باب سوم : در ذکر احوال اسلاف شیعه
هرچند این مبحث در باب اول که ابتداء حدوث مذهب شیعه و انشعاب فرقههای ایشان دران مبین شده بالاجمال گذشته است اما درین باب به تفصیل از احوال و خوبیها و بزرگیهای آنها یاد کرده میشود و قصدا نظر و بحث متوجه باین مطلب میشود که نظر قصدی از نظر ضمنی رجحان بسیار دارد و بحث تفصیلی از بحث اجمالی تفاوت بیشمار.
باید دانست که اسلاف شیعه چند طبقه بودهاند:
طبقه اولی: کسانی که این مذهب را بلا واسطه از رئیس المضلین ابلیس لعین استفاده نمودند و این طبقه منافقیناند که در باطن عداوت اهل اسلام مضمر داشتند و بظاهر بکلمه اسلام متکلم شدند تا راه در آمد در زمره اهل اسلام و اغوای ایشان و ایقاع مخالفت و بغض و عناد فیما بینهم کشاده کرد و مقتدای ایشان عبدالله بن سبا یهودی صنعانیست که ابتدای حال او از تاریخ طبری در باب اول منقول شده و او اول بتفضیل حضرت امیر و ثانیا به تکفیر صحابه و خلفا و حکم به ارتداد ایشان و ثالثا به الوهیت حضرت امیر مردم را دعوت نمود و برحسب استعداد هریک را از اتباع خود در حباله اغوا و اضلال درآورد پس او قدوه علی الاطلاق جمیع فرق رافضه است که این آئین خباثت آگین از سینه ابلیس لعین در قلوب اهل زمین آورده اوست اگرچه اکثری از ایشان کفران نعمت او نمایند و او را به بدی یاد کنند بنابر آنکه به الوهیت حضرت امیر قایل شده بود و لهذا او را مقتداء غلاه دانند و بس لکن در حقیقت هر همه شاگردان او مستفیضان شمه از فیض اویند و ازین است که در جمیع فرق ایشان معنی یهودیت مشاهد و محسوس است و اخلاق یهودیان مخفی و مدسوس از کذب و افترا و بهتان و سب بزرگان و لعن یاران رسول خود و حمل کلام الله و کلام الرسول بر غیر محمل او و اضمار عداوت اهل حق در دل و اظهار چاپلوسی و تملق از راه خوف و طمع و نفاق پیشه گرفتن و تقیه را از ارکان دین شمردن و رقعات مزوره و مکاتبات جعلی ساختن و آنها را به پیغمبر و ائمه نسبت نمودن و ابطال حق و احقاق باطل برای اغراض فاسده دنیوی خود کردن و اینقدر که مذکور شداندکی است از بسیاری و نمونه ایست از خرواری و اگر کسی را اطلاع تفصیلی منظور افتد باید که از سوره بقره گرفته تا سوره انفال به غور و فکر مطالعه نماید و آنچه در ذکر یهودیان از صفات و اعمال و اخلاق موجود است در ذهن خود محفوظ دارد باز صفات و اعمال و اخلاق این فرقه را با آن محفوظ خود مطابقه دهد یقین است که صدق این مقال در دل او در آید و طابق النعل بالنعل از زبان او براید.
طبقه دوم: جماعتی از ضعیف الایمانان و منافقان و قاتلان حضرت عثمان و تابعان عبدالله بن سبا که بد گویان صحابه کبار و چون مصدر خباثت عظیمه در اسلام شده بودند و روی آن نداشتند که در بلاد اسلام بیتوسل به عالی جنابی توانند گذرانید چار و ناچار در لشکر حضرت امیر میخزیدند و خود را از شیعه آن جناب میشمردند و مخلصین و صادقین میگویانیدند و برخی از ایشان بطمع خدمات و مناصب از صوبه داریها و فوجداریها و دیگر اعمال و اشغال بیت المال دامن مبارک حضرت امیر را از دست نمیدادند و با این همه خباثت باطنی آنها عند الوقت از پرده کمون بر منصه ظهور جلوه مینمود و نافرمانی جناب امیر میورزیدند و هرگز کلام ارشاد نظام آن جناب را بسمع اصغا گوش نمیکردند و دعوت او را اجابت نمینمودند و خلاف او امر و نواهی امام بحق بعمل میآوردند و هرگاه بر خدمات معین و منصوب میشدند دست ظلم و خیانت بر بندگان خدا و مال الله دراز میساختند و در حق صحابه کبار برای گرم بازاری خود زبان طعن میکشادند و این جماعهاند پیشوایان روافض و اسلاف ایشان و مسلم الثبوت نزد آنها که بنای دین و ایمان خود در آن طبقه بر روایات و منقولات این فساق و منافقین نهادهاند و اکثر روایات اینفرقه از جناب امیر بوساطت همین اشخاص است و سبب درامد این فساق و منافقین درین باب از روی تواریخ چنان به وضوح پیوسته که قبل از واقعه تحکیم بسبب کثرت و غلبه شیعه اولی از مهاجرین و انصار در لشکر حضرت امیر اینها مغلوب و معطل مانده بودند چون واقعه تحکیم رو داد و از انتظام امور خلاف یأس حاصل شد و مدت موعوده خلافت نیز قریب به انقضاء رسید و دوره ملک عضوض نزدیک آمد شیعه اولی از دومه الجندل که محل تحکیم بود ازین نوع نصرت دین مأیوس شده به اوطان خود که مدینه منوره و مکه معظمه و دیگر قصبات و قری حجاز شریف بود معاودت نمودند و در رنگ دیگر نصرت دین شروع نمودند از ترویج احکام شریعت و ارشاد آداب طریقت و روایت احادیث و بیان تفسیر قرآن مجید چنانچه حضرت امیر نیز بکوفه داخل شد و بهمین امور اشتغال فرمود و از جهاد اصغر بجهاد اکبر رجوع نمود و در آنوقت از شیعه اولی همراه آنجناب در کوفه غیر از جماعه قلیل که اکثر آنها در کوفه خانه دار بودند نماند این گروه میدان را خالی دیدند و داد نافرمانیها و تحکمات و بیادبیها نسبت بجناب امیر و بدگوئیها و طعن و تشنیع در حق یاران او از احیاء و اموات دادند و بجهت مفاسدی که مصدر آن شده بودند روی جدائی از حضرت امیر هم نداشتند و هنوز طمع مناصب و خدمات هم فی الجمله باقی بود که عراق و خراسان و فارس و دیگر بلدان این طرف در تصرف حضرت امیر بود و نیز میدانستند که حضرت امیر هم بجهت غلبه اعدا و قلت اعوان و انصار از ما دست بردار نخواهد شد و تحکمات ما را تحمل خواهد فرمود بالجمله اگر در آنوقت حالتی که بر جناب امیر بود از صحبت ناجنسان کذائی و جدایی یاران وفادار و تسلط اعدا بر شام و مصر و دیگر بلاد عرب کسی در تواریخ مطالعه نماید بالیقین بمضمون حدیث خاتم المرسلین جتصدیق نماید که «اشد البلاء علي الانبياء ثم الامثل فالامثل» و معاملات حضرت امیر با این گروه و معاملات این گروه با آنجناب بعینها معاملات یهودیان با حضرت موسی و معاملات منافقین با جناب رسالت مآب است حذوا بحذو که نه از لشکر جدا میشدند و نه اطاعت و انقیاد داشتند بلکه همیشه باعث رنج و کدورت خاطر و ملال دل که سوهان روح است میبودند و چون روایات اهل سنت را درین باب بسبب تهمت عداوتی که با شیعه دارند اعتبار نیست ناچار بنقل کلمات حضرت امیر از کتب معتبره شیعه میپردازد و بیشتر مصنفین و ارباب تألیف در زیدیه و امامیه گذشتهاند از هردو نقل میآرد بگوش تامل و انصاف باید شنید امام موید بالله یحیی بن حمزه زیدی در آخر کتاب خود که «اطواق الـحمـامه في مباحث الامامه» است روایت نموده عن سوید بن غفله أنه قال مررت بقوم ینتقصون ابابکر و عمر «فاخبرت عليا وقلت لولا انهم يرون انك تضمر ما اعلنوا ما اجترؤا علي ذلك منهم عبدالله بن سبا وكان اول من اظهر ذلك فقال علي اعوذ بالله رحــمـهما الله ثم نهض و اخذ بيدي وادخلني الـمسجد فصعد الـمنبر ثم قبض علي لـحيته و هي بيضاء فجعلت دموعه تتحادر علي لـحيته و جعل ينظر للبقاع حتي اجتمع الناس ثم خطب فقال (ما بال اقوام يذكرون اخوي رسول الله جووزيريه وصاحبيه وسيدي قريش وابوي الـمسلمين وانا بري مـمايذكرون وعليه معاقب صحبا رسول الله جبالـحب والوفاء والـجد في أمر الله يأمران وينهيان ويقضيان ويعاقبان لا يري رسول الله جكرأيهما رأيا ولايحب كحبهما حبا كما يري من عزمهما في أمر الله فقبض وهو عنهما راض والـمسلمون راضون فما تـجاوزا في أمرهما وسيرتهما رأي رسول الله جوامره في حياته وبعد موته فقبضا علي ذلك رحــمهما الله فو الذي فلق الـحبه وبري النسمه لا يـحبهما الا مومن فاضل ولا يبغضهما الا شقي مارق وحبهما قربه وبغضهما مروق) الـي آخر الـحديث». و فی روایه «(لعن الله من اضمر لـهما الا الـحسن الـجميل) وستري ذلك ان شاء الله تعالي ثم ارسل الـي ابن سبا فسيره الـي الـمداين وقال (لا تساكنـي في بلده ابدا)» و چون خبر قتل محمد بن ابی بکر در مصر بحضرت امیر رسید بسوی عبدالله بن عباس که صوبه دار بصره بود از جانب حضرت امیر نامه نوشت و دفتر شکایت این گروه شقاوت پژوه دران درج فرمود و حالا آن نامه کرامت شمامه را بعینها از «کتاب نهج البلاغه» که اصح الکتب بعد کتاب الله نزد شیعه و متواتر است نقل کنم تا خوبی و بزرگی اسلام این فرقه بشهادت امام معصوم اوضح من الشمس و ابین من الامس گردد عبارت نامه اینست «اما بعد فان مصر قد فتحت ومحمد بن ابـي بكر فقد استشهد فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا وعاملا كادحا وسيفا قاطعا وركنا دافعا وكنت قد حثثت الناس علی لـحاقه وامرتهم بغياثه قبل الوقعه ودعوتهم سرا وجهرا وعودا وبدءا فمنهم الاتي كارها ومنهم الـمعتل كاذبا ومنهم القاعد خاذلا اسأل الله تعالي ان يـجعل لـي منهم فرجا عاجلا فوالله لولا طمعي عند لقاء العدوفي الشهاده وتوطئه نفسي علی الـمنيه لا حببت ان لا القي مع هؤلاء يوما واحد ولا التقي بـهم ابدا» و نیز وقتی که خبر رسید که سفیان بن عوف که از قبیله بنی غامد و از امراء معاویه بود سواران او به شهر انبار رسیدهاند و رعیت آنجا را بقتل رسانیدند حضرت امیر خطبه فرمود و در ان خطبه این عبارت ارشاد اشارت مندرج است «والله يميت القلب ويـجلب الـهم ما تري من اجتمـاع هؤلاء علی باطلهم وتفرقكم عن حقكم فقبحا لكم وترحا حين صرتم غرضا يرمـي يغار عليكم ولا تغيرون وتغزون ولا تغزون ويعصي الله وترضون فاذا امرتكم بالسير اليهم في ايام الـحر قلتم هذه جـمـاره القيظ أمهلنا حتی ينسلخ عنا الـحر واذا امرتكم بالسير اليهم شتاء قلتم هذه صباره القر امهلنا حتی ينسلخ عنا البرد وكل هذا فرارا من الـحر والقر فاذا كنتم من الـحر والقر تفرون فانتم والله من السيف افرا يا اشباه الرجال ولا رجال لكم حلوم الاطفال وعقول ربات الـحجال لوددت انـي لـم اركم ولـم اعرفكم معرفه» و نیز در همین خطبه میفرماید «قاتلكم الله لقد ملاتم قلبي قيحا وشحنتم صدري غيظا وجرعتموني نغب التهمـام انفاسا فافسدتم علی رأيي بالـخذلان والعصيان حتی قالت قريش ان ابـي طالب رجل شجاع ولكن لا علم له بالـحرب لله ابوهم وهل احد اشد لـها مراسا واقدام فيها مقاما مني حتی لقد خضت فيها وما بلغت العشرين وها انا ذرفت علی الستين ولكن لا رأي لـمن لا يـطاع» و در خطبه دیگر میفرماید «ايها الناس الـمجتمعه ابدانهم، الـمختلفه اهواءهم، كلامكم يوهي الصم الصلاب وفعلكم يطمع فيكم الاعداء، تقولون في الـمجالس كيت وكيت فاذا حصر القتال فانتم حيدي حياد، ما عزت دعوه من دعاكم، ولا استراح قلب من قاساكم، اعاليل بأضاليل وداع ذي الدين المطول» و در خطبه دیگر فرماید «الـمغرور والله من غررتـموه ومن فاز بكم فاز بالسهم الباخس ومن رمي بكم فقد رمي ما فوق ناضل اصبحت والله لا اصدق قولكم ولا اطمع في نصركم ولا اوعد العد وبكم» و نیز در خطبه دیگر وقتیکه استنفار مردم بسوی اهل شام میکرد فرمود «اف لكم لقد سئمت عتابكم»، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ٣٨﴾[التوبة: ۳۸]. «عوضا، وبالذل من العز خلقا؟ اذا دعوتكم الى جهاد اعدائكم دارت اعينكم كانكم من الـموت في غمره ومن الزهوق في سكره يرتج عليكم حواري فتعمهون وكان قلوبكم مألوسه فانتم لا تعقلون ما انتم في منعه ليستخشن الليالي وما انتم بركن يمـال بكم ولا ذووفر وعز يفتقر اليكم ما انتم الا كابل ضل رعاتـها فكلمـا جمـعت من جانب انتشرت من جانب آخر وبئس لعمر الله مسعر نار الحرب انتم تكادون ولا تكيدون وتنقص اطرافكم ولاتـمتعضون ولا ينام عنكم وانتم في غفله ساهون» و نیز در خطبه دیگر میفرماید «منيت بـمن لايطيع اذا امرت ولايجيب اذا دعوت لاابا لكم ماتنتظرون بنصركم ربكم؟ اما دين يجمعكم ولاحميه تحميكم اقوم فيكم مستصرخا واناديكم متغوثا فلاتسمعون لي قولا ولاتطيعون لي امرا حتی يكشف الامور عن عواقب الـمساءه فمـا يدرك بكم ثار ولايبلغ منكم مرام دعوتكم الى نصر اخوانكم فجرجرتم جرجرت الجمل الاشر وتثاقلتم تثاقل النضوالادبر ثم خرج الى منكم جند متذايب ضعيف» ﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ٦﴾[الأنفال: ۶]. و نیز در ذم و طعن یاران کذائی فرماید «كم اداري كمـا يداري البكاء العنيده والثياب الـمتداعيه كلمـا خيطت من جانب تهـتكت من جانب آخر وكلمـا اظل عليكم منسر من مناسر الشام اغلق كل رجل منكم بابه وانجحر انجحار الضبه في حجرها والضبع في وجارها و نیز در خطبه دیگر فرماید (من رمي بكم فقد رمي بافوق ناصل انكم والله لكثير في الباحات قليل تحت الرايات)» و این خطب را بتمامها رضی در (نهج البلاغه) ذکر کرده و سوای او دیگر امامیه نیز در کتب خود روایت کردهاند و علی بن موسی بن طاوس سبط محمد بن الحسن طوسی شیخ الطایفه گفته است که آن «اميرالـمؤمنين كان يدعوالناس علی منبر الكوفه الى قتال البغاه فمـا اجابه الا رجلان فتنفس الصعداء وقال ابن يقعان باز ابن طاوس ميگويد كه هؤلاء خذلوه مع اعتقادهم واظهارهم لفرض طاعه وانه صاحب الحق وان الذين ينازعونه علی الباطل وكان ÷ يداريـهم ولكن لا تجديه الـمداراه نفعا وقد سمع قوما من هؤلاء ينالون منه في مسجد الكوفه ويستخفون به فاخذ بعضادتي الباب وانشد متمثلا».
بیت:
هنيئا مريئا غير داء مخامر
لعزه من اعراضنا ما استحلت
فیئس منهم کلهم و دعا علیهم. و از مجموع این خطبهها و روایت ابن طاوس ثابت شد که حضرت امیر در حق این فرقه که مدعیان شیعیت آنجناب بودند کلمه قاتلکم الله و قبحا لکم و ترحا ارشاد فرموده و نیز قسم یاد فرموده بر آنکه هرگز گفته ایشان را تصدیق نخواهد فرمود و جابجا بعصیان اوامر خود و نشنیدن کلام خود وصف نمود و از دیدن ایشان و شناختن ایشان بیزار بود و اینها غیر از خذلان آنجناب و تجریع همو دل آنجناب را پر از غصه و غضب کردن بلکه پس پشت در مسجد نشسته بد گفتن و استخفاف نمودن آنجناب شیوه نداشتهاند و نیز معلوم شد که جمیع شیعه آن وقت درین عمل شریک و درین نکوهش و نفرین داخل بودند سوای دو کس پس چون حال صدر اول و قرن افضل که نیر روی نرگس و گل سرسبز این فرقهاند چنین باشد وای بر حال دیگران.
طبقه سوم: از اسلاف شیعه جماعه بودند که سید مجتبی سبط مصطفی فلذه کبد زهراء امام حسن ÷ را بعد از شهادت حضرت امیر ÷ باعث شدند و چهل هزار کس بر موت بیعت کردند و بر قتال معاویه ترغیب نموده بیرون کوفه بر آوردند و نیت فاسده ایشان تصمیم یافته بود که آنجناب را در ورطه هلاکاندازند چنانچه در اثنای راه به سبب تنخواه آنجناب را آزرده خاطر ساختند و به قول و فعل با او بیادبیها بعمل آوردند تا آنکه مختار ثقفی که خود را از شیعه خاص قرار میداد مصلی نماز را از زیر قدم مبارکش ربود و لعینی دیگر کلند بر پای مبارکش زد و چون نوبت بمقابله و مقاتله رسید بدنیای معاویه راغب شده ترک نصرت آن امام بحق نموده خسران دنیا و آخرت برای خوداندوختند حال انکه خود از مخصوصان شیعه آنجناب و شیعه والد عالی مقدارش میگفتند و مذهب تشیع احداث کرده و بنیاد نهاده آنهاست احوال این جماعه را سبد مرتضی در کتاب (تنزیه الانبیا و الائمه) بهمین تفصیل ذکر کرده در مقام عذر از جانب حضرت امام حسن در مصالحه که با معاویه نمودند و بخلع خلافت تن در داد و نیز در (کتاب الفصول) امامیه مسطور است که رؤساء اینها پنهان با معاویه مکاتبات و مراسلات داشتند و او را بر حرکت بر میغلانیدند و مینوشتند که هان زود شو تا امام را بتو سپاریم و روسیاهی دنیا و آخرت بچند خرمهره ناپاک بستانیم بلکه بعضی از اینها اراده فتک و دغا با امام نیز در خاطر داشتند و نزد امام این همه فسادات و ارادات ایشان بثبوت رسیده و بحد یقین انجامیده بود بنابران تن بمصالحه در داد و ناچار بخلع خلافت راضی شده اینست ترجمه خلص عبارت فصول که از کتب معتبره امامیه است.
طبقه چهارم: از اسلاف شیعه اکثر کوفیاناند که با حضرت سبط شهید قره عین رسول فلذه کبد البتول حسین مقتول بالحاح تمام عرایض و اخلاص نامها فرستاده نرد دغا باختند و اول آنجناب را بجد تمام باعث شدند که از حرام آمن مکه بجانب کوفه حرکت فرماید چون آنجناب نزدیک رسید و نوبت بمقابله و مقاتله اعدا و امتحان صدق و اخلاص انجامید هر همه راه خذلان پیمودند و با وجود کثرت عدد و عدد از امداد و نصرت آن مظلوم تقاعد نمودند بلکه برخی ازیشان با دشمنان آنجناب خوفا و طمعا رفیق شده باعث شهادت آنجناب و رفقاء او گشتند تا آنکه اطفال شیر خواره اهل بیت بفریاد العطش جان دادند و مخدرات و مستورات اهل بیت عریان و برهنه شهره عالم شدند و این همه به علت بیوفائی و دغا بازی این گروه واقع شد.
طبقه پنجم: از اسلاف شیعه کسانی بودهاند که در وقت تسلط مختار بر عراق و دیگر بلاد آن ضلعه از حضرت امام زین العابدین برگشته بجهت موافقت مختار کلمه محمد بن الحنیفه میخواندند و او را امام خود میدانستند حال آنکه او از نسل رسول جنبود و امامت او وجهی ندارد و احوال این فرقه سابق به تفصیل مذکور شد که آخرها از دایره دین خروج کرده به نبوت مختار و آمدن وحی بسوی او قایل شده بودند.
طبقه ششم: از اسلاف شیعه کسانی گذشتهاند که اول حضرت زید شهید را باعث شدند بر خروج و با وی رفاقت کردند چون نوبت بمقابله رسید انکار امامت او نمودند و به بهانه آنکه او از خلفاء ثلاثه تبری نمیکند او را گذاشته بکوفه خزیدند و آن امام زاده مظلوم را در دست دشمنان او گذاشتند تا آنکه شهید شد و واقعه امام حسین از سر تازه گشت آری بالفرض اگر او امام نبود امام زاده خو بود و اگر او از خلفاء ثلاثه تبرا نمیکرد چه قصور داشت سابق در کلام فاضل کاشی از ائمه عظام روایات صحیحه گذشته است که بد گفتن خلفا در نجات و دخول جنت ضرور نیست و اگر او اقرار به امامت امام محمد نداشت نیز از دایره ایمان بیرون نبود چنانچه از همان روایات مفهوم میشود و با اینهمه آخر مظلوم بود در دست نواصب که اعداء جمیع اهل بیتاند و اعانت مظلوم اگرچه کافر باشد خاصه چون در دست کافران گرفتار شود و با وصف قدرت فرض قطعی است.
طبقه هفتم: از اسلاف شیعه کسانی بودهاند که صحبت ائمه و تلمذ ایشان را ادعا مینمودند و ائمه آنها را تکفیر و تکذیب میفرمودند و اگر این جماعه را نام بنام بتحریر آریم و فرمودهای ائمه را در حق ایشان از کتب امامیه برنگاریم دفتری باید طویل و کتابی باید دراز لیکن بحکم «ما لايدرك كله لايترك كله» بتحریر بیاریم لکن نبذی از فضایل و مناقب این بزرگان و برخی از عقاید ایشان ضرور و واجب دانسته خدمت شما تقدیم نموده که باید دانست که مدار تشیع خصوصا مذهب امامیه بر جماعه ایست که حق تعالی را جسم ذی الابعاد ثلاثه اعتقاد میکردند مثل هشامین و شیطان الطاق و میثمی و این عقیده ایشان در (کافی) کلینی مذکور است هیچکس را جای انکار نیست و طایفه ازیشان صورت هم برای حق تعالی ثابت میکردند مثل هشام بن الحکم و شیطان الطاق و طایفه تا ناف اجوف و کاواک و پائین ناف صمد و کنده اعتقاد میکردند مثل هشام بن سالم و میثمی و بعضی ازیشان حق تعالی را در ازل جاهل میدانستند مثل زراره بن اعین و بکیر بن اعین و سلیمان جعفری و محمد بن مسلم و غیرهم و اکثر ایشان مکان و جهت نیز ثابت کنند بعضی از پیشوایان ایشان دیک الجن شاعر و غیره بیدین محض بودهاند که اصلا اعتقاد بصانع و انبیا و بعث و معاد نداشتهاند و بعضی نصرانی بودهاند که اصلا تغیر زی و لباس و ترک معاشرت اقوام خود نکردند و با آنها محشور بودند مثل زکریا بن ابراهیم نصرانی که شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی در (تهذیب) ازو روایت دارد و جماعه از اسلاف ایشان گذشتهاند که حضرت صادق در حق ایشان فرموده که «يروي عنا الا كاذيب ويفتري علينا اهل البيت»مثل بنان که کنیت او ابو احمد است و جماعه گذاشتهاند که از عقاید ایشان حضرات ائمه مردم را تحذیر فرمودند و رواه اخبار و نقله آثار از حضرات نزد امامیه همین جماعتاند «روي الكليني عن ابراهيم بن محمد بن الخزار ومحمد بن الحسين قالا دخلنا علي ابي الحسن الرضي ÷ فقلنا ان هشام بن سالـم والـميثمـي وصاحب الطاق يقولون ان الله تعالي اجوف من الرأس الى السره والباقي صمد فخرلله ساجدا ثم قال سبحانك ما عرفوك ولا وحدوك فمن اجل ذلك وصفوك» و در حق همین جماعه مذکورین و زراره بن اعین نیز حضرت صادق دعاء بد فرموده است و گفته است اخزاهم الله چنانچه در مقام خود بیاید «ان شاءالله تعالي وايضا روي الكليني عن علي بن حـمزه قال قلت لابي عبدالله ÷سمعت هشام بن الحكم يروي عنكم ان الله جسم صـمدي نوري معرفته ضروري يمـن بهـا علي من يشاء من عباده فقال سبحان من لايعلم احد كيف هوالا» ﴿فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١﴾[الشورى: ۱۱]. لا یحد و لا یحس و لا یحیط به شیء و لا جسم و لا صوره و لا تخطیط ولا تحدید و جماعه از اسلاف ایشان ناؤسیهاند که منکر موت حضرت جعفر صادقاند و ایشان را مهدی موعود اعتقاد کنند و امامت ائمه باقیه را انکار نمایند و اکثر رواه ایشان واقفیهاند و جابجا در اسماء الرجال ایشان دیده میشود که کان فلان من الواقفیه و این هردو فرقه عدد ائمه و تعین اشخاص آنها را منکرند چنانچه در باب اول گذشت و منکر امامت نزد شیعه مثل منکر نبوت است و اینها بیمحابا ازین هردو فرقه روایات بسیار در صحاح خود وارد کنند حال آنکه هردو فرقه مذهب خود را نیز از حضرات روایت کردهاند پس کذب آنها صریح ثابت شده و جماعه از اسلاف ایشان امام وقت را ندانستهاند و تمام عمر در تردد و تحیر گذرانیده در وعید «من مات ولـم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه» داخل گردیده مثل حسن بن سماعه و بنی فضال و عمر بن سعید و غیرهم من رواه الاخبار و از جارودیه نیز در کتب صحیحه ایشان روایات موجود است حال آنکه مذهب جارودیه معلوم است و جماعه از اسلاف ایشان اختراع کذب نموده و اصرار بران داشتهاند مثل ابی عمیر و ابن المعره و النطیری و بعضی ازیشان را حضرت صادق از مجلس خود رانده و هرگز پروانگی آمدن نزد خود نداده مثل ابن مکان و بعضی ازیشان به دروغ خود اقرار کردهاند مثل ابوبصیر و بعضی ازیشان بدائیه غالیهاند که نزد جمهور شیعه آن نوع بد اباطل است مثل دارم بن الحکم و ریان ابن الصلت و ابن هلال جهمی و زراره و ابن سالم و بعضی رواه ایشان بعضی را تکذیب نمودهاند در روایات مثل هشامین و صاحب طاق و میثمی که باهم تکاذیب داشتهاند و نیز از رواه اخبار و آثار ایشان ابن عیاش است که او را در رجال خود کذاب مینویسند و از ائمه روایت میکنند که او را تکذیب فرمودند و ابن بابویه صاحب رقعه مزوره از متقدمین و شریف مرتضی از متأخرین نیز یادگار مسیلمه کذاباند و این دعاوی که مذکور شد دلایل آنها در باب آینده از کتب معتبره اینها منقول خواهد شد و مع هذا علماء ایشان که بر کتب اسماء الرجال خود و احوال اسلاف خود اطلاع دارند ممکن نیست که انکار این دعاوی نمایند و اگر جاهلی یا ناواقفی تردد کند ازو شکایت نیست که در باب آینده تردد او زایل خواهد شد ان شاء الله تعالی درینجا نکته ایست بس عمده که آن را بکمال غور باید شنید.
باید دانست که جمیع فرقههای شیعه دعوای اخذ علوم خود از اهل بیت مینمایند و هریک ازینها به امامی یا امام زاده خود را نسبت میکند و از وی اصول و فروع مذهب خود را روایت مینمایند و بعضی فرقه ها بعضی دیگر را تکذیب و تضلیل و تکفیر میکنند و در اصول عقاید خصوصا در امامت باهم تناقض صریح دارند پس این اختلاف و تناقض ایشان عاقل را دلیل دروغگوئی همه فرقه ها بس است زیرا که از یک خانه این همه توطیهاء مختلف و روایتهای متناقض نمیتواند برآمد و الا بعضی اهل آن خانه کذاب و دروغگو و گمراه کننده خلق الله باشند و این را نص قرآنی باطل میکند قوله تعالی ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳]. و نیز احوال بزرگان اهل بیت خصوصا ائمه از روایات تواریخ بالیقین معلوم است که از بهترین بندگان خدا و حق پرست و تابع دین و آئین جد خود بودهاند دروغ گفتن و برای ریاست خود مردم را فریب دادن از ایشان امکان ندارد پس معلوم شد که اهل بیت ازین همه روایات و حکایات بری و بیخبراند و این فرقه هاء مختلف روایات مذهب خود بالا بالا ساختهاند که اصلی ندارند قوله تعالی ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا٨٢﴾[النساء: ۸۲]. و اختلافی که در اهل سنت است اول اختلاف اجتهادی است که ایشان از قرن صحابه گرفته تا وقت فقهاء اربعه همه را مجتهد دانند و مجتهد برای خود عمل میکند و اختلاف آرا جبلی نوع انسان است اختلاف روایت نیست که شاهد دروغ و افترا تواند شد دوم آنکه اختلاف اهل سنت همه در فروع فقه است نه در اصول عقاید و اختلاف فروعی بنا بر اجتهاد دلیل بطلان مذهب نمیتواند شد مانند اختلاف مجتهدین امامیه در مسائل فقهیه مثل پاکی و ناپاکی شراب و تجویز و عدم تجویز وضو بگلاب.
حالا مأخذ علوم شیعه از اهل بیت باید شنید هرچند در باب اول این مبحث به طریق اجمال گذاشته است اما تفصیل رنگ دیگر دارد غلاه که سر گروه همه فرقههااند همه در اصل شاگردان عبدالله بن سبااند و او خود را تلمیذ خاص و محروم با اختصاص حضرت امیر میدانست و مختاریه و کیسانیه از حضرت امیر و حسنین و محمد بن علی و ابو هاشم بن محمد بن علی مذهب خود را روایت کنند و زیدیه از حضرت امیر و حسنین و امام زین العابدین و زید بن علی بن الحسین و یحیی بن زید و باقریه از پنج کس یعنی از حضرت امیر تا امام باقر و ناؤسیه از شش کس ازین پنج و حضرت امام صادق و مبارکیه از هفت کس این شش و اسماعیل بن جعفر و قرامطه از هشت کس این هفت و محمد بن اسماعیل و شمطیه از دوازده کس این هشت و محمد بن جعفر و موسی بن جعفر و عبدالله بن جعفر و اسحق بن جعفر و مهدویه ازبیست و دوکس که نام آنها در باب اول مذکور شد و ایشان جمیع پادشاهان مصر و مغرب را که از نسل محمد مهدی گذشتهاند امام دانند و اعتقاد عصمت و علم ممحیط در آنها نمایند چنانچه ابو محمد نجم الدین عماره بن علی بن زید المذحجی شاعر مشهور در قصیده میمیه خود که در مدح فایز بن ظافر و وزیر او که صالح بن زریک بود میگوید.
بیت:
اقسمت بالفائز الـمعصوم معتقدا
فوز النجاه واجر البر في القسم
و پادشاهان مذکورین نیز خود را معصوم و عالم بعلم غیب و علوم غریبه از کیمیا و سیمیا میگفتند چنانچه تواریخ مصر و مغرب بر آن شاهدند و نزاریه از هژده کس که اول ایشان امیرالمؤمنین و آخر ایشان مستنصر است و امامیه اثنا عشریه از دوازده کس که اول ایشان امیرالمؤمنین و آخر ایشان امام محمد مهدی است پس اگر مثلا معتقدات امامیه را اصلی میبود حضرت زید بن علی چرا علی رؤس الاشهاد باین شدت و غضب بر احوال انکار مینمود و او را از مجلس خود میراند و علی هذا القیاس معتقدات دیگر فرق را نیز باید فهمید و موید دروغ این فرقه ها آنست که هرچند جمیع اینها برای خود کتابها ساختهاند و دفترها پرداخته و در همه اینها علماء و فضلا صاحبان تقریر و تحریر گذشتهاند اما درین ملک کتابهای امامیه دیده میشوند وکتابهای دیگران کمیاب و نادر الوجود است و حال علماء انها از حال علماء امامیه توان دریافت و حال علماء امامیه و رواه اخبار ایشان سابق مذکور شد که بعضی ازیشان مرتکب کبیرهاند مثل کسانی که حضرت امیر ازیشان حکایت میفرمود و بعضی فاسد المذهب والدیانه و مجسمه و مشبهه و بعضی مجاهیل و ضعفا و بعضی کذابین و وضاعین و بعضی آنانکه خود ایشان در جرح و تعدیل شان مختلفاند واحد الطرفین مرجح نه شده و بعضی راوی از خطوط و رقعات که اصلا محل اعتماد نیست زیرا که خط خود را مشابهه بخط دیگر کردن نزد ماهران این صنعت سهل کاریست علی الخصوص خط امام غایب که تا حال آن را کسی ندیده و نشناخته و بعضی از رواه ایشان مسئله در رقعه مینوشت و شب هنگام در سوراخ درختی میگذاشت و صباح آن رقعه را نزد شیعه میآورد که در اثناء سطور آن رقعه جواب آن مسئله مرقوم میبود و میگفت که این خط امام است و همه امامیه از وی باور میداشتند.
آمدیم بر ذکر علما و کتابهای هر فرقه که درین رساله از اهم مهمات است تا در وقت نقل از کتابی یا عالمیسامع را اشتباه نیفتد که این کتاب یا عالم از کدام فرقه است و نزد شیعه چه رتبه دارد مقوله او یا روایت او شایان اعتبار هست یا نیست. اما غلاه پس عالم اول ایشان عبدالله بن سبا است بعد از ان ابو کامل بنان و مغیره عجلی و این هردو را حضرت صادق نفرین فرموده و تکذیب نموده و گفته انهما یفتریان علینا اهل البیت و یرویان عنا الاکاذیب و نصیر و اسحق و علباء و زرام و مفضل صیرفی و سریع و یزیغ و محمد بن یعفور و غیرهم و مقالات ایشان همه خرافات است قابل گفتن و شنیدن نیست و اما کیسانیه پس اعلم علماء ایشان کیسان است که خود را تلمیذ محمد بن علی میگفت بعد از ان ابوکریب ضریر و اسحق بن عمر و عبدالله بن حرب و غیرهم و اما زیدیه پس اعلم علماء ایشان یحیی بن زید است و دیگر یاران زید بن علی و ایشان را روایات بسیار است از امیرالمؤمنین و سبطین و سجاد و زید شهید و یکی از ائمه ایشان ناصر است که مذهب او مشهور است که رجلین را غسل و مسح هردو باید کرد و از اجله علماء ایشان هادی است که بعد سنه دویست و هشتاد ترویج این مذهب نمود و پسر او مرتضی نیز عالم بزرگ اینهاست و این هردو از سادات حسنیه بودند و خود را زیدیه خالص گویند و زیدیه غیر خالص جماعه دیگرند که خود را زیدیه گویند و در مذهب تفاوت دارند علماء ایشان جارود بن احمد بن محمد بن سعید سبیعی همدانی است و ابن عقده و سلیمان و بترتومی و خلف بن عبدالصمد و نعیم بن الیمان و یعقوب و حسین ابن صالح و اخطب خوارزمی صاحب مناقب امیرالمؤمنین نیز از زیدیه است و همچنین صاحب عقاید الاکیاس و اکثر زیدیه غیر از زیدیه خالص در اصول تابع معتزلهاند مگر در مسائل معدوده مثل امامت و صاحب الکبیره کافر نعمه فاسق و در فروع تابع ابوحنیفهاند و برخی تابع شافعی مگر در بعضی مسایل مثلا انکار مسح خفین و اما اسماعیلیه پس علماء ایشان مبارک و عبدالله بن میموةن قداح و غیاث صاحب کتاب البیان و محمد بن علی برقعی و مقنع و مهدویه را که شعبه ایست از اسماعیلیه در اول امر عالمان و کتابها نبودند زیرا که رئیس ایشان را محمد بن عبدالله الملقب بمهدی اکثر اهل عراق و حجاز از اجلاف و شورپشتان سپاهی پیشه نمیگرویدند حتی که عزیز که از اولاد او بخلافت رسیده بود روز جمعه بر سر منبر آمده تا خطبه بخواند در آنجا رقعه یافت که در وی این ابیات مرقوم بود.
شعر:
انا سمعنا نسبا منكرا
یتلی علی المنبر فی الجامع
ان كنت فيمـا تدعي صادقا
فاذكر ابا بعد الاب الرابع
وان ترد تحقيق ما قلته
فانسب لنا نفسك كالطائع
اولا دع الانساب مستوره
وادخل بنا في النسب الواسع
فان انساب بني هشم
يقصر عنها طمع الطامع
و ذکر طایع بالله خلیفه عباسی درین ابیات برای آنست که این قصه در ایام خلافت او بود در بغداد و دیگر بلاد اسلام و نسب او در اشتهار کالشمس فی رابعه النهاراست و در پدر چهارم او که بحث کرده و گفته فاذکر ابا بعد الاب الرابع از آنست که پدر چهارم او پدر مهدیست عبیدالله بن عبدالله و به همین نسبت اینها را عبیدیین گویند و چون مهدی را دعوای مهدویه در سر گرفت و این دعوی بیموافقت نام پدر خود با نام پدر شریف آن حضرت جصورت نمیبست ناچار پدر را جد و جد را پدر گردانید و باین نسق نسب خود را بیان میکرد که هو محمد بن عبدالله بن عبیدالله بن القاسم بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق و بعد از انکه تسلط ایشان در دیار مغرب و مصر مستحکم شد و دیر کشید و مردم بسیار بطمع مال و مناسب در مذهب ایشان در آمدند علما و فضلا و ادبا نیز در اینها پیدا شدند از سرامد علماء ایشان ابو الحسن علی بن النعمان و ابو عبدالله محمد بن النعمان در ایام معز و عزیز گشتهاند و ابوالقاسم عبدالعزیز در زمان حاکم و عامر بن عبدالله رواحی و علی بن حمد بن علی صلیحی در زمان مستنصره و از جمله کسانی که بطمع مال و جاه در مذهب ایشان در آمد فقیه عماره یمنی است که در دولت عبیدیین مثل او پیدا نشد و در غایت علم و فضل بود و بسبب در آمدن او درین مذهب جمعی کثیر از اتباع و تلامذه او گمراه شدند و مثل مشهور صادق آمد که
شعر:
ان الفقيه اذا غوي واطاعه
ان الفقيه اذا غوي واطاعه
مثل السفينه اذ هوت في لجه
غرقت ويغرق ما هنالك اجمعا
و از اولاد مهدی مذکور نیز بعضی علما بودهاند مثل عزیز بالله که مرد ادیب و فاضل و شاعر بود و معز وحاکم بن المعز و اکثر اینها ادعاء علم غیب میکردند خصوصا حاکم که میگفت در طور با من مناجاه و مکالمه میشود چنانچه با حضرت موسی شده بود و بار بار بطور میرفت و علم کیمیا را نیز میدانست و تعویذ الحاکم در فن کیمیا مشهور است و کتاب الهیاکل او نیز از مشاهیر کتب است بالجمله اخبار ایشان در همه دانی و غیب شناسی بر السنه مورخین مذکور و در کتب تواریخ مسطور است نوشتهاند که روزی عزیز بر سر منبر آمد درینجا کاغذی دید که در وی این قطعه مرقوم بود
شعر:
بالظلم والجور قد رضينا
ولیس بالکفر والحماقه
ان كنت اعطيت علم غيب
فقل لنا كاتب البطاقه
و حاکم از جمله اینها خیلی غلو رفض داشت چند کس را بخفیه فرستاده بود که اجساد شیخین را از جوار سیدالمرسلین جبر آرند پس چون بمدینه منوره رسیدند یکی را از علویان که در قرب مسجد و روضه مطهره خانه داشت فریب داده در خانه او جا گرفتند شب هنگام بنقب زدن و کافتن مشغول میشدند تا آنکه نقب بقرب جسد مبارک رسید ناگاه در مدینه تاریکی عظیم پیدا شد و غباری شدید برخاست و لمعان بروق خواطف و هبوب ریاح عواصف شروع شد تا آنکه مردم بهلاک خود یقین نمودند و از نجات و خلاص مأیوس شدند ناچار آن علوی و عشایر او امیر مدینه را بکار پردازی آن مردم اطلاع داد پس امیر آنها را گرفته بقتل رسانید و فی الفور تاریکی و صواعق تسکین پذیرفت کذا ذکره القاضی الفاضل ابوعبدالله منصور السمنانی فی کتاب الاستنصار و اما نزاریه پس اعلم علماء ایشان حسن بن صباح حمیری بود بعد از آن ابوالحسن سلیمان بن محمد که ملقب به راشد الدین است صاحب قلاع اسماعیلیه و او مرد فاضل ادیب شاعر بود و رسایل بدیعه دارد در فن انشاء از آنجمله است نامه او برای سلطان نورالدین محمود بن سلطان علاء الدین شهید زنگی پادشاه شام و حلب وقتی که صلاح الدین ابن ایوب از طرف او فتح مصر نمود و از دست مهدویه انتزاع کرد و سلطان نورالدین برای راشد الدین مذکور که خود را از بقایای عبیدیان میگفت نیز نامه تهدید آمیز نوشت در جواب نامه سلطان مینویسد.
نظم:
يا للرجال لامر هال منقطعه
ما ترقط علی سمعي توقعه
يا ذا الذي بقراع السيف هددنا
لاقام قائم جنبي حين تصرعه
قام الحمـام الى البازي يهـدده
وشمرت لقراع الاسد اضبعه
اضحي يسد فم الافعي باصبعه
يكفيه ما ذا يلاقي منه اصبعه
«وقفنا علی تفاصيله وجمله وعلمنا ما هددنا به من قوله وفعله فيا لله العجب من ذبابه تطن بأذن قيل وبعوضه تعد في التمـاثيل وقد قالـها قبلك قوم آخرون فدمرناهم وما كان لـهم ناصرون ام للحق تدحضون وللباطل» ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ٢٢٧﴾[الشعراء: ۲۲۷]. «اما ما صدرت به قولك من قطع راسي وقلعك لقلاعي في الجبال الرواسي فتلك اماني كاذبه وخيالات غير صائبه فان الجواهر لا تزول بالاعراض كمـا ان الارواح لا تضمحل بالامراض كم بين قوي وضعيف ودني وشريف وان عدنا الى والـمحسوسات وعدلنا عن البواطن والـمعقولات قلنا اسوه برسول الله جفي قوله (ما اوذي نبي مثل ما اوذيت) وقد علمتم ماجري في عترته واهل بيته وشيعته والحال ما حال والامر ما زال ولله الحمد في الآخره والاولي اذ نحن مظلومون لاظالـمـون ومغصوبون لاغاصبون» ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا٨١﴾[الإسراء: ۸۱]. «وقد علمتم ظاهر حالنا وكيف قتال رجالنا وما يتمـنون من الفوت ويتقربون الى حياض الـموت» ﴿قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ٩٤ وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ٩٥﴾[البقرة: ۹۴-۹۵]. «وفي الامثال السائره اوللباطل تـهددون بالشط فهي للبلاء جلبابا وتدرع للرزايا اثوابا ولا تكونن كالباحث عن حتفه بظلفه والجادع مارن انفه بكفه واذا وقفت علی كتابنا فكن من امرنا بالـمرصاد ومن حيلتك علی اقتصاد ثم اقرا اول النحل وآخره الصاد».
شعر:
بنا نلت هذا الـملك حتی تأثلت
بيوتك فيه واشمخر عمودها
فاصبحت ترمينا بنبل قد استوي
مغرسها فينا وفينا جريدها
اما امامیه خصوصا اثناعشریه پس علماء اینها در کثرت حدی ندارند و مشاهیر قدماء ایشان قیس بن سلیم بن قیس هلالیست و ابان و هشام ابن الحکم و هشام ابن سالم و صاحب الطاق و ابولاحوص و علی بن منصور و علی بن جعفر و بنان بن سمعان که کنیت او ابو احمد است مشهور بجزریست و ابن ابی عمیر و عبدالله بن مغیرع و نطیری و ابو بصیر و محمد بن الحکم و محمد بن الفرج الرجخی و ابراهیم خزار و محمد بن الحسین و سلیمان جعفری و محمد بن مسلم و بکیر بن اعین و زراره بن اعین و پسران این دو و سماعه ابن مهران و علی بن ابی حمزه و عیسی و عثمان و علی هرسه بنی فضال و احمد بن محمد بن عبدالله ابونضره البرنطی و یونس بن عبدالله القمی و ایوب بن نوح و حسن بن عیاش بن الحریش و علی بن مظاهر واسطی و احمد بن اسحاق و جابر جعفی و محمد بن جمهور قمی و حسین بن سعید و عبدالله و عبیدالله و محمد و عمران و عبدالاعلی کلهم بنو علی ابن ابی الشیعه و اولاد ایشان و جد ایشان و مصنفین اثناعشریه صاحب معالم الاصول فخر المحققین و محمد بن علی الطرازی و محمد بن علی الجیاعی و ابوالفتح کراجکی و الکفعمی و جلال الدین حسن ابن احمد شیخ شیخ مقتول و محمد ابن حسن الصفار و ابان بن بشر البغال و عبید بن عبدالرحمن خثعمی و فضل بن شادان قمی و محمد بن یعقوب الکلینی الرازی و علی بن بابویه قمی و حسین بن علی بن بابویه قمی و محمد بن علی بن بابویه قمی و این قمی غیر آن قمی است که بخاری به وی استشهاد کرده است در روایت حدیث «الشفاء فی ثلاث شرطه محجم وشربه عسل وکیه بنار» در کتاب الطب از صحیح خود گفته است و رواه القمی عن لیث عن مجاهد زیرا که ابن بابویه قمی از اهل قرن رابع است و لیث از اهل قرنی ثانی امکان نیست که لیث را دیده باشد و از وی روایت کرده و اگر رواه عن لیث را بر ارسال و روایت بالواسطه حمل کنیم حالانکه خلاف متعارف بخاری است در امثال این مقامات نیز درست نمیشود زیرا که وفات بخاری در وسط مائه ثالثه است پس ابن بابویه از وی متأخر است بزمان بسیار بوی چه قسم استشهاد تواند کرد و لنعم ما قیل فی میلاد البخاری و وفاته و سنی عمره ولد فی صدق (۱۹۴) و عاش حمیدا (۶۲) و مات فی نور (۲۵۶) و درین مقام بعضی از بزرگان متأخر را در فهم عبارت سمعانی غلط افتاده چنان گمان بردهاند که این قمی همان قمی است که بخاری بوی استشهاد نموده درینجا نقل عبارت سمعانی کرده شود و منشاء غلط بیان کرده آید «قال في الـمنسوبـين الى قم وابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بابويه القمي نزل بغداد وحدث بها عن ابيه وكان من شيوخ الشيعه ومشهور في الرافضه روي عنه محمد بن طلحه النعمـالي ويعقوب بن عبدالله بن سعد القـمـي استشهد به البخاري في صحيحه في كتاب الطب فقال في حديث (الشفاء في ثلاثه شرطة محجم و شربة عسل و كيه بنار) رواه القمي عن ليث عن مجاهد عن ابن عباس والاستاذ العميد ابوطاهر سعد بن علي بن عيني القمي صار وزيرا لسطان سنجر بن ملك شاه الى آخر ما قال هذه عباره الانساب وصرح شراح البخاري بان القمي الذي استشهد به البخاري هويعقوب بن عبدالله بن سعد القمي لابن بابويه والظابطه في كتاب الانساب ان يعطف احد الـمنسوبين بنسبه واحد علی آخر بواوعطف مكتوبه بالحمره فلعل ناسخ نسخه ذلك البعض شبها فكتب تلك الواوبالسواد حتی ظن من رواه ابن بابويه وان ما بعده وهوقوله استشهد به البخاري مـمـا يتعلق بحال ابن بابويه والواقع ليس كذلك بل تـمت ترجمه ابن بابويه الى قوله روي عنه محمد بن طلحه النعالي وابتدأ بقوله ويعقوب بن عبدالله بن سعد القـمـي استشهد به البخاري في ترجمه اخري وكل هذا انشاء من غلط الناسخ وتصرف النساخ اشد تغليطا من هذا القدر والله العاصم من كل زلل» آمدیم بر اصل سخن که از دیگر علماء اثناعشریه و مصنفین ایشان عبیدالله بن علی حلبی است و علی بن مهریار اهوازی و سالار علی بن ابراهیم قمی و ابن براح و ابن زهره و ابن ادریس که ابیات افتراء او بر شافعی / علیه در باب دوم گذشته و مشارکت کنیت او را برین افترا دلیر ساخته و بزعم خود از کذب صریح اجتناب نموده و نیز از علماء و مصنفین ایشان حسن کیدری است و معین الدین مصری و ابن جنید و حمزه و ابو الصلاح و ابن المشرعه الوسطی و ابن عقیل و عضایری و کشی و نجاشی و ملا حیدر آملی و برقی و محمد بن جریر طبری آملی و ابن هشام دیلمی و رجب بن رجب بن محمد البرسی الحلی و ابن شهر اشوب سروی مازندرانی و منتخب الدین ابوالحسن علی بن عبدالله که به پنج واسطه نبیره علی بن حسن بن بابویه قمی است و طبرسی و محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری صاحب نوادر الحکمه و شیخ مقتول ایشان محمد بن مکی و سعد بن عبدالله صاحب (کتاب الرحمه) و محمد بن الحسن بن الولید شیخ ابن بابویه و احمد بن فهد و میثم بن میثم البحرانی و عبدالواحد بن صیفی نعمانی و ابوعیسی الوزان و ابن الراوندی ومسیحی و ابوعبدالله محمد بن النعمان ملقب به شیخ مفید و عبد بابا ابن المعلم و سید مرتضی و سید رضی و ابو جعفر محمد بن الحسن طوسی ملقب بشیخ الطایفه و سبط او علی بن موسی ابن طاؤس و احمد بن طاؤس و جمال الدین ابوعلی بن حسن ابن یوسف بن مطهر الحلی مشتهر بعلامه حلی و پسر او فخر الدین که ملقب بمحقق حلی است و نصیر الدین بن محمد طوسی مشهور بخواجه نصیر و ابوالقاسم نجم الدین بن سعید صاحب شرایع ملقب بمحقق و تقی الدین بن داود و سدید الدین محمود حمصی و رضی الدین بن طاؤس و جمال الدین بن طاؤس و پسر او غیاث الدین و مقداد و علی بن عبدالعال و داماد او میرباقر و زین الدین مقتول و تلمذ او بهاء الدین محمد عاملی و خلیل قزوینی شارح عده و نقی مجلسی شارح من لا یحضره الفقیه و پسر او باقر مجلسی صاحب بحارالانوار و او خاتم مؤلفین این فرقه است و معتمد علیه این طائفه که آنچه از روایات سابق او بر محک امتحان زده و کامل العیار ساخته نزد ایشان حکم وحی منزل من السماء دارد بلکه بالفعل اگر مذهب ایشان را مذهب باقر مجلسی گفته شود راست تر باشد از آنکه بقدما و سابقین نسبت کرده آید و وراء این مذکورین علماء دیگرند که در علوم دینی چندان تکلم نه کردهاند مثل صدر الدین شیرازی و اقان حسین خوانساری و حبیب الله مشهدی و ابوالقاسم فندرسکی استاد ملا محمود چونبوری صاحب شمس بازغه مگر بعضی از ایشان در مذهب و کلام گفت و شنیدی دارند و نزد عوام اینفرقه اعتباری پیدا کردهاند مثل قاضی نورالله شوشتری و ملا عبدالله مشهدی صاحب اظهار الحق و ملا رفیع واعظ صاحب ابواب الجنان چون از تعداد اسامی علماء ایشان فارغ شدیم لازم آمد که کتابهاء معتمده و مشهوره ایشان را نیز بر شماریم که علم این علما در همان کتب است و نقل و اخذ از ایشان بدون مراجعت کتب ایشان متصور نیست پس اول کسی که ازین فرقه در اخبار تصنیف کرده است سلیم بن قیس هلالی است و کتاب او معتمد علیه جمیع طوایف شیعه است و او را علق نفیس دانند و بکمال خواهش بثمن غالی خریداری کنند و سبائیه را کتابی نیست مگر آنچه بعضی از سفهاء ایشان در مدح امیرالمؤمنین و بیان علامات الوهیت او از خوارق عادات و آنکه او شهید نشده و بر آسمان زنده تشریف برده و نزول خواهد فرمود جمع کردهاند و حلولیه فی الجمله تصنیف دارند و خلاصه تقریر ایشان در تصانیف خود اینست که حق تعالی در آسمان روحی بود پس اول در قالب آدم حلول کرد ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ٧٢﴾[ص: ۷۲]. را حمل برین معنی نمایند بعد از آن قرنا بعد قرن و بطنا بعد بطن در اجساد انبیا و اوصیا حلول میفرماید تا آنکه نوبت بحضرت امیر و ذریه طاهره او رسد و کیسانیه نیز کتابی ندارند مگر دروغی چند از حال محمد بن الحنیفه و خوارق و کرامات او و مجاهدات او با دیوان و پریان و تسخیر او جنیان را بطور قصه امیر حمزه که زبان زد افسانه گویان و قصه خوانان است جمع کردهاند و درین ضمن نصوص حضرت امیر بر خلافت او و نصوص او بر خلافت اولاد او نیز مذکور کنند و زیدیه را در اول امر کتابی نبود در اصول خوشه چین معتزله بودند و در فروع ذله بردار حنیفه و روایات سینه بسینه از ائمه خود در چند مسئله میآوردند که مخالف این هردو مذهب بود در اصول و فروع اما بغایت قلیل بعد ازان بعضی از علماء ایشان اجتهاد در مسائل فقهیه شروع نمودند و در مسائل بسیار خلاف حنفیه کرده مجتهدات خود را جمع کردند ازان باز تصنیف کتب در ایشان هم رایج شد و رفته رفته در اصول و فروع تصانیف بسیار پرداختند از جمله کتب فروع ایشان کتاب الاحکام است که در بلاد یمن و حجاز نزد شرفاء آنجا یافته میشود و از جمله کتب اصول ایشان عقیده الالیاس است که خیلی مدلل و مبوب و مفصل نوشته است و شیخ ابراهیم کردی مدنی بروی بطریق جرح شرحی دارد مبسوط که نام او نبراس است و کتب حدیث و اخبار نیز بهم رسانیدهاند.
و اسماعیلیه را قبل از دولت عبیدیین کتابی نبود مگر کتاب البیان باطنیه که در باب اول حال او مذکور شد و بعد از خروج مهدی و قیام دولت او و تسلط اولاد او بر مصر و مغرب کتابهاء بسیار تصنیف شدند و عمده مصنفین آنها نعمان بن محمد بن منصور قاضی است از آنجمله است کتاب اصول المذاهب و کتاب الاخبار فی الفقه و کتاب الرد علی المخالفین که دران بر چهار فقیه رد کرده ابوحنیفه و شافعی و مالک و ابن شریح و کتاب اختلاف الفقها و دران کتاب بزعم خود نصرت مذهب اهل بیت نموده و کتاب الانتصار فی الفقه دران نیز همین مضمون منظور دارد و کتاب المناقب و المثالب و کتاب ابتداء الدعوه العبیدیه و بعد از آنکه دولت ایشان منقرض شد و تسلط ایشان رفت این همه کتابها ضایع شدند و حال نشانی از آنها یافته نمیشود مگر در بلاد عدن و بعضی نواحی یمن که اهل این مذهب در آنجا هستند و علماء اهل سنت بعضی مسائل مذهب ایشان را در اصول و فروع از کتب معتبره ایشان در تصانیف خود نقل کردهاند برخی ازان مسائل درینجا ثبت کرده میآید تا نمونه باشد که قماش سخن آنها ازان توان دریافت گویند يجب ان يكون الامام معصوما عن الـمعاصي عند الولايه لا قبلها وقال بعضهم قبلهاایضا و نیز گویند که «ان نص الامام علی شئ ثم علی نقيضه فالثاني ناسخ للاول عند الـمهدويه والقدماء وقالت النزاريه يعمل بالاول ويلغي الثاني» و نیز گویند که چون امام حکمی فرماید هر مؤمن و هر مؤمنه را اتباع او لازم شود گو خلاف مرضی باشد پس اگر زنی را بمردی به زنی دهد این عقد بر هردو لازم گردد و فسخ نتوانند نمود و علی هذا القیاس جمیع معاملات ازبیع و اجاره و غیر ذلک فقیه عماره یمنی که شاعر مشهور است گفته است که سیده بنت احمد بن جعفر بن احمد صلیحیه بکمال حسن و جمال و قابلیت و آداب و نزاکت و ظرافت مشهور و معروف بود بحدیکه او را اهل یمن بلقیس الاسلام میگفتند و شوهر او مکرم صلیحی پادشاه یمن بود و دار العزه در شهر ذی حبله بناء اوست اتفاقا سبا بن احمد بن مظفر صلیحی بعد از وفات او بر ملک یمن مسلط شد و خواست تا سیده را بزنی گیرد که استقلال پادشاهت او و کمال تسلط او درین بود و او امتناع و ابا میکرد تا آنکه منجر بتهیه قتال و جدال گشت و از طرفین اسباب جنگ آماده شد مصاحبان سبا او را مشوره دادند که در جنگ خطر است تدبیر سهل این کار آنست که درین باب عریضه به مستنصر عبیدی که صاحب مصر بود و اهل یمن دران زمان بدعوت او قایم بودند بفریستی سبا همچنان کرد و دو کس را از معتمدان خود با پیشکش لایق نزد مستنصر روانه کرد و تمام قصه را باو باز نمود مستنصر یکی از خواجه سرایان معتمد خود را همراه آن دو رسول فرستاد آن خواجه سرا جمیع سرداران و امرای یمن را همراه خود گرفته نزد سیده مذکور رفت و هر همه را بر در سرای او استاده کرده و سیده را گفت که امیر المؤمنین مستنصر ترا بزنی داده است به امیر الامراء ابوحمیر سبا ابن احمد بن مظفر بر آنچه حاضر آورده است و آن صد هزار دینار نقد و بقیمت پنجاه هزار دینار جنس بود از پوشاک و زیورآلات و تحف و هدایا و نیز فرموده است که ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]. سیده مذکور چار و ناچار بنا بر پاس مذهب خود قبول این عقد نمود لیکن باهم موافقت نشد و کدورتها درمیان ماند چنانچه در تواریخ مذکور است و نیز گویند که امام را باید که هم کلام شود با جناب باری تعالی مثل حضرت موسی و حاکم عبیدی درین امر برای خود دعاوی بلند میکرد و اکثر بکوه طور میرفت و نیز گویند که امام را علم غیب لازم است چنانچه اثناعشریه گویند و از مسائل فروع ایشان اینست که لفظ علی برآل در صلوه داخل کرده حرام است روایت کنند که «(من فصل بيني وبين الى بعلي لـم ينل شفاعتي)» و این روایت سراسر افترا و بهتان است و نکاح هژده زن به یک مرد را جایز شمارند و تمسک باین آیت نمایند ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا٣﴾[النساء: ۳]. و گویند معنی مثنی اثنین اثنین است و معنی ثلث ثلاثه ثلاثه و معنی رباع اربعه اربعه و مجموع این اعداد هژده میشوند شخصی از اهل سنت در جواب گفته است که در نکاح یک زن خو شبهه نیست پس در کلام تقریر است و اصل کلام اینست «فانكحوا ما طاب لكم من النساء» آحاد و مثنی پس میباید که بیست زن باشد نه هژده و انصاف آنست که این معنی فهمیدن ازین آیه بیپرده تحریف کلام الله کردن است و کتاب الله را بازیچه طفلان ساختن زیرا که این معنی هم مخالف عرف و هم مخالف لغت و هم مخالف شرع و هم مخالف عقل است اما عرف پس از ان جهت که اگر شخصی خدمتکار خود را خواند و پر از نان حواله کند و گوید این نانها را به فقرا بده دوگان دوگان و سه گان سه گان و چهارگان چهارگان و این خدمتکار بیرون بر آمده هژده نان بیک فقیر و هژده نان به فقیر دیگر عطا نماید البته آن شخص بر خدمتکار مذکور عتاب کند و گوید که خلاف امر من چرا کردی و سایر عقلا و اهل فهم او را درین عتاب تخطیه نکنند بلکه مصیب دانند و اما لغت پس از ان جهت که لفظ مثنی معدول از اثنین اثنین است بدون حرف عطف نه از اثنین و اثنین با حرف عطف پس بار دوم تکریر اول است بعینه و غرض از تکریر در ینجا دفع توهم تشریک جمع است درین عدد و حرف عطف که فیما بین (مثني وثلث) واقع است برای تشریک معطوف و معطوف علیه است در حل نکاح پس معنی کلام آنست که این عدد هم حلال است و این عدد هم حلال است چنانچه در جمیع معطوفات همین معنی فهمیده میشود نه جمع و تلفیق که آن معنی لفظ مع است نه واو و دیگر حروف عاطفه و اگر اینجا معنی مع فهمیده شود اگرچه خلاف قاعده عربیت است نیز مدعا حاصل نمیشود زیرا که در صورت تداخل مجموعین اقل از اکثر ساقط میگردد چنانچه در رایت بنی هاشم مع قریش مع کنانه مع مضرا اگر کسی گوید جایز است که در اثنین اثنین حرف عطف منظور باشد و در لفظ حذف کرده باشند و حذف حروف عطف جایز است چنانچه شاعر اثناعشری گفته است.
شعر:
ايها السائل عن مذهبي
مذهبي السنه لا كعكعه
قال فمن بعد مضي النبي
سيدنا بالحجج الـمقمعه
قلت من قرت به عينه
في بيته ابنته الـمرضعه
قال فمـا عده اعلامهم
هات لي القول لكي اسـمعه
قلت له عده اعلامهم
اربعه اربعه اربعه
و اراد اثنا عشر فحذف حرف العطف گویم فهم اهل لغت مکذب این اراده است و گفته شاعر اثناعشری را برای اثبات مذهب اسماعیلیه آوردن صریح خطا چه سگ زرد برادر شغال است و مع هذا گفته او اعتبار را نشاید که از شعراء مولدین است و در عربیه غیر از مقولات جاهلین و مخضرمین سند نمیشود چنانچه در مقام خود مقرر است و مع هذا در ضرورت شعرا چیزهای را ارتکاب کنند که در سعه کلام جایز نیست و نیز این اثناعشری درین اشعار بنای کلام بر تقیه گذاشته چنانچه مذهبی السنه و فی بیته ابنته بران دلالت صریح دارد پس این کلام را هم بر وجهی آورده که مدلول لغویش مذهب اهل سنت باشد یعنی قول بخلافت خلفاء اربعه پس تکریر اربعه برای تأکید است در کلام او نیز و اما شرع پس از ان جهت که اگر این معنی منظور باشد لازم آید که کمتر ازین عدد نکاح جایز نباشد زیرا که لفظ مثنی با معطوفات او حال واقع شدهاند و حال به اجماع اهل عربیه قید عامل میشود چنانچه در اضرب زیدا راکبا در حاله غیر رکوب زدن او جایز نیست وچون واو بمعنی جمع و تلفیق معطوفات باشد نه تشریک آنها در حکم پس حل نکاح مقید باشد بجمع و تلفیق این اعداد و هو باطل بالاجماع و نیز میباید که هیچ فرشته کم از هژده پر نداشته باشد لقوله تعالی ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ١﴾[فاطر: ۱]. والملائکه جمع محلی باللام است و الجمع المحلی باللام یفید الاستغراق و اما عقل پس از آنجهت که لفظ ظاهر درین معنی آن بود که میفرمودند ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا٣﴾[النساء: ۳]. ثمانیه عشر این لفظ ظاهر مختصر را گذاشتن و غیر ظاهر و دراز را آوردن حرکتی است که صبیان مکتب هم بدان استهزا نمایند و شبیه است بآنکه اسماعیلی را از بینی او پرسیدند که کجاست دست خود را پس پشت برده بمشقت و رنج بسیار از طرف دیگر بر آورده بر بینی نهاد و گفت که اینست و این حرکت شنیعه را نسبت بجناب پاک باری تعالی نمودن که در کلام منزل خود که برای هدایت انام نازل فرموده بعمل آورده است در چه مرتبه از حماقت است و اگر در مجلس عوام از شخصی پرسند که عمر تو چند است و او هژده ساله باشد و بگوید که دو دو سه سه چار چار یقین است که ضحکه تمام مجلس خواهد شد و بعضی از اسماعیلیه گویند که نکاح تا نه زن جایز است و اینها اینقدر فهمیدند که در مدلول مثنی و ثلث و رباع معنی حرف عطف ملحوظ نیست لیکن درمیان حرف عطف و حرف جمع تفرقه نه کردهاند .
و اما باطنیه از اسماعیلیه پس کتب ایشان بسیار است از انجمله است کتاب البیان تصنیف غیاث که حال او سابق مذکور شد و کتاب تأویل الاخبار و کتاب التأویلات منسوب بناصر خسرو و نزاریه را نیز کتابها بسیار است و مصنف آنها ابن صباح است و نصر الدین طوسی صاحب تجرید با وجودی که از اثنا عشریه است بفرموده بعضی سلاطین نزاریه کتابی در مذهب ایشان تصنیف کرده است و از بس که سلطان جلال الدین بر مذهب آباء خود نبود و خزانه الکتب آباء خود را احراق فرمود کتب ایشان ضایع شد و در فتنه چنگیز اکثر این فرق و کتابهای اینها نیست و نابود گردیده مگر امامیه که ایشان در سر کار چنگیزیان درآمد خوب داشتند و لهذا در دوره آنها ایشان را نشو و نما حاصل شد و مذهب ایشان رواج گرفت و ضعف اسلام موجب قوت اینها گردید .
آمدیم بر ذکر کتابهای امامیه که در فنون متنوعه از کلام و تفسیر و حدیث و اصول فقه و فروع فقه تصانیف بسیار و کتب بیشمار دارند اما کتب مذهب و کلام ایشان پس از انجمله است مصنفان هشام بن الحکم و تصانیف او اول کتب کلامیه ایشان است و مؤلفات هشام بن سالم و مؤلفات محمد بن النعمان صیرفی صاحب الطاق و مصنفان ابن جهم هلالی و مصنفات ابوالاحوص علی بن منصور و مؤلفات حسین بن سعید و کتابهای فضل بن شادان قمی و کتاب القایم از جمله کتب او مزید شهرت و اعتبار دارد وکتب ابو عیسی الوزان و کتب ابن راوندی و مسیحی و کتاب الیاقوت وکتب محمد ابن الحسن الصفار مانند بصائر الدرجات و غیره و کتاب علی بن مطاهر واسطی و کتاب التوحید علی بن بابویه و کتاب التوحید محمد بن علی بن بابویه و اعتقادات او که با اعتقادات صدق شهرت دارد و کتاب التوحید حسین بن علی بن بابویه و کتاب الشافی للمرتضی فی الامامه و کتاب محمد بن حریر الطبری فی الامامه مسمی بایضاح المسترشد و کتاب تجرید العقائد للطوسی و شرحه لابن المطهر الحلی و کتاب الالفین له و نهج الحق و منهج الکرامه و الباب الحادی عشر کلها له و شرح الباب الحادی عشر للمقداد و القواعد و نظم البراهین و شرحه و نهج البراهین و شرحه و نهج المسترشدین و شرحه و واجب الاعتقاد و شرحه و کتاب میثم بن میثم البحرانی و التقویم و غیرها و اما تفاسیر پس از آن جمله است تفسیری که منسوب میکنند بحضرت امام حسن عسکری ÷ رواه عنه ابن بابویه باسناده و رواه عنه غیره ایضا باسناده مع زیاده ونقصان و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمه در تفسیر روایات دارند چنانچه در در منثور مبسوطاند و در تفسیر شاهی مجموع و مضبوط اما آنچه شیعه از جناب ائمه روایت میکنند هرگز با آن مطابق نمیشود و از انجمله است تفسیر علی بن ابراهیم و تفسیر مجمع البیان للطبری و تفسیر البیان لمحمد بن الحسن الطوسی و تفسیر النعمان و تفسیر العیاشی و المحیط الاعظم فی تفسیرالقرآن المکرم لحیدر الاملی و تفسیر کنز العرفان فی احکام القرآن للمقداد و تفسیر الاحکام لغیره و اما کتب اخبار یعنی احادیث پیغمبر و ائمه پس چنین میگویند و العهده فی الروایه علیهم که چهار صد نسخه بود از چهار صد مصنف که آنها را اصول میگفتند و رفته رفته آن همه نسخه ها ضایع شد و جماعه تلخیص آن نسخه ها نموده چند نسخه پرداختهاند پس از آنجمله است «كافي لـمحمد بن يعقوب الكليني والتهذيب لابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي والاستبصار في ما اختلف فيه من الاخبار له ايضا وكتاب من لا يحضره الفقيه لـمحمد بن علي بن بابويه القمي الـمعروف عندهم بالصدوق والـمعتبر والسرائر وارشاد القلوب للديلمي وقرب الاسناد وكتاب المسائل لعلي بن جعفر ونوادر للحسين القمي والجامع للبرنطي وكتاب الـمحاسن للبرقي وكتاب الـمسائل وكتاب العلل لابن بابويه ودعاء الاسلام وكشفه والـمقنع والـمكارم والـملهوف وكتاب العياشي وفلاح السائل وكتاب الـمناقب لابن شهر اشوب السردي الـمـازندراني ومعاني الاخبار والـمجالس لابن الـمعلم والارشاد له وكتاب الروضه وكتاب الـمجالس لابي علي بن ابي جعفر الطوسي وعده الداعي لابن فهد وكتاب الطرف لابن طاوس وكتاب الـمجالس لابن بابويه والفقيه والـمجالس له والاستنصار لابن الـمطهر الحلي وكتاب (انا انزلناه في ليله القدر) لابن عياش وكتاب الخصال للبرقي وكتاب البصائر لسعد بن عبدالله واعلام الدين للديلـمـي ومجمع البيان والبصائر للصفار والجامع وكتاب النوادر لابن الرواندي ومجمع البيان ومنتقي الجمـان وكتاب الجرائح والحوائج لابن الراوندي ايضا وكتاب الـمحاسن لابي جعفر الطوسي ومعاني الاخبار له ونوادر الحكمه وكتاب الرحمه وثواب الاعمـال والخصال لابن بابويه وكتاب الـمعراج له وعيون اخبار الرضي له وجامع الاخبار والخلاف للطوسي والـمصباح له واكمـال الدين والعيون وعقاب الامال والاماني والـهدايه وعلل الشرائع والاحكام والاحتجاج ومشارق انوار اليقين في كشف اسرار امير الـمؤمنين وكتاب اللباب لابن شريفه الواسطي» درینجا باید دانست که در اصول حدیث این فرقه را کتابی نبود و نه قواعد این فن را اعمال میکردند و نه روایات را بر محک امتحان میزدند و تساهل عظیم درین باب داشتند و متقدمین ایشان آنچه در دفاتر سابقین نوشته مییافتند بیتفحص و تفتیش آن را قبول میکردند و ظن ایشان آن بود که رواه اخبار ما را وهم و کذب و خطا و نسیان و اشتباه از محالات است چون متأخرین ایشان بر تناقض و تهافت روایات خود مطلع شدند از اهل سنت علم اصول حدیث را گرفته بزیاده و نقصان بعضی قواعد که وضع و آئین خود از دست نرود کتابها درین فن برای خود پرداختند از انجمله است بدایه فی علم الدرایه و شرح آن و تحفه القاصدین فی معرفه اصطلاح المحدثین و همچنین متقدمین ایشان را در جرح وتعدیل هم کتابی نبود اول توالیف این فن کتاب کشی است و به غایت مختصر است بعد از آن کتاب عضا بری و نجاشی و ابوجعفر طوسی و جمال الدین بن طاؤس و کتاب خلاصه علامه حلی و ایضاح علامه حلی و کتاب تقی الدین حسن بن داود درین فن مبسوط واقع شدهاند و مشهور کتب اصول الفقه معتمد و عدهاند و شروح این هردو و مبادی علامه حلی و شرح آن و قواعد شیخ مقتول و شرح آن از مقداد و زبده الاصول و شروح آن و افضل شروح آن در عراق و خراسان شرح مازندرانی است و در هندوستان شرح مولوی احمد الله سندیلی که برای توسل و تقرب صفدر جنگ ابوالمنصور خان نوشته و اما کتب فقهیه ایشان پس اول همه فقه الرضا است ÷ و دیگر قرب المسائل و مبسوط و اسناد و منتهی الطلب و تحریر و تذکره الفقهاء کلها لابن المطهر الحلی و مقنعه لابن بابویه و مقنعه لابن المعلم و کتاب الاشراف له و مقنع و معتبر و مکارم الاخلاق و کتاب العلل لمحمد بن علی ابن ابراهیم و کنز الفوائد للکراجکی و کتاب الافعال و مدینه العلم لابن بابویه و المجلس له و فلاح السائل و جنه الامان الکفعمی و اللمعه و شرحها و الایضاح و الخلاف و التحریر و الارشاد و النافع و شرحه و النهایه و القواعد و المصباح و مختصر ابن جنید و فتاوای محقق و مهذب ابن فهد و ایضاح القواعد و المنتهی و شرایع و شروح آن مدارک و مسالک و غیر آن و خلاصه و مختلف و معالم و مجالس لابن بابویه و دروس و ذکری و بیان للشیخ المقتول و بحار الانوار للباقر المجلسی و کتابهاء که ابن بابویه در حال شیوخ خود و نجاشی در بیان رجال خود ذکر کردهاند از آنها اثری پیدا نیست اما این کتاب که اسامی آنها مذکور شد در بلاد ایران رایج و مستعملاند و اکثر نسخ دراینجا هم یافته شدهاند و میشوند فایده باید دانست که جمیع فنون ایشان از کلام و عقاید و تفسیر مستمد است از اخبار و مدار ایشان بر اخباریین است و بالفعل از فن اخبار به اجماع اثناعشریه اصح الکتب چهار نسخه است که آنها را اصول اربعه گویند کافی که مشهور بکلینی است و من لایحضره الفقیه و تهذیب و استبصار و تصریح کردهاند که عمل بآنچه درین چهار کتاب است واجب است و همچنین تصریح کردهاند که عمل بروایت امامی بشرطی که دون او اصحاب الاخبار باشند نیز واجب است چنانچه ابوجعفر طوسی و شریف مرتضی و فخرالدین ملقب بمحقق حلی برین معنی نص نموده این هردو قاعده را در ذهن خود محفوظ باید داشت که بسیار بکار خواهند آمد و در تفضیل کتب اربعه فیما بینها علماء اثناعشریه مختلفاند بعضی کافی را اصح دانند و طایفه من لا یحضره الفقیه را و بعضی متأخرین ایشان که در نقد کلام متقدمین ید طولی دارند محاکمه کرده گفتهاند که احسن ما جمع من الاصول کتاب الکافی للکلینی و التهذیب و الاستبصار و کتاب من لایحضره الفقیه حسن پس بالجمله مدار تمام مذهب ایشان برین چهار کتاب است مسایل فقهیه و اصول عقاید و مباحث امامت از همین کتب میگیرند و بهمین کتب رجوع مینمایند حالا در اسناد اخبار این کتب نظر باید کرد بیشبهه درین کتب روایت مجسمه مصرحه مثل هشامین و صاحب الطاق و روایت کسانی که حق تعالی را در ازل جاهل دانند مثل زراره بن اعین و بکیر بن اعین و احولین و سلیمان جعفری و محمد بن مسلم و غیرهم و روایت بعضی رجال فاسد المذهب که معتقد هیچ امام نبودند و یا منکر امامت امام وقت خود بودهاند مثل بنی فضال و ابن مهران و ابن بکیر و غیرهم و روایت بعضی وضاعین که خود ایشان آنها را وضاع دانند مثل جعفر فراوی و ابن عیاش و بعضی کذابین نزد خود ایشان مثل محمد بن عیسی و بعضی ضعفا و مجاهیل مثل ابن عمار و ابن مسکان و ابن سکر و زید یمامی و بعضی مستور الحال مثل تفلسی و قاسم خزار و ابن فرقد و غیر هم موجود است و آخر سند ایشان منتهی میشود بکسانی که مرتکب کبیره و مغضوب امام وقت خود بودند مثل لشکریان حضرت امیر ÷ و لشکریان حضرت سبط مجتبی ÷ و خاذلان حضرت سبط شهید ÷ و کتاب کلینی مملو است از روایت ابن عیاش که باجماع فرقه وضاع و کذاب است و ابوجعفر طوسی روایت میکند از کسی که ادعاء صحبت امام و روایت ازان عالی مقام دارد و دیگر یاران امام او را تکذیب کردهاند و گفتهاند که هیچ گاه با امام ملاقات نه کرده مثل ابن مسکان که دعوای روایت از حضرت صادق دارد و دیگر یاران حضرت صادق او را تکذیب میکنند و نیز ابوجعفر طوسی از ابن المعلم روایت میکند و او از ابن بابویه صاحب الرقعه المزوره و عجب است از شریف مرتضی که با این همه دانش و عقل ادعا کرده است که اخبار فرقه ما بحد تواتر رسیده حالانکه علماء این فرقه در جمیع کتب خود تصریح کردهاند که سوای «من كذب علی متعمدا فليتبوا مقعده من النار» خبری متواتره نشده نص علیه الشیخ المقتول فی البدایه و اگر کسی تصفح کتب ایشان نماید بر وی ظاهر شود که هیچ خبری از اخبار ایشان بحد شهرت نرسیده و از آحاد تجاوز نکرده و اگر احیانا خبری از ایشان بروایت جمعی وارد شد به یک لفظ یا الفاظ متقاربه نیست اختلاف الفاظ و اضطراب آن بنهجی میآید که جمع و تطبیق دشوار میافتد و تعدد رواه چون باین رنگ باشد که هر یکی در قصه واحد خبری روایت کند که مخالف دیگر باشد قادح صحه خبر میشود نه مفید شهرت و با اینهمه اختلاف و اضطراب آخر سندهای مختلف منتهی میشوند به رجال معدودین که خود ایشان آنها را بجرح و تهمه کذب طعن کردهاند و عجایب دیگر آنست که جمعی از ثقات ایشان خبری روایت کردهاند و حکم بصحت آن نموده و دیگر ثقات که همدرجه اولیناند آن را موضوع و مفتری گفته و همه آن اخبار در صحاح ایشان ثابت است مثل آنکه ابن بابویه حکم کرده است بوضع آنچه در تحریف قرآن و اسقاط آیات او روایت کنند حالانکه آن روایات در کافی کلینی به اسانید صحیحه بزعم ایشان موجود است و ابن مطهر حلی نیز حکم کرده است بوضع خبر لیله التعریس و خبر ذی الیدین که در کافی کلینی موجوداند و شریف مرتضی مبالغه مینماید بوضع آنچه شیخ شیخ او ابن بابویه و محمد ابن حسن الصفار روایت کردهاند از خبر میثاق حالانکه اسناد هر یکی بزعم ایشان صحیح است و چون نوبت بحال روایات ایشان و اخبار ایشان که در حقیقت مدار مذهب و عماد مشرب ایشان همان است و الزاماتی را که بایشان عاید میشوند بحواله بر اخبار دفع میسازند و از این است که اخباریین ایشان ابتهاج و تفاخر زائد بر علماء دیگر مینمایند رسید لازم آمد که باب علیحده برای حال اخبار ایشان و رواه ایشان گردانیده آید که کلام ضمنی و اجمالی درین قسم مقامات تسکین خاطر سامع نمیکند تا به استقلال و تفضیل نه انجامد و بالله الاستعانه و منه التوفیق.