دلایل اینکه جمهوری اسلامی برقعی را ترور کرد!
بعضی از آنها به شرح ذیل است:
اولاً: چون مرا به قصد قتل در خون غوطه ور کردند و تیر از طرف سر داخل و از طرف دیگر صورت خارج شد، با بیسیم خبر دادند که کار تمام شد. مجهز بودن ضاربین به بیسیم خود دلیل واضحی است که آنها با دولت مرتبط بودهاند.
ثانیاً: آشنایان به روزنامههای کیهان و اطلاعات و سایر روزنامهها اطلاع دادند که این خبر را در صفحه حوادث بنویسند، ولی هیچیک درج نکردند.
ثالثاً: پسرم نامهای به مصادر امور نوشت، ولی هیچ یک از ایشان جواب نامهها را نداند.
رابعاً: خود من اعلامیههایی نوشته و بین مردم منتشر نمودم و از جمله آن را برای مصادر امور نیز فرستادم ولی باز هم جوابی ندادند.
خامساً: پس از دو روز که خانواده امیدوار همسایه خیرخواه ما به بیمارستان آمدند یکی از نگهبانان آنجا به او میگوید ما چند مرتبه ضارب را دیدهایم، او میپرسد مگر شما او را میشناسید، آن مأمور فوری کلام را عوض میکند و سخن خود را تغییر میدهد.
سادساً: روز سوم که من در بیمارستان بودم. یکی از أئمه جماعت در بازار تهران به نام سیدعلی انگجی با شیخی دیگر و عدهای همراهان خود به عنوان دیدار با مجروحین جنگ به بیمارستان میآید، در حالی که قرائن نشان میداد برای دیدن وضع من آمده بودند مانند آنکه من در راهرو که به طرف دستشویی میرفتم با ایشان برخورد کردم و ایشان هنوز وارد اتاق بیمارستان نشده بودند، با انگشت به یکدیگر اشاره میکردند و میگفتند خودش است!!. و همچنین قرائن دیگر.
به هر حال وی در ضمن دیدار آمد بالای تخت اینجانب ولی تظاهر میکرد مرا نمیشناسد فقط چون روحانی هستم به دیدارم آمده، اما من با آقای انگجی تکلم کردم و گفتم که او را میشناسم و نام پدرش را بردم و خود را معرفی کردم و او مبهوت مانده بود، البته کاملاً میدانست که مجروح کیست ولی تجاهل کرد شاید میخواست ببیند من هوش و حواسم کار میکند و ماندنی هستم یا از دنیا میروم!.
به هر حال پس از آنکه من قضیه را تعریف کردم و گفتم سر نماز با من چنین کردند و گلوله بر چهره من زدند، شیخی که در معیت آقای انگجی بود، فوری با افتخار و با صدای بلند در جلوی پرستار بیمارستان و فرزندان من به عربی گفت: من ناحیتنا، یعنی این جنایت از ناحیه ما بوده است!!.
سابعاً: اگر ضارب مأمور دولت نبود او را تعقیب کرده و پیدا میکردند چنانکه چند روز قبل از ترور اینجانب بمبی در خیابان ناصرخسرو منفجر شد و دولت ظرف سه روز عاملین آن را شناسایی کرد، ولی در مورد ترور من دولت هیچ اقدامینکرد، بلکه در بیمارستان مأمورینی از زندان اوین آمدند و چون حال و وضع مرا دیدند، به من گفتند شما ضاربین را حلال کنید!!.
ضمناً آن زنی که در منزل بود و هم میهمان من در روز حادثه یعنی آقای سالخورده، هردو اظهار کردند آنان که عصر به بهانه سؤال کردن به منزل ما آمده بودند، هر سه دارای اسلحه کمری بودند!!.
ثامناً: چند روزی که من در بیمارستان بستری بودم همواره عدهای از پاسداران شب و روز با داشتن هفت تیر در زیر لباس در اطراف اتاقم کشیک میدادند و هرچند ساعت عوض میشدند. این پاسداران و رییس ایشان مرتب به فرزندانم میگفتند چرا این مرد را به منزل و یا بیمارستان خصوصی نمیبرید؟! هرچه زودتر او را از بیمارستان خارج کنید و ببرید!!.
تاسعاً: عدهای بازاری که به بیمارستان آمده بودند مرتب میگفتند خدا نابودش کند او دشمن علی است و فحاشی میکردند!!.
عاشراً: روز پنجشنبه که فرزندم با چند نفر از دوستان به منزل ما میروند یعنی همان روز بعد از ترور میبینند تلفن منزل ما قطع است. از مهمترین دلایلی که دولت قصد ترور مرا داشته و لاغیر و ضارب، مأمور حکومت بوده این است که پس از گذشت چند روز از حادثه که آقای سالخورده در کلاس مأموریت خود حضور داشت. مأمورینی از طرف دولت او را دستگیر میکنند و از او تعهد میگیرند، حادثه ترور برقعی را برای کسی بازگو نکند!.