نقدی بر دیدگاه تیجانی دربارهی حضرت ابوبکر و فاطمه زهرابدر جریان فدک
نوشته: خالدعسقلانی
ترجمه: اسد الله موسوی
آقای تیجانی بعد از بحث درباره اینکه شیخین علیه خود گواهی میدهند، مینویسد «... پدیدههای دلخراش بعد از وفات رسول اکرم جرا من بخوبی در خاطر دارم و میدانم که با حضرت زهراء دختر مطهرش چه کردند، در حالی که رسول اکرم جفرموده بود: «فاطمه پاره تن من است. هر کس او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است». فاطمه به ابی بکر و عمر گفته بود: من شما را به خدا سوگند میدهم، آیا شما از رسول الله جنشنیده بودید که فرمود: «خشنودی فاطمه خشنودی من است و ناراحتی وی، ناراحتی من است و هر کس دخترم فاطمه را دوست دارد، او مرا دوست دارد، هر کس فاطمه را خشنود کند، مرا خشنود کرده است. هر کس فاطمه را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است. ابوبکر و عمر گفتند: آری، ما این مطلب را از رسول الله جشنیده بودیم. فاطمه گفت: من خدا و فرشتگان را گواه میگیرم که شما مرا خشنود نکردید، مرا رنجاندید. اگر من رسول خدا را ملاقات کنم از دست شما شکایت خواهم کرد». ما را بگذار از این حادثه که دلها را پر خون میسازد و شاید هم ابن قتیبه که یکی از علمای مبرز اهل سنت در علوم و فنون بسیاری است و نوشتههای زیادی در تفسیر، حدیث، لغت، نحو و تاریخ دارد آخر عمری شیعه شده باشد! همان طور که یکی از متعصبان، یک بار چنین به من گفت زیرا کتاب «تاریخ الخلفای» او را به او نشان دادم، و بی گمان این تبلیغات عاجزانهی کسانی است که راه و چاره ندارند. پس طبری هم نزد ما شیعه شده است و نسایی هم که کتابی بنام «خصایص الامام علی» در ویژگیهای امام علی به رشتهی تحریر در آورده، شیعه شده و ابن قتیبه شیعه شده و حتی طه حسین هم که از معاصرین است پس از نوشتن کتاب (الفتنه الکبری) و ذکر حدیث غدیر و اقرار به حقایق دیگر، او هم شیعه شده است!!!.
حقیقت این است که هیچ کدام از اینها شیعه نشدهاند و هرگاه نام شیعه را میبرند به بدی و ناسزاگویی یاد میکنند و تا آنچه که توانستهاند در دفاع از عدالت صحابه قلم فرسایی کردهاند [۸۰].
در پاسخ به یاوه گوییهای تیجانی عرض میشود:
۱- این روایت که فاطمهلاز ابوبکر و عمر شاکی بوده است. از کتاب «الامامة والسیاسة» نقل شده است، این کتاب منسوب به ابن قتیبه است و به نام «تاریخ الخلفاء» شهرت دارد و پیرامون آن صحبت خواهد شد.
۲- روایت منسوب به ابن قتیبه که در آن حضرت فاطمه از شیخین شاکی شده است، و قطعاً روایت، دروغ است، هیچ سندی برایش ذکر نشده است و در هیچ کتاب معتبر حدیث، ذکری از آن به میان نیامده است. اگر آقای تیجانی میتواند صحت روایت مذکور را ثابت کند، حداقل یک دلیل در این باره ارائه دهد و به خدا سوگند، من از انصاف این رافضی دروغگو شگفتزده هستم. او در این بحث از حدیثی که نه به لحاظ متن صحیح است و نه به لحاظ سند، استدلال میکند اما از طرفی دیگر او احادیثی را که متناً و سنداً صحیح هستند، صرفاً به خاطر اینکه با میل و هوسهای شیطانی او مطابقت ندارند، ضعیف قرار میدهد. مانند، حدیث: «لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلا لاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلا».
آفرین بر این انصاف دروغین.
۳- اما این گفتهی تیجانی که بعضی از متعصبان ابن قتیبه را به شیعی بودن متهم کردند، قطعاً دروغ است. هیچ کدام از اهل سنت هم چنین سخنی نگفته است. زیرا بزرگترین منتقد ابن قتیبه امام ابوبکر بن العربی مالکی است. او در کتاب بلند پایهی خود «العواصم من القواصم» از ابن قتیبه و کتابش سخن به میان آورده است و چنین گفته است: «أما الجاهل فهو ابن قتيبه فلم يبق ولم يذر للصحابه رسماً في كتابه». «الإمامة والسیاسة» یعنی ابن قتیبه نادان است، وی برای صحابه هیچ گونه نشانه و اثری در کتابش «الإمامة والسیاسة» باقی نگذاشته است. البته امام ابن العربی در صحت نسبت این کتاب بسوی ابن قتیبه مشکوک است. چون میگوید: «إن صح عنه جميع ما سبق» [۸۱]. یعنی: «اگر همهی آنچه گذشت از وی به صحت برسد». محب الدین خطیب که بر کتاب «العواصم من القواصم» تعلیق نوشته است، مدعی شده است که هیچ مطلبی در «الإمامة والسیاسة» از ابن قتیبه ثابت نیست و اگر نسبت این کتاب به امام ابن قتیبه صحیح باشد، بی گمان واقعیت امر همان است که ابن العربی دربارهی او گفته است. زیرا کتاب «الإمامة والسیاسة» مملو از جهل، غباوت، سخنهای بسیار رکیک و شیطنت است [۸۲].
۴- آری، این گفتهی تیجانی: «فالطبري عندنا (أي عند الـمعاند السني) تشيع والنسايی الذي الف كتاباً في خصايص الإمام علي تشيع... الخ».
«طبری نزد ما سنیان متعصب شده و نسایی صاحب کتاب «خصایص الامام علی» شیعه شده...».
در این خصوص باید عرض شود:
توضیح یک نکته را که شاید عامهی مردم شیعه و سنی از آن آگاهی ندارند، لازم میدانم و آن عبارت است از فرق میان (رفض) و تشیع و به خاطر اینکه این فرق توضیح داده شود، لازم است که به شرح معانی لغوی و اصطلاحی هر دو واژهی (رفض و تشیع) پرداخته شود.
(رفض) در لغت، بر گرفته از مادهی (رفضه، یرفضه) است و یرفضه، رفضاً و رفضاً به معنی ترک دادن است، روافض به هر لشکری که فرمانده خود را ترک کرده باشد، اطلاق میگردد. رافضه، یعنی یک گروه و دسته از آنان لشکر. و رافضه گروهی از شیعه بودند که بدست زید بن علی بیعت کردند و بعد از او خواستند تا از شیخین (ابوبکر و عمرب) تبری کند. اما زید بن علی از چنین عملی انکار کرد و گفت: آن دو وزیران جد من یعنی رسول اکرم جبودند. آنگاه او را رها کردند و از وی دوری جستند و به همین مناسبت، این گروه به (رفض) نسبت داده شدهاند و به آنها رافضی میگویند [۸۳].
اما معنی اصطلاحی (رفض)؟؟؟ هو تقدیم علی علی ابی بکر و عمر، یعنی مقدم و برتر دانستن حضرت علی، از حضرت ابوبکر و حضرت عمر ساست.
ابن حجر در مقدمهی «فتح الباری شرح بخاری» مینویسد: «والتشيع محبه علي وتقديمه علی الصحابه... الخ». یعنی: تشیع عبارت است از: محبت با علی سو مقدم دانستن آن حضرت از حضرت ابوبکر و حضرت عمر سبنابراین هر کس که حضرت علی سرا در فضل و بزرگی از ابوبکر و عمر سمقدم بداند، او در شیعه بودنش غلو کرده است و به او کلمه رافضی گفته میشود دیگر نه شیعه است. اگر همراه با مقدم دانستن، سایر صحابه و علی الخصوص شیخین را سب و شتم و نسبت به آنان بغض ورزد. او در (رفض) (غلو) کرده است و اگر معتقد به رجعت بسوی دنیا باشد، آنگاه در غلو شدت اختیار کرده است [۸۴].
شیخ الاسلام امام ابن تیمیه میفرماید... کلمه یا واژهی (رافضه) وقتی ظاهر شد که در دوران خلافت (هشام) عدهای از شیعیان، زید بن علی بن الحسین را ترک کردند و از همان زمان که زید ادعای امامت کرد، شیعه به دو گروه، رافضه و زیدیه تقسیم شدند. زیرا وقتی که دربارهی حضرت ابوبکر سو حضرت عمر ساز زید سوال شد، او از آن دو تجلیل کرد. آنگاه گروهی او را رها کردند. زید گفت: «رفضتمونی، فسموا رافضه لرفضهم إياه». یعنی: شما مرا ترک کردید، از آن وقت رافضی نامیده شدند به خاطر اینکه آنان او (زید) را رفض، یعنی ترک کرده بودند. و آن گروه از شیعه که به خاطر تجلیل زید از حضرت ابوبکر و عمر، او را ترک نکردند، زیدیه نامیده شدند و به زید نسبت داده شدند [۸۵].
میرزا محمد تقی لسان الملک که از امامیه است به این مطلب اعتراف نموده، میگوید:
«اصحاب و یاران زید وقتی که با وی بیرون شدند، از او دربارهی ابوبکر و عمر سوال کردند. او در جواب گفت: من دربارهی آن دو، خبر خیر و خوبی چیزی نمیگویم و از خانواده و فامیل خود، دربارهی آن به جز خیر، چیزی نشنیدهام، آنگاه سوال کنندگان گفتند: پس تو از گروه و جماعت ما نیستی و از مجلس او بلند شدند و او را رها کردند زید گفت: شما امروز ما را رفض کردید و از آن روز آن گروه به رافضی موسوم شدند.
وی در ادامهی سخنانش میگوید... زید شیعیان را از طعنه زدن به اصحاب رسول اکرم جمنع میکرد وقتی برای آنان روشن شد که او از شیخین تبری نمیکند، آنگاه از مجلس و محضر او بلند شده و او را رها کردند. از آن به بعد، کلمهی (رفض) به هر کس که در مذهب غلو میکرد و طعن را برای اصحاب رسول الله ججایز قرار میداد، گفته شد [۸۶].
حسن بن موسی نوبختی که از متکلمان اثنی عشریه میباشد، اعتراف دارد که رفض و طعن دربارهی ابوبکر و عمر، در میان شیعیان حضرت علی سنبود و نخستین کسی که طعن و رفض را رواج داد، عبدالله بن سبا یهودی بود... «وان ممن اظهر الطعن علی أبی بكر وعمر وعثمان والصحابة وتبرا منهم» [۸۷].
و معنی لغوی، تشیع و شیعه: (شیعه فلان) یعنی انصار و پیروان او (تشیع فلان)، یعنی فلانی دعوای (شیعیت کرد. و هر قومی که متفق بوده و بعضی از بعضی دیگر تبعیت کنند، آنان شیعه یکدیگر به حساب میآیند [۸۸].
اما شیعه در اصطلاح: به معنی دوستی و محبت با حضرت علی سو مقدم دانستن حضرت علی از سایر صحابه به جز شیخین (ابوبکر و عمرب).
ابوالقاسم بلخی میگوید: شخصی از شریک بن عبدالله بن ابی نمر سوال کرد و پرسید: از ابوبکر و علی چه کسی افضل است؟ شریک گفت: ابوبکر س. سائل به او گفت: تو ابوبکر را افضل میدانی و حال آنکه تو شیعه هستی؟ شریک گفت: آری، بی تردید شیعه کسی است که ابوبکر سرا از علی افضل بداند. به خدا سوگند، علی این چوبها را بلند کرده است. و گفته است: «ألا إن خير هذه الأمه بعد نبيها أبوبكر وعمر». یعنی: «بهترین این امت بعد از رسول الله ج، ابوبکر و عمر هستند». آیا ما گفته علی سرا رد کنیم؟ آیا ما او را تکذیب کنیم؟ به خدا سوگند، علی سدروغگو نبود) ذکر هذا ابوالقاسم البلخی [۸۹].
آری، این است فرق میان رفض و تشیع از لحاظ لغت و اصطلاح. جناب تیجانی با سوء استفاده از جهل بسیاری از شیعه و سنی در صدد این است که خود را در نظر خوانندگان، جزء دوستداران اهل بیت و شیعه آنان وانمود کند. آری آنچه که تیجانی درباره تشیع بودن امام طبری و نسایی نقل کرده بود، این است که آن دو در برابر حضرت معاویه، حضرت علی را تایید میکردند، و این حمایت و تایید لازمهاش، این است که آن دو اندکی گرایش به تشیع داشتند ولی هرگز، حضرت علی سرا از حضرت ابوبکر و حضرت عمر سافضل نمیداشتند. و همانند روافض معتقد به این نبودند که آن دو بزرگوار خلافت را از حضرت علی سغصب کردهاند.
آری، دربارهی استناد آقای تیجانی از سخنان طه حسین، باید عرض کنم که اکنون کاملاً برایم روشن شد که آقای تیجانی از کدام چشمه زهر آگین افکار کج اندیش خود را آبیاری کرده است. بویژه بعد از اینکه او خود را فارغ التحصیل دانشگاه (سربون) میداند. دانشگاه سربون، همان دانشگاهی است که دکتر طه حسین نیز از آنجا سند فراغت حاصل کرده است. اما تفاوت میان طه حسین و تیجانی، این است که طه حسین با تبعیت از اساتید خاور شناس خود، بطور آشکار علیه اسلام میتازد و آقای تیجانی با پیروزی از فرقه ضاله، باطنی، ماهیت خود را پنهان کرده و وارد تقیه شده است. این گفته تیجانی که طه حسین بعد از نوشتن کتاب «الفتنة الکبری» از طرف معاندین اهل سنت منسوب به تشیع شده است، در این خصوص باید عرض شود که هیچ یک از اهل سنت درباره او چنین چیزی نگفته است. البته آنچه که اهل سنت درباره او گفته است، همان چیزی است که هیچیک از شیعه نیز آن را مستبعد نمیداند، مگر اینکه مرتد شده باشد و قطعاً ضلالت و گمراهی که طه حسین در کتاب خودش «الشعر الجاهلی» مرتکب شده است، آقای تیجانی از آن اطلاع دارد. زیرا در آن نسبت به دین خدا توهین شده است و دین به باد استهزا گرفته شده است. بسیار شگفت آور این است که آقای تیجانی درباره خلافت حضرت علی ساز قول طه حسین استناد کند زیرا طه حسین در کتابش «الفتنة الکبری» سعی و تلاش نافرجام زیادی بکار گرفته است تا ثابت کند که در اسلام هیچ نظام معینی برای حاکمیت وجود ندارد بلکه او معتقد است که خطوط حاکمیت اجتهادی است و این چیزی است که روافض بدان اعتقاد ندارد.
تیجانی در کتاب خود میگوید: «هر کس فضیلت علی را بیان کند و به اشتباه بزرگان صحابه اعتراف کند، (اهل سنت) او را متهم به تشیع میکند» [۹۰].
باید عرض شود: آقای تیجانی، این دروغی است که بزرگتر از این دروغی وجود ندارد. تو چقدر از کتب اهل سنت بیاطلاع هستی؟ تو چقدر از صحیح بخاری دور هستی؟ مگر نمیدانی که بخاری و مسلم فصلهای جداگانه و مستقلی را درباره فضیلت حضرت علی سعنوان کردهاند؟ هم چنین سنن ترمذی و ابن ماجه [۹۱]و غیره... آنها عناوین را به طور مستقل پیرامون فضیلت حضرت علی اختصاص دادهاند. آیا همه این محدثینی که در باب فضیلت علی سخن گفتهاند و به جمع روایات پرداختهاند، شیعه شدهاند؟!! آقای تیجانی چقدر دروغگو است. من او را به مبارزه میطلبم درباره اینکه او یک کتاب از اهل سنت را نشان دهد که در آن از حضرت علی سانتقاد شده باشد و او هرگز چنین کتابی را نمییابد اما این گفته تیجانی... «و هر کس که به خطاهای اصحاب بزرگ اعتراف کند. او نیز متهم به شیعه میشود» حاصل این گفته جناب تیجانی این است که اهل سنت جرایم (خیالی) صحابه را کتمان میکند!! من از آقای تیجانی میخواهم حداقل یک نویسنده را برای ما معرفی کند که در مورد خطاها و معایب صحابه سخن گفته باشد به جز افرادی مانند خود آقای تیجانی و طه حسین.
آقای تیجانی میگوید: بر میگردم به روایت ابن قتیبه، روایتی که ابن قتیبه مدعی شده است که فاطمه بر ابوبکر و عمر خشم کرده، اگر روایت ابن قتیبه قابل اعتبار نیست، روایت صحیح بخاری که صحیحترین کتاب بعد از کتاب الله است، در صحت آن شکی وجود ندارد. شیعه میتواند از روایات آن علیه ما استدلال کند، و ما هم متعهد به پذیرش آن استدلالها هستیم و این مطلب را همهی عاقلان میپذیرد چرا که منصفانه است.
و هم اکنون صحیح بخاری را میگشایم در باب (مناقب قرابه رسول الله) نوشته است که پیامبر فرمود: «فاطمه پارهی تن من است هر کس او را به خشم آورد، مرا خشمگین ساخته». و همچنین در باب (غزوهی خیبر) از عایشه آورده است که فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر کسی را نزد ابوبکر فرستاد و در مورد میراث خود از رسول خدا استفسار کرد، ابوبکر از دادن چیزی از آن میراث به فاطمه، امتناع ورزید و لذا فاطمه بر ابوبکر خشمگین شد و از او رنجید و با او سخنی نگفت تا از دنیا رفت. در هر صورت یک نتیجه بدست میآید که بخاری آن را به اختصار ذکر کرده و ابن قتیبه تا اندازهای مفصلتر ذکر کرده است و آن این است که رسول خدا از غضب فاطمه، غضبناک و از رضایتش، خرسند و راضی میشود و اینکه فاطمه از دنیا رفت در حالی که خشمگین بر ابوبکر و عمر بود. و اگر بخاری گفته است: فاطمه از دنیا رفت در حالی که خشمگین بر ابوبکر بود و با او سخنی نگفت تا اینکه وفات کرد، معنی فرق نکرده است همان طور که روشن است و اگر فاطمه سرور زنان جهان است که بخاری در کتاب [الاستئذان و در باب من ناجی بین یدی الناس] بدان تصریح کرده و اگر فاطمه تنها بانویی از این امت است که خداوند رجس و پلیدی را از او دور کرده و او را پاک و طاهر قرار داده پس بیگمان غضبش برای غیر خدا نمیباشد و لذا است که از غضب او، خدا و رسولش نیز غضب میکنند. و از این روی ابوبکر گفت: «من به خدا پناه میبرم از ناخشنودی تو ای فاطمه». آنگاه به قدری ابوبکر گریه کرد که میخواست جانش بر آید در حالی که فاطمه میگفت: «به خدا قسم، پس از هر نمازی که میخوانم، علیه تو دعا میکنم». پس ابوبکر خارج شد در حالی که گریه میکرد و میگفت: «مرا به بیعت شما نیازی نیست! بیعتم را رها کنید!. سپس تیجانی میگوید: و پس از رحلتش، شبانه و مخفیانه -طبق وصیتش- دفت شد تا اینکه هیچیک از آنان بر جنازهاش حاضر نشوند [۹۲]. باید عرض شود:
۱- حدیث بخاری که در آن چنین آمده است: «فاطمه بضعه مني فمن أبغضها أبغضني». «فاطمه پاره تن من است هر کس او را خشمگین کند گویا مرا خشمگین کرده است». این حدیث خودش یک دورنما و علل و اسبابی دارد و خود امام بخاری نیز آن را به روایت از مسور بن مخرمه چنین نقل کرده است: از رسول اکرم جشنیدم که فرمود: بنی هاشم ابن المغیره اجازت خواستند تا دخترشان را به عقد علی بی ابیطالب در آورد. من هرگز چنین اجازهای نمیدهم، چنین اجازهای نمیدهم مگر اینکه علی بن ابیطالب دخترم را طلاق و دختر بنی هاشم را ازدواج کند. همانا فاطمه پاره تن من است هر گونه اذیت و ناراحتی او موجب اذیت و ناراحتی من خواهد شد [۹۳]. امام مسلم نیز این حدیث را از مسور بن مخرمه همین طور روایت کرده است پس چون: دلیل این گفته رسول اکرم جکه فاطمه پاره تن من است... الخ را دریافتیم و آن اینکه حضرت علی ساراده کرده بود تا با دختر ابوجهل ازدواج کند.
۲- سبب و دلیل قول پیامبر جرا از مسبب و مدلولش (که همانا گرایش حضرت علی سبه ازدواج با دختر ابوجهل بود) نمیتوان خارج کرده و آن را به عنوان گناهی بر گردن ابوبکر سنهاد.
۳- آری، ای مدعیان انصاف دروغین، شما اگر مدعی هستید که خدا و رسول خدا جبخاطر اذیت کردن ابوبکر و رنجاندن او فاطمهلرا علیه ابوبکر خشم کردهاند، این دعوی شما مستلزم این است که خشم خدا و رسول جمتوجه حضرت علی بن ابیطالب بشود، اگر به چنین چیزی اعتقاد ندارید، آنگاه ابوبکر به مراتب از رنجاندن فاطمه دورتر است تا علی بن ابیطالب. اگر شما میگویید که علی از آن خواستگاری توبه کرده و منصرف شده است. این قول شما مستلزم این است که او معصوم نباشد. اگر گناه رنجاندن و آزار رساندن به فاطمهلبا توبه از بین میرود، آنگاه، گناه کسی که قول و دعوی فاطمه را به خاطر عمل کردن به خواست رسول الله سرد کرده است، به وسیلهی توبه و حسنات به طریق اولی باید از بین برود. اگر شما در اثر جهالت و نادانی میگویید که این حرکت ابوبکر سدر برابر فاطمهلکفر است، آنگاه باید علی را نیز تکفیر کنید. شیوه و روش این رافضیها بسیار شگفتآور است، آنان به خاطر اعمالی که مثل آنها بلکه بدتر از آنها از حضرت علی سصادر شده است، ابوبکر، عمر و عثمان سرا همواره نکوهش و حتی تکفیر میکنند اما غافلاند از اینکه حضرت علی نیز از نوک تیز این فتواها نجات حاصل نمیکند. زیرا حضرت علی سدر خواستگاری دختر ابوجهل و ارادهی ازدواج با وی، به خاطر نفع و سود فردی و شخصی باعث رنجاندن و اذیت فاطمه گردید، به خلاف حضرت ابوبکر سکه او بخاطر نفع شخصی چنین نکرد بلکه بخاطر اینکه از حکم خدا و رسول خدا اطاعت شود و حق یاوه گوییهای تیجانی درباره حضرت ابوبکر سپاسخ دندان شکن دادهام. وما توفیقی إلا بالله.
۴- درباره حدیث عایشهلدایر بر مطالبه حضرت فاطمه میراث پدرش، حضرت رسول جو انکار ابوبکر ساز دادن ارث به او، باید عرض کنم که آقای تیجانی حسب عادت خود، بخشی از حدیث را ذکر کرده و قسمت عمده آن را که از حقیقت پرده بر میدارد، حذف کرده است به گمان اینکه این بخش از حدیث که او آن را ذکر کرده است، بتواند او را به مرام مذموش برساند. اما واقعیت ظاهر میشود، هر چند که روافض آن را ترک کنند. واقعیت امر چنین است که علی سبدست ابوبکر سبیعت کرد. روافض باید این را انکار کنند. چون این قسمت (بیعت علی بدست ابوبکر س) اصل عقیده آنان را که همانا حق خلافت را از آن علی سمیدانند، زیر سوال میبرد. آنان در این باره از دلایل واهی استدلال میکنند و گمان میکنند که این دلایل علیه اهل سنت حجت قاطعی هستند و این گمان آنان هرگز به ثمر نرسیده است. من بسیار لازم میدانم که حدیث حضرت عایشهلرا کاملاً ذکر کنم تا برای هر انسان منصف و حق جو روشن شود که حضرت علی سبدست حضرت ابوبکر سبیعت کرده است. حضرت عایشه میفرماید: «حضرت فاطمهل، دختر گرامی رسول اکرم جنزد ابوبکر سقاصد فرستاد و میراث رسول الله جرا از وی جویا شد. مطالبه حضرت فاطمهلمربوط میشد به اموال فی که در مدینه بدست رسول الله سافتاده بود و زمین فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود. حضرت ابوبکر سدر جواب فرمود: همانا رسول الله جفرموده است: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ». «ما پیامبران برای کسی میراث نمیگذاریم آنچه که از ما بماند، صدقه است». البته حضرت ابوبکر سفرمود: اولاد و اهل بیت رسول الله جاز این اموال برای نفقه خود هزینه کنند. و من به خدا سوگند اندکی در صدقه رسول الله جتغییر ایجاد نمیکنم همانطور که رسول الله جدر این اموال عمل کرد، من نیز به همان منوال عمل خواهم کرد. بدین ترتیب حضرت ابوبکر سانکار کرد از اینکه چیزی از آن اموال به فاطمهلبدهد. حضرت فاطمه در این باره از حضرت ابوبکر سناخشنود گردید، صحبت و حرف زدن را با وی تا دم وفات ترک کرد. و شش ماه بعد از رسول اکرم جزنده ماند. وقتی او (فاطمه زهرال) فوت کرد همسرش علی سدر شب او را دفن کرد و حضرت ابوبکر سرا از وفات فاطمه مطلع نساخت و خود حضرت، نماز جنازهاش را خواند. حضرت علی سدر حیات فاطمه و دوران زندگی او میان مردم از وجه بالایی بهرهمند بود. بعد از وفات حضرت فاطمه، محبوبیت خود را از دست داد و در صدد برآمد تا با حضرت ابوبکر سآشتی کرده و به دست او بیعت کند و در مدت حیات فاطمه راضی به بیعت نبود و بیعت نکرد. لذا برای حضرت ابوبکر قاصد فرستاد و از وی خواست تا تنها نزد او برود و کسی را با خود همراه نبرد. چون حضرت علی سنمیخواست که حضرت عمر سدر خانهی او برود حضرت عمر سبه حضرت ابوبکر سگفت: «به خدا سوگند به تنهایی در خانه آنان نروید». حضرت ابوبکر سدر جواب فرمود: فکر میکنید آنان با من بد رفتاری کنند؟ به خدا سوگند، من نزد آنان میروم. حضرت ابوبکر سبه خانه حضرت علی سرفت. حضرت علی کلمه شهادت بر زبان تکرار کرد و گفت: «همانا ما فضیلت و منزلت شما را شناختهایم. ما به خاطر نعمتی که خداوند به تو عنایت کرده است، حسد نداریم اما تو در جریان در حق ما استبداد کردی و به خاطر خویشاوندی با رسول الله سحقی برای خود قایل بودم. تا اینکه چشمهای حضرت ابوبکر ساشک آلود شدند. وقتی حضرت ابوبکر سشروع به سخن کرد، فرمود: به خدا سوگند، قرابت و خویشاوندی رسول الله جرا از خویشاوندی خودم ترجیح میدهم. اما آنچه که در ارتباط با این اموال، با شما رفتار کردم، فکر میکنم در خیر و خوبی کوتاهی نکردهام، و کاری را که رسول الله جانجام دادهاست، در این باره، خلاف آن را انجام ندادهام. آنگاه حضرت علی سبه حضرت ابوبکر سگفت وقت شام، وقت بیعت است حضرت ابوبکر سبعد از ادای نماز ظهر بالای منبر رفت، کلمهی شهادت را خواند از حضرت علی سستایش نموده و عذر او را در مورد تاخیر در بیعت بیان کرد. بعد حضرت علی سنیز کلمهی شهادت را خواند و دربارهی حق حضرت ابوبکر سسخن گفت و توضیح داد که تاخیر در بیعت به خاطر حسد و کینه با حضرت ابوبکر سنبوده است و نه به خاطر انکار فضیلت و برتری او، اما ما بر این عقیده و باور بودیم که حق در این معامله با ما است و در حق ما استبداد روا داشت و ما قدری ناراحت شدیم. مسلمانان از این سخنان بسیار خوشحال شدند و حضرت علی سرا تحسین کردند و مسلمانان از آن به بعد با حضرت علی نزدیک شده و با وی محبت کردند [۹۴]. امام مسلم با همین الفاظ این حدیث را از حضرت عایشهلنقل کرده است [۹۵]. آقای تیجانی، تو از نهایت انصاف خود باید مطلع شده باشید. اگر تو این حدیث را نمیپذیری، لازم است لازمهاش این است که قضیه حضرت فاطمه با حضرت ابوبکر سرا نیز نپذیری، هم چنین حدیث مذکور مستلزم و مقتضی این است که جنایتهای تو در حق حضرت ابوبکر سبه منزلهی تار عنکبوت هستند و دیگر نیازی به پاسخ گفتن برای آنها باقی نمانده است. و اگر حدیث مذکور را میپذیری، آنگاه باید بپذیری که حضرت علی سبه دست حضرت ابوبکر بیعت کرده است. و با پذیرفتن و یا رد کردن حدیث فوق الذکر، تار و پود عقیده رفض به طور کلی از هم میپاشد. آقای تیجانی از این دو روش تو کدام را میپذیری؟!.
۵- آری، اینکه چرا ابوبکر به فاطمه میراث نداد، دلایل متعددی وجود دارد که به تفصیل درباره آنها صحبت خواهد شد.
۱- رسول اکرم سفرموده بود: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ». «ما پیامبران به کسی میراث نمیدهیم، آنچه از ما میماند، صدقه است». این حدیث از جمع کثیری، مانند: حضرت ابوبکر، حضرت عمر، حضرت عثمان، حضرت علی، طلحه و زبیر، سعد و عبدالرحمن بن عوف، عباس و ابوهریره و ازواج مطهرات، روایت شده است. روایت این حدیث از تمام کسانی که نام برده شدند، در کتب صحاح و مسانید به ثبوت رسیده است. قطعاً این به منزله اجماع صحابه است. بنابراین عمل حضرت ابوبکر سمطابق با وصیت رسول اکرم جموجب ندامت او نمیشود. احادیث دیگری که مقرون به صحت هستند در جهت تایید این واقعیت نیز وارد شده است. بخاری از حضرت ابوهریره حدیثی را چنین نقل کرده است: رسول اکرم جفرمود: ورثهی من دینار و درهمی تقسیم نمیکنند بلکه، آنچه که بعد از نفقه عیال و حقوق عامل من باقی میماند، همهاش صدقه است [۹۶]. ابو داود در سنن خود، بخشی از حدیث ابی درداء را چنین نقل کرده است: «رسول اکرم جفرمود: همانا علمای وارثان پیامبر هستند و پیامبران درهم و دینار را در ترکه نگذاشتهاند. میراث آنان علم است. هر کس برای گرفتن علم موفق شود، بهره بسیار عظیمی را برده است [۹۷].
و من جناب تیجانی را برای پذیرفتن این حدیث ملزم میدانم. زیرا این حدیث در بخاری آمده است و آقای تیجانی از احادیث بخاری استناد میکند و این خلاف عدالت و انصاف است که او بعضی از احادیث بخاری را که مطابق با میل او هستند بپذیرد و بقیه را رد کند و چنین حرکتی ملعبه با احادیث رسول اکرم جاست.
اگر روافض دوازده امامی بگویند که احادیث بخاری برای ما حجت و دلیل نیستند، به آنان میگویم مشکلی نیست ولی احادیث (کلینی) که از علمای بزرگ دوازده امامی است و در اصول کافی ذکر شدهاند را حتماً حجت میدانید و به آن کتاب و مولفش عقیده دارید، پس بشنوید:
آقای تیجانی در اصول کافی در باب «ثواب العالم والمتعلم» حدیثی را از علی بن ابراهیم و او از پدرش و او از حماد بن عیسی و او از قداح و او از ابوعبدالله چنین نقل کرده است: رسول اکرم جفرمود: هر کس راهی را به قصد تحصیل علم بپیماید، خداوند راه بهشت را برایش باز میکند. همانا فرشتگان معصوم پرهای خود را فرش راه برای طالبان علم خواهند کرد، همه موجودات زمین و آسمان برای طلاب علم دعای خیر میکنند حتی ماهیها در دریا، فضیلت عالم بر عابد مانند فضیلت ماه شب چهارده است در برابر سایر ستاره ها. همانا علما وارث پیامبران هستند. همانا پیامبران میراثشان دینار و درهم نیست. بلکه آنان علم را به ارث میگذارند. هر کس از علم چیزی را کسب کند، بهره عظیمی از میراث پیامبران برده است [۹۸].
دقت کنید! ولی روافض با وجود این، در دین خود از تضاد و تناقص پاک نیستند. با صریح و روشن بودن این حدیث که در منابع خود آنان نیز آمده است، رهبر آنان آقای خمینی با مکابره این واقعیت را رد میکند، غافل از اینکه، این رد در واقع رد علیه خود او است.
خمینی در کتاب [کشف الاسرار تحت عنوان مخالفت ابوبکر با نصوص قرآن] چنین میگوید: آری، هستند کسانی که میگویند: اگر قرآن به صراحت لهجه دربارهی امامت سخن میگفت: آنگاه شیخین با چنین چیزی مخالفت نمیکردند، و اگر مخالفت میکردند کسی آنان را حمایت نمیکرد. و ما خود را مجبور میدانیم که درباره موارد مخالفت شیخین با نصوص قرآن شواهدی را ذکر کنیم تا ثابت شود که آنان با نصوص مخالفت کردهاند و بودند کسانی که در این مخالفت آنان را تایید کردهاند. و اینک نمونهای از این مخالفتها را به نقل از منابع موثق و حتی از متواترات اهل سنت نقل میکنیم.
۱- در کتب مهم تاریخ و در صحاح اهل سنت آمده است: «روزی فاطمه دختر پیامبر جنزد ابوبکر آمد و میراث پدرش را از او جویا شد. ابوبکر در جواب گفت: رسول اکرم جفرموده بود: ما گروه پیامبران چیزی را به ارث برای کسی نمیگذاریم. ترکه ما صدقه است. در صحیح بخاری و مسلم. مطلبی شبیه این آمده است. حتی گفته شده است که فاطمه از ابوبکر رو گردان شده و تا لحظه موت با وی حرف نزده است. دو کتاب اخیر (بخاری و مسلم) از معتبرترین کتب اهل سنت هستند. آنچه را که ابوبکر به پیامبر نسبت داده است، مخالف با آیات صریحه دربارهی میراث پیامبران میباشد. بعضی از این آیهها را اینجا بیان میکنیم. آیه ۱۶ سوره نمل میگوید﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَ﴾[النمل: ۱۶]. یعنی «سلیمان از داود میراث برده»، آیه ۵ سوره مریم میگوید: ﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦﴾[مریم: ۵]. یعنی: «پس از فضل خویش به من جانشینی (پسری) عنایت کن تا از من و آل یعقوب ارث ببرد، وای پروردگار، او را مورد رضایت خویش قرار ده». آیا جایز است که ما خدا را تکذیب کنیم؟ [۹۹]یا اینکه بر این باور باشیم که رسول الله جخلاف خداوند چیزی گفته است؟ یا بگوییم که حدیث منسوب به پیامبر جصحت ندارد و این حدیث به قصد استئصال اولاد پیامبر جگفته شده است [۱۰۰].
(الف) آری، این بود دیدگاه آقای خمینی، مسلماً این دیدگاه مخالف با حدیثی است که در اصول کافی است. اگر آنان بگویند، تناقضی اصلاً وجود ندارد بلکه تناقض در فهم و درک ناصحیح تو است. زیرا حدیث مذکور در اصول کافی، ضعیف است و ما همه روایات اصول کافی را صحیح نمیدانیم بلکه در آن روایات ضعیف و سقیم نیز وجود دارد. من این نقد علمی را میپذیرم و میپذیرم که وجود تناقض تهمتی است از ناحیه من، ولی من مات و مبهوت هستم و نمیتوانم آنچه را که خمینی خودش در کتاب «الحکومه الإسلامیة» گفته، بپذیرم او درباره همین حدیث که به زعم او به دروغ به طرف پیامبر جنسبت داده شده است و به خاطر استئصال اولاد پیامبر جوضع شده است، در کتاب «الحکومه الإسلامیة» میگوید: «الحدیث صحیح، وحتی ابو علي بن ابراهيم (ابراهيم بن هاشم) فهو من كبار الثقات نقل الحديث» [۱۰۱]!!! یعنی: «حدیث صحیح است حتی ابوعلی بن ابراهیم که از راویان بسیار ثقه است، آن را نقل کرده است». اکنون سوال این است که حدیثی که درباره میراث ندادن پیامبران در آن سخن گفته شده است و صحت ندارد چگونه همان حدیث در وقت واحد صحیح قرار داده میشود و دلیل صحتش نیز بیان میگردد؟!؟ آیا از میان ما و شما چه کسی با نصوص مخالفت میکند یا قصد استئصال اولاد نبی را در قالب محبت به اهل بیت دارد؟ کسی که از نبی امی تبعیت میکند یا کسانی که بنا و پایهی دینشان بر دروغ و تضاد نهاده شده است؟! بسیار شگفتآور این است که مرجع خود آنان امام ثقفی، قول حضرت علی بن ابیطالب را به خاطر بر حذر داشتن پیروانش چنین نقل میکند: «... ولا تقص في أمر واحد بقضائين مختلفين فيتناقض امرك وتزيع عن الحق» [۱۰۲]. یعنی: «حضرت خطاب به شیعیان خود میفرماید: در مورد یک جریان دو حکم و قضاوت متناقض صادر نکنید که در آن صورت حکمتان متناقض بوده و از حق منحرف میشوید»!؟ «فماذا بعد قول علي إلا الضلال» یعنی: «مخالفت با قول علی جز گمراهی چیزی دیگری نیست».
(ب) باید بدانیم که حضرت ابوبکر ساموال رسول الله را برای خود و اهل بیتش نگذاشته بود و او جای مصرف این گونه صدقات نبود بلکه مستغنی بود. این تحریم از میراث پیامبر ج، دختر خود او، حضرت عایشه و سایر ازواج مطهرات را شامل میشد. بخاری و مسلم از عروه و او از حضرت عایشهلچنین نقل کردهاند: «ازواج مطهرات بعد از وفات رسول اکرم جقصد کردند که حضرت عثمان سرا جهت دریافت سهمیهی میراث خود، نزد حضرت ابوبکر سبفرستند. حضرت عایشهلفرمود: أَلَيْسَ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». «آیا رسول الله اکرم جنفرموده است که ما پیامبران به کسی میراث نمیدهیم [۱۰۳]، ترکه ما همهاش صدقه است» [۱۰۴].
(ث) حضرت ابوبکر سچند برابر سهمیهی علی و فاطمهلاز میراث رسول الله ج، به علی و اولادش مال داد و حضرت عمر سنیز در دوران خلافت خود چنین کرد. در حدیث از ابوهریره سچنین آمده است: حضرت فاطمهلنزد ابوبکر آمد و گفت: «چه کسی از تو میراث میبرد؟» حضرت ابوبکر سگفت: خانواده و فرزندانم. حضرت فاطمهلگفت: پس چرا من از پدرم میراث نبرم؟ حضرت ابوبکر سگفت: من از رسول الله جشنیدم که چنین فرموده است: «لا نورث». «کسی از ما میراث نمیبرد»، البته کلیه کسانی که تحت تکفل رسول الله جبودهاند، هزینه آنان به عهده من است و من به همه آنان که رسول الله جانفاق میکرد، انفاق میکنم [۱۰۵]. حضرت ابوبکر سچه در دوران حیات مبارکه رسول اکرم جو چه در دوران خلافت خودش، نه بر احدی ستم کرده است و نه حق کسی را منع کرده است. در چنین حالتی و چنین شخصیتی چگونه حق سیده النساء را منع میکند؟!.
ج- بیتردید حضرت فاطمهلاذیت خود را به خاطر این گناه میدانست که اذیت او موجب اذیت رسول الله بود. قطعاً در حالتی که معامله میان اذیت فاطمه و اذیت پدرش دایر باشد، دوری و پرهیز از اذیت پدرش اولیتر و واجبتر است و حضرت ابوبکر سچنین وضعیتی داشت. زیرا او از اینکه پدر فاطمه اذیت شود، اجتناب میکرد. زیرا حضرت رسول الله جبا وی عهد کرده بود و دستوراتی به او داده بود. لذا حضرت ابوبکر سچارهای نداشت جز اینکه به عهدش وفا کند و امر پیامبر سرا بجا بیاورد، و در غیر این صورت ممکن بود تخلف از امر پیامبر شده و موجبات خشم او فراهم گردد. و این امر در قول حضرت ابوبکر سخطاب به حضرت فاطمهل، به طور واضح و روشن نمایان بود. حضرت ابوبکر: «...لَسْتُ تَارِكًا شَيْئًا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيَعْمَلُ بِهِ إِلاَّ عَمِلْتُ بِهِ إِنِّى أَخْشَى إِنْ تَرَكْتُ شَيْئًا مِنْ أَمْرِهِ أَنْ أَزِيغَ» [۱۰۶]. «من هرگز روشی و عملی را که رسول اکرم جانجام میداد، رها نمیکنم. زیرا من اگر از حکم او تخطی کنم از راه حق منحرف میشوم».
(د)... باید بدانیم که حضرت ابوبکر سبا اهل بیت رسول الله جمحبت داشت و از آنان تجلیل و تقدیر میکرد. به خاطر همین محبت بود که فرمود: به خدا سوگند، رعایت قرابت و خویشاوندی پیامبر جوصله رحمی با خویشاوندان پیامبر جرا در برابر قرابت خویش ترجیح میدهم [صحیح بخاری: کتاب الـمغازی، برقم ۳۸۱۰]. «وقال أيضاً ارقبوا محمداً في اهل بيته» [۱۰۷]. یعنی؟: «احساسات رسول الله جرا درباره اهل بیتش رعایت کنید».
اکنون بعد از روشن شدن همه این دلایل درباره دیدگاه حضرت ابوبکر سدر جریان میراث رسول الله ج، آیا چنین برداشتی علیه او و متهم کردن او به اذیت و آزار فاطمه و جلوگیری از دادن حق و غضب و هضم کردن حق او، جایز است؟ پاسخ این سوال را به عهده خوانندگان محترم میگذارم.
در مورد اینکه حضرت فاطمهلدر قبال حضرت ابوبکر سچنین موضعی داشت (یعنی معتقد به غضب و هضم حقش بود) که آقای تیجانی و هم کیشانش ارائه میدهند، برای ما اهل سنت قطعاً پذیرفتنی نیست. زیرا ما حضرت زهرا را به مراتب بالاتر از داشتن چنین موضعی میدانیم و به هیچ عنوان او را شایسته چنین دیدگاهی نمیدانیم. استدلال آقای تیجانی از چنین موضعی بیش از استدلال یک جاهل نیست زیرا او به گمان باطل خود این را موجب مدح برای حضرت زهرا میداند و غافل است از اینکه چنین دیدگاهی درباره او به دلایل مختلف موجب نکوهش او میشود.
(الف) وقتی برای ما روشن است که عمل حضرت ابوبکر سمطابق با حکم رسول الله جبوده و چیزی است که صحابه بر آن اجماع کردهاند. قطعاً چنین چیزی عیناً حکم خدا و رسول الله است. و هرکس خواسته باشد خلاف حکم خدا و رسول الله جعمل شود. خشم کند و سوگند یاد کند که نه با حکم حرف زند و نه با صاحب حاکم، این چیزی نیست که برای او موجب ستایش و برای حاکم موجب ندامت باشد. بلکه این به جای عیب و نقص برای حاکم، بیشتر موجب مدح است [۱۰۸].
(ب) تیجانی میگوید: فاطمهلاز حضرت ابوبکر سو حضرت عمر سناراض شده و از دست آنان نزد رسول الله جشکایت خواهد کرد. و این روایت را از کتاب (تاریخ الخلفاء) منسوب به ابن قتیبه که هیچ دلیلی بر صحت آن روایت وجود ندارد، نقل کرده است. این در واقع چیزی است که نسبت دادن آن به فاطمهی زهرالبه هیچ وجه شایسته نیست. زیرا شکایت در واقع باید به پیشگاه حضرت حق برده شود، همان طور که بندهی صالح خداوند، حضرت یعقوب ÷گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾[یوسف: ۸۶]. «همانا شکایت و نگرانی خودم را به بارگاه خداوند میبرم». حضرت موسی ÷در دعای خود نیز چنین فرموده است: «اللهم لك الحمد وإليك المشتكی». «پروردگارا، تو شایستهی تعریف هستی و شکایات به بارگاه تو آورده میشوند». رسول اکرم جخطاب به ابن عباس سفرمود: «إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ». «هرگاه سوال کردی از خدا سوال کن و هرگاه یاری خواستی از خدا یاری طلب کن». «ولم يقل سلني ولا استعن بي». یعنی: «رسول الله جبه حضرت ابن عباس نگفت: از من سوال کن و از من یاری طلب کن» [۱۰۹].
(ت) این مساله برای همگان روشن است و هر انسان عاقل میداند، یک زن وقتی از ولی امر و حاکم مالی را بخواهد و حاکم بخاطر عدم استحقاق آن زن، مال مطلوبه را به او ندهد، آن حاکم مال را برای خود و دوستانش نگرفته است بلکه وی آن مال را برای همه مسلمانان نگاه داشته است. اگر گفته شود که سایل و طلب کننده بر حاکم خشم کرده است، نهایت امر چنین است که سایل بخاطر این خشم کرده است که حاکم مال را به او نداده است و بدو گفته است که این مال از آن دیگران است و تو در آن حقی نداری. این خشم چه ستایشی را برای سائل همراه دارد؟ فرضاً اگر سائل مظلوم هم باشد. خشم او فقط به خاطر مال و ثروت دنیا است. چگونه این خشم برای طلب کننده موجب مدح و برای حاکم موجب ذم میشود؟ حاکمی که مال را برای خود نمیگیرد، به مراتب دورتر و پاکتر است از تهمت نسبت به سایل و طالب که مال را برای خود طلب میکند. چگونه نقص و تهمت متوجه کسی میشود که مال را برای خود نمیخواهد و متوجه کسی که مال را برای خود میطلبد، نمیشود؟! حاکم میگوید: من به خاطر اطاعت از حکم الله مال را به کسی نمیدهم زیرا برای من جایز نیست که مال را از مستحق بگیرم و به غیر مستحق بدهم. و سائل میگوید: «من به خاطر سهم اندک خود خشم میکنم. آیا کسی که چنین چیزی را در شان فاطمه بیان میکند و آن را از فضایل و مناقب او میداند، جاهل نیست؟ آیا خداوند منافقین را نکوهش نکرده و در حق آنان چنین نگفته است: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ ٥٨ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ ٥٩﴾[التوبة: ۵۸-۵۹]. «از میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو ایراد میگیرند، اگر به آنها چیزی از زکات داده شود خشنود میشوند و اگر چیزی داده نشود، ناراحت میشوند. اگر آنها به تقسیم خدا و رسول خدا راضی میشدند و میگفتند: خدا برای ما کافی است و خدا و رسولش از فضل و احسان خود به ما میدهند و ما خواهان رضای خدا هستیم. برای آنان بهتر بود». خداوند متعال شان منافقان را در این دو آیه چنین بیان کرده است. اگر به آنان چیزی داده شود، خوشحال میشوند و اگر چیزی داده نشود خشم و غضب میکنند و آنان را به خاطر داشتن چنین خصلتی نکوهش کرده است. کسی یا کسانی که حضرت فاطمهلرا به چنین خصلتی تعریف کردهاند، آیا در واقع او را مذمت و نکوهش نکردهاند؟ خداوند این گروه را هدایت کند و اهل بیت رسول الله جرا از شر آنان نجات دهد زیرا این گروه نقص و عیبی را به اهل بیت چسبانده که برای هیچ بیننده پنهان نیست [۱۱۰].
ج- شاید آقای تیجانی بگوید: «فاطمهلحق خودش را مطالبه میکرد» این سخن آقای تیجانی بهتر از سخنی که در حق ابوبکر سگفته شده است، نیست. «يقول القائل: أبو بكر لا يمنع يهودياً ولا نصرانياً حقه، فكيف يمنع سيده نساء العالـمين حقها؟». یعنی: «حضرت ابوبکر سجلوی حق هیچ یهودی و مسیحی را نگرفته است، چگونه حق سردار و بانوان و زنان دو جهان را میگیرد و او را از حقش منع میکند»؟!. زیرا خداوند و رسولش در حق حضرت ابوبکر سگواهی دادهاند که او مالش را برای خدا انفاق میکند. آنگاه او چگونه مردم را از دادن حقشان منع میکند؟ و فاطمهلاز شخص رسول اکرم جمالی را میخواست ولی رسول اکرم جاو را نداد. همانطور که در صحیحین از حضرت علی سروایت شده است که حضرت علی ستحت عنوان حدیث الخادم میگوید: فاطمهلنزد رسول اکرم جرفت و از وی خدمت گذاری درخواست نمود. رسول الله جخدمت گذاری به او نداد و در عوض تسبیحات را به وی تعلیم داد [۱۱۱]. آری، اگر برای رسول الله ججایز است چیزی را که فاطمه از او بخواهد و او ندهد و دادن بر او واجب نباشد، پس برای خلیفه رسول الله جنیز جایز است. و معلوم شد که او معصوم نیست. از اینکه چیزی را مطالبه کند که اعطاء آن واجب نباشد. وقتی عمل کردن به خواسته او واجب نیست، ترک اعطا و ندادن مایه گناه و نکوهش هم نیست هر چند که جایز و مباح است، البته اگر فرض ما بر این باشد، در حالی که اینجا، اعطا مال مباح هم نیست، آنگاه منع و ندادن موجب ستایش خواهد بود. اما کسی سراغ ندارد که حضرت ابوبکر سحق کسی را منع کرده یا اینکه بر کسی ستم کرده باشد چه در زمان رسول الله جیا بعد از وفات آن حضرت ج [۱۱۲].
د- این که میگویند: «حضرت فاطمهلوصیت کرده بود تا در شب دفت شود و کسی از صحابه در مراسم تدفین و نماز جنازه او حاضر نشود، چنین وصیتی را کسی از حضرت فاطمه نقل نمیکند و کسی از این وصیت به فضایل حضرت فاطمه استدلال نمیکند مگر فرد نادانی که از شان والای حضرت فاطمه آگاه نباشد و نسبهای ناروایی را به او منسوب کند. زیرا نماز خواندن یک مسلمان و شرکت در مراسم تدفین مسلمانی دیگر، در واقع نوعی خیر و معروف است که از یک مسلمان به مسلمانی دیگر میرسد، بهترین انسان، از اینکه بهترین انسانی بر وی نماز خواند و در مراسم تدفین او شرکت کند، ضرر نمیکند. آری، مگر همه انسانها اعم از ابرار، فجار و منافقین برای رسول اکرم جدرود نمیفرستند. این درود فرستادن فجار و منافقین، اگر سودی ندارد، ضرری هم ندارد. رسول الله جمیدانست که در میان امت او منافقان هم وجود دارند، اما کسی را از درود خواندن منع نکرد، بلکه تمام مردم را حکم کرد تا بر وی درود بفرستند، هر چند که میان آنان مومن و منافق همه وجود دارند. پس چگونه چنین چیزی که به جز افراد نادان، کسی دیگر آن را نقل نمیکند و بدان استدلال نمیکند، در مقام تعریف و استناد به نفع کسی بیان میگردد؟ علاوه بر این اگر شخصی وصیت کند که مسلمانان در تدفین و نماز میت او شرکت نکنند، اینگونه وصیت نافذ نمیشود و واجب الاجرا نیست. زیرا نماز خواندن مسلمانان بر او در هر حال برای او موجب اجر و پاداش است. قطعاً اگر ستمکاری بر کسی ستم کند و آن شخص مورد ستم وصیت کند که ستمکار بر او نماز نخواند، این وصیت از جمله حسنات و اعمال نیکی که موجب مدح برای او باشد، محسوب نمیگردد و نه خدا و رسول، او را به چنین چیزی امر کردهاند. آری، کسی که قصد مدح و تعظیم فاطمه را بکند، چگونه چنین چیزی را به وی نسبت میدهد که در آن مدح و ستایش نباشد بلکه مدح در عکس و ضد آن باشد. همان گونه که کتاب، سنت و اجماع بر این نکته دلالت دارند؟! [۱۱۳]بعد از علم و آگاهی از این مطلب، روشن است که حق با کیست و باطل با چه کسی است.
۶- توضیح بعضی نکات را لازم میدانم تا خوانندگان محترم گمان نکنند که فاطمهلبخاطر میراث بر ابوبکر سخشم کرده و رابطهاش را با وی قطع کرده است و او سفارش کرده که در هنگام شب دفت کرده شود.
باید عرض شود:
۱- در پرتو مطالبی که در گذشته بیان گردید و با توجه به استدلال و استناد حضرت ابوبکر سبه حدیث «لا نورث»ایراد و اعتراض حضرت فاطمهلرا مبتنی بر این اصل بدانیم که معتقد به تاویل آن حدیث بوده است، یعنی اینکه او حدیث «لا نورث»را به معنی و مفهوم عام آن نپذیرفته بلکه به تخصیص آن اعتقاد داشته است و توریث منافع زمین و باغات را از عموم حدیث «لا نورث»مستثنا دانسته است و حضرت ابوبکر سبه مفهوم عام آن استناد کرده است. لذا اختلاف این دو شخصیت درباره چیزی بود، که متحمل تاویل بوده است ولی زمانی که حضرت ابوبکر سبر موضع خود مصمم شد، فاطمهلنیز از موضع خود منصرف شد» [۱۱۴].
ب- «آری، آنچه که از هجران حضرت زهرالدر حدیث آمده است، باید عرض شود که (هجران) در حدیث مذکور به معنی انقباض، و عدم نشاط در دیدار و ملاقات با ابوبکر ساست. این هجران به معنی هجرانی که حرام است، یعنی به معنی ترک سلام و سخن و روگردانی از ملاقات نیست. و معنی «فلم تكلمه»این است که فاطمهلبعد از اینکه متوجه معنی حدیث «لانورث» شد، در این خصوص دیگر با وی (ابوبکر) صحبت نکرد -یا به خاطر انقباض طبیعت و مزاج- دیگر نیازش را با او مطرح نکرد و نیازی برای ملاقات و صحبت کردن با ابوبکر سندید [۱۱۵]. حتی امام بیهقی از طریق شعبی روایت کرده است که حضرت ابوبکر سبه عیادت حضرت فاطمهلرفت و حضرت علی خطاب به فاطمهلفرمود: «هذا ابوبكر يستاذن عليك». «این ابوبکر ساست، میخواهد تو را عیادت کند». «قالت: أتحب ان آذن له». «فاطمه در جواب گفت: تو دوست داری او مرا عیادت کند»؟ حضرت علی سگفت: (آری). فاطمهلاو را اجازت داد. حضرت ابوبکر سنزد فاطمهلرفت او را دلجویی کرد و بالاخره حضرت فاطمهلنیز از حضرت ابوبکر ساعلام رضایت کرد. این حدیث هر چند که مرسل است اما اسناد و نسبتش به شعبی صحیح است. و با این حدیث، اشکال دایر بر ادامه هجران فاطمه با حضرت ابوبکر سزائل میگردد [۱۱۶]. سیوطی، مرسلات شعبی را صحیح قرار دادهاست. عجلی میگوید: مرسلات شعبی حکم حدیث صحیح را دارند، زیرا او مرسل نمیکند مگر حدیثی را که صحیح باشد [۱۱۷]. توصیه فاطمهلدرباره اینکه در شب دفن کرده شود تا ابوبکر و عمر سدر مراسم تدفین او شرکت نکنند، در این باره توضیحات لازم در صفحات آینده داده خواهد شد.
با این توضیحات واقعیت امر و آنچه که دیدگاه ما بود یعنی اینکه هر کدام از حضرت ابوبکر سو حضرت فاطمهلآنچه را که بر مبنای اجتهاد خود، حق خود میدانست، بر آن عمل میکرد، بسیار واضح و کاملاً روشن شده است.
ث- «در ارتباط با استشهاد آقای تیجانی از روایتی که به دروغ در کتاب «تاریخ الخلفاء» به ابن قتیبه نسبت داده شده است، و آن اینکه ابوبکر گفته بود: ای فاطمه من از ناخشنودی تو، پناه خدا را میطلبم و بعد ابوبکر سبه حدی گریه کرد نزدیک بود که نفسش بیرون رود و اینکه ابوبکر سگفت: من نیازی به بیعت شما ندارم، بیعتتان را فسخ کنید»،
باید عرض شود:
حدیث مذکور، هیچ سندی برایش ذکر نشده و هیچکدام از علمای حدیث آن را در کتب خود بیان نکرده است. بی گمان این حدیث کذب محض است که به حضرت ابوبکر سنسبت داده شده است. علاوه بر این من از تیجانی کودن میپرسم: چگونه میان این دعوی که ابوبکر انکار کرد از اینکه میراث فاطمه و فدک را به او بدهد و استشهاد حضرت ابوبکر علیه فاطمهلبه حدیث «لانورث»و اینکه به فاطمه گفت: «لا اغير شيئاً عمله النبي». «تغییر نمیدهم آنچه را که رسول اکرم جبدان عمل کرده است». چگونه تطبیق میدهد؟ میان این دیدگاه حضرت ابوبکر و دیدگاه آخر او (در همین قضیه) که گریه کرد تا اینکه نزدیک بود که نفسش بیرون رود و پناه خواستن او از ناخشنودی فاطمهل، بلکه این گفته او که من هیچ نیازی به بیعت شما ندارم بیعتتان را فسخ کنید، میان این گزینههای متضاد چه راه تطبیقی وجود دارد؟؟!!.
آری، موضوع بحث در همه این روایات میراث است؟ اگر حضرت ابوبکر سدر ادعای حضرت فاطمهل، به حدیث رسول اکرم جاستدلال میکرد، آنگاه گریه کردن او به حدی که نزدیک بود نفسش بیرون رود، چه معنا دارد؟ و چرا بگوید: من از ناخشنودی تو ای فاطمهل، پناه خدا را میطلبم؟ آیا ابوبکر ساز اینکه از حدیث رسول الله جتبعیت میکرد، مرتکب گناه شده بود؟ یا اینکه شریعت اتباع فاطمهلرا مانند اتباع پیامبر جواجب قرار داده است؟! بنابراین، من بر این باور هستم که آقای تیجانی با استدلال به این گونه روایات دروغین، راه مرا بسته و از تحمل زحمت و بیان هر گونه دلیل و پاسخ، مرا بی نیاز کرده است. زیرا روایتی که تیجانی مدعی شده که ابوبکر به حدی گریه کرد که نزدیک بود نفسش بیرون رود و خواستار فسخ بیعت شد، کذب محض است و شرم آور است که به طرف حضرت ابوبکر سنسبت داده شده است. تنها غلط بودن متن و مفهوم آن از بیان هر گونه دلیل کفایت میکند حال آنکه این حدیث هم از لحاظ متن و هم از لحاظ سند هر دو، دروغ است. شگفت آور است که آقای تیجانی چگونه جرات میکند و از چنین روایتی استدلال میکند؟!.
۷- درباره این گفته تیجانی «نتیجه یکی است، با این تفاوت که بخاری آن را به صورت مجمل و ابن قتیبه با مقداری بسط و تفضیل آن را بیان کرده است، و آن اینکه، رسول الله جبه خاطر رنجیدن فاطمه میرنجید و به خاطر خشنودی او خشنود میشود و فاطمهلفوت کرد در حالی که از ابوبکر سو عمر سرنجیده بود» [۱۱۸].
باید عرض شود:
الف- «... بیتردید، رسول اکرم جاز حضرت علی سرنجیده بود زیرا حضرت علی، فاطمه را دچار تکلیف کرده بود (در امر خواستگاری دختر ابوجهل) و قطعاً رنجیدن رسول الله جبه خاطر حضرت فاطمه، به حق بود، بلکه یک رنجیدن محض نبود».
ب- «روایت بخاری قطعاً بر این معنی دلالت ندارد که فاطمهلوقت وفات از حضرت ابوبکر سناراحت بود. اما حضرت عمر، والله نمیدانم چگونه، نام او در این قضیه درج شده است. آیا اگر به جای نام عمر، نام علی را در حدیث ذکر کنم، آیا مرتکب جنایتی شدهام یا خیر»؟
۸- در این باره گفته تیجانی... بخاری میگوید: «ماتت وهي واجده علی أبي بكر فلم تكلمه حتی توفيت فالـمعنی واحد كما لا يخفی».
«فاطمه فوت کرد در حالی که از ابوبکر ناراحت بود و تا دم موت با وی حرف نزد».
باید عرض شود:
در روایت بخاری چنین آمده است «فوجدت فاطمه» «فاطمه خشم کرد». و در روایتی دیگر آمده است، فلم تکلمه فی ذلک حتی ماتت [۱۱۹]. یعنی فاطمهلدرباره مطالبه میراث تا دم وفات با حضرت ابوبکر سحرف نزد. آقای تیجانی حدیث را وارونه کرده چنین از بخاری نقل میکند: «ماتت وهي واجده» یعنی: «فوت کرد در حالی که ناراحت و خشمگین بود». میان این دو جمله تفاوت زیادی وجود دارد. و معنی این دو جمله از همدیگر بسیار دور هستند. بخاری چنین نگفته بود: که فاطمه فوت کرد و او همواره از حضرت ابوبکر سناراحت بود، بلکه بخاری چنین گفته بود: فاطمه خشم کرد موقعی که حضرت ابوبکر ساو را در امر میراث جواب رد داد و تا وقت وفات در این باره با او حرف نزد. و هجران فاطمه با ابوبکر ساز قبیل هجران حرام و غیر جایز نبود. با توجه به روایت شعبی چنانچه گذشت، این معنی بیشتر روشن میگردد. و در روایت دروغین آقای تیجانی چنین آمده است: «إنها ساخطه علی ابي بكر سوسوف تشتكيه لأبيها». «او از ابوبکر ناراض است و از دست ابی بکر سپیش پدرش شکایت میکند». ولی روایت بخاری در اصل چنین است «إن فاطمه غضبتلأن أبابكر لم يعطها فدك». «فاطمه خشم کرده بود زیرا ابوبکر سفدک را به او نداده بود». اما آقای تیجانی سخنان را تحریف نموده مدعی است که معنی هر دو جمله یکی است، حال آنکه میان سخط و غضب تفاوت معنی زیادی وجود دارد. ممکن است یک انسان خشم کرده و در عین حال راضی باشد. اما سخط، همراه با خشم مفید معنی کراهیت و ناپسندیدگی است و ما فاطمه را برتر میدانیم از اینکه چنین سخنی بگوید.
آقای تیجانی میگوید: همه مورخان و بسیاری از علمای ما اعتراف دارند که حضرت فاطمهلدر جریان نحله، ارث و سهم خویشاوندان با حضرت ابوبکر خصومت کرد اما جواب مثبت به دعوی او داده نشد تا اینکه فوت کرد در حالی که از ابوبکر ناراضی شود، اما علمای اهل سنت، از این جریانات و حوادث اغماض نموده به خاطر حفظ حرمت و کرامت ابوبکر سنمیخواهند روی این موضوعات سخن بگویند. برایم فوق العاده شگفتآور بود، آنچه که در این موضوع بعضیها بعد از ذکر این رویدادها گفتهاند و آن اینکه: «برای فاطمه بسیار بعید است که آنچه که حق او نیست، آن را ادعا کند و برای ابوبکر نیز بعید است که از دادن حق فاطمه خودداری کند» و با این سفسطه، آنها گمان میکنند که مشکل حل شده است و پژوهشگران قانع شدهاند. این گفته آنان، به منزله این قول قایل است: «برای قرآن بسیار بعید است که غیر حق را بیان کند، و برای بنی اسرائیل بعید است که گوساله را عبادت کنند» خداوند ما را با علمایی گرفتار کرده است که نمیدانند چه میگویند و در آن واحد به یک چیز و ضد آن ایمان میآورند، در حالی که واقعیت این است که فاطمهلمدعی حق خود بود و ابوبکر دعوایش را رد کرده، یا به خاطر اینکه او در دعوایش (العیاذ الله) کاذب بوده است یا اینکه ابوبکر در حق او ستم کرده است. هیچ شک سومی در این قضیه وجود ندارد، آن طور که علمای ما میگویند [۱۲۰].
باید عرض شود:
۱- این گفته آقای تیجانی که «علمای اهل سنت نسبت به اختلاف فاطمه با ابوبکر اعتراف دارند ولی به خاطر پاسداری از حرمت و کرامت ابوبکر با اغماض و چشمپوشی از کنار این حوادث میگذرند و پیرامون آنها صحبت نمیکنند. همانطور که عادت آنها است». این دروغ محض، علیه اهل سنت است و دلایلی که پیرامون این قضیه در مباحث گذشته بیان کردم، برای توضیح این مطلب کافی است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب ارزشمند خود «منهاج السنة» بهترین توضیحات را پیرامون این قضیه [۱۲۱]بیان کرده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در این کتاب، ابن مطهر حلی را مورد نقد قرار داده، دلایل او را با زمین یکسان کرده است به طوری که تمام تار و پود مستندات او از هم گسیخته است. ابن حجر در شرح بخاری و امام نووی در شرح مسلم و شاه عبدالعزیز در تحفه اثنا عشری و شکری و مبارکفوری در خلاصه آن، حدیث را به گونهای که من توضیح دادم، توضیح دادهاند هم چنین کتب شهید علامه احسان الهی ظهیر که دهان روافض را لگام کرده است، و به همین خاطر هم آنها او را به شهادت رساندند، علاوه بر این کتب، عده زیادی از علما درباره این قضیه، کتاب نوشتهاند و این حدیث را به نحوی که توضیح داده شد، تشریح کردهاند... بنابراین ادعای آقای تیجانی دایر بر اغماض و صحبت نکردن علمای اهل سنت پیرامون این قضیه، دال بر کمبود آگاهی و سطحی بودن معلومات او، در خصوص این قضیه است. قضیهای که بدون فهم و درایت لازم، خود را در آن گرفتار کرده است.
۲- درباره این گفته تیجانی: «در شگفت هستم از قول بعضی علما که میگویند: (برای فاطمه بسیار بعید است، ادعا کند آنچه را که حق او نیست و بسیار بعید است برای ابوبکر سکه او را از حقش منع کند) و فکر میکند با این سفسطه پژوهشگران را قانع کرده است یا قانع شدهاند...» الخ.
باید عرض شود:
در مباحث گذشته بیان کردم که فاطمهلادعای ناحق نکرده بود بلکه حدیث رسول الله جرا بر خلاف آنچه که حضرت ابوبکر سفهمیده بود، تاویل میکرد ابوبکر سهر چند که به خواسته او عمل نکرد و آنچه که او از میراث مدعی بود، به وی نداد اما برای همگان به طور قطع معلوم است که او را از حقش محروم نکرد بلکه ابوبکر مطمئن بود که دارد مطابق با خواست و دستور پیامبر جعمل میکند و گر نه، اگر فاطمهلحقی میداشت، هرگز او را منع نمیکرد و چرا چنین کند؟ برای همگان معلوم بود که حضرت ابوبکر سحتی حق یک نفر یهودی و نصرانی را منع نکرده است بر مبنای چه دلیلی حق دختر گرامی رسول الله جرا منع کند؟ به ویژه وقتی که ما میدانیم که او این اموال را به ازواج مطهرات که دخترش نیز از جمله آنها بود، نداد. تاریخ شاهد گویایی است که حضرت ابوبکر سدر حیات رسول الله جچگونه دارایی و ثروت خود را در راه الله انفاق میکرد حتی رسول الله جدر این باره فرمود: «ما نفعي مال مثل مال أبي بكر س». «هیچ مال و ثروتی مانند مال حضرت ابوبکر سبه نفع اسلام هزینه نشده است» [۱۲۲]. آری، بعد از بیان احادیث صحیح مذکور، این سوال مطرح میشود... کدام سخن، دیدگاه حق و قرین صواب است؟ سخن و دیدگاه اهل سنت که اکنون توضیح داده شد یا موضع و دیدگاه روافض که کمترین معنی و منطقی همراه ندارد و خلاصهاش این است که ابوبکر ساز دادن حق فاطمهلخودداری کرد و میخواست از راه جور و ستم حقش را غضب کند؟ و فاطمه به جهت اینکه معصوم است، در مدعایش حق بجانب است و ابوبکر از جمله حکام جور و ستمکاران است. روافض با این حیله سوفسطایی فکر میکنند قضیه را حل کرده اند!! و با این شیوه، آتش کینهای را که در دلهای خود نسبت به ابوبکر سدارند، تخفیف میدهند.
آری، حق باید گفته شود و حق آن است که شرع عظیم و منطق سلیم آن را بپذیرد، یعنی اینکه «حاشا لفاطمه أن تدعی ما ليس لها بحق وحاشا لأبي بكر من أن يمنع حقها» «برای، فاطمهلبسیار بعید است که غیر حق را دعوی کند و برای حضرت ابوبکر سبعید است که از دادن حق او سر باز زند»، آری آقای تیجانی این قول «حاشا لفاطمه... الخ» را تشبیه میدهد با گفته کسی که چنین میگوید: «حاشا للقرآن أن يقول غير الحق، وحاشا لبني اسراييل أن يعبدوا العجل»!!؟. «برای قرآن بسیار بعید است که غیر حق را بگوید و برای بنی اسراییل بعید است که گوساله را عبادت کنند».
قول این مدعی کاذب و دروغین بسیار شگفت آور است... چگونه او سخن خداوند را با سخن انسان تشبیه میدهد، آیا سخنان فاطمهلمو به مو، مانند سخنان الله هستند؟! و سخنان حضرت ابوبکر سمانند سخنان بنی اسراییل؟!! آری، عقده کور عصبیت تا این حد در تیجانی اثر گذاشته است؟! و او را در شرایطی قرار داده است که میان سخنان خالق و مخلوق تمییز نمیدهد. در این باره چیزی نمیگویم جز اینکه، پروردگارا، از جنون عصمت و عصبیت ما را به پناه خودت حفظ بفرما؟! خلاصه کلام اینکه آقای تیجانی از ما میخواهد تا بپذیریم که (فاطمهلحق خود را از ابوبکر سطلب میکرد و ابوبکر در حق او ستم کرد) تا برگ زرین نوینی بر انصاف دروغین خود بیفزاید.
آقای تیجانی در ادامه سخنان خود میگوید: «از روی دلایل عقلی و نقلی دروغگو بودن حضرت فاطمه زهرا ممتنع است زیرا رسول اکرم جفرموده است: فاطمه پاره تن من است، هر کس فاطمه را برنجاند، او مرا رنجانده است. بدیهی است کسی که کاذب و دروغگو باشد، شایسته چنین تعریف و تمجیدی از طرف رسول الله جنخواهد شد. بنابراین، حدیث مذکور، بر عصمت او از دروغ و از سایر فواحش دلالت دارد، همانطور که آیه تطهیر دلالت دارد، آیه تطهیر درباره فاطمه، شوهر و هر دو پسرش نازل شده است. و این حدیث را خود عایشه روایت کرده است. عقل مندان باید بپذیرند که بر وی ظلم شده است و به همین خاطر شما میدانید که فاطمه (سلام الله علیها) به ابوبکر و عمر اجازه ورود نداد وقتی که آن دو میخواستند در خانه او بروند. وقتی حضرت علی، ابوبکر و عمر را اجازه داد که وارد خانه بشوند، فاطمه چهره خود را بسوی دیوار برگرداند و نمیخواست بسوی آن دو نگاه کند.
فاطمه فوت کرد و بنابر وصیتی که کرده بود، در شب دفن شد تا کسی از آنان در تدفین او شرکت نکند! و تا امروز مرقد دختر رسول الله جمجهول و غیر مشخص است. چرا علمای ما درباره این واقعیت مهر به لب زده و خاموش هستند و در این خصوص صحبت نمیکنند حتی درباره این واقعیت اشاره هم نمیکنند و سایر صحابه رسول الله جرا مانند فرشتگان معصوم و بیگناه برای ما معرفی میکنند [۱۲۳].
در پاسخ باید عرض شود:
۱- هیچیک از اهل سنت نگفته است که فاطمهلدروغ گفته است بلکه سخن از کذب و دروغ در این قضیه اصلاً مفهومی ندارد. فاطمهلآنچه را که به گمان خودش، حق خود میدانست، خواستار شد و زمانی که حضرت ابوبکر سدلایل عدم اعطا میراث را برایش توضیح داد، دیگر پیرامون مساله میراث سخن نگفت و حضرت ابوبکر در جهت خشنودی او از تمام سعی و تلاش خود کار گرفت و او نیز خشنود شد.
۲- این گفته آقای تیجانی: «فاطمه دروغ میگوید: . . . او از کذب و تمام فواحش پاک است».
آری، اگر جریان معصوم بودن چنین ساده و آسان است، من هم میگویم: بنابر دلایل عقلی و نقلی ظالم بودن کسی که در حضر و سفر، در رنج و خوشی حتی در مشکلترین و حساسترین لحظههای زندگی همراه پیامبر و صاحب او در غار بوده است، نیز ممتنع است. زیرا خود حضرت رسول جدرباره او فرموده است: «لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا مِنْ أُمَّتِى خَلِيلاً لاَتَّخَذْتُ، أَبَا بَكْرٍ وَلَكِنْ أَخِى وَصَاحِبِى» [۱۲۴].
«اگر قرار بر این میبود که کسی را به عنوان دوست بر گزینم، ابوبکر را بر میگزیدم اما او برادر و همراه من است».
بدیهی است کسی که دروغ گوید یا ظالم باشد، شایسته چنین تعریف و تمجیدی از جانب رسول الله جنخواهد شد. زیرا حدیث مذکور بر عصمت ابوبکر از ظلم و از سایر فواحش دلالت دارد. هم چنین دلایل عقلی و نقلی دال بر این نکته هستند که عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز ظالم نبودند، زیرا رسول اکرم جدرباره عمر بن خطاب فرموده است: در خواب دیدم که شیر نوشیدم، به حدی نوشیدم که سیر شدم و سیرابی را از سر انگشتان خود لمس میکردم. بعد ظرف شیر را به عمر دادم، صحابه سوال کردند: این خواب را چگونه تفسیر میفرمایی؟ فرمود: منظور آن (علم) است [۱۲۵]. و دربارهی حضرت عثمان فرموده است: «مَنْ جَهَّزَ جَيْشَ الْعُسْرَةِ فَلَهُ الْجَنَّةُ، فَجَهَّزَهُ عُثْمَانُ» [۱۲۶]. «هر کس سپاه عسره (سپاهی که به تبوک اعزام میشد) را مجهز کند، اهل بهشت است، و عثمان آن را تجهیز کرد». علاوه بر این، رسول اکرم جهمراه با حضرت ابوبکر سو عمر و عثمان موقع صعود بالای احد فرمود: «اثْبُتْ أُحُدُ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِىٌّ وَصِدِّيقٌ وَشَهِيدَانِ» [۱۲۷]. «ای احد، بر جای خود ثابت و پا بر جا بمان، بالای تو، یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید قرار دارد».
بدیهی است کسی که ظالم و ستمکار باشد، از جانب رسول الله جشایسته چنین تعریف و تمجید صریح نخواهد بود. زیرا حدیث در واقع دال بر عصمت صحابه از ظلم و سایر فواحش میباشد. اگر فضایل صحابهشرا از زبان رسول الله جبر شمارم، حسب استدلال آقای تیجانی، همه آنان جزو معصومین قرار خواهند گرفت. اگر آقای تیجانی بگوید: خصوصیت عصمت متعلق به فاطمه است و بس، ارائه دلیل برایش لازم است. اگر دلیل واضح و صریح دارد که فاطمهلرا به عصمت مختص میکند، او حق دارد که مناقشه کند همان طور که مایل باشد. ولی مجرد نسب در هیچ شرایطی نمیتواند، دلیل عصمت باشد. اگر چنین میبود، ابوطالب، پدر حضرت علی از اهل بهشت میبود اما اهل دوزخ بودن او، از دلایل قطعی ثابت شده است. اگر آقای تیجانی، احادیثی را که ذکر کردم، بدلیل اینکه از صحاح اهل سنت بودند، ضعیف بداند، چون اهل سنت احادیث ضعیف را در فضایل صحابه در کتب خود میآورند، نباید فراموش کند که حدیث فاطمهلدر صحاح اهل سنت روایت شده است، زیرا این حدیث نیز ضعیف تلقی میشود، زیرا ناقلان احادیث فضایل صحابه مجروحاند، هیچ حدیثی از آنان نباید پذیرفته شود ولو اینکه در باب فضایل اهل بیت باشد، پروردگارا، تنها تو میتوانی با روشی جدید درباره صحت و سقم احادیث، قضاوت کنی، و آن راه جدید، راه انصاف است.
۳- آقای تیجانی میگوید: «آیه تطهیر که درباره فاطمه، علی سو دو فرزندش، (حسن و حسین) نازل شده است، دال بر عصمت آنان است. این حدیث از خود عایشه نقل شده است.... الخ».
در جواب عرض میشود:
آیه تطهیر، مختص فاطمه، علی، حسن و حسین نیست بلکه ازواج مطهرات رسول اکرم جنیز از مصداق آن هستند و این شمول و عموم از سباق آیه ظاهر و روشن است. خداوند سبحان میفرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾[الأحزاب: ۳۲- ۳۴].
«ای همسران پیامبر، شما مانند سایر زنان نیستند، اگر میخواهید راه تقوا را در پیش بگیرید، صدا را نرم و نازک نکنید تا صاحبان دلهای بیمار به شما چشم طمع دوزند. و سخنان خوب و شایسته بگویید، و در خانههای خود بمانید و مانند جاهلیت پیشین، خود را به نمایش نگذارید، نماز بر پای دارید، زکات بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، همانا خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت -پیامبر- دور کند و شما را خوب پاک گرداند، و به یاد آورید آیات خداوند و سخنان حکمت آمیزی را که در خانههای شما تلاوت میشود، همانا خداوند بسیار دقیق و آگاه است».
آیه مبین این مطلب است که مصداق آن، ازواج مطهرات رسول الله جهستند. همچنین نوید و وعیدهایی که در آن ذکر شدهاند اشاره به اختصاص ازواج دارد. اما ما آیه را منحصر به ازواج نمیدانیم و بر این عقیده هستیم که تمام اهل بیت را در بر میگیرد ولی در عین حال، فاطمه، علی، حسن و حسین رضوان الله علیهم اجمعین از میان اهل بیت، در این امر اختصاص بیشتری دارند چون رسول اکرم جآنان را به دعا مختص کرده بود. در بخاری از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت شده است، میگوید: از رسول الله جسوال کردیم: چگونه بر شما اهل بیت درود بخوانیم؟ خداوند سلام گفتن را برای ما نشان داده است. رسول الله جفرمود: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [۱۲۸].
بیتردید منظور از اهل بیت ازواج و اولاد پیامبر جمیباشند. همانگونه که در حدیثی دیگر از امام بخاری به روایت عمرو بن سلیم زرقی آمده است. ابوحمید ساعدی میگوید: صحابه عرض کردند: ای پیامبر گرامی، چگونه برای تو درود بفرستیم؟ رسول اکرم جفرمود: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [۱۲۹].
در بخشی از یک حدیث دیگر که امام بخاری آن را نقل کرده است، چنین آمده است: حضرت انس سمیگوید: رسول الله جبه حجرهی حضرت عایشهلتشریف برد و گفت: «السلام عليكم اهل البيت» «سلام بر شما ای اهل بیت». حضرت عایشه در جواب فرمود: «وعليك السلام ورحمة الله» و به حجرهی تمام ازواج رفت و به همه گفت، آنچه را که به حضرت عایشهلگفته بود [۱۳۰]. از لحاظ معنی لغوی نیز (اهل بیت) شامل ازواج میشود. فیروز آبادی میگوید: «... اهل الأمر: اهل بیت: ساکنان بیت. اهل الدین پیروان دین، اهل الرجل: همسر او، اهل النبی: ازواج نبی و دختران نبی و داماد پیامبر یعنی حضرت علی ÷» [۱۳۱]. ابن منظور میگوید: «... اهل البیت: ساکنان خانه، و اهل الرجل: افراد خاص یک شخص، و اهل النبی: همسران، دختران و داماد پیامبر یعنی علی و بعضی گفتهاند یعنی همسران پیامبر ج... «وقيل نساء النبي ج» [۱۳۲].
آری، بعد از بیان آیه و احادیث و توضیحات لغوی، جای شک و تردید باقی نمیماند، در اینکه ازواج مطهرات پیامبر جاز جمله مصداق آیه مذکور هستند.
علاوه بر این شواهد و دلایل عقلی و نقلی و لغوی، در آیههای متعدد قرآن کلمه (اهل) برای زوجه و همسر بکار برده شده است. در آیه ۷ سوره نمل آمده است: ﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سََٔاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ﴾[النمل: ۷]. «-یاد آوری کن- زمانی را که موسی به همسرش گفت: من آتشی میبینم، بزودی خبری از آتش و یا اخگری میآوریم تا خود را با آن گرم کنید». بیتردید، کسی که همراه موسی ÷بود، همسرش بود. در آیه ۲۵ سوره یوسف آمده است: ﴿قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ﴾[یوسف: ۲۵]. «گفت: سزای کسی که نسبت به همسرت، ارادهی بدی داشته باشد چه میتواند باشد مگر اینکه به زندان برود». به اتفاق همه مفسران گوینده این جمله، زلیخا همسر عزیز مصر بود. در آیه ۵۷ سوره نمل آمده است: ﴿فَأَنجَيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ﴾[النمل: ۵۷]. «ما لوط و خاندانش را نجات دادیم به جز همسرش». در اینجا (إلأ) حرف استثنا است و به معنی وضعی خودش حکایت از آن دارد که زوجهی حضرت لوط، از اهل او بود ولی بنابر دلایل مشخصی استثنا شده بود.
ممکن است آقای تیجانی تفاسیر اهل سنت را به عنوان حجت و دلیل نپذیرد، بویژه بعد از اینکه هدایت شده است. لذا لازم میدانم که تفاسیر بزرگان اهل تشیع را برایش ذکر کنم تا برایش ثابت شود که کلمه (اهل) نزد آنان نیز به معنی ازواج و همسران میآید. علی قمی در تفسیر، ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ﴾میگوید: وقتی سال بر او تمام شد، موسی ÷همسرش را با خود برد و شعیب خطاب به او گفت: او را با خود ببر، همانا خداوند تو را بر گزیده است. موسی گوسفندان خود را به مقصد مصر بیرون برد. وقتی به بیابانی رسید و همسرش همراه بود، دچار سردی شدید و باد تندی و تاریکی شدند و شب فرا رسید. موسی بسوی آتش نگاه کرد [۱۳۳].. . . الخ.
ابوعلی سبرسی در تفسیر آیه: ﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ﴾میگوید: اذ قال لأهله، یعنی به همسرش و او دختر شعیب بود [۱۳۴]. و همین معنی را موقع تفسیر: ﴿إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ﴾تکرار میکند و میگوید: «وهي بنت شعيب وكان تزوجها بمدين»، یعنی: «همسرش دختر شعیب بود و در مدین با وی ازدواج کرده بود» [۱۳۵].
در پرتو آنچه که گذشت، هر صاحب بصیرت و اهل خرد با وضاحت تمام میداند که مفسران شیعی نیز، ازواج را از جمله مصداق (اهل) میدانند. خدا را هزاران هزار سپاس.
ت- «هیچ دلیلی وجود ندارد دایر بر اینکه آیه تطهیر مختص به پنج تن است و بس، در حدیث عایشه فقط دعای پیامبر جبرای تطهیر و از بین بردن آلودگیها، از آنان ذکر شده است و هیچ دلیلی برای اختصاص در آن دیده نمیشود. مثال آیه تطهیر، مانند آیه تقوی است. در آیه تقوی چنین آمده است:
﴿لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ﴾[التوبة: ۱۰۸]. یعنی «مسجدی که از روز اول بر اساس تقوا بنیانگذاری شده است». این آیه درباره مسجد قباء نازل شده است ولی در عین حال مسجد النبی جرا نیز شامل است. ترمذی در سنن خود از ابیسعید خدری روایت میکند: «دو شخص در مورد مسجدی که بر اساس تقوی بنا شده بود، با هم اختلاف داشتند. یکی گفت: منظور از آن، مسجد قباء است و دیگری گفت: مسجد رسول الله جاست. رسول الله جفرمود: مسجدی که بر اساس تقوی پایه ریزی شده است، همان مسجد من است [۱۳۶].
حکم (پایه ریزی بر اساس تقوای) شامل هر دو مسجد است. چون هر دو مسجد بر اساس تقوای بنا نهاده شده اند [۱۳۷].
آیه، به دلایل متعددی دلالت بر عصمت فاطمه یا کسانی دیگر ندارد.
۱- حدیثی که امام مسلم از حضرت عایشهلنقل میکند: «فخرج النبي سغداه وعليه مرط [۱۳۸]... الخ». «یک روز صبح رسول اکرم جاز خانه بیرون رفت در حالی که چادری نقش و نگاردار و بافته شده از موی سیاه پوشیده بود، پس حسن بن علی آمد، او را داخل چادر گرفت، سپس حسین آمد و داخل چادر شد، بعد از آن فاطمه آمد و آن حضرت جوی را داخل چادر برد سپس حضرت علی آمد و رسول اکرم جوی را داخل چادر آورد و فرمود: یعنی همانا خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملاً پاک بگرداند». این حدیث، بی تردید، در واقع دعای پیامبر جدر حق فاطمهل، علی س، حسن سو حسین ساست. رسول الله جبا این دعا میخواست آلودگیها را از آنان بزداید و آنان را پاک و مطهر کند. اگر آنان معصوم میبودند، چه نیازی برای پاکی آنان وجود داشت؟ وقتی آنان نیاز به پاکی و زدودن آلودگیها داشتند، پس عصمت از کجا و چگونه؟ میان این آیه و آیه ۶ سوره مائده چه تفاوتی وجود دارد که میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾[المائدة: ۶]. «خداوند نمیخواهد شما را در تگنا قرار دهد ولی میخواهد شما را پاک گرداند و نعمتهایش را بر شما کامل نماید تا اینکه شما سپاسگذاری کنید». خداوند در این آیه میفرماید، او بر اساس رحمت و شفقتی که نسبت به بندگان دارد، میخواهد آنان را تطهیر کند و نعمتهایش را بر آنان به اتمام برساند. منظور از تطهیر این نیست که خداوند آنان را معصوم قرار دادهاست. لذا آیه اول مانند این آیه است. و هیچ تفاوتی میان این دو دیده نمیشود.
۲- اگر آنان (شیعه) میگویند: آیه، یرید الله لیذهب عنکم الرجس... الخ بطور استثنایی عصمت را اثبات میکند، لازم است که دلیل روشن و شفافی را از کتاب و سنت ارائه دهند و گر نه این ادعاها، پنداری بیش نیستند و مشکلی را حل نخواهند کرد.
۳- اگر آیه مذکور دلالت بر عصمت حضرت علی، فاطمه، حسن و حسینشکند، آنگاه اگر بگویم: آیههای ۱۷-۲۱ سوره اللیل: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ٢١﴾[اللیل: ۱۷-۲۱]. دلالت بر عصمت حضرت ابیبکر سمیکند، خطا نکردهام و سخن گزافی نگفتهام. زیرا ابن کثیر و بسیاری از مفسران بر این باورند که این آیهها در حق حضرت ابوبکر سنازل شدهاند حتی بعضی آقایان اجماع مفسرین را در این باره نقل کردهاند [۱۳۹]. خداوند در این آیهها حضرت ابوبکر سرا به تقوی، تزکیه و تطهیر از گناهان بوسیله بذل مال در راه خداوند یاد فرموده و او را ستوده است. چنانچه معنی آیات چنین است: و پرهیزگارترین، از آتش جهنم بدور داشته خواهد شد، همان کسی که مالش را بذل مینماید تا خودش را پاکیزه نماید، هیچ کس بر او نعمت و احسانی ندارد و تا او را پاداش دهد بلکه صرفاً بخاطر رضای خدا این کار را میکند، وی بزودی خشنود خواهد شد. جناب تیجانی در این باره چه میگوید؟ دقت کن ای خواننده محترم، و سستی و بیپایهای دلایلی را که آقای تیجانی ارائه میدهد را ملاحظه کن. مسایل مهمی را که نیاز شدید به دلایل قوی از کتاب و سنت دارند، بر دلایل سست و بیپایه استوار کرده است. (آری، شاعر خوب گفته است:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
۴- قطعاً آیه تطهیر علاوه بر پنج تن، همه اهل بیت را در برمیگیرد، و آنان عبارتاند از: سایر دختران رسول الله جدر بخش دیگر حدیث که امام مسلم به روایت یزید بن حیان آن را ذکر کرده است چنین آمده است: رسول الله جفرمود: من درباره اهل بیت خودم، شما را توصیه میکنم و این کلمه را سه۳ بار تکرار فرمود، حصین از زید پرسید: اهل بیت رسول الله جچه کسانی هستند؟ آیا همسران پیامبر جاز اهل بیت او نیستند؟ زید گفت: آری، همسران او نیز از اهل بیت او هستند و اهل بیت او کلیه کسانی هستند که بعد از وی صدقه (زکات) برای آنان حرام شده است، گفت: آنان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان فرزندان علی، فرزندان عقیل، فرزندان عباس و فرزندان جعفر هستند. گفت: برای همه آنان صدقه حرام شده است؟ گفت: آری، [۱۴۰]فکر نمیکنم آقای تیجانی عصمت را شامل حال همه اینان بداند و هیچ دلیلی نیز دال بر خارج بودن اینان و مختص بودن پنج تن وجود ندارد. تمام ادله گذشته که بیان گردید، هر گونه اختصاص را نفی میکنند.
۵- باید بدانیم که روافض اثنی عشری خبر واحد را قابل عمل و حجت نمیدانند. نه در باب عبادات و نه در باب عقاید، و حدیثی که آقای تیجانی از آن استدلال میکند، یعنی حدیث عایشهلکه امام مسلم آن را روایت کرده است، متواتر نیست بلکه از اخبار آحاد است. اکنون سوال این است که آقای تیجانی چگونه از حدیثی که خبر واحد است در باب عقیده که همانا (عصمت) است استدلال میکند؟!.
۶- دلیلی دیگر دایر بر اینکه آیه تطهیر، فقط دعا است برای تطهیر و از اله آلودگیها، نه آن چنان که شیعه میگوید که خداوند آنان را از گناه پاک کرده، آلودگیها را زدوده است و در نتیجه آنان معصوم شدهاند، این است که عقیده شیعه در باب قضا و قدر مخالف با عقیده آنان در باب عصمت است.
آقای تیجانی در کتابی دیگر «مع الصادقین» میگوید: بعد از دقت و بررسی کامل در باب قضا و قدر چنین بر میآید که قول شیعه و دیدگاه آنان در امر قضا و قدر، دیدگاهی است بسیار درست و رایی است فوق العاده صایب و صحیح. زیرا گروهی در این باره دچار تفریط شده بر (جبر) صحه گذاشته است و گروه دیگری دچار افراط شده (تفویض) را قبول کرده است. ائمه اهل بیت آمدهاند تا مفاهیم و معتقدات را تصحیح کنند و راه وسطی میان افراط و تفریط را بر گزینند. بنابراین جبر و تفویض را رد کرده و معتقد به امر بین امرین شدهاند. و امام جعفر صادق برای این، مثال سادهای را که برای هر کس قابل درک باشد، بیان کرده است. وقتی سائل از او پرسید: اینکه میگویی نه خبر است نه تفویض، به چه معنا است؟ امام در جواب گفت: «راه رفتن تو روی زمین مانند افتادن تو روی آن نیست» یعنی اینکه ما روی زمین به اختیار خود راه میرویم. اما وقتی روی زمین میافتیم، این سقوط و افتادن در اختیار ما نیست. چه کسی از ما دوست دارد که روی زمین بیفتد و بعضی از اعضای جسم او شکسته و برای همیشه ناقص العضو بماند؟ لذا قضا و قدر، نه جبر محض است و نه تفویض محض بلکه میان جبر و تفویض قرار دارد. یعنی بعضی اعمال از طرف ما، به اختیار ما هستند و ما با اراده و اختیار خود آنان را انجام میدهیم. اما بعضی دیگر از اعمال، آنها هستند که از دایره اختیار بیرون هستند و ما در برابر آنها مجبوریم و قادر به دفع و رد آنها نیستیم، در برابر نوع اول مواخذه و محاسبه میشویم و در برابر نوع دوم مورد محاسبه قرار نخواهیم گرفت. انسان در حالت اولی مخیر و در حالت دومی مسیر است.
۱- مخیر است در رفتار و اعمالی که بعد از تفکر و نظر از وی صادر میشوند و آن اعمال را در حالت اختیار میان اقدام و ترک اقدام، انجام میدهد و در نهایت آن اعمال را یا انجام میدهد یا ترک میکند. خداوند در این آیه: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩﴾[الشمس: ۷-۹]. به همین نکته اشاره فرموده است. بنابراین، آلایش و پالایش نفس هر دو حاصل اراده و اختیار باطن و نفس انسان هستند. همان گونه که فلاح و خسران نتیجه حتمی اراده و اختیار اند [۱۴۱].
میگویم:
عقیده شما دایر بر اینکه «إن الله طهرهم وأذهب عنهم الرجس» مخالف عقیده شما در باب قضا و قدر است. زیرا عقیده شما در باب قضا و قدر، این است که خداوند کسی را تطهیر نمیکند مگر زمانی که خود او نسبت به تطهیرش تصمیم بگیرد، زیرا هر کس طبق عقیده شما مخیر است، مسیر و مجبور نیست و اراده خداوند به معنی امر او است. پس چرا و به چه دلیل در عقیده خود تناقض گویی میکنید؟!... آیا این تناقض دال بر پوشالی بودن عقاید شما نیست و دال بر این نیست که عقاید شما ساخته و پرداخته افکار و اندیشههای فرقهای شما هستند نه بر گرفته از کتاب الله و سنت رسول الله ج؟
تیجانی میگوید: «تکذیب فاطمه، کاری سهل و آسان است برای آن کسی که دستور به سوزاندنش و سوزاندن منزلش میدهد در صورتی که اعتراض کنندگان، از خانهاش برای بیعت با آنها، بیرون نیایند». سپس تاریخ الخلفای ابن قتیبه را به عنوان مرجع این روایت ذکر میکند [۱۴۲].
در جواب عرض میشود که:
این، ادعایی دروغین است زیرا روایت صحیح به اثبات میرساند که حضرت علی سبا حضرت ابوبکر سبیعت کرد چنانچه ابونضره روایت میکند که: «هنگامی که مردم نزد حضرت ابوبکر اجتماع نمودند، حضرت ابوبکر فرمود: چرا من علی را در جمع نمیبینم؟ راوی میگوید: تعدادی از انصار رفتند و حضرت علی را آوردند. ابوبکر خطاب به وی گفت: ای علی، شما پسر عمو و داماد رسول الله هستید، فکر کردم چرا حضور پیدا نکردید؟ حضرت علی سفرمود: ای خلیفه رسول الله، اشکالی ندارد، دستت را دراز کن، وی دستش را دراز کرد و حضرت علی سبا وی بیعت کرد ...» [۱۴۳].
این روایت صحیحی است که پذیرفته میشود نه روایت مجهولی که در کتابی وارد شده است که نسبت آن به مولفش درست نیست.
گذشته از این، اهل سنت اتفاق نظر دارند که برای شکل گرفتن بیعت، قبول همه مردم شرط نیست بلکه موافقت جمهور و بیشتر خبرگان کافی است. پس اگر فرض کنیم که حضرت علی سبیعت ابوبکر سرا نپذیرفت، هیچ اشکالی ندارد. به خصوص که وی سمع و طاعت میکند و اختلاف ایجاد نمیکند، ملاحظه کنید که خود حضرت علی سمیگوید چنانچه در کتب رافضه آمده است: «سوگند به خدا اگر امامت منعقد نمیشود مگر با حضور عموم مردم، این کار شدنی نیست. اما مسئله این است که کسانی که حاضر میشوند، فیصله میکنند. بعد از آن، کسی که حضور داشته نمیتواند از سخنش بر گردد و کسی که غائب بوده است حق انتخاب ندارد» [۱۴۴]. پس وقتی مسئله این گونه است چرا خانهاش را به آتش بکشند؟
آقای تیجانی میگوید: «با این همه، شما میبینید که فاطمهل، ابوبکر و عمر را اجازه ورود به خانه خود نداد. وقتی علی آن دو را به خانه آورد، فاطمهلبه خاطر اینکه بسوی آنان نگاه نکند، چهره را به طرف دیوار بر گرداند».
میگویم:
در دروغ بودن این سخن جای هیچ گونه تردیدی نیست. این روایت صحت ندارد، فاقد سند است و هیچ محدثی آن را نگفته است. علاوه بر این، این حدیث مخالف با احادیث صحیحی است، که در خلال مباحث گذشته بیان گردید، شیوه آقایان شیعه بسیار شگفتآور است. آیا آنان فکر میکنند با چنین اعمالی دارند از فاطمه دفاع میکنند؟ هرگز! بلکه دامن پاک او را لکه دار میکنند. فاطمه زهرا بسیار والاتر و بالاتر است از این عمل که شیعه آن را بسوی او نسبت میدهد، قهری فاطمه از شیخین به خاطر چه بود؟ به خاطر مال!! خداوند بر فاطمه زهرا ترحم نموده او را از شر این گونه اوباش حفاظت کند، آنان در جهت تخریب شرافت و کرامت زهرا گام بر میدارند و فکر حتی ادعا میکنند که کار خوبی را انجام دادهاند. عمر بن خطاب سدر جریان فدک و میراث اصلاً دخالت نکرده نزد فاطمه نرفته است. مگر حضرت ابوبکر سخلیفه نبود؟ لذا رفتن عمر و خشم کردن فاطمه بر او کاملاً بی اساس است؟ اصلاً صحت ندارد. آقای تیجانی به کدام دلیل استناد کرده حضرت عمر را در جریان میراث دخیل میداند؟ آری، خواننده محترم میبیند و میداند که جناب تیجانی بار بار، میگوید: ابوبکر و عمر، ابوبکر و عمر، اما یک دلیل ارائه نمیدهد تا نقش عمر را در این موضوع تبیین کند. اما با ذکر نام عمر در این جریان، هدفی جز مطعون کردن خلیفه رسول، حضرت عمر بن خطاب ندارد، بسیار متاسفم از این هدایت دروغین.
آقای تیجانی میگوید: «فاطمه فوت کرد و طبق وصیتش بطور پنهان در شب دفن شد تا ابوبکر و عمر در جنازه او شریک نشوند» [۱۴۵].
بدون هیچ شک و گمان این سخن دروغ محض است و شرم آور است. تیجانی این سخن را به صفحه ۳۹ جلد سوم بخاری نسبت میدهد تا خوانندگان را دچار این وهم و پندار باطل کند که این سخن را بخاری روایت کرده است اما اگر به بخاری مراجعه شود، چنین روایتی در آن دیده نمیشود. اصل حدیث در بخاری چنین است: «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ جسِتَّةَ أَشْهُرٍ ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِىٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ...».
«فاطمه در این باره بر ابوبکر خشم کرد و تا لحظه موت با ابوبکر سصحبت نکرد. وی شش ماه بعد از پیامبر جزنده ماند وقتی فوت کرد، شوهرش (علی) هنگام شب او را دفن کرد و ابوبکر را در جریان خبر موت فاطمه قرار نداد». آقای تیجانی از کجا خبر شد که فاطمه وصیت کرده بود تا در شب به طور پنهانی دفن شود؟ و از کجا خبر شد که فاطمه نمیخواست ابوبکر و عمر در جنازه او شرکت کنند؟ آیا این اطلاعات بطور خصوصی برایش وحی شدهاند؟ آری ممکن است چنین وحیی بر او نازل شده باشد، زیرا او از پیروان طریقه تیجانیه است که بر الهامات ربانی ایمان دارد!! این دروغگو سپس کتابی تحت عنوان «لأكون من الصادقين». «همراه با راستگویان»، به نگارش در میآورد؟! آری، درست گفته شده است:
«عشِ رجباً تری عجباً».
آقای تیجانی میگوید: «چرا علمای ما درباره این واقعیتها سکوت اختیار کرده پیرامون آن حرف نمیزنند حتی یادی از آنها نمیکنند و اصحاب رسول الله جرا مانند فرشتگان معصوم برای ما جلوه میدهند».
میگویم:
آقای تیجانی چقدر جاهل هستی؟! این ما نیستیم که اصحاب رسول الله جرا بسان فرشتگان میدانیم. البته، کسی که آنان را، بهترین مردمان معرفی کرده است، پروردگار مردمان است. او در کتاب خود میگوید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین مردمان هستید که خلق شدهاید تا مردم را به انجام کارهای نیک امر کنید و از کارهای بد باز دارید و به الله ایمان بیاورید».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ...﴾[الفتح: ۲۹].
«محمد جفرستاده خداوند است. یاران و اصحاب او در برابر کفار سخت و خشن و در برابر دوستان مهرباناند. تو همواره آنان را در حال عبادت و بندگی میبینی. آنان در صدد بدست آوردن فضل و خشنودی تورات چنین ستوده شدهاند... الخ».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾[الأنفال: ۷۴].
«آنانی که ایمان آوردند، هجرت کردند و در راه الله با دشمنان دین جنگیدند. آنانی که (مهاجرین) را پناه دادند و دین خدا را یاری کردند، همه اینان مومنان واقعی هستند، برای آنان مغفرت و روزی شرافتمندانه در نظر گرفته شده است».
﴿لَٰكِنِ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡخَيۡرَٰتُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٨٨ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٨٩﴾[التوبة: ۸۸- ۸۹].
«اما رسول الله جو آنانی که دعوت او را پذیرفتند، با جان و مال خود در راه الله جهاد کردند. برای آنان است به خوبیها و آنان هستند برندگان. خداوند برای آنان باغهایی را که زیر درختان آنها، نهرهای آب جاری است، تدارک دیده است. آنها برای همیشه در این باغها هستند. این است رستگاری بزرگ».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴].
«ای پیامبر گرامی، خداوند و آن عده از مومنان که از خط و مشی تو تبعیت میکند (در دفاع) تو را کفایت میکنند».
رسول گرامی اسلام فرمود: روزگاری فرا میرسد که گروهی از مردم به جهاد میروند، میگویند: کسی از یاران رسول الله جدرمیان شما وجود دارد؟ در جواب گفته میشود: آری، فتح و پیروزی به استقبال آنان میآید. باز روزگاری فرا میرسد و مردم به جهاد میروند. از آنان سوال میشود: آیا کسی از یاران یاران رسول الله جدرمیان شما هست؟ در جواب گفته میشود: آری، فتح و پیروزی به استقبال آنان میآید. باز روزگاری فرا میرسد و مردم به جهاد میروند. از آنان سوال میشود: آیا از یاران یاران، یاران رسول الله جدرمیان شما کسی هست؟ در جواب گفته میشود: آری، فتح و پیروزی به استقبال آنان میآید [۱۴۶].
در روایتی دیگر رسول اکرم جفرمود: به اصحاب و یاران من بد و بیراه نگویید. به خدا سوگند. اگر از شما کسی به اندازه کوه احد طلا انفاق کند، این انفاق او با یک مثقال از انفاق اصحاب من برابری نمیکند [۱۴۷].
آری، ما از اصحاب رسول الله جدفاع میکنیم. زیرا بدیهی و روشن است که طعن و تنقیص اصحاب رسول الله جدر واقع طعن و تنقیص شخص پیامبر جاست. چرا چنین نباشد. زیرا خود آن حضرت فرموده است: «الرَّجُلُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلُ» [۱۴۸].
هر کس از کیش و آیین دوست و همراه خود تبعیت میکند، لذا هر کس مواظب باشد و ببیند که با چه کسانی دوستی دارد. مگر خود آن حضرت جنفرموده است: «اگر قرار بر این میبود که کسی را به عنوان دوست بر گزینم، حضرت ابوبکر را بر میگزیدم ولی او برادر و رفیق من است».
صحابی که تمام زندگیاش را با پیامبر جسپری میکند و باز پیامبر جرا در قول و عمل مخالفت میکند!؟! چنین اندیشه و تفکری مترادف با نقص و عیب در قرآن و ادعای عبث در حق خداوند است. تعالی الله عما يقول الرافضه علواً كبيراً.
خداوند چگونه در کتاب خود اصحاب رسول الله جرا ستوده است. ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾[الفتح: ۱۸]. «خداوند از مومنان راضی و خشنود گردید هنگامی که زیر درخت با تو بیعت کردند. خداوند دانست آنچه را که در دلهایشان نهفته است لذا سکینه و آرامش بر آنها نازل کرد و فتحی زودرس نصیب آنان کرد». ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰]. «پیشکسوتان از مهاجرین و انصار، آنانی که با بهترین شیوه از پیامبر جتبعیت کردند، خداوند از آنان خشنود است و آنان از خداوند راضی، خداوند برای آنان باغهایی را که زیر درختان آنها نهرهای آب جاری هستند تدارک دیده است. آنان برای همیشه در آنجا زندگی میکنند، این است یک پیروزی بس عظیم».
آری، چنین است تصویر صحابه در قرآن و حدیث. آنگاه صحابه چگونه آن طور که روافض میگویند، بار میآیند؟! مگر میشود خدا و پیامبر ج(العیاذ بالله) دروغ بگویند؟! آری، ما از اصحاب دفاع میکنیم. زیرا آنان بودند که دین خدا را حفاظت کردند و در دفاع از حریم قرآن و سنت رسول الله ججان و مال را نثار کردند. طعن به حاملان و مدافعان دین، در واقع طعن به قرآن و سنت رسول الله جاست. و مرام اصلی اهل رفض نیز همین است.
آری، امیر محسن المللک، سید محمد مهدی علی، شیعی دوازده امامی که در پی تحقیقات و مطالعات عمیق خود، سلک اهل سنت را آن چنان که حق است، حق تشخیص داده از کیش شیعی تبری جسته است، چنین میگوید: «واقعیت این است که عقیده شیعه درباره اصحاب گرامی رسول الله ج، موجب توجیه تهمتهای ناروا در حق خود پیامبر جمیشود و باعث میشود که معتقدان به چنین عقیدهای درباره حقانیت اسلام دچار نابسامانی و شبهات گوناگونی شوند. زیرا هر کس درباره کسانی که بر پیامبر جایمان آوردهاند، معتقد باشد که آنان در ظاهر، در ایمان خود صادق بودند و در باطن (العیاذ بالله) کافر بودند و حتی بعد از وفات رسول الله جمرتد شدند، او نمیتواند نبوت نبی گرامی جرا بپذیرد و آن را تصدیق کند، بلکه او چنین میاندیشد که: اگر پیامبر ج، پیامبر به حق و راستین میبود، قطعاً تعلیمات او موثر واقع میشد و پیروانش با صدق و اخلاص به او ایمان میآوردند و از میان انبوه عظیمی که بوی ایمان آورده و به دعوت او گراییده بودند، حداقل صد نفر از میان آنان پیدا میشد که بر ایمان ثابت و پا بر جا میماندند (البته این عقیده شیعه است) چه کسانی هستند آنانی که در نتیجه هدایت رسول الله جمتاثر شدند و آمار و ارقام کسانی که از نبوت او استفاده میکردند به کجا میرسد؟ اگر اصحاب پیامبر جبه جز چند تن، بقیه همه مرتد و منافق میبودند (آن طور که شیعه معتقد است) پس چه کسی از اسلام تبعیت کرده است؟ و چه کسی از تعلیم و تربیت رسول اکرم جبهره برده است؟! [۱۴۹].
آری، دقت کنید و ببینید که فطرت سالم چگونه با امور غیر فطری در تضاد است تا برای شما روشن شود که اعتقادات شیعه تا چه میزان با عقل، منطق و فطرت سالم، سر ناسازگاری دارد! بعد از علم و آگاهی از دسیسه روافض، هر مسلمانی باید در امور دین خود محتاط بوده و خودش حفاظت خود را به عهده بگیرد.
در پایان قبل از خاتمه این بحث میخواهم عرض کنم که یک سوال هنوز در این خصوص باقی است و آن اینکه آیا کتاب «الإمامه والسیاسة» از آن ابن قتیبه یا خیر؟ در پاسخ به این سوال عرض میشود: خیر، کتاب «الإمامه والسیاسة» به او نسبت داده شده است و در واقع از تالیفات او نیست و برای اثبات این مدعا دلایلی متعددی وجود دارد:
۱- کسانی که زندگی ابن قتیبه را نوشتهاند حتی یک نفر از آنان نگفته است که ابن قتیبه، کتابی در فن تاریخ به نام «الإمامه والسیاسة» تالیف کرده است و ما از تالیفات او در تاریخ، کتابی به جز «الـمعارف» را سراغ نداریم و کتابی که مولف کشف الظنون از آن نام برده است «تاریخ ابن قتیبه» است که یک نسخه آن، در «الخزانة الظاهریة» در دمشق شماره (۸۰) وجود دارد [۱۵۰].
۲- کتاب («الإمامه والسیاسة» به این مطلب اشاره دارد که ابن قتیبه در دمشق و مغرب (مراکش) زندگی کرده است، حال آنکه او از بغداد، به جز برای (دینور) برای هیچ جای دیگر بیرون نرفته است [۱۵۱].
۳- در کتاب «الإمامه والسیاسة» خلاف آنچه که متفق علیه است ذکر شده است. مثلاً تحت عنوان «إبايه علي كرم الله وجهه بيعه أبي بكر س». میگوید: بعد، علی کرم الله وجهه نزد حضرت ابوبکر سآورده شد در حالی که میگفت: من عبدالله و برادر رسول الله هستم به وی گفته شد: با ابوبکر سبیعت کن. علی سگفت: من برای خلافت از شما شایستهتر هستم. بیعت نمیکنم، بهتر این است که شما بدست من بیعت کنید.
۴- سبک و روشی که در «الإمامه والسیاسة» به کار گرفته شده است، به طور کلی مخالف است با سبک و روشی که ابن قتیبه در کتب خود از آن استفاده نموده است، و ما این کتابها را در پیش روی خود داریم. از خصوصیات بارز ابن قتیبه، این است که مقدمه بسیار مفصلی را که مبین اسلوب، سبک تحریر و غرض تالیف است، برای تالیفات خودش مینویسد و در آغاز کتاب آن را میگنجاند ـ اما مولف «الإمامه والسیاسة» خلاف این عمل کرده مقدمه بسیار کوتاهی در حد ۳ سطر نوشته است، علاوه بر این، اسلوب و سبک تحریر آن نیز متفاوت است و چنین اسلوبی را ما در کتب ابن قتیبه سراغ نداریم.
۵- مولف کتاب «الإمامه والسیاسة» از ابن ابی لیلی طوری روایت میکند که گویی مستقیماً از وی استفاده کرده است و ابن ابی لیلی همان محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی فقیه و قاضی کوفه است و در سال ۱۴۸ هجری فوت کرده است و حال آنکه معروف است که ابن قتیبه در سال ۲۱۳ هجری متولد شده است، یعنی ۶۵ سال بعد از ابن ابی لیلی [۱۵۲].
۶- مستثرقین نیز تحقیق درباره «الإمامه والسیاسة» را مورد توجه خود قرار دادهاند. نخستین مستثرقی که پیرامون کتاب مذکور تحقیق کرده است، (دی جاینجوس) است. این تحقیق در کتاب. «تاریخ الحکم الأسلامی فی أسبانیا» صورت گرفته است. دکتور (ر. دوزی) در کتاب خود، «التاریخ السیاسی و الأدبی لأسبانیا» این تحقیق را مورد تایید قرار داده است. بروکلمان در «تاریخ الأدب العربی» و بارون دی سیلان در فهرست «مخطوطات العربیة» در مکتبه باریس این کتاب را بنام، «احادیث الإمامة والسیاسة» ذکر کردهاند همچنین مارگولیوس در کتاب «دراسات عن الـمورخین العرب» نام این کتاب را آورده است. و همه این مستثرقان اعتراف کردهاند دایر بر اینکه، این کتاب منسوب به ابن قتیبه است و ممکن نیست که از تالیفات او باشد [۱۵۳].
۷- راویان و اساتیدی که ابن قتیبه در کتب خود معمولاً از آنان روایت میکند، کمترین یادی از آنان در این کتاب نشده است [۱۵۴].
۸- عبارات و تعبیرهای کتاب، مبین این نکته است که مولف جریانها و رویدادهای فتح اندلس را به طور مستقیم از کسانی نقل میکند که شخصاً شاهد این جریانها بودهاند. مثلاً: «حدثني مولاهً لعبد الله بن موسی حاصر حصنها التي كانت من اهله». یعنی «مولای عبدالله بن موسی میگوید: عبدالله بن موسی قلعهای را محاصره کرد که من از اهل آن بودم». حال آنکه فتح اندلس در سال ۹۲ هجری قمری، ۱۲۱ سال قبل از ولادت ابن قتیبه انجام گرفته است [۱۵۵].
۹- کتاب «الإمامه والسیاسة» مشتمل بر اشتباهات واضح و روشن تاریخی است. مثلاً: ابوالعباس و سفاح را دو شخصیت مستقل معرفی میکند و در آن آمده است که هارون الرشید نخست پسرش مامون و سپس (امین) را به ولایت عهدی خود بر گزید. ولی وقتی ما به کتاب ابن قتیبه یعنی «الـمعارف» رجوع میکنیم، اطلاعات موثق و صحیحی را در آن میبینیم که با آنچه که مولف «الإمامه والسیاسة» نقل کرده است کاملاً در تضاد است [۱۵۶].
۱۰- در کتاب «الإمامه والسیاسة» ذکر راویانی به میان آمده است که ابن قتیبه در کتب خود حتی یک روایت از آنان نقل نکرده است، مانند ابی مریم و ابن عفیر [۱۵۷].
۱۱- در کتاب «الإمامه والسیاسة» تعبیرهایی بکار رفته است که در کتب ابن قتیبه اصلاً استعمال نشده است، مانند: (قال ثم ان) (وذکروا عن بعض المشیخه) (حدثنا بعض المشیخه) این گونه تعبیرها با سبک و اسلوب ابن قتیبه، کمترین مناسبتی ندارند و در هیچ یک از کتب او چنین عباراتی ذکر نشده است.
۱۲- مولف «الإمامه والسیاسة» به ارتباط کلام و پیوند آن با سیاق و سباق و مرتبط بودن مطالب توجه نمیکند. یک مطلب را ذکر میکند، هنوز این را به اتمام نرسانده به مطلب دیگری منتقل میشود و بعد به مطلب اول بر میگردد تا آن را به پایان برساند، این از هم گسیختگی در سخن، مناسبتی با اسلوب و سبک ابن قتیبه ندارد، ابن قتیبه نظم در کلام و حفظ ارتباط ما قبل با ما بعد را از هدفهای اسلوب و سبک سخن خود میداند [۱۵۸].
۱۳- مولف «الإمامه والسیاسة» از دو تن از علمای بزرگ مصر روایت میکند. حال آن که ابن قتیبه وارد مصر نشده و از آن دو عالم بزرگوار استفاده علمی ننموده است.
۱۴- ابن قتیبه نزد علما از جایگاه بسیار ارزشمندی برخوردار است. او از دیدگاه علما، جزو علما ثقه و معتبر به لحاظ علمی و دینی میباشد ـ سلفی درباره او میگوید: «كان ابن قتیبه من الثقات واهل السنة». یعنی: «ابن قتیبه از علمای معتبر و ثقه اهل سنت میباشد». ابن حزم میگوید: «كان ثقه في دينه وعلمه» «در علم و دین خود از پایه بلندی برخوردار بود». خطیب بغدادی نیز دیدگاه ابن حزم را درباره ابن قتیبه ستوده است. علامه ابن تیمیه درباره او میگوید: «ابن قتیبه با احمد و اسحاق نسبتی دارد و او موید مذاهب معروف اهل سنت است». ابن قتیبه، خطیب و سخنور معروف و مشهور اهل سنت است. همانگونه که جاحظ خطیب معتزله است. شخصی که نزد علماء و محققین از چنین جایگاه علمی والایی بهرهمند باشد، آیا عقلانی است که کتابی مانند «الإمامه والسیاسة» مملو از اشتباهات را تالیف کند که تاریخ را لکه دار کرده و به صحابه کرام رسول الله جنسبتهای ناروایی منسوب کرده است؟! [۱۵۹].
در پایان بالاخره، در کتابی که درباره انتسابش بسوی ابن قتیبه اتفاق نظر وجود دارد، یعنی کتاب «الأختلاف في اللفظ والرد علی الجهميه والـمشبهه»در آن، این مطلب به ثبت رسیده است که ابن قتیبه روافض را بدلیل طعن به صحابه کرام متهم به کفر کرده است. آنگاه چگونه کتابی که مملو از طعن نسبت به صحابه کرام است به او نسبت داده میشود [۱۶۰].
آقای تیجانی، تحت عنوان «اسباب الأستبصار»«علت شیعه شدن» به موضوع اختلاف فاطمه با حضرت ابوبکر سبر میگردد و آن را با اسلوب نوینی مطرح کرده، مینویسد: ... «این مطلب نزد فریقین متفق علیه است. لذا شخص عاقل و با انصاف باید بپذیرد که ابوبکر در این جریان اشتباه کرده است هر چند که ستم او را نسبت به سیده النساء فاطمه زهراء قبول نداشته باشد. زیرا هر کس علل و اسباب این فاجعه را بررسی کند و از کلیه ابعاد آن کسب اطلاع کند قطعاً برای او روشن میشود که ابوبکر قصد آزار، اذیت و تکذیب حضرت زهرا را کرده است تا حضرت زهرا نتواند علیه او پیرامون خلافت شوهرش (علی) از دلایل و نصوص غدیر استدلال کند و برای اثبات این مدعا، دلایل متعددی وجود دارد، یکی از جمله آن دلایل این است که مورخان چنین نقل کردهاند:
فاطمه زهرا در محافل و مجالس انصار میرفت و از آنان میخواست تا پسر عمویش را یاری کرده و با او بیعت کنند. اما انصار در جواب میگفتند: ای دختر رسول الله ج، ما قبلاً با ابوبکر بیعت کرده ایم. اگر شوهر و پسر عموی تو جلوتر نزد ما میآمد، ما کسی را با وی برابر نمیکردیم یعنی کسی را در برابر او ترجیح نمیدادیم. حضرت علی کرم الله وجهه میفرمود: آیا رسول الله جرا در خانهاش رها میکردم و او را دفن نمیکردم و بیرون رفته درباره حکومت و قدرت با مردم میجنگیدم؟ و حضرت زهرا میگفت: ابوالحسن (حضرت علی) آنچه را که مناسب و شایسته بود انجام داد و دیگران انجام دادند، آنچه را که باید پیش خداوند جوابگو باشند و او آنان را مورد محاسبه قرار خواهد داد [۱۶۱].
بشنو ای تیجانی هدایت یافته:
۱- این موضوع هرگز میان شیعه و اهل سنت متفق علیه نبوده و نیست بلکه تنها نزد شیعه صحبت دارد و در مباحث گذشته درباره آن توضیحات لازم داده شده است.
۲- درباره این گفته آقای تیجانی: «شخص عاقل و با انصاف باید بپذیرد که ابوبکر اشتباه کرده است هر چند که ستم او را در حق فاطمه قبول نکند».
باید عرض شود:
در مباحث گذشته بیان گردید که حضرت ابوبکر صدیق سوصیت رسول الله جرا به اجرا در آورد که عبارت بود از این که «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ» «کسی از ما میراث نمیبرد، ترکه ما صدقه است»، بنابراین اجرا وصیت رسول الله جظلم و حیف به جای خود، اشتباه هم محسوب نمیشود. اگر خطا کار یا ستمکاری در این جریان باشد، کسی است که امر به این وصیت کرده است. ای تیجانی هدایت شده تو میتوانی بگویی که خطا و ستم از طرف رسول الله جبوده است؟! رسول مکرم اسلام از چنین نسبتی بسیار بالاتر والاتر است. آقای تیجانی به جز اینکه فاطمه، سرور و سالار زنان بهشت است و معصوم است، دیگر هیچ دلیلی را دایر بر مخطی بودن حضرت ابوبکر سارائه نداده است و بطلان این ادعای محض او را که هیچ دلیلی همراه ندارد، در مباحث گذشته به اثبات رساندم. دلایل واهی که او ذکر کرده بود چنان مضحکه و خنده آور است که کودکان قبل از بزرگتران از سستی آن دلایل در شگفت وی افتند! او این دلایل واهی را صرفاً به خاطر مطعون کردن صحابی بزرگ رسول الله جآورده است. میخواهم این نکته را برای تیجانی یادآور شوم: کسی که در حق فاطمه اجحاف کرده و او را رنجاند و قصد داشت که با دختر ابوجهل ازدواج کند و رسول الله جاو را منع کرد، او امام علی بن ابی طالب بود ای تیجانی، موقف و دیدگاه تو دربارهی این فاجعه چیست؟!.
۳- آقای تیجانی در ادامه یاوه گویی هایش میگوید: هر کس این حوادث و رویدادها را استقراء نماید و از تمام ابعاد آنها اطلاع پیدا کند، قطعاً میداند که ابوبکر قصد اذیت، آزار و تکذیب فاطمهلرا داشته است تا فاطمه از نصوص غدیر نتواند علیه او پیرامون خلافت پسر عمو و شوهرش، (علی) استدلال کند».
باید عرض شود:
به به و آفرین بر این عقل و دانش، آقای تیجانی دروغی را که خود میگوید، بعد از اندکی آن را تصدیق میکند و غافل است از اینکه او ماهیت خود را توسط خودش آشکار میکند و عقلش را در معرض علم همگان قرار میدهد. من این جریان را از جمیع جهات بررسی و ارزیابی کردم و برای من روشن شد که حضرت ابوبکر سآنچه را که انجام دادهاست، به حق انجام داده است چون او از امر رسول الله جاطاعت کرده است و تمام صحابه به اتفاق حضرت علی سصحت این اقدام را پذیرفتهاند لکن آقای تیجانی صد و هشتاد درجه از این معامله انحراف کرده و از بزرگترین مبدا ورودی، وارد جریان خلافت شده، میگوید: ابوبکر قصد اذیت و تکذیب فاطمه را کرده است، چرا؟ تا فاطمه علیه او از نصوص غدیر و غیره نتواند استدلال کند!!؟.
به خدا سوگند، اگر جهل و نادانی برهای میبود، من آن را ذبح میکردم. سبحان الله! وقتی آقای تیجانی مدعی است که کسی که درباره خلافت او نص (حدیث غدیر) وارده شده است و تعداد زیادی از اصحاب و بنی هاشم و سعد بن عباده بیعت با ابوبکر سرا ترک کردهاند حتی اهل مدینه قهراً با او بیعت کردند [۱۶۲]، آنگاه قصد اذیت کردن فاطمه چه دلیلی دارد و چرا؟ به خاطر اینکه فاطمه نتواند از حدیث غدیر، علیه او استدلال کند (یا للهول)؟! به خدا سوگند، نمیدانم وقت نوشتن، عقل این انسان کجا میرود؟ آیا وقت نوشتن، عقلش را از خود دور میدارد تا بر وی سنگینی نکند؟!... وقتی صحابه مخالفت میکردند و علیه او استدلال میکردند و او به جبر و اکرام مردم را برای بیعت وامی داشت، در چنین حالتی آیا احتجاج فاطمه زهراء (خداوند او را از شر شما نجات دهد) با حدیث غدیر، تاثیری بر وی میگذاشت؟! آقای تیجانی باید پاسخ بدهد، ابوبکر سچگونه فاطمه را اذیت و آزار میدهد و او را تکذیب میکند تا او با حدیث غدیر نتواند علیه ابوبکر استدلال کند و حال آنکه عیناً در همین جریان خطاب به فاطمه میگوید: «أنا عايذ بالله تعالی من سخطه وسخطك يا فاطمه»؟؟ «ای فاطمه من از ناخشنودی خداوند و ناخشنودی تو به خدا پناه میبرم». و فاطمه میگوید: «لأ دعون عليك في كل صلاه أصليها». «در هر نماز علیه تو دعا میکنم...». نمیدانم چرا؟ آیا بخاطر مال یا بخاطر بیعت؟! بعد حضرت ابوبکر بیرون رفته گریه میکند و میگوید: بیعتتان را فسخ کنید!!! تعجب است از این تناقص و تضاد؟! برای شما روشن شد که این شخص در حال نوشتن چقدر از عقل فاصله میگیرد! آیا قول شاعر کاملاً در حق او صدق نمیکند:
«اثبات ضدين معاً في حال أقبح ما ياتي من الـمحال».
«گفتن دو مطلب متضاد در آن واحد از بدترین دروغهاست که شخص مرتکب آن میشود».
اگر من موفق شوم که شرح و تعلیقی درباره کتاب تیجانی بنویسم، خواهم گفت: این کتاب صد در صد متضاد و متناقض است و برای علمای بزرگ اهل سنت مقدور نیست که این تضادها و تناقضها را توجیه کنند!! این تضادها وقتی برای ما روشن میشوند که این رویدادها را استقراء کرده از جمیع ابعاد آن اطلاع داشته باشیم. و کتاب او، برای اینکه ما اطمینان پیدا کنیم که حضرت زهرا از سفسطههای این بدخواه و امثال آن پاک است، برای ما کافی است. او و امثالش به دروغهای خود ادامه میدهند و استمرار میبخشند تا اینکه، این دروغها به جای سود به ضرر و زیان آنها میانجامد. والله لـمستعان وعلیه التكلان.
۴- آری، درباره ادعای آقای تیجانی دایر بر وجود دلایل و قراین متعدده در خصوص این مطلب که ابوبکر قصداً و عمداً فاطمه را مورد اذیت و آزار قرار میداد تا او بوسیله حدیث غدیر علیه ابوبکر نتواند استدلال کند. بعد آقای تیجانی یک جریان تاریخی را به عنوان دلیل ذکر کرده و آن را به ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن قتیبه در تاریخ الخلفا نسبت میدهد.
باید عرض شود:
این یک داستان دروغین و ساخته پرداخته است. اصلاً صحت ندارد. تنها نسبت دادن آن به شرح نهج البلاغه یا به تاریخ الخلفاء، برای حجت بودن آن کافی نیست، این داستان علاوه بر اینکه هیچ سندی برای آن ذکر نشده است، متن آن با ادله صحیح مغایرت دارد و تاریخ الخلفا علاوه بر روایات باطله در آن که بعضی مغایر با بعضی دیگر است، نسبت دادن آن به ابن قتیبه نیز صحیح نیست و بطلان این نسبت را در مباحث گذشته به اثبات رساندیم. اما شرح نهج البلاغه به هیچ عنوان علیه ما نمیتواند حجت باشد. زیرا شارع آن، از اهل سنت نیست بلکه شیعه معتزلی است و او در شرح آن روایات صحیح و غیر صحیح را جمع کرده است و بر خلاف آن، اهل سنت اسناد را جزو دین میدانند، زیرا اگر صحت و سقم اسناد معتبر نمیبود، هر کس هر چه میخواست، میگفت. همان طور که شیوه عمل شیعه است. علاوه بر این، ابن ابی الحدید، آن طور که تیجانی میگوید و او را جزو مورخان میداند، مورخ نیست بلکه شارح محض است. علاوه بر این، آنچه که در شرح نهج البلاغه هست، مغایر با این قصه هست. ابن ابی الحدید میگوید: «واعلم أن الناس يظنون أن نزاع فاطمه أبابكر كان في أمرين، في الـميراث والنحله وقد وجدت في الحديث آنها نازعت في أمر ثالث ومنعها أبوبكر إياه أيضاً وهو سهم ذوي القربی» [۱۶۳].
«مردم گمان میکنند که نزاع فاطمه با ابوبکر در دو چیز بود، یعنی در میراث و نحله ولی من نزاع فاطمه با ابوبکر را در یک امر سوم میدانم که ابوبکر او را از آن منع کرد و آن سهم خویشاوندان است». بعد ابن بی الحدید، حدیث را ذکر میکند حتی عقیده کسانی را که میگویند: ابوبکر بخاطر خلافت قصد اذیت و رنجاندن فاطمه را کرده بود رد میکند و میگوید...
یک شخص به نام علی بن مهنا که تیز هوش و صاحب فضل بود، از من سوال کرد: «به گمان تو ابوبکر و عمر از ندادن فدک به فاطمه چه قصد کرده بودند»؟ گفتم: (قصدی نداشتند). گفت: آن دو که حق علی را در امر خلافت غصب کرده بودند، میخواستند، علی مطلع نشود. ابن ابی الحدید میگوید: یکی از متکلمان شیعه دوازده امامی که به علی بن تقی معروف بود و در بلده نیل زندگی میکرد، به او گفتم: «فدک چیزی به جز تعدادی نخل و تعدادی کمی زمین، بیشتر نبود و این قدر مهم نبود». او به من گفت: بسیار مهم بود، در آن به اندازه نخلهای کوفه، نخل هست. ابوبکر و عمر آن را از فاطمه منع نکردند مگر بخاطر اینکه احتمال میدادند، اگر به فاطمه داده شود، علی از محصول و درآمد آن تقویت شده در امر خلافت با آنان ادعا میکند و روی همین اصل، جلوی حق فاطمه، علی و سایر بنی هاشم را از خمس نیز گرفتند. زیرا انسان تنگدست که مال و ثروتی نداشته باشد، ارادهاش ضعیف شده و خود را در برابر دیگران حقیر و خوار میپندارد و به جای طلب حکومت و ریاست به کسب معاش میپردازد. ببین اینان چه چیزی را در دلهایشان جای دادهاند. این بیماری است که علاج ندارد، اخلاق و خصلتها زایل میشوند، اما اعتقادات راسخ هرگز زایل شدنی نیستند [۱۶۴].
علاوه بر این، ابن ابی الحدید مطالب بیشتری یادآوری کرده است، آری، وی به شبهات پاسخ میدهد و از صحابه دفاع میکند که نخستین آنان ابوبکر و عمر سهستند. او (ابن ابی الحدید) چنین میگوید: «بدان ما در این فصل روایاتی را ذکر میکنیم که رجال حدیث و راویان ثقه آنها را روایت کردهاند. و آنچه را که احمد بن عبدالعزیز جوهری، که راوی ثقه و امین است در کتاب خود، ذکر کرده آنها را بیان میکنیم، اما آنچه را که رجال شیعه و اخباریون از آنها در کتب خود ذکر کردهاند، بدان توجه نمیکنیم. سپس او یکی از روایات شیعه را به عنوان نمونه بیان کرده و از صحابه دفاع میکند. چنانچه میگوید: شیعه چنین میگویند: ابوبکر و عمر به فاطمه اهانت کرده، حرفهای تند و تیزی به او گفتهاند. «ابوبکر در غیاب عمر بر وی ترحم کرده، نامهای دایر بر واگذاری فدک به وی، نوشته به او تحویل داد هنگامی که فاطمه میخواست خارج شود، عمر وی را دید، نامه را قهراً از وی ستاند. فاطمه او را منع کرد، عمر سینه فاطمه را مورد ضرب قرار داده و نامه را از وی گرفت و بعد از اینکه روی آن نامه، آب دهان انداخت آن را سوزاند و از بین برد. فاطمه علیه عمر دعا کرد و گفت: خدا شکم تو را پاره کند همانگونه که نامه مرا پاره کردی». این تهمتی است که علمای حدیث آن را روایت نکردهاند و منزلت صحابه از این بالاتر است و عمر خدا ترس بود و حق خدا را بیش از این میشناخت و رعایت میکرد. شیعه، بخشی از این داستان را به صورت نظم و شعر در آورده است. ابیلحدید سپس شعر را نقل کرده و آن را ارزیابی میکند و میگوید: این فاجعه را که از جانب شیعه بر سادات و سردار مسلمانان (ابوبکر و عمر) و به بزرگان مهاجر و انصار وارد میشود به دقت نگاه کنید. این گونه حرکات شیعه، منزلت و جایگاه والای آنان را نمیکاهد، همان گونه که کینه توزان، حاسدان و کسانی علیه شریعت پیامبران گذشته مطالب توهین آمیزی نوشتند اما از انبیا چیزی کم نشد به خاطر این حرکتهای نازیبای دشمنان بود که دین انبیا گذشته گستردهتر میشد و با سرعت در دلهای خردمندان و صاحبان عقل محبوبیت خود را بر جای گذاشت [۱۶۵].
آری، این بود دیدگاه ابن ابی الحدید شیعی و معتزلی درباره اصحاب کرام رسول الله ج. تیجانی دیدگاه او را برای مطعون کردن صحابه مستمسکی برای خود قرار داده میپندارد که او صحابه را طعن کرده است. ولی من میگویم: ای خردمندان! بعد از حق بجز گمراهی، چیزی دیگر وجود ندارد؟! [۱۶۶].
[۸۰] ثم اهتدیت، ص: ۱۱۴-۱۱۳ و آنگاه... هدایت شدم، ص: ۱۸۶-۱۸۴. [۸۱] العواصم من القواصم: ص ۲۶۱. [۸۲] العوصم من القواصم: ص ۲۶۱. [۸۳] قاموس محیط نوشته فیروز آبادی ص ۸۳۰،۸۲۹، و مختار الصحاح: ص ۱۰۵. [۸۴] مقدمه فتح الباری: ص ۴۸۳. [۸۵] منهاج السنة لابن تیمیه: ج۱ ص ۳۵-۳۴. [۸۶] ناسخ التواریخ: ج۳ ص ۵۹۰، تحت اقوال زین العابدین. [۸۷] فرق الشیعه للنوبختی: ص ۲۲. [۸۸] مختار الصحاح للرازی: ص ۱۴۸ و نگاه قاموس الـمحیط: ص (۹۴۹). [۸۹] منهاج السنة: ج۱ ص۱۴-۱۳.، تثبیت دلایل النبوة، قاضی عبدالجبار همدانی ج۱ ص۵۴۹ تحقیق دکتور عثمان طه چاپ دار العربیه، بیروت. [۹۰] ثم اهتدیت: ص ۱۱۴ و (آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۸۶. [۹۱] رجوع کنید به صحیح بخاری، کتاب الـمناقب، باب مناقب علی، و صحیح مسلم کتاب فضایل الصحابة، باب فضایل علی، و سنن ترمذی کتاب الـمناقب، باب مناقب علی، و سنن ابن ماجه ج۱ ص (۴۲) الـمقدمة باب فضایل اصحاب رسول الله ج. [۹۲] ثم اهتدیت: ص ۱۱۶-۱۱۴ و آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۹۰-۱۸۷. [۹۳] صحیح بخاری: کتاب النکاح، باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیره و الانصاف ۴۹۳۲. [۹۴] صحیح البخاری: کتاب الـمغازی، باب غزوة خیبر ۳۹۹۷. [۹۵] مسلم: کتاب الجهاد و السیر ۱۷۵۹. [۹۶] صحیح بخاری: کتاب الوصایا، رقم ۲۶۲۴ و صحیح مسلم: کتاب الجهاد و السیر ۱۷۶۰. [۹۷] ابی داود: کتاب العلم باب فضل العلم ۳۶۴۱ و صحیح ابو داود: ۳۰۹۶. [۹۸] اصول کافی کلینی: ج۱ ص ۲۷-۲۶، کتاب فضل العلم. [۹۹] توضیح این آیهها بزودی در همین صفحات خواهد آمد. [۱۰۰] کشف الأسرار روح الله خمینی ص (۱۳۳-۱۳۱). [۱۰۱] الحکومه الإسلامیه للإمام الخمینی ص (۹۳ ). [۱۰۲] الغارات لإبراهیم الثقفی: ج۱ ص۲۲۹, فصل و لایة محمد بن أبیبکر مصر. [۱۰۳] یعنی: «کسی از ما میراث نمیبرد ترکه ما صدقه است». [۱۰۴] صحیح مسلم: کتاب الجهاد و السیر ۱۷۵۸ و صحیح البخاری: الفرائض ۶۳۴۹. [۱۰۵] سنن ترمذی: کتاب السیر برقم (۱۶۰۸ و صحیح ترمذی: ۱۳۱۰. [۱۰۶] صحیح مسلم: کتاب الجهاد والسیر، برقم ۱۷۵۸ و صحیح بخاری کتاب فرض الخمس، برقم ۲۹۲۶. [۱۰۷] صحیح بخاری: کتاب فضایل الصحابة ۳۵۰۹. [۱۰۸] منهاج السنة: ج۴ ص ۲۴۳. [۱۰۹] منهاج السنة: ج۴ ص۲۴۴. [۱۱۰] منهاج السنة: ج۴ ص ۲۴۶-۲۴۴. [۱۱۱] بخاری: کتاب فضل الصحابة، باب فضایل علی برقم ۳۵۰۲. [۱۱۲] منهاج السنة: ج۴ ص ۲۴۷-۲۴۶. [۱۱۳] منهاج السنة: ج۴ ص ۲۴۸-۲۴۷. [۱۱۴] فتح الباری: ج۴ ص ۲۳۳، با تصرف اندک. [۱۱۵] مسلم مع الشرح: ج۱۲ ص ۱۱۱. [۱۱۶] الفتح: ج۶ ص ۳۳۳. [۱۱۷] مسند فاطمه زهرا تالیف جلال الدین سیوطی تحقیق فواز احمد زمرلی ص: ۶۹. [۱۱۸] ثم اهتدیت: ص ۱۱۵-۱۱۴ و آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۸۷. [۱۱۹] مسند ابی بکر الصدیق لأبی بکر الـمروزی برقم: ۳۸، ص ۷۴. [۱۲۰] ثم اهتدیت: ص ۱۱۵ و آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۸۹. [۱۲۱] منهاج: ج۴ ص ۲۶۴-۱۹۳. [۱۲۲] سنن ترمذی: کتاب الـمناقب برقم ۳۶۶۱ وابن ماجه الـمقدمة برقم: ۹۴ و صحیح ابن ماجه: ۷۷. [۱۲۳] ثم اهتدیت: ص ۱۱۶-۱۱۵ و آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۹۰-۱۸۹. [۱۲۴] صحیح بخاری: کتاب فضایل الصحابة، ج۳، برقم ۳۶۵۶. [۱۲۵] صحیح البخاری: کتاب فضایل صحابة، برقم ۳۴۷۸. [۱۲۶] صحیح البخاری: کتاب فضایل الصحابة، باب مناقب عثمان. [۱۲۷] صحیح البخاری: کتاب فضایل الصحابة، برقم (۳۴۷۲. [۱۲۸] صحیح البخاری: کتاب الأنبیا، باب یزفون النسلا فی الـمشی، برقم ۳۱۹۰. [۱۲۹] صحیح البخاری: کتاب الانبیا، برقم ۳۱۸۹. [۱۳۰] صحیح البخاری: کتاب التفسیر، باب سورة الأحزاب ۴۵۱۵. [۱۳۱] القاموس الـمحیط، باب لأم فصل همزه ص ۱۲۴۵. [۱۳۲] لسان العرب لأبن منظور الـمصری حرف اللام، ص ۲۹۰. [۱۳۳] تفسیر القمی: ج۲، ص ۱۱۷-۱۱۶، سوره القصص. [۱۳۴] مجمع البیان: ج۵، ص ۱۶۸، سورهی نمل. [۱۳۵] مجمع البیان: ج۴، ص ۸۹، سورهی طه. [۱۳۶] ترمذی: کتاب تفسیر القرآن، باب تفسیر سوره توبه ۳۰۹۹ و صحیح ترمذی: ۲۴۷۵. [۱۳۷] منهاج: ج۷ ص ۷۴. [۱۳۸] صحیح مسلم مع الشرح: کتاب فضایل الصحابة، برقم ۲۴۲۴. [۱۳۹] تفسیر ابن کثیر: ج۴، ص ۵۵۶. [۱۴۰] صحیح مسلم مع الشرح :کتاب فضایل الصحاة، باب فضایل علی، برقم ۲۴۰۸. [۱۴۱] مع الصادقین للتیجانی: ص ۱۴۳ و همراه با راستگویان: ص ۲۲۷-۲۲۶. [۱۴۲] آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۹۰) [۱۴۳] کتاب السنة: احمد بن حنبل، رقم ۱۲۹۲، محقق کتاب میگوید: «سندش صحیح است». [۱۴۴] نهج البلاغة: ج۳، ص ۳۶۸. [۱۴۵] آنگاه... هدایت شدم: ص ۱۹۰. [۱۴۶] صحیح بخاری: کتاب فضایل الصحابة، برقم ۳۴۴۹. [۱۴۷] صحیح بخاری: کتاب فضایل الصحابة، برقم ۳۴۷۰. [۱۴۸] ابی داود: کتاب الادب و ترمذی: کتاب الزهد. [۱۴۹] الآیات البینات: ج۱، ص۷-۶. و کتاب صورتان متضادتان، تالیف ابوالحسن ندوی ص ۵۵. [۱۵۰] کتاب «الإمامة والسیاسة فی میزان التحقیق العلمی» دکتور عبدالله عسیلان ص (۲۳). [۱۵۱] همان کتاب: ص ۲۳. [۱۵۲] الإمامه والسیاسة فی میزان التحقیق العلمی: ص۲۴. [۱۵۳] کتاب الأمامة والسیاسةفی میزان التحقیق العلمی دکتور عبدالله عسیلان: ص۲۳-۲۲. [۱۵۴] همان مرجع. [۱۵۵] همان مرجع. [۱۵۶] همان مرجع. [۱۵۷] همان مرجع. [۱۵۸] همان مرجع. [۱۵۹] همان مرجع. [۱۶۰] الأختلاف فی اللفظ لابن قتیبة: ص ۴۱۰. [۱۶۱] ثم اهتدیت: ص ۱۳۸ و آنگاه... هدایت شدم: ص ۲۲۸-۲۲۷. [۱۶۲] آنگاه... هدایت شدم: ص ۲۲۴. [۱۶۳] شرح نهج البلاغة: ج۴ ص ۸۶. فصل فیما اختلف فیه سیده مع أبی بکر فی أمور ثلاثة. [۱۶۴] شرح نهج البلاغة: ج۴، ص ۸۸. [۱۶۵] شرح نهج البلاغة: ج۴ ص۸۸. [۱۶۶] به نقل از کتاب: بلکه گمراه شدی، نوشته: خالدعسقلانی، ترجمه فارسی کتاب: بل ضللت، ترجمه: اسدالله موسوی.