحاح اهل سنت مرویست که «سيجئ برجال من امتي فيؤخذ بهم ذات الشمـال فاقول اصحابي اصحابي فيقال انك لا تدري ما احدثوا بعدك فاقول كمـا قال العبد الصالح﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ١١٧[المائدة: ۱۱۷]. فيقال انهم لن يزالومرتدين علی اعقابهم منذ فارقتهم» جواب ازین طعن آنکه این حدیث صریح ناطق است که مراد از اشخاص مذکورین مرتدین‌اند که موت آنها بر کفر شد و هیچ‌کس از اهل سنت آنجماعه را صحابی نمی‌گوید و معتقد خوبی و بزرگی آنها نمی‌شود اکثر بنی حنیفه و بنی تمیم که بطریق وفادت بزیارت آنحضرت جمشرف شده بودند باین بلا مبتلا گشتند و خایب و خاسر شدند. کلام اهل سنت دران صحابه است که با ایمان و عمل صالح ازین جهان در گذشتند و باهم بجهت اختلاف آراء مناقشات و مشاجرات نموده بودند و طرفین همدیگر را تکفیر و تبدیع ننمودند و شهادت به ایمان دادند در حال این قسم اشخاص اگر روایتی موجود داشته باشند بیارند قصه مرتدین مجمع علیه فریقین است حرف در قاتلان مرتدین است که بلا شبهه اعلام دین را بلند کردند و اکاسره و قیاصره را در راه خدا بجهاد ذلیل ساختند و هزاران هزار کس را مسلمان کردند و تعلیم قرآن و نماز و شریعت نمودند و بالقطع معلوم است که یک کس را مسلمان کردن یا نماز آموختن یا تعلیم قرآن نمودن چه مقدار ثواب دارد و جهاد و قتال اعداء الله در دین چه درجه دارد و مع هذا در حق این اشخاص بالتخصیص حق تعالی بشارت‌ها و وعدهای نیک در قرآن مجید نازل فرموده ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٥٥[النور: ۵۵]. و در چند جا فرموده است ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰]. و نیز فرمود ﴿وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيرًا٤٧[الأحزاب: ۴۷]. و نیز فرمود ﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ١٩٥[آل عمران: ۱۹۵]. درینجا دقیقا باید دانست که سب و طعن انبیا از آنجهت کفر و حرام است که وجه سب یعنی معاصی و کفر درین بزرگان یافته نمی‌شود و موجبات تعظیم و توقیر و ثناء حسن به وفور موجود دارند و چون جماعه باشند از مؤمنین که اسباب تعظیم داشته باشند و گناهان ایشان را مغفرت و تکفیر بنص قرآن ثابت شده باشد بالیقین این جماعه هم در حکم انبیا خواهند بود در حرمت سب و تحقیر و اهانت و بد گفتن نهایت کار آنکه انبیا را اسباب تحقیر موجود نیست و این‌ها را بعد از وجود معدوم شد و معدوم بعد الوجود چون معدوم اصلی است درین باب و لهذا تایب را به گناه او تعییر کردن حرام است و عوام امت غیر از صحابه این مرتبه ندارند که تکفیر سیئات و مغفرت گناهان ایشان ما را بالقطع از وحی و تنزیل معلوم شده باشد و قبول طاعات و تعلیق رضای الهی بااعمال ایشان بالتخصیص متیقن شده باشد پس فرقه صحابه برزخ‌اند درمیان انبیا و امتیان و لهذا مذهب منصور همین است که غیر از صحابه هرچند مطیع و متقی باشد بدرجه ایشان نمی‌رسد این نکته را با اهمیت آن در خاطر باید داشت که بسیار نفیس است و نیز فرموده است ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ٢١ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ٢٢[التوبة: ۲۱-۲۲]. و نیز فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧[الحجرات: ۷]. ازین آیه معلوم شد که اگر کسی ازیشان مرتکب فسوق و عصیان شده است از خطا و غلط فهمی‌شده است با وصف کراهیت فسوق و عصیان دانسته فسوق و عصیان کردن محال است زیرا که شوق و استحسان از مبادی ضروریه افعال اختیاریه است بااجماع عقلا کما تقرر فی موضعه من الحکمه و نیز فرموده ﴿أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٤[الأنفال: ۴]. پس معلوم شد که اعمال ظاهره ایشان از صوم و صلوه و حج و جهاد اصلا متبنی بر نفاق و ناشی از تلبیس و مکر نبود ایمان ایشان به تحقیق و یقین ثابت بود و نیز فرمود ﴿لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٨٨[التوبة: ۸۸]. و نیز فرمود ﴿وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ١٠[الحدید: ۱۰]. وقوله﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨[الحشر: ۸]. الی آخر الایه الثانیه و این آیات نیز ابطال احتمال نفاق این جماعه به اصرح وجوه می‌نماین و قوله تعالی ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ٨[التحریم: ۸]. دلالت می‌کند که ایشان را در آخرت هیچ عذاب نخواهد شد و بعد از موت پیغمبر نور ایشان حبط و زایل نخواهد گشت و الا نور حبط شده و زوال پذیرفته روز قیامت چه قسم بکار ایشان می‌آمد و قوله تعالی ﴿وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ٥٢[الأنعام: ۵۲]. نیز مبطل احتمال نفاق است و قوله تعالی ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ٥٤[الأنعام: ۵۴]. صریح دلالت قطعیه نمود بر آنکه اعمال بد ایشان مغفور است هیچ مواخذه بران نخواهد شد و قوله ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١١١[التوبة: ۱۱۱]. پس معلوم شد که در حق ایشان بدا محال است که ایشان را بعد اخبار بمغفرت و بهشت عذاب و دوزخ دهند زیرا که در وعده بدا جایز نیست و الا خلاف وعده لازم آید و قوله ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨[الفتح: ۱۸]. ازین آیه معلوم شد که رضا از عمل ایشان تنها نبود بلکه آنچه در دل ایشان از ایمان و صدق و اخلاص مستقر و ثابت شده بود و در رگ و پوست ایشان سرایت کرده و آنچه بعضی سفهاء شیعه گویند که رضا از کار مستلزم رضا از صاحب آن کار نمی‌شود درینجا پیش نمیرود که حق تعالی ﴿رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَفرموده است نه عن بیعه المؤمنین و باز ﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ(الفتح) نیز بآن ضمیمه ساخته و ظاهر است که محل عزایم و ثبات و اخلاص دل است پس رضا به صاحب فعل متعلق است نه فعل و تمتع و منشأء فعل متعلق است نه بصورت فعل بالجمله حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد اگرچه حدیث و روایت را در نظر نیارد زیرا که اکثر قرآن مملو است از تعریف و توصیف اینجماعه و ناظره خوانان یک لفظ را از یک آیت گوش می‌کنند و سیاق و سباق آنرا چون یاد ندارند غور نمی‌کنند که در اینجا چه قیود واقع شده و ضمیمه آن لفظ کدام کدام چیز در نظر قرآنی گردانیده‌اند که تأویل مبطلین و تحریف جاهلین را دران دخلی نمانده و الله اگر پدر من غیر از حفظ قرآن بمن هیچ تعلیم نمیکرد از عهده شکر آن بزرگوار عالی مقدار نمی‌توانستم بر آمد .

بیت :

روح پدرم شاد که می‌گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

این همه نعمت حفظ قرآن است که در هر مشکل دینی بآن رجوع آورده حل «ان ميكنم والحمدلله حمدا كثيرا طيبا مباركا فيه ومباركا عليه كمـا يحب ربنا ويرضي والصلوه والسلام الا تـمـان الا كملان علي من بلغ الينا القرآن واوضحه بالبيان ثم علی آله وصحبه واتباعه وورثته من العلمـاء الراسخين خصوصا مشايخنا واساتذنا في الطريقه الشريعه / عليهم اجمعين».

طعن چهارم: آنکه صحابه معانده با رسول جنمودند وقتی که طلب قرطاس فرمود هرگز نیاوردند و تعللات بیجا آغاز نهادند جواب ازین طعن سابق در مطاعن عمر س گذشت که قصد ایشان تخفیف تصدیع آنجناب بود با وجود قطع به استغناء خود ازان محنتی که می‌خواست دران وقت نازک و این قصد سراسر ناشی از محبت و دوستی بود این را بر عناد حمل نمودن کار کسانی است که از آئین محبت و دوستی بی‌خبراند و بسوء ظن و بد گمانی دماغ و دل پر جواب دیگر اکثر حضار در آن وقت اهل بیت بودند و صحابه در آنجا قدر قلیل طعن کل بفعل قلیل که بشرکت اهل بیت آن فعل نموده بودند در چه مرتبه از نادانی و ژاژ خائی است باز پیغمبر ÷ تا پنج روز بعد ازین واقعه زنده ماند و اهل بیت همیشه در خدمت او حاضر و ادوات کتابت نزد ایشان موجود و نویسنده ها در زمره ایشان غیر مفقود اگر امر ضروری تبلیغ بود چرا درین فرصت دراز و تیسیر اسباب ترک تبلیغ آن فرمود و نه نویسانید و ترک واجب نمود معاذالله من سوء الظن کسانی را که خدای تعالی﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ١١٠[آل عمران: ۱۱۰]. فرموده باشد ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ١٤٣[البقرة: ۱۴۳]. خطاب داده باشد بدترین امت‌ها اعتقاد کردن در چه مرتبه دور از مرضی خدای تعالیرفتن است و مخالف صریحه قرآن نمودن .

طعن پنجم: آنکه صحابه شقول پیغمبر را سهل انگاری می‌کردند و در امتثال اوامر او تهاون می‌ورزیدند و از مقاصد او اعراض می‌نمودند و مبادرت بفرمان برداری او بی‌تکاسل و تقاعد و مدافعت بجا نمی‌آوردند دلیلش آنکه از حذیفه روایت است که جناب پیغمبر روز احزاب فرمود «الا رجل ياتيني بخبر القوم جعله الله معي يوم القيامه فلم يجب احد وكانت تهب ريح شديده وفقال ( يا حذيفه قم ) فلم اجد بدا ودعاني باسمي الا ان اقوم قال ( فاذهب فاتني بخبر القوم ) فلمـا وليت من عنده جعلت كانمـا امشي في حـمـام حتی رايتهم ورجعت وانا امشي في الحمـام فلمـا اتيت واخبرته قررت»و این طعن محتاج جواب نیست زیرا که کلام آنجناب در این مقام بصورت عرض بود و عرض را حکم امر نیست قوله تعالی ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا٧٢[الأحزاب: ۷۲]. و قوله تعالی ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ١١[فصلت: ۱۱]. و قراین حالیه نیز مقتضی همین بودند که این امر شرعا تبلیغ نبود و اگر امر هم بود چه لازم است که برای وجوب باشد بلکه جمله دعائیه یعنی جعله الله معی یوم القیامه صریح دلالت بر ندب می‌کند زیرا که در واجبات وعده ثواب نمی‌فرمایند و اگر می‌فرمایند به دخول جنت یا نجات از دوزخ اکتفا می‌کنند این ثواب مخصوص را وعده نمودن دلیل ندبیه امر است کما هو المقرر فی الاصول و اگر امر برای وجوب هم باشد وجوب بطریق کفایت خواهد بود بالقطع ووقت شدت برودت هر کسی خواست که دیگری قیام نماید اگر بر هریک واجب می‌شد مبادرت و مسارعت هر یکی را لازم می‌آمد و اگر ازین همه در گذریم این طعن متوجه بحضرت امیر خواهد شد زیرا که آنجناب نیز هم دران وقت حاضر بود نه غایب پس چرا امتثال امر نفرمود و مسارعت بمأمور به نکرد و کسی که این حرف در حق حضرت امیر و جمیع صحابه کرام برزبان راند یا بخاطر بگذراند هزاران دلایل از کتاب و احادیث و سیر بر روی او میزنند زیرا که خدای تعالی جا بجا ثنا می‌فرماید مهاجرین و انصار و مجاهدین را از صحابه با طاعت و انقیاد قوله تعالی ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٧١[التوبة: ۷۱]. و در بخاری و مسلم و کتب سیر در کیفیت صحبت صحابه با پیغمبر جمذکور و مشهور است «كانوا يبتدرون الى امره وكادوا يقتلون علی وضوئه واذا تخم وقع في كف رجل منهم وذلك بها وجهه» درینجا طرفه حکایتی است که عروه بن مسعود ثقفی که دران وقت کافر معاند حربی بود در یک صحبت سرسری که برای سؤ الجواب صلح از طرف کفار در جناب پیغمبر جآمده بود این معامله صحابه با پیغمبر جدیده چون از حدیبیه بر گشت و بمکه رسید نزد کفار زبان در ستایش اصحاب پیغمبر کشاد و داد ثنا خوانی داد و گفت که من کسری و دیگر پادشاهان عرب و عجم را دیده‌ام و در صحبت رئیسان هر دیار رسیده لیکن قسمی که یاران این شخص را محب و مطیع او دیده‌ام هرگز هیچ‌کس را از نوکران هفت پشته هیچ پادشاه ندیده‌ام و این فرقه خود را بکلمه گوئی تهمت کرده‌اند در حق آن اشخاص این قسم ژاژ خائی می‌نماین و اگر این قسم تهاون در امتثال اوامر موجب طعن شود اول می‌باید دفتری در مطاعن انبیا نوشت و سر دفتر آدم ابوالبشر را گردانید که او را بیواسطه حق تعالی نهی فرمود از اکل شجره و نیز فرمود ﴿فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى١١٧[طه: ۱۱۷]. باز وسوسه او را قبول نمود و از شجره منهیه تناول کرد آری نافرمانی و ترک امتثال اوامر لشکریان حضرت امیر که اسلاف شیعه‌اند بنص آنحضرت معصوم ثابت است چنانچه از نهج البلاغه نقل آن گذشت پس مطاعن اسلاف خود را می‌خواهند که بر گردن اصحاب کرام‌اندازند و خود را از ملامت پاک دارند .

طعن ششم: آنکه جناب پیغمبر جبیاران خود فرمود که «انا آخذ بحجزكم عن النار هلم عن النار هلم عن النار فتغلبونني وتقحمون فيها» و این طعن واهی از طعن اول است زیرا که درین کلام از سابق و لاحق مستفاد می‌شود که تمثیل حالت نبی و امت است هر نبی و هر امتی که باشد تخصیص بامت خود اصلا منظور نیست و تخصیص باصحاب خود چرا باشد و فی الواقع نفس شهوانی و غضبی هر شخص را بسوی دوزخ می‌کشد و ارشاد پیغمبر و نصیحت او ازان باز می‌دارد پس حالت هر پیغمبر با امتیان حالت شخصی است که از راه شفقت و خیر خواهی کمر بند شخصی را گرفته بخود می‌کشد و آن شخص از غلبه غضب یا شهوت میخواهد که در آتش سوزان در آید و در اکثر نفوس که غلبه شهوت و غضب به نهایت می‌آنجامد جذب و کشش پیغمبر کفایت نمی‌کند و در آتش می‌افتد و در ینجا مراد از نار آتشی است که در تمثیل مذکور آن رفته دوزخ آخرت و آن آتش کنایت از معاصی و شهوت‌اند که غالبا موجب دخول نار آخرت می‌‌باشد گو در حق بعضی اشخاص نشوند و مراد ازینجا وقوع صحابه در دوزخ نیست قطعا و الا مخالف صریح قرآن باشد قوله تعالی ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ١٠٣[آل عمران: ۱۰۳]. و نیز در قرآن مجید اعداد بهشت برای ایشان وعده فوز عظیم و اجر حسن در آیات بسیار مذکور است و مع هذا اگر به عموم لفظ استدلال است پس همه را شامل باشد حضرت امیر نیز دران داخل خواهد شد معاذالله من ذلک و اگر بخصوص خطاب تمسک می‌کنند طعن الکل بفعل البعض لازم می‌آید و این خلل در مطاعن سابقه نیز باید فهمید .

طعن هفتم: آنکه در صحیح مسلم واقع است که عبدالله بن عمر و بن العاص روایت می‌کند «ان رسول الله جقال «اذا فتحت عليكم خزائن فارس والروم اي قوم انتم قال عبدالرحمن بن عوف كمـا امرنا الله تعالي فقال رسول الله جكلا بل تنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتبا غضون» جواب ازین طعن آنکه درینجا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده‌اند و عبارت آینده را که مبین مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده از قبیل تمسک ملحدی بکلمه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا٤٣[النساء: ۴۳]. و سوق احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است تتمه این حدیث اینست «ثم تنطلقون الى مساكن الـمها جرين فتحملون بعضهم علی رقاب بعض»و ازین تتمه صریح معلوم شد که این تحاسد و تباغض و تدابر کنندگان فرقه دیگر است غیر از مهاجرین و آن فرقه یا انصاراند یا غیر ایشان از انصار خود هرگز به وقوع نیامد که مهاجرین را بر غلانیده باهم بجنگانند پس این فرقه نیست مگر از تابعین زیرا که صحابه که حرف در آنها میرود منحصر‌اند در مهاجرین و انصار و بودن این فرقه از مهاجرین بموجب حدیث باطل شد و بودن این فرقه را از انصار واقع تکذیب کرد و از این همین حدیث صراحتا فهمیده شد که این عمل شنیع بعد از فتح خزاین فارس و روم خواهد شد که جماعه از زمره شما بسبب کثرت فتوح و خزاین بغی و تکبر و فساد خواهد ورزید و مهاجرین را که خلافت و ریاست حق آنهاست به سخنان سحر آمیز خود فریفته باهم دگر خواهند جنگانید حالا در تواریخ باید دید که این جماعه کدام کسان بوده‌اند از انجمله محمد بن ابی بکر است و از انجمله مالک اشتر است و از انجمله مروان بن الحکم است و امثال ایشان پس اصلا این طعن متوجه به صحابه نیست و الا در کلام پیغمبر جکذب لازم آید جواب دیگر در مبحث نبوات گذشت که موافق روایات شیعه حضرت آدم ابوالبشر علیه الصلوه و السلام در حسد و بغض ایمه اطهار با وجود تنبیه و توبیخ حق تعالی طول العمر گرفتار ماند و اصرار نمود و موافق فعل پیغمبر معصوم اگر صحابه هم رفته باشند چه باک و اگر فعل پیغمبر معصوم جوابی و توجیهی نزد شیعه داشته باشد همان جواب و توجیه درینجا هم اهل سنت بکار خواهند برد .

طعن هشتم: آنکه حضرت پیغمبر ج فرموده است که «من اذيعليا فقد اذاني» و نیز در حق حضرت زهرا فرموده است «من اغضبها اغضبني» و صحابه اتفاق کردند بر عداوت علی و ایذاء فاطمه زهرا ÷ و با علی جنگ کردند و خذلان او نمودند در وقتی که ابوبکر و عمر باراده سوختن خانه وی کردند قصه‌اش آنکه ابوبکر قنفذ بن عم عمر س را بسوی علی فرستاد تا او ر حاضر سازد و بیعت نماید پس علی نیامد عمر را غضب در گرفت و خود سوی خانه آن هردو مظلوم روان شد و پشته‌های‌‌ هیزم و آتش همراه گرفت چون بدر خانه رسید دید که دروازه بند است بآواز بلند ندا کرد که یا ابن ابی طالب افتح الباب علی سکوت کرد و در نکشاد عمر دروازه را آتش داد و بسوخت و درون خانه بیمحابا در آمد چون زهرا چنین دید بی‌اختیار از حجره بر آمده مقابل عمر شد و آواز بلند کرد و ندبه پدر آغاز نهاد که وا ابتاه پس عمر س شمشیر با نیام در پهلوی مبارکش خلانید و علی را گفت که هان برخیز و با ابوبکر بیعت کن والا ترا بقتل خواهم رسانید و صحابه همه درین واقعه حاضر بودند و هیچ‌کس دم نزد و دختر و داماد پیغمبر را در دست ظالمان سپردند و وصیت پیغمبر جرا در حق اهل بیت پس پشت‌انداختند جواب ازین طعن آنکه این دروغ بی‌فروغ که از سماع آن موی بدن اهل ایمان می‌خیزد از مفتریات شیعه و کذابان کوفه است جواب این غیر ازین نیست که راست میگویید دروغی را جزا باشد دروغی و اگر از هر دروغ خود جوابی از اهل سنت در خواست نمایند یقین است که تن بهجز خواهند در داد مثل مشهور است که نزد دروغ گو هرکس لا جواب است اول این قصه را باید از کتب اهل سنت برآورد بعد از آن جواب خواست و چون شیوه اهل سنت دروغ بندی در روایات نیست ناچار آنچه راست و بی‌کم و کاست است بقلم می‌آید باید دانست که هیچ‌کس از صحابه در پی ایذاء حضرت امیر و زهرا علیهما السلام نیافتاده و با او پرخاش نه کرده بلکه همیشه تعظیم و توقیر و محبت و نصرت او نموده‌اند وقتی که طلب نصرت از ایشان نمود و محتاج بنصرت شد عبدالرحمن بن ابزی گوید «شهدنا صفين مع علی في ثمـانمـائه مـمن بايع تحت الشجره بيعه الرضوان وقتل منهم ثلاثه وستون رجلا منهم عمـار بن ياسر وخزيمه بن ثابت ذوالشهادتين وجـمع كثير من الـمهاجرين والانصار وقد ذكر اكثر هم في الاستيعاب وغيره» اینک خطبه‌های‌‌ حضرت امیر در نهج البلاغه و نامه‌های آنجناب برای معاویه موجود است رفاقت مهاجرین و انصار را با خود دلیل حقیقت خلافت خود می‌آرد اگر معاذالله این قسم روی دادی بر امیر و زهرا در زمان ابوبکر بدست عمر و قنفذ مجهول الاسم و المسمی میگذشت چه امکان است که این همه مهاجر و انصار که در جنگ صفین داد رفاقت دادند در انوقت که زمان صحبت پیغمبر نزدیک و ذات حضرت زهرا بضعه الرسول موجود و ابوبکر و عمر را همگی قوت و شوکت بهمین دو فرقه بخلاف معاویه که قریب لکهه کس از اهل شام و پهلوانان آن زمین همراه داشت و بودن مهاجر و انصار را بجوی نمی‌شمرد با وصف این درین وقت رفاقت کردن و در آن وقت که مهاجرین و انصار هم به وفور کثرت حاضر بودند هیچ‌کس از آنها نمرده و شهید نه گشته ترک رفاقت نمودن خصوصا در مقدمه ظلم و غصب که مقام دفع ظالم از خاندان رسول بود بر خلاف مقدمه معاویه که او بر حضرت امیر نیامده بود از راه بغی او حضرت امیر برو فوج کشیده هرگز در عقل هیچ عاقل نمی‌آید الا کسی که عقل او را شیطان و اخوان الشیاطین چندی بر باد داده حیران تیه ضلالت گردانیده باشد اینست حال جمهور صحابه آمدیم بر ابوبکر و عمر بپس ابوبکر همیشه فضایل امیر را بیان می‌نمود و مردم را بر حب و تعظیم و توقیر از او تاکید می‌فرمود دارقطنی از شعبی روایت می‌کند که «بينا ابوبكر جالس اذ طلع علی فلمـا رآه قال من سره ان ينظر الى اعظم الناس منزله واقربهم قرابه وافضلهم تبعا له واكثر عناء عن رسول الله جفلينظر الى هذا الطالع» و همچنین عمر بن الخطاب س نیز همیشه در تعظیم و توقیر و مشوره پرسیدن و صلاح خواستن از حضرت امیر زیاده تر مبالغه می‌فرمود دارقطنی از سعید بن المسیب روایت کرده عن عمر بن الخطاب س «انه قال ايها الناس اعلموا انه لا يتم شرف الا بولايه علي بن ابي طالب» و چون صحابه را باهم اختلاف افتد در معنی مؤوده و حملی که ساقط می‌کنند یک ماهه و دو ماهه داخل مؤوده است یا نه بعضی متورعان از ایشان گفتند که این‌هم مووده است و حضرت امیر فرمود «والله لا يكون الـمؤوده حتی ياتي عليها التارات السبع قال له عمر صدقت اطال الله بقاءك ابوالقاسم حريري در دره الغواص في اغلاط الخواص» گفته است کان عمر اول من نطق بهذا الدعاء و عبدالله بن عمر که خلف رشید پدر بزرگوار خود است و صحابی است از عمده اصحاب همیشه تاسف می‌کرد که چرا همراه حضرت امیر در حروب بغاه شریک نشدم و رفاقت نکردم و طبرانی در اوسط المعاجم روایت می‌کند که عبدالله بن عمر را چون خبر توجه امام حسین س بسمت عراق رسید از مکه دویده بر مسیره سه شب با او ملحق گردید و گفت این «تريد فقال الحسين س الي العراق فاذا معه كتب وطوامير فقال هذه كتبهم وبيعتهم فقال لا تنظر الى كتبهم ولا تاتهم فقال ابن عمر اني محدثك حديثا ان جبرئيل اتي النبي جفخيره بين الدنيا والاخره فاختار الاخره وانك بضعه من رسول الله جلا يليها احد منكم فابي ان يرجع فاعتنقه ابن عمر فبكي واجهش في البكاء وقال استودعك الله من قتيل وروي البزار نحوه باسناد حسن جيد».

آمدیم بر حروبی که طلحه و زبیر و ام المؤمنین را با حضرت امیر در پیش آمد پس بالقطع بجهت بغض و عداوت امیر نبود و نه قصد ایذاء او داشتند بلکه باسباب دیگر که شرح آن در تواریخ ثقات مسطور است آنهمه بوقوع آمد مجملش آنکه چون حضرت عثمان را مردم کوفه و مصر شهید کردند حضرت امیر بنابر مصلحت وقت تعرض بآنها صلاح ندید و سکوت فرمود و آن اشقیا باین فعل شنیع خود افتخار نمودن گرفتند و عثمان س را بد گفتن و حقیقت خود درین مقدمه اظهار نمودن شروع کردند و جماعه از عظماء صحابه مثل طلحه و زبیر و نعمان بن بشیر و کعب بن عجره و غیرهم بر قتال عثمان س تلهف و تاسف می‌نمودند و می‌گفتند که این حادثه درین امت سخت شنیع و قبیح واقع شد اگر میدانستم که این بلوا باین حد خواهد رسانید از ابتدا ممانعت می‌کردیم و او مظلوم کشته شد و بر حق بود و قاتلان او بر باطل چون این کلمات این صحابه بگوش قاتلان عثمان س رسید خواستند که صحابه مذکورین را نیز با عثمان ملحق سازند مردم مخلص برین اراده فاسد شان مطلع شده صحابه مذکورین را خبر دار ساختند بنابر ان صحابه مذکورین بسوی مکه روانه شدند و درانجام ام المؤمنین عایشه را که برای حج رفته بود دریافتند و عرض کردند که ما در پناه تو آمده ایم زیرا که تو مادر مسلمانانی و هرگاه طفل از چیزی می‌ترسد در دامن مادر پناه میگیرد لازم که شر غوغاء عرب را از سر ما دفع سازی که امیر المؤمنین بنابر مصلحت وقت از دفع شر این اشقیا سکوت دارد و آن اشقیا بسکوت او خیر ه شده دست و زبان ظلم و تعدی دراز کرده‌اند تا وقتی که قصاص عثمان س گرفته نشود و این بد کرداران را سیاست واجبی نرسد این‌ها و امثال این‌ها خیلی در خون ریزی و ظلم دلیر خواهند شد و مارا هرگز اطمینان حاصل نخواهد شد عایشه س فرمود صلاح آنست که تا وقتیکه آن اشقیا در مدینه‌اند و در بار امیرالمؤمنین را فرو گرفته و او را مجبور خود ساخته شما در مدینه نروید و جای دیگر که محل امن و اطمینان باشد قرار کنید و علی ابن ابی طالب س را ازان جماعه بحیله و تدبیر جدا کرده در خود بگیرید چون خلیفه بدست شما افتد و رفیق شما گردد آن هنگام فکر تنبیه و سیاست و گرفتن قصاص خلیفه مقتول نمایند که آینده دیگران را چشم عبرت وا شود و این قسم کار بزرگ را سهل ندانید همه صحابه مذکورین این صلاح را پسندیدند و اطراف عراق و بصره را که مجمع جنود مسلمین در آن وقت بود تر جیح دادند و عائشه ل را نیز باعث شدند که تا رفع فتنه و حصول امن و درستی امور خلافت و ملاقات ما با خلیفه وقت همراه ما باش تا بپاس ادب تو که مادر مسلمانانی و حرم محترم رسول الله جو از جمله ازواج محبوبتر و مقربتر بوده اید این اشقیا قصد ما نکنند و ما را تلف نسازند ناچار عائشه ل بقصد اصلاح و انتظام امور امت و حفظ حال چندی از کبراء صحابه رسول جکه هم اقارب او بودند بسمت بصره حرکت فرمود حضرت امیر را قاتلان عثمان س که در جمیع امور خلافت دایر و سایر شده بودند این قصه را بنوع دیگر رسانیدند و باعث شدند که خواه مخواه دنبال آنها باید برآمد حضرت امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس هرچند ازین حرکت مانع آمدند بسبب غلبه آن اشقیا پیش نرفت آخر حضرت امیر را بر آوردند چون متصل بصره رسیدند اول قعقاع را نزد ام المؤمنین و طلحه و زبیر فرستادند که مقصد آنها دریافته بعرض خلیفه رساند قعقاع نزد ام المؤمنین رفت و گفت «يا اماه ما اشخصك واقدمك هذه البلده فقالت يا بني الاصلاح بين الناس ثم بعثت الى طلحه و الزبير فحضر فقال القعقاع اخبراني بوجه الاصلاح قالا قتله عثمـان فقال القعقاع هذا لا يكون الا بعد اتفاق كلمه الـمسلمين وسكونه الفتنه فعليكمـا بالـمسالـمه في هذه الساعه فقالا اصبت واحسنت فرجع القعقاع الى علي فاخبره بذلك فسر به واستبشر واشرف القوم علی الصلح ولبثوا ثلاثه ايام لا يشكون في الصلح» چون شام روز سوم شد رسل وسایط فیما بین قرار دادند که صبح هنگامه ملاقات امیر با طلحه و زبیر واقع شود و قاتلان عثمان دران صحبت حاضر نباشند خیلی این وضع صلح بر آن اشقیا گران آمد بشنیدن این خبر دست پاچه شده حیران و سراسیمه نزد عبدالله بن سبأ که مغوی آنها بود دویدند و چاره کار از وی پرسیدند او گفت که چاره کار این است که از شب شروع قتال نمائید و نزد امیر اظهر کنید که ازان طرف غدر واقع شد از آخر شب سوار شده گرد و پیش لشکرام المؤمنین تاختند دران لشکر نیز آوازه غدر حضرت امیر بلند شد از آنجا باز آمدند و بنزدیک حضرت امیر رجوع کردند و گفتند که طلحه و زبیر غدر کردند حضرت امیر تعجب کنان سوار شد دید که اتش قتال در اشتعال است و سرودست بریده می‌شود ناچار تن بجنگ در داد و واقع شد آنچه واقع شد قرطبی و جماهیر مؤرخین اهل سنت این واقعه را همین قسم روایت کرده‌اند و بطریق متعدده از حضرت امام حسن و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس همین اسلوب را نقل نموده اگر قاتلان عثمان که اسلاف شیعه و متبوعان ایشان‌اند برنگ دیگر نقل کنند نزد اهل سنت حکم ضرطات البعیر دارد.

و معاویه و اهل شام را نیز در ابتدا همین دعوی بود که قاتلان عثمان س می‌باید سپرد و قصاص باید گرفت و سیاست باید نمود چون از طرف حضرت امیر در سپردن قاتلان عثمان س بسبب شوکت و غلبه آنها خصوصا بعد از جنگ جمل و خالی شدن میدان از منازع و مزاحم عذر واجبی بود اجابت مدعای آنها نفرمود آنها بد گمان شده آخرها منکر خلافت او شدند و سلب لیاقت این کار از آنجناب و بد گفتن آغاز نهادند و بجنگ برخاستند حالا در نهج البلاغه موجود است باید دید که در حق آن مردم حضرت امیر چه فرموده است «اصبحنا نقاتل اخواننا في الاسلام علی ما دخل فيه من الزيغ والاعوجاج والشبهه والتأويل ودر حق قاتلان عثمـان نيز در نهج البلاغه موجود است كه قال له بعض اصحابه لوعاقبت قوما اجلبوا علی عثمـان فقال يا اخوتاه اني لست اجهل مـمـا تعلمون ولكن كيف لي بهم والـمجلبون علی شوكتهم يملكوننا و لا نملكهم وها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانكم والتفت اليهم اعرابكم وهم خلالكم يسومونكم ما شاؤا كذا في نهج البلاغه» ازین جا معلوم شد که در حقیقت تغافل حضرت امیر ازین امر که صحابه دیگر طلب می‌کردند محض بنابر ناچاری و ضرورت بود و حضرت امیر درین امر معذور بود و آنچه در نهج البلاغه است همه مقبول شیعه است اهل سنت را دران روایات اصلا دخلی نیست و اگر روایات اهل سنت را ذکر کنیم حقیقت حال بوجهی واضح شود که از آفتاب روشن تر گردد با وجودیکه شیعه از ذکر این قسم روایات برای حفظ مذهب خود خیلی احتراز کنند لیکن برهان الهی است که یک دو عبارت را جسته جسته در کتب ایشان ودیعت نهاده که خیلی بکار اهل سنت می‌آید و آنچه در قصه قنفد و احراق باب دار فاطمه ل و خلانیدن شمشیر به پهلوی سیده النساء ل ذکر کرده‌اند همه از تکاذیب و افترا آت شیاطین کوفه است که پیشوایان شیعه و روافض بوده‌اند هرگز در هیچ کتاب اهل سنت نه بطریق صحیح و نه بطریق ضعیف موجود نیست و حالت رواه شیعه سابق بتفصیل مشروح شد که هم از روی روایات شیعه دروغ بندی و بهتان و افترا آنها بر حضرات ائمه صحیح شده است با وجود ادعاء کمال محبت با آن حضرات بر کسانی که عداوت آنها دین و ایمان خود می‌دانند چه طومارهای بهتان که نخواهند نوشت و اهل سنت که دین و ایمان خود را وابسته بحکم قرآن مجید و اقوال عترت طاهره ساخته‌اند چنانچه در ابواب سابقه بتفصیل معلوم شد چه قسم روایات کاذبه این دروغ گویانرا بر خلاف شهادت قرآن مجید و عترت طاهره خواهند شنید این دو شاهد عدل در ابطال این بهتان و افترا کافی و شافی‌اند اگر شهادت خدا شنیدن منظور است در قران مجید بایددید که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٥٤[المائدة: ۵۴]. در حق کدام فرقه وارد است و نیز غور باید کرد که تواضع مؤمنین همین قسم می‌باشد که درین قصه واقع شد و نیز باید دید که ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩[الفتح: ۲۹]. در حق کدام مردم است و مقتضای رحمت همین است که بعمل آمد و نیز باید دید که ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ٤١[الحج: ۴۱]. حال کدام جماعت است امر بالمعروف و نهی عن المنکر همین می‌باشد که خانه زهرا ل را به سوزند و‌اندر پهلوی مبارکش شمشیر خلانند و نیز باید دید ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧[الحجرات: ۷]. خطاب به کدام گروه است و این فعل شنیع فسوق و عصیان هست یانی اینست شهادت ناطقه قرآن مجید بر براءت صحابه ازین فعل شنیع و اگر شهادت حضرت امیر خواهند که بشنوند پس در نهج البلاغه نظر کنند آنچه در حق اصحاب حضرت پیغمبر جفرموده است مطالعه نمایند «قال امير الـمؤمنين مخاطبا لا صحابه ذاكرا لا صحاب رسول الله جلقد رأيت اصحاب محمد جفمـا اري احد منكم يشبههم لقد كانوا يصحبون شعثا غبرا باتوا سجدا وقياما يراوحون بين جباههم واقدامهم يقفون علي مثل الجمر من ذكر معادهم كان بين اعينهم ركبا من طول سجودهم اذا ذكر الله هملت اعينهم حتی تبل جباههم ومادوا كمـا يميد الشجر في اليوم العاصف خوفا من العقاب ورجاء للثواب وقال ايضا لقد كنا مع رسول الله جنقتل ابناءنا وآباءنا واخواننا واخوالنا واعمـامنا وما نريد بذلك الا ايمـانا وتسليمـا ومضيا علی اللقم وصبرا علي مضيض الالـم وجدا علی جهاد العدووقد كان الرجل منا والاخر من عدونا يتصاولان تصاول العجلين يتخانسان انفسهمـا ايهمـا يسقي صاحبه كأس الـمنمون فمره لنا ومره لعدونا منا فلمـا راي الله صدقنا انزل بعدونا الكبت وانزل علينا النصر حتی استقر الاسلام ملقيا جرانه متبوأ اوطانه ولعمري لوكنا نأتي ما اتيتم ما قام للدين عمود و لا اخضر للاسلام عود» و اگر از همه این شهادات در گذیرم یک آیه قرآنی ما را در تکذیب این قصه مفتری کافی است حق تعالی در حق صحابه می‌فرماید ﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٢٢[المجادلة: ۲۲]. پس این آیه نص صریح است که صحابه را بهر که مخالف خدا و رسول باشد میل کردن و جناب داری او نمودن و دوستی او را مانع اجراء حکم الهی ساختن از محالات است پس کسانی که حال شان چنین باشد چه امکان است که برین واقعه شنیعه سکونت کنند یا بعضی از ایشان مصدر این فعل شنیع شوند حالانکه بعد از پیغمبر نیز در اعلای اعلام دین جان و مال خود را نثار کرده باشند و طول العمر در احیاء سنن او صرف نموده ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمو هرگاه نزد اهل سنت شهادت خدا و رسول و شهادت امیر المؤمنین و حسنین ÷ موجود باشد دیگر گوش نهادن بهذیانات اخوان الشیاطین و افترا آت ابن مطهر حلی و ابن شهر آشوب مازندرانی که نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست چه قسم متصور تواند شد .