آیا فاطمهلتا آخر عمر با ابوبکر صدیق سصحبت نکرد!؟
سوال کننده: رضا/ ن
سلام علیکم. میخواستم معنی کلی حدیث و مفهوم و مقصود زیر را بدانم.
«فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك، فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت...».
[الراوی: عائشة الـمحدث: البخاری الـمصدر: صحیح البخاری، الصفحة أو الرقم: ۴۲۴۰].
خلاصة الدرجة: «صحیح».
قبل از جواب بهتره نگاهی به متن حدیث بزنیم (البته ترجمهاش).
حضرت عایشه میفرماید: حضرت فاطمهل، دختر گرامی رسول اکرم جنزد ابوبکر قاصد فرستاد و میراث رسول الله جرا از وی جویا شد. مطالبه حضرت فاطمه لمربوط میشد به اموال «فیء» که در مدینه بدست رسول الله جافتاده بود و زمین فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود. حضرت ابوبکر سدر جواب فرمود: همانا رسول الله جفرموده است: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ» [۵۷]. «ما پیامبران برای کسی میراث نمیگذاریم آنچه که از ما بماند، صدقه است». فرمود: اولاد و اهل بیت رسول الله جاز این اموال برای نفقه خود هزینه کنند. و من به خدا سوگند اندکی در صدقه رسول الله جتغییر ایجاد نمیکنم همانطور که رسول الله جدر این اموال عمل کرد، من نیز به همان منوال عمل خواهم کرد. بدین ترتیب حضرت ابوبکر سانکار کرد از اینکه چیزی از آن اموال به فاطمهلبدهد. حضرت فاطمه در این باره از حضرت ابوبکر سناخشنود گردید، صحبت و حرف زدن را با وی تا دم وفات ترک کرد [۵۸]...
اهل تشیع با استناد به این حدیث و با پشتیبانی حدیث: «فاطمه بضعه مني فمن أبغضها أبغضني». «فاطمه پاره تن من است هر کس او را غضبناک کند گویا من را غضبناک کرده» [۵۹]. میخواهند حضرت صدیق سرا مجرم جلوه دهند.
شیعه میگوید: ابوبکر با خشمگین کردن فاطمه، پدر فاطمه را ناراحت کرده و چون باعث خشم محمد جشد پس خدا را هم به خشم آورده است!!.
بر هیچ کسی پوشیده نیست که این روایت (فاطمه پاره تن...) شان بیانی دارد و آن هم خواستگاری حضرت علی ساز دختر ابی جهل است.. که امام بخاری و کتب شیعه نیز آن را نقل کردهاند..
«إبن بابویه قمى از امام صادق روایت مى کند که فرمود...: فرد بدبختى نزد فاطمه دختر رسول خدا جآمد و به او گفت: آیا نشنیدهاى که على دختر ابىجهل را خواستگارى کرده است؟! فاطمه گفت: آیا راست مىگویى؟! گفت: راست مىگویم و سه بار تکرار کرد. پس غیرت در وجود فاطمه به جوش آمد! و این بدین خاطر است که خداوند غیرت را در زنان، و جهاد را بر مردان واجب و فرض نموده است... امام صادق مىگوید: پس غم و غصّه در فاطمه به خاطر شنیدن این موضوع، شدّت یافت و تا شب در گوشهاى نشست و در فکر فرو رفت. همان شب، حسن را در آغوش راستش و حسین را در آغوش چپش حمل کرد و دست چپ امکلثوم را با دست راستش گرفت، سپس به حجره پدرش رفت که على نیز وارد شد و اصلاً به او نگاه نکرد، و لذا غم و غصّهاش بیشتر شد، على نمىدانست که چرا او ناراحت است. شرم کرد که او را به بیرون از منزل پدرش بخواند، پس به مسجد رفت تا نماز بخواند و سپس از شن و ماسههاى مسجد جمع کرد و بر آن تکیه داد. زمانى که پیامبر جفاطمه را اندوهگین و غمناک دید، لباسش را پوشید و به مسجد رفت و در رکوع و سجود خدا را خواند تا غم و غصّه فاطمه را از او بزداید. زمانى که پیامبر جخواست از نزد فاطمه خارج شود، دید چهره او کاملاً دگرگون شده و نفسهاى بلندى مىکشد، لذا خواب بر چشمانش گوارا نشد و هیچ قرارى نیافت و به او فرمود: برخیز اى دخترم! پس بلند شد. پیامبر جحسن را در آغوش گرفت و فاطمه، دست حسین و امکلثوم را گرفت و به طرف على رفتند در حالى که دراز کشیده بود. پس پیامبر جپایش را بر پاى علی سزد و با خشم به او گفت: بلند شو اى أباتراب! چقدر آرام و راحتى در حالیکه او را رنجور و ناراحت کردهاى! برو ابوبکر و عمر و طلحه را از خانهشان صدا کن و نزدم بیاور! على خارج شد و آنها را نزد پیامبر جاحضار کرد، پس پیامبر در حضور آنها به على فرمود: اى على! آیا نمىدانى که فاطمه پاره تن من است و من نیز از اویم؟! پس هرکس او را بیازارد، مرا آزرده ساخته و هرکس مرا اذیت کند، خدا را آزرده است، و هرکس او را بعد از مرگم بیازارد، انگار مرا در زمان حیاتم آزرده است، و هرکس او را در زمان حیاتم بیازارد، گواینکه مرا بعد از وفاتم آزرده است! [۶۰]».
طبق این روایت و استدلال شیعیان باید حضرت علی سرا نیز (نعوذ بالله) مجرم شناخت چون ایشان، فاطمه را و هم پدر فاطمه را به خشم آورد!!! پس در نتیجه خدا را خشمگین کرده است!!.
اما این قسمت از حدیث که فاطمه تا آخر عمر با ابوبکر صدیق سصحبت نکرد...
جواب این است که منظور از سخن گفتن این است که در مورد فدک سخنی نگفت نه اینکه به کل با او قهر کرد چون:
اولا: قهر کردن مسلمان از مسلمان بیش از سه روز جایز نیست و فاطمهلکسی نبود که این موضوع را نداند.
دوما: امام بیهقی از طریق شعبی روایت کرده است که حضرت ابوبکر سبه عیادت حضرت فاطمهلرفت و حضرت علی خطاب به فاطمه فرمود: «هذا أبوبكر يستاذن عليك». این ابوبکر ساست، میخواهد تو را عیادت کند. «قالت: اتحب ان آذن له» فاطمه گفت: تو دوست داری او مرا عیادت کند؟ حضرت علی سگفت: آری. فاطمه او را اجازه داد. حضرت ابوبکر سنزد فاطمه رفت و از او دلجویی کرد و حضرت فاطمهلنیز از حضرت ابوبکر ساعلام رضایت کرد [۶۱].
از این روایت اینگونه استفاده میشود که ابوبکر صدیق و سیدة النساء با همدیگر صحبت کردند و اینکه تا آخر عمر با ابوبکر صحبت نکرد به آن معنیست که ایشان در مورد فدک صحبتی نکردند.
چون حضرت ابوبکر صدیق سفاطمه را راضی کرده بود و این از روایت شیعه به خوبی مشخص است..
إبنمیثم بحرانى و دنبلى آوردهاند: «أبوبکر به فاطمه گفت: همانا آنچه را که براى پدرت است، براى توست. رسول خدا جاز فدک، مایحتاج شما را برمىداشت و مابقى را در راه خدا تقسیم مىکرد، و شایسته است که تو نیز همین کار را بکنى که او کرد.. پس فاطمه به آن راضى شد و به أبوبکر عهد داد که همین کار را بکند» [۶۲].
یا در روایتى دیگر آوردهاند: «پس ابوبکر بعد از آن نزد فاطمه رفت و براى عمر نیز وساطت کرد، پس فاطمه راضى شد» [۶۳].
[۵۷] این حدیث «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ» را شیعیان نیز نقل کردهاند.. اصول کافى، کلینى، ج۱، ص۳۴، کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم الـمتعلم. و خمینی در مورد این حدیث میگوید: «الحدیث صحیح» و حتی ابو علی بن ابراهیم (ابراهیم بن هاشم) فهو من کبار الثقات نقل الحدیث/ الحکومه الإسلامیه للإمام الخمینی ص (۹۳). [۵۸] صحیح البخاری: کتاب الـمغازی، باب غزوه خیبر، ۳۹۹۷. مسلم کتاب الجهاد والسیر (۱۷۵۹).. [۵۹] صحیح بخاری: کتاب النکاح، باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیره والانصاف (۴۹۳۲). [۶۰] علل الشرایع، إبنبابویه: ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف - همین روایت را شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است. [۶۱] الفتح: ج۶ ص ۳۳۳. این حدیث هر چند که مرسل است اما اسناد و نسبتش به شعبی صحیح است. و با این حدیث، اشکال دایر بر ادامه هجران فاطمه با حضرت ابوبکر زائل میگردد. سیوطی، مرسلات شعبی را صحیح قرار دادهاست. عجلی میگوید: مرسلات شعبی حکم حدیث صحیح را دارند، زیرا او مرسل نمیکند مگر حدیثی را که صحیح باشد. مسند فاطمه زهرا تالیف جلال الدین سیوطی تحقیق فواز احمد زمرلی ص ۶۹. [۶۲] شرح نهج البلاغة: إبنمیثم بحرانى، ج۵، ص۱۰۷،چاپ تهران - الدرةالنجفیة، شرح دنبلى، ص۳۳۲-۳۳۱، چاپ تهران. [۶۳] شرح نهج البلاغة، إبنأبىالحدید: ج۱، ص۵۷، چاپ بیروت - شرح إبنمیثم: ج۵، ص۵۰۷ - شرح دنبلى: ص۳۳۱ - حق الیقین، مجلسى: ص۱۸۰، چاپ تهران.