۲) زندگی اجتماعی پیامبر جپس از ازدواج با خدیجه و در فکر فقرا بودن ایشان
الف) در هنگام ازدواج محمد جبا خدیجه، دایهی پیامبر جموسوم به «حلیمه» به نزد آنان آمد و پنج شتر از خدیجه دریافت داشت. پس از چندی باز حلیمه از صحرا به نزد آنان آمد و از پسر رضاعی خود چهل گوسفند و یک شتر دریافت داشت و تا روزی که حلیمه زنده بود، محمد وفادار جاو را فراموش نکرد و به دایهی خود کمک میکرد [۱۲]. چنان که کمتر کسی این محبت را در حق والدین خود ادا میکند.
ب) بعد از ازدواج محمد جو بالارفتن بضاعت مالی، او اولین کاری که عهدهدار شد، به عهده گرفتن سرپرستی علی بن ابی طالبسو تأمین معاش وی بود [۱۳].
ج) در همان موقع یک غلام مسیحی از اهالی سوریه موسوم به «زید بن حارثه»سرا که خدیجه به او بخشیده بود، آزاد نمود و با این که زید آزاد شده بود، نخواست محمد جرا ترک کند. پدر و مادر زید بن حارثهسنمیدانستند که فرزندشان زنده است و پس از مطلعشدن از این موضوع خواستند تا او را به نزد خود به سوریه ببرند، ولی زید از رفتن با والدین امتناع کرد و گفت: «محمد جاز پدر و مادر برای من بهتر است».
د) محمد جبر اثر ازدواج با خدیجه از تهی دستی رهایی یافت و تا روزی که زنده بود میکوشید به تهی دستان کمک نماید و آنها را از مسکینبودن برهاند. در هیچ کتاب آسمانی به اندازهی قرآنی که بر محمد جنازل شده، کمک به محرومان و تهی دستان توصیه نشده است [۱۴]. و در سورهی «ضحی» هم در این مورد میخوانیم:
﴿وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى٨ فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ٩ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ١٠ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ١١﴾[الضحى: ۸-۱۱].
«و تو را فقیر و بیچیز نیافت و ثروتمند و دارایت کرد. حال که چنین است، یتیم را زبون مدار. و گدا را با خشونت مران. بلکه نعمتهای پروردگارت را بازگو کن».
هـ) شعار محمد جتا آخرین روز حیات مبارکش این بود که هیچ کس سرگردان و گرسنه نباشد، بعضی از نویسندگان مغرب زمین که از وضع زندگی اعراب عربستان قبل از اسلام خبر ندارند، نوشتهاند که محمد جبعد از ازدواج با خدیجه از تجمل برخوردار شد، در صورتی که تمام زندگی پیامبر جتا آخرین روزهای حیاتش اثری از تجمل دیده نشد [۱۵]. آیا باز هم با ذکر موارد پیشین که تمام آنها در آن پانزده سال رخ داده است سکوت تاریخ را مشاهده میکنیم؟
[۱۲] محمد، پیامبری که از نو باید شناخت، کونستان- ویرژیل- گیورگیو، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص۳۳. [۱۳] همان، ص ۱۴. [۱۴] همان، ص ۱۶. [۱۵] به نقل از کتاب «داستان در قرآن»، د. عفیف عبدالفتاح طباره، ص ۵۱۴.