تحفه اثنا عشری

باب پنجم: در الهیات

باب پنجم: در الهیات

اول مسایل الهیات اینست که نظر در معرفت خدای تعالیواجب است لیکن این وجوب عقلی است یا شرعی امامیه گویند که وجوب عقلی است یعنی فطع نظر از حکم خدا بحکم عقل بر ذمه هر مکلف فرض است که او را بشناسد و فکر در صفات او نماید و اهل سنت گویند که وجوب شرعی است که بدون فرموده خدا نظر درین مقدمه واجب نیست و عقل را در هیچ چیز از امور دینیه حاکم نباید دانست و بحکم او کار نباید کرد مذهب امامیه درینجا مخالف ثقلین واقع است مخالف با کتاب الله،الله تعالى می‌فرماید (﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ٦٧[یوسف: ۶۷]. ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ٦٢[الأنعام: ۶۲]. ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ٤١[الرعد: ۴۱]. ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ٤٠[آل عمران: ۴۰]. و ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ١[المائدة: ۱]. و نیز می‌فرماید ﴿مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا١٥[الإسراء: ۱۵]. اگر بحکم عقل چیزی واجب می‌شد به ترک آن واجب قبل از بعثت رسول عذاب هم می‌شد و اما مخالف عتره فلما روی الکلینی فی الکافی عن الامام ابی عبدالله ÷ انه قال لیس الله علی خلقه ان یعرفوه و للخلق علی الله ان یعرفهم پس اگر بحکم عقل معرفت واجب بودی قبل از تعریف خدا بر خلق معرفت او واجب بودی و هو خلاف قول الصادق عقیده دوم حق تعالی موجود است و یگانه است و زنده و شنوا و بینا و دانا و توانا است اسماعیلیه گویند که الله تعالی لاموجود و لامعدوم و لاحی و لامیت و لاسمیع و لابصیر و لااعمی ولاعالم ولاجاهل ولاقادر و لاعاجز ولاواحد ولامتعدد و مخالفت ثقلین دراین عقیده از آیات قرآنی واحادیث ائمه ظاهر است مستغنی از بیان هزار آیه از قرآن و چند هزار حدیث از ائمه مکذب این عقیده‌اند عقیده سوم الله تعالی واحد است این عقیده نیز مثل عقیده سابقه از آیات قرآنی و احادیث ائمه ظاهر است و خطابیه و خمسیه و اثنینیه و مقنعیه بتعدد خدا قابل‌اند عقیده چهارم الله تعالی متفرد است بقدم یعنی همیشگی خاصه اوست دیگری درین امر با او شریک ندارد و هرچه سوای ذات و اوصاف اوست حادث و نوپیدا است کاملیه و عجلیه و زرامیه و قرامطه و نزاریه گویند آسمان و زمین نیز قدیم است و همیشه بود و خواهد بود هزار آیت قرآنی دلالت بر پیدایش آسمان وزمین به ترتیب ذیل می‌کند قوله تعالی ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ٧[هود: ۷]. و قوله تعالی ﴿قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ‌اندادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ٩[فصلت: ۹]. ثم قال ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ١١[فصلت: ۱۱]. و قوله تعالی ﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا٣٠[النازعات: ۳۰]. و در خطبه هاء بسیار از امیر المومنین که در نهج البلاغه مذکورند تصریح است بانکه در ازل هیچ نبود و هر همه را از عدم محض آفرید و این فرقه‌های روافض که مذکور شدند به ابدیت عالم نیز قایلند بلکه منصوریه و معمریه نیز درین عقیده شریک ایشان شده‌اند حالانکه اخبار صحیحه متواتره از ائمه دلالت بر فنای آسمان وزمین می‌کنند و آیات قرآنی نیز بر خلاف این عقیده گواهی میدهند ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ١[الانشقاق: ۱]. ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ١[الانفطار: ۱].﴿وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِيلًا٢٥[الفرقان: ۲۵]. ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ٢٦[الرحمن: ۲۶]. ﴿وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ٨٨[القصص: ۸۸]. عقیده پنجم آنکه الله تعالی زنده است به حیات و عالم است به علم و قادر است به قدرت و علی هذا القیاس صفات مر او را ثابت‌اند چنانچه اسماء بران ذات اطلاق می‌کنند و جمیع امامیه گویند که او تعالی صفات ندارد آری اسماء مشتقه ازین صفات بر ذات او تعالی اطلاق توان کرد پس توان گفت او تعالی حی است و عالم است و سمیع است و بصیر است و قدیر است و قوی است و نمیتوان گفت که او را حیات است و علم و قدرت است وسمع و بصر است و باوصف بودن این عقیده خلاف معقول مخالفت ثلقین نیز دارد اما کتاب پس آیات بسیار این صفات را اثبات کنند قوله تعالی ﴿اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ٢٥٥[البقرة: ۲۵۵]. و قوله تعالی ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا١٦٦[النساء: ۱۶۶]. و اما عترت پس در نهج البلاغه در خطب حضرت امیر جابجا ذکر این صفات است مثل عزت قدرته و وسع سمعه الاصوات و از ائمه نیز به تواتر اثبات صفات مروی شده عقیده ششم انکه صفات ذاتیه حق تعالی قدیم‌اند همیشه به ان صفات موصوف بوده پس هیچگاه جاهل و عاجز نبوده زراره بن اعین و بکیربن اعین و سلیمان جعفری و محمدبن مسلم که پیشوایان و مقتدایان امامیه‌اند و رواه اخبار ایشان‌اند و ایشان را عیون الطایفه و وجوه الطایفه گویند اعتقادشان اینست که حق تعالی در اول نه عالم بود و نه سمیع و نه بصیر تا انکه به دستور سایر مخلوقات علم و سمع و بصری برای خود پیدا کرد وعالم و سمیع و بصیر شد مخالفت این عقیده با کتاب الله خود اظهر من الشمس است که جابجا ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا٩٢[النساء: ۹۲]. و عزیزا حکیما و سمیعا بصیرا واقع است اما مخالفت‌اش با عترت طاهره «فلمـا رواه الكليني عن ابي جعفر ÷ انه قال كان الله ولـم يكن شي غيره ولـم يزل عالـمـا وروي الكليني وجمع آخر من الاماميه بطرق متعدده عن الائمه ÷ انهم كانوا يقولون ان الله سبحانه لـم يزل عالـمـا سميعا بصيرا» عقیده هفتم آنکه الله تعالی قادر مختار است هرچه می‌کند به اراده و اختیار می‌کند اسماعیلیه گویند که او تعالی قادر مختار نیست هرگاه چیزی را دوست داشت بی‌اختیار او موجود می‌شود مثل حصول شعاع از شمس و این عقیده ایشان مخالف ثقلین است اما الکتاب فقوله تعالی ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ٦٨[القصص: ۶۸]. و قوله ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ٤٠[آل عمران: ۴۰]. و قوله ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ٣٧[الأنعام: ۳۷]. و قوله تعالی ﴿بَلَىٰ قَٰدِرِينَ عَلَىٰٓ أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُۥ٤[القیامة: ۴]. «الي غير ذلك من الايات التي لاتحصي واما العتره فلمـا روت الاماميه عن الصادق ÷ انه قال ان الله تعالي يريد ولا يحب كمـا سيجي ان شاءالله تعالي» و اگر مجرد محبت حق تعالی در وجود مخلوقات کافی می‌بود بی‌آنکه اراده و اختیار اورا دخلی باشد لازم می‌آمد که در هر فرد از افراد مکلفین ایمان و طاعت و احسان و عدل موجود می‌شد نه اضداد این اوصاف که بالقطع آن اوصاف محبوب او تعالی هستند و اضداد آنها مبغوض قوله تعالی ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ٩٣[المائدة: ۹۳]. ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ٢٥٧[البقرة: ۲۵۷]. ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ١٤٦[آل عمران: ۱۴۶]. الی غیر ذلک عقیده هشتم آنکه حق تعالی بر همه چیز قادر است شیخ ابوجعفر طوسی و شریف مرتضی و جمع کثیر از امامیه درین عقیده خلاف دارند گویند که او تعالی بر عین مقدور بنده قادر نیست ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ٢٨٤[البقرة: ۲۸۴]. مکذب ایشان بس است عقیده نهم آنکه حق تعالی عالم است به هرچیز قبل از وجود آن چیز و همین است معنای تقدیر یعنی هرچیز در علم او مقدر است که چنین و چنان باشد و موافق آن بر وقت خود موجود می‌شود شیطانیه که اتباع احول طاقه‌اند گویند که لایعلم الاشیاء قبل کونها و حکمیه و طایفه از اثنا عشویه از متقدمین و متاخرین ایشان چنانچه مقداد صاحب کنز العرفان نیز از انجمله است گویند که جزئیات را قبل از وقوع آنها نمیداند و این عقیده مخالف تمام قرآن است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ٣٥[النور: ۳۵]. ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا١٢[الطلاق: ۱۲]. ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ٢٢[الحدید: ۲۲]. ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ٤٩[القمر: ۴۹]. ﴿جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ٩٧[المائدة: ۹۷]. یعنی حق تعالی کعبه وشهر حرام و هدی و قلائد را شعائر خود ساخت تا جلب مصالح شما و دفع مضار از شما نماید و آن مصالح و مضار اورا قبل از وقوع معلوم بود ﴿وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ٥٩[الأنعام: ۵۹]. ﴿الم١ غُلِبَتِ الرُّومُ٢ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ٣ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ٤[الروم: ۱-۴]. و این خبر از غلبه روم بر فارس قبل از وقوع واقعه بود ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ٤٤[الأعراف: ۴۴]. ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ٥٠[الأعراف: ۵۰]. و جابجا در قرآن اخبار است از کلام اهل جنت و اهل نار و حالات ایشان و نیز مصحف فاطمه مملو و مشحون است از اخبار بامور آتیه و از پیغمبر و اهل بیت بتواتر رسیده که ایشان خبر داده‌اند از وقایع آینده و فتن آتیه و ظاهر است که علم ایشان ماخوذ از وحی و الهام است از جانب خدا وآنچه این گروه از قرآن مجید تمسک کنند به ایاتی که دلالت بر حدوث علم الهی می‌نماید عند حدوث الاشیاء مثل ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ١٤٢[آل عمران: ۱۴۲]. وامثال ذلک یا دلالت بر امتحان واختیار می‌نماید مثل ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ١٦٥[الأنعام: ۱۶۵]. ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ٢[الملک: ۲]. پس فاسد است زیراکه مراد ازین علم کشف حال و تمیز در خارج است نه معنی حقیقی به دلیل آنکه ایجاد شی بدون علم ان شی از محالهای عقلیه است قوله تعالی ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٤[الملک: ۱۴]. «واما مخالفت عترت فلمـا روي الفريقان اهل السنه والشيعه عن اميرالـمومنين انه قال والله لـم يجهل ولـم يتعلم احاط بالاشياء علمـا فلم يزد بكونها علمـا علمه بها قبل ان يكونها كعلمه بها بعد تكوينها وروي علي بن ابراهيم القمي من الاثناعشريه عن منصوربن حازم عن ابي عبدالله ÷ قال سالته هل يكون الشي اليوم لـم يكن في الله بالامس قال لا من قال هذا فاخزاه الله قلت ارايت ما كان وما هوكائن الى يوم القيامه اليس في علم الله بالامس قال بلي قبل ان يخلق الخلق الى غير ذلك من صحاح الاخبار» و دراین حدیث لفظ اخزاه الله را قیاس باید کرد که چه قدر مخوف و هایل است و علماء معتبرین ایشان ازین دعاء بد معصوم نه ترسیدند و این عقیده خبیثه را برای خود پسندیدند باز دعوای تمسک با قوال عترت هم می‌کنند﴿مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا٥[الکهف: ۵]. عقیده دهم آنکه قرآن مجید کلام الله است و در آن تحریف و زیاده و نقصان راه نیافته و نمی‌یابد اثنا عشریه از امامیه گویند که آنچه الیوم در دست مسلمین موجود است تمام آن کلام نیست بلکه بعضی الفاظ زاید را مردم داخل کرده‌اند و نه تمام قرآن است که بر پیغمبر نازل شده بود و تا حین حیات پیغمبر باقی بود بلکه سور و آیات بسیار ازان ساقط کرده‌اند روایات کلینی از هشام بن سالم و از محمدبن الجهم هلالی سابق مذکور شد و درین عقیده مخالفت کتاب الله اصرح است ازانکه بیان کرده قوله تعالی ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ٤٢[فصلت: ۴۲]. ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩[الحجر: ۹]. و هرچه را خدا حافظ باشد تغیر و تبدیل آن چه قسم ممکن شود و نیز تبلیغ قرآن موافق نزول بر ذمه پیغمبر واجب بود ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ٦٧[المائدة: ۶۷]. و به یقین معلوم است که در زمان آن سرور هر کسی که به اسلام مشرف می‌شد اول به تعلیم قرآن باز به تعلیم او اشتغال می‌نمود تا آنکه در حضور آنحضرت جهزاران کس قرآن را آموخته بودند چنانچه در بعضی غزوات هفتاد کس از جمله قرا شهید شدند و بعدازان الی یومنا هذا مسلمین در جمیع بلاد حتی که سواد دیهات تلاوت این را اعظم قربات دانند و آناء اللیل واطراف النهار در صلوات و خارج صلوات بخواندن و به آن مشغول شوند و هر طفل را در اول سن تمیز که در مکتب شامل کنند قبل از همه به یاد کردن آن مشغول کنند قرآن مجید کتاب کلینی و تهذیب نیست که در کنج خانه در صندوق مقفل از راه تقیه گذاشته باشند و در وقت خلوت از اغیار ترسان و لرزان که مبادا تورانی پیدا شود یک دو صفحه ازان مطالعه نمایند چون درین کتب هم الحاق و تغیر پیش نمی‌رود و اما مخالفت این عقیده با عترت پس در جمیع روایات امامیه موجود است که همه اهل بیت همین قرآن را میخواندند و به عام و خاص و دیگر وجوه نظم او تمسک می‌کردند و به طریق استشهاد می‌آوردند و آیات اورا تفسیر می‌کردند و تفسیری که منسوب است به امام حسن عسکری تفسی همین قرآن است لفظا بلفظ و صبیان و جواری و خدم و اهل و عیال خود را همین قرآن تعلیم می‌فرمودند و بخواندن آن در نماز امر می‌کردند و بنابرین امور شیخ ابن بابویه در کتاب الاعتقادات خود ازین عقیده کاذبه دست بردار شده و فارغ خطی داده ازین جهت اگر اورا صدوق نامند بجاست عقیده یازدهم آنکه الله تعالی صاحب اراده است و اراده او قدیم است در ازل هرچیز را اراده فرموده و آنرا بوقت خود معین ساخته که پیش و پس را دران گنجایش نیست پس هرچیز در وقت خود موافق ان اراده پیدا می‌شود و سابق گذشت که اسماعیلیه اراده او را منکر محض‌اند و می‌گویند آنچه ازاو تعالی صادر می‌شود لازم ذات اوست مثل گرمی‌آتش و روشنی آفتاب و تمام قرآن در رد این عقیده فاسده کفایت می‌کند و جمیع امامیه و فرق ثمانیه از زندیه که القاب آنها در باب اول مذکور شد اراده خدای تعالیرا حادث داند و نیز گویند که اراده او بر جمیع کائنات عام نیست و بسیاری از موجودات بدون اراده او تعالی موجود میشوند مثل شرو آفت و کفر و معصیت و در رد این عقیده هم آیتهای زیاد قرآنی موجود است ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ٤١[المائدة: ۴۱]. فلو اراد ایمانهم لزم التناقض ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ١٢٥[الأنعام: ۱۲۵]. و من یرد ان یضله ﴿إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ[هود: ۳۴]. ﴿وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ٣٤[هود: ۳۴]. ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا١٦[الإسراء: ۱۶]. و ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ مَنْ يَشَإِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَمَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٣٩[الأنعام: ۳۹]. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ٢٤[الأنفال: ۲۴]. «الي غير ذلك من الايات التي لا يمكن احصاوها وهمچنين اقوال عترت نيز تكذيب اين عقيده مي‌نمـاين روي الكليني عن محمدبن ابي بصير قال قلت لابي الحسن الرضا ان بعض اصحابنا يقول بالجبر وبعضهم يقول بالاستطاعه فقال لي اكتب بسم الله الرحمن الرحيم قال علي بن الحسين قال الله تعالي (بمشيتي كنت انت...) الى آخر الحديث وروي الكليني عن سليمـان بن خالد عن ابي عبدالله ÷ ان الله تعالي اذا اراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكته من نور وفتح مسامع قلبه ووكل به ملكا يسدده واذا اراد الله بعبد سوءا نكت في قلبه نكته سوداء وسد مسامع قلبه ووكل به شيطانا يضله ثم تلا الايه﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ١٢٥[الأنعام: ۱۲۵]. وروي الكليني وصاحب الـمحاسن عن علي ابن ابراهيم الهاشمي قال سمعت ابا الحسن موسي ÷ يقول لا يكون شي الا ما شاءالله واراد وروي الكليني عن الفتح بن زيدالجرجاني عن ابي الحسن ما ينص علی ان اراده العبد لايغلب اراده الله سواء كانت اراده عزم اواراده حتم وايضا روي الكليني عن ثابت بن عبدالله عن ابي عبدالله ÷ ما ينص علی ان الله تعالي يريد ضلاله بعض عباده اراده حتم كمـا سيجي ان شاءالله تعالي وروي عن ثابت بن سعيد مثل ذلك» و این اصل را فروع بسیار است ازآنجمله آنکه امامیه قاطبه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که باری تعالی امر نمی‌فرماید مگر به انچه که اراده آن می‌کند و نهی نمی‌کند مگر ازانچه اراده آن ندارد و این نیز مخالف ثقلین است اما کتاب الله فقوله تعالی ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ٤٦[التوبة: ۴۶]. پس اراده خروج این جماعه نبود زیرا که کراهیت ضد اراده است وبلا شبهه مامور بخروج بودند و الا ملامت وعتاب وجهی نداشت و قوله تعالی ﴿وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ١٧٦[آل عمران: ۱۷۶]. حالانکه مامور به ایمان بودند و در عدم مشیت ایمان کافران صد آیه قرآن یافته می‌شود مع ذلک مامور به ایمان بودند «واما عترت فقد تواتر عنهم بروايات الشيعه ما يضاد ذلك ويخالفه بحيث لا محال للتاويل فيه ولا للانكار فمن ذلك ما روي البرقي في الـمحاسن والكليني في الكافي عن علي بن ابراهيم الهاشمي وقد سبق نقله ومنها ما رواه الكليني عن الحسن بن عبدالرحمن الحمـاني عن ابي الحسن موسي بن جعفر انه قال انمـا يكون الاشياء بارادته ومشيته ومنها ما رواه الكليني وغيره عن عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله انه قال امرالله ولـم يشاء وشاء ولـم يامر امر ابليس بالسجود لادم وشاء ان لايسجد ولوشاء لسجد ونهي آدم عن اكل الشجره وشاء ان ياكل ولولـم يشالـم ياكل» و ازانجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که بعض مرادات الهی واقع نمیشوند و مرادات شیطان و دیگر کافران واقع می‌شوند و کسانی که نیز با این‌ها درین عقیده شریک‌اند و اهل سنت گویند که لا تتحرک ذره الا باذن الله و مخالف اراده حق تعالی اراده کسی پیش نمیرود و صورت وقوع نمی‌پذیرد و ما شاء الله کان و ما لم یشا لم یکن و مذهب امامیه و زیدیه درینجا ماخوذ از زندقه مجوس است که قایل بخالق شرور وخالق خیرات‌اند و اهرمن و یزدان نامند ووقایع عالم را به توزیع بهر یک استناد نمایند و گاهی یکی را غالب و دیگری را مغلوب اعتقاد کنند تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا و ازانجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که حق تعالی اراده می‌فرماید چیزی را که می‌داند که واقع شدنی نیست و این اعتقاد شنیع مستلزم سفاهت است در جناب پاک حضرت او تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا و از انجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که حق تعالی اراده می‌فرماید هدایت بندگان خود را و شیطان و مغویان بنی آدم اورا اضلال می‌کنند و اراده الهی در مقابله اراده آن ملاعین پیش نمیرود وصریح کتاب ﴿وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ٣٧[الزمر: ۳۷]. مکذب ایشان است و از اقوال عترت «روي كليني عن ثابت بن سعيد عن ابي عبدالله ÷ قال «يا ثابت ما لكم وللناس كفوا عن الناس ولا تدعوا احدا الى امركم والله لوان اهل السموات واهل الارض اجتمعوا علی ان يهدوا عبدا يريد الله ضلاله ما استطاعوا ان يهوده ولوان اهل السموات واهل الارض اجتمعوا علی ان يضلوا عبدا يريد الله هدايته ما استطاعوا ان يضلوه» عقیده دوازدهم آنکه باری تعالی جسم نیست و طول و عرض و عمق ندارد و ذی صورت و شکل نیست حکمیه وسالمیه و شیطانیه و میشمیه از امامیه بان رفته‌اند که باری تعالی جسم است «كمـا روي الكليني عن ابراهيم بن محمد الهمداني قال كتبت الى الرجل ÷ان من قبلته من مواليك قد اختلفوا في التوحيد فمنهم من يقول جسم ومنهم من يقول صوره وعن سهل بن زياد قال كتبت الى ابي محمد سنه خمس وخميسن ومائتين قد اختلف يا سيدي اصحابنا في التوحيد منهم من يقول جسم ومنهم من يقول صوره حالا تفصيل مذاهب واهيه اين ترسايان اماميه» باید شنید حکمیه گویند که جسمی است طویل عریض عمیق و ابعاد ثلاثه او باهم متساوی‌اند و اورا دستی هم هست «وهوكالسبيكه البيضاء يتلالا من كل جانب له لون وريح وطعم ومجسه وهوسبعه اشيا بشبر نفسه مـمـاس العرش بلا تفاوت روي الكليني عن علي بن حمزه ان هشام بن الحكم يقول ان الله تعالي جسم صمدي معرفته ضروري وروي ايضا عن محمد ابن الحكم وعن يونس بن ظبيان وعن الحسن بن عبدالرحمن الحمـاني نحوه باسانيد مختلفه» و سالمیه گویند که جسمی است بر صورت انسان و چهره و چشم و گوش و دهان وبینی و دست و پا همه ثابت کنند و حواس خمسه نیز دارد و موی او سیاه تا بن گوش بیان نمایند «روي الكليني عن محمد بن الفرح الزخجي ان هشام بن الحكم يقول ان الله جسم وان هشام بن سالـم يقول انه صوره اجوف الى السره والباقي صمد وشيطانه» و میشمیه نیز با سالمیه موافق‌اند «روي الكليني عن ابن الحراز وابن الحسين ان الـميثي يقول انه اجوف الى السره والباقي صمد كمـا يقوله الجواليقي وصاحب الطاق» و این عقیده کبراء امامیه است با وجودیکه ضحکه صبیان است مخالفت کلی دارد با ثقلین اما کتاب فقوله تعالی ﴿فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١[الشورى: ۱۱]. «واما عترت فلمـا روي عن امير الـمومنين في خطبه انه قال لا يوصف بشي من الاجزاء ولا بالجوارح والاعضاء كذا في نهج البلاغه ولـمـا روي الكليني عن ابراهيم بن محمد الحراز ومحمد بن الحسين قالا دخلنا علي ابي الحسن الرضا وقلنا ان هشام بن سالـم وصاحب الطاق والـميثمي يقولون انه تعالي اجوف الى السره والباقي صمد فخر لله ساجدا ثم قال سبحانك كيف طاوعتهم انفسهم ان شبهوك بغيرك اللهم لا اصفك الا بمـا وصفت به نفسك ولا اشبهك بخلقك انت اهل لكل خير فلا تجعلني مع القوم الظالـمين ولـمـا رواه الكليني ايضا عن الحسن بن عبدالرحمن الحمـاني قال قلت لابي الحسن الكاظم ان هشام بن الحكم يزعم ان الله جسم قال قاتله الله ما علم ان الجسم محدود معاذالله وابرا الى الله من هذا القول ولـمـا رواه الكليني ايضا في كتاب التوحيد من الكافي عن محمد بن الفرح الزخجي قال كتبت الى ابي الحسن اساله عمـا قال هشام بن الحكم في الجسم وهشام بن سالـم في الصوره فكتب دع عنك حيره الحيران واستعذبالله من الشيطان ليس القول ما قال الهشامان» عقیده سیزدهم آنکه حق تعالی را مکان نیست و اورا جهتی از فوق و تحت متصور نیست و همین است مذهب اهل سنت و جماعت حکمیه از امامیه و یونسیه گویند که مکان او عرش است نزد حکمیه مماس عرش است مثل فرشی که بر تخت کنند بوجهی که فرجه درمیان نیست و او از عرش وعرش ازو زیادت ندارد هردو برابر یکدیگراند و یونسیه گویند که او تعالی بر عرش متمکن است مثل شخصی که بالای تخت نشسته باشد و انه یقوم و یقعد و یتحرک علیه و او را ملائکه برمیدارند حالانکه او قویتر و بزرگتر از ملائکه است مانند کرکی یعنی کلنک که یحمله رجلان و هو اعظم و اقوی منهما و سالمیه و شیطانیه و میثمیه قالوا که مکان او در آسمان است و متعین نیست انتقال می‌کند از مکانی بمکانی و از آسمانی به اسمانی و نزول و صعود و قیام و قعود و حرکت و سکون می‌نماد و ربیعیه گویند که مسکن او آسمان است لیکن در ایام بهار برای سیر گلزارها ولاله زارها و شگوفه ها بر زمین فرود می‌آید باز بالای آسمان میرود و مثل جهانگیر پادشاه هندوستان که مستقر او اکره بود و هر سال برای سیر بهار به کشمیر می‌رفت مخالفت این خرافات با کتاب و عترت هردو ظاهر است (لیس کمثله شی) «وقد روي عن امير الـمومنين في بعض خطبه لا في مكان فيجوز عليه الانتقال وقال في خطبه آخري لا يقدره الاوهام بالحدود والحركات وايضا في خطبه آخري له ÷ لايشغله شان عن شان ولا يحويه مكان كل ذلك مذكور في نهج البلاغه» و در مسئله جهت نیز حکمیه و سالمیه و شیطانیه و میثمیه از امامیه جهت فوق ثابت است زیرا که مکان آنجهت ثابت کرده‌اند «فان العرش والسموات كلها في جهه الفوق» مگر آنکه در وقت نزول به آسمان دنیا ملائکه سموات فوقانی و حمله العرش و خزنه الکرسی وسکان جنت از حور و ولدان بالای او میشوند نزد سالمیه و شیطانیه و میثمیه پس نسبت به انها در جهت تحت می‌افتد اما نسبت به سکان ارض همیشه جهت فوق دارد و نزد او ربیعیه و غیرهم جهتی ندارد گاهی فوق و گاهی تحت می‌گردد و در نهج البلاغه که به اجماع شیعه متواتر است از امیرالمومنین مرویست لا یحد باین و نیز آنچه در نفی مکان مذکور شد نفی جهت هم می‌کند «لان الجهات اطراف الامكنه وحدودها وفرقه اثنا عشريه بجهت سمـاع» این خرافات خیلی جبین را پر شکن می‌کنند و می‌گویند که این اقوال و مذاهب نزد ما مردود است در مقام الزام ما چرا باید ذکر این خرافات نمود فی الواقع چنین است اما کلام با جمیع فرق شیعه است و این فرق بلاشبهه از امامیه‌اند که اثنا عشریه نباشند و نیز التماس اهل سنت در خدمت اثنا عشریه اینست که اصحاب این مذاهب را در روایات مطاعن صحابه و مقدمه امامت پیشوا و معتمد علیه ساخته‌اند و اعتقاد خود را مبنی بر نقل و حکایت این‌ها نموده پس چه باعث است که در باب توحید باری تعالی روایات این بزرگواران را هیج نمی‌شمارند و در حساب نمی‌آرند و اصحاب این مذاهب این عقاید را هم از جناب ائمه روایت کرده‌اند از کیسه خود نه بر آورده‌اند چنانچه سابق گذشت و اگر این اعراض و انحراف بنابرین است که این روایات را حضرات ائمه تکذیب فرموده‌اند پس مطاعن صحابه و مقدمه امامت را نیز تکذیب فرموده‌اند غایه ما فی الباب آنکه تکذیب حضرات ائمه درین روایات دیگر شیعیان هم از آن جناب روایت نموده‌اند و تکذیب حضرات ائمه را در مطاعن صحابه و امامت اهل سنت از آنجناب روایت می‌کنند و این خود عقلی است که هرکه از بزرگی چیزی روایت کرده است تکذیب آن روایت را خودش روایت نخواهد کرد مثلا حکمیه و سالمیه و میثمیه روایات جسم و صورت را از حضرات روایت می‌کنند باز تکذیب آن روایات هرگز روایت نه خواهند کرد و همچنین تمام جماعه امامیه ازین حضرات بنابر اغراض خود یا بنابر غلط فهمی ‌خود که مطاعن صحابه و مقدمه امامت روایت کرده باشند از ایشان توقع داشتن که باز تکذیب آنرا روایت کنند دور از عقل است اگر امتحان صدق و کذب ایشان منظور نظر ارباب عقل باشد که روایات فرقه دیگر را ملاحظه نمایند و عادت مستمره عقلا در معاملات خود بهمین اسلوب جاری است که هرگاه خبر مخبری را امتحان می‌نمایند ازو روایت خلاف آنرا در خواست نمی‌کنند که او بنابر سخن پروری خود یا بنابر تعلق غرض خود برآن اصرار دارد از دیگران که حاضر واقعه بوده‌اند تحقیق می‌کنند مقدمه دین سهل تر از مقدمه دنیا نباید داشت و مساهله نباید کرد علاوه برین آنکه جماعه شیعیان نیز جسته جسته در باب مطاعن و امامت خلاف معتفدات و مرویات خود روایت کرده‌اند چنانچه درباب امامت و مطاعن معروض خواهد شد و قاعده دروغ گویانست که اگر ازیشان بالقصد و الاصاله خلاف روایت ایشان درخواست کنیم ابا می‌کنند و انحراف می‌نمایند و چون بتقریب دیگر همان روایت را ادا کنند چیزی که مکذب ایشان باشد ظاهر می‌شود و التماس دیگران است که چون حضرات ائمه جماعه را تکذیب فرموده باشند و باین حد نکوهش نموده که «قاتله الله واخزاه الله ولاتجعلي مع القوم الظالـمين واستعذ بالله من الشيطان وامثال ذلك» در حق شان ارشاد کرده دیگر روایات این‌ها را در کتب دین و ایمان آوردن و بر آن روایات اعتماد نمودن از چه باب توان فهمید و اگر بخاطر اثنا عشریه برسد که روایت اهل سنت از حضرات محمول بر تقیه است و روایات امامیه محمول بر بیان واقع گوئیم که اول ثبوت تقیه از حضرات ائمه هنوز در مقام امتحان است زیراکه تقیه ائمه را غیر ازین اشخاص روایت نکرده‌اند پس توجیه روایات ایشان بروایات ایشان لطفی دارد چنانچه بر دانشمندان ظاهر است دوم بکدام وجه ترجیح توان داد که با ایشان تقیه اگر ترجیح هم بروایت همین اشخاص است همان آش در کاسه است و اگر به دلیلی دیگر است بیان باید کرد و چون مقام تقریبی است زیاده برین اطاعت کلام مناسب ندیده به اصل مقصد می‌پردازیم باید دانست که ازین هردو عقیده مذکوره فروع بسیار می‌بر آید که این‌ها در هر یکی ازان فروع مخالفت ثقلین می‌کنند «منها انه تعالي ليس بمركب وهم قالوا يتركب وانه تعالي من اجزاء متمـايزه في الخارج كالراس واليد والرجل والطول والعرض والعنق وقد روي عن امير الـمومنين ÷ انه قال لايوصف بشي من الاجزاء ولا بالجوارح والاعضاء ولايعرض بالاعراض ولابالعريه والابعاض ولايقال له حد ولا نهايه ولا انقطاع وغايه كذا في نهج البلاغه وروي الكليني عن محمد بن الحكم قال وصف لي ابي ابراهيم قول هشام الجواليقي انه صوره وحكميت قول هشام بن الحكم انه جسم فقال ان الله لا يشبهه شي اي فحش وخنا اعظم من قول من يصف خالق الاشياء بجسم اوصوره اوبخلقه وتحديد» و اعضاء عقیده چهاردهم آنکه حق تعالی در چیزی حلول نمی‌کند و در بدنی نمی‌در آید و غلاه شیعه همه قایل‌اند بحلول او تعالی در ابدان ائمه حتی در بدن ابومسلم مروزی صاحب الدعوه که زرامیه بان قایل شده‌اند و طرفه این است که شیخ ابن مطهر حلی با وصف این همه و این‌ها در کتاب نهج الحق قول بحلول را به صوفیه اهل سنت نسبت کرده حالانکه ایشان حلولیه را تکفیر می‌کنند و این همه از نافهمی‌ کلام است مسئله وحدت وجود را بسبب دقتی که دارد نفهمیده و برحلول حمل نموده ازینجا دقیقه فهمی علماء ایشان توان دریافت همین قسم مطالب غامضه را که در کلام حضرت ائمه واقع شده‌اند بسبب غلط فهمی مسخ و تبدیل نموده باشند و بعضی از فرق غلاه مثل بنانیه و نصریه و اسحاقیه اتحاد را بجای حلول استعمال کنند حالانکه اتحاد مطلقا باطل است و بطلان او از اجلای بدیهیات است و شیخ حلی بنابر کمال دقیقه فهمی قول به اتحاد را نیز بسالکین اهل سنت منسوب کرده حالانکه مقصد ایشان ازین اتحاد یکی از دو معنی است نه اتحاد حقیقی اول انمحاق و اضمحلال انانیه عبد نزدیک ظهور نور تجلی مثال حالتی که نور چراغ را نزدیک ظهور نور افتاب می‌شود و عروض این حالت و شهور نور تجلی از قرآن مجید و اقوال عترت بر ظاهر است قوله تعالی ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ١٤٣[الأعراف: ۱۴۳]. و قوله تعالی﴿فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ٨[النمل: ۸]. و از اقوال عتره قول حضرت صادق در مخاطبه ابوبصیر به روایت کلینی سابق گذشت که ان المومنین یرونه فی الدنیا قبل یوم القیامه الست تراه فی وقتک هذا و این معنی را شیخ ابن فارض مصری علیه الرحمه در تائیه خود واضح نموده و گفته

شعر:

وجاء حديث في اتحادي ثابت
روايته في النقل غير ضعيفه
يشير بحب العبد بعد تقرب
اليه بنفل اواداء فريضه
وموضع تشبيه الاشاره واضح
بكنت له سمعا كنور الظهيره

آن حدیث صحیح قدسی اینست «لا يزال عبدي يتقرب الي بالنوافل حتي احببته فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصربه و يده التي يبطش بها ورجله التي يمشي بها» دوم آنکه خود را مرآت حق داند و مظهری از مظاهر او شناسد به وجهی که بعضی احکام ظاهر به مظهر منسوب گردد و بالعکس لیکن وصفی که قادح باشد در نزاهت ظاهر از مظهر ترقی نه کند و وصفی که عنوان مرتبه ظاهر باشد بمظهر نزول نفرماید و این معنی نیز از قرآن مجید و اقوال عترت ظاهر است قوله تعالی﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا٨٠[النساء: ۸۰]. ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا٨٠[النساء: ۸۰]. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا١٠[الفتح: ۱۰] و خطبه شقیقه حضرت امیر﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا٨٠[النساء: ۸۰]. در کتب امامیه معروف و مشهور است و اگر شیخ حلی ازین معنی صحیحه اتحاد تجاهل نماید مضایقه ندارد که دیگر عقلاء شیعه اینمعنا را فهمیده و به موازین عقلیه سنجیده‌اند کلام خواجه نصیر طوسی در شرح مقامات العارفین از کتاب اشارات وکلام صدراء شیرازی در شواهد الربوبیت و اسفار وکلام ابن ابی جمهور و دیگر متاخرین این فرقه باید دید و اگر این اشخاص را هم اعتبار نباشد که این‌ها مخلط‌اند بین التصوف و الفلسفه والشریعه پس کلام مقداد را که پیشوای مقرری ایشان در علوم دینیه است و شارح قواعد و صاحب «كنز العرفان في تفسير احكام القرآن» است نقل کنیم قال «الـمقداد في شرح الفصول في علم الاصول في ذكر الاحوال السانحه للسالك الـمراد من الاتحاد هوان لا ينظر الا اليه من غيران يتكلف ويقول ما عداه قائم به فيكون الكل واحدا من حيث انه اذا صاربصيرا بنور نجليه لايبصر الاذاته لاالرائي ولا الـمرائي انتهي كلامه» عقیده پانزدهم آنکه حق تعالی متصف به اعراض محسوسه نیست پس رنگ وبو و مانند این کیفیات ندارد و حکمیه از امامیه طعم و ریح و لون و مجس اورا ثابت کنند و غلاه شیعه که قایل بحلول او تعالی در ابدان ائمه‌اند نیز همه این کیفیات را بلکه جوع وعطش و نعوظ و احتیاج بول و براز نیز تجویز نمایند «وقد تقدم عن امير الـمومنين انه قال ولا يوصف بعرض من الاعراض» عقیده شانزدهم آنکه ذات پاک باری تعالی و تقدیس در چیزی منعکس نشود و سایه او نیفتد جمیع غلاه شیعه گویند که در مرآة و آب منعکس شود وسایه او افتد مغیره عجلی که سر کرده فرقه مغیره است گفته است لما اراد الله تعالی ان یخلق تکلم بالاسم الاعظم فطار فوقع تاجا علی راسه وذلک قوله تعالی ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١ الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى٢[الأعلى: ۱-۲]. «ثم كتب علي كفه اعمـال العباد فغضب من الـمعاصي فعرق فحصل من عرقه بحران احدهما ملح مظلم والاخر حلونير ثم اطلع في البحر النير فابصر فيه ظله فانتزع بعض السنا منه فخلق الشمس والقمر وافني باقي الظل نفيا للشريك وقال لاينبغي ان يكون الاخر ثم خلق الخلق من البحرين فالكفار من الـمظلم والـمومنين من النير وبطلان» این عقیده ظاهر است زیراکه انعکاس و وقوع ظل از خواص اجسام کثفیه است و غلاه براین قدر اکتفا ندارند بلکه بجمیع کیفیات نفسانیه مثل لذت والم و حقد و حسد و غم و خوشی ذات پاک او را موصوف دانند زیراکه ایشان ائمه را الهیه گویند و در اتصاف ائمه باین صفات سخنی نیست بلکه بجمیع صفات حیوانیه از اکل وشرب ونوم و نعاس و تثاؤب و عطاس و بول و غائط و ذکوره و انوثت و جماع و تولد احداث وصف کنند و مشابه و مماثل دیگر مخلوقات انگارند و مخالفت این عقیده با (ثقلین) ظاهر است قوله تعالی﴿اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ٢٥٥[البقرة: ۲۵۵]. ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ١٤[الأنعام: ۱۴]. ﴿مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ٧٥[المائدة: ۷۵]. ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ١٠١[الأنعام: ۱۰۱]. ﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا٢[الفرقان: ۲]. «وفي نهج البلاغه عن اميرالـمومنين س انه قال لـم يلد فيكون للغير مشاركا ولـم يولد فيكون موروثا هالكا لايبصر بعين ولايحد باين ولايوصف بالازواج ولايخلق بعلاج وقال ايضاجل عن اتخاذ الابناء وطهر عن ملامسه النساء واز جمله اثنا عشريه خواجه نصير طوسي وصاحب الياقوت» قایل شده‌اند به اتصاف او تعالی به لذت عقلیه و متمسک ایشان قیاس غایب بر شاهد است «وهومخالف للكتاب والعتره اما الكتاب فقوله تعالي﴿فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١[الشورى: ۱۱]. واما العتره فلمـا روي عن اميرالـمومنين في نهج البلاغه انه قال هوالله الـملك الحق الـمبين لـم يبلغ العقول تحديده فيكون مشبها ولـم يقع عليه الاوهام فيكون ممثلا وايضا في نهج البلاغه عنه ÷ انه قال ما وحده من كيفه ولااياه عني من شبهه وفي الكليني عن الرضا ÷ سبحانك كيف طاوعتهم انفسهم ان شبهوك بخلقك وفيه ايضا عن ابي ابراهيم ÷ انه قال ان الله لايشبهه شي» عقیده هفدهم آنکه حق تعالی را بدا جایز نیست زیراکه حاصل بدا آنست که حق تعالی اراده فرماید چیزیرا پس مصلحت در چیز دیگر ظاهر شود که قبل ازان ظاهر نبود پس اراده اول را فسخ می‌کند و اراده ثانی می‌فرماید و این معنی مستلزم آنست که حق تعالی ناعاقبت‌اندیش و جاهل به عواقب امور باشد تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا ازراریه و سالمیه و بدائیه و دیگر طوایف امامیه مثل ذلک مالک جهنی و دارم بن الحکم و ریان بن الصلت وغیر ایشان تجویز بدا نمایند و آن را از حضرات ائمه روایت کنند «في الكليني عن زراره بن اعين عن احدهما قال ما عبدالله بمثل البداء و عن هشام بن سالم عن ابي عبدالله ما عظم الله بمثل البداء و عن الريان بن الصلت قال سمعت الرضا ÷ يقول ما بعث الله نبيا قط الا بتحريم الخمر وان يقرله بالبداء» وحالت روایت زراره و هشام بن سالم معلوم است که ایشان تجسیم و صورت را نیز از حضرات ائمه روایت کرده‌اند و چون در تحقیق بدا اکثر شیعه اثنا عشریه کلام را به وجهی تقریر کنند که رجوع به نسخ نماید و جای طعن و تشنیع نماند ناچار از رساله «اعلام الهدي في تحقيق البدا چندي» از متعلقات این مقام وارد کرده شود می‌گوید که «يقال بدا له اذا ظهر له راي مخالف للراي الاول وهوالذي حققه الشيخ ابوجعفر الطوسي في العده وابوالفتح الكراجكي في كنز الفوائد والذي حققه الـمرتضي في الذريعه ويشعر به كلام الطبرسي هوان معني قولنا بداله تعالي انه ظهر له من الامرمالـم يكن ظاهرا الى آخرما نقل» باز صاحب اعلام الهدی می‌گوید «والحاصل ان علمه سبحانه بالحوادث حادث علی مادل عليه بعض الاحاديث والايه الـمذكوره ونظائرها وصرح به الـمرتضي والطبرسي والـمقداد قدس الله ارواحهم» باز بعد از تفصیل انواع بدا می‌گوید که «من جملتها تحويل الانثي ذكرا كمـا رواه في الكافي عن الحسن بن جهم عن الرضا ÷ في باب هذه خلق الانسان من كتاب العقيقه باز ميگويد والثاني البدا في الاخبار وصرح الطبرسي بمنعه وما روي في الكافي والامالي الصدوق عن امير الـمومنين من قوله لولا آيه في كتاب الله لاخبرتكم بمـا يكون الى يوم القيامه يريد بالايه قوله تعالي ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ٣٩[الرعد: ۳۹]. وما رواه علي بن ابراهيم في تفسير قوله تعالي ﴿الم١ غُلِبَتِ الرُّومُ٢[الروم: ۱-۲]. وما رواه الصدوق في عيون اخبار الرضا انه قال اخبرني ابي عن آبائه ÷ ان رسول الله جقال ان الله اوحي الى نبي من الانبياء الخ وما رواه صاحب الكافي في باب (ان الصداقه تدفع البلاء) من كتاب الزكوه في قصه اليهودي وما رواه في الامالي في الـمجلس الخامس والسبعين من قصه مرور عيسي ÷ بقوم محبين وما رواه الراوندي في قصص الانبياء في اخبار بني اسرائيل عن الصادق ÷ ان ورشانا كان يفرخ في شجره وكان رجل ياتيه اذا ادرك الفرخان فياخذ الفرخين فشكي ذلك الورشان الى الله تعالي فقال ساكفيك قال فافرخ الورشان وجاء الرجل ومعه رغيفان فصعد الشجره وعرض له سائل فاعطاه احد الرغيفين ثم صعد فاخذ الفرخين فسلمه الله لـمـا تصدق به تدل باجمعها علی وقوع البدا في الاخبار ونيز بايد دانست كه متاخرين اماميه بجهت شناعه قول بالبدا تخصيص كرده‌اند آنرا بعلم مخزون الهي وگفته‌اند كه اما العلم الذي القاه الله الى الـملائكه ثم الى اهل البيت فلا بدا فيه وما كان الله ليكذب اوليائه وصاحب رساله علم الهدي» که خیلی محقق ایشان است یعنی نظام الدین جیلانی درین تخصیص تکذیب ایشان می‌کند و می‌گوید «لا يخفي عليك انمـا نقلناه عن امير الـمومنين ÷ من قوله لولا آيه الخ وما نقلناه من الكافي في قصه اليهودي وعن الامالي في قصه عيسي ÷ وما رواه ايضا صاحب الكافي في كتاب النكاح في باب اللواط في تضاعيف حديث رواه بالاسناد عن ابي جعفر وهذا موضع الحاجه منه قال لهم لوط يا رسل ربي فمـا امركم ربي فيهم قالوا امرنا ان ناخذهم بالسحر قال اليكم حاجه قالوا وما حاجتك قال تاخذوهم الساعه فاني اخاف ان يبدوفيهم لربي الخ وايضا ما رواه صاحب الكافي في باب بدء خلق الانسان من كتاب العقيقه ان الله تعالي يقول للملكين الخلافين اكتبا عليه قضائي وقدري ونافذا امري واشترطا لي البداء فيمـا تكتبان وما رواه الصدوق بالاسناد عن الحسن ابن محمد بن ابي طلحه قال قلت للرضا ÷ اتاتي الرسل عن الله بشي ثم تاتي بخلافه قال نعم ان شئت حدثتك وان شئت اتيتك به من كتاب الله ﴿يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ٢١[المائدة: ۲۱]. فمـا دخلوها ودخل ابناء انباءهم وقال عمران ان الله وعدني ان يهب لي غلاما في سنتي هذا وشهري هذاثم غاب وولدته امراته مريم مناف لذلك لان الله تعالي قد اكذب فيها النبي وعيسي ÷ وشرط علی الـملائكه البدا بالجمله از مجموع روايات شيعه» واضح شد که بدا را سه معنی است بدا در علم و هوان یظهر له خلاف ما علم و بدا در اراده و هوان یظهر له صواب علی خلاف ما اراد و بدا در امر و هو ان یامر بشی ثم یامره بشی و بعده بخلاف ذلک و به هرسه معنا این فرقه بدا را بر خدا جایز دارند و معنی اخیر را که مشتبه بنسخ است نسبت به اهل سنت نمایند که ایشان نیز جایز داشته‌اند و معنی اول را در عرف شیعه بدا فی الاخبار گویند و معنی ثانی را بدا التکون و معنی ثالث را بدا فی التکلیف و درینجا دقیقه ایست نهایت باریک و آن انست که بدا فی التکلیف را اکثر اهل سنت جایز ندارد و ان معنی مغایر نسخ است و تحقیق مقام آنست که چون شرایط امتناع نسخ مجتمع شوند بالاجماع بین الشیعه والسنه نسخ جایز نمی‌شود و آن شرایط نزد اهل سنت چهار است اتحاد الفعل و اتحاد الوجه و اتحاد الوقت و اتحاد المکلف و آنچه مجوزین این نسخ تمسک کرده‌اند بقصه ذبح حضرت اسماعیل ÷ و تبدیل بکبش مردود است زیراکه درینجا نسخ نبود اقامه البدل عند العجز عن الاصل واقع شد حضرت ابراهیم آنچه مقدور خود بود از اجزاء سکین و تشحیذ آن بعمل آورد چون بسبب صلابت خارقه عادت که در جلد حضرت اسماعیل پیدا شده بود از قطع اوداج و حلقوم عاجز گشت حق تعالی عجز اورا دیده بدل اسماعیل کبش را فرستاد و اقامت بدل را مقام الاصل نسخ نتوان گفت مثلا تیمم در بدل وضو نسخ وضو نیست وعلی هذا القیاس نسخ پنجاه نماز در شب معراج که مخاطب بان محض پیغمبر جبود وامت را هنوز خبرنه پس تکلیف در حق ایشان البته متحقق نبود و محققین شیعه شرطی دیگر افزودند وبا وصف اجتماع این شروط اربعه نسخ را جایز شمارند و همین است معنی بدا در تکلیف «كمـا قال صاحب علم الهدي ونحن نقول البدا في التكليف انمـا يمتنع اذا اجتمع مع الشروط الاربعه الـمذكوره شرط خامس وهوان يكون حسن التكليف والامر مسببا عن مصلحه عائده الى الـمـامور به واما اذا كان حسن الامر لـمصلحه عائده الى الامر نفسه فلا يمتنع البدا فالـمراد بالبدا الـمجوز عندنا ما اجتمع فيه الاربعه دون الخامس وكون اطلاق البدا عليه مجاز الاوقع كه بعد النصوص الـمتواتره عن العتره الطاهره ÷ واذا اجتمعت الشرائط الخمسه فلا ريب في امتناع البدا كمـا نقلناه عن الشهيد انتهي» پس ازینجا معلوم شد که بدا در تکلیف مستلزم بدا در اراده است زیراکه اگر مصلحتی تازه مراد نشده باشد امر را بدا در تکلیف چرا خواهد شد و بدا در اراده مستلزم بدا در عام است زیرا که اراده خلاف معلوم محال است پس تا وقتی که در علم تغیر نشود در اراده چه قسم خواهد شد پس اگر امامیه دو معنی بدارا که بدا در تکلیف وبدا در اراده است مسلم دارند و معنی اول را که بدا در علم است انکار کنند راست نمی‌آید و پیش نمیرود و نیز معلوم شد که تمسک ایشان در اثبات بدا ینسخ حکم باین نوع که تبدیل حکم اول بحکم ثانی یا بنابر مصلحتی است که ظاهر شد و سابق ظاهر نبود یا نه و علی الاول مدعا حاصل است و علی الثانی لزوم عبث پوچ است زیراکه در نسخ تبدل مصالح مکلفین است بحسب اوقات نه ظهور مصلحت غیر ظاهره بر حضرت حق و تغیر و تبدیل حکم محض نسبت بماست که در مطموره جهل مقید ایم والا نزد او تعالی هر حکم را میعادی واجلی هست که تا آن میعاد و اجل باقی است و مراد از محو و اثبات در آیه ﴿وَإِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ٤٠[الرعد: ۴۰]. محو گناهان و اثبات توبه است در صحایف اعمال یا محو فاسدات و اثبات کائنات است در صحف ملائکه نه محو واثبات در علم خود بدلیل آنکه در آخر آیه فرموده است «وعنده ام الكتاب» و اثاری که از ائمه درین باب روایت می‌کنند همه موضوع مفتریست و رواه آنها کذابین و وضاعین در مقابله دلایل عقلیه قطعیه و شرعیه متواتره چه قسم توان شنید علی الخصوص که نصوص صریحه متواتره از ائمه نیز دلالت بر ثبوت علم محیط و عدم جهل به چیزی از چیز ما قبل الکون و بعد الکون علی السواء می‌کنند چنانچه سابق گذشت و طرفه آنست که شیخ صدوق ایشان در کتاب التوحید خود آیه ﴿وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ٤٧[الزمر: ۴۷]. برین مطلب استدلال ازینجا خوش فهمی اجله علماء ایشان توان دریافت هرگاه در کتاب الله که مفسرو مخدوم و طوایف ناس است این قسم غلط فهمیها دارند در کلام ائمه خصوصا آنچه در کیسه و صندوق ایشان مختفی است وکسی را نمی‌نمایند چها خواهند کرد واگر درین مقام کسی را بخاطر رسد که اینهمه روایات شیعه را که از ائمه آورده‌اند و موافق آن در صحیح بخاری نیز در حدیث اقرع و ابرص و اعمی واردشده که بدالله ان یبتلیهم اهل سنت برچه چیز حمل می‌کنند گوئیم بر تقدیر محفوظ بودن این لفظ در بخاری و صحت این روایات نزد اهل سنت محلول بر معنی مجازِی است زیراکه افعال الهی در عالم دو قسم است قسمی آنکه اسباب کون اواز هر طرف اقتضاء آن می‌نمایند و قسمی آنکه اسباب کون او متحقق نشده‌اند بلکه موانع آن موجوداند پس در قسمی ثانی لفظ بدا استعمال فرموده‌اند بنابر استعاره و تشبیه گویا این حالت شبیه بحالت بدا است و درین یک لفظ این مجاز وارد نشده صدلفظ در احادیث و آثار محمول برین قسم مجاز است مثل امتحان وابتلا و ضحک و تردد که معانی حقیقه آنها بالقطع مراد نیست و جمیع آیات صفات مثل وجه ویدین واصایع و یمین و غیر ذلک بر همین معانی محمول‌اند و در بعضی آثار ائمه بدا استعمال کرده‌اند نسبت بفهم بندگان و فی الحقیقه بدا نیست مثل قصه عمران که بنابر نذر زوجه خود که ما فی البطن خود را محرر ساخته بود لفظ و عدنی ربی غلاما گفته و همچنین در آیه (کتاب الله لکم) مراد از لفظ خطاب بنی اسرائیل‌اند نه حاضران فقط ودر خطاب ملکین واشترطا البداء به نسبت علم ملکین و همچنین در لفظ ساکفیک وقتی معین نفرموده‌اند بلکه وعده کفایت بود یکبار دیگر هم ان مرد دستیاب شد مانند آنکه پیغمبر را بخواب نمودند که در مسجد الحرام داخل خواهند شد و آنجناب و دیگر صحابه فهمیدند که امسال خواهند شد حالانکه مراد نبود اگر در ایشان هم از لفظ ساکفیک بمحبت فهمیده باشد چه عجب پس در علم او بدا شد نه «في الواقع ونفس الامر وعلي هذا القياس» در روایات دیگر هم بتامل توان دریافت که مراد چیست عقیده هژدهم آنکه حق تعالی راضی بکفر و ضلالت کسی از بندگان خود نیست قال الله تعالی ﴿إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَلَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ٧[الزمر: ۷]. اثنا عشریه گویند که حق تعالی به ضلالت و گمراهی غیر شیعه راضی است و حضرات ائمه نیز به ضلالت غیر شیعه راضی بوده‌اند «روي صاحب الـمحاسن عن الامام موسي الكاظم عليه لاسلام انه قال لاصحابه لا تعلموا هذا الخلق اصول دينهم وارضوا لهم بما رضي الله لهم من الضلال» واگر این روایت صحیح باشد اهل سنت را بشارت عظیمه بدست می‌آید که موافق مرضی خدا زندگانی می‌کنند و الحمدالله علی ذلک رضوان الهی که نهایت متمنای اهل دین است بشهادت حضرات ائمه ایشان را حاصل است اما علماء شیعه باید که این روایت را تکذیب نمایند چنانچه روایت تجسیم و صورت را تکذیب نموده‌اند زیرا که مخالف ادله قطعیه و اصول شرعیه ایشان است زیراکه مناقض عرض امامت و منافی وجوب اصلح و لطف است وهادم اساس قاعده مقرره این‌هاست که «ان الله تعالي لا يريد الشرور والقبائح والكفر والـمعاصي» عقیده نوزدهم آنکه بر ذمه حق تعالی هیچ واجب نیست چنانچه مذهب اهل سنت است و شیعه قاطبه متفق الکلمه‌اند که چیزهای بسیار بر ذمه اوتعالی واجب است بحکم عقل پس عقل شریک غالب کارخانه خدا است و خدا محکوم بحکم عقل تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا این نمی‌فهمند که پادشاه را محکوم بحکم رعیت خود بودن نقصان مرتبه پادشاهی است همچنان خدا را محکوم به حکم مخلوقات خود بودن نقصان مرتبه خدائی است هرگز این امر شایان مرتبه ربوبیت و الوهیت نیست بنده را چه یارا که بر مالک حقیقی خود چیزی واجب داشته باشد هرچه دهد فضل اوست و هرچه ندهد «عدل اووهوالـمحدود في كل افعاله قال في نهج البلاغه ومن خطبه له÷ خطبها بصفين اما بعد فقد جعل الله لي عليكم حقا بولايه امركم وجعل لكم علی من الحق مثل الذي عليكم والحق اوسع الاشياء في التواصف واضيقها في التناصف لايجري لاحد الاجري عليه ولايجري علی احد الاجري له ولوكان لاحد ان يجري له ولايجري عليه لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته علی عباده وبعد له في كل ماجرت عليه ظروف قضائيه ولكنه سبحانه جعل حقه علی العباد ان يطيعوه وجعل جزاءهم عليه مضاعفه الثواب تفضلا منه وتوسعا بمـا هوالـمزيد اهله انتهي به لفظه الـمقدس حالا تفصيل واجباتيكه» بر ذمه پروردگار ثابت می‌کنند باید شنید کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه و جمیع امامیه قائلند بوجوب تکلیف بر خدا یعنی بر ذمه او واجب است که مکلفین را امر و نهی فرماید و واجبات و محرمات مقرر سازد و بواسطه رسولان خبر دهد حالانکه عقل هرگز تقاضا نمی‌کند که کافر را به ایمان و فاجر را به طاعت تکلیف داده شود زیراکه درین تکلیف حق تعالی را فایده نیست و در حق بنده سراسر خسران و هلاک ابدی و محض ضرر و زیان است وحق تعالی عاقبت کار هرکس را می‌داند که قبول خواهد کرد یا نه و امثال خواهد کرد یا نه دیده و دانسته بنده را در معرض تلف و هلاک‌انداختن بی‌آنکه بخود نفعی عاید شود مقتضاء کدام عقل و دانش است عاقل هرگز کار نمی‌کند که بدیگری ضرر برسد و بخود نفعی عاید نشود علی الخصوص در حق کسانی که طول العمر در ایمان و طاعت گذرانیده آخر بر کفر مردند مثل بلعم باعورا و برصیصای زاهد و امیه بن الصلت که هم در دنیا مشاق تکالیف کشیدند و هم درآخرت کنده دوزخ شدند و حق تعالی را در اضرار ایشان هیچ فایده نشد و نیز اگر تکلیف واجب می‌شد بایستی که در هر شهر و هر دیه رسولان را پی در پی می‌فرستاد و زمان فترت واقع نمی‌شد و هیچ قطر و ناحیه از رسول خالی نمی‌ماند زیراکه معرفت تکالیف را بالاجماع عقل کافی نیست و حاجت رسول درین امر ضروری است حالانکه بلاد کثیره از هند و سند و خراسان و ماوراءالنهر و ترکستان و خطا و ختن و چین و حبش قرنهای بسیار مفهوم رسول را نشناختند و نه در تواریخ انها مرقوم است که کسی به رسم رسالت پیش ایشان آمد واظهار معجزه نمود واو را آیات ظاهره و معجزات قاهره تایید می‌نمود تا بی‌دغدغه تبلیغ احکام فرماید و مکلفین را غافل از احکام شرع ندارد و سکان شواهق جبال را دعوت نماید و امامت را بدست جماعت نمی‌سپرد که هرگز قدرت بر اظهار احکام واقعیه شرعیه نداشتند بلکه خود هم درنگ دیگر کفره و ظلمه به تقیه گذرانیدند و نیز کیسانیه و فرق ثمانیه زیندیه و جمیع امامیه لطف را واجب دانند بر ذمه خدای تعالی و معنی لطف بیان کنند که «هومايقرب العبد الى الطاعة ويبعده عن الـمعصية بحيث لا يودي الى الالجاء» و این نیز باطل است زیراکه اگر لطف واجب بودی هیچ عاصی را اسباب عصیانش میسر نیامدی و هر قاصد طاعت را موجبات طاعتش فراهم گشتی و در عالم مشاهد و محسوس است که اکثر مالداران بسبب کثرت مال و قوت عساکر و زور بازو ظلم‌ها کنند و ستم‌ها نمایند و اکثر فقرا بسبب بی‌چیزی وافلاس از عبادات محروم مانند بسا طالب علم که اورا معلمی میسر نیست و فراغت حاصل نه وقوت بدست نمی‌آید و بسا شهوت پرست مفسد منش که از هر طرف برای او اسباب فسق درست شده می‌رسد و مخالف کتاب و عترت واما الكتاب فقوله تعالي﴿وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ١٣[السجدة: ۱۳]. ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٩٣[النحل: ۹۳]. ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ٦ خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ٧[البقرة: ۶-۷]. و آیات داله بر استدراج و مکر الهی و دور افکندن از ایمان و طاعت مثل ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ٤٦[التوبة: ۴۶]. و امثال ذلک زیاده بر آن است که بشمار درآید و «اما العتره فقد سبق ما في الكليني عن الصادق ÷قال اذا اراد الله بعبد سوء نكت نكته سوداء في قلبه وسد مسامع قلبه ووكل به شيطانا يضله ويغويه ونيز كيسانيه واماميه وفرق ثمـانيه از زيديه اصلح» را بر خدای تعالی واجب دانند و این نیز باطل است بمثل ما مرونیز اگر اصلح واجب بودی بربنی آدم شیطان را که دشمن قویست از غیر جنس انسان و انسان اورا نمی‌بیند تا ازو احتراز کند و او را دفع نماید و او انسان را می‌بیند و متمکن از وسوسه اوست و قادر بر گمراه کردن او وتصرف شیطان بدل او می‌رسد تا به اعضاء دیگرچه رسد مسلط نمی‌فرمود پیدا کردن شیطان باز القاء عداوت درمیان او وانسان باز باقی داشتن او و امهال کردن او و قدرت بخشیدن او را بر اغواء بنی آدم و تصرف دادن او را بدل هریک از ایشان ماده اصلح را قلع می‌کند و نیر اصلح در حق بنی اسرائیل آن بود که سامری جبرئیل را نه بیند و اورا خاصیت اثر حافر فرس ایشان معلوم نمی‌شد و اگر می‌شد قادر بر قبض تراب نمیگشت واگر گرفته بود آن تراب از وی ضایع می‌کردند و چون این همه بر خلاف واقع شد اصلح کجا ماند و نیز اصلح در حق کافر مسکین مبتلی بفقر و احزان و آلام و اوجاع آن است که اصلا مخلوق نشود صغیر بمیرد تا از عذاب ابدی آخرت نجات یابد و اصلح در حق اصحاب رسول و امت او ان بود که بر خلاف ابوبکر سنص صریح می‌فرمود نه بر خلاف حضرت امیر تا ایشان موافق آن نص می‌کردند و بر خلاف آن نمی‌رفتند و نیز کتاب الله می‌فرماید که﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ١٧[الحجرات: ۱۷]. اگر هدایت به ایمان بر ذمه او تعالی واجب بودی منت چرا نهادی زیراکه در اداء واجب منتی نمی‌باشد شخصی اداء قرض شخصی نماید و باز بر وی منت نهد مطعون و ملام تمام خلایق خواهد گشت و نیز امامیه و کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که اعواض بر ذمه حق تعالی واجب است یعنی چون حق تعالی بر بنده از بندگان خود المی نازل فرماید یا نقصانی در مال و بدن او رساند یا منفعتی از منافع اورا تقویت کند بنابر مصلحت او مثل زکوه و صدقه الفطر و انزال غمومی که مستند بکسب عبد نباشند یا بسبب تمکین غیر عاقل مثل سباع و حیات و عقارب پس بر ذمه حق تعالی ضرور است که نفعی مستحق خالی از تعظیم باو بدهد و این عقیده ایشان بعد از دریافت علاقه مالکیت و مملوکیت باطل محض می‌شود عوض وقت واجب توان دانست که در ملک غیر تصرف نماند و غیر او تعالی را ملکی نیست و در حقیقت نعیم بهشت و الوان لذایذ آنجا محض تفضل است اگر کسی تمام عمر در طاعت و عبادت او صرف کند شکر یک نعمتی از نعم خفیه او نمی‌تواند بجا آورد چه جای آنکه عوضی را بر او مستحق تواند شد و این معنی را صبیان مکتب که صدر دیباچه گلستان خوانده باشند می‌فهمند چه جای علماء و فضلاء و در احادیث ائمه نیز این معنی بتواتر نزد شیعه بثبوت رسیده «روي الشيخ ابن بابويه القمي في الامالي من طريق صحيح عن علي بن الحسين ÷انه كان يدعوبهذا الدعاء الهي وعزتك وجلالك وعظمتك لواني منذ ابدعت فطرني من اول الدهر عبدتك دوام خلود وبويتك وبكل شعره في كل طرفه عين سرمد الابد بتحميد الخلائق وشكرهم اجمعين لكنت مقصرا في بلوغ شكراخفي نعمته من نعمك ولواني كربت معادن حديد الدنيا بانيايي وحرثت ارضها باشفار عيني وبكيت من خشيتك مثل بحور السموات والارضين دما وصديدا لكان ذلك قليلا من كثر ما يجب من وفي حقك علی ولوانك الهي عذبتني بعد ذلك بعذاب الخلائق اجمعين وعظمت للنار خلقي وجسمي وملات جهنم واطباقها مني حتی لايكون في النار معذب غيري ولا يكون لجهنم حطب سواي لكان لعدلك علی قليلا من كثير ما استوجبت من عقوبتك وفي نهج البلاغه عن اميرالـمومنين ÷قال لا يامن خير هذه الامه من عذاب الله» عقیده بیستم آنکه هرچه از بنده یا حیوانات دیگر صادر می‌شود از خیر و شر و کفر و ایمان و طاعت و معصیت همه پیدایش خدا و به ایجاد اوست بنده را قدرت بر پیدایش او نیست آری کسب وعمل بنده است و بر همین کسب و عمل خود جزا می‌یابد همین است مذهب اهل سنت و امامیه و کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه مخالف این عقیده حقه‌اند گویند بنده افعال خود را خود پیدا می‌کند و حق تعالی را در اقوال وافعال ارادیه او بلکه در جمیع افعال و اعمال طیور و بهایم و حشرات و سائر حیوانات که باراده می‌کنند دخلی نیست و این عقیده ایشان مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ٩٦[الصافات: ۹۶]. ﴿ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ٦٢[غافر: ۶۲]. و قوله ﴿أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ٧٩[النحل: ۷۹]. ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ١٩[الملک: ۱۹]. «واما العتره فقد روت الاماميه باجمعهم من الائمه ان افعال العباد مخلوقه لله تعالي ذكر تلك الروايات شارح العده» و غیره و درین مسئله صریح بزعم خود مخالف ائمه اعتقاد دارند و غیر از تمسک به شهادت چند ایشان را ملجائی و مفری نیست گویند که اگر خالق افعال عباد حق تعالی باشد لازم آید که امر ثواب و عقاب و جزا همه باطل شود زیراکه ایشان را در افعال خود دخلی نیست و تعذیب شخصی بر فعلی که اورا دران دخل نباشد ظلم صریح است اهل سنت گویند که امر ثواب و عقاب و جزا را بر اصول شیعه و موافق روایات ایشان از ائمه با وصف آنکه خالق افعال عباد حق تعالی باشد به دو طریق ثابت کرده میدهیم طریق اول آنکه جزاء افعال هرکس مطابق علم و تقدیر الهی است در حق هرکس مثلا در علم حق تعالی ثابت است که اگر اعمال وافعال ایشان را بایشان واگذارم و خلق این اعراض را به ایشان تفویض نمایم فلانی طاعت پیدا خواهد کرد و فلانی معصیت وفلانی ایمان وفلانی کفر و شاهد این تقدیر و علم در علم بندگان نیز قایم کرده است و آن میل و خواهش نفس است پس میل مومنین به ایمانست و میل کافرین بکفر است و میل اهل طاعت به طاعت است و میل اهل فسق بفسق هرکس دردل خود همان را ترجیح می‌دهد که حق تعالی بر دست او پیدا می‌کند پس جزاء نیک و بد بنابر علم الهی است ایجاد ایشان را اگر تفویض بایشان می‌شد پس ایشان خالق افعال خود حقیقت اگر نباشد اما در خلق تقدیری شبهه نیست اگر کافر را قدرت خلق افعال میدادند کفر را پیدا می‌کرد و اگر مومن را قدرت این کار میدادند ایمان را پیدا می‌کرد و علی‌ هذا القیاس در جمیع افعال و اقوال و جزا دادن بر علم خود در حق هرکس نزد شیعه ظلم نیست زیراکه جزاء اطفال کفار بهمین و تیره است بلا تفاوت نزد امامیه روی ابن بابویه عن عبدالله بن سنان قال «سالت ابا عبدالله ÷عن اطفال الـمشركين يموتون قبل ان يبلغوا الحنث قال الله اعلم بمـا كانوا عاملين يدخلون مداخل آباءهم وروي عن وهب بن وهب عن ابيه عن ابي عبدالله ايضا انه قال اولاد الكفار في النار» پس چون عذاب صبی غیر مکلف بسبب آنکه در علم الهی کافر و عاصی بود بی‌آنکه شاهد این علم از میل نفس و خواهش دل یافته شود ظلم نباشد تعذیب بر فعل عبد که موافق خواهش واراده او خلق می‌فرماید بسبب آنکه عند القدره همین فعل را خلق می‌کرد چرا ظلم باشد و در روایات حضرات ائمه این وجه مصرح و مبین است در کتب شیعه «روي الكليني وابن بابويه وآخرون منهم عن الائمه ان الله خلق بعض عباده سعيدا وبعض عباده شقيا بعلمه بمـا كانوا يعلمون» در لفظ کانوا تامل باید کرد که صریح افاده معنی فرض و تقدیر می‌نماید و روی الکلینی و غیره من الامامیه عن ابی بصیر انه قال «كنت بين يدي ابي عبدالله ÷جالسا فساله سائل فقال جعلت فداك يا ابن رسول الله من اين لحق الشقاء باهل الـمعصيه حتی حكم لهم بالعذاب علی عملهم في علمه فقال ابوعبدالله ايها السائل علم الله عز وجل لايقوم له احد من خلقه بحقه فلمـا حكم بذلك وهب لاهل محبته القوه علی طاعته ووضع عنهم ثقل العمل بحقيقه ما هم اهله ووهب لاهل الـمعصيه القوه علی معصيتهم لسبق علمه فيهم ومنعحهم اطاقه القبول منه فوافقوا ما سبق لهم في علمه ولـم يقدروا ان ياتوا حالا تنجيهم من عذابه لان علمه اولي بحقيقه التصديق وهومعني شاء ما شاء وهوسره وروي الكليني عن منصور بن حازم عن ابي عبدالله ÷انه قال ان الله خلق السعاده والشقاوه قبل ان خلقه فمن خلقه سعيدا الـم يبغضه ابدا وان عمل سوءا ابغض عمله وان خلقه شقيا لـم يحبه ابدا وان عمل صالحا احب عمله» واگر براین خلق عمل از خود که موافق خواهش بنده واقع می‌شود جزا دادن ظلم باشد که بر خلق نفس او و قوای او با وجود تسلیط شیطان برو و منع الطاف و اطاقه قبول در حق او نیز ظلم لازم آید حالانکه در روایت مذکوره و «وهب له قوة الـمعصية ومنع عنه اطاقه القبول ولـم يقدروا ان ياتوا حالا تنجيهم» صریح واقع است و نیز در روایات سابقه از حضرت ابوعبدالله وارد است «انه قال اذا اراد الله بعيد سوءا سد مسامع قلبه ووكل به شيطانا يضله» وظاهر است که درین معامله که با بنده کرده‌اند بنده مضطر وملتجی بفعل معصیت است قدرت طاعت و بندگی ندارد طریق دوم آنکه جزا بر عمل نیست تا دخلی از بنده دران در کار باشد هرکه بر میل دل و خواهش نفس است که مقارن هر عمل می‌باشد از خیر و شر و لهذا سهو و نسیان و خطا و اکراه را معاف داشته‌اند اگرچه درین حالات صدور افعال شر از بنده می‌شود چون میل دل و خواهش نفس نمی‌باشد و لهذا بر نیت خیروشر جزا میدهند که عمل نباشد «في الكافي للكليني عن السكوني عن ابي عبدالله ÷قال قال رسول الله ج(نية الـمومن خير من عمله ونية الكافر شرمن عمله)» و وجه خیریت و شریت همین است که مدار جزا بروست «وفيه ايضا عن ابي بصير عن ابي عبدالله ÷قال «ان العبد الـمومن الفقير ليقول يارب ارزقني حتی افعل كذا وكذا من البر ووجوه الخير فاذا علم الله ذلك منه لصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لوعمله ولهذا ريا وسمعه»را محیط ثواب عمل گردانیده‌اند چنانچه در باب الریا از کلینی مفصل مذکور است «من ذلك ما روي عن عبيد بن خليفه قال قال ابوعبدالله كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه للناس ومن عمل لله كان ثوابه علی الله» و نیز درحدیث متفق علیه ندامت را توبه فرموده‌اند پس معلوم شد که مدار تاثیر عمل بر خواهش قلب است چون در حالت ندامت خواهش عمل رفت اثر آن نیز رفت و لوبعد مدت و زمان طویل «وفي الكافي عن ابي جعفر ÷قال كفي بالندم توبه وايضا عن ابي عبدالله ÷قال ان الرجل ليذنب فيدخله الله به الجنه قلت يدخله‌ الله بالذنب الجنه قال نعم انه يذنب فلايزال منه خائفا نافيا لنفسه فيرحمه الله فيدخله الجنة» و چون مدار جزا بر نیت ومیل نفس و استحسان قلب است اگر حق تعالی موافق اراده و خواهش عبد خلق افعال نماید و بران جزا دهد ظلم چرا باشد آری ظلم وقتی متصور می‌شود که خلق افعال عباد ابتداء می‌شد بدون خواهش و اراده بنده مثل افعال جمادات کاحراق النار و قتل السم و قطع السیف.

و چون خلق افعال بندگان تابع اراده و خواهش ایشان می‌شود دخلی درین اعمال یافتند و بحسب آن جزا چشیدند و همین است معنی (کسب واختیار) عند التحقیق آمدیم برین که این خواهش و میل نفس پیدا کرده کیست ظاهر است که بنده را قدرت ایجادش نیست و حق تعالی چون خود خواهش را هم پیدا کند پس بران خواهش چرا مواخذه نماید و جزا دهد جوابش آنست که این شبهه با وجود اعتقاد خلق افعال عباد از عباد نیز وارد است پس شیعه را نیز فکر جواب آن باید کرد زیرا که بالبداهه والاجماع دواعی وارادت بلکه جمیع اسباب صدور فعل از قدرت و قوت و حواس و جوارح بلکه وجود ذات بنده که اصل الاصول این افعال و اعمال است پیدا کرده آن خداست بنده را دران دخلی نیست و تحقیق المقام آنست که آن توسط اختیار در فعل آمد آن فعل اختیاری شد و از حد اضطرار و التجا بر آمد و مورد مدح و ذم و محل ثواب و عقاب گشت و بودن اختیار باختیار خود ضرور نیست بلکه محال است للزوم التسلسل چون در شاهد کسی را قدرت بر خلق اختیار در غیر خود نیست عقل را به قیاس فهمیدن این معنی دشوار می‌افتد اما بعد از آنکه از شوایب اوهام و گرفتاری مالوفات خود صفا حاصل می‌کند جزم می‌کند که مدار اختیار فعل بر وجود اختیار است نه بر ایجاد فعل و نه بر ایجاد اختیار مثلا غلام کسی میخواهد که بگریزد و شخصی اورا به امر او یا به وجهی دیگر اطلاع بر خواهش دلش یافته برداشته تا مقصدش رسانید این گریختن البته عند العقل منسوب بان غلام است اگرچه مباشرت فعل از دیگری است و خواهش قلبی غلام از دیگری حالا فرق در اعتقاد اهل سنت وشیعه همین قدر است که اهل سنت اختیار عبد را محفوف ازهر دو جانب بفعل الهی دانند از جانب فوقانی بخلق اختیار و اراده و خواهش و میل نفس واز جانب تحتانی بخلق فعل و شیعه اختیار اورا از جانب فوقانی بفعل الهی اعتقاد کنند نه از جانب تحتانی و گویند که خلق فعل کار اوست درینجا عاقل را غور باید کرد که چون جانب فوقانی اختیار در دست دیگری شد.

قل للذي دعي في العلم فلسفه
حفظت شيئا وغابت عنك اشياء

ثم روی الشریف المرتضی عن الاصمعی عن اسحق بن سوید قال انشدنی ذو الرمه

بیت

وعينان قال الله كونا فكانتا
فعولان بالالباب ما يفعل الخمر

«فقلت فعولين خبر الكون فقال لوشخت لوبخت انمـا قلت عينان فعولان فوصفتهمـا بذلك. قال الـمرتضي انمـا تحرز ذوالرمه بهذا الكلام من القول بخلاف العدل انتهي كلامه» و عجب است از شریف مرتضی که ازین کلام ذوالرمه این عقیده را فهمیده حالانکه غرض ذوالرمه آنست که اگر لفظ فعولین را خبر کان میگردانیم سوق کلام برای آن می‌شد که حق تعالی دو چشم معشوق را فتان وجادو کرد عقل ربای عاشقان آفرید و این معنی مقصود من نیست و در صورتی که کان را نامه آوردم و فعولان را صفت عینان ساختیم سوق کلام بالاصاله برای اثبات فتانی و ساحری و عقل ربائی دو چشم معشوق شد و این معنی مقصود من است و رتبه عالی دارد و نیز ثابت شد که هردو چشم مشعوق ازان جنس است که حق تعالی آنها را بقدرت خاص خود و به امر تکوین خود افریده مواد را استعداد پذیرفتن اینصورت نبود و مصوره قدرت القاء این نقش نداشت حالا باید دید که شریف مرتضی در کدام وادی افتاده است ازینجا شعر فهمی عالم بالا معلوم می‌شود و تحرز از خلاف عدل در صورتی که فعولین بنصب می‌آورد نیز بحسب ظاهر حاصل بود زیراکه فتنه و ساحری را نسبت به حق تعالی نکرده بلکه بهر دو چشم معشوق نسبت کرده و مساحر و فتان را ساحر و فتان ساختن نزد هیچ‌کس خلاف عدل نیست اگر خلاف عدل است سحر و فتنه کردن است و اگر وقت نظر را کار فرمایند در صورت رفع هم بحسب معنی خلاف عدل معتقد ایشان است زیرا که هیچ‌کس از عقلا نمی‌گوید که خمر خالق اسکار است و چشم معشوق خالق عشق و جنون در عاشق و موافق فهم شریف مرتضی باید که خمر و چشم معشوق نیز خالق بعضی اعراض که قسمی است از موجودات عالم و شریک پروردگار باشند حالانکه امامیه نیز اشراک در حیوانات می‌کنند نه در جمادات و کلام شاعر محض مبنی بر مبالغه است نه اراده معنی حقیقی و هرچند این کلام شریف مرتضی را درینجا نقل کردن و بران رد و قدح نمودن به ظاهر فضولی می‌نماید لیکن غرض تنبیه است بر قوت دانشمندی این بزرگان و دقیقه فهمی این بزرگواران که در معنی یک شعر از اشعار شاعر بدوی چه قسم دست بر سر و پا در گل مانده‌اند و با وصف این تقریرات که مضحک تکلان و ملعبه صبیان است اورا جمیع طایفه شیعه امامیه علم الهدی لقب داده و بناء دین و ایمان خود بر صوابدید او نهاده‌اند و در حقیقت این عقیده ایشان ماخوذ از زندقه مجوس است که خالق شرور و قبایح را سوای ذات یزدان می‌دانستند و او را شریک الوهیت می‌نمودند این قدر هست که مجوسیان زیاده بر یک شریک اعتقاد نمی‌کردند و ایشان هر مور ضعیف و هر سگ و خر ناپاک را شریک قدرت باری تعالی در خلق و ایجاد دانند معاذالله من ذلک و فرقه مفوضه از شیعه قایل‌اند به شرکت محمد وعلی در خلقت دنیا چنانچه در باب اول گذشت و اسماعیلیه قایل‌اند بتوسط عقول و نفوس در ایجاد عالم مثل فلاسفه لیکن تقریر دیگر دارند خلاصه‌اش آنکه از باری تعالی عقلی صادر شد که تام بود و کمالات او او را بالفعل حاصل و نفسی صادر شد که تام نبود و کمالات او او را بالفعل حاصل نبود نفسی را اشتیاق تمام و کمال دامنگیر حال شد و بحرکت خواست که خود را تمام و کمال سازد به استفاده این صفت از عقل لاجرم بحرکت آمد و حرکت بدون آلات صورت نمی‌بست پس اجرام علویه را پیدا کرد و آنها را بحرکت دوریه متحرک ساخت بتوسط آن حرکت طبایع بسیط عنصریه و بتوسط آن طبایع بسیطه مرکبات بوجود آمدند و اصول مرکبات تامه معادن و نبات و حیوان‌اند و افضل این همه حیوان و افضل انواع او انسان و این عقیده خود صریح مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ٤[السجدة: ۴]. و قوله ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ٢٩[البقرة: ۲۹].

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ٣[فاطر: ۳]. ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ٦٢[الزمر: ۶۲]. «واما العترت فلمـا روي الاماميه عن ابن عباس عن النبي ج ورواه ابن ماجه ايضا من اهل السنه انه قال (قال الله تعالي انا خلقت الخلق وخلقت الخير والشر فطوبي من قدرت علی يده الخير وويل قدرت علی يده الشر)» و اگر این روایت را بجهت مشارکت اهل سنت دران اعتبار نباشد «فلمـا روي الكليني في الكافي وغيره من الاماميه عن معاويه بن وهب عن ابي عبدالله ÷انه كان يقول مـمـا اوحي الله تعالي الى موسي وانزل عليه في التوراه (اني انا الله لا اله الا انا خلقت الخلق وخلقت الخير واجريته علی يد من احب فطوبي لـمن اجريته علی يديه وانا الله لا اله الا انا خلقت الخلق وخلقت الشر واجريته علی يد من اريد وويل لـمن اجريت علی يده الشر) وروي علي بن ابراهيبم بن هاشم ابوالحسن القمي صاحب التفسير عن عبدالـمومن بن القاسم الانصاري عن ابي عبدالله ÷قال قال ربنا (انا الله لا اله الا انا خالق الخير والشر) وروي الكليني ايضا عن محمد بن سلم عن ابي جعفر انه قال ان في بعض ما انزل الله تعالي في كتبه (اني انا الله لا اله الا انا خلقت الخير والشر فطوبي لـمن اجريت علی يده الخير وويل لـمن اجريت علی يده الشر) الى غير ذلك من الاخبار الصحاح الـمرويه في كتبهم الـمعتبره التي يعدونها اصح الكتب» و درین روایات حضرات ائمه این مضمون را از کتب سماوی و کلام الهی نقل می‌فرمایند و ازین همه فرقه امامیه و کیسانیه چشم پوشی کرده گویند که شر و معاصی و کفر و فسق مخلوق ابلیس و بنی آدم و بنی الجان‌اند و کاش بر همین قدر قناعت می‌کردند جمیع خیرات و طاعات و خوبیها را نیز بخود نسبت کنند و حضرت حق را درین امور دخلی ندهند ﴿وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ١٦[النور: ۱۶]. و دانشمندان و علماء ایشان در تاویل این اخبار دست وپای بسیار زده‌اند و به ساحل خلاص از لجه مخالفت کتاب و عترت را رسیده‌اند کلام بعضی محققین ایشان نقل کنیم تا موجب بصیرت در خوش فهمی ایشان شود می‌گوید که مراد از خیر ملایم طبع است و مراد از شر منافر طبع نه ایمان و کفر و طاعت و معصیت گوئیم اول این معنی را صریح بقیه کلام رد می‌کند زیرا که فرموده‌اند «(فطوبي لـمن اجريت علی يده الخير وويل لـمن اجريت علی يده الشر)» این خیر و شر را بر دست بندگان چه قسم اجرا تواند شد واگر اجرا متصور هم شد پس طوبی و ویل درین خیر و شر چه معنی دارد اگر زنی خوش شکل در خانه شخصی دیده شد و ملایم طبع افتاد حالت خوش عندالله صاحب آن خانه را چرا حاصل شد و اگر حبشی دیو شکل در سر کار پادشاهی بنظر آمد ویل و هلاک و عقوبت عندالله چرا نصیب آن پادشاه شود دوم آنکه معاصی نیز هردو قسم می‌باشند ملایم طبع و منافر طبع مثلا زنا با زنی صاحب حمال با غنج و دلال ملایم طبع است و لواطت با حبشی دیو شکل کریه المنظر بد غر بیله منافر طبع و همچنین طاعات نیز ازین دو قسم بیرون نخواهند بود وضو وغسل به آب سرد در تابستان ملایم طبع است و در ایام برف و یخ بندی منافر طبع پس این تفسیر خیر و شر هیچ فایده نکرد و از این بالا سرائی حاصل نشد همان معنی که سابق از این تفسیر مفهوم می‌شد حالا می‌شود و همان اشکال که قبل از این عنایت لاحق بود حالا هم هست مفهوم این دو کلمه مبین طاعت و معصیت و کفر و ایمان نیست تا از اراده آن نفی اراده آنها شود بلکه از آنها عام تر است و اراده عام خود بلاشبهه مستلزم دخول خاص است در حکمی که متعلق به عام کرده‌اند این است خوش فهمی علما و دانشمندان ایشان.

فائده از رئیس الفقهای اهل سنت ابوحنیفه کوفی /مرویست که گفت «قلت لابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق يا ابن رسول الله هل فوض الله الامر الى العباد فقال: الله اجل من ان يفوض الربوبيه الى العباد فقلت هل جبرهم علی ذلك فقال: الله اعدل من ان يجبرهم علی ذلك فقلت وكيف ذلك فقال بين بين لاجبر ولاتفويض ولاكره ولاتسليط» بر همین روایت اهل سنت بنای مذهب خود نهاده‌اند و در نفی خلق از عباد و اثبات کسب برای ایشان مطابق ارشاد حضرت صادق اعتقاد دارند حالا همین روایت را بعین‌ها از کتب شیعه اثناعشریه نیز باید شنید تا صدق و کذب اهل سنت ظاهر گردد «روي محمد بن يعقوب الكليني عن ابي عبدالله انه قال لا جبر ولا تفويض ولكن امر بين امري وروي الكليني عن ابي عبدالله انه قال لا جبر ولاتفويض ولكن امر بين امرين وروي الكليني ايضا عن ابراهيم عن ابي عبد الله مثل ذلك وروي الكليني ايضا عن ابي الحسن محمد بن الرضا نحوه» در اینجا هم روایات مذکوره را که صریح موافق اهل سنت‌اند علمای ایشان در پی تأویل افتاده‌اند گویند که مراد از امر بین امرین خلق قوت و قدرت و تمکین بر فعل است نه دخل در ایجاد فعل این قدر نمی‌فهمند که سؤال سائل از چه بود و جواب حضرات را کجا کشیده می‌برند سؤال از تفویض خلق قدرت و قوت بر فعل کدام عاقل می‌کند که بدیهی البطلان است اگر بحثی و نزاعی است در خلق فعل است پس جواب حضرات را در این توجیه خود کلام لغو می‌سازند معاذ الله من ذلک و مع هذا در نفی این تفویض علت بحث و اعتراض موجود است و همان حرف در پیش که الله اعدل من ذلک بدیهی است که اگر شخصی دشمن خود را که قصد قتل او دارد مغلول و مسلسل نموده در حجره بند کند و شخصی دیگر اغلال و سلاسل او را دور کرده و حجره را در کشاده و کاردی نیز به دست او بسپارد و یکی از غلامان خود را با او بر گمارد که این شخص را اعانت دهد و مدد نماید بر قتل شخص اول و تحریض کند بر این کار آن شخص دیگر ظلم صریح کرده باشد در حق شخص اول و با قطع نظر از این همه اهل سنت روایات صریحه از کتب شیعه برآورده و در دست دارند که ماده تأویل را از بیخ و بن قطع می‌کنند و از آن جمله روایتی است که صاحب الفصول من الامامیه آن را در فصول آورده و تصحیح آن کرده «عن ابراهيم بن عياش قال سأل رجل الرضا ÷ أتكلف الله العباد مالايطقيون فقال هواعدل من ذلك فقال يقدرون علی الفعل كم يريدون قال هم اعجز من ذلك در اين حديث صحيح نفي قدرت صريح فرمود واز آن جمله در نثر الدرر است سأل الفضل بن سهل علي بن موسي الرضا ÷ في مجلس الـمـامون فقال يا ابالحسن الخلق يجبرون قال: الله اعدل ان يجير ثم يعذب قال فمطلقون قال الله احكم من ان يهمل عبده ويكله الى نفسه» و کاش دانشمندان ایشان ذره از عقل سلیم را کار می‌فرمودند و به نظر تعمق می‌دیدند که اقدار بر شر باز تعذیب بران دخل ظلم است یا نیست و در خلق فعل و خلق قدرت بر فعل در این باب فرقی هست یا نیست اگر کسی به یقین داند که زید عدو عمرو است و عزم مصمم دارد بر قتل او و سلاحی برای این کار می‌خواهد و نمی‌یابد و اگر شمشیری یا کاردی به دست او خواهد افتاد بی‌توقف او را خواهد کشت و این همه را دانسته بدست او شمشیری داد و عمرو را کشت در حق عمرو ظلم صریح کرده باشد بلاشبهه چون مخالفت این عقیده ایشان با عقیده حضرات از روی کتب معتبره ایشان بما لامزید علیه واضح و هویدا شد لقبی و خطابی که از حضور حضرات بسبب این مخالفت بایشان عنایت شده نیز از کتب معتبره ایشان باید شنید و یک دو روایت دیگر هم از کلام ارشاد التیام حضرات بنابر مزید تصریح باید دریافت «روي محمد بن بابويه القمي في كتاب التوحيد باسناد صحيح عن ابي عبدالله ÷ انه قال القدريه مجوس هذه الامه ارادوا ان يصفوا الله بعد له فاخرجوه من سلطانه وفيهم نزلت هذه ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ٤٩[القمر: ۴۸-۴۹]. وروي الكليني عن ابي بصير قال قلت لابي عبدالله شاء واراد وقدر وقضي قال نعم قلت واحب قال لا».

عقیده بیست و یکم آنکه بنده را اتصال مکانی و قرب جسمانی با حضرت حق تعالی متصور نیست قربی که در اینجا متصور است به درجه منزلت و رضامندی و خشنودی است و بس و همین است مذهب اهل سنت و در اخبار صحیحه مروی از عترت طاهره به روایات شیعه گذشت که «في مكان واين اتصال از آن جناب كرده‌اند واكثر فرق اماميه به قرب مكاني وصوري قايل‌اند ومعراج را بر ملاقات متعارف جسمـاني محمول دارند وروي ابن بابويه في كتاب الـمعراج عن حـمران بن اعين عن ابي جعفر ÷ انه قال في تفسير قوله تعالي﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى٨[النجم: ۸]. ادني الله عز وجل نبيه فلم يكن بينه وبينه الاقفص من لؤلؤ فيه فراش يتلألأ من ذهب فاراه صوره فقيل يا محمد أتعرف هذه الصوره قال نعم هذه صوره علي ابن ابي‌طالب».

عقیده بیست و دوم آنکه حق تعالی را توان دید و مؤمنین در آخرت به دیدار او مشرف شوند و کافران و منافقان از این نعمت محروم مانند و همین است مذهب اهل سنت و جمیع فرق شیعه غیر از مجسمه اجماع دارند بر انکار روئت و گویند که او تعالی را نه توان دید و این عقیده ایشان مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ٢٢ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ٢٣[القیامة: ۲۲-۲۳]. و قوله تعالی فی حق الکفار ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ١٥[المطففین: ۱۵]. پس معلوم شد که مؤمنین را حجاب نباشد و قوله تعالی﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٧٧[آل عمران: ۷۷]. پس معلوم شد که صلحا را نظر و کلام با حق تعالی خواهد بود الی غیر ذلک من الآیات و سابق در باب دوم گذشت که متمسک ایشان در نفی رویت غیر از استعباد و قیاس غایب بر شاهد و اشتباه عادیات به بدیهیات چیز دیگر نیست کمال بی‌ادبی است که آیات قرآنی را به مجرد استعباد عقل ناقص خود تأویل و صرف عن الظاهر نموده آید و غور و فکر در معانی آن کرده نشود و در آیه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣[الأنعام: ۱۰۳]. نفی ادراک که به معنی دریافت است واقع شده نه نفی رویت ادراک چیزی دیگر است و رویت چیز دیگر پس معنی آیت این است که طریق دریافت ذات پاک حق تعالی استعمال حاسه بصر نیست بلکه طریق دریافت او عقل و تأمل است و اگر بالفرض ادراک به معنی رویت هم باشد نفی رویت بنا بر عادت کرده‌اند و ظاهر است که دیدن او تعالی عادی نیست که هرکس خواهد بیند تا او خود را ننماید کسی نمی‌توان دید و نفی عادیات باطلاق و بی‌تقیید در کلام الهی واقع است مثل قوله تعالی ﴿يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ٢٧[الأعراف: ۲۷]. و بالاجماع رویت شیاطین و جن بطریق خرق عادت واقع می‌شود و لهذا رویت ملائکه را که کفار درخواست می‌کردند استعظام و استعباد نموده‌اند با آنکه انبیا و صلحا و مؤمنین آنها را نیز می‌بینند و «اما العتره فلمـا سبق من روايه ابن بابويه عن ابي بصير قال سألت ابا عبدالله فقلت اخبرني عن الله عز وجل هل يراه الـمومنون يوم القيامه قال نعم الى غير ذلك من الاخبار» و طرفه آن است که روئیت را در کلام الهی و ائمه حمل کنند بر حصول علم یقینی حال آنکه در کتاب الله لفظ نظر متعدی بـ(الی) واقع است که هرگز غیر از رویت حقیقی احتمالی ندارد و در کلام ائمه لفظ رویت در جواب سائلان از رویت یوم القیامه واقع است و از حصول علم یقینی کسی چرا سؤال می‌کرد و خصوصیت علم یقینی به روز قیامت چیست مگر در دنیا مومنین را علم یقینی به ذات و صفات او تعالی حاصل نیست نزد اهل سنت خود حصول علم یقینی بذات و صفات او تعالی از ضروریات ایمان است اگر شیعه را حاصل نباشد و به حکم المرء یقیس علی نفسه در حق دیگران هم این ظن فاسد داشته باشند عجب نیست.