۲- آن خدایی که من میشناسم:
آن خدایی که میشناسم من
آن قدیمیترین خدا باشد
خالی از زحمت خرافات و
راه او از شما جدا باشد
دشمن متولیان مذهب
دشمن هرچه دین نما باشد
دوست آن کسی که آزادست
از اسارت رها رها باشد
دور از هر خرافه و مسلک
هر کجا هست او شفا باشد
ضد تفسیر و قصه و تاویل
ساده و پاک و بی ریا باشد
بابی از واسطه ندارد او
هر چه نزدیکتر به ما باشد
از زبان بازی و تقلب دور
روشن و خوب و با صفا باشد
عاشق اتحاد نوع بشر
شاهد رنج عصر ما باشد
حامی پیشرفت و آزادی
دور از غصه و جفا باشد
دین مطلوب او، محبت و عشق
کار محبوب او، وفا باشد
وا کُند هرچه غُل و زنجیر است
نه بلا مانع بلا باشد
چون نباشد به غیر از او الله
آستانش حریم لا باشد
غیر از این لا هر آنچه آری هست
آری آری روا روا باشد
نه نماینده دارد و نه باب
بی سر خر جهان تو را باشد
حُجتی نیست غیر قرآنش
عقل تو نیز پیشوا باشد
هست در ملتی که آگاهست
ملتی که دردآشنا باشد
هست در ملتی که آزاد است
سمت آزادیش خدا باشد
هست در ملتی که خوشحال است
غصه هایش به زیر پا باشد
هست در ملتی که با هم خوب
متحد، پاک، باحیا باشد
با خرد دوست، از جهالت دور
من او مرده فکر ما باشد
آنکه آزاد شد ز روی جهل
نیست او زنده، او فنا باشد
نیست آزادی و اسارت بود
آنکه نادان و بی حیا باشد
وعده شخص غایب موهوم
وعدهای پای درهوا باشد