گل‌های پرپر (شهدای اهل سنت ایران)

فهرست کتاب

۶- مولانا ابراهیم دامنی/- ایرانشهر

۶- مولانا ابراهیم دامنی/- ایرانشهر

ایشان از علماء غیور و ربانی ایرانشهر بودند. نوار خطبه جمعه ایشان در رد بر تیجانی را هرکه بشنود به این پی خواهد برد که دامنی بجز از خدای متعال از کسی دیگر ترس و واهمه‌ای نداشته است. مدت پنج سال زندانی بود. سرانجام فعالیت‌های دینی و ایستادگی در مقابل شبهه‌افکنان رافضی منجر به این شد که شیخ شدیداً تحت کنترل تروریست‌های شیطانی جمهوری اسماعیل صفوی قرار گیرد و حادثه تصادف ماشین ایشان را صحنه‌سازی می‌کنند خودروی حامل مولانا چگونه منحرف به چپ شد و در جاده‌های پر پیچ و خم و دره‌های سرباز چه گذشت؟ کسی در اینمورد اطلاع دقیقی ندارد. اما آنچه دربیمارستان گذشت همه از آن در ایرانشهر باخبر هستند.

به گفته افراد حاضر در بخش اورژانس بیمارستان مرکزی ایرانشهر علامه دامنی/بعد از تصادف حالشان بسیار خوب بود وبه ظاهر اثر زخم و جراحتی نیز مشهود نبود. فقط جناب مولانا از درد جزئی و داخلی در ناحیه سینه و شکم رنج می‌بردند که جهت مشخص نمودن وضعیت به بیمارستان خاتم الانبیاء منتقل می‌شوند. پس از انتقال به بیمارستان فامیل‌ها و دوستان نزدیکشان را هم اطلاع می‌دهند. وقتی دوستان و خویشاوندان علامه شهید دامنی دیوانه‌وار به بیمارستان می‌رسند می‌بینند حالشان رضایت بخش است ولی «پزشک دلسوزی» اصرار دارد باید به ایشان آمپولی تزریق شود!! وقتی اطرافیان موافقت می‌کنند پزشک اصرار می‌کند اطاق را تخلیه کنید و من باید تنها باشم. دوستان و خویشاوندان می‌گویند نیازی به تخلیه اطاق نیست، در حضور ما آمپول تزریق کن. اما پزشک انکار می‌کند و پس از دعوای لفظی طرفین بالاخره اطرافیان علامه شهید دامنی از اطاق بیرون می‌آیند. بعد از تزریق آمپول وقتی معتمدین و بعضی از روحانیون ایرانشهر به اطاق باز می‌گردند متوجه می‌شوند مولانا دامنی به جای بهتر شدن حالشان خراب شده و لحظه به لحظه آثار بیماری خطرناک بر چهره ایشان ظاهر می‌شود و مولانا دامنی مرتب کلمه شهادت را بر زبان می‌آورند و رنگ چهره شان سیاه گشته است. پس از چند لحظه بزرگترین مبارز جامعه اهل سنت و مولف و مترجم چندین کتاب و سخنور شجاع در کمال مظلومیت از این جهان رخت سفر می‌بندند. و مولانا به اذن الله شهید می‌شود و بار دیگر اهل سنت با دلی پر خون به عزای مولانا دامنی نشستند و محبان دل سوخته شان را با چشمانی اشک‌بار و دل‌هائی شکسته پشت سر می‌گذراند. و آن پزشک قصاب هم برای همیشه از ایرانشهر خارج می‌شود.