فصل اول: در قواعد کلیه اضلال و تلبیس:
باید دانست که نزد ایشان از هفت قسم مردم در بنای مذهب لابدی است:
اول: امام که از جانب غیب به او علم برسد بیواسطه و او نهایت سلسله اخذ علم است.
دوم: حجت که علم امام را موافق مذاق مخاطبین ببرهان و خطابت تقریر نماید.
سوم: دو مصه که از حجت علم را مص کند و بمکد و مص در لغت مکیدن شیر است از پستان.
چهارم: ابواب که آنها را دعاة خوانند اینها را مراتباند اکبر دعاة آنست که رفع کند درجات مؤمنین را و ترقی بخشد آنها را نزد امام و حجت.
پنجم: داعی مأذون است که عهود و پیمان از مردم بگیرد و به این و سیله در مذهب داخل کند و در علم و معرفت بر روی اینها بگشاید.
ششم: مکلب است که مرد مرتفع الدرجه است لیکن او را اذن دعوت نیست کار او بحث و احتجاج است بر مردم و او را مییابد که ترغیب کند مردم را به صحبت داعی و او را تشبیه دهند به سگ شکاری که شکار را رانده و از هر طرف برو تنگ کرده نزد مرد شکاری بیارد و همچنین این مکلب مذهب شخص را بشهادت بشکند و هر احتمال او را جواب دهد و چون متحیر گردد و طلب حق در دل او نشیند و راغب شود به دریافت آن بر داعی مأذون دلالت نماید و آن داعی ماذون بعد اخذ عهود و میثاق به ذو مصه حواله کند و اگر استعداد او از مقدار علم ذو مصه بلندتر افتاد ذومصه آن را به حجت رساند و علی هذا القیاس حجت به امام اگر مفقود نباشد.
هفتم: مؤمن متبع که به سعی مکلب و داعی تصدیق به امام آرد و در دل خود عزم اتباع امام مصمم کند.
و نیز گفتهاند مراتب دعوت نیز هفت است:
اول: زرق است یعنی به فراست و عقل دریافتن حال مدعو که آیا قابل دعوت هست یا نه و دعوت در وی مؤثر خواهد شد یا نه و از کلمات ایشان است که تخم را در شوره زمین نباید افگند یعنی کسی که قابل دعوت نباشد او را دعوت نباید کرد و نیز گفتهاند در خانه که چراغ باشد دم نباید زد یعنی در جائیکه متکلم و اصولی اهل سنت باشد سخن نباید گفت.
دوم: تانیس است یعنی انس دادن و استماله نمودن هرکس را موافق مقتضای طبع او اگر شخصی است که راغب بزهد و طاعت است نزد او خود را نیز زاهد و مطیع نمودن و از ائمه کرام احوال زهد ایشان به غلو تمام روایت کردن و ثواب زهد و طاعت را بسیار بیان کردن و اگر شخصی است که بجواهر و زیور آلات راغب است نزد او فضایل عقیق و یاقوت و فیروزج راازائمه روایت نمودن و ثواب عظیم بر استعمال آنها موعود کردن و علی هذا القیاس در جمیع امور خصوصا در اطعمه واولاد و زنان و بساتین و اسپان و غیر ذلک موافق طبع مخاطب سخن کردن.
سوم: تشکیک است در عقاید و اعمال مخالفین مثلا ذکر از قصه فدک نمودن و حدیث قرطاس را درمیان آوردن و عدم تعین تاریخ رحلت آن سرور ج و عدم تعین نسک آن سرور که حج بود یا قرآن یا تمتع و اختلاف روایات اهل سنت از رفع یدین و عدم آن و جهر بسم الله و عدم آن و ذکر مقطعات قرآنی و اختلاف وجوه تفاسیر آیات متشابهات و امثال این امور که موجب شک و تردد سامع میتواند باشد، باربار گفتن و تعجب نمودن تا دلهای سامعان مشتاق تحقیق حق درین امور گردد و از طرف اهل سنت مأیوس شده بمذهب دیگر مایل کردند.
چهارم: ربط یعنی عهد و پیمان گرفتن و از هر یکی به حسب اعتقاد وی قول و قرار استوار کردن تا افشای اسرار نکند و برملأ اظهار ننماید و برخی از این طایفه بعد از تشکیک در مرتبه چهارم حواله نمایند و حواله در اصطلاح ایشان اینست که هرچه از امور منقح نشود او را نزد امام باید طلبید و باید گفت که امام برای همین روز سیاه در کار است که بیواسطه از غیب علوم را میگیرد و به امت میرساند و اختلاف را زایل میکند اگر اهل سنت علوم خود را از امام میگرفتند درین کج مج نمیافتادند و چپ و راست نمیزدند و نمیرفتند.
پنجم: تدلیس است و آن دعوای موافقت اکابر دین است در مذهب با خود که به اجماع مخالف و موافق از اجل علماء یا از اخیار اولیاء باشند مثلا گفتن که سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد کندی و عمار یاسر بر مذهب شیعه بودند و بعضی الفاظ ایشان را دلیل برین مدعا آوردند و حسان بن ثابت و عبدالله بن عباس و اویس قرنی و حسن بصری از تابعین و امام غزالی که ملقب به حجت الاسلام است نیز از طایفه شیعه بود و کتاب سرالعالمین را که افترای محض است بر آن بزرگ، شاهد این مدعا ساختن و حکیم سنائی و مولانای روم و شمس تبریز و خواجه حافظ شیراز نیز در پنهان از این طایفه بودند و بعضی از ابیات را که منسوب به ایشان است یا ملحق به مثنویات و دواو ین ایشان است گواه گرفتن تا میل سامع بیشتر شود که آن قسم که اکابر اختیار نمودهاند و پنهان داشتهاند البته خالی از سری نیست.
ششم: تاسیس است یعنی قواعد خود را آهسته آهسته در ذهن سامعانداختن و اصول و مبادی آنرا که بمنزله اساس است در خاطر او جا دادن بنهجی که چون نتایج را برو القا کنند قبول نماید و جای انکارش نماند مثلا گویند که قرآن شریف دین و ایمان جمیع اهل اسلام است هیچکس را از او سرتابی نیست پس آنچه در وی خدای تعالی حکم فرستاده است واجب القبول است بعد از ان گویند که آیه ﴿ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ٢٣﴾[الشورى: ۲۳]. ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أُولَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ١٨﴾[هود: ۱۸]. چه میفرمایند و مراد قرائت متواتره (ارجلکم ... المائده).﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ٦﴾[المائدة: ۶]. بالجر چه میشود و قرائت شده ﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا٢٤﴾[النساء: ۲۴]. ﴿وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ٣﴾[هود: ۳]. چه مضمون دارد.
هفتم: خلع است یعنی پرده از رو افگندن و بیپرده نسبت ظلم و غصب به صحابه نمودن و مذهب خود را اصولا و فروعا و اشکار گفتن و چون حال مدعو تا به اینجا رسید که این همه را متحمل شد مدعا حاصل گردید و بعضی از این فرقه مرتبه دیگر بعد از خلع افزایند و آنرا سلخ نامند یعنی مدعو را از جمیع معتقدات سابقه او تبرا دادن و از آباء و اجدادش که برآن مذهب بودند بیزار ساختن و از اولاد اقارب خود بیعلاقه کردن و غالب اینست که این معنی بعد از قبول مرتبه هفتم خود بخود حاصل میشود حاجت به دعوت داعی نیست.