باب ششم: در بحث نبوت و ایمان به انبیا علیهم الصلوات
سابق گذشت که نزدامامیه تکلیف عباد به اوامر و نواهی از واجبات است بر ذمه حق تعالی و تکلیف بدون بعثت انبیا نمیشود پس بعثت انبیا نیز بر ذمه او تعالی نزد ایشان واجب شد و درین عقیده خللی و فسادی که هست ظاهر و هویداست چه هیچ چیز بر ذمه باری تعالی واجب نیست و مرتبه الوهیت و ربوبیت شایان این ندارد آری تکلیف دادن و بعثت پیغمبران نمودن واقع میشود اما بمحض فضل و کرم است اگر کنند عین عنایت است و اگر نکنند جای شکایت نیست و همین است مذهب اهل سنت واگر بعثت پیغمبران واجب میبود الله تعالی در آیات بسیار این مضمون را در مقام امتنان و بیان انعام و احسان خود مذکور نمیفرمود زیراکه در اداء واجب منتی نمیباشد قوله تعالی ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ١٦٤﴾[آل عمران: ۱۶۴]. و حضرت ابراهیم آنرا از خدا نمیخواست در حق ذریه خود زیراکه دعا بانچه واجب الوقوع است معنی ندارد قوله تعالی حکایه عن الخلیل صلوات الله علیه ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ١٢٩﴾[البقرة: ۱۲۹]. حالا باید دانست که نزد امامیه میباید که هیچ زمان خالی از نبی یا وصی او که قایم مقام او باشد نماند و بعثت نبی یا نصب وصی را بر ذمه باری تعالی واجب شناسند و سبعیه از اسماعیلیه قایل بوجوب وجود نبی و وصی هر دواند در یک زمان چنانچه در باب اول در ذکر مذهب شان گذشت و مفضلیه و عجلیه درهر زمان بعثت نبی را واجب دانند و نبوت را منقطع نه انگارند چنانچه این هم گذشت و اهل سنت هیچ چیز را ازاین امور واجب ندانند و این عقیده شیعه نیز مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب پس آیات بسیار دلالت میکند بر وجود زمان فتوت که خالی از نبوت و آثار نبوت است و نیز آیات بسیار دلالت صریح دارند بر ختم نبوت فی القرآن ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا٤٠﴾[الأحزاب: ۴۰]. «وفي انجيل يوحنا في الصاح الرابع عشر قال عيسي للحواريين وانا اطلب لكم من ابي يمنحكم ويعطيكم فارقليط ليكون معكم دائمـا الى الابد وفارقليط» در لغت عبرانی بمعنی روح حق و یقین است و نام یقینی پیغمبر ماست و جمعی کثیر از نصارا و یهود که بشرف ایمان مشرف شدهاند باین شهادت دادهاند منهم ابوعلی یحیی بن عیسی بن حزله الطبیب صاحب کتاب التقویم و المنهاج فی الطب که در اصل نصرانی بود اسلام آورد و کتابی در رد نصارا نوشت و آیات تورات و عبارات انجیل که در نعت پیغمبر ما و خیر ظهور او خوانده بود دران کتاب ذکر کرد و اما اخبار ائمه درین باب پس زیاده از حد احصا است و متمسک امامیه درین مسئله همانست که لطف واجب است و این امر هم دخل لطف است و فساد این سابق گذشت حاجت اعاده نیست و اسماعیلیه درین مسئله به نکات شعریه مسروقه از فلاسفه تمسک نمایند و گویند همچنانکه در عالم علوی عقلیست کامل کلی و نفسی است ناقصه کلیه که مصدر کائنات است کما تقدم میباید که در عالم سفلی نیر عقلی باشد کامل کلی و نفسی باشد ناقص کلی پس نسبت رسول در تشریع چون نسبت عقل کاملست در ایجاد و نسبت وصی در تشریع چون نفس ناقصه کلیه است در ایجاد و چنانچه تحرک افلاک بتحرک عقل و نفس است تحرک نفوس انسانیه بسوی نجات و استکمال درجات بتحریک رسول و وصی باشد و علی هذا در هر عصر و هر زمان این دو خلیفه عقل و نفس در عالم سفلی مدام باشند و بر عاقل پوشیده نیست که این همه خرافات اوهام و مزخرفات فلسفه خام است و الا بودن عقل و نفس در عالم علوی که مسلم الثبوت است باز اشتمال عالم سفلی بر همه آنچه در عالم علویست کی واجب و لازم و از حضرت امیر المومنین در صفت درود در کتب امامیه هم برین عبارت متواتر است «اللهم داحي الـمدحوات وداعم وباري الـمسموكات اجعل شرائف صلواتك ونوامي بركاتك علی محمد عبدك ورسولك الخاتم لـمـاسبق» و نیز در بعضی خطبهای آنجناب که نزد امامیه متواتر است وارد است «ارسله علی فتره من الرسل وطول هجعه بين الامم الى ان قال وامين وحيه وخاتم رسله وبسير رحمته ونذير نقمته» و این خطبه چنانچه بر ختم نبوت دلالت میکنند همچنان بر وقوع فتره نیز دلالت دارد و معنی فترت همین است که نه نبی باشد و نه قایم مقام او واگر در معنی فترت محض نبودن نبی منظور دارند لازم آید که زمان حضرت امیر بعد از وفات پیغمبر نیز زمان فترت باشد.
عقیده دوم آنکه انبیا بهترین مخلوقاتاند و غیر نبی برابر نبی در ثواب و قرب و منزلت عندالله نمیتواند شد چه جای آنکه ازو افضل شود و همین است مذهب جمیع فرق اسلام سوای امامیه که ایشان را درین مسئله باهم خرفشار بسیار است برین قدر خود اجماع دارند که حضرت امیر بر غیر اولی العزم افضلاند و از پیغمبر آخر زمان افضل نیستند و در حق اولی العزم بعضی ازینها توقف نمودهاند و ابن مطهر حلی نیز از متوقفین است و بعضی حضرت امیر را برابر اینها دانند و چون زیدیه درین باب رد شنیع بر امامیه نمودهاند و روایات متواتره ناص برآنکه «من قال ان اماما من الائمه افضل من الانبياء فهوهالك از ائمه ثلاثه» یعنی حضرت امیر و سبطین در کتب خود آوردهاند اهل سنت را حاجت اثبات این مطلب از اقوال عترت مرتفع شد لیکن بنابر التزام این رساله از کتب امامیه نیز چیزی منقول شود «روي الكليني عن هشام الاحول عن زيد بن علی ان الانبياء افضل من الائمه وان من قال غير ذلك فهوضال وروي ابن بابويه عن الصادق عليه الاسلام ما ينص علی الانبياء احب الى الله من علی كمـا يجيء ان شاء الله تعالي» و اما مخالفت این عقیده ایشان با کتاب الله پس اظهر من الشمس است زیراکه تمام قرآن دلالت میکند بر اصطفاء انبیا و اختیار و برگزیدن ایشان بر تمام عالم و عقل نیز صریح دلالت میکند که نبی را واجب الاطاعت کردن و وحی بسوی او فرستادن و اورا آمر و ناهی و حاکم علی الاطلاق ساختن و امام را نایب و تابع او گردانیدن بدون فضلیت نبی بروی متصور نیست و چون این معانی در حق هر نبی موجوداند و در حق هر امام مفقود هیچ امام از هیچ نبی افضل نمیتواند بود حالانکه مذهب امامیه در جمیع ایمه همین است که از جمیع انبیا افضلاند و تقدیم نبیین بر صدیقین و شهدا و صالحین در نصوص قرآنی جابجا دلالت صریح بر خلاف این عقیده فاسده مینماید و همیشه قاعده امامیه همین است که در فروع آن قدر غلو میکنند که اصول برهم میشوند چنانچه در الهیات جانب داری بندگان آن قدر پیش نهاد خاطر ایشان افتاد که قایل بوجوب اصلح و وجوب لطف و نسبت خلق افعال بندگان به بندگان و خلق شرور و قبایح گشتند و مرتبه ربوبیت و الوهیت را بر هم زدند و توحید باری تعالی و عموم قدرت و کمال بینیازی او را بعدل او ابطال کردند همچنان در شرایط امامت که بالاجماع نیابت نبوت و فرع آنست در مناقب و مدایح ائمه آن قدر افراط نمودهاند که منصب نبوت را حقیر و ذلیل ساختهاند و در ستایش جناب امیر و ذریه طاهره او که شعبه ایست از شعب ایمان و شریعت آن قدر غلو کردند که ایمان بانبیا از دست ایشان رفت و تحقیر و تذلیل انبیا بر ایشان لازم آمد حالانکه خود میگویند که امامت نیابت نبوت است و پر ظاهر است که مرتبه نیابت هرگز بمرتبه اصالت نمیرسد و نه از و بالاتر میرود و متمسک ایشان درین باب شبهاتی چند است ناشی از اخباری چند که پیشوایان ایشان در دفاتر خود ثبت کرده رفتهاند و حکم بموجب ان نموده اول حال آن روایات و حال رجال ایشان و کیفیت حکم به صحت اخبار که از علماء ایشان صادر میشود ناظران این رساله را مفصل معلوم شده است باز احتجاج بان روایات موافق قاعده اصولیه است نمیآید زیراکه به اجماع قطعی قبل ظهور المخالف معارضاند پس قول بظاهر آن رواه روا نبود بل لابد تاویل باید کرد و نیز معارضاند بروایات دیگر مثل روایات کلینی از زید بن علی و ابن بابویه از صادق و خبرواحد اگر بیمعارض هم باشد ظنی است در اصول اعتقادات بان تمسک نباید کرد بلکه نزد محققین شیعه امامیه مثل ابن زهره و ابن ادریس و ابن البراح و شریف مرتضی و اکثر قدماء ایشان قابل احتجاج نیست و متاخرین ایشان همین مذهب را اختیار کردهاند و لهذا اخبار آحاد را در دلایل نشمرده بلکه رد انرا واجب دانسته خصوصاً در اعتقادیات «قال ابن مطهر الحلي في مبادي الوصول الى علوم الاصول ان خبر الواحد اذا اقتضي علمـا ولـم يوجد في الادله القاطعه ما يدل عليه وجب رده» و ظاهر است که مضمون این روایات و دلایل قاطعه موجود نیست بلکه خلاف آن موجود است و با قطع نظر از همه این امور آن روایات دلالت هم بر ما ندارند چنانچه بطریق نمونه چندی ازان شبهات و روایات وارد کنیم و دروجه دلالت آن روایات بر مدعاء ایشان خفائی که هست بیان نمائیم شبهه اول آنکه ائمه در علم افضل بودند بر انبیا پس افضل باشند در مرتبه زیراکه خدای تعالیمیفرماید ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ٩﴾[الزمر: ۹]. «وقد روي الراوندي عن ابي عبدالله ÷ قال ان الله فضل اولي العزم من الرسل علی الانبياء بالعلم وورثنا علمهم وفضلنا عليهم وعلم رسول الله جما لا يعملون وعلمنا علم رسول الله جوتلا قوله تعالي﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ٩﴾[الزمر: ۹]. جواب ازین شبهه آنکه این خبر علی فرض الصحه دلالت میکند بر زیادتی ائمه در علم و استیعاب علوم مرسلین زیراکه متاخر بر علم متقدم ناظرو مطلع میباشد و چون شخصی در زمان متاخر از علماء سابقین بلا شبهه علم جمیع آن علما را احاطه میکند بخلاف علماء معاصر یا متقدم که احاطه ایشان بر علوم معاصرین و متاخرین صورت نمیبندد و ازین فضیلت جزئی فضیلت کلی در علم هم حاصل نمیشود چه جای صفات دیگر و این را بمثالی روشن کنیم نحوی این زمان که مسایل کافیه و لباب و واقعی و تصانیف ابن مالک و ابن هشام و ازهری و غیره علماء نحورا که سابق گذشتهاند احاطه نماید بلاشبهه علم او زیاده بر علم هریک ازین علماء مذکورین خواهد بود زیراکه هریک ازینها بمسایل مستخرجه دیگر و نکات طبع زائی او اطلاعی نداشت و مقرر است که الصناعات انما تتکامل بتلاحق الافکار و این نحوی بر همه آنها اطلاع حاصل کرده است و با اینهمه رتبه او در نحو برابر هیچ یکی ازین علماء مذکورین نخواهد بود تا بافضیلت چه رسد زیراکه رسوخ در علم و تعمق نظر و غور و فکر و مسایل را بدلایل آن شناختن و ماخذ هر دقیقه را دریافتن و استخراج مسایل نادره بقوت تفحص و تتبع کلام عرب اصاله فضیلتی است که اصلا استیعاب و عبور بدان نمیرسد و علی هذا القیاس منطقی این زمان را نتوان گفت که از ارسطو و ابونصر فارابی و ابوعلی بن سینا گوی مسابقت ربوده است حالانکه بر مستخرجات همه اینها اطلاع دارد که هریک را ازینها البته حاصل نبود و طفلی که عروض سیفی خوانده باشد بر خلیل بن احمد برتر و فایق نمیتواند شد سلمنا لیکن از کثرت علم ثواب لازم نیاید و مدار فضل عند الله بر کثرت ثواب است نه بر کثرت علم و الا تفضیل حضرت خضر بر حضرت موسی لازم آید و هو خلاف الاجماع سلمنا لیکن کثرت علم که موجب کثرت ثواب است آن علم است که مدار اعتقاد و عمل باشد نه علوم زائده و همان علم مراد است در آیت ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾و هر نبی را علمی که مدار اعتقاد و عمل است بوجه اتم حاصل بود اگر زیادتی و فضیلتی ائمه را یا دیگر علما را باشد در علوم دیگر خواهد بود دلیل این مدعا آنکه اگر آن علم در نبی بوجه اتم حاصل نباشد از عهده تبلیغ و بیان احکام چگونه بر آید و غرض بعثت از وی چگونه بحصول انجامد شبهه دوم تمسک کنند بروایت حسن بن کبش «عن ابی ذر قال نظر النبي جالي علي ابن ابي طالب و قال (هذا خير الاولين و الاخرين من اهل السموات والارضين» و نیز به روایت همین حسن بن کبش «عن ابي وايل عن عبدالله بن عباس قال حدثني رسول الله جقال «قال لي جبرائيل علي خير البشر من ابي فقد كفر» جواب آنکه این روایات ازان جنس است که امامیه منفرداند بروایت آنها و حالت رواه اینها قسمی که هست سابق روشن شده است و مع هذا نزد خود امامیه هم این هردو خبر از حیز اعتبار ساقطاند و سند درست ندارند زیراکه حسن بن کبش و من بعده من الرواه همه مجاهیل و ضعفاءاند کما نص علیه علماء رجالهم و با اینهمه بر مدعا نمینشیند زیراکه تخصیص بغیر انبیا در مثل این عمومات در کلام رسول شایع و ذایع است اگر یکجا ذکر نکرده باشند قیاس بر جاهای دیگر ملحوظ و منظور خواهد بود و عام مخصوص حجت نمیشود یا حجت ظنی است لایعبا به فی الاعتقادیات سلمنا العموم فی الاشخاص لکن لا نسلم العموم فی الاوقات زیراکه این خیریت عامه حضرت امیر را در جناب پیغمبر خود بلاشبهه و بلانزاع حاصل بود بجهت آنکه پیغمبر از امیر افضل بود در جمله بشر و اولین و آخرین داخل پس مراد غیر آن وقت است و مراد از اولین و آخرین اولین و آخرین آنوقتاند وهو صحیح عند اهل السنه لانه افضل البشرفيزمان خلافه ولا محذور فیه ولا نزاع شبهه سوم تمسک کنند به روایت سعد بن عبدالله بن ابی خلف الاشعری القمی در کتاب قصاص «عن ابي جعفر ÷ وبروايت محمدبن يعقوب«الكليني في الكافی عن ابي عبدالله ÷ انهما قالا في تفسير قوله تعالي» ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا٨٥﴾[الإسراء: ۸۵]. «هوخلق اعظم من جبرئيل وميكائيل لـم يكن مع احد مـمن مضي غير محمد وهومع الائمه يوفقهم ويسددهم» جواب آنکه در سند حدیث اول هشام بن سالم واقع است و حال او معلوم است که مجسم محض و ملعون حضرت ائمه بود و در سند حدیث دوم ابوبصیر است که خود اعتراف بکذب خود نموده بر حضرت ائمه و افشاء اسرار ان بزرگواران کرده سلمنا صحته لیکن فحوای این حدیث منافی عصمت پیغمبر و ائمه است زیراکه محتاج باتالیق و مودب کسی است که خود معصوم نباشد و لهذا فرشتگان محتاج اتالیق و مودب نیستند پس درین امر نقصان ظاهر از انبیاء ما سبق جناب پیغمبر و ائمه را حاصل میشود که آنها کمال عصمت داشتند و خود بخود موفق و مسدد بودند و جناب پیغمبر و ائمه را احتیاج به اتالیقی بود که در هر وقت ایشان را خبر دار سازد و بر راه راست دارد معاذالله ازین احتمال فاسد و نیز گوئیم که بودن روح همراه پیغمبر شرط عصمت او هست یا نه ازین دو شق یکی را اختیار باید کرد اگر هست پس انبیاء ما سبق که روح همراه آنها نبود غیر معصوم باشند و هو باطل بالاجماع و اگر نیست پس پیغمبرو ائمه معصوم نباشند فی حد انفسهم که محتاج شدند باتالیقی روح و تفضیل انبیاء بر پیغمبر و ائمه لازم آمد که آنها بدون مصاحبت روح معصوم بودند و اینها بمصاحبت روح و درین مقام شیخ ابن بابویه را تماشا کردنی است که در کتاب الاعتقاد خود ببانگ بلند میسر آید «ان الله لـم يخلق خلقا افضل من محمد والائمه وهولاء احب احباءالله وان الله يحبهم اكثر من غير هم وان الله يحبهم اكثر من جميع خلقه وبريته» باز خود حضرت ایشان در کتاب الامالی به روایت صحیح در ضمن خبر طویلی که متضمن قصه تزویج حضرت زهرا با حضرت امیر است عن الصادق عن آبائه ÷ روایت کردهاند «ان الله تعالي قال لسكان الجنه من الـملائكه و ارواح الرسل و من فيها الا اني زوجت احب النساء الي من احب الرجال الي بعد النبيين» واین روایت صریح ندا میکند بر آنکه انبیا محبوبتراند نزد خدای تعالیاز حضرت امیر و عذر ابن بابویه درین تناقض صریح و تهافت قبیح غیر آنکه دروغگو را حافظه نمیباشد چیزی دیگر معلوم نمیشود و این قسم تناقض و تهافت در مذاهب و دلایل این فرقه از سر تا پاست و شیخ ابن بابویه درین علت اسناد همه است از همین مسئله ما نحن فیه مثالی برای این تناقض بیاریم تا کلام اجنبی درمیان نیافتد مثلا جمیع امامیه دعوی میکنند که حضرت امیر اعرف الله بود از جمیع پیغمبران سوای پیغمبر زمان خود و شیخ ابن بابویه درین باب روایتی دارد عن ابی عبدالله عن النبی جانه قال لعلی س «يا علي ما عرف الله الاانا وانت ولا عرفني الاالله وانت ولا عرفك الاالله وانا» باز خود شیعه ابن بابویه در کتاب المعراج در ضمن خبر طویلی از ابوذر عن النبی جروایت کردهاند انه قال «لـمـا عرج بي الي السموات جاءني ملائكه كل سمـاء و سلموا علي و قالوا اذا رجعت الي الارض فاقرا عليا منا السلام و اعلمه ان شوقنا له طويل فقلت لهم يا ملائكه ربي هل تعرفوننا حق الـمعرفه قالوا لـم لا نعرفكم» الی آخر الحدیث پس این روایت صریح دلالت کرد که ملائکه بر آسمان را حق المعرفه پیغمبر و امیر المومنین حاصل بود پس حصری که در خبر متمسک به در دوجا واقع است باطل محض گشت درینجا هم شیخ ابن بابویه را غیر از عذر مقرری چیزی سرانجام نمیشود و نیز خبر اول مصرح است بانکه انبیا و رسل را اصل معرفت خدا کما هو الظاهر با حق معرفه خدا کما هو المراد حاصل نبود و هرکرا معرفت خدا کما ینبغی حاصل نباشد قایل نبوت و رسالت چگونه خواهد بود و نیز خبر مذکور دلالت میکند بر نفی حق معرفت از ائمه اطهار مثل حسنین و من بهدهما و هو خلاف مذهبهم چون حال شبهات ایشان در باب تفضیل ائمه و انبیا بطریق نمونه معلوم شد حالا لازم آمد که غلو ایشان در حق ائمه و تحقیر و اهانت ایشان در حق انبیا به تفصیلی که لایق این رساله مختصر است بیان نمائیم تا مرد با ایمان بسبب مجالسه و مصاحبت انفرقه از روی انبیا در روز قیامت شرمنده نه گردد و در حق حضرات ائمه و دیگر اولیا و صلحاء امت که اعتقاد بزرگی ایشان دارد از جاده اعتدال بیرون نرود.
از جمله غلو ایشان در حق ائمه و تحقیر انبیا ÷ آنست که گویند پیدایش انبیا طفیلی ائمه است و مقصود بالذات آفرینش ائمه بود و این بدان ماند که اصیل را طفیلی نایب مقرر کنند و گویند نصب اصیل محض برای نصب نایب بود و هو خلاف العقل متمسک ایشان درین باب روایت شیخ مفید است یعنی محمدبن النعمان که استاد شریف مرتضی و شیخ ابو جعفر طوسی است عن محمدبن الحنیفه قال قال امیر المومنین سمعت رسول الله جیقول «انا سيد الانبياء و انت سيد الاوصياء لولانا لم يخلق الله الجنه يا علي و لا الملائكه ولا الانبياء» و این خبر از مفتریات قوم است بلا شبهه زیرا که در مفهوم لولا که امتناع الشی لامتناع غیره است توقف و احتیاج نفی ثانی براثبات اول ضروری است و الا ترتیب امتناع او بر امتناع اول معقول نشود و هو بدیهی جدا و درینجا توقف وجود جمیع انبیا بر وجود آنحضرت و امیر صریح الانتفاست اگر توقفی باشد نسبت بآباء کرام و پیغمبرانی که داخل سلسله نسبتاند خواهد بود و آن هم بعنوان ابوت نه بعنوان نبوت و جایز بود که آنجماعه پیدا شوند تا نسل انها جاری شود و پیغمبر نشوند و در حق ملائکه و جنت خود اینقدر هم متصور نیست بار خدایا مگر ملائکه که موکل بحفظ ایشان باشند یا مامور بامداد و نصرت ایشان و کتابت اعمال ایشان و از جنت مواضعی که مسکن ایشان و متعلقات ایشان باشد پس معلوم شد که اگر این خبر صحیح هم میبود مراد ازان معنی حقیقتش نمیشد بلکه غرض محض بیان عنایت حضرت حق است در حق خود و در حق حضرت امیر و آنکه هدایت خلق و ارشاد انام بهر دو طریق ظاهر و باطن که ماخذ اول جمیع یاران و اصحاب آنجناباند و مصدر ثانی جناب حضرت امیر است در غالب طرق و سلاسل و منتهای هردو راه بحضرت اوست بر دست ما بیشتر از جمیع انبیا و اوصیا شدنی است و این معنی مستلزم تفضیل حضرت امیر فقط بر انبیا نمیتواند شد زیراکه تفضیل مجموع اشیاء بر مجموع اشیاء دیگر مستلزم تفضیل احاد بر آحاد هم نیست چه جای تفضیل آحاد بر مجموع.
غلو دوم آنکه گویند حق تعالی از ملائکه و انبیا میثاق گرفت بر ولایت ائمه و اطاعت ایشان و این معنی هم صریح خلاف عقل است زیراکه گرفتن میثاق از انبیا با وجود علم قطعی با انکه ایشان در زمان ائمه نخواهند بود عبث محض است غرض از اخذ میثاق نصرت و اعانت وبیان مناقب و نشر مدایح است و چون اتحاد زمان نباشد این اخذ میثاق بچه کار میاید و انچه از اخذ میثاق بربیان نعت خاتم الانبیاء در قرآن مجید واقع شده پس باین جهت است که نصوص نبوت آنجناب و نعوت و شمائل آن عالی قباب در کتب سماویه نازل و مصرح بود و بودن اهل کتاب در وقت حاجت اظهار آن نصوص مقطوع به پس از انبیا میثاق گرفتند تا آن نصوص را تفهیم و تبلیغ به امت خود نمایند و از امتیان گرفتند تا قرنا بعد قرن آن نصوص را بیتغیر و تبدیل محفوظ دارند عند الحاجه اظهار نمایند بخلاف امامت ائمه که نه در کتب انبیا نازل شد و نه در امم سابق رایج گشت ونه حاجت به اظهار آنها افتاد زیراکه امامت بنص پیغمبر وقت ثابت میشود چون نیابت اوست وبا اهل کتاب در آن باب مراجعتی واقع هم نشد و گفته ایشان را درین باب اعتباری نبود اگر گرفتن میثاق درین امر ضرور میبود بایستی که از ابوبکر و عثمان بمیثاق میگرفتند بلکه ابرانامه ولا دعوی از ایشان نویسانیده مختوم بخوانیم ثقات نموده حواله حضرت امیر میفرمودند نه از موسی و عیسی و هارون که نه خود ایشان و نه اتباع ایشان را در غصب امامت ائمه و تقریر و تسلیم آن دخلی بود و متمسک این گروه درین غلو بیحاصل روایت محمدبن الحسن الصفار است عن محمد بن مسلم قال سمعت اباجعفر ÷ یقول ان الله اخذ میثاق النبیین بولایه علی بن ابی طالب و نیز روایت محمدبن بابویه در کتاب التوحید عن داود الرقی ابی عبدالله ÷ «في خبر طويل قال لـما اراد الله ان يخلق الخلق نشرهم بين يديه و قال من انا فكان من نطق رسول الله جو امير الـمومنين والائمه فقالوا انت ربنا فحملهم العلم و الدين ثم قال للملائكه هولاء حمله علمي و ديني و امانتي من خلقي ثم قال لبني آدم اقروا لله بالربوبيه ولهولاء النفر بالطاعه فقالوا نعم ربنا اقررنا» درین روایت و روایت سابقه اخذ میثاق از ملائکه مذکور نیست بلکه در روایت ثانویه محض اظهار فضل و شرف این حضرات است نزد ملائکه و ظاهر است که اخذ میثاق از ملائکه معنی ندارد و لهذا در هیچ میثاق ملائکه داخل نیست زیراکه اخذ میثاق از مکلفین است که جنبه طاعت و عصبان هردو در حق شان محتمل است بخلاف ملائکه که﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ٦﴾[التحریم: ۶]. شان ایشان است اخذ میثاق از ایشان چه حاجت و نیز درین روایت اخیره ذکر میثاق انبیا هم نیست مگر از لفظ بنی آدم که عام است فهمیده شود و مثل مشهور است که ما من عام الا وقد خص منه البعض و نیز درین روایت اخذ میثاق طاعت منحصر همین در جناب پیغمبر و امیر و ائمه است و بس بس ایجاب طاعت انبیاء اولو العزم و غیرهم که بلا شبهه واقع است ثانی الحال بطریق بدا مصلحت دید وقت شده باشد و روایتی که خاطر خواه این گروه است نیز در ابنان شیخ ابن بابویه یافته میشود «وروي ابن بابويه في خبر طويل عن ابن عباس س عن النبي ج«انه لـمـا اسري به وكلمه ربه قال بعد كلام (انك رسولي الى خلقي وان عليا وليي اميرالـمومنين اخذت ميثاق النبيين وملائكتي وجميع خلقي بولايته)»و احوال صفارو ابن بابویه و رجال ایشان خصوصا محمد بن مسلم و غیره قسمی که هست روشن است و رکاکت الفاظ این اخبار گواه عادل است بر آنکه کذب و افترا است و مع هذا اهل سنت را بفضل الله تعالی حاجت توهین و تضعیف این روایات یا تاویل و توجیه این مفتریات نمانده زیراکه شریف مرتضی که بزعم شیعه ملقب بعلم الهدی است در کتاب الدرر و الغرر برای تصحیح این لقب خود در تکذیب خبر میثاق مبالغه تمام نموده و جزم بوضع و افتراء آن کرده ﴿وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا٢٥﴾[الأحزاب: ۲۵].
غلو سوم انکه گویند انبیا اقتباس انوار از ائمه کردهاند و اقتفاء اثاراین بزرگواران نموده و هیچ معقول نمیشود که متقدم چگونه اقتفاء آثار متاخر نماید و ازو اقتباس انوار کند واگر احوال ائمه ایشان را بوحی و الهام میشد پس چرا اصاله بایشان تعلیم طریقت نه نمودند تطویل لا طایل چه ضرور بود که فلانیان این قسم خواهند کرد شما اتباع انها کنند مختصر این بود که شما فلان وفلان طاعت بجا آرید و بر هر صاحب عقل ظاهر است که اتباع آثار و اقتباس انوار کسی را درخواست که معرفت راه نجات ووصول بدرجات بیواسطه باو عنایت نساختهاند هرگاه با ایشان وحی و مکالمه و نزول کتب و حکم و احکام بلاواسطه میشد ایشان را اتباع غیر خود کردن چه در کار بود و نیز از روی تواریخ و اخبار صحیحه شرعیه ثابت است که هیچ نبی روزه و نماز و زکوه وحج ودیگر عبادات و معاملات مطابق شرایع نجم الدین ابوالقاسم یا جامع عباسی عاملی که بزعم این گروه آئین و طریق ائمه است نه کرده و نه در امت او این طریق رواج داشته پس اتباع آثار ائمه از انبیا چه معنی دارد و متمسک ایشان درین غلو هم همان (ابنان) شیخ ابن بابویه است روی الشیخ و غیره «من الاماميه ايضا انه وجد بخط ابي محمد الحسن العسكري ما صورته اعوذ بالله من قوم حذفوا محكمـات الكتاب ونسوا رب الارباب والنبي وساقي الكوثر يوم الحساب ولظي الطامه الكبري ونعيم دار الـمتقين فنحن السنام الاعظم وفينا النبوه والولايه والكرام نحن مدار الهدي والـمروه الوثقي والانبياء كانوا يقتبسون من انوارنا ويقتفون آثارنا وسيظهر حجه الله علی الخلق والسيف الـمسلول لاظهار الحق» و این عبارت ظاهرا مخترع صاحب رقمه مزوره است که خود انشا کرده بنام حضرت امام حسن عسکری نوشته واین فرقه خود هرجا شنیدند که خط فلان امام است بیصرفه بران اعتماد میکنند و امور دینیه را از انجا اخذ مینمایند این قدر نمیاندیشند که جعل و لباس در خطوط رایج است خصوصا نسبت به بزرگان گذشته که نه خود ایشان موجوداند تا تکذیب فرمایند و نه مردم را معرفت خطوط ایشان و مهارت در شناخت آن خطوط بسبب کمیابی حاصل است و عجب از شیخ ابن بابویه است که در (کتاب الاعتقادات) خود ایمان مغلظه یاد کرده و قسمهای سخت خورده که اهل سنت بر ما میکنند ما هرگز قابل تحریف کتاب الله و اسقاط سور و آیات ازو نیستم باز این خبر موضوع را که اولش همین مضمون است در کتاب خود روایت کرده درینجا هم همان عذر مقرری از طرف ایشان یاد باید کرد که دروغگو را حافظه نمیباشد.
غلو چهارم آنکه گویند انبیا پس رو حضرت امیر خواهند بود و ایشان پیش پیش انبیا خواهند رفت در روز قیامت و متمسک ایشان روایت محمد بن یعقوب کلینی است «در كافی عن ابي الصامت الحلواني عن ابي جعفر قال قال امير الـمومنين لا يتقدمني الا احمد ج» و نیز روایت فضل بن شادان در کتاب القایم «عن صالح بن حمزه عن الحسن بن عبدالله عن ابي عبدالله قال قال امير الـمومنين علي منبر الكوفه وما يتقدمي الا احمد صلوات الله وسلامه عليه وان جميع الـملائكه والرسل والروح خلفنا» و غیر این دو اثر نیز روایات بسیار درین مضمون ساختهاند لیکن همه مخترع و مفتری اگر کسی را پیش انبیا درجه میبود لابد در قرآن مجید تعظیم او و توقیر او و ایمان بمنصب او بطریق صراحت دعوت میفرمود چنانچه در حق انبیا همین قسم به عمل آمده و الا ترک لطف لازم میآمد که مکلفین را خبر از حال شخصی که این درجه داشته باشد اصلا ندهند و اینها در بیخبری ایمان به مرتبه او نیارند و در تعظیم و توقیر و او قصور نمایند و این اخبار احاد که غیر کذاب که چند آن ها را کسی نمیدانند در این مطالب عمده که امهات عقایدند چگونه کفایت توانند کرد و الزام حجت بر مکلفین با این کپهای پوست خانه چه قسم تواند شد.
غلو پنجم آنکه گویند درجه حضرت امیر و عمه بالاتر از درجات انبیاست روز قیامت سوای خاتم النبیین شیخ ابن با بویه در این باب هم روایات دارند «في معاني الاخبار عن خالدبن يزيد عن امير الـمومنين قال انا يوم القيمه علی درجه الرفيعه دون درجه النبي واما الانبياء والرسل فدوننا علی الـمراقي وفي الامالي عن ابي عبدالله عن جده امير الـمومنين قال قال لي رسول الله ج(يا علي انت اخي في الدنيا والاخره وانت اقرب الخلائق الى يوم القيامه في الـموقف بين يدي الجبار) وروي سعد في الاربعين عن ابي صالح عن سلمـان الفارسي عن النبي جان جبرائيل قال له اذا كان يوم القيمه نصب لك منبر عن يمين العرش وللنبيين كلهم عن يسار العرش وبين يديه ينصب لعلي كرسي الى جانبك اكراما الى غير ذلك من الاخبار الـمصنوعه في كتبهم» و بالفرض اگر این اخبار صحیح هم باشند مفید مدعا که تفضیل ائمه بر انبیا است نمیشوند زیراکه مفاد این اخبار آنست که به تبعیت خاتم الانبیاء بعض آل اطهار اورا در بعض مواقف و مواضع تقدم بر جمیع خلق خواهد شد وازین تقدم تبعی تفصیل لازم نمیآید زیراکه امت مصطفویه بالاجماع پیش از همه امم در بهشت داخل خواهد شد و هر نبی همراه امت خود خواهد بود تا از گذرگاه تنگ پل صراط آنها را بگذراند پس این امت را پیش از انبیا به تبعیت پیغمبر خود دخول بهشت نصیب خواهد شد و بالاجماع تمام این امت از انبیا افضل نیست و این معنی موجب تفضیل دانستن خلاف عقل و شرع و عرف است در گذرگاه و دروازه ازک پادشاهی خدمتکاران و احشام امیری بر امیری به تبعیت امیر اول مقدممی شوند و موجب تفضیل آنها بر ان امیر نمیگردد.
عقیده سوم انکه انبیا از گناهان معصوماند و همین است مذهب اهل سنت لیکن تفصیلی دارند که از کتاب واخبار صحیحه مفهوم میشود از کبائر صغائر عمدا معصوماند و بعضی صغائر از ایشان سهوا صادر میشوند که ان را زله نامند و زله در لغت لغزش قدم را گویند و چون گناه از پیغمبران باین صورت صادر میشود که قصد طاعتی یا مباحی میکنند و بسبب قرب و مجاورت آن طاعت یا مباح به گناهی دران گناه واقع میشود و این حالت شبیه است به حالت رهروی که قصد راه رفتن میکند و بسبب قرب و مجاورت راه با سنگ یا گل ولای پای او لغزش میخورد ازین جهت گناه پیغمبران را زله نامیدهاند ونیز اهل سنت گفتهاند که صغایری که دلالت بر خست و دناءت طبع میکنند مثل دزدیدن یک حبه یا کم کردن یک دانه از حق کسی ازپیغمبران بطریق سهو نیز صادر نمیشوند زیرا که موجب تنفر میگردند عوام را از اتباع اینها و نقض غرض بعثت لازم میآید و الحق مرتبه نبوت و فائده بعثت مقتضی عصمت این بزرگواران است بچند وجه اول آنکه اگر از انبیا گناهان عمداً صادر شوند و امت مامور است باتباع ایشان ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ٣١﴾[آل عمران: ۳۱]. و خود ایشان از معاصی و گناهان مردم را باز میدارند و نهی میکنند پس تناقض درمیان دعوت قولی و فعلی لازم آید دوم آنکه اگر گناه کنند باید که باشد عذاب معذب شوند لقوله تعالی ﴿إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا٧٥﴾[الإسراء: ۷۵]. و لقوله ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠﴾[الأحزاب: ۳۰]. و معذب شدن خاصه باشد عذاب منافی و مخالفت منصب نبوت است زیرا که نبی شفیع امت و شاهد نیکی و بدی ایشانست وچون خود در کار خود درمانده باشد شفاعت که کند و شهادت که ادا نماید سوم آنکه اگر گناه میکردند مثل سلاطین جابر میشدند که مردم را زجر میکنند و سیاست مینمایند بر رسوم فاسده و ارتکاب فواحش و خود بعمل میآرند و لابد روش انبیا از ملوک جابر و سلاطین ظالم ممتاز و مباین میباید چهارم آنکه اگر گناه کنند مستوجب ایذا و اهانت و عقوبت گردند وقد قال الله تعالی ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا٥٧﴾[الأحزاب: ۵۷]. پنجم آنکه اگر گناه ایشان بر امت ظاهر شود استنکاف نمایند از اطاعت ایشان و از نظرشان بیفتند بلکه من بعد تصدیق نه کنند و تکذیب نمایند و گویند که اگر ایشان در اخبار و مواعید خود راست میگفتند خود چرا مرتکب این کارها میشدند فرقه یعفوریه از امامیه از انبیا تجویز کنند صدور ذنوب را و آنچه این فرقه صراحه میگویند بقیه امامیه در پرده میسرایند که امور شنیعه وگناهان قبیحه در کتب خود از انبیا روایت کردهاند چنانچه عن قریب بگوش میرسد ان شاءالله تعالی.
عقیده چهارم آنکه انبیا از دروغ گفتن و بهتان نمودن مطلقا معصوماند خواه عمدا باشد خواه سهوا خواه پیش از نبوت خواه بعد ازان و امامیه گویند که کذب جایز بلکه واجب است بر انبیا از روی تقیه و قول حضرت ابراهیم را که (انی سقیم) فرمود بر همین حمل کنند حالانکه اگر کذب جایز باشد بر انبیا کو از روی تقیه وثوق و اعتماد به اقوال ایشان نماند و غرض بعثت منتقض گردد و تقیه انبیا را جایز نیست و الا تبلیغ احکام الهی صورت نه بندد زیرا که در اول امر که هنوز ممد و ناصری نمیباشد احتیاج تقیه بیشتر میباشد و چون در آنوقت ایشان خلاف حکم الهی ظاهر نمایند و از ایذای قوم بترسند دیگر حکم الهی چه قسم معلوم شود و عن قریب تحقیق این مسئله بیاید ان شاء الله تعالی و آنچه در حدیث وارد شده است که «لم یکذب ابراهیم الا ثلث کذبات» پس مراد از کذب معنی حقیقی آن نیست بلکه تعریضات را که نسبت بفهم سرسری سامع مشابه بکذب میباشند بطریق مشاکله بکذب نام کردهاند و در باب دوم تحقیق این گذشت.
عقیده پنجم آنکه انبیا را معرفت واجبات ایمان قبل از بعثت و بعد ازان ضرور است زیراکه جهل در عقاید موجب کفر زندقه است و معاذ الله که انبیا را این جهل باشد آری در احکام شرعیه بدون ورود وحی ایشان را علم حاصل نمیشود و در همین علم وارد است قوله تعالی ﴿وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا١١٣﴾[النساء: ۱۱۳]. جماهیر مسلمین و یهود و نصاری برین عقیده اجماع دارند و جابجا در حق انبیا در نصوص قرآنی ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ٧٩﴾[الأنبیاء: ۷۹].﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا١٢﴾[مریم: ۱۲]. ﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ٢٠﴾[ص: ۲۰]. و غیر ذلک صریح برین مدعا دلیل است و در بعضی مواضع ذکر بعثت و ارسال و وحی و انزال کتاب بعد ازین مضمون واقع شده و نیز در حق لقمان بیآنکه وحی و نبوت داشته باشد لفظ حکمه فرمودهاند پس معلوم شد که این علم قبل از نبوت و وحی هم حاصل میشود و امامیه گویند که انبیا را معرفت اصول عقاید در حین بعثت بلکه در عین مناجات و مکالمه که اعلاء مراتب قرب بشری با جناب خداوندی است حاصل نمیشود «معاذالله من هذا الاعتقاد الباطل يدل علی ذلك ما رواه محمدبن بابويه القمي في عيون اخبار الرضا ÷ وفي كتاب التوحيد عن علي بن موسي الرضا عن ابائه ÷ الي امير الـمومنين ومحمدبن يعقوب الكليني عن ابي جعفر في الكافي ان موسي بن عمران صلوات الله وسلامه عليه سال الله تعالي فقال يارب ابعيد انت مني فاناديك ام قريب فاناجيك» و این خبر صریح دلالت میکند که حضرت موسی را تا این وقت که حالت مناجات و مکالمه بود از قرب و بعد مکانی منزه بودن باری تعالی معلوم نبود و حقیقت این خبر آنست که در حضور جناب رسالت مآب اعرابی جاهل آمده سوال کرده بود که یا محمد ابعید ربنا فینادیهام قریب فیناجیه جناب رسالت در جواب آن اعرابی بیفهم تامل فرمودند که اگر هردو شق بعد و قرب مکانی را نفی میکنم این بدوی جاهل که گرفتار اوهام و پابند حواس خود است بر نفی وجود باری تعالی محمول خواهد کرد زیراکه و هم همین حکم میکند که کل موجود اذا قیس الی موجود آخر فاما بعید منه او قریب و تجرد موجود را از مکان و جهت و قرب و بعد کذای نمیفهمد و باور نمیکند درین اثنا حق تعالی خود متکفل جواب شد و آیه﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ١٨٦﴾[البقرة: ۱۸۶]. و درین آیه اشاره به دقیقه شد که چون بعد مکانی منتفی شد قرب حاصل شد کو قرب مکانی نباشد زیراکه آنچه از قرب مکانی حاصل میشود بسبب انتفاء بعد مکانی درینجا هم حاصل است بدلیل آنکه ﴿أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾و این ارشاد هدایت نظام مصدور جمیع صفات کمال و نقص آمد از انجمله الفاظ ذکورت در جناب او تعالی اطلاق کردن بسبب انتفاء انوثت و ازانجمله ضحک و تبشش و فرح بسبب انتفاء حزن و بکا و ازانجمله است حیا بسبب انتفاء وقاحت و ازانجمله صبر و شکیبائی بسبب انتفاء جزع و بیصبری و علی هذا القیاس اگرچه معنی حقیقه این الفاظ هم درانجا متحقق نیست و همین است طریق هدایت خداوندی که گرفتاران اوهام را نیز موافق معلومات و موهومات ایشان تسلی میبخشند و تکلیف ترقی بصرف معقولات نمیدهند تا آنکه از کنیزی بیعقل بر اثبات مکان عالی قناعت کردند وقتی که پرسیدند که این الله فقالت فی السماء همین قصه اعرابی را حضرت ائمه هم بیان فرمودهاند قوه حفظ رجال این فرقه است که بجای اعرابی نام پیغمبری از پیغمبران اولوالعزم گرفتند ودر ورطه ضلالت افتادند و رجال اهل سنت من و عن این قصه را یاد داشتند و روایت کردند و همین است تفاوت در روایات ایشان و روایات اهل سنت و ازین غلطی قبیح پی باید برد که در دعاء صنمی قریش دیگر مثالب صحابه هم همین قسم تبدیل اسماء و القاب و تحریف شمائل و صفات بوقوع آمده نوبت به کجا رسانیده و این همه بسبب مساهلت و بیمبالاتی اینفرقه است در روایات دین که از هرکس وناکس اخذ علوم دینی کردند و هرگز بر محک امتحان نه زدند تا سره از ناسره ممتاز قلب از خالص جدا میشد و روایت دیگر از همین باب در حق حضرت یونس هم دارند «روي الكليني عن ابي عبدالله ÷ «ان يونس كان يقول في سجوده اتراك معذبي و قد عفرت لك في التراب وجهي اتراك معذبي وقد اظمات لك هواجري اتراك معذبي و قد اسهرت لك ليلي اتراك معذبي وقد اجتنبت لك الـمعاصي قال فاوحي الله اليه ارفع راسك فاني غير معذبك فقال ان قلت لا اعذبك ثم عذبتني كان ماذا الست عبدك و انت ربي فاوحي الله عز وجل اليه ارفع راسك فاني غير معذبك و اني اذا وعدت وعدا اوفيت» و درین خبر صحیح دو چیز معلوم شد یکی آنکه حضرت یونس را معلوم نبود که خلف وعده کردن قبیح است از علامات نفاق و باری تعالی از قبایح منزه است دوم آنکه وجوب عدل یعنی ترک تعذیب غیر عاصی باطل است و الا حضرت یونس چرا خوف تعذیب میکرد واگر حضرت یونس به این مسئله اعتقادی هم جاهل میبود مثل مسئله اولی پس از جناب باری تعالی جواب میآمد که مراتعذیب مطیع جایز نیست محض بر وعده حواله نمیفرمود بالجمله این خبر بلاشبهه از مفتریات رجال اینفرقه است که بزعم خود ایشان مضمونش باادله قطعیه باطل و نامسموع است و همین است حال روایات اینفرقه که لبطلانها منها علیها شواهد.
عقیده ششم آنکه انبیا معصوماند از صدور گناهی که موت برآن هلاک باشد امامیه درین عقیده خلاف دارند و درحق بعضی انبیا این را روایت کنند روی الکلینی «عن ابن ابي يعفور قال سمعت ابا عبدالله يقول و هو رافع يده الي السماء رب لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا ولا اقل من ذلك فما كان باسرع من ان تحدر الدمع من جوانب لحيته ثم اقبل علي فقال ابن ابي يعفور ان يونس بن متي وكله الله عز وجل الي نفسه اقل من طرفه عين فاحدث ذلك قلت: فبلغ به كفرا اصلحك الله فقال لا ولكن الـموت علي تلك الحال كان هلاكا» باید دانست که انچه از نص قرآن در مقدمه حضرت یونس ظاهر میشود همین قدر است که حضرت یونس بیاذن پروردگار قوم خود را گذاشته رفت و برین امر معاتب شد و نیز در دعای بد کردن بر قوم خود عجلت فرمود و تحمل بر شداید ایذا و تکذیب آنها نه نمود و ظاهر است که این هردو امر گناه نیستند کبیره چرا باشند زیراکه نزد حضرت یونس قراین قویه قایم شدند بر آنکه ایشان ایمان نخواهند آورد پس دعای بد فرمود و نیز بعد از انکشاف عذاب از ایشان ترسید که مرا ایذاء شدید خواهند رسانید و تکذیب صریح خواهند کرد که موافق وعده بوقوع نیامد ناچار گریخته رفت و منتظر حکم پروردگار نماند چون منصب انبیا بس عالی است بر همین قدر اورا عتاب شدید شد و تادیب و ارشاد فرمودند و حالا هم اگر شخصی غلام یا نوکر خود را عامل کرده بر دیهی بفریسد و بگوید اگر زمینداران و مزارعان آن دیه با تو سرکشی نمایند و تن باطاعت ندهند بمن خواهی نوشت که فوجی از حضور خود برای تاخت آن دیه خواهم فرستاد و آن غلام یا نوکر دران دیه رفت و بمقدور خود در استمالت رعایا و ترغیب و ترهیب آنها کوشید و آنها اصلا تن به اطاعت او ندادند و احکام اورا قبول نداشتند بلکه در پی ایذا او شدند و اورا مسخره گرفتند و او انتظار حکم خاوند خود نکرد و خود عرضی در خواست مدد و فوج موعود فرستاد خاوند بموجب وعده خود فوج عظیم رخصت نمود زمینداران چون از قصد فوج مطلع شدند و کیلی را بطور خفیه نزد خاوند دیه روان نمودند و توبه و استغفار و ندامت بسیار اظهار کردند و قول و قرار دادند که آینده از حکم او تجاوز نخواهند کرد و این غلام و نوکر برین امور اطلاعی ندارد ناگاه فوج او بیتاخت دیه مراجعت کرد و دیه را صحیح و سالم گذاشته رفت این غلام یا نوکر چون این حالت مشاهده نمود واز حقیقت حال اطلاعی نداشت بیآنکه حکم خاوند برسد بر جان خود خایف شده زود از نواح آن دیه فرار کرده رفت درین صورت غلام یا نوکر را عاصی و نافرمان بردار و مخالف خاوند خود نتوان گفت آری اینقدر شد که این غلام یا نوکر اگر صبر میکرد و خود را درمیان انها میداشت تا بوسیله او توبه و استغفار میکردند اسلوب کار بهتر میشد و از روی تواریخ و روایات تفسیریه هیچ امر وراء این دو چیز معلوم نمیشود که از حضرت یونس بوقوع آمده باشد و در قرآن مجید که ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ٨٧﴾[الأنبیاء: ۸۷]. وارد شده پس مشتق از قدر است بمعنی تضییق و تنگ کردن من قبیل قوله تعالی ﴿اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ٢٦﴾[الرعد: ۲۶]. نه از قدرت تا فساد عقیده حضرت یونس ثابت شود دلیل صریح برین آنکه بعد ازین عبارت (فنادی فی الظلمات) فرموده و تفریع این دعا و ندا برمعنی قدرت هرگز درست نمیشود و با معنی دیگر بسیار چسپان است یعنی گمان کرد که ما اورا تنگ نخواهیم کرد درعتاب پس توبه نمود و از کرده خود استغفار آورد به امید قبول و اعتراف حضرت یونس در آخر این آیه بظلم حیث قال ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ٨٧﴾[الأنبیاء: ۸۷]. بنابر هضم نفس و تضرع و زاری است در جناب خداوند خود واندک را بسیار دانستن چنانچه شیوه بندگان مطیع است یا بنابر آنکه ترک اولی در حق انبیا حکم معصیت و ظلم دارد در حق عوام الناس.
عقیده هفتم آنکه حضرت آدم ابوالبشر صفی الله بود واز حسد و بغض و اصرار بر نافرمانی خدا پاک بود و همین است مذهب اهل السنه قوله تعالی﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى١٢٢﴾[طه: ۱۲۲]. ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ٣٧﴾[البقرة: ۳۷]. ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ٣٣﴾[آل عمران: ۳۳]. امامیه در حق آن ابوالاباء عقوق شنیع بکار برند و کمال بیادبی نمایند و اورا بحسد و بغض و سایر خصال نامرضیه وصف کنند و مصر بر معصیت و نافرمانی خدا انگارند و آنچه ابلیس را نسبت بحضرت آدم پیش آمد که حسد کرد و امر سجده را قبول نه نمود و عهد خدارا در حق او ترک داد و ملعون ابدی شد اینها در حق حضرت آدم نسبت بائمه اطهار ثابت کنند که حسد اینها نمود و بمیثاق ولایت ایشان اقرار نه کرد و عهد خدا را در حق اینها ترک داد و حق تعالی بروی غضب فرمود و همیشه در غضب ماند «معاذالله من ذلك روي محمدبن بابويه في عيون اخبار الرضا عن علي بن موسي الرضا ÷انه قال ان آدم لـما اكرمه الله تعالي بسجود الـملائكه له وادخاله الجنه قال في نفسه انا اكرم الخلق فنادي الله ﻷارفع راسك يا آدم فانظر الى ساق عرشي فرفع آدم راسه فوجد فيه مكتوبا لا اله الاالله محمد رسول الله علي ولي الله امير الـمومنين وزوجته فاطمه سيده نساء العالـمين والحسن والحسين سيدالشباب اهل الجنه فقال آدم يارب من هولاء فقال ﻷهولاء من ذريتك وهم خير منك ومن جميع خلقي ولولاهم ما خلقتك وما خلقت الجنة والنار ولا السمـاء ولا الارض فاياك ان تنظر اليهم بعين الحسد فاخرجك عن جواري فنظر اليهم بعين الحسد فسلط عليه الشيطان حتی اكن من الشجرة التي نهي الله تعالي عنها وايضا روي ابن بابويه في معاني الاخبار عن الـمفضل بن عمر عن ابي عبدالله قال لـمـا اسكن الله ﻷآدم وزوجته الجنة قال لهمـا ﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ٣٥﴾[البقرة: ۳۵]. فنظر الى منزله محمد وعلي منازل اهل الجنة فقالا ربنا لـمن هذه الـمنزله فقال الله ﻷارفعوا روسكم الى ساق عرشي فرفعا روسهمـا فوجدا اسمـاء محمد وعلي وفاطمه والحسن والحسين والائمه مكتوبا علی ساق العرش بنور من نور الجبار جل جلاله فقالا يا ربنا ما اكرم هذه الـمنزله عليك وما احبهم اليك وما اشرفهم لديك فقال الله جل جلاله لولاهم ما خلقتكمـا هولاء خزنه علمي وامنائي علی سري ايا كمـا ان تنظرا اليهم بعين الحسد وتتمنيا منزلتهم عندي ومحلهم من كرامتي فتدخلا من ذلك في نهيي وعصباني فتكونا من الظالـمين فوسوس اليهمـا الشيطان فدلاهما بفرور وحملهمـا علی تمني منزلتهم فنظرا اليهم بعين الحسد فخذلا لذلك» حالا در مضمون این دو خبر عاقل را تامل باید کرد که در حق حضرت آدم چه قدر اهانت و تحقیر است زیراکه حسد مطلقا از مذمومات وقبایح است به اجماع جمیع اهل ملل ونحل خصوصا حسد اکابر و خیارعبدالله کبیره است از عمده کبائر واینهمه را نسبت بحضرت آدم میکنند خاصتا بعد از تقید وتاکید تمام از جناب کبریاء الهی پس در مذهب ایشان درمیان آدم و ابلیس فرقی نیست آنچه ابلیس با آدم کرد آدم با اولاد امجاد خود بعمل آورد بلکه کار آدم بدتر از کار ابلیس شد زیراکه ابلیس را با آدم علاقه نبود و آدم را با این بزرگواران علاقه پدری و پسری درمیان بود پس قطع رحم قریبه لازم آید و حسد اولاد که در سلامت فطرت از محالات عادیه است به پیغمبری که اول پیغمبران و قبله فرشتگان و ساکن جنت بود منسوب گشت معاذالله من ذلک این است معامله آدم در مذهب امامیه در حق العباد واما معامله اودر حق الله نزد ایشان پس از روایت دیگر شرح کنیم روی محمدبن الحسن الصفار «عن ابي جعفر قال الله تعالي لادم و ذريته التي اخرجها من صلبه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ١٧٢﴾[الأعراف: ۱۷۲]. و هذا محمد رسول الله و علي امير الـمومنين واوصياءه من بعده ولاه امري وان الـمهدي انتقم به من اعدائي واعبد به طوعا و كرها قالوا اقررنا وشهدنا و آدم لم يقرو لم يكن له عزم علي الاقرار» به درین خبر صریح کفر حضرت آدم باشد انواع کفر که کفر جحود است لازم آمد و تکفیر پیغمبری که اورا حق تعالی بدست خود پیدا کرده باشد وروح خاص خود را درو دمیده و در حق او فرموده ان الله اصطفی آدم و ملائکه را حکم بسجود او کرده چه قدر دور از دین و ایمان است و شریف مرتضی را درین امور فی الجمله حمیت اسلام بجوش آمده و در کتاب خود که مسمی بغرر و درر است انکار خبر میثاق نموده و حکم بوضع و اختراع آن کرده و ابن صفار و شیوخ او را از دائره ایمان بر آورده و لله الحمد وعجب است ازینفرقه که در نظم قرآن مجید تامل نمیکنند و در نمییابند که محل عتاب برآدم محض اکل شجره که گناه کبیره نیست بالاجماع گردانیدهاند واگر این امور واقع میشد لازم بود که محل عتاب همین امور را میگردانید و ازان خبر میداد تا دیگران را مثل ابوبکر و عمر و عثمان چشم عبرت وا میشد و از امثال این قبایح اجتناب میکردند و این بدان ماند که شخصی پسر شخصی را کشته باشد و فرمان عمده اورا انکار کرده باشد واز درخت خانه او بیپروانگی دانه میوه چیده خورده باشد در مقام عتاب آنهمه معاصی را در یک کناره گذاشته محض بر خوردن دانه چند از درخت شورش کند و امور دیگر را اصلا در ذکر نیارد وبا وجود عقل کامل این معنی متصور نیست ودر ترک عهد روایتی دیگر از امامیه نیز بر ذمه حضرت آدم در کتب ایشان دیده است روی الصفار المذکور فی قوله تعالی ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا١١٥﴾[طه: ۱۱۵]. «قال عهد الله الي آدم في محمد و الائمه بعده فترك و لم يكن له عزم انهم هكذا» و اصل حقیقت اینست که ابن صفار مردی بود از علوج مجوس که نام جد او فرخ بود و او خود را از موالی موسی بن عیسی اشعری میگرفت و خباثت مجوسیت در اصل و نسب او باقی ماند نهایت آنکه تستر به تشیع مینمود دلیل صریح برین آنکه ابن صفار روایاتی از ایمه نیز قدح میکنند مثل اخبار مذکور که هر همه طوایف ملیین از یهود و نصاری و مسلمین بر بزرگی حضرت آدم ابوالبشر و کرامت ایشان نزد پروردگار خود و اصطفاء ایشان بر عالمین اجماع دارند و چون چنین روایات از ایمه در عالم منتشر شود مردم قاطبه از حقیقت امامت ایشان بلکه از حسن و دیانت ایشان بد اعتقاد و متنفر گردند و ابتلاء عظیم در اسلام راه یابد و مدعا مجوس و آرزوی دلهای ایشان براید و به والحمد الله اهل سنت بر خباثت این گروه مطلع شدهاند و روایات اینها را جداانداخته و مثل لته حیض مطروح ساخته لیکن شیعه را شیطان راه زنی کرده پس رو این شیوخ ضلالت گرداننده دین و ایمان خود را مبنی بر روایت این بد دینان ساختهاند و ایمان خود را در راه متابعت این ابلیس آئینان درباخته ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ٢٣﴾[الزمر: ۲۳].
عقیده هشتم آنکه هیچ نبی از رساله استعفا ننموده و از اداء احکام الهی عذر نیاورده و همین است مذهب اهل سنت و امامیه گویند که بعضی اولوالعزم از رسولان استعفا از رساله نمودهاند و تعلل و مدافعت پیش آورده و عذرها بیان کرده از انجمله حضرت موسی است ÷که چون او را حق تعالی بلا واسطه کسی خود ندا فرمود و ارشاد نمود که﴿وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ١٠﴾[الشعراء: ۱۰]. قوم فرعون در جواب گفت که مرا ازین کار معاف دار زیرا که میترسم از آنکه مرا به دروغ نسبت کنند و از قیل و قال آنها دل تنگ شوم و نیز زبان من بسبب لکنتی که دارم در تقریر مطلب کوتاهی میکند و نیز من تقصیر دار آن قومم و یکی را از انها کشتهام مبادا مرا در عوض او بکشند پس هارون را که برادر من است رسالت ده و مرا معاف دار و این مضمون را از روایات قرآن میبرآرند و از کلام الهی میفهمند حالانکه استعفا از رساله متضمن رد وحی است و مستلزم عدم انقیاد لامر الله و انبیا ازین امور معصوماند و در آیات قرآنی ایشان را جای تمسک نیست بلکه همان آیات عندالتامل ایشان را الزام میدهند زیرا که این کلام از حضرت موسی اصلا در قرآن منقول نیست که مرا ازین کار معاف دار و عوض من هارون را رسالت ده این همه خوش فهمی این فرقه نافهم است آری خوف از تکذیب قوم فرعون و از آنکه قتل کنند پیش از اداء رساله و دل تنگی و کوتاه زبانی خود بیان کردهاند لیکن نه بنابر استعفا و تعلل بلکه برای طلب عون بر امتثال امر و تمهید عذر در طلب معین و این خود عین حجت قبول است بمثابه آنکه پادشاه شخصی را بر مهمی معین سازد و آن شخص قلت رفقاء خود و کثرت اعدا و شوکت آنها بیان نماید یا ضعف حال خود از جهت قال ومنال مذکور کند غرضش آنکه از حضور پادشاه به او مساعده عنایت شود و سرداران عمده با فوج شایسته همراه او متعین شوند پس این کلام او صریح دلالت بر قبول دارد نه بر رد و دفع و در آیه ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي٢٩ هَارُونَ أَخِي٣٠ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي٣١ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي٣٢﴾[طه: ۲۹-۳۲]. تفسیر این مبهم وارد شده که غرض ایشان تشریک برادر خود را مر رسالت بود نه مدافعت از خود و هارون را عوضی خود و همچنین (اخاف ان یکذبون) و (اخاف ان یقتلون) محض برای استدفاع بلا و استجاب حفظ از جانب خدا بود نه دفع این منصب عالی از خود «معاذالله من سوء الفهم وسوء الظن لاسيمـا في حق الانبياء خصوصا اولي العزم من الرسل».
عقیده نهم آنکه مبعوث الی الخلق کافه در زمان خسرو پرویز محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بود جمن عندالله نه علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب و حضرت جبرئیل امین خداست به روحی از طرف خود به او وحی نیاورده ودر اداء رسالت خیانت نه کرده ونیز معصوم است از سهو و خطا درین امور عظام درین امر غلطی نه کرده و اشتباه اورا واقع نشده غرابیه که سابق حالشان گذشت در باب اول مخالف این عقیده دارند و جبرئیل را لعنت کنند و درینجا نصوص قرآنی و اخبار ایمه اهل بیت آوردن خالی از سماجتی نیست و مع هذا اسکات خصم هم نمیکند زیرا که چون تهمت بر جبرئیل است قرآن و شرایع همه از حیز اعتبار افتاد و اهل بیت چرا مخالف منصب جد خود که ایشان را باو شرف حاصل است خواهند گفت ناچار از تورات و انجیل نقل باید آورد که غرابیه هم اینقدر معتقد پیش بندی جبرئیل نیستند که دران کتب هم نعت محمد جدرج میکرد که آخر مرا باو سروکاری شدنی است واگر این احتمال هم پیدا کنند پس وحی حضرت موسی و عیسی اکثر بدون واسطه جبرئیل بود خصوصا تورات که یک دفعه ایشان را بلاواسطه کسی در طور عنایت شده بود مکتوب بر الواح زبرجد درانجا دخل جبرئیل نمیتواند شد فی التورات فی السفر الرابع منه قال الله تعالی لابراهیم ان هاجر تلد و یکون من ولدها من یده فوق الجمیع وید الجمیع مبسوطه الیه بالخشوع و نسخه تورات که این عبارت ازانجا است نزد یهود است اهل اسلام را بدان دست نیست و نه دران جبرائیل تصرف نموده لان الیهود کانوا یعادون جبرئیل و بدیهی است که از اولاد هاجر این قسم شخصی که در وقتی از اوقات دست او بالای همه شده باشد و همه اهل عصر او بخشوع متوجه بحضرت او باشند غیر از محمد بن عبدالله نبوده است اما علی بن ابی طالب پس در زمان خلفاء ثلاثه مغلوب و خایف و مغصوب و مظلوم مانده و چون نوبت بخلافت او رسید خشوعی که معاویه با او بعمل آورد و دیگر بغاه و خوارج پوشیده نیست «وفي السفر الخامس منه يا موسي اني مقيم لبني اسمـاعيل نبيا من بيتي اجرايهم واجري قولي في فيه ويقول لهم ما امره» به و این قسم نبی لابد از نبی اسماعیل پیدا شود و علی بن ابی طالب کما هی امر الهی نرسانید و نه قول خدا در دهان او آمد بلکه خود را تابع پیغمبر وقت و تلمیذ او دانست پس ان نبی نیست «الا محمد بن عبدالله وفي الانجيل في الصحاح الرابع عشر من انجيل يوحنا اتي فارقليط روح القدس الذي يرسله ابي باسمي هويعلمكم ويمنحكم جميع الشياء وهويذكركم ماقلته لكم وفي انجيل يوحنا ايضا في الصحاح السادس منه لكني اقول لكم الان حقا ويقينا ان انطلاقي عنكم خيرلكم فان لـم انطلق الى ابي لـم ياتكم فارقليط وان انطلقت ارسلت به اليكم فاذا ما جاء هويعبد اهل العالـم ويدينهم ويوبخهم ويوفقهم علی الخطيئه والبر وفيه ايضا ان لي كلاما كثيرا اريد ان اقوله لكم ولكن لا تقدرون علی قبوله والاحتفاظ به ولكن اذا جاء روح الحق يرشدكم ويعلمكم ويريدكم بجميع الخير لانه ليس يتكلم من تلقاء نفسه» و در زبورنام مقدس محمد بن عبدالله نیز واقع است و احتمال و اشتباه را اصل زایل میکند «في الزبور ونسخته محفوظه عند اليهود يا احمد فاضت الرحمه علی شفتيك من اجل ذلك ابارك عليك فتقلد السيف فان بهاءك وحمدك الغالب وبوركت كلمه الحق فان ناموسك وشرائعك مقرونه بهيبه يمينك سهامك مسنونه والامم يجرون تحتك كتاب حق جاء به الله من اليمن والتقديس من جبل فاران وامتلات الارض من تحميد احمد وتقديسه وملك الارض ورقاب الامم وفي موضع آخر من الزبور ايضا لقد انكفت السمـاء من بهاء احمد وامتلات الارض من حمده» و اهل کتاب همیشه از مولد و مبعث و نسب و نعوت و شمایل نبی آخر زمان و اخراج کفار قریش اورا از وطن خود و محل هجرت او بوجهی خیر میدانند که بسبب تخصیصات و تقییدات احتمال شرکه ابهامی مرفوع و منتفی گشته کلی منحصر فی واحد شده بود و لهذا در وقت ظهور آن عالی جناب آن صفات را برو منطبق یافته بلکه منحصر درو شناخته پاره در ربقه انقیاد درآمدند و برخی وعده نصرت و امداد بر وقت مصمم نمودند اما قضاء و قدر پیش دستی کرد و آنجماعه قبل از رسیدن وقت بدار القرار شتافتند و نیز در وقت تولد علاماتی که بظهور آمد و تکلم احجار و اشجار و اخبار کاهنین و هتف هواتف جن و بانگ زدن اصنام و شیاطین و همچنین در وقت بعثت آنچه وقوع یافت احتمالات دیگر را مسدود ساخت باز ظهور معجزات واستجابت دعوات و امداد و نصرتی که پی در پی از جناب الهی باو واتباع او میرسید و برکات و انوار که از و در عالم منتشر شد و باقی ماند دلیل انی تخصیص او کردند وقطع نظر ازین همه احتمال غلط و اشتباه در حق جبرئیل وقتی متخیل و متوهم میشد که مدار ارسال وحی وتعین موحی الیه محض بر نمودن تصویر او میشد و ذکر نام و نشان و نعوت و شمایل با آن نمیبود و خدای تعالیتدارک این غلط و تنبیه بر این اشتباه نمیتوانست کرد و این همه شقوق بدیهیه البطلاناند و مع هذا مشابهت صوری درمیان آن جناب و حضرت امیر به تواتر مخبرین از شیعه و غیر شیعه که حلیه هردو بزرگ را روایت کردهاند باطل و بیاصل است اگر غرابیه و ذبابیه به طریق خرافات ادعا نمایند نعیق غرابی و طنین ذبابی پیش نخواهد بود.
عقیده دهم آنکه آنجناب خاتم النبیین است «لا نبي بعده جميع فرق اسلاميه به همين قائلند الا چند فرقه از شيعه مثل خطابيه ومعمريه ومنصوريه واسحاقيه ومفضليه وسبعيه» که بیپرده مخالف این عقیده دارند چنانچه در باب اول در ذکر مذاهب ایشان گذشت و امامیه هرچند به ظاهر به ختم نبوت آن جناب اقرار کنند لیکن در پرده به نبوت ائمه قائلاند بلکه ائمه را بهتر و بزرگتر از انبیاء شمارند چنانچه در همین باب به تفصیل گذشت و تفویض امر تحلیل و تحریم که خلاصه نبوت بلکه بالاتر از نبوت است برای ائمه اثبات نمایند پس در معنی منکر ختم نبوتاند «يدل علی ذلك ما رواه الحسين بن محمد جمهور القمي في النوادر عن محمد بن سنان عن ابي جعفر قال كنت عنده فاجريت اختلاف الشيعه فقال يا محمد ان الله تعالي لـم يزل متفرداً بالوحدانيه ثم خلق محمدا وعليا وفاطمه والحسن والحسين فمكثوا الف دهر فخلق الاشياء واشهدهم خلقها واجري طاعتهم عليها وفوّض امورهم اليهم يحلّون ما يشاؤن ويحرمون ما يشاؤن ما رواه الكليني عن محمد بن الحسن الـميثمي عن ابي عبدالله قال سمعته يقول ان الله تعالي ادب رسوله جحتي قومه علی ما اراد ثم فوض اليه دينه فقال﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ٧﴾[الحشر: ۷]. فما فوض الله تعالي الى رسوله جفقد فوضه الينا» و این هردو روایت موضوع و مفتریاند زیرا که حسین بن محمد از ضعفا روایت میکند و مراسیل را بیشتر در کتابهای خود میآورد قال النجاشی ذکره اصحابنا بذلک و محمد ابن حسن میثمی از مجسمه است که ایمان ندارد روایت او را چرا اعتبار باید کرد و اگر در اینجا اعتبار کنند تجسیم او را که نیز از ائمه روایت میکند قبول باید داشت اول در تفویض امر دین به پیغمبر جسخن است تا به دیگری چه رسد مذهب صحیح آن است که امر تشریع مفوض به پیغمبر نمیباشد زیرا که منصب پیغمبری منصب رسالت و ایلچی گری است نه نیابت خدا و نه شرکت در کارخانه خدایی آنچه خدای تعالی حلال و حرام فرماید آن را رسول تبلیغ میکند و بس از طرف اختیاری ندارد و اگر تفویض امر دین به پیغمبر میشد او را عتاب چرا میشد حال آنکه او را مواضع بسیار مثل اخذ فدا از اساری بدر و تحریم ماریه قبطیه و اذن دادن منافقین در تخلف از غزوه تبوک و غیر ذلک عتاب شدید واقع شده و در بعضی جاها که پیغمبر جدر اثنای بیان حکم به تقریب سؤال سایلی یا وقوع واقعه فی الفور بیانتظار وحی استثنا یا تخصیص فرموده مثل «الا الاذخر ومثل تجزي عنك ولا تجزي عن احد بعدك ومثل لوقلت نعم لوجبت وقائلين به تفويض بدان تـمسك» میجویند پس در حقیقت ارباب تفویض نیست بلکه از قبیل اجتهاد است که به طریق درج فی العموم یا قیاس خفی استنباط آن حکم میفرمود و تشفی مسایل مینمود و اجتهاد نبی ملزم العمل در حق امت است و این قسم تفویض که از قواعد کلیه شرعیه استنباط حکم نموده فتوی بدهد محذوری ندارد که سایر مجتهدین در این شریکاند و اگر مسلم داریم که به پیغمبر جتفویض امور دین واقع شده بود چنانچه مذهب مرجوح است پس ائمه را در این منصب شریک نمودن خلاف اجماع است و الا بایستی که در عمل روایات از ائمه و پیغمبر جبرابر میشدند به هرچه خواهند عمل نمایند زیرا که هریک از ایشان صاحب شرع است بر این تقدیر پس درمیان روایات متعارضه احتیاج توفیق نمیشد و ارتکاب تکلفات در آن نمینمودند یا عمل به چیزی از روایات ائمه و پیغمبر ججایز نمیشد زیرا که هر یکی از ایشان مصلحت قومی یا شخصی یا زمانی مراعات نموده تشریع کرده است و آن مصالح از امت مستور است تا در جای دیگر نیز بر وفق آن مصالح احکام مختلفه را جاری نمایند پس تعطیل احکام شرع لازم میآید «واللوازم كلها باطله عند الاماميه ايضا فكذا الـملزوم» و نیز اگر تفویض امر دین به پیغمبر و امام میشد لابد ایشان را اجتهاد بایستی کرد در جوانب حکم تا آنچه اولی و ارجح باشد قرار دهند حال آنکه نزد شیعه امامیه نبی و امام را اجتهاد جایز نیست و نیز ائمه قاطبه روایت حلال و حرام از آباء خود میکردند و در صورت تفویض روایت وجهی نداشت و بالجمله این اصلی است فاسد که مستلزم مفاسد بسیار است و مع هذا متضمن انکار ختم نبوت است در حقیقت و جمیع امامیه به آن قائلند.
عقیده یازدهم آنکه معراج حق است و مخصوص است به خاتم النبیین جو هیچکس از اهل عصر شریک آنجناب جدر دیدن ملکوت آسمان و زمین نبود و همین است مذهب اهل سنت و ثابت به نصوص کتاب و عترت قوله تعالی ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١﴾[الإسراء: ۱]. و قوله تعالی ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى١٣﴾[النجم: ۱۳]. الی قوله تعالی ﴿لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى١٨﴾[النجم: ۱۸]. و اقوال عترت در بیان قصه معراج در کتب امامیه به حد تواتر رسیده نقل آن موجب تطویل است و در این عقیده نیز اکثر فرق شیعه مخالفت دارند اسماعیلیه و معمریه و امویه اصل معراج را انکار کنند و به شبهات فلسفیه و استبعادات عادیه در سرعت حرکت و خرق سموات تمسک نمایند حال آنکه نص قرآنی به خلاف آن ناطق است اما سرعت حرکت پس در حق عرش بلقیس که که در یک لمحه از یمن به شام رسید منصوص است در سوره نمل و اما خرق سموات پس آیات بیشمار بر آن دلالت صریح میکنند قوله تعالی ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ١﴾[الانفطار: ۱]. ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ١﴾[الانشقاق: ۱]. و نیز خرق وقتی لازم آید که آسمان ابواب نداشته باشد و ثبوت ابواب که طرق صعود و نزول ملائکه و ارواح است در آسمان مجمع علیه ملل ثلاثه است تا به اصول اسلام چه رسد و منصوریه مخصوص بودن معراج را به خاتم الانبیاء جانکار کنند و گویند که ابومنصور عجلی به جسد خود در یقظه به آسمان صعود نموده و با خدا مکالمه و مشافهه کرد و خدای تعالیبر سر او دست مالید چنانچه در باب اول گذشت و این ابومنصور عجلی همان عجل بقریست که او را حضرت صادق ÷طرد و اخراج نمود و تکذیب فرمود از آن باز مدعی امامت برای خود شد و افتراها بست و امامیه باهم مختلفاند بعضی گویند که حضرت امیر ÷ شریک معراج با جناب پیغمبر جو بعضی گویند که در زمین دید آنچه جناب پغمبر جبر عرش دید سبحان الله جایی که جبرئیل مقرب را گنجایش مرافقت آن جناب نبوده باشد بشری را چه امکان که شریک منصب آن جناب تواند بود اگر در زمین دیدن آنچه که بر عرش دیدند ممکن میبود پس پیغمبر جرا مفت مشقت این سفر طویل چرا میدادند مگر بصر بصیرت او معاذالله شبکوری داشت که از دور نمیتوانست دید تمسک این فرقه روایت ابن بابویه است «في كتاب الـمعراج في خبر طويل ان علياً كان ليله الـمعراج في الارض و لكنه رأي من ملكوت ما رآه النبي ج» و سابق گذشت که این روایت معارض است با روایت صحیحه دیگر نزد ایشان «انّ عليا كان علي ناقه من نوق الجنه و فی يده لواء الحمد و حوله شيعته الي آخر ما سبق نقله و قد سبق انهما تعارضاً فتساقطاً» و اگر این روایت صحیح باشد تمام شیعه را شرکت با پیغمبر جدر معراج حاصل میشود پس اولی و انسب همین است که این روایت را ترجیح دهند و امویه که فرقهای است از امامیه اعتقاد شرکت حضرت امیر س در اصل نبوت دارند و گویند که نسبت امیر به جناب پیغمبر جنسبت حضرت هارون به موسی بود حال آنکه لفظ خاتم النبیین در حق آن جناب از امیر س متواتر است نزد جمیع امامیه و در این صورت ختم نبوت چه قسم صورت بندد که حضرت امیر بعد از رحلت جناب پیغمبر جتا مدت سی سال در قید حیات بود و عزل نبی از نبوت محال.
عقیده دوازدهم آنکه نصوص قرآن و احادیث پیغمبر جهمه محمول بر معانی ظاهرهاند سبعیه از اسماعیلیه و خطابیه و منصوریه و معمریه و باطنیه و قرامطه و زرامیه از فرق شیعه به آن رفتهاند که آنچه در کتاب و سنت از وضوء و تیمم و صلوه و صوم و زکات و حج و جنت و نار و قیامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن محمول نیست بلکه اشاره است به چیزهای دیگر که آنها را جز امام معصوم کس دیگر نداند پس نزد این فرق اعظم ثقلین که کتاب الله است قابل تمسک نماند چنانچه سبعیه گفتهاند که وضو موالات امام است و تیمم اخذ از مأذون در غیبت امام و صلوه عبارت از ناطق به حق که رسول الله جاست به دلیل ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ٤٥﴾[العنکبوت: ۴۵]. و زکات عبارت از تزکیه نفس به معارف حقه و کعبه نبی است و باب علی و صفا و مروه حسنین و میقات مردمند و تلبیه اجابت دعوت امام و طواف هفتگانه به کعبه عبارت است از موالات ائمه سبعه که فیما بین نطقاء بالشرایع میباشند و شریعت سابق را تا آمدن لاحق برپا میدارند و احتلام عبارت از افشای اسرار ائمه بهسوی نااهلان اگر به غیر قصد واقع شود و غسل عبارت از تجدید عهد امام و جنت راحت بدن است از تکلیفات شرعیه و نار مشقت تکالیف بر داشتن و عمل به ظواهر نمودن و قرامطه و باطنیه نیز از این قسم خرافات و هذیانات بسیار دارند و عمل به ظواهر را دشمناند و لهذا قتل حجاج را در حرم و نهب اموالشان نمودند و حجر الاسود را کنده بردند و را بر خاکریزی از خاکریزهای کوفهانداختند و همه اینها به اباحت محارم و محرمات قائلاند و برقعیه اکثر انبیاء را انکار کنند و لعن نمایند و باطنیه گویند که صوم و صلوه و حج و زکات همه پیدا کرده و ساخته خلفای ثلاثه است و روزه ماه مبارک رمضان بدعت عمر س است و خطابیه و منصوریه و معمریه و جنابیه گویند که فرایض مذکوره در شریعت نام مردانی است که ما را به دشمنیشان فرمودهاند و منصوریه و زرامیه جنت را تأویل کنند به امام و نار را به دشمنان او مثل حضرت ابوبکر و عمر بو معمریه گویند که جنت نعیم دنیا و نار آلام دنیا است دنیا را فنا نخواهد بود و در زمان مطیع بالله این فرق را با وصف این شعوری که دارند غلبه و تسلط کلی حاصل گشت و عالمی را گمراه کردند تا عبرت عاقلان باشد و آخر به دست ترکان چنگیزی علف تیغ انتقام پروردگار گشتند و همراهشان خشک و تر بسیار سوخت قوله تعالی ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ٢٥﴾[الأنفال: ۲۵].
عقیده سیزدهم آنکه حق تعالی بعد از خاتم النبیین جملک را بر کسی به رسم رسالت نفرستاد و وحی نازل نشده اگرچه بدون معاینه و مشاهده بلکه به مجرد سماع صوت باشد امامیه گویند که حضرت امیر را این منصب بود و بهسوی آن جناب وحی میآمد و فرق درمیان وحی رسول الله جو وحی امیر س همین بود که رسول الله جملک را مشاهده میکرد و امیر آواز او میشنید و صورت او نمیدید «روي الكليني في الكافي عن السجاد ÷ ان علي بن ابي طالب كان محدثاً وهوالذي يرسل الله اليه الملك فيكلمه ويسمع الصوت ولا يري الصوره» و این همه از اکاذیب و مفتریات این قوم است و مع هذا متناقض است به روایات دیگر از ائمه که در کتب ایشان موجود است از آن جمله آنکه حضرت پیغمبر جفرمود «ايها الناس لـم يبق بعدي من النبوه الا الـمبشرات» و از آن جمله آنکه باری تعالی کتابی نازل فرموده بود مختوم بخواتم ذهب بهسوی پیغمبر زمان جو آن جناب به امیر رسانید و امیر به حضرت امام حسن ÷ و هکذا الی المهدی و هر سابق لاحق را وصیت مینمود که یک خاتم را از آن کتاب فک نماید و به مضمون آن عمل نماید و علم ائمه از همان کتاب است و چون چنین باشد حاجت فرستادن فرشته و شنوانیدن آواز چرا افتد و عبث در کارخانه الهی محال است و طایفهای از امامیه ادعای مصحف فاطمه نمایند و گویند که به حضرت زهرا بعد از رحلت پیغمبر جوحی میشد و آن وحی را حضرت امیر جمع نموده و مصحف فاطمه نام نهاده و اکثر وقایع آتیه و فتن این امت در آن مذکور است و ائمه از روی همان مصحف مردم را بر اخبار غیب مطلع میکردند و مختاریه از شیعه ادعای وحی بهسوی مختار ثقفی که حال او در باب اول گذشت میکنند و سبعیه از اسماعیلیه و مفضلیه و مغیریه و عجلیه صراحت مدعی نبوت و انزال وحی بر پیشوایان خودند کما مرّ فی باب الاول.
عقیده چهاردهم آنکه تکالیف شرعیه بعد از وفات پیغمبر جمرتفع نشده و نخواهد شد معمریه و منصوریه و حمیریه از فرق اسماعیلیه تجویز اسقاط جمیع تکالیف شرعیه نمایند به حکم امام وقت چنانچه ابوالخطاب که نامش معمر است جمیع تکالیف را از تابعان خود اسقاط نمود و جمیع محرمات را حلال گردانید و به ترک فرایض امر نمود و منصوریه گویند که هرکه با امام وقت در خورد از او جمیع تکالیف خود به خود ساقط گشت هرچه خواهد کرده باشد زیرا که جنت عبارت از امام است و بعد از وصل به جنت تکلیفی باقی نمیماند و حمیریه گویند که امر شریعت مفوض به حجت وقت است اسقاط تکالیف و زیاده و نقصان در آن به دست اوست حسن بن الهادی بن نزار بن المستنصر که در قرن پنجم از هجرت بود و او را حجت وقت میدانستند اسقاط تکالیف شرعیه را مصلحت دانسته حکم به تحلیل محرمات و ترک فرایض نمود.
عقیده پانزدهم آنکه امام را نمیرسد که حکمی از احکام شرعیه را نسخ و تبدیل نمایند اثنا عشریه بلکه سایر امامیه و حمیریه به آن رفتهاند که امام را نسخ جمیع احکام میرسد و این عقیده ایشان خلاف ظاهر عقل است زیرا که امام نائب پیغمبر است در ترویج شریعت و تعلیم آن او را در تغییر و تبدیل احکام اگر دخلی باشد متناقض پیغمبر و مخالف او بود نه نائب او و بدیهی است که امام بلکه نبی نیز شارع نیست شارع حق تعالی است قوله تعالی ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ١٣﴾[الشورى: ۱۳]. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ٤٨﴾[المائدة: ۴۸]. و جا به جا در حق کسانی که به عقل تحریم به حایر و سوایب دیگر ماکولات و تحلیل میته و امثال ذلک کرده بودند عتاب به وجه اعم که دیگران را هم شامل است بیتخصیص در قرآن مجید وارد است پس چون نبی را به خودی خود نسخ حکمی نرسد امام را چگونه این منصب حاصل تواند شد که شرکت در الوهیت است نه نیابت نبوت و تمسک اثناعشریه نیز در این باب به روایاتی چند است که اختراع و افترا بر ائمه نمودهاند «منها ما روي محمد بن بابويه القمي عن ابي عبدالله انه قال ان الله تعالي آخي بين الارواح في الازل قبل ان يخلق الاجسام بالفي عام فلوقد قائم اهل البيت ورث الاخ من الذين آخي بينهمـا في الازل ولـم يورث الاخ من الولاده» دلیل صریح بر کذب این روایت آن است که تکالیف شرعیه چون بر عامه ناساند میباید که منوط باشند به علامات ظاهره و امور حلیه مثل تولد و نکاح و قرابت که علم بشری به دریافت آن تواند رسید و مؤاخاه ازلی که این میت معین را با کیست و مکان او کجاست و عدد اخوان کذای که چندند و مراتب آنها در اخوت که به حسب آن ترجیح بعضی بر بعضی و محبوب ساختن ضعیف از قوی توان کرد چیزیست که به وجه من الوجوه عقل آن را در نمییابد و نص امام در هر فرد طلب معتذر کردن است پس امر میراث معطل شود و اموال مردم همه در بیت المال ضبط شوند.