تحفه اثنا عشری

فصل سوم: در هفوات شیعه

فصل سوم: در هفوات شیعه

هفوه اولی آنکه گویند کار انبیا و ائمه اخفاء دین و مذهب است همیشه این بزرگواران به تقیه گذرانیده‌اند و مذهب و دین خود را بکسی واضح نه گفته‌اند این را نمی‌فهمند که پس حاصل از بعثت انبیا و نصب ائمه چه باشد این خیال باطل ازان ناشی شده است که هر صاحب عزم که در پی رفع دولتی و وضع دولتی می‌باشد عزم خود را اخفا می‌کند و تدبیر خودرا به کسی واضح نمیگوید لیکن انبیا و ائمه را مثل صاحب عزمان دنیا طلب دولت خواه فهمیدن و حال ایشان را بر حال آن جماعه قیاس کردن همان مثل است که کسی در صحن کاچی قلیه جوید اضاع العمر فی طلب المحال اگر‌اندک تامل کنند صریح معلوم توانند نمود که بعث نبی و نصب امام باز او را باخفای امر کردن بمشابه آنست که شخصی را قاضی شهری نمایند و گویند که هرگز تکلم مکن و حرف از زبان برمیار و کلام خصمین را مشنو هر طفل مکتب میفهمد که تمسخر محض و لعب صرف است و سفاهت ظاهره و مناقض غرض بعث و نصب و اگر این تقیه و نفاق انبیا و ائمه بخودی خود می‌کنند نه بفرموده خدا پس عاصی و گنهکار باشند و تارک واجب القول بالعصمه نیافته بالجمله دروغ گفتن و نفاق ورزیدن شأن انبیا و ائمه نیست که طول العمر بلا ضرورت این خصال ذمیمه را شیمه و ملکه خود سازند و مردم را اضلال و تلبیس دین می‌نموده باشند اگر خوفی هم از منکرین و معاندین لاحق ایشان شود از کلمه الحق باز نمی‌مانند قوله تعالی فی حق الانبیا ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا٣٩[الأحزاب: ۳۹]. و اگر انبیا تقیه می‌کردند چرا اذیت کفار و ضرب و شتم و هتک حرمت و تذلیل و اخراج از دست آنها چشیدند و می‌کشیدند جائیکه عوام مومنان را گفته باشند ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ٢١٤[البقرة: ۲۱۴]. ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ١٤٦[آل عمران: ۱۴۶]. برسل و انبیا و ائمه چه گمان باید کرد و تتمه این هفوه آنکه گویند معنی اتقاکم در آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ١٣[الحجرات: ۱۳]. اکثر کم تقیه است و بهمین تفسیر کرده‌اند علماء ایشان این لفظ را و بموجب این تفسیر لازم می‌آید که حضرت یحیی و حضرت زکریا و حضرت امام حسین که بالاجماع تقیه نکردند اصلا نزد خدای تعالی کرامت و بزرگی نداشته باشند و جمیع منافقین عهد آنحضرت ج در نهایت مرتبه از کرامت و بزرگی باشند ﴿سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ١٦[النور: ۱۶].

و آنچه در باب وجوب (تقيه) و خوبی آن از حضرت صادق روایت کنند همه آثار مخترعه و موضوعه این فرقه است هرگز مثل این هفوه را حضرت امام تجویز نخواهد فرمود چه جای ایجاب آن و حضرت امام چه قسم جد امجد خود امیرالمومنین ÷بفرماید حالانکه نص حضرت امیر در کتاب (نهج البلاغه) که اصح الکتب شیعه و متواتر است نزد ایشان موجود است علامه الایمان ایثارک الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک و این نص صریح دلالت می‌کند که هرکه تقیه کند ایمان ندارد و آیه ﴿أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٥٤[القصص: ۵۴]. را نیز بتقیه تفسیر کنند و گویند حسنه تقیه است و سیئه اظهار حالانکه ما قبل آیت صریح دلالت بر اظهار می‌کند ﴿وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ٥٣[القصص: ۵۳]. و نیز در صورت تقیه حاجت صبر نیست انجام تقیه خود بر آش و پولاد تورانیان دست زدن نه صبر بر مشقت و در تقیه خود سراسر موافقت و اتحاد است نه مخالفت و عناد.

از مبطلات تقیه در کتب این فرقه روایات ناطقه از اهل بیت علیهم السلام موجود است از انجمله روایتی که از حضرت امیر منقول شد.

و از انجمله این روایت است که «رضا در نهج البلاغه آورده قال امير الـمومنين اني والله لولقيتهم واحدا وهم طلاع الارض كلها ما باليت ولا استوحشت واني من ضلالتهم التي هوفيها والهدي الذي انا عليه لعلي بصيره من نفسي ويقين من ربي واتي الى لقاء الله ولحسن ثوابه الـمنتظر راج كذا في نهج البلاغه» پس کسی که از جنگ اعداء تن تنها با وجود کثرت آنها بحدی که روی زمین را بپوشند نترسد و وحشت دامنگیر نشود و مشتاق لقاء الله باشد و منتظر ثواب و امیدوار عنایات و کرامات او باشد در هردو صورت موت و حیات از وی تقیه چه امکان دارد و نیز تقیه نمی‌شود الا بخوف و خوف دو مرتبه دارد:

اول: خوف جان و این خود اصلا حضرات ائمه را نمی‌باشد بدو وجه اول آنکه موت ایشان باختیار ایشان است چنانچه کلینی در کافی اثبات این مسئله نموده و سایر امامیه بران اجماع دارند دوم انکه ائمه را علم ما کان و ما یکون حاصل می‌باشد پس اجل خود را و کیفیت و وقت موت خود را بتفصیل و تخصیص می‌دانند پس پیش ازان چرا از جان خود بترسند.

دوم: خوف مشقت و ایذاء بدنی و بدگوئی و هتک حرمت و این چیزها را تحمل کردن و گوارا ساختن کار نیکانست همیشه تحمل بلا در امتثال اوامر الهی نموده‌اند و با پادشاهان جبار و فرعونان روزگار مقابله نموده اگر ازین امر جبن کنند و تحمل مشقت در عبادت و مجاهده بر خود گوارا ندارند از نیکان نباشند چه جای امام نیکان پس تقیه بهیچ وجه ایشان را روا نبود و نیز اگر تقیه واجب می‌بود حضرت امیر چرا در بیعت ابوبکر سشش ماه توقف می‌کرد چنانچه مزعوم شیعه است که صریح اظهار ملال و ناخوشی بود و اول وهله چرا بیعت نمی‌فرمود.

روایت سوم: «روي العياشي عن زراره بن اعين عن ابي بكر بن حزم قال «اوضأ رجل ومسح علی خفيه فدخل الـمسجد وصلي فجاء علی فوجا رقبته فقال ويلك تصلي علی غير وضوء فقال امرني عمر بن الخطاب فاخذ بيده فانتهي به اليه ثم قال انظر ما يقول هذا عنك ورفع صوته علی عمر فقال انا امرته بذلك»پس درینجا تقیه کجا رفت که کردن آن مصلی را بخشش کردند و عمر را بزجر و توبیخ نهیب کردند.

روایت چهارم: راوندی که مقتدای شیعه و شارح نهج البلاغه است در کتاب مرایح الحوایج از سلمان فارسی سروایت کنند «ان عليا بلغه عن عمر انه ذكر شيعته فاستقبله في بعض طرفات بساتين الـمدينه وفي يد علی قوس فقال يا عمر بلغني عنك ذكرك شيعتي فقال اربع علی صلعتك فقال علی انك لـههنا ثم رمي بالقوس علی الارض فاذا هوثعبان كالبعير فاغرا فاه وقد اقبل نحوعمر لتبلعه فقال عمر الله الله يا ابا الحسن لاعدت بعدها في شي وجعل يتضرع اليه فضرب يده الى الثعبان فعادت القوس كمـا كانت فمضي عمر الى بيته فقال سلمـان فلمـا كان في الليل دعاني علي فقال سر الي عمر فانه حمل اليه من ناحيه الـمشرق مال وقد عزم ان يحتبسه فقل له يقول لك علي اخرج ما حمل اليك من الـمشرق ففرقه علي من هولـهم ولا تحتبسه فافضحك قال سلمـان فمضيت اليه واديت الرساله فقال اخبرني عن امر صاحبك من اين علم به فقلت وهل يخفي عليه مثل هذا فقال يا سلمـان اقبل عني ما اقول لك ما علي الا ساحر واني الـمستيقن بك والصواب ان تفارقه وتصير من جـملتنا قلت ليس كمـا قلت لكنه ورث من اسرار النبوه ما قد رايت منه وعنده اكثر من هذا قال ارجع اليه فقل السمع والطاعه لامرك فرجعت الى علي فقال احدثك عمـا جري بينكمـا فقلت انت اعلم مني فتكلم بكل ما جري بيننا فقال ان رعب الثعبان في قلبه الى ان يموت»درین روایت هم گردن تقیه زده‌اند و بیخ او برکنده پس صریح معلوم شد که سکوت حضرت امیر بر اموری که در خلافت شیخین واقع مثل قصه فدک و نکاح حضرت ام کلثوم و غیر ذلک محض بنابر استصواب و تحسین آنها بود و الا قدرت انکار بوجه اتم داشت و با وصف قدرت انکار اگر بر منکرات شرعی سکوت و مداهنت می‌کرد فاسق می‌شد بلکه در مقدمه نکاح دختر حضرت زهرا سا اگر باین همه اقتدار تهاون می‌فرمود چه قباحت که لازم نمی‌آمد و باین مداهنات و تهاونات از لیاقت امامت بمراحل بعیده دور می‌افتاد معاذ الله من ذلک چنانچه اگر یک دو بار منکری را دید یا به علم غیب معلوم فرمود آن قسم تصرف قهری نبود که سخت‌ترین‌ این فرقه ظلمه که اصلا پاس کسی نداشت یعنی عمر بن الخطاب این قدر مرعوب شد تا بدیگران چه رسد پس تحریم متعه و ترویج سنت تراویج و قسمت خمس و غنایم و تولیت عمال و دیگر مهمات خلافت را می‌پسندید اولا بیک گردش چشم بر هم میزد و حاجت فوج ولشکر واعوان وانصار اصلا ندشت یک کمان بی‌تیر کفایت می‌کرد و آنچه در کتب امامیه مسطور است که سکوت او در عهد عمرین و موافقت اودر امور دین وخلافت با ایشان بحسب ظاهر بجهت آن بود که مقهور و ذلیل و بی‌مقدور بود و طاقت مقابله با آنها نداشت همه غلط و واهی است لایعبا به والحمد لله.

و نیز از اثبات اصل تقیه لازم می‌آید چیزهایکه در ناموس اهل بیت و آب روی ایشان و غیرت ایشان خلل می‌اندازد مثل دختر خود دادن به کافری بلکه تزویج جمیع دختران و خواهران خود با کافران با وصف قدرت بر دفع آنها که باظهار یک معجزه در طرفه العین فضیحت می‌شدند و نیز در کتب شیعه و اهل سنت باتفاق متواتر است که حضرت امیر و اهل بیت با خلفاء ثلاثه ودیگر صحابه در مسایل بسیار از فروع فقهیه مخالفتها نموده و مناظره ها فرموده وهیچ کس درین مناظره و مخالفت اینها را مطعون نه کرده چه جای ایذاء دیگر پس تقیه باطل شد زیراکه در بعضی مسایل اظهار واقع شد و مضرتی نرسید پس معلوم شد که قدرت اظهار موجود بود و خوف مضرت معدوم و نیز اگر تقیه واقع شود یا بامر خدا باشد یا بغیر امر او و اگر شق اول است پس معلوم می‌شود که معاذالله خدای تعالی حکیم نیست زیراکه کاری فرمودن و آنچه مخالف آن کار باشد نیز فرمودن شان حمقا و سفهاست مثل آنکه گلکاری برای مرتب خانه بیارند و گویند که دست باینخانه مرسان و مرمت کن واگر شق ثانی است محض بخوف ایذاء مردم پس دلیل جبن حضرات ائمه و کسالت و بیصبری انهاست و این امور سلب لیاقت امامت می‌کنند تمام قرآن مملو است بتاکید بر تحمل مشقت‌های جهاد وصبر بر بلاها و جابجا مدح صابرین فرموده ازین امور گریختن و دل دزدیدن هرگز عادت صالحان و صابران نبوده است و نیز اگر تقیه واجب می‌بود امیر المومنین بعمر چرا می‌گفت که لولا عهد عهد الی حبیبی لا اخونه لعلمت اینا ﴿حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا٢٤[الجن: ۲۴]. چنانچه نقل این از کتب امامیه گذشت درینجا باید دانست که جمهور امامیه بران رفته‌اند که تقیه بر حضرت امیر قبل از ولایت خود واجب بود و بعد از ولایت بروی هم حرام بود پس روایاتی که بعد از ولایت ازانجناب منقول شده هرگز محمول بر تقیه نباید کرد والا حمل فعل معصوم بر حرام لازم خواهد آمد و سید مرتضی از جمله امامیه قایل است به بقای تقیه بر آنجناب بعد ولایت نیز و فساد این قول ظاهر است که بر هیچ عاقل پوشیده نمی‌تواند ماند زیراکه اگر در آن وقت بروی واجب می‌بود معاویه را عزل نمی‌کرد و چون خود هم از کید او خایف بود و می‌فرمود که انی اخاف کیده و ان کیده لعظیم و ابن عباس و مغیره بن شعبه نیز همین مشوره داده بودند که وله شهرا و اعزله دهرا در جواب فرمود که ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١[الکهف: ۵۱]. و این عزل آخر موجب فساد عظیم شد و فتنه‌های بسیار بهم رسید و بقتل و قتال انجامید سید مرتضی گوید که هرچند ولایت حضرت امیر متحقق بود لیکن ولایت بنام بود نه بمعنی زیراکه معاویه با او همیشه در پرخاش ماند تا آنکه شهادت یافت واکثر متابعان وفوج حضرت امیر اولاد صحابه بودند که همه اعداء آنجناب گذشته‌اند وعدل وفضل شیخین و اعوان ایشان را معتقد بودند اگر حضرت امیر دران وقت کما ینبغی اظهار عقیده و عمل خود می‌فرمود ظن غالب آن بود که متابعان نیز بر می‌گشتند و کار به صعوبت می‌انجامید باین جهت در حالت ولایت نیز بروتقیه واجب بود واظهار حرام هیچ فهمیده نمیشود که ولایت حضرت امیر را با وجود دعوای تشیع چرا بی‌معنی قرار داده نزد اهل سنت سراسر با معنی همین ولایت بود و حقیت دران منحصر و معنی ولایت تصرف در ملک است و قدرت براجرای احکام و گرفتن محصول و خراج از رعایا و تنبیه و تادیب مفسدان و این معنی حضرت امیر را بوجه اتم در اکثر بلاد اسلام خصوصا زمین حجاز و حرمین و یمن و عمان و بحرین و آذربیجان و عراقین و فارس و خراسان حاصل بود بی‌منازع و مزاحم حکم آنجناب درین بلدان جاری واهل این بلدان بدل و جان مطیع و منقاد اگر معارض بود در شام بود و وجود معارض در یک قطری از اقطار منافی معنی ولایت نیست باید دید که چون ابوبکر سخلیفه شد غیر از جزیره عرب در تصرف آنحضرت جنبود و درانهمه معاندین و مفسدین زوراور مثل مسیلمه کذاب و بنو حنیفه در ملک یمامه و سجاح متنبیه در بنی تمیم که بیشر از ایشان در عرب قبیله نبود همه ایشان مردم سیاهی و کارزار ورزیده و مانعین زکوه یک طرف بر سر شورش و بنو غیتان در طرف شام بابت اسامه بن زید بر سر پرخاش و جمیع قبایل عرب گرد و نواح مدینه بارتداد گرفتار غیر از سکان مکه و مدینه یار واعوان او نبودند و با وصف این همه هرگز در امری از امور شرعیه مداهنت نکرد و باواز بلند گفت لو منعونی عقالا کانوا یؤدونها الی رسول الله صلی الله تعالی علیه وسلم لقاتلتهم علیه پس حضرت امیر که اشجع الناس بود چرا از یک گوشه زمین و سکان آنها ترسیده اختلال دین محمدی و زوال دولت سرمدی را روا داد ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ

مستزاد

در دین محمدی روا داشت خلل شیر یزدان

بازش گوئی که او وصی بحق است چشمت می‌مال

و آنچه گفته که متابعان حضرت امیر اکثر اولاد اتباع اعدای آنجناب بودند اول دعوی اکثریت غلط محض است بلکه اکثر ایشان اهل کوفه و مصر و قتله عثمان سبودند که بجان و دل جویای مطاعن صحابه و خواهان شکست بزرگی ایشان بوده‌اند و مردم عراق عجم و خراسان و فارس و اهواز که از ضربات شمشیر خلفاء ثلاثه و افواج ایشان زخم‌های نمکین در جگر داشتند دیگر اعراب اجلاف که برای واقعه طلبی وفتنه جوئی و بدگوئی بالطبع مخلوق و مجبول‌اند و انقلاب عمل و تغیر احکام را بکمال آرزو خواهان بودند علی الخصوص مثل مسئله متعه که بشنیدن آن عربان را نعوظ و دیگران را احتلام رو می‌دهد و تصویر این مسئله در حق اکثر نوجوانان حکم معجون لبوب کبیر وارعونی صغیر دارد در حق پیران ومثل مسئله مسح رجلین که گویا اسقاط نیمه وضو است در حق ضعیفان کبر السن و محنت کشان مشقوق الرجلین و مثل اسقاط سنت تراویح که روزه دار بی‌ایمان را بعد از افطار حکم عذاب قبر دارد بعد از موت و بر عجمیان بلکه اکثر عربان نیز خیلی شاق بود چنانچه طرطوسی شاعر مشهور گفته است.

شعر:

نهارالصيام نهار الشفاء
وليل التراويح ليل البلاء
تـمـارض تحل لك الطيبات
وبعض التمـارض عين الشفاء
وان كان لابد من صومه
فاكثر من الصوم بعد العشاء

القاء این مسایل خود از اسباب عمده جلب قلوب و استمالت نفوس عوام بود در سکوت ازین مسایل و جریان بر وفق مشهورات سابقه تنفر و وحشت مردم متوقع بود نه در اظهار و اولاد اصحاب که بیشتر همراه آنجناب بوده‌اند از گروه انصار بودند و آنها همیشه محبان و شیعه علی بوده‌اند بزعم شیعه و چنانچه فضل و عدل شیخین را دیده بودند از پدران ومادران خود وضع و آئین پیغمبر را نیز شنیده پس تحریف و تغیر شیخین سنت پیغمبر جرا نیز کما ینبغی می‌دانستند و بحکم لکل جدید لذه وضع کهنه شیخین در نظر ایشان بجهت قدم و ابتدال سقوطی پیدا کرده و این مسایل نادره خیلی دلچسب و خاطر نشین آنها می‌شد پس خوف نماند الا ازمحمد بن ابی بکر یک دو کس از امثال او ودر آخر که او هم در مصر کشته شده بود این خوف نیز بکلی زایل شده و از معاویه و عمرو بن العاص اگر خوفی باشد همین خوف بغی و مقابله بودآنها درین تقیه و اخفا چه کمی کردند که در صورت اظهار حق و ترویج شریعت اصلیه بران مزید می‌کردند و مع هذا در ابتدای بعثت آنحضرت جبلکه در آخر حیات آنجناب هم اکثر متابعان آنجناب اولاد و اخوان اعداء جانی آنجناب بوده‌اند مثل عکرمه ابن ابی جهل و حارث بن هشام و صفوان بن امیه بن خلف و جبیربن طعم بن عدی وخالدبن الولید که امیر الامراء و شمشیر بران آن حضرت بودند اینها همه فرزندان کدام کافران معاند بودند هیچ گاه در امور شرعیه مداهنت نفرمود و علی هذا لقیاس جمیع انبیا و وارثان انبیا را با همین قسم مردم کار می‌افتد اگر بملاحظه عداوت اسلاف آنها در تبلیغ احکام شریعت مداهنت روا دارند باز شرع از کجا سر کشد و دین حق از ناحق چه قسم متمیز شود و نیز متابعان حضرت امیر سدر قبول قول و تعظیم آنجناب و جان دادن در رفاقت آنجناب درابتدای امر هیچ دقیقه فرو نگذاشتند چنانچه تواریخ وقایع حرب جمل و صفین و نهروان موجود است کسی که برای کسی جانبازی کند از وی قبول حکم شرعی چرا محال باید دانست و این قدر خود مجمع علیه همه اتباع آنجناب بود که آن حضرت ساز خلفاء راشدین است و در وقت خود خیر البریه است چنانچه مذهب اهل سنت است و نزد ایشان از مقررات بود که سنت خلفاء راشدین حکم سنت پیغمبر جدارد پس ازین گروه که چنین اعتقاد داشته باشند وجهی نداشت.

روایت پنجم: آنکه «روي الكليني عن معاذبن كثير عن ابي عبدالله ÷قال ان الله انزل علی نبيه كتابا فقال يا محمد هذه وصيتك الى النجباء فقال ومن النجباء يا جبرائيل فقال علي بن ابي طالب وولده وكان علی الكتاب خواتيم من ذهب فدفعه رسول الله جالي علي وامره ان يفك خاتما منه فيعمل بمـا فيه ثم دفعه الى الحسن ÷ففك منه خاتما فعمل بمـا فيه ثم دفعه الى الحسين ÷ففك خاتما فوجد فيه ان اخرج بقوم الى الشهاده فلا شهاده لهم الا معك واشتر نفسك لله ففعل ثم دفعه علي بن الحسين ÷ففك خاتما فوجد فيه ان اطرق واصمت والزم منزلك واعبد ربك حتی ياتيك اليقين ففعل ثم دفعه الى ابنه محمد بن علي بن الحسين ÷ففك خاتما فوجد فيه حدث الناس وافتهم وانشر علوم اهل بيتك وصدق آبائك الصالحين ولا تخافن احداً الا الله فانه لاسبيل لاحد عليك ثم دفعه الى جعفر الصادق ففك خاتما فوجد فيه حدث الناس وافتهم ولا تخافن احدا الا الله وانشر علوم اهل بيتك وصدق آبائك الصالحين فانك في حرز وامان ففعل ثم دفعه الى ابنه موسي ÷وهكذا الي قيام الـمهدي شاجمعين ورواه من طريق آخر عن معاذ بن كثير ايضاً عن ابي عبدالله سوفيه في الخاتم الخامس وقل الحق في الامن والخوف ولاتخش الا الله»و این روایت فایده‌های‌‌ عمده دارد اول آنکه حضرات ائمه هرچه می‌کردند بموجب فرموده خدا می‌کردند و همه ایشان مامور بودند باموری که بعمل آوردند و تصرف در زمین و دخل کردن در امور مملکت هیچ‌کس را ازین بزرگان نفرموده بودند و الا سعی و تلاش این کار می‌کردند و واقع هم می‌شد دوم آنکه حضرت امیر ستا عهد خلافت خلفاء ثلاثه مامور بود بسکوت و عدم منازعت و انقیاد و تسلیم با خلفاء ثلاثه از حضور پروردگار و فیه المدعاء سوم آنکه بعضی ائمه شرا مثل حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام با هیچ‌کس تقیه جایز نبود پس اقوال و افعال و روایات ایشان که نزد اهل سنت بتواتر و شهرت مرویست همه محمول بر صدق و اظهار است و آنچه امام ابوحنیفه و امام مالک و غیرهما از علماء اهل سنت ازیشان اخذ کردند و آموختند همه بفرموده خدا بود و الحمد لله وآنچه شیعه در اقوال و اعمال ایشان که موافق اهل سنت در کتب شیعه مرویست تصرف می‌کنند و حمل بر تقیه می‌نمایند صریح مخالف وصیت است.

روایت ششم: روی سلیم قیس «بن الهلالي في كتابه من احتجاجات اشعث بن قيس في خبر طويل ان امير الـمومنين سقال لـمـا قبض رسول الله جومال الناس الى ابي بكر سفبايعوه حملت فاطمه سواخذت بيد الحسن والحسين عليهمـا السلام ولـم ندع احدا من اهل بدر واهل السابقه من الـمهاجرين والانصار الا ناشدتهم الله حقي ودعوتهم الى نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس الا اربعه رهط الزبير وسلمـان وابوذر والـمقداد» واین روایت دال است صراحه بر آنکه تقیه بر آن امام بحق واجب نبود واگر تقیه واجب می‌بود حضرت زهرا را سوار کردن و حسنین را در بدر گردانیدن حاصلی نداشت و اظهار این امر با کسانی که بیعت با ابوبکر سکرده بودند خیلی مضر بود.

روایت هفتم: سلیم بن قیس مذکور در کتاب دیگر که نزد شیعه مشهور است بکتاب ابان ابن عیاش الذی یرویه عن سلیم می‌گوید «ان ابابكر بعث الى علي قنفذا حين بايعه الناس ولـم يبايعه علي وقال له انطلق الى علی فقل له اجب خليفه رسول الله جفانطلق فبلغه فقال ما اسرع ما كذبتم علی رسول الله جوارتددتم والله ما استخلف رسول الله عليه وسلم غيري واين روايت نيز نص صريح است بر بطلان تقيه».

روایت هشتم: نیز روایت ابان است در کتاب سلیم «انه لـمـا لـم يجب علي غضب عمر واضرم بالنار باب دار علي واحرق الباب ودفعه فاستقبلته فاطمه بوصاحت يا ابتاه يا رسول الله فرفع عمر السيف وهوفي غمده فوجي به جنبها ورفع السوط فضرب به درعها فصاحت يا ابتاه فاخذ علي بتلابيب عمر وهزه ووجي انفه ورقبته»درین روایت هم صریح بطلان تقیه است زیراکه اگر تقیه واجب می‌بود این هشت مشت شدن معنی نداشت در اول وهله بایستی اجابت مدعاء حریفان کرد.

روایت نهم: نیز دران کتاب است که «قال عمر لعلي بايع ابابكر قال ان لـم افعل ذلك قال اذا والله يضرب عنقك قال كذبت والله يا ابن اصهاك لاتقدر علی ذلك انت الام واضعف من ذلك» و این روایت ماده تقیه را از اصل برکند که حضرت امیر سدشنام هم داد و تکذیب هم فرمود و مؤکد بقسم نمود و عمر سرا اضعف خلق الله دانست حالانکه در نهج البلاغه که اصح الکتب شیعه است مرویست که حضرت امیر سچون شنید که لشکریان آنجناب اهل شام را بد می‌گویند منع فرمود و گفت که انی اکره لکم ان تکونوا سبابین معلوم نیست که اینجا کدام ضرورت در پیش آمد که زبان پاک خود را باین دشنام غلیظ آلوده فرمود.

روایت دهم: آنکه روی محمد بن سنان «ان امير الـمومنين قال لعمربن الخطاب يا مغروراني اراك في الدنيا قتيلا بجراحه من اعبد ابن ام معمر تحكم عليه جورا فيقتلك يدخل بذلك الجنان علی رغمه منك واين كلام خشونت التيام بفراسخ» بلکه بمراحل دور از تقیه است.

روایت یازدهم: نیز محمد بن سنان روایت می‌کند «ان امير الـمومنين سقال لعمر سان لك ولصاحبك الذي قمت مقامه متكا وصلبا تخرجان من جوار رسول الله جفتصلبان علی دوحه يابسه فتورق فيفتتن بذلك من والا كمـا ثم يوتي بالنار التي اضرمت لابراهيم جوياتي جرجيس ودانيال وكل نبي وصديق فتصلبان فيها فتحرقان وتصيران رمادا ثم تاتي ربح فتنفكهمـا في اليم نسفا درينجا هم آئين تقيه» را صریح از دست داد و هرچند روایات بطلان تقیه در کتب شیعه بیش از حد شمار است اما درین رساله اثنا عشریه تبرکا بعدد ایمه اثنا عشر شبرین دوازده روایت اکتفا رفت و هیچ عاقل بعد از شنیدن این روایات تردد ندارد که چون عمر سرا که از جمله معاندان حضرت امیر سبسرکشی و هیبت و صولت مشهور و ضرب المثل است در هر باب باین مرتبه تذلیل واقع می‌شد دیگران که نسبت باو جبان و ضعیف القلب بودند یقین است که خیلی بی‌حواس می‌شده باشند و دست و پا گم کرده پس تصرف نه فرمودن در ملک و گذاشتن امور خلافت بطور و اختیار این اشخاص قلیل و ذلیل دیده و دانسته از حضرت امیر بوقوع می‌امد نه بنابر ناچاری و تقیه اگرچه سراین در گذشته که سراسر موجب فساد دین و ایمان خلایق شد و تحریف شریعت و تبدیل کتاب الله ثمره آن گردید هیچ در اذهان قاصره نمی‌رسد والله اعلم باسرار اولیائه و اصفیائه و نیز وقوع تقیه از ائمه باوصف آنکه موت ایشان به اختیار ایشان است و علم ما کان و ما سیکون ایشان را حاصل است بحدیکه ظلمه و فجره غصب بنات و اخوات ایشان نمایند و قدرت انتقام بلکه دفع و معانعت از ابتدای کار بوجهی که اصلا محوج تعب و مشقت نمی‌شد بلکه بانداختن کمانی و حرکت دادن زبانی کار بانصرام می‌رسید دلیل صریح بر جبن و بزدلی و بی‌غیرتی و ناحفاظی می‌شود حاشا هم عن ذلک ثم حاشاهم معاذالله که هیچ مسلمانی را این خیال باطل بخاطر گذرد که صریح کفر است و این همه محذورات و قبایح ناشی از اصل شامت زده تقیه است و در صورت وجوب تقیه بلکه وقوع آن از امام همه اغراض مقصوده از نصب امام فوت می‌شوند اول اظهار امامت او نمی‌شود باز حفظ شریعت نمی‌شود و حق از باطل متمیز نمی‌گردد و اگر او ابتداء اظهار امامت خود نماید و چون مردم با وی بخشونت و انکار پیش آیند او تقیه پیش گیرد و با ایشان در هرچیز در سازد صریح ازین حرکت نزد عام و خاص مفهوم شود که از دعوای خود رجوع کرد و نیز یقین کنند که مرد خام طمعی بود و منصب عظیم برای خود ادعا نموده بود چون دید که پیش نمیرود ازان دست بردار شد و این معنی بچه حد قبیح و شنیع است غور باید کرد و بموجب روایات شیعه در حق حضرت امیر سهمین حالت ثابت می‌شود و اگر در تقیه هیچ قباحتی نباشد مگرتن رضا دادن بر غصب دختران و خواهران در شکست دل مسلمانان و نفرت قلوب ایشان این‌هم کافی است و آنچه گفته‌اند که عمر بن الخطاب سبر دختر حضرت امیر سقادر نشد و درمیان آن معصومه و عمر شخصی از جنیان حایل شد محض افترا و سرقه است از قصه حضرت ساره زوجه حضرت ابراهیم که او را جباری غصب کرده بود و حضرت ابراهیم بمناجات الهی مشغول شد و آن جبار هرگاه اراده فاسد نسبت بان مطهره می‌نمود مصروع می‌شد درینجا خود بالقطع والتواتر ثابت است که زید بن عمر ازبطن آن سیده بوجود آمد و اورا عمر بنام برادر بزرگ خود زیدبن الخطاب که در جنگ مسیلمه کذاب شهید شده بود مسمی کرد و زیدبن عمر جوان شد و بیست سال عمر یافت در خانه جنگی که فیما بین بنی عدی واقع شده بود شب هنگام برای اصلاح از خانه خود برآمده بود از دست کسی دران حیص بیص شهید شد و مادر مطهره او نیز همانروز بمرض در گذشته بود هردو جنازه را یک وقت حاضر نمودند حضرت امام حسین و عبدالله بن عمر نماز جنازه خوانده دفن کردند و مع هذا اگر این چیزها بوقوع نیامده باشد تا مدت حیات عمربن الخطاب بودن ان مطهره در خانه او و در قید او بلا شبهه ثابت است و مغصوب ماندن بضعه رسول بدست فاجری یا کافری چه قسم تصور توان کرد زوجه حضرت ابراهیم را در یک لمحه بنمودن یک کرشمه چه قسم خلاص فرمودند درینجا خود توقع زیاده ازان بود و آنچه از حضرت صادق در عذر این نکاح روایت کنند که هو اول فرج غصب منا موی مومنان از سماع این کلمه هایله بر بدن می‌خیزد حیف ازین مدعیان دروغ که این قسم کفریات را برای پاس عداوت عمر سنسبت بائمه اطهار که بهترین خاندان پیغمبر ج اند می‌نمایند و مع هذا مکذب این روایت دروغ روایات صحیحه در کتب امامیه موجوداند که آنها را بپاس عداوت عمر سبر طاق نسیان گذاشته‌اند «سئل الامام محمد ابن علي الباقر عن تزويجها فقال لولا انه راه اهلا لها ما كان يزوجها اياه وكانت اشرف نساء العالـمين جدها رسول الله جاخواها الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنه وابوها علي ذوالشرف والـمنقبه في الاسلام وامها» فاطمه بنت محمد جو جدتها خدیجه بنت خویلد س او این قدر نمی‌فهمند که هرگاه حضرت امیر بابت بد گفتن شیعه خود با عمر سآن قدر خشونت کرده باشند و اورا به ثعبان فضیحت نموده پس چه امکان که چون نوبت بغصب دختر رسد ومقدمه بناموس انجامد عرق غیرتش نجنبد و اصلا تعرض ننماید ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞو توهم وقوع فاحشه زنا نسبت بان قسم طاهره مطهره اگرچه بمجبوری باشد نزد اهل ایمان کفر صریح است کسانی را که حضرت حق تعالی فرموده است ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣[الأحزاب: ۳۳]. این گروه ناپاک می‌خواهند که بپاس عداوت عمر سو بغض وعناد او لوث این فاحشه را تا مدت دراز بدامن آن پاک سرشت بربندند وائمه اطهار و حضرت امیر و حضرات حسنین را بتهمت بی‌عزتی و بی‌ناموسی متهم سازند حاشا وکلا که جناب آن پاکان باین اقوال نجسه و باین عوعو سگان ناپاک و بنجاست خوری این جمل منشان مشوش شود لیکن این قدر اصرار بر عداوت شخصی که منجر بکفر و زندقه گردد در هیچ فرقه دیده و شنیده نشد شیطان هرچند با آدم بغض عداوت بنهایت رسانید اما نسبت بخدا تهمت و دروغی نه بسته و اورا بنقایص مجبوری و بیچارگی متهم نساخته.

فائده عظیمه باید دانست که چون کلام اینجا منجر بمسئله تقیه شد و درین مسئله افراط و تفریط اعظم فرق اهل اسلام را در پیش آمده افراط شیعه در کتب ایشان باید دید که بادنی خوفی و طمعی اظهار کفر را جایز می‌شمارند بلکه واجب می‌انگارند و تفریط خوارج و زیدیه که اصلا در مقابله دین پاس جان و ناموس را معتبر نمی‌دانند بلکه خوارج درین باب تشددات عجیب بیان می‌کنند ازانجمله آنکه اگر شخصی نماز می‌خواند و غاصب وی دزدی بیاید که مال اورا ببرد اورا نماز خود شکستن حرام است چنانچه بر بریده اسلمی که صحابی رسول جبود وجلو اسپ خود را در نماز نگاه میداشت تارم نکند و بگریزد و سب وطعن نموده‌اند لازم آمد که انچه حالت اعتدال و مذهب اهل سنت است درین باب بتحریر آید که در اکثر کتب اهل سنت تنقیح این مسئله مذکور نکرده‌اند.

اول: باید دانست که تقیه در اصل مشروع است بدلیل آیات قرانی قوله تعالی ﴿لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ٢٨[آل عمران: ۲۸]. و قوله تعالی ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ١٠٦[النحل: ۱۰۶]. الی غیر ذلک من الایات و تعریف تقیه آنست که محافظت نفس یا عرض یا مال از شر اعدا نماید و عدو دو قسم است اول انکه عداوت او مبنی بر اختلاف دین و ملت باشد چنانچه کافر و مسلم دوم آنکه عداوت او مبنی بر اغراض دنیوی باشد مانند ملک و مال و زن و متاع پس تقیه نیز دو قسم شداما قسم اول پس طریق آن تقیه در شرع آنست که هرگاه مومن در جائی واقع شود که اظهار دین و مذهب خود نمی‌تواند کرد بسبب تعرض مخالفان بر وی هجرت واجب میگردد آن مکان را ترک کرده بجائی برود که قدرت بر اظهار دین و مذهب خود درانجا پیدا کند و هرگز اورا جایز نیست که طریقه خود را مخفی داشته متمسک بعذر استضعاف شود دلیل نصوص قطعیه قران قوله تعالی ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ٥٦[العنکبوت: ۵۶]. و قوله تعالی ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا٩٧[النساء: ۹۷]. آری اگر عذر واقعی دارد در ترک هجرت مثل نساء و صبیان و عمیان و اعرجان و مقعدان و محبوسان و اسیران وامثال ذلک و مخالفان اورا بقتل خودش یا قتل اولاد خودش یا والدین خودش تخویف کنند و ظن غالب بایقاع آن تخویف پیدا کند خواه این قتل بحبس قوت یا اخراج یا بنوعی دیگر باشد اورا بقدر ضرورت موافقت با آنها درست است و سعی در حیله خروج واجب گردد واگر فوات منفعتی یا لحوق مشقتی که تحمل آن می‌تواند کرد مثل حبس و ضرب قلیل غیر مهلک اورا مظنون باشد موافقت با آنها جایز نیست و در صورت جواز هم موافقت رخصت است و اظهار مذهب خود عزیمت که تلف جان هم بشود درینجا مساهلت شیعه را و افراط اینها را نظر باید کرد که بادنی طمعی در مال و منصب بلکه توقع اعزاز و اکرام در مجلس و گفتن صاحب و قبله در کلام دین و ایمان خود را ترک داده کلمه مخالف می‌خوانند و هرگز هجرت را واجب نمی‌دانند از آیات قرآنی که صریح بر ترک هجرت می‌فرماید که ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا٩٧[النساء: ۹۷]. چشم پوشی و اغماض می‌کنند و لیس هذا باول قاروره کسرت تمام قران را همین قسم جواب داده‌اند و در کتب معتبره ایشان موجود است که من صلی خلف سنی فکانما صلی خلف نبی بچه مرتبه سفاهت است که نماز خود را فاسد کردن برای آش و پلاو متوقع ثواب بران نماز زیاده بر ثواب نمازهای دیگر ماندن ازینجا معلوم می‌شود که در حقیقت این فرقه بغایت سست اعتقاداند درمذهب خود و بوی از تصلب و غیرت دین ندارند همگی تعصب ایشان در بدگوئی و طعن و تشنیع صحابه کرام صرف می‌شود و مشقت دینی را هرگز گوارا نمی‌کنند و متاع قلیل دنیا وراحت ولذت این جهان به هزاران مراتب نزد ایشان عزیز و مهم تر است از منافع عظیمه دین و نعیم مقیم آخرت ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ٨٦[البقرة: ۸۶]. و اجماع تمام عقلاء عالم است بر آنکه امتحان صادق از کاذب در دعوای محبت و بغض و تصدیق و تکذیب واخلاص ونفاق بهمین است که در وقت نجربه و وقوع بلا و مصایب و فوت منافع و ترک لذایذ و تحمل مشقت‌ها و رنجها در اصرار بر دعوای خود ثابت قدم باشد و راست برآید والا در غیر وقت امتحان خود هرکس موافق مصلحت وقت ادعاء چیزی برای خود می‌کند اگر برای احتراز ازین امور تقیه لازم گردد صدق اواز کذب چه قسم متمیز گردد هرچند علم الهی محیط بمکنونات ضمایر و مخزونات صدور و قلوب است او تعالی را احتیاج به امتحان نیست لیکن مدار تکلیف و امر و نهی بر معاملات امتحان نما است و خصوصا درینجا خود مصرح است ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ٧[هود: ۷]. ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ٣١[محمد: ۳۱]. ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ١٥٥[البقرة: ۱۵۵]. الی غیر ذلک من الایات.

واما قسم ثانی پس علما را اختلاف است در وجوب هجرت وعدم آن در آنصورت طایفه گویند که واجب است بدلیل ﴿وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ١٩٥[البقرة: ۱۹۵]. و بدلیل نهی از اضاعه مال و جمعی گویند که واجب نیست زیراکه هجرت ازان مقام مصلحتی است از مصالح دنیوی و در ترک هجرت بسبب اتحاد ملت نقصانی بدین ضعیف عاید نمی‌شود زیراکه دشمن غالب او که مومن است باین حیثیت متعرض او نخواهد شد و محاکمه بین الفریقین آنست که در صورت خوف هلاک جان خود یا اقارب خود یا هتک حرمت باافراط درینجا هم هجرت واجب است اما عباده و قربت نیست که ثوابی بران مترتب باشد این وجوب محض برای مصلحت دنیای این کس است و تحقیق اینست که هر واجب عباده نمیشود وواجبات بسیاراند که ثوابی ندارند مثل خوردن در وقت شدت جوع و پرهیز کردن در مرض از مضرات یقینیه یا مظنونه و در حالت صحت ازتناول سموم و غیر ذلک این هجرت هم از همین عالم است و آن هجرت نیست که الی الله والی رسوله باشد و مستوجب ثواب آخرت گردد چون مسئله تقیه معلوم شد باز بر اصل سخن رویم اهل سنت گویند که حضرت امیر در زمان خلفاء ثلاثه هرگز تقیه نکرد و قدرت بر اظهار دین مرضی خود داشت و از هیچ‌کس خایف نبود نه در امر دین و نه در امر دنیا اما در امر دین پس ازان جهت که هجرت نفرمود و اگر خایف می‌بود هجرت برو واجب می‌شد بدلیل آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا٩٧[النساء: ۹۷]. الی آخرها و اما در امر دنیا پس ازانجهت که اورا با هیچ‌کس بابت مال وجان محاربه و مقاتله بلکه منازعت و درشتگوئی نیز واقع نشده بلکه کمال تعظیم و توقیر او می‌نمودند و او هم با هرکس با قدر مرتبه او معامله می‌فرمود چنانچه کتب تواریخ گواه‌اند و مذهب شیعه خود سابق معلوم شد که محققین اینها آنجناب را در زمان خلافت خودش نیز تقیه واجب می‌کنند چه جای زمان خلفاء ثلاثه درینجا از حضرت نورالله شوشتری طرفه ضرطه البعیری صادر شده که میفرمایند عدم مقاتله حضرت امیر همچو عدم مقاتله حضرت پیغمبر ما است جقبل از هجرت و همچو عدم مقاتله اکثر انبیاست درینجا خدام قاضی صاحب را از لفظ هجرت غفلتی عظیم رو داده اگر حال حضرت امیر همچو حال پیغمبر ما است قبل از هجرت چرا حال او چون حال حضرت پیغمبر ما نباشد بعد از هجرت بلکه در نفس هجرت حالانکه حضرت امیر هرگز داعیه هجرت نفرمود چنانچه بااجماع ثابت است وحال پیغمبر ما قبل از هجرت چه بود لله و للرسول این حرف را سرسری نباید گفت همراه ابوجهل و امیه بن خلف معاذالله و عبادت لات و منات می‌فرمود یا در دیگر رسوم جاهلیت و ذبح لغیر الله شریک ایشان می‌شد یا مدح و ثناء ایشان را وظیفه و ورد می‌ساخت یا با آنها هم کاسه و هم نواله می‌گشت یا در احکام ایشان اتباع می‌کرد همیشه باهم مقابله و گفت و شنید و ضرب و شتم درمیان بود و نکوهش و هجو اوضاع ایشان را بر ملا می‌گفت و مردم را علی الاعلان بدین حق می‌خواند و صعوبتها می‌کشید تا انکه بعد از هجرت قوت و اعوان و انصار بهم رسانید و از دعوت زبانی بقتال سیفی و سنانی ترقی فرمود درینجا ترقی بود در مراتب اظهار نه لزوم شیوه تقیه و استتار و علی هذا القیاس حال انبیاء سابق را باید فهمید آری چون جهاد سیفی و سنانی بران انبیا واجب نبود بلکه اینکار با مراد ملوک زمانه که در اطاعت انبیا می‌بودند تعلق داشت خود متصدی قتال وجمع رجال نمی‌شدند و چون پیغمبر ما مامور بجهاد شد لازم آمد که خلفاء او نیز مامور بجهاد باشند بلکه تمام امت او نیز باین امر مامور است حالا اگر کسی سنت انبیاء سابق را در ترک جهاد لازم گیرد بلا شبهه کافر گردد و گاهی نمی‌شود که بعد از ظهور بغی و کفر وجوب جهاد از خلیفه پیغمبر ما ساقط گرددپس حال حضرت امیر را بر حال انبیاء سابق قیاس کردن از آن باب است که کسی گوید حضرت امیر را استقبال بیت المقدس در نماز فرض بود نه استقبال کعبه و حال او همچو حال پیغمبر ما بود قبل از نزول آیت استقبال کعبه و علی هذا القیاس در جمیع احکام شرعیه و این کس را نزد جمیع عقلا از اهلیت خطاب خارج باید کرد که حرف مجنونانه میجاود اگر حضرت پیغمبر جقبل از نزول آیت جهاد انتظار نزول آن می‌فرمود و ترک قتال می‌نمود حضرت امیر را کدام انتظار بود حالانکه در قرآن منزل جهاد و قتال بر آحاد امت واجب شده چه جای اولوالامر که قایم مقام پیغمبر است و غرض از نصب او محض اقامت جهاد واعلام دین و حق مظلوم را از ظالم رهاندن است اینست بیهوده سرائی عالمان و محققان این فرقه تا بعوام اینها چه رسد حالا بعضی کلمات اهل سنت در باب تقیه باید شنید می‌گویند به اجماع اهل تواریخ ثابت است که چون حضرت امام حسین را سپیغام نمودند که اگر یزید را امام بحق بگوئی و برای او بیعت نمائی معترض حال تو نمی‌شویم هرجا که اراده داشته باشی اختیار داری و این گفتگو درمیان مکرر واقع شد چون حضرت امام حسین سیزید را بر باطل میدانست و لایق امامت ندید هرگز اختیار تقیه نکرد وبیعت یزیدرا قبول نفرمود تا آنکه به لشکر یزید جنگ کرد و با جمیع اصحاب خود بدرجه شهادت رسید پس اگر تقیه واجب می‌بود زیاده ازین خوف اعدا نمی‌باشد که برای کشتن هفتاد کس سی هزار محاصره نماید و ناموس و اطفال صغیر السن بجوع و تشنگی هلاک شوند پس معلوم کردیم که حضرت امام معتقد جواز تقیه نبود چه جای وجوب آن ونیز می‌گویند که بشهادت تواریخ حضرت امیر المومنین سبعد ازحضرت رسول جدو حالت داشت اول آنکه در زمان شیخین و ذی النورین سبیعت نمود و متعرض حال هیچ‌کس نشد و با ایشان در خلأ و ملا و در نماز و روزه و حج و مشوره و تدبیر مهمات شریک و دخیل ماند حالت دوم آنکه بعد از شهادت ذی النورین از مردم بیعت گرفت و با معاویه کرات و مرات مقاتله نمود با وجوب قلت اصحاب چنانچه قاضی نورالله در مجالس المومنین گفته که از قریش همگی پنج نفر همراه مرتضی بودند و سیزده قبیله همراه معاویه بود و لهذا آنجناب را فتح میسر نشد و شرایشان نتوانست دفع نمود پس لابد در حالت اولی باعث موافقت آنجناب با شیخین و ذی النورین تقیه و بیچارگی نبود والا درینجا هم تقیه می‌فرمود و نیز می‌گویند که در بحرالمناقب که یکی از کتب معتبره شیعه است از مناقب اخطب نقل می‌کند که او از محمد بن خالد روایت آورده که «خطبهم عمر بن الخطاب س«فقال اوصرفناكم عمـا تعرفون الى ما تنكرون ما كنتم صانعين قال فسكتوا قال ذلك ثلاثا فقام علي فقال اذا كنا نستعتبك فان تبت قبلناك قال وان لـم قال اذا نضرب الذي فيه عيناك فقال الحمدلله الذي جعل في هذه الامه من اذا اعوججنا اقامنا» پس ازین روایت صریح معلوم شد استقامت حضرت مرتضی سبر جاده امر بمعروف و نهی از منکر و علومرتبه او در عدم مداهنه او در محرمات شرع شریف و قدرت او بر انکار و هرگاه چنین باشد تقیه وجهی ندارد و نیز قاضی نور الله در ذکر احوال حضرت عباس سنوشته که او یکی از آنهاست که بر اعراف خواهند بود حضرت رسول جاو را بسیار دوست میداشت و می‌فرمود که عباس بمنزله پدر من است و در فضایل وی زیاده ازان نوشته که درین مختصر توان نوشت بعد ازان گفته که بنابر گفته حضرت عمر از حضرت امیر ساستدعاء بتزویج ام کلثوم نمود حضرت مرتضی ساول بارابا نمود و در بار دوم سکوت ورزید بعد ازان حضرت عباس خود متولی امر نکاح شده ام کلثوم را بحضرت عمر تزویج کرده داد حضرت مرتضی ساز راه منع نتوانست کرد لهذا سکوت اختیار فرموده بر عاقل پوشیده نیست که بعد از ثبوت این قدر فضایل در حق حضرت عباس چگونه توهم توان کرد که در ظلم این قسم ظالم اعانت نموده باشد.

هفوه دوم: آنکه گویند شیخین باز اهل نفاق بودند حالانکه فوت ایمان ایشان بتواتر ثابت است و جناب پیغمبر جایمان ابوبکر و عمر برا همراه ایمان خود جابجا مقرون ساخته و در خبر درجات ایمان که از کافی کلینی در باب امامت منقول شد صریح است آنکه ایمان مهاجرین اولین رجحان بسیار دارد بر ایمان سایر امتیان و نیز نص حضرت امیر سکه در نهج البلاغه در حق حضرت ابوبکر سموجود است بر کمال ایمان او گواه است و نیز تسمیه او بصدیق از حضرت امام باقر و دیگر ائمه اقطع این هفوه می‌نماید .

هفوه سوم: آنکه شیخین باز اصحاب العقبه بودند یعنی دوازده کس از منافقین در وقت مراجعت از غزوه تبوک خواسته بودند که در اثناء راه حضرت رسول را جتنها یافته بقتل رسانند عماربن یاسر و حذیفه بن الیمان بر کید آنها مطلع شده بر سر وقت آنها رسیدند و دفع نمودند و این هفوه صریح مخالف بداهت و تواتر است اگر ابوبکر و عمر برا این داعیه می‌بود در خانه آن حضرت جکه دختران هردو بودند بوجه احسن می‌توانستند سرانجام داد و دخول و خروج و سیر و دور ایشان با آنجناب جدر خلوت و جلوت مشهور و معروف و ضرب المثل عالم است این قسم محرمان را چه حاجت که وقت فرصت را طلب نمایند اول رفاقت حضرت صدیق سدر غار و تنهایی آنجناب جدوم رفاقت او در عریش روز بدر بااجماع ثابت است و این هردو وقت خیلی امضای این داعیه بودند بالجمله هرکه در کتب سیر نظر کند و صحبت شیخین را با جناب رسول جو کمال انست والفت و شفقت و حمایت اینها را در حق آنجناب معلوم نماید احتمال این داعیه را از ایشان مثل احتمال این داعیه از حضرت امیر شناسد بلا تفاوت.

هفوه چهارم: آنکه محض وجود امام را لطف می‌انگارند و گویند که حق تعالی حق لطف بنصب امام ادا فرمود و ظاهر نمودن و تسلط کردن و غلبه دادن او اصلا در لطف ضرور نیست و این مخالف بداهت عقل است حتی که صبیان مکتب نیز این را باور نه میدارند اگر بایشان بگویم که برای شما معلمی مقرر کرده ایم که اونه شما را بیند و نه شما او را و نه او آواز شما شنود و نه شما آواز اورا بلا شبهه تمسخر خواهند دانست.

هفوه پنجم: آنکه حضرت امیر را بااوصاف خدائی وصف کنند و گویند که آنجناب از اعراض واین و متی منزه است و گویند که آنجناب را بشر نتوان گفت و این امور صریح مخالف و مکذب بداهه عقل است بعضی شعراء ایشان معنی اول را نظم نموده و گفته.

بیت:

يحل عن الاعراض والاين والـمتي
ويكبر عن تشبيهه بالعناصر

و شاعر دیگر معنی ثانی را نظم نموده و گفته

شعر:

اهل الهي عجزوا عن وصف حيدره
والعاشقون بمعني حبه تاهوا
ان ادعه بشرا فالعقل يمنعني
واختشي الله في قولي هوالله

و این قریب است بمذهب غلاه وکفر وزندقه صرفست.

هفوه ششم: آنکه الله تعالی جمیع انببیا و رسل را برای ولایت علی سفرستاده بود و گویند که علی همراه جمیع نبیین بوده است سرا و همراه محمد مصطفی جبود جهرا و هرکه این را انکار کند کافر می‌شود ذکره این طاوس و غیره و نیز گویند لولا علی لم یخلق الانبیاء رواه ابن المعلم عن محمد بن الحنیفه و نیز گویند که درجه علی فوق درجه جمیع انبیا و رسل است در روز قیامت و جمیع انبیا و رسل بمحبت علی و شیعیه او متدین بودند و آرزو می‌کردند که در شیعه علی محشور شوند حتی ابراهیم علیه الصلوه و السلام ذکره ابن طاوس ایضا ونیز گویند که حق علی بر خدا ثابت است و این همه هفوات صریح مخالف جمیع شرایع است و مکذب نصوص قرآنی و بیخ کفر و زندقه است.

هفوه هفتم: آنکه تحریف قران مجید نمایند و خلاف سیاق وسیاق حمل کلام الهی بر غیر محمل کنند بحدیکه ادنی عقلا آنرا ضحکه می‌دانند و تمام تفاسیر مختصه باین فرقه از همین بابست برای نمونه مثالی چند مذکور کنیم مثلا گویند که مراد از صراط مستقیم در این آیه که ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَحب علی است و مراد از ﴿ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡعلی واولاد اویند و این هردو تفسیر مکذب یکدیگرند و هرگز ربطی ندارند با نظم قرآن و نیز گویند که مراد از ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ٨[البقرة: ۸]. نه کس‌اند از عشره مبشره و نیز گویند که مراد از ربک هرجا که در قرآن آمده است حضرت علی است حتی در آیه ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ٤٦[البقرة: ۴۶]. و لهذا حضرت علی را مالک روز جزا قرار دهند چنانچه در باب مکاید گذشت و عن قریب می‌آید و نیز گویند که ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا٥٥[الفرقان: ۵۵]. ای فی اخذ الخلافه حالانکه مراد ازکافر اینجا بالقطع عابد صنم است بدلیل ما سبق که ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًاو نیز گویند که معنی ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ٦٥[الزمر: ۶۵]. اشرکت فی الخلافه مع علی غیره این قدر نفهمیده‌اند که اول این آیه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَنیز واقع است انبیاء دیگر را تشریک در خلافت غیر علی را با علی سچه امکان داشت که ازان نهی واقع می‌شد و اگر نهی شده بود دیگران را چرا خلیفه کردند و اگر حال حضرت پیغمبر جما را فقط بسوی جمیع انبیا وحی فرموده بودند این منادی دادن را چه حاصل و نیز سیاق آیه است ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ٦٦[الزمر: ۶۶]. و سیاق آن ﴿قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ٦٤[الزمر: ۶۴]. و هردو صریح ناطق‌اند بر آنکه مراد از شرک عباده غیر الله است ونیز از قواعد مقرره شیعه است که هرگاه لفظی در کلام شارع واقع شود محمول بر معنی شرعی است نه بر معنی لغوی علی الخصوص که حمل بر معنی لغوی محوج اضماری شود که اصلا قرینه آن موجود نیست و نیز گویند که مراد از سلطان در آیه ﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ٣٥[القصص: ۳۵]. صورت حضرت علی است هرگاه فرعون می‌خواست که بحضرت موسی و حضرت هارون ایذائی برساند ایشان صورت علی را باو می‌نمودند و او مرعوب می‌شد حالانکه در قران غلبه را بایات فرموده‌اند و آیات صیغه جمع است لااقل دو آیه خود می‌باید و صورت علی اگر باشد یک آیه خواهد بود و نیز در مقام بیان آیات حضرت موسی ÷حق تعالی در کلام مجید در هرجا که قصه ایشان بیان فرموده بر ذکر دو معجزه اکتفا نموده عصا و ید بیضا چنانچه در سوره طه می‌فرماید ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى٢٢ لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى٢٣[طه: ۲۲-۲۳].پس ذکر این دو آیه سهل و اهمال آیه عظمی در مقام تعداد آیات بینات شان بلاغت نیست و نیز صورت علی در فرعون آن قدر تاثیر کرد که بدیدن نقش مبارکش مرعوب می‌شد و در ابوبکر و عمر بجسد حقیقی او این قدرهم تاثیر نکرد که بدیدن او فی الجمله نرم می‌شدند و نیز گویند که مراد از رب در ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ٢٧ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً٢٨[الفجر: ۲۷-۲۸]. علی ساست و نیز گویند که ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ٣٩[الرحمن: ۳۹]. مراد از انس و جان شیعه حضرت علی ساست و شیعه علی را از هیچ گناه سؤال نخواهد شد زیرا که ولایت علی سسیئات اورا مبدل بحسنات خواهد کرد و چون سیئات نماند سوال از چه شود ذکره ابن بابویه و ابن طاوس و غیرهما اول نفهمیدند که انس و لاجان نکره است در سیاق نفی و ان از الفاظ عموم است که تشخیص آن بشیعه حضرت علی سوجهی ندارد دوم انکه اگر شخصی از شیعه با مادر و خواهر خود زنا کند و با پسر و برادر خود لواطه و تمام عمر بر شرب خمر و اکل خنزیر واکل ربا و کذب و غیبت مداومت نماید باید که اصلا از وی پرسیده نشود بلکه این همه در حق او مثل نماز و روزه موجب ثواب باشند این مذهب خود از مذهب اباحیه و زنادقه نیز دورتر رفت زیراکه غایه کار ایشان آنست که این امور را مباح دانند و بر ارتکاب آن خوف عقابی نداشته باشند و اینها برین امور متوقع ثواب‌اند و عبادات می‌دانند و نیز گویند که هرجا در قرآن مجید امر به صبر یا مدح صابرین واقع است مثل ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ١٥٥[البقرة: ۱۵۵]. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ٢٠٠[آل عمران: ۲۰۰]. ﴿قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ١٠[الزمر: ۱۰]. مراد صبر شیعه است تا خروج مهدی بر مشقت‌های که ایشان را از مخالفان می‌رسد حالانکه در صورت تقیه هرگز مشقتی باایشان نمی‌رسد پس حاجت صبر چه باشد و اگر تفسیرات مذکوره را کسی از شیعه انکار نماید گوئیم این همه که مذکور شد در اصح الکتب ایشان که کافی کلینی است موجود است و در تفسیر علی بن ابراهیم و تفسیر ابن بابویه که آنرامنسوب بحضرت امام عسکری نموده و بعضی ازین تفاسیر در کتاب تنزیه الانبیاء والائمه شریف مرتضی است این کتب را مطالعه نمایند.

هفوه هشتم: آنکه حاکم روز جزا محمد جو علی سخواهند بود و یردها قوله تعالی ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ٤[الفاتحة: ۴]. ﴿يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ١٦[غافر: ۱۶]. ﴿يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ١٩[الانفطار: ۱۹]. ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا٣٨[النبأ: ۳۸]. الی غیر ذلک من الایات و اگر اینها حاکم باشند پس معنی شفاعت چه باشد و خوف و خطر امت و تخویف ایشان امت را برای چه باشد و نیز حساب ووزن اعمال و سوال وکتاب و غیره اهوال قیامت مخصوص بغیر شیعه دارند و گویند که محب علی هرچند کافر باشد یهودی یا نصرانی یا هندو داخل دوزخ نشود ذکره ابن بابویه فی علل الشرایع و نسب روایته الی ابی عبدالله ÷من طریق مفضل بن عمر و رواه ایضا فی معانی الاخبار وشیعه تواتر این مسئله را معتقداند و درین صورت ایمان بخدا و رسول جو جمیع عقاید و جمیع تکلیفات وحدود و تعزیرات ساقط شد و هیچ امری از امور شریعت ضروری نماند غیر از حب علی سدر مفاسد این هفوه قیاس باید کرد که تا کجا می‌رسد و این مذهب حالا مذهب حمیریه و معمریه شد مذهب اثنا عشریه نماند.

هفوه نهم: آنکه گویند عمر بن الخطاب ستدبیر قتل حضرت مرتضی کرده بود و حیله ها انگیخته رواه علی بن مظاهر الواسطی عن حذیفه حالانکه محبت حضرت عمر مرعلی مرتضی سرا و توقیر او مرایشان را و تفاخر او بمصاهرت وتفضیل او ایشان را و حسنین را در دفتر عطایا وروایت فضایل ایشان متواتر است و در شرح نهج البلاغه که اکثر آنها مصنف شیعه‌اند مذکور و مشهور است و شریف مرتضی درکتاب تنزیه الانبیاء والائمه تصریح نموده که «ان عمر سكان مظهرا للسلام والتمسك بشرائعه كلها» و هرکه چنین باشد از وی اراده قتل مسلمان و چه قسم مسلمان چگونه متصور شود.

هفوه دهم: آنکه گویند هرکه فلان و فلان را هفتاد بار لعنت کند هفتاد نیکی برای او نوشته شود وهفتاد گناه از ذمه او ساقط شوند درجه از بهشت برای او معین شوند ذکره ابوجعر الطوسی فیما رواه من المختلفات عن الصادق و این دروغ محض است زیرا که بد گفتن بدان در هیچ شریعت موجب ثوابات نیست و رئیس بدان که شیطان لعن است بد گفتن او نیم دانگ حسنه ندارد «وقد صح عن اميرالـمومنين انه لـمـا سمع اصحابه يسبون اهل شام قال اني اكره لكم ان تكونوا سبايين كذا في نهج البلاغه» و نیز لعن عمر سرا افضل از ذکر خدا می‌دانند چنانچه از هشام احول از حضرت صادق ÷بطریق متعدده نقل نموده‌اند حالانکه خدای تعالی می‌فرماید ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ٤٥[العنکبوت: ۴۵]. و حال هشام احول معلوم است که بارها بر حضرت صادق دروغ بسته و آنجناب اورا مفتری و کذاب فرموده کما مر غیر مره.

هفوه یازدهم: آنکه گویند حق تعالی کرام کاتبین را فرمود که تا سه روز از قتل عمرسقلم را از جمیع خلایق بر دارند و هیچ گاه بر کسی ننویسد رواه علی بن مظاهر الواسطی عن احمد بن اسحاق القمی عن العسکری عن النبی جفیما حکاه عن ربه عز و جل و این روایت صریح افترا وکذب است زیراکه مخالف اصول شریعت است و مکذب و متواتر است بیانش آنکه اگر فرض کنیم که شخصی در اول روز قتل عمر سبحد بلوغ رسید و درین سه روز بت پرستی نمود و با خواهر و مادر خود زنا کرد و سب علی سرا بطریق وظیفه آغاز نمود و سرقه و شرب خمر و لواطه و قتل و جمیع کبایر را ارتکاب نمود و در آخر روز سوم باید که بغیر حساب به بهشت در آید و بطلانه لایخفی علی احد من اهل الدین و العقل.

هفوه دوازدهم: آنکه «التيمي والعدوي كان لهمـا صنمـان يعبدانهمـا من دون الله» ابان ابن ابی عیاش و غیره از سلیم بن قیس الهلالی این را روایت کرده‌اند و او این تهمت را بر سلمان فارسی بسته و در فصل تعصبات فضیحت این هفوه گذشت.

هفوه سیزدهم: آنکه گویند که عمر ساز صلب خطاب نبود بلکه ولد الزنا بود حالانکه چند جا در کلام امیر المومنین و ائمه آنجناب را ابن الخطاب گفته‌اند و حضرت حفصه بنت عمر برا جناب رسول جدر نکاح آورده و حضرت امیر سدختر خود را بانجناب داده اگر چنین می‌بود هم کذب در کلام معصوم لازم می‌آمد و هم مصاهرت با اولاد الزنا این بزرگواران را واقع می‌شد معاذالله من ذلک و بر نفی نسب حضرت عمر سامامیه را اجماع است چنانچه علماء ایشان در کتب انساب نوشته‌اند منهم حمید الدین النخعی صاحب بحر الانساب و نقل الاجماع علی ذلک حسن بن سلیمان الغدری فی ملتقطاته.

هفوه چهاردهم: آنکه در هر سال موسم حج در منا ابوبکر و عمر برا فرشته‌ها از قبور تر و تازه بر می‌آرند و در محل رمی جمار هردو را بردار می‌کشند رواه ابوالخضر عن ابیه عن جده عن الباقر سو این نیز هفوه ایست از قبیل هذیان مجانین و افترائی است عظیم بر حضرات ائمه زیرا که دارالجزا آخرت است نه دنیا ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ١٠٠[المؤمنون: ۱۰۰]. و مع هذا خلاف حس زیراکه شش لکهه کس از حاجیان دران مکان مجتمع می‌باشند هیچ‌کس نمی‌بیند ونقل نمی‌کند که کسی را درانجا بردار کشیده باشند واگر گویند که نمودن بحاجیان منظور نیست پس گوئیم که عذاب القبر چه قصور داشت که آنها را فرشت‌ها از قبور برآرند و در بازار منا بیارند اگرنه منظور نمودن حاجیان بودی تا عبرت گیرند و از اعتقاد نیکی که درحق شان دارند توبه نمایند وآنها را نیز فضیحت شود که درین مجمع عظیم تعذیب و تذلیل واقع شود و چون کسی ندید ازین تعذیب چه حاصل و بر آوردن و در آوردن محض عبث و لغو افتاد حق تعالی منزه است از فعل عبث چنانچه در عقاید شیعه مقرر است.

هفوه پانزدهم: آنکه حضرت پیغمبر جابوبکر را ازین جهت همراه خود در سفر هجرت گرفته بود تا کفار قریش را نشان ندهد بر سمت بر آمدن آنحضرت جو بطلان این هفوه ازان قبیل نیست که حاجت بیان داشته باشد چه ضرور بود که ابوبکر را برین قصد مطلع فرمود و در نیم روزهای گرمابه خانه او رفته مشوره بر آمدن ازو پرسید و زاد راه و راحله از وی گرفت و سفره طعام و حضری از خانه وی و بدست دختر وی تیار کنانید باز عامر بن فهیره چیله ابوبکر را دلیل راه ساخت و شتران سواری بدو سپرده و عبدالله پسر کلان ابوبکر را بطریق جاسوسی و هر کاره گی گذاشت که رئیسان قریش بر تدبیر و مشوره که در باب طلب و تلاش آنجناب نمایند شبا شب بانحضرت در غار می‌رسانده باشد و حق تعالی چرا حزن و‌اندوه را در باب ان حضرت و تسلیه ان حضرت اورا بالقاء معرفت غامضه معیت از پیغمبر خود حکایت فرمود ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠[التوبة: ۴۰]. و غرض شیعه ازین هفوه آنکه صحبت ابوبکر و رفاقت او درین سفر فضیلتی است مشهور می‌خواهند که این فضیلت را بمنقصت راجع سازند لیکن بیک سخن چه قسم تمام واقعه را از چپ و راست و فوق و تحت تکذیب توان کرد از طرف مکذب این سخن بر می‌خیزد و آبروی ایشان بر خاک مذلت میریزد ﴿وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ٧[الأنفال: ۷]. و لهذا ملا عبدالله مشهدی صاحب اظهار الحق بعد از سعی و تلاش بسیار درین قصه و آیت ناچار شده از راه انصاف گفته است که نفس الامر اینست که این احتمال بغایت بعید است و عجب چیست که خلیفه اول را که نسبت پدر زنی بهمرسانیده بود و سبقت در اسلام بر بسیاری از مردم داشت و اکثر اوقات ملازم صحبت شریف حضرت رسالت پناه می‌بود اختیار کرده باشند برای همراه داشتن و الفت نیز بصحبت او داشته باشند «انتهي كلامه بلفظه وقاضي نورالله درمجالس الـمومنين نيز بسستي اين بحث تصريح نموده والحمدلله قال الـمفسر النيشاپوري ثم انا لا ننكران اضطجاع علی علي فراشه طاعه وفضيله الا ان صحبه ابي بكر اعظم لان الحاضر اعلي من الغايب ولان عليا ما تحمل الـمحنه الا ليله واحد وابوبكر مكث في الغار اياما وانمـا اختار عليا للنوم علی فراشه لانه كان صغيرا لـم يظهرمنه دعوه بالدليل والحجه ولا جهاد بالسيف والسنان بخلاف ابي بكر فانه دعا حينئذ جماعه الى الدين وقد ذب عن الرسول جبالنفس والـمـال وكان غضب الكفار علی ابوبكر اشد من غضبهم علی علي ولهذا لـم يقصدوا عليا بضرب ولـمـا عرفوا ان الـمضطجع هوانتهي».

هفوه شانزدهم: آنکه گویند روز قیامت پوست بدن فلان زنرا بپوست سگ اصحاب کهف بدل کنند و این لفظ در حق بلعم باعورا وارد شده است اینها چون بلعم باعورا آن قدر مستحق این عقوبت ندیدند بطریق اصلاح تصرف نموده این قسم روایت نموده‌اند و همیشه قاعده این فرقه همینست که کافران منصوص الکفر را در کلام الله و کلام الرسول که با انبیا و رسل علیهم السلام عداوت‌ها را اقصی الغایت رسانیده‌اند و قرآن مجید بشقاوت حال و مال آنها ناطق است گاهی بد نمی‌گویندو از بدی حال شان چندان حسابی بر نمیدارد بلکه آنچه در حق ایشان از عقوبات وارد شده زیاده بر مرتبه آنها دانسته در حق خلفای رسول و ازواج مطهرات او روایت می‌کنند پس می‌خواهند که قرآن و حدیث را اصلاح دهند مثل اصلاح دادن شخصی سفیه بعضی آیات قرآن را مثل و عصی موسی ربه و خر عیسی صعقا و چون از او پرسیدند گفت که عصا موسی داشت نه آدم و خر عیسی داشت نه موسی در تکذیب این هفوه قرآن ناطق بس است قول تعالی ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣[الأحزاب: ۳۳]. و پوست سگ اگرچه سگ اصحاب کهف باشد نجس است و قوله تعالی ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٢٦[النور: ۲۶]. و قوله تعالی ﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا٥٢[الأحزاب: ۵۲]. چون تبدیل این ازواج به ازواج دیگر جایز نشد تبدیل ازواج بسگ ناپاک چه قسم جایز خواهد بود و درین هفوه باید دید که مضمون آیت ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا٥٧[الأحزاب: ۵۷]. را چه قسم بر خود منطبق ساختند لیکن عذر ایشان ظاهر است که ما از عداوت عائشه سا دست برنمی‌داریم اگرچه ایمان به خدا و رسول بر باد رفته باشد آری کار مردان همین است شاد باش و صد آفرین.

هفوه هفدهم: آنکه گویند آنچه از زمین مماس بدن معصوم شود از کعبه بهزاران درجه بهتر است نص علیه شیخهم المقتول فی الدروس و غیره و این هفوه نیز صریح البطلان است زیرا که درین صورت لازم می‌آید که کنایس و معابد یهود و نصاری و دیر رهبان و آتش خانه‌های مجوس و هیاکل اوثان که دران گذر معصوم واقع شده باشد علی الخصوص منازل ما بین کوفه و صفین بهتر از کعبه باشند بلکه خانهای خلفاء عباسیه که دران چندی از ائمه معصومین محبوس بودند از کعبه معظمه به هزاران درجه افضل باشند و خانه معاویه که یک باردران حضرت امام حسین بتقریب عیادتش تشریف برده‌اند و مولد یزید پلید است نیز از کعبه بهزاران مرتبه بهتر باشد ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ(۱۶)

هفوه هژدهم: آنکه خود قرار داده‌اند که صاحب امر و سلطان حقیقی و امام معصوم مهدی منتظر است و غیر او را نمی‌رسد که اقامت حدود و فصل خصومات و اجراء تعزیرات واقامت جمعه و جماعت نماید و هرکه درین کارها بی‌اذن او دخل کند فاسق و عاصی است باز خود می‌گویند که در زمان غیبت آن امام معصوم امر شریعت راجع به مجتهدی است که جامع شروط نیابت باشد یعنی کسی که بدرجه اجتهاد رسیده بود و در زمان او غیر او اعلم ازو نبود پس او قایم مقام امام است در هرچیز الا در جهاد پس آن همه طعنی که بر اهل سنت می‌کردند و می‌گفتند که ایشان خلیفه رسول را از طرف خود به اجماع مقرر می‌کنند بی‌نص پیغمبر جو در دین او تصرف و دخل می‌نمایند کجا رفت خود چرا این حرکت مطعون بعمل می‌آرند و برین مسئله اجماع امامیه است و درینجا خبط دیگر هم واقع است که دریافتن اعلمیت شخص در زمانی از جمیع علماء آن زمان که در شرق و غرب منتشرند از متعسرات بلکه متعذرات است و مع هذا در بعضی علماء خود که به اجماع این اعتقاد دارند و آنها را بجای امام گرفته‌اند و از کن مکن آنها بیرون نمیروند مثل ابن بابویه و ابن معلم و سید مرتضی و ابن مطهر حلی و شیخ مقتول و غیرهم هرگز اعلم بودن آنها در زمان خود ثابت نشده و چون علم باعلمیت شرط نیابت امام شد لابد یکی از دو شق لازم خواهد آمد تعطیل احکام شرعیه یا خلاف گفته معصوم ازین دو آفت خلاصی محال است.

هفوه نوزدهم: آنکه جهاد را در غیر وقت محدود فاسد می‌دانند و معصیت می‌انگارند حالانکه قرآن مجید و احادیث متواتره بر فضیلت جهاد در هر وقت صریح ناطق‌اند و عاقل نیز حکم می‌کند که چون علت وجوب جهاد دفع اعداء دین واعلاء کلمه الله است تا وقتی که اعدا موجود باشند و کلمه الله محتاج باعلا باشد جاری باید داشت ترک جهاد با وصف تحقق این دو باعث بعینه مثل ترک تقیه با وجود امتلاء مواد یا ترک تقویت با وجود ضعف اعضاء راسیه است.

هفوه بیستم: آنکه کلام الله را قران منزل نمی‌دانند و محرف عثمان سمی‌انگارند خوب کاش بر همین عقیده ثابت مانند لیکن از ائمه خود روایت می‌کنند که همن کلام محرف را در نماز تلاوت می‌فرمودند و به نیت ثواب میخواندند و آیات اورا دلیل بر احکام شرعیه می‌ساختند و سایر امامیه همین کلام محرف را تلاوت می‌کنند وثواب آن به مردگان می‌بخشند اگر ان عقیده است این حرکت لغو چیست.

هفوه بیست ویکم: آنکه گویند مراد از دابه الارض حضرت امیر المومنین است قاتلهم الله چه قدر بی‌ادب‌اند وآیه ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ٨٢[النمل: ۸۲]. را کلینی بهمین تفسیر کرده و تهمت وافترا بر حضرت امام ابوجعفر بسته که ایشان روایت می‌کنند از «امير الـمومنين انه قال انا الدابه التي تكلم الناس» حالانکه در قرآن مجید صریح مذکور است که وقت خروج دابه الارض قرب قیامت و وقوع هلاک بر مردم خواهد بود وزمان حضرت امیر ازان وقت بسیار متقدم بود وزمان رجعت ایشان بزعم امامیه وقت امام مهدی است و هنوز قیامت را مهلت دراز است.

هفوه بیست ودوم: عاریت دادن شرمگاه کنیزکان و حرمان خود برای مهمانان و دوستان بهترین عبادات و اعظم طاعات دانند و ثواب بسیاری بران روایت کنند و ابن بابویه صاحب رقاع مزوره درین باب از حضرت صاحب الزمان رقعه نقل نموده که ازخواندن آن هر مسلمان موخیز می‌شود باز این بیغیرتی و بی‌ناموسی را نسبت بحضرات عالیات میکنند.

هفوه بیست وسوم: آنکه متعه زنان را بهترین عبادات وافضل طاعات انگارند در تفسیر میر فتح الله شیرازی در زیر آیه ﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا٢٤[النساء: ۲۴]. از ابن بابویه نقل کرده که او از حضرت امام جعفر صادق روایت می‌کند که اگر کسی زنی را متعه کند خالصا مخلصا لوجه الله هر کلمه را که بران زن گوید حق تعالی برای وی حسنه نویسد و چون با وی نزدیکی کند حق جمیع گناهان اورا بیامرزد و چون غسل کند حق تعالی به عدد هر موئی که آب برو گذشته باشد مغفرت و رحمت بوی ارزانی فرماید پس بموجب این روایت شخص را در عمر یکبار متعه کردن در آمرزش گناهان کافی است و نیز در تفسیر مذکوره از حضرت رسالت پناه جروایت آورده که هرکه از دنیا بیرون رود و متعه نه کرده باشد روز قیامت بدهیئت و بد منظر باشد مانند کسی که بینی او بریده باشد و بموجب این روایت معاذالله حضرت انبیا و ائمه که بالاجماع متعه نکرده‌اند درین فضیحت گرفتار شوند و نیز در تفسیر مذکور ازان حضرت روایت می‌کند که هرکه یکبار متعه کند درجه اوچون درجه حسین باشد و هرکه دوبار متعه کند درجه او چون حسن باشد و هرکه سه بار متعه کند درجه من است افغان ظریفی این روایت را شنید و گفت که درین روایت قصور کرده‌اند بایستی که ثواب پنج بار کردن متعه را حصول مرتبه خدائی قرار میدادند تا بزرگی متعه بوجه اتم ثابت می‌شد و نیز در تفسیر مذکور از سلمان فارسی سو مقداد سواسود کندی و عماربن یاسر بمرویست که گفته‌اند که روزی نزد رسول جبودیم آنحضرت بر خواست و خطبه بلیغ بخواند و بعد ازان فرمود که مردمان بدانید که برادر من جبرائیل ÷تحفه از پروردگار من آورده و ان متعه کردن زنان مومنه است و او پیش از من این تحفه را بهیج پیغمبر دیگر ارزانی نداشت و من شمارا بان میفرمایم که آن سنت من است در زمان من و بعد از من هرکه آنرا قبول کند و بان عمل نماید از من باشد و من از وی و هرکه مخالفت نماید آنچه بان امر کردم بخدا مخالفت کرده و بدانید که از اهل مجلس کسی باشد که مخالفت من کند و آنرا معطل سازد بجهت بغض او بمن پس من گواهی میدهم که اورا از اهل دوزخ است لعنت خدای بران کسی باد که مخالفت من کند ازینکه هرکه انکار آن کند انکار نبوت من کرده و مخالفت خدا کرده و هرکه مخالفت خدا کند از اهل دوزخ باشد و هرکه یکبار در مدت عمر خود متعه کند از اهل بهشت باشد و هرگاه زن با مرد متعه خود بنشیند فرشته بر ایشان نازل شود و ایشان را پاسبانی کند تا آنکه ازان مجلس بر خیزند اگر باهم سخن کنند ایشان ذکر و تسبیح باشد و چون دست یک دیگر را بدست گیرند هر گناهی که کرده باشند از سر انگشتان ایشان ساقط شود و چون یک دیگر بوسه نهد حق تعالی بهر بوسه حجی و عمره برای ایشان مانند کوه‌های‌‌ بر افراشته و چون بر خیزند و بغسل کردن مشغول شوند حق تعالی بر فرشتگان گوید که نظر کنید این دو بنده من که برخاسته‌اند و به غسل کردن مشغول‌اند و اعتقاد دارند که پروردگار ایشانم گواه شوید بر آنکه من آمرزیدم ایشان را و آب بر هیچ موئی از بدن ایشان نگذرد مگر که حق تعالی بهر موئی حسنه برای ایشان بنویسد و سیئه محو کند و ده درجه رفع نماید پس امیر المومنین علی ÷برخاست و گفت یا رسول الله جزاء کسی که درین باب سعی کند چه باشد فرمود اورا مزد مرد متمتع وزن متمتعه و بعد ازان فرمود که ای علی چون مرد متمتع و زن متمتعه از غسل فارغ شوند هر قطره آب که از بدن آنها ساقط شود حق تعالی فرشته بیافریند و تسبیح و تقدیس او سبحانه کند و ثواب آن از برای غسل کننده باشد تاروز قیامت ای علی هرکه این سنت را سهل فرا گیرد و آنرا احیا نکند او از شیعه من نباشد و من از وی بیزار باشم روایات غور باید کرد و ملاحظه باید نمود که با جمیع شرایع چه قدر مخالفت دارد نکاح را که بالاجماع سنت انبیاست هیچ‌کس مکفر سیئات و رافع درجات نگفته چه جای این فاحشه پلشت و در هیچ دینی و هیچ آئینی شهوت رانی و حظ نفس گرفتن را موجب این قدر ثواب بلکه عشر عشیر آن نگردانیده‌اند طرفه دینی و عجب آئینی است که دران جهاد اعداء الله و قیام لیالی رمضان که در تمام قرآن ممدوح است معصیه عظمی و کبیره کبری باشد و این قیام لیل و مجاهده نفس که با زن متعه تمام شب واقع شود این قسم عبادتی باشد که یکبار کردن آن درجه امات و به چهار بار کردن آن درجه نبوت و ختم نبوت حاصل گردد حیف صد حیف که قران مجید محض برای بیان موجبات ثواب و راه نمودن مردم بطرق وصول بجنت نازل شده و هرگز از مناقب و فضایل این عبادت عظمی دران به وحی نیامده و ازین راه سهل با مزه وزنی نه گشاده لطف عظیم برهم شد و طریق وصول بدرجات ائمه و انبیاء اصلا معلوم نشد اگر چند روایتی ضعیف و واهی در کیسه ابن بابویه و جامدان میر فتح الله شیرازی مثل لت‌های حیض مخفی و مستور ماند و کسی آنها را باور نکرد چه لطف و کدام منت این قسم طلب عمده را بایستی درنصوص قرآن مکرر بیان فرمود مثل صلوه وصوم و جهاد و حج تا خاص و عام آنرا در می‌یافتند و هر طفل مکتب آنرا تلاوت می‌نمود و متواتر ومشهور میگشت و علی بن احمد هیئتی که از اجله علماء فرقه امامیه است و در کربلاء معلی عن قریب گذشته و امام جامع حائز و خطیب آنجا بود و از مجتهدان واجب الاطاعه ایشان که یک زن را چند مرد یک شب متعه کنند هر یکی ساعتی یا دو ساعتی و نیز گفته‌اند که اصح نزد ما یعنی امامیه آنست که متعه ذوات البعال نیز جایز است چون ازواج شان سنی باشند زیراکه نکاح اهل سنت نزد ما صحیح نیست پس گویا ازواج ایشان خلیات‌اند و متعه خلیه بالاجماع جایز است و متعه با زن هندو و مجوسیه نیز جایز است بشرطی که زبان او متحرک شود بلااله الا الله ولو که در دل او معنی آن هیچ نباشد بالجمله چون متعه عبادت عظمی است لابد دران توسعه ضرور است تا هیچ‌کس در هیچ وقت و هیچ مکان از ثواب آن محروم نماند.

خاتمه الباب و فذلکه الحسنات

باید دانست که چون اختلاف امت در مذاهب پیدا شد و یک جماعه سنی و یک جماعه شیعه گشتند لازم آمد که امارات حقیه مذهب هر یکی از فریقین در کتاب الله واقوال عترت طاهره تفحیص نمائیم و مشابهه و مباینه هر یکی ازین دو مذهب با کفار که بالاجماع در ضلالت گرفتاراند ملاحظه کنیم زیراکه روایات هم دیگر را در حالت اختلاف و تنازع قبول نکنند پس آنچه کتاب الله و اقوال عترت بر حقیه ان گواهی دهند ان مذهب را حق دانیم و مقابل آنرا باطل و آنچه با وضع و آئین کفار مشابهه تمام دارد آن مذهب را باطل شناسیم و مقابل آنرا حق پس اول در قرآن مجید نظر کردیم آیات بسیار یافتیم که دلالت بر حقیقت مذهب اهل سنت می‌کنند و درینجا تبرکا بعدد ائمه اثنا عشر دوازده آیت تلاوت نمائیم.

آیه اول: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩[الفتح: ۲۹].

ازین آیه صریح معلوم شد که مذهب حق همان مذهب است که بر طریقه آن کسان‌اند که همراه محمدجبودند زیراکه موافق ممدوح ممدوح است.

آیه دوم: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰]. ازین آیه نیز معلوم شد که مذهب حق مذهب کسانی است که کینه هیچ در دل ندارند و برای سابقین در ایمان که صحابه کرام وامهات المومنین بودند به دلیل ذکر مهاجر و انصار شدر ما قبل آیه از خدا مغفره میخواهند.

آیه سوم: ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥[النساء: ۱۱۵]. معلوم شد که هرکه خلاف راه مومنان اختیار نمود مستحق دوزخ شد و مومنین در وقت نزول این آیه نبودند مگر صحابه وقد نص علی ذلک امیرالمومنین کما مرنقله من نهج البلاغه.

آیه چهارم: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٥٥[النور: ۵۵]. معلوم شد که دینی که در زمان خلفاء متمکن شد و قرار گرفت دین مرضی حق است و دینی که دران وقت نبود یا بود و مخفی ومستتر بود مرضی حق نیست و مخالفین آن دین وکافران نعمت استخلاف فاسق‌اند و خارج از طاعات خدا مثل خوارج و روافض و نواصب.

آیه پنجم: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا٤٣[الأحزاب: ۴۳]. مخاطب باین آیه صحابه‌اند و هرکه تابع ایشان شد نیز از ظلمات بر آمد چه ظاهر است که هرکه در شب تاریک روانه شود و همراه او مشعلی باشد البته هرکه همراه ان شخص در راه رود از ظلمات خلاص یابد.

آیه ششم: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا٢٦[الفتح: ۲۶]. معلوم شد که حاضران صلح حدیبیه از مهاجر و انصار در انزال سکینه بر ایشان شریک جناب پیغمبر بودند و کلمه تقوی ایشان را لازم بود که در هیچ حالت منفک نمی‌شد و اگر بعد از وفات حضرت رسول جخلاف تقوی از ایشان بصدور می‌آمد معنی لزوم بر هم می‌شد و نیز معلوم شد که آن جماعه احق بودند بکلمه تقوی بوجه اتم لیاقت ان داشتند پس هرکه طالب تقوی باشد باید که تابع ایشان بود.

آیه هفتم: ﴿لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٨٨[التوبة: ۸۸]. و لاشک ان تابع المفلح مفلح.

آیه هشتم: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨[الحجرات: ۷-۸]. و تابع الراشد راشد.

آیه نهم: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ٤١[الحج: ۴۱]. «وعند وقوع الـمقدم يجب وقوع التالي صونا لكلام الله تعالي عن الكذب لكن الـمقدم واقع» و هرکه تبعیه این قسم اشخاص بکند بی‌شبهه بر دین حق است.

آیه دهم: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ٧٨[الحج: ۷۸]. و تابع المجتبی ناجی.

آیه یازدهم: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ١١٠[آل عمران: ۱۱۰]. معلوم شد این امت که بخیریت موصوف‌اند همان جماعه‌اند که امر بالمعروف ونهی عن المنکر شان ایشان است نه تقیه و اخفا و مداهنه.

آیه دوازدهم: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا٢٨[الفتح: ۲۸]. معلوم شد که دین حق همان دین است که ظاهر و مکشوف باشد نه مخفی و مستور و آنچه گویند که موعد ظهور مذهب تشیع زمان دولت امام مهدی است پوچ است زیراکه لام در (ليظهره) متعلق است بـ(ارسل رسوله) پس می‌باید که بعد از ارسال حضرت رسول جظهور آن دین مستمر باشد و دین مستمر الظهور نیست مگر دین اهل سنت.

باز رجوع آوردیم به اقوال عتره و از روایات اهل سنت دست بردار شده در کتب شیعه تفحص نمودیم روایات بسیار از حضرات اهل بیت صریحه الدلاله یافتیم بر حقیت مذهب اهل سنت وبطلان مذهب تشیع.

از انجمله است روایت صاحب کتاب «السواد والبياض من الاماميه عن ابي عبدالله جعفر صادق ÷انه «قال في تفسير قوله تعالي﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰]. قال شبمـا سبق لهم من التوفيق والاعانه ورضوا عنه بمـا من عليهم من متابعتهم رسوله وقبولهم ما جاء» به پس معلوم شد که تابعان مهاجرین وانصار را مرتبه رضوان الهی که بموجب نص قرانی ﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ٧٢[التوبة: ۷۲]. از جمیع لذائذ ونعیم آخرت بهتر است حاصل است.

و ازانجمله روایت صاحب کتاب «السواد والبياض من الاماميه عن الامام ابي جعفر محمد بن علي الباقر ÷انه «قال لجمـاعه خاضوا في ابي بكر وعمر عثمـان الا تخبروني انتم من ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨[الحشر: ۸]. قالوا لا قال فانتم من﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩[الحشر: ۹]. قالوا لا قال اما انتم فقد برئتم ان تكونوا احد هذين الفريقين وانا اشهد انكم لستم من الذين قال الله تعالي» ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰]. و ازین اثر صریح مستفاد شد که بد گویان صحابه کبار بر ضلالت‌اند بلکه خارج از دائره ملت‌اند.

و از انجمله است که حضرت امام سجاد اول دعا فرموده است و صلوه فرستاده است بر صحابه و ایشان را مدح کرده «بانهم احسنوا الصحبه وانهم فارقوا لازواج الاولاد في اظهار كلمته وانهم كانوا مصرين علی محبته» بعد ازان دعا فرموده است «للذين اتبعوا الصحابه باحسان الذين﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰]». واین فرقه بحمدلله تعالی منحصر در اهل سنت است و روافض و خوارج و نواصب همه مخالف این وصف‌اند بالبداهه.

و از انجمله آنکه در تفسیری که نزد شیعه منسوب است بحضرت حسن عسکری و انرا اخباریین شیعه از آنجناب روایت کرده‌اند این خبر موجود است «ان الله اوحي الى آدم ان محمدا لووزن به جميع الخلق من النبيين والـمرسلين والـملائكه الـمقربين وساير عبادالله الصالحين من اول الدهر الى آخره ومن الثري الى العرش لرجح بهم يا آدم لواحب رجل من الكفار اوجميعهم رجلا من آل محمد واصحابه لكافاه الله عن ذلك بان يختم له بالتوبه والايمـان ثم يدخله الجنه» و درین روایت جای تمسک شیعه ونواصب وخوارج نیست که ما نیز بعض آل واصحاب را دوست میداریم زیراکه کلام در شخصی است که یک کس را تخصیص کند بمحبت با عدم بغض دیگران والا بقرینه مقابله اگر این معنی فهمیده نشود لازم آید اختلال کلام و مناقض مقصود افتد و بدیهی است که چون محبت شخصی موجب فضیلت باشد بغض او البته موجب نقصان می‌شود و اگر ازین همه در گذریم کسانی که جامع‌اند در محبت جمیع آل و جمیع اصحاب البته احق واولی و ارفع باشند از روی درجه وفیه المدعی.

واز انجمله آنکه در همان تفسیر واقع است «ان الله اوحي الى آدم ان الله ليقبض علی كل واحد من محبي محمد وآل محمد واصحاب محمد ما لوقسمت علی كل عدد ما خلق الله من طول الدهر الى آخره وكانوا كفارا لاداهم الى عاقبه محموده وايمـان بالله حتی يستحقوا به الجنه وان رجلا ممن يبغض آل محمد واصحابه اوواحدا منهم لعذبه الله عذابا لوقسم علی مثل خلق الله لاهلكم اجمعين» و درین روایت نظر باید کرد و تامل باید نمود که در مقام ذکر محبت او واحدا نفرموده‌اند پس معلوم شد که در محبت محبت جمیع آل و اصحاب ضرور است و در مقام ذکر بغض او واحدا نیز فرموده‌اند پس بغض یکی از ایشان نیز در هلاک کافی است و ظاهر است که محب جمیع آل و اصحاب وبری از بغض ایشان سوای اهل سنت دیگری نیست والحمدالله رب العالمین.

واز انجمله است آنچه در نهج البلاغه از حضرت امیر مرویست «انه قال الزموا السواد الاعظم فان يدالله علی الجمـاعة واياكم والفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان وسواد اعظم در قرون سابقه بلكه در جميع قرون الى يومنا هذا» اهل سنت‌اند فقط.

واز انجمله است در نهج البلاغه «ان امير الـمومنين قال ان للناس جماعة يدالله عليها وغضب الله علی من خالفها» وجماعت در جمیع قرون غیر از اهل سنت دیگری نگذشته حتی که نام ایشان نزد شیعه جماعت است پس مخالف ایشان مغضوب خدا است بنص معصوم و این هردو روایت با قطع نظر از آنکه در نهج البلاغه‌اند و نهج البلاغه بتمامها نزد شیعه متواتر است جمیع اخباریین ایشان مثل ابوجعفر محمد یعقوب الرازی الکلینی و محمد بن علی بن بابویه قمی و شیخ الطایفه محمد بن الحسن الطوسی و غیرهم روایت کرده‌اند و در کتب خود بطریق متنوعه آورده این است روایات ناطقه اهل بیت بر حقیت مذهب اهل سنت باز چون تامل کردیم دیدیم که پیشوایان اهل سنت خواه در فروع فقه و خواه در اصول عقاید و خواه در سلوک طریقت بلکه در تفسیر وحدیث نیز همه از اهل بیت اخذ نموده‌اند و تلمذ اهل بیت مشهور و معروف وائمه اهل بیت همیشه در حق شان ملاطفات و مباسطات فرموده‌اند بلکه بشارت داده و این معنی در کتب امامیه باعتراف اکابر علماء ایشان ثابت است و صحیح اگر دیده ودانسته حق پوشی کنند علاجی نیست.

ابن مطهر حلی در نهج الحق و منهج الکرامه اعتراف نموده است بآنکه ابوحنیفه و مالک از حضرت صادق اخذ علم نموده‌اند و شافعی شاگرد مالک واحمد بن حنبل شاگرد شافعی است و نیز ابوحنیفه از حضرت باقر و زید شهید تلمذ دارد و حالا امامیه در حق مجتهدان خود که در غیبت امام چون جامع شروط اجتهاد باشند اعتقاد وجوب اطاعت دارند پس مجتهدی که در حضور ائمه شروط اجتهاد بهمرساند و از ایشان اجازت اجتهاد وفتوی یافته باشد مذهب او چگونه اولی باتباع نباشد ابوحنیفه را بااعتراف شیخ حلی حضرت باقر و زید شهید و حضرت صادق اجازت فتوی داده‌اند پس جامع بودن او بشروط اجتهاد را بنص امام ثابت شد هرکه اورا واجب الاطاعت نداند از شیعه رد شهادت معصوم می‌کند و آن کفراست خصوصا دروقت غیبت امام البته مذهب او اولی به اخذ باشد از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل وابن المعلم لله انصاف باید کرد و از تعصب و عناد باید گذشت اگر روایات اهل سنت را درین باب اعتبار نکنند روایات امامیه خود البته مقبول است روی ابوالمحاسن الحسن بن علی باسناده الی ابی البختری قال «دخل ابوحنيفه علي ابي عبدالله عليه والسلام فلمـا نظر اليه الصادق قال كاني انظر اليك وانت تحيي سنه جدي بعد ما‌اندرست وتكون مفرعا لكل ملهوف وغياثا لكل مهموم بك يسلك الـمتحيرون اذا وقفوا وتهديهم الى واضح الطريق اذا تحيروا فلك من الله العون والتوفيق حتی يسلك الربانيون بك الطريق» و جمیع امامیه روایت کرده‌اند که چون ابوحنیفه بر خلیفه وقت ابوجعفر منصور عباسی داخل شد و نزد او عیسی بن موسی حاضر بود بخلیفه گفت که «يا امير الـمومنين هذا عالـم الدنيا اليوم» پس منصور گفت که «يا نعمـان مـمن اخذت العلوم» ابوحنیفه گفت «عن اصحاب علی عن علي وعن اصحاب عبدالله بن عباس عن ابن عباس» پس منصور گفت که «لقد استوثقت من نفسك يا فتي» و نیز در کتب امامیه است که «ان اباحنيفه كان جالسا في الـمسجد الحرام وحوله زحام كثير من كل الافاق قد اجتمعوا يسالونه من كل جانب فيجيبهم وكانت الـمسائل في كمه فيخرجها فيناولـها فوقف عليه الامام ابوعبدالله ففطن به ابوحنيفه فقام ثم قال يا ابن رسول الله جاوشعرت بك اولا ما وقفت لا راني الله جالسا وانت قائم فقال له ابوعبدالله اجلس ابا حنيفه واجب الناس فعلي هذا ادركت آبائي» و این هردو روایت در شرح تجرید ابن حلی موجود است در مسئله تفضیل حضرت امیر سواگر شیطانی شیعه را دغدغه کند و گویند که اگر ابوحنیفه و امثال او از مجتهدین اهل سنت شاگردان حضرت ائمه بودند پس چرا مخالف ایشان در مسایل بسیار فتوی دادند گوئیم جواب این سخن در مجالس المومنین قاضی نورالله شوشتری موجود است گفته است که ابن عباس شاگرد حضرت امیر بود و بپایه اجتهاد بحضور حضرت امیر رسیده و در حضور ایشان اجتهاد می‌کرد و دربعض مسایل خلاف می‌نمود و حضرت امیر تجویز می‌کرد پس معلوم شد که مجتهد را تقلید دلیل خود ضرور است آری در مسایل منصوصه دیده و دانسته خلاف کردن برو حرام است و چون مسئله منصوص نباشد فرق در مجتهد و امام معصوم آنست که اجتهاد مجتهد احتمال خطا دارد و قول امام معصوم بالقین صواب است و مجتهد بر خطا معاقب نیست بلکه ماجور بیک اجراست چنانچه در معالم الاصول شیعه باین تصریح نموده پس خطاء محتمل او در رنگ صواب متیقن شد که اصلا خوفی و خطره ندارد نه در حق او و نه در حق مقلد او این قدر شرط است که اجتهاد در محل اجتهاد باشد یعنی مقابل قرآن صریح وخبر متواتر یا مشهور و اجماع امت واقع نشود باز دیدیم که رواه اخبار و مجتهدین اهل سنت همه مشهور بتقوی و عدالت و دیانت‌اند شیعه هم اگر در ایشان طعن می‌کنند از راه عقیده سنت طعن می‌کنند نه فسق و کذب و دنیا داری و رواه اخبار غیر ایشان از فرق خصوصا شیعه همه مطعون و مجروح نزد خود ایشان چنانچه سابق مفصل گذشت ولشکریان حضرت امیر بعد از واقعه صفین که کل سررسید این فرقه و قرن اول این گروه‌اند و اقوال و افعال حضرت امیر بیشتر بوساطت ایشان مروری شده حال آنها در نهج البلاغه و خطب‌های آنجناب که دران مروی است سابق مشروح شد که بچه حد خاین و فاسق و عاصی فرمان امام و کاذب و ظالم بودند و جمیع اوضاع و اطوار منافقان داشتند و حضرت امیر خود در حق آنها شهادت بنفاق داده‌اند و جماعه کوفیه که مدار عقیده و عمل ایشان از روایت آنهاست از ائمه مثل هشامین و زراره و میثمی و غیرهم همه را ائمه خود در مقدمه تجسیم مفتری فرموده و دعای بد و لعن در حق آنها نموده و بعضی را از آمدن نزد خود منع کرده مثل عبدالله بن مسکان ذکره الشیخ المقتول فی الذکری وطایفه از رواه اینها کسانی هستند که اسلام انها ثابت نیست مثل زکریا بن ابراهیم نصرانی که ابو جعفر طوسی و غیره از وی روایت می‌کنند و اکثر رواه ایشان بخوف عباسیه وقتی که ائمه را مجوس می‌داشتند از بر آمدن و در آمدن ممتنع می‌شدند و رابطه خود را به آنجناب اظهار کرده نمی‌توانستند بخلاف اهل سنت که علماء ایشان دران وقت هم بزیارت ائمه مشرف می‌شدند و فایدها بر میداشتند در جمیع تواریخ مذکور است که چون حضرت موسی کاظم در حبس خلیفه عباسی بود محمدبن الحسن الشیبانی وقاضی ابویوسف به زیارت او می‌رفتند و سوال مشکلات می‌نمودند دران وقت نزد آن امام رفتن خیلی خلوص می‌خواست که وقت وقت تهمت بود و این معنی در کتب امامیه نیز موجود است «روي صاحب الفصول عن الاماميه عنهمـا في خوارق موسي الكاظم ÷«انهمـا قالا لـمـا حبسه هارون الرشيد دخلنا عليه وجلسنا عنده فجاءه بعض الـموكلين فقال انني قد فرغت فاتصرف فان كان لك حاجه في شي اتيك بها حين اجيئك غدا فقال مالي حاجه ثم قال لنا اني عجب من الرجل سالني ان اكلفه حاجه ياتي بها معه اذا جا وهوميت في هذه الليله فجاءه مات الرجل في ليلته تلك»و نیز دیدیم که مذهب اهل سنت همیشه ظاهر و مشهور مانده و همیشه مذهب شیعه خامل و مستور و دین محمد را ظهور لازم است قوله تعالی ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا٢٨[الفتح: ۲۸]. و نیز حق تعالی می‌فرماید ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ١٠٥[الأنبیاء: ۱۰۵]. و بالاجماع مراد از این عباد امت محمد است جو زمین عرب و عجم و شام وروم و مصر و مغرب را همیشه وارث اهل سنت بوده‌اند چون در عراق و خراسان بسبب شآمه اعمال کفار تتار و خانواده چنگیزیه مسلط شدند این بلدان را از دست ایشان شیعه گرفتند پس اهل سنت وارث دولت محمدی‌اند و این گروه فضله خور سلطنت چنگیزیه از همین جا قیاس باید کرد.

و نیز دیدیم که مدار مخالفت درمیان شیعه و اهل سنت مسئله امامت است و مسئله امامت بر پنج اصل موقوف است و هریک ازان پنج اصل ثابت نمی‌شود بدلیلی که قابل شنیدن باشد اصل اول آنکه حضرت امیر امام بود بلافصل اصل دوم آنکه ائمه امت منحصرند در عدد لا یزیدون علیه و لاینقصون عنه و اصل سوم طول عمر امام آخر و اختفا او با رجعت او بعد الموت علی اختلاف فرقهم فی ذلک و این هرسه امر از روی کتاب الله و اخبار متواتره هرگز به ثبوت نرسیده و نخواهد رسید اصل چهارم ارتداد و کفر صحابه و کتمان حق و اظهار باطل و اجتماع همه ایشان در امور شنیعه با وصف آنکه آیات بینات واضحه الدلالات بر حسن حال و مال ایشان صریح ناطق‌اند اصل پنجم اعتقاد تقیه در جناب ائمه که برای شیعه چیزها ظاهر می‌فرمودند که از دیگران مخفی و مستور می‌داشتند حالانکه آن دیگران نیز شاگردان و تلامذه آن حضرات بودند و اخذ علم و طریقه از ایشان کرده‌اند و بلاوجهه و بدون باعث دروغ گفتن آن حضرات ائمه را چه ضرور بود و این امور پنجگانه که نزد شیعه حکم ارکانی خمسه اسلام دارد هریک از آنها مخالف بداهه عقل و دلالت کتاب الله و سنت مشهوره پیغمبر بلکه منافی و مناقض قواعد جمیع شرایع سابقه و لاحقه یافتیم و یقین دانستیم که این مذهب اختراعی و ابتداعی است نه مأخوذ از خاندان نبوت و دلیل شیعه را درین اصول خمسه مذهب خود از دو حال بیرون نیافتیم یا اخبار مرویه‌اند از مجاهیل وضعفا و مستورین که در قرون سابق اصلا درمیان علما مذکور نشده و رجال آن روایات همه مقدوح و مجروح و متهم بکذب و بی‌دیانتی نزد خود ایشان نیز به آیات قرآنی‌اند که تمسک به صریح آن آیات هرگز به آن مطلب نمی‌رساند بلکه به استعانت اسباب نزول و تخصیص وقایع که اکثر آنها اخبار ضعیفه و موضوعه و مفتری می‌باشد و با این همه بر اصل مدعا نمی‌نشیند الا بضم مقدمات مخترعه ممنوعه چنانچه مفصل گذشت و هر عاقل که درین امور تامل وافی بکار برد بر حقیقت کار مطلع شود و نزد او حال این مذهب اختراعی مثل آفتاب نیمروز روشن گردد ﴿لَقَدْ أَنْزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٤٦[النور: ۴۶].

باز دیدیم که مذهب شیعه با مذاهب فرق خمسه کفار که یهود و نصاری و صابئین و مجوسی و هنوداند که اشهر و اکثر کفار و در جمله کفار بتصنیف وتالیف و وجود علما و کتب ممتازند و در شهرت و کثرت نیز مستثنی هم در اصول وهم در فروع بسیار مشابهت دارد و مخالف ملت حنفیه است و اگر تامل کنیم گویا مذهب ایشان بهیئه مجموعی مذاهب این فرقه خمسه است و از هر مذهبی ازین مذاهب خمسه چیزی گرفته‌اند غلو در ستایش خود و امن از مکر الهی و منکر عذاب و عقاب و پرسش و وزن اعمال خود شدن و این چیزها را مخصوص بغیر خود دانستن ماخوذ از یهود است که می‌گفتند ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ١٨[المائدة: ۱۸]. و﴿تَرَى كَثِيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ٨٠[المائدة: ۸۰]. و ﴿وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ١١١[البقرة: ۱۱۱]. و بغض صحابه کرام و تعصب و عناد ورزیدن با محبوبان خدا و مقربان او نیز ماخوذ از یهود است ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ٩٧[البقرة: ۹۷]. و تشبیه دادن باری تعالی بمخلوقات و قول بالبداء بعینه قول یهود است و غلو در محبت ائمه و اعتقاد الوهیت ایشان یا حلول روح الهی در ایشان و آنها را معصوم دانستن و علم غیب ثابت کردن و موت آنها را به اختیار انها و حضرت امیر را قسیم النار و الجنه و حاکم روز جزا قرار دادن و خود را بسبب محبت حضرت امیر معفو و ناجی گمان کردن همه ماخوذ از نصاری است که عبودیت حضرت مسیح ÷را منکر بودند و این همه مراتب برای ایشان ثابت می‌کردند و پاپا در مذهب نصاری بمنزله امام است نزد شیعه حزوا بحزو و نصف قران را بظاهر معنی آن باور داشتن و نصف دیگر را که در مدح صحابه و مهاجرین و انصار است بتأویل‌های‌‌ باطل تحریف نمودن مشترک است بین الیهود و النصاری و امامت را مخصوص به اولاد حضرت امام حسین ÷داشتن مشابه قول یهود است که نبوت مخصوص به اولاد حضرت اسحاق است و خود را اولیای خدا گفتن و در مدح شیعه حضرت علی دور دور رفتن نیز مأخوذ از ایشان است ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ٦[الجمعة: ۶]. و تحریف لفظی و معنوی کتاب الله نمودن و در وی بعض الفاظ افزودن بعین‌ها صفت یهود است و یهود می‌گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که مسیح دجال نه برآید و شیعه اثنا عشریه گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که حضرت امام مهدی خروج نفرماید و تاخیر نماز مغرب تا دیدن ستاره بعینه مذهب یهود است و وقوع سه طلاق را دفعه منکر شدن بعینه قول یهود است و یهودیان می‌گویند که هرکه سعی کند در ایذا و قتل مسلمانی او را چنین و چنین ثواب است امامیه نیز سعی در قتل اهل سنت برابر عبادت هفتادساله قرار داده‌اند یهودیان می‌گویند که ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ٧٥[آل عمران: ۷۵]. امامیه نیز می‌گویند که در مال و ازواج اهل سنت هیچ مضایقه نباید کرد و یهودیان عیسی بن مریم ÷ و ام او و حواریان او را سب و دشنام کنند و شیعه نیز صحابه پیغمبر جو خلفاء و ازواج آن حضرت جرا سب و دشنام دهند و نصاری هیچ باک ندارند از تلطخ به بول و براز خود و آنها را مثل فضلات مخاطی و بزاقی انگارند و همین است عند التحقیق مذهب شیعه در مذی و ودی و منی و بول که بعد از افشاندن قضیب براید و برازی که خشک شده باشد چنانچه در فقه ایشان گذشت و نصاری در نماز قبله معین را التزام نکنند و گویند هرچهار طرف سجده کردن جایز است و امامیه نیز در نوافل بلاعذر استقبال قبله ساقط کنند و هر طرف سجده نمایند و در اتخاذ اعیاد مخترعه مبتدعه مشابهت تام دارند یا نصاری که آنها نیز از طرف خود اعیاد بسیار تراشیده‌اند و در ایام عاشورا قبور ائمه را تصویر کنند و به‌‌‌سوی آنها سجده کنند و روبروی آنها دست بسته مانند موافق عمل نصاری است که در کلیسا صورت حضرت عیسی ÷ و حضرت مریم می‌سازند و تعظیم می‌کنند و سجده می‌کنند و مشابهه ایشان با صابئین آن است که از ایام قمر در عقرب و طریقه و محاق احتراز کنند و در سعادت و نحوست تواریخ و ایام تعمق نمایند و نوروز و شرف آفتاب را تعظیم کنند و صابئین جمیع کواکب را فاعل مختار و خالق سفلیات انگارند روافض نیز جمیع حیوانات را خالق دانند و فاعل مختار انگارند و مجوسیان خالق نیکی یزدان را شناسند و خالق ابدی اهرمن را روافض نیز.