تحفه اثنا عشری

باب چهارم: در اقسام اخبار شیعه و احوال رجال اسانید ایشان

باب چهارم: در اقسام اخبار شیعه و احوال رجال اسانید ایشان

اصول اقسام خبر نزد این‌ها چهار است صحیح و حسن و موثق و ضعیف صحیح آنست که روایت او متصل شود بمعصوم به وساطه عدل امامی و موافق این تعریف که خود ایشان کرده‌اند مرسل و منقطع داخل صحیح نیست زیرا که اتصال ندارد حالانکه در اطلاقات خود مرسل و منقطع را صحیح خوانند چنانچه گویند روی ابن ابی عمیر فی الصحیح کذا و فی صحیحه ابن ابی عمیر کذا و عدالت را نیز در اطلاق صحیح اعتبار نمیکنند حالانکه درین تعریف مأخوذ است پس روایت مجهول الحال را صحیح می‌گویند مثل حسین بن الحسن بن ابان که او مجهول الحال است نص علیه الحلی فی المنتهی و تقی الدین بن داود در خلاصه گفته است که طریق الفقیه الی معاویه بن میسره والی عائد الاحمسی و الی خالد بن نجیح و الی عبد الاعلی صحیحه حالانکه سه کس اول را کسی بتوثیق و جرح یاد نه کرده و چهارم را خود البته توثیق نکرده‌اند بلکه امامی بودن راوی را نیز در اطلاق صحیح نزد ایشان اعتبار نیست پس جمیع قیود تعریف را اغفال و اهمال نموده‌اند تفضیلش انکه روایت حس بن سماعه را صحیح گفته‌اند و او از واقفیه بود و تعصب تمام داشت و در تکذیب امام وقف وقت می‌نمود در دعوای امامت و نیز تصحیح می‌کنند روایت ابان بن عثمان را که قطحی بود منکر امام وقت و قائل به امامت غیر او و نیز تصحیح می‌کنند روایت علی بن فضال و عبدالله بن بکیر را حالانکه هردو فاسد المذهب‌اند و عجب آنست که این امور را علماء ایشان در احوال رجال خود می‌نویسند و باز روایات این قسم اشخاص را توثیق و تصحیح هم می‌نمایند به اتفاق ابن مطهر حلی در خلاصه الاقوال گوید علی بن فضال کان فقیها بالکوفه و جههم و ثقتهم و عارفهم بالحدیث و نجاشی گوید لم اعتزله علی ندله پس اخبار این جماعه موافق قاعده ایشان باید که موثق باشند نه صحاح زیرا که در صحیح امامی بودن راوی شرط است محض عدالت کفایت نمی‌کند و نیز حکم کنند به صحت حدیث کسی که معصوم در حق او دعای بد و لعن فرموده یا اخزاه الله و قاتله الله و امثال این کلمات ارشاد نموده و حکم به فساد عقیده او و اظهار بیزاری و برائت ازو کرده و نیز تصحیح می‌کنند روایت کسی را که بر امام وقت دروغ بسته و امام او را در روایت از خود تکذیب نموده بلکه خود هم اعتراف بکذب خود نموده و نیز تصحیح می‌کنند روایات مجسمه و مشبهه مصرحه را که اعتقاد جسمیت حق تعالی و اثبات مکان و جهه برای او نمایند و او را ذی شکل و صوره دانند و انکار صفات او تعالی در ازل کنند و تجویز بدا بر او می‌نمایند و این همه موجب کفر است بالاجماع و روایت کافر مسموع نیست چه جای صحت و نیز حدیث اطلاق کنند بر آنچه در رقاع یافته‌اند که آن را ابن بابویه قمی اظهار نموده و نیز روایت کنند از خطوطی که آن را خطوط ائمه دانند و این روایت را ترجیح دهند بر روایات صحیحه الاسناد خود در عمل ابن بابویه برین معنی نص نموده چنانچه بیاید ان شاءالله تعالی و نیز صحیح اطلاق کنند بر روایات آنکس که افشاء سر امام نموده و خیانت در امانت او بکار برده مثل ابی بصیر و سیجئ حاله ان شاءالله تعالی و نیز اطلاق کنند بر خبر کاذب الاسناد که راوی سماع آن خبر از شخصی دارد و نسبت می‌کند او را به پدر او یا جد او و نیز اطلاق کنند بر خبر کسی که اجماع دارند بر آنکه مجهول الحال است مثل حسن بن ابان که ابن مطهر در منتهی و مختلف و شیخ مقتول در دروس خبر او را صحیح گفته‌اند و بر خبر کسی که او را تضعیف کرده‌اند مثل مخبر ابن سنان که او را بشدت ضعیف می‌دانند و مع هذا بر اخبار او اعتماد می‌کنند و نیز صحیح می‌دانند روایت کسی را که مدعی سفاره باشد درمیان امام و شیعه او بلا شاهد و دلیل بلکه هرکه دعوای رویت صاحب الامر کند و امامی عدل باشد که مدعی سفاره نشود خبر او را نیز صحیح دانند مثل ابن مهریار و داود جعفری این است حال حدیث صحیح ایشان که اقوا و اعلاء اقسام است اما حسن پس او را تعریف کرده‌اند که هو ما اتصل روایته الی معصوم بامامی ممدوح من غیر نص علی عدالته پس درینجا هم می‌باید که مرسل و منقطع حسن نباشد حالانکه بر مرسل و منقطع اطلاق حسن نزد ایشان شایع و ذایع است چنانچه فقهاء این‌ها تصریح کرده‌اند که روایت زراره در مفسد حج چون قضا کند او را حسن است با آنکه منقطع است و این حادثه در اخبار ایشان پر بی‌نهایت است و نیز اطلاق حسن کنند بروایات کسانی که بمدح مذکور نشده‌اند ابن مطهر گوید طریق الفقیه الی منذر بن جبر حسن حالانکه منذربن جبر را کسی ازین فرقه مدح نه کرده و مثله طریق الفقیه الی ادریس بن زید و روایات واقفیه را که امامی نبودن ایشان اظهر من الشمس است نیز حسن گویند مثل طریق الفقیه الی سماعه ابن مهران مع انه واقفی و اما موثق که آنرا قوی نیز گویند پس تعریف او اینست که ما دخل فی طریقه من نص الصحاب علی توثیقه مع فساد عقیدته مع سلامه باقی الطریق عن الضعیف و درینجا نیز ایشان را خبط واقع شده پس اطلاق موثق کنند بر طریق ضعیف پس خبری که او را سکونی از ابی عبدالله عن امیر المؤمنین روایت کرده و عنقریب خواهد آمد او را موثق گفته‌اند حالانکه ضعیف است به اجماع اینفرقه و به روایت نوح بن دراج و ناحیه بن عماره صیداوی و احمد بن عبدالله بن جعفر حمیری اطلاق قوی می‌کنند حالانکه این‌ها امامیان‌اند نه ممدوح و نه مذموم و اما ضعیف پس تعریف او آنست که ما اشتمل طریقه علی مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال و نیز نزد ایشان عمل بصحیح واجب است من غیر اختلاف حالانکه در بعضی جاها بزعم خود صحیح روایت کنند و بر آن عمل نه کنند بشذوذ آن حالانکه او مؤید است ب اخباردیگر که صحیح‌اند مثل ما رواه «سعد ابن ابي خلف عن ابي الحسن الكاظم ÷ قال سألته عن ابنه الابنه وجد فقال للجد السدس والباقي لبنات الابنه» و این خبر صحیح است نزد ایشان و جماعه کثیر از امامیه بطریق مختلفه روایت کرده‌اند مؤید آن را منها ما روی «علي بن الحسين بن رقاط رفعه الى ابي عبدالله قال الـجده لـها السدس مع ابنتها ومع ابنه ابنتها ومنها ما روي زراره عن ابي جعفر قال ان رسول الله جاطعم الجده السدس ولـم يفرض لـها الله شيئا وهذا خبر موثق ومنها ما رواه اسحاق ابن عمـار عن ابي عبدالله في ابوين وجده لام قال لـلام السدس وللجده السدس وما بقي وهوالثلثان للاب» و در وجوب عمل بحسن درمیان ایشان اختلاف است بعضی عمل بآن مطلقا واجب کنند مانند صحیح شیخ الطائفه همین مذهب را اختیار نموده و بعضی منع کنند مطلق و هم الاکثرون و بعضی تفصیل کنند و گویند اگر مضمون آن خبر مشهور باشد بین الاصحاب عمل بآن واجب است و الا نه و موثق و ضعیف را نیز درین حکم داخل کنند فخرالدین بن جمال الدین بن مطهر بهمین رفته چنانچه در معتبر تنصیص کرده و شیخ مقتول محمد بن مکی که تلمیذ اوست نیز بهمین تصریح نموده است و اکثر علماء ایشان عمل را بموثق جایز نداشته‌اند با وصف آنکه روایات مثل ابن بکیر و ابن فضال را صحیح دانند و واجب العمل شناسند کما سلف و فخر الدین مذکور و تلمیذ او عمل را بآن نیز واجب دانند بشرطیکه معتضد بشهرت شده باشد و تدوین و روایت او بلفظ واحد یا الفاظ متقاربه رایج و کثیر باشد و فتوی بمضمون آن نیز در علماءرواج یافته باشد پس اکثر احادیث اهل سنت که در کتب ایشان مدون است و مشهور و مفتی به واجب العمل خواهد بود و متأخرین ایشان عمل بضعیف نیز جایز دارند چون معتضد بشهرت شده باشد و شیخ الطائفه روایت فساق عمل جوارح را قابل عمل داند و اعتضاد شهرت را نیز شرط نکند و کلینی روایت بعضی کسانی که او را از اصحاب ائمه می‌شمارند که منکرامامت آن امام باشد قابل عمل می‌داند حالانکه اونزد ایشان کافر است خصوصا چون او را امام دعوت نموده باشد و او ابا آورده و قبول نکرده درینجا باید دانست که اکثر علماء شیعه در زمان سابق بمرویات اصحاب خود بدون تحقیق و تفتیش عمل می‌کردند و تمیز رجال اسناد اصلا در ایشان نبود و کتابی در ذکر احوال رجال و جرح وتعدیل نداشتند و این حالت ایشان مستمر ماند تا آنکه کشی در سنه چهار صد تقریبا کتابی در اسماء الرجال و احوال رواه تصنیف کرد و آن کتاب بغایت مختصر بود و غیر از حیرت و تشویش نمی‌افزود زیرا که اخبار متعارضه در جرح و تعدیل وارد نموده و ترجیح یکی بر دیگری او را میسر نیامده پس حال رجال ایشان مشتبه شد و بعد ازوی غضائری در ضعفا تکلم کرد و نجاشی و ابوجعفر طوسی در جرح و تعدیل کتابها نوشتند و جمال الدین بن طاؤس و ابن مطهر و تقی الدین بن داود نیز درین باب دفاتر سیاه کردند لیکن همه این‌ها توجیه تعرض مدح و قدح را اهمال و اغفال نموده و ترجیح احد الطرفین بدلیل قوی ایشان را میسر نیامده لهذا صاحب درایه انصاف داده تقلید این‌ها را در باب جرح و تعدیل منع نموده و گفته که در اکثر مواضع نزد این‌ها تعدیل حاصل می‌شود و بچیزیکه اصلا قابل تعدیل نیست چنانچه بعد از مطالعه کتب این‌ها خصوصا الاقوال که خلاصه تمام دفاتر مبسوطه ایشان است در علم رجال ظاهر می‌شود پس هنوز هم نزد ایشان احوال رجال خود منقح نیست و اشتباه مرتفع نشده و عجب آنست که علماء رجال ایشان اکثر اسما را تصحیف نمودند و حال خبر به این سبب به اشتباه انجامیده مثل ابو نصیر بنون یا بونصیر بباء موحده و مراجم برا و جیم بمزاحم بزا و حا پس مقبول الروایه از غیر مقبول الروایه نزد ایشان متمیز نمی‌شود و ابن المطهر رئیس المصحفین است اسماء بسیار را تصحیف نموده و هرکه صدق این مقال و شاهد این حال را خواهان باشد باید که خلاصه الاقوال ابن مطهر یکجانب بگذارد و ایضاح الاشتباه یکجانب و اختلافی که فیما بینهما واقع است به بیند تا عجایب قدرت الهی را تماشا نماید و تقی الدین بن داود برین خبط و اشتباه متنبه شده و هر واحد را درجاهای تخطیه نموده و بزعم خود اصلاح داده و هنوز هم جای گرفت و گیر در مواضع بسیار باقی است و اصل اینست که اخباریین ایشان خیلی مغفل و متساهل بوده‌اند .

مصرع :

ولن يصلح العطار ما افسد الدهر

تعین مفترق و متفق درمیان ایشان اصلا رواج نداشت بسا که یک راوی را با راوی دیگر شرکت و اتفاق در اسم خود و اسم پدر خود واقع شده و اخباریین ایشان همان اسماء مشترکه در روایت بی‌تمیز بعلامتی که فارق باشد میان هردو ذکر نمایند پس ثقه با غیر ثقه مشتبه شود و مقبول الروایه بامردود الروایه در یک کسوت بر آید مثلا جمیع اخباریین ایشان از محمد بن قیس مطلقا روایت می‌کنند و این نام مشترک است درمیان چهار کس دو کس از آنها نزد ایشان ثقه‌اند محمد بن قیس الاسدی المکنی بابی نصر و محمد بن قیس البجلی المکنی بابی عبدالله و یک کس ممدوح من غیر توثیق و هو محمد بن قیس الاسدی مولا بنی نصر و یک کس ضعیف است جدا و هو محمد بن قیس المکنی بابی احمد و ابن بابویه از همین شخص اخیر بسیار روایت کند و مطلق آرد بی‌تمیز پس مردم را التباس واقع شود و شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی نیز درین اغفال و اهمال شیخ المغفلین است و دیگران نیز به دستور عمل می‌نمایند و باین اسباب روایات ایشان نزد خود ایشان هم قابل اعتماد نمانده و نیز گاهی خبری موثق وارد می‌شود و بروی عمل نمیکنند بعلت آنکه موثق است مثل آنچه سکوتی از ابی عبدالله ÷ روایت کرده «قال قال اميرالـمـؤمنين ÷ بعثني رسول الله جفقال «يا علي لا تقاتلن احدا حتي تدعوه وايم الله لان يهدي الله علي يديك رجلا خير لك مـما طلعت عليه الشمس وغربت ولك ولاؤه يا علي» پس این خبر موثق است و بران عمل نمیکنند از آنکه موثق است و بر روایت ضعیف عمل می‌کنند حالانکه ضعیف در درجه پائین تر است از موثق به اجماع این‌ها مثال این خبر این است روی عبید بن زراره عن ابی عبدالله ÷ «انه سئل عن الصبي يزوج الصبيه هل يتوارثان فقال نعم اذا كان ابواهـمـا زوجا زوجاهـمـا» و این خبر به اجماع فرقه ضعیف است «لان في طريقه القاسم بن سليمـان وهومجـهول العداله وقد عمل به الاصحاب كلهم» و سابق گذشت که شیخ الطائفه درین باب توسعه بسیار نمود و عمل بهر حدیث ضعیف جایز بگذار بلکه واجب شمرده و دلیل آورده که خبر «عمروبن حنظله في الـمتخاصـمـين من اصحابهم وامرهـمـا بالرجوع الى رجل منهم معمول» به است نزد جمیع فرقه و آن خبر شدید الضعف است «لان في طريقه محمد بن عيسي وداود بن الحصين وهـمـا» ضعیفان جدا و «عمروبن حنظله لـم ينص فيه بالتعديل والجرح» و مثل این خبر را مقبول المتن نام نهاده‌اند و این قسم اخبار نزد ایشان اکثر است از آنکه به احصا در آید پس با وصف این توسعه ترک عمل بموثق را چه وجه باشد و عجب تر آنکه در کلینی روایت صریح موجود است از حضرت ابو عبدالله در عمل بمراسیل کما سیجئ نقله ان شاءالله تعالی وجود ایشان نیز در تعریف صحیح و حسن اتصال سند شرط کرده‌اند باز بمراسیل ابن ابی عمیر عمل واجب دانند و ادعاء آنکه ابن ابی عمیر ارسال نمی‌کند مگر از ثقات دعوای بی‌دلیل است چنانچه صاحب بشری شرح ذکری درین امر با جمهور ایشان منازعت نموده و به مراسیل نظری و عبدالله بن المغیره نیز عمل واجب دانند و حال این دو کس عن قریب معلوم خواهد شد و نیز شیخ الطائفه «ومن تبعه من الـمتأخرين اضطراب» را قادح در عمل به خبر نشمارند و هو ما اختلف رواته و الراوی الواحد متنا او اسنادا فروی مره علی وجه و مره علی وجه آخر مخالف له من غیر ترجیح احدهما علی الاخر حالانکه اضطراب مانع عمل است بالبداهه العقلیه زیرا که عمل بطرفین متخالفین معا ممکن نیست و ترجیح بلا مرجح نیز محال و اکثر اصولیین ایشان نیز اعتراف دارند بمانعیه اضطراب و نیز اخباریین ایشان اجماع دارند بر ترجیح چیزی که بخط ائمه موجود باشد بر چیزی که به اسناد صحیح مروی باشد اگر هم متعارض شوند نص علیه ابن بابویه و عمل بالخط دون ما رواه الکلینی باسناده الصحیح حالانکه اثبات آنکه خط امام است خیلی دشوار است احکام شرعیه را که مقدمه دین و ایمان است باین قسم شبهات ثابت نمودن دور از عقل و دیانت است و از جمله غلاه جماعه کثیر وضع احادیث را جایز دانسته‌اند و اخبار بی‌شمار برای نصرت مذهب خود وضع نموده مثل ابوالخطاب و یونس بن ظبیان و یزید بن الصائغ صرح بذلک صاحب تحفه القاصدین فی اصطلاح المحدثین و از جمله غلاه و واضعان حدیث بیان نهدی است که او شیوخ امامیه است و مجتهد ایشان زندیق صرف بود و مغیره بن سعید سبخی کان بالکوفه ساحرا کذابا قتلهما خالد بن عبدالله القسری و احرقهما بالنار و کانا اذا رأیا رأیا جعلا له حدیثا و از عبدالله بن میمون قداح نیز مکتب ایشان روایت بسیار است اول معالم الاصول تبرکا چند حدیث بروایت او آورده احوال او سابق مفصل گذشت که زندیق صرف و کذاب بحت بود و در رجال ایشان باطنیه و اسماعیلیه و قرامطه بسیار یافته میشوند و کسانی که پیشوایان و مقتدیان ایشان‌اند اگر بتفصیل حالات ایشان پرداخته شود دفتری طویل باید باز شود درینجا بطریق نمونه چیزی ذکر کرده می‌شود قاضی نورالله شوشتری در احوال زراره بن اعین الشیبانی الکوفی از میزان ذهبی می‌کند و بران سکوت می‌نماید زراره بن اعین الشیبانی الکوفی اخو حمران یترفض «قال العقيلي في الضعفاء حدثنا يحيي بن اسمعيل قال حدثنا يزيد بن خالد الثقفي قال حدثنا عبدالله بن خالد الصيدي عن ابي الصباح عن زراره ابن اعـين عن محمد بن علي بن عباس قال قال النبي ج(يا علي لا يغسلني احد غيرك) حدثنا يحيـي قال حدثنا ابي قال حدثنا سعد بن منصور قال حدثنا ابن السمـان قال حججت فلقيني زراره بن اعـين بالقادسيه فقال ان لي اليك حاجه وعظـمـها فقلت ما هي فقال اذا لقيت جعفر بن محمد فاقرأه مني السلام وسله ان يخبرني انا من اهل النار ام من اهل الجنه فانكرت ذلك عليه فقال لي انه يعلم ذلك فلمـا لقيت جعفر بن محمد اخبرته بالذي كان منه فقال هومن اهل النار فقلت من اين علمت انه من اهل النار فقال من اعتقاده الباطل انتهي». و قاضی نورالله شوشتری نوشته است که زراره چهار برادر داشت حمران و عبدالملک و بکیر و عبدالرحمن و زراره دو پسر داشت حسن و حسین و حمران دو پسر داشت حمزه و محمد و عبدالملک یک پسر داشت حریش و بکیر پنج پسر داشت عبدالله و جهم و عبدالمجید و عبدالاعلی و عمر و بر قول قاضی کلهم اعتقاد زراره داشتند و نیز قاضی نورالله در حال جابر بن یزید الجعفی الکوفی از عضائر نقل کرده است که او گفت جابر ثقه است فی نفسه اما اکثر آنها که از و روایت کرده‌اند ضعیف است و نیز قاضی در احوال او نوشته که او بعد از شهادت حضرت امام محمد باقر بر مردم ظاهر کرد که حضرت امام در حین حیات دو کتاب حدیث بمن داده بود یکی را فرموده که تا زمان بنی امیه روایت مکن و اگر در زمان بنی امیه ظاهر ساختی لعنت خدا بر تو باد و بعد از انقضاء عهد ایشان بمردم روایت او خواهی کرد و در کتاب دیگر فرمودند که این را هرگز به کسی روایت مکن و از بسکه این رامخفی داشتم و تحمل و ضبط او نتوانستم شکم من بدرد آمد در بیابانی رفتم که عبور هیچ‌کس در آنجا نبود پس روایت آن کتاب نمودم تا ازان مرض خلاص شدم اکنون آن کتاب دوم را که در روایت او اذن دارم بر مردم ظاهر میسازم و نیز قاضی می‌نویسد که بعد از کشته شدن ولید پلید که هنوز زمانی بنی امیه باقی بود جابر مذکور در مسجد رفت و شروع در روایت کرد پس خلاف امر امام نموده باشد و مستحق لعنت خدا شده باشد و چون این کلام منجر شد بذکر احوال رجال ایشان لازم آمد که از کتب ایشان احوال بعضی از رواه ایشان نقل کرده شود اول باید دانست که هر فرقه از شیعه دعوای می‌کنند که آنچه نزد ماست از روایات اهل بیت صحیح و معتبر است و آنچه نزد غیر ماست باطل و افتراست و این تکاذیب درمیان این‌ها از ابتدا تا انتهاء مستمر است پس امان مرتفع شد از جمیع روایات ایشان و زیدیه و اسماعیلیه و امامیه باهم منازعاتی دارند که مشهور و معروف است عجب آنست که قدماء امامیه و مقتدایان ایشان که سلاسل اسانید اخبار یین بآنها منتهی می‌شود «مثل هشام بن الحكم وهشام بن سالـم الجواليقي وصاحب الطاق» باهم تکاذب و تجاهد شدید داشته‌اند و روایات یکدیگر را از ائمه ثلاثه سجاد و باقر و صادق ÷ تکذیب می‌نمودند و باهم دیگر تضلیل و تکفیر می‌کردند چنانچه هشام بن الحکم تصنیفی دارد فی الرد علی الجوالیقی و صاحب الطاق ذکر ذلک النجاشی پس اخبار جمیع ایشان از حیز اعتبار بر آمد و بتعارض تساقط پذیرفت و سابق حال شیعه امیر المؤمنین مفصل گذشت که ایشان کلهم مرتکب کبیره بوده‌اند و بر نافرمانی امام وقت اصرار داشتند و جناب او را اقسام رنج رسانیده‌اند و آنجناب هم آنها را کاذب می‌شمرد و هرگز تصدیق قول آنها نمیفرمود و بعضی از آنها ترک نصرت سبطین کردند و با معاویه و یزید مکاتبات نموده دین فروش دنیا خر گردیدند و هرکه با ائمه خود این قسم باشد او را مأخذ دین و پیشوای اسلام ساختن و روایت او را اعتبار کردن بر چه چیز حمل توان کرد و نیز تعارض و تخالف و اضطراب روایت در اخبار ایشان بحدیست که آن سرش پیدا نمی‌شود چنانچه بمطالعه من لا یحضره الفقیه و استبصار واضح میگردد و هرگز عاقل درین قسم تخالف و تعارض و اضطراب باحد الطرفین عمل نمی‌تواند کند و شیخ الطایفه ایشان اعتراف نموده که در اخباری که بآن تمسک می‌کنند ضعفا و مجاهیل بلکه وضاعین و کذابین موجود‌اند چون اینقدر ذهن نشین شده حالا به تفصیل گوش باید داد جعفر بن محمد بن عیسی بن شاپور القواریری المکنی بابی عبدالله وضاع و کذاب «روي عنه ثقاتهم قال النجاشي كان ابوعبدالله ضعيفا في الحديث وقال احمد ابن الحسين يضع الحديث وصواف يروي عن الـمجاهيل وسمعت من قال فاسد الـمذهب وقد روي عنه ابوجعفر الطوسي شيخ الطايفه واعتمد علی روايته والحسن بن عياش بن الحريش الرازي روي عن ابي جعفر الثاني ضعيف جدا له كتاب (انا انزلناه في ليلة القدر) وهوكتاب روي فيه الحديث مضطرب الالفاظ وقدروي عنه الكليني عده احاديث وكتابه عندهم من اصح الصحاح وعلي ابن حسان وهووضاع قال النجاشي ضعيف جدا ذكره بعض اصحابنا في الغلاه فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن تخليط كله وقد روي عنه الكليني في صحيحه ومحمد بن عيسي قال نصربن صباح هوكذاب روي عنه ابوعمر والكشي وغيره عبدالرحمن بن الكثير الـهاشمي قال النجاشي غمزه اصحابنا عليه بانه يضع الحديث وقد روي عنه ثقاتهم ابن الحسن كعلي ابن فضال وغيره وروي عنهم الكليني وابن بابويه ومحمد بن الحسن الطوسي» و در حال هشامین و اقرآن آنها گذشت که در عقیده تجسیم و صورت افتراء صریح بر ائمه می‌کردند و حضرت امام علی رضا باین افترا گواهی داده‌اند و مرجع و مآب اخباریین همین جماعه‌اند اما مجاهیل و ضعفا که در اسانید اخبار متمسک بها ایشان در مسائل فقهیه واقع‌اند پس حصر و نهایتی ندارند بطریق نمونه از هردو قسم چندی را نام می‌بریم «واما ضعفا فمنهم ابراهيم بن صالح الانمـاطي ابواسحاق وحسن بن السهل النوفلي والـحسن بن راشد الطغاوي واسمـاعيل بن عمر بن ابان الكليني واسمـاعيل بن يسار الـهاشمي والـحسين بن احمد الـمنقري وجماعه بن سعيد الـخثعمي وهومع الضعف فاسد وقد روي عنه الكليني وعثمـان بن عيسي روي عنه شيخ الطائفه وغيره وعمروابن شمر الذي روي عنه الـجمـاعه كالطوسي وغيره وسهيل بن زياد روي عنه ابوجعفر الطوسي ايضا ومحمد بن سنان روي عنه ابوجعفر وغيره واعتمدوا علی روايته مع انه مجمع علی تضعيفه وابراهيم بن عمر واليمـامي وداود بن يسر الرقي وهومع ضعفه فاسد وقد روي الطوسي في التهذيب والاستبصار عنه وغيره وصالح بن حماد واميه الـمكني بابي خديجه ومعاويه بن ميسره وعائذ الا حمسي وخالد بن نجيح ومحمد بن ليس ابواحمد ومحمد بن عيسي وداود بن الـحصين وعلي بن حمزه ورقيه بن مصقله ولـحسين بن يزيد البرقي واسمـاعيل بن زيادن السكوني ووهب بن وهب والـحسين بن عبيد» و دیگر جماعت بی‌شمار که علماء خبر از ایشان خصوصا اهل جرح و تعدیل مثل نجاشی و عضائری و حلی در خلاصه و تقی الدین بن داود اجماع دارند بر تضعیف و توهین این‌ها و اخباریین در صحاح خود روایات این‌ها را مشحون کرده‌اند و فقهاء ایشان بهمان روایات احتجاج نمایند و مسایل فقهیه را بلکه اعتقادیه را نیز به قوت همان روایات ثابت کنند و اما مجاهیل پس در کثرت حدی ندارند مثل حسن بن ابان که خبر او را در صحاح شمرده‌اند و بر جهالت او ابن مطهر در مختلف و منتهی و شیخ مقتول در دروس نص کرده‌اند «وقاسم بن سليمـان وعمروبن حنظله كلاهما مجهولان كمـا سلف وعمر بن ابان وحسين بن العلاء وابن ابي العلاء مجهول الاسم والـمسمي والعباس بن العمر والفقعمي والفضل بن السكن وعلي بن عقبه بن قيس بن سمعان وهاشم ابن ابي عمـار الـحسيني وبشير بن يسار اليساري وموسي بن جعفر وفضل بن سكره وزيد اليمـامي وسعيد بن زيد وعبدالرحمن بن ابي هاشم وبكار ابن ابي بكر وفليح بن زيد ومحمد بن سهيل وعبدالله بن يزيد وغالب بن عثمـان وابي حبيب الاسدي وابي سعيد الـمكاري وركاز بن فرقد والـحسن التفليسي وقاسم بن الـخزار وصالح السعد وعلي بن دويل وحسن بن علي بن ابراهيم وابراهيم بن محمد والـحسن بن علي وابن اسحاق النحوي وعثمـان بن عبدالـملك وعثمـان بن عبدالله وعيسي بم عمرومولي الانصار وربيع ابن محمد السليمي وعلي بن سعد السعدي ومحمد بن يوسف ابن ابراهيم ومحمود بن ميمون وجعفر ابن سويد ابن جعفر بن كلاب فهؤلاء كلهم مجاهيل مع جماعه اخري لاتكاد تحصي وقد روي عنهم شيوخهم كعلي بن ابراهيم وابنه ابراهيم ومحمد بن يعقوب الكليني وابن بابويه وابي جعفر الطوسي وشيخه ابي عبدالله الـملقب بالـمفيد في صحاحهم التي اوجب العمل بمـا فيها مجتهدوهم وزعموا انها توجب العلم القطعي نص علی ذلك الـمرتضي والطوسي والـحلي» و عجب آنست که اخباریین ایشان از جماعه روایت کنند که علماء رجال ایشان آنها را تکذیب کرده‌اند در روایت از «روي تواريخ مثل عبدالله ابن مسكان الذي روي عن ابي عبدالله عده احاديث اوردها محمد بن يعقوب في الكافي وابن بابويه في الفقيه وابوجعفر في التهذيب وغيرهم قال النجاشي لـم يثبت انه روي عن ابي عبدالله شيئا وهذا من الامور الـمشهوره عند الاماميه ومن هذا القبيل محمد بن عيسي الذي يروي عن محمد بن محبوب وغيره قالوابوعمروالكشي نصر بن صباح يقول ان محمد ابن عيسي اصغر في السن من ان يروي عن محمد بن محبوب ومثل هذا محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين حكي محمد بن بابويه القمي عن ابن الوليد انه قال ما تفرد به محمد بن عيسي من حديث يونس وكتبه لا يعتمد عليه ومثل هذا محمد بن احمد بن يحيي ابن عمران الاشعري القمي طعن فيه النجاشي وغيره وقالوا انه يروي عن الضعفاء ولا يبالي عمن اخذ ويعتمد الـمراسيل» و نیز بعضی از رواه معتبرین ایشان ارسال کنند در اسناد مثل ابن ابی عمیر و نظیری و عبدالله بن بکیر اعین الشیبانی و عمروبن سعید ابی الحسن المدائنی و غیر هم و از همه این‌ها در صحاح ایشان روایت موجود است و شیخ مقتول در ذکری آورده که حضرت صادق عبدالله بن مسکان را از آمدن نزد خود منع فرمود و این‌ها از روایت او دست بر نمیدارند و ابو جعفر طوسی در عده می‌نویسد که «الفسق باعمـال الـجوارح ليس بمـانع من قبول الروايه» و عجب آنست که از بعضی کافران نصرانی این مذهب نیز روایت احادیث می‌کنند و او را از یاران ائمه می‌شمارند مثل زکریا بن ابراهیم نصرانی روی عنه الطوسی و غیره و نیز اخباریین ایشان از کتب شیوخ خود روایت کنند و در آن کتب نسبت آن روایت بائمه موجود نیست و این‌ها می‌گویند که نسبت این روایات به امام ابو جعفر و امام ابوعبدالله ثابت و درست است لیکن شیوخ ما پوشیده داشتند و نام ائمه ننوشتند بجهت شدت تقیه درآن وقت و بعد از مردن آن شیوخ این کتابها نزد ما رسیده و بقرائن دریافتیم که این همه احادیث ائمه‌اند درینجا عقل را کار باید فرمود و وثوق این روایات را دریافت باید نمود مثاله ما رواه الکلینی عن عده من اصحابه عن محمد بن خالد شنبوله و غیره و اکثره دارند بحدیکه نصف اخبار ایشان توان گفت و آنها را از عیون رجال و ثقاه خود شمارند مثل ابوبصیر که ربع کلینی مملو است بروایات او و خود کلینی ازاو روایت می‌کند انه قال کنت اسمع الحدیث من الصادق و ارویه عن ابیه و اسمعه عن ابیه و ارویه عنه و این ابو بصیر همان است که سر حضرت امام را افشا نموده و با وجود منع نمودن امام از اظهار آن بحدی تشهیر کرده که در کتب شیعه مدون و بر زبانهای نالایق این‌ها که اصلا قابل ذکر آن اسرار نبود شایع و ذایع گشت «روي ابن بابويه عنه قال لابي عبدالله اخبرني عن الله عز وجل هل يراه الـمؤمنون يوم القيامه قال نعم وقد راوه قبل يوم القيامه قلت متي قال حين قال﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ١٧٢[الأعراف: ۱۷۲]. ثم سكت ساعه ثم قال ان الـمؤمنين يرونه في الدنيا قبل يوم القيامة الست تراه في وقتك هذا قال ابوبصير قلت له جعلت فداك أفاحدث بهذا عنك فقال لا» و پسر او که محمد بن ابی بصیر است در نافرمانی ائمه خلف رشید پدر بزرگوار خود است «روي الكليني عنه انه قال دفع الى ابوالـحسن مصحفا وقال لاتنظر فيه ففتحته وقرأت فيه سورة (لـم يكن) فوجدت فيه سبعين من قريش باسمـائهم واسمـاء آبائهم» و نیز چنانچه سابق گذشت بعد از تتبع کتب اخبار ایشان معلوم می‌شود که اکثر اخبار این‌ها آحاد‌اند متواتر و مشهور یافته نمی‌شود باز آن آحاد هم اکثر ضعاف‌اند که آنها را صحاح انگارند و برخی موثق «وعلي هذا القياس» حسان ایشان هم اکثر ضعاف‌اند بزعم خود ایشان پس صحیح و حسن بزعم ایشان هم در کتب ایشان موجود نیست و صحیح و حسن محض مفهومات عقلیه‌اند که ما صدقش در خارج پیدا نمی‌شود نص علی ذلک منهم صاحب البدایه باز آن ضعاف و موثق نیز باهم متعارض و متخالف و مضطرب الاسناد و المتن و شیخ ابو جعفر بوجهی که جمع و تطبیق داده باز ترجیح نموده ضحکه اهل تحقیق و تدقیق است بطریق نمونه یک نکته را ذکر میکنم قیاس بران باید کرد در روایات بسیار وارد شده که وضوء بماء الورد یعنی گلاب درست است و در روایات بسیار وارد شده که درست نیست شیخ ابو جعفر می‌گوید که صحیح همین است که درست نیست و در روایتی که درست گفته‌اند مراد از ماءالورد آبی است که در وی گلها‌انداخته باشند نه گلاب مصطلح بالجمله باین اسباب که مذکور شد روایات ایشان بزعم خود ایشان هم قابل تمسک و اعتبار نمانده چه جای آنکه در مقابله مخالفین سری بر آرد اینست حال آن روایات که بسند ظاهر مکشوف از ائمه طاهرین مکشوفین که در وجود ذوات عالیات ایشان غیر مختلف فیه و بی‌شبهه بود و مردم با ایشان ملاقات می‌کردند و ایشان را می‌دیدند و کلام ایشان را می‌شنیدند .

اما روایات ایشان از صاحب الزمان که اول تولد ایشان به اتفاق امامیه ثابت نیست بعضی از ایشان منکر تولد‌اند و گویند که حضرت امام حسن عسکری عقبی نه گذاشتند «وهم (الـجعفريه) لانهم يقولون بامامه جعفر بن علي الـهادي بعد وفات الـحسن بن علي العسكري وطايفه» که بوجود آن بزرگوار اعتراف می‌کنند اکثرایشان بقاء و حیات ایشان را انکار کنند و گویند که در حالت صغر سن وفات یافته‌اند باز کسانی که ایشان را بحد بلوغ رسانیده‌اند نیز باهم اختلاف دارند «فقيل مات في الصلوه فجأه وقيل قتل» و کسانی که ایشان را زنده انگارند در وقت غیبت ایشان اختلاف دارند بعضی دویست و پنجاه و شش گفته‌اند و بعضی دویست و شصت و پنج یا شش باز در مکان ایشان در حالت غیبت نیز اختلاف فاحش است ثقات ایشان مثل محمد بن یعقوب الکلینی و تبعه جماهیر الشیعه المتقدمین گویند که «لا يعلم ذلك الا آحاد الشيعه» پس در نهایت پریشانی و تباهی است زیرا که مقطع و متنهای سند ایشان جماعه هستند که خود را سفراء قرار داده‌اند در غیبت صغری که مدت آن هفتاد و چهار سال است و اول سفراء ابو عمر و عثمان بن سعید است باز پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان که در سنه سیصدو بیست و هشت مرده است باز بعد ازوی ابوالقاسم الحسین بن روح که در شعبان سنه سیصدوسی و هشت مرد و بعد ازوی علی بن محمد که او را خاتم السفراء انگارند و گویند که من بعد غیبت کبری رو داد و سلسله سفارت هم منقطع گشت و ظاهر است که هرکه مدعی سفارت شده دیگری بر سفارت او گواهی نداده و غیر از دعوای خود شاهدی نیاورده به اجماع اهل تشیع پیداست که حب جاه در نفوس بشریه مقتضی این دعوی است و هرگاه دلیلی در کار نباشد مانع هم مرتفع شد و باب دعوی فراخ تر گردیده و نیز در روایت از صاحب الامر بوساطه سفراء قناعت نمیکنند بلکه هرکه مدعی رویت این جناب شود که منصب سفارت نداشته باشد روایت او را معتبر شناسد و واجب القبول انگارند چنانچه از «ابوهاشم داود بن ابي القاسم جعفري ومحمد بن علي بن بلاد واحمد بن اسحاق وابراهيم بن مهريار ومحمد بن ابراهيم» و جماعه دیگر که ادعاء رویت صاحب الامر نموده روایات عجیبه و غریبه از آنجناب آوردند ایشان احتمال دیگر را راه نداده آنهمه روایات را «علي الرأس والعين» نهادند و این قصه عبرت گاه اهل دعوی و اصحاب بلند پروازیست در اول امر چقدر ادعاء احتیاط و تحصیل امن از خطا و دروغ نموده‌اند و نصب امام را برای همین آفات بر ذمه خدا واجب دانسته و عصمت و افضلیت و نص جلی متواتر بر امامت او شرط کردند و آخرها باین احتمالات موهومه و مساهلات و اهمالات در مقدمات عمده دین تمسک کردند و بی‌تحقیق و بی‌دلیل بر نعیق هر غراب و نهیق هر حمار فریفته شدند و مثل مشهور در حق ایشان صادق آمد که «فر من الـمطر ووقف تحت الـميزاب» و عجب تر آنکه در روایت از صاحب الامر برین قدر هم قناعت نمی‌کنند بلکه ثقات ایشان روایت رقاع نموده‌اند برخی بواسطه سفرا رقاع مسائل فرستادند و جواب آمد و بعضی بی‌واسطه سفرا و چون هنوز سفارت سفرا بر بال کبوتر است جواب رقعه که بدست آنها بیاید چه قسم محل اعتماد خواهد بود و آنچه بیواسطه سفرا است حال او ازین هم بدتر است .

اما رقاعی که بواسطه سفرا جواب آنها رسیده پس نزد ایشان بسیارند.

«منها ما دفعه علي بن الـحسين بن روح من السفره علی يد علي بن جعفر بن الاسود ان يوصل له رقعه الى صاحب الامر فارسل اليه رقعه زعم آنها جواب صاحب الامر له».

«ومنها رقاع محمد بن عبدالله بن جعفر بن الـحسين بن جامع بن مالك الـحميري ابي جعفر القـمي قال النجاشي ابوجعفر القمي كاتب صاحب الامر وسأله مسائل في ابواب الشريعه وقال قال لنا احمد بن الـحسين وقفت علی هذه الـمسائل في اصلها والتوقيعات بـين السطور وذكر تلك الاجوبه محمد بن الـحسن الطوسي في كتاب الغيبه وكتاب الاحتجاج».

«ومنها رقاع ابي العباس جعفر بن عبدالله بن جعفر الـحميري القمي شيخ القميين ووجههم».

«ومنها رقاع اخيه الـحسين ورقاع اخيه احمد» این هرسه برادر را ادعا بود که مکاتبه با صاحب الامر دارند و تحقیق مسایل شریعت از آنجناب می‌نمایند و جواب مسایل ایشان از ان طرف می‌رسد کما ذکره النجاشی و غیره و ابوالعباس مذکور کتابی ازین رقاع جمع نموده و اورا قرب الاسناد الی صاحب الامر نام نهاده .

«ومنها رقاع علي بن سليمـان بن الـحسين بن الـجهم بن بكير بن اعين ابوالـحسين الرازي قال النجاشي كان له اتصال بصاحب الامر وخرجت اليه توقيعات» و آنچه بیواسطه کسی فرستاده‌اند رقاع محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی است که بخط حجت اظهار نموده است و گفته که من مسئله از مسایل می‌نوشتم و در سوراخ درختی که بیرون شهر قم است یک شبانه روزی گذاشتم در ضمن آن جواب آن مکتوب می‌شد روز دیگر می‌برآوردم و حکم توقیعات صاحب الامر و دیگر ائمه ماضیین که در جواب سؤالات شیعه رقم فرموده‌اند و بخطوط ایشان بزعم اینفرقه یافته شده مرجح است بر مرویات صحیحه الاسانید چنانچه سابق هم گذشت «قال ابن بابويه في الفقيه بعد ما ذكر توقيعات من التوقيعات الوارده من الناحيه الـمقدسة في باب الرجل يوصي الى رجلين هذا التوقيع عندي بخط ابي محمد الـحسن بن علي وفي كتاب محمد بن يعقوب الكليني روايه خلاف ذلك التوقيع عن الصادق ÷ وذكر الـحديث «ثم قال لا افتي بـهذا الـحديث بل افتي بمـا عندي بخط الـحسن بن علي»» درینجا عاقل غور باید کرد که اثبات آنکه این خط امام است چه قسم ممکن شود مع ان الخط یشبه الخط و جعل و تلبیس در خط بحدی رایج است که بعضی ملبسان و جعلیان حکایت خط شخصی نموده برآن شخص عرض کرده‌اند و او تمیز نه کرده و خط خود انگاشته خصوصا در صورت بعد زمان که خطوط این قسم بزرگان گذاشته را اگر کسی در عمر خود بطریق تبریک یک دو بار دیدن معرفت آن خط و امتیاز آن از خطوط دیگر چه طور حاصل تواند شد حالا هر جا خط کوفی یافته می‌شود مردم می‌گویند که خط امیرالمؤمنین است و هیچ وجه امتیاز و معرفت حاصل نمی‌شود ثم بالخصوص خط صاحب الامر که کسی او را ندیده و ممارست و مزاولت آن خط که مدار معرفت و شناخت است درینجا بالمره مفقود است بالجمله باین احتمالات بعیده دور از کار احکام دین خود را ثابت نمودن کمال سفاهت و بیخردیست و این حرکت بلا شبهه از حرکات جنون و وسواس است بلکه تا این مدت که قریب هزار سال از غیبت امام گذشته معتقد حیات او بودن نیز از همین وادیست زیرا که درین زمان طول عمر اشخاص انسانی باین درازی از محالات عادیه است و طول عمر حضرت نوح و لقمان بن عادیا و امثال این‌ها را مقیس علیه این حکم کردن از کمال نادانشمندی این فرقه است زیرا که اگر غرض ازین قیاس بیان امکان و صحت عقلی است پس غیر مفید است چه کسی امکان را انکار نکرده و نمی‌کند و اگر بیان معتاد بودن این طول عمر است پس غیر صحیح چه بر خوارق عادات و امور نادره قیاس نتوان کرد خاصتا چون اختلاف بین زمان و مکان را نیز دخل باشد و این بدان ماند که ولایت گرم سیر را بر ولایت سرد سیر قیاس کنند یا اشخاص این وقت بر قوم عاد قیاس کنند یا موسم زمستان را بر موسم تابستان و پیداست که دران ادوار طول عمر عادی بود حضرت نوح را بطریق ندرت زیاده‌تر امتداد واقع شد حالا صد سال و صد و بیست سال حکم عمر حضرت نوح دارد و لقمان بن عدیا را به استجابت دعای او خرق عادت وقوع یافت و لازم نیست که هر خرق عادت که از پیغمبری یا دیگر مسلمانی بظهور آمده باشد از پیغمبر ما یا از ائمه این امت هم بظهور رسد و الا عمر پیغمبر ما نیز از عمر حضرت نوح و لقمان بن عادیا کم نمی‌شد و حضرت خضر و حضرت الیاس اگر طول عمر ایشان صحیح باشد نیز ازین امت و ازین دوره خارج‌اند و مع هذا حکم ملائکه گرفته‌اند و با ایشان کسی را سرو کاری نیست احکام دین و اصول شریعت را از ایشان گرفتن و در وقایع و حوادیث بسوی ایشان رجوع آوردن ضرور و لازم نیست اگر به اختفا بگذرانند چه باک بخلاف امام وقت که کار و بار امت و حفظ احکام شریعت و تنفیذ اوامر و نواهی و اقامت حدود و تعزیرات و جمعه و جماعات و تجهیز جیوش و عساکر و قتال و جدال با کفره و معاندین وابسته به تدبیر و ارشاد او باشد و او اصلا در نظر کسی نیاید و نه کسی جای او را شناسد و آواز او را بشنود تا مردم بروی دروغ بندند و مکاتبات جعلی و توقیعات لباسی از جانب او افترا نمایند و در ضلالت و تباهی واقع شوند معاذ الله من سوء الفهم و این اعتقاد فاسد بعینه مانند آنست که گویند فلانی را پادشاه قاضی شهر گردانیده است و بااو حکم فرموده که از نظر مردم مختفی باشد و روی خود را به کسی ننما ید و آواز خود را بگوش کسی نرساند و از مکان سکونت خود کسی را آگاه نه کند تا مردم او را ندانند و باو نتوانند رسید غور باید کرد که این معامله چقدر دور از عقل و نزدیک بجهل است و تمسک اینفرقه درین باب به آنچه ابومعشر بلخی و ابوریحان بیرونی و ماشاءالله مصری و ابن شادان و مسیحی و دیگر اهل نجوم گفته‌اند که اگر میلادی از موالید نزدیک تحویل قرآن اکبر واقع شود و طالع یکی از دوخانه زحل باشد یا مشتری و هیلاج آفتاب باشد در روز و ماهتاب باشد در شب و خمسه متحیره قویه الحال در اوتاد ناظر باشند بهیلاج با کدخدا بنظر تودد ممکن است که این مولود بقدر سنوات قرآن اکبر زنده ماند و آن نهصد و هشتاد سال شمسی است و اگر اسباب فلکیه دلالت بر غیر این کنند ازین مدت زیاده یا کم زنده ماند باطل محض و بیفایده است زیرا که اول هذیان سرائی منجمین را در امور اعتقادیه شریعت دخل دادن کمال بی‌دیانتی است دوم این منجمین هم امکان صرف درین صورت ثابت کرده‌اند و زیادتی و کمی را هم نظر باسباب فلکیه دیگر محتمل داشته و سابق مذکور شد که امکان را کسی انکار نمی‌کند اما هر ممکن را واقع دانستن اصل ماده مالیکولی است سوم بر تقدیر تسلیم همه این امور ولادت حضرت امام صاحب الامر درین وقت واقع نشده به اجماع مورخین و منجمین و به شهادت کتب موالید الائمه مثل کتاب الاعلام الوری و غیره .

تفصیلات اجماع آنکه در وقت ولادت امام مهدی اختلاف است دو قول نوشته‌اند یکی آنکه تولد ایشان در شب برات سنه دویست و پنجاه و پنج بعد از گذشتن چند ماه از قرآن اصغر که رابع بود از قرآن اکبر در قوس واقع شده و طالع بیست و پنج بود از سرطان و زحل در دقیقه دوازدهم از درجه هشتم قوس بود و همچنین مشتری در رجعت بود و مریخ در دقیقه سی و چهارم از درجه عشرون جوزا و شمس در دقیقه بیست و هشتم از درجه رابعه اسد و زهره در دقیقه بیست و پنجم از جوزا و عطارد در دقیقه سی و هشتم از درجه رابعه اسد و قمر در دقیقه سیزدهم از درجه سی‌ام دلو و راس در دقیقه پنجاه و نهم از درجه بیست و نهم حمل و ذنب در دقیقه پنجاه و نهم از درجه بیست و هشتم میزان دوم آنکه ولادت ایشان وقت صبح از بیست و سوم شعبان در سنه مذکور بود و طالع سی و هفتم دقیقه از بیست و پنجم درجه سرطان بود و زحل در دقیقه هجدهم از درجه بیستم عقرب و همچنین مشتری و مریخ در دقیقه سی و چهارم از درجه هشتم حمل و شمس در دقیقه سی و هشتم از درجه بیست و یکم اسد و زهره در دقیقه هفدهم از درجه بیست و پنجم جوزا و قمر سیزدهم از درجه سی‌ام دلو پس معلوم شد که دلایل فلکیه بر طول بقاء ایشان دلالت نمیکرد بلکه بر خلاف آن چنانچه بر ماهران احکام نجوم ازین هردو زایچه روشن است و نه میلاد ایشان نزدیک تحویل قرآن اکبر واقع شده و غیر ازین دو قول در میلاد امام صاحب الامر منقول و مروی نیست بخلاف حضرت نوح که تولد ایشان بالاجماع بین المورخین من المنجمین نزدیک تحویل قرآن اکبر است و دلایل فلکیه بر طول بقاء ایشان دلالت واضحه می‌کردند چنانچه منجمین در شرح زایچه دلالت ایشان ذکر کرده‌اند و نیز دلایل قطعیه عقلیه خصوصا بر اصول شیعه قایم‌اند بر بطلان اعتقاد طول بقاء ایشان زیرا که اگر زنده باشند لازم آید که باری تعالی تارک واجب باشد زیرا که ایشان را که الیق به ریاست و تصرف در امور امت بودند مقبول اهل دنیا نساخت و دلها را آنقدر از ایشان متنفر کرد که در پی قتل و اذیت ایشان شدند بحدیکه منجر به اختفاء و غیبت کبری شد و ظلمه و کفره و فجره را با وجود بودن ایشان بر روی زمین مسلط ساخت پس اصلح را که بر ذمه او واجب بود ترک فرمود و نیز لازم آمد که حق تعالی فاعل قبیح باشد زیرا که با وجود شخصی که قابلیت ریاست و زعامت کبری داشته باشد دیگری را که اصلا بوی از قابلیت ندارد ملک و سلطنت و تصرف دادن به غایت قبیح است و نیز شخصی را امامت دادن و باز او را بغیبت و اختفا حکم کردن و مردم را تکلیف دادن که ازآن غایت و مختفی که اصلا جز نام او نمی‌شناسند احکام دین خود تحقیق نمایند و در مهمات دنیوی بوی رجوع آرند و تقسیم ملک و غنایم و تجهیز جیوش و فتح بلدان و جنگ و صلح همه بصوابدید او کنند تکلیف ما لا یطاق است مانند آنکه گویند جبرائیل را امام شما کردیم باید که مسایل شرعیه را از او استفسار نمائید و مصالح دنیویه را بی‌حکم او نکنید و عاقل هیچ فرق درین هردو تکلیف دریافت نمی‌کند و هر دورا تکلیف ما لا یطاق می‌داند و وقوع تکلیف ما لا یطاق بالاجماع محال است و نیز نصب چنین امام عبث خواهد بود زیرا که فواید امامت اصلا در وجود او حاصل نیست و اگر فرقه خود را عنقائیه لقب کنند و به امامت عنقا قایل شوند بکدام وجه ابطال مذهب شان توان نمود و العبث قبیح یجب نفیه عن الباری عند الشیعه بالجمله دلایل ابطال این خیال فاسد ایشان بیش از آنست که بی‌شمار آید چون مقام تطفلی است ازین میدان عنان کمیت قلم را مصروف داشته بمطلب باب پردازیم دیگر اینست که بعضی از رواه ایشان چیزی روایت کرده‌اند که براهین عقلیه قطعیه بر استحاله آن قایم‌اند و این قسم راوی را قدح نمی‌کنند بلکه روایات او را مقبول می‌دارند مثل ابی بصیر که از حضرت صادق دعوای الوهیت روایت می‌کند و چون از حال اخبار و رجال شیعه بطریق نمونه فارغ شدیم لازم آمد که در بقیه دلایل ایشان نیز کلامی اجمالی سر کنم تا ناظر را در دلایل ایشان بصیرتی حاصل شود و بوجه کلی فساد جمیع استدلالات ایشان را در یابد و جزئیات دلایل ایشان را بر معیار این کلی حک نماید و پس این مطلب را خاتمه الباب و فذلک الحساب گردانیده شد .

تتمه الباب در دلایل شیعه باید دانست که اقسام دلیل نزد ایشان چهار است کتاب و خبر و اجماع و عقل کتاب که قرآن مجید است بزعم ایشان قابل استدلال نیست زیرا که اعتماد بر قرآنیت او حاصل نمی‌شود الا وقتی که مأخوذ باشد بواسطه امام معصوم و قرآنی که مأخوذ از ائمه است در دست ایشان موجود نیست و این قرآن را ائمه بزعم ایشان معتبر ندانسته‌اند و قابل استدلال و تمسک نشمرده چنانچه از کلینی و غیره کتب معتبره ایشان منقول خواهد شد و این مطلب به چند وجه ثابت است اول آنکه جماعه کثیر از امامیه از ائمه خود روایت کرده‌اند که قرآن منزل را تحریف کلمات ازمواضع آن و اسقاط آیات بلکه سور نیز بوقوع آمده و ترتیب هم متغیر شده و حالا آنچه موجود است مصحف عثمان است که هفت نسخه آن را نوشته به اکناف عالم شهرت داد و کسی را که قرآن منزل بر اصل ترتیب و وضع می‌خواند ضرب و شلاق نمود تا آنکه طوعا و کرها همه آفاق برین مصحف اجماع کردند پس این مصحف قابل تمسک و استدلال نباشد و نظم و الفاظ او و عام و خاص او محل اعتماد نباشد چه جایز است که این احکام که درین قرآن موجوداند همه این‌ها با اکثر این‌ها منسوخ باشند یا آیاتی و سوری که اسقاط کرده‌اند یا مخصوص باشند به آیات و سور مسقطه وجه دوم آنکه ناقلان این قرآن بلا تشبیه مثل ناقلان تورات و انجیل‌اند که بعضی از ایشان اهل نفاق بودند مثل عظماء صحابه و کبراء ایشان و بعضی از ایشان مداهن و دنیا طلب دین فروش مثل عوام صحابه که به طمع مال و مناصب اتباع رئیسان خود کردند و از دین مرتد شدند مگر چهار کس یا شش کس سنت پیغمبر را جواب دادند. و الباقی با خاندان او دشمنی و عداوت پیش گرفتند و کتاب او را تحریف و خطاب او را تغیر کردند مثلا بجای «من الـمرافق الى الـمرافق» ساختند و بجای ائمه هی ازکی من ائمتکم امه هی اربی من امته نوشتند و هذا القیاس چنانچه در دعای صنمی قریش که او را قنوت امیر المؤمنین و متواتر انگارند مذکور است و بعضی آن دعا در باب ثانی گذشت پس چنانکه بر تورات و انجیل اعتماد نتوان کرد و عقیده و عمل را ازآن نتوان گرفت همچنین باین قرآن موجود تمسک نباید کرد و همچنانکه احکام آنها منسوخ شده‌اند به قرآن مجید همچنین ازین قرآن هم چیزی بسیار نسخ شده و ناسخ را از غیر ائمه کسی نمیداند سوم آنکه ثبوت نزول قرآن و اعجاز او بلکه ثبوت نبوت پیغمبر نیز موقوف است بر ثبوت صدق ناقلین و چون ناقلین نبوت پیغمبر آنجماعه باشند که بسبب غرض فاسد خود نص را که بحضور یک لکهه و بیست و چهار هزار کس پیغمبر فرموده بود اخفا و کتمان نمودند و هیچ‌کس عند الحاجت اظهار نساخت تا آنکه حق خاندان نبوت تلف شد و اصل عظیم دین که هم جنب نبوت است یعنی امامت بر هم گشت بر نقل این‌ها چه اعتماد! شاید بنا بر غرض فاسدی اینهمه توطیه ها بر بسته باشند که فلانی نبی بود معجزه ها آورد و قرآن بر او نازل شد و همه بلغا از معارضه او عاجز شدند و در واقع هیچ نباشد و اما خبر پس حال آن دراین باب به تفصیل گذشت و تازه اینست که خبر را می‌باید که ناقلی باشد پس ناقل خبر یا شیعه‌اند یا غیر شیعه و غیر شیعه را اصلا خود اعتبار نیست زیرا که صدر اول ایشان که مقاطع الاسانیداند مرتدین و منافقین و محرفین کتاب الله و معاندین خاندان رسول بوده‌اند و شیعه باهم در اصل امامت و تعین ائمه و اعداد ایشان اختلاف فاحش دارند و اثبات یک قول از اقوال ایشان نمی‌شود الا بخبر زیرا که کتاب ازین مذکورات به نهجی که الزام مخالف نماید ساکت است پس اگر ثبوت خبر و حجیه آن موقوف بر ثبوت آن قول بود دور صریح لازم آید و نیز حجه بودن خبر بسبب آنست که قول معصوم است یا بواسطه معصوم از معصوم دیگر رسیده و عصمت شخص معین ثابت نمی‌تواند شد الا بخبر زیرا که کتاب ساکت است و عقل عاجز و معجزه بر تقدیر صدور نیز موقوف بر خبر زیرا که مشاهده تحدی و معجزه هرکس را اتفاق نمی‌افتد و اجماع نیز بسبب دخول معصوم دران حجت است و باز در نقل اجماع به غائبین خبر در کار است و عصمت شخص معین را به خبر او یا به خبر معصومی‌دیگر که بواسطه او رسیده ثابت کردن دور صریح است و نیز حجیه خبر موقوف بر نبوت نبی و امامت امام است و چون اصل ثابت نشد فرع چگونه ثابت شود بالجمله نزد شیعه تواتر خود از حیز اعتبار افتاد زیرا که کتمان واقع از عدد تواتر به ظهور آمد و اظهار غیر واقع در حکم اوست و اخبار آحاد خود بالاجماع درین قسم مطالب معتبر نیستند پس استدلال بخبر ممکن نیست و اما اجماع پس بطلان آن اظهر است زیرا که اجماع بعد ثبوت نبوت و شرع است و چون نبوت و شرع ثابت نمی‌تواند شد اجماع چگونه ثابیت شود و نیز حجه اجماع نزد ایشان بالاصاله نیست بلکه بنابرآن است که قول معصوم نیز در ضمن آن می‌باشد و هنوز در بودن معصوم و تعین آنکه کدام کس است و نقل قول او بحث و تفتیش میرود و نیزاجماع صدر اول و ثانی یعنی قبل از حدوث اختلاف در امت خود معتبر نیست زیرا که اجماع کردند بر خلافت ابوبکر و عمر و حرمت متعه و بر تحریف کتاب و منع میراث پیغمبر و دفع امام بر حق خود و غصب تعلقات خاندان رسول و بعد از حدوث اختلاف در امت و تفرق ایشان به فرق مختلفه اجماع چه قسم متصور شود خصوصا در مسایل خلافیه که احتیاج به استدلال و اثبات بحجت منحصر در آنهاست و نیز دخول معصوم در اجماع و موافقت قول او با قول سایر امت ثابت نمی‌شود مگر بااخبار و حال اخبار در تعارض و تساقط و ضعف و وهن قسمی‌که هست روشن است و نیز نقل اجماع در هر مسئله خلافیه بالخصوص امری است که شدنی نیست و علماء شیعه را بلکه اثناعشریه را بالخصوص درین نقل باهم تکاذیب و تجاحد واقع است بعضی ازین‌ها نقل اجماع فرقه خود می‌کنند و دیگران تکذیب می‌نمایند و انکار می‌کنند و چون اجماع یک فرقه از امامیه که یک فرقه از شیعه‌اند که یک فرقه و امت‌اند بنقل خود ایشان ثابت نشود اجماع جمیع امت را ثابت کردن چه قسم متصور باشد و این را بچند مثال روشن کنم صاحب سبل «السلام الى معالـم الاسلام» که از عمده علماء اثناعشریه است در شرح حدیث عقل به تقریبی می‌گوید که کلام «الشيخ ابي الفتح الكراجكي في كنز الفوايد يدل علی اجماع الاماميه علی البدا وانه من خصائصهم وانكره سائر الفرق وكلام العلامه الحلي في النهايه والتهذيب وكشف الحق يدل علی الاصر في الانكار» و نیز شیخ شهید ایشان فصل متصل دارد دران که شیخ ایشان در جاها مدعی اجماع فرقه شده است حالانکه خود او در جاهای دیگر مخالف آن گفته نقلی از آن فصل می‌آریم«قال فصل فيمـا يشتمل علی مسائل ادعي الشيخ الاجماع فيها مع انه نفسه خالف في حكم ما ادعي الاجماع فيه افردناها للتنبيه علی ان لا يعتبر الفقيه بدعوي الاجماع فقد وقع فيه الخطا والـمجاز كثيرا من كل واحد من الفقهاء لاسيمـا من الشيخ والـمرتضي مـمـا ادعي فيه الا جماع من كتاب النكاح دعواه في الخلاف الاجماع علی ان الكتابيه اذا اسلمت وانقضت عدتـها قبل ان يسلم الزوج ينفسخ النكاح وقال في النهايه وفي كتاب الاخبار لا ينفسخ النكاح بينهمـا انتهي» و همین قسم در هر باب از ابواب فقه تکذیب شیخ و سید می‌نماید و این رساله بس دراز است قریب صد مسئله بلکه زاید دران مندرج است و اما عقل پس تمسک بآن یا در شرعیات است یا در غیر شرعیات اما در شرعیات پس نزد این فرقه اصلا قابل تمسک نیست زیرا که از اصل منکر قیاس‌اند و او را حجت نمی‌دانند و اما در غیر شرعیات پس موقوف است بر تجرید آن از شوائب وهم و الف و عادت و احراز از خطا در ترتیب و صورت اشکال و این معنی بدون ارشاد امام حاصل نمی‌تواند شد زیرا که هر فرقه از طوایف آدمیان به عقل خود خبرها را ثابت کنند و چیزها را منکر شوند و باهم در اصول و فروع تخالف نمایند و به عقل ترجیح نمی‌توان داد و الا همان تخالف و تزاحم در ترجیح هم متحقق خواهد شد پس لابد وراء عقل حاکمی‌و مرجحی باید که احد الجانبین را صواب و دیگر را خطا قرار دهد و این قسم حاکم و مرجح غیر از نبی و امام نمی‌تواند شد و چون ثبوت نبوت و امامت که موقوف علیه عقل است در حیز توقف است تمسک به عقل نیز محل اعتماد نباشد و معهذا کلام در دلایل شرعیه است و امور شرع را به عقل صرف ثابت نمیتوان کرد زیرا که عقل از معرفت آنها بالتفصیل عاجز است بالاجماع آری عقلی که مستمد از شریعت باشد و اصل آن حکم را از شارع گرفته باشد میتواند قیاس خبر دیگران برآن کرد لیکن چون قیاس نزد این فرقه باطل است پس عقل را مطلقا در امور شرعیه دخل نماند خاصه چون در قواعد و کلیات شرع هنوز تردد و اضطراب است عقل را در چه چیز بکار خواهند برد ثبت العرش اولا ثم انقش .

فائده جلیله : باید دانست که قیام جمیع براهین عقلیه به اعتقاد بدیهیات است پس اگر جمعی انکار بدیهیات پیش گیرند مثل سوفسطائیه که «الواحد نصف الاثنين والنفي والاثبات لا يجتمعان ولا يرتفعان والجسم الواحد لا يكون في آن واحد في مكانين والغائب عن الحواس ليس له حكم الحاضر وما يسمي باسم الشي لايكون عن ذلك الشي» و امثال این قضایا را انکار کنند اثبات هیچ مطلبی را نزد ایشان ببراهین عقلیه نتوان نمود و همچنین قیام جمیع دلایل شرعیه و مقدمات دینیه بر اثبات ملت حنیفیه است که از زمان حضرت ابراهیم خلیل الله تا این وقت در جمیع ادیان مسلم است و اصول آن متفق علیه «جميع ملل مثل ان الـمعبود واحد وانه يرسل الرسل ويظهر الـمعـجزه وان الـملائكه رسل الله الى الخلق معصومون عن الكذب والخيانه في التبليغ وان لله تعالي احكاما تكليفيه علی عباده يجازي بـهـا وعليها يوم البعث والنشور بالجنه والنار واثبات اصول» و قواعد ملت حنیفیه بر طور شیعه ممکن نیست پس اثبات هیچ مطلبی از مطالب دینیه بدلایل نزد ایشان ممکن نیست پس این فرقه سوفسطائیه دین‌اند تفصیل این اجمال و ایضاح این ابهام انکه ایشان نبوت حضرت خاتم الانبیا را که مآخذ این اصول و قواعد است نسبت به این امت از امیرالمؤمنین و ائمه اطهار روایت کنند و معلوم بالقطع است که ایشان بلا واسطه از امیرالمؤمنین و ائمه اطهار روایت ندارند مگر بوسایط و وسایط ایشان را حال معلوم است که خود ایشان آنها را تکذیب می‌نمایند و متهم میدارند و فی الواقع هم وسایط ایشان چنانچه نبوت خاتم الانبیا روایت کرده‌اند همچنان جسمیت و صورت حق تعالی را نیز روایت کرده‌اند و دروغ صریح بر بسته و نیز وسایط در روایت شرایط امامت و تعین ائمه تخالف و تعارض دارند بحدیکه تطبیق اصلا ممکن نیست پس کذب بعضی ازیشان لاعلی التعین متعین شد و تواتر کاذبان و دروغ گویان را که بجهت غرض فاسدی تشهیر افترا نموده باشند چنانچه در مقدمه خلافت در قرن اول بعمل آوردند اعتباری نیست و سوای چهار صحابی یا شش صحابی سائرین نزد ایشان قابل اعتماد نیستند و تواتر این روایات از ان چهار کس یا شش کس بالقطع معلوم الانتفا است و اگر بالفرض از آنها تواتر هم شده باشد خبر چهار یا شش کس درین قسم امور که عقل اکثر عوام استبعاد بلکه در بعضی جاها حکم بالاستحاله هم می‌کند چه قسم افاده یقین نماید و صحابه دیگر همه نزد ایشان مرتد و خارج از دین و صاحب الاغراض الفاسده و دروغ گویان و کذابان بوده‌اند و معهذا شیعه از انها روایت ندارند روی سلیم بن قیس الهلالی فی کتاب وفات النبی ج«عن ابن عباس عن امير الـمؤمنين وغير واحد عن الصادق ان الصحابه ارتدوا بعد النبي جالا اربعه انفس وفي روايه عن الصادق» الاسته پس آنچه این گروه مرتدین بزعم ایشان از ادعای رسالت و اظهار معجزه علی وفق الدعوی و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه ان و احوال جنت و نار و تکلیفات شرعیه و نزول وحی و ملائکه بلکه نبوت انبیاء ماضیین و دعوت ایشان به توحید فی العباده و نهی از اشراک دران روایت کنند مردود باشد زیرا که خبر جمعی است که اجماع کردند بر خلاف وصیت پیغمبر که بحضور یک لکهه و بیست و هزار کس بتأکیدات تمام فرموده بود علی الخصوص که روایت این جماعه هم نزد خود شیعه متواتره نشده نزد فرق دیگر که همرنگ ان جماعه‌اند متواتر شده و اگر بمجرد شهرت و شیوع دران قرن و مابعد آن قرن اکتفا کرده شود پس کمال بی‌احتیاطی در دین لازم آید زیرا که قرن و ما بعده من القرون همه بر مخالفت اوامر و نواهی پیغمبر کمر بسته‌اند و قرآن را تحریف کرده و احکام بسیار خلاف ما انزل الله دران قرون بحدی شایع و مشهور گشته که از اصل شریعت همه مشهورتر گردیده مثل غسل رجلین در وضوء که حادثه ایست به غایت کثیره الوقوع و هر پنج وقت اشخاص لا تعد و لا تحصی دیده‌اند و همه بر غلط روایت کرده و هم چنین مسح علی الخفین و این قسم بدعت را که رئیسان آن قرون از طرف خود احداث کرده رواج داده‌اند برابر احکام اصلیه شریعت دانسته‌اند مثل سنت تراویح و حرمت متعه و غیر ذلک پس ازین جماعه بی‌دین و بی‌باک چه بعید است که اتفاق نموده باشند بر امر نبوت و نزول وحی و ملائکه و ذکر بهشت و دوزخ برای تخویف مردمان و ترغیب ایشان و تواتر وقتی مفید یقین می‌شود که اهل تواتر را غرضی فاسد درمیان نباشد و اینجا اغراض بی‌عد و بیشمار موجوداند چه احتمال است که چند کس از این‌ها منشأ روایت این دعوی و صدور معجزه برای غرضی شده باشند و سائر ایشان بجهت طمع موافقت و مداهنت کرده از ایشان قبول نموده تشهیر کرده باشند و نیز احتمال است که از کاهنان و منجمان پیشین شنیده بودند که شخصی در قریش پیدا شود و بدست او ملک روی زمین و خزاین بیشمار افتد از اولاد عبدمناف نامش فلان و نام پدرش فلان پس هر مفلسی را خیال فاقه شکنی بمتابعت او در سر افتاده باشد و هر صاحب شبق را تلذذ بزنان ایران زمین که سفید پوست و نازک بدن می‌باشند در خاطر خطور کرده باشد و هر دنیا پرست را سیر بساتین کسری و گلگشت قزوین و شیراز و سکونت در قصور قیصر طبع افتاده باشد و از یهود نیز جمعی بموجب اخبار و کتب قدیمه خود این ماجرا را دانسته نصی از تورات موافق مدعاء او بر آورده و قصص و اخبار آنجا را به عبارت بلغیه برای او درست کرده داده باشد و مع هذا هنوز ثبوت نزول تورات وقوع قصص انبیا هم در بردومات و دارو گیر است با موافقت آنها و نا موافقت چه می‌کشاید و چه می‌رود بالجمله اول جاهلان عرب باین اغراض اتباع نموده باشد باز مردم را غلط بر غلط افتاده بنا بر مطالب و مستلذات دنیوی و نفسانی پی در پی اتباع این جم غفیر لازم شمردند و رفته رفته صورت دیگر مذهبی قرار گرفت چنانچه در اکثر امور شرعیه به زعم شیعه همین قسم رو داد واقع است مثلا آنچه در تواتر غسل رجلین شیعه می‌گویند همین تشقیقات و احتکالات است که مذکور شد حذوا بحذو بلکه درینجا زیاده تر و قویتر زیرا که غسل رجلین نسبت بمسح رجلین مشتقی و کلفتی دارد و در قبول مشقت و رنج و تشهیر آن به حسب ظاهر فائده دنیوی دریافته نمی‌شود بخلاف امر نبوت که مقدمه ریاست عامه است که خیلی دلچسب و خاطر نشین است و محل طمع و حرص برای این امور هزاران بلکه لکوک جان خود را بر باد میدهند اگر اجتماع بیک کلمه و یک روایت نمایند چه عجب باشد و ممد دروغ ایشان این هم شده باشد که هرگاه کسی با ایشان منازعات نمود و بمحار به بر خاست نکبت کشید و خراب و تباه شد عوام را خصوصا کسانی که در زمان متأخرین پیدا شدند اعتقاد حقیقت روایت اوائل قوی شد چنانچه شیعه در امر خلافت خلفاء ثلاثه و شهرت آن در مردم آن زمان و قوت اعتقاد متأخرین اهل سنت همین قسم احتمالات دارند و اگر تواتر این قسم اشخاص مفید علم قطعی شود باید که تواتر یهود نیز که بالاتر ازین اشخاص مذکورین در تحریف کتاب الله و تکذیب و مخالفت انبیا و نبذ وصایای آنها نبودند در تابید دین موسی ÷ مفید یقین شود زیرا که یهود نیز نص صریح حضرت موسی بتواتر نقل می‌کنند که فرمود شریعتی مؤبده ما دامت السموات و الارض و تعظیم سبت مؤبدما دامت السموات و الارض و همچنین تواتر نصاری که نص صریح حضرت عیسی بر آنکه او ابن الله است و ان رساله ابن البشر قد ختمت قبل مجیئه روایت کنند و قرآن محرفی که بدست این جماعه است حکم تورات و انجیل محرف دارد که از وی آیتهای بسیار و سوره‌های بیشمار ساقط کرده‌اند و کلمات او را تبدیل نموده و ترتیب را تغیر داده اگر باین قرآن متواتر کذائی تمسک جایز باشد به انجیل نیز جایز باشد و در انجیل مرقس که انجیل ثانی است در صحاح ثانی این نص ثانی موجود است و اناجیل اربعه نزد ایشان متواتر‌اند «قال غرس رجل اشجارا في ارضه وبني حواليها الجدران وحفرفيها بئرا وبني عليها بيوتا فلمـا كملت عمـاره البستان اودعه عند الزراع وسافر الى بلد آخر واقام بها فلمـا حان ان ينضج الثمـار ارسل عبدا من عبيده الى الزراع لياخذ اثمـاره فلمـا جاء واراد ان يأخذ ضربوه وارسلوه خائبا ثم ارسل عبدا آخر فاذوه وضربوه وادموه شجوا رأسه ثم ارسل آخر فقتلوه فكـان يرسل عبيده اليهم فيضربون بعضهم ويقتلون بعضهم وكان له ابن واحد يحبه ولـم يكن له ولد سواه فارسله اليهـم فلمـا راه الكفار قال بعضهم لبعض هذا الذي يرث بعده الجنه فهلموا نقتله ونرث البستان فوثبوا عليه فقتلوه فلا جرم يغضب عليه» صاحب الحائط و یرجع الیهم و ینزعه من ایدیهم و یردیهم و یضعه عند آخرین پس ازینجا معلوم شد که اثبات ملت حنیفیه که سبیل آن قول به نبوت خاتم الانبیا است بدون اتباع اهل سنت در اصول مذهب نمیتواند شد زیرا که ایشان اصول دین خود را اخذ کرده‌اند از جماعه صحابه کبار مثل عشره مبشره و عبادله اربعه و مکثرین و دیگر اهل بدر و اهل بیعت الرضوان و مهاجرین اولین که حق تعالی در کتاب خود بر صدق و صلاح ایشان گواهی داده قوله ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ١٥[الحجرات: ۱۵]. و قوله تعالی ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩[الفتح: ۲۹]. ودر آیات بسیار در حق ایشان کلمات خشنودی و رضامندی ارشاد فرموده قوله تعالی ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨[الفتح: ۱۸]. الی غیر ذلک من الایات اوایل اهل سنت این نصوص را در قرآن و احادیث شنیده از حال ایشان تفحص واجبی نمودند معلوم کردند که هر همه ایشان صادق الاعتقاد شدید المحبه و الرسوخ بوده‌اند و در اعلاء اعلام شریعت غرا به هیچ وجه قصور نه کرده‌اند و در حفظ احکام ملت حنیفیه بیضا بنوعی مداهنت روا نداشته‌اند و کتاب خدا را بهتر از جان خود عزیز می‌داشتند و دین الهی را در محافظت و حمایت فوق الانفس و المهج می‌انگاشتند و سنن رسول را در عادات فضلا عن العبادات مهما امکن تقویت می‌کردند و عوام صحابه به جهت خوف سیاست و به برکت صحبت ایشان نیز همین و تیره داشتند و تابعین ایشان باحسان نیز به تأثیر صحبت ایشان و به انعکاس اشعه انوار ایشان سلوک همین طریق لازم گرفته‌اند و هکذا قرنا فقرنا و اتباع و انقیاد این جماعه مر پیغمبر را محض به وضع حق بود نه برای جلب نفعی و دفع ضرری بلکه هرکه از جماهیر عرب بداغ مؤلفه القلوب متسم شده بود که رئیس قوم و صنادید عشیره باشد او را تحقیر و اهانت می‌نمودند مثل ابو سفیان و اقرع بن حابس که در مجلس خلیفه ثانی با وصف ریاستی که داشته‌اند خواری‌ها کشیده‌اند و در وصف النعال جا یافته‌اند و فقرا و مساکین اهل ایمان و غلامان و کم اصلان این‌ها مثل صهیب و عمار صدر مجلس بودند و عند الاقتدار ملک و سلطنت را به خویشاوندان واقارب خود ندادند و قدم اسلام و کثرت صحبت پیغمبر و شدت رفاقت او را در تقسیم این مناصب ملاحظه کردند و اکثر ایشان بعد از قتل و قتال و جنگ و جدال و کشته شدن بزرگان و اقارب خود و اصرار بر کفر و بعد از رویت معجزات قویه ایمان آورده‌اند و اگر بقول کهنه و منجمین و اهل کتاب به طمع مال و مناصب می‌گردیدند بایستی که در اول وهله اظهار ایمان می‌نمودند و زمان دراز در بر همزنی امور پیغمبر و عداوت او نمی‌گذرانیدند و چون به نقل و روایت ایشان ثابت شد دعوای نبوت و ظهور معجزات و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه آن یقین حاصل شد که فی الواقع چنین بود و ثبوت صدق و صلاح ایشان به شهادت قرآن و رسول بر وجه دائر نیست تا محذوری لازم آید بلکه بر وجه تأکید اعتقاد و مزید یقین است و الا تفحص حال ایشان کافی است در اعتقاد صحت خبر ایشان و صدق متواترات ایشان و اتباع سبل ایشان و لزوم طریقه ایشان پس اگر شیعه به قرآن یا خبر رسول یا اجماع تمسک کنند لابد تنزل کرده باشند از صرف شیعیه خود وشوبی از مذهب اهل سنت بر خود لازم گرفته و الا این تمسکات ایشان مثل لامع سراب و نقش بر آب و بی‌حقیقت و بی‌ثبات خواهد بود پس واضح شد که بنابر اصل شیعیت هیچ دلیلی از دلایل ایشان راست نمی‌شود و چون دست بدامن اهل سنت زدند و باین قرآن و اصول ملت حنیفیه قایل شدند لابد به جمیع امور متواتره ایشان مثل تفویض امر نماز به ابوبکر صدیق و فضایل و مناقب او و غسل رجلین و مسح خفین که مانند قرآن و اصول بتواتر ثابت شده‌اند قایل باید شد و الا تحکم بی‌اصل لازم خواهد آمد نان کسی خوردن و شکر دیگر بجا آوردن لطفی ندارد.

بیت:

وجد ومنع باده‌ای زاهدچه کافرنعمتی است دشمن می‌بودن وهمرنگ مستان‌زیستن

و این فایده را باید که از دست ندهی که بسی مفید است و نیز از ابواب سابقه معلوم شد که بناء مذهب تشیع بر روایات اصحاب ائمه است از ائمه و احوال آن اصحاب نیز معلوم شد که اکثر آنها دروغ گو بودند و خود ائمه آنها را تکذیب فرموده‌اند و هیچ امامی نبوده است الا بعضی اصحاب او را امام لاحق تکذیب نموده به دلیل آنکه آن بعض به امامت او قایل نه بودند و معتقد به امامت شخصی دیگر یا قایل بتوقف و انقطاع امامت بودند و مع هذا بسبب حسن ظن که به اصحاب ائمه دارند تکذیب امام لاحق بلکه تکذیب خود آن امام را ئر نظر نگرفته بر روایات همه آنها اعتماد کلی دارند پس چرا بیاران و اصحاب رسول جکه کمتر از امام در تاثیر صحبت نه خواهد بود حسن ظن نمی‌کنند و روایات آنها را مقبول نمی‌سازند غایه ما فی الباب آنکه بعضی روایات از ائمه مخالف روایات صحابه شخصوصا در مقدمات متعلقه به امامت نزد ایشان رسیده باشد و شبهه در صدق صحابه ایشان را پیدا شده باشد لیکن چون این مخالفت در اصحاب هر امام جاری است و این شبهه در همه آنها ساری است «مع هذا مانع قبول» روایت نشده پس در حق اصحاب چرا مانع قبول روایت شود «وما هذا الا التعـصب الـمحض والعناد البحت» و تحقیر جناب الرسول جو الا هانه بتاثیر صحبته لا حول ولاقوه الا بالله حالانکه خود ائمه عذر این مخالفت را بیان فرموده‌اند و اصحاب را بصدق وصف نموده و در صحاح ایشان مروی و ثابت است لیکن غشاوه التعصب چشم ایشان را کور و گوش ایشان را کر ساخته است «من كتاب الكافي للكليني في باب اختلاف الحديث بحذف الاسناد عن منصور بن حازم قال قلت لابي عبدالله ÷ ما بالي اسئلك عن الـمسئله فتجيبني فيها بالجواب ثم يجيئك غيري فتجيبه فيها بجواب آخر فقال انا نجيب الناس علی الزياده والنقصان قال قلت فاخبرني عن اصحاب رسول الله جصدقوا علی محمد جام كذبوا قال بل صدقوا قال قلت فمـا بالـهم اختلفوا فقال اما تعلم ان الرجل كان يأتي علی رسول الله جفيسئله عن الـمسئله فيجيبه فيها بالجواب ثم يجيبه بعد ذلك بمـا ينسخ ذلك فنسخت الا حاديث بعضها بعضا ايضا بحذف الاسناد عن محمد بن مسلم عن ابي عبدالله ÷ قال قلت له ما بال اقوام يروون عن فلان وفلان عن رسول الله جولايتهـمون بالكذب فيجيبني منكم خلافه قال ان الحديث ينسخ كمـا ينسخ القرآن».

«فايده الاخري اجل من الاولي ولقبناها بسعاده الدارين في شرح حديث الثقلين فمن شاء فليجعلها مع الابواب الخمسه التي بعدها رساله عليحده» باید دانست که به اتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که پیغمبر جفرمود «(اني تارك فيكم الثقلين ما ان تـمسكتم بهـما لن تضلوا بعدي احدهما اعظم من الاخر كتاب الله وعترتي اهل بيتي)» پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیده و عملا باطل و نامعتبر است و هرکه انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنی کدام یک متمسک باین دو حبل متین است و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می‌کند و اهانت می‌نماید و از درجه اعتبار ساقط می‌انگارد و طعن در هردو پیش میگیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجرای است و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزمات است اما کتاب الله پس نزد شیعه از درجه اعتبار ساقط شده و مثل تورات و انجیل قابل تمسک نمانده زیرا که تحریف بسیار در آن راه یافته و احکام بسیار از آن منسوخ شده و آیات و سور بسیار که ناسخ احکام مخصص عمومات بودند بدزدی رفته و آنچه باقی است بعضی الفاظ او مبدل و بعضی زاید و بعضی ناقص «روي الكليني عن هشام بن سالـم عن ابي عبدالله ان القرآن الذي جاء به جبرئيل الى محمد جسبعه عشر الف آيه وروي محمد بن نصر عنه قال كان في سوره (لـم يكن) اسم سبعين رجلا من قريش باسمـائهم واسمـاء آبائهم وروي عن سالـم بن سليـمه قال قرأ رجل علي ابي عبدالله وانا اسمعه حروفا من القرآن ليس ما يقراه الناس فقال ابوعبدالله مه اكنف عن هذه القراءات واقرا كمـا يقراه الناس حتی يقوم القائم فاذا قام القائم قرا كتاب الله علی حده وروي الكليني وغيره عن الحكم بن عتبه انه قال قرا علي بن الحسين﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٥٢[الحج: ۵۲]. ولا محدث قال وكان علي ابن ابي طالب محدثا وروي عن محمد بن الجهنم الهلالي وغيره عن ابي عبدالله ﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ٩٢[النحل: ۹۲]. ليس كلام الله بل محرف عن موضعه والـمنزل ائمه هي ازكي من ائمتكم» و نیز نزد ایشان ثابت و مقرر و مشهور است که بعضی سور بتمامها ساقط شده مثل سوره الولایه و بعضی سور باکثرها مثل سوره الاحزاب فان‌ها کانت مثل سوره الانعام پس ازین سور آنچه در فضایل اهل بیت و احکام امامت ایشان بوده ساقط کرده‌اند و لفظ «ويلك قبل﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠[التوبة: ۴۰]. نیز ساقط کردند و لفظ عن ولایه علی بعد ازین آیه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ٢٤[الصافات: ۲۴]. ویملکه بنوامیه بعد ازین آیه ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ٣[القدر: ۳]. و به علی بن ابی طالب بعد ازین لفظ ﴿وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا٢٥[الأحزاب: ۲۵]. و آل محمد ازین لفظ ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ٢٢٧[الشعراء: ۲۲۷]. و لفظ علی بعد از ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ٧[الرعد: ۷]. «ذكر كل ذلك ابن شهر اشوب الـمـازندراني في (كتاب الـمثالب) له وعلي هذا» القیاس کلمات بسیار و آیات بیشمار را شمرده‌اند پس حالا نزد ایشان درمیان قرآن مجید محفوظ و درمیان تورات و انجیل فرقی نمانده تمسک باین هرسه وجهی ندارد که محرف و مبدل و منسوخ بناسخ مجهول‌اند و اما عترت رسول پس به اجماع اهل لغت عترت شخص اقارب او را گویند و این‌ها نسب بعض عترت را انکار کنند مثل حضرت رقیه و حضرت ام کلثوم بنات آن حضرت جو بعضی را داخل عترت نمی‌شمارند مثل حضرت عباس عم رسول جو اولاد او و مثل حضرت زبیر ابن صفیه عمه رسول الله جو اکثر اولاد حضرت زهرا ل را نیز دشمن می‌پندارند و بد می‌گویند مثل زیدبن علی ابن الحسین که خیلی عالم و متقی و متورع بود و از دست مروانیان شهید شد و پسر او یحیی ابن زید را نیز دشمن دارند و همچنین ابراهیم ابن موسی کاظم را و همچنین جعفر ابن موسی کاظم را و او را ملقب بکذاب کرده‌اند حالانکه او از کبار اولیاء الله بود و بایزید بسطامی ازاو اخذ طریقت کرده و شهرت یافته است که با یزید بسطامی مرید جعفر صادق است و جعفر بن علی را که برادر حضرت امام حسن عسکری بود نیز ملقب بکذاب نموده‌اند و حسن بن الحسن المثنی را و پس او عبدالله محض را و پس او محمد را که ملقب بنفس زکیه است مرتد و کافر شمارند و ابراهیم بن عبدالله را و زکریا بن محمد باقر را و محمد بن عبدالله بن الحسین بن الحسن و محمد بن القاسم بن الحسن و یحیی بن عمر را که از احفاد زید بن علی بن الحسین است نیز کافر و مرتد دانند و جماعه سادات حسنیه و حسینیه را که قایل به امامت و بزرگی زید بن علی بوده‌اند ضال و گمراه شناسند حالانکه کتب انساب و تواریخ سادات دلالت صریح می‌کنند بر آنکه اکثر اهل بیت حسنیان و حسینیان معتقد به امامت زید بن علی و فضیلت آن بزرگوار بوده‌اند و جماهیر اثنا عشریه در حق این بزرگواران اعتقاد کفرو ارتداد و خلود در نار دارند چنانچه در باب معاد از کتب ایشان منقول خواهد شد و وجهش هم ظاهر است زیرا که منکر امامت یک امام نزد ایشان مثل منکر نبوت یک نبی کافر است و الکافر مخلد فی النار و این همه بزرگواران منکر امامت امام وقت خود بلکه امامت بعضی از ائمه ماضیین نیز بوده‌اند و طایفه قلیله از اثناعشریه بر آن رفته‌اند که این‌ها در اعراف خواهند بود مثل حضرت عباس عم رسول جو بعضی گویند که بعد از عذاب شدید به شفاعت اجداد خود نجات خواهند یافت و این هردو قول رکیک و مردودند و موافق قواعد و اصول ایشان همان قول اول است زیرا که شفاعت در حق کفار بالاجماع مقبول نیست و اعراف دار الخلد نیست و مع هذا بودن ایشان را در اعراف وجهی نیست که این‌ها منکر امامت بودن و منکران امامت کفاراند و با وصف این همه روایت می‌کنند که محب علی لا یدخل النار و در محبت ایشان با امیرالمؤمنین هیچ شبهه نیست حالا ناصب این فرقه را تماشا باید کرد که چقدر بزرگان را که جگر پاره‌های ائمه و برادران ائمه بودند به چه مرتبه اهانت و استخفاف می‌نمایند و در حق چند کس معدود از اهل بیت که ائمه اثناعشر و بعض اقارب ایشان باشند در پرده محبت هزاران عیوب و قبایح نسبت کنند و استخفاف و اهانت زاید از حد نمایند بالاتر از خوارج و نواصب آری دشمن دانا به از نادان دوست و بعد از تتبع کتب و روایات ایشان تفصیل آن قبایح و عیوب کالشمس فی نصف النهار هویدا میگردد لیکن:

درینجا چندی از کفریات ایشان بطریق مشت نمونه خروار ثبت می‌افتد:

اول: آنکه گویند امام وقت صاحب عصر و زمان بآن مرتبه جبان و هراسان و خایف و بزدل است که از مدت هزار سال بخوف جماعه قلیله مختفی شده و هرگز با وجود انقلاب دول و بر همشدن عباسیه و تسلط جنگیزیه که بعد از قبول اسلام خود را محب اهل بیت می‌گفتند و بعضی از ایشان مذهب تشیع اختیار کرده بودند و بعد از تسلط صفویه بر عراقین و خراسان که معادن شیعه و مردم خیز این گروه است و بعد از رواج این مذهب در سلاطین دکهن و بنگاله و پورب و امارت و وزارت این فرقه در هند و سند هرگز بر نمی‌آید و او را اطمینان حاصل نمی‌شود .

دوم: آنکه از حضرت صادق در جمیع کتب ایشان روایت است که فرمود یا معاشر الشیعه خدمه جوارینا لنا و فروجهن لکم الله الله نفوس خبیثه ایشان چه قسم این بهتان عظیم را سهل دانسته و باین جناب پاک نسبت کرده.

سوم: آنکه بحضرات نسبت می‌کنند که می‌فرمودند در حق حضرت ام کلثوم بنت سیده النساء علیهما السلام اول فرج غصب منا سبحان الله چه کلمه ایست که از زبان ایشان می‌براید نزدیک است که آسمان فرو افتد و زمین بشگافد اول در حق آن سیده پاک بضعة الرسول فلذة کبد البتول چه فحش و سوء ادب است و کدام خصلت خبیثه را به دامن پاک آن طاهره مطهره می‌بندند و دیگر در حق حضرت امیر و حضرات حسنین چه قدر بی‌حفاظی و بی‌ناموسی ثابت می‌کنند و در حق حضرت صادق که این کلمه بر آنجناب تهمت می‌نمایند چه قدر بی‌حمیتی و بی‌غیرتی اعتقاد دارند این لفظ را اول بزرگان بر زبان نمی‌آرند علی الخصوص ذکر این عضو مستور الاسم و المسمی از اقارب بلکه بزرگان خود امری است که اراذل و اوباش نیز ازان احتراز واجب می‌دانند بازاریان دلهی را دیدیم که در هنگامه افاغنه قندهار که خود را بدرانیان لقب کرده‌اند و به زنان بسیاری بی‌ناموسی شد و هرگز من بعد نام این فعل قبیح بر زبان نیاوردند و عار کردند و احتمال آنکه در بضعه طاهره رسول این قسم فعل خبیث واقع شود و لو جبرا و کرها کار هیچ مسلمانی نیست لاحول ولا قوه الا بالله.

چهارم: آنکه گویند که حضرات بنات واخوات خود را بکفره و فجره بزنی میدادند مثل حضرت سکینه که در نکاح مصعب بن الزبیر بود و علی هذا القیاس دیگر قریبات خود را در عقده کفره نواصب می‌در آوردند چنانچه در کتب انساب سادات بتفصیل مشروح است .

پنجم: آنکه نسبت کنند بحضرت صادق که قرآن مجید را بر زمین بر تافت و اهانت نمود و طعنی که بر عثمان .ده‌اند که گویا احراق مصحف ابن مسعود نموده‌اند بعینه بر حضرت صادق ثابت کنند روی الکلینی عن زید بن جهنم الهلالی عن الصادق ÷ انه اقرأ ﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ٩٢[النحل: ۹۲]. ائمه هی از کی من ائمتکم «فقلت جعلت فداك ائمه قال اي والله قلت انمـا تقرأ (اربي) قال وما اربي واومأ بيده فطرحها اهانه».

ششم: آنکه آنچه منافی ایمان و ضد علامات مؤمن است به نص حضرت امیر المؤمنین بسوی ائمه نسبت کنند و می‌خواهند که به شهادت حضرت امیر رخنه در ایمان ائمه‌اندازند که حضرت ائمه بر تقیه اخفاء حق و اظهار باطل در طول حیات خود با وصف عدم خوف هلاک در حق شان اصرار داشته‌اند نص متواتر امیرالمؤمنین که در (نهج البلاغه) موجود است اینست قال ÷ علامه الایمان ان تؤثر الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک کذا فی نهج البلاغه .

هفتم: بعضی تفسیر آیات قرآن به ائمه نسبت کنند که هرگز بر قواعد عربیت و نحو راست نمی‌نشیند پس سامع آن تفاسیر بر قصور حضرات در فنون عربیت و ناواقفیت ایشان بر قواعد نحو استدلال کند و همچنین بعضی تفاسیر که مخل بربط کلام و موجب انفکاک نظم و انتشار ضمائر و بر همین سیاق سخن باشد بحضرات منسوب سازند تا قاری را سوء اعتقاد در کمال علم ایشان حاصل شود.

هشتم: آنکه از ائمه روایت کنند که ایشان از جهاد منع می‌فرمودند با وصف آنکه در قرآن مجید قسمی که درین امر تقید و تأکید فرموده‌اند بر هر طفل مکتب پوشیده نیست پس ایقاع مخالفت کنند در ثقلین حالانکه تتمه حدیث ثقلین این عبارت هم روایت کرده‌اند که «لن يتفرقا حتی يردا علی الحوض» وازین عبارت صریح مستفاد می‌شود که پیغمبر معیار معرفت اقوال و مذاهب عترت طاهره بنا برانکه مردم بر ایشان دروغ خواهند بست و افترا خواهند کرد بما عنایت فرموده است و آن همین است که روایاتی که از ایشان بشنویم بر قرآن عرض کنیم هرچه را قرآن قبول داشت صحیح است و هرچه را قرآن تکذیب کرد افترا است و قرآن محفوظ متواتر لایق تر است به انکه معیار باشد از عترت طاهره چه عترت بحکم بشریت موت و غیبت مکانی و بعد زمانی و دیگر لواحق دارند که کلید باب دروغ بندی و افترا سازی است بخلاف قرآن که بسبب شهرت و تواتری که دارد پیش هرکس در هر وقت و هر مکان موجود است و در حفظ الهی محفوظ ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ٤٢[فصلت: ۴۲].

نهم: آنکه تجویز جماع مطلقه بجناب ایشان نسبت کنند و این در حقیقت تجویز زناست معاذالله من ذلک .

دهم: آنکه بازی کردن بقضیب و خصیتین در عین نماز بجناب ائمه نسبت کنند حاشاهم من ذلک اول نماز که اعظم ارکان دین است چه جای لعب و بازی است دوم این بازی کدام لطافت دارد .

یازدهم: تجویز نماز با وجود آلودگی جامه به نجاست غلیظه بجناب ائمه نسبت کنند تعالی جنابهم عن ذلک .

دوازدهم: خوردن بچه جانور مرده به جناب ایشان نسبت کنند حاشاهم عن ذلک .

سیزدهم: تجویز بوس و کنار با زن در عین نماز بجناب حضرات نسبت نمایند و روایات منقوله از کتب ایشان درین همه مسایل که مذکور شد ان شاءالله در باب فروع بیاید.

چهاردهم: آنکه منع مردم از تعلیم واجبات دین مر زنان را «روي شيخ الطايفه عن اديم بن حر قال سألت ابا عبدالله ÷ عن المراه تري فيما يري النائم عليها غسل قال نعم لا تحدثوهن فيتخذنه» عله و در این صورت لازم می‌آید که جناب ائمه راضی باشند بخواندن نماز در حالت جنابت که آن کفر است بالاتفاق حالانکه رضا بالکفر نیز کفر است بالاتفاق معاذالله من ذلک و نیز راضی باشند بجهل مکلف بواجبات شریعت و هو مناقض لمنصب الامامه قادح فی استحقاقها خارم للعداله و المره و ازین صریح تر و قبیح تر دراین باب روایت صاحب المحاسن است که از کاظم ÷ آورده «انه قال لا تعلموا هذا الخلق اصول دينهم سبحان الله» این چه روایت قبیح و حکایت شنیع است که نسبت به جناب ائمه کنند چون ایشان از تعلیم اصول دین مردم را منع فرمایند دیگران چه قسم تعلیم کنند .

مصرع :

چو کفراز کعبه بر خیزد کجا ماند مسلمانی

پانزدهم: ترک عمل به أوامر الله نسبت به جناب ائمه کنند خصوصا بحضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام که ایشان ترک تقیه می‌کردند حالانکه از حضرت صادق روایت کنند که التقیه دین آبائی پس این حضرات در دین آباء کرام خود چه قبح یافتند که ترک دادند.

شانزدهم: خلاف نص صریح کتاب الله به جناب ائمه نسبت کنند تا ایقاع مخالفت فیما بین الثقلین نمایند و مردم را در امر دین متحیر سازند گویند که در زرو سیم غیر مسکوک حضرات ایشان زکات واجب ندانسته‌اند و خود هم نداده‌اند معاذالله می‌خواهند که حضرات را در وعید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٣٤[التوبة: ۳۴]. داخل نمایند روی این فرقه سیاه باد .

هفدهم: گویند که جامعه دریدن و گریبان چاک مردان را و زنان را در موت پسر و پدر و دیگر اقارب حضرات ائمه جایز داشته‌اند معاذالله ایشان را در بی‌صبران و جزع کنندگان داخل می‌نمایند و از بشارات قرآنی که در حق صابرین وارد است خارج سازند و در وعید (لیس منا من شق الجیوب) شامل اعتقاد می‌کنند .

هجدم: تخصیص قصاص بغیر اعمی که خلاف نص قرآنی است به جناب ایشان نسبت می‌کنند .

نوزدهم حکم به استرقاق ولد ذمی که مسلمانی را قتل کرده باشد نسبت به حضرات ائمه نمایند حالانکه خلاف قاعده شرایع است ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ١٦٤[الأنعام: ۱۶۴]. و لا یجنی والد علی ولده و لا مولود علی والده اگر این قسم انتقام گرفتن در شرع جایز بود فرق درمیان توره چنگیز خانی و شریعت محمدی چه خواهد بود و جواز استرقاق ولد حربی بجهت توقع محاربه است ازان اولاد و برای تقلیل سواد آنها اولاد ذمی قاتل را که نه مستعد حرابت‌اند و نه داخل سواد اهل حرب به چه وجه استرقاق درست باشد که صریح نقض عهد است و مخالف جمیع ادیان و نحل که وفا به عهد را واجب دانند و نیز مخالف نص قرآنی که ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ٤٥[المائدة: ۴۵]. بیستم آنکه از حضرات ائمه نقل کنند که از روز قتل عمر که به زعم ایشان نهم ربیع الاول است تا سه روز هیچ گناه صغیره و کبیره بر کسی نو شته نمی‌شود پس درین صورت اباحت کفر و جمیع معاصی دران سه روز به جناب ائمه نسبت نمایند .

بیست و یکم جواز استعمال آبی که به ان استنجا کرده باشند در شرب و دیگر حوایج و طهارات به جناب آن طیبین و طاهرین نسبت کنند .

بیست و دوم از حضرات ائمه روایت کنند که امه مرحومه را لقب امه ملعونه است رواه الصیرفی عن ابی عبدالله ÷ و در بعضی روایات تشبیه امه مصطفویه بخنازیر از حضرت صادق حکایت کنند کما رواه الکلینی عنه ÷ حالانکه در نص قرآنی خیر امه ایشان را خطاب داده‌اند و در حق ایشان فرموده ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ١٤٣[البقرة: ۱۴۳]. بالجمله غرض این طایفه ایقاع مخالف است فیما بین الثقلین تا سر کلاوه دین و شریعت گم شود و تمسک به کتاب الله بسبب ادعاء تحریف زیاده و نقصان و تغیر و تبدیل برهم خورد و تمسک بعتره بجهت تکفیر و حکم به ارتداد بعضی و روایت مخالف کتاب الله از بعضی متعذر شود و خلایق خدا مثل بهایم و انعام غیر مقید بقیدی هرچه خواسته باشند کرده باشند و چون از تقریر این فائده اجل فارغ شدیم ذیل این فائده را که بس نفیس و عمده است نیز در معرض بیان آریم.

ذیل الفائده باید دانست که آنچه پیشوایان این گروه از حضرات ائمه روایت کرده‌اند و آنرا تمسک به اقوال العتره الطاهره و افعالهم قرار داده آن را فرزندان ائمه و برادران ایشان و بنی اعمام ایشان رد و تکذیب نموده‌اند و بر عاقل پوشیده نیست که اقوال و افعال شخص بر فرزندان و برادران و اقارب و عشایر او قسمی که مکشوف می‌باشند بر دیگری که گاه گاه به صحبت او رسد چرا خواهند بود علی الخصوص که فرزندان و اقارب هم مشرب و مناسبتدار آئین و طریق هم باشند و این رد و تکذیب در کتب ایشان به روایات صحیحه موجود است برای نمونه یک دو مسئله ذکر کنیم تا دلیل واضح باشد بر کذب روایات ایشان زید شهید علیه الرحمه که از جمله فرزندان حضرت امام سجاد ÷ به زهد و تقوی و علم و بزرگی معروف و ممتاز است یاران امام سجاد را در روایات بسیار تکذیب فرموده و در مسائل بسیار تضلیل نموده مثل مسئله تفضیل ائمه بر انبیا ÷ و مسئله سب خلفاء ثلاثه و تبری از ایشان .

اما در اینجا مسئله امامت که راس المسایل این فرقه است بیان نمائیم زیرا که این مسئله نزد ایشان از متواترات و اجماعیات اهل بیت است و می‌باید که علم این مسئله هر همه را از این خاندان عالی شان بوجه اتم حاصل باشد «روي الكليني عن ابان قال اخبرني الاحول ان زيد بن علي بعث اليه وهومختف قال فاتيته فقال يا ابا جعفر ما تقول ان طرقك طارق منا أتخرج معه قال فقلت له ان كان هواباك اواخاك خرجت معه فقال لي اريد ان اخرج فاجاهد هؤلاء القوم فاخرج معي فقلت لا افعل جعلت فداك فقال أ ترغب بنفسك عن نفسي فقلت انمـا هي نفس واحده فان كان الله في الارض حجه فالـمتخلف عنك والخارج معك سواء فقال يا ابا جعفر كنت اجلس مع ابي في الخوان فيلقمني البضعه السـمينه ويبرد لي اللقمه حتى تبرد شفقه علی ولـم يشفق علی حر النار اذا اخبرك ولـم يخبرني قال فقلت خاف عليك ان لا تقبل فتدخل النار واخبرني فان قبلت نجوت وان لـم اقبل لـم يبال ان ادخل النار» و این روایت دلیل صریح است بر آنکه حضرت زید شهید احوال را در تعین امامت امام محمد باقر تکذیب نمود حالا روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق که فرزند قایم مقام امام محمد باقر بودند باید شنید و تأمل باید کرد که مطابق کلام زید شهید است یا موافق قول احول قاضی نورالله در مجالس المؤمنین در احوال فضیل بن یسار از امالی شیخ ابن بابویه نقل کرده به روایت فضیل که گفت در محاربه زید بن علی با طاغیان لشکر هشام با او همراه بودم و چون بعد از شهادت زید به مدینه رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق رسیدم آنحضرت از من پرسید که ای فضیل با عم من در قتال اهل شام حاضر بودی گفتم بلی آنگاه پرسید که چند کس را از ایشان کشتی گفتم شش کس را فرمود مبادا ترا شکی در استحلال خون ایشان باشد گفتم اگر شکی دران میداشتم چرا ایشان را می‌کشتم آنگاه شنیدم که آنحضرت فرمودند «اشركني الله في تلك الدماء والله» زید عمی هو و اصحاب شهداء مثل ما مضی علی ابن ابی طالب و اصحابه انتهی بلفظه درین تشبیه که در کلام امام بحق ناطق جعفر صادق واقع شده غوری در کار است ظاهر است که حال امام زید به اعتقاد حضرت صادق با حال حضرت امیر المؤمنین در یک مرتبه و از یک باب است پس زید در جمیع معتقدات خود بر حق باشد و در خروج خود بالاصاله نه به نیابت دیگری بر صواب و الا حکم به شهادت و تشبیه بحال حضرت امیر راست نیاید و آنچه احوال در جواب امام زاده هذیان سرائی کرد و تقریب بی‌وفائی بر آورد سراسر پوچ و بیمعنی است به چند وجه اول آنکه درین صورت حضرت ابراهیم در حق پدر خود ترک اصلح نموده باشد که او را دعوت بدین اسلام کرد و او ایمان نیاورد و عصیان ورزید و دوزخی شد و اگر شیعه در حق پدر حضرت ابراهیم که معتقد ایمان اویند این را مسلم ندارند گوئیم در حق آزر که مربی و بجای پدر او بود چنانچه در نص قرآنی جابجا او را به پدری یاد کرده‌اند اینهمه جور و جفا کی روا بود و علی هذا القیاس جمیع انبیاء اقارب و عشایر خود را دعوت نمودند و آنها قبول نکردند مثل ابولهب و اضراب او پس انبیا در حق آنها حیف و ظلم و قطع رحم کرده باشند بلکه پیغمبر ما حاشاه عن ذلک که سبب حیات ابدیه است و بر امت خود از مادر و پدر ایشان مهربان تر است بلکه رحمه للعالمین است با وصفی که مصلحت در عدم تعین امام فهمیده سکوت فرموده بود چنانچه ملا عبدالله مشهدی در اظهار الحق نقل نموده «عن حذيفه قال قالوا يا رسول الله لواستخلفت قال (ان استخلفت عليكم فعصيتموه عذبتم ولكن ما حدثكم حذيفه فصدقوه وما اقرأ كم عبدالله فاقروه)» خدا داند آخرها چه شد که نص بر امامت حضرت امیر فرمود و هیچ‌کس قبول نداشت تمام یاران خود را که به سعی بیست و سه سال در راه آورده بودند و آئین اسلام آموخته یک قلم در هلاک ابدی‌انداخت و همه را دوزخی کرد و به تبعیت این‌ها تمام امت گمراه شد و در ورطه ضلالت افتاد دوم آنکه امامت از اصول واجبات است جهل دران چه قسم عذر شود و اگر زید را پدر بزرگوارش اطلاع به این اصل اعتقادی نداد این بی‌اطلاعی او چه کار کرد آخر دوزخی شد علی الخصوص که زید بر جهل بسیط نماند بلکه منکر امامت امام باقر و مدعی امامت خود شد و اگر این قسم جهل هم عذر باشد پس کبرای صحابه بلکه جمیع نواصب نیز ناجی باشند زیرا که ایشان را هم نصوص امامت حضرت امیر بطریق تواتر و قطع و سالم از معارض نرسیده بود و قد روی الکلینی فی خبر طویل عن مقرن عن ابی عبدالله ÷ انه قال لایدخل الجنه الا من عرفنا و عرفناه و لایدخل النار الا من انکرنا و انکرناه سوم آنکه مقوله زید و مذهبش آنست که پدر او او را خبر نداد بآنکه در عالم امامی هم می‌باید که صاحب زعامت کبری باشد و حجت الهی در زمین بود نه آنکه تعین امام فقط یا عدد ائمه بیان نفرمود و در بیان امر اول خود اصلا خوف عدم قبول نبود پس جواب احول چون دیده دوبین او خطا در خطا کرد چرا پدر بزرگوار امارات امام بوجه کلی نشانش نداد تا خود بخود میدانست که فلانی امام است نه من حالانکه نزد اثناعشریه امام را خواص و امارات است که در دیگران یافته نمی‌شود مثل مختون و مسرور پیدا شدن و غیر ذلک و صفحه احوال زید از ان علامات عاری و خالی بود چهارم آنکه چون امام نایب نبی است پس براو فرض باشد که هر مکلف را به ضروریات دین آگاه سازد تا لطف تمام شده باشد هرکه باشد درینجا شفقت پدری و مهر فرزندی بکار نمی‌آید و فرق در اقارب و اجانب در تبلیغ احکام شان نبوت و امامت نیست بلکه اقارب را زیاده از اجانب تخویف و تهدید باید کرد قوله تعالی ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴]. و قوله تعالی ﴿وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ٩٢[الأنعام: ۹۲]. پنجم آنکه نزد شیعه از مقررات است که امامت ائمه اثنا عشر به ترتیب و تعین نام هریک منصوص حضرت پیغمبر بلکه منزل از جانب خداست پس قبول قول پدر را درینجا دخلی نبود می‌بایستی که نص پیغمبر به او می‌نمود تا به دستور سایر احکام دین بحکم ایمان قبولش می‌کرد ششم آنکه حاجت به تبلیغ پدر چرا بود این نص خود در تمام عالم شهرت داشت زیرا که متواتر بود خصوص در اهل بیت البته شایع تر و مشهور تر هر کنیزک خانگی او را تلاوت می‌کرد و درس می‌گفت مثل اعداد رکعات و اوقات صلوات موقوف بر تعلیم امام مسایل خفیه می‌باشد نه نصوص متواتره جلیه و در تمام اهل ملل و نحل شایع و ذایع است که صبیان را در اول سن تمیز تلقین امهات مسائل دین می‌کنند این مسئله که اهم مسائل بود حضرت امام سجاد چه قسم از فرزند دلبند خویش اخفا می‌کرد حالانکه حضرت زید به اجماع شیعه و سنی از فرزندان سعادتمند و ملازم صحبت پدر بزرگوار خود بود و بر روش پدر زیست می‌کرد خوف رد و تکذیب ازان فرزند سعادتمند وجهی نداشت هفتم آنکه حضرت امام سجاد اگر این مسئله را به زید نگفت چه فایده شد آخر امام وقت او را به امامت خود دعوت نموده باشد و او رد یا قبول دعوتش کرده باشد پس ترک اخبار او در آنوقت محض بی‌فایده شد و حضرات ائمه ازین حرکات لغو و بی‌فایده پاک‌اند بعضی از نا دانشمندان شیعه ترک اخبار به زید قیاس کنند بر قصه خواب حضرت یوسف و منع کردن حضرت یعقوب ایشان را از آنکه بدیگر برادران خبر دهند تا عرق حسد ایشان بجوش نیاید و در پی ایذاء حضرت یوسف نشوند و این قیاس صریح فاسد است زیرا که مع الفارق است بیان خواب نه بر حضرت یوسف واجب بود و نه بر حضرت یعقوب و نه از اصول دین بود و نه از مسایل شرعیه محض بشارتی بود در حق حضرت یوسف که دلالت بر بزرگی یوسف می‌کرد و اظهار بشارات بر ذمه انبیا لازم نیست بلکه در جاهای بسیار ازان منع فرمودند زیررا که موجب عجب میشوند در حق صاحب بشارت و محرک حسد میشوند در حق شرکاء او حدیث صحیح است که پیغمبر جفرمود «لو لا ان تبطر قريش لا خبرتها بـمحاسنها عندالله» او کما قال علیه الصلاة والسلام و نیز بعد از بشارت بدخول جنت مر کسی را که به اعتقاد صحیح کلمه خوانده است معاذ بن جبل را فرمود (لا تبشر الناس فيتكلوا) و ثبوت نبوت حضرت یوسف موقوف بر تعبیر این رویا نبود به خلاف امامت ائمه لاحقین که بر نص امام سابق یا تبلیغ او موقوف است و مکلف را بدون آن حصول علم محال است بالجمله حالت تمسک این فرقه بعتره طاهره اینست که واضح شد و کتاب الله خود به زعم ایشان قابل تمسک نمانده پس هردو حبل متین را از دست داده حیران تیه ضلالت مانده‌اند و اگر شیعه گویند که ما با وصف تکفیر و تضلیل بعض عترت و روایت شنایع و قبایح از بعض دیگر به اقوال و افعال ایشان تمسک می‌نمائیم بخلاف اهل سنت و معنی تمسک همین است که اقوال و افعال شخص را مقتدای خود سازد که در ضمن تعظیم باشد یا در ضمن اهانت مثلا اگر شخصی قرآن را معاذالله در قاذورات‌اندازد یا مرشد و هادی خود را رسن در پا بسته بر خار زار بکشد و از احکام قرآن و افعال مرشد و هادی سر موی تفاوت نکند تمسک بهر دو گروه باشد بخلاف آنکه قرآن را بر سر بنهد و بر دیده بمالد و اصلا موافق او عمل نه کند یا مرشد و هادی را تعظیم فوق الحد بجا آرد و قطعا موافق گفته او نکند که البته متمسک نخواهد بود ناچار در جواب این حرف ایشان پنج باب دیگر آورده شود و در هر مسئله از عقاید و فقهیات مخالف ایشان با ثقلین از روی روایات معتبره ایشان بیان نموده آید که باز جای سخن نماند و حقیقت تمسک ایشان به ثقلین مثل آفتاب نیمروز روشن و هویدا گردد.