باب هشتم: در معاد
و بیان مخالفت شیعه با ثقلین در عقاید متعلقه به معاد فرق کثیره از شیعه مثل زرامیه و کاملیه و منصوریه و حمیریه و باطنیه و قرامطه و جناحیه و خطابیه و معمریه و میمونیه و مقنعیه و خلفیه و جنابیه گویند که ابدان را معاد نیست مطلقا و ارواح را نیز غیر این عالم مقری نیست بلکه در همین عالم متناسخ میشوند و انتقال میکننند از بدنی به بدنی و مخالفت این عقیده با کتاب و با نصوص انبیا و رسل و ائمه ظاهر است حاجت بیان ندارد قال الله تعالی ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ٥١﴾[یس: ۵۱]. ﴿أَوْ خَلْقًا مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا٥١﴾[الإسراء: ۵۱]. ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ٧٩﴾[یس: ۷۹]. ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ١١﴾[السجدة: ۱۱]. ﴿هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ٥٦﴾[یونس: ۵۶]. ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ٩٩ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ١٠٠﴾[المؤمنون: ۹۹-۱۰۰]. و در این عقیده فاسده خود تمسک این فرقه ها به چیزی است که از فلاسفه فرا گرفتهاند و در شرع آن امور باطلاند و اصلی ندارند مثل کرویه آسمان وامتناع خلا و غیر ذلک گویند که اگر عالمی دیگر موجود شود مثل این عالم به شکل کره خواهد بود و دو کره متماثل با یکدیگر نمیتوانند چسپید مگر بوقوع فرجه میان هردو و در صورت وقوع فرجه خلا لازم میآید و در این استدلال چند جا غلط افتاده اول آنکه هردو ضرور است که عالم بتمامه کره باشد زیرا که دلایل هندسیه که بر کرویه قایم شدهاند مقتصراند بر کرویه افلاک متحرکه و جایز است که این افلاک متحرکه بعض عالم باشند دوم آنکه امتناع خلا ممنوع است و دلایلی که بر امتناع آن قایم کردهاند همه مقدوحاند سیوم آنکه اگر دو کره را بالای یکدیگر یا پهلوی دیگر بنهیم البته وقوع فرجه ضرور است و اگر هریک از دو کره مرکوز باشد در ثخن کره دیگر که ثخن او مساوی ثخن هردو باشد و قطر او مساوی قطر هردو باشد یا ثخن او زاید باشد بر ثخن و قطر هردو چنان چه تداویر که نزد ایشان مرکوزاند در ثخن خوارج وقوع فرجه لازم نمیآید زیرا که محل فرجه مملو است از ثخن آن کره محیطه و خود فلاسفه گفتهاند که قطر تدویر مریخ اعظم است از قطر ممثل شمس پس جایز است که تمام عالم معلوم الکرات یک کره باشد واقع در ثخن کره دیگر و هم چنین عوالم دیگر باشند چهارم آنکه وجود عالمیدیگر به این معنی معاد را در کار نیست بلکه در همین عالم تغیر و تبدیل واقع شود و عناصر همه مستحیل بناریت شود و افلاک همه بهشت و باغ گردند و در جوف همین عالم و مواد افلکیه عنصریه او رنگ دیگر و صورتی دیگر القا شود که مرکبات و معادن و نباتات حیوانات و انسان در افلاک پیدا شوند و هر آسمان بهشتی گردد وهم چنین زمین دوزخ شود قوله تعالی ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ٤٨﴾[إبراهیم: ۴۸]. و وجود جنت و ناز قبل از وقت بعث منافی انبساط و امتداد آنها نیست در آن وقت اصل خلقت ایشان حالا هم باشد.
عقیده دوم بر خدای تعالیبعث عباد واجب نیست که در ترک آن قبحی باشد عقلی آری موافق وعده او بعث و حشر و نشر شدنی است تا خلف وعده لازم نیاید و همین است مذهب اهل سنت و امامیه قایلاند بوجوب بعث وجوبا عقلیا و آیات کثیره که دلالت دارند بر آنکه بعث و معاد وابسته بوعده الهی است و در آخر آن آیات ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ٩﴾[آل عمران: ۹]. و امثال این عبارات واقعاند صریح مکذب این عقیده ایشان است و در الهیات گذشت که وجوب بر خدا معنی ندارد و متمسک امامیه در این باب عقلیات ناقصه خود است گویند که هرگاه تکلیف بندگان به اوامر و نواهی کرده باشد اگر ثواب بر طاعت ندهد و عقاب بر معصیت نکند ظلم لازم آید و ظلم قبیح است اعتقاد آن در جناب الهی قبیح تر و ثواب و عقاب بدون بعث نمیتواند شد پس بعثت نیزواجب شد و بطلان این استدلال پوشیده نیست به چند وجه اول آنکه ظلم از خالق و مالک متصور نیست چه هرچه خواهد در ملک خود تصرف فرماید دوم آنکه از کسی که ظلم متصور است مثل مالکان مجازِی ثواب بر طاعت ندادن ظلم نیست مثلا شخصی بنده خود را آن چه ضروریات معاش اوست همه بدهد و اورا تکلیف دهد بکاری که مقدار طاقت اوست و او آن کار را سرانجام دهد هیچ اجر و مزدوری بر آن شخص واجب نشود باجماع العقلا و کسی اورا در ترک اثابت ملامت نکند و ترک عقاب بر معصیت خود بالبداهت ظلم نیست بلکه عفو و احسان است و از حق خود گذشتن است کسی که این را ظلم خیال نماید بغایت سفیه باشد و سابق در الهیات از حضرت امیر و حضرت سجاد بتواتر منقول شده که اگر حق تعالی عابدترین بندگان خود را بعذاب اشد کافرین ابد الدهر معذب کند آن همه عدل باشد نه ظلم بالجمله فرق شیعه را دراین جا به دستور سایر عقاید ضروریه افراط و تفریط پیش آمده امامیه راه افراط را پیموده بر ذمه خدا بعث و معاد را واجب ساختهاند و فرق مرقومه در اول باب تفریط پیش گرفته انکار بعث نمودهاند و متمسک هردو گروه عقلیات ناقصه خود است چنان چه خرف امامیه مذکور شد و فرق مرقومه میگویند که اگر بعثت و معاد واقع شود لازم آید تعذیب اجزاء بدن مومن صالح کلا او بعضا و تنعیم اجزا بدن کافر کلا او بعضا و هو خلاف العقل و الشرع لزوم به این صورت بیان کردهاند که شخصی شخصی را خورد و بر همین خوردن مداومت کرد تا آنکه نطفه او از اجزا ماکول پیدا شد و از آن پسری متولد گشت پس اجزا بدن او یا معذب خواهند بود یا منعم اگر معذباند اجزا ماکول در ضمن او معذب شدند و اگر منعماند اجزای بدن مأکول منعم شدند که آن مأکول مستحق تعذیب نباشد در صورت اول و لیاقت تنعیم نداشته باشد در صورت ثانی گوئیم خدا قادر است بر آنکه بدن اکل را تا آن مدت از تخلل محفوظ دارد و تا وقتی که اجزا ماکول بتماها فضله شده بیرون روند یا اکل را تا آن مدت عقیم سازد و نطفه از او متولد نشود و اگر متولد شود باحتلام یا بنوع دیگر بیرون رود و از آن ولد متعلق نه گردد و وجود این قسم شخصی که مدت دراز گوش انسان میخورده باشد و از وی پسری به وجود آمده به کدام دلیل معلوم است و امکان محض کفایت نمیکند لان الدلیل معارضه و المعارض مستدل لا یکفیه الاحتمال و الوقوع ممنوع این است طریق جدل و تحقیق آن است که بعض اجزا بدن ماکول نمیتواند شد و آن روح هوائی است که موت در عرف عام عبارت از بر آمدن اوست و در آن بنوعی تصرف نتوان کرد که جز بدن دیگر شود و نیز اجزاء بسیار از ماکول قبل از اکل به تخلل جدا شده رفته است و در علم الهی هریک از آن اجزاء ممتاز است و در وقت حشر همان را جمع کرده و با روح هوائی عقد و ربط داده بدنی قایم خواهند کرد و خلاصه کلام آن است که معذب و منعم روح است زیرا که متالم و متلذ اوست امام بواسطه بدن و بدن را که بدون روح جماد است تالم و تلذذ غیر معقول است و در ایلام و تلذیذ او محذوری لازم نیاید بر همان اکتفا خواهند نمود و الا بدن دیگر برای او مخلوق خواهد شد خواه ابتدا خواه آن چه از بدن او متخلل شده بود قبل از اکل اکل و بواسطه آن تنعیم و تعذیب خواهد شد و این از باب تناسخ نیست زیرا که تناسخ انتقال ارواح است در ابدان دنیوی برای استکمال و اینجا تعلق است به بدن اخروی برای جزا و حفظ بدن بعینه در جزا ضرور نیست بلکه قبض و بسط ابدان بزیاده و نقصان در احادیث متواتر است و در آیات قرآن نیز منصوص ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا٥٦﴾[النساء: ۵۶]. و مثالش از شاهد آنکه اگر شخصی لباسی پوشیده بود و مصدر خیانت شد و در آن حالت گرفتار آمد اورا در همان لباس تعذیب میکنند و اگر مصدر خیانت شد در حالت پوشش و از حمام اورا عریان گرفتند لباسی دیگر بقدر ستر عورت اورا پوشانیده سیاست مینماین بدن نسبت به روح حکم لباس دارد نسبت به شخص.
بیت:
دم بدم گر شود لباس بدل
شخص صاحب لباس را چه خلل
و لهذا در عرف ابتداء سن طفولیت تا آخر شیخوخیت با وصف تبدل اجزاء بدن و تخلل آن در امراض و ریاضات شخصیت شخص باقی میماند و اختلاف شخصی هرگز خیال نمیآید واحکام شخص در تعذیب و تنعیم باوصف این تبدیل برو جاری مینمایند بلا نکیر و بعضی امامیه در این مقدمه تمسک میکنند به آیات داله برانکه دار آخرت جزاء اعمال کقوله تعالی ﴿فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ١٧﴾[السجدة: ۱۷]. و قوله ﴿الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ١٧﴾[غافر: ۱۷]. و قوله ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ٧﴾[الزلزلة: ۷]. و گویند از این آیات مستفاد میشود که عمل سبب جزا است پس اثابت مطیع و عقاب عاصی واجب باشد گوئیم این آیات دلالت بر وقوع و وصول ثواب و عقاب به مقابله اعمال میکند و بر وجوب ثواب و عقاب بر خدا اصلا دلالت ندارد مثلا اگر شخصی شخصی اجیر نگرفته بودو قول و قرار نه کرده بر خدمت او یا بر تقصیر او او را انعامیکند یا سیاستی نماید میتوان گفت که این انعام جزاء خدمت بود و این سیاست جزاء تقصیر حالا آنکه وجوب هیچ یکی از این هردو بر ذمه او نیست و نیز اگر عقاب واجب میشد بر معاصی مرتکب کبیره را واجب میشد در قرآن نص صریح بر عدم وجوب اوست وقوعا فضلا عن وجوبه عقلا قال الله تعالی ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا٤٨﴾[النساء: ۴۸].
عقیده سوم آنکه عذاب القبر حق است و همین است مذهب اهل سنت و اکثر فرق شیعه منکر عذاب القبرند حتی زیدیه نیز و در قرآن مجید آیات بسیار دلالت بر وقوع عذاب القبر و تنعیم القبر میکنند قوله تعالی ﴿مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا٢٥﴾[نوح: ۲۵]. والفاء للتعقیب بلا مهله و الصیغه للمضی پس معلوم شد که دخول نار بعد از اغراق بلافصل واقع شده است در زمان ماضی و قوله ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ٤٦﴾[غافر: ۴۶]. در این آیه عطف عذاب قیامت بر عذاب عرض صریح است در مدعا و اخبار و احادیث از پیغمبر جو ایمه در این باب متواترند و تنعیم قبر نیز در آیات بسیار است منها قوله تعالی ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ١٦٩﴾[آل عمران: ۱۶۹]. و منها قوله ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ٢٦ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ٢٧﴾[یس: ۲۶-۲۷]. فانه قبل یوم القیمه بیقین زیرا که روز قیامت هر همه را حال او و مغفرت و اکرام او معلوم خواهد شد ومنکرین مجازات قبر تمسک کنند بسمع و عقل اما السمع فقوله تعالی ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ٥٦﴾[الدخان: ۵۶]. پس اگر در قبر حیاتی میبود البته موتی هم در عقب او میبود لثبوت الاحیاء یوم القیمه بالاجماع پس دو موت میچشیدند نه یک موت جوابش آنکه در قبر احیا و اماتت حقیقه نیست به سبب انعکاس اشعه روح بر بدن تعلقی پیدا میشود که تغذیه و تنمیه بدن همراه آن نمیباشد تا معنی حیات متحقق باشد بلکه آن تعلق شبیه است به تعلق عاشق به معشوق یا مالک بمملوک یا صاحب خانه به خانه که آلت تعذیب و تنعیم میتواند شد و این هم در صورتی است که آن بدن قایم باشد و مدفون و الا عذاب و نعمت روح راست که نفس مجرد است و بدن حقیقی او روح هوائی است و روح هوائی را تعلیق میکنند به بدنی دیگر از عالم مثال یا مرکب از اجزای جمادات بهیئتی و شکلی که بیننده را امتیاز درمیان آن بدن و بدن دنیاوی حاصل نشود و این از باب تناسخ نیست زیرا که حقیقه تناسخ انتقال روح است از بدنی بتدبیر بدنی دیگر به طریق تغذیه و تنمیه و این تعلیق محض است بنابر ایلام و تلذیذ چنان چه طبرسی در تفسیر خود آورده است که شیخ الطایفه ابو جعفر طوسی فی کتاب تهذیب الاحکام به سند خود روایت میکنند از «علي بن مهريار عن القاسم بن محمد عن الحسين بن احمد عن يونس«بن طبيان قال كنت عند ابي عبدالله جالسا فقال ما يقول الناس في ارواح الـمومنين قلت يقولون في حواصل طير خضر في قناديل تحت العرش فقال ابوعبدالله سبحان الله الـمومن اكرم علي الله من ان يعجل روحه في حوصله طاير يا يونس الـمومن اذا قبضه الله تعالي صير روحه في قالب كقالبه في الدنيا فياكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التي كانت في الدنيا و عنه عن ابي عمير عن حماد عن ابي بصير قال سالت ابا عبدالله عن ارواح الـمومنين فقال في الجنه علي صور ابدانهم لو رايته لقلت فلان انتهي نقلا عن الطبرسي» و از بس که در عرف تعلق روح ببدن مطلق ازاین نوع باشد یا از آن نوع حیات میگویند در بعضی ازآیات و احادیث این تعلق رابه حیات تعبیر کردهاند قطع این تعلق رادر مدت ما بین النفختین موت گفته قوله تعالی ﴿قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ١١﴾[غافر: ۱۱]. این هم در صورتی است که از موته اولی بکفر و موت مراد باشد محتمل است که مراد از موته اولی جنس موت باشد که سابق از زندگی بهشت است خواه یکبار باشد خواه دوبار پس در این صورت تمسک ایشان از اصل باطل شد «وفي شواهد الربوبيه للصدر الشيرازي اعلم ان الارواح ما دامت ارواحا لايخلومن تدبير اجسام لها والاجسام قسمـان قسم تتصرف فيه النفوس تصرفا اوليا ذاتيا من غير واسطه وقسم تتصرف فيه تصرفا ثانويا بالعرض بواسطه جسم آخر قبله والقسم الاول ليس محسوسا بهذه الحواس الظاهره لانه غابت عنها لانها انمـا يحس بالاجسام التي هي من جنس ما يحملها من هذه الاجرام التي كالقشور ويوثر فيها سواء كانت بسيطه كالـمـاء والهواء اومركبه كالـمواليد وسواء كانت لطيفه كارواح البخاريه اوكثيفه كهذه الابدان اللحميه الحيوانيه والاجساد النباتيه فان جميعها ما يستملها النفوس ويتصرف فيها الا بواسطه وامام القسم الاول الـمتصرف فيه النفوس فهومن الاجسام النوريه الاخرويه بحيوه ذاتيه غير قابله للموت وهي اجل رتبه من هذه الاجسام الـمشفه التي يوجد ههنا ومن الروح التي تسمي بالروح الحيواني فانه من الدنيا وان كان شريفا لطيفا بالاضافه التي غيره ولهذا يستحيل ويضمحل سريعا ولا يمكن حشره الى الاخره والذي كلامنا فيه من اجسام الاخره وهي تحشر من النفوس وتتحد معها تبقي ببقائها انتهي» و امام عقل پس گویند که سؤال و جواب تکلم و لذت و الم و ادراک همه موقوف بر حیاتاند و حیات با فساد بنیه و بطلان مزاج ممکن نیست پس این امور میت را ممکن نیست جوابش آن است که میت به این معنی بدنست نه روح و فساد بنیه و بطلان مزاج همه بر بدن واقع شده است نه بر روح آری روح را برای تألم و تلذذ جسمانی و اعمال حواس تعلقی ببدن خودش یا ببدن دیگر مثالی و رای تعلق تدبیر و تصرف و تغذیه و تنمیه خواهند داد و حاصل آنکه چون روح از بدن جدا شود قوای نباتی ازو جدا میشوند نه قوای نفسانی و حیوانی اگر وجود قوای نفسانی و حیوانی فیضانا یا بقاء مشروط باشد به وجود قوی نباتی و مزاج لازم آید که ملایکه را شعور و ادراک حسی و حرکه و غضب و دفع منافر نباشد پس حال ارواح در عالم قبر مثل حال ملایکه است که به توسط شکلی بدنی کار میکنند و مصدر افعالی حیوانی نفسانی میکردند بیآن که نفس نباتی همراه داشته باشد فرق همین است که ملایکه را موافق اعمال تنعیم و تعذیب نیست و ارواح را برحسب اعمال مکسوبه تنعیم و تعذیب خواهد بود و نیز مدتی برای جذع مانده تا آنکه اعضا و اجزا او همه متلاشی شده و هرگز در وی حیاتی و قیامی وقعودی و تحرکی وکلامی سؤالی و جوابی و نه چیزی از آثار این امور دریافته شده بلکه بر سینه او چند دانه خردل پاشیده ایم و آن دانها را به حال خود یافته ایم و نیز کافر را بعد از موت تجسس کردیم و دست رسانیدیم اصلا اثر احراق در وی نمییابیم جواب این شبهه از تقریر سابق معلوم شد که الله تعالی روح آن میت را بعذری که ادراک و تالم و تلذذ از و حاصل شود و بدنی از ابدان عنصریه موجوده یا مثالیه مخترعه متعلق میسازد و این کار انجام میفرماید و محسوس نبودن این حرکات دلالت بر عدم وقوع آنها نمیکند زیرا که ذوات و اشخاص ملایکه و جن را بحواس ادراک نمیکنیم چه جای حرکات ومع هذا واقعاند بلا شبهه عند الملیین نیز نائم در جواب خود را میبیند که با زنی خوش شکل جماع میکند و معانقه و بوس و کنار بعمل میآرد حتی انزال و احتلام هم میشود و تلذذ هم بر میدارد و اثر این امور اصلا دیگران بربدن او ادراک نمیکنند و نیز حکما و فلاسفه باعانت روحانیات کواکب و حرکات آنها قایلاند و هیچکس را محسوس نمیشود چنان چه از ثابت ابن قره در باب ثانی نقل آن گذشت و خدای قادر است بر آنکه دانههای خردل را بر هیئه خودش باقی دارد و روح آن میت را با وصف تعلقی که ببدن خود پیدا کرده و منعم و معذب کردهاند نهایت کار استبعاد است و هو ﴿لَا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ٧﴾[الغاشیة: ۷]. چون شی در حیز امکان عقلی آمد و صادق باو خبر داد واجب القبول گشت خواه مالوف و عادی باشد و خواه نباشد احوال ولایات سرد سیر نزد سکان ولایات گرم سیر در استبعاد و استعجاب همین مرتبه دارد مروی شده که مجوسی نزد خلیفه ثانی آمد و همراه خود سه کاسه سرآورد و گفت که پیغمبر شما گفته است که هرکه از دنیا بیایمان رود او را به آتش میسوزند خلفیه ثانی گفت بلی مجوسی گفت اینک سرهای پدر و برادر و مادر من است دست خود را برآن بنه و اثر سوزش از آن در یافت کن خلیفه ثانی برخاست و قطعه آهن و سنگ نزد آن مجوسی آورد و گفت که ای مجوسی دست بر این هردو بگذار هیچ اثر گرمی مییابی گفت نه هردو سردند باز گفت که این اهن را بر این سنگ بزن همچنان کرد آتش بلند بر آمد گفت این آتش از کجا بر آمد مجوسی گفت که در این سرها هم آتش کامن باشد بسبب سحق ظهور نمود گفت پس چرا انکار میکنی که شاید در این سرها هم آتش کامن باشد و دست ترا محسوس نمیشود مجوسی توبه کرد و باسلام مشرف شد فرق این است که سنگ و آهن را باهم سودن موجب ظهور آتش کامنه آنهاست و در بدن کافر بوجهی کمون آتش است که اصلا دریافت نمیتواند شد یا ثقلین در حجاب غفلت محجوب باشند و چه میتواند گفت کسی در حق مریض که بخارات حاره یا ماده ملتهبه در قلب یا در دیگر اعضاء او سوزش میکند چنانچه صاحب داحس وامثال اورا میباشد و هرگز بر بدن او گرمی محسوس نمیشود و چون عالم قبر اول منازل مجازات است اظهار اسرار نمودن و کشف امر او کما ینبغی در این عالم کردن ایمان بالغیب را منافی است و دار التکلیف را که مبنا او بر امتحان عقل است نه بر عیان حس مضاد و مناقص مع هذا برای تنبیه مکلفین احوال هم گاه گاه بر مردم منکشف میشود و در منافات بلکه در یقظه نیز احوال بعضی موتی از خوبی وبدی ظاهر میگردد لهذا اصل تنعیم و تعذیب بعد از موت نزد جماهیر فرق عقلا متیقن و مقطوع به است و ازاین است که از فرقه هندو و مسلمان و غیرهم در امداد اعانت مردگان خود بفاتحه و درود و صدقات مشغولاند اگر خوف و رجا از آن عالم ندارند این همه برای چیست.
عقیده چهارم آنکه انچه در قرآن و احادیث وارد شده است و حساب و وزن اعمال و دادن نامها حسنات و سیئات و صراط و حوض شفاعت همه بر ظاهر آن است ماول بمعانی دیگر نیست و هم چنین جنت و نار حق است و موجود است و تفاصیل جنت و نار مثل اشجار وانهار و حور و قصه و فواکه و ثمار و عقارب و حیات و اودیه و عقبات و نضج جلود و تبدیل آن بجلود دیگر همه بر حق است و همین است مذهب اهل سنت و اکثر فرق روافض مثل زیدیه و اسماعلیه این چیزها را انکار کنند و تاویل نمایند و آیات صریحه قرانی وروایات صحیحه خاندانی در تکذیب ایشان گواه عادل بس است.
عقیده پنجم آنکه تناسخ باطل است اکثر فرق شیعه مثل قرامطه و کاملیه و منصوریه و مفضلیه و غیرهم گویند که ارواح تناسخ میکنند و انتقال مینمایند از بدنی ببدنی و معاد عبارت از همین انتقال است پس ارواح کامله بعقاید حقه و طاعت انتقال میکنند ببدن شخصی که صاحب ثروت و نعمت است و صاحب عافیت صحه مزاج است مانند سلطان وامیر و همین است معنی جنت و ارواح ناقصه انتقال مینمایند به بدن شخصی که صاحب فقر و مرض ومبتلا بغموم واحزان است و گاهی تنازل میکنند به بدن حیواناتی که مناسب ایشان باشند و در اوصاف مثل مورچه برای حریص و شیر و پلنگ برای شجاع و متکبر خرگوش و مانند آن برای جبان و روباه برای مکاره و غدار وبوژنه برای مسخره و خرس برای دزد و طاوس برای خود دار و معجب واین عقیده در اصل مأخوذ از هنود است و بعضی نصوص قرآنی را به تحریف لفظی و معنوی برای حمل مینمایند مثل ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ٣٨﴾[الأنعام: ۳۸]. حالا آنکه معنی آیت این است که جانوران چرنده پرنده انواع جداگانهاند مثل بنی آدم در آنکه هریک از خواص و احکام ارتفاقات مناسبه الخلقت او دادهاند واگر مراد معنی تناسخ باشد لازم آید که هیچکس از جانوران را خلقت ابتدائی نباشد همه افراد حیوان در اصل آدمیان باشند که بطریق تناسخ جانور شدهاند حالانکه مذهب اهل تناسخ این نیست و مثل ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا٥٦﴾[النساء: ۵۶]. که در حق دوزخیان معذب وارد است نه در حق ارواح منتقله در دنیا و مثل﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ٢٠﴾[السجدة: ۲۰]. که صریح ضمیر راجع به نار اخروی است و هم چنین احادیثی که دلالت کنند بر تبدل صور در روز قیامت و بر حشر مردم در صور مختلفه با مدعای ایشان مساسی ندارد زیرا که حقیقت تناسخ آن است که در همین عالم انتقال روح از بدنی به بدنی واقع شود نه در عالم آخرت واحادیث دلالت بر این دارد نه برآن و نیز تناسخ این است که بدن ثانی به جمیع اجزائه مغایر بدن اول باشد نه انبساط و امتداد اجزا بدن اول یا تبدیل صورت و شکل همان اجزا و مع هذا ادله قطعیه قایماند بر آنکه جزاء اعمال به تناسخ محال است زیرا که در حالت جزا یافتن تکلیف محال است و بدون تکلیف سابق جزا محال و این هردو محال در این صورت لازم میآید بیان ملازمت آنکه اگر شخصی اعمال نیک باید کرد مثلا پس روح او اگر بعد از موت منتقل شد به بدن دیگر انسانی پس در این حالت هم مکلف است و هم مجزی زیرا که هر فرد انسانی مهمل و بیتکلیف نمیماند و اگر در بدن انسانی غیر مکلف مثل صبی یا مجنون یا در بدن حیوانی منتقل شد لابد بعد از موت این بدن منتقل خواهد شد به بدن دیگر انسانی مکلف یا غیر مکلف یا بدن حیوانی و او را تنعیم و تالم در آن در پیش خواهد آمد پس در آن حالت مجزی خواهد شد حال آنکه سابق تکلیف نداشت و اگر این تنعم و تالم اتفاقی است در مقابله عمل نیست پس طریق جزا نماند زیرا که جزا برای عبرت تنبیه است و چون بیگناهان را هم در پیش آمد آن چه گناهکاران را در پیش میآید عبرت چه قسم حاصل شود و مثل دار العمل مختلط وملتبس گشت هم چنین آن چه مطیع را هم رسید تعظیم و اکرام او حاصل نشد و نیز اگر مومنین و صالحین بلکه انبیا و ایمه رادر ابدان فاسقین متنعمین مثل سلاطین و امرا تناسخ واقع شود لازم آید که رواح این گروه بعد از موت ثانی معذب شوند و از سعادت به شقاوت انتقال کنند و با وجود تعظیم وتکریم مستحق اهانت و تذلیل گردند و اگر در ابدان متنعمین صلحا و انبیا واقع شود لازم آید که صلحا و انبیا و ایمه هر عصر کمتر از عصر سابق نباشد بلکه مساوی یا زاید و مع هذا کلهم متنعم و آسوده و هو خلاف الواقع و نیز تعلق روح به بدن هرچند مقارن تنعم آسودگی باشد از بعضی آلام خالی نمیباشد مثل جوع و وجع و مرض و امثال پس تعذیب مطیعین و انبیا و ایمه لازم آید که ظلم صریح است و هم چنین تعلق روح به بدن هرچند مقارن تالم باشد خالی از راحتی هم نمیباشد و لوفی بعض الاوقات پس تنعیم فراعنه و جبابره لازم آید و نیز اگر ابدان غیر متناهیاند پس قدم نوع انسانی لازم آید بلکه در هر زمان نقصان ابدان انسانی از زمان سابقش محال باشد و اگر بحدی منتهی شوند لازم آید خلو مکلف از مجازات در صورت انقطاعین و اگر گویند که عند انقطاع النوع امر مجازات منتقل به معاد شودو در آخرت جزا یابند گوئیم جزا اعمال سابقه بر اعمال بدن اخیر منتهی و منقطع بود جزا اعمال واقعه در بدن اخیر جزاء ابدی و دایم باشد اگر اول مقتضای عدل بود ثانی ظلم شد و اگر ثانی مقتضای عدل بود اول ناقص افتاد و هم چنین اگر گویند در ابتدای نوع تنعم و تالم اتفاقی بود نه به طریق جزا گوئیم پس در حق طبقه اولی نیز ظلم شد بدون تقصیر ایلام کردند بالجمله تناسخ را به طریق جزا قرار دادن صریح مخالف عقلیه و عرفیه است و در این مقام ابطال همین قسم از تناسخ مقصود است.
عقیده ششم آنکه اموات را قبل از قیامت رجعت نیست در دنیا امامیه قاطبه بعضی فرق دیگر هم از روافض به رجعت بعضی اموات قایلاند و گویند که پیغمبر وصی سبطین و اعدا ایشان یعنی خلفا ثلاثه و معاویه و یزید و مروان ودیگر ایمه و قاتلان ایمه بعد از خروج مهدی هم زنده میشوند و قبل از حادثه دجال هر همه از این تقصیر داران را تعذیب واقع شود و قصاص بگیرند باز بمیراند ودر قیامت باز زنده نمایند و این عقیده صریح مخالف کتاب است که در آیات کثیره رجعت را باطل نموده من ذلک قوله تعالی ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ٩٩ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ١٠٠﴾[المؤمنون: ۹۹-۱۰۰]. و تمسک به این لفظ است که ﴿وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾پس جای گفتن شیعه نیست که رجعت عمل صالح محال است و رجعت برای قصاص و اجراء حد وتعزیر محال نیست زیرا که آخر آیه منع رجعت مطلقا میفرماید شریف مرتضی در مسایل ناصریه گفته است که در زمان مهدی ابوبکر و عمر را بر درختی صلب کنند بعضی گویند که آن درخت قبل از صلب تر تازه تر و تازه خواهد بود و بعد از صلب خشک خواهدشد پس به سبب این جمعی کثیر گمراه خواهند شد و خواهند گفت که بر این بیچاره ها ظلم واقع شد که این درخت سبز خشک گشت و بعضی گویند که آن درخت پیش از صلب خشک خواهد بود و بعد از صلب تر و تازه و سبز خواهد گشت و به این سبب هدایت خلقی بسیار خواهدشد و طرفه این است که در این دروغ هم باهم اختلاف کردهاند و جابر جعفی که از قدماء این فرقه است گوید که امیر المومنین رجوع خواهد کرد به دنیا و دابه الارض که در قرآن واقع است اشاره به اوست معاذ الله من سوء الادب و زیدیه قاطبه منکر رجعتاند وانکار شدید نمودهاند و در کتب ایشان به روایات ایمه رد این عقیده بوجهی مستوفی مذکور است پس حاجت رد این خرافات اهل سنت نماند ﴿وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا٢٥﴾[الأحزاب: ۲۵]. و قد قال الله تعالی ﴿وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ٦٦﴾[الحج: ۶۶]. ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ٢٨﴾[البقرة: ۲۸]. و دلیل عقلی موافق اصول امامیه بر بطلان این عقیده آنکه اگر پیش از انقضاء دنیا آنها را در مقام حد قصاص تعذیب واقع شود و باز در آخرت اعاده عذاب شود ظلم صریح لازم آید پس لابد در آخرت معذب نخواهند شد وایشان را تخفیفی عظیم از عذاب مستمر و دایم و راحتی ابدی حاصل نخواهدشد و آن منافی شدت خیانت و عظم جرم است قال الله تعالی ﴿وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى١٢٧﴾[طه: ۱۲۷]. ونیز اگر از تعذیب ایشان در دنیا فقط ایلام و ایذا ایشان مقصود است آن خود در عالم قبر نیز حاصل است فالاحیاء عبث و العبث قبیح یحب تنزیه الله عنه و اگر اظهار خیانت ایشان بر مردم است پس اولی و احق به این اظهار کسانی بودند که در زمان ایشان بودند و معتقد حقیقت خلافت ایشان و محمد و ناصر و معین ایشان پس در آن وقت حضرت امیر و سبطین را قدرت این انتقام بایستی داد تا بقیه امت در ضلالت نمیافتاد و از کرده ایشان بیزار میشدند این قدر تاخیر انتقام که اکثر امت گذشت و اصلا بربطلان فساد اعمال ایشان مطلع نشد خلاف حکمت و صلاح است و پس ترک اصلح لازم آمد و اگر کاش این همه در آخرت شود که اولین وآخرین جمع باشند و هر همه بر این جزا و قصاص مطلع شوند باز هم فی الجمله وجهی دارد در اکثر عمر امت نشد ودر آخرت که مجمع عظیم است اینها را پاک و صاف کرده خواهند داشت اگر چندی از حضار آن وقت که دم آخرین دنیاست و بر خیانت و گناه ایشان مطلع شدند چه حاصل که مثل انقلابات دیگر این را هم خواهد فهمید و عبرت نخواهند گرفت و نیز اگر اینها در آن وقت زنده کنند کیست که ابوبکر را از عمر وعمر را از معاویه تفرقه نماید و امتیاز بدهد هر همه را همین احتمال خواهد بود که چندی را با این نام مسمی کرده مثل یزیدی و شمری که در ایام عاشورا میسازند و میکشند توطیه بستهاند برای تشفی خاطر خود واگر گفته امام مهدی و دیگر ایمه در این باب کافی باشد که فلانی ابوبکر است و فلانی عمر است پس چرا گفته ایشان در بطلان امر خلافت و غصب و ظلم ایشان مقبول نباشد که حاجت به احیاء اموات افتد و و نیز در این صورت پیغمبر و وصی ایمه زیاده بر مردم دیگر یک موت باید چشید و ظاهر است که برابر موت هیچ علمی نمیباشد ایلام دوستان خود برای فعل عبث حق تعالی کی روا میدارد و نیز چون اینها را زنده کنند بقراین در یابند که ما را برای تعذیب و حد وقصاص زنده کردهاند وما بر باطل بودیم و ایمه بر حق ناچار از راه صدق واخلاص توبه نصوح نمایند باز تعذیب ایشان چه قسم ممکن شود ونیز در این ذلیل بودند که برای ایشان انتقام از دشمنان ایشان نه گرفت و اینها را قدرت نداد چون بعد از هزار و صد و چند سال امام مهدی پیداشد فریاد او مقبول افتاد و انتقام گرفت و یافت بالجمله مفاسد این عقیده باطله زیاده از ان است که در تحریر کنجد و اول کسی که قول برجعت آورد عبدالله بن سبا بود اما در حق پیغمبر خاصه و جابر جعفی در اول مائه ثانیه برجعت حضرت امیر نیز قایل شد امام شافعی از سفیان بن عیینه روایت کند که ما روز در جابر جعفی در آمدیم از وی سخنان شنیدیم که ترسیدیم که مبادا سقف خانه بر ما افتد و امام ابوجنیفه گوید که ما رایت اکذب من جابر و لا اصدق من عطاء و چون نوبت بقرن ثالث رسیده اهل مائه ثالثه از روافض رجعت جمیع ایمه و اعدا ایشان نیز برای تسلی خاطر خود قرار دادند.
عقیده هفتم آنکه حق تعالی هر کرا خواهد خواست از بندگان عاصی خود عذاب خواهد کرد پاس هیچ فرقه اورا نخواهد بود قوله تعالی ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَنْ يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ٢١﴾[العنکبوت: ۲۱]. و امامیه اعتقاد دارند که کسی از امامیه به هیچ گناه صغیره و کبیره معذب نخواهد شد نه در روز قیامت و نه در عالم قبر این عقیده اجماعی و مسلم الثبوت این فرقه است و لهذا در ترک واجبات و ارتکاب معاصی کمال جرات دارندو این عقیده را مدل کنند به آنکه حب علی کافر است و در خلاص و نجات این فهمیدهاند که حب خدا و پیغممبر هرگاه در خلاص و نجات کافی نباشد حب علی چرا کافی میخواهد بود حکایت کنند که شخصی از این فرقه در حمامی از حمامات کشمیر در آمد حمامی از او پرسید که آقا نام شما چیست گفت کلب علی حمامیگفت که غلام علی چرا نام نکردید که نوبت به کلب علی رسید گفت به این نیت که شاید سگ دروازه علی دانسته به بهشت در آرند حمامیگفت نخیر سگ خدا را در بهشت درآمدن نیست سگ علی را از کجا توقع دخول بهشت باید داشت حالا آنکه این عقیده هم خلاف اصول ایشان است و هم خلاف روایات ایشان لیکن چون دستآویز اباحت و طلبی و بهانه ترک طاعت و تکلیف کشی است آن را تلقی بالقبول نمودهاند و نفس اماره ایشان در اینجا بر علم و عقل غلبه کرده است امام مخالفت اصول پس از آن جهت که اگر امامیمرتکب معاصی کبیره شده باشد و حق تعالی او را عقاب نکند و ترک واجب بر ذمه او تعالی لازم آید زیرا که عقاب عاصی نزد ایشان بر خدا واجب است چنان چه گذشت و این عدل نام نهادهاند و اما مخالف روایات پس از آن جهت که از حضرت امیر و سجاد و ایمه دیگر گریه و زاری و پناه گرفتان از عذاب خدا و بحرمت رسول و قرآن و کعبه توسل جستن در ادعیه صحیحه ایشان مرویست و چون این بزرگواران به این مرتبه ترسان و هراسان بوده باشند کسی را چگونه به محبت ایشان مغرور بودن و بر آن تکیه کردن روا باشد ودر اصل این عقیده ایشان ماخوذ از یهود است و ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ٢٤ فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ٢٥﴾[آل عمران: ۲۴-۲۵]و و عمده متمسکات ایشان در این باب روایات چندی است که روسا ایشان برای فریفتن حمقا وضع و اختراع کردهاند از آن جمله روایت ابن بابویه قمی است و اکثر این جنس نقد قلب از کیسه همین بزرگ میبر آید روي في علل الشرائع عن الـمفضل بن عمر و «قال قلت لابي عدالله بن صار علی قسم الجنه والنار قال لان حبه ايمـان وبغضه كفر وانمـا خلقت الجنه لاهل الايمـان والنار لاهل الكفر فهوقسيم النار والجنه لا يدخل الجنه الا محبوه ولايدخل النار الا مبغضوه»و دلیل کذب این روایت آن است که حضرات ایمه مخالفت قرآن شریف نمیفرمایند و الا تکذیب خود و تکذیب آبا خود کرده باشند ودر این روایت به چند وجه مخالفت قواعد مقرره شریعت است اول آنکه حب شخصی ایمان و بغض او کفر باشد لازم نمیآید که او قسیم جنت و قسم الجنه و النار نیستند دوم آنکه حب علی تمام ایمان نیست و الا توحید و نبوت و ایمان به معاد و دیگر عقاید ضروریه شیعه همه باطل شوند و دیگر ایمه را بد گفتن و ایذا دادن روا باشد معاذ الله من ذلک و چون تمام ایمان نشد جزئی از اجزا ایمان کفایت در دخول جنت نمیتواند کرد و این ظاهر است سوم آنکه این کلمه یعنی لایدخل النار الا مبغضوه صریح دلالت میکند بر آنکه هیچ کافر مثل فرعون و هامان و شداد و نمرود و عاد و ثمود در دوزخ نخواهد رفت زیرا که مبغض علی نبودهاند و هو باطل بالاجماع چهارم آنکه اگر این همه مسلم داشتیم باز با مدعا مساسی ندارد زیرا که «لا يدخل الجنه الا محبوه مقتضي» این است که غیر از محبین علی در بهشت نروند نه آنکه هر محب علی به بهشت رود و فرق درمیان هردو مضمون بر صبیان هم واضح است پنجم آنکه اگر از این همه در گذشتیم لازم میآید که جمیع فرق روافض مثل غلاه و کیسانیه و ناوسیه وافطحیه و قرامطه و باطنیه ناجی باشند و هو خلاف مذهب الامامیه چون این روایت بر مقصد ننشست و به هدف نرسید شیخ ابن بابویه روایت دیگر کردند «عن ابن عباس قال قال رسول الله ج«جاءني جبرئيل وهو مستبشر فقال يا محمد ان الله الا علي يقرئك السلام وقال محمد نبيي ورحمتي وعلي حجتي لا اعذب من والاه وان عصاني ولا ارحم من عاداه وان اطاعني»دلیل کذب این روایت آنکه در اینجا معنی نبوت در حقیقت حضرت علی ثابت شد زیرا که حبط طاعت خاصه منکر انبیاست و تفضیل حضرت علی بر پیغمبر لازم آمد زیرا که مرتبه حجت بودن او را ثابت نیست زیرا که منکر او نیز از جمله عاصیان است و مقر او نیز از جمله مطیعان و عاصی را بحب علی از عصیان خوفی نیست و مطیع را با بغض علی از طاعت منفعتی نه و نیز ملعوم شد که نماز و روزه و طاعت بندگی همه منسوخ و باطل است و حرمت معاصی و کبایر به دستور هبا منثورا غیر از حب علی و بغض او مدار جزا نیک و بد نماند لازم آمد که قرآن مجید برای ضلالت خلق نازل شده بود و اصلا حرف هدایت در آن نبود در تمام قرآن سخنی که بکار است یعنی حب علی و بغض علی مذکور نیست و اگر مذکور باشد به نوعی که در فهم هرکس از مکلفین در آید درالبته موجود نیست و تکلیف معما فهمیدن را هرکس متحمل نمیشود پس تمام قرآن به چیزی دعوت میکنند که اصلا در آخرت بکار آید از آن بوده ندادهاند معاذ الله من ذلک کله و نیز مثل این که کلام اغوا و دلیر کردن است وامداد است نفس شیطان را ممکن نیست که انبیا و اوصیا که برای سد مداخل نفس و شیطان مبعوث شدهاند این قسم کلام فرمایند و چون حالت این روایات معلوم شد حالا روایت دیگر در این باب از کتب معتبره ایشان باید شنید و تناقضی و تعارضی که باهم دارند توان فهمید «من ذلك ما روي سيدهم وسندهم حسن ابن كبش عن ابيذر قال نظر النبي ج«الي علي ابن ابي طالب فقال هذا خير الاولين وخير الاخرين من اهل السموات واهل الارضين هذا سيد الصديق هذا سيد الوصيين وامام الـمتقين وقائد الغر الـمحجلين اذا كان يوم القيمه كان ناقصه كمن فوق الجنه قد اضاءت عرشه القيمه من ضوها علی راسه تاج مرصع من الزبرجد والياقوت فيقول الـملائكه هذا ملك مقرب ويقول النبيون هذا نبي مرسل فينادي الـمنادي من تحت بطنان العرش هذا الصديق الاكبر هذا وصي حبيب الله علي ابن ابي طالب فيقف علی متن جهنم فيخرج منها من يحب ويدخل فيها من يبغض وياتي ابواب الجنه فيدخل فيها من يشا بغير حساب» و این روایت صریح ناس است بر آنکه بعضی عصاه از محبان امیر س در نار داخل خواهندشد و ایشان را امیر خواهد بر آورد و بعد از عذاب درجنت داخل خواهد فرمود پس این جماعه اگر ازمحبان او نبودند پس در بهشت چرا ایشان را داخل فرمود و اگر از محبان او بودند چرا در دوزخ در آمده بودند و «من ذلك ما روي ابن بابويه القمي عن جابر ابن عبدالله س قال انه رسول الله ج«قال ان عبدا مكث في النار سبعين خريفا كل خريف سبعون سنه قال ثم انه سال تعالي به حق محمد وآله ان يرحمه فاخرجه من النار وغفر له»پس این شخص اگر محب امیر بود چرا در دوزخ این مدت دراز معذب شد و اگر مبغض بود چرا باز در بهشت در آمد و مغفور شد جواب این روایات از طرف شیعه همان است که بارها گذشت و دروغگو را حافظه نمیباشد و ظاهر است که محبت حضرت امیر س هرگز فایده نمیکند کسی را که مخالفت با عقیده آن جناب داشته باشد و طریقه آن جناب را ترک داده به شیاطین ضلال و کذابان و وضاعان اقتدا نموده باشند و کسی که منکر ولایت سبطین و بتول و دیگر ایمه باشد و محبت امیر داشته باشد بر این تقدیر لازم میآید که بهشتی باشد و اصلا عذاب دوزخ نچشد حال آنکه این معلم که او نیز نزد ایشان ملقب به مفید است در کتاب المعراج خود روایه نموده است که «ان الله تعالي قال يا محمد لوان عبدا عبدني حتی يصير كالشن البالي اتاني جاحدا لولايه محمد وعلي وفاطمه والحسن والحسين ما اسكنته جنتي پس كساني كه با وصف جحود ولايت سبطين وغلاه» با وجود مخالفت عقیده امیر باید ناجی و بهشتی باشند و اگر امامیه گویند که در این ولایت جحود ولایت هر پنج مذکور است که از آن جمله ولایت حضرت امیر هم هست پس شاید عدم قبول عبادات آن شخص به همین جهت باشد که جحود ولایت امیر س میکرد گوئیم در این صورت جحود ولایت محمد جهم که مستلزم کفر است بالاجماع کافی باشد در حبط اعمال بیآنکه جحود ولایت علی س را مدخلی باشد پس از اینجا معلوم شد در حبط اعمال بیآنکه جحود ولایت هریک از افرادی منظور است و به یثبت المدعا و چون این کلام منجر شد بذکر احوال فرق شیعه غیر از اثنا عشریه ناجی صرفاند این است مشهور میان اینها و ابن مطهر حلی در شرح تجرید خود گوید که در این فرق علماء ما را اختلاف آمده در بهشت خواهند در آمد و ابن نوبخت و دیگر علماء ما گویند که از دوزخ بر آمده در بهشت خواهند بر آمد به سبب عدم کفر و به بهشت نخواهند رفت به سبب عدم ایمان صحیح که مقتضی استحقاق ثواب جنت باشد بلکه در اعراف خواهند بود و صاحب تقویم که از اجل علماء امامیه است گفته است که محض شیعه بر هفتاد و دو فرقه متفرق شدهاند و ناجی از جمله آنها اثنا عشریهاند و باقی فرقه شیعه و چندی در دوزخ معذب خواهند شد و باز به بهشت خواهند رفت بالجمله تعذیب دایمی یا تعذیب منقطع در حق محبان حضرت امیر س بالجزم ثابت میکنند و نیز صاحب تقویم گفته که و اما سائر الفرق الاسلامیه فکلهم مخلدون فی النار پس از اینجا معلوم شد که اهل سنت نیز نزد ایشان مخلد در نارند حال آنکه محبت حضرت امیر دارند و ان را جز ایمان میانگارند پس قاعده محبت حضرت امیر س طردا و عکسا منتقض شد و حالا این مذاهب را در گوشه خاطر نگاه باید داشت و گوشش را حواله شنیدن این روایات باید کرد روی ان بابویه عن ابن عباس س عن النبی ج«انه قال والذي بعثني لايعذب بالنار موحدا ابدا وروي الطبرسي في الاحتجاج عن الحسن بن علي رضي اله عنه انه قال من اخذ بمـا عليه اهل القبله الذي ليس فيه اختلاف ورد علم ما اختلف الى الله سلم ونجي من النار ودخل الجنه وروي الكيني به اسناد صحيح عن زراره قال قلت لابي عبدالله اصلحك الله ارايت من صام وصلي حج واجتنب الـمحارم وحسن روعه مـمن لايعرف ولاينصب قال ان الله يدخله الجنه برحمه» پس این اخبار ثلثه صریح دلالت بر نجات اهل سنت میکنند اگرچه معرفت امامت ایمه نداشته باشند چه جای آنکه آنها را مستحق امامت دانند و پیشوا دین انگارند و محبت مفرطه به هم رسانند و نیز این اخبار مبطل قول جمهور و قول تقویماند کما لا یخفی علی من له ادنی فهم و کلام ابن نوبخت منجم که در اصل مجوسی بود و هنوز هم به قواعد اسلام اطلاع دارند صریح باطل و بیاصل است زیرا که اعراف دار الخلد نیست در اینجا مدتی بیش نخواهد ماند و اصحاب اعراف آخر در بهشت خواهند در آمد کما هو الاصح عند المسلمین.